|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>اشخاص>سعد بن معاذ رضی الله عنه > اسلام آوردن وی
شماره مقاله : 10008 تعداد مشاهده : 402 تاریخ افزودن مقاله : 25/2/1390
|
دعوة مصعب لسعد بن معاذ وإسلامه ثم أخذ حربته وانصرف إلى سعد وقومه وهم جلوس في ناديهم، فلما نظر إليه سعد بن معاذ مقبلاً قال: أحلف بالله لقد جاءكم أُسَيْد بغير الوجه الذي ذهب به من عندكم. فلما وقف على النادي قال له سعد: ما فعلت؟ قال: كلَّمت الرجلين، فوالله مارأيت بهما بأساً، وقد نهيتهما فقالا: نفعل ما أحببت، وقد حُدِّثت أنَّ بني حارثة خرجوا إلى أسعد بن زرارة ليقتلوه، وذلك أنهم عرفوا أنَّه ابن خالتك ليَحْقِروك. قال: فقام سعد بن معاذُ مُغْضَباً مبادراً تَخوُّفاً للذي ذُكر له من بني حارثة، وأخذ الحربة في يده ثم قال: والله ما أراك أغنيت شيئاً. ثم خرج إليهما سعد فلما رآها مطمئنين عرف أن أسَيْداً إنما أراد أن يسمع منهما، فوقف مُتَشَمِّتاً، ثم قال لأسعد بن زرارة: يا أبا أُمامة أمَا والله لولا ما بيني وبينك من القرابة ما رُمْتَ هذا منِّي، أتَغْشانا في دارنا بما نكره؟ قال: وقد قال أسعد لمصعب: أيْ مصعب جاءك ــــ والله ــــ سيِّدُ مَنْ وراءَه من قومه، إِن يتبعك لا يتخلَّف عنك منهم إثنان ــــ قال فقال له مصعب: أوَ تقعد فتسمع، فإن رضيت أمراً ورغبت فيه قَبلْتَه، وإن كرهته عزلنا عنك ما تكره؟؟ قال سعد: أنصفت. ثم ركز الحربة وجلس، فعرض عليه الإِسلام، وقرأ عليه القرآن ــــ وذكر موسى بن عقبة أنَّه قرأ عليه أول الزخرف ــــ، قالا: فعرفنا ــــ والله ــــ في وجهه الإِسلام قبل أن يتكلَّم في إشراقه وتسهُّله، ثم قال لهما: كيف تصنعون إذا أنتم أسلمتم ودخلتم في هذا الدين؟ قالا: تغتسل فتطَّهَّر، وتُطَهِّر ثوبيك، ثم تشهد شهادة الحق، ثم تصلِّي ركعتين. قال: فقام فاغتسل وطهَّر ثوبيه وشهد شهادة الحق، ثم ركع ركعتين، ثم أخذ حربته فأقبل عائداً إلى نادي قومه ومعهم أُسَيْد بن حضير.
مصعب و دعوت نمودن سعدبن معاذ و اسلام آوردنش پس از آن اسید سرنیزه خود را برداشت و به طرف سعد و قومش برگشت و آنها را در حالى یافت كه در مجلس جاى خود نشسته بودند، هنگامى كه چشمان سعد بن معاذ به وى افتاد كه به طرف آنها مىآمد گفت: به خدا سوگند، اسید به غیر از آن چهره و قیافهاى كه از نزد شما رفته بود به طرف تان برگشته است. وقتى كه اسید در همان مجلس وارد شد، سعد به او گفت: چه كردى؟ جواب داد: با آن دو مرد صحبت نمودم، و به خدا، زیانى در بودنشان (در محله) احساس نكردم. اما با این همه آنها را از آمدن به اینجا بازداشتم، و ایشان پاسخ دادند: ما همانطورى كه دوست دارى عمل مىكنیم، ولى به من گفته شد، كه بنى حارثه به طرف اسعد بن زراره بیرون رفته تا او را به قتل برسانند. این بدان خاطر صورت مىگیرد كه آنها دانستهاند ،اسعد پسر خاله توست، و مىخواهند تو را از این طریق سبك و حقیر سازند. راوى مىگوید: سعدبن معاذ خشمناك و به سرعت با هراس از آنچه از بنى حارثه به وى یادآورى شد، برخاست، و نیزه را به دست خود گرفته گفت: به خدا سوگند، كارى را از پیش نبردى. بعد از آن سعد به سوى اسعد و مصعب رفت. هنگامى كه آن دو را دید ،ایشان را مطمئن یافت و دانست كه اسید حیلهاى به كار برده تا او را به نزد آنها بكشاند كه حرف آن دو را بشنود. سعد با پرخاشگرى و ترشرویى ایستاد، و بعد از آن به اسعد بن زراره گفت: اى ابوامامه، اگر همان پیوند قرابت میان من و تو نمىبود، این كار را هرگز نمىكردى. آیا در داخل خانه ما آمده چیزى را براى مان تبلیغ مىكنى كه ما آن را دوست نداریم؟! مىافزاید: اسعد قبل از این به مصعب گفته بود: اى مصعب به خدا سوگند، این سردار قومش است كه نزدت مىآید، كسى است كه به دنبال خود قومى دارد، و اگر از تو پیروى نماید، حتى دو تن آنها هم مخالفت تو را نمىكنند. راوى مىگوید: مصعب به او گفت: آیا بهتر از این نیست كه بنشینى و بشنوى. اگر این كار را پسند یدى و به او علاقه داشتى آن را قبول كن، و اگر مورد پسندت نشد ما هم چیزى را كه خوشت نمىآید از تو دور خواهیم نمود؟ سعد پاسخ داد: سخنى به انصاف گفتى. سپس سرنیزهخود را بر زمین فرو برده نشست. مصعب اسلام را به او عرضه نمود، و قرآن را برایش تلاوت كرد - موسى بن عقبه یادآور شده است كه مصعب اول (سوره) زخرف را برایش تلاوت نمود - آنها گفتند: به خدا، اسلام را در چهره وى قبل از این كه حرف بزند از نورانیت و بشاشتش دانستیم. بعد از آن سعد به آن دو فرمود: وقتى كه مسلمان شوید، و به این دین داخل گردید، چه مىكنید؟ آن دو گفتند: غسل نموده خود را پاك كن، و هر دو لباست را بشوى، بعد از آن شهادت حق را به زبان آور و بعد از آن دو ركعت نماز ادا كن. راوى مىگوید: او برخاست، غسل نمود، هر دو لباس خود را پاك ساخت و شهادت حق را بر زبان آورد، و بعد از آن دو ركعت نماز ادا نمود، سپس نیزه خود را گرفت، و به طرف مجلس قوم خود در حالى برگشت كه اسیدبن حضیر نیز در جمع آنها حضور داشت.
از کتاب: حیات صحابه، مؤلّف علّامه شیخ محمّد یوسف كاندهلوى، مترجم: مجیب الرّحمن (رحیمى)، جلد اول، به همراه تحقیق احادیث کتاب توسط:محمد احمد عیسی (به همراه حکم بر احادیث بر اساس تخریجات علامه آلبانی) مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی IslamWebPedia.Com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|