|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>اشخاص>بنى عبدالاشهل > اسلام آوردن آنها
شماره مقاله : 10010 تعداد مشاهده : 383 تاریخ افزودن مقاله : 26/2/1390
|
دعوة سعد بن معاذ لبني عبد الأشهل وخبر إسلامهم فلمَّا رآه قومه مقبلاً قالوا؛ نحلف بالله لقد رجع إليكم سعد بغير الوجه الذي ذهب به من عندكم. فلمَّا وقف عليهم قال: يا بني عبد الأشهل: كيف تعلمون أمري فيكم؟ قالوا: سيدنا وأفضلنا رأياً وأيمننا نقيبة. قال: فإنَّ كلام رجالكم ونسائكم عليَّ حرام حتى تؤمنوا بالله ورسوله، قال: فوالله ما أمسى في دار بني عبد الأشهل رجل ولا إمرأة إلا مسلماً أو مسلمة. ورجع أسعد ومصعب إلى منزل أسعد بن زُرارة فأقام عنده يدعو الناس إلى الإِسلام، حتى لم تبق دار من دور الأنصار إلا وفيها رجال ونساء مسلمون؛ إلا ما كان من دار بني أُمية بن زيد، وخَطْمة؛ ووائل، وواقف، وتلك أوس. كذا في البداية . وأخرجه الطبراني أيضاً وأبو نُعَيم في دلائل النبوة عن عروة مطوَّلاً ــــ فذكر عرضه صلى الله عليه وسلم الدعوة على الأنصار وإِيمانهم بذلك ما سيأتي في ابتداء أمر الأنصار؛ ثم ذكر دعوتهم قومهم سراً وطلبهم من رسول الله صلى الله عليه وسلم بعث مَن يدعو الناس؛ فبعث إليهم مُصعَباً كما تقدم في: ــــ إِرساله صلى الله عليه وسلم الأفراد للدعوة إلى الله وإلى رسوله (ص 116) ــــ ثم قال: ثم إِنَّ سعد بن زُرارة أقبل هو ومصعب بن عمير حتى أتيا بئر مَرَق أو قريباً منها. فجلسوا هنالك وبعثوا إلى رَهْط من أهل الأرض فأتَوهم مستخفين، فبينما مصعب بن عمير يحدِّثهم ويقصُّ عليهم القرآن أُخبر بهم سعدُ بن معاذ، فأتاهم في لأمته ومعه الرمح حتى وقف عليه. فقال: علامَ يأتينا في دورنا بهذا الوحيد الفريد الطريح الغريب، يسفّه ضعفاءنا بالباطل ويدعوهم، لا أراكما بعد هذا بشيء من جوارنا. فرجعوا، ثم إِنهم عادوا الثانية ببئر مَرَق أو قريباً منها، فأُخبر بهم سعدُ بن معاذ الثانية؛ فواعدهم بوعيد دون الوعيد الأول. فلما رأى أسعد منه ليناً قال: يا ابن خالة أسمع من قوله، فإن سمعت منه منكراً فاردده يا هذا منه، وإن سمعت خيراً فأجب الله. فقال: ماذا يقول؟ فقرأ عليهم مصعب بن عمير: {حم وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْءاناً عَرَبِيّاً لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ } (الزخرف: 1 ــــ 3). فقال سعد: وما أسمع إلا ما أعرف. فرجع وقد هداه الله تعالى ولم يُظهر أمر الإِسلام حتى رجع. فرجع إلى قومه، فدعا بني عبد الأشهل إلى الإِسلام وأظهر إسلامه. وقال فيه: من شَكَّ من صغير أو كبير أو ذكر أو أنثى فليأتنا بأهدى منه نأخذ به. فالله لقد جاء أمر لتُحزَّنَّ فيه الرقاب. فأسلمت بنو عبد الأشهل عند إسلام سعد ودعائه إلا من لا يُذكر. فكانت أول دور من دور الأنصار أسلمت بأسرْها ــــ فذكر الحديث كما تقدم في إرساله صلى الله عليه وسلم الأفراد للدعوة إلى الله وإلى رسوله (ص 116) وفي آخره؛ ورجع مصعب بن عمير رضي الله عنه إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم ـ أي إلى مكة.
سعد بن معاذ و دعوت نمودن بنى عبدالاشهل و اسلام آوردن آنها هنگامى كه قومش او را دیدند كه مىآید، گفتند: به خدا سوگند سعد با چهره و قیافهاى غیر از آن چهره و قیافه برگشته كه از نزد ما رفته بود. وقتى كه نزد آنها ایستاد، فرمود: اى بنى عبدالاشهل: مقام و حكم مرا در میان خود چگونه مىبینید؟ پاسخ دادند: تو سردار ما هستى، در رأى از همه ما بالاتر، و پاك نفسترى. سعد بعد از شنیدن این جواب گفت: سخن گفتن با مردان و زنان شما بر من، تا این كه به خدا و رسول وى ایمان نیاورید، حرام است. راوى مىگوید: به خدا سوگند، هنوز به قبیله بنى عبدالاشهل وارد نشده بود كه همه مردان و زنان آن مسلمان شدند. به این صورت اسعد و مصعب دوباره به منزل اسعد بن زراره برگشتند و مصعب نزد وى اقامت گزید و مردم را به سوى اسلام دعوت مىنمود، طورى كه خانهاى از خانههاى انصار باقى نماند، مگر این كه در آن مردان و زنان مسلمان وجود داشتند، به جز محلّههاى محدودى كه اسلام نیاورده بودند و آنها عبارت بودند از: محله بنى امیه بن زید، خطمه، وائل، و واقف كه مربوط به اوس بودند. این چنین در البدایه (152/3) آمده. این را طبرانى نیز روایت نموده، و ابونعیم آن را در دلائل النبوه از عروه به شكل طولانىترى روایت كرده... و در آن دعوت پیامبر صلی الله علیه و سلم را از انصار، و اجابت آنها را با ایمان آوردن شان چنان كه در ابتداى كار انصار خواهد آمد یادآور شده، پس از آن كارهاى دعوت انصار را در میان قوم شان به شكل سرى، و درخواست آنها را از پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم كه كسى را از طرف خود به خاطر دعوت مردم بفرستد - كه وى در پاسخ مصعب را، چنان كه در روان نمودن افراد براى دعوت به سوى خدا و پیامبرش صلی الله علیه و سلم در (ص173) گذشت، فرستاد - متذكر شده، و بعد از آن مىگوید: سپس اسعدبن زراره با مصعب بن عمیر رضی الله عنه حركت نمودند، تا این كه به چاه مرق و یا نزدیك آن رسیدند. در همانجا نشستند، و دنبال گروهى از اهل زمین (مسلمانان اهل مدینه) كسى را روان كردند، و همه آنان به شكل سرّى نزد آنها گرد آمدند، در حالى كه مصعب بن عمیر براى شان صحبت مىنمود و از قرآن حكایت مىكرد. به سعد بن معاذ از تجمّع شان خبر داده شد، و با سلاح خود در حالى كه نیزهاى را با خود حمل مىكرد، به طرف آنها آمد، تا این كه بر مصعب بن عمیر برخاست و گفت: این مرد تنها، رانده شده و بیگانه چرا به منازل ما آورده مىشود، تا ضعفاى ما را به باطل بكشاند، و آنها را دعوت كند. شما دو تن را پس از این دیگر در این نزدیكىهاى مان نبینم، بنابراین مسلمانان برگشتند. ولى باز براى بار دوم در سر چاه مرق و یا نزدیك آن آمده و تجمّع نمودند، درین مرتبه براى دومین بار به سعد بن معاذ اطلاع داده شد، موصوف درین مرتبه آنها را با روش نرمترى از اول بیم داد. هنگامى كه اسعد این نرمش را ز او ملاحظه نمود گفت: اى پسرخاله، سخنان وى را بشنو، اگر از وى چیز بدى را شنیدى آن را دوباره به او برگردان، ولى اگر چیز نیكویى را از وى شنیدى به خواست الهى جواب مثبت بده. سعدبن معاذ پرسید؟ وى چه مىگوید؟ مصعب بن عمیر رضی الله عنه براى آنها تلاوت نمود: (حم. وَالكِتَابِ المُبِین. اِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرُآناً عَرَبِیاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُون). (الزخرف: 3-1) ترجمه: «حم. سوگند به این كتابى كه حقایقش آشكار است. كه ما آن را قرآن عربى قرار دادیم، تا شما آن را بفهمید.» سعد در پاسخ گفت: چیز واضح و قابل فهمى را مىشنوم كه برایم قابل درك است. وى در حالى برگشت كه خداوند (جل جلاله) او را به اسلام هدایت نموده بود، ولى وى تا برگشت خود اسلامش را آشكار ننموده و آن را پنهان داشت. او به طرف قوم خود رفت، و بنى عبدالاشهل را به اسلام دعوت نمود، و اسلام خود را آشكار گردانید. در این عمل او خطاب به بنى عبدالاشهل گفت: هر كوچك و بزرگ و مرد و زنى كه درین كار شك مىكند، باید از آن چیز خوبترى را براى ما بیاورد، تا به آن چنگ زده و عمل نماییم. به خدا سوگند، امرى آمده است كه گردنها در آن قطع خواهد شد. به این صورت بنى عبد الاشهل در وقت اسلام آوردن سعد ودعوت وى به جز تعداد اندك و ناچیزى، دیگر همه اسلام آوردند. و این محلّه اوّلین محلّه انصار بود كه همه به یكبارگى اسلام آورده بودند... و حدیث را چنان كه در بخش پیامبر صلی الله علیه و سلم و فرستادن افراد براى دعوت به سوى خدا و پیامبر صلی الله علیه و سلم (ص173) گذشت، متذكر شده، و در آخر آن آمده: و بعد از آن مصعب بن عمیر رضی الله عنه به طرف پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم یعنى مكه - برگشت.
از کتاب: حیات صحابه، مؤلّف علّامه شیخ محمّد یوسف كاندهلوى، مترجم: مجیب الرّحمن (رحیمى)، جلد اول، به همراه تحقیق احادیث کتاب توسط:محمد احمد عیسی (به همراه حکم بر احادیث بر اساس تخریجات علامه آلبانی) مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی IslamWebPedia.Com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|