|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>ایام عرب>ایام عرب > سخن درباره جنگ میان حارث الاعرج و بنی تغلب
شماره مقاله : 10359 تعداد مشاهده : 479 تاریخ افزودن مقاله : 11/4/1390
|
سخن درباره جنگ ميان حارث الاعرج و بنى تغلب ابو عبيده گفته است: بكر و تغلب، دو پسر وائل، پيرامون منذر بن ماء السماء گرد آمدند و اين اجتماع بعد از جنگى بود كه قبائل بكر و تغلب با هم كردند. كسى كه اين دو قبيله را با يك ديگر آشتى داد شراحيل بن مرة بن همام بود. بارى، منذر بن ماء السماء به يارى بكر و تغلب به جنگ با طايفه بنى آكل المرار پرداخت و پسر خود- عمرو بن هند- را به فرماندهى فرزندان بكر و تغلب گماشت و بدو گفت: «برو با دائىهاى خود بجنگ!» او نيز به جنگ ايشان شتافت و پيكارى سخت كرد، چنان كه طايفه بنى آكل المرار شكست خوردند و به اسارت در آمدند. عمرو بن هند ايشان را پيش منذر آورد و منذر نيز همه را كشت. بعد قبيله تغلب از منذر گسست و به شام رفت و ما سبب اين جدائى را- به خواست خداوند- در ضمن شرح اخبار شيبان ذكر خواهيم كرد. همينكه فرزندان تغلب به شام رفتند، زد و خوردشان با قبيله بكر از نو آغاز گرديد. در اين گير و دار، پادشاه غسان، كه حارث بن ابى شمر غسانى بود، در شام خروج كرد و به گروههائى از طائفه تغلب گذشت ولى فرزندان تغلب از او به گرمى استقبال نكردند و تنها عمرو بن كلثوم تغلبى پيش وى رفت. پادشاه غسان از او پرسيد: «چرا كسان تو به ديدار من نيامدند؟» پاسخ داد: «براى اين كه از آمدن تو بدين جا آگاهى نداشتند.» حارث گفت: «وقتى برگشتم، چنان جنگى با ايشان خواهم كرد كه پس از اين هميشه براى استقبال از من بيدار و آماده باشند.» عمرو گفت: «هيچ قومى را چيزى جز بزرگى انديشه و عزت جماعتشان بيدار نمىكند. بنا بر اين كوشش مكن كه خفتگانشان را بيدار كنى!» حارث گفت: «مثل اين كه مرا از ايشان مىترسانى. اما به خدا سوگند، به زودى خواهى دانست كه وقتى بزرگان غسان به سرزمين شما تاختند، بيداران شما نيز در خوابى خواهند رفت كه ديگر رؤيائى در آن وجود نداشته باشد. ريشه ايشان را بر اندازند و شكتخوردگان گريزان را به سوى راههاى ناهموار و چاههاى بىآب برانند و نابود سازند.» پس از اين گفت و گو عمرو بن كلثوم از پيش حارث برگشت و كسان خود را گرد آورد و گفت: الا فاعلم ابيت اللعن عنا ابيت اللعن نأبى ما تريد تعلم ان محملنا ثقيل و ان ذياد كبتنا شديد و انا ليس حى من معد يقاومنا اذا لبس الحديد هنگامى كه حارث اعرج بازگشت، خود را آماده پيكار با بنى تغلب ساخت و سرانجام جنگ سختى در ميانشان در گرفت. حارث و ساير فرزندان غسان شكست خوردند و برادر حارث و گروه بسيار ديگرى از ايشان كشته شدند. عمرو بن كلثوم درين باره گفت: هلا عطفت على اخيك اذا دعا بالثكل ويل ابيك يا ابن ابى شمر فذق الذى جشمت نفسك و اعترف فيها اخاك و عامر بن ابى شمر
متن عربی:
ذكر الحرب بين الحارث والأعرج و بني تغلب قال أبو عبيدة: إن بكراً وتغلب ابني وائل اجتمعت للمنذر بن ماء السماء، وذلك بعد حربهم، وكان الذي أصلح بينهم قيس بن شراحيل ابن مرة بن همام، فغزا بهم المنذر بني آكل المرار، وجعل على بني بكر وتغلب ابنه عمرو بن هند، وقال: أغز أخوالك. فغزاهم، فاقتتلوا، فانهزم بنو آكل المرار وأسروا، وجاءوا بهم إلى المنذر فقتلهم. ثم انتقضت تغلب على المنذر ولحقت بالشام، ونحن نذكر سبب ذلك في أخبار شيبان إن شاء الله، وعادت الحرب بينهم وبين بكر، فخرج ملك غسان بالشام، وهو الحارث بن أبي شمر الغساني، فمر بأفاريق من تغلب، فلم يستقبلوه. وركب عمرو بن كلثوم التغلبي فلقيه، فقال له: ما منع قومك أن يتلقوني ؟ فقال: لم يعلموا بمرورك، فقال: لئن رجعت لأغزونهم غزوة تتركهم ايقاظاً لقدومي، فقال عمرو: ما استيقظ قومٌ قط إلا نبل رأيهم وعزت جماعتهم، فلا توقظن نائمهم. فقال: كأنك تتوعدني بهم، أما والله لتعلمن إذا أجالت غطاريف غسان الخيل في دياركم أن أيقاظ قومك سينامون نومة لا حلم فيها، تجتث أصولهم وينفى فلهم إلى اليابس الجدد والنازح الثمد. ثم رجع عمرو بن كلثوم عنه وجمع قومه وقال: ألا فاعلم أبيت اللعن أنّا ... أبيت اللعن نأبى ما تريد تعلّم أن محملنا ثقيل ... وأنّ دبار كبّتنا شديد وأنّا ليس حيٌّ من معدٍّ ... يقاومنا إذا لبس الحديد فلما عاد الحارث الأعرج غزا بني تغلب، فاقتتلوا واشتد القتال بينهم، ثم انهزم الحارث وبنو غسان وقتل أخو الحارث في عدد كثير، فقال عمرو بن كلثوم: هلاّ عطفت على أخيك إذا دعا ... بالثكل ويل أبيك يا ابن أبي شمر فذق الذي جشّمت نفسك واعترف ... فيها أخاك وعامر بن أبي حجر
از کتاب: کامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، عز الدين على بن اثير (م 630)، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش.
مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی islamwebpedia.com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|