|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاريخ>تاریخ ایران>شیرویه بن خسرو پرویز
شماره مقاله : 10346 تعداد مشاهده : 369 تاریخ افزودن مقاله : 7/4/1390
|
سخن درباره پادشاهى شيرويه پسر خسرو پرويز شيرويه، پسر خسرو پرويز، مادرش مريم دختر موريق (موريس) پادشاه روم بود. شيرويه را قباد مىخواندند. هنگامى که به پادشاهى رسيد، بزرگان و اشراف به نزد وى رفتند و گفتند: «اين درست نيست که ما دو پادشاه داشته باشيم. يا پدرت را بکش تا ما سر به فرمان تو در آوريم. يا تو را از پادشاهى بر کنار خواهيم کرد و فرمانبردار او خواهيم شد.» شيرويه در برابر اين سخن ناچار شد که پدر خويش را از پايتخت به جاى ديگرى بفرستد و در آن جا زندانى کند. بعد بزرگان کشور را گرد آورد و گفت: «ما مصلحت را در آن مىبينيم که بدرفتارىهاى خسرو پرويز را بدو گوشزد کنيم و او را از برخى از آنها آگاه سازيم.» آنگاه مردى را که استاذ خشنش ناميده مىشد و به کارهاى کشور آشنائى داشت پيش خسرو پرويز فرستاد و گفت: «به پدر ما پيام ما را برسان و بگو: آنچه اکنون مىبينى، کيفر کارهاى بدى است که کردهاى. از اين کارهاى زشت يکى آن که بر پدر خويش گستاخ شدى و او را نابينا ساختى و کشتى. ديگر، بدرفتارى تو با ما فرزندانت، که از همنشينى با مردم و مصاحبت با زنان و آنچه مايه شادکامى و آسايشمان مىشد محروممان کردى. ديگر بيدادگرى تو درباره کسانى که ايشان را به حبس ابد محکوم کردهاى. ديگر ستم تو در حق زنانى که براى خود مىگيرى و بعد آنها را ترک مىکنى و آنان را از آميزش با مردان ديگر و فرزند آوردن از ايشان نيز بازميدارى. ديگر ستمگرى و سنگدلى و سختگيرىهائى که درباره توده مردم روا داشتهاى. ديگر آنکه روزگارى دراز لشکر را در مرزهاى روم و کشورهاى ديگر نگاه داشتى و مايه پريشانى آنان و خانوادههاى آنان شدى. ديگر ناسپاسى و خيانتى که به موريق (موريس) قيصر روم کردى با وجود مهربانى و محبتى که درباره تو کرده و در رفع گرفتارى تو کوشيده و دختر خود را نيز به عقد تو در آورده بود. با اين وصف، از پس دادن صليب مقدسى که نه براى تو و نه براى اهل کشورت سودمند بود، بدو، دريغ ورزيدى. اگر براى رفع اين اتهامات دلائل قانع کننده و قابل ذکرى دارى بازگوى، وگرنه در پيشگاه خداى بزرگ از گناهان خويش توبه کن تا هر چه مشيت اوست درباره تو روا گردد.» فرستاده شيرويه پيش خسرو پرويز رفت و پيام شيرويه را بدو رساند. خسرو پرويز جواب داد: «از قول من به شيرويه کوتاه عمر بگو: هيچ کس را نسزد که حتى کارهاى کوچکى را- چنان که يقين کند که آن کارها گناه است- مرتکب شود تا چه رسد به کارهاى بزرگى که تو يکايک آنها را براى ما بر شمردهاى. اگر چنان که تو مىگوئى، چنين گناهانى از ما سرزده بود، اى نادان، پيش از اين ما را به کيفر مىرساندند و امروز ديگر تو نيازى به يادآورى آنها نداشتى. زيرا قاضيانى که در ميان مردم کشور تو هستند فرزندى را که متهم به کشتن پدر خويش باشد از ميهن دور مىسازند و نمىگذارند با نيکان همنشينى کند تا چه رسد به اين که او را بر تخت سلطنت بنشانند (يعنى: اگر چنان که تو مىگوئى، من پدر خود را کشته بودم، بزرگان کشور نمىگذاشتند به پادشاهى برسم). ما نه تنها چنين گناهانى مرتکب نشدهايم، بلکه به شکر خداوند در بهبود زندگانى خود و فرزندان خود و مردم کشور خود کوشيده و هيچ کوتاهى نکردهايم. اکنون انگيزه انجام برخى از اين کارها را باز مىگوئيم تا ترا آگاه سازد و دانائى جاى نادانى تو را بگيرد. بنا بر اين پاسخهاى ما چنين است: نابکاران هرمز پدر ما را فريفتند و او را به ما بدگمان ساختند تا جائى که ديديم درباره ما انديشه بدى دارد و اين بد انديشى او ما را هراسان کرد. ناچار از درگاه وى کناره گرفتيم و به آذربايجان رفتيم. اين خبر پراکنده شد. هنگامى که او از کار افتاد و ما به پادشاهى فراخوانده شديم بهرام دو روى از فرصت استفاده کرد و بر ما تاخت و ما را از کشور براند. ما نيز به روم رفتيم و به کشور خود برگشتيم و پايه کار خود را استوار ساختيم. آنگاه خونخواهى از کسانى را که پدرمان را کشته يا در خون او شريک بودند، آغاز کرديم. اما راجع به آنچه درباره کار پسران ما ياد کردى، بايد بگوييم: ما کسانى را بر شما گماشتيم تا شما را از پرداختن به کارهاى بيهودهاى که مايه آزار مردم کشور مىشود و به شهرها آسيب مىرساند، باز دارد. ولى مقررى بسيار و آنچه را که بدان نياز داشتيد براى شما معين کرديم. اما به ويژه درباره ولادت تو ستاره شناسان پيشگوئى کرده بودند که تو بر ما خواهى شوريد و زوال پادشاهى ما به دست تو خواهد بود. پادشاه هند نيز نامهاى به تو نگاشت و براى تو هديهاى فرستاد. ما آن نامه را خوانديم. در آن نامه تو را مژده مىداد که سى و هشت سال پس از شاهنشاهى ما تو به فرمانروائى خواهى رسيد. ما اين نامه و همچنين نامهاى را که مبنى بر پيشگوئى ستاره- شناسان درباره ولادت تو بود مهر کرديم. و به شيرين داديم. اکنون هر دو نامه در نزد شيرين است و اگر دوست دارى که آنها را بخوانى، از او بگير و بخوان. بنا بر اين، چنين پيشامدى نيز موجب آن نشد که از نيکى و مهربانى درباره تو دريغ ورزيم تا چه رسد به اين که تو را بکشيم. اما درباره کسانى که براى هميشه زندانى کرديم، پاسخ ما چنين است: ما به زندان نينداختيم مگر کسانى را که کشتنى بودند يا مىبايست برخى از اندامهاى ايشان بريده شود. زندانبانان ايشان و وزيران ما پيوسته به ما يادآورى مىکردند که کشتن ايشان واجب است و پيش از آن که براى رهائى خود چارهاى بينديشند و نيرنگى به کار برند بايد خونشان را ريخت. ولى ما چون به زندگى و زنده نگهداشتن ايشان علاقمند و از خونريزى بيزار بوديم در کشتنشان درنگ کرديم و کارشان را به خداى بزرگ سپرديم. اگر تو نيز آنان را از زندان بيرون کنى از فرمان پروردگار خويش سر پيچى کردهاى و به زودى نتيجه اين کار را خواهى ديد. اما درباره اين که گفتى ما زر و سيم و گوهرهاى گوناگون و کالاها و خواستههاى بسيار به بدترين نحو و سختترين اصرار از مردم گرفته و گرد آورى کردهايم، بدان، اى نادان، که پس از خداى بزرگ آنچه مايه نگهدارى کشور مىشود، سيم و زر بىشمار است، به ويژه کشور ايران که دشمنان از هر سو بدان روى مىآورند و آنان را نمىتوان از دست اندازى بدين آب و خاک بازداشت جز با لشکر و جنگ افزار و آمادگىهاى ديگر و اينها را جز با زر و سيم نمىتوان فراهم آورد. پيشينيان ما زر و سيم و جنگ افزار و چيزهاى ديگر گرد آورده بودند ولى بهرام چوبينه و يارانش بدانها دستبرد زدند و جز اندکى بر جاى نگذاشتند. از اين رو، هنگامى که ما به کشور خود بازگشتيم و مردم به فرمان ما در آمدند، سپهبدان و سرداران را به اطراف کشور گسيل داشتيم که با دشمنان جنگيدند و شهرهاى ايشان را تاراج کردند و غنائم بسيار از زر و سيم تا کالاهاى گوناگون بىشمار، که حسابش را جز خداى بزرگ کسى نمىداند، براى ما آوردند. اکنون شنيدهايم تو به پيروى از انديشه بدنهادانى که در خور کشته شدن هستند، مىخواهى اين دارائى سرشار را پخش کنى و ببخشى. از اين رو، تو را آگاه مىسازيم که اين گنجينه گران گرد آورى نشده، مگر با سختى و رنج فراوان و جانهائى که از دست رفته است، بنا بر اين از ريخت و پاش آنها خوددارى کن زيرا چنين ثروتى مايه نگهدارى پادشاهى تو و کشور تو و پيروزى تو بر دشمنان است.» استاذ خشنش پيش شيرويه برگشت و پاسخ پدرش را به وى رساند. از سوى ديگر بزرگان ايران نيز به نزد شيرويه بازگشتند و بدو گفتند: «يا دستور بده که پدرت را بکشند، يا ما تو را از پادشاهى بر کنار و از او فرمانبردارى مىکنيم.» شيرويه نيز با اين که نمىخواست پدر خود را بکشد، ناچار بدين کار تن در داد و از ميان مردانى که خسرو پرويز آزارشان داده بود، کسانى را براى کشتن او برگزيد. کسى که به دست خود، خسرو پرويز را کشت جوانى بود به نام مهرهرمز پسر مردانشاه، اهل نيمروز (سيستان). پس از کشته شدن خسرو پرويز، شيرويه که نمىتوانست اين پيشامد ناگوار را تحمل کند، جامه خويش را دريد و گريست و بر سر و روى کوفت و در مراسم تشييع جنازه وى شرکت کرد و بزرگان و اشراف کشور نيز ازو پيروى نمودند. همينکه جنازه به خاک سپرده شد، شيرويه دستور داد تا مهرهرمز قاتل پدرش، را بکشند. مدت فرمانروائى خسرو پرويز سى و هشت سال بود. بعد شيرويه به کشتن برادران خود پرداخت و با مشورت وزير خود، فيروز، هفده تن از برادران خويش را که دلاور و دانا بودند، نابود ساخت. شيرويه، سپس دچار بيمارىهائى شد و ديگر از خوشىهاى جهان بهرهاى نمىبرد. مخصوصا پس از کشتن برادران خويش، سخت گرفتار بيتابى و ناآرامى شد تا اين که مرگش فرا رسيد و در دسکرة الملک (دستگرد) از جهان رفت. گفته مىشود: در دومين روزى که شيرويه برادران خود را کشته بود، دو خواهرش، پوراندخت و آزرميدخت پيش او رفتند و او را سخت سر زنش کردند و گفتند: از شدت دلبستگى به پادشاهى، پدر و برادرانت را از ميان بردى در صورتى که با وجود کشتن آنها هم اين تخت و تاج به تو وفادار نخواهد ماند. شيرويه به شنيدن اين سخنان به گريه افتاد و سخت گريست و افسر خود را سر برداشت و بر زمين زد. و از آن پس پيوسته بيمار و اندوهگين بود. همچنين گفته مىشود: شيرويه از خانواده خود هر کرا که زور و نيروئى داشت، براند و از دستگاه خود دور کرد. در روزگار او بيمارى طاعون شايع گرديد و بسيارى از ايرانيان نابود شدند، خود او نيز بدين مرض درگذشت. مدت فرمانروائى او هشت ماه بود.
متن عربی:
ذكر ملك كسرى شيروية بن أبرويز بن هرمز بن أنوشروان لما ملك شيرويه بن أبرويز وأمه مريم ابنة موريق ملك الروم واسمه قباذ، دخل عليه العظماء والأشراف فقالوا: لا يستقيم أن يكون لنا ملكان، فإما أن تقتل كسرى ونحن عبيدك، وإما أن نخلعك ونطيعه. فانكسر شيرويه ونقل أباه من دار الملك إلى موضع آخر حبسه فيه، ثم جمع العظماء وقال: قد رأينا الإرسال إلى كسرى بما كان من إساءته ونوقفه على أشياء منها. فأرسل إليها رجلاً يقال له اسفاذ خشنش كان يلي تدبير المملكة، وقال له: قل لأبينا الملك عن رسالتنا: إن سوء أعمالك فعل بك ما ترى، منها جرأتك على أبيك وسملك عينيه وقتلك إياه، ومنها سوء صنيعك إلينا معشر أبنائك في منعنا من مجالسة الناس وكل ما لنا فيه دعةٌ، ومنها إساءتك إلى من خلدت في السجون، ومنها إساءتك إلى النساء تأخذهن لنفسك وتركك العطف عليهن ومنعهن ممن يعاشروهن ويرزقن منه الولد، ومنها ما أتيت إلى رعيتك عامة من العنف والغلظة والفظاظة، ومنها جمع الأموال في شدة وعنف من أربابها، ومنها تجميرك الجنود في ثغور الروم وغيرها وتفريقك بينهم وبين أهليهم، ومنها غدرك بموريق ملك الروم مع إحسانه إليك وحسن بلائه عندك وتزويجه إياك بابنته، ومنعك إياه خشبة الصليب التي لم يكن بك ولا بأهل بلادك إليها حاجة، فإن كان لك حجة تذكرها فافعل، وإن لم يكن لك حجة فتب إلى الله تعالى حتى يأمر فيك بأمره. قال: فجاء الرسول إلى كسرى أبرويز فأدى إليه الرسالة، فقال أبرويز: قل عني لشيرويه القصير العمر لا ينبغي لأحد أن يتوب من أجل الصغير من الذنب إلا بعد أن يتيقنه فضلاً عن عظيمه ما ذكرت وكثرت منا، ولو كنا كما تقول لم يكن لك أيها الجاهل أن تنشر عنا مثل هذا العظيم الذي يوجب علينا القتل لما يلزمك في ذلك من العيوب، فإن قضاة أهل ملتك ينفون ولد المستوجب للقتل من أبيه وينفونه من مضامة أهل الأخيار ومجالستهم فضلاً عن أن يملك، مع أنه قد بلغ منا بحمد الله من إصلاحنا أنفسنا وأبناءنا ورعيتنا ما ليس في شيء منه تقصير، ونحن نشرح الحال فيما لزمنا من الذنوب لتزداد علماً بجهلك. فمن جوابنا: أن الأشرار أغروا كسرى هرمز والدنا بنا حتى اتهمنا فرأينا من سوء رأيه فينا ما يخوفنا منه فاعتزلنا بابه إلى أذربيجان، وقد استفاض ذلك، فلما انتهك منه ما انتهك شخصنا إلى بابه فهجم المنافق بهرام علينا فأجلانا عن المملكة، فسرنا إلى الروم وعدنا إلى ملكنا واستحكم أمرنا فبدأنا بأخذ الثأر ممن قتل أبانا أو شرك في دمه. وأما ما ذكرت من أمر أبنائنا فإننا وكلنا بكم من يكفكم عن الانتشار فيما لا يعنيكم فتتأذى بكم الرعية والبلاد، وكنا أقمنا لكم النفقات الواسعة وجميع ما تحتاجون إليه، وأما أنت خاصة فإن المنجمين قضوا في مولدك أنك مثرب علينا، وأن يكون ذلك بسببك، وإن ملك الهند كتب إليك كتاباً وأهدى لك هدية، فقرأنا الكتاب فإذا هو يبشرك بالملك بعد ثمان وثلاثين سنة من ملكنا، وقد ختمنا على الكتاب وعلى مولدك وهما عند شيرين، فإن أحببت أن تقرأهما فافعل، فلم يمنعنا ذلك عن برك والإحسان إليك فضلاً عن قتلك. وأما ما ذكرت عمن خلدناه في السجون، فجوابنا: إننا لم نحبس إلا من وجب عليه القتل أو قطع بعض الأطراف، وقد كان الموكلون بهم والوزراء يأمروننا بقتل من وجب قتله قبل أن يحتالوا لأنفسهم، فكنا بحبنا الاستبقاء وكراهتنا لسفك الدماء نتأنى بهم ونكل أمرهم إلى الله تعالى، فإن أخرجتهم من محبسهم عصيت ربك، ولتجدن غب ذلك. وأما قولك: إنا جمعنا الأموال، وأنواع الجواهر والأمتعة بأعنف جمع وأشد إلحاح، فاعلم أيها الجاهل أنه إنما يقيم الملك بعد الله تعالى الأموال والجنود، وخاصة ملك فارس الذي قد اكتنفه الأعداء ولا يقدر على كفهم وردعهم عما يريدونه إلا بالجنود والأسلحة والعدد، ولا سبيل إلى ذلك إلا بالمال، وقد كان أسلافنا جمعوا الأموال والسلاح وغير ذلك فأغار المنافق بهرام ومن معه على ذلك إلا اليسير، فلما ارتجعنا ملكنا وأذعن لنا الرعية بالطاعة أرسلنا إلى نواحي بلادنا أصبهبذين وقامروسانين فكفوا الأعداء وأغاروا على بلادهم، ووصل إلينا غنائم بلادهم من أصناف الأموال والأمتعة ما لا يعلمه إلا الله تعالى، وقد بلغنا أنك هممت بتفريق هذه الأموال على رأي الأشرار المستوجبين للقتل، ونحن نعلمك أن هذه الأموال لم تجتمع إلا بعد الكد والتعب والمخاطرة بالنفوس، فلا تفعل ذلك فإنها كهف ملكك وبلادك وقوة على عدوك. فلما انصرف أستاذ خشنش إلى شيرويه قص عليه جواب أبيه، ثم إن عظماء الفرس عادوا إلى شيرويه فقالوا: إما أن تأمر بقتل أبيك وإما أن نطيعه ونخلعك، فأمر بقتله على كره منه وانتدب لقتله رجالاً ممن وترهم كسرى أبرويز، وكان الذي باشر قتله شاب يقال له مهر هرمز بن مردانشاه من ناحية نيمروذ. فلما قتل شق شيرويه ثيابه وبكى ولطم وجهه وحملت جنازته وتبعها العظماء وأشراف الناس، فلما دفن أمر شيرويه بقتل مهرهرمز قاتل أبيه. وكان ملكه ثمانياً وثلاثين سنة. ثم إن شيرويه قتل إخوته، فهلك منهم سبعة عشر أخاً ذوو شجاعة وأدب، بمشورة وزيره فيروز. وابتلي شيرويه بامراض، ولم يلتذ بشيء من الدنيا، وكان هلاكه بدسكرة الملك، وجزع بعد قتل إخوته جزعاً شديداً، ويقال: إنه لما كان اليوم الثاني من قتل إخوته دخلت عليه بوران وازرميدخت أختاه فأغلظتا له وقالتا: حملك الحرص على الملك الذي لا يتم لك على قتل أبيك وإخوتك. فلما سمع ذلك بكى بكاء شديداً ورمى التاج عن رأسه ولم يزل مهموماً مدنفاً. ويقال: إنه اباد من قدر عليه من أهل بيته. وفشا الطاعون في أيامه فهلك من الفرس أكثرهم، ثم هلك هو. وكان ملكه ثمانية أشهر. از کتاب: کامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، عز الدين على بن اثير (م 630)، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش.
مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی islamwebpedia.com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|