|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>ایام عرب>ایام عرب > یوم شعب جبله
شماره مقاله : 10366 تعداد مشاهده : 402 تاریخ افزودن مقاله : 11/4/1390
|
روز شعب جبله لقيط بن زراره مىخواست با بنى عامر بن صعصعه بجنگد و انتقام خون برادر خود معبد بن زراره را از ايشان بگيرد زيرا چنان كه پيش از اين گفتيم، معبد در بند اسارت ايشان بود كه جان سپرد. سر گرم بسيج لشكر براى اين پيكار بود كه شنيد بنى عبس و بنى عامر با يك ديگر هم پيمان شدهاند. به شنيدن اين خبر، حمله بر آن قوم را متوقف ساخت و براى هر قبيلهاى كه با بنى عبس كينهاى داشت پيام فرستاد و درخواست كرد كه براى پيروزى در جنگ با عبس و عامر با وى پيمان ببندد. در نتيجه اين كوشش، قبيلههاى اسد و غطفان و عمرو بن الجون و معاوية بن الجون پيرامون او گرد آمدند و شمارشان رو به فزونى نهاد و آماده حركت براى پيكار شدند. معاوية بن الجون پرچمهائى براى آنان ترتيب داد و هر قبيله، يا هر چند قبيله را در زير پرچم يك نفر در آورد. بدين ترتيب، بنى اسد و بنى فزاره در زير پرچم معاوية بن الجون، عمرو بن تميم در زير پرچم حاجب بن زراره، رباب در زير پرچم حسان بن همام، گروهى از خاندانهاى تميم در زير پرچم عمرو بن عدس و جميع افراد حنظله در زير پرچم لقيط بن زراره در آمدند. لقيط دختر خود، دختنوس، را نيز همراه داشت. هميشه با او به جنگ مىرفت و از رأى و انديشه وى استفاده مىكرد. اين گروههاى انبوه براى پيكار به راه افتادند در حاليكه يقين داشتند قبيلههاى عبس و عامر را نابود خواهند كرد و انتقام خون كشتگان خود را از آنان خواهند گرفت. لقيط در راه خود به كرب بن صفوان بن حباب سعدى بر خورد كه مردى بزرگوار بود. از او پرسيد: «چه چيز تو را از همراهى با ما و شركت با ما در جنگ، باز داشت؟» جواب داد: «شترم. شترهائى را گم كردهام و بايد بگردم و آنها را پيدا كنم.» لقيط گفت: «چنين نيست بلكه مىخواهى حركت ما و چند و چونى نيروى ما را به دشمنان ما خبر دهى. از اين رو، تا سوگند نخورى كه حركت ما را به كسى خبر نخواهى داد، نمىگذارم بروى.» كرب سوگند ياد كرد و رفت در حاليكه از تهمتى كه لقيط به وى زده بود خشمگين به نظر مىرسيد. همينكه به بنى عامر نزديك شد تكه پارچهاى بر گرفت و در آن يك حنظله (كه ميوه بسيار تلخى است و آنرا خربزه يا هندوانه ابو جهل گويند) و مقدارى خار و قدرى خاك در آن ريخت. بعد دو تكه پارچه بمنى و يك قطعه پارچه سرخ رنگ و ده ريگ سياه بر گرفت و همه را در جائى كه اهل قبيله آب بر مىداشتند، انداخت و رفت بىآن كه سخنى بگويد. معاوية بن قشير آنها را برداشت و پيش احوص بن جعفر برد و بدو خبر داد كه مردى آنها را در جائى كه آبشخور مردم بود انداخت. احوص به نزد قيس بن زهير عبسى رفت و آنها را بدو نشان داد و او را از آن ماجرى آگاه ساخت و پرسيد: «در اين باره چه نظرى دارى؟» قيس جواب داد: «اين نشانه آن است كه خدا با ماست. از اين مرد پيمان گرفته شده كه با شما سخنى نگويد. او هم بدين وسيله شما را آگاه ساخته است. خاك نشانه آن است كه شمار دشمنانى كه به جنگ شما مىآيند به اندازه ذرات خاك زياد مىباشد. خار نشانه تيزى و خونريزى آنها و اين حنظله كه مانند گوى است نشانه سران و فرماندهان آن گروهها و تلخ خوئى آنان است. اما اين دو تكه پارچه يمنى نشانه آن است كه دو قبيله از يمن با ايشان همراهى مىكنند. پارچه سرخ هم نشانه حاجب بن زراره است. ده ريگ سياه نيز نشانه آن است كه تا ده شب ديگر ايشان به شما خواهند رسيد. او بدين وسيله شما را از خطر آگاه ساخته و اندرز داده كه مانند آزادگان باشيد و در جنگ با دشمن خويش پايدارى كنيد همچنان كه آزادگان و جوانمردان پايدارى مىكنند تا به بند اسارت نيفتند و در شمار بردگان در نيايند.» احوص، كه اين سخنان را از قيس شنيد، گفت: «اكنون كه چنين است، ما به هر چه تو گوئى گوش مىدهيم و هر چه را كه تو بينديشى به كار مىبنديم زيرا هيچ سختى براى تو پيش نيامده جز اينكه راهى براى رهائى از آن انديشيده باشى.» قيس گفت: «پس اگر قرار است كه حرف مرا بشنويد، درست گوش كنيد و ببينيد كه چه مىگويم. همه شتران خود را داخل شعب جبله كنيد. (شعب- به كسر شين- به معنى دره و راه باريك كوهستانى است.) و آنان را در سراسر اين روزها تشنه نگهداريد و به سر آب راه ندهيد هنگامى كه دشمنان ما رسيدند، ناگهان شتران را از شعب بيرون كنيد و آنها را با شمشير و نيزه چنان بزنيد و برانيد كه همه رميده و هراسان و تشنه به سوى آب بتازند و داخل گروههاى دشمنان شما شوند و آنان را سرآسيمه و پراكنده كنند. شما هم دنبال شتران با شمشير از هر سو به دشمن حمله كنيد و داد خود بستانيد.» آنان اندرزهاى قيس را به كار بستند. كرب بن صفوان برگشت و در راه باز به لقيط بر خورد. لقيط از او پرسيد: «آيا آن قوم را از حركت ما آگاه ساختى؟» كرب بار ديگر سوگند ياد كرد كه حتى يك كلمه هم با آنان حرف نزده است. دختنوس، دختر لقيط، به پدر خويش گفت: «مرا با خود به جنگ عبس و عامر نبر و بگذار پيش شوهر و فرزندانم بروم و لااقل آنان را از آسيبى كه ممكن است به ايشان برسد آگاه كنم.» ولى لقيط از گفته او بدش آمد و سخنش را احمقانه پنداشت و از سربازش كرد. لقيط بعد به راه افتاد و پيش رفت تا به دهانه شعب رسيد با لشكر بسيار انبوهى كه بانگ شيهه اسبان ايشان گوش فلك را كر مىكرد و همه هم بسيار تشنه بودند و جز آب هيچ چيز ديگرى نمىخواستند. از اين رو، همه به سوى آب هجوم بردند كه نزديك شعب بود. در همين هنگام قيس به ياران خود گفت: «شتران را از شعب بيرون كنيد.» آنها هم- چنان كه قيس گفته بود- شتران را بيرون كردند و با شمشير و نيزه، همه را رم دادند و ترساندند. شتران هراسان و تشنه هم شتابان بيرون تاختند در حاليكه مردان عبس و عامر نيز در پى آنها بودند. تميم و سائر قبائل كه در دهانه شعب بودند همينكه هجوم شتران را ديدند براى احتراز از برخورد با آنها، به حال پراكنده و درهم و برهم به صحرا دويدند و در نتيجه، هيچ گروهى نتوانست در زير پرچم ويژه خود گرد آيد. در چنين حالى، مردان عبس و عامر بر آنان حمله بردند و جنگى سخت ميانشان در گرفت و بسيارى از قبيله تميم كشته شدند. از فرماندهانشان نخستين كسى كه كشته شد عمرو بن الجون بود. معاوية بن الجون و عمرو بن عمرو بن عدس- شوهر دختنوس، دختر لقيط- و حاجب بن زراره اسير شدند. لقيط بن زراره برگشت و قوم خود را كه از پيرامون وى پراكنده شده بودند فراخواند ولى تنها گروه اندكى در اطرافش گرد آمدند. از اين رو، پرچم خويش را در كمر كوه بر افراشت و بعد به دشمن حمله برد و كشتارى كرد و باز به كمر كوه برگشت و فرياد زد: «من لقيط هستم.» آنگاه دوباره از كوه سرازير شد و حملهاى كرد و كشت و زخم زد و برگشت. اندك اندك كسان وى، به جاى او و پرچم او پى برده بودند و مىخواستند همه در زير پرچم وى گرد آيند و به فرمان او جنگ را ادامه دهند كه ناگهان اسبش در كمر كوه لغزيد و در غلطيد و در همين هنگام، عنتره كه نزديك وى بود، فرصت را از دست نداد و با نيزه چنان به پشت او زد كه پشتش را شكست. قيس نيز ضربتى بر او نواخت و پيكر خون آلودش را به خاك انداخت. لقيط در آن حال دختر خود، دختنوس، را ياد كرد و گفت: يا ليت شعرى عنك دختنوس ... اذا أتاها الخبر المرموس أ تحلق القرون أم تميس ... لا بل تميس انها عروس بعد جان سپرد، و اين جنگ با شكست تميم غطفان پايان يافت. سپس براى حاجب بن زراره پانصد شتر و براى عمرو بن عمرو دويست شتر سر بها دادند و آنان را از اسارت آزاد كردند. دختنوس در سوگ پدر خويش قصائدى ساخته كه اين از آن جمله است: عثر الاغر بخير خن دف كهلها و شبابها و اضرها لعدوها و افكها لرقابها و قريعها و نجيبها فى المطبقات و نابها و رئيسها عند الملو ك و زين يوم خطابها و اتمها نسبا اذا رجعت الى انسابها فرعى عمودا للعشي رة رافعا لنصابها و يعولها و يحوطها و يذب عن احسابها و يطأ مواطن للعد و فكان لا يمشى بها فعل المدل من الاسو د لحينها و تبابها كالكوكب الدرى فى سماء لا يخفى بها عبث الاغر به و ك ل منية لكتابها فرت بنو اسد فرا ر الطير عن اربابها و هوازن اصحابهم كالفأر فى اذنابها محمد بن اسحاق درباره روز جبله سر گذشتى جز آنچه ما ذكر كرديم، آورده و گفته است: سبب اين پيكار آن بود كه قيس قرار بود به قبيله بنى خندف خوراك بدهد. اين خوراك را تنگدستان بنى خندف مىخورند. رفته رفته اين اطعام به خانوادههاى ديگر رسيد تا نوبت تميم شد و بعد به بنى عمرو بن تميم رسيد كه خوارترين و پستترين گروه بود و قيس از اطعام ايشان سر باز زد و همين موضوع تميم را با قيس دشمن ساخت. از اين رو تميم با قبيلههاى ديگر عرب هم پيمان شد و به جنگ قيس شتافت. محمد بن اسحاق، سپس رويدادهاى بعد را به همان گونه ذكر كرده كه گذشت. تنها در برخى از قسمتها با آنچه ما گفتيم اختلاف دارد كه نيازى به ذكر آنها نيست. در اين روز، يعنى روز جبله، عامر بن طفيل عامرى به جهان آمد. يكى از علماء گفته است: برخى از تازيان در بحرين، كيش زرتشتى را پذيرفته بودند. و زرارة بن عدس و دو پسرش، حاجب و لقيط، همچنين اقرع بن حابس و ديگران زرتشتى بودند. و لقيط به همين جهة با دختر خود دختنوس زناشوئى كرده و اين نام فارسى را بر او نهاده بود. و او در حالى كشته شد كه دختر خويش را در آغوش داشت. از اين رو گفت: يا ليت شعرى عنك دختنوس تا آخر ... ولى روايت نخستين، كه به موجب آن عمرو بن عمرو بن عدس شوهر دختنوس خوانده شده درستتر است. خدا حقيقت را بهتر مىداند.
متن عربی:
يوم شعب جبلة كان لقيط بن زرارة قد عزم على غزو بني عامر بن صعصعة للأخذ بثأر أخيه معبد بن زرارة، وقد ذكرنا موته عندهم أسيراً. فبينما هو يتجهز أتاه الخبر يحلف بني عبس وبني عامر، فلم يطمع في القوم وأرسل إلى كل من كان بيته وبين عبس ذحل يسأله الحلف والتظافر على غزو عبس وعامر. فاجتمعت إليه أسد وغطفان وعمرو بن الجون ومعاوية بن الجون واستوثقوا واستكثروا وساروا، فعقد معاوية بن الجون الألوية، فكان بنو أسد وبنو فزارة بلواء مع معاوية بن الجون، وعقد لعمرو بن تميم مع حاجب بن زرارة، وعقد للرباب مع حسان بن همام، وعقد لجماعة من بطون تميم مع عمرو ابن عدس، وعقد لحنظلة بأسرها ع لقيط بن زرارة، وكان مع لقيط ابنته دخنتوس، وكان يغزو بها معه ويرجع إلى رأيها. وساروا في جمع عظيم لا يشكون في قتل عبس وعامر وإدراك ثأرهم، فلقي لقيط في طريقه كرب بن صفوان بن الحباب السعدي، وكان شريفاً، فقال: ما منعك أن تسير معنا في غزاتنا ؟ قال: أنا مشغول في طلب إبل لي. قال: لا بل تريد أن تنذر بنا القوم، ولا أتركك حتى تحلف أنك لا تخبرهم، فحلف له، ثم سار عنه وهو مغضب. فلما دنا من عامر أخذ خرقة فصر فيها حنظلةً وشوكاً وتراباً وخرقتين يمانيتين وخرقة حمراء وعشرة أحجار سود ثم رمى بها حيث يسقون ولم يتكلم. فأخذها معاوية بن قشير، فأتى بها الأحوص بن جعفر وأخبره أن رجلاً ألقاها وهم يسقون. فقال الأحوص لقيس بن زهير العبسي: ما ترى في هذا الأمر ؟ قال: هذا من صنع الله لنا، هذا رجل قد أخذ عليه عهدٌ على أن لا يكلمكم فأخبركم أن أعداءكم قد غزوكم عدد التراب، وأن شوكتهم شديدة، وأما الحنظلة فهي رؤساء القوم، وأما الخرقتان اليمانيتان فهما حيان من اليمن معهم، وأما الخرقة الحمراء فهي حاجب بن زرارة، وأما الأحجار فهي عشر ليال يأتيكم القوم إليها، قد أنذرتكم فكونوا أحراراً فاصبروا كما يصبر الأحرار الكرام. قال الأحوص: فإنا فاعلون وآخذون برأيك، فإنه لم تنزل بك شدة إلا رأيت المخرج منها. قال: فإذا قد رجعتم إلى رأيي فأدخلوا نعمكم شعب جبلة ثم اظمئوها هذه الأيام ولا توردوها الماء، فإذا جاء القوم أخرجوا عليهم الإبل وانخسوها بالسيوف والرماح فتخرج مذاعير عطاشاً فتشغلهم وتفرق جمعهم واخرجوا أنتم في آثارها واشفوا نفوسكم. ففعلوا ما أشار به. وعاد كرب بن صفوان فلقي لقيطاً فقال له: أنذرت القوم ؟ فأعاد الحلف له أنه لم يكلم أحداً منهم، فخلى عنه. فقالت دخنتوس ابنة لقيط لأبيها: ردني إلى أهلي ولا تعرضني لعبس وعامر فقد أنذرهم لا محالة. فاستحمقها وساءه كلامها وردها. وسار حتى نزل على فم الشعب بعساكر جرارة كثيرة الصواهل وليس لهم هم إلا الماء، فقصدوه. فقال لهم قيس: أخرجوا عليهم الآن الإبل، ففعلوا ذلك، فخرجت الإبل مذاعير عطاشاً وهم في أعراضها وأدبارها، فخبطت تميماً ومن معها وقطعتهم، وكانوا في الشعب، وأبرزتهم إلى الصحراء على غير تعبية. وشغلوا عن الاجتماع إلى ألويتهم، وحملت عيهم عبس وعامر فاقتتلوا قتالاً شديداً وكثرت القتلى في تميم، وكان أول من قتل من رؤسائهم عمرو بن الجون، وأسر معاوية بن الجون وعمرو بن عمرو بن عدس زوج دخنتوس بنت لقيط، وأسر حاجب ابن زرارة، وانحاز لقيط بن زرارة، فدعا قومه وقد تفرقوا عنه، فاجتمع إليه نفر يسير، فتحرز برايته فوق جرف ثم حمل فقتل فيهم ورجع وصاح: أنا لقيط، وحمل ثانيةً فقتل وجرح وعاد، فكثر جمعه، فانحط الجرف بفرسه، وحمل عليه عنترة فطعنه طعنة قصم بها صلبه، وضربه قيس بالسيف فألقاه متشحطاً في دمه، فذكر ابنته دخنتوس فقال: يا ليت شعري عنك دخنتوس ... إذا أتاها الخبر المرموس أتحلق القرون أم تميس ... لا بل تمس إنّها عروس ثم مات وتمت الهزيمة على تميم وغطفان، ثم فدوا حاجباً بخمسمائة من الإبل، وفدوا عمرو بن عمرو بمائتين من الإبل، وعاد من سلم إلى أهله. وقالت دختنوس ترثي أباها قصائد، منها: عثر الأغرّ بخير خن ... دف كهلها وشبابها وأضرّها لعدوّها ... وأفكّها لرقابها وقريعها ونجيبها ... في المطبقات ونابها ورئيسها عند الملو ... ك وزين يوم خطابها وأتّمها نسباً إذا ... رجعت إلى أنسابها فرعى عموداً للعشي ... رة رافعاً لنصابها ويعولها ويحوطها ... ويذبّ عن أحسابها ويطا مواطن للعد ... وّ فكان لا يمشى بها فعل المدلّ من الأسو ... د لحينها وتبابها كالكوكب الدّرّيّ في ... سماء لا يخفى بها عبث الأغرّ به وك ... لّ منيّة لكتابها فرّت بنو أسد فرا ... ر الطير عن أربابها وهوازنٌ أصحابهم ... كالفأر في أذنابها وذكر محمد بن إسحاق في يوم جبلة غير ما ذكرنا، قال: كان سببه أن بني خندف كان لهم على قيس أكلٌ تأكله القعدد من خندف، فكان ينتقل فيهم حتى انتهى إلى تميم، ثم من تميم إلى بني عمرو بن تميم، وهم أقل بطن منهم وأذله، فأبت قيس أن تعطي الأكل وامتنعت منه، فجمعت تميم وحالفت غيرها من العرب وساروا إلى قيس، فذكر القصة نحو ما تقدم وخالف في البعض فلا حاجة إلى ذكره. وفي هذا اليوم ولد عامر بن الطفيل العامري. وقد قال بعض العلماء إن المجوسية كان يدين بها بعض العرب بالبحرين، وكان زرارة عدس وابناه حاجب ولقيط والأقرع بن حابس وغيرهم مجوساً، وإن لقيطاً تزوج ابنته دختنوس وسماها بهذا الاسم الفارسي، وإنه قتل وهي تحته، فقال في ذلك: يا ليت شعري عنك دختنوس الأبيات. والأول أصح، والله أعلم.
از کتاب: کامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، عز الدين على بن اثير (م 630)، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش.
مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی islamwebpedia.com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|