|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
ادبیات>اشخاص>ابراهیم بن ممشاد متوکلی اصفهانی
شماره مقاله : 10218 تعداد مشاهده : 374 تاریخ افزودن مقاله : 29/3/1390
|
ابراهیم بن ممشاد متوکلى اصفهانى [1] کنیه اش ابو اسحاق بود. حمزه گوید از بلغاى اصفهان ابو اسحاق متوکلى بود. از رستاق جى بود، از قریه اسّیجان. به عراق رفت. نخست دبیر متوکل بود، سپس در زمره ندیمان او در آمد. از این رو، او را متوکلى مى خواندند. در زمان او در عراق کس در بلاغت به پایه اش نمى رسید. در تعریف و تمجید از متوکل و فتح بن خاقان رساله هاى دراز دارد که تا به امروز در میان دبیران عراق دست به دست مى گردد. او را از همنشینى با فرزندان متوکل خوش نیامد. آنان را ترک گفت و به یعقوب بن لیث پیوست. حمزه از عمارة بن حمزه روایت کند که متوکلى به مجلس متوکل در آمد، مال فراوانى در پیشگاه ریخته بود که از امرا و سروران هر کس هر چه مى خواست بر مى گرفت و متوکلى همچنان در جاى خود نشسته بود. متوکل گفت: تو چرا دست نمى یازى؟ گفت: جلالت امیر المؤمنین مانع مى شود. نعمتى که مرا ارزانى داشته مرا از هر مال دیگر بى نیاز مى کند. متوکل را خوش آمد چند جاى را به اقطاع او داد. ابراهیم در بلاغت یگانه زمان خود بود که کس را بر او پیشى نبود. در ایام معتمد وى از جانب معتمد و موفق نزد یعقوب بن لیث به رسالت رفت. یعقوب او را در نزد خود نگه داشت و بر همه در باریان خویش برترى نهاد. سرداران و حواشى یعقوب بر او حسد بردند و سعایت کردند که در نهان با موفق مکاتبه دارد. یعقوب بر او خشم گرفت و به قتلش آورد. من مى گویم که متوکلى به یعقوب پیوست و دلیلش قصیده اى است که در همان زمان از نزد یعقوب براى معتمد فرستاد. قصیده این است [2]: أنا ابن الأکارم من نسل جم ...و حائز إرث ملوک العجم و محیی الذی باد من عزّهم ...و عفّی علیه طوال القدم معی علم الکابیان الذی به... ارتجى أن أسود الأمم فقل لبنى هاشم اجمعین... هلموا الى الخلع قبل الندم ملکناکم عنوة بالرّما...ح طعنا و ضربا بسیف خذم و اولاکم الملک آباءنا ...فما إن وفیتم بشکر النعم فعودوا إلى أرضکم بالحجاز... لأکل الضّباب و رعی الغنم فإنی سأعلو سریر الملوک... بحدّ الحسام و حرف القلم
[1] الوافى 6: 149 (از یاقوت) [2] حاصل معنى: من فرزند بزرگوارانى از تبار جمشیدم و میراث بر شاهان ایران. عزت و شوکت آنان را که از میان رفته است زنده کننده ام. عزت و شوکتى که طول سالها بر آن پرده پوشیده. درفش کاویانى با من است که امید مى دارم بدان بر همه ملتها سرورى جویم. همگى بنى هاشم را بگویید پیش از پشیمانى به خلع خود پردازید و ما به نیروى نیزهایمان و ضرب شمشیرهاى برنده شما را به فرمان خویش در آوردیم. پدران ما پادشاهى را به شما ارزانى داشتند و شما به شکر نعمت وفا ننمودید. به سرزمین خود در حجاز باز گردید براى خوردن سوسمار و چرانیدن گوسفند. زودا که من بر سریر شهریاران فرا روم به پایمردى شمشیر و قلم.
منبع: ترجمه معجم الادباء، اثر ياقوت حموى (وفات مؤلف: 626 هـ. ق)، مترجم عبد المحمد آيتى، چاپ اول، انتشارات سروش، تهران، 1423 هـ ق.
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|