Untitled Document
 
 
 
  2024 Nov 21

----

19/05/1446

----

1 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

أنس بن مالك رضی الله عنه از پيامبر صلى الله عليه وسلّم روايت مى كند كه فرمودند: ((ثَلاَثٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ وَجَدَ حَلاَوَةَ الإِيمَانِ أَنْ يَكُونَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِمَّا سِوَاهُمَا، وَأَنْ يُحِبَّ الْمَرْءَ لاَ يُحِبُّهُ إِلاَّ لِلَّهِ، وَأَنْ يَكْرَهَ أَنْ يَعُودَ فِي الْكُفْرِ كَمَا يَكْرَهُ أَنْ يُقْذَفَ فِي النَّارِ)). متفق عليه، البخاري في الإيمان رقم (16) و مسلم في الإيمان رقم (43).
كسي كه اين سه خصلت را داشته باشد، شيريني ايمان را مى چشد، يكي اينكه: خدا و رسولش را از همه بيشتر دوست داشته باشد، دوم اينكه: محبتش با هر كس، بخاطر خوشنودي خدا باشد. سوم اينكه: برگشتن به سوي كفر، برايش مانند رفتن در آتش، ناگوار باشد.

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

الهیات و ادیان>اشخاص>داود علیه السلام

شماره مقاله : 10256              تعداد مشاهده : 596             تاریخ افزودن مقاله : 3/4/1390

سخن درباره پادشاهى داود
او داود بن ايشى بن عويد بن باعز بن سلمون بن نحشون بن عمى نوذب بن رام بن حصرون بن فارض بن يهوذا بن يعقوب بن اسحاق است.
داود مردى كوتاه قد و زاغ چشم و كم موى بود.
هنگامى كه طالوت كشته شد. بنى اسرائيل پيش داود آمدند و گنجينه‏ها و انبارهاى طالوت را بدو سپردند و او را پادشاه خويش كردند.
و نيز گفته شده است:
داود پيش از كشته شدن جالوت به فرمانروائى رسيد.
سبب فرمانروائى او در آن هنگام، اين بود كه خداوند به اشمويل توصيه فرمود تا به طالوت دستور دهد كه به مدين برود و با مردم آن شهر پيكار كند و ايشان را بكشد.
طالوت نيز به سوى مدين رهسپار شد و مردم آن شهر را كشت جز پادشاه ايشان را كه اسير گرفت.
از اين رو، خداوند به اشمويل وحى فرستاد و فرمود:
«به طالوت بگو: خداوند مى‏فرمايد: من به تو فرمانى‏ دادم و تو آن را درست به كار نبستى! از اين رو، پادشاهى را از تو و فرزندانت مى‏گيرم چنان كه تا روز رستاخيز ديگر اين تاج و تخت به شما باز نگردد.» آنگاه خداوند به اشمويل فرمود تا داود را بر او رنگ شاهى بنشاند. اشمويل نيز داود را به پادشاهى رساند.
داود سپس به پيكار جالوت رفت و او را كشت.
خداوند حقيقت را بهتر مى‏داند.
هنگامى كه داود به فرزندان اسرائيل فرمانروائى يافت، خداوند او را پادشاهى و پيامبرى بخشيد و زبور را بر او فرو فرستاد.
خداوند، همچنين صنعت زره سازى را به داود آموخت.
داود نخستين كسى است كه زره ساخت.
خدا آهن را براى داود نرم كرد و به كوه‏ها و پرندگان فرمود تا هنگامى كه داود به نيايش مى‏پردازد با او در نيايش پروردگار همزبان شوند.
خدا آوازى به دلنشينى و گيرائى آواز داود به هيچكس نداد. او به اندازه‏اى خوش آواز بود كه وقتى زبور مى‏خواند.
حيوانات نزديك او مى‏آمدند تا جائى كه داود به گردنشان دست مى‏انداخت و آنها فريفته شنيدن آواز او مى‏شدند.
مردى سخت كوش و سخت پيكار بود. خدا را بسيار پرستش مى‏كرد و بسيار مى‏گريست. شبها بر مى‏خاست و به نيايش مى‏پرداخت و روزها روزه مى‏گرفت. هميشه نيمى از سال را به شب زنده دارى و روزه دارى مى‏گذراند.
در بارگاه او پيوسته چهارهزار تن پاسدارى مى‏كردند.
ولى او- با همه‏ى شكوه پادشاهى- از دسترنج خويش نان مى‏خورد.
در روزگار پادشاهى او مردم شهر ايله مسخ شدند و به گونه بوزينگان درآمدند.
سبب آن رويداد اين بود كه هميشه روز شنبه بسيارى از ماهيان دريا به كرانه‏هاى شهر روى مى‏آوردند ولى در روزهاى ديگر هيچ ماهى نزديك شهر نمى‏آمد.
مردم ايله چون در روز شنبه كه روز آسايش بود، شكار ماهى را روا نمى‏دانستند و در روزهاى ديگر نيز دستشان به ماهى نمى‏رسيد، نيرنگى انديشيدند و بر كرانه دريا آبدان‏هائى بزرگ ساختند و در آنها آب انداختند.
هميشه در پايان روز آدينه آنها را پر از آب مى‏كردند.
بدين گونه ماهى‏ها روز شنبه به آبدانها راه مى‏يافتند و ديگر نمى توانستند بيرون بروند.
مردم اين ماهى‏ها را در روز يكشنبه مى‏گرفتند.
يكى از مردم شهر ايشان را از اين كار منع كرد ولى به سخنش گوش ندادند. خداوند نيز آنان را مسخ فرمود و به شكل بوزينه درآورد.
سه روز بدان شكل ماندند و بعد نابود شدند.


سخن درباره فريفته شدن داود به زن اوريا
يكى از رويدادهاى زندگى داود اين بود كه خداوند او را به وسيله همسر اوريا آزمود.
سبب اين پيشآمد آن بود كه داود روزگار خود را به سه بخش تقسيم كرده بود: يك روز را به دادرسى و داورى در ميان مردم مى‏گذراند و يك روز براى پرستش خداوند خلوت مى‏كرد و يك روز ديگر را با زنان خود به شب مى‏رساند. او نود و نه زن داشت.
داود به برترى ابراهيم و اسحاق و يعقوب رشك مى‏برد.
از اين رو به خداى خويش گفت:
«پروردگارا! چه برترى و بزرگوارى نصيب نياكان من شد؟ همانند آنچه به ايشان بخشيدى مرا هم ببخش.» خداوند بدو وحى فرستاد و فرمود:
«هر يك از نياكان تو را به آسيبى گرفتار ساختيم و آزمايش‏ كرديم و ايشان در آن سختى پايدارى نشان دادند و شكيبائى ورزيدند.
ابراهيم به قربان كردن فرزندش آزموده شد، اسحاق به از دست رفتن بينائى‏اش و يعقوب به داغ دورى يوسف.» 
داود عرض كرد:
«بار خدايا، بدان گونه سختى‏ها كه ايشان را آزمودى، مرا نيز بيازماى و همانند آنچه به ايشان بخشيدى مرا نيز ببخش.» 
خداوند بدو وحى فرستاد و فرمود:
«اينك تو نيز آزموده مى‏شوى. آماده باش!» و نيز گفته‏اند:
سبب گرفتارى داود اين بود كه با خود انديشيد: آيا مى‏تواند روزى را به پايان رساند بى‏اين كه به هيچ كار بد نپردازد؟
در پى اين انديشه روزى را كه براى پرستش خداوند خلوت مى‏كرد بر آن شد كه در تمام ساعات روز، خود را از كردار يا رفتار ناشايسته نگاه دارد.
اين بود كه در سراى خود را بست و به نيايش پروردگار روى آورد.
چيزى نگذشت كبوتر زرين بالى كه همه‏ى رنگ‏هاى زيبا را داشت فرود آمد و در پيش روى او بر زمين نشست.
داود در هوس افتاد كه آن را بگيرد.
كبوتر پريد ولى دور نرفت. تنها تا جائى رفت كه داود از گرفتن آن نااميد نشود. بدين جهة او همچنان پرنده را دنبال كرد و پرنده نيز از دستش گريخت تا رسيد به زنى كه در آب سرگرم شست و شو بود.
زيبائى او داود را به شگفتى انداخت.
زن همينكه سايه او را بر روى زمين ديد با گيسوى خويش چهره و اندام خود را پوشاند و اين كار فريفتگى داود را بدو بيش‏تر ساخت. از اين رو درباره آن زن به پرسش پرداخت. بدو خبر دادند كه شوهرش اوريا نام دارد و در فلان شهر است.
داود براى فرماندار آن شهر پيام فرستاد و دستور داد كه اوريا را پيشاپيش تابوت سكينه به جنگ بفرستد.
هر كس كه پيشاپيش آن تابوت به پيكار مى‏رفت نمى توانست بگريزد. يا پيروزى مى‏يافت يا كشته مى‏شد.
فرماندار آن شهر دستور داود را به كار بست و اوريا را به جنگ فرستاد و او نيز در جنگ جان خود را از دست داد.
و نيز گفته‏اند:
داود همينكه چشم بر آن زن افكند، شيفته زيبائى وى شد و پرسيد:
«شوهرش كيست؟» بدو گفتند كه شوهرش- اوريا- در لشكرى چنين و چنان، خدمت مى‏كند.
داود به فرمانده آن لشكر نوشت كه اوريا را با گروه اندكى از سپاهيان به جنگ فلان دشمن بفرستد.
او نيز چنين كرد. ولى خداوند اوريا را در جنگ پيروزى بخشيد.
فرمانده لشكر، داود را از آنچه روى داده بود آگاه ساخت. داود بدو بار ديگر نامه نوشت و دستور داد تا اوريا را به جنگ دشمنى ديگر- كه از دشمن نخستين نيرومندتر بود- گسيل دارد.
او اين دستور را نيز بكار بست و اوريا درين پيكار هم‏ پيروز شد.
داود فرمان داد كه او را به جنگ سومين دشمن بفرستد.
همين كار را كردند و اوريا درين نبرد كشته شد.
پس از كشته شدن اوريا، داود زن او را گرفت و اين زن- به گفته قتاده- مادر سليمان است.
و نيز گفته‏اند:
لغزش داود اين بود كه وقتى وصف زيبائى زن اوريا را شنيد، آرزو كرد كه او زن حلال و شرعى وى باشد.
تصادفا اوريا، شوهر آن زن، كه به پيكار رفته بود، كشته شد و داود در دل اندوهى را كه درباره كشته‏شدگان ديگر حس مى‏كرد درباره او حس نكرد زيرا ديگر مى‏توانست زن او را بگيرد.
از اين رو داود در روز نيايش خود را بسته و سرگرم عبادت بود كه دو فرشته را خداوند بر او فرستاد.
اين دو فرشته، از راهى بجز راه در، وارد خلوتسراى او شدند چنان كه داود از ديدنشان به هراس افتاد.
قالُوا: لا تَخَفْ، خَصْمانِ بَغى‏ بَعْضُنا عَلى‏ بَعْضٍ فَاحْكُمْ بَيْنَنا بِالْحَقِّ. 38: 22 ... إِنَّ هذا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً، وَ لِيَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ، فَقالَ: أَكْفِلْنِيها وَ عَزَّنِي في الْخِطابِ 38: 23 (فرشتگان گفتند: «نترس، ما دو دشمن هستيم كه يكى به ديگرى ستم كرده است. ميان ما دادگرانه داورى كن. اين برادر من نود و نه ميش دارد ولى من تنها يك ميش دارم و او با من به درشتى سختى سخن راند و گفت: اين يك ميش را هم به من واگذار كن.») و ميش مرا گرفت.
داود از ديگرى پرسيد:
«درين باره چه مى‏گوئى؟» جواب داد:
«او راست مى‏گويد. من مى‏خواستم ميش‏هاى خود را كامل كنم و شماره آنها را درست به صد برسانم. اين بود كه ميش او را هم گرفتم.» داود گفت:
«درين صورت، ما نمى‏گذاريم كه تو آن را بربائى.» فرشته گفت:
«تو توانائى چنين كارى را ندارى.» داود به پيشانى و بينى او اشاره كرد و گفت:
«اگر مال او را به او برنگردانى، اين جا و اين جاى تو را خواهم زد!» درين هنگام فرشته گفت:
«اى داود، تو خود شايسته‏ترى كه چنين كيفرى ببينى چون تو نود و نه زن داشتى و اوريا جز يك زن نداشت. با اين وصف آنقدر او را به جنگ فرستادى كه سرانجام كشته شد و همسر او را نيز گرفتى.» پس از اين سخن، آن دو فرشته ناپديد شدند.
داود دانست كه خداوند چگونه او را آزموده. و او در چه دامى افتاده است. از اين رو، به سجده افتاد و چهل روز سر از زمين بر نمى‏داشت مگر براى نيازهائى كه از بر آوردن آنها چاره‏اى نداشت.
در آن حال مى‏گريست و گريه خويش را چندان ادامه داد كه بر اثر اشك‏هاى او از زمين سبزه روئيد و سر او را پوشاند.
آنگاه به درگاه خدا ناليد و گفت:
«پروردگارا، پيشانى زخمى شد و چشم خشكيد. با اين حال هنوز گناه داود بخشوده نشده است.» بدو ندا رسيد:
«آيا گرسنه‏اى كه سير شوى، يا بيمارى كه درمان يابى، يا ستمرسيده‏اى كه يارى داده شوى؟» 
داود چنان شيون و زارى كرد كه با بيتابى او آنچه روئيده بود به لرزه و ناله درآمد.
درين هنگام خداوند توبه او را پذيرفت و بدو وحى فرستاد و فرمود:
«سر خويش را از زمين بردار كه ترا بخشودم.» 
داود گفت:
«پروردگارا! چگونه بدانم كه از گناه من درگذشته‏اى؟ تو داورى دادگر هستى و اگر اوريا در روز رستاخيز سر خويش را به دست گيرد و در حالى كه از رگهاى آن خون مى‏چكد در برابر عرش تو بايستد و بگويد: «خدايا، از اين مرد بپرس كه چرا مرا كشته است؟» بى‏گمان در داورى خود، ناروا روا نخواهى داشت.» خداوند در پاسخ بدو وحى فرستاد كه:
«اگر چنين شود، او را فرا مى‏خوانم و از او مى‏خواهم كه تو را به من ببخشد. همينكه تو را به من بخشيد، من نيز در برابر بخشش او بهشت را بدو مى‏بخشم.» 
داود كه اين شنيد گفت:
«پروردگارا، اكنون يقين دارم كه از گناه من درگذشته‏اى.» 
گفته‏اند:
داود، پس از اين پيشامد، از شرم پروردگار خويش نمى توانست چشم به آسمان افكند تا هنگامى كه درگذشت.
همچنين، لغزش خويش را بر كف دست خود نگاشت و هر گاه كه آن را مى‏ديد، دستش به لرزه مى‏افتاد.
در جامى براى او آشاميدنى مى‏آوردند. نيم يا دو سوم آن را كه مى‏نوشيد به ياد لغزش خويش مى‏افتاد و چنان بيتاب مى‏شد و شيون مى‏كرد كه نزديك بود بند از بندش بگسلد. آنگاه جام او از اشك پر مى‏شد.
گفته مى‏شد كه: هر قطره اشك داود با اشك‏هاى تمام آفريدگان برابرى مى‏كند. او روز رستاخيز با دستى كه لغزش وى بر آن نوشته شده، مى‏آيد و مى‏گويد:
«پروردگارا! گناه، گناه من است رسيدگى به گناه مرا از همه پيش‏تر بينداز.» او را پيش مى‏اندازند. ولى آسوده نيست.
سپس مى‏گويد: «پروردگارا، داورى درباره مرا از همه عقب‏تر ببر.» عقب‏تر مى‏برند ولى باز هم آرام نمى‏گيرد.
آن لغزش، فرزندان اسرائيل را نيز از فرمانبردارى داود بازداشت و ديگر دستور او را به چيزى نمى‏گرفتند. تا جائى كه يكى از پسران وى كه ايشى ناميده شد و مادرش دختر طالوت بود، بر او شوريد و مردم را به پيروى از خويش فرا خواند.
كجروان بنى اسرائيل بدو گرويدند و پيروان او بسيار شدند.
ولى همينكه خداوند توبه داود را پذيرفت، گروهى از مردم در اطرافش گرد آمدند و با پسرش پيكار كردند تا او را شكست دادند و گريزاندند.
داود يكى از سرداران خويش را در پى او فرستاد و بدو دستور داد كه درين كار نرمى و مهربانى پيش گيرد شايد بتواند كه وى را اسير كند و نكشد.
آن سردار به تندى سر در پى او نهاد و او را چنان سرآسيمه ساخت كه در راه به درختى خورد و كشته شد.
داود از داغ او به اندوهى سخت دچار گرديد و بر آن سردار كه باعث مرگ فرزندش شده بود، خشم گرفت.

سخن درباره ساختن بيت المقدس و درگذشت داود عليه السلام‏
گفته شده است:
مردم در روزگار پادشاهى داود به طاعون نابود كننده‏اى گرفتار شدند.
داود ناچار مردم را به محلى كه شهر بيت المقدس در آن واقع شده هدايت كرد.
او فرشتگانى را مى‏ديد كه از سرزمين بيت المقدس به آسمان مى‏روند. از اين رو بدان جا رفت تا براى قوم خود دعا كند.
هنگامى كه در محلى صخره صماء ايستاد، به درگاه خداى بزرگ دعا كرد كه گزند طاعون را از مردم دور كند.
خداوند درخواست او را پذيرفت و پيروان او را از آن آسيب رهائى بخشيد.
مردم، جائى را كه داود ايستاده و دعا كرده بود براى‏ ساختن مسجد برگزيدند.
ساختمان اين مسجد هنگامى آغاز شد كه يازده سال از فرمانروائى داود مى‏گذشت.
داود پيش از آن كه ساختمان مسجد را به پايان برساند، از جهان رخت بربست و هنگام مرگ به فرزند و جانشين خود، سليمان، سپرد كه ساختمان مسجد را به پايان برساند و آن سردار را هم كه باعث كشته شدن ايشى- فرزند داود و برادر سليمان- شده بود، بكشد.
همينكه داود درگذشت، سليمان او را به خاك سپرد و بر آن شد كه دستورهاى پدر خويش را به كار بندد. از اين رو، آن سردار را كشت. همچنين ساختن مسجد را پيگيرى كرد.
اين مسجد را با سنگ مرمر ساخت و با طلا آراست و جواهر نشان كرد و همه‏ى اين كارها را با نيروى پريان و اهريمنان، كه رام وى شده بودند، انجام داد.
روزى را كه اين پرستشگاه به پايان رسيد عيد گرفت و جشنى باشكوه ترتيب داد و قربانى بزرگى كرد و خداوند نيز آن را ازو پذيرفت.
آغاز كار سليمان، نخست ساختن آن شهر و بعد پيگيرى ساختمان مسجد بود. مردم درباره اين بنا سخن بسيار گفته و حرف‏هائى زده‏اند كه دور از حقيقت است و نيازى به ذكر آنها نيست.
و نيز گفته شده است:
ساختن مسجد را بى‏گمان سليمان آغاز كرده است- نه داود.
حضرت داود خواست مسجدى بسازد ولى خداوند بدو وحى فرستاد كه:
«چون اين خانه‏اى مقدس است و دست تو به خون رنگين‏ شده، بنابر اين تو بانى آن نخواهى بود. ولى پسرت، سليمان، چون از خونريزى بركنار مانده، مسجد را خواهد ساخت.» از اين رو، سليمان همينكه به پادشاهى رسيد، آن را ساخت داود كنيزكى داشت كه هر شب درهاى خانه او را مى‏بست و كليدهايش را پيش او مى‏آورد. و او سپس به نيايش پروردگار برمى‏خاست.
هنگامى كه مرگ وى نزديك شده بود، شبى، كه مانند همه‏ى شب‏ها كنيزك درها را بسته بود، ناگهان مردى را در خانه خود ديد.
از او پرسيد:
«چه كسى تو را درين خانه راه داده است؟» مرد در پاسخ گفت:
«من كسى هستم كه در كاخ پادشاهان، بدون اجازه ايشان داخل مى‏شوم.» داود كه اين سخن ازو شنيد، پرسيد:
«آيا تو ملک الموت هستى؟» 
جواب داد:
«آرى!» 
پرسيد:
«پس چرا پيش ازين به من پيام نفرستادى و آمدن خود خبر ندادى تا براى مرگ آماده شوم؟» ملک الموت در پاسخ گفت:
«من پيش از اين پيك و پيام بسيارى براى تو فرستادم.» 
پرسيد:
«پيك‏هاى تو چه كسانى بوده‏اند؟»
جواب داد:
«پدر تو، برادر تو، همسايه تو و آشنايان تو اكنون در كجا هستند؟» 
گفت:
«همه مرده‏اند.» گفت:
«بنابر اين همگى پيك‏هاى من بودند و پيام مرا به تو مى‏رساندند زيرا تو نيز مى‏ميرى همچنان كه آنان مردند.» ملک الموت اين را گفت و جان داود را گرفت.
پس از درگذشت داود، پسرش سليمان پادشاهى و دانش و پيامبرى او را به ارث برد.
داود نوزده فرزند داشت و از ايشان، تنها سليمان بود كه وارث و جانشين وى گرديد.
داود يكصد سال درين جهان زندگى كرد. درستى اين خبر از سوى پيغمبر اكرم، صلى الله عليه و سلم، تأييد شده است.
مدت فرمانروائى داود نيز چهل سال بود.

متن عربی:

ذكر ملك داود
هو داود بن إيشي بن عويد بن باعز بن سلمون بن نحشون بن عمّي نوذب بن رام بن حصرون بن فارض بن يهوذا بن يعقوب بن اسحاق، وكان قصيراً أزرق قليل الشعر، فلما قتل طالوت أتى بنو إسرائيل داود فأعطوه خزائن طالوت وملّكوه عليهم، وقيل: إن داود ملك قبل أن يُقتل جالوت؛ وسبب ملكه حينئذٍ أن الله أوصى الى اشمويل ليأمر طالوت بغزو مدين وقتل من بها، فسار إليها وقتل من بها رلا ملكهم، فإنه أخذه أسيراً، فأوحى الله إلى اشمويل: قل لطالوت آمرك بأمر فتركته لأنزعن الملك منك ومن بنيك ثمّ لا يعود فيكم إلى يوم القيامة، وأمر اشمويل بتمليك داود، فملّكه وسار إلى جالوت فقتله، والله أعلم.
فلما ملك بني اسرائيل جعله الله نبيّاً وملكاً وأنزل عليه الزبور وعلمه صنعة الدروع، وهو أول من عملها، وألان له الحديد، وأمر الجبال والطير يسبحون معه إذا سبح، ولم يعط الله أحداً مثل صوته، كان إذا قرأ الزبور تدنو الوحوش حتى يأخذ بأعناقها وإنها لمصيخة تسمع صوته.
وكان شديد الاجتهاد كثير العبادة والبكاء، وكان يقوم الليل ويصوم نصف الدهر، وكان يحرسه كل يوم وليلة أربعة آلاف، وكان يزكل من كسب يده.
وفي ملكه مسخ أهل أيلة قردة؛ وسبب ذلك أنهم كانوا تزتيهم يوم السبت حيتان البحر كثيراً، فإذا كان غير يوم السبت لا يجيء إليهم منها شيء، فعملوا على جانب البحر حياضاً كبيرة وأجروا إليها الماء، فإذا كان آخر نهار يوم الجمعة فتحوا الماء إلى الحياض فتدخلها الحيتان ولا تقدر على الخروج عنها، فيأخذونها يوم الأحد، فنهاهم بعض أهلها فلم ينتهوا، فمسخهم الله قردة وبقوا ثلاثة أيام وهلكوا.

ذكر فتنته بزوجة أوريا
ثم إن الله ابتلاه بزوجة أوريا، وكان سبب ذلك أنه قد قسم زمانه ثلاثة أيام، يوماً يقضي فيه بين الناس، ويوماً يخلوا فيه للعبادة، ويوماً يخلو فيه مع نسائه، وكان له تسع وتسعون امرأة، وكان يحسد فضل إبراهيم وإسحاق ويعقوب: أي ربيّ أرى الخير قد ذهب به آبائي فأعطني مثل ما أعطيتهم فأوحى الله إليه: إن آباءك ابتلوا ببلاء فصبروا، ابتلي ابراهيم بذبح ابنه، وابتلي اسحاق بذهاب بصره، وابتلي يعقوب بحزنه على يوسف، فقال: ربّ ابتلني بمثل ما ابتليتهم وأعطني مثل ما أعطيتهم، فأوحى الله إليه: إنك مبتلىً فاحترس.
وقيل: كان سبب البليّة أنه حدّث نفسه أنه يطيق أن يقطع يوماً بغير مقارفة سوء، فلما كان اليوم الذي يخلو فيه للعبادة عزم على أن يقطع ذلك اليوم بغير سوء وأغلق بابه وأقبل على العبادة، فإذا هو بحمامة من ذهب فيها كل لون حسن قد وقعت بين يديه، فأهوى ليأخذها، فطارت غير بعيد من غير أن ييأس من أخذها، فما زال يتبعها وهي تفرّ منه حتى أشرف على امرأة تغتسل فأعجبه حسنها، فلما رأت ظلّه في الأرض جلّلت نفسها بشعرها فاستترت به، فزاده ذلك رغبةً، فسأل عنها فأخبر أن زوجها بثغر كذا، فبعث الى صاحب الثغر بأن يقدّم أوريا بين يدي التابوت في الحرب، وكان كل من يتقدّم بين يدي التابوت لا ينهزم، إمّا أن يظفر أو يقتل، ففعل ذلك به فقُتل.
وقيل: إنّ داود لما نظر إلى المرأة فزعجبته فسأل عن زوجها، فقيل: إنّه في جيش كذا، فكتب إلى صاحب الجيش أن يبعثه في سريّة إلى عدوّ كذا ففعل ذلك، ففتح الله عليه، فكتب إلى داود فأمر داود أن يرسل أيضاً إلى عدوّ كذا أشدّ منه، ففعل، فظفر، فأمر داود أن يرسل إلى عدوّ ثالث، ففعل، فقتل أوريا في المرّة الثالثة، فلمّا قتل تزوج داود امرأته، وهي أم سليمان في قول قتادة.
وقيل: إن خطيئة داود كانت أنه لما بلغه حسن امرأة أوريا تمنّى أن تكون له حلالاً، فاتفق أن أوريا سار إلى الجهاد فقتل فلم يجد له من الهم ما وجده لغيره، فبينما داود في المحراب يوم عبادته وقد أغلق الباب إذ دخل عليه ملكان أرسلهما الله إليه من غير الباب، فراعه ذلك فقالا: (لا تخف، خصمان بغى بعضنا على بعض فاحكم بيننا بالحق، إن هذا أخي له تسع وتسعون نعجة ولي نعجة واحدة، فقال: أكفلنيها وعزَّني في الخطاب) ص:22 : 32، أي قهرني، وأخذ نعجتي، فقال للآخر: ما تقول؟ قال: صدق، إني أردت أن أُكمل نعاجي مائة فزخذت نعجته، فقال داود: إذاً لا ندعك وذاك، فقال الملك: ما أنت بقادر عليه، قال داود: فإن لم تردّ عليه ماله ضربنا منك هذا وهذا، وأومأ إلى أنفه وجبهته، قال: يا داود أنت أحقّ أن يُضرب منك هذا وهذا حيث لك تسع وتسعون امرأة ولم يكن لأوريا إلاّ امرأة واحدة فلم تزل به حتى قتل وتزوجت امرأته، ثمّ غابا عنه.
فعرف ما ابتلي به وما وقع فيه، فخرّ ساجداً أربعين يوماً لا يرفع رأسه إلا لحاجة لا بدَّ منها، وأدام البكاء حتى نبت من دموعه عشب غطى رأسه، ثمّ نادى: ياربّ قرح الجبين وجمدت العين وداود لم يرجع إليه في خطيئته بشيء، فودي: أجائع فتطعم أم مريض فتشفى أم مظلوم فتنصر؟ قال: فنحب نحبةً هاج ما كان نبت، فعند ذلك قبل الله توبته وأوحى إليه: ارفع رأسك فقد غفرتُ لك، قال: يا ربّ كيف أعلم أنك قد غفرت لي؟ وأنت حكم عدل لا تحيف في القضاء إذا جاء أوريا يوم القيامة آخذاً رأسه بيمينه تشخب أوداجه دماً قبل عرشك يقول: يا ربّ سلْ هذا فيم قتلني، فأوحى الله إليه: إذا كان ذلك دعوته وأستوهبك منه فيهبك لي فأهبه بذلك الجنة، قال: يا ربّ الآن علمت أنك قد غفرت لي.
قال: فما استطاع داود بعدها أن يملأ عينه من السماء حياء من ربه حتى قبض، ونقش خطيئته في يده، فكان إذا رأها اضطربت يده، وكان يؤتى بالشراب في الإناء ليشربه فكان يشرب نصفه أو ثلثيه فيذكر خطيئته فينتحب حتى تكاد مفاصله يزول بعضها من بعض ثمّ يملأ الإناء من دموعه، وكان يقال: إنّ دمعة داود تعدل دموع الخلائق، وهو يجيء يوم القيامة وخطيئته مكتوبة بكفّه فيقول: يا ربّ ذنبي ذنبي قدِّمني، فيقدَّم، فلا يأمن فيقول: يا ربّ أخرني، فلا يأمن.
وأزالت الخطيئة طاعة داود عن بني إسرائيل واستخفّوا بأمره، ووثب عليه ابن له يقال له إيشي وأمّه ابنة طالوت فدعا إلى نفسه، فكثر أتباعه من أهل الزيغ من بني إسرائيل، فلمّا تاب الله على داود اجتمع إليه طائفة من الناس فحارب ابنه حتى هزمه ووجّه إليه بعض قوّاده وأمره بالرفق به والتلطف لعله يأسره ولا يقتله، وطلبه القائد وهو منهزم فاضطره إلى شجرة فقتله، فحزن عليه داود حزناً شديداً وتنكّر لذلك القائد.

ذكر بناء بيت المقدس ووفاة داود عليه السلام
قيل: أصاب النّاس في زمان داود طاعون جارف، فخرج بهم الى موضع بيت المقدس، وكان يرى الملائكة تعرج منه إلى السماء، فلهذا قصده ليدعو فيه، فلمّا وقف موضع الصخرة دعا الله تعالى في كشف الطاعون عنهم، فاستجاب له ورفع الطاعون، فاتخذوا ذلك الموضع مسجداً، وكان الشروع في بنائه لإحدى عشرة سنة مضت من ملكه، وتوفي قبل أن يستتمّ بناءه، وأوصى إلى سليمان بإتمامه وقتل القائد الذي قتل أخاه إيشي بن داود.
فلّما توفي داود ودفنه سليمان تقدّم بإنفاذ أمره فقتل القائد واستتم بناء المسجد، بناه بالرخام وزخرفه بالذهب ورصعه بالجواهر، وقوي على ذلك جميعه بالجنّ والشياطين، فلمّا فرغ اتخذ ذلك اليوم عيداً عظيماً وقرّب قرباناً، فتقبّله الله منه، وكان ابتداؤه أوّلاً ببناء المدينة، فلمّا فرغ منها ابتدأ بعمارة المسجد، وقد أكثر الناس في صفة البناء مما يستبعد ولا حاجة إلى ذكره.
وقيل: إنّ سليمان هو الذي ابتدأ بعمارة المسجد، وكان داود أراد أن يبنيه فأوحى الله إليه: إن هذا بيت مقدّس وإنك قد صبغت يدك في الدماء فلست ببانيه، ولكن ابنك سليمان يبنيه لسلامته من الدماء، فلمّا ملك سليمان بناه.
ثمّ إنّ داود توفي وكان له جارية تغلق الأبواب كل ليلة وتأتيه بالمفاتيح فيقوم إلى عبادته، فأغلقتها ليلة فرأت في الدار رجلاً فقالت: من أدخلك الدار؟ فقال: أنا الذي أدخل على الملوك بغير إذن، فسمع داود قوله فقال: أنت ملك الموت؟ قال: نعم، قال: فهلاّ أرسلت إليّ لأستعدّ للموت؟ قال: قد أرسلتُ إليك كثيراً، قال: من كان رسولك؟ قال: أين أبوك وأخوك وجارك ومعارفك؟ قال: ماتوا، قال: فهم كانوا رسلي إليك لأنك تموت كما ماتوا ثمّ قبضه، فلمّا مات ورث سليمان ملكه وعلمه ونبوّته.
وكان له تسعة عشر ولداً، فورثه سليمان دونهم، وكان عمر داود لما توفي مائة سنة، صحّ ذلك عن النبي، صلى الله عليه وسلم، وكانت مدّة ملكه أربعين سنة.

از کتاب: كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، عز الدين على بن اثير (م 630)، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش.

مصدر:
دائرة المعارف شبکه اسلامی
islamwebpedia.com



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

امير مؤمنان علي رضی الله عنه: «واقتدوا بهدى نبيّكم، فانها فضل الهدى واستنّوا بسنته فانها أفضل السنن». «به راه و روش پيامبرتان اقتدا كنيد، چرا كه راه و روش او افضلترين راه و روشهاست و به سنّتش پايبند باشيد كه فاضلترين سنّتهاست».  البداية والنهاية (7/319).

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 4416
دیروز : 5614
بازدید کل: 8794575

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010