|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
الهیات و ادیان>مسائل و عقايد اسلامي>شیعه > در تولي و تبري
شماره مقاله : 1007 تعداد مشاهده : 434 تاریخ افزودن مقاله : 17/7/1388
|
در تولي و تبري
نوشتهي: شاه ولي الله دهلوي
معني تولا محبت است ومعني تبرا عداوت درين مبحث نازك چند مقدمه را به ترتيب گوش بايد نهاد وآن مقدمات را از روي اقوال علماء معتبرين شيعه و آيات قرآني به اثبات بايد رسانيد باز استنتاج نتيجه از آن مقدمات بايد نمود تا چه ظاهر شود و واضح گردد كه قابل تولي كيست و لايق تبرا كدام است بر اصول مقرره شيعه واصلا قول اهل سنت را دخل نبايد داد.
مقدمه اولي فرق است در ميان مخالفت و عداوت باينكه مخالفت را عداوت لازم نيست وهر چند اين مقدمه بديهي است ليكن براي دفع مكابره بدو وجه ثابت توان كرد اول آن كه ملا محمد رفيع واعظ صاحب ابواب الجنان كه خيلي از معتبران فرقة اثناعشريه است تصريح نموده است با آن كه در ميان دو مؤمن براي امور دنيوي مخالفت ممكن است و حال آن كه به جهت ايمان هر يك محبت ديگر دارد دوم آن كه به اعتقاد شيعه اثنا عشريه فيما بين دو مجتهد مثلا شيخ ابن بابويه و سيد مرتضي علم الهدي در بعضي مسائل فقيه يادر تصحيح روايات مرويه مثل خبر ميثاق وغيره مخالفت متحقق است و با هم به جهت اتحاد مذهب محبت يكديگر دارند پس مخالفت اعم باشد از عدوات پس جائيكه مخالفت باشد لازم نيست كه عدوات هم باشد آري جائيكه عداوت باشد ناچار مخالفت هم خواهد بود.
مقدمه دوم محبت وعداوت گاهي جمع هم مي توانند شد تفصيل اين اجمال آنكه عداوت دو قسم ميباشد ديني مثل عداوت مسلمانان با كافران كه بنابر اختلاف اصول قواعد يكديگر را دشمن مي دارند و دنيوي مثل عداوت مسلمان با برادر مسلمان به جهت مصالح ومضار دنيا وتنفر طبع از اوضاع او پس اجتماع محبت وعداوت مختلف الجنس يعني ديني و دنيوي خود اصلا مستبعد نيست بلكه اكثر اوقات واقع ميشود اما اجتماع محبت وعداوت متفق الجنس مختلف النوع يا متفق النوع مختلف الصنف پس نيز واقع است مثل مؤمن فاسق كه به حيثيت ايمان محبوب است به دليل قوله تعالي «وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَيُطِيعُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولَئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ «71»«التوبه» و به حيثيت فسق مبغوض به دليل «وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيَانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلَى سَوَاءٍ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْخَائِنِينَ «58»«الانفال»*« وَأَمَّا الَّذِينَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ «57»«آل عمران» و به دليل آنكه نهي از منكر فرض است و ادني مراتب نهي از منكر بغض داشتن بدل است آمديم بر اينكه كافر هم به جهت اعمال صالحه كه از او صدور مي يابد مثل خيرات ومبرات يا عدل وداد ومروت وجوانمردي وخوش عهدي وصدق گفتاري به محبت ديني محبوب مي تواند شد يا نه ظاهر نظر حكم به اجتماع محبت وعداوت او مي كند قياسا بر مؤمن فاسق مثل محبت حاتم به سبب جود و محبت نوشيروان به سبب عدالت وانصاف اما نظر دقيق حكم باستحاله اجتماع محبت وعداوت ديني ميكند در حق او با اين سبب كه مقبول شدن عمل در راه خدا فرع درستي اعتقاد است و چون اعتقاد او فاسد است عملش نيز باعتبار دين و نزد خدا فاسد است قابل اعتبار نيست چه جاي محبت پس محبتي كه با كافر محسن يا كافر عادل به هم ميرسد همان محبت دنيوي است نه ديني قوله تعالي «وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآَنُ مَاءً حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئًا وَوَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ وَاللَّهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ «39» «النور» پس معلوم شد كه اجتماع محبت وعداوت با يك شخص از يك حيثيت محال است و بدو حيثيت جايز و واقع چنانچه ملا محمد رفيع واعظ صاحب ابواب الجنان در قصه دو كس از سادات از حضرات ائمه نقل كرده واين اجتماع چنان كه در عوام امت ممكن است در خواص امت نيز محال نيست زيرا كه مقتضاء بشريت مشترك است و فرقي كه در خواص امت وعوام امت متحقق است نه از آن جهت است كه احكام بشريه در خواص مفقود بود و در عوام موجود بلكه به سبب كثرت وقلت فضايل و مناقب وبه سبب قوت وضعف ايمان وسابقيت و مسبوقيت در ترويج شريعت و قبول احكام الهي است چنانچه در خبر طويل درجات ايمان بروايت كليني از حضرت امام جعفر صادق گذشت وخواص امت بالاجماع سه فرقه اند اهل بيت يعني اولاد پيغمبر و اقارب او و ازواج مطهرات و اصحاب خالص از مهاجر و انصار اين قدر هست كه دو طرف مقابل تناسبي با خود داشته باشند مثلا آحاد امت را نمي رسد كه به خواص امت به نوعي پيش آيند كه خواص با يكديگر پيش آمده اند به دلايل شرعي بسيار كه منجمله آنها حديث مشهور است «الله الله في اصحابي لا تتخذوهم غرضا من بعدي» الي آخره واز آن جمله آنچه در حق اهل بيت وانصار آمده است كه اقبلو عن محسنهم و تجاوزوا عن مسیئهم واز آن جمله آنچه در حق ازواج آمده است «النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ إِلَّا أَنْ تَفْعَلُوا إِلَى أَوْلِيَائِكُمْ مَعْرُوفًا كَانَ ذَلِكَ فِي الْكِتَابِ مَسْطُورًا «6»«الاحزاب» و آن حضرت فرموده است كه «ان امركن مما يهمني من بعدي ولن تصبر عليكن الا الصابرون» يعني بر اطاعت و فرمان برداري شما صبر نخواهند كرد وحقوق تعظيم شما را مراعات نخواهند كرد مگر كساني كه صبر كامل دارند و به دلايل عرفي بيشمار از آن جمله آنكه اولاد را با والدين هرگز آن معامله درست نيست كه فيمابين خود يا امثال خود از گرفت و گير و طعن و تشنيع توان كرد با وجود تحقق اسباب آن از ايشان نيز واز آن جمله آنكه در هر دولت جماعه ميباشند خواص آن دولت مثل شاهزاده ها و بيگمات و وزرا و امراء كبار كه باعث نشو و نماي آن دولت در ابتدا وموجب بقاء آن دولت در انتها مي گردند و بسعي وتلاش آنها آن دولت قايم شده و صورت گرفته و حق خدمت سابقه و قدم رابطه آنها بر جميع مستفيدان آن دولت ثابت است و جماعه مي باشند نو آمده و خوشه چينان آن دولت پس معامله كه آن جماعه نو آمده با هم ميكنند اگر با پادشاه زادها وبيگمات و وزرا و امرا در ميان آرند بلا شبهه مطعون ومردود صاحب دولت مي گردند و اگر معامله خود را قياس كنند با معاملة كه خواص آن دولت با هم دارند از گرفت و گير و انكار وعتاب و مخالفت در مشورها بلكه احياناً نوبت به جنگ و قتال نيز آنها را با هم رسيده باشد بلاشبهه نزد جميع مردم بي ادب و مستخف آن دولت باشند و از جمله آن كه اگر شخصي از اراذل با شخصي از اشراف آن كند كه او با شخصي ديگر از اشراف كرده است در مقام عداوت و اهانت و بد گفتن هرگز نزد عقلا معذور نباشد واو را تنبيه وتعزير نمايند و گويند كه توحد نشناختي ترا نمي رسيد كه با اين قسم شرفا اين معامله كني.
مقدمه سوم عداوتي كه مؤمنين را با هم به جهت دنيا واقع شود اما مذموم و قبيح است و چون بيمراعات رتبه باشد اقبع و اشنع است و معني مراعات رتبه اين است كه هر دو از خواص امت باشند و يا هر دو از عوام و معني عدم مراعاه آنكه عامي با خاصي درافتد و با وي آن كند كه با همجنس خود ميكرد و خواص امت در صدر اول سه گروه بوده اند اصحاب و ازواج واهل بيت و در قرون مابعد نيز سه گروه اند سادات و علماء و مشايخ طريقت يعني اولياء پس در اينجا دو دعوي به هم رسيد يكي آنكه مخل ايمان نيست دوم آنكه مذموم و قبيح است براي اثبات اين هر دو دعوي يك روايه از كافي كليني كافي است ملامحمد رفيع واعظ قصه آزردگي حضرت ابو عبد الله عليه السلام بروايت صفوان حمال از كافي آورده ودر آخر گفته كه حضرت ابو عبد الله همين كه از گفتگوي يك شب گذشت خود به خانه عبد الله بن الحسن رفتند و صلح نمودند و نيز از كافي نقل نموده كه لا يفترق رجلان علي الهجران الا استوجب احدهما البراه و اللعنه و ربما استحق ذلك كلاهما قال الراوي وهو معتب جعلت فداك هذا الظالم فما بال المظلوم قال لانه لايدعو اخاه الي صلح ولا يتعامس له پس معلوم شد كه اين قسم آزردگيها در ميان خواص امت بوقوع آمده معاذالله كه مخل ايمان كسي از طرفين بوده باشد و نيز معلوم شد كه اين آزردگي هم مذموم وقبيح است زود تداركش بايد كرد و ديگر شاهد وقوع آزردگي در خواص امت به حكم بشريت با وصف مساوات درجه و مرتبه قصه وجه تسميه حضرت امير بابوتراب است كه در ميان آن جناب و جناب سيده النساء متحقق گشته و اين قصه را نيز ملامحمد رفيع آورده باقتضاء بشريت حواله نموده.
مقدمه چهارم مدار عداوت مطلقه دين بر كفر است پس هر كافر را دشمن بايد داشت زيرا كه علت عداوت ديني بنص قرآني كفر است و عند اشتراك العله يجب اشتراك الحكم قوله تعالي «لَا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآَخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آَبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولَئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ وَأَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَيُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُولَئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ «المجادله:22» و قوله تعالي «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ «51» «المائده» و قوله تعالي «لَا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَمَنْ يَفْعَلْ ذَلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ «28» «آل عمران» و از ايه اول صريح مستفاد شد كه اگر مسلمان را با كافر اسباب محبت دنيوي مثل پدري و پسري و برادري و خويشاوندي و دوستي متحقق باشد آن همه را با وصف كفر از نظر اعتبار بايد انداخت و مدار عداوت بر كفر بايد داشت و مدار محبت ديني بر ايمان است پس جميع اهل ايمان را خواه مطيع باشد خواه عاصي محبت داشتن به حيثيت ايمان واجب است زيرا كه علت وجوب محبت كه ايمان است در هر واحد موجود است و عند وجود العله يجب وجود الحكم قوله تعالي «وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَيُطِيعُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولَئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ «71»«التوبه» و از قواعد مقرره كه محب الشي محب لمحبه و محبوبه و حق تعالي محبوب جميع مؤمنين است و محبت او تعالي در دل هر مؤمن زياده بر محبت ديگران مي بايد قوله تعالي «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَادًا يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ وَالَّذِينَ آَمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ وَلَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا وَأَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ «165»«البقره» پس چون حق تعالي مؤمنين را مطلقا دوست مي دارد لازم آمد كه هر مؤمن جميع مؤمنين را مطلقا دوست دارد و الا دوستدار خدا نباشد قوله تعالي «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آَمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ «257» «البقره» و قوله تعالي «ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِينَ آَمَنُوا وَأَنَّ الْكَافِرِينَ لَا مَوْلَى لَهُمْ «11»«محمد» و قوله تعالي«إِنَّ الَّذِينَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا «96»«مريم» و از قرآن مجيد معلوم باليقين است كه ولايت مؤمنين به هيچ گناه كبيره و صغيره زايل نميشود و قوله تعالي «إِذْ هَمَّتْ طَائِفَتَانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلَا وَاللَّهُ وَلِيُّهُمَا وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ «122»«العمران» و بالاجماع مراد از اين دو طايفه بنو سلمه و بنو حارثه اند كه در جنگ كفار روز احد قبل از قتال به اغواء عبد الله بن ابي رئيس المنافقين قصد فرار كرده بودند و آن بالاجماع كبيره است علي الخصوص در جهادي كه در آنجا پيغمبر خدا بنفس نفيس خود حاضر بود و در فرار هلاك او مخطور بلكه مظنون و هنوز وقت نشو و نماء ملت اسلام كه بادني تقصير در نصرت و اعانت بر باد ميرود و حق تعالي با وصف اين همه از ولايت آن هر دو فرقه دست بردار نشد و آنها را مؤمنين فرمود كه« وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ » واين قدر محبت محض به جهت ايمان ضروري است چون اعمال صالحه مثل جهاد و قتال مرتدين و توبه و طهارت و تقوي و اخلاق فاضله نيز در مؤمنين يافته شود بالاول و التخصيص محبوب خدا باشند قوله تعالي «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيَانٌ مَرْصُوصٌ «4»«الصف» و قوله تعالي «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ «54»«المائده» و قوله تعالي «... ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين» و قوله تعالي «بَلَى مَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ وَاتَّقَى فَإِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ «76»«آل عمران» و قوله تعالي «فَآَتَاهُمُ اللَّهُ ثَوَابَ الدُّنْيَا وَحُسْنَ ثَوَابِ الْآَخِرَةِ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ «148»«آل عمران».
مقدمه پنجم محبت و عداوت با مؤمن و كافرمراتب مختلف و درجات متفاوت دارد چنانچه هر عاقل را در محبت دنيوي كه با اقارب خود از پدر و پسر و برادر و عم و خاله و مادر و خوا هر دارد حال تفاوت و اختلاف معلوم است و هم چنين در اعداء دنيوي بقدر قوت عداوت و ضعف آن و قلت و كثرت آثار آن تفاوت و اختلاف مراتب عداوت وجداني است هم چنين محبت ديني كه بجهت ايمان دارد نيز متفاوت و مختلف خواهد بود بحسب زيادت و قوت ايمان و علو درجه آن و بقدر اختلاف و تفاوت اشخاص مؤمنين در محبوبيت و محبت خداي تعالي پس كسي كه محبوبيت او زياده تر بايد داشت و اعلي درجات محبت ديني آن است كه بسيد المؤمنين رسول رب العالمين حبيب الله عليه السلام متعلق است بالاجماع بعد از آن بجماعه از مؤمنين كه اتصال و قرب عظيم بذات پاك او دارند و آن جماعه منحصر در سه طايفه اند اول فرقه اولاد و اقارب او كه اجزاء و ابعاض وي اند و در حق ايشان فرموده است «احبوا الله لما يغدوكم من نعمه و احبوني لحب الله و احبوا اهل بيتي لحبي» دوم ازواج مطهرات او كه حكم اجزاء و ابعاض دارند و در حق ايشان حق تعالي خود مي فرمايد كه «النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ إِلَّا أَنْ تَفْعَلُوا إِلَى أَوْلِيَائِكُمْ مَعْرُوفًا كَانَ ذَلِكَ فِي الْكِتَابِ مَسْطُورًا «6» «الاحزاب» و اجماع جميع بني آدم است بر آن كه ازواج بسبب كمال خلطت و ايتلاف حكم شخص پيدا مي كند و لهذا در شرع مصاهرت را مثل نسبت در محرميت و ميراث اعتبار فرموده اند و در مقام امتنان هر دو را در يك سلك كشيده اند. قوله تعالي «وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَرًا فَجَعَلَهُ نَسَبًا وَصِهْرًا وَكَانَ رَبُّكَ قَدِيرًا «54»«الفرقان» سوم اصحاب او كه ملازمت و رفاقت او اختيار فرموده و در راه نصرت او جان خود را نثار كردند و مال و بدن خود را در تلف و مشقت انداختند و جان و مال خود را ترك دادند و ارقاب خود را از برادران و پسران و پدران و ازواج و مادران و خواهران براي خوشنودي وي گذاشتند چنانچه حق تعالي قدرداني اين عمل ايشان فرموده در حق ايشان عنايت نمود «للفقراء المهاجرين الذين اخرجوا من ديارهم و اموالهم يبتغون فضلا من الله و رضوانا و ينصرون الله و رسوله اولئك هم الصادقون * و الذين تبوؤ الدار و ايمان من قبلهم يحبون من هاجر اليهم و لايجدون في صدورهم حاجه مما اوتوا و يؤثرون علي انفسهم و لو كان بهم خصاصه... * الايه 98» و بديهي است نزد تمام اهل عالم كه اين قسم صداقت و اخلاص در اتصال و قرب اعلي و ارفع است از آن نسب مجرد كما قال القائل
بيت:
القوم اخوان صدق بينهم سبب * من الموده لم يعدل به نسب
پس درين هر سه طايفه اسباب محبت اقوي و اوفر و اتم و اكثر اند به نسبت عامه مؤمنين و كافه مسلمين بدو جهت اول كمال قرب و اتصال ايشان با پيغمبر كه از جمله بني آدم مخصوص بزياده محبوبيت است دوم بسبب حقوق اين هر سه طايفه در ترويج شريعت و دين و علو درجه ايشان در جهاد و تقوي و طهارت آري اگر از اين جماعه برخي باشند خالي از ايمان يا مرتكب چيزي شوند كه حبط اعمال سابقه ايشان كند و به موجب نص قرآني واجب العدوات شوند و قرب و اتصال ايشان با پيغمبر صلي الله عليه و سلم در برابر آن لغو و ساقط گردد البته آن گروه از اين حكم مستثني باشند مثل ابولهب و امثال او.
حالا در تفتيش ايمان و عدم ايمان ايشان و حبط اعمال و طاعات ايشان بايد شد و از تجريد العقايد خواجه نصير طوسي مبحث ايمان و كفر و مسئله حبط اعمال بايد شنيد خواجه نصير ميگويد كه الايمان تصديق بالقلب يعني از روي اعتقاد و اللسان يعني از روي اقرار بكل ما جاء به النبي صلي الله عليه و سلم و علم من دينه ضروره و لايكفي الاول يعني تصديق بدون اقرار لقوله تعالي «وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ «14»«النمل» و لا الثاني يعني اقرار بدون تصديق نيز كافي نيست لقوله تعالي «قَالَتِ الْأَعْرَابُ آَمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ وَإِنْ تُطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمَالِكُمْ شَيْئًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ «14»«الحجرات» و نيز ميگويد و الكفر عدم الايمان اشاره بان است كه در ميان ايمان و كفر واسطه نيست چنانچه مذهب معتزله است اما مع الضد او بدونه و نيز ميگويد و الفسق الخروج عن طاعه الله مع الايمان يعني فسق كه ارتكاب معصيت است منافاه به ايمان ندارد و مومن فاسق مي تواند بود و نيز ميگويد و النفاق اظهار الايمان مع اخفاء الكفر والفاسق مؤمن مطلقا يعني در احكام دنيا و آخرت مثل تجهيز و تكفين و دعاء مغفرت و صدقات و تحريم لعن و تبرا و وجوب محبت او از حيثيت ايمان و مثل دخول در جنت و لو بعد التعذيب و كار آمدن شفاعت پيغمبر صلي الله عليه و سلم در حق او و امكان عفو الهي ازو لقوله عليه السلام «ادخرت شفاعتي لاهل الكبائر» و لوجود جده و الكافر مخلد في النار و عذاب صاحب الكبيره منقطع لاستحقاق الثواب بايمانه «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ «7»«الزلزلة» و تصبحه عند العقلاء و السمعيات متاوله و دوام العقاب مختص بالكافر والعفو واقع لانه حقه تعالي فجاز وقوعه پس از مجموع كلام خواجه نصير معلوم شد كه فاسق را لعن كردن و ازو تبرا نمودن جايز نيست بلكه شأن او شأن ديگر مومنان است كه براي او دعاء مغفرت و صدقات بايد كرد تا از عذاب خلاص شود و اميد نجات و شفاعت رسول در حق او بايد داشت و تا وقتي كه ايمان موجود است محبت او واجب و عداوت او از جهت دين حرام زيراكه تبرا و سب وقتي درست ميشود كه هيچ وجه محبت در شخص موجود نماند و ان مختص است بموت علي الكفر كه عند الكفر هيچ عمل خير را اعتبار نماند و بسبب فسق و ارتكاب كبيره از ذات آن شخص تبرا جايز نيست آري از فسق و عصيان او بيزار بايد بود و مكروه بايد داشت و نيز خواجه نصير در تجريد ميگويد والاحباط باطل لاستلزامه الظلم و قوله تعالي «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ «7»«الزلزلة»پس تا وقتي كه از شخص كفر متحقق نه گردد هيچ عمل او حبط نميشود.
مقدمه ششم بالاجماع از صحابه و ازواج مطهرات هيچ چيزي كه موجب كفر ايشان و حبط اعمال ايشان و مسقط اعتبار علاقه ايشان با پيغمبر خدا صلي الله عليه و سلم باشد واقع نشده الا مخالفت و محاربه حضرت امير در باب خلافت و غصب حقوق اهل بيت مثل فدك و غيره حالا نظر بايد كرد در كلام علماء شيعه كه اين مخالفت و محاربه و غصب را كفر ميدانند يا نه مشهور درين مقام قول خواجه نصير طوسي است كه مخالفوه فسقه و محاربوه كفره پس جماعه از اصحاب كه محض بر مخالفت قناعت كرده اند قابل تبرا نيستند زيرا كه منتهاء كار ايشان فسق است و فاسق مومن است «وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَيُطِيعُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولَئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ «71»«التوبه» پس شيخين و عثمان را خود البته بر اصل شيعه تبرا جايز نيست و علماء محققين ايشان باين قدر اعتراف نموده اند قاضي نورالله شوشتري در مجالس المومنين آورده كه نسبت تكفير بجناب حضرت شيخين كه اهل سنت و جماعه بشيعه نموده اند سخني است بي اصل كه در كتب اصول ايشان ازان اثري نيست و مذهب ايشان همين است كه مخالفان علي رضي الله عنه فاسق اند و محار بان او كافر چنانچه نصير الدين طوسي در تجريد آورده مخالفوه فسقه و محاربوه كفره بمقتضاي حديث «حربك حربي و سلمك سلمي»كه واقع است و ظاهر است كه حضرت شيخين با امير المومنين عليه السلام حرب ننموده اند بلكه بيزحمت قتال و تكلف استعمال سيف و نصال به كثره خيل و رجال حق او را ابطال نمودند و غصب خلافت رسول متعال ازو نمودند انتهي كلامه بلفظه و ملاعبدالله مشهدي صاحب اظهار الحق بر اين اصل خود بحث نموده جوابش نوشته و آن اينست اگر كسي گويد كه در باب خلافت مرتضي اگر نص صريح نشده اماميه كاذب اند و اگر نص متحقق شده مي بايد كه جماعه صحابه كه در مسئله خلافه مخالفت نمودند مرتد شده باشند و جواب اين بحث باين عبارت نوشته كه نصي كه موجب كفر است آنست كه امر منصوص را باطل اعتقاد كنند و حضرت پيغمبر را حاشا دران تنصيص تكذيب نمايند اما اگر حق واجب را دانسته ترك ان بواسطه اغراض دنيوي و حب جاه كنند از فسوق و عصيان خواهد بود مثلا اداء زكوه باجماع امت واجب است و منصوص در قرآن و احاديث پس اگر كسي منكر وجوب او شود كافر و مرتد ميشود و اگر معتقد وجوب آن بوده از دوستي زر و بخل ادا ننمايد و بر ذمه خود بدارد عاصي خواهد بود و انها كه متفق بر خلافت خليفه اول شدند نمي گفتند كه حضرت پيغمبر صلي الله عليه و سلم نص كرده اما دروغ گفته بلكه در بعض اوقات بعض مردم منكر تحقق نص مي شدند و بعض ديگر كلام حضرت پيغمبر صلي الله عليه و سلم را تاويل دور ازكار مي نمودند انتهي كلامه بلفظه و درين كلام چند فائده معلوم شد اول آنكه انكار معني نص و مدلول آن بنابر تأويل فاسد كفر نيست بلكه نوعي است از فسق اعتقادي كه آن را در عرف اهل سنت خطاء اجتهادي نامند دوم انكه غصب فدك و منع قرطاس و غير ذلك كه از بعض كسان واقع شد بنابر تمسك بحديث «نحن معاشر الانبياء لانرث و لانورث» يا بنابر تمسك بآيه «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ» نيز كفر نيست بلكه فسق اعتقادي است آنرا خطاء اجتهادي نامند زيراكه چون تاويل باطل در مسئله نص امامت موجب سقوط كفر گرديد تمسك بحديث و آيه در مسئله ميراث و نوشتن كتاب كه به هزاران درجه ادون از مسئله امامت است و بالاجماع از فروع فقهيه چرا موجب سقوط كفر نه گردد و خود ايشان نيز باين تصريح كرده اند بالجمله بنابر مذهب شيعه ظاهر شد كه اختلاف در مسئله خلافت چون بنابر تاويل است فسق اعتقادي است پس لازم آمد كه اعتقاد امامت حضرت مرتضي بلافصل داخل در حقيقت ايمان نيست نزد ايشان بخلاف اعتقاد فرضيت نماز و روزه و و زكوه كه درينجا بالاجماع كفر است و اين فرق را از دست نبايد داد و اين فرق گويا اجماعي اين فرقه است هيچ كس درين نزاع ندارد و لهذا قول خواجه نصير طوسي را همه اينها بطريق استشهاد ميآورند كه او گفته است مخالفوه فسقه و چون ايمان جماعه كه به حضرت مرتضي مخالفت نمودند باقرار و اعتراف محققين ايشان ثابت شد.
اكنون بحث از اعمال و اخلاق ظاهريه ايشان كه دليل بر حسن باطن است بايد نمود ملا عبدالله در بيان آيه «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ «67» «المائده» آورده است كه مجرد اقرار بشهادتين و تصديق اجمالي بما جاء به النبي صلي الله عليه و سلم مرتبه از اسلام است و بعد از رحلت حضرت رسالت پناه صلي الله عليه و سلم كل امت اجابت اين مرتبه اسلام را داشتند و بحفظ و صيانت ايزدي كه وعده شده بود ازين مرتبه بدر نرفته اند و اين مقدار ازين عقيده اسلام كافي بود از براي انقياد اوامر حضرت رسالت پناه كه در باب اخراج مشركين از جزيره عرب و در باب جهاد با كفار فارس و روم و غير آن واقع شده بود و جمعي كه متصدي خلافت و رياست شدند درين امور كوشش بحدي نمودند تا در نظر خلايق از استحقاق امر خلافت دور نيفتند و بسياري ازين مردم در ماليات و در اجتناب از محرمات ظاهره بلكه در ترك بعض لذايذ مباحه نيز به بركت دريافت صحبت شريف نبوي و بقاء آن بركات از جهت قرب زمان از اهل ورع و زهد و تقوي بودند و مساهله و مداهنه كه واقع شد در امر خلافت و در حق اهل بيت بود و بس انتهي كلامه و ازين كلام صريح معلوم شد كه ايشان را زياده بر اصل ايمان ورع و زهد و تقوي ببركت در بافت صحبت شريف نبوي و بقاء ان بركات در نفوس ايشان حاصل بود و نيز معلوم شد كه صحبت ايشان با پيغمبر صلي الله عليه و سلم با اخلاص قلبي بود نه از راه نفاق و ظاهر داري و الا قبول فيض و بركت ازان صحبت چه قسم حاصل ميكردند و عاقل را درينجا غور در كار است كه هرگاه ايمان و ورع و تقوي و زهد بااعتراف و اقرار ايشان در حق آنجماعه ثابت شد يقينا پس ادعاي آنكه در امر خلافت و در حق اهل بيت از ايشان معصيت بظهور آمده ادعاي خلافت ما ثبت باليقين است پس معلوم شد كه اين امر هم از ايشان بنابر تمسك بدليلي يا فهم اين امر از نصي واقع شده باشد نه بنابر قصد معصيت زيراكه اگر صحبت پيغمبر صلي الله عليه و سلم در ايشان تاثير كرده باشد درين امر عظيم چه قسم حركت بيبركت از ايشان ديده و دانسته بنابر طمع دنيا و حب جاه و مال صدور يابد و الا زهد و تقوي و اجتناب از محرمات در ايشان اصلا موجود نبود و انچه گفته است كه اين همه براي آن بود كه از نظر خلايق دور نيفتند رجم بالغيب وادعاي علوم قلوب است ما مردم مكلف بظاهر حاليم هر كرا بحسب ظاهر نيك بينيم نيك گوئيم و مع هذا به اعتراف او علت حسن احوال ايشان به بركت صحبت شريف نبوي صلي الله عليه وسلم بود پس البته در بواطن ايشان نيز آن صحبتگر و موثر شده باشد بالجمله باعتراف علماء شيعه ايمان جماعه از اصحاب با ورع و زهد و تقوي و اجتناب از كل محرمات بلكه در بعض مباحات نيز و كد و كوشش در ترويج اسلام و اخراج مشركين از جزيره عرب و مقابله با كفار فارس و روم و غير ذلك از خصايص و فضايل ثابت شد و الحمدلله اكنون بحث از علودرجه و سمو مرتبه ايشان عندالله و قبول اعمال صالحه ايشان در بارگاه خداوندي كرده مي آيد بالقين معلوم است كه هيچ مرتبه اعلي وافضل از خشنودي خداوند تعالي نمي تواند بود و هرچه را او تعالي پسند فرمود هر چون كه باشد مقبول كافه اهل ايمان است قوله تعالي «وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ «100»«التوبه» ملا عبدالله صاحب اظهار الحق گفته كه استدلال اهل سنت و جماعت بر فضل خلفا ازين آيه خالي از صورتي نيست و در دفعش سخنان مشهور روش اماميه قوت تمامي ندارد و بغير سخنان مشهور جوابي مي توان گفتن و صورت سخن مخالفت اين كه در تفسير نيشابوري گفته كه قال اهل السنه لاشك ان ابابكر سبق الي الهجره فهو من السابقين و قد اخبر الله تعالي بانه رضي عنه و لا شك ان الرضي معلل بالسبق الي الهجره فتدوم بدوامه فدل ذلك علي صحه امامته و عدم جواز الطعن فيه و بعد از نقل اين كلام گفته كه جواب گفتن اين سخن بارتكاب آنكه در سبق هجرت و نصرت ايمان شرط است و آن شخص معاذالله هيچ وقت ايمان نداشته حتي قبل از سنوح ناخوشي با امير المومنين از انصاف دور است و گفتن اين كه مراداز سابقين به هجرت و نصرت انها اند كه تصديق امامت بلافصل براي امير المومنين كرده باشند و به وصيت حضرت پيغمبر صلي الله عليه وسلم در امر خلافت عمل كرده باشند تكلفي است دور از كار چرا كه در لفظ آيه چيزي كه مشعر باين قيد باشد نيست انتهي كلامه بلفظه و ازين كلام صريح مي توان فهميد كه هرگاه انكار امامت مرتضي رضي الله عنه مخصص عموم آيه نتوانست شد تقصيرات ديگر مثل منع فدك و غيره كه بوقوع آمده بطريق اولي مخصص نمي تواند شد چرا كه در لفظ آيت چيزي كه مشعر باين قيد هم باشد موجود نيست بعد ازان ملا عبدالله گفته است اولي آنست كه جواب باين روش گفته شود كه اين دلالت نمي كند مگر برينكه حق سبحانه و تعالي از سباق مهاجرين و النصار ازين فعل ايشان كه سبقت به هجرت و نصرت پيغمبر او بوده باشد راضي شد و هرگاه كه از فعلي از افعال ايشان راضي شود يقين كه جزاء آن خلود در جنت خواهد بود فاما دخول جنت كه مترتب است برضاء الهي و ابقاء آن رضا ظاهر است كه موقوف است و مشروط بحسن خاتمه و بقاء ايمان تا آخر عمر و عدم صدور اعمال سيئه محبطه انتهي كلامه بلفظه و اينست حال دانشمندان اين فرقه كه اصلا بجواب كلام احاطه نمي كنند و اصول و عقايد خود را ياد ندارند اول آنكه دلالت آيت برين مضمون كه تقرير كرده اصلا از روي قواعد اصول درست نميشود زيراكه مدلول آيه تعلق رضا بذوات مهاجرين و انصار است ليكن چون ان ذوات را بوصف عنواني سبقت در هجرت و نصرت ياد فرموده ا ند لازم آمد كه اين وصف علت تعلق رضا باشد نه آنكه متعلق رضا همين وصف بود و فرق در ميان متعلق بودن رضا و علت بودن تعلق رضا بديهي است كه بر صبيان هم پوشيده نمي ماند و اگر اين قسم تصرف غير مربوط در كلام الله جاري شود در هيچ مدعا صورت استدلال حاصل نگردد مثلا آيه موالات دلالت نمي كند مگر بر اينكه ولايت شما باين وصف مشروط است بحسن خاتمه وكذا وكذا و علي هذا القياس دوم آنكه چون باليقين جزاء اين عمل خلود در جنت شد پس مانع از وصول اين جزا بايشان يا كفر و ارتداد است يا صدور اعمال سيئه محبطه علي الشق الاول اين قاعده بر هم ميشود كه مخالفوه فسقه و نيز خود مولوي عبدالله مشهدي در سوال و جواب مرقوم الصدر اعتراف نموده اند كه انكار امامت حضرت امير بتاويل باطل يا بانكار نص موجب كفر نيست و قاضي نورالله شوشتري نيز در مجالس المومنين قايل شده است بعدم ارتداد شيخين چنانچه سابق گذشت و علي الشق الثاني خلاف عقايد خود ارتكاب مي كنند قال نصير الدين طوسي في تجريد العقايد والاحباط باطل لاستدامه الظلم و لقوله تعالي«فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ» و طرفه اينست كه ملا عبدالله را اين عقيده خود مطلقا فراموش شده و آن قدر در سخن پروري خود منهمك گشته كه ذكر اعمال محبطه خلفا شروع نموده و چهار عمل برشمرده اول آنكه ايشان در غزوه احد فرار از زحف نمودند دوم آنكه غصب خلافت مرتضي رضي الله عنه نمودند سوم آنكه غصب فدك نمودند چهارم آنكه حضرت عمر رضي الله عنه منع احضار دوات و قلم نمودند و سابق خود در كلام منقول الصدر اعتراف نموده است به آن كه انكار امامت مرتضي مخصص آيت نميتواند شد و منافات به رضوان ندارد و چون او منافات برضوان نداشت محبط او چگونه شود و حالانكه نزد جميع شيعه احباط خاصه كفر و شرك است بدليل قران «وَلَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَإِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ «65»«الزمر» و فرار روز احد كه بنص قراني معفو است و از نزول اين آيه به پنج شش سال متقدم چگونه محبط اين عمل تواند بود كه اول بسبب عفو الهي كان لم يكن شد و دوم بعد از وقوع آن اين آيه نزول يافت اگر آن عمل حبط شده بود رضا بعمل حبط شده چه معني داشت و بالاجماع سوره توبه من آخر ما نزل است و جنگ احد در سال سوم از هجرت و غصب خلافت مرتضي رضي الله عنه كفر نيست باعتراف فضلاء شيعه چنانچه سابق گذشت پس احباط چگونه از وي متصور شود و غصب فدك اول واقع نشده زيراكه ابوبكر رضي الله عنه فدك را از حضرت فاطمه رضي الله عنها بدست خود در ملك خود نياورده بلكه منع ميراث يا منع هبه ناتمام نموده و اين را غصب گفتن كمال بيخبري است و مع هذا اين منع هم به موجب تمسك بحديث مشهور بود سيئه نشد چه جاي آنكه كفر باشد و حبط اعمال تمام عمر نمايد و منع احضار دوات و قلم از شيخين هرگز بظهور نيامده مخاطب «ايتوني بقرطاس»فقط اين هر دو نبودند جميع بني هاشم و اهل بيت درين شريك اند و مع هذا اگر مشوره درين باب داده باشند بخطا در مشوره حبط اعمال صالحه چگونه شود بالجمله درين مقام حيرت و دست و پا زدن ملاعبدالله را بايد ديد كه چه قسم چپ و راست ميزند و دست او به جائي نميرسد و از همين جنس در آيات ديگر مثل «أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ كَمَنْ آَمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآَخِرِ وَجَاهَدَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لَا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ «19» الَّذِينَ آَمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَأُولَئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ «20» يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَهُمْ فِيهَا نَعِيمٌ مُقِيمٌ «21» خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ «22» «التوبه» و آيه «إِنَّ الَّذِينَ آَمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ آَوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَالَّذِينَ آَمَنُوا وَلَمْ يُهَاجِرُوا مَا لَكُمْ مِنْ وَلَايَتِهِمْ مِنْ شَيْءٍ حَتَّى يُهَاجِرُوا وَإِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ إِلَّا عَلَى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ مِيثَاقٌ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ «72» «الانفال» ملاعبدالله و ديگر علماء شيعه دست و پا زده و سعي و تلاش نموده آخر تن بعجز در داده قايل بمراتب عاليه اين اشخاص شده اند اينست حال مخالفان حضرت امير و اهل بيت بزعم شيعه از مهاجرين وانصار كه خلفاء ثلاثه هم ازان جمله اند اما حال محاربين ايشان كه حضرت ام المومنين و طلحه و زبيرند از مهاجرين اولين پس شيعه را دران تردد بسيار است تفصيلش آنكه اوائل ايشان فرق نمي كردند در مخالف محارب همه را تكفير مي نمودند و سب و تبرا جايز مي شمردند و چون متاخرين ايشان متنبيه شدند بر آنكه درين صورت كه امامت را در حكم نبوت گيريم و منكر او را مرتد و كافر شماريم بوجوه بسيار خلل در اصول مذهب راه مي يابد از انجمله آنكه حضرت ائمه بلا تكلف و بلا ضرورت ملجه نكاح و انكاح با آنها ميگردند مثلا حضرات سكينه را بمصعب بن الزبير و دختر قاسم بن محمد بن ابي بكر را حضرت امام محمد باقر نكاح كردند و علي هذا القياس اين امر در جميع حضرات ائمه رايج و جاري بود و هرگز معامله ايشان با منكران امامت خود مثل معامله ايشان با منكران نبوت نبود و امامت هر امام مثل امامت حضرت امير است.
واز انجمله آنكه جماعه از اخوان واقارب ايشان منكر امامت ائمه بوده اند مثل محمد بن الحنيفه كه منكر امامت حضرت زين العابدين بود و با وصف منازعه و محاكمه بسوي حجر اسود و شهادت او براي امام زين العابدين دست بردار نشد از دعواي امامت براي خود و وصيت امامت به اولاد خود كرده رفت و نذر و نياز و خمس و غيره كه از طرف مختار بايشان ميرسيد هرگز امام زين العابدين را شريك ان نمي كردند و مثل زيد شهيد كه بلا شبهه مدعي امامت خود بود و منكر امامت امام محمد باقر و درين باب با هشام بن الحكم مناظره هم كرد و ازين دعوي دست بردار نشد تا آنكه شهادت يافت باز اولاد او يحيي و متوكل با اولاد امام جعفر صادق درين باب پرخاش داشته اند باز اولاد امام جعفر نيز در ميان خودها مثل عبدالله افطح واسحاق بن جعفر مدعي امامت خود بوده اند و اگر اولاد امام حسن را رضي الله عنه نيز بر شماريم كه جمعي كثير مثل نفس زكيه و غيره مدعي امامت خود گذشته اند و منكر امامت ائمه ديگر دايره قيل و قال بلكه جنگ و قتال خيلي مشتعل ميشود بلكه اتباع اينها جنگ وقتال هم با هم نموده اند مثل مختار ثقفي عبدالله پسر صلبي حضرت امير المومنين را كشته است چنانچه در كتب انساب وتواريخ موجود است پس اگر انكار امامت امام مثل انكار نبوت نبي كفر باشد اين همه اشخاص كافر شوند و حضرات ائمه عليهما السلام كه در حق زيد شهيد و محمدبن الحنيفه و امثالهم شهادت نجوي وفلاح دادهاند همه كذب و دروغ باشد و اگر گوئيم كه اولاد علي هر چند منكر امامت امام وقت باشند كافر نمي شوند و ديگران بانكار امامت امام وقت كافر ميشوند لازم آيد تفاوت و اختلاف در موجبات كفر حال انكه بالاجماع در موجبات كفر تفاوتي نيست امام زاده باشد يا علوي هرگاه كلمه كفر بر زبان راند كافر شد ناچار شدند و گفتند كه منكر امامت كافر نيست و فرق در مخالف ومحارب بر آوردند پس منكر مخالف است و مخالف فاسق و محارف كافر است.
اما درينجا قباحت ديگر لازم آمد زيراكه چون انكار امامت كفر نباشد و محاربه لازمه انكار است در وقتي كه امام تصرف خود خواهد لابد كفر لازم غير كفر شد و اين معني محال است بلكه هرچه حكم لازم است حكم ملزوم است پس انكار نيز كفر باشد و بديهي است كه محاربت خود مرتبه ايست از مراتب انكار كه در وقت اراده تصرف امام انكار بهمين صورت خواهد بود اكثر شيعه جواب اين سخن باين روش داده اند كه هر چند قاعده همين را تقاضا ميكند كه هرگاه انكار چيزي كفر نباشد محاربه با صاحب آن چيز نيز مي يابد كه كفر نباشد زيراكه محاربه نوعي است از انكار اما اين قاعده را بخلاف عقل در حق محاربان حضرت امير گذاشته ايم بسبب رسيدن حديث متفق عليه كه «حربك حربي و سلمك سلمي» و درين جواب نيز به چند وجه خدشه است اول آنكه اين كلام محمول بر مجاز است بحذف حرف تشبيه يعني حربك كانه حربي زيرا كه معني حقيقي امكان ندارد و ظاهر است كه حرب حضرت امير حرب حضرت رسول نبود حقيقتا بل حكما و چون مجاز بحذف حرف تشبيه شد مذموم و قبيح بودن ازين حديث معلوم شد نه كفر بودن چه مساوات مشبه و مشبه به در جميع احكام هرگز در تشبيه لازم نيست و اين لفظ را جناب رسول صلي الله عليه وسلم در حق بسياري از صحابه بل در حق قبايل متعدده از اسلم و غفار و جهينه و مزينه نيز فرموده اند و بالاتفاق محاربه آنها كفر نيست دوم آنكه معني كلام اين است كه حربك بالتخصيص حربي پس حرب جماعه كثير مثل قتله عثمان كه درانجمله حضرت امير هم باشد حرب رسول نبود و اين اضمار بسيار متعارف و رايج است مثلا شخصي دوست خود را ميگويد كه هر كه ترا بد خواهد بد خواه من است و اگر ان دوست او در زمره مردم كثير باشد كه ان مردم را بجهت امر عام مشترك كسي بد خواهد البته در عموم كلام ان شخص داخل نميشود لغه وعرفا و اين صحابه كبار و ام المومنين بالتخصيص قصد محاربت حضرت امير نداشتند بلكه از قتله عثمان استيفاء قصاص مقصود داشتند چون حضرت امير هم شريك ان لشكر بود با ايشان نيز محاربت واقع شد سوم آنكه «حربك حربي» كنايت است از عداوتك عداوتي و ظاهر است كه اين اشخاص عداوت حضرت امير نداشتند و حرب ايشان بنابر عداوت نبود محض براي رفع فساد امت و استيفاء قصاص مقابله نمودند و بمقاتله انجاميد چهارم آنكه در جميع افعال اختياريه قصد و اراده شرط است تا مورد مدح و ذم شود مثلا اگر شخصي گويد كه اين آوند را بشكند او را چنين و چنان كنم و شخصي از راه خطا در رفتن راه لغزش يافت و پاي او باوند رسيد و بشكست بالاجماع اورا شكننده نتوان گفت و در وعيد داخل نشد و همين است حال محاربه ايشان با حضرت امير از روي تواريخ معتبره پنجم آنكه سلمنا كه محاربه حضرت امير بنابر هر چه باشد محاربه رسول است ليكن محاربه رسول مطلقا كفر نيست بلكه با انكار نبوت و رسالت كفر است و براي طمع دنيا و مال كفر نيست بدليل آيه قراني در حق قطاع الطريق كه بالاجماع كافر نمي شوند، فاسق می شوند قوله تعالي «إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَادًا أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلَافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذَلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الْآَخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ «33»«المائده» و در حق سودخوران نيز همين وعيد وارد است و سود خور بالاجماع كافر نيست قوله «فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِنْ تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُءُوسُ أَمْوَالِكُمْ لَا تَظْلِمُونَ وَلَا تُظْلَمُونَ «279»«البقره» بلكه درين آيات حرب خدا و رسول هر دو در حق فساق ثابت فرموده اند و درحديث مذكور تنها حرب رسول است پس چون حرب خدا و رسول هر دو موجب كفر نشوند حرب رسول تنها چرا موجب كفر باشد آري حربي كه با رسول از راه انكار دين و اهانت اسلام واقع شود بلاشبهه كفر است نه مطلق حرب و كسي چه مي تواند گفت در حق حضرت موسي كه در محاربه حضرت هارون قصوري نفرمودند تا آنكه حضرت هارون بزاري پيش آمد و فرمود كه «قَالَ يَا ابْنَ أُمَّ لَا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلَا بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي «94»«طه» در محاربت غير ازين حركات چه ميشود حالانكه حضرت امير نيز بحكم «انت مني بمنزله هارون من موسي» همان رتبه داشت و زوجه مطهره رسول آنجناب را حامي قتله عثمان و مداهن در اجراء قصاص فهميده با او بر سر پرخاش شد بعينها مثل حضرت موسي كه هارون را حامي گوساله پرستان و مداهن در اجراء حد و تعزير فهميده اين اهانت نسبت به برادر كلان و پيغمبر بعمل آورد پس اگر حرب رسول كفر مي بود حضرت موسي حاشاه من ذلك در اشاعت كافر مي شد و العياذ بالله من ذلك و معامله كه برادران حضرت يوسف با آنجناب كردند و حضرت يعقوب را المي رسانيدند از محاربت چه كمي دارد درين مكان راه انصاف بايد پيمود و رتبه هر كس را ملاحظه بايد نمود جانب ثاني نيز ام المومنين زوجه رسول است كه بحكم نص قرآني مادر مومنان و مادر حضرت امير است اگر مادر پسر خود را توبيخ و زجر و تهديد نمايد آن پسر في نفس الامر ازان جنايت بري الذمه باشد ما وشما را نميرسد كه مادر اورا زير طعن خود بگيريم چنانچه بر حضرت موسي و برادران حضرت يوسف نميرسد كه زبان طعن بر كشائيم بلكه درينجا نسبت مادري و پسري است و در آنجا نسبت برادري و مساوت.
مصرع:
گر حفظ مراتب نهكني زنديقي
بالجمله معلوم شد كه تمسك بحديث «حربك حربي» در اثبات كفر محاربان حضرت امير هرگز بر قاعده نمي نشيند و مخالف اصول بسيار ميگردد و ايمان و اعمال صالحه آن محاربين جائي نرفته مانع بغض و عداوت وسب و تبرا است فرق در مخالف و محارب بوجهي معقول نيست درينجا نيز كلمات بعض علماء شيعه بايد شنيد قاضي نورالله شوشتري در مجالس المومنين خود آورده كه مفهوم تشيع آن است كه خليفه بلا فصل بعد از حضرت رسول صلي الله عليه وسلم مرتضي علي رضي الله عنه است وسب ولعن درومعتبر نيست مي گنجد كه نام حضرت خلفاء ثلاثه رضي الله عنهم نيز بر زبان شيعه جاري شود و اگر جاهلان شيعه حكم بوجوب لعن كردند سخن ايشان معتبر نيست و آنچه خبث وفحش در ماده حضرت ام المومنين عائشه رضي الله عنها نسبت بشيعه ميكنند حاشا ثم حاشا كه واقع باشد چه نسبت فحش بكافه آدميان حرام است چه جاي حرم حضرت پيغمبر خدا صلي الله عليه وسلم اما چون حضرت عائشه مخالفت امر «وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآَتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا «33»«الاحزاب» نموده ببصره آمد و بحرب حضرت امير اقدام نمود بحكم حديث حربك حربي و سلمك سلمي كه فريقين در مناقب امير روايت كرده اند حرب حضرت امير با حرب حضرت پيغمبر صلي الله عليه وسلم يقينا مقبول نيست بنابرين مورد طعن شده بعد ازان متصل همين كلام گفته است كه اين ضعيف حديثي در كتاب حديث از كتب شيعه ديده باين مضمون كه عائشه در خدمت امير از حرب توبه كرده هر چند قصه حرب متواتر است و حكالت توبه خبر واحد اما بنابرين طعن كردن در حق وي جايز نيست انتهي كلامه بلفظ و بر تاريخ دان پوشيده نيست كه توبه حضرت طلحه بدست لشكري از لشكريان حضرت امير نيز منقول است و باز گشتن حضرت زبير خود از معركه جنگ بعد از ياد دهانيدن حضرت امير ايشان را حديث پيغمبر كه دلالت بر حقيت حضرت امير ميكرد مشهور و متواتر است پس بنابرين روايات نزد شيعه هم طعن درين اشخاص جايز نباشد و هو المدعا بايد دانست كه متاخرين شيعه مثل ملا عبدالله مشهدي و اقران او ازين عقيده خود كه محارب حضرت امير كافر است نيز رجوع كرده به همين قدر قناعت كرده ادن محاربه حضرت امير نيز موجب كفر نيست بلكه بسرحد فسق و كبيره مي رساند زيراكه اينها تكذيب نص پيغمبر نكردند بلكه بنابر تاوئل باطل يا انكار نص محاربه اورا حلال دانستند پس فسق اعتقادي باشد نه كفر و چون گفته خواجه نصير هم نزد علماء شيعه حكم وحي ناطق دارد خصوصا در باب عقايد بعضي متاخرين ايشان در ميان قول خواجه نصير و ملا عبدالله باين وجه تجمع نموده اند و تطبيق داده كه بمقتضاي حديث حربك حربي از محاربه با مرتضي كفر لازم مي آيد هر چند التزام كفر نباشد و لزوم كفر كفر نيست نزد شيعه نيز بلكه التزام كفر کفر است پس قول خواجه باعتبار لزوم است و موافق ظاهر حديث است و قول ملاعبدالله و اقران او باعتبار الزام است و چون التزام كفر در ايشان نبود اطلاق مرتد بر ايشان نتوان كرد انتهي كلامه و الحق كلام ابن عزيز ناشي از كمال دقت است كه بر اصول شيعه زياده بران متصور نيست ليكن حديث مذكور با وجودي كه قابل تاويل است و بالقطع معني حقيقي آن مراد نيست معارض نمي تواند شد آيات قطيعه را كه در حق عموم مهاجر وانصار وبالخصوص در حق ازواج طاهرات و اين دو بزرگوار وارد شده اند و نيز لزوم كفر اين اشخاص بر قواعد شيعه درست نميشود كه غايت كار محاربه با امام وقت بغي است و البغي فسق لاكفر واگر بنابر شبهه يا تاويل باشد فسق هم نمي ماند بلكه خطاء اجتهادي ميگردد چون منتهاي كلام شيعه درين مبحث معلوم شد ضرور افتاد كه مذهب اهل سنت نيز درين مسئله مذكور شود.
بايد دانست كه مخالفت حضرت امير بنابر اجتهاد در مسايل فقيهه كه امامت و ميراث پيغمبر و عدم تمام هبه قبل القبض و تقسيم خمس و متعه الحج و غيره ازان باب است اصلا كفر نيست و معصيت هم نيست زيراكه حضرت امير نيز مجتهدي بود از مجتهدين صحابه و مجتهدون را در مسايل اجتهاديه با هم خلاف جايز است ونيز مجتهد ماجور است و محارب حضرت مرتضي اگر از راه عداوت و بغض است نزد علماء اهل سنت كافر است بالاجماع و همين است مذهب ايشان در حق خوارج و اهل نهروان و حديث حربك حربي نزد ايشان بر همين محمول است اما درينجا لزوم كفر است نه التزام آن پس اطلاق مرتد بر ايشان نتوان كرد و چون شبهه ايشان بسيار بيمغز و مقابل نصوص قطعيه قرآني و احاديث متواتره پيغمبر است موجب اعتذار ايشان نمي تواند شد پس خوارج نزد اهل سنت در احكام اخروي كافراند دعاي مغفرت براي ايشان نبايد كرد و نماز جنازه ايشان نبايد خواند و علي هذا القياس و محارب حضرت امير نه از راه عداوت و بغض بلكه از شبهه فاسد و تاويل باطل مثل اصحاب جمل و اصحاب صفين پس در خطاء اجتهادي و بطلان اعتقادي خود مشترك اند فرق اين است كه اين خطاء اجتهادي و فسق اعتقادي اصحاب جمل اصلا مجوز طعن و تحقير نيست بسبب ورود نصوص قطيعه قرآني و احاديث متواتره در مدح ايشان از جناب پيغمبر عليه الصلوه والسلام مثل آنچه در حق حضرت موسي چون نصوص قطيعه قايم اند بر عصمت و علو درجه مانع اند از طعن و تحقير ايشان در آنچه با برادر خود حضرت هارون بعمل آوردند از راه عجلت و بي تاملي و آن لله في الله بود نه به هواي نفساني و نزعه شيطاني حاشا جناب او را من ذلك و در اصحاب صفين چون امور بالقطع ثابت نشده توقف و سكوت لازم است نظر بعمومات آيات و احاديث داله بر فضايل صحابه بلكه جميع مومنين و اميد شفاعت و نجات بعفو پروردگار آري اگر از جماعه شام باليقين كسي را معلوم كنيم كه عداوت و بغض حضرت امير داشت بحديكه تكفير آنجناب يا لعن و سب آن عالي قباب مي كرد اورا باليقين كافر خواهيم دانست و چون اين معني تا حال از روي روايت معتبره ثابت نشده و اصل ايمان آنها باليقين ثابت است تمسك به اصل داريم.
بالجمله اجماع اهل سنت است بر آنكه تكفير كننده حضرت امير يا منكر بهشتي بودن ايشان يا منكر لياقت خلافت از ايشان باعتبار اوصاف ديني مثل علم و عدالت و تقوي و ورع كافر است وچون اين معني در حق خوارج نهروان بالقطع به ثبوت پيوسته آنها را كافر ميگويند و از ديگران هرگز ثبوت نرسيده آنها را تكفير نمي كنند اين است تنقيح مذهب اهل سنت درين باب و موافق اصول ايشان زيراكه اجماع دارند بر آنكه منكر ضرويات دين كافر است و علو درجه ايمان حضرت امير و بهشتي بودن ايشان و لايق خلافت پيغمبر بودن از روي احاديث بلكه آيات قطيعه متواتره ثابت است پس منكر اين امور كافر باشد و محاربت با ايشان از راه شامت نفس و حب جاه يا از راه تاويل باطل و شبهه فاسد فسق عملي يا فسق اعتقادي است نه كفر و درين اصل اماميه نيز متفق اند پس درين حكم نيز بايد كه متفق باشند.
مقدمه هفتم مرد با ايمان كه مرتكب كبيره شود يا بسبب غلط فهمي و شبهه فاسد مصدر امري شنيع گردد او را سب جايز نيست بچند دليل:
اول قوله تعالي «فَاعْلَمْ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مُتَقَلَّبَكُمْ وَمَثْوَاكُمْ «19» «محمد» و قاعده اصوليه اتفاقيه است كه الامر بالشئ نهي عن ضده پس در حق مومنين فاسقين كه محتاج استغفار ايشان اند استغفار مامور به است و لعن و سب و دعاء بد در حق آنها ضد استغفار پس منهي عنه باشد و لهذا در آخر نماز بعد از تشهد در دعاء ماثو استغفار براي مومنين و مومنات در هر پنج وقت مشروع شده و دعاء بد و لعن كه دور افگندن از رحمت الهي است مقابله با امر شريعت كردنست پس حرام باشد.
دوم «الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيُؤْمِنُونَ بِهِ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آَمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَحْمَةً وَعِلْمًا فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَقِهِمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ «7» «المومن» معلوم شد كه ملائكه حاملان عرش بااستغفار مومنين مشغولند و بديهي است كه مخالف مقربان حضور در جناب پادشاهان عرض كردن موجب غضب پادشاه و ناخوشي آن مقربان ميگردد و العياذ بالله.
سوم انكه شفاعت انبيا براي اهل كبائر ثابت است پس در صورت لعن و دعاي بد مقابله و معانده با پيغمبر خود و جميع پيغمبران لازم مي آيد و العياذ بالله.
چهارم آيت «وَالَّذِينَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِينَ آَمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ «10»«الحشر» معلوم شد كه شان متأخرين امت همين است كه دعاي مغفرت سابقين نمايند و از كينه و بغض آنها احتراز كنند و هر كه خلاف اين كند گويا حق ملت و دين را تلف كرده باشد و العياذ بالله.
پنجم آنكه موجب محبت و دوستي ايمان است كه در فاسق موجود است و فسق او محتاج بعلاج مثل مرض پس طريق علاج آن آفت زده همين است كه ازاله اثر فسق ازو نماییم و ازاله اثر فسق را دو طريق است در حالت حيات امر بعمروف و نهي عن المنكر و وعظ و نصيحت و اقامه حد و تعزير و بعد از موت دعاي مغفرت و صدقات و فاتحه و درود و بديهي است كه چون شخصي از برادران شخصي بمرض صعب مبتلا شود علاج او باازاله اثر مرض مي كنند نه بقتل و ارهاق روح چنانچه در حديث صحيح وارد است كه «لعن المومن كقتله» زيراكه معني لعن ابعاد از رحمت است است و تا وقتي كه در او ايمان موجود است بعيد از رحمت نمي تواند شد پس معني لعن در حقيقت سلب ايمان او خواستن است و سلب ايمان موجب هلاك ابدي است بهزاران درجه شديد تر از قتل.
ششم آنكه وجود علت مستلزم وجود حكم است و زوال علت مستلزم زوال حكم پس در مومن فاسق ايمان كه صفه روح است و موجب دوستي و محبت دايم است بدوام روح پس وجوب محبت او دايم باشد بدوام روح و فسق كه عمل بدني است زيل است بزوال تعلق روح با بدن پس موجبات فسق كه بغض و عداوت و سب و تحقير و اهانت است نيز بعد الموت زايل گردد و مقتضيات ايمان كه طلب مغفرت و آمرزش است متعين باشد لاغير و لهذا در حديث صحيح وارد است كه «لاتسبوا الاموات فانهم قد افضوا الي ما قدمو» و موت در حق مومن فاسق حكم توبه دارد درين باب كه عمل بد را منقطع ميكند فرق اينست كه توبه عمل سابق را نيز محو مي كند و موت عمل سابق را محو نميكند و چون عمل بد منقطع شد محض ايمان ماند كه مقتضي وجوب محبت است.
هفتم انكه حق تعالي بر محض ايمان وعده جنت فرموده است قوله تعالي «وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَمَسَاكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ وَرِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ «72»«التوبه»كه در سوره توبه واقع است پس لعن كردن و تعذيب او خواستن از خدا حكم كردن است بر خدا آنكه وعده خود را خلاف كند و خلاف وعده در حق او تعالي محال است قوله تعالي «إِنَّ اللَّهَ لَا يُخْلِفُ الْمِيعَادَ» پس طلب محال هم شد و سوء ادب هم بنهايت انجاميد.
مقدمه هشتم آزردگي بااعتبار امور دنيا در ميان بزرگان با هم بسيار بوقوع آمده و هردو جانب بسبب آن آزردگي هرگز از درجه خود نيفتادند و مستحق تحقير و اهانت نه گشتند مثل آنچه ميان حضرت يوسف عليه السلام و برادرانش جاري شد و مارا غير ازاين كه همه كس را بتعظم ياد كنيم چيزي ديگر جايز نيست و ازين باب است نزد شيعه آنچه در ميان امم زاده ها بنابر امامت اختلاف واقع شد كه ايشان نيز جز تعظيم هر يك كار ندارند هر چند بعضي از برادران ائمه مطلق انكار امامت مي ورزيدند پس وجهي كه شيعه براي تعظيم همه امام زادها كه در ميان انها زياده از يك معصوم نخواهد بود و با وجود اين طرف مقابلش را معذور داشته اند و بكفر او بلكه بفسق او نيز اعتقاد ندارند همان وجه را اهل سنت در تعظيم همه متعلقان رسول از صحابه و ازواج و اهل بيت بكار مي برند و هردو جانب را معذور ميدارند و ملاعبدالله صاحب اظهار الحق بنابر دقت نظري كه في الجمله دارد بر اين وجه متنبه شده و منع مطلق را براي او كافي نديده اغماض نتوانست نمود و بطريق سوال ايراد نموده و در دفع او كوشيده باين طريق كه گفت و اينجا مقام شبهه ايست كه بر لبيب منصف لازم است صورت شبهه را با قوتي دارد ذكر كردن و اشاره بدفع آن نمودن اگر كسي گويد كه مي تواند بودن كه دو شخص از برابر باشند يا دو جماعه از مقبولان درگاه الهي باشند و در ميان ايشان بسبب شبهه و شكي و خفاي كه در راي واقع شده باشد نزاع و رنجشي بهمرسد و درين صورت ما را نميرسد كه هيچ يك از طرفين را طعن كنيم و تعرض به بد گفتن نمائيم و جوابش گفته كه اين صورت مفروضه اگر در سائر الناس از صلحاء امت كه جايز الخطا اند واقع است متحمل است اما درين مقام كه سخن دران داريم كه يك طرف مقابل معصوم باشد و ديگري جايز الخطا جايز نيست پس اين صورت را بر صورت مذكوره قياس نتوان كرد كه دو طرف مخاصمه با يك ديگر برابر نيستند كه يكي معصوم است و ديگري جايز الخطا چون معصوم احتمال خطا ندارد بطرف ديگر که برابر باشد ناحق آزرده نخواهد شد و چون طرف ديگر كه جايز الخطاست اگر بنابر شبهه دليلي نسبت بمعصوم آزرده شده عداوت خواهد ورزيد معذور نخواهد بود كه محبت و رعايت تعظيم معصوم منصوص شده پس شبهه او اعتبار ندارد همچو شبهه ابليس در عداوت آدم عليه السلام است و اولادش كه بسبب آن شبهه معذور نيست انتهي كلامه درين جواب خلل بسيار است زيراكه كلام را فرض ميكنيم در ميان هردو معصومين كه باهم آزردگي پيدا كنند و چون هردو طرف معصوم اند كجا ابليس و كجا آدم عليه السلام و اين صورت را كه از هردو طرف معصومين باهم ناخوشي نمايند و اتلاف حق يك ديگر كنند در كتب اماميه مثاله بسيار بر آريم اول مناقشه حضرت آدم عليه السلام بابت رفع منزلت حضرات ائمه بر منزلت خود و مخالفت و حسد آنها نمودن و ميثاق ولايت آنها ندادن با وجود نص الهي چنانچه در مبحث نبوات به تفصيل گذشت دوم آزردگي حضرت موسي از حضرت هارون و تحقير و اهانت به گرفتن ريش مبارك ايشان و كشيدن موي سر ايشان كه منصوص قرآنست هيچ كس را جاي انكار آن نيست سوم در بحر المناقب كه كتاب معتبر شيعه است از مناقب اخطب خوارزم در سبب تسميه و تكنيه حضرت مرتضي رضي الله عنه باابوتراب نقل كرده كه حضرت رسالت صلي الله عليه وسلم بخانه حضرت زهرا عليها السلام در آمدند و حضرت مرتضي رضي الله عنه را نديدند فرمودند كه ابن عم من كجاست حضرت فاطمه گفت ميان من و او مغاضبه واقع شده ازين جهت بيرون رفته و اينجا قيلوله نكرده آنگاه انحضرت صلي الله عليه وسلم در مسجد تشريف بردند كه جناب مرتضي رضي الله عنه بر پهلو خفته و سر و روي آنجناب خاك آلوده شده فرمود «قم يا ابا تراب قم يا ابا تراب» و اين در صحيح بخاري نيز آمده انتهي كلامه چهارم انكه ابومخنف لوط ابن يحيي ازدي كه از عمده اخباريين اماميه است از حضرت امام حسين رضي الله عنه روايت آورده انه كان يبدي الكراهه لما فعله اخوه الحسن عليه السلام من صلح معاويه و يقول لوجز انفي كان احب الي مما فعله اخي پس درين صورتها اگر آزردگي هردو جانب بر حق باشد اجتماع نقيضين لازم آيد و اگر يكي بر حق باشد و ديگر باطل عصمت جانب آن ديگر بر هم شود و هو خلاف المفروض پس معلوم شد كه آزردگي با معصوم نيز دو قسم مي باشد يكي آنكه از راه تعصب و عداوت بود چنانچه يزيد خبيث را با اهل بيت اظهار بود دوم آنكه بمقتضاي بشري بودن باشد يا بنابر دليلي كه بااو ظاهر شده باشد چنانچه حضرت سيده النساء را با حضرت مرتضي عليهما السلام بود يا حضرت موسي را با حضرت هارون بود يا حضرت امام حسين را با حضرت حسن عليهما السلام بود و اين قسم آزردگي با معصوم كه بنابر مقتضاي بشريه يا ظهور دليلي باشد هرگز موجب فسق و طعن نميشود تا در عصمت خلل افتد و چون اين قسم آزردگي در عصمت معصوم خلل نكند در عدالت و تقوي مخل نخواهد بود و هو المدعا وصحابه كرام را كه با حضرت امير و حضرت زهرا در باب فدك و غيره آزردگيها بوقوع آمد از همين قبيل بود و صاحب اظهار الحق باين جواب نيز متنبيه شده نيز اغماص نتوانست نمود و بطريق سوال آورده بجوابش مشغول شده اما تقرير سوال بنوعي ادا كرده كه جوابش چيزي تواند داد و آن اينست كه گفته اگر كسي گويد كه شايد جماعتي از ابرار امر حقي را يا اصلح بحال مسلمين را خواسته باشند كه قرار دهند و ان امر چون نسبت بجماعه اهل البيت بيصرفه بود ايشان بمقتضاي انسانيه و بانها ادمي مجبول است با آنكه صرفه و غبطه خود را خواهد ازانجمله ابرار آزرده باشند و اظهار ازردگي كرده باشند و در كلام اهل بيت سخنان مشعر لعدم رضا ازين جهت واقع شده باشد و ازان طرف مطلقا رنجش و عداوت نبوده باشد و جواب اين سوال را در كلام طويل ادا كرده كه حاصلش اينست كه چون حضرت امير رضي الله عنه بمقتضاء آيه تطهير معصوم است و اعلم بحقايق شرعيه نشايد تا بر خلاف حق مخالفت ابراز نمايد پس حال او با صحابه نه همچون حال صلحاء امت باشد در خود و در اين جواب نيز بچند وجه خلل است اول آنكه حضرت زهرا نيز بمقتضاء آيه تطهير معصوم است و علي هذا القياس حضرت امام حسين و حضرت موسي و حضرت آدم عليهما السلام پس نشايد كه اين اشخاص بر خلاف حق مخالفت معصومين نمايند پس يا هردو جانب حق باشند و اجتماع ضدين لازم مي آيد يا احد الجانبين معصوم نباشد دوم آنكه در بعض اوقات تقابل در ميان اصوب وصواب مي باشد و گاهي در صواب و خطا كه نظر بدليل در حق مجتهد حكم صواب دارد پس خلاف حق در هيچ جانب نيست.
مقدمه نهم هر عاقل چون بوجدان خود رجوع كند و حال ديگران را تجربه نمايد بيقين ميداند كه در اوقات بسيار او را بسبب واردات مدهشه يا بسبب عرف و عادت غفلت از مقررات و مسلمات بلكه بديهيات هم رو ميدهد و بخلاف آن حركت و كلامي از که از وي صدور مي يابد ودر بعضي اوقات اين غفلت مستمر مي ماند و در بعضي ديگر زود متنبه شده بمعلومات خود عود ميكند و اين غفلت از لواحق بشريه است كه نبي و غير نبي و معصوم و غير معصوم و ولي و متقي و غير متقي را عام محيط است اين قدر هست كه انبيا را از پيشگاه حضور خداوندي زودتر متنبه مي سازند و در غفلت مستمره نمي گذارند وديگران را اين تنبيه قريب لازم نيست دليل اين دعوي از قرآن مجيد و سنت پيغمبر آيات و روايات بيشمار است اول آنكه حضرت موسي را چون از شجره نداء «إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي «14»«طه» رسيد و به يقين معلوم فرمودند كه تجلي الهي است كه كلام ميفرمايد و امر بالقاء عصا مي نمايد و درين حالت اصلا خوف و خطره از هيچ مخلوق نبايد كرد كه حضور قادر ذو الجلال و حفيظ با كمال است باز چون عصاء خود را بصورت مار متحرك ديدند بي اختيار فرار نمودند و اصلا پس پشت نديدند تا انكه در عين كلام تنبيه واقع شد كه «وَأَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآَهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ يَا مُوسَى لَا تَخَفْ إِنِّي لَا يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ «10» «النمل» دوم وقت مقابله ساحران فرعون كه بموجب وعده صادقه الهي يقين داشتند كه ما را غلبه برينها خواهد شد قوله تعالي «قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَنَجْعَلُ لَكُمَا سُلْطَانًا فَلَا يَصِلُونَ إِلَيْكُمَا بِآَيَاتِنَا أَنْتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغَالِبُونَ «35»«القصص» باز چون آن ساحران بهيئت مجموعي رسنها و عصاها را انداختند و شور و شغب نمودند بي اختيار خوف در دل حضرت موسي به هم رسيد قوله تعالي «فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسَى «67» قُلْنَا لَا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعْلَى «68»«طه» در وقت مراجعت از طور و اطلاع بر گوساله پرستي قوم خود و گمان آنكه حضرت هارون در نهي عن المنكر و ازاله اين بدعت تقصيري فرموده باشد و ثوران غضب حقاني برينكار ان قدر استيلاء غفلت شد كه اصلا بخاطر ايشان نماند كه حضرت هارون معصوم است و پيغمبر است و از معصوم و پيغمبر رضا بكفر و مداهنت درين امر عظيم چه قسم خواهد شد چهارم در وقتي كه با خضر عليه السلام عهد بستند كه اصلا از ماجريات شما سوال نخواهم كرد چون امر عجب ديدند آن عهد بخاطر ايشان نماند و بانكار شديد پيش آمدند پنجم حضرت ابراهيم با وصف دانستن كفر قوم لوط و استدعاء عذاب بر انها و اعتقاد آنكه حكم الهي را نتوان صرف كرد در شفاعت آن مجرمان مجادله آغاز نهادند قوله تعالي «فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ الرَّوْعُ وَجَاءَتْهُ الْبُشْرَى يُجَادِلُنَا فِي قَوْمِ لُوطٍ «74» إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ «75» يَا إِبْرَاهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا إِنَّهُ قَدْ جَاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَإِنَّهُمْ آَتِيهِمْ عَذَابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ «76» «هود» ششم انكه حضرت پيغمبر ما در مسجد مقدس نبوي معتكف بودند و وقت عشا كه مردم بعد از نماز از مسجد بدر رفتند و مسجد خالي شد حضرت صفيه زوجه مطهره آنجناب براي زيارت ايشان آمدند تا مدت دراز نشستند و خواستند كه بخانه خود باز گردند چون شب بسيار رفته بود حضرت پيغمبر صلي الله عليه وسلم همراه ايشان بر آمدند تا بخانه رسانند درين اثنا دو كس از زمره انصار كه اهل ايمان و اخلاص بودند در اثنا راه پيش آمدند چون ديدند كه آنجناب و زني همرای ايشان است يكسو شدند و خواستند كه زود گذشته روند آنجناب بايشان فرمودند كه باشيد و بشنويد كه اين زن صفيه يعني زوجه من است آنها عرض كردند يا رسول الله سبحان الله از ما چه توقع بود كه چه گمان ميكرديم آنجناب فرمود كه شيطان دشمن آدمي است ترسيدم كه مبادا در دل شما ظن فاسد و گمان بد القا نمايد پس معلوم شد كه با وجود اعتقاد عصمت آنجناب ممكن بود كه بسبب ديدن اين حالت كه نسبت به عامه ناس محل تهمت است در دل ايشان توهم صدور ذنب از نآنجناب پيدا مبمي
آنجناب پيدا مي شد و منافي ايمان و اعتقاد عصمت نمي بود هفتم انكه اخبار يين اماميه قاطبه روايت كرده اند عن ابي حمزه الثماني عن علي بن الحسين رضي الله عنهما قال ابو حمزه قال لي علي بن الحسين كنت متكئا علي الحائط و انا حزين متفكر اذ دخل علي رجل حسن الثياب طيب الرائحه فنظر في وجهي ثم قال ما سبب حزنك قلت اتخوف من فتنه ابن الزبير قال فضحك ثم قال يا علي هل رايت احدا اخاف الله فلم ينجه قلت لا قال يا علي هل رايت احدا سال الله فلم یعطه قلت لا ثم نظرت فلم ارقدامي احدا فعجبت من ذلك فاذا القائل اسمع صوته ولا اري شخصه يقول يا علي هذا الخضر درين قصه حضرت امام را ازين دو سخن كه معلوم هر مومن است بسبب شدت خوف غفلت بود تا آنكه خضر او را تنبيه و تذكير نمود پس اگر مثل اين حالات مستمره بعضي صحابه را نسبت باهل بيت يا بعضي اهل بيت را نسبت بصحابه روداده و از ملاحظه فضايل و مناقب هم ديگر غافل كرده باشد چه عجب و كدام استيعاد و چرا محل طعن و تشنيع باشد.
مقدمه دهم فضيلت عام را بسبب نبودن فضيلت خاص از نظر ساقط نبايد كرد و مراعات حق آن فضيلت عام را از دست نبايد داد و اين مقدمه ثابت است عقلا و نقلا اما عقلا پس بديهي است كه انتفاء خاص مستلزم انتفاء عام نميشود مثل انتفاء انسان و انتفاء حيوان پس چون عام منتفي ثابت شد لعدم الواسطه بين النفي والاثبات و چون ثابت شد لوازمه آن نيز ثابت شد تحقيق المعني اللازم و لهذا گفته اند كه اذا ثبت بلوازمه و اما نقلا پس اهل كتاب را كه داخل در اهل ملت اند در احكام بسيار ترجيح داده اند بر غير اهل كتاب مثل اكل ذبيحه و نكاح زن ايشان براي همين كه هر چند فضيلت خاص يعني ايمان بمحمد صلي الله عليه وسلم در ايشان مفقود است ليكن مطلق انبيا دارند و ان مقتضي امتياز شان است از كسي كه اين معني ندارد و عرب را در كفاءت بر عجم ترجيح داده اند نظر بانكه اولاد حضرت اسماعيل اند كه كفاءت قريش نداشته باشند و قريش را بر ساير عرب ترجيح داده اند كه مثل بني هاشم نباشند در گرفتن خمس و حرمت زكوه و علي هذا القياس در شريعت اين مقدمه در جاهای بسيار ملحوظ و منظور است اگر خوف اطالت نمي بود بتفصيل جزئيات پرداخته مي شد و قطع نظر از آنكه اين مقدمه را به دليل عقليه و نقليه اثبات كرده شود مسلم است نزد فرقه اماميه زيراكه نزد ايشان اولاد علي بودن فضیليتي است مشترك در جميع علويه و موجب محبت آنهاست چنانچه در كتب ايشان مطرح است حالانكه بعض علويه منكر امامت ائمه وقت خود بوده اند ليكن از فضيلت عام كه علوي بودن است بيرون نميروند باانتفاء فضيلت خاص كه اعتقاد امامت جميع ائمه است وهم چنين محب علي بودن و خود را شيعه علي گفتن منقبتي است عظيم كه منكران امامت ائمه را نيز بسبب اين منقبت بد گفتن و لعن و طعن نمودن نزد ايشان جايز نيست اما مطلب اول پس ازانجهت كه محمد بن الحنيفه پسر حضرت امير دعوي امامه براي خود كرد و منكر امامت امام زين العابدين شد و پرخاش كرد تا آنكه نوبت محاكمه بحجر الاسواد رسيد و حجر السود براي امام زين العابدين گواهي داد ليكن محمد بن الحنيفه تا آخر عمر ازان دعوي دست بردار نشد و مختار را نايب خود ساخت و بشيعه كوفه در باب رفاقت او نامهها نوشت و بر قتال اهل شام و كين خواهي حضرت امام حسين او را منصوب فرمود و مختار بعد از فتح سرهای امراء شام را با فتح نامه و سي هزار دينار را نزد محمدبن الحنيفه فرستاد نه بخدمت امام زين العابدين و آخر وقت رحلت خود پسر خود ابوهاشم را وصيت امامت نمود و اعتقادي كه شيعه در حق محمد بن الحنيفه و پسر او ابوهاشم دارند از تعظيم و توقير در كتب ايشان بايد ديد خصوصا در مجالس المومنين و نيز از آنجهت كه زيد شهيد دعواي امامت براي خود كرد و خروج نمود بشمشير و گفت كه امام همان است در ميان ما اهل بيت كه آشكارا بشمشير خروج كند نه آنكه امامت خود را پنهان دارد و منكر امامت امام محمد باقر شد چنانچه قاضي نورالله و ديگر شيعه از ابوبكر حصري در مجالس و غيره نقل نموده اند و سلسله امامت و اين دعوي در اولاد او جاري ماند يحيي و متوكل نيز خروج كردند و مدعي امامت شدند و اعتقاد شيعه در حق اين اشخاص نيز در كتب ايشان مسطور و مذكور است كه همه را بخوبي يادمي كنند و واجب المحبت مي انگارند بلكه از حضرت امام جعفر نص صريح در مناقب زيد شهيد نقل ميكنند كه بعد از شهدت او فرمود اشركني الله في تلك الدماء و الله زيد عمي هو و اصحابه شهداء مثل ما مضي علي علي بن ابي طالب و اصحابه رواه الشيخ ابن بابويه في الامالي عن فضل بن يسار و قاضي نورالله در مجالس المومنين نيز در احوال فضل ابن يسار اين روايت آورده و نيز از انجهت كه هر پنج پسر حضرت امام جعفر صادق يعني محمد و اسحاق و عبدالله و موسي و اسماعيل در باب امامت خلافت كردند عبدالله افطح برادر حقيقي اسماعيل بود و مادرش فاطمه بنت حسين بن حسن بن علي و اسماعيل اكبر اولاد امام جعفر بود و بحضور ايشان فوت شده به دعواي وراثت اسماعيل بعد از حضرت جعفر دعوي امامت نمود بموجب نص حضرت امام كه ان هذا الامرفي الاكبر ما لم يكن به عاهه و غسل هم حضرت جعفر را او داده بود ونماز جنازه هم او خوانده و در قبر گذاشته و انگشتري ايشان را او گرفته و حضرت امام وصي امانتها نيز اورا فرموده و محمد نيز دعوي امامت براي خود نمود و سندش آنكه حضرت امام محمد باقر بحضرت جعفر صادق فرموده بود كه در خانه تو بعد از من پسري خواهد شد كه اورا محمد نام خواهي كرد و او امام خواهد شد و اسماعيليه قائل اند بامامت اسماعيل و اسحاقيه بامامت اسحاق و موسويه باامامت موسي كاظم و بعد از امام علي رضا امام محمد تقي خورد سال وبيخبر بودند اكثري از شيعه منكر امامت ايشان بوده اند و بعد از امام تقي موسي ابن محمد نيز دعوي امامت براي خود كرده و جماعه كثير تابع او شدند و بعد از حضرت امام علي تقي جعفر بن علي دعواي امامت براي خود نموده و كساني را كه قايل به امامت امام حسن عسكري بودند حماريه لقب گذاشته و چون امام حسن عسكري وفات يافتند جعفر تقويت گرفت در دعوي خود و گفت كه حسن بن علي خلف نگذاشته و در امام شرط است كه البته خلف داشته باشد پس قائلين به امامت حسن نيز اكثر به جعفر رجوع آوردند از انجمله حسن بن علي بن فضال است كه از مجتهدين و محدثين معتبرين شيعه است و بعد از جعفر بن علي پسر او علي بن جعفر و دختر او فاطمه بنت جعفر بشركت دعوي امامت نمودند و كساني كه معتقد امامت حسن بن علي العسكري اند نيز يازده فرقه اند بالجمله مخالفات اين صاحبان باهم و انكار امامت يك ديگر ازان قبيل چيزي نيست كه توان پوشيد.
بيت:
نهان كي ماند آن رازي*كزو سازند محفلها
خصوصا در ميان امام حسن عسكري و جعفربن علي بابت امامت مطاعنت و نسبت بفسق و ارتكاب كباير نيز واقع شده چنانچه شيعه خوب ميدانند پس با وصف اين همه اين بزرگواران را بجهت انتسابي كه با حضرت امير دارند مقبول و واجب التعظيم و المحبت مي انگارند و از مخالفات و مشاجرات فيمابين خودها چشم پوشي و اغماض مي نمايند و اما مطلب ثاني پس از انجهت كه مختار ثقفي بالاجماع منكر امامت امام زين العابدين بود و مصدر افعال شنيعه شده بود از ان جمله آنكه پسر صلبي حضرت امير المومنين را كه عبدالله نام داشت در كوفه بقتل رسانيد و ديگر قبايح و شنايع از وي بسيار بظهور رسيده و با وصف اين همه قاضي نورالله در احوال مختار از علامه حلي نقل نموده كه در حسن عقيده او شيعه را سخني نيست غايه الامر چون بر بعضي از اعمال او اعتراض داشته اند او را بذم و شتم تناول نموده اند و حضرت امام محمد باقر برين معني اطلاع يافته شيعه را از تعرض مختار منع نمود كه او كشندگان ما را كشت و مبلغها بما فرستاد انتهي كلامه پس معلوم شد كه چون شخصي خود را شيعه علي گفت و باانجناب انتساب پيدا كرد هر چون كه باشد مقبول است و اورا بذم و شتم تعرض نمودن حرام است و نيز ازانجهت كه نزد اثنا عشريه روايات بني فضال و ديگر واقفيه و ناوسيه مقبول است و آنها را لعن و طعن جايز ندارند بنابر آنكه محب علي بودند و خود را شيعه علي ميگفتند هر چند منكر امامت ائمه بسيار بودند و چون اين مقدمه ثابت شد.
پس اهل سنت ميگويند كه محمد صلي الله عليه وسلم را بجاي علي رضي الله عنه فرض بايد كرد و محبت و ايمان محمد صلي الله عليه وسلم را بجاي محبت و اعتقاد امامت علي رضي الله عنه بايد داشت و اقارب و ازواج و اصحاب محمد صلي الله عليه وسلم را از مهاجر و انصار بجاي اولاد علي فرض بايد كرد و كساني را كه دعوي محبت محمد صلي الله عليه وسلم و ايمان بااو مي نمودند و جهاد دشمنان محمد صلي الله عليه وسلم و خدمت ازواج مطهرات و خاندان او بجا آوردند كه با وصف انكار و قدر ناشناسي و صدور اعمال شنيعه و افعال قبيحه بجاي مختار و بني فضال بايد گذاشت و با هم موازانه بايد كرد بلا شبهه ازواج و اصحاب كه منكر خلافت حضرت امير بودند در ابتدا و با وي پرخاش نمودند مثل عائشه و طلحه و زبير بلكه خلفاء ثلاثه رضي الله عنهم اجمعين نيز بزعم شيعه در پله محمدبن الحنيفه و زيد شهيد و عبدالله افطح و جعفر بن علي و علي بن جعفر و فاطمه بنت جعفر خواهند شد و اگر گويند كه محبت علي و شيعيت علي تاثيري دارد كه صاحب آن از لعن و طعن محفوظ ميشود كه امامت ائمه ديگر را منكر شود و باانها پرخاش نمايد و آنها را بد گويد و محبت محمد صلي الله عليه وسلم خود را امت او شمردن آن قدر تاثير ندارد كه صاحب آن با وجود انكار امامت علي و پرخاش با وي از لعن و طعن محفوظ گردد گويم اين از دو سبب بيرون نيست يا محمد صلي الله عليه وسلم قصوري دارد از درجه علي رضي الله عنه يا علي فوقيت دارد از درجه محمد صلي الله عليه وسلم و اين هر دو شق نزد شيعه باطل است كه نزد ايشان مساوات محمد صلي الله عليه وسلم و علي رضي الله عنه در درجه ثابت است چنانچه در باب نبوت گذشت و علو منصب محمد صلي الله عليه وسلم كه نبوت است بر منصب علي رضي الله عنه كه امامت است علاوه برين مساوات است لهذا در جميع كتب شيعه امامت را نيابت نبي گفته اند و چون اين مقدمات خاطر نشين شد استنتاج نتيجه بايد نمود والله الموفق والهادي الي المقاصد والمبادي
خاتمه الكتاب
اين نسخه عجيبه كه مسمي به تحفه اثنا عشريه است بعد از گذشتن دوازده قرن صدي از هجرت حضرت خير الانام عليه و علي اهل بيته و اصحابه التحيه والسلام سمت تحرير يافت و نقش اختتام پذيرفت و بحمدالله و المنه موافق شرطي كه در ابتدا اين كلام بان اشاره رفته بود انجاميد اميدواري از فضل حضرت باري آنكه اين تحفه را مقبول درگاه خود ساخته جميع مومنين و مومنات را بان بهره وافر عطا فرمايد و راقم اين رساله را اجر نيك و ثواب عظيم تفصيل نمايد بمنه و كمال كرمه و مسول به تضرع و زاري از جناب او تعالي آنست كه اگر فلته لساني يا لغزش قلمي در اثناء تقریر و تحرير بانچه مرضي او تعالي نباشد در حق خود و دوستان خود درين رساله واقع شده باشد بمحض عنايت بي غايت خود ازان عفو و تجاوز كند و در دنيا و آخرت بدان مواخذ نفرمايد «لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلَا تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا أَنْتَ مَوْلَانَا فَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ » و صلي الله علي خير خلقه محمد و آله و اصحابه اجمعين برحمتك يا ارحم الراحمين و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمين.
به نقل از کتاب ارزشمند: نصيحة المؤمنين و فضيحة الشياطين معروف به تحفه اثنا عشریه نوشتهي: شاه ولى الله دهلوى هندى رحمه الله سال تأليف: سنه 1366 هجري
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|