|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاريخ>تاریخ ایران>هرمز بن انوشیروان
شماره مقاله : 10339 تعداد مشاهده : 419 تاریخ افزودن مقاله : 6/4/1390
|
سخن درباره پادشاهى هرمز پسر انوشيروان پس از در گذشت انوشيروان- که چهل و هشت سال فرمانروائى وى به درازا کشيد- پسر وى، هرمز بر اورنگ پادشاهى نشست. مادر هرمز، دختر خاقان بزرگ (خاقان ترک) بود. هرمز پادشاهى فرهنگ دوست بود و مىخواست به ناتوانان نيکى و مهربانى کند و با بزرگان و توانگران سخت گيرد و آنان را در سوء استفاده از مقام خود آزاد نگذارد. به همين جهت نيز دشمنش شدند و با او به کينتوزى پرداختند. هرمز شخصا نيز درويش مسلک بود و تهيدستان و درويشان را يارى مىکرد. شاهنشاهى دادگر بود و از آنچه درباره دادگسترى وى آوردهاند يکى اين است که روزى سوار بر اسب در ساباط مدائن گردش مىکرد و از تاکستانهائى گذشت. يکى از سواران او به تاکستانى در آمد و چند خوشه غوره چيد. ناگاه نگهبان تاکستان فرا رسيد و فرياد شکايت بلند کرد. سوار از بيم کيفر هرمز هراسان گرديد به اندازهاى که ناچار شد کمربندى گوهر نشان به نگهبان تاکستان بدهد و او را خاموش و خرسند سازد. اين را هم گفتهاند که هرمز در همه کارى چيرگى و پيروزى داشت و به هر چه دست دراز مىکرد، بدان مىرسيد. فريبکار و بدانديش بود و از اين جهت به دائىهاى ترک خويش شباهت داشت. سيزده هزار و ششصد تن از دانشمندان و نجبا و اشراف را کشت و جز به دلجوئى از فرومايگان انديشهاى نداشت. بسيارى از بزرگان را از کار انداخت و به زندان افکند و پايه ايشان را فرود آورد و سرداران و سپاهيان خويش را محروم نگاه داشت. در نتيجه اين طرز رفتار، بسيارى از نزديکان وى از او برگشتند و بدخواه او شدند. در يازدهمين سال پادشاهى او، شايه، فرمانرواى ترکان، با سيصد هزار سپاهى خروج کرد و به هرات و بادغيس آمد و براى هرمز و ايرانيان ديگر، پيام فرستاد و از آنان خواست که راهها را اصلاح کنند و آماده سازند تا او و سپاهيانش بگذرند و به سرزمين روم بروند. فرمانرواى روميان نيز با هشتاد هزار سرباز به قصد حمله بر ايران حرکت کرد و تا نزديک مرز پيش آمد. پادشاه خزرها هم با گروهى انبوه به باب و الابواب رسيد. گروهى از تازيان نيز به سواد عراق تاختند و به تاراج پرداختند. هرمز، بهرام خشنش را، که بهرام چوبين خوانده مىشد، با دوازده هزار مرد جنگى که از ميان سپاه خويش برگزيده بود، به جنگ شايه، فرمانرواى ترکان، فرستاد. بهرام چوبين با لشکريان خويش شتابان روانه ميدان کارزار شد و به شايه، پادشاه ترکان، حمله برد و او را به زخم تيرى که انداخت از پاى در آورد و کشت و لشکرش را نيز يغما کرد. پس از کشته شدن شايه، پسرش برموده، با بهرام رو برو شد و بهرام او را نيز شکست داد و گريزان ساخت. برموده به يکى از دژها پناهنده شد ولى بهرام آن دژ را در ميان گرفت و کار را بر او تنگ ساخت تا تسليم شد. بهرام او را گرفتار کرد و پيش هرمز فرستاد و گنجينه بزرگ و سرشارى را هم که در آن دژ بود به غنيمت برد. پس از اين پيشامد، بهرام چوبينه و يارانش از خشم هرمز انديشناک شدند و او را از پادشاهى بر کنار کردند و به سوى مدائن شتافتند و چنين وانمودند که خسرو پرويز، پسر هرمز، براى شاهنشاهى ايران بيش از هرمز شايستگى دارد. در اين باره برخى از درباريان هرمز نيز آنان را يارى کردند. منظور بهرام از اين کار آن بود که هرمز را درباره پسر خود، خسرو پرويز، بدگمان سازد و خسرو پرويز را نيز از پدر بيزار کند و آن دو را به جان يک ديگر بيندازد تا چنانچه خسرو پرويز پيروزى يافت، کنار آمدن با او براى بهرام آسان باشد و اگر بر عکس، هرمز بر پسر خود چيره شد، بهرام نجات يابد و با دو دوزه بازى خود، دل هرمز را به دست آورد و مقصود خويش را به وسيله هرمز عملى کند. مقصود او نيز رسيدن به سلطنت و پادشاهى بالاستقلال بود. خسرو پرويز همينکه از آن توطئه آگاهى يافت، از خشم خود، هرمز، هراسان شد و به آذربايجان گريخت. در آن جا گروهى از مرزبانان و سپهبدان، که بندو، و بسطام، دائىهاى خسرو پرويز نيز در ميانشان بودند، پيرامون او گرد آمدند و هوادار او شدند. اين گروه به مدائن تاختند و بر بزرگان مدائن چيره شدند. سپس هرمز را از پادشاهى بر کنار ساختند و چشمانش را کور کردند ولى از کشتنش در گذشتند. خسرو پرويز، همينکه اين خبر را شنيد، از آذربايجان به مدائن رفت و به جاى پدر بر تخت سلطنت نشست. مدت فرمانروائى هرمز يازده سال و نه ماه بود. برخى نيز گفتهاند که دوازده سال پادشاهى کرد. از پادشاهان ايران، جز او، کسى را، نه پيش از آن کور کردند نه بعد از آن. از آنچه درباره نيکرفتارىهاى هرمز حکايت کردهاند اين است که وقتى از ساختن کاخ خود در نزديک دجله روبروى مدائن فراغت يافت مهمانى بزرگى داد و مردم بسيارى را از اطراف دعوت کرد. پس از آن که صرف غذا به پايان رسيد، به ايشان گفت: «آيا در اين کاخ عيبى مىبينيد؟» همه پاسخ دادند: «هيچ عيبى ندارد.» ناگهان مردى برخاست و گفت: «اين ساختمان سه عيب بزرگ دارد: يکى آنکه مردم سراى خود را در جهان قرار مىدهند و تو جهان را در سراى خود قرار دادهاى. زيرا حياط و خانههاى آن را بيش از اندازه پهناور گرفتهاى و اين باعث مىشود که در تابستان خورشيد زياد در آن بتابد و گرما ساکنان آن را آزار دهد و در زمستان هم سرماى بسيار باعث زحمت شود. دوم اين که پادشاهان کاخ خويش را در کنار رودخانهها مىسازند تا با نگريستن بر آب، نگرانىها و اندوهها را از خود دور کنند. همچنين جريان آب هوا را خنک و چشمشان را روشن سازد. و تو دجله را رها کرده و کاخ خود را در زمين بىآب و سبزهاى ساختهاى. سوم اين که حرمسرا را طرف شمال نزديک جايگاه مردان قرار دادهاى و از آن جا پيوسته باد شمال مىوزد و سر و صداى زنان و بوهاى خوش آنان را به سوى مردان مىآورد و اين چيزى است که غيرت و مردانگى آن را نمىپذيرد.» هرمز در پاسخ وى گفت: راجع به وسعت و پهناورى حياطها و تالارها بايد بگويم بهترين حياط و اطاق آنست که فراخ باشد و چشم بتواند در آن گردش و تماشا کند. شدت گرما و سرما را نيز مىتوان با آويختن پرده و بر افروختن آتش جبران کرد. اما درباره نزديکى ساختمان به آب ... من در پيش پدرم بودم و او، در کاخى مشرف به دجله، رودخانه را تماشا مىکرد. ناگهان ديد قايقى نزديک است غرق شود. کسانى که در قايق بودند، فرياد مىزدند و کمک مىخواستند. پدرم به حالشان افسوس مىخورد و فرياد مىزد و قايقهاى ديگرى را که در پائين کاخ بودند فرا مىخواند تا به نجات آنان بشتابند. سرانجام قايقرانان خبردار شدند و هنگامى به کمک آنان رفتند که ديگر کار از کار گذشته و همه غرق شده بودند. در آن هنگام عهد کردم که هرگز خود را نزديک جريانى که از من نيرومندتر است قرار ندهم. اما حرمسرا را در طرف شمال از آن جهت ساختهام که هواى آن لطيفتر و گزندش کمتر است. زنان هم هميشه در اطاقهاى خود به سر مىبرند و مردان کاخ هم با آنان ارتباطى ندارند زيرا هر مردى که در اين کاخ رفت و آمد مىکند جزء بردگان است. بالاخره تو اين خردهگيرىها را نکردى مگر به علت اين که کينهاى از من در دل دارى. اکنون براى من بگو که سبب اين اين خردهگيرى چه بود. آن مرد در پاسخ گفت: «من قريهاى داشتم و اين قريه ملکى بود که از درآمدش هزينه خانواده خويش را فراهم مىآوردم. مرزبان بر من چيرگى يافت و آن قريه را از من گرفت. به درگاه تو روى آوردم تا از دست وى دادخواهى کنم. ولى دو سال معطل شدم و دستم به دامنت نرسيد. ناچار پيش وزير تو رفتم و از او در پيش وى شکايت کردم. ولى او هم به فريادم نرسيد. من هنوز ماليات قريه را مىپردازم تا نامم همچنان بر روى اين ملک باشد. اين منتهاى بيدادگرى است که ديگرى در آمد قريهاى را بگيرد و من مالياتش را بپردازم.» هرمز از وزير خويش در اين باره پرسش فرمود و وزير نيز آنچه را که شاکى گفته بود تصديق کرد گفت: «ترسيدم که اگر تو را از اين جريان آگاه سازم، مرزبان کينه مرا در دل گيرد و مرا اذيت کند.» هرمز دستور داد تا از مرزبان دو برابر آنچه از شاکى گرفته بود بگيرند و به صاحب قريه بدهند. همچنين مرزبان تا دو سال براى صاحب قريه کار کند و صاحب قريه او را به هر کارى که دلش خواست، بگمارد. هرمز همچنين وزير خود را از کار برکنار کرد و با خود گفت: «وزيرى که حامى بيدادگران است، خود به يک نفر حامى احتياج دارد.» آنگاه دستور داد تا صندوقى بسازند و درش را قفل بزنند و مهر کنند و روى آن شکافى قرار دهند تا ستمرسيدگان نامههاى شکايت آميز خود را به درون آن اندازند. اين صندوق را هفتهاى يک بار مىگشودند و به بيدادگرىها رسيدگى مىکردند. هرمز به اين نيز قناعت نکرد و در انديشه فرو رفت و با خود گفت: «مىخواهم ساعت به ساعت از شکايت ستمديدگان آگاه شوم.» بدين منظور دستور داد تا زنجيرى فراهم آورند و يک سرش را به سقف بارگاه ببندند و زنگى بر آن بياويزند و سر ديگرش را از پنجرهاى به بيرون کاخ وصل کند چنان که دست مردم بدان برسد. بدين ترتيب هر ستمديدهاى که شکايتى داشت بدان جا مىآمد و در بيرون زنجير را مىگرفت و تکان مىداد و زنگ در درون بارگاه به صدا در مىآمد. هرمز او را فرا مىخواند و به شکايتش مىرسيد.
متن عربی: ذكر ملك ابنه هرمز بن أنوشروان وكانت أمه ابنة خاقان الأكبر، وكان هرمز بن كسرى أديباً ذا نية في الإحسان إلى الضعفاء والحمل على الأشراف، فعادوه وأبغضوه، وكان في نفسه مثل ذلك، وكان عادلاً بلغ من عدله أنه ركب ذات يوم إلى ساباط المدائن فاجتاز بكروم، فاطلع أسوار من أساورته في كرم وأخذ منه عناقيد حصرم، فلزمه حافظ الكروم وصنع، فبلغ من خوف الأسوار من عقوبة كسرى هرمز أن دفع إلى حافظ الكرم منطقة محلاة بذهب عوضاً من الحصرم فتركه. وقيل: كان مظفراً منصوراً لا يمد يده إلى شيء إلا ناله، وكان داهياً ردي النية قد نزع إلى أخواله الترك، وإنه قتل من العلماء وأهل البيوتات والشرف ثلاثة عشر ألف رجل وستمائة رجل، ولم يكن له رأي إلا في تالف السفلة. وحبس كثيراً من العظماء وأسقهم وحط مراتبهم وحرم الجنود، ففسد عليه كثير ممن كان حوله، وخرج عليه شاية ملك الترك في ثلاثمائة ألف مقاتل في سنة ست عشرة من ملكه، فوصل هراة وباذغيس، وأرسل إلى هرمز والفرس يأمرهم بإصلاح الطرق ليجوز إلى بلاد الروم. ووصل ملك الروم في ثمانين ألفاً إلى الضواحي قاصداً له، ووصل ملك الخزر إلى الباب والأبواب في جمع عظيم، فإن جمعاً من العرب شنوا الغارة على السواد. فأرسل هرمز بهرام خشنش، ويعرف بجوبين، في اثني عشر ألفاً من المقاتلة اختارهم من عسكره، فسار مجداً وواقع شايه ملك الترك فقتله برمية رماها واستباح عسكره، ثم وافاه برموده بن شايه فهزمه أيضاً وحصره في بعض الحصون حتى استسلم، فأرسله إلى هرمز أسيراً وغنم ما في الحصن، فكان عظيماً. ثم خاف بهرام ومن معه هرمز فخلعوه وساروا نحو المدائن وأظهروا أن ابنه أبرويز أصلح للملك منه، وساعدهم على ذلك بعض من كان بحضرة هرمز، وكان غرض بهرام أن يستوحش هرمز من ابنه أبرويز ويستوحش ابنه منه فيختلفا، فإن ظفر أبرويز بأبيه كان أمره على بهرام سهلاً، وإن ظفر أبوه نجا بهرام والكلمة مختلفة فينال من هرمز غرضه، وكان يحدث نفسه بالاستقلال بالملك. فلما علم أبرويز ذلك خاف أباه فهرب إلى أذربيجان، فاجتمع عليه عدة من المرازبة والأصبهبذين، ووثب العظماء بالمدائن، وفيهم بندويه وبسطام خالا أبرويز، فخلعوا هرمز وسلموا عينيه وتركوه تحرجاً من قتله، وبلغ أبرويز الخبر فأقبل من أذربيجان إلى دار الملك. وكان ملك هرمز إحدى عشرة سنة وتسعة أشهر، وقيل: اثنتي عشرة سنة، ولم يسلم من ملوك الفرس غيره لا قبله ولا بعده. ومن محاسن السير ما حكي عنه أنه لما فرغ من بناء داره التي تشرف على دجلة مقابلة المدائن عمل وليمة عظيمة وأحضر الناس من الأطراف، فأكلوا، ثم قال لهم: هل رأيتم في هذه الدار عيباً ؟ فكلهم قال: لا عيب فيها. فقام رجل وقال: فيها ثلاثة عيوب فاحشة، أحدها: أن الناس يجعلون دورهم في الدنيا وأنت جعلت الدنيا في دارك، فقد أفرطت في توسيع صحونها وبيوتها فتتمكن الشمس في الصيف والسموم فيؤذي ذلك أهلها ويكثر فيها في الشتاء البرد، والثاني أن الملوك يتوصلون في البناء على الأنهار لتزول همومهم وأفكارهم بالنظر إلى المياه ويترطب الهواء وتضيء أبصارهم، وأنت قد تركت دجلة وبنيتها في القفر، والثالث أنك جعلت حجرة النساء مما يلي الشمال من مساكن الرجال، وهو أدوم هبوباً، فلا يزال الهواء يجيء بأصوات النساء وريح طيبهن، وهذا ما تمنعه الغيرة والحمية. فقال هرمز: أما سعة الصحون والمجالس فخير المساكن ما سافر فيه البصر، وشدة الحر والبرد يدفعان بالخيش والملابس والنيران، وأما مجاورة الماء فكنت عند أبي وهو يشرف على دجلة فغرقت سفينة تحته فاستغاث من بها إليه وأبي يتأسف عليهم ويصيح بالسفن التي تحت داره ليلحقوهم، فإلى أن لحقهم غرق جميعهم، فجعلت في نفسي أنني لا أجاور سلطاناً هو أقوى مني، وأما عمل حجرة النساء في جهة الشمال فقصدنا به أن الشمال أرق هواء وأقل وخامة، والنساء يلازمن البيوت، فعمل لذلك، وأما الغيرة فإن الرجال لا يخلون بالنساء، وكل من يدخل هذه الدار إنما هو مملوك وعبد لقيم، وأما أنت فما أخرج هذا منك إلا بغض لي، فأخبرني عن سببه. فقال الرجل: لي قرية ملك كنت أنفق حاصلها على عيالي فغلبني المرزبان فأخذها مني فقصدتك أتظلم منذ سنتين فلم أصل إليك، فقصدت وزيرك وتظلمت إليه فلم ينصفني، وأنا أؤدي خراج القرية حتى لا يزول اسمي عنها، وهذا غاية الظلم أن يكون غيري يأخذ دخلها وأنا أؤدي خراجها. فسأل هرمز وزيره فصدقه وقال: خفت أعلمك فيؤذيني المرزبان. فأمر هرمز أن يؤخذ من المرزبان ضعف ما أخذ وأن يستخدمه صاحب القرية في أي شغل شاء سنتين، وعزل وزيره، وقال في نفسه: إذا كان الوزير يراقب الظالم فالأحرى أن غيره يراقبه، فأمر باتخاذ صندوق، وكان يقفله ويختمه بخاتم ويترك على باب داره وفيه خرقٌ يلقى فيه رقاع المتظلمين، وكان يفتحه كل أسبوع ويكشف المظالم، فأفكر وقال: أريد أعرف ظلم الرعية ساعة فساعة، فاتخذ سلسلة طرفها في مجلسه في السقف والطرف الآخر خارج الدار في روزنة وفيها جرس، وكان المتظلم يحرك السلسلة فيحرك الجرس فيحضره ويكشف ظلامته.
از کتاب: کامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، عز الدين على بن اثير (م 630)، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش.
مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی islamwebpedia.com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|