|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>اشخاص>علی بن ابی طالب رضی الله عنه > حكایت زره وی و نصرانى
شماره مقاله : 10053 تعداد مشاهده : 356 تاریخ افزودن مقاله : 12/3/1390
|
قصة درع علي وما وقع له مع نصراني ودخوله في الإِسلام وأخرج الترمذي والحاكم عن الشَّعْبي قال: خرج علي بن أبي طالب رضي الله عنه إلى السوق فإذا هو بنصراني يبيع درعاً، فعرف علي رضي الله عنه الدرع، فقال: هذه درعي، بيني وبينك قاضي المسلمين، ــــ وكان قاضي المسلمين شُرَيحاً؛ وكان علي إستقضاه ــــ فلما رأى شريح أمير المؤمنين قام من مجلس قضائه وأجلس علياً في مجلسه وجلس شريح قدامه إلى جنب النصراني. فقال علي: أمَا ــــ يا شريح ــــ لو كان خصمي مسلماً لقعدت معه، ولكني سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: «لا تصافحوهم، ولا تبدؤوهم بالسلام، ولا تعودوا مرضاهم، ولا تصلُّوا عليهم، وألجئوهم إلى مضايق الطريق، وصغِّروهم كما صغَّرهم الله»؛ إقضِ بيني وبينه يا شُرَيح. فقال شُرَيح: ما تقول يا أمير المؤمنين؟ فقال علي: هذه درعي وقعت مني منذ زمان. فقال شريح: ما تقول يا نصراني؟ فقال النصراني: ما أكذِّب أمير المؤمنين الدرع درعي. فقال شريح: ما أرى أن تخرج من يده فهل من بيِّنة؟ فقال علي: صدق شريح. فقال النصراني: أما أنا فأشهد أن هذه أحكام الأنبياء، وأمير المؤمنين يجيء إلى قاضيه وقاضيه يقضي عليه، هي ــــ والله يا أمير المؤمنين ــــ درعك. إتَّبعتك وقد زالت عن جملك الأورق، فأخذتها، فإني أشهد أن لا إله إلا الله وأن محمداً رسول الله. فقال علي: أمَا إذا أسلمت فهي لك، وحمله على فرس. وعند الحاكم على الشَّعْبي قال: ضاع درع لعلي رضي الله عنه يوم الجمل، فأصابه رجل فباعها، فعُرفت عند رجل من اليهود، فخاصمه إلى شريح، فشهد لعلي الحسن ومولاه قَنْبر. فقال شريح: زدني شاهداً مكان الحسن، فقال: أترد شهادة الحسن؟ قال: لا، ولكن حفظت عنك أنه لا تجوز شهادة الولد لوالده. وأخرج الحكم في الكُنى وأبو نُعيم في الحلية من طريق إبراهيم بن يزيد التيمي عن أبيه ــــ مطوّلاً، وفي حديثه: فقال شريح: أمَّا شهادة مولاك فقد أجزناها وأمَّا شهادة إبنك لك فلا نجيزها. فقال علي رضي الله عنه: ثكلتك أمك أما سمعت عمر يقول: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم «الحسن والحسين سيدا شباب أهل الجنة». ثم قال لليهودي: خذ الدرع. فقال اليهودي: أمير المؤمنين جاء معي إلى قاضي المسلمين فقضى عليه ورضي؛ صدقت ــــ والله يا أمير المؤمنين ــــ إنَّها لدرعك سقطت عن جمل لك التقطتها، أشهد أن لا إله إلا الله وأن محمداً رسول الله. فوهبها له عليّ وأجازه بسبع مائة، ولم يزل معه حتى قتل يوم صِفِّين. كذا في كنز العمال .
حكایت زره على رضی الله عنه و آنچه در میان وى ونصرانیى اتفاق افتاد و اسلام آوردن آن نصرانى ترمذى و حاكم از شعبى روایت نمودهاند كه گفت: حضرت على بن ابى طالب رضی الله عنه به بازار آمد. به نصرانیى برخورد كه زرهى را مىفروخت. حضرت على رضی الله عنه زره را شناخت، و گفت: این زره مال من است، و براى فیصله این كار باید نزد قاضى مسلمانان برویم - در آن وقت قاضى مسلمانان شریح بود، و حضرت على وى را به عنوان قاضى تعیین نموده بود - هنگامى كه شریح امیرالمؤمنین را دید، از جاى قضاوت خود برخاست، و حضرت على رضی الله عنه را در جاى خود نشاند، و خود با نصرانى در مقابل وى نشست. حضرت على فرمود: اما - اى شریح - اگر خصمم مسلمان مىبود با وى مىنشستم، ولى من از پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم شنیدم كه مىگوید: «با آنها مصافحه نكنید، و به سلام دادن بر آنها ابتدا نكنید و مریضانشان را عیادت ننمایید، و بر (میت) آنها نماز نگزارید، وآنها را در راه رفتن به جاى تنگ و ضیق مجبور كنید، و آنها را چنان كه خداوند حقیر و ذلیل ساخته است، حقیر و ذلیل سازید». اى شریح در میان من و وى داورى كن. شریح گفت: اى امیرالمؤمنین چه مىگویى؟ حضرت على پاسخ داد: این زره من است، كه مدتى قبل از نزدم افتاده بود. شریح پرسید: اى نصرانى تو چه مىگویى؟ نصرانى گفت: امیرالمؤمنین را به دروغ متهم نمىكنم، ولى زره مال خودم است. شریح گفت: گمان نمىكنم این از دست وى بیرون آید، آیا شاهدى دارى؟ على رضی الله عنه پاسخ داد: شریح راست گفت. نصرانى گفت: اما من شهادت مىدهم كه این احكام و داورى انبیا است. امیرالمؤمنین نزد قاضى خود مىآید، و قاضى او برخلاف وى حكم داورى مىنماید. این - به خدا سوگند اى امیرالمؤمنین! - زره توست، روزى من به دنبال تو روان بودم، و این از شتر خاكسترى رنگت افتاد و من آن را برداشتم و شهادت مىدهم كه معبودى جز یك خدا نیست و محمّد رسول خداست. حضرت على رضی الله عنه فرمود: از این كه اسلام آوردى، آن زره براى تو باشد، یك اسب نیز به او داد.[1] و نزد حاكم از شعبى روایت است كه: زرهى از حضرت على در روز جمل مفقود گردید، مردى آن را به دست آورده فروخت، آن زره نزد مردى از یهود شناسایى گردید، حضرت على رضی الله عنه با وى نزد شریح اقامه دعوا نمود. حضرت حسن و قنبر غلام آزاد شده حضرت على رضی الله عنه به نفع او شهادت دادند. شریح گفت: یك شاهد دیگر در عوض حسن برایم پیدا كن. على رضی الله عنه پرسید: آیا شهادت حسن را رد مىكنى؟ گفت نه، ولى از تو به یاد دارم كه شهادت پسر براى پدر جایز نیست. این را حاكم در الكنى و ابونعیم در الحلیه (139/4) از طریق ابراهیم بن یزید تیمى از پدرش، به صورت طولانى روایت كرده، و در حدیث وى آمده: شریح گفت: اما شهادت مولایت را پذیرفتیم، ولى شهادت پسرت را برایت جایز نمىدانیم. حضرت على رضی الله عنه فرمود: مادرت گمت كند! آیا از عمر نشنیدى كه مىگفت: از پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم شنیدم كه مىگوید: «حسن وحسین سید جوانان اهل جنتاند».[2] پس از آن به یهودى گفت: زره را بگیر. یهودى گفت: امیرالمؤمنین با من نزد قاضى مسلمین آمد و او برخلاف وى حكم نمود، و او راضى گردید، راست گفتى - به خدا سوگند اى امیرالمؤمنین - این زره مال توست. از شترت پایین افتاد و من آن را گرفتم، شهادت مىدهم كه معبودى جز یك خدا نست و محمّد رسول خدا نیست. حضرت على رضی الله عنه آن زره را به او بخشید، و هفت صد دینار دیگر نیز به او بخشید، و او همیشه همراهش مىبود تا این كه در روز صفین به قتل رسید. این چنین در كنزالعمال (6/4) آمده است.
[1] بسیار ضعیف. بیهقی در «الکبری» (10136) در سند آن دو مشکل وجود دارد: اول اینکه جابر جعفی چنانکه در «التقریب» (1/123) آمده است ضعیف است. و دوم عمرو بن شمر. بخاری دربارهی وی میگوید: منکر الحدیث است. نسائی و دارقطنی درباره وی میگویند: متروک الحدیث است. ابن حبان میگوید: وی رافضی است و صحابه را بد میگوید و از راویان ثقه روایات موضوع نقل میکند. نگا: «المیزان» (3/268). این حدیث را نه در ترمذی و نه در مستدرک نیافتم. اما طبرانی در «الاوسط» از ابوهریره بطور مرفوع روایت نموده که : «لا تصافحوا الیهود و النصاری» که در این سند نیز سفیان بن وکیع وجود دارد که همانگونه که در «المجمع» (8/42) آمده ضعیف است. [2] سند آن ضعیف است. اما خود حدیث در مجموع صحیح و بلکه آنگونه که مناوی و آلبانی گفتهاند متواتر است و از ده طریق روایت شده است. نگا: «الصحیحة» (796) (2/423-432). اما این حدیث را طبرانی (1/122/2) و ابونعیم (4/139 ، 140) روایت کردهاند. وی (ابونعیم) میگوید: این حدیثی است غریب از روایت اعمش از ابراهیم که تنها حکیم آن را روایت کرده است. آلبانی میگوید: وی آنگونه که ابوحاتم میگوید متروک الحدیث است. نگا: «صحیح الجامع» (3180)، (3181)، (3182).
از کتاب: حیات صحابه، مؤلّف علّامه شیخ محمّد یوسف كاندهلوى، مترجم: مجیب الرّحمن (رحیمى)، جلد اول، به همراه تحقیق احادیث کتاب توسط:محمد احمد عیسی (به همراه حکم بر احادیث بر اساس تخریجات علامه آلبانی) مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی IslamWebPedia.Com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|