|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاريخ>تاریخ ایران>خسرو انوشیروان > سخن درباره کارهای وی راجع به خراج و لشکر
شماره مقاله : 10328 تعداد مشاهده : 362 تاریخ افزودن مقاله : 6/4/1390
|
سخن درباره کارهاى انوشيروان راجع به خراج و لشکر پيش از فرمانروائى خسرو انوشيروان، پادشاهان ايران از محصولات قسمتهاى مختلف کشور ماليات يکسان نمىگرفتند. در برخى از جاها يک سوم و در برخى ديگر يک چهارم و همچنين، يک پنجم و يک ششم مىگرفتند و ميزان ماليات بنابر وضع زمين از لحاظ آبيارى و آبادانى فرق مىکرد. از بابت جزيه، يعنى ماليات سرانه، نيز مبلغ معينى مىگرفتند. قباد در روزگار پادشاهى خود فرمان داد که زمينها را اندازهگيرى کنند تا به هر زمينى ماليات درست و عادلانهاى بسته شود. ولى او پيش از آن که اين کار به انجام رسد، در گذشت. هنگامى که انوشيروان به پادشاهى نشست دستور داد که آن کار ناتمام را به اتمام رسانند. و بر گندم و جو و انگور و خرما و نخيلات و زيتون و برنج و ساير محصولات کشاورزى مبلغ معلوم و معينى ماليات بست. ماليات هر سال نيز در سه قسط گرفته مىشد. اين مقررات مالياتى بود که عمر بن خطاب نيز از آن پيروى کرد. انوشيروان پس از وضع اين ماليات، نسخهاى از آن را به شهرها براى قاضيان فرستاد تا نگذارند که عمال دولتى بيش از آن ماليات بگيرند. همچنين دستور داد که از هر که محصولش آفت زده يا دچار خشکسالى شده، ماليات آن سال را نگيرند. به استثناى بزرگان و اشراف و نظاميان و هيربدان و دبيران و خدمتگزاران دربار براى ساير مردم ماليات سرانه معين شد و هر کسى موظف بود که بر حسب سن خود، از دوازده درهم و هشت درهم گرفته تا شش درهم و چهار درهم، جزيه بپردازد. عمر بن خطاب کسانى را که کمتر از بيست يا بيشتر از پنجاه سال داشتند از پرداخت اين جزيه يا ماليات سرانه معاف کرد. پس از وضع ماليات توجه کسرى مصروف امور ارتش گرديد و يکى از دبيران و بزرگان شايسته خود را که بابک نام داشت براى سر و سامان دادن به کار قشون و سان ديدن سپاه برگزيد- تا به بازديد سپاهيان پردازد و براى هر يک از سپاهيان، فراخور شايستگى او، حقوقى معين کند. او از انوشيروان براى اين کار اقتدار و اختيار تام خواست و بعد در محل سان ديدن سپاه تخت بزرگى ساخت و آن را مفروش نمود. سپس فرمان داد تا تمام سپاهيان با جنگ افزارها و اسبان خويش براى سان دادن آماده شوند. همه حاضر شدند و او چون خود خسرو انوشيروان را با ساير سپاهيان نديد دستور داد که بر گردند. دو روز به همين گونه رفتار کرد. روز سوم دستور داد تا جار بزنند که همه بايد حاضر شوند و هيچ کس نبايد غيبت کند حتى کسى که به داشتن تاج مفتخر است. انوشيروان که اين خبر را شنيد ناچار در حاليکه تاج بر سر نهاده و سلاح در بر کرده بود، حاضر شد. بعد بابک آمد و بر آن تخت ايستاد تا يکايک آنها را از پيش او بگذرند. نخستين کسى که پيش آمد، خسرو انوشيروان بود. بابک ديد سلاح او کامل است جز اين که دو رشته زه يدکى ويژه کمان را که معمولا هنگام ضرورت از آن استفاده مىشد، ندارد. بابک که آن دو رشته زه را نديد، در برابر نامش حقوقى ننوشت و گفت: «با سلاح کامل پيش من بيا تا مواجبت را معين کنم.» انوشيروان ناگهان به ياد دو رشته زه يدکى افتاد و آن دو رشته را در آورد و به خود آويخت. در اين هنگام به دستور بابک جارچى او فرياد زد: «براى دلاور بزرگ يا بزرگ دلاوران چهار هزار درهم.» و اين مبلغ مقررى را در برابر نام وى نوشت. بابک پس از پايان باز ديد از تخت خود فرود آمد و پيش انوشيروان رفت و از طرز رفتار تند خود پوزش خواست و ياد آورى نمود که اگر با او چنين نمىکرد با ديگران نيز نمىتوانست سختگيرى کند. ولى انوشيروان گفت: رفتارى که انجامش موجب اصلاح دولت ما مىشود، هر چه باشد، در نظر ما تند و ناشايسته نيست. از سخنان خسرو انوشيروان است: «شکر و نعمت مانند دو کفه ترازو هستند. هر کدام که بالا رود ديگرى پائين مىآيد تا هنگامى که بدان افزوده شود و باز با آن برابر گردد. اگر نعمت فزونى و شکر گزارى کاستى يافت، نعمت نيز کاهش مىيابد. پس نعمت بسيار نيازمند به شکر گزارى بسيار است و هر گاه سپاسگزارى افزايش يابد، ميزان نعمت نيز افزوده مىشود تا حدى که از ميزان سپاسگزارى فراتر مىرود. من در سپاسگزارى نگريستم و دريافتم که سپاسگزارى بر دو گونه است: يکى به گفتار و ديگر به کردار. همچنين به دقت نگريستم تا ببينم که بهترين کارها در نزد خداوند چيست، ديدم آنچه آسمانها و زمين را استوار مىسازد و کوهها را نگاه مىدارد و جوىها را روان مىکند و آفريدگان را مىآفريند و مايه نظم همه جهان مىشود، حق و عدل است. من هم به راستى و درستى و داد و دهش گرويدم. و ديدم نتيجه حق و عدل آبادانى شهرهاست که زندگانى آدميان و چارپايان و پرندگان و همه آفريدگان بدان بستگى دارد. باز هنگامى که درين باره به چشم خرد نگريستم ديدم نظاميان نگهدارنده غير نظاميان، و همچنين، غير نظاميان نگهدارنده نظاميان هستند زيرا نظاميان مواجب و مقررى خود را از محل ماليات ساکنان شهرها مىگيرند. تا با کوشش و دلاورى خود از آنان پاسدارى و از شهرهاى آنان نگهدارى کنند. پس مردم شهر و کسانى که کارشان مايه آبادانى شهرهاست بايد (با پرداخت ماليات حقه خود) هزينه زندگى نظاميان را فراهم آورند زيرا آبادانى و امنيت و تندرستى و حفظ جان و مال جز به کوشش آنان ميسر نمىشود. همچنين ديدم که براى نظاميان نيز پايه و مايه و خوردن و نوشيدن و دارائى و زن و فرزند فراهم نمىشود جز به برکت وجود کسانى که کارهاى اجتماعى دارند و از در آمد خود ماليات مىپردازند. بنا بر اين از افراد کشور به همان اندازه ماليات گرفتم که براى لشکر مورد نياز بود. و بقيه در آمد افراد کشور را به ايشان واگذاشتم و به هيچيک از اين دو گروه اجحاف نکردم. در حقيقت نظاميان و ماليات دهندگان را مانند دو چشم يافتم که به يارى هم مىبينند يا مانند دو دست که به کمک هم کار مىکنند و مانند دو پا که اگر يکى آسيب ببيند، ديگرى نيز از کار مىافتد. ما، همچنين، رفتار نياکان خويش را در نظر گرفتيم و از رفتار ايشان هر چه را که مايه پاداش خداوند و نيکنامى در ميان مردم و مصلحت سپاه و مردم بود برگزيديم و پيشه ساختيم و از هر چه مايه تباهى بود پرهيز کرديم. و به کارى که سودى نداشت و زيان آور بود، تنها براى اين که نياکان ما بدان علاقمند بودند، دست نزديم. همچنين در راه و روش مردم هندوستان و روم نگريستيم و آنچه را که پسنديده بود بر گرفتيم و به کار بستيم. هرگز در پى هوى و هوس خود نرفتيم و درين باره به همه ياران و نمايندگان خود در شهرها نيز نوشتيم و سفارش کرديم.» اکنون اين سخنان را در نظر گيريد که نشانه فزونى دانش و بسيارى خرد و بينش و توانائى در خويشتن دارى و جلوگيرى از هواى نفس است و کسى که چنين حالى دارد شايسته است که تا روز رستاخيز به عدل و داد در جهان ضرب المثل باشد. خسرو انوشيروان فرزندانى ادب آموخته داشت. و از ميان آنان پسر خود را جانشين خويش ساخت، که پس از او به سلطنت رسيد. پيغمبر خدا، صلّى الله عليه و سلم، در چهل و دومين سال شاهنشاهى انوشيروان، به جهان آمد. اين سال، مصادف به سالى است که در ميان عرب به «عام الفيل» معروف است يعنى سالى که در آن واقعه اصحاب فيل (جنگ ابرهه) روى داده است. روز ذو جبله نيز، که از روزهاى مشهور عرب است، در اين سال بود.
متن عربی:
ذكر ما فعله كسرى في أمر الخراج والجند كان ملوك الفرس يأخذون من غلات كورهم قبل ملك كسرى أنوشروان في خراجها من بعضها الثلث ومن بعضها الربع، وكذلك الخمس والسدس على قدر شربها وعمارتها، ومن الجزية شيئاً معلوماً، فأمر الملك قباذ بمسح الأرضين ليصح الخراج عليها، فمات قبل الفراغ من ذلك، فلما ملك أنوشروان أمر باستتمام ذلك ووضع الخراج على الحنطة والشعير ون والكرم والرطب والنخل والزيتون والأرز على كل نوع من هذه الأنواع شيئاً معلوماً، ويؤخذ في السنة في ثلاثة أنجم، وهي الوضائع التي اقتدى بها عمر بن الخطاب، وكتب كسرى إلى القضاة في البلاد نسخة بالخراج ليمتنع العمال من الزيادة عليه، وأمر أن يوضع عمن أصابت غلته جائحة بقدر جائحته، وألزموا الناس الجزية ما خلا العظماء وأهل البيوتات والجند والهرابذة والكتاب ومن في خدمة الملك كل إنسان على قدره من اثني عشر درهماً وثمانية دراهم وستة دراهم وأربعة دراهم، وأسقطها عمر عمن لم يبلغ عشرين سنة أو جاوز خمسين سنة. ثم إن كسرى ولى رجلاً من الكتاب من الكفاة والنبلاء اسمه بابك عرض جيشه، فطلب من كسرى التمكن من شغله إلى ذلك، فتقدم ببناء مصطبة موضع عرض الجيش وفرشها، ثم نادى أن يحضر الجند بسلاحهم وكراعهم للعرض، فحضروا، فحيث لم ير معهم كسرى أمرهم بالانصراف، فعل ذلك يومين، ثم أمر فنودي في اليوم الثالث أن لا يتخلف أحد ولا من أكرم بتاج، فسمع كسرى فحضر وقد لبس التاج والسلاح، ثم أتى بابك ليعرض عليه، فرأى سلاحه تاماً ما عدا وترين للقوس كان عادتهم أن يستظهروا بهما، فلم يرهما بابك معه فلم يجز على اسمه وقال له: هلم كل ما يلزمك. فذكر كسرى الوترين فتعلقهما، ثم نادى منادي بابك وقال: للكمي السيد، سيد الكماة، أربعة آلاف درهم، وأجاز على اسمه. فلما قام عن مجلسه حضر عند كسرى يعتذر إليه من غلظته عليه، وذكر له أن أمره لا يتم إلا بما فعل. فقال كسرى: ما غلظ علينا أمرٌ نريد به إصلاح دولتنا. ومن كلام كسرى: الشكر والنعمة كفتان ككفتي الميزان أيهما رجح بصاحبه احتاج الأخف إلى أن يزاد فيه حتى يعادل صاحبه، فإذا كانت النعم كثيرة والشكر قليلاً انقطع الحمد، فكثير النعم يحتاج إلى كثير من الشكر، وكلما زيد في الشكر ازدادت النعم وجاوزته، ونظرت في الشكر فوجدت بعضه بالقول وبعضه بالفعل، ونظرت أحب الأعمال إلى الله فوجدته الشيء الذي أقام به السموات والأرض وأرسى به الجبال وأجرى به الأنهار وبرأ به البرية، وهو الحق والعدل، فلزمته، ورأيت ثمرة لحق والعدل عمارة البلدان التي بها قوام الحياة للناس والدواب والطير وجميع الحيوانات. ولما نظرت في ذلك وجدت المقاتلة أجراء لأهل العمارة، وأهل العمارة أجراء للمقاتلة، فأما المقاتلة فإنهم يطلبون أجورهم من أهل الخراج وسكان البلدان لمدافعتهم عنهم ومجاهدتهم من ورائهم، فحق على أهل العمارة أن يوفرهم أجورهم، فإن العمارة والأمن والسلامة في النفس والمال لا يتم إلا بهم، ورأيت أن المقاتلة لا يتم لهم المقام والأكل والشرب وتثمير الأموال والأولاد إلا بأهل الخراج والعمارة، فأخذت للمقاتلة من أهل الخراج ما يقوم بأودهم وتركت على أهل الخراج من مستغلاتهم ما يقوم بمؤونتهم وعمارتهم ولم أجحف بواحد من الجانبين، ورأيت المقاتلة وأهل الخراج كالعينين المبصرتين واليدين المتساعدتين والرجلين على أيهما دخل الضرر تعدى إلى الأخرى. ونظرنا في سير آبائنا فلم نترك منها شيئاً يقترن بالثواب من الله والذكر الجميل بين الناس والمصلحة الشاملة للجند والرعية إلا اعتمدناه، ولا فساداً إلا أعرضنا عنه، ولم يدعنا إلى حب ما لا خير فيه حب الآبا. ونظرت في سير أهل الهند والروم وأخذنا محمودها، ولم تنازعنا أنفسنا إلى ما تميل إليه أهواؤنا، وكتبنا بذلك إلى جميع أصحابنا ونوابنا في سائر البلدان. فانظر إلى هذا الكلام الذي يدل على زيادة العلم وتوفر العقل والقدرة على منع النفس، ومن كان هذا حاله استحق أن يضرب به المثل في العدل إلى أن تقوم الساعة. وكان لكسرى أولاد متأدبون، فجعل الملك من بعده لابنه هرمز. وكان مولد رسول الله، صلى الله عليه وسلم، عام الفيل، وذلك لمضي اثنتين وأربعين سنة من ملكه، وفي هذا العام كان يوم ذي جبلة، وهو يوم من أيام العرب المذكورة.
از کتاب: کامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، عز الدين على بن اثير (م 630)، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش.
مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی islamwebpedia.com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|