|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>ایام عرب>ایام عرب > یوم ظهر الدهناء
شماره مقاله : 10388 تعداد مشاهده : 365 تاریخ افزودن مقاله : 4/5/1390
|
روز ظهر الدهناء
اين روزى است كه قبيله طيئ و قبيله اسد بن خزيمه با هم نبرد كردهاند. سبب اين پيشآمد آن بود كه اوس بن حارثة بن لأم طائى، مردى بزرگوار و بخشنده و پيشوا بود و خويشاوندانش همه از وى فرمانبردارى مىكردند. او و حاتم طائى به نمايندگى از سوى قبيله خود پيش عمرو بن هند رفتند. عمرو، اوس را به نزد خويش فراخواند و پرسيد: «آيا تو بالاترى يا حاتم؟» اوس در پاسخ گفت: «درود بر تو باد! حاتم يگانهترين مرد قبيله است و من يكى از مردان قبيله هستم. اگر حاتم اختيار من و فرزندان و خويشاوندانم را داشت همه را در يك روز مىبخشيد.» عمرو سپس حاتم را فراخواند و از او پرسيد: «آيا تو بالاترى يا اوس؟» حاتم جواب داد: «درود بر تو باد! تو از اوس در پيش من ياد كردى در صورتى كه حتى يكى از فرزندان او بر من برترى دارد.» عمرو بن هند، از احترامى كه آن دو تن براى هم قائل بودند خوشش آمد و آنان را پاداش داد و بنواخت. بعد، هنگامى كه از قبيلههاى مختلف عرب نمايندگانى در بارگاه نعمان بن منذر گرد آمدند، اوس نيز در ميانشان بود. نعمان دستور داد تا جامه فاخرى از جامههاى پادشاهان را بياورند و به آن نمايندگان گفت: «فردا پيش من بيائيد تا اين جامه را بر تن كسى كنم كه از همه شما گرامىتر است.» روز بعد، همه در بارگاه نعمان حاضر شدند جز اوس به او گفتند: «چرا در رفتن درنگ مىكنى؟» جواب داد: «اگر نعمان كسى غير از مرا بخواهد، براى من بهترين كار اين است كه در آن جا حاضر نباشم. و اگر مرا بخواهد، بىگمان كسى را به دنبالم خواهد فرستاد.» همينكه نعمان بر تخت نشست و اوس را نديد، گفت: «در پى اوس برويد و به او بگوييد: به حضور ما بيا و از آنچه مىترسى در امان باش.» اوس در بارگاه او حاضر شد و آن جامه را پوشيد. برخى از كسان وى بر او رشك بردند و به حطيئه گفتند: «اگر او را هجو كنى، سيصد شتر ماده به تو پاداش خواهيم داد:» حطيئه در جواب گفت: «چگونه من مردى را هجو كنم كه هر چه در خانه دارائى و اثاث دارم همه را او به من بخشيده است؟» بعد گفت: كيف الهجاء و ما تنفك صالحة... من اهل لأم بظهر الغيب تأتيني ولى بشر بن ابى حازم به آنان گفت: «من حاضرم كه او را براى شما هجو كنم.» آنان نيز سيصد ناقه بدو دادند و او بدترين هجو را درباره اوس ساخت و حتى از مادر وى، سعدى، نيز در آن ياد كرد. اوس، همينكه از اين ماجرى آگاهى يافت بر آن شتران حملهور شد و همه را از ميان برد. بعد به تعقيب بشر پرداخت و بشر گريخت و به بنى اسد كه عشيره وى بود پناهنده گرديد. فرزندان اسد او را در پناه خود گرفتند و تسليم وى را عار دانستند. اوس نيز مردان قبيله طيئ را گرد آورد و با آنان براى جنگ با اسد روانه شد. دو لشكر در ظهر الدهناء، برابر بيابانى خشك و بى آب، با هم روبرو شدند و جنگى سخت كردند. در اين جنگ بنى اسد شكست خوردند و بسيارى از مردانشان كشته شدند. پس از اين شكست، بشر گريخت تا به قبيلههاى ديگر پناه برد ولى به هر قبيلهاى كه پناه مىبرد، از پناه دادن به او در برابر اوس خوددارى مىكردند. سرانجام در صمان بالا به نزد جندب بن حصن كلابى رفت. و اوس كسى را پيش او فرستاد و بشر را از او خواست. او هم بشر را پيش وى فرستاد. وقتى بشر را به نزد اوس بردند، كسان وى توصيه كردند كه اوس را بكشد. ولى اوس پيش مادر خود، سعدى، رفت و با او در اين باره مشورت كرد. مادرش به او سپرد كه آنچه از او گرفته بدو باز پس دهد و دوستدار وى گردد و بداند. كه هجو او را هيچ چيزى جز مدح او نمىشويد. اوس اندرز مادر خويش را پذيرفت و پيش بشر رفت و از او پرسيد: «اى بشر، فكر مىكنى كه من با تو چگونه رفتار خواهم كرد؟» بشر در پاسخ وى گفت: انى لارجو منك يا اوس نعمة ... و انى لاخرى منك يا اوس راهب و انى لا محو بالذى انا صادق ... به كل ما قد قلت اذ انا كاذب فهل ينفعنى اليوم عندك اننى ... ساشكران انعمت و الشكر واجب فدى لابن سعدى اليوم كل عشيرتى ... بنى اسد اقصاهم و الاقارب تداركنى اوس بن سعدى بنعمة ... و قد امكنته من يدى العواقب اوس كه اين اشعار را شنيد درباره وى احسان كرد و اسبى راهوار بدو بخشيد و آنچه را كه از وى گرفته بود بدو باز داد، سيصد شتر نيز از مال خود بدو پيشكش كرد. بشر كه اين جوانمردى را از اوس ديد، بدو گفت: «حال كه چنين است، من تا دم مرگ، ديگر هيچكس را ستايش نمىكنم جز تو را.» آنگاه چكامهاى در ستايش وى سرود كه مشهور است و دو بيت آغاز آن چنين است: أتعرف من هنيدة رسم دار ... بحرجى ذروة فالى لواها و منها منزل ببراق خبت ... عفت حقبا و غيرها بلاها اين قصيده مفصل است.
* متن عربی:
يوم ظهر الدهناء وهو يوم بين طيء وأسد بن خزيمة وسبب ذلك أن أوس بن حارثة بن لأم الطائي كان سيداً مطاعاً في قومه وجواداً مقداماً، فوفد هو وحاتم الطائي على عمرو بن هند، فدعا عمرو أوساً فقال له: أنت أفضل أم حاتم ؟ فقال: أبيت اللعن ! إن حاتماً أوحدها وأنا أحدها، ولو ملكني حاتم وولدي ولحمتي لوهبنا في غداة واحدة. ثم دعا عمرو حاتماً فقال له: أنت أفضل أم أوس ؟ فقال: أبيت اللعن ! إنما ذكرت أوساً ولأحد ولده أفضل مني. فاستحسن ذلك منهما وحباهما وأكرمهما. ثم إن وفود العرب من كل حي اجتمعت عند النعمان بن المنذر وفيهم أوس، فدعا بحلة من حلل الملوك وقال للوفود: احضروا في غد فإني ملبس هذه الحلة أكرمكم. فلما كان الغد حضر القوم جميعاً إلا أوساً، فقيل له: لم تتخلف ؟ فقال: إن كان المراد غيري فأجمل الأشياء بي ألا أكون حاضراً، وإن كنت المراد فسأطلب. فلما جلس النعمان ولم ير أوساً قال: اذهبوا إلى أوس فقولوا له: احضر آمناً مما خفت. فحضر فألبس الحلة، فحسده قوم من أهله، فقالوا للحطيئة: اهجه ولك ثلاثمائة ناقة. فقال: كيف أهجو رجلاً لا أرى في بيتي أثاثاً ولا مالاً إلا منه، ثم قال: كيف الهجاء وما تنفكّ صالحةٌ ... من أهل لأم بظهر الغيب تأتيني فقال لهم بشر بن أبي خازم: أنا اهجوه لكم، فأعطوه النوق، وهجاه فأفحش في هجائه وذكر أمه سعدى. فلما عرف أوس ذلك أغار على النوق فاكتسحها، وطلبه فهرب منه والتجأ إلى بني أسد عشيرته، فمنعوه منه ورأوه تسليمه إليه عاراً. فجمع أوسجديلة طيء وسار بهم إلى أسد، فالتقوا بظهر الدهناء تلقاء تيماء فاقتتلوا قتالاً شديداً، فانهزمت بنو أسد وقتلوا قتلاً ذريعاً، وهرب بشر فجعل لا يأتي حياً يطلب جوارهم إلا امتنع من إجارته على أوس. ثم نزل على جندب بن حصن الكلابي بأعلى الصمان، فأرسل إليه أوس يطلب منه بشراً، فأرسله إليه. فلما قدم به على أوس أشار عليه قومه بقتله، فدخل على أمه سعدى فاستشارها، فأشارت أن يرد عليه ماله ويعفو عنه ويحبوه فإنه لا يغسل هجاءه إلا مدحه. فقبل ما أشارت به وخرج إليه وقال: يا بشر ما ترى أني أصنع بك ؟ فقال: إنّي لأرجو منك يا أوس نعمةً ... وإنّي لأخرى منك يا أوس راهب وإنّي لأمحو بالذي أنا صادق ... به كلّ ما قد قلت إذ أنا كاذب فهل ينفعنّي اليوم عندك أنّني ... سأشكر إن أنعمت والشكر واجب فدىً لابن سعدى اليوم كلّ عشيرتي ... بني أسد أقصاهم والأقارب تداركني أوس بن سعدى بنعمة ... وقد أمكنته من يديّ العواقب فمن عليه أوس وحمله على فرس جواد ورد عليه ما كان أخذ منه وأعطاه من ماله مائةً من الإبل، فقال بشر: لا جرم لا مدحت أحداً، حتى أموت، غيرك، ومدحه بقصيدته المشهورة التي أولها: أتعرف من هنيدة رسم دارٍ ... بحرجي ذروةٍ فإلى لواها ومنها منزل ببراق خبتٍ ... عفت حقباً وغيّرها بلاها وهي طويلة.
از کتاب: کامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، عز الدين على بن اثير (م 630)، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش. مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی islamwebpedia.com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|