|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
الهیات و ادیان>فرقه ها و مذاهب>شیعه > در بحث نبوت و ايمان شیعه به انبيا عليهم الصلوات
شماره مقاله : 1001 تعداد مشاهده : 854 تاریخ افزودن مقاله : 17/7/1388
|
در بحث نبوت و ايمان [شیعه ] به انبيا عليهم الصلوات
نوشتهي: شاه ولي الله دهلوي
عقيده دوم آنكه انبيا بهترين مخلوقات اند و غير نبي برابر نبي در ثواب و قرب و منزلت عندالله نمي تواند شد چه جاي آنكه ازو افضل شود و همين است مذهب جميع فرق اسلام سواي اماميه كه ايشان را درين مسئله باهم خرفشار بسيار است برين قدر خود اجماع دارند كه حضرت امير بر غير اولي العزم افضل اند و از پيغمبر آخر زمان افضل نيستند و در حق اولي العزم بعضي ازينها توقف نموده اند و ابن مطهر حلي نيز از متوقفين است و بعضي حضرت امير را برابر اينها دانند و چون زيديه درين باب رد شنيع بر اماميه نموده اند و روايات متواتره ناص برآنكه من قال ان اماما من الائمه افضل من الانبياء فهو هالك از ائمه ثلاثه يعني حضرت امير و سبطين در كتب خود آورده اند اهل سنت را حاجت اثبات اين مطلب از اقوال عترت مرتفع شد ليكن بنابر التزام اين رساله از كتب اماميه نيز چيزي منقول شود روي الكليني عن هشام الاحول عن زيد بن علي ان الانبياء افضل من الائمه و ان من قال غير ذلك فهو ضال وروي ابن بابويه عن الصادق عليه الاسلام ما ينص علي الانبياء احب الي الله من علي كما يجيء ان شاء الله تعالي و اما مخالفت اين عقيده ايشان با كتاب الله پس اظهر من الشمس است زيراكه تمام قرآن دلالت ميكند بر اصطفاء انبيا و اختيار و برگزيدن ايشان بر تمام عالم و عقل نيز صريح دلالت ميكند كه نبي را واجب الاطاعت كردن و وحي بسوي او فرستادن و اورا آمر و ناهي و حاكم علي الاطلاق ساختن و امام را نايب و تابع او گردانيدن بدون فضليت نبي بروي متصور نيست و چون اين معاني در حق هر نبي موجود اند و در حق هر امام مفقود هيچ امام از هيچ نبي افضل نمي تواند بود حالانكه مذهب اماميه در جميع ايمه همين است كه از جميع انبيا افضل اند و تقديم نبيين بر صديقين و شهدا و صالحين در نصوص قرآني جابجا دلالت صريح بر خلاف اين عقيده فاسده مي نمايد و هميشه قاعده اماميه همين است كه در فروع آن قدر غلو مي كنند كه اصول برهم مي شوند چنانچه در الهيات جانب داري بندگان آن قدر پيش نهاد خاطر ايشان افتاد كه قايل بوجوب اصلح و وجوب لطف و نسبت خلق افعال بندگان به بندگان و خلق شرور و قبايح گشتند و مرتبه ربوبيت و الوهيت را بر هم زدند و توحيد باري تعالي و عموم قدرت و كمال بي نيازي او را بعدل او ابطال كردند همچنان در شرايط امامت كه بالاجماع نيابت نبوت و فرع آنست در مناقب و مدايح ائمه آن قدر افراط نموده اند كه منصب نبوت را حقير و ذليل ساخته اند و در ستايش جناب امير و ذريه طاهره او كه شعبه ايست از شعب ايمان و شريعت آن قدر غلو كردند كه ايمان بانبيا از دست ايشان رفت و تحقير و تذليل انبيا بر ايشان لازم آمد حالانكه خود ميگويند كه امامت نيابت نبوت است و پر ظاهر است كه مرتبه نيابت هرگز بمرتبه اصالت نميرسد و نه از و بالاتر ميرود و متمسك ايشان درين باب شبهاتي چند است ناشي از اخباري چند كه پيشوايان ايشان در دفاتر خود ثبت كرده رفته اند و حكم بموجب ان نموده اول حال آن روايات و حال رجال ايشان و كيفيت حكم به صحت اخبار كه از علماء ايشان صادر ميشود ناظران اين رساله را مفصل معلوم شده است باز احتجاج بان روايات موافق قاعده اصوليه است نمي آيد زيراكه به اجماع قطعي قبل ظهور المخالف معارض اند پس قول بظاهر آن رواه روا نبود بل لابد تاويل بايد كرد و نيز معارض اند بروايات ديگر مثل روايات كليني از زيد بن علي و ابن بابويه از صادق و خبرواحد اگر بي معارض هم باشد ظني است در اصول اعتقادات بان تمسك نبايد كرد بلكه نزد محققين شيعه اماميه مثل ابن زهره و ابن ادريس و ابن البراح و شريف مرتضي و اكثر قدماء ايشان قابل احتجاج نيست و متاخرين ايشان همين مذهب را اختيار كرده اند و لهذا اخبار آحاد را در دلايل نشمرده بلكه رد انرا واجب دانسته خصوصاً در اعتقاديات قال ابن مطهر الحلي في مبادي الوصول الي علوم الاصول ان خبر الواحد اذا اقتضي علما و لم يوجد في الادله القاطعه ما يدل عليه وجب رده و ظاهر است كه مضمون اين روايات و دلايل قاطعه موجود نيست بلكه خلاف آن موجود است و با قطع نظر از همه اين امور آن روايات دلالت هم بر ما ندارند چنانچه بطريق نمونه چندي ازان شبهات و روايات وارد كنيم و دروجه دلالت آن روايات بر مدعاء ايشان خفائي كه هست بيان نمائيم شبهه اول آنكه ائمه در علم افضل بودند بر انبيا پس افضل باشند در مرتبه زيراكه خداي تعالي ميفرمايد «دِيَارِهِمْ هُوَ قَانِتٌ آَنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا يَحْذَرُ الْآَخِرَةَ وَيَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ «9» «الزمر» و قد روي الراوندي عن ابي عبدالله عليه السلام قال ان الله فضل اولي العزم من الرسل علي الانبياء بالعلم و ورثنا علمهم و فضلنا عليهم و علم رسول الله صلي الله عليه وسلم ما لا يعملون و علمنا علم رسول الله صلي الله عليه وسلم و تلا قوله تعالي «دِيَارِهِمْ هُوَ قَانِتٌ آَنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا يَحْذَرُ الْآَخِرَةَ وَيَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ «9»«الزمر» جواب ازين شبهه آنكه اين خبر علي فرض الصحه دلالت ميكند بر زيادتي ائمه در علم و استيعاب علوم مرسلين زيراكه متاخر بر علم متقدم ناظرو مطلع مي باشد و چون شخصي در زمان متاخر از علماء سابقين بلا شبهه علم جميع آن علما را احاطه ميكند بخلاف علماء معاصر يا متقدم كه احاطه ايشان بر علوم معاصرين و متاخرين صورت نمي بندد و ازين فضيلت جزئي فضيلت كلي در علم هم حاصل نميشود چه جاي صفات ديگر و اين را بمثالي روشن كنيم نحوي اين زمان كه مسايل كافيه و لباب و واقعي و تصانيف ابن مالك و ابن هشام و ازهري و غيره علماء نحورا كه سابق گذشته اند احاطه نمايد بلاشبهه علم او زياده بر علم هر يك ازين علماء مذكورين خواهد بود زيراكه هر يك ازينها بمسايل مستخرجه ديگر و نكات طبع زائي او اطلاعي نداشت و مقرر است كه الصناعات انما تتكامل بتلاحق الافكار و اين نحوي بر همه آنها اطلاع حاصل كرده است و با اينهمه رتبه او در نحو برابر هيچ يكي ازين علماء مذكورين نخواهد بود تا بافضيلت چه رسد زيراكه رسوخ در علم و تعمق نظر و غور و فكر و مسايل را بدلايل آن شناختن و ماخذ هر دقيقه را دريافتن و استخراج مسايل نادره بقوت تفحص و تتبع كلام عرب اصاله فضيلتي است كه اصلا استيعاب و عبور بدان نمي رسد و علي هذا القياس منطقي اين زمان را نتوان گفت كه از ارسطو و ابونصر فارابي و ابوعلي بن سينا گوي مسابقت ربوده است حالانكه بر مستخرجات همه اينها اطلاع دارد كه هر يك را ازينها البته حاصل نبود و طفلي كه عروض سيفي خوانده باشد بر خليل بن احمد برتر و فايق نمي تواند شد سلمنا ليكن از كثرت علم ثواب لازم نيايد و مدار فضل عند الله بر كثرت ثواب است نه بر كثرت علم و الا تفضيل حضرت خضر بر حضرت موسي لازم آيد و هو خلاف الاجماع سلمنا ليكن كثرت علم كه موجب كثرت ثواب است آن علم است كه مدار اعتقاد و عمل باشد نه علوم زائده و همان علم مراد است در آيت «قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ» و هر نبي را علمي كه مدار اعتقاد و عمل است بوجه اتم حاصل بود اگر زيادتي و فضيلتي ائمه را يا ديگر علما را باشد در علوم ديگر خواهد بود دليل اين مدعا آنكه اگر آن علم در نبي بوجه اتم حاصل نباشد از عهده تبليغ و بيان احكام چگونه بر آيد و غرض بعثت از وي چگونه بحصول انجامد شبهه دوم تمسك كنند بروايت حسن بن كبش عن ابي ذر قال نظر النبي صلي الله عليه وسلم الي علي ابن ابي طالب و قال «هذا خير الاولين و الاخرين من اهل السموات والارضين» و نيز به روايت همين حسن بن كبش عن ابي وايل عن عبدالله بن عباس قال حدثني رسول الله صلي الله عليه وسلم قال «قال لي جبرائيل علي خير البشر من ابي فقد كفر» جواب آنكه اين روايات ازان جنس است كه اماميه منفرد اند بروايت آنها و حالت رواه اينها قسمي كه هست سابق روشن شده است و مع هذا نزد خود اماميه هم اين هر دو خبر از حيز اعتبار ساقط اند و سند درست ندارند زيراكه حسن بن كبش و من بعده من الرواه همه مجاهيل و ضعفاء اند كما نص عليه علماء رجالهم و با اينهمه بر مدعا نمي نشيند زيراكه تخصيص بغير انبيا در مثل اين عمومات در كلام رسول شايع و ذايع است اگر يكجا ذكر نكرده باشند قياس بر جاهاي ديگر ملحوظ و منظور خواهد بود و عام مخصوص حجت نميشود يا حجت ظني است لايعبا به في الاعتقاديات سلمنا العموم في الاشخاص لكن لا نسلم العموم في الاوقات زيراكه اين خيريت عامه حضرت امير را در جناب پيغمبر خود بلاشبهه و بلانزاع حاصل بود بجهت آنكه پيغمبر از امير افضل بود در جمله بشر و اولين و آخرين داخل پس مراد غير آن وقت است و مراد از اولين و آخرين اولين و آخرين آنوقت اند و هو صحيح عند اهل السنه لانه افضل البشرفي زمان خلافه ولا محذور فيه ولا نزاع شبهه سوم تمسك كنند به روايت سعد بن عبدالله بن ابي خلف الاشعري القمي در كتاب قصاص عن ابي جعفر عليه السلام و بروايت محمدبن يعقوب الكليني في الكافي عن ابي عبدالله عليه السلام انهما قالا في تفسير قوله تعالي «وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا «85» «الاسراء» هو خلق اعظم من جبرئيل و ميكائيل لم يكن مع احد ممن مضي غير محمد و هو مع الائمه يوفقهم و يسددهم جواب آنكه در سند حديث اول هشام بن سالم واقع است و حال او معلوم است كه مجسم محض و ملعون حضرت ائمه بود و در سند حديث دوم ابوبصير است كه خود اعتراف بكذب خود نموده بر حضرت ائمه و افشاء اسرار ان بزرگواران كرده سلمنا صحته ليكن فحواي اين حديث منافي عصمت پيغمبر و ائمه است زيراكه محتاج باتاليق و مودب كسي است كه خود معصوم نباشد و لهذا فرشتگان محتاج اتاليق و مودب نيستند پس درين امر نقصان ظاهر از انبياء ما سبق جناب پيغمبر و ائمه را حاصل ميشود كه آنها كمال عصمت داشتند و خود بخود موفق و مسدد بودند و جناب پيغمبر و ائمه را احتياج به اتاليقي بود كه در هر وقت ايشان را خبر دار سازد و بر راه راست دارد معاذالله ازين احتمال فاسد و نيز گوئيم كه بودن روح همراه پيغمبر شرط عصمت او هست يا نه ازين دو شق يكي را اختيار بايد كرد اگر هست پس انبياء ما سبق كه روح همراه آنها نبود غير معصوم باشند و هو باطل بالاجماع و اگر نيست پس پيغمبرو ائمه معصوم نباشند في حد انفسهم كه محتاج شدند باتاليقي روح و تفضيل انبياء بر پيغمبر و ائمه لازم آمد كه آنها بدون مصاحبت روح معصوم بودند و اينها بمصاحبت روح و درين مقام شيخ ابن بابويه را تماشا كردني است كه در كتاب الاعتقاد خود ببانگ بلند ميسر آيد ان الله لم يخلق خلقا افضل من محمد و الائمه و هولاء احب احباءالله و ان الله يحبهم اكثر من غير هم و ان الله يحبهم اكثر من جميع خلقه و بريته باز خود حضرت ايشان در كتاب الامالي به روايت صحيح در ضمن خبر طويلي كه متضمن قصه تزويج حضرت زهرا با حضرت امير است عن الصادق عن آبائه عليهم السلام روايت كرده اند ان الله تعالي قال لسكان الجنه من الملائكه و ارواح الرسل و من فيها الا اني زوجت احب النساء الي من احب الرجال الي بعد النبيين واين روايت صريح ندا ميكند بر آنكه انبيا محبوبتر اند نزد خداي تعالي از حضرت امير و عذر ابن بابويه درين تناقض صريح و تهافت قبيح غير آنكه دروغگو را حافظه نمي باشد چيزي ديگر معلوم نميشود و اين قسم تناقض و تهافت در مذاهب و دلايل اين فرقه از سر تا پاست و شيخ ابن بابويه درين علت اسناد همه است از همين مسئله ما نحن فيه مثالي براي اين تناقض بياريم تا كلام اجنبي در ميان نيافتد مثلا جميع اماميه دعوي ميكنند كه حضرت امير اعرف الله بود از جميع پيغمبران سواي پيغمبر زمان خود و شيخ ابن بابويه درين باب روايتي دارد عن ابي عبدالله عن النبي صلي الله عليه و سلم انه قال لعلي رضي الله عنه «يا علي ما عرف الله الاانا و انت و لا عرفني الاالله و انت ولا عرفك الاالله و ان» باز خود شيعه ابن بابويه در كتاب المعراج در ضمن خبر طويلي از ابوذر عن النبي صلي الله عليه وسلم روايت كرده اند انه قال «لما عرج بي الي السموات جاءني ملائكه كل سماء و سلموا علي و قالوا اذا رجعت الي الارض فاقرا عليا منا السلام و اعلمه ان شوقنا له طويل فقلت لهم يا ملائكه ربي هل تعرفوننا حق المعرفه قالوا لم لا نعرفكم» الي آخر الحديث پس اين روايت صريح دلالت كرد كه ملائكه بر آسمان را حق المعرفه پيغمبر و امير المومنين حاصل بود پس حصري كه در خبر متمسك به در دوجا واقع است باطل محض گشت درينجا هم شيخ ابن بابويه را غير از عذر مقرري چيزي سرانجام نميشود و نيز خبر اول مصرح است بانكه انبيا و رسل را اصل معرفت خدا كما هو الظاهر با حق معرفه خدا كما هو المراد حاصل نبود و هركرا معرفت خدا كما ينبغي حاصل نباشد قايل نبوت و رسالت چگونه خواهد بود و نيز خبر مذكور دلالت ميكند بر نفي حق معرفت از ائمه اطهار مثل حسنين و من بهدهما و هو خلاف مذهبهم چون حال شبهات ايشان در باب تفضيل ائمه و انبيا بطريق نمونه معلوم شد حالا لازم آمد كه غلو ايشان در حق ائمه و تحقير و اهانت ايشان در حق انبيا به تفصيلي كه لايق اين رساله مختصر است بيان نمائيم تا مرد با ايمان بسبب مجالسه و مصاحبت انفرقه از روي انبيا در روز قيامت شرمنده نه گردد و در حق حضرات ائمه و ديگر اوليا و صلحاء امت كه اعتقاد بزرگي ايشان دارد از جاده اعتدال بيرون نرود.
از جمله غلو ايشان در حق ائمه و تحقير انبيا عليهم السلام آنست كه گويند پيدايش انبيا طفيلي ائمه است و مقصود بالذات آفرينش ائمه بود و اين بدان ماند كه اصيل را طفيلي نايب مقرر كنند و گويند نصب اصيل محض براي نصب نايب بود و هو خلاف العقل متمسك ايشان درين باب روايت شيخ مفيد است يعني محمدبن النعمان كه استاد شريف مرتضي و شيخ ابو جعفر طوسي است عن محمدبن الحنيفه قال قال امير المومنين سمعت رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول «انا سيد الانبياء و انت سيد الاوصياء لولانا لم يخلق الله الجنه يا علي و لا الملائكه ولا الانبياء» و اين خبر از مفتريات قوم است بلا شبهه زيرا كه در مفهوم لولا كه امتناع الشي لامتناع غيره است توقف و احتياج نفي ثاني براثبات اول ضروري است و الا ترتيب امتناع او بر امتناع اول معقول نشود و هو بديهي جدا و درينجا توقف وجود جميع انبيا بر وجود آنحضرت و امير صريح الانتفاست اگر توقفي باشد نسبت بآباء كرام و پيغمبراني كه داخل سلسله نسبت اند خواهد بود و آن هم بعنوان ابوت نه بعنوان نبوت و جايز بود كه آنجماعه پيدا شوند تا نسل انها جاري شود و پيغمبر نشوند و در حق ملائكه و جنت خود اينقدر هم متصور نيست بار خدايا مگر ملائكه كه موكل بحفظ ايشان باشند يا مامور بامداد و نصرت ايشان و كتابت اعمال ايشان و از جنت مواضعي كه مسكن ايشان و متعلقات ايشان باشد پس معلوم شد كه اگر اين خبر صحيح هم مي بود مراد ازان معني حقيقتش نميشد بلكه غرض محض بيان عنايت حضرت حق است در حق خود و در حق حضرت امير و آنكه هدايت خلق و ارشاد انام بهر دو طريق ظاهر و باطن كه ماخذ اول جميع ياران و اصحاب آنجناب اند و مصدر ثاني جناب حضرت امير است در غالب طرق و سلاسل و منتهاي هر دو راه بحضرت اوست بر دست ما بيشتر از جميع انبيا و اوصيا شدني است و اين معني مستلزم تفضيل حضرت امير فقط بر انبيا نمي تواند شد زيراكه تفضيل مجموع اشياء بر مجموع اشياء ديگر مستلزم تفضيل احاد بر آحاد هم نيست چه جاي تفضيل آحاد بر مجموع.
غلو دوم آنكه گويند حق تعالي از ملائكه و انبيا ميثاق گرفت بر ولايت ائمه و اطاعت ايشان و اين معني هم صريح خلاف عقل است زيراكه گرفتن ميثاق از انبيا با وجود علم قطعي با انكه ايشان در زمان ائمه نخواهند بود عبث محض است غرض از اخذ ميثاق نصرت و اعانت وبيان مناقب و نشر مدايح است و چون اتحاد زمان نباشد اين اخذ ميثاق بچه كار مي ايد و انچه از اخذ ميثاق بربيان نعت خاتم الانبياء در قرآن مجيد واقع شده پس باين جهت است كه نصوص نبوت آنجناب و نعوت و شمائل آن عالي قباب در كتب سماويه نازل و مصرح بود و بودن اهل كتاب در وقت حاجت اظهار آن نصوص مقطوع به پس از انبيا ميثاق گرفتند تا آن نصوص را تفهيم و تبليغ به امت خود نمايند و از امتيان گرفتند تا قرنا بعد قرن آن نصوص را بي تغير و تبديل محفوظ دارند عند الحاجه اظهار نمايند بخلاف امامت ائمه كه نه در كتب انبيا نازل شد و نه در امم سابق رايج گشت ونه حاجت به اظهار آنها افتاد زيراكه امامت بنص پيغمبر وقت ثابت ميشود چون نيابت اوست وبا اهل كتاب در آن باب مراجعتي واقع هم نشد و گفته ايشان را درين باب اعتباري نبود اگر گرفتن ميثاق درين امر ضرور مي بود بايستي كه از ابوبكر و عثمان «رضي الله عنهم» ميثاق ميگرفتند بلكه ابرانامه ولا دعوي از ايشان نويسانيده مختوم بخوانيم ثقات نموده حواله حضرت امير ميفرمودند نه از موسي و عيسي و هارون كه نه خود ايشان و نه اتباع ايشان را در غصب امامت ائمه و تقرير و تسليم آن دخلي بود و متمسك اين گروه درين غلو بيحاصل روايت محمدبن الحسن الصفار است عن محمدبن مسلم قال سمعت اباجعفر عليه السلام يقول ان الله اخذ ميثاق النبيين بولايه علي بن ابي طالب و نيز روايت محمدبن بابويه در كتاب التوحيد عن داود الرقي ابي عبدالله عليه السلام في خبر طويل قال لما اراد الله ان يخلق الخلق نشرهم بين يديه و قال من انا فكان من نطق رسول الله صلي الله عليه وسلم و امير المومنين والائمه فقالوا انت ربنا فحملهم العلم و الدين ثم قال للملائكه هولاء حمله علمي و ديني و امانتي من خلقي ثم قال لبني آدم اقروا لله بالربوبيه ولهولاء النفر بالطاعه فقالوا نعم ربنا اقررنا درين روايت و روايت سابقه اخذ ميثاق از ملائكه مذكور نيست بلكه در روايت ثانويه محض اظهار فضل و شرف اين حضرات است نزد ملائكه و ظاهر است كه اخذ ميثاق از ملائكه معني ندارد و لهذا در هيچ ميثاق ملائكه داخل نيست زيراكه اخذ ميثاق از مكلفين است كه جنبه طاعت و عصبان هر دو در حق شان محتمل است بخلاف ملائكه كه «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ عَلَيْهَا مَلَائِكَةٌ غِلَاظٌ شِدَادٌ« لَا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ »«6»«التحريم» شان ايشان است اخذ ميثاق از ايشان چه حاجت و نيز درين روايت اخيره ذكر ميثاق انبيا هم نيست مگر از لفظ بني آدم كه عام است فهميده شود و مثل مشهور است كه ما من عام الا وقد خص منه البعض و نيز درين روايت اخذ ميثاق طاعت منحصر همين در جناب پيغمبر و امير و ائمه است و بس بس ايجاب طاعت انبياء اولو العزم و غيرهم كه بلا شبهه واقع است ثاني الحال بطريق بدا مصلحت ديد وقت شده باشد و روايتي كه خاطر خواه اين گروه است نيز در ابنان شيخ ابن بابويه يافته ميشود و روي ابن بابويه في خبر طويل عن ابن عباس رضي الله عنه عن النبي صلي الله عليه وسلم انه لما اسري به وكلمه ربه قال بعد كلام «انك رسولي الي خلقي و ان عليا وليي اميرالمومنين اخذت ميثاق النبيين و ملائكتي و جميع خلقي بولايته» و احوال صفارو ابن بابويه و رجال ايشان خصوصا محمد بن مسلم و غيره قسمي كه هست روشن است و ركاكت الفاظ اين اخبار گواه عادل است بر آنكه كذب و افترا است و مع هذا اهل سنت را بفضل الله تعالي حاجت توهين و تضعيف اين روايات يا تاويل و توجيه اين مفتريات نمانده زيراكه شريف مرتضي كه بزعم شيعه ملقب بعلم الهدي است در كتاب الدرر و الغرر براي تصحيح اين لقب خود در تكذيب خبر ميثاق مبالغه تمام نموده و جزم بوضع و افتراء آن كرده «وَرَدَّ اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنَالُوا خَيْرًا وَكَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ وَكَانَ اللَّهُ قَوِيًّا عَزِيزًا «25»«الاحزاب».
غلو سوم انكه گويند انبيا اقتباس انوار از ائمه كرده اند و اقتفاء اثاراين بزرگواران نموده و هيچ معقول نميشود كه متقدم چگونه اقتفاء آثار متاخر نمايد و ازو اقتباس انوار كند واگر احوال ائمه ايشان را بوحي و الهام ميشد پس چرا اصاله بايشان تعليم طريقت نه نمودند تطويل لا طايل چه ضرور بود كه فلانيان اين قسم خواهند كرد شما اتباع انها كنند مختصر اين بود كه شما فلان وفلان طاعت بجا آريد و بر هر صاحب عقل ظاهر است كه اتباع آثار و اقتباس انوار كسي را درخواست كه معرفت راه نجات ووصول بدرجات بيواسطه باو عنايت نساخته اند هر گاه با ايشان وحي و مكالمه و نزول كتب و حكم و احكام بلاواسطه مي شد ايشان را اتباع غير خود كردن چه در كار بود و نيز از روي تواريخ و اخبار صحيحه شرعيه ثابت است كه هيچ نبي روزه و نماز و زكوه وحج وديگر عبادات و معاملات مطابق شرايع نجم الدين ابوالقاسم يا جامع عباسي عاملي كه بزعم اين گروه آئين و طريق ائمه است نه كرده و نه در امت او اين طريق رواج داشته پس اتباع آثار ائمه از انبيا چه معني دارد و متمسك ايشان درين غلو هم همان «ابنان» شيخ ابن بابويه است روي الشيخ و غيره من الاماميه ايضا انه وجد بخط ابي محمد الحسن العسكري ما صورته اعوذ بالله من قوم حذفوا محكمات الكتاب و نسوا رب الارباب و النبي و ساقي الكوثر يوم الحساب و لظي الطامه الكبري و نعيم دار المتقين فنحن السنام الاعظم و فينا النبوه و الولايه و الكرام نحن مدار الهدي و المروه الوثقي و الانبياء كانوا يقتبسون من انوارنا و يقتفون آثارنا و سيظهر حجه الله علي الخلق و السيف المسلول لاظهار الحق و اين عبارت ظاهرا مخترع صاحب رقمه مزوره است كه خود انشا كرده بنام حضرت امام حسن عسكري نوشته واين فرقه خود هرجا شنيدند كه خط فلان امام است بيصرفه بران اعتماد ميكنند و امور دينيه را از انجا اخذ مي نمايند اين قدر نمي انديشند كه جعل و لباس در خطوط رايج است خصوصا نسبت به بزرگان گذشته كه نه خود ايشان موجوداند تا تكذيب فرمايند و نه مردم را معرفت خطوط ايشان و مهارت در شناخت آن خطوط بسبب كميابي حاصل است و عجب از شيخ ابن بابويه است كه در «كتاب الاعتقادات» خود ايمان مغلظه ياد كرده و قسمهاي سخت خورده كه اهل سنت بر ما ميكنند ما هرگز قابل تحريف كتاب الله و اسقاط سور و آيات ازو نيستم باز اين خبر موضوع را كه اولش همين مضمون است در كتاب خود روايت كرده درينجا هم همان عذر مقرري از طرف ايشان ياد بايد كرد كه دروغگو را حافظه نمي باشد.
غلو چهارم آنكه گويند انبيا پس رو حضرت امير خواهند بود و ايشان پيش پيش انبيا خواهند رفت در روز قيامت و متمسك ايشان روايت محمد بن يعقوب كليني است در كافي عن ابي الصامت الحلواني عن ابي جعفر قال قال امير المومنين لا يتقدمني الا احمد صلي الله عليه وسلم و نيز روايت فضل بن شادان در كتاب القايم عن صالح بن حمزه عن الحسن بن عبدالله عن ابي عبدالله قال قال امير المومنين علي منبر الكوفه و ما يتقدمي الا احمد صلوات الله و سلامه عليه و ان جميع الملائكه و الرسل و الروح خلفنا و غير اين دو اثر نيز روايات بسيار درين مضمون ساخته اند ليكن همه مخترع و مفتري اگر كسي را پيش انبيا درجه مي بود لابد در قرآن مجيد تعظيم او و توقير او و ايمان بمنصب او بطريق صراحت دعوت مي فرمود چنانچه در حق انبيا همين قسم به عمل آمده و الا ترك لطف لازم مي آمد كه مكلفين را خبر از حال شخصي كه اين درجه داشته باشد اصلا ندهند و اين ها در بي خبري ايمان به مرتبه او نيارند و در تعظيم و توقير و او قصور نمايند و اين اخبار احاد كه غير كذاب كه چند آن ها را كسي نمي دانند در اين مطالب عمده كه امهات عقايدند چگونه كفايت توانند كرد و الزام حجت بر مكلفين با اين كپ هاي پوست خانه چه قسم تواند شد.
غلو پنجم آنكه گويند درجه حضرت امير و عمه بالاتر از درجات انبياست روز قيامت سواي خاتم النبيين شيخ ابن با بويه در اين باب هم روايات دارند في معاني الاخبار عن خالدبن يزيد عن امير المومنين قال انا يوم القيمه علي درجه الرفيعه دون درجه النبي و اما الانبياء و الرسل فدوننا علي المراقي و في الامالي عن ابي عبدالله عن جده امير المومنين قال قال لي رسول الله صلي الله عليه وسلم «يا علي انت اخي في الدنيا و الاخره و انت اقرب الخلائق الي يوم القيامه في الموقف بين يدي الجبار» و روي سعد في الاربعين عن ابي صالح عن سلمان الفارسي عن النبي صلي الله عليه وسلم ان جبرائيل قال له اذا كان يوم القيمه نصب لك منبر عن يمين العرش و للنبيين كلهم عن يسار العرش و بين يديه ينصب لعلي كرسي الي جانبك اكراما الي غير ذلك من الاخبار المصنوعه في كتبهم وبالفرض اگر اين اخبار صحيح هم باشند مفيد مدعا كه تفضيل ائمه بر انبيا است نمي شوند زيراكه مفاد اين اخبار آنست كه به تبعيت خاتم الانبياء بعض آل اطهار اورا در بعض مواقف و مواضع تقدم بر جميع خلق خواهد شد وازين تقدم تبعي تفصيل لازم نمي آيد زيراكه امت مصطفويه بالاجماع پيش از همه امم در بهشت داخل خواهد شد و هر نبي همراه امت خود خواهد بود تا از گذرگاه تنگ پل صراط آنها را بگذراند پس اين امت را پيش از انبيا به تبعيت پيغمبر خود دخول بهشت نصيب خواهد شد و بالاجماع تمام اين امت از انبيا افضل نيست و اين معني موجب تفضيل دانستن خلاف عقل و شرع و عرف است در گذرگاه و دروازه ازك پادشاهي خدمتكاران و احشام اميري بر اميري به تبعيت امير اول مقدم مي شوند و موجب تفضيل آنها بر ان امير نمي گردد.
عقيده سوم انكه انبيا از گناهان معصوم اند و همين است مذهب اهل سنت ليكن تفصيلي دارند كه از كتاب واخبار صحيحه مفهوم ميشود از كبائر صغائر عمدا معصوم اند و بعضي صغائر از ايشان سهوا صادر ميشوند كه ان را زله نامند و زله در لغت لغزش قدم را گويند و چون گناه از پيغمبران باين صورت صادر ميشود كه قصد طاعتي يا مباحي ميكنند و بسبب قرب و مجاورت آن طاعت يا مباح به گناهي دران گناه واقع ميشود و اين حالت شبيه است به حالت رهروي كه قصد راه رفتن ميكند و بسبب قرب و مجاورت راه با سنگ يا گل ولاي پاي او لغزش ميخورد ازين جهت گناه پيغمبران را زله ناميدهاند ونيز اهل سنت گفتهاند كه صغايري كه دلالت بر خست و دناءت طبع ميكنند مثل دزديدن يك حبه يا كم كردن يك دانه از حق كسي ازپيغمبران بطريق سهو نيز صادر نمي شوند زيرا كه موجب تنفر ميگردند عوام را از اتباع اينها و نقض غرض بعثت لازم مي آيد و الحق مرتبه نبوت و فائده بعثت مقتضي عصمت اين بزرگواران است بچند وجه اول آنكه اگر از انبيا گناهان عمداً صادر شوند و امت مامور است باتباع ايشان «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ «31»«آل عمران» و خود ايشان از معاصي و گناهان مردم را باز ميدارند و نهي ميكنند پس تناقض در ميان دعوت قولي و فعلي لازم آيد دوم آنكه اگر گناه كنند بايد كه باشد عذاب معذب شوند لقوله تعالي «إِذًا لَأَذَقْنَاكَ ضِعْفَ الْحَيَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لَا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنَا نَصِيرًا «75»«الاسراء» و لقوله «يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ وَكَانَ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرًا «30»«الاحزاب»و معذب شدن خاصه باشد عذاب منافي و مخالفت منصب نبوت است زيرا كه نبي شفيع امت و شاهد نيكي و بدي ايشانست وچون خود در كار خود درمانده باشد شفاعت كه كند و شهادت كه ادا نمايد سوم آنكه اگر گناه ميكردند مثل سلاطين جابر ميشدند كه مردم را زجر ميكنند و سياست مي نمايند بر رسوم فاسده و ارتكاب فواحش و خود بعمل مي آرند و لابد روش انبيا از ملوك جابر و سلاطين ظالم ممتاز و مباين مي بايد چهارم آنكه اگر گناه كنند مستوجب ايذا و اهانت و عقوبت گردند وقد قال الله تعالي «إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآَخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُهِينًا «57»«الاحزاب» پنجم آنكه اگر گناه ايشان بر امت ظاهر شود استنكاف نمايند از اطاعت ايشان و از نظرشان بيفتند بلكه من بعد تصديق نه كنند و تكذيب نمايند و گويند كه اگر ايشان در اخبار و مواعيد خود راست مي گفتند خود چرا مرتكب اين كارها ميشدند فرقه يعفوريه از اماميه از انبيا تجويز كنند صدور ذنوب را و آنچه اين فرقه صراحه ميگويند بقيه اماميه در پرده مي سرايند كه امور شنيعه وگناهان قبيحه در كتب خود از انبيا روايت كرده اند چنانچه عن قريب بگوش ميرسد ان شاءالله تعالي.
عقيده چهارم آنكه انبيا از دروغ گفتن و بهتان نمودن مطلقا معصوم اند خواه عمدا باشد خواه سهوا خواه پيش از نبوت خواه بعد ازان و اماميه گويند كه كذب جايز بلكه واجب است بر انبيا از روي تقيه و قول حضرت ابراهيم را كه «اني سقيم» فرمود بر همين حمل كنند حالانكه اگر كذب جايز باشد بر انبيا كو از روي تقيه وثوق و اعتماد به اقوال ايشان نماند و غرض بعثت منتقض گردد و تقيه انبيا را جايز نيست و الا تبليغ احكام الهي صورت نه بندد زيرا كه در اول امر كه هنوز ممد و ناصري نمي باشد احتياج تقيه بيشتر ميباشد و چون در آنوقت ايشان خلاف حكم الهي ظاهر نمايند و از ايذاي قوم بترسند ديگر حكم الهي چه قسم معلوم شود و عن قريب تحقيق اين مسئله بيايد ان شاء الله تعالي و آنچه در حديث وارد شده است كه «لم يكذب ابراهيم الا ثلث كذبات» پس مراد از كذب معني حقيقي آن نيست بلكه تعريضات را كه نسبت بفهم سرسري سامع مشابه بكذب مي باشند بطريق مشاكله بكذب نام كرده اند و در باب دوم تحقيق اين گذشت.
عقيده پنجم آنكه انبيا را معرفت واجبات ايمان قبل از بعثت و بعد ازان ضرور است زيراكه جهل در عقايد موجب كفر زندقه است و معاذ الله كه انبيا را اين جهل باشد آري در احكام شرعيه بدون ورود وحي ايشان را علم حاصل نميشود و در همين علم وارد است قوله تعالي «وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَرَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ وَمَا يُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْءٍ وَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيمًا «113» «النساء» جماهير مسلمين و يهود و نصاري برين عقيده اجماع دارند و جابجا در حق انبيا در نصوص قرآني «فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمَانَ وَكُلًّا آَتَيْنَا حُكْمًا وَعِلْمًا وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُودَ الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ وَالطَّيْرَ وَكُنَّا فَاعِلِينَ «79»الانبياء»*« يَا يَحْيَى خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ وَآَتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا «12»«مريم»*« وَشَدَدْنَا مُلْكَهُ وَآَتَيْنَاهُ الْحِكْمَةَ وَفَصْلَ الْخِطَابِ «20»«ص» و غير ذلك صريح برين مدعا دليل است و در بعضي مواضع ذكر بعثت و ارسال و وحي و انزال كتاب بعد ازين مضمون واقع شده و نيز در حق لقمان بي آنكه وحي و نبوت داشته باشد لفظ حكمه فرموده اند پس معلوم شد كه اين علم قبل از نبوت و وحي هم حاصل ميشود و اماميه گويند كه انبيا را معرفت اصول عقايد در حين بعثت بلكه در عين مناجات و مكالمه كه اعلاء مراتب قرب بشري با جناب خداوندي است حاصل نميشود معاذالله من هذا الاعتقاد الباطل يدل علي ذلك ما رواه محمدبن بابويه القمي في عيون اخبار الرضا عليه السلام و في كتاب التوحيد عن علي بن موسي الرضا عن ابائه عليهم السلام الي امير المومنين و محمدبن يعقوب الكليني عن ابي جعفر في الكافي ان موسي بن عمران صلوات الله و سلامه عليه سال الله تعالي فقال يارب ابعيد انت مني فاناديك ام قريب فاناجيك و اين خبر صريح دلالت ميكند كه حضرت موسي را تا اين وقت كه حالت مناجات و مكالمه بود از قرب و بعد مكاني منزه بودن باري تعالي معلوم نبود و حقيقت اين خبر آنست كه در حضور جناب رسالت مآب اعرابي جاهل آمده سوال كرده بود كه يا محمد ابعيد ربنا فيناديه ام قريب فيناجيه جناب رسالت در جواب آن اعرابي بي فهم تامل فرمودند كه اگر هر دو شق بعد و قرب مكاني را نفي ميكنم اين بدوي جاهل كه گرفتار اوهام و پابند حواس خود است بر نفي وجود باري تعالي محمول خواهد كرد زيراكه و هم همين حكم ميكند كه كل موجود اذا قيس الي موجود آخر فاما بعيد منه او قريب و تجرد موجود را از مكان و جهت و قرب و بعد كذاي نميفهمد و باور نميكند درين اثنا حق تعالي خود متكفل جواب شد و آيه «وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَلْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ «186» «البقره» و درين آيه اشاره به دقيقه شد كه چون بعد مكاني منتفي شد قرب حاصل شد كو قرب مكاني نباشد زيراكه آنچه از قرب مكاني حاصل ميشود بسبب انتفاء بعد مكاني درينجا هم حاصل است بدليل آنكه «أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ »و اين ارشاد هدايت نظام مصدور جميع صفات كمال و نقص آمد از انجمله الفاظ ذكورت در جناب او تعالي اطلاق كردن بسبب انتفاء انوثت و ازانجمله ضحك و تبشش و فرح بسبب انتفاء حزن و بكا و ازانجمله است حيا بسبب انتفاء وقاحت و ازانجمله صبر و شكيبائي بسبب انتفاء جزع و بيصبري و علي هذا القياس اگر چه معني حقيقه اين الفاظ هم درانجا متحقق نيست و همين است طريق هدايت خداوندي كه گرفتاران اوهام را نيز موافق معلومات و موهومات ايشان تسلي مي بخشند و تكليف ترقي بصرف معقولات نميدهند تا آنكه از كنيزي بي عقل بر اثبات مكان عالي قناعت كردند وقتي كه پرسيدند كه اين الله فقالت في السماء همين قصه اعرابي را حضرت ائمه هم بيان فرموده اند قوه حفظ رجال اين فرقه است كه بجاي اعرابي نام پيغمبري از پيغمبران اولوالعزم گرفتند ودر ورطه ضلالت افتادند و رجال اهل سنت من و عن اين قصه را ياد داشتند و روايت كردند و همين است تفاوت در روايات ايشان و روايات اهل سنت و ازين غلطي قبيح پي بايد برد كه در دعاء صنمي قريش ديگر مثالب صحابه هم همين قسم تبديل اسماء و القاب و تحريف شمائل و صفات بوقوع آمده نوبت به كجا رسانيده و اين همه بسبب مساهلت و بي مبالاتي اينفرقه است در روايات دين كه از هر كس وناكس اخذ علوم ديني كردند و هرگز بر محك امتحان نه زدند تا سره از ناسره ممتاز قلب از خالص جدا مي شد و روايت ديگر از همين باب در حق حضرت يونس هم دارند روي الكليني عن ابي عبدالله عليه السلام «ان يونس كان يقول في سجوده اتراك معذبي و قد عفرت لك في التراب وجهي اتراك معذبي وقد اظمات لك هواجري اتراك معذبي و قد اسهرت لك ليلي اتراك معذبي وقد اجتنبت لك المعاصي قال فاوحي الله اليه ارفع راسك فاني غير معذبك فقال ان قلت لا اعذبك ثم عذبتني كان ماذا الست عبدك و انت ربي فاوحي الله عز وجل اليه ارفع راسك فاني غير معذبك و اني اذا وعدت وعدا اوفيت» و درين خبر صحيح دو چيز معلوم شد يكي آنكه حضرت يونس را معلوم نبود كه خلف وعده كردن قبيح است از علامات نفاق و باري تعالي از قبايح منزه است دوم آنكه وجوب عدل يعني ترك تعذيب غير عاصي باطل است و الا حضرت يونس چرا خوف تعذيب ميكرد واگر حضرت يونس به اين مسئله اعتقادي هم جاهل مي بود مثل مسئله اولي پس از جناب باري تعالي جواب مي آمد كه مراتعذيب مطيع جايز نيست محض بر وعده حواله نميفرمود بالجمله اين خبر بلاشبهه از مفتريات رجال اينفرقه است كه بزعم خود ايشان مضمونش باادله قطعيه باطل و نامسموع است و همين است حال روايات اينفرقه كه لبطلانها منها عليها شواهد.
عقيده ششم آنكه انبيا معصوم اند از صدور گناهي كه موت برآن هلاك باشد اماميه درين عقيده خلاف دارند و درحق بعضي انبيا اين را روايت كنند روي الكليني عن ابن ابي يعفور قال سمعت ابا عبدالله يقول و هو رافع يده الي السماء رب لا تكلني الي نفسي طرفه عين ابدا ولا اقل من ذلك فما كان باسرع من ان تحدر الدمع من جوانب لحيته ثم اقبل علي فقال ابن ابي يعفور ان يونس بن متي وكله الله عز وجل الي نفسه اقل من طرفه عين فاحدث ذلك قلت: فبلغ به كفرا اصلحك الله فقال لا ولكن الموت علي تلك الحال كان هلاكا بايد دانست كه انچه از نص قرآن در مقدمه حضرت يونس ظاهر ميشود همين قدر است كه حضرت يونس بي اذن پروردگار قوم خود را گذاشته رفت و برين امر معاتب شد و نيز در دعاي بد كردن بر قوم خود عجلت فرمود و تحمل بر شدايد ايذا و تكذيب آنها نه نمود و ظاهر است كه اين هر دو امر گناه نيستند كبيره چرا باشند زيراكه نزد حضرت يونس قراين قويه قايم شدند بر آنكه ايشان ايمان نخواهند آورد پس دعاي بد فرمود و نيز بعد از انكشاف عذاب از ايشان ترسيد كه مرا ايذاء شديد خواهند رسانيد و تكذيب صريح خواهند كرد كه موافق وعده بوقوع نيامد ناچار گريخته رفت و منتظر حكم پروردگار نماند چون منصب انبيا بس عالي است بر همين قدر اورا عتاب شديد شد و تاديب و ارشاد فرمودند و حالا هم اگر شخصي غلام يا نوكر خود را عامل كرده بر ديهي بفريسد و بگويد اگر زمينداران و مزارعان آن ديه با تو سركشي نمايند و تن باطاعت ندهند بمن خواهي نوشت كه فوجي از حضور خود براي تاخت آن ديه خواهم فرستاد و آن غلام يا نوكر دران ديه رفت و بمقدور خود در استمالت رعايا و ترغيب و ترهيب آنها كوشيد و آنها اصلا تن به اطاعت او ندادند و احكام اورا قبول نداشتند بلكه در پي ايذا او شدند و اورا مسخره گرفتند و او انتظار حكم خاوند خود نكرد و خود عرضي در خواست مدد و فوج موعود فرستاد خاوند بموجب وعده خود فوج عظيم رخصت نمود زمينداران چون از قصد فوج مطلع شدند و كيلي را بطور خفيه نزد خاوند ديه روان نمودند و توبه و استغفار و ندامت بسيار اظهار كردند و قول و قرار دادند كه آينده از حكم او تجاوز نخواهند كرد و اين غلام و نوكر برين امور اطلاعي ندارد ناگاه فوج او بي تاخت ديه مراجعت كرد و ديه را صحيح و سالم گذاشته رفت اين غلام يا نوكر چون اين حالت مشاهده نمود واز حقيقت حال اطلاعي نداشت بي آنكه حكم خاوند برسد بر جان خود خايف شده زود از نواح آن ديه فرار كرده رفت درين صورت غلام يا نوكر را عاصي و نافرمان بردار و مخالف خاوند خود نتوان گفت آري اينقدر شد كه اين غلام يا نوكر اگر صبر ميكرد و خود را در ميان انها ميداشت تا بوسيله او توبه و استغفار مي كردند اسلوب كار بهتر مي شد و از روي تواريخ و روايات تفسيريه هيچ امر وراء اين دو چيز معلوم نميشود كه از حضرت يونس بوقوع آمده باشد و در قرآن مجيد كه «وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَى فِي الظُّلُمَاتِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ «87» «الانبياء» وارد شده پس مشتق از قدر است بمعني تضييق و تنگ كردن من قبيل قوله تعالي «اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاءُ وَيَقْدِرُ وَفَرِحُوا بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا فِي الْآَخِرَةِ إِلَّا مَتَاعٌ «26» «رعد» نه از قدرت تا فساد عقيده حضرت يونس ثابت شود دليل صريح برين آنكه بعد ازين عبارت «فنادي في الظلمات» فرموده و تفريع اين دعا و ندا برمعني قدرت هرگز درست نميشود و با معني ديگر بسيار چسپان است يعني گمان كرد كه ما اورا تنگ نخواهيم كرد درعتاب پس توبه نمود و از كرده خود استغفار آورد به اميد قبول و اعتراف حضرت يونس در آخر اين آيه بظلم حيث قال «وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَى فِي الظُّلُمَاتِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ «87»«الانبياء» بنابر هضم نفس و تضرع و زاري است در جناب خداوند خود و اندك را بسيار دانستن چنانچه شيوه بندگان مطيع است يا بنابر آنكه ترك اولي در حق انبيا حكم معصيت و ظلم دارد در حق عوام الناس.
عقيده هفتم آنكه حضرت آدم ابوالبشر صفي الله بود واز حسد و بغض و اصرار بر نافرماني خدا پاك بود و همين است مذهب اهل السنه قوله تعالي «ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيْهِ وَهَدَى «122»«طه»*« فَتَلَقَّى آَدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ «37»«البقره»*« إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آَدَمَ وَنُوحًا وَآَلَ إِبْرَاهِيمَ وَآَلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ «33»«آل عمران» اماميه در حق آن ابوالاباء عقوق شنيع بكار برند و كمال بي ادبي نمايند و اورا بحسد و بغض و ساير خصال نامرضيه وصف كنند و مصر بر معصيت و نافرماني خدا انگارند و آنچه ابليس را نسبت بحضرت آدم پيش آمد كه حسد كرد و امر سجده را قبول نه نمود و عهد خدارا در حق او ترك داد و ملعون ابدي شد اينها در حق حضرت آدم نسبت بائمه اطهار ثابت كنند كه حسد اينها نمود و بميثاق ولايت ايشان اقرار نه كرد و عهد خدا را در حق اينها ترك داد و حق تعالي بروي غضب فرمود و هميشه در غضب ماند معاذالله من ذلك روي محمدبن بابويه في عيون اخبار الرضا عن علي بن موسي الرضا عليه السلام انه قال ان آدم لما اكرمه الله تعالي بسجود الملائكه له و ادخاله الجنه قال في نفسه انا اكرم الخلق فنادي الله عزوجل ارفع راسك يا آدم فانظر الي ساق عرشي فرفع آدم راسه فوجد فيه مكتوبا لا اله الاالله محمد رسول الله علي ولي الله امير المومنين و زوجته فاطمه سيده نساء العالمين والحسن والحسين سيدالشباب اهل الجنه فقال آدم يارب من هولاء فقال عزوجل هولاء من ذريتك وهم خير منك ومن جميع خلقي ولولاهم ما خلقتك وما خلقت الجنه والنار و لاالسماء و لا الارض فاياك ان تنظر اليهم بعين الحسد فاخرجك عن جواري فنظر اليهم بعين الحسد فسلط عليه الشيطان حتي اكن من الشجره التي نهي الله تعالي عنها و ايضا روي ابن بابويه في معاني الاخبار عن المفضل بن عمر عن ابي عبدالله قال لما اسكن الله عزوجل آدم و زوجته الجنه قال لهما «وَقُلْنَا يَا آَدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَكُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ «35»«البقره» فنظر الي منزله محمد وعلي منازل اهل الجنه فقالا ربنا لمن هذه المنزله فقال الله عزوجل ارفعوا روسكم الي ساق عرشي فرفعا روسهما فوجدا اسماء محمد وعلي و فاطمه و الحسن والحسين والائمه مكتوبا علي ساق العرش بنور من نور الجبار جل جلاله فقالا يا ربنا ما اكرم هذه المنزله عليك و ما احبهم اليك و ما اشرفهم لديك فقال الله جل جلاله لولاهم ما خلقتكما هولاء خزنه علمي و امنائي علي سري ايا كما ان تنظرا اليهم بعين الحسد و تتمنيا منزلتهم عندي و محلهم من كرامتي فتدخلا من ذلك في نهيي و عصباني فتكونا من الظالمين فوسوس اليهما الشيطان فدلاهما بفرور وحملهما علي تمني منزلتهم فنظرا اليهم بعين الحسد فخذلا لذلك حالا در مضمون اين دو خبر عاقل را تامل بايد كرد كه در حق حضرت آدم چه قدر اهانت و تحقير است زيراكه حسد مطلقا از مذمومات وقبايح است به اجماع جميع اهل ملل ونحل خصوصا حسد اكابر و خيارعبدالله كبيره است از عمده كبائر واينهمه را نسبت بحضرت آدم ميكنند خاصتا بعد از تقيد وتاكيد تمام از جناب كبرياء الهي پس در مذهب ايشان در ميان آدم و ابليس فرقي نيست آنچه ابليس با آدم كرد آدم با اولاد امجاد خود بعمل آورد بلكه كار آدم بدتر از كار ابليس شد زيراكه ابليس را با آدم علاقه نبود و آدم را با اين بزرگواران علاقه پدري و پسري درميان بود پس قطع رحم قريبه لازم آيد و حسد اولاد كه در سلامت فطرت از محالات عاديه است به پيغمبري كه اول پيغمبران و قبله فرشتگان و ساكن جنت بود منسوب گشت معاذالله من ذلك اين است معامله آدم در مذهب اماميه در حق العباد واما معامله اودر حق الله نزد ايشان پس از روايت ديگر شرح كنيم روي محمدبن الحسن الصفار عن ابي جعفر قال الله تعالي لادم و ذريته التي اخرجها من صلبه «وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آَدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ «172»« الاعراف» و هذا محمد رسول الله و علي امير المومنين واوصياءه من بعده ولاه امري وان المهدي انتقم به من اعدائي واعبد به طوعا و كرها قالوا اقررنا وشهدنا و آدم لم يقرو لم يكن له عزم علي الاقرار به درين خبر صريح كفر حضرت آدم باشد انواع كفر كه كفر جحود است لازم آمد و تكفير پيغمبري كه اورا حق تعالي بدست خود پيدا كرده باشد وروح خاص خود را درو دميده و در حق او فرموده ان الله اصطفي آدم و ملائكه را حكم بسجود او كرده چه قدر دور از دين و ايمان است و شريف مرتضي را درين امور في الجمله حميت اسلام بجوش آمده و در كتاب خود كه مسمي بغرر و درر است انكار خبر ميثاق نموده و حكم بوضع و اختراع آن كرده و ابن صفار و شيوخ او را از دائره ايمان بر آورده و لله الحمد وعجب است ازينفرقه كه در نظم قرآن مجيد تامل نمي كنند و در نمي يابند كه محل عتاب برآدم محض اكل شجره كه گناه كبيره نيست بالاجماع گردانيده اند واگر اين امور واقع مي شد لازم بود كه محل عتاب همين امور را مي گردانيد و ازان خبر ميداد تا ديگران را مثل ابوبكر و عمر و عثمان چشم عبرت وا مي شد و از امثال اين قبايح اجتناب مي كردند و اين بدان ماند كه شخصي پسر شخصي را كشته باشد و فرمان عمده اورا انكار كرده باشد واز درخت خانه او بي پروانگي دانه ميوه چيده خورده باشد در مقام عتاب آنهمه معاصي را در يك كناره گذاشته محض بر خوردن دانه چند از درخت شورش كند و امور ديگر را اصلا در ذكر نيارد وبا وجود عقل كامل اين معني متصور نيست ودر ترك عهد روايتي ديگر از اماميه نيز بر ذمه حضرت آدم در كتب ايشان ديده است روي الصفار المذكور في قوله تعالي «وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آَدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا «115»«طه» قال عهد الله الي آدم في محمد و الائمه بعده فترك و لم يكن له عزم انهم هكذا و اصل حقيقت اينست كه ابن صفار مردي بود از علوج مجوس كه نام جد او فرخ بود و او خود را از موالي موسي بن عيسي اشعري مي گرفت و خباثت مجوسيت در اصل و نسب او باقي ماند نهايت آنكه تستر به تشيع مي نمود دليل صريح برين آنكه ابن صفار رواياتي از ايمه نيز قدح مي كنند مثل اخبار مذكور كه هر همه طوايف مليين از يهود و نصاري و مسلمين بر بزرگي حضرت آدم ابوالبشر و كرامت ايشان نزد پروردگار خود و اصطفاء ايشان بر عالمين اجماع دارند و چون چنين روايات از ايمه در عالم منتشر شود مردم قاطبه از حقيقت امامت ايشان بلكه از حسن و ديانت ايشان بد اعتقاد و متنفر گردند و ابتلاء عظيم در اسلام راه يابد و مدعا مجوس و آرزوي دلهای ايشان برآيد و به والحمد الله اهل سنت بر خباثت اين گروه مطلع شده اند و روايات اينها را جدا انداخته و مثل لته حيض مطروح ساخته ليكن شيعه را شيطان راه زني كرده پس رو اين شيوخ ضلالت گرداننده دين و ايمان خود را مبني بر روايت اين بد دينان ساخته اند و ايمان خود را در راه متابعت اين ابليس آئينان درباخته «للَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابًا مُتَشَابِهًا مَثَانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ ذَلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشَاءُ «وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ »«23» «الزمر».
عقيده هشتم آنكه هيچ نبي از رساله استعفا ننموده و از اداء احكام الهي عذر نياورده و همين است مذهب اهل سنت و اماميه گويند كه بعضي اولوالعزم از رسولان استعفا از رساله نموده اند و تعلل و مدافعت پيش آورده و عذرها بيان كرده از انجمله حضرت موسي است عليه السلام كه چون او را حق تعالي بلا واسطه كسي خود ندا فرمود و ارشاد نمود كه «وَإِذْ نَادَى رَبُّكَ مُوسَى أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ «10»«الشعراء» قوم فرعون در جواب گفت كه مرا ازين كار معاف دار زيرا كه مي ترسم از آنكه مرا به دروغ نسبت كنند و از قيل و قال آنها دل تنگ شوم و نيز زبان من بسبب لكنتي كه دارم در تقرير مطلب كوتاهي ميكند و نيز من تقصير دار آن قومم و يكي را از انها كشته ام مبادا مرا در عوض او بكشند پس هارون را كه برادر من است رسالت ده و مرا معاف دار و اين مضمون را از روايات قرآن مي برآرند و از كلام الهي مي فهمند حالانكه استعفا از رساله متضمن رد وحي است و مستلزم عدم انقياد لامر الله و انبيا ازين امور معصوم اند و در آيات قرآني ايشان را جاي تمسك نيست بلكه همان آيات عندالتامل ايشان را الزام مي دهند زيرا كه اين كلام از حضرت موسي اصلا در قرآن منقول نيست كه مرا ازين كار معاف دار و عوض من هارون را رسالت ده اين همه خوش فهمي اين فرقه نافهم است آري خوف از تكذيب قوم فرعون و از آنكه قتل كنند پيش از اداء رساله و دل تنگي و كوتاه زباني خود بيان كرده اند ليكن نه بنابر استعفا و تعلل بلكه براي طلب عون بر امتثال امر و تمهيد عذر در طلب معين و اين خود عين حجت قبول است بمثابه آنكه پادشاه شخصي را بر مهمي معين سازد و آن شخص قلت رفقاء خود و كثرت اعدا و شوكت آنها بيان نمايد يا ضعف حال خود از جهت قال ومنال مذكور كند غرضش آنكه از حضور پادشاه به او مساعده عنايت شود و سرداران عمده با فوج شايسته همراه او متعين شوند پس اين كلام او صريح دلالت بر قبول دارد نه بر رد و دفع و در آيه «وَاجْعَلْ لِي وَزِيرًا مِنْ أَهْلِي «29» هَارُونَ أَخِي «30» اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي «31» وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي «32»«طه» تفسير اين مبهم وارد شده كه غرض ايشان تشريك برادر خود را مر رسالت بود نه مدافعت از خود و هارون را عوضي خود و همچنين «اخاف ان يكذبون» و «اخاف ان يقتلون» محض براي استدفاع بلا و استجاب حفظ از جانب خدا بود نه دفع اين منصب عالي از خود معاذالله من سوء الفهم و سوء الظن لاسيما في حق الانبياء خصوصا اولي العزم من الرسل.
عقيده نهم آنكه مبعوث الي الخلق كافه در زمان خسرو پرويز محمد بن عبدالله بن عبد المطلب بود صلي الله عليه وسلم من عندالله نه علي بن ابي طالب بن عبدالمطلب و حضرت جبرئيل امين خداست به روحي از طرف خود به او وحي نياورده ودر اداء رسالت خيانت نه كرده ونيز معصوم است از سهو و خطا درين امور عظام درين امر غلطي نه كرده و اشتباه اورا واقع نشده غرابیه كه سابق حالشان گذشت در باب اول مخالف اين عقيده دارند و جبرئيل را لعنت كنند و درينجا نصوص قرآني و اخبار ايمه اهل بيت آوردن خالي از سماجتي نيست و مع هذا اسكات خصم هم نميكند زيرا كه چون تهمت بر جبرئيل است قرآن و شرايع همه از حيز اعتبار افتاد و اهل بيت چرا مخالف منصب جد خود كه ايشان را باو شرف حاصل است خواهند گفت ناچار از تورات و انجيل نقل بايد آورد كه غرابيه هم اينقدر معتقد پيش بندي جبرئيل نيستند كه دران كتب هم نعت محمد صلي الله عليه وسلم درج ميكرد كه آخر مرا باو سروكاري شدني است واگر اين احتمال هم پيدا كنند پس وحي حضرت موسي و عيسي اكثر بدون واسطه جبرئيل بود خصوصا تورات كه يك دفعه ايشان را بلاواسطه كسي در طور عنايت شده بود مكتوب بر الواح زبرجد درانجا دخل جبرئيل نمي تواند شد في التورات في السفر الرابع منه قال الله تعالي لابراهيم ان هاجر تلد و يكون من ولدها من يده فوق الجميع ويد الجميع مبسوطه اليه بالخشوع و نسخه تورات كه اين عبارت ازانجا است نزد يهود است اهل اسلام را بدان دست نيست و نه دران جبرائيل تصرف نموده لان اليهود كانوا يعادون جبرئيل و بديهي است كه از اولاد هاجر اين قسم شخصي كه در وقتي از اوقات دست او بالاي همه شده باشد و همه اهل عصر او بخشوع متوجه بحضرت او باشند غير از محمد بن عبدالله نبوده است اما علي بن ابي طالب پس در زمان خلفاء ثلاثه مغلوب و خايف و مغصوب و مظلوم مانده و چون نوبت بخلافت او رسيد خشوعي كه معاويه با او بعمل آورد و ديگر بغاه و خوارج پوشيده نيست و في السفر الخامس منه يا موسي اني مقيم لبني اسماعيل نبيا من بيتي اجرايهم و اجري قولي في فيه و يقول لهم ما امره به و اين قسم نبي لابد از نبي اسماعيل پيدا شود و علي بن ابي طالب كما هي امر الهي نرسانيد و نه قول خدا در دهان او آمد بلكه خود را تابع پيغمبر وقت و تلميذ او دانست پس ان نبي نيست الا محمد بن عبدالله و في الانجيل في الصحاح الرابع عشر من انجيل يوحنا اتي فارقليط روح القدس الذي يرسله ابي باسمي هو يعلمكم و يمنحكم جميع الشياء و هو يذكركم ماقلته لكم و في انجيل يوحنا ايضا في الصحاح السادس منه لكني اقول لكم الان حقا و يقينا ان انطلاقي عنكم خيرلكم فان لم انطلق الي ابي لم ياتكم فارقليط و ان انطلقت ارسلت به اليكم فاذا ما جاء هو يعبد اهل العالم و يدينهم و يوبخهم و يوفقهم علي الخطيئه والبر وفيه ايضا ان لي كلاما كثيرا اريد ان اقوله لكم و لكن لا تقدرون علي قبوله والاحتفاظ به ولكن اذا جاء روح الحق يرشدكم و يعلمكم و يريدكم بجميع الخير لانه ليس يتكلم من تلقاء نفسه و در زبورنام مقدس محمد بن عبدالله نيز واقع است و احتمال و اشتباه را اصل زايل ميكند في الزبور و نسخته محفوظه عند اليهود يا احمد فاضت الرحمه علي شفتيك من اجل ذلك ابارك عليك فتقلد السيف فان بهاءك و حمدك الغالب و بوركت كلمه الحق فان ناموسك و شرائعك مقرونه بهيبه يمينك سهامك مسنونه و الامم يجرون تحتك كتاب حق جاء به الله من اليمن و التقديس من جبل فاران و امتلات الارض من تحميد احمد و تقديسه و ملك الارض و رقاب الامم و في موضع آخر من الزبور ايضا لقد انكفت السماء من بهاء احمد و امتلات الارض من حمده و اهل كتاب هميشه از مولد و مبعث و نسب و نعوت و شمايل نبي آخر زمان و اخراج كفار قريش اورا از وطن خود و محل هجرت او بوجهي خير ميدانند كه بسبب تخصيصات و تقييدات احتمال شركه ابهامي مرفوع و منتفي گشته كلي منحصر في واحد شده بود و لهذا در وقت ظهور آن عالي جناب آن صفات را برو منطبق يافته بلكه منحصر درو شناخته پاره در ربقه انقياد درآمدند و برخي وعده نصرت و امداد بر وقت مصمم نمودند اما قضاء و قدر پيش دستي كرد و آنجماعه قبل از رسيدن وقت بدار القرار شتافتند و نيز در وقت تولد علاماتي كه بظهور آمد و تكلم احجار و اشجار و اخبار كاهنين و هتف هواتف جن و بانگ زدن اصنام و شياطين و همچنين در وقت بعثت آنچه وقوع يافت احتمالات ديگر را مسدود ساخت باز ظهور معجزات واستجابت دعوات و امداد و نصرتي كه پي در پي از جناب الهي باو واتباع او مي رسيد و بركات و انوار كه از و در عالم منتشر شد و باقي ماند دليل اني تخصيص او كردند وقطع نظر ازين همه احتمال غلط و اشتباه در حق جبرئيل وقتي متخيل و متوهم مي شد كه مدار ارسال وحي وتعين موحي اليه محض بر نمودن تصوير او ميشد و ذكر نام و نشان و نعوت و شمايل با آن نميبود و خداي تعالي تدارك اين غلط و تنبيه بر اين اشتباه نميتوانست كرد و اين همه شقوق بديهيه البطلاناند و مع هذا مشابهت صوري در ميان آن جناب و حضرت امير به تواتر مخبرين از شيعه و غير شيعه كه حليه هر دو بزرگ را روايت كرده اند باطل و بياصل است اگر غرابيه و ذبابيه به طريق خرافات ادعا نمايند نعيق غرابي و طنين ذبابي پيش نخواهد بود.
عقيده دهم آنكه آنجناب خاتم النبيين است لا نبي بعده جميع فرق اسلاميه به همين قائلند الا چند فرقه از شيعه مثل خطابيه و معمريه و منصوريه و اسحاقيه و مفضليه و سبعيه كه بيپرده مخالف اين عقيده دارند چنانچه در باب اول در ذكر مذاهب ايشان گذشت و اماميه هر چند به ظاهر به ختم نبوت آن جناب اقرار كنند ليكن در پرده به نبوت ائمه قائلاند بلكه ائمه را بهتر و بزرگتر از انبياء شمارند چنانچه در همين باب به تفصيل گذشت و تفويض امر تحليل و تحريم كه خلاصه نبوت بلكه بالاتر از نبوت است براي ائمه اثبات نمايند پس در معني منكر ختم نبوتاند يدل علي ذلك ما رواه الحسين بن محمد جمهور القمي في النوادر عن محمد بن سنان عن ابي جعفر قال كنت عنده فاجريت اختلاف الشيعه فقال يا محمد ان الله تعالي لم يزل متفرداً بالوحدانيه ثم خلق محمدا و عليا و فاطمه و الحسن و الحسين فمكثوا الف دهر فخلق الاشياء و اشهدهم خلقها و اجري طاعتهم عليها و فوّض امورهم اليهم يحلّون ما يشاؤن و يحرمون ما يشاؤن ما رواه الكليني عن محمد بن الحسن الميثمي عن ابي عبدالله قال سمعته يقول ان الله تعالي ادب رسوله صلي الله عليه و سلم حتي قومه علي ما اراد ثم فوض اليه دينه فقال «مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لَا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيَاءِ مِنْكُمْ« وَمَا آَتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُو» وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ «7»«الحشر» فما فوض الله تعالي الي رسوله صلي الله عليه و سلم فقد فوضه الينا و اين هر دو روايت موضوع و مفترياند زيرا كه حسين بن محمد از ضعفا روايت ميكند و مراسيل را بيشتر در كتابهاي خود ميآورد قال النجاشي ذكره اصحابنا بذلك و محمد ابن حسن ميثمي از مجسمه است كه ايمان ندارد روايت او را چرا اعتبار بايد كرد و اگر در اينجا اعتبار كنند تجسيم او را كه نيز از ائمه روايت ميكند قبول بايد داشت اول در تفويض امر دين به پيغمبر صلي الله عليه و سلم سخن است تا به ديگري چه رسد مذهب صحيح آن است كه امر تشريع مفوض به پيغمبر نميباشد زيرا كه منصب پيغمبري منصب رسالت و ايلچي گري است نه نيابت خدا و نه شركت در كارخانه خدايي آنچه خداي تعالي حلال و حرام فرمايد آن را رسول تبليغ ميكند و بس از طرف اختياري ندارد و اگر تفويض امر دين به پيغمبر ميشد او را عتاب چرا ميشد حال آنكه او را مواضع بسيار مثل اخذ فدا از اساري بدر و تحريم ماريه قبطيه و اذن دادن منافقين در تخلف از غزوه تبوك و غير ذلك عتاب شديد واقع شده و در بعضي جاها كه پيغمبر صلي الله عليه و سلم در اثناي بيان حكم به تقريب سؤال سايلي يا وقوع واقعه في الفور بيانتظار وحي استثنا يا تخصيص فرموده مثل الا الاذخر و مثل تجزي عنك و لا تجزي عن احد بعدك و مثل لو قلت نعم لوجبت و قائلين به تفويض بدان تمسك ميجويند پس در حقيقت ارباب تفويض نيست بلكه از قبيل اجتهاد است كه به طريق درج في العموم يا قياس خفي استنباط آن حكم ميفرمود و تشفي مسايل مينمود و اجتهاد نبي ملزم العمل در حق امت است و اين قسم تفويض كه از قواعد كليه شرعيه استنباط حكم نموده فتوي بدهد محذوري ندارد كه ساير مجتهدين در اين شريك اند و اگر مسلم داريم كه به پيغمبر صلي الله عليه و سلم تفويض امور دين واقع شده بود چنانچه مذهب مرجوح است پس ائمه را در اين منصب شريك نمودن خلاف اجماع است و الا بايستي كه در عمل روايات از ائمه و پيغمبر صلي الله عليه و سلم برابر ميشدند به هر چه خواهند عمل نمايند زيرا كه هر يك از ايشان صاحب شرع است بر اين تقدير پس در ميان روايات متعارضه احتياج توفيق نميشد و ارتكاب تكلفات در آن نمينمودند يا عمل به چيزي از روايات ائمه و پيغمبر صلي الله عليه و سلم جايز نميشد زيرا كه هر يكي از ايشان مصلحت قومي يا شخصي يا زماني مراعات نموده تشريع كرده است و آن مصالح از امت مستور است تا در جاي ديگر نيز بر وفق آن مصالح احكام مختلفه را جاري نمايند پس تعطيل احكام شرع لازم ميآيد و اللوازم كلها باطله عند الاماميه ايضا فكذا الملزوم و نيز اگر تفويض امر دين به پيغمبر و امام ميشد لابد ايشان را اجتهاد بايستي كرد در جوانب حكم تا آنچه اولي و ارجح باشد قرار دهند حال آنكه نزد شيعه اماميه نبي و امام را اجتهاد جايز نيست و نيز ائمه قاطبه روايت حلال و حرام از آباء خود ميكردند و در صورت تفويض روايت وجهي نداشت و بالجمله اين اصلي است فاسد كه مستلزم مفاسد بسيار است و مع هذا متضمن انكار ختم نبوت است در حقيقت و جميع اماميه به آن قائلند.
عقيده يازدهم آنكه معراج حق است و مخصوص است به خاتم النبيين صلي الله عليه و سلم و هيچ كس از اهل عصر شريك آنجناب صلي الله عليه و سلم در ديدن ملكوت آسمان و زمين نبود و همين است مذهب اهل سنت و ثابت به نصوص كتاب و عترت قوله تعالي «سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آَيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ «1»«الاسراء» و قوله تعالي «وَلَقَدْ رَآَهُ نَزْلَةً أُخْرَى «13»«النجم» الي قوله تعالي «لَقَدْ رَأَى مِنْ آَيَاتِ رَبِّهِ الْكُبْرَى «18»«النجم» و اقوال عترت در بيان قصه معراج در كتب اماميه به حد تواتر رسيده نقل آن موجب تطويل است و در اين عقيده نيز اكثر فرق شيعه مخالفت دارند اسماعيليه و معمريه و امويه اصل معراج را انكار كنند و به شبهات فلسفيه و استبعادات عاديه در سرعت حركت و خرق سموات تمسك نمايند حال آنكه نص قرآني به خلاف آن ناطق است اما سرعت حركت پس در حق عرش بلقيس كه كه در يك لمحه از يمن به شام رسيد منصوص است در سوره نمل و اما خرق سموات پس آيات بيشمار بر آن دلالت صريح ميكنند قوله تعالي «إِذَا السَّمَاءُ انْفَطَرَتْ «1»«الانفطار»و«إِذَا السَّمَاءُ انْشَقَّتْ «1»«الانشقاق» و نيز خرق وقتي لازم آيد كه آسمان ابواب نداشته باشد و ثبوت ابواب كه طرق صعود و نزول ملائكه و ارواح است در آسمان مجمع عليه ملل ثلاثه است تا به اصول اسلام چه رسد و منصوريه مخصوص بودن معراج را به خاتم الانبياء صلي الله عليه و سلم انكار كنند و گويند كه ابومنصور عجلي به جسد خود در يقظه به آسمان صعود نموده و با خدا مكالمه و مشافهه كرد و خداي تعالي بر سر او دست ماليد چنانچه در باب اول گذشت و اين ابومنصور عجلي همان عجل بقريست كه او را حضرت صادق عليه السلام طرد و اخراج نمود و تكذيب فرمود از آن باز مدعي امامت براي خود شد و افتراها بست و اماميه با هم مختلفاند بعضي گويند كه حضرت امير عليه السلام شريك معراج با جناب پيغمبر صلي الله عليه و سلم و بعضي گويند كه در زمين ديد آنچه جناب پغمبر صلي الله عليه و سلم بر عرش ديد سبحان الله جايي كه جبرئيل مقرب را گنجايش مرافقت آن جناب نبوده باشد بشري را چه امكان كه شريك منصب آن جناب تواند بود اگر در زمين ديدن آنچه كه بر عرش ديدند ممكن ميبود پس پيغمبر صلي الله عليه و سلم را مفت مشقت اين سفر طويل چرا ميدادند مگر بصر بصيرت او معاذالله شبكوري داشت كه از دور نميتوانست ديد تمسك اين فرقه روايت ابن بابويه است في كتاب المعراج في خبر طويل ان علياً كان ليله المعراج في الارض و لكنه رأي من ملكوت ما رآه النبي صلي الله عليه و سلم و سابق گذشت كه اين روايت معارض است با روايت صحيحه ديگر نزد ايشان انّ عليا كان علي ناقه من نوق الجنه و فی يده لواء الحمد و حوله شيعته الي آخر ما سبق نقله و قد سبق انهما تعارضاً فتساقطاً و اگر اين روايت صحيح باشد تمام شيعه را شركت با پيغمبر صلي الله عليه و سلم در معراج حاصل ميشود پس اولي و انسب همين است كه اين روايت را ترجيح دهند و امويه كه فرقهاي است از اماميه اعتقاد شركت حضرت امير رضي الله عنه در اصل نبوت دارند و گويند كه نسبت امير به جناب پيغمبر صلي الله عليه و سلم نسبت حضرت هارون به موسي بود حال آنكه لفظ خاتم النبيين در حق آن جناب از امير رضي الله عنه متواتر است نزد جميع اماميه و در اين صورت ختم نبوت چه قسم صورت بندد كه حضرت امير بعد از رحلت جناب پيغمبر صلي الله عليه و سلم تا مدت سي سال در قيد حيات بود و عزل نبي از نبوت محال.
عقيده دوازدهم آنكه نصوص قرآن و احاديث پيغمبر صلي الله عليه و سلم همه محمول بر معاني ظاهرهاند سبعيه از اسماعيليه و خطابيه و منصوريه و معمريه و باطنيه و قرامطه و زراميه از فرق شيعه به آن رفتهاند كه آنچه در كتاب و سنت از وضوء و تيمم و صلوه و صوم و زكات و حج و جنت و نار و قيامت و حشر وارد شده بر ظاهر آن محمول نيست بلكه اشاره است به چيزهاي ديگر كه آنها را جز امام معصوم كس ديگر نداند پس نزد اين فرق اعظم ثقلين كه كتاب الله است قابل تمسك نماند چنانچه سبعيه گفتهاند كه وضو موالات امام است و تيمم اخذ از مأذون در غيبت امام و صلوه عبارت از ناطق به حق كه رسول الله صلي الله عليه و سلم است به دليل «اتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَابِ وَأَقِمِ الصَّلَاةَ إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَلَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ «45»«العنكبوت» و زكات عبارت از تزكيه نفس به معارف حقه و كعبه نبي است و باب علي و صفا و مروه حسنين و ميقات مردمند و تلبيه اجابت دعوت امام و طواف هفتگانه به كعبه عبارت است از موالات ائمه سبعه كه فيما بين نطقاء بالشرايع ميباشند و شريعت سابق را تا آمدن لاحق برپا ميدارند و احتلام عبارت از افشاي اسرار ائمه به سوي نااهلان اگر به غير قصد واقع شود و غسل عبارت از تجديد عهد امام و جنت راحت بدن است از تكليفات شرعيه و نار مشقت تكاليف بر داشتن و عمل به ظواهر نمودن و قرامطه و باطنيه نيز از اين قسم خرافات و هذيانات بسيار دارند و عمل به ظواهر را دشمناند و لهذا قتل حجاج را در حرم و نهب اموالشان نمودند و حجر الاسود را كنده بردند و را بر خاكريزي از خاكريزهاي كوفه انداختند و همه اينها به اباحت محارم و محرمات قائلاند و برقعيه اكثر انبياء را انكار كنند و لعن نمايند و باطنيه گويند كه صوم و صلوه و حج و زكات همه پيدا كرده و ساخته خلفاي ثلاثه است و روزه ماه مبارك رمضان بدعت عمر رضي الله عنه است و خطابيه و منصوريه و معمريه و جنابيه گويند كه فرايض مذكوره در شريعت نام مرداني است كه ما را به دشمنيشان فرمودهاند و منصوريه و زراميه جنت را تأويل كنند به امام و نار را به دشمنان او مثل حضرت ابوبكر و عمر رضي الله عنهما و معمريه گويند كه جنت نعيم دنيا و نار آلام دنيا است دنيا را فنا نخواهد بود و در زمان مطيع بالله اين فرق را با وصف اين شعوري كه دارند غلبه و تسلط كلي حاصل گشت و عالمي را گمراه كردند تا عبرت عاقلان باشد و آخر به دست تركان چنگيزي علف تيغ انتقام پروردگار گشتند و همراهشان خشك و تر بسيار سوخت قوله تعالي «اتَّقُوا فِتْنَةً لَا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ «25» «الانفال».
عقيده سيزدهم آنكه حق تعالي بعد از خاتم النبيين صلي الله عليه و سلم ملك را بر كسي به رسم رسالت نفرستاد و وحي نازل نشده اگر چه بدون معاينه و مشاهده بلكه به مجرد سماع صوت باشد اماميه گويند كه حضرت امير را اين منصب بود و به سوي آن جناب وحي ميآمد و فرق در ميان وحي رسول الله صلي الله عليه و سلم و وحي امير رضي الله عنه همين بود كه رسول الله صلي الله عليه و سلم ملك را مشاهده ميكرد و امير آواز او ميشنيد و صورت او نميديد روي الكليني في الكافي عن السجاد عليه السلام ان علي بن ابي طالب كان محدثاً و هو الذي يرسل الله اليه الملك فيكلمه و يسمع الصوت و لا يري الصوره و اين همه از اكاذيب و مفتريات اين قوم است و مع هذا متناقض است به روايات ديگر از ائمه كه در كتب ايشان موجود است از آن جمله آنكه حضرت پيغمبر صلي الله عليه و سلم فرمود «ايها الناس لم يبق بعدي من النبوه الا المبشرات» و از آن جمله آنكه باري تعالي كتابي نازل فرموده بود مختوم بخواتم ذهب به سوي پيغمبر زمان صلي الله عليه و سلم و آن جناب به امير رسانيد و امير به حضرت امام حسن عليه السلام و هكذا الي المهدي و هر سابق لاحق را وصيت مينمود كه يك خاتم را از آن كتاب فك نمايد و به مضمون آن عمل نمايد و علم ائمه از همان كتاب است و چون چنين باشد حاجت فرستادن فرشته و شنوانيدن آواز چرا افتد و عبث در كارخانه الهي محال است و طايفهاي از اماميه ادعاي مصحف فاطمه نمايند و گويند كه به حضرت زهرا بعد از رحلت پيغمبر صلي الله عليه و سلم وحي ميشد و آن وحي را حضرت امير جمع نموده و مصحف فاطمه نام نهاده و اكثر وقايع آتيه و فتن اين امت در آن مذكور است و ائمه از روي همان مصحف مردم را بر اخبار غيب مطلع ميكردند و مختاريه از شيعه ادعاي وحي به سوي مختار ثقفي كه حال او در باب اول گذشت ميكنند و سبعيه از اسماعيليه و مفضليه و مغيريه و عجليه صراحت مدعي نبوت و انزال وحي بر پيشوايان خودند كما مرّ في باب الاول.
عقيده چهاردهم آنكه تكاليف شرعيه بعد از وفات پيغمبر صلي الله عليه و سلم مرتفع نشده و نخواهد شد معمريه و منصوريه و حميريه از فرق اسماعيليه تجويز اسقاط جميع تكاليف شرعيه نمايند به حكم امام وقت چنانچه ابوالخطاب كه نامش معمر است جميع تكاليف را از تابعان خود اسقاط نمود و جميع محرمات را حلال گردانيد و به ترك فرايض امر نمود و منصوريه گويند كه هر كه با امام وقت در خورد از او جميع تكاليف خود به خود ساقط گشت هر چه خواهد كرده باشد زيرا كه جنت عبارت از امام است و بعد از وصل به جنت تكليفي باقي نمي ماند و حميريه گويند كه امر شريعت مفوض به حجت وقت است اسقاط تكاليف و زياده و نقصان در آن به دست اوست حسن بن الهادي بن نزار بن المستنصر كه در قرن پنجم از هجرت بود و او را حجت وقت ميدانستند اسقاط تكاليف شرعيه را مصلحت دانسته حكم به تحليل محرمات و ترك فرايض نمود.
عقيده پانزدهم آنكه امام را نميرسد كه حكمي از احكام شرعيه را نسخ و تبديل نمايند اثنا عشريه بلكه ساير اماميه و حميريه به آن رفتهاند كه امام را نسخ جميع احكام ميرسد و اين عقيده ايشان خلاف ظاهر عقل است زيرا كه امام نائب پيغمبر است در ترويج شريعت و تعليم آن او را در تغيير و تبديل احكام اگر دخلي باشد متناقض پيغمبر و مخالف او بود نه نائب او و بديهي است كه امام بلكه نبي نيز شارع نيست شارع حق تعالي است قوله تعالي «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ اللَّهُ يَجْتَبِي إِلَيْهِ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ يُنِيبُ «13» «الشوري»*« وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِنًا عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَكَ مِنَ الْحَقِّ «لكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجً» وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آَتَاكُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ «48» «المائده» و جا به جا در حق كساني كه به عقل تحريم به حاير و سوايب ديگر ماكولات و تحليل ميته و امثال ذلك كرده بودند عتاب به وجه اعم كه ديگران را هم شامل است بيتخصيص در قرآن مجيد وارد است پس چون نبي را به خودي خود نسخ حكمي نرسد امام را چگونه اين منصب حاصل تواند شد كه شركت در الوهيت است نه نيابت نبوت و تمسك اثناعشريه نيز در اين باب به رواياتي چند است كه اختراع و افترا بر ائمه نمودهاند منها ما روي محمد بن بابويه القمي عن ابي عبدالله انه قال ان الله تعالي آخي بين الارواح في الازل قبل ان يخلق الاجسام بالفي عام فلوقد قائم اهل البيت ورث الاخ من الذين آخي بينهما في الازل و لم يورث الاخ من الولاده دليل صريح بر كذب اين روايت آن است كه تكاليف شرعيه چون بر عامه ناساند ميبايد كه منوط باشند به علامات ظاهره و امور حليه مثل تولد و نكاح و قرابت كه علم بشري به دريافت آن تواند رسيد و مؤاخاه ازلي كه اين ميت معين را با كيست و مكان او كجاست و عدد اخوان كذاي كه چندند و مراتب آنها در اخوت كه به حسب آن ترجيح بعضي بر بعضي و محبوب ساختن ضعيف از قوي توان كرد چيزيست كه به وجه من الوجوه عقل آن را در نمييابد و نص امام در هر فرد طلب معتذر كردن است پس امر ميراث معطل شود و اموال مردم همه در بيت المال ضبط شوند.
***
به نقل از کتاب ارزشمند: نصيحة المؤمنين و فضيحة الشياطين معروف به تحفه اثنا عشریه نوشتهي: شاه ولى الله دهلوى هندى رحمه الله سال تأليف: سنه 1366 هجري
سابق گذشت كه نزداماميه تكليف عباد به اوامر و نواهي از واجبات است بر ذمه حق تعالي و تكليف بدون بعثت انبيا نميشود پس بعثت انبيا نيز بر ذمه او تعالي نزد ايشان واجب شد و درين عقيده خللي و فسادي كه هست ظاهر و هويداست چه هيچ چيز بر ذمه باري تعالي واجب نيست و مرتبه الوهيت و ربوبيت شايان اين ندارد آري تكليف دادن و بعثت پيغمبران نمودن واقع ميشود اما بمحض فضل و كرم است اگر كنند عين عنايت است و اگر نكنند جاي شكايت نيست و همين است مذهب اهل سنت واگر بعثت پيغمبران واجب مي بود الله تعالي در آيات بسيار اين مضمون را در مقام امتنان و بيان انعام و احسان خود مذكور نميفرمود زيراكه در اداء واجب منتي نمي باشد قوله تعالي «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آَيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ «164»«آل عمران» و حضرت ابراهيم آنرا از خدا نمي خواست در حق ذريه خود زيراكه دعا بانچه واجب الوقوع است معني ندارد قوله تعالي حكايه عن الخليل صلوات الله عليه «رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آَيَاتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ «129»«البقره» حالا بايد دانست كه نزد اماميه مي بايد كه هيچ زمان خالي از نبي يا وصي او كه قايم مقام او باشد نماند و بعثت نبي يا نصب وصي را بر ذمه باري تعالي واجب شناسند و سبعيه از اسماعيليه قايل بوجوب وجود نبي و وصي هر دو اند در يك زمان چنانچه در باب اول در ذكر مذهب شان گذشت و مفضليه و عجليه درهر زمان بعثت نبي را واجب دانند و نبوت را منقطع نه انگارند چنانچه اين هم گذشت و اهل سنت هيچ چيز را ازاين امور واجب ندانند و اين عقيده شيعه نيز مخالف كتاب و عترت است اما الكتاب پس آيات بسيار دلالت ميكند بر وجود زمان فتوت كه خالي از نبوت و آثار نبوت است و نيز آيات بسيار دلالت صريح دارند بر ختم نبوت في القرآن «مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا «40» «الاحزاب» و في انجيل يوحنا في الصاح الرابع عشر قال عيسي للحواريين و انا اطلب لكم من ابي يمنحكم و يعطيكم فارقليط ليكون معكم دائما الي الابد و فارقليط در لغت عبراني بمعني روح حق و يقين است و نام يقيني پيغمبر ماست و جمعي كثير از نصارا و يهود كه بشرف ايمان مشرف شده اند باين شهادت داده اند منهم ابوعلي يحيي بن عيسي بن حزله الطبيب صاحب كتاب التقويم و المنهاج في الطب كه در اصل نصراني بود اسلام آورد و كتابي در رد نصارا نوشت و آيات تورات و عبارات انجيل كه در نعت پيغمبر ما و خير ظهور او خوانده بود دران كتاب ذكر كرد و اما اخبار ائمه درين باب پس زياده از حد احصا است و متمسك اماميه درين مسئله همانست كه لطف واجب است و اين امر هم دخل لطف است و فساد اين سابق گذشت حاجت اعاده نيست و اسماعيليه درين مسئله به نكات شعريه مسروقه از فلاسفه تمسك نمايند و گويند همچنانكه در عالم علوي عقليست كامل كلي و نفسي است ناقصه كليه كه مصدر كائنات است كما تقدم مي بايد كه در عالم سفلي نير عقلي باشد كامل كلي و نفسي باشد ناقص كلي پس نسبت رسول در تشريع چون نسبت عقل كاملست در ايجاد و نسبت وصي در تشريع چون نفس ناقصه كليه است در ايجاد و چنانچه تحرك افلاك بتحرك عقل و نفس است تحرك نفوس انسانيه بسوي نجات و استكمال درجات بتحريك رسول و وصي باشد و علي هذا در هر عصر و هر زمان اين دو خليفه عقل و نفس در عالم سفلي مدام باشند و بر عاقل پوشيده نيست كه اين همه خرافات اوهام و مزخرفات فلسفه خام است و الا بودن عقل و نفس در عالم علوي كه مسلم الثبوت است باز اشتمال عالم سفلي بر همه آنچه در عالم علويست كي واجب و لازم و از حضرت امير المومنين در صفت درود در كتب اماميه هم برين عبارت متواتر است اللهم داحي المدحوات و داعم و باري المسموكات اجعل شرائف صلواتك و نوامي بركاتك علي محمد عبدك و رسولك الخاتم لماسبق و نيز در بعضي خطبهاي آنجناب كه نزد اماميه متواتر است وارد است ارسله علي فتره من الرسل و طول هجعه بين الامم الي ان قال و امين وحيه و خاتم رسله و بسير رحمته و نذير نقمته و اين خطبه چنانچه بر ختم نبوت دلالت ميكنند همچنان بر وقوع فتره نيز دلالت دارد و معني فترت همين است كه نه نبي باشد و نه قايم مقام او واگر در معني فترت محض نبودن نبي منظور دارند لازم آيد كه زمان حضرت امير بعد از وفات پيغمبر نيز زمان فترت باشد.
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|