|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>اشخاص>اسید بن حضیر رضی الله عنه > اسلام آوردن وی
شماره مقاله : 10006 تعداد مشاهده : 388 تاریخ افزودن مقاله : 25/2/1390
|
دعوة مصعب لأسيد بن حُضَير وإسلامه أخرج ابن إسحاق عن عبد الله بن أبي بكر بن محمد بن عمرو بن حزم وغيره أن أسعد بن زُرارة خرج بمصعب بن عمير يريد به دار بني ظَفَر ــــ وكان سعد بن معاذ ابنَ خالة أسعد بن زرارة ــــ فدخل به حائطاً من حوائط بني ظَفَر على بئر يقال له بئر مَرَق. فجلسا في الحائط واجتمع إليهما رجال ممَّن أسلم ــــ وسعد بن معاذ وأُسَيد بن حُضَير يومئذٍ سيِّدا قومهما من بني عبد الأشهل وكلاهما مشرك على دين قومه ــــ فلمَّا سمعا به قال سعد لأُسَيد: لا أبا لك، انطلق إلى هذين الرجلين اللَّذين قد أتيا دارَيْنا ليسفِّها ضعفاءنا فازجرهما وانهَهُما أن يأتيا دارَيْنا، فإنَّه لولا أسعد بنت زرارة مني حيث قد علمت كفيتُك ذلك، هو ابن خالتي ولا أجد عليه مقدَّماً. قال: فأخذ أسيد بن حُضَير حربته ثم أقبل إليهما. فلمَّا رآه أسعد بن زرارة قال لمصعب: هذا سيِّد قومه وقد جاءك فأصدق الله فيه. قال مصعب: إن يجلس أكلمه. قال فوقف عليهما مُتَشَتِّماً فقال: ما جاء بكما إلينا تسفِّهان ضعفاءنا؟ اعتزلانا إن كانت لكما بأنفسكما حاجة. فقال له مصعب: أوَ تجلس فتسمع، فإن رضيت أمراً قبلته، وإن كرهتَه كُفّ عنك ما تكره. قال: أنصفتَ، قل ثم ركز حربته وجلس إليهما، فكلَّمه مصعب بالإِسلام، وقرأ عليه القرآن. فقالا فيما يُذكر عنهما: والله لَعَرفنا في وجهه الإِسلام قبل أن يتكلَّم في إشراقه وتسهُّل، ثم قال؛ ما أحسن هذا وأجمله كيف تصنعون إذا أردتم أن تدخلوا في هذا الدين؟ قالا له: تغتسل فتطَّهَّر وتُطهِّر ثوبَيْك، ثم تشهد شهادة الحق ثم تصلِّي. فقام فاغتسل وطهَّر ثوبيه وتشهَّد شهادة الحق ثم قام فركع ركعتين ثم قال لهما: إنَّ ورائي رجلاً إن اتَّبَعكما لم يتخلَّف عنه أحد من قومه، وسأرسله إليكما الآن: سعدَ بن معاذ.
مصعب و دعوت نمودن اُسید بن حُضیر و اسلام آوردن وى ابن اسحاق از عبداللَّه بن ابى بكر بن محمّد بن عمروبن حزم و غیر وى روایت نموده كه: اسعد بن زراره با مصعب بن عمیر جهت رفتن به محله بنى عبدالاشهل و محله بنى ظفر بیرون رفت - و سعدبن معاذ پسر خاله اسعد بن زراره بود - اسعد بن زراره كه مصعب را با خود همراه داشت به یكى از باغهاى بنى ظفر بر سر چاهى كه به آن چاه مرق گفته مىشود داخل گردید. این دو تن در همین باغ نشستند، و مردانى كه اسلام آورده بودند نزد اینها جمع شدند - سعد بن معاذ و اسیدبن حضیر در آن روز رئیس و سردار قومهاى خود در بنى عبدالاشهل بودند، وهر دوى آنها مشرك و بر دین قوم خود قرار داشتند - هنگامى كه این دو از آمدن آنها به آن باغ اطلاع حاصل نمودند، سعد به اسید گفت: اى بى پدر، نزد این دو مرد كه به جاى ما آمدهاند، تا ضعفاى ما را بیراه كنند، برو و آنها را با تندى از اینجا بران و از آمدن به جاى ما منع شان كن. اگر اسعدبن زراره با من نزدیكیى، كه خودت آن را مىدانى مىداشت من خودم این كار را به عوض تو انجام مىدادم، او پسر خاله من است، بنابراین من نمىتوانم نزدش بروم. راوى مىگوید: اسید بن حضیر نیزه خود را برداشت و به طرف آنها حركت كرد. هنگامى كه اسعدبن زراره او را دید به مصعب گفت: این سردار قوم خود است ونزد تو آمده، پس حق خدا را در وى به جا آور. مصعب گفت: اگر بنشیند همراهش صحبت خواهم نمود. راوى مىافزاید: او با پرخاش گرى و ترشرویى بر خورد نموده، گفت: براى چه به اینجا آمدهاید، براى این كه ضعفاى ما را از راه بیرون كنید؟ اگر جان خود را دوست دارید از اینجا دور شوید. مصعب در جواب به وى گفت: آیا بهتر آن نیست كه بنشینى و بشنوى، اگر كار ما پسندت آمد آن را بپذیر، و اگر پسندت نیامد آنچه خوشت نمىآید از تو دور خواهد شد. اسید گفت: از روى انصاف سخن گفتى، بعد از آن نوك سرنیزه خود را بر زمین فرو برد، ونزد آن دو نشست، مصعب با وى درباره اسلام صحبت نمود، و قرآن را برایش تلاوت كرد. در آن چه از اسعد ومصعب روایت مىشود، آنها گفتند: به خدا، ما اسلام را از چهره وى قبل از این كه حرف بزند، در نورانیت و بشاشتش دانستیم، بعد از شنیدن حرفهاى مصعب اسید گفت: چه قدر سخن زیبا و نیكوى است. وقتى كه بخواهید به این دین داخل شوید چه مىكنید؟ آن دو گفتند غسل نموده خود را پاك كن لباست را نیز پاك و تمیز نما، و بعد از آن شهادت حق را بر زبان آورده و نماز به جاى آور. اسید برخاست غسل نمود، لباسش را پاك كرده و به حق شهادت داد، سپس دو ركعت نماز به جاى آورد، و به آنها فرمود: به دنبالم مردى است كه اگر از شما پیروى كند، هیچ یك از قومش با او مخالفت نخواهند كرد، و من همین حالا او را به سوى شما خواهم فرستاد و او سعدبن معاذ است.
از کتاب: حیات صحابه، مؤلّف علّامه شیخ محمّد یوسف كاندهلوى، مترجم: مجیب الرّحمن (رحیمى)، جلد اول، به همراه تحقیق احادیث کتاب توسط:محمد احمد عیسی (به همراه حکم بر احادیث بر اساس تخریجات علامه آلبانی) مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی IslamWebPedia.Com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|