|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاريخ>تاریخ ایران>یمن > از روزگار کیکاووس تا روزگار بهمن بن اسفندیار
شماره مقاله : 10273 تعداد مشاهده : 336 تاریخ افزودن مقاله : 4/4/1390
|
سخن درباره پادشاهان شهرهاى يمن از روزگار كيكاووس تا روزگار بهمن بن اسفنديار از زبان كسانى كه عقيده دارند كيكاووس در روزگار سليمان بن داود به پادشاهى رسيده، پيش از اين خبرهائى نقل كرديم و آن گروه از فرمانروايان يمن را كه در عهد سليمان مىزيستهاند نام برديم و سرگذشت بلقيس دختر ايلشرح (يا: المنشرح) را نيز باز گفتيم. پس از بلقيس، فرمانروائى به ياسر بن عمرو بن يعفر رسيد كه «انعم الانعامه» خوانده مىشد. مردم يمن گفتهاند: ياسر براى جنگ به سوى مغرب لشگر كشيد تا به بيابانى رسيد كه آنرا «وادى الرمل» (يعنى: بيابان ريگزار) مىخواندند و پيش از او پاى هيچ كس بدان جا نرسيده بود. آنجا ايستاده بود كه ناگهان در ميان ريگزار راهى پيدا شد و او به مردى كه عمرو نام داشت فرمان داد تا با كسان خويش از آن جا بگذرد. او و يارانش از آن جا گذشتند ولى ديگر باز نگشتند. ياسر كه چنين ديد دستور داد تا بتى از مس بسازند. و پس از اين كه ساخته شد، آن را بر تخته سنگ بزرگى نصب كرد و بر سينه سنگ نوشت: «اين بت، از آن ياسر انعم حميرى است، در پشت اين بت هيچ گذرگاهى نيست و نبايد هيچ كس را به عبور از آن واداشت كه نابود خواهد شد.» و نيز گفته شده است: در آن سوى اين ريگزار گروهى از پيروان حضرت موسى عليه السلام مىزيستند و همان كسانى بودند كه خداوند درين فرموده خود به آنان نظر داشته است: وَ من قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ به يَعْدِلُونَ 7: 159 (از پيروان موسى گروهى به دين حق راه مىيابند و بدان مىگروند.) خدا حقيقت را بهتر مىداند. پس از او تبع تبان اسعد، ابو كرب بن ملكيكرب، تبع بن زيد بن عمرو بن تبع به فرمانروائى رسيد. اين همان ذو الاذعار بن ابرهه، تبع ذو المنار بن رايش بن قيس بن صيفى بن سباست. او را زايد مىخواندند. اين تبع در روزگار بشتاسب (ويشتاسب) و اردشير بهمن بن اسفنديار بن بشتاسب مىزيست. و كسى است كه از يمن، در راهى كه «رايش» پيموده بود، پيش رفت تا به دو كوه طيئ رسيد. از آن جا به سوى شهر انبار روى نهاد. هنگامى كه به محل حيره رسيد، حيران و سرگدان شد و شبانگاه در آن جا ماند. بدين مناسبت آن سرزمين را «حيرة» ناميد. آنگاه گروههائى از قبائل ازد و لخم و جذام و عامله و قضاعه را در آن جا گذاشت كه خانههائى ساختند و در آن جا ماندگار شدند. سپس مردمى را از طيئ و كلب و سكون و خانواده بلحرث بن كعب و اياد بدان جا كوچ داد. بعد به سوى موصل روى نهاد. از آن جا به آذربايجان رفت و با تركان جنگيد و آنان را شكست داد. جنگ آورانشان را كشت و فرزندانشان را اسير كرد. سپس به يمن بازگشت. اين پيروزيها باعث شد كه فرمانروايان و پادشاهان ازو بيمناك گرديدند و هديههائى براى او فرستادند. پادشاه هندوستان نيز كالاهاى گرانبهائى پيشكش كرد. در ميان آنچه براى پادشاه يمن فرستاده بود، تحفههاى بسيارى از پارچههاى ابريشمين و مشك و عود و كالاهاى ديگر بود. پادشاه يمن چيزهائى ديد كه همانندش را هرگز نديده بود. از اين رو، به فرستادهاى كه آنها را آورده بود، گفت: «آيا اينها همه از شهر شماست؟» جواب داد: «بيشترشان از سرزمين چين است.» و چين را براى او وصف كرد. پادشاه يمن سوگند خورد كه به چين لشكر كشد. اين بود كه با حميريان به راه افتاد تا به مردم زبون و كودنى رسيد كه كلاههاى دراز و سياه داشتند. در آن جا مردى از كسان خود را كه ثابت ناميده مىشد با گروهى انبوه به سوى چين گسيل داشت كه رفت و شكست خورد. پس از او، تبع، خود رهسپار چين شد و داخل چين گرديد و رزم آوران چينى را كشت و هر چه در آن جا يافت، به غنيمت گرفت. رفتن او به چين و ماندن او در آن جا و بازگشت او از آن سرزمين بر روى هم هفت سال طول كشيد. هنگامى كه مىخواست باز گردد دوازده هزار سوار از دلاوران حميرى را در تبت به پاسدارى گماشت. اين گروه اهل تبت هستند ولى خود را عرب مىدانند و رنگ و خلق و خوى ايشان نيز مانند رنگ و خوى تازيان است. آنچه تا اين جا گفتيم، به همين گونه گفته شده است ولى بسيارى از مورخان درباره اين رويدادها اختلاف دارند و روايت هر يك با روايت ديگرى فرق مىكند. يكى رويدادى را جلوتر ذكر مىكند كه ديگرى آنرا عقبتر آورده است. و از اين درازگوئىها هم سود بسيارى بدست نمىآمد. ولى ما آنچه را كه كوتاه يافتيم در اين جا نقل كرديم.
متن عربی:
ذكر الخبر عن ملوك بلاد اليمن من أيام كيكاووس الى أيام بهمن بن اسفنديار قد مضي ذكر الخبر عمّن زعم أنّ كيكاووس كان في عهد سليمان بن داود، وقد ذكرنا من كان في عهد سليمان من ملوك اليمن والخبر عن بلقيس بنت ايلشرح، وصار الملك بعد بلقيس الى ياسر بن عمرو بن يعفر الذي يقال له أنعم الانعامة، قال أهل اليمن: إنّه سار غازياً نحو المغرب حتى بلغ وادياً يقال له وادي الرمل، ولم يبلغه أحد قبله، فلمّا انتهى اليه لم يجد وراءه مجازاً لكثرة الرمل، فبينما هو مقيم عليه إذ انكشف الرمل فأمر رجلاً يقال له عمرو أن يعبر هو وأصحابه، فعبروا، فلم يرجعوا، فلمّا رأى ذلك أمر بنصب صنم نحاس، فصُنع ثمّ نُصب على صخرة على شفير الوادي وكتب على صدره بالمسند: هذا الصنم لياسر أنعم الحميريّ، ليس وراءه مذهب فلا يتكلّفنّ أحد ذلك فيعطب. وقيل: إنّ وراء ذلك الرمل قوماً من أمّه موسى، وهم الذين عنى الله بقوله: (ومن قوم موسى أمّة يهدون بالحق وبه يعدلون) الاعراف: 951؛ والله أعلم. ثمّ ملك بعده تُبّع، وهو تُبّان، وهو أسعد، وهو أبو كرب بن ملكيكرب تّبع بن زيد بن عمرو بن تبّع، وهو ذو الأذعار بن أبرهة تبّع ذي المنار بن الرايش بن قيس بن صيفي بن سبأ، وكان يقال له الزايد، وكان تبّع هذا في أيام بشتاسب وأردشير بهمن بن إسفنديار بن بشتاسب، وإنه شخص متوجّهاً من اليمن في الطريق الذي سلكه الرايش حتى خرج على جبلي طيّء، ثمّ سار يريد الأنبار، فلمّا انتهى الى موضع الحيرة تحيّر، وكان ليلاً، فأقام بمكانه، فسمّي ذلك المكان بالحيرة، وخلّف به قوماً من الأزد ولخم وجُذام وعاملة وقُضاعة، فبنوا وأقاموا به، ثمّ انتقل إليهم بعد ذلك ناس من طيّء وكلب والسكون وبلحرث بن كعب وإياد، ثم توجّه الى الموصل، ثم الى أذربيجان، فلقي الترك فهزمهم، فقتل المقاتلة وسبى الذرّيّة، ثم عاد الى اليمن، فهابته الملوك وأهدوا إليه، وقدمت عليه هديّة ملك الهند، وفيها تحف كثيرة من الحرير والمسك والعود وسائر طرف الهند، فرأى ما لم يرَ مثله، فقال للرسول: كلّ هذا في بلدكم؟ فقال: أكثره من بلد الصين، ووصف له بلد الصين، فحلف ليغزونها، فسار بحمير حتى أتى الى الركائك وأصحاب القلانس السود، ووجّه رجلاً من أصحابه يقال له ثابت نحو الصين في جمع عظيم، فأصيب، فسار تبّع حتى دخل الصين، فقتل مقاتلتها واكتسح ما وجد فيها، وكان مسيره ومقامه ورجعته في سبع سنين. ثمّ إنهّ خلّف بالتّبّت اثني عشر ألف فارس من حمير، فهم أهل التّبّت، ويزعمون أنهم عرب، وألوانهم ألوان العرب وخلقهم. وهكذا ذكر، وقد خالف هذه الرواية كثير من أصحاب السير والتواريخ، وكل واحد منهم خالف الآخر، وقدّم بعضهم من أخره الآخر، فلم يحصل منهم كثير فائدة، ولكن ننقل ما وجدنا مختصراً. *
از کتاب: كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، عز الدين على بن اثير (م 630)، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش.
مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی islamwebpedia.com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|