|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>سیره نبوی>خسرو پرویز > سخن درباره نشانه هایی که وی از ظهور پیغمبر خدا - ص - دید
شماره مقاله : 10341 تعداد مشاهده : 349 تاریخ افزودن مقاله : 6/4/1390
|
سخن درباره نشانههائى که خسرو پرويز از ظهور پيغمبر خدا (ص) ديد از اين نشانهها يکى آن که خسرو پرويز بر روى دجله العوراء (که شاخهاى از رود دجله در نزديک بصره بود) سدى استوار ساخته و براى ساختمان آن پولى بسيار و بىشمار پرداخته بود. طاق کسرى نيز که بارگاه وى بود بنيادى بسيار استوار داشت که در استحکام همانندش ديده نشده بود. در دستگاه خسرو پرويز، سيصد و شصت تن از پيشگويان و فالگيران به سر مىبردند که ميانشان کاهنان و جادوگران و ستاره شناسان بودند. در آن ميان مردى از تازيان نيز بود که سايب نام داشت و باذان او را از يمن به خدمت خسرو پرويز فرستاده بود. خسرو پرويز هر گاه که اندوهگين مىشد، آنان را گرد مىآورد و مىپرسيد: «ببينيد سبب اين اندوه چيست؟» هنگامى که محمد (ص) را خداوند به پيامبرى برانگيخت، خسرو پرويز ديد طاق کسرى بىآنکه فشارى ببيند، شکاف برداشته وسدى هم که بر روى دجلة العوراء بسته بود، شکسته است. از اين رويداد اندوهگين شد و گفت: «بارگاه من بىآن که فشارى بر آن وارد آيد شکاف برداشته و سد دجلة العوراء بسته بود، شکسته است.» بعد گفت: «شاه بشکست.» سپس کاهنان و جادوگران و ستاره شناسان را- که سايب نيز در ميانشان بود- فراخواند و گفت: «ببينيد سبب اين رويدادها چيست؟» آنان در اين باره انديشيدند و همينکه خواستند از روى گردش ستارگان انگيزه آن رويدادها را دريابند آسمان از هر سوى در چشمشان تيره و زمين تاريک گرديد و به آنچه که مىخواستند، نتوانستند پى ببرند. سايب نيز در آن شب تاريک بر روى تپهاى رفت که آسمان را بنگرد. از آن جا برقى ديد که از سوى حجاز درخشيدن گرفت و به مشرق رسيد. بامداد در پائين پاى خود باغى سبز و خرم يافت. از اين رو درباره آنچه مىانديشيد، گفت: «آنچه من ديدهام، براستى نشانه اين است که سلطانى از حجاز بر خواهد خواست و به سوى خاور خواهد آمد و وجود او به مراتب بيش از وجود خسرو پرويز مايه حاصلخيزى و فراوانى زمين خواهد شد.» هنگامى که کاهنان و ستاره شناسان و جادوگران آنچه را که مانع کارشان شده بود براى همديگر بيان کردند و سايب نيز آنچه را که ديده بود شرح داد، يکى از آنان گفت: «به خدا چيزى ميان شما و دانش شما حايل نشده مگر يک رويداد آسمانى. و آن هم اين است که پيامبرى برانگيخته شده يا برانگيخته خواهد شد که اين شاهنشاهى را بگيرد و درهم شکند. ولى اگر ما چنين خبر بدى را درباره زوال شاهنشاهى ساسانى به خسرو پرويز بدهيم بىگمان ما را خواهد کشت.» از اين رو با يک ديگر همرأى شدند که حقيقت را از شاهنشاه پوشيده بدارند. اين بود که بدو گفتند: «ما در اين باره بررسى کرديم و دريافتيم که ساختمان سد دجلة العوراء و طاق کسرى را در ساعات نحسى پايه گذارى کردهاند زيرا هنگام اختلاف شب و روز نحوستهائى پيش مىآيند و هر چه در آن ساعات منحوس ساخته شده باشد نابود شدنى است. بنا بر اين ما از روى حسابى دقيق ساعتهاى سعد را معين مىکنيم که دستور فرمائيد آنچه ويران شده درين ساعات نوسازى گردد تا ديگر ويران نشود. روى اين قرار حساب کردند و ساعتى را مشخص ساختند و به خسرو پرويز توصيه نمودند که در آن ساعت نوسازى آغاز شود. ساختمان سد دجلة العوراء هشت ماه به درازا کشيد و خسرو پرويز هزينهاى بسيار گزاف در اين باره متحمل شد تا سد را به پايان رساند. آنگاه از پيشگويان پرسيد: «اکنون ما مىتوانيم بر روى ديوارههاى اين سد بنشينيم.» همه در پاسخ گفتند: «آرى.» خسرو پرويز با گروهى از سرداران خويش بر روى سد رفت. ديرى نگذشت که سد از پايه فرو ريخت و همه در رود افتادند و خسرو پرويز را هنگامى از آب بيرون کشيدند که نيم جانى در تنش مانده بود. او، پس از اين پيشامد- که هرگز انتظارش را نداشت- کاهنان و جادوگران و ستارهشناسان را گرد آورد و نزديک به يکصد تن از ايشان را کشت و به ديگران گفت: «از من پول مىگيريد که به من خدمت کنيد يا مرا بازيچه قرار دهيد؟» گفتند: «شاهنشاها، از ما لغزشى سر زد چنانکه پيش از ما نيز ديگران لغزش بسيار کردهاند.» پس از آن باز حساب کردند و وقتى را براى نوسازى سد معين ساختند. خسرو پرويز بار ديگر سد را ساخت و همينکه از آن کار فراغت يافت، پيشگويان بدو گفتند که اکنون ديگر مىتواند بر روى سد برود. خسرو پرويز چون مىترسيد که باز سد بشکند، بر آن شد که تند با اسب از روى آن بگذرد. ولى اسب چند گامى پيش نتاخته بود که بار ديگر سد شکست و شاهنشاه با اسب در آب سرنگون شد و هنگامى توانستند او را از غرق شدن رهائى بخشند که به مرگ نزديک شده بود. اين بار خسرو پرويز همه پيشگويان خويش را فراخواند و گفت: «يا به من راست بگوييد که سبب اين پيشامد چيست يا همه شما را از دم شمشير خواهم گذراند.» در اين هنگام آنان ناچار شدند به او راست بگويند و نشانههاى ظهور پيغمبر خدا (ص) را از او پوشيده ندارند. خسرو پرويز که سخنانشان را شنيد، گفت: «واى بر شما! آيا نمىتوانستيد از همان آغاز، اين را آشکارا به من بگوييد تا ببينم که درين باره چه بايد کرد؟» در پاسخ گفتند: «ترس از خشم شاهنشاه، ما را از راستگوئى بازداشت.» شاهنشاه با سرآسيمگى دجلة العوراء را- هنگامى که سد شکسته و آب از همه سو پخش شده بود- به حال خود رها کرد. و اين مسيلها و هرز آبهها که امروز از هر سوى ديده مىشود از آن تاريخ بر جاى مانده است. وگرنه تا پيش از آن تاريخ اين سرزمين آباد بود و آبها در مسيرى درست جريان داشت. پيغمبر خدا (ص) در ششمين سال هجرت، به وسيله عبد الله بن حذافة سهمى براى خسرو پرويز پيامى فرستاد. درين هنگام آب رودهاى دجله و فرات به اندازهاى فراوان شد که همانندش نه پيش از آن ديده شده بود و نه بعد از آن ديده شد. همچنان که گفتيم، سدى که خسرو پرويز ساخته بود شکست و او کوشيد که از نو آن را بسازد ولى باز آب فشار آورد و در مسيلها افتاد و بسيارى از کشتزارها و کرانهها را فرا گرفت بعدها هم که تازيان به ايران تاختند، ايرانيان در نتيجه جنگ با تازيان از تعمير سد باز ماندند تا زمان حجاج بن يوسف ثقفى که سد شکافهاى بيشترى برداشت و زيانهاى بسيارى به کشاورزان رساند. ولى حجاج به تعمير سد اقدام نکرد زيرا کشاورزان را متهم ساخته بود که به ابن الاشعث يارى کردهاند. از اين رو ويرانى سد آسيب بزرگى به بار آورد و مردم نيز نتوانستند آن را نوسازى کنند چنان که آن وضع تا امروز (يعنى زمان حيات ابن اثير) همچنان باقى است. ابو سلمة بن عبد الرحمن بن عوف گفته است: خداوند فرشتهاى را در طاق کسرى، به اقامتگاه ويژه خسرو پرويز، جائى که هيچ کس نمىتوانست بىاجازه وارد شود. فرستاد. خسرو پرويز هنگام خواب نيمروز خود، ناگهان کسى را با چوبدست در بالاى سر خويش ديد و سر آسيمه شد. فرشته که به گونه آدميزادهاى در آمده بود بدو گفت: «اى خسرو، آيا تسليم مىشوى و اسلام مىآورى يا اين چوبدست را بشکنم؟» خسرو پرويز، در پاسخ وى به تندى گفت: «بهل، بهل!» و از او روى بر تافت و نگهبانان و پردهداران را فراخواند و بر ايشان خشم گرفت و پرسيد: «اين مرد را چه کسى در اين جا راه داده است؟» گفتند: «هيچ کس پيش ما نيامد و ما هم هرگز او را نديده بوديم.» سال بعد باز همان فرشته در همان ساعت به نزد خسرو پرويز فرود آمد و گفت: «اى خسرو، آيا تسليم مىشوى و اسلام مىآورى يا اين چوبدست را بشکنم؟» خسرو پرويز باز به تندى جواب داد: «بهل، بهل!» و باز بر نگهبانان و پردهداران خشم گرفت که چرا چنان کسى را بدان جا راه دادهاند. همينکه سال سوم فرا رسيد، او بار ديگر پيش خسرو پرويز آمد و پرسش خود را تکرار کرد و گفت: «اى خسرو، آيا تسليم مىشوى و اسلام مىآورى يا اين چوبدست را بشکنم؟» خسرو پرويز گفت: «بهل، بهل!» او نيز چوبدستى را شکست و بيرون رفت. ديرى نگذشت که شاهنشاهى خسرو پرويز از هم پاشيد و پسرش، و همچنين ايرانيان ديگر، بر او شوريدند تا خونش را ريختند. و نيز حسن بصرى گفته است: ياران پيامبر خدا (ص) از او پرسيدند: «يا رسول الله، حجت پيامبرى تو، که خداوند بر خسرو پرويز فرستاد، چه بود؟» حضرت در پاسخ فرمود: خداوند فرشتهاى را به نزد خسرو پرويز فرستاد. او دست خود را که از آن نورى قوى مىدرخشيد، از ديوار کاخ خسرو دراز کرد. خسرو پرويز هراسان شد ولى فرشته بدو گفت: «اى خسرو نترس! خداوند پيامبرى را برانگيخته و کتابى آسمانى با او فرستاده است. از او پيروى کن تا هم دنياى تو سالم ماند و هم آخرتت.» خسرو پرويز گفت: «درين باره فکر خواهم کرد.»
متن عربی:
ذكر ما رأى كسرى من الآيات بسبب رسول الله صلى الله عليه وسلم فمن ذلك أن كسرى أبرويز سكر دجلة العوراء وأنفق عليها من الأموال ما لا يحصى كثرةً، وكان طاق مجلسه قد بني بنياناً لم ير مثله، وكان عنده ثلاثمائة وستون رجلا من الحزاة من بين كاهن وساحر ومنجم، وكان فيهم رجل من العرب اسمه السايب، بعث به باذان من اليمن، وكان كسرى إذا أحزنه أمر جمعهم فقال: انظروا في هذا الأمر ما هو. فلما بعث الله محمداً، صلى الله عليه وسلم، أصبح كسرى وقد انقصم طاق ملكه من غير ثقل، وانخرقت عليه دجلة العوراء، فلما رأى ذلك أحزنه فقال: انقصم طاق ملكي من غير ثقل، وانخرقت دجلة العوراء شاه بشكست، يقول: الملك انكسر. ثم دعا كهانه وسحاره ومنجميه، وفيهم السايب، فقال لهم: انظروا في هذا الأمر. فنظروا في أمره فأخذت عليهم أقطار السماء وأظلمت الأرض، فلم يمض لهم ما راموه، وبات السايب في ليلة ظلماء على ربوة من الأرض ينظر، فرأى برقاً من قبل الحجاز استطار فبلغ المشرق، فلما أصبح رأى تحت قدميه روضة خضراء، فقال فيما يعتاف: إن صدق ما أرى ليخرجن من الحجاز سلطان يبلغ المشرق تخصب عليه الأرض كأفضل ما أخصبت على ملك. فلما خلص الكهان والمنجمون والسحار بعضهم إلى بعض ورأوا ما أصابهم، ورأى السايب ما رأى، قال بعضهم لبعض: والله ما حيل بينكم وبين علمكم إلا لأمرٍ جاء من السماء، وإنه لنبي بعث أو هو مبعوث يسلب هذا الملك ويكسره، ولئن نعيتم لكسرى ملكه ليقتلنكم، فاتفقوا على أن يكتموه الأمر وقالوا له: قد نظرنا فوجدنا أن وضع دجلة العوراء وطاق الملك قد وضع على النحوس، فلما اختلف الليل والنهار وقعت النحوس مواقعها فزال كل ما وضع عليها، وإنا نحسب لك حساباً تضع عليه بنيانك فلا يزول، فحسبوا وأمروه بالبناء، فبنى دجلة العوراء في ثمانية أشهر فأنفق عليها أموالاً جليلة حتى إذا فرغ منها قال لهم: اجلس على سورها ؟ قالوا: نعم، فجلس في أساورته، فبينما هو هنالك انتسفت دجلة البنيان من تحته فلم يخرج إلا بآخر رمق. فلما أخرجوه جمع كهانه وسحاره ومنجميه فقتل منهم قريباً من مائة وقال: قربتكم وأجريت عليكم الأرزاق ثم أنتم تلعبون بي ! فقالوا: أيها الملك أخطأنا كما أخطأ من قبلنا. ثم حسبوا له وبناه وفرغ منه وأمروه بالجلوس عليه، فخاف فركب فرساً وسار على البناء، فبينما هو يسير انتسفته دجلة فلم يدرك إلا بآخر رمق، فدعاهم وقال: لأقتلنكم أجمعين أو لتصدقونني. فصدقوه الأمر، فقال: ويحكم هلا بينتم لي فأرى فيه رأيي ؟ قالوا: منعنا الخوف. فتركهم ولها عن دجلة حين غلبته، وكان ذلك سبب البطائح، ولم تكن قبل ذلك، وكانت الأرض كلها عامرة. فلما كانت سنة ست من الهجرة أرسل رسول الله، صلى الله عليه وسلم، عبد الله بن حذافة السهمي إلى كسرى، فزادت الفرات والدجلة زيادة عظيمة لم ير قبلها ولا بعدها مثلها، فانبثقت البثوق وانتسفت ما كان بناه كسرى، واجتهد أن يسكرها فغلبه الماء، كما بينا، ومال إلى موضع البطائح فطما الماء على الزروع وغرق عدة طساسيج، ثم دخلت العرب أرض الفرس وشغلتهم عن عملها بالحروب واتسع الخرق. فلما كان زمن الحجاج تفجرت بثوق أخر فلم يسدها مضارة للدهاقين لأنه اتهمهم بممالأة ابن الأشعث، فعظم الخطب فيها وعجز الناس عن عملها، فبقيت على ذلك إلى الآن. وقال أبو سلمة بن عبد الرحمن بن عوف: بعث الله إلى كسرى ملكاً وهو في بيت إيوانه الذي لا يدخل عليه فلم يرعه إلا به قائماً على رأسه في يده عصاً بالهاجرة في ساعته التي يقيل فيها، فقال: يا كسرى أتسلم أو أكسر هذه العصا ؟ فقال: بهل بهل ! وانصرف عنه، فدعا بحراسه وحجابه فتغيظ عليهم وقال: من أدخل هذا الرجل ؟ فقالوا: ما دخل علينا أحد ولا رأيناه ! حتى إذا كان العام المقبل أتاه في تلك الساعة وقال له: أتسلم أو أكسر العصا ؟ فقال: بهل بهل ! وتغيظ على حجابه وحراسه. فلما كان العام الثالث أتاه فقال: أتسلم أو أكسر العصا؟ فقال: بهل بهل ! فكسر العصا ثم خرج. فلم يكن إلا تهور ملكه وانبعاث ابنه والفرس حتى قتوله. وقال الحسن البصري: قال أصحاب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، يا رسول الله ما حجة الله على كسرى فيك ؟ قال: بعث إليه ملكاً فأخرج يده إليه من جدار تلألأ نوراً، فلما رآها فزع فقال له: لا ترع يا كسرى ! إن الله قد بعث رسولاً وأنزل عليه كتاباً فاتبعه تسلم دنياك وآخرتك. قال: سأنظر.
از کتاب: کامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، عز الدين على بن اثير (م 630)، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش.
مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی islamwebpedia.com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|