Untitled Document
 
 
 
  2024 Nov 23

----

21/05/1446

----

3 آذر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرموده است:

(أريت في المنام أني أنزع بدلو بكرة على قليب، فجاء أبو بكر فنزع ذنوباً أو ذنوبين نزعاً ضعيفاً والله يغفر له ثم جاء عمربن الخطاب فاستحالت غرباً فلم أر عبقريا يفري فريه حتى روى الناس وضربوا بعطن)
«در خواب دیدم که از چاهی آب می‌کشم؛ آن‌گاه ابوبکر آمد و یک دلو آب از چاه کشید و او، در کشیدن آب ضعیف بود و خداوند، او را می‌بخشد. سپس عمر آمد و دلو را به دست گرفت؛ هیچ پهلوانی سراغ ندارم که همانند او کاری را بدین قوت انجام دهد. عمر چنان آب کشید که همه‌ی مردم و شترانشان سیراب شدند و به استراحت پرداختند»
 مسلم ش 2393 .



 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

الهیات و ادیان>فرقه ها و مذاهب>شیعه > در خواص مذهب شيعه

شماره مقاله : 1006              تعداد مشاهده : 979             تاریخ افزودن مقاله : 17/7/1388

در خواص مذهب شيعه

نوشته‌ي: شاه ولي الله دهلوي


اهل سنت به استقراء، پنج خاصه درين فرقه يافته اند که در فرقه ديگر اهل اسلام يافته نمي‌شود و اگر يافته مي شوند به ندرت و قلت يا آموختن از همين فرقه و متاثر بصحبت ايشان شدن:
 اول اوهام.
 دوم عادات.
 سوم غلوات.
 چهارم تعصبات.
 پنجم هفوات.
 اول معاني اين هر پنج لفظ را بايد شنيد بعد ازان بطريق نمونه قدري از اوهام و تعصبات و غلوات و هفوات مذکور خواهد شد ان شاءالله تعالي عادت آنست که در خواص و عوام ايشان شهرت دارد و علما ايشان در مصنفات خود بدان تصريح نه نموده‌اند و در هيچ کتابي ديده نشده مثل انکار خوارق اولياء الله و ماتم و نوحه و شيون و تصويرات سازي و نوبت نوازي در ايام عاشورا و آن را عبادت دانستن و تکفر به سيئات تمام سال گمان بردن و در عيد بابا شجاع الدين صورتي بر شکل عمر از آرد ساختن و در شکم او شهد ريختن و او را کشتن و آن شهد را نوشيدن و روز دوشنبه را نجحس دانستن و از عدد  چهار احتراز کردن و عدد دوازده را مبارک و ميمون فهميدن و امثال ذلک و چون اين چيزها باعث انکار نمي‌شود زيرا که هر فرقه براي خود عادات و رسوم اختراع کرده اند و بدعتها برآورده چون علما و خواص آن فرقه او را انکار کنند و خلاف کتاب دانند طعن از همه ساقط شد و لهذا درين رساله تعرضي باين امور واقع نشده و مع هذا بعضي از عادات ايشان مثل ترک جمعه و جماعت و مسح رجلين در وضوء ترک مسح خفين و ترک سنت تراويح و وطي در دبر و متعه را افضل عبادات دانستن در باب قصه گذشت و مع هذا اين امور با اين معني در عادات داخل نيستند زيرا که از روي کتب اينها و بموجب قرارداد علماء اينها ثابت است و هفوه آن است که براي خفظ مذهب خود يا شکست مذهب مخالف خود چيزي که خلاف حس و بداهت عقل و تواتر باشد ارتکاب نمايند و غلو آن است که چيزي که نزد خود ثابت نيست از راه فرط محبت و اعتقاد در حق محبوبان خود اثبات نمايند يا چيزي که نزد خود ثابت است در حق آنها انکار کنند و تعصب آنست که اثبات منفي و نفي ثابت بزعم خود از راه فرط بغض و عناد در حق مبغوضان خود بعمل آورند پس غلو و تعصب از يک وادي است که اثبات آنچه نزد خود منفي است يا انکار آنچه نزد خود ثابت است در هر دو بعمل مي آمد تفاوت در ميان غلو و تعصب آنست که چون اين عمل در حق محبوبان واقع شود غلو نامند و چون همين امر در حق مبغوضان واقع شود تعصب نامند و اين هر دو بموجب نص قرآني حرام اند قوله تعالي «يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَلَا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَكَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْيَمَ وَرُوحٌ مِنْهُ فَآَمِنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَلَا تَقُولُوا ثَلَاثَةٌ انْتَهُوا خَيْرًا لَكُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ سُبْحَانَهُ أَنْ يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَكَفَى بِاللَّهِ وَكِيلًا «171»«النساء» و قوله تعالي «يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآَيَاتِ اللَّهِ وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ «70» «آل عمران»و لهذا درين رساله غلو و تعصب را در يک فصل آورده شد و همه را تعصب نام کرده آمد بنابر شهرت اين لفظ و اوهام را که سر منشاء اين همه ضلالات است مقدم بر همه کرده آمد بنابر شهرت اين لفظ و اوهام را كه سرمنشأ اين همه ضلالات است مقدم بر همه كرده‌ آمد در فصل جدا پس اين باب مرتب بر سه فصل شد يک فصل در اوهام و يک فصل در تعصبات و يک فصل در هفوات.

فصل اول در اوهام شيعه: بايد دانست که غلط در فکر عقل بيشتر به سبب غلبه وهم مي باشد و لهذا هر فرقه اوهام بر آنها غالب مي باشد عقل آنها را اعتباري نباشد مثل صبيان و نسوان و لهذا نزد صبيان اسپ چوبين دونده و شير تالين درنده مي باشد و نزد نسوان هر مرض که در عالم مي‌شود به تاثير شيخ سدود زينخان مي باشد و ترک رسوم مقرره در شادي و غمي نزد ايشان در حکم محرمات شرعي و مستحيلات عقلي است و شيکون نيک و بد و استخاره و فال نزد ايشان حکم وحي منزل من السماء دارد چون غلبه وهم در مذاهب و دلايل شيعه بسيار يافته شده است بنابر اين از عقل ايشان اعتماد برخاست و لهذا سلف گفته اند که الشيعه نسوان هذه الامه حالا اوهام ايشان را به تفصيل بايد شنيد بايد دانست که غلبه وهم بر عقل در دريافت مطالب حقه به چند نوع مي باشد.

نوع اول آنکه حکم جزئي را کلي داند مثل آنکه هر مخالف دشمن است و منشاء غلط فهمي ايشان درين جا آنست که معکوس اين حکم کلي است زيرا که هر دشمن مخالف است پس وهم حکم ميکند که عکس اين حکم کلي حکم کلي است و اين غلط شيعه را در حق اهل بيت و اصحاب افتاده بلکه در حق اهل سنت و اهل بيت نيز رو داده که صحابه و اهل سنت را در بعضي مسايل فقهيه بيشتر تعلق امامت و لواحق آن دارد مخالف روايات اهل بيت يافتند پس حکم کردند بعداوت ايشان با اهل بيت حال آنکه مخالفت را عداوت گفتن هرگز نزد عقل راست نمي آيد چه اگر دو شخص   مقصد واحد را اراده کنند و در طريق وصول به آن مقصد مخالفت نمايند يکي را دشمن ديگر نتوان گفت بالبداهه شاگردان فقيه اعظم اهل سنت ابوحنيفه کوفي رحمه الله عليه که قاضي ابويوسف و محمد ابن الحسن شيباني‌اند در مسايل بسيار مخالفت استاد خود کرده‌اند و آنها را دشمن استاد خود هيچ عاقل نمي تواند گفت و ازهمين قاعده شاخه‌هاي بسيار متفرع مي‌شود مثل آنکه اگر شخصي بر فعل شخص ديگر انکار کند و يا او را در مشوره و اجتهادي تخطيه نمايد دشمن اوست و انکار حضرت امير را بر عثمان رضي الله عنهما و تخطيه بغض مجتهدات او را دليل بر دشمني حضرت امير با عثمان مي آورند و علي هذا القياس انکار حضرت ام المومنين عائشه را بر حضرت امير در مقدمه تاخير قصاص عثمان رضي الله عنهم محمول بر دشمني مي سازند و چون اصل فاسد است فروع فاسدتر باشند و در کتب شيعه خلاف اين اصل ثابت است ابومخنف روايت مي‌کند از حضرت امام حسين در باب صلح نمودن حضرت امام حسن با معاويه که ايشان انکار برين صلح مي فرمودند و تخطيه حضرت امام حسن نمودند و لفظ روايت اين است که ان الحسين بن علي کان يبدي الکراهيه لما فعله اخوه الحسن من صلح معاويه و يقول لو جزّ انفي کان احب الي مما فعله اخي پس انکار و خطبه اگر موجب عداوت باشد لازم آيد که حضرت امام حسين دشمن حضرت امام حسن باشند معاذ الله من اعتقاد هذا الکفر الصريح.

نوع دوم آنكه صيغه حصر در اکبر زياده کنند تا در نتيجه غلط افتد و ازين قبيل است اکثر دلايل شيعه که نمونه آن در باب امامت گذشت مثل آنکه حضرت امير عالم و شجاع و متقي بود و هر که عالم و شجاع و متقي باشد همونست امام يعني غير او امام نيست حالانکه در صغري اصلا حصر ثابت نشده و اين غلط بسبب عدم تکرر    اوسط است بتمامه در مقدمتين و تکرار شرط انتاج است و وهم بسبب عجز در تعمق معاني قيود عاقل ميشود و ميفهمد که شايد درين صورت اوسط بتمامه مکرر شده باشد و نيز از همين جنس است اين دليل که حضرت امير واجب الاطاعت است همونست امام و علي هذا القياس.

نوع سوم آنکه مطلوب چيزي باشد و نتيجه چيز ديگر برآيد ليکن بسبب کمال قرب و مجاورت در ميان مطلوب و نتيجه وهم قناعت کند که مطلوب حاصل شد و بهمين سبب اکثر تقريبات دلايل شيعه تمام نمي‌شود چنانچه در مباحث امامت مفصل گذشت مثل آنکه حضرت امير باب مدينه العلم است و هر که باب مدينه العلم باشد امام است وهم پنداشت که امام چون رئيس امت است و باب نيز رياست خانه دارد بوجه من الوجوه پس چون حضرت امير باب شد امام هم شد حالانکه باب مدينه العلم شدن چيزي ديگر است و امام بودن چيز ديگر در ميان هر دو نه اتحاد است و نه لزوم.

نوع چهارم مصادره بر مطلوب که وهم بسبب تغاير لفظ يا مفهوم مي پندارد که مقدمه دليل چيز ديگر است و مطلوب چيز ديگر يکي را به ديگري ثابت کردم حالانکه عقل هر دو را يک چيز ميفهمد يا يک ذات ميداند پس اثبات يکي بديگري اثبات الشي ء بنفسه است نزد عقل چنانچه شيعه گويند که حضرت امير اولي بتصرف است و هر که اولي بتصرف است امام است حالانکه اولي بتصرف عام عين معني امام است پس اکبر و اوسط هر دو يک چيزند و صغري و مطلوب يک قضيه از جهت معني اگر چه در لفظ تغاير باشد و يک قسم از مصادره آنست که مقدمات دليل واضح از مطلوب نباشند بلكه اخفي و اقبل للمنع باشند به نسبت مطلوب نزد خصم مثل آنكه حضرت امير معصوم است و معصوم امام است امامت حضرت امير نيز نزد اهل سنت ثابت است و لو في وقت من الاوقات و معصوميت نزد ايشان خاصه انبياست در هيچ وقت حضرت امير را معصوم نمي‌دانند آري محفوظ مي‌شمارند و دلايل مثبته امامت آنجناب بسيار واضح و قوت دارند و دلايل اثبات عصمت مخدوش و مقدوح.

نوع پنجم غلط باشتراك لفظي يعني بر دو چيز يك لفظ اطلاق مي‌شود حكم چيز ديگر ثابت كنند مثل نبي امام است در نزول شريعت و وحي و خليفه نبي نيز امام است در حكم و احكام و جنگ و صلح پس چون نبي معصوم باشد خليفه هم مي‌بايد كه معصوم باشد حال آنكه اطلاق امام بر نبي به معني ديگر است و اطلاق امام بر خليفه به معني ديگر و از همين قبيل است غلطي كه در توجيهات نحويه واقع مي‌شود مثل آنكه گويند «و هم راكعون» حال است از «و يقيمون الصلوه» براي احتراز از صلوه يهود و از اين قبيل است غلط مجاز يعني چيزي را به علاقه مجاز يك لفظ گفته مي‌شود آنچه لازم نمي‌باشد آن چيز را ثابت كنند مثل آنكه بعضي روافض گويند كه الله نور و كل نور محسوس فالله محسوس و همين است مذهب هشام بن الحكم و ديگر پيشوايان ايشان و حال آنكه اطلاق لفظ نور بر ذات باري تعالي بنابر مجاز است و محسوسيت لازم نوري حقيقي است و مثل آنچه گويند كه حضرت امير را حق تعالي نفس نبي فرمود چرا كه نبي معصوم و مفترض الطاعه و اولي به تصرف و افضل از جميع انبيا و خلايق بود و حضرت امير را نيز اين همه احكام ثابت باشند حال آنكه اگر حضرت امير را نفس فرمود به طريق مجاز فرمود و بر مجاز حكم حقيقت مترتب نمي‌شود و الا شجاع را موجب سلب انسانيت او شود.

نوع ششم ايهام العكس است يعني مقدمه صادقه به دست عقل افتد و وهم را كليه صادق شمرده در دلايل بكار برد مثل آنكه هر انسان معصوم قابل امامت است مقدمه صادقه است و عکس او را وهم تراشيد که هر قايل امامت معصوم است حالانکه نزد منطقيين ثابت و مقرر است که موجبه کليه منعکس نمي‌شود بموجبه کليه.

نوع هفتم اغفال اللزوم است يعني حکم ملزوم را به لازم اعم دهند واز ان دو غلط افتند مثل انکه گويند نبي را عصمت از ان واجب است که رياست امت دارد پس هر رئيس امت مي بايد که معصوم باشد حالانکه عصمت نبي از جهت تصديق معجزه است نه از جهت رياست و ازين قبيل است آنچه گويند که عزل ابوبکر از تبليغ براه از آن جهت بود که قابل نيابت پيغمبر نبود پس قابل هيچ نيابت نباشد حالانکه عزل او از جهت موافقت عادت عرب بود در نقض عهد و از همين قبيل است آنچه گويند که معاويه را در مقابله حضرت امير از ان خطاکار ميدانند که صحابه را در مقابله اهل بيت دعوي خلافت نميرسيد پس هر صحابي را بمقابله اهل بيت دعوي خلافت نميرسد و علي هذا القياس.

نوع هشتم اجتماع متنافيين را در دو وقت نيز تجويز نکنند واين غلط از اغفال زمان ناشي ميشود مثل آنکه گويند خلفاء ثلاثه در وقتي از اوقات کافر بودند و کافر قابل امامت نيست حالانکه از بديهيات است که اجتماع هر متنافيين در وقت واحد محال است نه در ذات واحد در اوقات مختلفه مثل نوم و يقظه و حرارت و برودت و علي هذا القياس.

نوع نهم اخذ القوه مکان الفعل مثل آنکه گويند حضرت امير در حضور آنجناب صلي الله علين و سلم امام بود لقوله صلي الله عليه وسلم «انت مني بمنزله هارون من موسي» پس اگر بعد از وي بلافصل امام نباشد عزل وي لازم آيد و عزل امام جايز نيست حالانکه حضرت امير رضي الله عنه در حضور آنجناب صلي الله عليه و سلم امام بالقوه بودند نه امام بالفعل و عزل امام بالقوه بمعني عدم نصب او جايز است لوجود لارجح منه.

نوع دهم اخذ الجزء مکان الکل مثل آنکه گويند اولاد پيغمبر صلي الله عليه و سلم جزء پيغمبر صلي الله عليه و سلم اند و پيغمبر صلي الله عليه و سلم معصوم است حالانکه معصوم کل پيغمبر است نه جزء او صلي الله عليه و سلم و درين وهم غلط مجاز هم واقع است زيرا که اولاد جزء حقيقي نيستند.

نوع يازدهم اخذ ما بالعرض مکان ما بالذات يعني تابع را حکم مبتوع دادن مثل آنکه گويند امام نايب پيغمبر است در تبليغ احکام پس مبلغ احکام باشد مثل پيغمبر صلي الله عليه و سلم و پيغمبرصلي الله عليه و سلم معصوم است پس امام ميبايد که معصوم باشد حالانکه پيغمبر صلي الله عليه و سلم مبلغ بالذات است و امام مبلغ بالتبع و عصمت از خواص مبلغ بالذات است و از همين قبيل است آنچه گويند که امام اين امت نايب پيغمبريست که از جميع پيغمبران بهتر است پس بايد كه امام نيز از جميع پيغمبران بهتر باشد حالانکه نايب آن شخص را حکم آن شخص در جميع صفات نمي باشد.

نوع دوازدهم حکم باتحاد دو چيز بسبب اشتراک آن هر دو در لازم اعم مثل     آنكه مشير مکره است بسبب انکه هر دو رضا دارند بان فعل که دران مشورت و اکراه جمع شده پس حضرت عمر رضي الله عنه چون مشير واقع شده در قصه قرطاس مکره هم شد و هر که اکراه کند نبي را بر چيزي گنهکار است حال انکه در ميان مشوره دادن و نمودن فرقي است بديهي عند العقل اگر چه وهم باور ندارد و لهذا صبيان و نسوان آن را ملامت مي کنند مانند مکره.

نوع سيزدهم عدم ملکه را بجاي سلب و ايجاب گرفتن مثل آنکه گويند خلفاء ثلاثه چون معصوم نبودند فاسق باشند حالانکه از عدم عصمت فسق لازم نمي آيد بوجود الواسطه بينهما و هو المحفوظ.

نوع چهاردهم کل مجموعي را بحکم کل افرادي گرفتن مثل آنکه گويند هر يک از صحابه معصوم نبود پس کل صحابه هم معصوم نباشند پس اجماع ايشان محتمل خطا باشد حالانکه در ميان احکام کل مجموعي و کل افرادي فرق بسيار است کل انسان يسعه هذا الدار و يشبعه هذا الرغيف و مجموع الانسان لايسعها هذا الدار ولا يشبعها هذا الرغيف.

نوع پانزدهم امثال متجدده را يک چيز بعينه دانستن و اين وهم خيلي بر ضعيف العقلان غلبه دارد حتي که آب دريا و شعله چراغ و آب فواره را اکثر اشخاص يک آب و يک شعله خيال کنند و اکثر شيعه در عادات خود منهمک اين خيال اند مثلا روز عاشورا در هر سال که بيايد آنرا روز شهادت حضرت امام حسين گمان برند و احکام ماتم و نوحه و شيون و گريه و زاري و فغان و بي قراري آغاز نهند مثل زنان که هر سال بر ميت خود اين عمل نمايند حالانکه عقل بالبداهه ميداند که زمان امير سيال غير قار است هرگز جزء اوثبات و قرار ندارد و اعاده معدوم محال و شهادت حضرت امام در روزي شده بود که اين روز ازان روز فاصله هزار و دوصد سال دارد اين روز را باان روز چه اتحاد و کدام مناسبت و روز عيد الفطر و عيدالنحر را برين قياس نبايد کرد که در انجا مايه سرور و شادي سال بسال متجدد است يعني اداء روزه رمضان و اداء حج خانه کعبه که شکراللنعمه المتجدد سال بسال فرحت و سرور نو پيدا ميشود و لهذا اعياد شرايع برين و هم فاسد نيامده بلکه اکثر عقلا نيز نوروز و مهرجان و امثال اين تجددات و تغييرات آسماني را عيد گرفته اند که هر سال چيزي نو پيدا ميشود و موجب تجدد احکام مي باشد و علي هذا القياس تعيد بعيد بابا شجاع الدين و تعيد بعيد غدير و امثال ذلک مبني بر همين وهم فاسد است ازينجا معلوم شد که روز نزول آيه «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينً» و روز نزول وحي و شب معراج را چرا در شرع عيد قرار نداده اند و عيد الفطر و عيدالنحر را قرار داده اند و روز تولد و وفات هيچ نبي را عيد نگردانيدند و چرا صوم يوم عاشورا که سال اول بموافقت يهود آنحضرت صلي الله عليه و سلم بجا آورده بودند منسوخ شد درين همه همين سر است که وهم را دخلي نباشد بدون تجدد نعمت حقيقه سرور و فرحت نمودن يا غم و ماتم کردن خلاف عقل خالص از شوايب وهم است.

نوع شانزدهم صورت چيزي را حکم آن چيز دادن و اين وهم اکثر راه بت پرستان زده و آنها را در ضلالت افگنده و اطفال خورد سال نيز درين وهم بسيار گرفتار مي باشند اسپان و سلاح و ديگر چيزها را از چوب و گل ساخته خرسند مي شوند و حقيقت اسپ و سلاح مي انگارند دختران خورد سال پسران و دختران از جامه هاي منقش ملون ساخته با هم نکاح آنها ميکنند و شادي مي نمايند و در شيعه اين وهم خيلي غلبه کرده قبور حضرت امامين و حضرت امير و حضرت زهرا تصوير را ميکنند و به گمان آنکه اين قبور حقيقت قبور مجمع النور آن بزرگواران است تعظيم و افر نمايند بلکه نوبت به سجدات رسانند و فاتحه خوانند و سلام و درود رسانند و مگس رانهاي منقش و مزيب گرفته گردا گرد استاده شوند در رنگ مجاوران داد شرک دهند و نزد آنها در حرکات طفلان و حرکات اين پيران نابالغ هيچ تفاوت نيست.

نوع هفدهم شخصي را بنام ديگري مسمي کرده با وي سلوک آن شخص نمايند از اهانت و ضرب و شتم و اين وهم اضعف از وهم سابق است طفلان خردسال هنگام بازي يکي را از ميان خود پادشاه و يکي را وزير و يکي را دزد و يکي را پاسبان قرار دهند و بحسب مرتبه اين مناصب سلوک نمايند شيعه نيز در ايام عاشورا شخصي را يزيد و شخصي را شمر و بعضي زنان را بنام مخدرات و مستورات مسمي کرده همان معامله و سلوک نمايند که با آن اشخاص بايستي کرد و در رد اين وهم فاسد کلام الله کافي است «إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآَبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنْفُسُ وَلَقَدْ جَاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدَى «23»«النجم» و متفرع بر همين است که هر گاه معلوم کنند که نام اين شخص عبيدالله يا عبدالرحمن است او را اهانت کنند و تحقير نمايند حالانکه در حديث صحيح وارد است که «احب الاسماء الي الله عبدالله و عبدالرحمن» و بديهي است که نام چيز حکم آن چيز ندارد نام آتش گرم نيست و نام آب سرد نيست و نام قند شيريني ندارد و نام صبر تلخي ندارد.

نوع هجدهم ظرف را شرط تناقض ندانستن و اين وهم هم راه بسياري از عوام زده است اجتماع نقيضين را بحسب دو ظرف مختلف تجويز نکنند و شيعه در مسئله اجتهاد درين وهم گرفتارند و گويند اگر امام از جانب خداي تعالي منصوب نشود و احکام شرعيه در غير منصوصات وابسته براي مجتهدين باشد اجتماع نقيضين لازم آيد زيرا که ابو حنيفه چيزي را حلال گفته و شافعي آنرا حرام ميداند و حالانکه چون ظن مجتهد مختلف شد اجتماع نقيضين چه قسم متصور گردد هر عاقل ميداند که زيد قائم في ظني و زيد ليس بقائم في ظن عمرو هرگز با هم متناقض نيستند درينجا هم در غير منصوصات حکم معين نيست از جانب خدا بلکه حکم الهي در حق هر کس همان است که در اجتهاد اوست يا در اجتهاد متبوع اوست و همين است معني «اختلاف امتي رحمه».

نوع نوزدهم تشبيه چيزي به چيزي را موجب مساوات مشبه و مشبه به فهميدن و اين وهم صبيان صغير السن را مي باشد نه صبيان مميزين را و شيعه را بسيار اين وهم افتاده مثل آنچه گويند که حضرت امير را با انبياء اولوالعزم در زهد و تقوي و علم و حکم تشبيه داده اند پس بايد که حضرت امير مساوي با انبياء اولو العزم باشند و هر که مساوي انبياء اولو العزم باشد افضل باشد از ديگر انبياء و اين وهم صريح الفساد است حاجت بيان ندارد.

نوع بيستم عاديات را بجاي اوليات آوردن و اين وهم اکثري را درفرق ضاله واقع کرده و علماء اجله درين گرداب غوطه ها مي‌خورند مثل آنچه گويند که رياست در شخص در اولاد و خاندان او باشد بدليل فعل اکاسره و قياصره و زمينداران و راچپوتان و با وجود داماد خسر را منصب رياست نميرسد و مقابل اين وهم وهم ديگر است از همين جنس و آن آنست که تعلق رياست بعد از فوت شخص بتجويز زوجه او مي باشد و اگر زوجه هاي متعدده داشته باشد زوجه کار باو مختص باشد و باکره در خانه او آمده باشد باين اختيار ممتاز مي گردد و داماد و دختر را درين دخلي نيست بالجمله نزد عقل هر دو وهم فاسد است و در شرع اصلا توارث منصب و رياست نيامده مدار بر رجحان قابليت و لياقت يا بر اشاره صاحب رياست است.

نوع بيست و يکم قياس الغايب علي الشاهد يعني کار خدا و پيغمبر را بر کار خلق و امت قياس کردن و اين داء عضال هم عقايد بسياري را فاسد کرده و در الهيات فساد اکثر مسايل شيعه متفرع بر همين اصل است خصوصا دلايل وجوب اصلح و لطف وجوب عدل و اثابه مطيع و عقاب عاصي و غير ذلک و بيان فساد اين وهم در ابواب سابقه گذشت.

نوع بيست و دوم اهمال الاضافات يعني يک چيز را دو سه نسبت با چند چيز واقع است و يک نسبت حکمي را تقاضا مي کند و نسبت ديگر حکم ديگر را از همه آن نسبتها يک نسبت را ملاحظه کنيم و نسبت ديگر را مهمل گذاريم و اين وهم مسايل کثيره اماميه را در پيش آمده مثل آنچه گويند که امامت نيابت  نبي است موقوف بر اذن نبي باشد فيجب ان يکون الامام منصوصا حال انکه امامت رياست است پس موقوف بر اختيار ايشان باشد فلا يجب ان يکون الامام منصوصا و مثل گويند که حضرت امير واجب المحبت بود و ام المومنين با وي پرخاش نمود واجب البغض باشد حالانکه حضرت پيغمبر صلي الله عليه و سلم واجب المحبت باشد و ام المؤمنين زوجه محبوبه اوست پس واجب المحبت باشد و اين وهم در جميع مسايل ايشان سرايت کرده و مثل مشهور حفظت شيئا و غابت عنک اشياء بايشان.

نوع بيست و سوم آنچه آرزوي دل باشد از کمال انتظام و حسن سياست ملك و ديگر لوازم رياست آنرا واقع گمان بردن و اعتقاد تحقيق آن داشتن مثلا گويند كه امام معصوم مفترض الطاعه که از جانب غيب بااو هر حکمي شرعي و مصلحت دنيوي القا شود و هرگز خطا در تدبير ننمايد عجب لطفي دارد پس لابد واقع است ليکن از نظر ما غايب و نه خبر او را شنويم يقين مي دانيم که متحقق است درينجا با وصف علامه و هم اين غفلت علاوه است که چون او را نديديم و نه خبرش شنيديم وجود و عدمش برابر است در وقوع اين آرزوي دلي چه لطف و کدام حاصل .

نوع بيست و چهارم هر چه دليل او را در معلومات خود نيابيم باطل است و اين وهم را اكثري از سفهاء سابقين نيز متمسک ساخته انکار وجود الوان در ظلمت کرده‌اند گويند كه در ظلمت رنگ موجود نيست زيرا که ما نمي بينيم و هر چه را ما نميبينيم در ظلمت موجود نيست پس رنگ در ظلمت موجود نيست اين نمي فهمند که جايز است كه موجود باشد و ما ادراك آن نمي کنيم شيعه درين وهم بسيار گرفتاراند و انکار فضايل صحابه و ازواج مطهرات نمايند و گويند که در کتب ما مروي نيست و ديگر امور  واقعه را ارباب سير و تواريخ انکار کنند و اعتقاد بطلان امور دارند و اگر آيات و احاديث متفق عليه در اين باب بايشان نموده شود گويند که ما ازين عبارات اين مدعا نمي فهميم «وَقَالُوا قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَلِيلًا مَا يُؤْمِنُونَ «88»«البقره».

نوع بيست و پنجم آنکه تقدم در زمان و تصنيف کتاب ها و تدوين رسايل و شهره شدن در آفاق و كثرت تلامذه و اصحاب دليل حقيت است پس متبوعان علماء ما چون از اين بابتها اوفي داشتند بلا شبهه البته معتقدات ايشان مطابق واقع باشد و اصل اين وهم آن است که در مناصب دنيوي و وجدان مال و نعمت و کثرت جاه و شهرت و هجوم اتباع و حشم دليل بزرگي و ثروت و مکنت است آن تقدم را وهم مساوي تقدم در فهم ادراک حق ميداند و حکم به سبقت و پيش دستي در دريافت مطالب علميه مي‌نمايد و غلطي اين وهم ظاهر و بديهي است اين بابتها در حکماء يونان و هند زياده برين فرقه بوده است حال آنکه اکثر معتقدات آنها خصوصا در الهيات و نبوات و معاد شاهد سفاهت آنهاست بالجمله اگر اوهام و مغلطهاي اين فرقه سفيهه را در معرض بيان بااشباع و استيفاء قصد نماييم طولي و عرضي لازم مي آيد که دفترها کفايت آن نمي توانند نمود ناچار برين نمونه اکتفا رفت و القليل يدل علي الکثير.

فصل دوم در تعصبات شيعه بدانکه معني تعصب آنست که انکار کنند بر مخالف چيزي را که نزد خود ثابت است بدليل قطعي و الزام دهند مخالف را بر چيزي که نزد خود نيز منکر است بدليل قطعي و مخالف نيز در نفي و اثبات موافق خود باشد و الا دليل الزامي باشد نه تعصب و چون حقيقت غلو نيز همين است که اثبات منفي و نفي ثابت نمايند بجهت افراط محبت پس داخل در تعصب است و در همين فصل مذکور کرده شد و عنوان کلام در هر دو قسم تعصب است فقط.

تعصب اول آنکه براهين روشن مثل آفتاب از کتاب و سنت پيغمبر صلي الله عليه و سلم که بطريق تواتر از طريق اهل سنت مروي شده از حضرات اهل بيت و جناب مستطاب پيغمبر چون بر ايشان عرض کرده شود انکار مطلق نمايند و روايات ضعيفه واهيه را که از رجال مجروح و مطعون و غير معتبر نزد خود هم موافق طريق قوم از راه اماميه رسيده قبول کنند و گويند که آنچه امامي او را روايت کند موجب علم و عمل است که در اسناد او مجاهيل و ضعفا و وضاعين و کذابين واقع شوند و آنچه اهل سنت روايت کنند که بواسطه رجال سقات آنها رسيده باشد واجب الرد و الانکار است حالانکه درباب اخبار از جميع علماء ايشان منقول شد که موثق مقدم و بهتر و معتبرتر امت از ضعيف و اخبار ثقات اهل سنت بلا شبهه نزد ايشان موثق اند و نيز آيات خفيه را که هرگز موافق قواعد اصول و عربيت بر مدعاي ايشان دلالت نمي کند نص و صريح انگارند و نصوص صريحه را که بر مذهب اهل سنت دلالت واضح دارند متشابه مفاد کنند حالانکه طريق امتحان بارها با علماء ايشان مسلوک شده باين وضع که بعض کافران ذمي را که غرضي بهيچ و علاقه با اهل آن ندارند بعد از تعليم لغت عرب يا ترجمه تحت اللفظ آن آيات شنوانيده استفسار واقع که شما ازين کلام چه فهميديد گواهي بر مدعاي اهل سنت داده اند و مدعاي شيعه را هرگز باورنه کرده و از آيه نفهميده.

تعصب دوم آنکه پيغمبر خاتم المرسلين و حضرت امير را برابر دانند حالانکه افضليت پيغمبر بر جميع مخلوقات نزد ايشان هم متواتر است .

تعصب سوم آنکه هر که محبت علي در دل دارد ولو يهودي و نصراني و هندو باشد داخل بهشت است و هرکه دوستي صحابه در دل دارد گو متقي و عابد و محب اهل بيت هم باشد داخل دوزخ است چنانچه رضي الدين لغوي از جمله شيعه حکم کرده است به بهشتي بودن زنينا بن اسحاق نصراني برين چند بيت که گفته است حالانکه ابوبکر و عمر رضي الله عنهما را بد نگفته.

شعر:

عدي و تيم لا احاول ذکرهم * بسوء ولکني محب لهاشم

وما يعتريني في علي و اهله * اذا ذکروا في الله لومه لائم

يقولون ما بال النصاري بحبهم * و اهل النهي من اعرب و اعاجم

فقلت لهم اني لا حسب حبهم * سري في قلوب الخلق حتي البهائم

و ابن فضلون يهودي را جميع علماء اين فرقه بخوبي ياد کنند براي دو سه بيتي که گفته است

شعر:

رب هب لي من المعيشه سؤلي * واعف عني بحق آل الرسول

واسقني شربه بکف علي * سيد الاولياء بعل بتول

حالانکه حب حضرت علي و اهل بيت و مدح گوئي و منقبت خواني اين بزرگواران بالاجماع عبادت است و قبول جميع عبادات را ايمان شرط است قوله تعالي «فَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَا كُفْرَانَ لِسَعْيِهِ وَإِنَّا لَهُ كَاتِبُونَ «94» «الانباء» چون محبت پيغمبر صلي الله عليه و سلم بدون ايمان بما جاء به تأثير در کافران نه کرده باشد محبت حضرت امير و اهل بيت که بلا شبهه تابع آنجناب اند در وجوب محبت و تعظيم در حق کافر چه خواهد کرد و نيز نجات کفار از دوزخ و دخول آنها در بهشت نزد خود شيعه در عقايد باطل و محال است هر چند اعمال خير بجا آرند و دخول اهل ايمان اگر چه معاصي و سيئات داشته باشند نزد ايشان هم در بهشت قطعي است و دوستي صحابه نهايت کار معصيت و گناه کبيره خواهد بود اهل سنت بسبب دوستي آنها چرا محروم از بهشت باشند حالانکه بلاشبهه محبت اهل بيت دارند و چون محبت اهل بيت کافران را از دوزخ خلاص کند و در بهشت درآرد اهل سنت را که بسبب دوستي صحابه مرتكب گناه اند و بس چرا از دوزخ خلاص نکند و در بهشت داخل نه سازد.

تعصب چهارم آنکه گويند با محبت علي هيچ معصيت ضرر نمي کند حالانکه نصوص قرآن بخلاف آن ناطق است «من يعمل سوءاً يجز به»الايه. و اخبار صحيحه از حضرات ائمه نيز بر خلاف آن شاهد کما مرّ مرارا.

تعصب پنجم آنکه بسبب فرط بغض صحابه تمام امت محمديه را امه ملعونه نامند و نص قرآني  را که «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلَوْ آَمَنَ أَهْلُ الْكِتَابِ لَكَانَ خَيْرًا لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَأَكْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ «110»«آل عمران» است مطروح سازند و روايت حضرت امام حسن عسکري در تفسيري که ابن بابويه به سند صحيح از آنجناب روايت کرده فراموش نمايند و لفظ آن روايت اينست که «اما علمت ان فضل امه محمد علي سائر الامم کفضلي علي خلقي» و نيز آيه «وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْهَا إِلَّا لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلَى عَقِبَيْهِ وَإِنْ كَانَتْ لَكَبِيرَةً إِلَّا عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ «143»«البقره» را گوش ننهند.

تعصب ششم آنکه از قرآن مجيد که بلاشبهه از حضرت ائمه نزد ايشان منقول بالتواتر است و هميشه آنحضرات او را به نيت عبادت در نماز و خارج نماز تلاوت مي فرمودند و امام حسن عسکري و ديگر ائمه او را تفسير کرده اند و در کلام خود استشهاد باآيات و الفاظ آن مي آوردند تبرا نمايند و گويند که اين قرآن منزل نيست محرف عثمان است بجهت آنکه خدمت جمع و ترويج آن عثمان رضي الله عنه بجا آورده سبحان الله اين چه مرتبه از بغض و عناد است که بکجا رسانيده.

تعصب هفتم لعن عمر رضي الله عنه را ترجيح دهند بر ذکر الهي و تلاوت قرآن مجيد حالانکه در هيچ شريعت بد گفتن بدان ثواب ندارد چه جاي آنکه از ذکر خدا که بااجماع ملل و نحل افضل اشغال و اعمال است بهتر باشد قوله تعالي «اتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَابِ وَأَقِمِ الصَّلَاةَ إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَلَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ «45» 

«العنکبوت».

تعصب هشتم لعن کبراء صحابه و ازواج مطهرات رسول عليه و عليهم الصلوات و التسليمات را عبادت عظمي دانند و مثل صلوات خمس مداومت و مواظبت بران فرض انگارند و ابوجهل و فرعون و نمرود را که بلاشبهه اعداء خدا و دشمنان پيغمبران خدا بوده اند گاهي سب نکنند و بد نگويند و در کتب ايشان مسطور است که لعن شيخين رضي الله عنهما هر صبح برابر هفتاد حسنه است و لعن ابوجهل و فرعون و نمرود را برابر نيم دانگ حسنه هم نشمارند.

تعصب نهم حضرت رقيه و حضرت ام کلثوم را بجهت ازدواج ايشان با عثمان رضي الله عنه از اولاد پيغمبر صلي الله عليه و سلم خارج نمايند و گويند که اينها دختران آن حضرت نبوده اند بلکه بعضي ايشان گويند که دختران حضرت خديجه نيز نبوده‌اند تا مشارکت مادري هم با حضرت زهرا رضي الله عنهما حاصل نشود حالانکه صريح خلاف نص قرآني است قوله تعالي «يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ ذَلِكَ أَدْنَى أَنْ يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا «59»«الاحزاب» و در نهج البلاغه مذکور است که حضرت امير در مقام عتاب بر تغير سيرت شيخين عثمان رضي الله عنه را گفت قد بلغت من صهره ما لم‌ينالا يعني الشيخين و شيخ الطايفه ابو جعفر طوسي در تهذيب از امام جعفر صادق رضي الله عنه روايت ميکند که کان يقول في دعائه اللهم صل علي رقيه بنت نبيک اللهم صل علي ام‌کلثوم بنت نبيک و کليني نيز روايت کرده است که تزويج رسول الله صلي عليه و سلم خديجه و هو ابن بضع و عشرين سنه فولد له منها قبل مبعثه عليه السلام القاسم و رقيه و زينب و ام کلثوم و ولد له بعد المبعث الطيب و الطاهر و فاطمه و در روايت ديگر آورده انه لم يولد له بعد المبعث الا فاطمه عليها السلام و ان الطيب و الطاهر ولدا قبل  المبعث انتهي و ملا خليل قزويني در شرح تفصيل اين ماجرا نموده.

تعصب دهم آنکه گويند ابوبکر و عمر و عثمان رضي الله عنهم از منافقان بوده اند حالانکه نزد خود ايشان ثابت است که آنجناب در آخر حيات خود که منافق از    مؤمن متميز شده بود بموجب نص قرآني «مَا كَانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشَاءُ فَآَمِنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَإِنْ تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ «179»«آل عمران» ابوبکر رضي الله عنه را امام نماز فرمود و منافق را بالاجماع امام نماز کردن جايز نيست و حضرت امير به او و  عمر و عثمان رضي الله عنهم هميشه اقتدا نماز ميکرد و ابوذر و سلمان و مقداد و عمار همه نيز باين هر سه اقتدا مي نمودند.

تعصب يازدهم آنکه تيمي و عدوي يعني ابوبکر و عمر رضي الله عنهما را دو بت بود که پنهان در خانهاي خود داشتند و عبادت آن بتان مي کردند حالانکه نزد خود ايشان ثابت است که محمد بي ابي بکر را حضرت امير متبني فرمود و اراده انکاح دختر خود با او داشت پس درين صورت که ابوبکر مشرک بود نکاح اسماء بنت عميس که بلاشبهه مومنه بود با وي صحيح نشد و محمد بن ابي بکر ولد الزنا برآمد و اراده نکاح دختر خود با او نمودن چه قسم صحيح شود و نيز عمر رضي الله عنه را دختر خود نکاح فرمود اگر مشرک بود اين نکاح چه قسم درست شد و با بت پرستان اين معاملات از معصوم چگونه راست آمد قوله تعالي «وَلَا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكَاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ وَلَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَلَوْ أَعْجَبَتْكُمْ وَلَا تُنْكِحُوا الْمُشْرِكِينَ حَتَّى يُؤْمِنُوا وَلَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ وَلَوْ أَعْجَبَكُمْ أُولَئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَاللَّهُ يَدْعُو إِلَى الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَيُبَيِّنُ آَيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ «221»«الايه. البقره».

تعصب دوازدهم آنکه گويند که آيات وارده در فضايل اصحاب از مهاجر و انصار خصوصاً در حق ابوبکر و عمر و عثمان و طلحه و زبير و عائشه رضي الله عنهم همه متشابهات اند غير مفهوم المعني ذکره ابن شهر اشوب السروي المازندراني و غيره من علمائهم.

تعصب سيزدهم گويند که اهل سنت افراط ميکنند در بغض حضرت علي و ذريت طاهره او رضي الله عنهم ذکره ابن شهر اشوب و بهمين سبب ايشان را بنواصب ملقب کنند حالانکه خود ايشان در کتب خود از کتب اهل سنت خصوصا از بيهقي و ابوالشيخ و ديملي نقل کرده اند قال رسول الله صلي عليه و سلم «لايومن احدکم حتي اکون احب اليه من نفسه و يکون عترتي احب اليه من نفسه» و عن ابن عباس قال قال رسول الله صلي الله عليه و سلم «احبوا الله لما يغذوکم من نعمه و احبوني لحب الله و احبوا اهل بيتي لحبي» الي غير ذلک و نيز ميدانند که اهل سنت حب امير و ذريه طاهره او را از فرايض ايمان مي شمارند حضرت شيخ فريد الدين احمد بن محمد نيشابوري معروف بعطار در اشعار عربي ميفرمايند.

فلا تعدل باهل البيت خلقا * فاهل البيت هم اهل السعاده

فبغضهم من الانسان خسر * حقيقي و حبهم عباده

اين اشعار را شيخ بهاء الدين آملي در کشکول خود نقل نموده باز از شيخ موصوف نقل ميکنند که مي فرمود من آمن بمحمد و لم يومن باهل بيته فليس بمومن.

و محبت ابوحنيفه و پرخاش او با اعمش وقتي که قصه خطبه بنت ابوجهل را که از حضرت امير بوقوع آمده بود و آنجناب صلي الله عليه و سلم بر وي عتاب فرموده بود روايت ميکرد مشهور و معروف است ابوحنيفه با او گفت که هر چند اين قصه صحيح است ليکن ترا چه لايق است که اين قصه را بي ادبانه بحضور مردم روايت کني مسئله ديني بران قصه موقوف نيست و شريک بن عبدالله و ابن شبرمه و ابن ابي ليلي همه با ابوحنيفه متفق شده بخانه اعمش رفتند و او را بر روايت اين قصه ملامت کردند اعمش گفت که من از شما پيش قدمم در محبت علي ليکن حديث را چنانچه شنيده ام روايت کردم کارم همين است باز دفتري از مناقب امير المومنين روايت کرد تا آنکه همه ازو خوش شدند و به خانه هاي خود مراجعت کردند و صحبت و تلمذ و اخذ علم و طريقه که ابوحنيفه را با امام محمد باقر و با امام جعفر صادق عليهما السلام و با زيد ابن علي بن الحسين رضي الله عنه ثابت است مستغني است از بيان و پدر ابوحنيفه که ثابت نام داشت در صغر سن همراه پدر خود زيارت امير المومنين حاصل نموده و حضرت امير رضي الله عنه در حق او دعاي برکت اولاد فرمود و بموجب برکت دعاي او ابوحنيفه فقيه عاليقدر ببارآمد.

و محبت امام شافعي خود با اين خاندان و اشعار ايشان درين باب در کتب شيعه مسطور و مشهور است آنچه اشعار بنام ايشان در کتب شيعه ديده شد ثبت مي‌افتد مع ذلک.

شعر:

يااهل بيت رسول الله حبکم * فرض من الله في القرآن انزله

يکفيکم من عظيم الفخر انکم * من لم يصل عليکم لاصلوه له

مذهب شافعي همين است که درود را در نماز فرض ميدانند و صيغه صلوه البته مشتمل بر ذکر آل مي باشد و ايضا له.

شعر:

الام الام و حتي متي * اعاتب في حب هذا الفتي

فهل زوجت فاطم غيره * و في غيره هل اتي

شعر:

قالو ترفضت قلت کلا * ما الرفض ديني و لا اعتقادي

لکن تواليت من غير شک * خير امام و خير هادي

ان کان حب الوصي رفضا * فانني ارفض العبادي

و ايضا له.

شعر:

يا رب بالقدم التي او طأتها * من قاب قوسين المحل الاعظما

و بحرمه القدم التي جعلت له * کتف المويد بالرساله سلما

ثبت علي متن الصراط تکرما * قدمي و کن لي محسنا و مکرما

و اجعلهما زخرا فمن کانا له * امن العذاب و لا يخاف جهنما

و ايضاً له.

شعر:

و اذا ذکروا عليا او بنيه * و جاؤا بالروايات العليه

يقال تجاوزوا يا قوم عنه * فهذا من حديث الرافضيه

برئت الي الميهمن من اناس * يرون الرفض حب الفاطميه

و ايضا له.

شعر:

اذا فتشوا قلبي اصابوا به * سطرين قد خطا بلا کاتب

العلم و التوحيد في جانب * و حب اهل البيت في جانب

اين همه اشعار در کتب معتبره شيعه بنام امام شافعي موجود است لهذا بر اين قدر اکتفا رفت.

و امام مالک خود از ياران خاص حضرت صادق عليه السلام بود و طول العمر با وي صحبت داشت و اخذ علم نمود و از شاگردان عمده اوست بالاجماع و چون حضرت امام علي رضا در نيشابور داخل شد بر استري سوار بود و شقيق بلخي که از اعاظم صوفيه اهل سنت است پيش امام ميرفت و جلوداري ميکرد و جماعه ديگر از صوفيه اهل سنت به چادرهاي خود بر امام سايه کرده بودند و حافظ ابوذرعه رازي و محمد بن اسلم طوسي با جميع طلبه علم و کتاب حديث از مدارس و رباطاب خود براي زيارت امام بر آمدند و غوغاي عظيم در شهر برخاست و مردم براي ديدار مبارکش هجوم آوردند محدثين اهل سنت عرض داشتند که اگر يک دو حديث بسند آباي خود که سلسله الذهب است اين وقت که مجمع خلق الله است روايت فرمائي کمال منت خواهي نهاد امام بسند آباء خود روايت اين حديث فرمود «لا اله الا الله حصني فمن قالها دخل حصني و من دخل حصني امن من عذابي» دران وقت از محدثين اهل سنت و طلبه علم ايشان بيست هزار کس ارباب محابر شمرده شدند و امام احمد ابن حنبل چون اين سند را ذکر ميکرد ميگفت  لو قرا هذا علي مجنون لافاق او علي مريض لبرا کذا ذکره ابن الاثير في الکامل و ذکره صاحب الفصول من الاماميه ايضا في تاريخ الائمه و از سعيد بن المسيب روايت مشهور است که کان عنده رجل من قريش فاتاه علي بن الحسين رضي الله عنه فقال له الرجل القرشي يا ابا عبدالله من هذا قال سعيد هذا الذي لا يسع مسلما ان يجهله هو علي بن حسين بن علي بن ابي طالب رضي الله عنهم اجمعين و جميع سلاسل صوفيه اهل سنت در طريقت منتهي مي شوند بائمه پس اينها پيران جميع طوايف اهل سنت اند و معلوم است که نزد اهل سنت عظمت و مقدار پير در چه مرتبه است و بچه حد محبت پيران مي کند و بغض و اهانت او را ارتداد طريقت ميدانند و حالا به نظر انصاف بايد ديد که مدار اهل سنت نيست الا بر شريعت و طريقت و همين دو امر را موقع رياست و بزرگي مي شمارند و کبراء شريعت فقها اربعه اند و کبراء طريقت اصحاب خانوادهاي صوفيه و هر فرقه را رجوع به اهل بيت است و ذله برداري از خوان فيض ايشان پس بغض اهل سنت را نسبت به اهل سنت نمودن مثل انکار محسوسات و دعواي اجتماع اضداد است که هيچ عاقل آن را باور نميکند و اينها را  نواصب لقب دادن ازان باب است که نور را ظلمت و آفتاب را تاريك گويند بالقطع از روي تاريخ معلوم است که اهل سنت هميشه با نواصب مقابله نموده‌اند و جواب هزيانات آن اشقيا داده و پرخاش ها نموده کثير غره که شاعر مشهور است در مقابله آن ملاعين به تنگ آمده از مضامين شعريه در گذشت نوبت بلعن بر دعاي بد رسانيده شعر او مشهور است.

شعر:

لعن الله من يسب حسينا * و اخاه من سوقه و امام

و رمي الله يسب عليا * بصدام و اولق و جذام

و في الواقع محبت اهل سنت را شيعه نمي توانند دانست مگر چندي براي امتحان مذهب نواصب را اختيار کنند باز به بينند که اينها در مقابله چه ميکنند بنگر که دست من بگريبان چه ميکند.

تعصب چهاردهم گويند اهل سنت قتل علي رضي الله عنه را فسق نميدانند و از قاتل او که ابن ملجم است عليه اللعنه بخاري در صحيح خود روايت کرده است و او را تعديل و توثيق نموده و اين کذبي است که نهايت ندارد و افترائي است مبني بر فرط وقاحت و بيحيائي زيرا که بخاري کتابي نيست که نادر الوجود و عزيز و کمياب باشد هزاران نسخه در شهر اسلام يافته مي‌شود و رجال وي معدود و مضبوط اند و اهل سنت قتل نفس مومنه را اکبر الکبائر بعد الشرک بالله در عقايد خود مي نويسند علي الخصوص قتل اين نفس مقدسه را بموجب حديث نبوي صلي الله عليه وسلم کفر ميدانند و حديث اشقي الاخرين در حق آن ملعون در جميع کتب اهل سنت مروي است چه امکان که در کتابي از کتب اهل سنت از وي روايتي ماخوذ باشد چه جاي بخاري روي الطبراني عن ابن عمر رضي الله عنه عن النبي صلي الله عليه و شلم قال «اشقي الناس ثلاثه عاقر ناقه ثمود و ابن آدم الذي قتل اخاه و قاتل علي بن ابي طالب» و اين افترا را هم ابن شهراشوب در مثالب خود بر بخاري ذکر نموده و ازين جا قياس بايد کرد که روايات اين صاحبان و اقوال اينها در حق اهل سنت در چه مرتبه بيصرفه گي دارد.

تعصب پانزدهم آنکه از راه کمال بغض و عناد اهل سنت که خود را بسنت پيغمبر صلي الله عليه و سلم نسبت نموده اند علماء ايشان سنت پيغمبر صلي الله عليه و سلم را لعنت کنند و کافر شوند و گويند که ما را کفر قبول و خوب گفتن سنت پيغمبر صلي الله عليه وسلم قبول نيست و درينجا مثل مشهور است آمد که غارت علي الضره و قتلت بعلها معاذ الله من ذلک صاحب ابن عباد که از وزراي سلاطين ديالمه بود ودرين فرقه مثل او داعي نگذشته در شعر خود ميگويد.

شعر:

حب علي بن ابي طالب * هو الذي يهدي الي الجنه

ان کان تفضيلي له بدعه * فلعنه الله علي السنه

تعصب شانزدهم آنکه بر اهل سنت بابت بعضي روايات مثل روايت سهو از پيغمبر صلي الله عليه وسلم و قضا شدن نماز در ليله التعريس زبان طعن برگشايند و سقط و ناسزا گويند چنانچه ابن مطهر حلي در روايت اين دو حديث خيلي بر اهل سنت زبان درازي کرده حالانکه خود اين فرقه در کتب صحيحه خود همان احاديث را روايت کرده اند و تصحيح نموده من ذلک خبر ذي اليدين ان رسول الله صلي الله عليه و سلم صلي الظهر او العصر رکعتين فقال ذواليدين اقصرت الصلوه ام نسيت يا رسول الله صلي الله عليه و سلم فسال رسول الله صلي الله عليه و سلم من خلفه اصدق ذواليدين قالوا نعم صليت رکعتين فبنا علي صلوته و اتم اربعا و سجد للسهو سجدتين ثم تشهد و ثم و خبر ليله التعريس و هو انه صلي الله عليه وسلم عرس في منصرفه من خيبر فنزل قبل طلوع الصبح فرقد فغلبت عياه فلم يستيقظ حتي وقع عليه حر الشمس ثم استيقظ وتوضأ و صلي قضاء الصبح و قال هذا وادي الشيطان ابن مطهر گويد که خبر اول دلالت ميکند بر سهو پيغمبر صلي الله عليه وسلم درعبادات و خبر ثاني بر تسلط شيطان بر آنجناب و هر دو قادح در نبوت اند پس اهل سنت اين افترا کرده اند حالانکه خبر اول را ابوجعفر طوسي در تهذيب از حسين بن سعيد عن ابي عبدالله عليه السلام باسناد صحيح روايت کرده و کليني نيز از سماعه از ابي عبدالله عليه السلام روايت نموده و بااسناد ديگر نيز از سعيد اعرج عن ابي عبدالله عليه السلام روايت کرده و قال الي آخره ان ربکم عز و جل هو الذي ان شاء رحمته للامه الا تري ان رجلا يوضع مثل العير و قيل ما تقبل صلوتک فمن دخل عليه اليوم مثل هذا قال قد سن رسول الله صلي الله عليه وسلم و صارت اسوه و خبر ثاني را طوسي در تهذيب از حسين بن سعيد .. ابي عبدالله عليه السلام روايت نموده و کليني در کافي از حمزه ابن طيار عن ابي عبدالله روايت کرده و زاد في آخره قال الله تعالي انا انمتک و انا ايقظتک فاذا قمت فصل ليعلموا اذا اصابهم كيف يصنعون ليس كما يقولون اذا نام عنها هلك و آنچه گفته است كه هر دو امر قادح در نبوت اند صريح غلط است زيرا كه سهو مثل نسيان و نوم از نوع احكام بشريه است آري سهو در امور تبليغيه بر انبيا عليهم السلام روا نيست كه بجاي امر نهي و بجاي نهي امر تبليغ نمايد قوله تعالي حكايه عن موسي عليه السلام «قَالَ لَا تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ وَلَا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْرًا «73»«الكهف» و قوله تعالي في حق آدم عليه السلام «وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آَدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا «115»«طه» و قوله تعالي في حق نبينا صلي الله عليه و سلم «إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ وَاذْكُرْ رَبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلْ عَسَى أَنْ يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَدًا «24»«الكهف» و تسلط شيطان هرگز بر حضرت صلي الله عليه و سلم دران وادي واقع نشده بلكه بر بلال واقع شده زيرا كه آنجناب بلال را داروغه محافظت وقت نموده خود بااطمينان تمام بخواب رفتند درين وقت شيطان قاپو يافت و بلال را مغلوب كرد تا باين بهانه نماز پيغمبر صلي الله عليه وسلم و ديگر مسلمين نيز قضا كند و اگر بر گماشته يابر وكيل شخصي غاصب يا ظالم مسلط شود نمي توان گفت بران شخص مسلط شد اگرچه نقصاني باو هم برسيد.

تعصب هفدهم آنكه گويند كه اگر شخصي و تعالي جدك در نماز گويد نمازش فاسد شود حال آنكه در قرآن مجيد «وَأَنَّهُ تَعَالَى جَدُّ رَبِّنَا مَا اتَّخَذَ صَاحِبَةً وَلَا وَلَدًا «3»«الجن» واقع شده و اين سوره را در نماز هم نزد ايشان توان خواند از سور ممنوعه نيست بعضي از علماء شيعه كه با ايشان مطارحه اين مسئله شد در جواب گفتند كه تعالي قول جن نقل نموده است چنانچه ديگر كلمات كفر هم در ان قرآن از زبان كافران نقل فرموده «وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ذَلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ «30»«التوبه» گفته شد كه هر جا نقل قول كفره واقع شده تكذيب و رد ان قول نيز در عقب آن پيوسته آمده چنانچه بعد از تتبع قرآن مجيد واضح مي‌شود و اينجا اصلا رد و تكذيب اين قول مذكور نيست مع هذا اگر از تمسك باين آيه دست بردار شويم قول امير المومنين رضي الله عنه را چه خواهند گفت كه در نهج البلاغه در خطبه آنجناب رضي الله عنه مذكور است الحمد لله الفاشي حمده و الغالب جنده المتعالي جده الي آخر الخطبه.

تعصب هژدهم گويند اهل سنت بدترند از يهود و نصاري ذکره ابن المعلم و غيره سبحان الله ايمان ايشان بخدا و رسول و ملايکه و قرآن و جميع کتب الهيه و روز آخرت و محبت ايشان با رسول و خاندان رسول صلي الله عليه وسلم و جميع عبادات ايشان از بدنيات و ماليات و فاتحه و در ودي که بنام اين بزرگواران ميکنند همه بر بادرفته و مردود است و کفر و عناد يهود و نصاري و انکار و عداوت ايشان با پيغمبر و بد گفتن آنها در حق ملائکه خصوصا جبرائيل عليه السلام همه مقبول اين طايفه شد آري هر گنده پزي را گنده خوري است و اين حرف ايشان چه بسيار ماناست بقول همين فرقه يعني يهوديان که در عهد آنجناب کفار بت پرست را بهتر از صحابه رسول مي‌دانستند گويا شيعه باين طعن ايشان در حق صحابه خشنود شده در جلد وي اين خدمت عمده اين ترجيح و تفضيل بآنها ارزاني فرموده‌اند آري قدر سگ را سگبان مي شناسند قوله تعالي «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيبًا مِنَ الْكِتَابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هَؤُلَاءِ أَهْدَى مِنَ الَّذِينَ آَمَنُوا سَبِيلًا «51» «النساء».

تعصب نزدهم آنکه گويند غلاه و کيسانيه و اسماعيليه و ديگر فرق رفضه تکذيب ائمه نموده و منکر امامت آنها بوده اند و در حق آنها بد گفته آخر کارهمه آنها بمحبت علي در بهشت درآيند و اهل سنت با آنکه همه را دوست دارند و امام خود از شريعت و طريقت شمارند و هيچ کس را از ميان شان تحقير نکنند بلکه همه را تعظيم پيش آيند بسبب دوستي چند شخص در دوزخ جاويد باشند خدا داند در حق اهل سنت محبت علي چرا تاثير نميکند و در حق کيسانيه و اسماعيليه انکار و تکذيب امامان چرا تاثير نه کرد.

تعصب بيستم بر اخبار صحيحه که نزد شيعه بطريق صحيحه ثابت است و از راه شامت تحت آن روايات مضمون آنها موافق مذهب اهل سنت واقع شده عمل جايز ندارند و واجب الطرح و الاسقاط انگارند زيرا که موافقت با اهل سنت لازم خواهد آمد مثل روايات نجاست مني و مذي و نقص و ضو بخرج آن و روايات سجده سهو که ابو جعفر طوسي و غيره تصحيح آن نموده اند و روايات غسل در غدير كبير كما ذكره و ابن المعلم و استنجا بكلوخ بعد از قضاء حاجت كبري كه باعتراف شان سنت پيغمبر است بلا شبهه نص عليه صاحب الجامع و شيخ الطايفه قاعده مقرر كرده كه بعضي روايات صحيحه كه در كليني است يا شيخ او محمد بن نعمان آورده يا شيخ الشيخ از محمد بن بابويه قمي آورده يا خود آن شيخ الطايفه روايت كرده و تصحيح آن نموده هر گاه عامه بدان روايات عمل كردن گيرند آنها را متروك العمل بايد ساخت الهي تا كجا از خست الشركاء اهل سنت تحاشي خواهند كرد هر چند دست و پا بزنند آخر بعض اجزاء كلمه و بعض الفاظ قرآن خو مشترك بين الفريقين خواهد ماند و اين قاعده ديگر اجماعي علماء ايشان است كه چون در مسئله دو روايت وارد شود بايد ديد هر چه موافق مذهب اهل سنت باشد بر نقيض آن عمل بايد كرد كه زيرا كه رشد و هدايت در همانست.

تعصب بيست و يكم در بسياري از كتب ايشان واقع است كه اهل سنت نجس تراند از يهود و نصاري اگر ببدن ايشان چيزي برسد آنرا بايد شست حالانكه آلودگي بگوه انسان را منجس نمي دانند شايد اهل سنت را از دايره انسانيت بلكه فضاء بودن انسان نيز خارج كردند آري المرء يقيس علي نفسه.

تعصب بيست ودوم آنكه بجاي بسم الله شروع كردن هر كاري از خوردن و آشاميدن و پوشيدن و سوار شدن و نشستن و برخاستن به لعن ابوبكر و عمر رضي الله عنهما ميمون و مبارك دانند و نيز گويند كه اگر لعن ابوبكر و عمر رضي الله عنهما را در تعويذي نوشته بسوزند و دود آن به صاحب تب برسد شفا يابد ظريفي از اهل سنت اين مسايل را شنيده گفت كه في الواقع نام ابوبكر و عمر رضي الله عنهما همين تاثير دارد در ضمن لعن مذكور شود كه اين بركات از وي حاصل شوند و الا نه فرعون و هامان را چرا اين خاصيت نباشد و نيز گويند كه هر گاه بر طعامي هفتاد بار لعن ابوبكر و عمر رضي الله عنهما دم كنند بركت بسيار دران پيدا شود و در كافي كليني موجوداست كه مبغوض ترين نامهاي زنان نزد خدا حميراست زيرا كه لقب ام المومنين عائشه صديقه است كه حضرت پيغمبر صلي الله و سلم او را باين لقب ياد فرموده حالانكه نام زن ابولهب را كه حق تعالي در نص قرآني نكوهش او نازل فرموده بد كمالند و نيز روايت كنند كه حضرت امير پسران خود را ابوبكر و عمر و عثمان نام نهاده بود و باليقين معلومست كه بر ذمه پدر حق پسر است كه نام نيك براي او مقرر نمايد ولي چون نام ابوبكر و عمر و عثمان رضي الله عنهم بدي نداشته باشد لقب عائشه رضي الله عنها چرا بد باشد كه عائشه در بغض و عداوت حضرت امير زياده بران سه كس بوده است و رتبه لقب در اختصاص كمتر از رتبه نام است زيرا كه تعين و تشخيص در وضع اصلي علم معتبر است و لقب در اصل از صفات مي باشد و بطريق غلبه استعمال اختصاصي پيدا ميكند و بديهي است كه آنچه مختص بالذات باشد اقوي است از آنچه بالعرض مختص گردد.

تعصب بيست و سوم لعن حفصه را نيز همراه لعن عائشه رضي الله عنهما از عبادات بلكه از فرايض پنج وقت شمارند و بعد از صلوات مكتوبات بجاي وظيفه و تسبيح همين ورد را بهترين اوراد انگارند حال آنكه حفصه رضي الله عنها گاهي مصدر امري نشده كه موجب بدگوئي او باشد نزد ايشان نيز و گناهي ندارد غير از دختر بودن عمر رضي الله عنه «قُلْ أَغَيْرَ اللَّهِ أَبْغِي رَبًّا وَهُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْءٍ وَلَا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَيْهَ« وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى» ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ «164»«الانعام»و اگر اين انتساب بعمر رضي الله عنه موجب وجوب لعن او باشد محمد بن ابي بكر را چرا از دست بايد داد و زير لعن نبايد گرفت و اگر رفاقت و صحبت حضرت امير در حق او مانع لعن است زوجيت و صحبت پيغمبر چرا در حق حفصه رضي الله عنها مانع نميشود.

تعصب بيست و چهارم مقداد شيخ اين فرقه گفته است كه عمر بن الخطاب رضي الله عنه زنا كرده بود با مادر معاويه حالانكه شريف مرتضي در تنزيه الانبيا و الائمه و ديگر علماء اماميه بالقطع حكم كرده اند بانكه عمر و ديگر خلفا پاسداري ظواهر شريعت و ترويج شعاير دين و تقوي و زهد را خيلي رعايت ميكردند تا در نظر مردم از لياقت منصب امامت نيفتند و علي الخصوص عمر را رضي الله عنه درين باب كدوكاوش و احتياط و پرهيز تمام بود.

تعصب بيست و پنجم انكه گويند كه آنحضرت صلي الله عليه و سلم طلاق عائشه رضي الله عنها بلكه جميع ازواج خود را بحضرت علي تفويض فرموده بود كه هر گاه خواهد طلاق دهد هر كرا خواهد حالانكه خداي تعالي پيغمبر را مالك طلاق اين ازواج نداشته بود تا بتفويض ديگري چه رسد قوله تعالي «لَا يَحِلُّ لَكَ النِّسَاءُ مِنْ بَعْدُ وَلَا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْوَاجٍ وَلَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ إِلَّا مَا مَلَكَتْ يَمِينُكَ وَكَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ رَقِيبًا «52»«الا حزاب» و اين فضيلت ازواج را ازان حاصل شد كه دنيا را طلاق داده آخرت را اختيار نمودند و صحبت پيغمبر را بر متاع زندگاني و عيش و كامراني ايثار فرمودند حق تعالي خواست كه ايشان را از پيغمبر در دنيا و آخرت جدا نسازد و مراره و تلخي طلاق نچشاند چنانچه در شرح آيت تخيير بتفصيل در كتب و تفاسير شيعه نيز ثابت قدمي اينها مذكور و مسطور است و پيش قدم همه ازواج درين ايثار و اختيار عائشه بود رضي الله عنها بالاجماع پس ممكن نيست كه آنحضرت صلي الله عليه وسلم اورا طلاق ميداد تا بتفويض طلاق او بدست ديگري چه برسد و اگر بالفرض تفويض طلاق هم واقع مي شد باز شيعه را چه فايده زيرا كه تا حين حيات آنجناب ايقاع طلاق رو نداد و بعد از وفات تفويض و توكيل باطل شد اذ الوكاله تبطل بموت الموكل بالاجماع در وقتي كه عائشه رضي الله عنها را با حضرت امير رضي الله عنه مقابله و مقاتله واقع شد حضرت امير مالك طلاق او نبود و نيز بديهي است كه ايقاع طلاق بعد از موت معني ندارد و چون تعصبات اين فرقه روزبروز در تجدد و تزايد است هرگز استيعاب و احاطه آنها امكان ندارد لا جرم بنابر نمونه اين قدر را مذكور كرده اقتصار نموده آمديم و درين باب مقصود در هرسه فصل همين عرض نمونه است نه احاطه و استيعاب و الله الملهم للحق و الصواب.


 
فصل سوم

در هفوات شيعه

هفوه اولي آنكه گويند كار انبيا و ائمه اخفاء دين و مذهب است هميشه اين بزرگواران به تقيه گذرانيده اند و مذهب و دين خود را بكسي واضح نه گفته اند اين را نمي فهمند كه پس حاصل از بعثت انبيا و نصب ائمه چه باشد اين خيال باطل ازان ناشي شده است كه هر صاحب عزم كه در پي رفع دولتي و وضع دولتي مي باشد عزم خود را اخفا ميكند و تدبير خودرا به كسي واضح نميگويد ليكن انبيا و ائمه را مثل صاحب عزمان دنيا طلب دولت خواه فهميدن و حال ايشان را بر حال آن جماعه قياس كردن همان مثل است كه كسي در صحن كاچي قليه جويد اضاع العمر في طلب المحال اگر اندك تامل كنند صريح معلوم توانند نمود كه بعث نبي و نصب امام باز او را باخفاي امر كردن بمشابه آنست كه شخصي را قاضي شهري نمايند و گويند كه هرگز تكلم مكن و حرف از زبان برميار و كلام خصمين را مشنو هر طفل مكتب ميفهمد كه تمسخر محض و لعب صرف است و سفاهت ظاهره و مناقض غرض بعث و نصب و اگر اين تقيه و نفاق انبيا و ائمه بخودي خود ميكنند نه بفرموده خدا پس عاصي و گنهكار باشند و تارك واجب القول بالعصمه نيافته بالجمله دروغ گفتن و نفاق ورزيدن شأن انبيا و ائمه نيست كه طول العمر بلا ضرورت اين خصال ذميمه را شيمه و ملكه خود سازند و مردم را اضلال و تلبيس دين مي نموده باشند اگر خوفي هم از منكرين و معاندين لاحق ايشان شود از كلمه الحق باز نمي مانند قوله تعالي في حق الانبيا «الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلَا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ وَكَفَى بِاللَّهِ حَسِيبًا «39» «الاحزاب» و اگر انبيا تقيه ميكردند چرا اذيت كفار و ضرب و شتم و هتك حرمت و تذليل و اخراج از دست آنها چشيدند و مي كشيدند جائيكه عوام مومنان را گفته باشند «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آَمَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ «214»«البقره»*« وَكَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَمَا ضَعُفُوا وَمَا اسْتَكَانُوا وَاللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ «146»«آل عمران» برسل و انبيا و ائمه چه گمان بايد کرد و تتمه اين هفوه آنکه گويند معني اتقاکم در آيه «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ«13»«الحجرات» اکثر کم تقيه است و بهمين تفسير کرده اند علماء ايشان اين لفظ را و بموجب اين  تفسير لازم مي‌آيد که حضرت يحيي و حضرت زکريا و حضرت امام حسين که بالاجماع تقيه نکردند اصلا نزد خداي تعالي کرامت و بزرگي نداشته باشند و جميع منافقين عهد آنحضرت صلي الله عليه و سلم در نهايت مرتبه از کرامت و بزرگي باشند «سُبْحَانَكَ هَذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ» «16» «النور»

و آنچه  در باب وجوب «تقيه» و خوبي آن از حضرت صادق روايت کنند همه آثار مخترعه و موضوعه اين فرقه است هرگز مثل اين هفوه را حضرت امام تجويز نخواهد فرمود چه جاي ايجاب آن و حضرت امام چه قسم جد امجد خود اميرالمومنين عليه السلام بفرمايد حالانکه نص حضرت امير در کتاب «نهج البلاغه» که اصح الکتب شيعه و متواتر است نزد ايشان موجود است علامه الايمان ايثارک الصدق حيث يضرک علي الکذب حيث ينفعک و اين نص صريح دلالت مي‌کند که هر که تقيه کند ايمان ندارد و آيه «أُولَئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِمَا صَبَرُوا وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ «54»«القصص» را نيز بتقيه تفسير کنند و گويند حسنه تقيه است و سيئه اظهار حالانکه ما قبل آيت صريح دلالت بر اظهار ميکند «وَإِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ قَالُوا آَمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنَا إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ «53»«القصص» و نيز در صورت تقيه حاجت صبر نيست انجام تقيه خود بر آش و پولاد تورانيان دست زدن نه صبر بر مشقت و در تقيه خود سراسر موافقت و اتحاد است نه مخالفت و عناد.

از مبطلات تقيه در کتب اين فرقه روايات ناطقه از اهل بيت عليهم السلام موجود است از انجمله روايتي که از حضرت امير منقول شد.

و از انجمله اين روايت است که رضا در نهج البلاغه آورده قال امير المومنين اني و الله لو لقيتهم واحدا و هم طلاع الارض کلها ما باليت و لا استوحشت و اني من ضلالتهم التي هو فيها والهدي الذي انا عليه لعلي بصيره من نفسي و يقين من ربي و اتي الي لقاء الله و لحسن ثوابه المنتظر راج کذا في نهج البلاغه پس کسي که از جنگ اعداء تن تنها با وجود کثرت آنها بحدي که روي زمين را بپوشند نترسد و وحشت دامنگير نشود و مشتاق لقاء الله باشد و منتظر ثواب و اميدوار عنايات و کرامات او باشد در هر دو صورت موت و حيات از وي تقيه چه امکان دارد و نيز تقيه نمي‌شود الا بخوف و خوف دو مرتبه دارد:

اول خوف جان و اين خود اصلا حضرات ائمه را نمي باشد بدو وجه اول آنکه موت ايشان باختيار ايشان است چنانچه کليني در کافي اثبات اين مسئله نموده و ساير اماميه بران اجماع دارند دوم انکه ائمه را علم ما کان و ما يکون حاصل مي باشد پس اجل خود را و کيفيت و وقت موت خود را بتفصيل و تخصيص ميدانند پس پيش ازان چرا از جان خود بترسند.

دوم خوف مشقت و ايذاء بدني و بدگوئي و هتک حرمت و اين چيزها را تحمل کردن و گوارا ساختن کار نيکانست هميشه تحمل بلا در امتثال اوامر الهي نموده‌اند و با پادشاهان جبار و فرعونان روزگار مقابله نموده اگر ازين امر جبن کنند و تحمل مشقت در عبادت و مجاهده بر خود گوارا ندارند از نيکان نباشند چه جاي امام نيكان پس تقيه بهيچ وجه ايشان را روا نبود و نيز اگر تقيه واجب مي بود حضرت امير چرا در بيعت ابوبکر رضي الله عنه شش ماه توقف ميکرد چنانچه مزعوم شيعه است که صريح اظهار ملال و ناخوشي بود و اول وهله چرا بيعت نمي فرمود.

روايت سوم روي العياشي عن زراره بن اعين عن ابي بکر بن حزم قال اوضأ رجل و مسح علي خفيه فدخل المسجد و صلي فجاء علي فوجا رقبته فقال و يلک تصلي علي غير وضوء فقال امرني عمر بن الخطاب فاخذ بيده فانتهي به اليه ثم قال انظر ما يقول هذا عنک و رفع صوته علي عمر فقال انا امرته بذلک پس درينجا تقيه کجا رفت که کردن آن مصلي را بخشش کردند و عمر را بزجر و توبيخ نهيب کردند.

روايت چهارم راوندي که مقتداي شيعه و شارح نهج البلاغه است در کتاب مرايح الحوايج از سلمان فارسي رضي الله عنه روايت کنند ان عليا بلغه عن عمر انه ذکر شيعته فاستقبله في بعض طرفات بساتين المدينه و في يد علي قوس فقال يا عمر بلغني عنک ذکرک شيعتي فقال اربع علي صلعتک فقال علي انک لههنا ثم رمي بالقوس علي الارض فاذا هو ثعبان کالبعير فاغرا فاه و قد اقبل نحو عمر لتبلعه فقال عمر الله الله يا ابا الحسن لاعدت بعدها في شي و جعل يتضرع اليه فضرب يده الي الثعبان فعادت القوس کما کانت فمضي عمر الي بيته فقال سلمان فلما کان في الليل دعاني علي فقال سر الي عمر فانه حمل اليه من ناحيه المشرق مال و قد عزم ان يحتبسه فقل له يقول لک علي اخرج ما حمل اليک من المشرق ففرقه علي من هو لهم و لا تحتبسه فافضحک قال سلمان فمضيت اليه و اديت الرساله فقال اخبرني عن امر صاحبک من اين علم به فقلت و هل يخفي عليه مثل هذا فقال يا سلمان اقبل عني ما اقول لک ما علي الا ساحر و اني المستيقن بک و الصواب ان تفارقه و تصير من جملتنا قلت ليس کما قلت لکنه ورث من اسرار النبوه ما قد رايت منه و عنده اکثر من هذا قال ارجع اليه فقل السمع والطاعه لامرک فرجعت الي علي فقال احدثک عما جري بينکما فقلت انت اعلم  مني فتکلم بکل ما جري بيننا فقال ان رعب الثعبان في قلبه الي ان يموت درين روايت هم گردن تقيه زده اند و بيخ او برکنده پس صريح معلوم شد که سکوت حضرت امير بر اموري که در خلافت شيخين واقع مثل قصه فدک و نکاح حضرت ام کلثوم و غير ذلک محض بنابر استصواب و تحسين آنها بود و الا قدرت انکار بوجه اتم داشت و با وصف قدرت انکار اگر بر منکرات شرعي سکوت و مداهنت ميکرد فاسق مي شد بلکه در مقدمه نکاح دختر حضرت زهرا رضي الله عنها اگر باين همه اقتدار تهاون ميفرمود چه قباحت که لازم نمي آمد و باين مداهنات و تهاونات از لياقت امامت بمراحل بعيده دور مي افتاد معاذ الله من ذلک چنانچه اگر يک دو بار منکري را ديد يا به علم غيب معلوم فرمود آن قسم تصرف قهري نبود که سخت ترين اين فرقه ظلمه که اصلا پاس کسي نداشت يعني عمر بن الخطاب اين قدر مرعوب شد تا بديگران چه رسد پس تحريم متعه و ترويج سنت تراويج و قسمت خمس و غنايم و توليت عمال و ديگر مهمات خلافت را مي پسنديد اولا بيک گردش چشم بر هم ميزد و حاجت فوج ولشکر واعوان وانصار اصلا ندشت يک کمان بي تير کفايت ميکرد و آنچه در کتب اماميه مسطور است که سکوت او در عهد عمرين و موافقت اودر امور دين وخلافت با ايشان بحسب ظاهر بجهت آن بود که مقهور و ذليل و بي مقدور بود و طاقت مقابله با آنها نداشت همه غلط و واهي است لايعبا به والحمد لله.

و نيز از اثبات اصل تقيه لازم مي آيد چيزهايکه در ناموس اهل بيت و آب روي ايشان و غيرت ايشان خلل مي اندازد مثل دختر خود دادن به کافري بلکه تزويج جميع دختران و خواهران خود با کافران با وصف قدرت بر دفع آنها که باظهار يک معجزه در طرفه العين فضيحت مي شدند و نيز در کتب شيعه و اهل سنت باتفاق متواتر است که حضرت امير و اهل بيت با خلفاء ثلاثه وديگر صحابه در مسايل بسيار از فروع فقهيه مخالفتها نموده و مناظره ها فرموده وهيچ کس درين مناظره و مخالفت اينها را مطعون نه کرده چه جاي ايذاء ديگر پس تقيه باطل شد زيراکه در بعضي مسايل اظهار واقع شد و مضرتي نرسيد پس معلوم شد که قدرت اظهار موجود بود و خوف مضرت معدوم و نيز اگر تقيه واقع شود يا بامر خدا باشد يا بغير امر او و اگر شق اول است پس معلوم ميشود که معاذالله خداي تعالي حکيم نيست زيراکه کاري فرمودن و آنچه مخالف آن کار باشد نيز فرمودن شان حمقا و سفهاست مثل آنکه گلکاري براي مرتب خانه بيارند و گويند که دست باينخانه مرسان و مرمت کن واگر شق ثاني است محض بخوف ايذاء مردم پس دليل جبن حضرات ائمه و کسالت و بيصبري انهاست و اين امور سلب لياقت امامت ميکنند تمام قرآن مملو است بتاکيد بر تحمل مشقتهاي جهاد وصبر بر بلاها و جابجا مدح صابرين فرموده ازين امور گريختن و دل دزديدن هرگز عادت صالحان و صابران نبوده است و نيز اگر تقيه واجب مي بود امير المومنين بعمر چرا ميگفت که لولا عهد عهد الي حبيبي لا اخونه لعلمت اينا «حَتَّى إِذَا رَأَوْا مَا يُوعَدُونَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ نَاصِرًا وَأَقَلُّ عَدَدًا «24»«الجن» چنانچه نقل اين از کتب اماميه گذشت درينجا بايد دانست که جمهور اماميه بران رفته اند که تقيه بر حضرت امير قبل از ولايت خود واجب بود و بعد از ولايت بروي هم حرام بود پس رواياتي که بعد از ولايت ازانجناب منقول شده هرگز محمول بر تقيه نبايد کرد والا حمل فعل معصوم بر حرام لازم خواهد آمد و سيد مرتضي از جمله اماميه قايل است به بقاي تقيه بر آنجناب بعد ولايت نيز و فساد اين قول ظاهر است که بر هيچ عاقل پوشيده نمي تواند ماند زيراکه اگر در آن وقت بروي واجب مي بود معاويه را عزل نمي کرد و چون خود هم از کيد او خايف بود و ميفرمود که اني اخاف کيده و ان کيده لعظيم و ابن عباس و مغيره بن شعبه نيز همين مشوره داده بودند که وله شهرا و اعزله دهرا در جواب فرمود که «مَا أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَمَا كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدًا «51»«الکهف» و اين عزل آخر موجب فساد عظيم شد و فتنه هاي بسيار بهم رسيد و بقتل و قتال انجاميد سيد مرتضي گويد که هر چند ولايت حضرت امير متحقق بود ليکن ولايت بنام بود نه بمعني زيراکه معاويه با او هميشه در پرخاش ماند تا آنکه شهادت يافت واکثر متابعان وفوج حضرت امير اولاد صحابه بودند که همه اعداء آنجناب گذشته اند وعدل وفضل شيخين و اعوان ايشان را معتقد بودند اگر حضرت امير دران وقت کما ينبغي اظهار عقيده و عمل خود ميفرمود ظن غالب آن بود که متابعان نيز بر مي گشتند و کار به صعوبت مي انجاميد باين جهت در حالت ولايت نيز بروتقيه واجب بود واظهار حرام هيچ فهميده نميشود که ولايت حضرت امير را با وجود دعواي تشيع چرا بي معني قرار داده نزد اهل سنت سراسر با معني همين ولايت بود و حقيت دران منحصر و معني ولايت تصرف در ملک است و قدرت براجراي احکام و گرفتن محصول و خراج از رعايا و تنبيه و تاديب مفسدان و اين معني حضرت امير را بوجه اتم در اکثر بلاد اسلام خصوصا زمين حجاز و حرمين و يمن و عمان و بحرين و آذربيجان و عراقين و فارس و خراسان حاصل بود بي منازع و مزاحم حکم آنجناب درين بلدان جاري واهل اين بلدان بدل و جان مطيع و منقاد اگر معارض بود در شام بود و وجود معارض در يک قطري از اقطار منافي معني ولايت نيست بايد ديد که چون ابوبکر رضي الله عنه خليفه شد غير از جزيره عرب در تصرف آنحضرت صلي الله عليه وسلم نبود و درانهمه معاندين و مفسدين زوراور مثل مسيلمه کذاب و بنو حنيفه در ملک يمامه و سجاح متنبيه در بني تميم که بيشر از ايشان در عرب قبيله نبود همه ايشان مردم سياهي و کارزار ورزيده و مانعين زکوه يک طرف بر سر شورش و بنو غيتان در طرف شام بابت اسامه بن زيد بر سر پرخاش و جميع قبايل عرب گرد و نواح مدينه بارتداد گرفتار غير از سکان مکه و مدينه يار واعوان او نبودند و با وصف اين همه هرگز در امري از امور شرعيه مداهنت نکرد و باواز بلند گفت لو منعوني عقالا کانوا يؤدونها الي رسول الله صلي الله تعالي عليه وسلم لقاتلتهم عليه پس حضرت امير که اشجع الناس بود چرا از يک گوشه زمين و سکان آنها ترسيده اختلال دين محمدي و زوال دولت سرمدي را روا داد «سُبْحَانَكَ هَذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ»                                                

مستزاد

در دين محمدي روا داشت خلل شير يزدان

بازش گوئي که او وصي بحق است چشمت مي مال

و آنچه گفته که متابعان حضرت امير اکثر اولاد اتباع اعداي آنجناب بودند اول دعوي اکثريت غلط محض است بلکه اکثر ايشان اهل کوفه و مصر و قتله عثمان رضي الله عنه بودند که بجان و دل جوياي مطاعن صحابه و خواهان شکست بزرگي ايشان بوده‌اند و مردم عراق عجم و خراسان و فارس و اهواز که از ضربات شمشير خلفاء ثلاثه و افواج ايشان زخمهاي نمکين در جگر داشتند ديگر اعراب اجلاف که براي واقعه طلبي وفتنه جوئي و بدگوئي بالطبع مخلوق و مجبول اند و انقلاب عمل و تغير احکام را بکمال آرزو خواهان بودند علي الخصوص مثل مسئله متعه که بشنيدن آن عربان را نعوظ و ديگران را احتلام رو ميدهد و تصوير اين مسئله در حق اکثر نوجوانان حکم معجون لبوب کبير وارعوني صغير دارد در حق پيران ومثل مسئله مسح رجلين که گويا اسقاط نيمه وضو است در حق ضعيفان کبر السن و محنت کشان مشقوق الرجلين و مثل اسقاط سنت تراويح که روزه دار بي ايمان را بعد از افطار حکم عذاب قبر دارد بعد از موت و بر عجميان بلکه اکثر عربان نيز خيلي شاق بود چنانچه طرطوسي شاعر مشهور گفته است.

شعر:

نهارالصيام نهار الشفاء * و ليل التراويح ليل البلاء         

تمارض تحل لک الطيبات * و بعض التمارض عين الشفاء

وان کان لابد من صومه * فاکثر من الصوم بعدالعشاء

القاء اين مسايل خود از اسباب عمده جلب قلوب و استمالت نفوس عوام بود در سکوت ازين مسايل و جريان بر وفق مشهورات سابقه تنفر و وحشت مردم متوقع بود نه در اظهار و اولاد اصحاب که بيشتر همراه آنجناب بوده اند از گروه انصار بودند و آنها هميشه محبان و شيعه علي بوده اند بزعم شيعه و چنانچه فضل و عدل شيخين را ديده بودند از پدران ومادران خود وضع و آئين پيغمبر را نيز شنيده پس تحريف و تغير شيخين سنت پيغمبر صلي الله عليه وسلم را نيز کما ينبغي مي دانستند و بحکم لکل جديد لذه وضع کهنه شيخين در نظر ايشان بجهت قدم و ابتدال سقوطي پيدا کرده و اين مسايل نادره خيلي دلچسب و خاطر نشين آنها مي شد پس خوف نماند الا ازمحمد بن ابي بکر يک دو کس از امثال او ودر آخر که او هم در مصر کشته شده بود اين خوف نيز بکلي زايل شده و از معاويه و عمرو بن العاص اگر خوفي باشد همين خوف بغي و مقابله بودآنها درين تقيه و اخفا چه کمي کردند که در صورت اظهار حق و ترويج شريعت اصليه بران مزيد ميکردند و مع هذا در ابتداي بعثت آنحضرت صلي الله عليه وسلم بلکه در آخر حيات آنجناب هم اکثر متابعان آنجناب اولاد و اخوان اعداء جاني آنجناب بوده اند مثل عکرمه ابن ابي جهل و حارث بن هشام و صفوان بن اميه بن خلف و جبيربن  طعم بن عدي وخالدبن الوليد که امير الامراء و شمشير بران آن حضرت بودند اينها همه فرزندان کدام کافران معاند بودند هيچ گاه در امور شرعيه مداهنت نفرمود و علي هذا لقياس جميع انبيا و وارثان انبيا را با همين قسم مردم کار مي افتد اگر بملاحظه عداوت اسلاف آنها در تبليغ احکام شريعت مداهنت روا دارند باز شرع از کجا سر کشد و دين حق از ناحق چه قسم متميز شود و نيز متابعان حضرت امير رضي الله عنه در قبول قول و تعظيم آنجناب و جان دادن در رفاقت آنجناب درابتداي امر هيچ دقيقه فرو نگذاشتند چنانچه تواريخ وقايع حرب جمل و صفين و نهروان موجود است کسي که براي کسي جانبازي کند از وي قبول حکم شرعي چرا محال بايد دانست و اين قدر خود مجمع عليه همه اتباع آنجناب بود که آن حضرت رضي الله عنه از خلفاء راشدين است و در وقت خود خير البريه است چنانچه مذهب اهل سنت است و نزد  ايشان از مقررات بود که سنت خلفاء راشدين حکم سنت پيغمبر صلي الله عليه وسلم دارد پس   ازين گروه که چنين اعتقاد داشته باشند وجهي نداشت.

روايت پنجم آنکه روي الکليني عن معاذبن کثير عن ابي عبدالله عليه السلام قال ان الله عزوجل انزل علي نبيه کتابا فقال يا محمد هذه وصيتک الي النجباء فقال و من النجباء يا جبرائيل فقال علي بن ابي طالب و ولده و کان علي الکتاب خواتيم من ذهب فدفعه رسول الله صلي الله عليه وسلم الي علي و امره ان يفک خاتما منه فيعمل بما فيه ثم دفعه الي الحسن عليه السلام ففک منه خاتما فعمل بما فيه ثم دفعه الي الحسين عليه السلام ففک خاتما فوجد فيه ان اخرج بقوم الي الشهاده فلا شهاده لهم الا معک و اشتر نفسک لله ففعل ثم دفعه علي بن الحسين عليه السلام ففک خاتما فوجد فيه ان اطرق و اصمت و الزم منزلک و اعبد ربک حتي ياتيک اليقين ففعل ثم دفعه الي ابنه محمد بن علي بن الحسين عليه السلام ففک خاتما فوجد فيه حدث الناس و افتهم و انشر علوم اهل بيتک و صدق آبائک الصالحين ولا تخافن احداً الا الله فانه لاسبيل لاحد عليک ثم دفعه الي جعفر الصادق ففک خاتما فوجد فيه حدث الناس و افتهم ولا تخافن احدا الا الله وانشر علوم اهل بيتک و صدق آبائک الصالحين فانک في حرز و امان ففعل ثم دفعه الي ابنه موسي عليه السلام و هکذا الي قيام المهدي رضي الله عنهم اجمعين و رواه من طريق آخر عن معاذ بن کثير ايضاً عن ابي عبدالله رضي الله عنه و فيه في الخاتم الخامس و قل الحق في الامن و الخوف و لاتخش الا الله و اين روايت فايده هاي عمده دارد اول آنکه حضرات ائمه هر چه ميکردند بموجب فرموده خدا ميکردند و همه ايشان مامور بودند باموري که بعمل آوردند و تصرف در زمين و دخل کردن در امور مملکت هيچ کس را ازين بزرگان نفرموده بودند و الا سعي و تلاش اين کار ميکردند و واقع هم مي شد دوم آنکه حضرت امير رضي الله عنه تا عهد خلافت خلفاء ثلاثه مامور بود بسکوت و عدم منازعت و انقياد و تسليم با خلفاء ثلاثه از حضور پروردگار و فيه المدعاء سوم آنکه بعضي ائمه رضي الله عنهم را مثل حضرت باقر و حضرت صادق عليهما السلام با هيچ کس تقيه جايز نبود پس اقوال و افعال و روايات ايشان که نزد اهل سنت بتواتر و شهرت مرويست همه محمول بر صدق و اظهار است و آنچه امام ابوحنيفه و امام مالک و غيرهما از علماء اهل سنت ازيشان اخذ کردند و آموختند همه  بفرموده خدا بود و الحمد لله وآنچه شيعه در اقوال و اعمال ايشان که موافق اهل سنت در کتب شيعه مرويست تصرف ميکنند و حمل بر تقيه مي نمايند صريح مخالف وصيت است.

روايت ششم روي سليم قيس بن الهلالي في کتابه من احتجاجات اشعث بن قيس في خبر طويل ان امير المومنين رضي الله عنه قال لما قبض رسول الله صلي الله عليه وسلم و مال الناس الي ابي بکر رضي الله عنه فبايعوه حملت فاطمه رضي الله عنها واخذت بيد الحسن والحسين عليهما السلام ولم ندع احدا من اهل بدر واهل السابقه من المهاجرين و الانصار الا ناشدتهم الله حقي و دعوتهم الي نصرتي فلم يستجب لي من جميع الناس الا اربعه رهط الزبير و سلمان و ابوذر والمقداد واين روايت دال است صراحه بر آنکه تقيه بر آن امام بحق واجب نبود واگر تقيه واجب مي بود حضرت زهرا را سوار کردن و حسنين را در بدر گردانيدن حاصلي نداشت و اظهار اين امر با کساني که بيعت با ابوبکر رضي الله عنه کرده بودند خيلي مضر بود.

روايت هفتم سليم بن قيس مذکور در کتاب ديگر که نزد شيعه مشهور است بکتاب ابان ابن عياش الذي يرويه عن سليم ميگويد ان ابابکر بعث الي علي قنفذا حين بايعه الناس و لم يبايعه علي و قال له انطلق الي علي فقل له اجب خليفه رسول الله صلي الله عليه وسلم فانطلق فبلغه فقال ما اسرع ما کذبتم علي رسول الله صلي الله عليه وسلم و ارتددتم و الله ما استخلف رسول الله عليه وسلم غيري و اين روايت نيز نص صريح است بر بطلان تقيه.

روايت هشتم نيز روايت ابان است در کتاب سليم انه لما لم يجب علي غضب عمر واضرم بالنار باب دار علي واحرق الباب و دفعه فاستقبلته فاطمه رضي الله عنهما و صاحت يا ابتاه يا رسول الله فرفع عمر السيف و هو في غمده فوجي به جنبها و رفع السوط فضرب به درعها فصاحت يا ابتاه فاخذ علي بتلابيب عمر و هزه و وجي انفه ورقبته درين روايت هم  صريح بطلان تقيه است زيراکه اگر تقيه واجب مي بود اين هشت مشت شدن معني نداشت در اول وهله بايستي اجابت مدعاء حريفان کرد.

روايت نهم نيز دران کتاب است که قال عمر لعلي بايع ابابکر قال ان لم افعل ذلک قال اذا و الله يضرب عنقک قال کذبت والله يا ابن اصهاک لاتقدر علي ذلک انت الام و اضعف من ذلک و اين روايت ماده تقيه را از اصل برکند که حضرت امير رضي الله عنه دشنام هم داد و تکذيب هم فرمود و مؤکد بقسم  نمود و عمر رضي الله عنه را اضعف خلق الله دانست حالانکه در نهج البلاغه که اصح الکتب شيعه است مرويست که حضرت امير رضي الله عنه چون شنيد که لشکريان آنجناب اهل شام را بد ميگويند منع فرمود و گفت که اني اکره لکم ان تکونوا سبابين معلوم نيست که اينجا کدام ضرورت در پيش آمد که زبان پاک خود را باين دشنام غليظ آلوده فرمود.

روايت دهم آنکه روي محمد بن سنان ان امير المومنين قال لعمربن الخطاب يا مغروراني اراک في الدنيا قتيلا بجراحه من اعبد ابن ام معمر تحکم عليه جورا فيقتلک يدخل بذلک الجنان علي رغمه منک و اين کلام خشونت التيام بفراسخ بلکه بمراحل دور از تقيه است.

روايت يازدهم نيز محمد بن سنان روايت ميکند ان امير المومنين رضي الله عنه قال لعمر رضي الله عنه ان لک و لصاحبک الذي قمت مقامه متکا وصلبا تخرجان من جوار رسول الله صلي الله عليه وسلم فتصلبان علي دوحه يابسه فتورق فيفتتن بذلک من والا کما ثم يوتي بالنار التي اضرمت لابراهيم صلي الله عليه وسلم و ياتي جرجيس ودانيال وکل نبي و صديق فتصلبان فيها فتحرقان و تصيران رمادا ثم تاتي ربح فتنفکهما في اليم نسفا درينجا هم آئين تقيه را صريح از دست داد و هر چند روايات بطلان تقيه در کتب شيعه بيش از حد شمار است اما درين رساله اثنا عشريه تبرکا بعدد ايمه اثنا عشر رضي الله عنهم برين دوازده روايت اکتفا رفت و هيچ عاقل بعد از شنيدن اين روايات تردد ندارد که چون عمر رضي الله عنه را که از جمله معاندان حضرت امير رضي الله عنه بسرکشي و هيبت و صولت مشهور و ضرب المثل است در هر باب باين مرتبه تذليل واقع مي شد ديگران که نسبت باو جبان و ضعيف القلب بودند يقين است که خيلي بي حواس مي‌شده باشند و دست و پا گم کرده پس تصرف نه فرمودن در ملک و گذاشتن امور خلافت بطور و اختيار اين اشخاص قليل و ذليل ديده و دانسته از حضرت امير بوقوع مي امد نه بنابر ناچاري و تقيه اگرچه سراين در گذشته که سراسر موجب فساد دين و ايمان خلايق شد و تحريف شريعت و تبديل کتاب الله ثمره آن گرديد هيچ در اذهان قاصره نميرسد والله اعلم باسرار اوليائه و اصفيائه و نيز وقوع تقيه از ائمه باوصف آنکه موت ايشان به اختيار ايشان است و علم ما کان و ما سيکون ايشان را حاصل است بحديکه ظلمه و فجره غصب بنات و اخوات ايشان نمايند و قدرت انتقام بلکه دفع و معانعت از ابتداي کار بوجهي که اصلا محوج تعب و مشقت نمي شد بلکه بانداختن کماني و حرکت دادن زباني کار بانصرام مي رسيد دليل صريح بر جبن و بزدلي و بي غيرتي و ناحفاظي مي‌شود حاشا هم عن ذلک ثم حاشاهم معاذالله که هيچ مسلماني را اين خيال باطل بخاطر گذرد که صريح کفر است و اين همه محذورات و قبايح ناشي از اصل شامت زده تقيه است و در صورت وجوب تقيه بلکه وقوع آن از امام همه اغراض مقصوده از نصب امام فوت مي شوند اول اظهار امامت او نمي‌شود باز حفظ شريعت نمي‌شود و حق از باطل متميز نمي گردد و اگر او ابتداء اظهار امامت خود نمايد و چون مردم با وي بخشونت و انکار پيش آيند او تقيه پيش گيرد و با ايشان در هر چيز در سازد صريح ازين حرکت نزد عام و خاص مفهوم شود که از دعواي خود رجوع کرد و نيز يقين کنند که مرد خام طمعي بود و منصب عظيم براي خود ادعا نموده بود چون ديد که پيش نميرود ازان دست بردار شد و اين معني بچه حد قبيح و شنيع است غور بايد کرد و بموجب روايات شيعه در حق حضرت امير رضي الله عنه همين حالت ثابت ميشود و اگر در تقيه هيچ قباحتي نباشد مگرتن رضا دادن بر غصب دختران و خواهران در شکست دل مسلمانان و نفرت قلوب ايشان اينهم کافي است و آنچه گفته اند که عمربن الخطاب رضي الله عنه بر دختر حضرت امير رضي الله عنه قادر نشد و در ميان آن معصومه و عمر شخصي از جنيان حايل شد محض افترا و سرقه است از قصه حضرت ساره زوجه حضرت ابراهيم که او را جباري غصب کرده بود و حضرت ابراهيم بمناجات الهي مشغول شد و آن جبار هرگاه اراده فاسد نسبت بان مطهره مي نمود مصروع مي شد درينجا خود بالقطع والتواتر ثابت است که زيد بن عمر ازبطن آن سيده بوجود آمد و اورا عمر بنام برادر بزرگ خود زيدبن الخطاب که در جنگ مسيلمه کذاب شهيد شده بود مسمي کرد و زيدبن عمر جوان شد و بيست سال عمر يافت در خانه جنگي که فيما بين بني عدي واقع شده بود شب هنگام براي اصلاح از خانه خود برآمده بود از دست کسي دران حيص بيص شهيد شد و مادر مطهره او نيز همانروز بمرض در گذشته بود هر دو جنازه را يک وقت حاضر نمودند حضرت امام حسين و عبدالله بن عمر نماز جنازه خوانده دفن کردند و مع هذا اگر اين چيزها بوقوع نيامده باشد تا مدت حيات عمربن الخطاب بودن ان مطهره در خانه او و در قيد او بلا شبهه ثابت است و مغصوب ماندن بضعه رسول بدست فاجري يا کافري چه قسم تصور توان کرد زوجه حضرت ابراهيم را در يک لمحه بنمودن يک کرشمه چه قسم خلاص فرمودند درينجا خود توقع زياده ازان بود و آنچه از حضرت صادق در عذر اين نکاح روايت کنند که هو اول فرج غصب منا موي مومنان از سماع اين کلمه هايله بر بدن مي خيزد حيف ازين مدعيان دروغ که اين قسم کفريات را براي پاس عداوت عمر رضي الله عنه نسبت بائمه اطهار که بهترين خاندان پيغمبر صلي الله عليه وسلم اند مي نمايند و مع هذا مکذب اين روايت دروغ روايات صحيحه در کتب اماميه موجوداند که آنها را بپاس عداوت عمر رضي الله عنه بر طاق نسيان گذاشته اند سئل الامام محمد ابن علي الباقر عن تزويجها فقال لولا انه راه اهلا لها ما کان يزوجها اياه و کانت اشرف نساء العالمين جدها رسول الله صلي الله عليه وسلم اخواها الحسن والحسين سيدا شباب اهل الجنه وابوها علي ذو الشرف والمنقبه في الاسلام و امها فاطمه بنت محمد صلي الله عليه وسلم و جدتها خديجه بنت خويلد رضي الله عنها و اين قدر نمي‌فهمند که هرگاه حضرت امير بابت بد گفتن شيعه خود با عمر رضي الله عنه آن قدر خشونت کرده باشند و اورا به ثعبان فضيحت نموده پس چه امکان که چون نوبت بغصب دختر رسد ومقدمه بناموس انجامد عرق غيرتش نجنبد و اصلا تعرض ننمايد «سُبْحَانَكَ هَذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ»و توهم وقوع فاحشه زنا نسبت بان قسم طاهره مطهره اگرچه بمجبوري باشد نزد اهل ايمان کفر صريح است کساني را که حضرت حق تعالي فرموده است «وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآَتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ« إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرً» «33»«الاحزاب» اين گروه ناپاک ميخواهند  که بپاس عداوت عمر رضي الله عنه و بغض وعناد او لوث اين فاحشه را تا مدت دراز بدامن آن پاک سرشت بربندند وائمه اطهار و حضرت امير و حضرات حسنين را بتهمت بي عزتي و بي ناموسي متهم سازند حاشا وکلا که جناب آن پاکان باين اقوال نجسه و باين عوعو سگان ناپاک و بنجاست خوري اين جمل منشان مشوش شود ليکن اين قدر اصرار بر عداوت شخصي که منجر بکفر و زندقه گردد در هيچ فرقه ديده و شنيده نشد شيطان هر چند با آدم بغض عداوت بنهايت رسانيد اما نسبت بخدا تهمت و دروغي نه بسته و اورا بنقايص مجبوري و بيچارگي متهم نساخته.

فائده عظيمه بايد دانست که چون کلام اينجا منجر بمسئله تقيه شد و درين مسئله افراط و تفريط اعظم فرق اهل اسلام را در پيش آمده افراط شيعه در کتب ايشان بايد ديد که بادني خوفي و طمعي اظهار کفر را جايز مي شمارند بلکه واجب مي انگارند و تفريط خوارج و زيديه که اصلا در مقابله دين پاس جان و ناموس را معتبر نميدانند بلکه خوارج درين باب تشددات عجيب بيان مي کنند ازانجمله آنکه اگر شخصي نماز مي خواند و غاصب وي دزدي بيايد که مال اورا ببرد اورا نماز خود شکستن حرام است چنانچه بر بريده اسلمي که صحابي رسول صلي الله عليه وسلم بود وجلو اسپ خود را در نماز نگاه ميداشت تارم نکند و بگريزد و سب وطعن نموده اند لازم آمد که انچه حالت اعتدال و مذهب اهل سنت است درين باب بتحرير آيد که در اکثر کتب اهل سنت تنقيح اين مسئله مذکور نکرده اند.

اول بايد دانست که تقيه در اصل مشروع است بدليل آيات قراني قوله تعالي «لَا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَمَنْ يَفْعَلْ ذَلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ «28»«آل عمران» و قوله تعالي «مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ وَلَكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ «106»«النحل» الي غير ذلک من الايات و تعريف تقيه آنست که محافظت نفس يا عرض يا مال از شر اعدا نمايد و عدو دو قسم است اول انکه عداوت او مبني بر اختلاف دين و ملت باشد چنانچه کافر و مسلم دوم آنکه عداوت او مبني بر اغراض دنيوي باشد مانند ملک و مال و زن و متاع پس تقيه نيز دو قسم شداما قسم اول پس طريق آن تقيه در شرع آنست که هر گاه مومن در جائي واقع شود که اظهار دين و مذهب خود نمي تواند کرد بسبب تعرض مخالفان بر وي هجرت واجب     ميگردد آن مکان را ترک کرده بجائي برود که قدرت بر اظهار دين و مذهب خود درانجا پيدا کند و هرگز اورا جايز نيست که طريقه خود را مخفي داشته متمسک بعذر استضعاف شود دليل نصوص قطعيه قران قوله تعالي «يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ آَمَنُوا إِنَّ أَرْضِي وَاسِعَةٌ فَإِيَّايَ فَاعْبُدُونِ «56»«العنکبوت» و قوله تعالي «إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِيهَا فَأُولَئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصِيرًا «97» «النساء» آري اگر عذر واقعي دارد در ترک هجرت مثل نساء و صبيان و عميان و اعرجان و مقعدان و محبوسان و اسيران وامثال ذلک و مخالفان اورا بقتل خودش يا قتل اولاد خودش يا والدين خودش تخويف کنند و ظن غالب بايقاع آن تخويف پيدا کند خواه اين قتل بحبس قوت يا اخراج يا بنوعي ديگر باشد اورا بقدر ضرورت موافقت با آنها درست است و سعي در حيله خروج واجب گردد واگر فوات منفعتي يا لحوق مشقتي که تحمل آن مي تواند کرد مثل حبس و ضرب قليل غير مهلک اورا مظنون باشد موافقت با آنها جايز نيست و در صورت جواز هم موافقت رخصت است و اظهار مذهب خود عزيمت که تلف جان هم بشود درينجا مساهلت شيعه را و افراط اينها را نظر بايد کرد که بادني طمعي در مال و منصب بلکه توقع اعزاز و اکرام در مجلس و گفتن صاحب و قبله در کلام دين و ايمان خود را ترک داده کلمه مخالف مي خوانند و هرگز هجرت را واجب نمي دانند از آيات قرآني که صريح بر ترک هجرت ميفرمايد که «إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِيهَا فَأُولَئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصِيرًا «97» «النساء» چشم پوشي و اغماض مي کنند و ليس هذا باول قاروره کسرت تمام قران را همين قسم جواب داده اند  و در کتب معتبره ايشان موجود است که من صلي خلف سني فکانما صلي خلف نبي بچه مرتبه سفاهت است که نماز خود را فاسد کردن براي آش و پلاو متوقع ثواب بران نماز زياده بر ثواب نمازهاي ديگر ماندن ازينجا معلوم ميشود که در حقيقت اين فرقه بغايت سست اعتقاداند درمذهب خود و بوي از تصلب و غيرت دين ندارند همگي تعصب ايشان در بدگوئي و طعن و تشنيع صحابه کرام صرف مي‌شود و مشقت ديني را هرگز گوارا نمي کنند و متاع قليل دنيا وراحت ولذت اين جهان به هزاران مراتب نزد ايشان عزيز و مهم تر است از منافع عظيمه دين و نعيم مقيم آخرت «أُولَئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالْآَخِرَةِ فَلَا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلَا هُمْ يُنْصَرُونَ «86»«البقره» و اجماع تمام عقلاء عالم است بر آنکه امتحان صادق از کاذب در دعواي محبت و بغض و تصديق و تکذيب واخلاص ونفاق بهمين است که در وقت نجربه و وقوع بلا و مصايب و فوت منافع و ترک لذايذ و تحمل مشقتها و رنجها در اصرار بر دعواي خود ثابت قدم باشد و راست برآيد والا در غير وقت امتحان خود هر کس موافق مصلحت وقت ادعاء چيزي براي خود ميکند اگر براي احتراز ازين امور تقيه لازم گردد صدق اواز کذب چه قسم متميز گردد هر چند علم الهي محيط بمکنونات ضماير و مخزونات صدور و قلوب است او تعالي را احتياج به امتحان نيست ليکن مدار تکليف و امر و نهي بر معاملات امتحان نما است و خصوصا درين جا خود مصرح است «وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ« لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا »وَلَئِنْ قُلْتَ إِنَّكُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ «7»«هود»*« وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنْكُمْ وَالصَّابِرِينَ وَنَبْلُوَ أَخْبَارَكُمْ «31»«محمد»*« وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ «155»«البقره:» الي غير ذلک من الايات.

واما قسم ثاني پس علما را اختلاف است در وجوب هجرت وعدم آن در آنصورت طايفه گويند که واجب است بدليل «وَأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ «وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ» وَأَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ «195»«البقره» و بدليل نهي از اضاعه مال و جمعي گويند که واجب نيست زيراکه هجرت ازان مقام مصلحتي است از مصالح دنيوي و در ترک هجرت بسبب اتحاد ملت نقصاني بدين ضعيف عايد نمي‌شود زيراکه دشمن غالب او که مومن است باين حيثيت متعرض او نخواهد شد و محاکمه بين الفريقين آنست که در صورت خوف هلاک جان خود يا اقارب خود يا هتک حرمت باافراط درينجا هم هجرت واجب است اما عباده و قربت نيست که ثوابي بران مترتب باشد اين وجوب محض براي مصلحت دنياي اين کس است و تحقيق اينست که هر واجب عباده نميشود وواجبات بسياراند که ثوابي ندارند مثل خوردن در وقت شدت جوع و پرهيز کردن در مرض از مضرات يقينيه يا مظنونه و در حالت صحت ازتناول سموم  و غير ذلک اين هجرت هم از همين عالم است و آن هجرت نيست که الي الله والي رسوله باشد و مستوجب ثواب آخرت گردد چون مسئله تقيه معلوم شد باز بر اصل سخن رويم اهل سنت گويند که حضرت امير در زمان خلفاء ثلاثه هرگز تقيه نکرد و قدرت بر اظهار دين مرضي خود داشت و از هيچ کس خايف نبود نه در امر دين و نه در امر دنيا اما در امر دين پس ازان جهت که هجرت نفرمود و اگر خايف مي بود هجرت برو واجب مي شد بدليل آيه «إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِيهَا فَأُولَئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصِيرًا «97»«النساء» الي آخرها و اما در امر دنيا پس ازانجهت که اورا با هيچ کس بابت مال وجان محاربه و مقاتله بلکه منازعت و درشتگوئي نيز واقع نشده بلکه کمال تعظيم و توقير او مي نمودند و او هم با هر کس با قدر مرتبه او معامله ميفرمود چنانچه کتب تواريخ گواه اند و مذهب شيعه خود سابق معلوم شد که محققين اينها آنجناب را در زمان خلافت خودش نيز تقيه واجب مي کنند چه جاي زمان خلفاء ثلاثه درينجا از حضرت نورالله شوشتري طرفه ضرطه البعيري صادر شده که ميفرمايند عدم مقاتله حضرت امير همچو عدم مقاتله حضرت پيغمبر ما است صلي الله عليه وسلم قبل از هجرت و همچو عدم مقاتله اکثر انبياست درينجا خدام قاضي صاحب را از لفظ هجرت غفلتي عظيم رو داده اگر حال حضرت امير همچو حال پيغمبر ما است قبل از هجرت چرا حال او چون حال حضرت پيغمبر ما نباشد بعد از هجرت بلکه در نفس هجرت حالانکه حضرت امير هرگز داعيه هجرت نفرمود چنانچه بااجماع ثابت است وحال پيغمبر ما قبل از هجرت چه بود لله و للرسول اين حرف را سرسري نبايد گفت همراه ابوجهل و اميه بن خلف معاذالله و عبادت لات و منات ميفرمود يا در ديگر رسوم جاهليت و ذبح لغير الله شريک ايشان مي شد يا مدح و ثناء ايشان را وظيفه و ورد مي ساخت يا با آنها هم کاسه و هم نواله مي گشت يا در احکام ايشان اتباع ميکرد هميشه با هم مقابله و گفت و شنيد و ضرب و شتم در ميان بود و نكوهش و هجو اوضاع ايشان را بر ملا ميگفت و مردم را علي الاعلان بدين حق مي خواند و صعوبتها مي کشيد تا انکه بعد از هجرت قوت و اعوان و انصار بهم رسانيد و از دعوت زباني بقتال سيفي و سناني ترقي فرمود درينجا ترقي بود در مراتب اظهار نه لزوم شيوه تقيه و استتار و علي هذا القياس حال انبياء سابق را بايد فهميد آري چون جهاد سيفي و سناني بران انبيا واجب نبود بلکه اينکار با مراد ملوک زمانه که در اطاعت انبيا مي بودند تعلق داشت خود متصدي قتال وجمع رجال نمي شدند و چون پيغمبر ما مامور بجهاد شد لازم آمد که خلفاء او نيز مامور بجهاد باشند بلکه تمام امت او نيز  باين امر مامور است حالا اگر کسي سنت انبياء سابق را در ترک جهاد لازم گيرد بلا شبهه کافر گردد و گاهي نمي‌شود که بعد از ظهور بغي  و کفر وجوب جهاد از خليفه پيغمبر ما ساقط گرددپس حال حضرت امير را بر حال انبياء سابق قياس كردن از آن باب است كه كسي گويد حضرت امير را استقبال بيت المقدس در نماز فرض بود نه استقبال کعبه و حال او همچو حال پيغمبر ما بود قبل از نزول آيت استقبال کعبه و علي هذا القياس در جميع احکام شرعيه و اين کس را نزد جميع عقلا از اهليت خطاب خارج بايد کرد که حرف مجنونانه ميجاود اگر حضرت پيغمبر صلي الله عليه وسلم قبل از نزول آيت جهاد انتظار نزول آن ميفرمود و ترک قتال مي نمود حضرت امير را کدام انتظار بود حالانکه در قرآن منزل جهاد و قتال بر آحاد امت واجب شده چه جاي اولوالامر که قايم مقام پيغمبر است و غرض از نصب او محض اقامت جهاد واعلام دين و حق مظلوم را از ظالم رهاندن است اينست بيهوده سرائي عالمان و محققان اين فرقه تا بعوام اينها چه رسد حالا بعضي کلمات اهل سنت در باب تقيه بايد شنيد ميگويند به اجماع اهل تواريخ ثابت است که چون حضرت امام حسين را رضي الله عنه پيغام نمودند که اگر يزيد را امام بحق بگوئي و براي او بيعت نمائي معترض حال تو نمي شويم هرجا که اراده داشته باشي اختيار داري و اين گفتگو در ميان مکرر واقع شد چون حضرت امام حسين رضي الله عنه يزيد را بر باطل ميدانست و لايق امامت نديد هرگز اختيار تقيه نکرد وبيعت يزيدرا قبول نفرمود تا آنکه به لشکر يزيد جنگ کرد و با جميع اصحاب خود بدرجه شهادت رسيد پس اگر تقيه واجب مي بود زياده ازين خوف اعدا نمي باشد که براي کشتن هفتاد کس سي هزار محاصره نمايد و ناموس و اطفال صغير السن بجوع و تشنگي هلاک شوند پس معلوم کرديم که حضرت امام معتقد جواز تقيه نبود چه جاي وجوب آن ونيز ميگويند که بشهادت تواريخ حضرت امير المومنين رضي الله عنه بعد ازحضرت رسول صلي الله عليه وسلم دو حالت داشت اول آنکه در زمان شيخين و ذي النورين رضي الله عنه بيعت نمود و متعرض حال هيچ کس نشد و با ايشان در خلأ و ملا و در نماز و روزه و حج و مشوره و تدبير مهمات شريک و دخيل ماند حالت دوم آنکه بعد از شهادت ذي النورين از مردم بيعت گرفت و با معاويه کرات و مرات مقاتله نمود با وجوب قلت اصحاب چنانچه قاضي نورالله در مجالس المومنين گفته که از قريش همگي پنج نفر همراه مرتضي بودند و سيزده قبيله همراه معاويه بود و لهذا آنجناب را فتح ميسر نشد و شرايشان نتوانست دفع نمود پس لابد در حالت اولي باعث موافقت آنجناب با شيخين و ذي النورين تقيه و بيچارگي نبود والا درينجا هم تقيه ميفرمود و نيز ميگويند که در بحرالمناقب که يکي از کتب معتبره شيعه است از مناقب اخطب نقل ميکند که او از محمد بن خالد روايت آورده که خطبهم عمربن الخطاب رضي الله عنه فقال اوصرفناکم عما تعرفون الي ما تنکرون ما کنتم صانعين قال فسکتوا قال ذلک ثلاثا فقام علي فقال اذا کنا نستعتبک فان تبت قبلناک قال و ان لم قال اذا نضرب الذي فيه عيناک فقال الحمدلله الذي جعل في هذه الامه من اذا اعوججنا اقامنا پس ازين روايت صريح معلوم شد استقامت حضرت مرتضي رضي الله عنه بر جاده امر بمعروف و نهي از منکر و علومرتبه او در عدم مداهنه او در محرمات شرع شريف و قدرت او بر انکار و هرگاه چنين باشد تقيه وجهي ندارد و نيز قاضي نور الله در ذکر احوال حضرت عباس رضي الله عنه نوشته که او يکي از آنهاست که بر اعراف خواهند بود حضرت رسول صلي الله عليه وسلم اورا بسيار دوست ميداشت و ميفرمود که عباس بمنزله پدر من است و در فضايل وي زياده ازان نوشته که درين مختصر توان نوشت بعد ازان گفته که بنابر گفته حضرت عمر از حضرت امير رضي الله عنه استدعاء بتزويج ام کلثوم نمود حضرت مرتضي رضي الله عنه اول بارابا نمود و در بار دوم سکوت ورزيد بعد ازان حضرت عباس خود متولي امر نکاح شده ام کلثوم را بحضرت عمر تزويج کرده داد حضرت مرتضي رضي الله عنه از راه منع نتوانست کرد لهذا سکوت اختيار فرموده بر عاقل پوشيده نيست که بعد از ثبوت اين قدر فضايل در حق حضرت عباس چگونه توهم توان کرد که در ظلم اين قسم ظالم اعانت نموده باشد.

هفوه دوم آنکه گويند شيخين رضي الله عنهما  از اهل نفاق بودند حالانکه فوت ايمان ايشان بتواتر ثابت است و جناب پيغمبر صلي الله عليه وسلم ايمان ابوبکر و عمر رضي الله عنهما را همراه ايمان خود جابجا مقرون ساخته و در خبر درجات ايمان که از کافي کليني در باب امامت منقول شد صريح است آنکه ايمان مهاجرين اولين رجحان بسيار دارد بر ايمان ساير امتيان و نيز نص حضرت امير رضي الله عنه که در نهج البلاغه در حق حضرت ابوبکر رضي الله عنه موجود است بر کمال ايمان او گواه است و نيز تسميه او بصديق از حضرت امام باقر و ديگر ائمه اقطع اين هفوه مي نمايد .

هفوه سوم آنکه شيخين رضي الله عنهما از اصحاب العقبه بودند يعني دوازده کس از منافقين در وقت مراجعت از غزوه تبوک خواسته بودند که در اثناء راه حضرت رسول را صلي الله عليه وسلم تنها يافته بقتل رسانند عماربن ياسر و حذيفه بن اليمان بر کيد آنها مطلع شده بر سر وقت آنها رسيدند و دفع نمودند و اين هفوه صريح مخالف بداهت و تواتر است اگر ابوبکر و عمر رضي الله عنهما را اين داعيه مي بود در خانه آن حضرت صلي الله عليه وسلم که دختران هردو بودند بوجه احسن مي توانستند سرانجام داد و دخول و خروج و سير و دور ايشان با آنجناب صلي الله عليه وسلم در خلوت و جلوت مشهور و معروف و ضرب المثل عالم است اين قسم محرمان را چه حاجت که وقت فرصت را طلب نمايند اول رفاقت حضرت صديق رضي الله عنه در غار و تنهايي آنجناب صلي الله عليه وسلم دوم رفاقت او در عريش روز بدر بااجماع ثابت است و اين هردو وقت خيلي امضاي اين داعيه بودند بالجمله هر که در کتب سير نظر کند و صحبت شيخين را با جناب رسول صلي الله عليه وسلم و کمال انست والفت و شفقت و حمايت اينها را در حق آنجناب معلوم نمايد احتمال اين داعيه را از ايشان مثل احتمال اين داعيه از حضرت امير شناسد بلا تفاوت.

هفوه چهارم آنکه محض وجود امام را لطف مي انگارند و گويند که حق تعالي حق لطف بنصب امام ادا فرمود و ظاهر نمودن و تسلط کردن و غلبه دادن او اصلا در لطف ضرور نيست و اين مخالف بداهت عقل است حتي که صبيان مکتب نيز اين را باور نه ميدارند اگر بايشان بگويم که براي شما معلمي مقرر کرده ايم که اونه شما را بيند و نه شما او را و نه او آواز شما شنود و نه شما آواز اورا بلا شبهه تمسخر خواهند دانست.

هفوه پنجم آنکه حضرت امير را بااوصاف خدائي وصف کنند و گويند که آنجناب از اعراض واين و متي منزه است و گويند که آنجناب را بشر نتوان گفت و اين امور صريح مخالف و مکذب بداهه عقل است بعضي شعراء ايشان معني اول را نظم نموده و گفته

بيت:

يحل عن الاعراض و الاين والمتي * و يکبر عن تشبيهه بالعناصر

و شاعر ديگر معني ثاني را نظم نموده و گفته

شعر:

اهل الهي عجزوا عن وصف حيدره * والعاشقون بمعني حبه تاهوا

ان ادعه بشرا فالعقل يمنعني * واختشي الله في قولي هو الله

و اين قريب است بمذهب غلاه وکفر وزندقه صرفست.

هفوه ششم آنکه الله تعالي جميع انببيا و رسل را براي ولايت علي رضي الله عنه فرستاده بود و گويند که علي همراه جميع نبيين بوده است سرا و همراه محمد مصطفي صلي الله عليه وسلم بود جهرا و هر که اين را انکار کند کافر مي‌شود ذکره اين طاوس و غيره و نيز گويند لولا علي لم يخلق الانبياء رواه ابن المعلم عن محمد بن الحنيفه و نيز گويند که درجه علي فوق درجه جميع انبيا و رسل است در روز قيامت و جميع انبيا و رسل بمحبت علي و شيعيه او متدين بودند و آرزو ميکردند  که در شيعه علي محشور شوند حتي ابراهيم عليه الصلوه و السلام ذکره ابن طاوس ايضا ونيز گويند که حق علي بر خدا ثابت است و اين همه هفوات صريح مخالف جميع شرايع است و مکذب نصوص قرآني و بيخ کفر و زندقه است.

هفوه هفتم آنکه تحريف قران مجيد نمايند و خلاف سياق وسياق حمل کلام الهي بر غير محمل کنند بحديکه ادني عقلا آنرا ضحکه ميدانند و تمام تفاسير مختصه باين فرقه از همين بابست براي نمونه مثالي چند مذکور کنيم مثلا گويند که مراد از صراط مستقيم در اين آيه که «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ»حب علي است و مراد از «الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ»علي واولاد اويند و اين هر دو تفسير مکذب يکديگرند و هرگز ربطي ندارند با نظم قرآن و نيز گويند که مراد از «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آَمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْيَوْمِ الْآَخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ «8»«البقره» نه کس اند از عشره مبشره و نيز گويند که مراد از ربک هرجا که در قرآن آمده است حضرت علي است حتي در آيه «الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلَاقُو رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إِلَيْهِ رَاجِعُونَ «46»«البقره» و لهذا حضرت علي را مالک روز جزا قرار دهند چنانچه در باب مکايد گذشت و عن قريب مي آيد و نيز گويند که «وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَنْفَعُهُمْ وَلَا يَضُرُّهُمْ وَكَانَ الْكَافِرُ عَلَى رَبِّهِ ظَهِيرًا «55»«الفرقان» ای فی اخذ الخلافه حالانکه مراد ازکافر اینجا بالقطع عابد صنم است بدلیل ما سبق که «وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَنْفَعُهُمْ وَلَا يَضُرُّهُمْ وَكَانَ الْكَافِرُ عَلَى رَبِّهِ ظَهِيرًا »و نیز گویند که معنی «وَلَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَإِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ «65»«الزمر» اشرکت فی الخلافه مع علی غیره این قدر نفهمیده اند که اول این آیه «وَلَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَإِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ» نیز واقع است انبیاء دیگر را تشریک در خلافت غیر علی را با علی رضی الله عنه چه امکان داشت که ازان نهی واقع می شد و اگر نهی شده بود دیگران را چرا خلیفه کردند و اگر حال حضرت پیغمبر صلی الله علیه وسلم ما را فقط بسوی جمیع انبیا وحی فرموده بودند این منادی دادن را چه حاصل و نیز سیاق آیه «بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَكُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ «66»«الزمر»است و سیاق آن «قُلْ أَفَغَيْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّي أَعْبُدُ أَيُّهَا الْجَاهِلُونَ «64»«الزمر» و هر دو صریح ناطق اند بر آنکه مراد از شرک عباده غیر الله است ونیز از قواعد مقرره شیعه است که هر گاه لفظی در کلام شارع واقع شود محمول بر معنی شرعی است نه بر معنی لغوی علی الخصوص که حمل بر معنی لغوی محوج اضماری شود که اصلا قرینه آن موجود نیست و نیز گویند که مراد از سلطان در آیه «قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَنَجْعَلُ لَكُمَا سُلْطَانًا فَلَا يَصِلُونَ إِلَيْكُمَا بِآَيَاتِنَا أَنْتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغَالِبُونَ «35» «القصص» صورت حضرت علی است هرگاه فرعون می‌خواست که بحضرت موسی و حضرت هارون ایذائی برساند ایشان صورت علی را باو می نمودند و او مرعوب می شد حالانکه در قران غلبه را بایات فرموده اند و آیات صیغه جمع است لااقل دو آیه خود می باید و صورت علی اگر باشد یک آیه خواهد بود و نیز در مقام بیان آیات حضرت موسی علیه السلام حق تعالی در کلام مجید در هرجا که قصه ایشان بیان فرموده بر ذکر دو معجزه اکتفا نموده عصا و ید بیضا چنانچه در سوره طه میفرماید «وَاضْمُمْ يَدَكَ إِلَى جَنَاحِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آَيَةً أُخْرَى «22» لِنُرِيَكَ مِنْ آَيَاتِنَا الْكُبْرَى «23» «طه» پس ذکر این دو آیه سهل و اهمال آیه عظمی در مقام تعداد آیات بینات شان بلاغت نیست و نیز صورت علی در فرعون آن قدر تاثیر کرد که بدیدن نقش مبارکش مرعوب می شد و در ابوبکر و عمر رضی الله عنهما جسد حقیقی او این قدرهم تاثیر نکرد که بدیدن او فی الجمله نرم می شدند و نیز گویند که مراد از رب در «يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ «27» ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً «28»«الفجر» علی رضی الله عنه است و نیز گویند که «فَيَوْمَئِذٍ لَا يُسْأَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَلَا جَانٌّ «39»«الرحمن» مراد از انس و جان شیعه حضرت علی رضی الله عنه است و شیعه علی را از هیچ گناه سؤال نخواهد شد زیرا که ولایت علی رضی الله عنه سیئات اورا مبدل بحسنات خواهد کرد و چون سیئات نماند سوال از چه شود ذکره ابن بابویه و ابن طاوس و غیرهما اول نفهمیدند که انس و لاجان نکره است در سیاق نفی و ان از الفاظ عموم است که تشخیص آن بشیعه حضرت علی رضی الله عنه وجهی ندارد دوم انکه اگر شخصی از شیعه با مادر و خواهر خود زنا کند و با پسر و برادر خود لواطه و تمام عمر بر شرب خمر و اکل خنزیر واکل ربا و کذب و غیبت مداومت نماید باید که اصلا از وی پرسیده نشود بلکه این همه در حق او مثل نماز و روزه موجب ثواب باشند این مذهب خود از مذهب اباحیه و زنادقه نیز دورتر رفت زیراکه غایه کار ایشان آنست که این امور را مباح دانند و بر ارتکاب آن خوف عقابی نداشته باشند و اینها برین امور متوقع ثواب اند و عبادات میدانند و نیز گویند که هرجا در قرآن مجید امر به صبر یا مدح صابرین واقع است مثل «وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ «155»«البقره» «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ «200»«آل عمران» «قُلْ يَا عِبَادِ الَّذِينَ آَمَنُوا اتَّقُوا رَبَّكُمْ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هَذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ وَأَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةٌ إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسَابٍ «10»«الزمر» مراد صبر شیعه است تا خروج مهدی بر مشقتهای که ایشان را از مخالفان میرسد حالانکه در صورت تقیه هرگز مشقتی باایشان نمیرسد پس حاجت صبر چه باشد و اگر تفسیرات مذکوره را کسی از شیعه انکار نماید گوئیم این همه که مذکور شد در اصح الکتب ایشان که کافی کلینی است موجود است و در تفسیر علی بن ابراهیم و تفسیر ابن بابویه که آنرامنسوب بحضرت امام عسکری نموده و بعضی ازین تفاسیر در کتاب تنزیه الانبیاء والائمه شریف مرتضی است این کتب را مطالعه نمایند.

هفوه هشتم آنکه حاکم روز جزا محمد صلی الله علیه وسلم و علی رضی الله عنه خواهند بود و یردها قوله تعالی «مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ «4» «الفاتحه» «يَوْمَ هُمْ بَارِزُونَ لَا يَخْفَى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْءٌ لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ «16»«المومن» «يَوْمَ لَا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئًا وَالْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ «19»«الانفطار» «يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلَائِكَةُ صَفًّا لَا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَقَالَ صَوَابًا «38»«النب» الی غیر ذلک من الایات و اگر اینها حاکم باشند پس معنی شفاعت چه باشد و خوف و خطر امت و تخویف ایشان امت را برای چه باشد و نیز حساب ووزن اعمال و سوال وکتاب و غیره اهوال قیامت مخصوص بغیر شیعه دارند و گویند که محب علی  هر چند کافر باشد یهودی یا نصرانی یا هندو داخل دوزخ نشود ذکره ابن بابویه فی علل الشرایع و نسب روایته الی ابی عبدالله علیه السلام من طریق مفضل بن عمر و رواه ایضا فی معانی الاخبار وشیعه تواتر این مسئله را معتقداند و درین صورت ایمان بخدا و رسول صلی الله علیه وسلم و جمیع عقاید و جمیع تکلیفات وحدود و تعزیرات ساقط شد و هیچ امری از امور شریعت ضروری نماند غیر از حب علی رضی الله عنه در مفاسد این هفوه قیاس باید کرد که تا کجا می رسد و این مذهب حالا مذهب حمیریه و معمریه شد مذهب اثنا عشریه نماند.

هفوه نهم آنکه گویند عمر بن الخطاب رضی الله عنه تدبیر قتل حضرت مرتضی کرده بود و حیله ها انگیخته رواه علی بن مظاهر الواسطی عن حذیفه حالانکه محبت حضرت عمر مرعلی مرتضی رضی الله عنه را و توقیر او مرایشان را و تفاخر او بمصاهرت وتفضیل او ایشان را و حسنین را در دفتر عطایا وروایت فضایل ایشان متواتر است و در شرح نهج البلاغه که اکثر آنها مصنف شیعه اند مذکور و مشهور است و شریف مرتضی درکتاب تنزیه الانبیاء والائمه تصریح نموده که ان عمر رضی الله عنه کان مظهرا للسلام والتمسک بشرائعه کلها و هر که چنین باشد از وی اراده قتل مسلمان و چه قسم مسلمان چگونه متصور شود.

هفوه دهم آنکه گویند هر که فلان و فلان را هفتاد بار لعنت کند هفتاد نیکی برای او نوشته شود وهفتاد گناه از ذمه او ساقط شوند درجه از بهشت برای او معین شوند ذکره ابوجعر الطوسی فیما رواه من المختلفات عن الصادق و این دروغ محض است زیرا که بد گفتن بدان در هیچ شریعت موجب ثوابات نیست و رئیس بدان که شیطان لعن است بد گفتن او نیم دانگ حسنه ندارد و قد صح عن امیرالمومنین انه لما سمع اصحابه یسبون اهل شام قال انی اکره لکم ان تکونوا سبایین کذا فی نهج البلاغه و نیز لعن عمر رضی الله عنه را افضل از ذکر خدا می دانند چنانچه از هشام احول از حضرت صادق علیه السلام بطریق متعدده نقل نموده اند حالانکه خدای تعالی ميفرماید «اتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَابِ وَأَقِمِ الصَّلَاةَ إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَلَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ «45» 

«العنکبوت» و حال هشام احول معلوم است که بارها بر حضرت صادق دروغ بسته و آنجناب اورا مفتری و کذاب فرموده کما مر غیر مره.

هفوه یازدهم آنکه گویند حق تعالی کرام کاتبین را فرمود که تا سه روز از قتل عمررضی الله عنه قلم را از جمیع خلایق بر دارند و هیچ گاه بر کسی ننویسد رواه علی بن مظاهر الواسطی عن احمد بن اسحاق القمی عن العسکری عن النبی صلی الله علیه وسلم فیما حکاه عن ربه عز و جل و این روایت صریح افترا وکذب است زیراکه مخالف اصول شریعت است و مکذب و متواتر است بیانش آنکه اگر فرض کنیم که شخصی در اول روز قتل عمر رضی الله عنه بحد بلوغ رسید و درین سه روز بت پرستی نمود و با خواهر و مادر خود زنا کرد و سب علی رضی الله عنه را بطریق وظیفه آغاز نمود و سرقه و شرب خمر و لواطه و قتل و جمیع کبایر را ارتکاب نمود و در آخر روز سوم باید که بغیر حساب به بهشت در آید و بطلانه لایخفی علی احد من اهل الدین و العقل.

هفوه دوازدهم آنکه التیمی والعدوی کان لهما صنمان یعبدانهما من دون الله ابان ابن ابی عیاش و غیره از سلیم بن قیس الهلالی این را روایت کرده اند و او این تهمت را بر سلمان فارسی بسته و در فصل تعصبات فضیحت این هفوه گذشت.

هفوه سیزدهم آنکه گویند که عمر رضی الله عنه از صلب خطاب نبود بلکه ولد الزنا بود حالانکه چند جا در کلام امیر المومنین و ائمه آنجناب را ابن الخطاب گفته اند و حضرت حفصه بنت عمر رضی الله عنهما را جناب رسول صلی الله علیه وسلم در نکاح آورده و حضرت امیر رضی الله عنه دختر خود را بانجناب داده اگر چنین می بود هم کذب در کلام معصوم لازم می آمد و هم مصاهرت با اولاد الزنا این بزرگواران را واقع می شد معاذالله من ذلک و بر نفی نسب حضرت عمر رضی الله عنه امامیه را اجماع است چنانچه علماء ایشان در کتب انساب نوشته اند منهم حمید الدین النخعی صاحب بحر الانساب و نقل الاجماع علی ذلک حسن بن سلیمان الغدری فی ملتقطاته.

هفوه چهاردهم آنکه در هر سال موسم حج در منا ابوبکر و عمر رضی الله عنهما را فرشته‌ها از قبور تر و تازه بر می آرند و در محل رمی جمار هر دو را بردار می کشند رواه ابوالخضر عن ابیه عن جده عن الباقر رضی الله عنه و این نیز هفوه ایست از قبیل هذیان مجانین و افترائی است عظیم بر حضرات ائمه زیرا که دارالجزا آخرت است نه دنیا «لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ «100»«المومنون» و مع هذا خلاف حس زیراکه شش لکهه کس از حاجیان دران مکان مجتمع می باشند هیچ کس نمی بیند ونقل نمیکند که کسی را درانجا بردار کشیده باشند واگر گویند که نمودن بحاجیان منظور نیست پس گوئیم که عذاب القبر چه قصور داشت که آنها را فرشتها از قبور برآرند و در بازار منا بیارند اگرنه منظور نمودن حاجیان بودی تا عبرت گیرند و از اعتقاد نیکی که درحق شان دارند توبه نمایند وآنها را نیز فضیحت شود که درین مجمع عظیم تعذیب و تذلیل واقع شود و چون کسی ندید ازین تعذیب چه حاصل و بر آوردن و در آوردن محض عبث و لغو افتاد حق تعالی منزه است از فعل عبث چنانچه در عقاید شیعه مقرر است.

هفوه پانزدهم آنکه حضرت پیغمبر صلی الله علیه وسلم ابوبکر را ازین جهت همراه خود در سفر هجرت گرفته بود تا کفار قریش را نشان ندهد بر سمت بر آمدن آنحضرت صلی الله علیه وسلم و بطلان این هفوه ازان قبیل نیست که حاجت بیان داشته باشد چه ضرور بود که ابوبکر را برین قصد مطلع فرمود و در نیم روزهای گرمابه خانه او رفته مشوره بر آمدن ازو پرسید و زاد راه و راحله از وی گرفت و سفره طعام و حضری از خانه وی و بدست دختر وی تیار کنانید باز عامر بن فهیره چیله ابوبکر را دلیل راه ساخت و شتران سواری بدو سپرده و عبدالله پسر کلان ابوبکر را بطریق جاسوسی و هر کاره گی گذاشت که رئیسان قریش بر تدبیر و مشوره که در باب طلب و تلاش آنجناب نمایند شبا شب بانحضرت در غار می رسانده باشد و حق تعالی چرا حزن و اندوه را در باب ان حضرت و تسلیه ان حضرت اورا بالقاء معرفت غامضه معیت از پیغمبر خود حکایت فرمود «إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلَى وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيَا وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ «40» «التوبه» و غرض شیعه ازین هفوه آنکه صحبت ابوبکر و رفاقت او درین سفر فضیلتی است مشهور میخواهند که این فضیلت را بمنقصت راجع سازند لیکن بیک سخن چه قسم تمام واقعه را از چپ و راست و فوق و تحت تکذیب توان کرد از طرف مکذب این سخن بر می خیزد و آبروی ایشان بر خاك مذلت میریزد «وَإِذْ يَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّهَا لَكُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذَاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَيُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَيَقْطَعَ دَابِرَ الْكَافِرِينَ «7» «الانفال»«الانفال» و لهذا ملا عبدالله مشهدی صاحب اظهار الحق بعد از سعی و تلاش بسیار درین قصه و آیت ناچار شده از راه انصاف گفته است که نفس الامر اینست که این احتمال بغایت بعید است و عجب چیست که خلیفه اول را که نسبت پدر زنی بهمرسانیده بود و سبقت در اسلام بر بسیاری از مردم داشت و اکثر اوقات ملازم صحبت شریف حضرت رسالت پناه می بود اختیار کرده باشند برای همراه داشتن و الفت نیز بصحبت او داشته باشند انتهی کلامه بلفظه و  قاضی نورالله درمجالس المومنین نیز بسستی این بحث تصریح نموده و الحمدلله قال المفسر النیشاپوری ثم انا لا ننکران اضطجاع علی علی فراشه طاعه و فضیله الا ان صحبه ابی بکر اعظم لان الحاضر اعلی من الغایب ولان علیا ما تحمل المحنه الا لیله واحد و ابوبکر مکث فی الغار ایاما و انما اختار علیا للنوم علی فراشه لانه کان صغیرا لم یظهرمنه دعوه بالدلیل والحجه ولا جهاد بالسیف  والسنان بخلاف ابی بکر فانه دعا حینئذ جماعه الی الدین و قد ذب عن الرسول صلی الله علیه وسلم بالنفس والمال و کان غضب الکفار علی ابوبکر اشد من غضبهم علی علی ولهذا لم یقصدوا علیا بضرب و لما عرفوا ان المضطجع هو انتهی.

هفوه شانزدهم آنکه گویند روز قیامت پوست بدن فلان زنرا بپوست سگ اصحاب کهف بدل کنند و این لفظ در حق بلعم باعورا وارد شده است اینها چون بلعم  باعورا آن قدر مستحق این عقوبت ندیدندبطریق اصلاح تصرف نموده این قسم روایت نموده اند و همیشه قاعده این فرقه همينست که کافران منصوص الکفر را در کلام الله و کلام الرسول که با انبیا و رسل علیهم السلام عداوتها را اقصی الغایت رسانیده اند و قرآن مجید بشقاوت حال و مال آنها ناطق است گاهی بد نمی گویندو از بدی حال شان چندان حسابی بر نمیدارد بلکه آنچه در حق ایشان از عقوبات وارد شده زیاده بر مرتبه آنها دانسته در حق خلفاي رسول و ازواج مطهرات او روایت می کنند پس   میخواهند که قرآن و حدیث را اصلاح دهند مثل اصلاح دادن شخصی سفیه بعضی آیات قرآن را مثل و عصی موسی ربه و خر عیسی صعقا و چون از او پرسیدند گفت که عصا موسی داشت نه آدم و خر عیسی داشت نه موسی در تکذیب این هفوه قرآن ناطق بس است قول تعالی «وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآَتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ« إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرً» «33»«الاحزاب: 33» و پوست سگ اگر چه سگ اصحاب کهف باشد نجس است و قوله تعالی «الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ أُولَئِكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ «26»«النور» و قوله تعالی «لَا يَحِلُّ لَكَ النِّسَاءُ مِنْ بَعْدُ وَلَا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْوَاجٍ وَلَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ إِلَّا مَا مَلَكَتْ يَمِينُكَ وَكَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ رَقِيبًا «52» «الاحزاب» چون تبدیل این ازواج به ازواج دیگر جایز نشد تبدیل ازواج بسگ ناپاک چه قسم جایز خواهد بود و درین هفوه باید دید که مضمون آیت «إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآَخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُهِينًا «57»«الاحزاب» را چه قسم بر خود منطبق ساختند لیکن عذر ایشان ظاهر است که ما از عداوت عائشه رضی الله عنها دست برنمی‌داریم اگر چه ایمان به خدا و رسول بر باد رفته باشد آری کار مردان همین است شاد باش و صد آفرین.

هفوه هفدهم آنکه گویند آنچه از زمین مماس بدن معصوم شود از کعبه بهزاران درجه بهتر است نص علیه شیخهم المقتول فی الدروس و غیره و این هفوه نیز صریح البطلان است زیرا که درین صورت لازم می آید که کنایس و معابد یهود و نصاری و دیر رهبان و آتش خانه‌هاي مجوس و هیاکل اوثان که دران گذر معصوم واقع شده باشد علی الخصوص منازل ما بین کوفه و صفین بهتر از کعبه باشند بلکه خانهای خلفاء عباسیه که دران چندی از ائمه معصومین محبوس بودند از کعبه معظمه به هزاران درجه افضل باشند و خانه معاویه که یک باردران  حضرت امام حسین بتقریب عيادتش تشریف برده اند و مولد یزید پلید است نیز از کعبه بهزاران مرتبه بهتر باشد «سُبْحَانَكَ هَذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ» «16»

هفوه هژدهم آنکه خود قرار داده اند که صاحب امر و سلطان حقیقی و امام معصوم مهدی منتظر است و غیر او را نمیرسد که اقامت حدود و فصل خصومات و اجراء تعزیرات واقامت جمعه و جماعت نماید وهر که درین کارها بی اذن او دخل کند فاسق و عاصی است باز خود میگویند که در زمان غیبت آن امام معصوم امر شریعت راجع به مجتهدی است که جامع شروط نیابت باشد یعنی کسی که بدرجه اجتهاد رسیده بود و در زمان او غیر او اعلم ازو نبود پس او قایم مقام امام است در هر چیز الا در جهاد پس آن همه طعنی که بر اهل سنت میکردند و میگفتند که ایشان خلیفه رسول را از طرف خود به اجماع مقرر میکنند بی نص پیغمبر صلی الله علیه وسلم و در دین او تصرف و دخل می نمایند کجا رفت خود چرا این حرکت مطعون بعمل می آرند و برین مسئله اجماع امامیه است و درینجا خبط دیگر هم واقع است که دریافتن اعلمیت شخص در زمانی از جمیع علماء آن زمان که در شرق و غرب منتشرند از متعسرات بلکه متعذرات است و مع هذا در بعضی علماء خود که به اجماع این اعتقاد دارند و آنها را بجای امام گرفته اند و از کن مکن آنها بیرون نمیروند مثل ابن بابویه و ابن معلم و سید مرتضی و ابن مطهر حلی و شیخ مقتول و غیرهم هرگز اعلم بودن آنها در زمان خود ثابت نشده و چون علم باعلمیت شرط نيابت امام شد لابد یکی از دو شق لازم خواهد آمد تعطيل احکام شرعیه یا خلاف گفته معصوم ازین دو آفت خلاصی محال است.

هفوه نوزدهم آنکه جهاد را در غیر وقت محدود فاسد میدانند و معصیت می انگارند حالانکه قرآن مجید و احادیث متواتره بر فضیلت جهاد در هر وقت صریح ناطق اند و عاقل نیز حکم میکند که چون علت وجوب جهاد دفع اعداء دین واعلاء کلمه الله است تا وقتی که اعدا موجود باشند و کلمه الله محتاج باعلا باشد جاری باید داشت ترک جهاد با وصف تحقق این دو باعث بعینه مثل ترک تقیه با وجود امتلاء مواد یا ترک تقویت با وجود ضعف اعضاء راسیه است.

هفوه بیستم آنکه کلام الله را قران منزل نمیدانند و محرف عثمان رضی الله عنه می انگارند خوب کاش بر همین عقیده ثابت مانند لیکن از ائمه خود روایت میکنند که همن کلام محرف را در نماز تلاوت می فرمودند و به نیت ثواب میخواندند و آیات اورا دلیل بر احکام شرعیه می ساختند و سایر امامیه همین کلام محرف را تلاوت میکنند وثواب آن به مردگان می بخشند اگر ان عقیده است این حرکت لغو چیست.

هفوه بیست ویکم آنکه گویند مراد از دابه الارض حضرت امیر المومنین است قاتلهم الله چه قدر بی ادب اند وآیه «وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآَيَاتِنَا لَا يُوقِنُونَ «82»«النمل» را کلینی بهمین تفسیر کرده و تهمت وافترا بر حضرت امام ابوجعفر بسته که ایشان روایت میکنند از امیر المومنین انه قال انا الدابه التی تکلم الناس حالانکه در قرآن مجید صریح مذکور است که وقت خروج دابه الارض قرب قیامت و وقوع هلاک بر مردم خواهد بود وزمان حضرت امیر ازان وقت بسیار متقدم بود وزمان رجعت ایشان بزعم امامیه وقت امام مهدی است و هنوز قیامت را مهلت دراز است.

هفوه بیست ودوم عاریت دادن شرمگاه کنیزکان و حرمان خود برای مهمانان و دوستان بهترین عبادات و اعظم طاعات دانند و ثواب بسیاری بران روایت کنند و ابن بابویه صاحب رقاع مزوره درین باب از حضرت صاحب الزمان رقعه نقل نموده که ازخواندن آن هر مسلمان موخیز می شود باز این بیغیرتی و بی ناموسی را نسبت بحضرات عالیات میکنند.

هفوه بیست وسوم آنکه متعه زنان را بهترین عبادات وافضل طاعات انگارند در تفسیر میر فتح الله شیرازی در زیر آیه «وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاءِ إِلَّا مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ كِتَابَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَأُحِلَّ لَكُمْ مَا وَرَاءَ ذَلِكُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوَالِكُمْ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسَافِحِينَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآَتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً وَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا تَرَاضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِيضَةِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا «24»«النساء» از ابن بابویه نقل کرده که او از حضرت امام جعفر صادق روایت میکند که اگر کسی زنی را متعه کند خالصا مخلصا لوجه الله هر کلمه را که بران زن گوید حق تعالی برای وی حسنه نویسد و چون با وی نزدیکی کند حق عزوجل جمیع گناهان اورا بیامرزد و چون غسل کند حق تعالی به عدد هر موئی که آب برو گذشته باشد مغفرت و رحمت بوی ارزانی فرماید پس بموجب این روایت شخص را در عمر یکبار متعه کردن در آمرزش گناهان کافی است و نیز در تفسیر مذکوره از حضرت رسالت پناه صلی الله علیه وسلم روایت آورده که هر که از دنیا بیرون رود و متعه نه کرده باشد روز قیامت بدهیئت و بد منظر باشد مانند کسی که بینی او بریده باشد و بموجب این روایت معاذالله حضرت انبیا و ائمه که بالاجماع متعه نکرده اند درین فضیحت گرفتار شوند و نیز در تفسیر مذکور ازان حضرت روایت میکند که هر كه یکبار متعه کند درجه اوچون درجه حسین باشد وهر که دوبار متعه کند درجه او چون حسن باشد و هرکه سه بار متعه کند درجه من است افغان ظریفی این روایت را شنید و گفت که درین روایت قصور کرده اند بایستی که ثواب پنج بار کردن متعه را حصول مرتبه خدائی قرار میدادند تا بزرگی  متعه بوجه اتم ثابت می شد و نیز در تفسیر مذکور از سلمان فارسی رضی الله عنه و مقداد رضی الله عنه واسود کندی و عماربن یاسر رضی الله عنهما مرویست که گفته اند که روزی نزد رسول صلی الله علیه وسلم بودیم آنحضرت بر خواست و خطبه بلیغ بخواند و بعد ازان فرمود که مردمان بدانید که برادر من جبرائیل علیه السلام تحفه از پروردگار من آورده و ان متعه کردن زنان مومنه است و او پیش از من این تحفه را بهیج پیغمبر دیگر ارزانی  نداشت و من شمارا بان میفرمایم که آن سنت من است در زمان من و بعد از من هر که آنرا قبول کند و بان عمل نماید از من باشد و من از وی و هر که مخالفت نماید آنچه بان امر کردم بخدا مخالفت کرده و بدانید که از اهل مجلس کسی باشد که مخالفت من کند و آنرا معطل سازد بجهت بغض او بمن پس من گواهی میدهم که اورا از اهل دوزخ است لعنت خدای بران کسی باد که مخالفت من کند ازینکه هر که انکار آن کند انکار نبوت من کرده و مخالفت خدا کرده و هر که مخالفت خدا کند از اهل دوزخ باشد و هر که یکبار در مدت عمر خود متعه کند  از اهل بهشت باشد و هرگاه زن با مرد متعه خود بنشیند فرشته بر ایشان نازل شود و ایشان را پاسبانی کند تا آنکه ازان مجلس بر خیزند اگر با هم سخن کنند ایشان ذکر و تسبیح باشد و چون دست یک دیگر را بدست گیرند هر گناهی که کرده باشند از سر انگشتان ایشان ساقط شود و چون یک دیگر بوسه نهد حق تعالی بهر بوسه حجی و عمره برای ایشان مانند کوه های بر افراشته و چون بر خیزند و بغسل کردن مشغول شوند حق تعالی بر فرشتگان گوید که نظر کنید این دو بنده من که برخاسته اند و به غسل کردن مشغول اند و اعتقاد دارند که پروردگار ایشانم گواه شوید بر آنکه من آمرزیدم ایشان را و آب بر هیچ موئی از بدن ایشان نگذرد مگر که حق تعالی بهر موئی حسنه برای ایشان بنویسد و سیئه محو کند و ده درجه رفع نماید پس امیر المومنین علی علیه السلام برخاست و گفت یا رسول الله جزاء کسی که درین باب سعی کند چه باشد فرمود اورا مزد مرد متمتع وزن متمتعه و بعد ازان فرمود که ای علی چون مرد متمتع و زن متمتعه از غسل فارغ شوند هر قطره آب که از بدن آنها ساقط شود حق تعالی فرشته بیافریند و تسبیح و تقدیس او سبحانه کند و ثواب آن از برای غسل کننده باشد تاروز قیامت ای علی هرکه این سنت را سهل فرا گیرد و آنرا احیا نکند او از شیعه من نباشد و من از وی بیزار باشم روایات غور باید کرد و ملاحظه باید نمود که با جمیع شرایع چه قدر مخالفت دارد نکاح را که بالاجماع سنت انبیاست هیچ کس مکفر سیئات و رافع درجات نگفته چه جای این فاحشه پلشت و در هیچ دینی و هیچ آئینی شهوت رانی و حظ نفس گرفتن را موجب این قدر ثواب بلکه عشر عشیر آن نگردانیده اند طرفه دینی و عجب آئینی است که دران جهاد اعداء الله و قیام لیالی رمضان که در تمام قرآن ممدوح است معصیه عظمی و کبیره کبری باشد و این قیام لیل و مجاهده نفس که با زن متعه تمام شب واقع شود این قسم عبادتی باشد که یکبار کردن آن درجه امات و به چهار بار کردن آن درجه نبوت و ختم نبوت حاصل گردد حیف صد حیف که قران مجید محض براي بیان موجبات ثواب و راه نمودن مردم بطرق وصول بجنت نازل شده و هرگز از مناقب و فضایل این عبادت عظمی دران به وحی نیامده و ازین راه سهل با مزه وزنی نه گشاده لطف عظیم برهم شد و طریق وصول بدرجات ائمه و انبیاء اصلا معلوم نشد اگر چند روایتی ضعیف و واهی در کیسه ابن بابویه و جامدان میر فتح الله شیرازی مثل لتهای حیض مخفی و مستور ماند و کسی آنها را باور نکرد چه لطف و کدام منت این قسم طلب عمده را بایستی درنصوص قرآن مکرر بیان فرمود مثل صلوه وصوم و جهاد و حج تا خاص و عام آنرا در می یافتند و هر طفل مکتب آنرا تلاوت می نمود و متواتر ومشهور میگشت و علی بن احمد هیئتی که از اجله علماء فرقه امامیه است و در کربلاء معلی عن قریب گذشته و امام جامع حائز و خطیب آنجا بود و از مجتهدان واجب الاطاعه ایشان که یک زن را چند مرد یک شب متعه کنند هر یکی ساعتی یا دو ساعتی و نیز گفته اند که اصح نزد ما یعنی امامیه آنست که متعه ذوات البعال نیز جایز است چون ازواج شان سنی باشند زیراکه نکاح اهل سنت نزد ما صحیح نیست پس گویا ازواج ایشان خلیات اند و متعه خلیه بالاجماع جایز است و متعه با زن هندو و مجوسیه نیز جایز است بشرطی که زبان او متحرک شود بلااله الا الله ولو که در دل او معنی آن هیچ نباشد بالجمله چون متعه عبادت عظمی است لابد دران توسعه ضرور است تا هیچ کس در هیچ وقت و هیچ مکان از ثواب آن محروم نماند.


 
خاتمه الباب و فذلکه الحسنات

باید دانست که چون اختلاف امت در مذاهب پیدا شد و یک جماعه سنی و یک جماعه شیعه گشتند لازم آمد که امارات حقیه مذهب هر یکی از فریقین در کتاب الله واقوال عترت طاهره تفحیص نمائیم و مشابهه و مباینه هر یکی ازین دو مذهب با کفار که بالاجماع در ضلالت گرفتاراند ملاحظه کنیم زیراکه روایات هم دیگر را در حالت اختلاف و تنازع قبول نکنند پس آنچه کتاب الله و اقوال عترت بر حقیه ان گواهی دهند ان مذهب را حق دانیم و مقابل آنرا باطل و آنچه با وضع و آئین کفار مشابهه تمام دارد آن مذهب را باطل شناسیم و مقابل آنرا حق پس اول در قرآن مجید نظر کردیم آیات بسیار یافتیم که دلالت بر حقیقت مذهب اهل سنت میکنند و درینجا تبرکا بعدد ائمه اثنا عشر دوازده آیت تلاوت نمائیم.

آیه اول: » مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآَزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا «29» «الفتح»»

ازین آیه صریح معلوم شد که مذهب حق همان مذهب است که بر طریقه آن کسان اند که همراه محمدصلی الله علیه وسلم بودند زیراکه موافق ممدوح ممدوح است.

آیه دوم: «وَالَّذِينَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِينَ آَمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ «10» «الحشر» ازین آیه نیز معلوم شد که مذهب حق مذهب کسانی است که کینه هیچ در دل ندارند و برای سابقین در ایمان که صحابه کرام وامهات المومنین بودند به دلیل ذکر مهاجر و انصار رضی الله عنهم در ما قبل آیه از خدا مغفره میخواهند.

آیه سوم: «وَمَنْ يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِيرًا «115»«النساء» معلوم شد که هر که خلاف راه مومنان اختیار نمود مستحق دوزخ شد و مومنین در وقت نزول این آیه نبودند مگر صحابه وقد نص علی ذلک امیرالمومنین کما مرنقله من نهج البلاغه.

آیه چهارم: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آَمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا وَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ «55»«النور» معلوم شد که دینی که در زمان خلفاء متمکن شد و قرار گرفت دین مرضی حق است و دینی که دران وقت نبود یا بود و مخفی ومستتر بود مرضی حق نیست و مخالفین آن دین وکافران نعمت استخلاف فاسق اند و خارج از طاعات خدا مثل خوارج و روافض و نواصب.

آیه پنجم: «هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلَائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَكَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيمًا «43»«الأحزاب» مخاطب باین آیه صحابه اند و هر که تابع ایشان شد نیز از ظلمات بر آمد چه  ظاهر است که هر که در شب تاریک روانه شود و همراه او مشعلی باشد البته هر که همراه ان شخص در راه رود از ظلمات خلاص یابد.

آیه ششم: «إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجَاهِلِيَّةِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَأَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوَى وَكَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَأَهْلَهَا وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا «26»« الفتح»معلوم شد که حاضران صلح حدیبیه از مهاجر و انصار در انزال سکینه بر ایشان شریک جناب پیغمبر بودند و کلمه تقوی ایشان را لازم بود که در هیچ حالت منفک نمی شد و اگر بعد از وفات حضرت رسول صلی الله علیه وسلم خلاف تقوی از ایشان بصدور می آمد معنی لزوم بر هم می شد و نیز معلوم شد که آن جماعه احق بودند بکلمه تقوی بوجه اتم لیاقت ان داشتند پس هر که طالب تقوی باشد باید که تابع ایشان بود.

آیه هفتم: «لَكِنِ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آَمَنُوا مَعَهُ جَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ وَأُولَئِكَ لَهُمُ الْخَيْرَاتُ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ «88»«التوبة»و لاشک ان تابع المفلح مفلح.

آیه هشتم: «وَاعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ أُولَئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ «7» فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَنِعْمَةً وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ «8»«الحجرات» و تابع الراشد راشد.

آیه نهم: «الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآَتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ «41»«الحج» و عند وقوع المقدم یجب وقوع التالی صونا لکلام الله تعالی عن الکذب لکن المقدم واقع و هر که تبعیه این قسم اشخاص بکند بی شبهه بر دین حق است.

آیه دهم: «وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ وَفِي هَذَا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيدًا عَلَيْكُمْ وَتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ فَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآَتُوا الزَّكَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلَاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِيرُ «78»«الحج»و تابع المجتبی ناجی.

آیه یازدهم: «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلَوْ آَمَنَ أَهْلُ الْكِتَابِ لَكَانَ خَيْرًا لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَأَكْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ «110»«آل عمران» معلوم شد این امت که بخیریت موصوف اند همان جماعه اند که امر بالمعروف ونهی عن المنکر شان ایشان است نه تقیه و اخفا و مداهنه.

آیه دوازدهم: «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَكَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا «28»«الفتح» معلوم شد که دین حق همان دین است که ظاهر و مکشوف باشد نه مخفی و مستور و آنچه گویند که موعد ظهور مذهب تشیع زمان دولت امام مهدی است پوچ است زیراکه لام در «لیظهره» متعلق است ب«ارسل رسوله» پس می باید که بعد از ارسال حضرت رسول صلی الله علیه وسلم ظهور آن دین مستمر باشد و دین مستمر الظهور نیست مگر دین اهل سنت.

باز رجوع آوردیم به اقوال عتره و از روایات اهل سنت دست بردار شده در کتب شیعه تفحص نمودیم روایات بسیار از حضرات اهل بیت صریحه الدلاله یافتیم بر حقیت مذهب اهل سنت وبطلان مذهب تشیع.

از انجمله است روایت صاحب کتاب السواد والبیاض من الامامیه عن ابی عبدالله جعفر صادق علیه السلام انه قال فی تفسیر قوله تعالی «وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ «100»«التوبة» قال رضی الله عنهم بما سبق لهم من التوفیق والاعانه ورضوا عنه بما من علیهم من متابعتهم رسوله وقبولهم ما جاء به پس معلوم شد که تابعان مهاجرین وانصار را مرتبه رضوان الهی که بموجب نص قرانی «وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَمَسَاكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ وَرِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ «72»«التوبه» از جمیع لذائذ ونعیم آخرت بهتر است حاصل است.

و ازانجمله روایت صاحب کتاب السواد والبیاض من الامامیه عن الامام ابی جعفر محمد بن علی الباقر علیه السلام انه قال لجماعه خاضوا فی ابی بکر و عمر عثمان الا تخبرونی انتم من «لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا وَيَنْصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ «8»«الحشر» قالوا لا قال فانتم من «وَالَّذِينَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالْإِيمَانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ «9»«الحشر» قالوا لا قال اما انتم فقد برئتم ان تکونوا احد هذین الفریقین وانا اشهد انکم لستم من الذین قال الله تعالی «وَالَّذِينَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِينَ آَمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ «10»«الحشر»و ازین اثر صریح مستفاد شد که بد گویان صحابه کبار بر ضلالت اند بلکه خارج از دائره ملت اند.

و از انجمله است که حضرت امام سجاد اول دعا فرموده است و صلوه فرستاده است بر صحابه و ایشان را مدح کرده بانهم احسنوا الصحبه وانهم فارقوا لازواج الاولاد فی اظهار کلمته و انهم کانوا مصرین علی محبته بعد ازان دعا فرموده است للذین اتبعوا الصحابه باحسان الذین «وَالَّذِينَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِينَ آَمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ «10»«الحشر» واین فرقه بحمدلله تعالی منحصر در اهل سنت است و روافض و خوارج و نواصب همه مخالف این وصف اند بالبداهه.

و از انجمله آنکه در تفسیری که نزد شیعه منسوب است بحضرت حسن عسکری و انرا اخباریین شیعه از آنجناب روایت کرده اند این خبر موجود است ان الله اوحی الی آدم ان محمدا لو وزن به جمیع الخلق من النبیین والمرسلین والملائکه المقربین و سایر عبادالله الصالحین من اول الدهر الی آخره و من الثری الی العرش لرجح بهم یا آدم لو احب رجل من الکفار او جمیعهم رجلا من آل محمد واصحابه لکافاه الله عزوجل عن ذلک بان یختم له بالتوبه والایمان ثم یدخله الجنه و درین روایت جای تمسک شیعه ونواصب وخوارج نیست که ما نیز بعض آل واصحاب را دوست میداریم زیراکه کلام در شخصی است که یک کس را تخصیص کند بمحبت با عدم بغض دیگران والا بقرینه مقابله اگر این معنی فهمیده نشود لازم آید اختلال کلام و مناقض مقصود افتد و بدیهی است که چون محبت شخصی موجب فضیلت باشد بغض او البته موجب نقصان می شود و اگر ازین همه در گذریم کسانی که جامع اند در محبت جمیع آل و جمیع اصحاب البته احق واولی و ارفع باشند از روی درجه وفیه المدعی.

واز انجمله آنکه در همان تفسیر واقع است ان الله اوحی الی آدم ان الله لیقبض علی کل واحد من محبی محمد وآل محمد واصحاب محمد ما لوقسمت علی کل عدد ما خلق الله من طول الدهر الی آخره و کانوا کفارا لاداهم الی عاقبه محموده وایمان بالله حتی یستحقوا به الجنه وان رجلا ممن یبغض آل محمد و اصحابه او واحدا منهم لعذبه الله عذابا لوقسم علی مثل خلق الله لاهلکم اجمعین و درین روایت نظر باید کرد و تامل باید نمود که در مقام ذکر محبت او واحدا نفرموده اند پس معلوم شد که در محبت محبت جمیع آل و اصحاب ضرور است و در مقام ذکر بغض او واحدا نیز فرموده اند پس بغض یکی از ایشان نیز در هلاک کافی است و ظاهر است که محب جمیع آل و اصحاب وبری از بغض ایشان سوای اهل سنت دیگری نیست والحمدالله رب العالمین.

واز انجمله است آنچه در نهج البلاغه از حضرت امیر مرویست انه قال الزموا السواد الاعظم فان یدالله علی الجماعه وایاکم والفرقه قان الشاذ من الناس للشیطان و سواد اعظم در قرون سابقه بلکه در جمیع قرون الی یومنا هذا اهل سنت اند فقط.

واز انجمله است در نهج البلاغه ان امیر المومنین قال ان للناس جماعه یدالله علیها وغضب الله علی من خالفها وجماعت در جمیع قرون غیر از اهل سنت دیگری نگذشته حتی که نام ایشان نزد شیعه جماعت است پس مخالف ایشان مغضوب خدا است بنص معصوم و این هر دو روایت با قطع نظر از آنکه در نهج البلاغه اند و نهج البلاغه بتمامها نزد شیعه متواتر است جمیع اخباریین ایشان مثل ابوجعفر محمد یعقوب الرازی الکلینی و محمد بن علی بن بابویه قمی و شیخ الطایفه محمد بن الحسن الطوسی و غیرهم روایت کرده اند و در کتب خود بطریق متنوعه آورده این است روایات ناطقه اهل بیت بر حقیت مذهب اهل سنت باز چون تامل کردیم دیدیم که پیشوایان اهل سنت خواه در فروع فقه و خواه در اصول عقاید و خواه در سلوک طریقت بلکه در تفسیر وحدیث نیز همه از اهل بیت اخذ نموده اند و تلمذ اهل بیت مشهور و معروف وائمه اهل بیت همیشه در حق شان ملاطفات و مباسطات فرموده اند بلکه بشارت داده و این معنی در کتب امامیه باعتراف اکابر علماء ایشان ثابت است و صحیح اگر دیده ودانسته حق پوشی کنند علاجی نیست.

ابن مطهر حلی در نهج الحق و منهج الکرامه اعتراف نموده است بآنکه ابوحنیفه و مالک از حضرت صادق اخذ علم نموده اند و شافعی شاگرد مالک واحمد بن حنبل شاگرد شافعی است و نیز ابوحنیفه از حضرت باقر و زید شهید تلمذ دارد و حالا امامیه در حق مجتهدان خود که در غیبت امام چون جامع شروط اجتهاد باشند اعتقاد وجوب اطاعت دارند پس مجتهدی که در حضور ائمه شروط اجتهاد بهمرساند و از ایشان اجازت اجتهاد وفتوی یافته باشد مذهب او چگونه اولی باتباع نباشد ابوحنیفه را بااعتراف شیخ حلی حضرت باقر و زید شهید و حضرت صادق اجازت فتوی داده اند پس جامع بودن او بشروط اجتهاد را بنص امام ثابت شد هر که اورا واجب الاطاعت نداند از شیعه رد شهادت معصوم میکند و آن کفراست خصوصا دروقت غیبت امام البته مذهب او اولی به اخذ باشد از مذهب ابن بابویه و ابن عقیل وابن المعلم لله انصاف باید کرد و از تعصب و عناد باید گذشت اگر روایات اهل سنت را درین باب اعتبار نکنند روایات امامیه خود البته مقبول است روی ابوالمحاسن الحسن بن علی باسناده الی ابی البختری قال دخل ابوحنیفه علی ابی عبدالله علیه والسلام فلما نظر الیه الصادق قال کانی انظر الیک وانت تحیی سنه جدی بعد ما اندرست و تکون مفرعا لکل ملهوف وغیاثا لکل مهموم بک یسلک المتحیرون اذا وقفوا وتهدیهم الی واضح الطریق اذا تحیروا فلک من الله العون والتوفیق حتی یسلک الربانیون بک الطریق و جمیع امامیه روایت کرده اند که چون ابوحنیفه بر خلیفه وقت ابوجعفر منصور عباسی داخل شد و نزد او عیسی بن موسی حاضر بود بخلیفه گفت که یا امیر المومنین هذا عالم الدنیا الیوم پس منصور گفت که یا نعمان ممن اخذت العلوم ابوحنیفه گفت عن اصحاب علی عن علی و عن اصحاب عبدالله بن عباس عن این عباس پس منصور گفت که لقد استوثقت من نفسک یا فتی و نیز در کتب امامیه است که ان اباحنیفه کان جالسا فی المسجد الحرام وحوله زحام کثیر من کل الافاق قد اجتمعوا یسالونه من کل جانب فیجیبهم و کانت المسائل فی کمه فیخرجها فیناولها فوقف علیه الامام ابوعبدالله ففطن به ابوحنیفه فقام ثم قال یا ابن رسول الله صلی الله علیه وسلم او شعرت بک اولا ما وقفت لا رانی الله جالسا وانت قائم فقال له ابوعبدالله اجلس ابا حنیفه واجب الناس فعلی هذا ادرکت آبائی و این هر دو روایت در شرح تجرید ابن حلی موجود است در مسئله تفضیل حضرت امیر رضی الله عنه واگر شیطانی شیعه را دغدغه کند و گویند که اگر ابوحنیفه و امثال او از مجتهدین اهل سنت شاگردان حضرت ائمه بودند پس چرا مخالف ایشان در مسایل بسیار فتوی دادند گوئیم جواب  این سخن در مجالس المومنین قاضی نورالله شوشتری موجود است گفته است که ابن عباس شاگرد حضرت امیر بود و بپایه اجتهاد بحضور حضرت امیر رسیده و در حضور ایشان اجتهاد میکرد و دربعض مسایل خلاف می نمود و حضرت امیر تجویز میکرد پس معلوم شد که مجتهد را تقلید دلیل خود ضرور است آری در مسایل منصوصه دیده و دانسته خلاف کردن برو حرام است و چون مسئله منصوص نباشد فرق در مجتهد و امام معصوم آنست که اجتهاد مجتهد احتمال خطا دارد و قول امام معصوم بالقین صواب است و مجتهد بر خطا معاقب نیست بلکه ماجور بیک اجراست چنانچه در معالم الاصول شیعه باین تصریح نموده پس خطاء محتمل او در رنگ صواب متیقن شد که اصلا خوفی و خطره ندارد نه در حق او و نه در حق مقلد او این قدر شرط است که اجتهاد در محل اجتهاد باشد یعنی مقابل قرآن صریح وخبر متواتر یا مشهور و اجماع امت واقع نشود باز دیدیم که رواه اخبار و مجتهدین اهل سنت همه مشهور بتقوی و عدالت و دیانت اند شیعه هم اگر در ایشان طعن می کنند از راه عقیده سنت طعن میکنند نه فسق و کذب و دنیا داری و رواه اخبار غیر ایشان از فرق خصوصا شیعه همه مطعون و مجروح نزد خود ایشان چنانچه سابق مفصل گذشت ولشکریان حضرت امیر بعد از واقعه صفین که کل سررسید این فرقه و قرن اول این گروه اند و اقوال و افعال حضرت امیر بیشتر بوساطت ایشان مروری شده حال آنها در نهج البلاغه و خطبهای آنجناب که دران مروی است سابق مشروح شد که بچه حد خاین و فاسق و عاصی فرمان امام و کاذب و ظالم بودند و جمیع اوضاع و اطوار منافقان داشتند و حضرت امیر خود در حق آنها شهادت بنفاق داده اند و جماعه کوفیه که مدار عقیده و عمل ایشان از روایت آنهاست از ائمه مثل هشامین و زراره و میثمی و غیرهم همه را ائمه خود در مقدمه تجسیم مفتری فرموده و دعای بد و لعن در حق آنها نموده و بعضی را از آمدن نزد خود منع کرده مثل عبدالله بن مسکان ذکره الشیخ المقتول فی الذکری وطایفه از رواه اینها کسانی هستند که اسلام انها ثابت نیست مثل زکریا بن ابراهیم نصرانی که ابو جعفر طوسی و غیره از وی روایت می کنند و اکثر رواه ایشان بخوف عباسیه وقتی که ائمه را مجوس می داشتند از بر آمدن و در آمدن ممتنع می شدند و رابطه خود را به آنجناب اظهار کرده نمی توانستند بخلاف اهل سنت که علماء ایشان دران وقت هم بزیارت ائمه مشرف می شدند و فایدها بر میداشتند در جمیع تواریخ مذکور است که چون حضرت موسی کاظم در حبس خلیفه عباسی بود محمدبن الحسن الشیبانی وقاضی ابویوسف به زیارت او میرفتند و سوال مشکلات می نمودند دران وقت نزد آن امام رفتن خیلی خلوص میخواست که وقت وقت تهمت بود و این معنی در کتب امامیه نیز موجود است روی صاحب الفصول عن الامامیه عنهما فی خوارق موسی الکاظم علیه السلام انهما قالا لما حبسه هارون الرشید دخلنا علیه و جلسنا عنده فجاءه بعض الموکلین فقال اننی قد فرغت  فاتصرف فان کان لک حاجه فی شی اتیک بها حین اجیئک غدا فقال مالی حاجه ثم قال لنا انی عجب من الرجل سالنی ان اکلفه حاجه یاتی بها معه اذا جا  وهومیت فی هذه اللیله فجاءه مات الرجل فی لیلته تلک  و نیز دیدیم که مذهب اهل سنت همیشه ظاهر و مشهور مانده و همیشه مذهب شیعه خامل و مستور و دین محمد را ظهور لازم است قوله تعالی «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَكَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا «28»«الفتح» و نیز حق تعالی میفرماید «وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ «105» «الانبیاء» و بالاجماع مراد از این عباد امت محمد است صلی الله علیه وسلم و زمین عرب و عجم و شام وروم و مصر و مغرب را همیشه وارث اهل سنت بوده اند چون در عراق و خراسان بسبب شآمه اعمال کفار تتار و خانواده چنگیزیه مسلط شدند این بلدان را از دست ایشان شیعه گرفتند پس اهل سنت وارث دولت محمدی اند و این گروه فضله خور سلطنت چنگیزیه از همین جا قیاس باید کرد.

و نیز دیدیم که مدار مخالفت در میان شیعه و اهل سنت مسئله امامت است و مسئله امامت بر پنج اصل موقوف است و هر یک ازان پنج اصل ثابت نمی شود بدلیلی که قابل شنیدن باشد اصل اول آن که حضرت امیر امام بود بلافصل اصل دوم آنکه ائمه امت منحصرند در عدد لا یزیدون علیه و لاینقصون عنه و اصل سوم طول عمر امام آخر و اختفا او با رجعت او بعد الموت علی اختلاف فرقهم فی ذلک و این هر سه امر از روی کتاب الله و اخبار متواتره هرگز به ثبوت نرسیده و نخواهد رسید اصل چهارم ارتداد و کفر صحابه و کتمان حق و اظهار باطل و اجتماع همه ایشان در امور شنیعه با وصف آن که آیات بینات واضحه الدلالات بر حسن حال و مال ایشان صریح ناطق اند اصل پنجم اعتقاد تقیه در جناب ائمه که برای شیعه چیزها ظاهر می فرمودند که از دیگران مخفی و مستور می داشتند حالانکه  آن دیگران نیز شاگردان و تلامذه آن حضرات بودند و اخذ علم و طریقه از ایشان کرده اند و بلاوجهه و بدون باعث دروغ گفتن آن حضرات ائمه را چه ضرور بود و این امور پنجگانه که نزد شیعه حکم اركاني خمسه اسلام دارد هر يك از آنها مخالف بداهه عقل و دلالت كتاب الله و سنت مشهوره پيغمبر بلكه منافي و مناقض قواعد جميع شرايع سابقه و لاحقه يافتيم و يقين دانستيم كه اين مذهب اختراعي و ابتداعي است نه مأخوذ از خاندان نبوت و دليل شيعه را درین اصول خمسه مذهب خود از دو حال بیرون نیافتیم یا اخبار مرویه اند از مجاهیل وضعفا و مستورین که در قرون سابق اصلا در میان علما مذکور نشده و رجال آن روایات همه مقدوح و مجروح و متهم بکذب و بی دیانتی نزد خود ایشان نیز به  آیات قرآنی اند که تمسک به صریح آن آیات هرگز به آن مطلب نمی رساند بلکه به استعانت اسباب نزول و تخصیص وقایع که اکثر آنها اخبار ضعیفه و موضوعه و مفتری می باشد و با این همه بر اصل مدعا نمی نشیند الا بضم مقدمات مخترعه ممنوعه چنانچه مفصل گذشت و هر عاقل که درین امور تامل وافی بکار برد بر حقیقت کار مطلع شود و نزد او حال این مذهب اختراعی مثل آفتاب نیمروز روشن گردد «لَقَدْ أَنْزَلْنَا آَيَاتٍ مُبَيِّنَاتٍ وَاللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ «46»«النور».

باز دیدیم که مذهب شیعه با مذاهب فرق خمسه کفار که یهود و نصاری و صابئین و مجوسی و هنوداند که اشهر و اکثر کفار و در جمله کفار بتصنیف وتالیف و وجود علما و کتب ممتازند و در شهرت و کثرت نیز مستثنی هم در اصول وهم در فروع بسیار مشابهت دارد و مخالف ملت حنفيه است و اگر تامل کنیم گویا مذهب ایشان بهیئه مجموعی مذاهب این فرقه خمسه است و از هر مذهبی ازین مذاهب خمسه چیزی گرفته اند غلو در ستایش خود و امن از مکر الهی و منکر عذاب و عقاب و پرسش و وزن اعمال خود شدن و این چیزها را مخصوص بغیر خود دانستن ماخوذ از یهود است که میگفتند «وَقَالَتِ الْيَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاءُ اللَّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَنْ يَشَاءُ وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَإِلَيْهِ الْمَصِيرُ «18»«المائده»و«تَرَى كَثِيرًا مِنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَفِي الْعَذَابِ هُمْ خَالِدُونَ «80»«البقره»و«وَقَالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَى تِلْكَ أَمَانِيُّهُمْ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ «111»«البقره» و بغض صحابه کرام و تعصب و عناد ورزیدن با محبوبان خدا و مقربان او نیز ماخوذ از یهود است «قُلْ مَنْ كَانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَهُدًى وَبُشْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ «97» «البقره» و تشبیه دادن باری تعالی بمخلوقات و قول بالبداء بعینه قول یهود است و غلو در محبت ائمه و اعتقاد الوهیت ایشان یا حلول روح الهی در ایشان و آنها را معصوم دانستن و علم غیب ثابت کردن و موت آنها را به اختیار انها و حضرت امیر را قسیم النار و الجنه و حاکم روز جزا قرار دادن و خود را بسبب محبت حضرت امیر معفو و ناجی گمان کردن همه ماخوذ از نصاری است که عبودیت حضرت مسیح علیه السلام را منکر بودند و این همه مراتب براي ایشان ثابت میکردند و پاپا در مذهب نصاری بمنزله امام است نزد شیعه حزوا بحزو و نصف قران را بظاهر معنی آن باور داشتن و نصف دیگر را که در مدح صحابه و مهاجرین و انصار است بتأویل های باطل تحریف نمودن مشترک است بین الیهود و النصاری و امامت را مخصوص به اولاد حضرت امام حسین علیه السلام داشتن مشابه قول يهود است که نبوت مخصوص به اولاد حضرت اسحاق است و خود را اولیای خدا گفتن و در مدح شیعه حضرت علی دور دور رفتن نیز مأخوذ از ایشان است «قُلْ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ هَادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِيَاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ «6» «الجمعه» و تحریف لفظی و معنوی کتاب الله نمودن و در وی بعض الفاظ افزودن بعینها صفت یهود است و یهود می گویند که جهاد جایز نیست تا وقتی که مسیح دجال نه برآید و شیعه اثنا عشریه گویند که جهاد جایز نیست تا وقتی که حضرت امام مهدی خروج نفرماید و تاخیر نماز مغرب تا دیدن ستاره بعینه مذهب یهود است و وقوع سه طلاق را دفعه منکر شدن بعینه قول یهود است و یهودیان میگویند که هر که سعی کند در ایذا و قتل مسلمانی او را چنین و چنين ثواب است اماميه نيز سعي در قتل اهل سنت برابر عبادت هفتادساله قرار داده‌اند يهوديان مي‌گويند كه «وَمِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطَارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَمِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِينَارٍ لَا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلَّا مَا دُمْتَ عَلَيْهِ قَائِمًا ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُو« لَيْسَ عَلَيْنَا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ» وَيَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَهُمْ يَعْلَمُونَ «75»«آل عمران» اماميه نيز مي‌گويند كه در مال و ازواج اهل سنت هيچ مضايقه نبايد كرد و يهوديان عيسي بن مريم عليه السلام و ام او و حواريان او را سب و دشنام كنند و شيعه نيز صحابه پيغمبر صلي الله عليه و سلم و خلفاء و ازواج آن حضرت صلي الله عليه و سلم را سب و دشنام دهند و نصاري هيچ باك ندارند از تلطخ به بول و براز خود و آنها را مثل فضلات مخاطي و بزاقي انگارند و همين است عند التحقيق مذهب شيعه در مذي و ودي و مني و بول كه بعد از افشاندن قضيب برآيد و برازي كه خشك شده باشد چنانچه در فقه ايشان گذشت و نصاري در نماز قبله معين را التزام نكنند و گويند هر چهار طرف سجده كردن جايز است و اماميه نيز در نوافل بلاعذر استقبال قبله ساقط كنند و هر طرف سجده نمايند و در اتخاذ اعياد مخترعه مبتدعه مشابهت تام دارند يا نصاري كه آنها نيز از طرف خود اعياد بسيار تراشيده‌اند و در ايام عاشورا قبور ائمه را تصوير كنند و به سوي آنها سجده كنند و روبروي آنها دست بسته مانند موافق عمل نصاري است كه در كليسا صورت حضرت عيسي عليه السلام و حضرت مريم مي‌سازند و تعظيم مي‌كنند و سجده مي‌كنند و مشابهه ايشان با صابئين آن است كه از ايام قمر در عقرب و طريقه و محاق احتراز كنند و در سعادت و نحوست تواريخ و ايام تعمق نمايند و نوروز و شرف آفتاب را تعظيم كنند و صابئين جميع كواكب را فاعل مختار و خالق سفليات انگارند روافض نيز جميع حيوانات را خالق دانند و فاعل مختار انگارند و مجوسيان خالق نيكي يزدان را شناسند و خالق ابدي اهرمن را روافض نيز.

 ***
به نقل از کتاب ارزشمند:
نصيحة المؤمنين و فضيحة الشياطين معروف به تحفه اثنا عشریه
نوشته‌ي:  شاه ولى الله دهلوى هندى رحمه الله
سال تأليف: سنه 1366 هجري



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

شیخ الاسلام ابن تیمیه در بیان حال کسانی که معتاد به شنیدن موسیقی هستند چنین می گوید: "و برای همین کسانی هستند که به آن معتاد شده اند تا جایی که به شنیدن قرآن مشتاق نیستند و از گوش دادن به آن خوشحال نمی شوند و آن تاثیری را که در شنیدن موسیقی می یابند در گوش فرادادن به قرآن نمی بینند بلکه اگر به قرآن گوش دهند با قلبی مشغول و غیرحاضر و با زبانی مشغول به سخنانی دیگر آن را می شنوند اما همین که نوبت به موسیقی برسد صدایشان پایین می آید و از حرکت می افتند و قلبشان حاضر میشود!" [مجموع فتاوی]

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 9629
دیروز : 5831
بازدید کل: 8842943

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010