|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاريخ>تاریخ ایران>ملوک الطوایف
شماره مقاله : 10277 تعداد مشاهده : 335 تاریخ افزودن مقاله : 4/4/1390
|
سخن درباره پادشاهان ايران پس از اسكندر كه ملوك الطوائف خوانده مىشوند پس از مرگ اسكندر، ملوك طوائف بر سرزمين ايران فرمانروائى يافتند. ذكر سبب فرمانروائى ايشان نيز پيش از اين گذشت. گفته شده است: سبب پيش آمدن اين وضع آن بود كه اسكندر، هنگامى كه بر سرزمين ايران دست يافت و به آنچه مىخواست رسيد، به ارسطوى حكيم نوشت: «من بر همه كسانى كه در شهرهاى خاور زمين هستند چيرگى يافته و ايشان را گوشمالى دادهام. اكنون مىترسم پس از من با يك ديگر همدست شوند و به شهرهاى من بتازند و كسان مرا بيازارند. از اين رو به فكر افتادهام تا فرزندان پادشاهانى را كه كشتهام، بكشم و آنان را به پدرانشان ملحق سازم. نظر تو در اين باره چيست؟» ارسطو در پاسخ او نوشت: بىگمان اگر فرزندان پادشاهان را بكشى، رفته رفته پادشاهى به دست مردانى پست و فرومايه مىافتد و فرومايگان هنگامى كه به پادشاهى برسند، توانائى مىيابند و هنگامى كه توانائى يافتند، سركش مىشوند و به بيداد و ستم مىپردازند و عيوبى كه پادشاهان دارند و بايد از آن ترسيد افزايش مىيابد. از اين رو، رأى من آن است كه شاهزادگان را گرد آورى و هر يك از ايشان را در يك شهر يا يك ناحيه فرمانروائى بخشى. در اين صورت، هر يك از ايشان در روى ديگرى مىايستد و او را از دست اندازى به قلمرو فرمانروائى تو باز مىدارد زيرا مىترسد كه چنانچه او به مقصود برسد و قدرت يابد تخت و تاجى را هم كه خودش در دست دارد، از دستش بگيرد. بدين گونه، دشمنى در ميانشان زاده ميشود و با هم به زد و خورد مىپردازند و فرصت نمىيابند تا به فرمانروائى كسى كه از ايشان دور شده، چشم طمع بدوزند. اسكندر اين اندرز را به كار بست و شهرهاى مشرق را ميان ملوك الطوائف تقسيم كرد و دانشهاى ستاره شناسى و حكمت را از خاور زمين به زادگاه خويش منتقل ساخت. پس از رفتن اسكندر از آن جا حال پادشاهان قسمتهاى مختلف همچنان بود كه ارسطو پيش بينى كرده بود و آنان به اندازهاى گرفتار زد و خورد با يك ديگر بودند كه فرصت حمله به يونان را نمىيافتند. ارسطو بزرگترين و دانشمندترين حكيمان يونان بود و اسكندر از انديشههاى خردمندانه او بهره مىبرد و اندرزهاى او را به كار مىبست. ارسطو حكمت را از افلاطون، شاگرد سقراط، آموخت. سقراط در طبيعيات، سواى علوم ديگر، شاگرد اوسيلاوس بود كه به معنى سر درندگان است. اوسيلاوس نيز شاگرد انكساغورس بود. چيزى كه بود، ارسطو در مسائلى چند با استاد خود مخالفت مىكرد و هنگامى كه درين باره با او سخن گفته شد، پاسخ داد: «افلاطون دوست من است، حقيقت نيز دوست من است ولى البته حقيقت در دوستى برترى دارد.» علماء تاريخ درباره پادشاهى كه پس از اسكندر در سواد عراق به فرمانروائى رسيد و شمار پادشاهانى كه در دوره ملوك الطوائفى بر سرزمين بابل دست يافتند، اختلاف دارند. هشام بن الكلبى و ديگران گفتهاند: پس از اسكندر، بلاقس سلبقس (سلوكوس) به پادشاهى رسيد. پس از او انطيخس (آنتيوخوس) پادشاه شد و اين همان كسى است كه شهر انطاكيه را ساخت. سواد كوفه مدت پنجاه و چهار سال در دست اين پادشاهان بود و بر نواحى جبال و اهواز و فارس چيرگى داشتند.
متن عربی:
ذكر أخبار ملوك الفرس بعد الاسكندر وهم ملوك الطوائف لما مات الإسكندر ملك بلاد الفرس بعده ملوك الطوائف، وقد تقدّم ذكر السبب في تمليكهم، وقيل: كان السبب في ذلك أنّ الإسكندر لما ملك بلاد الفرس ووصل الى ما أراد كتب إلى أرسطاطاليس الحكيم: إنّي قد وترت جميع من في بلاد المشرق وقد خشيت أن يتّفقوا بعدي على قصد بلادنا وإيذاء قومنا، وقد هممتُ أن أقتل أولاد من قتلت من الملوك وألحقهم بآبائهم، فما ترى؟. فكتب إليه: إنّك إن قتلت أبناء الملوك أفضى الملك إلى السفل والأنذال، والسّفل إذا ملكوا قذروا وإذا قدروا طغوا وبغوا وظلموا، وما يخشى من معرّتهم أكثر، والرأي أن تجمع أبناء الملوك فتملّك كلّ واحد منهم بلداً واحداً وكورة واحدة، فإنّ كلّ واحد منهم يقوم في وجه الآخر يمنعه عن بلوغ غرضه خوفاً على ما بيده فتتولّد العداوة بينهم فيشتغل بعضهم ببعض فلا يتفرّغون إلى من بعد عنهم. فعندها قسّم الإسكندر بلاد المشرق على ملوك الطوائف ونقل عن بلدانهم النجوم والحكمة، وكان من حالهم بعد الإسكندر ما ذكره أرسطاطاليس، واشتغلوا عن قصد اليونان. وكان أرسطاطاليس من أفضل الحكماء وأعلمهم، وكان الإسكندر يصدر عن رأيه، وأخذ الحكمة عن أفلاطون تلميذ سقراط، وسقراط تلميذ أوسيلاوس في الطبيعيات دون غيرها، ومعناه رأس السباع، وكان أوسيلاوس تلميذ انكساغورس، إلاّ أن أرسطاطاليس خالف أستاذه في عدّة مسائل، فلمّا قيل له في ذلك قال: أفلاطون صديق والحقّ صديق، إلاّ أنّ الحقّ أولى بالصداقة منه. وقد اختلف العلماء في الملك الذي كان بسواد العراق بعد الاسكندر وعدد ملوك الطوائف الذين ملكوا إقليم بابل، فقال هشام بن الكلبيّ وغيره: ملك بعد الاسكندر بلاقس سلبقس، ثمّ أنطيخس، وهو الذي بنى مدينة أنطاكية، وكان في أيدي هؤلاء الملوك سواد الكوفة أربعاً وخمسين سنة، وكانوا يتطرّقون الجبال وناحية الأهواز وفارس. *
از کتاب: كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، عز الدين على بن اثير (م 630)، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش.
مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی islamwebpedia.com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|