|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاريخ>تاریخ ایران>خسرو انوشیروان > سخن درباره دست یافتن وی به شهرهای روم
شماره مقاله : 10323 تعداد مشاهده : 343 تاریخ افزودن مقاله : 6/4/1390
|
سخن درباره دست يافتن خسرو انوشيروان به شهرهاى روم ميان خسرو انوشيروان و غطيانوس پادشاه روم مدتى صلح برقرار بود ولى واقعهاى پيش آمد که بدين صلح پايان داد. غطيانوس يکى از مردان عرب را- که خالد بن جبله ناميده مىشد- فرمانرواى تازيان شام ساخته بود. خسرو انوشيروان نيز يکى از مردان لخم را- که منذر بن نعمان نام داشت- بر عمان و بحرين و يمامه تا طائف و نواحى ديگر حجاز گماشته بود. ميان اين دو تن- يعنى خالد و منذر- آشوبى بر پا شد و کدورتى روى داد و سرانجام خالد بر منذر بن نعمان حمله برد و بسيارى از کسان او را کشت و اموالشان را به غنيمت برد. خسرو انوشيروان نامهاى به غطيانوس نوشت و پيمان صلحى را که با هم بسته بودند ياد آور شد و او را از آنچه خالد بر سر منذر آورده بود آگاه ساخت و از او خواست که به خالد فرمان دهد تا آنچه از منذر گرفته بر گرداند و خونبهاى ياران منذر را هم که کشته بپردازد و به طور کلى داد منذر را از خالد بستاند. و اگر چنين کارى را نکند، پيمان صلح شکسته خواهد شد. انوشيروان در پى اين نامه باز نامه ديگرى فرستاد و از غطيانوس خواست که به داد منذر برسد ولى غطيانوس به هيچيک از آن نامهها توجهى نکرد. انوشيروان که چنين ديد، خود را آماده نبرد ساخت و با هفتاد و چند هزار سپاه- از راه جزيره ابن عمر- به شهرهاى غطيانوس تاخت. با اين لشکر کشى شهرهاى دارا و رها را گرفت و به شام رفت و منبج و حلب را گشود. همچنين بر انطاکيه دست يافت که بر همه شهرهاى شام برترى داشت. فاميه و حمص و بسيارى از شهرکها را که وابسته به شهرهاى مذکور بودند تصرف کرد و آنچه در اين شهرها از اموال و غنائم وجود داشت به دست آورد. مردم شهر انطاکيه را نيز اسير کرد و به سرزمين سواد برد و فرمان داد تا به جاى انطاکيه براى آنها شهرى در کنار تيسفون بسازند. و آنها را در اين شهر سکونت داد. اين همان شهر است که روميه (رومگان) ناميده مىشود. در اين شهر پنج ناحيه ترتيب داد که عبارت بودند از: ناحيه نهروان بالا، ناحيه نهروان ميانه، ناحيه نهروان پائين، ناحيه بادرايا و ناحيه باکسايا. انوشيروان براى اسيرانى که از انطاکيه بدين شهر منتقل کرد، خواربار و آذوقه ترتيب داد، و چون با آزادى اديان موافق بود، يکى از مسيحيان اهواز را در آن جا به کار گماشت تا، به سبب همکيشى، با او خوى گيرند و او بهتر بتواند به کارشان سر و سامان دهد. ولى شهرهاى ديگر شام و مضر را که انوشيروان گرفته بود، غطيانوس با پرداخت پولى بسيار گزاف از او باز گرفت و تعهد کرد که بابت خونبها هر سال مبلغى بپردازد تا انوشيروان به شهرهاى وى حمله نکند اين پول هر سال از سوى پادشاه روم به درگاه شاهنشاه ايران حمل مىشد. انوشيروان از روم به سرزمين خزرها رفت و از آنان که بسيارى از مردم ايران را کشته بودند، خونخواهى کرد و گروهى از ايشان را کشت و اموالشان را به غنيمت گرفت. سپس به يمن تاخت و در آنجا نيز کشتار کرد و غنائمى به دست آورد. آنگاه به مدائن برگشت در حاليکه سرزمينهاى ميان هر قله و بحرين و عمان را به تصرف خويش در آورده بود. در اين سفر، همچنين، نعمان بن منذر را- که در زمان قباد از سلطنت افتاده بود- در حيره به پادشاهى نشاند و مورد نوازش قرار داد. آنگاه به سوى هياطله رفت تا انتقام خون جد خود، فيروز، را از آنان بگيرد، با اينکه پيش از آن تاريخ با خاقان هياطله وصلت کرده بود. با اين لشکر کشى وارد شهرهاى هياطله شد و پادشاهشان را کشت و خانواده او را تار و مار ساخت و از آن جا به بلخ و ما وراء النهر رفت و قشون خويش را در فرغانه فرود آورد. بعد به مدائن بازگشت. آنگاه با برجان جنگ کرد و برگشت و لشکر به يمن فرستاد. لشکر او در يمن سپاهيان حبشه را کشتند و شهرهايى را که حبشيان گرفته بودند، تصرف کردند. ولادت پيامبر اکرم، صلّى الله عليه و سلم، در پايان پادشاهى خسرو انوشيروان بود. و نيز گفته شده است: عبد الله بن عبد المطلب، پدر رسول اکرم، صلّى الله عليه و سلم، در بيست و چهارمين سال شاهنشاهى انوشيروان به جهان آمد. و پيغمبر خدا، صلّى الله عليه و سلم در چهل و دومين سال سلطنت او تولد يافت. هشام بن کلبى گفته است: اسامى کسانى که به ترتيب پس از اسود بن منذر، از سوى شاهنشاهان ايران بر عرب سلطنت کردند، با مدت فرمانروائى ايشان، به قرار ذيل بود: برادر اسود، منذر بن منذر بن نعمان: هفت سال. نعمان بن اسود: چهار سال. جانشين نعمان، ابو يعفر بن علقمة بن مالک بن عدى لخمى: سه سال. پس از او منذر بن امرؤ القيس اول به فرمانروائى رسيد. او چون دو گيسوى خود را در دو سوى سر خويش مىبافت او را ذو القرنين لقب داده بودند. مادر او ماء السماء خوانده مىشد و نامش ماويه دختر عمرو بن جشم بن نمر بن قاسط بود. منذر چهل و نه سال فرمانروائى کرد و مدت پادشاهى پسرش، عمرو بن منذر شانزده سال بود. هشام بن کلبى گفته است: هشت سال و هشت ماه از فرمانروائى عمرو بن منذر گذشته بود که پيغمبر خدا، صلّى الله عليه و سلم به جهان آمد. و اين در روزگار انوشيروان عام الفيل است. انوشيروان پس از چيرگى بر شهرهاى يمن به سر نديب پرداخت که از شهرهاى هندوستان است و سرزمين گوهر مىباشد. شاهنشاه ساسانى يکى از سرداران خويش را با لشکرى انبوه به سر نديب فرستاد. او در جنگى که با پادشاه سر نديب کرد، پيروزى يافت و آن سرزمين را مسخر ساخت و گنجينهاى سرشار از گوهرهاى بسيار و کالاهاى گرانبهاى ديگر از آن جا براى انوشيروان برد. تا آن زمان در ايران شغال وجود نداشت و اين حيوان از شهرهاى ترکان بدين کشور روى آورد. انوشيروان نگران شد و موبد موبدان را فراخواند و بدو گفت: «به ما خبر رسيده که اين حيوانات وحشى به شهرهاى ما هجوم آوردهاند. اين مسئله ما را ناراحت کرده است. نظر تو در اين بار چيست؟» موبد موبدان در پاسخ گفت: «از دانشمندان روحانى شنيدهام که مىگويند: هر گاه در شهرها عدل و داد بر جور و بيداد غلبه نکند بلکه بيدادگرى در ميان مردم رواج يابد، دشمنانشان به جنگ با آنها برخيزند و آنچه مايه آزار و موجب اکراه آنان است بدانها روى آور شود.» ديرى نگذشت که گروهى از جوانان ترک به دورترين شهرهاى ايران حمله بردند و انوشيروان که چنين ديد، به وزيران و کارگزاران خود دستور داد که در هيچ جا از راه و روش وى که داد و دهش است بر نگردند و هيچ کارى نکنند مگر به شيوه عدل و داد. فرمان انوشيروان را در همه جا به کار بستند و به همين جهة خداوند نيز شر آن دشمن را بدون پيکار از سر ايرانيان دور ساخت.
متن عربی:
ذكر ملك كسرى بلاد الروم كان بين كسرى أنوشروان وبين غطيانوس ملك الروم هدنة، فوقع بين رجل من العرب، كان ملكه غطيانوس على عرب الشام يقال له خالد بن جبلة، وبين رجل من لخم كان ملكه كسرى على عمان والبحرين واليمامة إلى الطائف وسائر الحجاز يقال له المنذر بن النعمان، فتنةٌ، فأغار خالد على ابن النعمان فقتل من أصحابه مقتلةً عظيمةً وغنم أمواله، فكتب كسرى إلى غطيانوس يذكره ما بينهما من العهد والصلح ويعلمه ما لقي المنذر من خالد، وسأله أن يأمر خالد برد ما غنم إلى المنذر ويدفع له دية من قتل من أصحابه وينصفه من خالد، وإنه إن لم يفعل ينقض الصلح. ووالى الكتب إلى غطيانوس في إنصاف المنذر، فلم يحفل به. فاستعد كسرى وغزا بلاد غطيانوس في بضعة وسبعين ألفاً، وكان طريقه على الجزيرة، فأخذ مدينة دارا ومدينة الرهاء وعبر إلى الشام فملك منبج وحلب وإنطاكية، وكانت أفضل مدائن الشام، وفامية وحميص ومدناً كثيرة متاخمة لهذه المدائن عنوةً واحتوى على ما فيها من الموال والعروض، وسبى أهل مدينة إنطاكية ونقلهم إلى أرض السواد، وأمر فبنيت لهم مدينة إلى جانب مدينة طيسفون على بناء مدينة إنطاكية وأسكنهم إياها، وهي التي تسمى الرومية، وكور لها خمسة طساسيج: طسوج النهروان الأعلى، وطسوج النهروان الأوسط، وطسوج النهروان الأسفل، وطسوج بادرايا، وطسوج باكسايا، وأجرى على السبي الذين نقلهم إليها من إنطاكية الأرزاق، وولى القيام بأمرهم رجلاً من نصارى الأهواز ليستأنسوا به لموافقته في الدين؛ وأما سائر مدن الشام ومضر فإن غطيانوس ابتاعها من كسرى بأموال عظيمة حملها إليه وضمن له فدية يحملها إليه كل سنة على أن لا يغزو بلاده، فكانوا يحملونها كل عام. وسار أنوشروان من الروم إلى الخزر فقتل منهم وغنم وأخذ منهم بثأر رعيته. ثم قصد اليمن فقتل فيها وغنم وعاد إلى المدائن وقد ملك ما دون هرقلة وما بينه وبين البحرين وعمان. وملك النعمان بن المنذر على الحيرة وأكرمه، وسار نحو الهياطلة ليأخذ بثأر جده فيروز، وكان أنوشروان قد صاهر خاقان قبل ذلك، ودخل كسرى بلادهم فقتل ملكهم، واستأصل أهل بيته، وتجاوز بلخ وما وراء النهر وأنزل جنوده فرغانة، ثم عاد إلى المدائن. وغزا البرجان ثم رجع وأرسل جنده إلى اليمن، فقتلوا الحبشة وملكوا البلاد. وكان ملكه ثمانياً وأربعين سنة، وقيل: سبعاً وأربعين سنة. وكان مولد رسول الله، صلى الله عليه وسلم، في آخر ملكه، وقيل: ولد عبد الله بن عبد المطلب أبو رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لأربع وعشرين سنة مضت من ملك أنوشروان، وولد رسول الله، صلى الله عليه وسلم، سنة اثنتين وأربعين من ملكه. قال هشام بن الكلبي: ملك العرب من قبل ملوك الفرس بعد الأسود بن المنذر أخوه المنذر بن المنذر بن النعمان سبع سنين، ثم ملك بعده النعمان بن الأسود أربع سنين، ثم استخلف أبو يعفر بن علقمة بن مالك بن عدي اللخمي ثلاث سنين، ثم ملك المنذر بن امرئ القيس البدء ولقب ذو القرنين لضفيرتين كانتا له، وأمه ماء السماء، وهي ماوية ابنة عمرو بن جشم ابن النمر بن قاسط، تسعاً وأربعين سنة، ثم ملك ابنه عمرو بن المنذر ست عشرة سنة. قال: ولثماني سنين وثمانية أشهر من ولايته ولد النبي، صلى الله عليه وسلم، وذلك أيام أنوشروان عام الفيل. فلما دانت لكسرى بلاد اليمن وجه إلى سرنديب من بلاد الهند، وهي أرض الجوهر، قائداً من قواده في جند كثيف، فقاتل ملكها، فقتله واستولى عليها، وحمل إلى كسرى منها أموالاً عظيمة وجواهر كثيرة. ولم يكن ببلاد الفرس بنات اوى، فجاءت إليها من بلاد الترك في ملك كسرى أنوشروان، فشق عليه ذلك وأحضر موبذان موبذ وقال له: قد بلغنا تساقط هذه السباح إلى بلادنا وقد تعاظمنا ذلك، فأخبرنا برأيك فيها. فقال: سمعت فقهاءنا يقولون: متى لم يغلب العدل الجور في البلاد بل جار أهلها غزاهم أعداؤهم وأتاهم ما يكرهون. فلم يلبث كسرى أن أتاه أن فتياناً من الترك قد غزوا أقصى بلاده، فأمر وزراءه وعماله أن لا يتعدوا فيما هم بسبيله العدل ولا يعملوا في شيء منها إلا به، ففعلوا ما أمرهم، فصرف الله ذلك العدو عنهم من غير حرب.
از کتاب: کامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، عز الدين على بن اثير (م 630)، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش.
مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی islamwebpedia.com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|