|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاريخ>تاریخ ایران>خسرو انوشیروان > سخن درباره کارهای وی در ارمنستان و آذربایجان
شماره مقاله : 10324 تعداد مشاهده : 335 تاریخ افزودن مقاله : 6/4/1390
|
سخن درباره کارهاى انوشيروان در ارمنستان و آذربايجان
از ارمنستان و آذربايجان قسمتى به روميان و قسمتى به خزرها تعلق داشت. قباد در روزگار پادشاهى خود در بخشى از ايران که به برخى از آن نواحى مىپيوست ديوارى کشيد. هنگامى که قباد در گذشت، پسرش انوشيروان به پادشاهى رسيد و همينکه پايههاى سلطنت وى استوار شد با فرغانه و برجان به پيکار پرداخت و پس از بازگشت از اين جنگ شهر شابران و مسقط و شهر باب و ابواب را ساخت و آن را تنها از اين رو ابواب ناميد که در راهى کوهستانى ساخته شده بود و دروازههائى داشت و بر هر دروازه کاخى استوار از سنگ ديده مىشد. انوشيروان درين شهرها گروهى را سکونت داد که آنان را سياسجين خواند. انوشيروان شهرهاى ديگرى نيز ساخت و در سرزمين جرزان (در حدود گرجستان) شهر سغد بيل را بنا کرد و گروهى از مردم سغد و پارس را بدان جا کوچ داد. همچنين باب اللان (در بند آلانها) را ساخت و تمام اراضى ارمنستان را که در دست روميان بود گشود و شهر اردبيل و چند دژ را نوسازى کرد. او به خاقان، پادشاه ترکان، نامهاى نگاشت و به او پيشنهاد دوستى و همدستى و يگانگى کرد و نوشت که مىخواهد در ميانه دو طرف رشته خويشاوندى برقرار سازد و دختر خود را بدو دهد و دختر او را بگيرد. خاقان ترک پيشنهاد شاهنشاه ايران را پذيرفت. اما انوشيروان به جاى اين که دختر خود را براى خاقان، پادشاه ترکان، بفرستد، دوشيزهاى را فرستاد که يکى از زنان وى او را به دخترى خود برگزيده بود. بر عکس، پادشاه ترکان که از اين نيرنگ آگاهى نداشت دختر خويش را به عقد انوشيروان در آورد. به مناسبت اين خويشاوندى، دو پادشاه در مرز ايران و ترکستان گرد هم آمدند و مراسمى برگزار کردند. مقارن همين احوال انوشيروان شبى گروهى از افراد مورد اعتماد خود را مأمور کرد که به بخشى از لشکرگاه ترکان حمله برند و آنجا را آتش بزنند. اين دستور به کار بسته شد. بامداد که اين خبر انتشار يافت، پادشاه ترکان به نزد انوشيروان شکايت برد. ولى انوشيروان اظهار بىاطلاعى کرد. شبهاى بعد نيز شاهنشاه ايران باز همان دستور را داد و کسان وى همان آتشسوزى را به راه انداختند و پادشاه ترکان پيش انوشيروان آمد و بناى ناله و شکايت را گذاشت. انوشيروان باز اظهار تأسف کرد و نسبت بدو مهر و محبت نمود و خود را بىاطلاع نشان داد. بعد انوشيروان دستور داد تا قسمتى از لشکرگاه خودش را نيز که انبار علوفه بود، آتش بزنند. بامداد از پادشاه ترکان گله کرد و گفت: «چون گمان مىبردى که آتش گرفتن قسمتى از لشکرگاه تو کار ايرانيان است مىخواستى تلافى کنى!» پادشاه ترکان سوگند ياد کرد که از چنين پيشامدى هيچ آگاهى ندارد و هيچ دستورى در اين باره نداده است. انوشيروان که طبيعتا انتظار چنين پاسخى را داشت، گفت: «پس شايد لشکريان ما از صلحى که با هم کردهايم ناراضى هستند زيرا ديگر جنگى در ميان نيست که پاداشى بگيرند يا غارتى بکنند. بنا بر اين من مىترسم دست به کارى بزنند که بالاخره ميان ما آشوبى بر پا کنند و کار ما باز به دشمنى بکشد. از اين رو، بهتر است به من اجازه بدهى تا در اين جا يک ديوار مرزى بکشم که در ميان من و تو حائل باشد. بر اين ديوار هم دروازههائى قرار مىدهيم، تا هيچ کس نتواند به سرزمين شما قدم گذارد مگر کسى که شما مىخواهيد. همچنين، هيچ کس هم نتواند به خاک ما در آيد مگر کسى که از ما اجازه بگيرد.» خاقان ترک اين پيشنهاد را پسنديد. انوشيروان از کرانه دريا ديوارى ساخت و آن را تا بالاى کوهها کشيد و بر آن دروازههائى از آهن گذاشت و بر هر دروازه نيز کسانى را به پاسدارى گماشت. بعد به پادشاه ترکان گفته شد: «انوشيروان تو را فريب داد و کسى را که دختر خودش نبود به عقد تو در آورد، و با روى استوارى هم در برابر تو کشيد که ديگر چارهاى نداشته باشى و کارى از دستت برنيايد.» انوشيروان عدهاى را در نواحى مختلف به پادشاهى نشاند که صاحب السرير و فيلان شاه و لکز و مسقط از آن جمله بودند. ارمنستان تا هنگام ظهور اسلام همچنان در دست ايرانيان بود. درين مدت بسيارى از سياسجين رفته رفته شهرها و دژهاى خود را ترک گفتند و در نتيجه، آنها کم کم ويران شدند و خزرها و روميان بر آنها چيرگى يافتند. پس از ظهور اسلام، مسلمانان نيز بر آن نواحى غلبه کردند.
متن عربی: ذكر ما فعله أنوشروان بأرمينية وأذربيجان كانت أرمينية وأذربيجان بعضها للروح وبعضها للخزر، فبنى قباذ سوراً مما يلي بعض تلك الناحية، فلما توفي وملك ابنه أنوشروان وقوي أمره وغزا فرغانة والبرجان وعاد بنى مدينة الشابران ومدينة مسقط ومدينة الباب والأبواب، وإنما سميت أبواباً لأنها بنيت على طريق في الجبل، وأسكن المدن قوماً سماهم السياسجين، وبنى غير هذه المدن، وبنى لكل باب قصراً من حجارة، وبنى بأرض جرزان مدينة سغدبيل وأنزلها السغد وأبناء فارس، وبنى باب اللان، وفتح جميع ما كان بأيدي الروم من أرمينية، وعمر مدينة أردبيل وعدة حصون، وكتب إلى ملك الترك يسأله الموادعة والاتفاق ويخطب إليه ابنته، ورغب في صهره، وتزوج كل واحد بابنة الآخر. فأما كسرى فإنه أرسل إلى خاقان ملك الترك بنتاً كانت قد تبنتها بعض نسائه وذكر أنها ابنته، وأرسل ملك الترك ابنته، واجتمعا، فأمر أنوشروان جماعةً من ثقاته أن يكبسوا طرفاً من عسكر الترك ويحرقوا فيه، ففعلوا، فلما أصبحوا شكا ملك الترك ذلك، فأنكر أن يكون له علم به، ثم أمر بمثل ذلك بعد ليال، فضج التركي، فرفق به أنوشروان، فاعتذر إليه، ثم أمر أنوشروان أن تلقى النار في ناحية من عسكره فيها أكواخ من حشيش، فلما اصبح شكا إلى التركي، قال: كافأتني بالتهمة ! فحلف التركي أنه لم يعلم بشيء من ذلك، فقال أنوشروان له: إن جندنا قد كرهوا صلحنا لانقطاع العطاء والغارات، ولا أمن أن يحدثوا حدثاً يفسد قلوبنا فنعود إلى العدواة، والرأي أن تأذن لي في بناء سور يكون بيني وبينك نجعل عليه أبواباً فلا يدخل إليك إلا من تريده ولا يدخل إلينا إلا من نريده. فأجابه إلى ذلك. وبنى أنوشروان السور من البحر وألحقه برؤوس الجبال، وعمل عليه أبواب الحديد ووكل به من يحرسه. فقيل لملك الترك: إنه خدعك وزوجك غير ابنته وتحصن منك فلم تقدر له على حيلة. وملك أنوشروان ملوكاً رتبهم على النواحي، فمنهم صاحب السرير وفيلان شاه واللكز ومسقط وغيرها، ولم تزل أرمينية بأيدي الفرس حتى ظهر الإسلام، فرفض كثير من السياسجين حصونهم ومدائنهم حتى خربت واستولى عليها الخزر والروم، وجاء الإسلام وهي كذلك. از کتاب: کامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، عز الدين على بن اثير (م 630)، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش.
مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی islamwebpedia.com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|