|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>اشخاص>خالد بن ولید رضی الله عنه > دعوت نمودن وی از اهل حیره
شماره مقاله : 10033 تعداد مشاهده : 517 تاریخ افزودن مقاله : 31/2/1390
|
دعوة خالد بن الوليد لأهل الحيرة وأخرج ابن جرير الطبري عن ابن حُمَيد، عن سلمة، عن ابن إسحاق، عن صالح بن كيسان: أنَّ خالداً نزل الحيرة فخرج إليه أشرافها مع قبيصة بن إياس بن حيَّة الطائي ــــ وكان أمَّره عليه كسرى بعد النعمان بن المنذر ــــ فقال له خالد ولأصحابه: أدعوكم إِلى الله وإلى الإِسلام، فإن أجبتم إِليه فأنتم من المسلمين لكم ما لهم وعليكم ما عليهم، فإن أبيتم فالجزية، فإن أبيتم فالجزية فقد أتيتكم بأقوام هم أحرص على الموت منكم على الحياة؛ جاهدناكم حتى يحكم الله بيننا وبينكم. فقال له قبيصة: ما لنا بحربك من حاجة، بل نقيم على ديننا ونعطيكم الجزية. فصالحهم على تسعين ألف درهم. وأخرجه البيهقي من طريق يونس بن بُكَير عن ابن إسحاق وفيه: فقال خالد: أدعوكم إلى الإِسلام، وإلى أن تشهدوا أن لا إله إلا الله وحده وأن محمداً عبده ورسوله، وتُقيموا الصلاة، وتُؤتوا الزكاة، وتقرُّوا بأحكام المسلمين، على أنَّ لكم مثلَ ما لهم وعليكم مثل ما عليهم. فقال هانىء: وإن لم أشأ ذلك فَمَه؟ قال: فإن أبيتم ذلك أديتم الجزية عن يدٍ. قال: فإن أبينا ذلك؟ قال: فإن أبيتم ذلك وطئتكم بقوم الموت أحب إليهم من الحياة إليكم. فقال هانىء: أجِّلنا ليلتنا هذه فننظر في أمرنا، قال: قد فعلت. فلما أصبح القوم غدا هانىء فقال: إنه قد أجمع أمرنا على أن نؤدِّي الجزية، فهلمَّ فلأصالحك ــــ فذكر القصة. وقال في البداية أيضاً: لمَّا تقارب الناس يوم اليرموك تقدّم أبو عبيدة ويزيد بن أبي سفيان ومعهما ضرار بن الأزور، والحارث بن هشام وأبو جندل بن سهيل ونادوا: إنَّما نريد أميركم لنجتمع به، فأُذن لهم للدخول على تذارق، وإِذا هو جالس في خيمة من حرير، فقال الصحابة: لا نستحلُّ دخولها. فأمر لهم بفرش بسط من حرير، فقالوا: ولا نجلس على هذه، فجلس معهم حيث أحبُّوا، وتراضوا على الصلح، ورجع عنهم الصحابة بعدما دعوهم إلى الله عزّ وجلّ فلم يتمَّ ذلك.
دعوت نمودن خالد بن ولید از اهل حیره ابن جریر طبرى (551/2) از ابن حُمَید، از سَلَمه، از ابن اسحاق، از صالح بن كیسان روایت نموده كه: خالد وارد حیره شد، و اشراف آنجا همراه قبیصه بن ایاس بن حیه طائى - كه كسرى او را پس از نعمان بن منذر بر آنجا گماشته بود - نزد خالد آمدند، خالد به او و همراهانش گفت: شما را به سوى خدا و اسلام دعوت مىكنم. اگر این را قبول كردید، شما از جمله مسلمانان هستید، و براىتان آنچه كه براى مسلمانان است مىباشد. و بر شما نیز آنچه است كه بر مسلمانان مىباشد، اگر این را قبول نكردید، جزیه بپردازید، اگر از پرداختن جزیه هم امتناع ورزیدید، من نزدتان با اقوامى آمدهام كه به مرگ از علاقمندى و حرص شما به زندگى، حریصتر و علاقمندتر هستند، با شما در این صورت جهاد مىكنیم، تا خداوند در میان ما و شما فیصله نماید. قبیصه به او پاسخ داد: ما به جنگ تو نیازى نداریم، بلكه بر همان دین خود مىباشیم، و به شما جزیه مىدهیم، آن گاه خالد با آنها به نود هزار درهم مصالحه نمود.[1] بیهقى (187/9) این را از طریق یونس بن بُكَیر از ابن اسحاق روایت نموده، و در آن آمده: خالد فرمود: شما را به سوى اسلام دعوت مىكنم، و به این كه شهادت بدهید معبودى جز خداى واحد نیست، و محمّد بنده و رسول اوست، و نماز را برپا كنید، زكات را بپردازید، و احكام مسلمین را قبول نمایید. این در حالى خواهد بود، كه براى شما همان امتیازى است كه براى مسلمین مىباشد، و بر شما نیز همان چیزى است كه بر مسلمین مىباشد. هانىء در پاسخ گفت: اگر این را نخواهم پس چه خواهد بود؟ گفت: اگر از این ابا ورزیدید، با دست خود جزیه مىدهید، پرسید: اگر از این هم ابا ورزیدیم؟ گفت: اگر ازین هم ابا ورزیدید، شما را با قومى پامال خواهم نمود كه مرگ براى شان از زندگى براى شما، محبوبتر است. هانىء گفت: امشب را به ما مهلت ده، تا در این ارتباط با هم فكر نماییم، پاسخ داد: درست است این را پذیرفتم. صبح آن روز هانىء آمده گفت: ما بر این توافق نمودیم تا جزیه بپردازیم، پس بیا تا با تو صلح نمایم... و قصه را یادآور شده و همچنین در البدایه (9/7) مىگوید: هنگامى كه مردم در روز یرموك به هم نزدیك گردیدند، ابوعبیده و یزید بن ابى سفیان در حالى كه آنها را ضراربن اَزوَر، حارث بن هشام و ابوجندل بن سهیل همراهى مىنمودند، پیش رفته و صدا نمودند: ما امیرتان را مىخواهیم تا با وى بنشینیم، آن گاه براى آنها اجازه ورود به نزد تَذارُق (برادر هرقل) داده شد، دیدند كه نامبرده در خیمهاى از ابریشم نشسته است. صحابه گفتند: ما داخل شدن در این را حلال نمىدانیم. فرمان داد تا فرشى از ابریشم براى اصحاب بگسترند، گفتند، ما بر این هم نمىنشینیم، آن گاه او - (فرمانده ارتش روم) - در همان جایى كه اینها خواستند همراهشان نشست، و به صلح راضى شدند،[2] و صحابه از نزد آنها بعد از این كه آنان را به سوى خداوند (جل جلاله) دعوت نمودند، و این دعوت نتیجهاى نداد دوباره برگشتند.[3]
[1] ضعیف. ابن جریر (2/551) در سند آن محمد بن حمید رازی است که آنگونه که در «التقریب» (2/156) آمده ضعیف است. [2] در البدايه نيز آمده است: راضى شدند، ولى درست اين است كه: درباره صلح مذاكره و مباحثه نمودند، وگرنه چنان كه ظاهر است به صلحى در آنجا نرسيدند، و رضايتى هم حاصل نشد. [3] سند آن ضعیف است. مرسل است. نگا: «البدایة» (7/9).
از کتاب: حیات صحابه، مؤلّف علّامه شیخ محمّد یوسف كاندهلوى، مترجم: مجیب الرّحمن (رحیمى)، جلد اول، به همراه تحقیق احادیث کتاب توسط:محمد احمد عیسی (به همراه حکم بر احادیث بر اساس تخریجات علامه آلبانی) مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی IslamWebPedia.Com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|