|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>ایام عرب>ایام عرب > روز مبایض
شماره مقاله : 10377 تعداد مشاهده : 320 تاریخ افزودن مقاله : 3/5/1390
|
روز مبائض اين روز به سود شيبان و به زيان بنى تميم پايان يافت. ابو عبيده گفته است: طريف بن تميم عنبرى تميمى كه مردى تنومند و ملقب به مجدع بود و از شهسواران و سروران قوم خود به شمار مىرفت در خانه كعبه سرگرم انجام مراسم حج بود. در آن جا حمصيصة بن جندل شيبانى، از بنى ربيعه، كه جوانى نيرومند و دلاور بود و خانه كعبه را طواف مىكرد بدو برخورد و مدتى دراز در او خيره شد. طريف از او پرسيد: «براى چه اين همه به من خيره شدهاى؟» حمصيصه پاسخ داد: «براى اين كه مىخواهم خوب قيافهات در ذهنم بماند تا اگر با لشكرى به جنگ تو آمدم تو را در ميان كسانت بشناسم و خونت را بريزم.» طريف كه اين سخن شنيد، گفت: «خدايا، مرا زنده نگهدار تا با اين مرد در ميدان جنگ روبرو شوم.» حمصيصه نيز همانند همين دعا را كرد. طريف در اين باره گفت: او كلما وردت عكاظ قبيلة بعثوا الى عريفهم يتوسم لا تنكرونى اننى انا ذاكم شاكى السلاح و فى الحوادث معلم حولى فوارس من أسيد جمة و من الهجيم و حول بيتى خصم تحتى الاغر فوق جلدى نثرة زغف تردى السيف و هو مثلم بعد هنگامى كه ميانه بنى ابى ربيعة بن ذهل بن شيبان، و بنى مرة بن ذهل بن شيبان به هم خورد، بر اثر دشمنى و كينهاى كه فيما بين ايجاد شده بود زد و خوردى ميانشان در گرفت ولى خونى ريخته نشد. هانئ بن مسعود، رئيس بنى ابى ربيعه، به كسان خود گفت: «من دوست ندارم كه آشوبى در ميان ما بر پا شود.» و آنان را همراه برد و بر كرانه آبى كه مبائض خوانده مىشد. و نزديك آبهاى بنى تميم بود، فرود آمد و چند ماهى در آن جا به سر برد. مردان بنى تميم همينكه از وجود آنان در نزديكى خود آگاهى يافتند، در صدد راندن آنان بر آمدند و در نتيجه ميانشان پيامهاى زنندهاى رد و بدل شد. سرانجام افراد بنى تميم گفتند: «اين يك قبيلهاى است يگانه و بىمانند و اگر شما ايشان را از بيخ بر اندازيد، بكر بن وائل را ناتوان كردهايد.» آنگاه گرد هم آمدند و به فرماندهى سه تن از رؤساى قبائل خود كه عبارت بودند از: ابو الجدعاء طهوى، رئيس بنى حنظله، ابن فدكى منقرى رئيس بنى سعد و طريف بن تميم رئيس بنى عمرو بن تميم، براى جنگ با بنى ابى ربيعه روانه شدند. مردان بنى ابى ربيعه، همينكه از نزديك شدن ايشان آگاهى يافتند، آماده جنگ گرديدند و هانئ بن مسعود با آنان سخن گفت و ايشان را دلگرم ساخت و به جنگ بر انگيخت. همچنين به آنان سپرد كه: «وقتى با دشمنان خود روبرو شديد مدتى كوتاه با آنان بجنگيد. بعد عقبنشينى كنيد و بگريزيد و همينكه آنان به تاراج دارائى شما سر گرم شدند ناگهان بر گرديد و آنان را غافلگير كنيد و داد خود را از ايشان بستانيد. بامداد جنگاوران بنى تميم بر آنان تاختند ولى مردان بنى ابى ربيعه كه آماده بودند و انتظارشان را مىكشيدند، به مقابله پرداختند. فرزندان شيبان، كه همان بنى ابى ربيعه بودند، نخست جنگى سخت كردند ولى بعد همان تدبيرى را به كار بردند كه هانئ بن مسعود توصيه كرده بود. در نتيجه، تميم سر گرم تاراج شد و مردى از اين قبيله به كودك خردسالى رسيد كه فرزند هانئ بن مسعود بود. او را ربود و گفت: «از غنائم جنگى، همين براى من بس است.» او رفت ولى ساير افراد تميم همچنان مشغول جمع آورى مال و اسير كردن زنان بودند كه ناگهان شيبانىها برگشتند و چنان بر آنان حملهور شدند كه بزودى پيروزى يافتند و از آنان هر قدر كه دلشان مىخواست كشتند و اسير كردند. تميم هرگز چنان شكستى نخورده بود. از آنان جز گروهى اندك جان سالم بدر نبردند و چنان مىگريختند كه هيچ كس به هيچ كس اعتنا نمىكرد. طريف نيز گريخت ولى حمصيصه در پى او شتافت و او را گرفت و كشت. شيبان پس ازين پيروزى، خانواده و دارائى خود را باز يافت و آنچه را هم كه تميم داشت گرفت. ولى هانئ بن مسعود براى پسر خويش يكصد شتر سربها داد و او را از اسارت رهانيد. يكى از مردان شيبان درباره اين روز گفته است: لقد دعوت طريف دعوة جاهل ... غر و انت بمنظر لا تعلم و أتيت حيا فى الحروب محلهم ... و الجيش باسم ابيهم يستهزم فوجدتهم يرعون حول ديارهم ... بسلا اذا حام الفوارس اقدام و اذا اعتروا بابى ربيعة اقبلوا ... بكتيبة مثل النجوم تلملم ساموك درعك و الاغر كليهما ... و بنو اسيد اسلموك و خصم عمرو بن سواد نيز در سوگ طريف گفته است: لا تبعدن يا خير عمرو بن جندب ... لعمرى لمن زار القبور ليبعدا عظيم رماد النار لا متعبسا ... و لا مؤيسا منها اذا هو أوقدا و ما كان وقافا اذا الخيل احجمت ... و ما كان مبطانا اذا ما تجردا *
متن عربی:
يوم مبايض وهو لشيبان على بني تميم. قال أبو عبيدة: حج طرف بن تميم العنبري التميمي، وكان رجلاً جسيماً يلقب مجدعاً، وهو فارس قومه، ولقيه حمصيصة بن جندل الشيباني من بني أبي ربيعة، وهو شاب قوي شجاع، وهو يطوف بالبيت، فأطال النظر إليه، فقال له طريف: لم تشد نظرك إلي ؟ قال حمصيصة: أريد أن أثبتك لعلي أن ألقاك في جيش فأقتلك. فقال طريف: اللهم لا تحول الحول حتى ألقاه ! ودعا حمصيصة مثله، فقال طريف: أوكلّما وردت عكاظ قبيلةٌ ... بعقوا إليّ عريفهم يتوسّم لا تنكروني إنّني أنا ذاكم ... شاكي السلاح وفي الحوادث معلم حولي فوارس من أسيد جمّةٌ ... ومن الهجيم وحول بيتي خصّم تحتي الأغرّ وفوق جلدي نثرةٌ ... زغفٌ تردّ السيف وهو مثلّم في أبيات. ثم إن بني أبي ربيعة بن ذهل بن شيبان وبني مرة بن ذهل بن شيبان كان بينهم شر وخصام فاقتتلوا شيئاً من قتال ولم يكن بينهم دم. فقال هانئ بن مسعود، رئيس بني أبي ربيعة، لقومه: إني أكره أن يتفاقم الشر بيننا، فارتحل بهم فنزل على ماء يقال له بمائض، وهو قريب من مياه بني تميم، فأقاموا عليه أشهراً، وبلغ خبرهم بني تميم، فأرسل بعضهم إلى بعض وقالوا: هذا حي منفرد وإن اصطلمتموهم أوهنتم بكر بن وائل. واجتمعوا وساروا على ثلاثة رؤساء: أبو الجدعاء الطهوي على بني حنظلة، وابن فدكى المنقري على بني سعد، وطريف بن تميم على بني عمرو بن تميم. فلما قاربوا بني أبي ربيعة بلغهم الخبر فاستعدوا للقتال، فخطبهم هانئ بن مسعود وحثهم على القتال، فقال: إذا أتوكم فقاتلوهم شيئاً من قتال ثم انحازوا عنهم، فإذا اشتغلوا بالنهب فعودوا إليهم فإنكم تصيبون منهم حاجتكم. وصبحهم بنو تميم والقوم حذرون فاقتتلوا قتالاً شديداً وفعلت بنو شيبان ما أمرهم هانئ. فاشتغلت تميم بالغنيمة، ومر رجل منهم بابنٍ لهانئ بن مسعود صبي فأخذه وقال: حسبي هذا من الغنيمة، وسار به وبقيت تميم مع الغنيمة والسبي. فعادت شيبان عليهم فهزموهم وقتلوهم وأسروهم كيف شاءوا، ولم تصب تميم بمثلها؛ لم يفلت منهم إلا القليل، ولم يلو أحد على أحد، وانهزم طريف فاتبعه حمصيصة فقتله. واستردت شيبان الأهل والمال وأخذوا مع ذلك ما كان معهم، وفادى هانئ بن مسعود ابنه بمائة بعير، وقال بعض شيبان في هذا اليوم: ولقد دعوت طرف دعوة جاهلٍ ... غرٍّ وأنت بمنظر لا تعلم وأتيت حيّاً في الحروب محلّهم ... والجيش باسم أبيهم يستهزم فوجدتهم يرعون حول ديارهم ... بسلاً إذا حام الفوارس أقدموا وإذا اعتزوا بأبي ربيعة أقبلوا ... بكتيبة مثل النجوم تلملم ساموك درعك والأغرّ كليهما ... وبنو أسيدٍ أسلموك وخصّم وقال عمرو بن سواد يرثي طريفاً: لا تبعدن يا خير عمرو بن جندب ... لعمري لمن زار القبور ليبعدا عظيم رماد النار لا متعبّساً ... ولا مؤيساً منها إذا هو أوقدا وما كان وقّافاً إذا الخيل أحجمت ... وما كان مبطاناً إذا ما تجرّدا
از کتاب: کامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، عز الدين على بن اثير (م 630)، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش.
مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی islamwebpedia.com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|