|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>ایام عرب>ایام عرب > یوم الکلاب الاول
شماره مقاله : 10363 تعداد مشاهده : 389 تاریخ افزودن مقاله : 11/4/1390
|
نخستين روز كلاب هشام بن كلبى گفته است: از قبيله كنده نخستين كسى به فرمانروائى رسيد و در پادشاهى اقتدارى يافت، حجر آكل المرار بن عمرو بن معاوية بن حارث كندى بود. پس از در گذشت وى پسرش، عمرو، به پادشاهى رسيد و همت خود را مقصور بر نگهدارى قلمرو پادشاهى پدر خود كرد. به همين جهة او را «مقصور» لقب دادند. عمرو مقصور با ام اناس، دختر عوف بن محلم شيبانى، زناشوئى كرد و از او فرزندى آورد كه وى را حارث نام نهاد. حارث، پس از در گذشت پدر خويش، به گفتهاى چهل و به گفتهاى شصت سال پادشاهى كرد. يك روز حارث به عزم شكار بيرون رفت و به گلهاى گورخر بر خورد و در پى آنها تاخت و يكى از آنها را از گله جدا كرد و به تعقيب او پرداخت. چون هر چه كوشيد نتوانست حيوان را شكار كند، به خشم آمد و سوگند ياد كرد كه پيش از خوردن جگر آن حيوان هيچ چيز ديگرى نخورد. در اين هنگام او در مسحلان بود. سواران او در پى او شتافتند و سه روز جست و جو كردند تا او را يافتند و همينكه خود را بدو رساندند، ديدند از گرسنگى نزديك به مرگ است. بيدرنگ آتشى بر افروختند و جگر آن حيوان را كه شكار شده بود، كباب كردند و بدو دادند. و او آن را كه بسيار داغ بود خورد و ديرى نگذشت كه جان سپرد. حارث پسران خود را در ميان قبيلههاى معد پراكنده ساخته و هر يك را به رياست طايفهاى گماشته بود. حجر را كه بزرگترين فرزندش شمرده مىشد بر بنى اسد و كنانه فرمانروا ساخته بود. شرحبيل، فرزند ديگر خود را به پيشوائى قبائل بكر بن وائل و بنى حنظلة بن مالك بن زيد مناة بن تميم، و بنى اسيد بن عمرو بن تميم، و رباب گماشته بود. سلمه، كوچكترين پسر خويش را بر بنى تغلب و نمر بن قاسط و بنى سعد بن زيد مناة بن تميم، و پسر ديگر خود، معدى كرب، معروف به «غلفاء» را بر قيس عيلان حكومت داده بود. اين قسمت، ضمن شرح كشته شدن حجر پدر امرؤ القيس بيان گرديد. در اين جا فقط از اين رو به بازگوئى آن پرداختيم كه بدان نياز داشتيم. پس از درگذشت حارث كه- چنان كه گفتيم، در شكار گورخر فوت كرد- ميان پسران او پراكندگى و چند دستگى افتاد و قبائلى كه تحت حكومت هر يك از آنان بودند، به جان هم افتادند و يك ديگر را غارت كردند و سرانجام كار به جائى رسيد كه هر برادرى افراد قبيله خود را گرد مىآورد و به برادر ديگر خويش حملهور مىشد. در اين احوال، شرحبيل، با لشكريانى كه در اختيار داشت براى پيكار به راه افتاد و در كلاب (به ضم كاف)، كه بركه آبى در ميان بصره و كوفه بود، فرود آمد. سلمه نيز با كسان خود و گروهى از دستپروردگان برخى از پادشاهان عرب حركت كرد. اين گروه نيز به كلاب رسيدند و به تغلب كه سفاح بن خالد بن كعب بن زهير فرماندهى آنان را داشت، بر خوردند و جنگ سختى كردند. درين پيكار برخى از ايشان پايدارى نمودند و متحدان خود را يارى دادند. ولى همينكه روز به پايان رسيد، بنو حنظله و عمرو بن تميم و رباب، از بكر بن وائل دست كشيدند و اين قبيله را تنها گذاشتند و گريختند. قبيله بكر، تنها ماند ولى ايستادگى كرد. از سوى ديگر، قبيله بنى سعد و يارانشان نيز از قبيله تغلب برگشتند و تغلب را تنها گذاشتند. در نتيجه، باز دو قبيله بكر و تغلب رو در روى هم قرار گرفتند. جارچى شرحبيل فرياد زد و از سوى شرحبيل چنين پيام فرستاد: «هر كس كه سر سلمه را براى من بياورد يكصد شتر جائزه خواهد گرفت.» جارچى سلمه نيز فرياد زد: «هر كس كه سر شرحبيل را براى من بياورد يكصد شتر پاداش خواهد يافت.» درين هنگام جنگ بالا گرفت و هر كسى مىكوشيد كه پيروزى يابد تا شايد بتواند يكى از آن دو سردار را بكشد كه يكصد شتر پاداش بگيرد. در پايان روز پيروزى نصيب قبيله تغلب و سلمه شد. شرحبيل شكست خورد و گريخت و ذو السنينه تغلبى سر در پى وى نهاد. در راه ناگهان شرحبيل برگشت و با شمشير ضربتى به زانوى وى زد و پاى وى را بريد. ذو السنينه برادر مادرى ابو حنش بود. از اين رو، به برادر خود گفت: «اين مرد مرا كشت و ذو السنينه نابود شد!» ابو حنش كه برادر خود را بدان حال ديد و اين سخن از او شنيد، به شرحبيل گفت: «خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم!» و بدو حمله برد و او را گرفت. شرحبيل به وى گفت: «اى ابو حنش، شير، شير! (يعنى: خونبها، خونبها خواهم پرداخت.) ابو حنش گفت: «تو تاكنون شير زياد ريختهاى.» شرحبيل گفت: «اى ابو حنش، آيا با پادشاه هم مانند توده مردم بايد رفتار كرد؟» ابو حنش گفت: «پادشاه من برادر من بود.» آنگاه با نيزه زد و شرحبيل را از اسب به خاك انداخت و به سويش خم شد و سرش را بريد و آن را همراه يكى از عموزادگان خويش براى سلمه برد. (درين جا ياد آورى مىشود كه سلمه و شرحبيل- چنان كه در آغاز اين مقال گفتيم- با هم برادر بودند.) وقتى سر شرحبيل را در پيش سلمه انداختند، سلمه بدو گفت: «اگر من شرحبيل را افكنده بودم، با وى نرمتر از اين رفتار مىكردم.» درين هنگام نشانه پشيمانى و بيتابى در چهره سلمه نمودار گرديد. ابو حنش خطر را حس كرد و گريخت. سلمه درين باره گفت: الا ابلغ أبا حنش رسولا ... فما لك لا تجىء الى الثواب لتعلم ان خير الناس طرا ... قتيل بين احجار الكلاب تداعت حوله جشم بن بكر ... و اسلمه جواسيس الرباب ابو حنش در پاسخ وى گفت: احاذر ان اجيئك ثم تحبو ... حباء ابيك يوم صنيبعات و كانت غدرة شنعاء تهفو ... تقلدها ابوك الى الممات درباره «يوم صنيبعات» كه در شعر ابو حنش آمده بايد توضيح داد كه سبب جنگ روز صنيبعات اين بود كه حارث يكى از پسران خويش را به قبائل تميم و بكر سپرده بود. تا شير دهند و بپرورانند. تصادفا مارى اين كودك را گزيد و او را كشت. حارث از غفلت آنان به خشم آمد و پنجاه تن از تميم و پنجاه تن از بكر را گرفت و كشت. پس از كشته شدن شرحبيل، فرزندان زيد مناة بن تميم خانواده خود را از گزند سربازان حفظ كردند تا آنان را به خويشاوندان و پناهگاههاى خود رساندند. معدى كرب كه ملقب به غلفاء بود همينكه خبر كشته شدن برادر خويش را شنيد، در سوگ او گفت: ان جنبى عن الفراش لنابى ... كتجافى الاسر فوق الظراب من حديث نمى الى فما تر ... قأ عينى و لا اسيغ شرابى مرة كالذعاف اكتمها النا ... س على حرملة كالشهاب من شرحبيل اذا تعاوره الار ... ماح من بعد لذة و شباب يا ابن امى و لو شهدتك اذ تد ... عو تميما و انت غير مجاب ثم طاعنت من ورائك حتى ... يبلغ الرحب او تبز ثيابى احسنت وائل و عادتها الاح ... سان بالحنو يوم ضرب الرقاب يوم فرت بنو تميم و ولت ... خيلهم يكتسعن بالاذناب اين شعر درازى است. بعد، فرزندان تغلب سلمه را از ميان خود راندند. او هم به قبيله بكر بن وائل پناهنده شد و به ايشان پيوست. تغلب نيز به منذر بن امرؤ القيس لخمى ملحق شد. [1] ____________ [1]- در مقاله بالا: كلاب (به ضم كاف)، اسيد (به ضم همزه و فتح ياء مشدد) و ذو السنينه (به ضم سين و فتح نون اول و نون دوم و سكون ياء) است. (ابن اثير)
متن عربی: يوم الكلاب الأول قال ابن الكلبي: أول من اشتد ملكه من كندة حجر آكل المرار ابن عمرو بن معاوية بن الحارث الكندي، فلما هلك ملك بعده ابنه عمور مثل ملك أبيه فسمي المقصور لأنه قصر على ملك أبيه، فتزوج عمرو أم أناس بنت عوف بن محلم الشيباني، فولدت له الحارث، فملك بعد أبيه أربعين سنة، وقيل: ستين سنة، فخرج يتصيد فرأى عانة وهي حمر الوحش، فشد عليها، فانفرد منها حمار، فتتبعه وأقسم أن لا يأكل شيئاً قبل كبده، وهو بمسحلان، فطلبته الخيل ثلاثة أيام حتى أدركته، فأتي به وقد كادي موت من الجوع، فشوي على النار وأطعم من كبده وهي حارة، فمات، وكان الحارث فرق بنيه في قبائل معد، فجعل حجراً في بني أسد وكنانة، وهو أكبر ولده؛ وجعل شرحبيل في بكر بن وائل وبني حنظلة ابن مالك بن زيد مناة بن تميم وبني أسيد بن عمرو بن تيمم، والرباب؛ وجعل سلمة، وهو أصغرهم، في بني تغلب والنمر بن قاسط وبني سعد بن زيد مناة بن تميم؛ وجعل ابنه معدي كرب، ويعرف بغلفاء، في قيس عيلان، وقد تقدم هذا في قتل حجر أبي امرئ القيس، وإنما أعدناه ها هنا للحاجة إليه. فلما هلك الحارث تشتت أمر أولاده وتفرقت كلمتهم ومشى بينهم الرجال، وكانت المغاورة بين الأحياء الذين معهم، وتفاقم أمرهم حتى جمع كل واحد منهم لصاحبه الجموع وزحف إليه بالجيوش، فسار شرحبيل فيمن معه من الجيوش فنزل الكلاب، وهو ماء بين البصرة والكوفة. وأقبل سلمة فيمن معه وفي الصنائع أيضاً، وهم قوم كانوا مع الملوك من شذاذ العرب، فأقبلوا إلى الكلاب وعلى تغلب السفاح بن خالد بن كعب ابن زهير، فاقتتلوا قتالاً شديداً، وثبت بعضهم لبعض. فلما كان آخر النهار من ذلك اليوم خذلت بنو حنظلة وعمرو بن تميم والرباب بكر بن وائل وانهزموا، وثبتت بكر وانصرفت بنو سعد ومن معها عن تغلب وصبرت تغلب، ونادى منادي شرحبيل: من أتاني برأس سلمة فله مائة من الإبل، ونادى منادي سلمة: من أتاني برأس شرحبيل فله مائة من الإبل. فاشتد القتال حينئذ كل يطلب أن يظفر لعله يصل إلى قتل أحد الرجلين ليأخذ مائة من الإبل. فكانت الغلبة آخر النهار لتغلب وسلمة، ومضى شرحبيل منهزماً، فتبعه ذو السنينة التغلبي، فالتفت إليه شرحبيل فضربه على ركبته فأطن رجله، وكان ذو السنينة أخا أبي حنش لأمه، فقال لأخيه: قتلني الرجل ! وهلك ذو السنينة ! فقال أبو حنش لشرحبيل: قتلني الله إن لم أقتلك ! وحمل عليه فأدركه،فقال: يا أبا حنش اللبن اللبن ! يعني الدية. فقال: قد هرقت لبناً كثيراً ! فقال: يا أبا حنش املكاً بسوقة ؟ فقال: إن أخي ملكي. فطعنه فأقاه عن فرسه ونزل إليه فأخذ رأسه وبعث به إلى سلمة مع ابن عم له، فأتاه به وألقان بين يديه، فقال سلمة: لو كنت ألقيته أرفق من هذا ! وعرفت الندامة في وجه سلمة والجزع عليه. فهرب أبو حنش منه، فقال سلمة: ألا أبلغ أبا حنشٍ رسولاً ... فما لك لا تجيء إلى الثّواب لتعلم أنّ خير الناس طرّاً ... قتيلٌ بين أحجار الكلاب تداعت حوله جشم بن بكر ... وأسلمه جعاسيس الرّباب فأجابه أبو حنش فقال: أحاذر أن أجيئك ثم تحبو ... حباء أبيك يوم صنيبعات وكانت غدرةٌ شنعاء تهفو ... تقلّدها أبوك إلى الممات وكان سبب يوم صنيبعات أن ابناً للحارث كان مسترضعاً في تميم وبكر ولدغته حية فمات، فأخذ خمسين رجلاً من تميم وخمسين رجلاً من بكر فقتلهم به. ولما قتل شرحبيل قام بنو زيد مناة بن تميم دون أهله وعياله فمنعوهم وحالوا بين الناس وبينهم حتى ألحقوهم بقومهم ومأمنهم؛ ولما بلغ خبر قتله أخاه معدي كرب، وهو غلفاء، قال يرثيه: إنّ جنبي عن الفراش لنابي ... كتجافي الأسرّ فوق الظّراب من حديثٍ نمى إليّ فما تر ... قأ عيني ولا أسيغ شرابي مرّة كالذّعاف أكتمها النا ... س على حرّملّة كالشهاب من شرحبيل إذ تعاوره الأر ... ماح من بعد لذّةٍ وشباب يا ابن أمي ولو شهدتك إذ تد ... عو تميماً وأنت غير مجاب ثمّ طاعنت من ورائك حتّى ... يبلغ الرحب أو تبزّ ثيابي أحسنت وائلٌ وعادتها الإح ... سان بالحنو يوم ضرب الرقاب يوم فرّت بنو تميم وولّت ... خيلهم يكتسعن بالأذناب وهي طويلة؛ ثم إن تغلب أخرجوا سلمة من بينهم فلجأ إلى بكر بن وائل وانضم إليهم، ولحقت تغلب بالمنذر بن امرئ القيس اللخمي. الكلاب بضم الكاف. أسيد بن عمرو بضم الهمزة، وفتح السين المهملة، وتشديد الياء المثناة من تحت. وذو السنينة بضم السين المهملة، تصغير سن. والرباب بكسر الراء، وتخفيف الباء الأولى الموحدة.
از کتاب: کامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، عز الدين على بن اثير (م 630)، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش. مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی islamwebpedia.com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|