|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>اشخاص>عمر بن خطاب رضی الله عنه > دعوت عمربن الخطاب رضىاللَّه عنه
شماره مقاله : 10004 تعداد مشاهده : 482 تاریخ افزودن مقاله : 25/2/1390
|
دعوة عمر بن الخطاب رضي الله عنه أخرج ابن سعد عن أستق قال: كنت مملوكاً لعمر بن الخطاب رضي الله عنه وأنا نصراني. فكان يعرض عليَّ الإِسلام ويقول: إِنَّك إن أسلمت إستعنت بك على أمانتي، فإنه لا يحلُّ لي أن أستعين بك على أمانة المسلمين ولست على دينهم، فأبيت عليه، فقال: لا إِكراه في الدين. فلما حضرته الوفاة، أعتقني وأنا نصراني، وقال: إذهب حيث شئت. وأخرجه أيضاً سعيد بن منصور، وابن أبي شيبة، وابن المنذر، وابن أبي حاتم بنحوه مختصراً. كذا في الكنز وأخرجه أبو نعيم في الحلية عن وسق الرومي مثله، إلا أنّ في روايته: على أمانة المسلمين فإنه لا ينبغي لي أن أستعين على أمانتهم بمن ليس منهم. وأخرج الدارقطني، وابن عساكر عن أسلم قال: لمَّا كنَّا بالشام أتيت عمر بن الخطاب رضي الله عنه بماء توضأ منه. فقال: من أين جئت بهذا الماء؟ فما رأيت ماء عذباً ولا ماء السماء أطيب منه. قلت: جئت به من بيت هذه العجوز النصرانية. فلما توضأ أتاها فقال: أيتها العجوز، أسلمي، بعث الله تعالى محمداً صلى الله عليه وسلم بالحق، فكشفت عن رأسها فإذا مثل الثغامة، فقالت: عجوز كبيرة وإنما أموت الآن. فقال عمر: اللَّهم أشهد. كذا في الكنز.
دعوت عمربن الخطاب رضىاللَّه عنه ابن سعد از اَسْتَق روایت نموده، كه گفت: من نصرانى و غلام عمر بن الخطاب رضی الله عنه بودم. وى مرا به اسلام دعوت نموده مىگفت: اگر تو اسلام بیاورى از تو در امانتم استفاده خواهم كرد، و این جواز ندارد كه از تو در امانت مسلمانان در حالى بهره ببرم كه تو بر دین آنها نیستى، ولى من خواهش او را نپذیرفتم، فرمود: در دین اكراه و جبر نیست. هنگامى كه مرگ به سراغش آمد،مرا در حالى كه هنوز نصرانى بودم آزاد ساخته گفت: هر جایى كه مىخواهى برو. این را همچنان سعیدبن منصور، ابن ابى شیبه، ابن المنذر و ابن ابى حاتم به مانند این به اختصار روایت كردهاند. این چنین در الكنز (50/5) آمده، و ابونعیم آن را در الحلیه (34/9) از وَسْق رومى به مانند این روایت كرده، جز این كه در روایت او آمده: بر امانت مسلمانان، چون برایم مناسب نیست تا بر امانت آنها از كسى كه از آنها نیست استفاده نمایم.[1] ودار قطنى و ابن عساكر از اسلم روایت نموده اند كه گفت: هنگامى كه در شام بودیم براى عمر بن الخطاب رضی الله عنه آبى آوردم كه با آن وضو گرفت. و از من پرسید، این آب را از كجا آوردى؟ من چنین آب خوشگوارى را ندیدهام حتى كه آب آسمان هم از آن خوبتر نیست. گفتم: این آب را از خانه همین پیره زن نصرانى آوردم. بعد از این كه وضو گرفت، نزد همان زن آمده گفت: اى پیره زن ایمان بیاور، چون خداوند حضرت محمد صلی الله علیه و سلم را به حق فرستاده است، آن زن سر خود را برهنه نمود، كه سرش چون ثغامه[2] سفید بود و گفت: پیره زن بزرگى هستم كه اكنون خواهم مرد. عمر رضی الله عنه فرمود: بار خدایا تو شاهد باش. این چنین در الكنز (142/5) آمده.
[1] بسیار ضعیف. ابن عبدالبر در «الاستیعاب» (4/225) در سند آن واقدی است. همچنین این سند مرسل است. [2] ثغامه گياهى است داراى گل و ميوه سفيد.
از کتاب: حیات صحابه، مؤلّف علّامه شیخ محمّد یوسف كاندهلوى، مترجم: مجیب الرّحمن (رحیمى)، جلد اول، به همراه تحقیق احادیث کتاب توسط:محمد احمد عیسی (به همراه حکم بر احادیث بر اساس تخریجات علامه آلبانی) مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی IslamWebPedia.Com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|