Untitled Document
 
 
 
  2024 Sep 08

----

04/03/1446

----

18 شهريور 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: "إن رجلا كان فيمن كان قبلكم أتاه الملك ليقبض روحه ، فقيل له : هل عملت من خير؟ قال : ما أعلم ، قيل له : انظر، فقال : ما أعلم شيئا، غير أني كنت أبايع الناس في الدنيا وأجازيهم، فأنظر الموسر، وأتجاوز عن المعسر، فأدخله الله الجنة" (روايت بخاري)
«يكى از كسانى كه قبل از شما زندگى ميكرد، ملك الموت (براى قبض روحش) نزد او آمد و به او گفته شد: آيا تا بحال كار نيكى انجام داده اى؟ او گفت: چيزى در نظرم نيست. به او گفته شد: بياد خود بياور. او گفت: چيزى در نظرم نيست، مگر اينكه با مردم در دنيا تجارت ميكردم (و به آنها قرض ميدادم) و آنها را پاداش ميدادم، بدين جهت كه اشخاص توانگر را مهلت ميدادم و اشخاص تنگدست را ميخشيدم. پس خداوند او را (بخاطر اين عمل او را بخشيد و) بهشتى كرد».

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاریخ اسلام>مسائل تاریخ اسلام>ثقیف > وفد ثقیف و اسلام آوردن آنان

شماره مقاله : 9991              تعداد مشاهده : 610             تاریخ افزودن مقاله : 24/2/1390

قصة إسلام ثقيف أهل الطائف إنصرافه صلى الله عليه وسلم عن ثقيف وإسلام عروة بن مسعود
ذكر ابن إسحق أنَّ رسول الله صلى الله عليه وسلم لما انصرف عن ثقيف اتَّبع أثره عروة بن مسعود حتى أدركه قبل أن يصل إلى المدينة، فأسلم وسأله أن يرجع إلى قومه بالإِسلام. فقال له رسول الله صلى الله عليه وسلم «إنَّهم قاتلوك» ــــ وعرف رسول الله صلى الله عليه وسلم أنَّ فيهم نخوة الامتناع للذي كان منهم ــــ فقال عروة: يا رسول الله، أنا أحب إليهم من أبكارهم، وكان فيهم كذلك محبَّباً مطاعاً.

دعوة عروة لقومه إلى الإِسلام واستشهاده في الله
فخرج يدعو قومه إلى الإِسلام رجاء أن لا يخالفوه بمنزلته فيهم، فلما أشرف على عُلِّيَّة له ــــ وقد دعاهم إلى الإِسلام وأظهر لهم دينه ــــ رمَوْه بالنبل من كل وجه، فأصابه سهم فقتله. فقيل لعروة ما ترى في دمك؟ قال: كرامة أكرمني الله بها، وشهادة ساقها الله إليَّ. فليس فيَّ إلا ما في الشهداء الذين قتلوا مع رسول الله صلى الله عليه وسلم قبل أن يرتحل عنكم، فادفنوني معهم، فدفنوه معهم. فزعموا أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال فيه: «إن مَثَلَهُ في قومه كمثل صاحب ياسين في قومه».

إرسال ثقيف عبد يا ليل بن عمرو وفداً إليه عليه السلام وخبرهم معه
ثم أقامت ثقيف بعد قتل عرة أشهراً، ثم إنَّهم ائتمروا بينهم ورأوا أنه لا طاقة لهم بحرب من حولهم من العرب وقد بايعوا وأسلموا، ثم أجمعوا على أن يرسلوا رجلاً منهم، فأرسلوا عبد يا ليل بن عمرو ومعه إثنان من الأحلاف وثلاثة من بني مالك. فلما دنَوا من المدينة ونزلوا قناة ألفَوا المغيرة بن شعبة يرعى في نَوْبته ركاب أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم فلمَّا رآهم ذهب يشتدُّ ليبشِّر رسول الله صلى الله عليه وسلم بقدومهم، فلقيه أبو بكر الصدّيق رضي الله عنه، فأخبره عن ركب ثقيف أن قدموا يريدون البَيْعة والإِسلام إن شرط لهم رسول الله شروطاً، ويكتبوا كتاباً إلى قومهم. فقال أبو بكر للمغيرة: أقسمتُ عليك لا تسبقني إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم حتى أكون أنا أحدّثه، ففعل المغيرة، فدخل أبو بكر فأخبر رسول الله صلى الله عليه وسلم بقدومه. ثم خرج المغيرة إلى أصحابه فروَّح الظَّهر معه، وعلمهم كيف يُحيُّون رسول الله صلى الله عليه وسلم فلم يفعلوا إلا بتحية الجاهلية. ولمَّا قدموا على رسول الله صلى الله عليه وسلم ضربت عليه قُبة في المسجد، وكان خالد بن سعيد بن العاص هو الذي يمشي بينهم وبين رسول الله صلى الله عليه وسلم فكان إِذا جاءهم بطعام من عنده لم يأكلوا منه حتى يأكل خالد بن سعيد قبلهم، وهو الذي كتب لهم كتابه. قال: وكان ممّا اشترطوا على رسول الله صلى الله عليه وسلم أن يدع لهم الطاغية ثلاث سنين. فما برحوا يسألونه سنة سنة ويأبى عليه، حتى سألوه شهراً واحداً بعد مقدمهم ليتألَّفوا سفهاءه، فأبى عليهم أن يدعها شيئاً مسمَّى؛ إلا أن يبعث معهم أبا سفيان بن حرب والمغيرة بن شعبة ليهدماها، وسأله مع ذلك أن لا يصلُّوا وأن لا يكسروا أصنامهم بأيديهم. فقال: «أما كسر أصنامكم بأيديكم فسنُعفيكم، وأما الصلاة فلا خير في دين لا صلاة فيه». فقالوا: سنؤتيكها وإن كانت دناءة.
وقد أخرج أحمد عن عثمان بن أبي العاص أن وفد ثقيف قدموا على رسول الله صلى الله عليه وسلم فأنزلهم المسجد ليكون أرقَّ لقلوبهم، فاشترطوا على رسول الله صلى الله عليه وسلم أن لا يحشروا ولا يعشّروا، ولا يُجبَوا، ولا يستعمل عليهم غيرهم. فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم «لكم أنْ لا تُحشروا، ولا تجبوا، ولا يستعمل عليكم غيركم، ولا خير في دين لا ركوع فيه». وقال عثمان بن أبي العاص: يا رسول الله، علِّمني القرآن واجعلني إمام قومي. وقد رواه أبو داود أيضاً.
وأخرج أبو داود أيضاً عن وَهْب سألت جابراً رضي الله عنه عن شأن ثقيف إذ بايعتْ، قال: اشترطتْ على رسول الله صلى الله عليه وسلم أن لا صدقة عليها ولا جهاد، وأنه سمع رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول بعد ذلك: «سيتصدَّقون ويجاهدون إذا أسلموا» ــــ انتهى من البداية مختصراً.
وأخرج أحمد وأبو داود، وابن ماجه عن أوس بن حذيفة رضي الله عنه قال: قدمنا على رسول الله صلى الله عليه وسلم في وفد ثقيف، قال: فنزلت الأحلاف على المغير بن شعبة رضي الله عنه، وأنزل رسول الله صلى الله عليه وسلم بني مالك في قبة له، كل ليلة يأتينا بعد العشاء يحدِّثنا قائماً على رجليه حتى يراوح بين رجليه من طول القيام. فأكثر ما يحدثنا ما لقي من قومه من قريش، ثم يقول: «لا آسى، وكنَّا مستضعفين مستذلِّين بمكة. فلما خرجنا إلى المدينة كانت سجال الحرب بيننا وبينهم نُدال عليهم ويُدالون علينا» فلما كا نت ليلة أبطأ عنا الوقت الذي كان يأتينا فيه فقلنا: لقد أبطأت علينا الليلة؟ فقال: «إنه طرأ على جزئي من القرآن فكرهت أن أجيء حتى أُتِمَّه» كذا في البداية ، وأخرجه ابن سعد عن أوس رضي الله عنه بنحوه.

داستان اسلام آوردن ثقیف اهل طائف   
برگشتن پیغمبر خدا صلی الله علیه و سلم از ثقیف و اسلام آوردن عُروه بن مسعود

ابن اسحاق یادآور شده است، كه چون رسول خدا صلی الله علیه و سلم از ثقیف برگشت، عروه بن مسعود به قصد ایمان آوردن به دنبال پیامبر صلی الله علیه و سلم خارج شد، وخود را قبل از این كه پیامبر صلی الله علیه و سلم به مدینه برسد، به او رسانید. خودش مسلمان شد و از پیامبر صلی الله علیه و سلم اجازه بازگشت به سوى قومش را خواست، تا آنها را به اسلام دعوت نماید. پیامبر صلی الله علیه و سلم به او فرمود: «آنها تو را به قتل مى‏رسانند.» - چون پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  نخوت وتكبرى را كه در آنها به عنوان قوّه بازدارنده وجود داشت، به علت آنچه از ایشان (در غزوه حنین) دیده بود مى‏دانست - عروه پاسخ داد: اى رسول خدا، آنها مرا از دوشیزگان خود محبوب‏تر مى‏دانند، و او از چنان حیثیت ومقامى در میان آنها برخوردار بود، كه همه دوستش داشتند، و از وى اطاعت مى‏كردند.
 

عُروه و دعوت نمودن قومش به سوى اسلام و شهادتش در راه خدا


به این ترتیب وى به سوى قوم خود خارج شد تا آنها را به سوى اسلام دعوت نماید، البته به این امید، كه با وى به خاطر منزلتى كه در میان آنها دارد مخالفتى صورت نخواهد گرفت، ولى هنگامى كه به بالا خانه‏اى كه داشت وارد شد - قبل از آن ، آنها را به طرف اسلام دعوت نموده، و اسلام خودش را نیز براى شان اعلان نموده بود - (وى را موقع نداده) از هر طرف تیر بارانش نمودند، و به او تیرى اصابت كرد و جان داد. به عروه گفته شد: درباره خونت چه مى‏گویى؟ او در پاسخ گفت: این یك كرامتى بود كه خداوند مرا به آن عزّت بخشید، و شهادتى است كه آن را به سویم فرستاد، و حالت من نیز مانند همان شهدایى است[1] كه قبل از حركت پیامبر صلی الله علیه و سلم از اینجا، در ركاب وى به شهادت رسیدند، و مرا نیز با آنها دفن كنید، و طبق وصیتش او را در كنار آنها دفن نمودند. به نظر مى‏رسد كه پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  درباره وى گفت: «مثال وى در قومش ،مانند صاحب یاسین[2] است میان قومش».
ثقیف و فرستادن هیئتى تحت سرپرستى عَبْدَیالِیل بن عمرو به طرف پیامبر صلی الله علیه و سلم و مذاكرات طرفین بعد از قتل عروه، ثقفى‏ها چندین ماه همان طور ماندند، بعد از آن در میان خود مشورت نموده به این نتیجه رسیدند كه طاقت و توانایى جنگ با همه اعراب همجوار خود را كه بیعت نموده و اسلام آورده‏اند، در خود ندارند. پس از آن، تصمیم گرفتند تا یك تن از افراد خود را به خدمت پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  بفرستند، به این صورت عَبْدَیالِیل بن عمرو را با دو تن از احلاف و سه تن از بنى مالك به طرف پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  فرستادند. این‏ها هنگامى كه به مدینه نزدیك شدند، و در قنات فرود آمدند، در آنجا مُغِیره بن شُعبه را كه روى نوبت شتران اصحاب پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  را مى‏چرانید، دریافتند. هنگامى كه مغیره آنها را دید به شتاب راهى مدینه شد تا پیامبر صلی الله علیه و سلم را به قدوم آنها مژده دهد، قبل از این كه پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  را ببیند، ابوبكر رضی الله عنه با وى دیدار كرد و او ابوبكر رضی الله عنه را از آمدن هیئت نمایندگى ثقیف باخبر نمود، كه آنها آمده‏اند و اگر پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  بعضى شرطهاى آنها را بپذیرد، حاضرند اسلام آورده و بیعت نمایند، و یك پیمان را درباره قوم شان بنویسند. ابوبكر رضی الله عنه به مغیره گفت: تو را سوگند مى‏دهم، كه آن را قبل از من براى پیامبر خدا خبر ندهى تا باشد من این مژده را به وى بدهم، مغیره نیز این درخواست ابوبكر رضی الله عنه را پذیرفت. ابوبكر (رضى اللَّه عنه) نزد پیامبر صلی الله علیه و سلم وارد شد و او را از قدوم آنها باخبر ساخت. بعد از آن مغیره به طرف همان هیئت برگشت، و شترها را با آنها یكجاى به طرف مدینه برگردانید، و در راه به آنها یاد داد كه چگونه به پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  سلام بدهند، ولى آنها این كار را ننموده و طبق رسوم جاهلیت به او سلام دادند.
چون نزد پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  آمدند، خیمه‏اى براى‏شان در یك طرف مسجد زده شد، و خالد بن سعید بن العاص (نقش میانجى را در میان آنها و پیامبر صلی الله علیه و سلم به عهده گرفت و) در میان طرفین رفت و آمد مى‏نمود. آنها را عادت برین بود كه هر گاهى غذایى براى شان از طرف پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  مى‏آوردند، تا این كه خالد بن سعید از آن نمى‏خورد، آنها به طرف آن دست نمى‏بردند، و خالد بن سعید نامه را به آنها نوشت. راوى مى‏گوید: از جمله شرطهایى كه از پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  خواستند یكى هم این بود كه «لات» را تا سه سال براى آنها به حال خود واگذارد.[3] آنها این مدت را (نظر به قبول نكردن پیامبر صلی الله علیه و سلم) یك سال یك سال كم مى‏كردند ولى پیامبر صلی الله علیه و سلم از قبول آن هم ابا مى‏ورزید، تا این كه از وى خواستند آن را لااقل یك ماه بعد از آمدن آنها باقى بگذارد، تا توجّه جاهلان و بى خردان خود را جلب بكنند (و آنها را به سوى اسلام بكشانند)، ولى پیامبر صلی الله علیه و سلم به هیچ یك از وقت‏هاى درخواستى آنها موافقت ننمود، و حاضر به این كار نشد، مگر این كه ابوسفیان بن حرب و مغیره بن شعبه را با آنها بفرستد تا آن را منهدم سازند. در ضمن آن درخواست، پیشنهاد دیگر هیئت این بود كه آنها را از نماز خواندن معاف دارد، و بت‏هاى خود را به دست خود نشكنند پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  فرمود: «اما از شكستن بت‏هاى‏تان به دست خود تان شما را معاف مى‏كنم ولى درباره نماز، دینى كه در آن نماز نباشد خیرى در آن نیست». گفتند: این را اگرچه یك نوع پستى - (سجده كردن بر زمین) - را با خود همراه دارد از تو قبول مى‏كنیم.[4]
احمد از عثمان بن ابى العاص روایت نموده كه: وفد ثقیف نزد پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  آمد، و او ایشان را در مسجد پایین آورد، تا در قلب‏هاى شان نرمش و رقت پیدا گردد. آنها از پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  خواستند تا به جهاد بسیج نشوند، از ایشان عشر گرفته نشود، و نه هم كسى بر آنها مأمور مقرر شود كه زكات مالهاى ایشان را جمع آورى نماید، و نه هم غیر از ایشان دیگر كسى بر آنها مقرر گردد. پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  در پاسخ به پیشنهادهاى شان فرمود: «این براى شما باشد كه بسیج عمومى نشوید و كسى بر شما مأمور مقرر نشود، و غیر از خودتان كسى بر شما مقرر نگردد، ولى در دینى كه در آن ركوع نیست در آن دین خیرى نیست». و عثمان بن ابى العاص گفت: اى رسول خدا قرآن را به من یاد بده و مرا امام قومم تعیین كن.[5] این را ابوداود نیز روایت نموده است.
ابوداود همچنان از وهب روایت نموده كه مى‏گوید: از جابر رضی الله عنه درباره چگونگى بیعت ثقیف پرسیدم، وى گفت: آنها بر پیامبر صلی الله علیه و سلم شرط گذاشتند كه صدقه بر آنها نباشد، و جهاد هم نكنند، و او از پیامبر صلی الله علیه و سلم بعد از آن شنید كه مى‏گفت: «پس از اسلام آوردن خود صدقه هم خواهند پرداخت، و جهاد هم خواهند نمود.»[6] به نقل از البدایه (79/5) آن هم به شكل مختصر.
احمد، ابوداود وابن ماجه از اوس بن حذیفه رضی الله عنه روایت نموده‏اند كه گفت: ما در وفد ثقیف نزد پیامبر خدا  صلی الله علیه و سلم  آمدیم، و مى‏افزاید: احلاف نزد مغیره بن شعبه آمدند و رسول خدا صلی الله علیه و سلم بنى مالك را در قبه خود جابجا ساخت، هر شب پس از خفتن نزدمان مى‏آمد، و ایستاده با ما صحبت مى‏نمود، حتى كه به خاطر خستگى از طول قیام بر پاهاى خود دم راستى مى‏نمود، و اكثراً در صحبت‏هاى خود با ما مشكلاتى را متذكّر مى‏شد كه از قوم خود دیده بود، بعد از آن مى‏گفت: «خفه و ناراحت نیستم، ما در مكه ضعیف بودیم، و مورد اهانت قرار داشتیم، ولى هنگامى كه به طرف مدینه خارج شدیم جنگ درمیان ما نوبتى بود، گاهى بر آنها پیروز مى‏شدیم و گاهى آنها بر ما پیروزى حاصل مى‏نمودند.» دریكى از شب‏ها او از همان وقتى كه همیشه نزدمان مى‏آمد اندكى دیرتر آمد، پرسیدیم: امشب دیر آمدى؟ پاسخ داد: «جزیى از قرآن كه آن را تلاوت مى‏نمودم باقى بود، و نخواستم قبل از اتمام آن نزد شما بیایم.» این چنین در البدایه )32/5( آمده، و ابن سعد )150/5( از اوس رضی الله عنه مانند این را روایت كرده است.


[1] اينها همان شهدايى هستد كه در محاصره طائف به شهادت رسيدند، و تعدادشان به بيست شهيد بالغ مى‏گردد.
[2] وى حبيب نجار مى‏باشد كه اهل انطاكيه را در هنگام آمدن فرستادگان مسيح (عليه السلام) به سوى ايمان دعوت نمود، و قومش او را به قتل رسانيدند، كه اين قصه در سوره يس مذكور است.
[3] ضعیف. ابن هشام (4/ 236) با سند منقطع.
[4] ضعیف. احمد (4/ 218) و ابوداود (3026) و طبرانی در «الکبیر» (8372) و در سند آن حسن بصری است که مدلس است و در این سند عنعنه کرده است. آلبانی آن را در «ضعیف أبی داود» (652) روایت کرده است.
[5] صحیح. ابوداود (3025) و آلبانی آن را در «صحیح أبی داود» (2614) صحیح دانسته است.
[6] ضعیف. ابونعیم در «الحلیة» (9/ 34) در سند آن مجهولانی وجود دارند.

از کتاب: حیات صحابه، مؤلّف علّامه شیخ محمّد یوسف كاندهلوى، مترجم: مجیب الرّحمن (رحیمى)، جلد اول، به همراه تحقیق احادیث کتاب توسط:محمد احمد عیسی (به همراه حکم بر احادیث بر اساس تخریجات علامه آلبانی)
 
مصدر:
دائرة المعارف شبکه اسلامی
IslamWebPedia.Com
 




 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

"ای زبان یا نیک بگو تا سودی عائدت شود یا ساکت شو تا از شر در امان بمانی." — ابن عباس (رضی الله عنه)

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 1975
دیروز : 2171
بازدید کل: 8156299

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010