|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
قرآن و حدیث>اشخاص>لوط علیه السلام
شماره مقاله : 10232 تعداد مشاهده : 543 تاریخ افزودن مقاله : 3/4/1390
|
داستان لوط و قوم او پيش از اين از رفتن لوط و حضرت ابراهيم عليه السلام به مصر و بازگشت ايشان به شام و اقامت لوط در سدوم ياد كرديم. همينكه لوط در سدوم ماند، خداوند او را به پيامبرى و رهبرى مردم سدوم فرستاد. اهل سدوم از فرمان خداى بزرگ سر مىپيچيدند و به كارهاى زشت و ناپسند و شرم آور مىپرداختند، چنانكه خدا فرموده است: إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها من أَحَدٍ من الْعالَمِينَ، أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ وَ تَقْطَعُونَ السَّبِيلَ وَ تَأْتُونَ في نادِيكُمُ الْمُنْكَرَ ... 29: 28- 29 لوط به قوم خود گفت: (شما به كار زشتى كه هيچيك از جهانيان پيش از شما مرتكب نشده مىپردازيد. آيا با مردان شهوت مىرانيد و راه مىزنيد و در انجمنهاى خويش كارهاى ناپسند مىكنيد.) راه زدن آنان اين بود كه وقتى مسافرى از شهرستان مىگذشت او را مىگرفتند و با او كارى زشت، يعنى همجنس بازى، مىكردند. اما درباره كار ناپسندى كه در انجمنهاى خود انجام مىدادند گفته شده است كه وقتى كسى به ايشان مىرسيد او را مىانداختند و مىزدند و ريشخند مىكردند. همچنين گفته شده كه در مجالس خود به هم تيز مىدادند! برخى هم گفتهاند كه در حضور همديگر هم جنس بازى مىكردند. لوط آنان را به پرستش خداى يگانه مىخواند و از انجام كارهائى كه خدا نمىپسنديد، مانند راهزنى و زشت رفتارى و همجنس بازى، منع مىكرد و آنان را مىترساند كه چنانچه در گناه پافشارى و از توبه خوددارى كنند به عذابى دردناك گرفتار خواهند شد. ولى پند و اندرز او آنان را از اين كارها باز نمىداشت جز اين كه سياهكارى خود را پى گيرى مىكردند و كيفر خدائى را كه در حقشان مقرر شده بود، جلو مىانداختند چون تهديدهاى لوط را به هيچ مىانگاشتند و باور نمىداشتند و به او مىگفتند: «اگر راست مىگوئى عذاب خدا را براى ما بفرست!» لوط كه ديد كار نافرمانى آنان به درازا كشيد و در گمراهى خود پا برجا ماندهاند، سرانجام براى گوشمالى آنان از پروردگار خويش يارى خواست. خداوند، همينكه نابودى آنان و يارى پيامبر خود را اراده فرمود، جبرائيل و دو فرشته ديگر را- كه يكى ميكائيل و ديگرى اسرائيل بود- به سوى سدوم فرستاد تا، چنانكه گفته شده، بصورت مردان درآيند و در شهر به گردش پردازند. خداوند به اين سه فرشته فرمان داد كه به حضرت ابراهيم عليه السلام و همسرش ساره وارد شوند و به ابراهيم مژده دهند كه داراى فرزندى به نام اسحاق خواهد شد و از پشت اسحاق نيز يعقوب خواهد آمد. خداوند حضرت ابراهيم را گشايشى داده و فراخ روزى ساخته بود چنان كه هر كس به او مىرسيد، از وى مهمانى و پذيرائى مىكرد. مهمانى داشت كه پانزده روز پيش او درنگ كرده و نرفته، و از ماندن بسيار خود، او را خسته و افسرده خاطر ساخته بود. ولى همينكه آن سه فرشته- به شكل سه مرد- بر او وارد شدند، از ديدارشان شاد شد چون مهمانانى را ديد كه در نيكوئى و زيبائى همانندشان را نديده بود. از اين رو با خود گفت: «هيچ كس نبايد از اين مهمانان پذيرائى كند جز من كه به دست خود بايد به خدمت آنان پردازم.» بدين منظور پيش خانواده خود رفت و گوساله فربهى را كه پرورش داده بود، براى مهمانان سر بريد. ولى آنان از دست زدن به گوشت او خوددارى كردند. فَلَمَّا رَأى أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً. قالُوا: لا تَخَفْ، إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمِ لُوطٍ. وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِكَتْ. فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ من وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ. قالَتْ يا وَيْلَتى أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعْلِي شَيْخاً إِنَّ هذا لَشَيْءٌ عَجِيبٌ. قالُوا: أَ تَعْجَبِينَ من أَمْرِ الله رَحْمَتُ الله وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ. 11: 70- 73 (ابراهيم چون ديد دستشان بر آن نمىرسد از ايشان پرهيز كرد و بيمناك شد. گفتند: مترس كه ما به سوى قوم لوط فرستاده شدهايم. همسر او- ساره- كه ايستاده بود، خنديد. به او اسحاق و از پشت اسحاق يعقوب مژده داده شد. زن گفت: آيا مىشود از من كه پيرزنى هستم و شوهرم كه پير مردى فرتوت است فرزندى پديد آيد؟ اين چيزى بسيار شگفتانگيز است. گفتند: آيا از كار خداوند كه رحمت و بركات او شامل اهل بيت رسالت است تعجب مىكنى؟ بىگمان خداوند بسيار ستوده صفات و بزرگ است.) در اين هنگام ساره نود سال و ابراهيم خليل يكصد و بيست سال داشت. ابراهيم، همينكه بيم و هراسش از ميان رفت و مژده داشتن داشتن فرزند را شنيد، با جبرائيل درباره قوم لوط به گفت و گو و چون و چرا پرداخت. از ايشان پرسيد: «آيا اگر پنجاه تن خداپرست در ميان اين مردم باشند، مقرون به مصلحت مىبينيد كه چنين شهرى نابود شود؟» در پاسخ گفتند: «اگر پنجاه نفر خداپرست در ميان اين مردم باشند، خدا براى چه اين مردم را عذاب دهد؟» گفت: «اگر پنجاه نفر خداپرست نباشند، چهل نفر كه هستند؟» پرسيدند: «آيا براستى چهل نفر خداپرست در ميان اين مردم پيدا مىشوند؟» ابراهيم گفت: «سى تن» و همچنان پائين آمد تا به ده تن رسيد. ولى آنان باز هم نپذيرفتند و پرسيدند: «آيا باور مىكنى كه در ميان اين مردم ده تن خداپرست و نيك نهاد باشند؟» ابراهيم كه چنين ديد، گفت: «پس از قومى كه حتى ده نفر نيكوكار و خداپرست ميانشان نباشند، هيچ خير و صلاحى ديده نخواهد شد.» بعد گفت: «ولى لوط در ميانشان هست!» قالُوا: نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِيها لَنُنَجِّيَنَّهُ وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ كانَتْ من الْغابِرِينَ. 29: 32 (گفتند: ما از حال كسى كه درين سرزمين است آگاهى بيشترى داريم. بىگمان او و خانوادهاش را رهائى مىبخشيم جز همسرش را كه از نابودشوندگان است.) بعد فرشتگان به سوى سدوم روانه شدند و در قريه لوط رفتند. آنجا لوط را در زمينى سرگرم كار ديدند. خداى بزرگ به فرشتگان گفته بود: «تا لوط چهار بار به سياهكارى مردم سدوم گواهى ندهد، آنان را نابود نكنيد.» از اين رو، پيش وى رفتند و گفتند: «ما امشب مهمان تو خواهيم بود.» لوط با آنان به سوى خانه خويش روانه شد. پس از ساعتى كه قدم زدند رو به ايشان كرد و گفت: «آيا مىدانيد كه مردم اين سرزمين چه مىكنند؟ به خدا من بر روى زمين كسانى بدنهادتر و ناكستر از ايشان نمىشناسم.» لوط اين سخن را چهار بار تكرار كرد. بنا به روايت ديگر، گفته شده است: فرشتگان دختر لوط را ديدند و پرسيدند: «اى خانم، آيا ممكن است كه اين جا از ما در سرائى پذيرائى كنند؟» در پاسخ گفت: «آرى، خانه ما خانه شماست. ولى داخل نشويد تا من به نزد شما برگردم.» آن دختر كه به خاطر قوم لوط از پذيرائى آنان مىترسيد، پيش پدر خود رفت و گفت: «پدر جان! من درين شهر به جوانانى رسيدم كه زيباروىتر از آنان نديدهام. مبادا مردم سدوم آنان را بگيرند و رسوا كنند!» مردم سدوم، لوط را منع كرده بودند از اين كه مردى را در خانه خود بپذيرد و مهمان كند. از اين رو، لوط پنهانى ايشان را به خانه خود برد چنان كه جز خانواده او هيچ كس ديگر از اين پذيرائى آگاهى نداشت. ولى همسرش از خانه بيرون رفت و قوم لوط را خبر داد و گفت: «در خانه ما چند مرد مهمان شدهاند كه من زيباروىتر و خوشبوتر از آنها هرگز نديدهام.» قوم لوط كه اين سخن شنيدند، شتابان پيش لوط رفتند تا مهمانان او را ببينند. لوط به آنان اندرز داد و گفت: فَاتَّقُوا الله وَ لا تُخْزُونِ في ضَيْفِي أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ؟ 11: 78 (از خدا بپرهيزيد و مرا- با كار زشت خود- در نزد مهمانان خوار و سرافكنده نكنيد. آيا در ميان شما يك مرد خردمند و خداپرست نيست؟) بدين گونه آنان را از كار بد منع و به كار نيك تشويق كرد و گفت: هؤُلاءِ بَناتِي، هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ 11: 78. (اين دختران- يعنى جنس زنان- براى شما مردان، پاكتر و شايستهترند.) از آنچه مىخواهيد. قالُوا: لَقَدْ عَلِمْتَ ما لَنا في بَناتِكَ من حَقٍّ وَ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ ما نُرِيدُ 11: 79. أَ وَ لَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعالَمِينَ؟ 15: 70 (گفتند: تو مىدانى كه ما به امثال دختران تو كارى نداريم و خوب مىدانى كه چه مىخواهيم. آيا ما تو را از پذيرائى جهانيان- و مسافران- در خانه خود منع نكرديم؟) لوط هر چه آنان را پند داد سودى نبخشيد و پندش را نپذيرفتند. قال: لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي إِلى رُكْنٍ شَدِيدٍ 11: 80 (گفت: اى كاش نيروئى داشتم تا بر شما چيره شوم يا پايه استوارى داشتم تا از دست شما بر آن پناه برم.) منظورش اين بود كه: «اگر من ياران يا كسان و خاندانى داشتم، مرا از گزند شما رهائى مىدادند.» همينكه اين سخن را گفت، فرشتگانى كه از سوى خدا فرستاده شده بودند، به پيش آمدند و گفتند: «يقين بدان كه پايه و پناهگاه تو استوار است و خداوند هيچ پيامبرى را نفرستاده مگر اين كه او را در ميان مردم خود، توانگر ساخته و در بين خاندان خويش، ايمن نگاه داشته است.» آنگاه لوط در خانه خود را بست ولى بر اثر پافشارى آنان ناچار دوباره در را گشود. همينكه آنان به درون خانه راه يافتند، جبرائيل از پروردگار خويش اجازه خواست تا آنان را به كيفر برساند. پروردگار جهان بدو اجازه داد. جبرائيل بال خود را گشود و چشمهاى ايشان را از كاسه بيرون آورد چنان كه از آن خانه بدر آمدند در حاليكه كور كورانه يك ديگر را لگدمال مىكردند و مىگفتند: «به فرياد برسيد! به فرياد برسيد! در خانه لوط جادوگرترين مردم روى زمين وجود دارند.» در اين هنگام فرشتگان به لوط گفتند: إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ من اللَّيْلِ وَ لا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ إِلَّا امْرَأَتَكَ 11: 81 وَ اتَّبِعْ أَدْبارَهُمْ 15: 65 ... وَ امْضُوا حَيْثُ تُؤْمَرُونَ 15: 65 (ما فرستادگان پروردگار توايم. هرگز دست آزار اين مردم به تو نرسد. تو با خانواده خود شبانه از اين سرزمين بيرون شو. هيچ كس از شما شايسته نيست كه باز پس بنگرد جز همسرت ... در پى خانواده خود برو ... و با هم به جائى كه مأمور شدهايد برسيد.) خداوند آنان را به سوى شام روانه ساخت. لوط هنگام حركت به فرشتگان گفت: «در همين ساعت آنان را نابود كنيد.» فرشتگان در پاسخ او گفتند: «به ما فرمان داده نشده كه اين كار را بكنيم مگر در بامداد.» أَ لَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ؟ 11: 81 (آيا اين بامداد نزديك نيست؟) همينكه بامداد فرا رسيد، جبرائيل- و به گفته برخى: ميكائيل- بال خود را در زير سرزمين آنان- كه داراى پنج قريه بود- فرو برد و چنان همه را از جاى بركند و به آسمان برد كه اهل آسمان بانگ خروسها و عوعو سگهاى ايشان را شنيدند. بعد آن را سرنگون ساخت و زير و زبر كرد چنان كه بارانى از سنگ و گل و خاك بر سرشان باريد و همه كسانى را كه در قريه لوط نبودند- يعنى ازو پيروى نمىكردند- نابود ساخت. همسر لوط كه آن رويداد دلخراش را ديد و آن بانگ سهمناك را شنيد گفت: «اى واى كه قوم من از دست رفت!» در اين هنگام سنگى بر او خورد و او را كشت. بدين گونه خداوند لوط و همه خانوادهاش را رهائى بخشيد جز همسرش را. گفته شده است كه در سدوم چهار صد هزار تن به سر مىبردند. حضرت ابراهيم عليه السلام هميشه به سدوم مىآمد و مىفرمود: «سدوم روزى نابود خواهد شد.» قوم لوط پنج شهر داشتند: سدوم، صبعه، عمره، دوما و صعوه. سدوم بزرگترين شهر بود.
متن عربی ذكر قصة لوط وقومه قد ذكرنا مهاجر لوط مع ابراهيم، عليه السلام، الى مصر وعودهم الى الشام ومقام لوط بسدوم. فلمّا أقام بها أرسله الله إلى أهلها، وكانوا أه كفر بالله تعالى وركوب فاحشة، كما قال تعال: (إنكم لتأتون الفاحشة ما سبقكم بها من أحد من العالمين، أئنكم لتأتون الرجال وتقطعون السبيل وتأتون في ناديكم المنكر) فكان قطعهم السبيل أنهم كانوا يأخذون المسافر إذا مر بهم ويعلمون به ذلك العمل الخبيث، وهو اللّواطة، وأما إتيانهم المنكر في ناديهم فقيل كانوا يحذفون من مرّ بهم ويسخرون منهم، وقيل: كانوا يتضارطون في مجالسهم، وقيل: كان يأتي بعضهم بعضاً في مجالسهم. وكان لوط يدعوهم إلى عبادة الله وينهاهم عن الأمور التي يكرهها الله منهم من قطع السبيل وركوب الفواحش وإتيان الذكور في الأدبار ويتوعدهم على إصرارهم وترك التوبة بالعذاب الأليم، فلا يزجرهم ذلك ولا يزيدهم وعظه إلا تمادياً واستعجالاً لعقاب الله إنكاراً منهم لوعيده ويقولون له: ائتنا بعذاب الله إن كنت من الصادقين، حتى سأل لوط ربّه النصرة عليهم لما تطاول عليه أمرهم وتماديهم في غيّهم. فبعث الله، لما أراد هلاكهم ونصر رسوله، جبرائيل وملكين آخرين معه أحدهما ميكائيل والآخر إسرافيل، فأقبلوا فيما ذكر مشاة في صورة رجال وأمرهم أن يبدأوا بإبراهيم وسارة ويبشّروه باسحاق ومن وراء إسحاق يعقوب. فلمّا نزلوا على إبراهيم، وكان الضيف قد أبطأ عنه خمسة عشر يوماً حتى شقّ ذلك عليه، وكان يضيف من نزل به، وقد وسّع الله عليه الرزق، فرح بهم ورأى ضيفاً لم ير مثلهم حسناً وجمالاً، فقال: لا يخدم هؤلاء القوم أحد إلاّ أنا بيدي، فخرج إلى أهله فجاء بعجل سمين قد حنّذه، أي أنضجه، فقرّبه إليهم، فأمسكوا أيديهم عنه، (فلما رأى أيديهم لا تصل إليه نكرهم وأوجس منهم خيفةً، قالوا لا تخف إنا أرسلنا إلى قوم لوطٍ، وامرأته - سارة - قائمة فضحكت - لما عرفت من أمر الله ولما تعلم من قوم لوط - فبشرناها بإسحاق ومن وراء إسحاق يعقوب) فقالت، وصكّت وجهها: (أألد وأنا عجوز)، إلى قوله: (حميد مجيد)، وكانت ابنة تسعين سنة وابراهيم ابن عشرين ومائة. فلما ذهب عن ابراهيم الروع وجاءته البشرى ذهب يجادل جبرائيل في قوم لوط، فقال له: أرأيت إن كان فيهم خمسون من المسلمين؟ قالوا: وإن كان فيهم خمسون من المسلمين؟ قالوا: وإن كان فيهم خمسون من المسلمين لم يعذّبهم؟ قال: وأربعون، قالوا: وأربعون؟ قال: وثلاثون، حتى بلغ عشرة، قالوا: وإن كان فيهم عشرة؟ قال: ما قم لا يكون فيهم عشرة فيهم خير ثم قال: (إنّ فيها لوطاً، قالوا: نحن أعلم بمن فيها لننجينّه وأهله إلا امرأته كانت من الغابرين). ثمّ مضت الملائكة نحو سدوم قرية لوط، فلمّا انتهوا إليها لقوا لوطاً في أرض له يعمل فيها، وقد قال الله تعالى لهم: لاتهلكوهم حتى يشهد عليهم لوط أربع شهادات، فأتوه فقالوا: إنّا متضيفوك اللّيلة، فانطلق بهم، فلّما مشى ساعة التفت إليهم فقال لهم: أما تعلمون ما يعمل أهل هذه القرية؟ والله ما أعلم على ظهر الأرض إنساناً أخبث منهم، حتى قال ذلك أربع مرّات. وقيل: بل لقوا ابنته فقالوا: يا جارية هل من منزل؟ قالت: نعم، مكانكم لا تدخلوا حتى آتيكم، خافت عليهم من قومها، فأتت أباها فقالت: يا أبتاه أدرك فتياناً على باب المدينة ما رأيت أصبح وجوهاً منهم لئلا يأخذهم قومك فيفضحوهم، وكان قومه قد نهوه أن يضيف رجلاً، فجاء بهم فلم يعلم إلاّ أهل بيت لوط، فخرجت امرأته فأخبرت قومها وقالت لهم: قد نزل بنا قوم ما رأيت أحسن وجوهاً منهم ولا أطيب رائحة، فجاءه قومه يهرعون إليه، فقال: يا قوم (اتقوا الله ولا تخزون في ضيفي أليس منكم رجل رشيد)، فنهاهم ورغبّهم وقال: (هؤلاء بناتي هن أطهر لكم) مما تريدون، (قالوا: لقد علمت ما لنا في بناتك من حق وإنك لتعلم ما نريد) هود: 11 : 79 (أولم ننهك عن العالمين) الحجر: 15 : 70، فلما لم يقبلوا منه (قال: لو أنّ لي بكم قوّة أو اوي الى ركن شديد) هود: 11 : 80 يعني لو أنّ لي أنصاراً أو عشيرة يمنعوني منكم، فلمّا قال ذلك وجد عليه الرسل فقالوا: إنّ ركنك لشديد ولم يبعث الله نبياً إلا في ثروة من قومه ومنعة من عشيرته، وأغلق لوط الباب، فعالجوه، وفتح لوط الباب، فدخلوا، واستأذن جبرائيل ربّه في عقوبتهم فأذن له فبسط جناحه ففقأ أعينهم وخرجوا يدوس بعضهم بعضاً عمياناً يقولون: النجاء النجاء فنّ في بيت لوط أسحر قوم في الأرض وقالوا للوط: (إنا رسل ربّك لن يصلوا إليك فأسر بأهلك بقطع من الليل ولا يلتفت منكم أحد إلا امرأتك) هود: 11 : 81 (واتبع أدبارهم : وامضوا حيث تؤمرون) الحجر: 15 : 65. فأخرجهم الله الى الشام وقال لوط: أهلكوهم الساعة؛ فقالوا: لن نؤمر إلاّ بالصبح، (أليس الصبح بقريب) هود: 11 : 81، فملا كان الصبح أدخل جبرائيل، وقيل ميكائيل، جناحه في أرضهم وقراهم الخمس فرفعها حتى سمع أهل المساء صياح ديكتهم ونباح كلابهم، ثمّ قلبها فجعل عاليها سافلها وأمطر عليهم حجارة من سجيل فأهلكت من لم يكن بالقرى، وسمعت امرأة لوط الهدّة فقالت: واقوماه فأدركها حجر فقتلها، ونجّى الله لوطاً وأهله إلاّ امرأته، وذكر أنه كان فيها أربعمائة ألف، وكان ابراهيم يتشرّف عليها ويقول: سدوم يوماً هالك، ومدائن قوم لوط خمس: سدوم وصبعة وعمرة ودوما وصعوة، وسدوم هي القرية العظمى. قوله يهرعون إليه، هو مشيٌ بين الهرولة والجمز.
از کتاب: كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، عز الدين على بن اثير (م 630)، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش.
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|