|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
قرآن و حدیث>اشخاص>ابراهیم بن محمد بن ابی حصن حارث
شماره مقاله : 10183 تعداد مشاهده : 342 تاریخ افزودن مقاله : 25/3/1390
|
ابراهیم بن محمد بن ابى حصن حارث [1] معروف به ابو اسحاق فزارى. اصل او از کوفه بود. به مصّیصه رفت و تا پایان عمر در آنجا بود. درباره مرگ او روایاتى چند است که آنها را ابن عساکر در تاریخ دمشق آورده است. درست تر آن است که او در 188 وفات کرده و، به روایتى، 186 یا 185. مردى خیر و فاضل و پرهیزگار بود. پیرو سنت و آمر به معروف و نهى کننده از منکر. فضایل او بسیار است و ما آن چه را از کتاب ابن عساکر برگزیده ایم در اینجا مى آوریم: به رغم فضایلش در نوشته هایش غلط بسیار است. کتاب السیر در اخبار و حوادث از اوست. این کتاب را ابو عمرو معاویة بن عمر و رومى از او روایت کرده. ابو عمرو در سال 315 در بغداد در گذشته است. ابن عساکر گوید: ابو اسحاق یکى از ائمه عالم اسلام بود. و از اعلام دین. از اعمش و سلیمان البتّى [2] و ابو اسحاق سلیمان بن فیروز شیبانى و جمعى دیگر از معاریف حدیث روایت کرده و سفیان ثورى و ابو عمرو عبد الرحمن بن عمر و اوزاعى، که از او بزرگتر بودند، حدیث او را روایت کرده اند. ابو مسهر گوید که ابراهیم فزارى به دمشق وارد شد. مردم براى استماع بر او گرد آمدند، مرا گفت که نزد مردم رو و به آنان بگوى کسانى که بر رأى قدریه هستند در مجلس ما حاضر نشوند و نیز هر کس که نزد سلطان مى رود. من بیرون آمدم و به مردم خبر دادم. ابو اسحاق فزارى مردم ثغر مصّیصه را ادب و فقه و سنت آموخت. امر به معروف و نهى از منکر مى نمود، چون از اهل بدعت کسى به مصّیصه داخل مى شد، او را مى راند. گویند هارون الرشید فرمان داد گردن زندیقى را بزنند. زندیق پرسید: چرا گردنم را مى زنى؟ گفت: تا مردم از تو راحت شوند. گفت: پس با هزار حدیثى که من از قول رسول الله (ص) جعل کرده ام چه مى کنید؟ هارون گفت: ما ابو اسحاق فرازى و عبد الله بن مبارک را داریم که احادیث را غربال مى کنند و حدیثهاى مجعول تو را بیرون مى افکنند. ابو على رود بارى گوید: [3] چهار تن همزمان بودند: یکى از آنها نه از سلطان چیزى مى گرفت و نه از مردم، او یوسف بن اسباط بود حتى هفتاد هزار درهم به او ارث رسید از آن هیچ بر نگرفت و براى گذراندن زندگیش زنبیل و حصیر مى بافت. و دیگرى هم از مردم مى پذیرفت و هم از سلطان، او ابو اسحاق فزارى بود که هر چه مردم به او مى دادند مى ستد و به فقیران آبرومند مى داد و آن چه از سلطان مى گرفت بر مردم طرسوس انفاق مى نمود. سوم کسى بود که از مردم مى ستاند و از سلطان نمى ستاند، او عبد الله بن مبارک بود که هر چه مردم به او مى دادند هزینه زندگیش مى کرد. چهارم کسى بود که از سلطان قبول مى کرد و از مردم قبول نمى کرد، او مخلد بن حسین بود که مى گفت: سلطان منت نمى نهد ولى مردم منت مى نهند. ابن عساکر از اصمعى روایت مى کند [4] که گفت که من در نزد هارون الرشید نشسته بودم. فضل بن ربیع داخل شد و گفت: ابو اسحاق فرازى بر در است. رشید گفت: او را به درون آر. فزارى درآمد و سلام کرد، رشید گفت: سلام بر تو مباد. پرسید: سبب چیست؟ گفت: تو رنگ سیاه را حرام کرده اى. فزارى گفت: چه کسى خلیفه را چنین خبر داده، شاید این مرد، و به ابو یوسف اشاره کرد، سپس گفت: ابراهیم بر جدّ تو منصور خروج کرد. برادرم نیز با او همراه شد، من آهنگ غزا کردم و نزد ابو حنیفه شدم و ماجرا باز گفتم. گفت: خروج کردن برادرت را از آن چه تو عزم آن دارى دوست تر دارم. و به خدا سوگند که من سیاه را تحریم نکرده ام. رشید خوشدل شد و پاسخ سلام من نیکو بداد و گفت، بنشین، آنگاه مسرور را فرا خواند که سه هزار دینار به ابو اسحاق بدهد. ابو اسحاق دینارها را بگرفت و بیرون آمد، عبد الله بن مبارک را در راه بدید. پرسید: از کجا آمده اى. گفت: از نزد خلیفه و او این دینارها به من داده و ندانم با آنها چه کنم. گفت: اگر چنین است آنها را انفاق کن. ابو اسحاق هنوز از بازار رافقه بیرون نیامده بود که همه را انفاق کرد. فضایل ابو اسحاق بسیار است و ما خلاصه اى از آن را از تاریخ دمشق ابن عساکر نقل کردیم.
[1] طبقات ابن سعد 7: 488، مصوره ابن عساکر 2: 498، تهذیب ابن عساکر 2: 255، سیر الذهبى 8: 473، تذکرة الحفّاظ ذهبى: 273، الوافى 6: 104، تهذیب التهذیب 1: 151. [2] ابن عساکر: سلیمان التیمى. [3] ابن عساکر 2: 502. [4] ابن عساکر 2: 502- 503.
منبع: ترجمه معجم الادباء، اثر ياقوت حموى (وفات مؤلف: 626 هـ. ق)، مترجم عبد المحمد آيتى، چاپ اول، انتشارات سروش، تهران، 1423 هـ ق.
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|