Untitled Document
 
 
 
  2024 Sep 16

----

12/03/1446

----

26 شهريور 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

پيامبر صلى الله عليه و سلم فرمودند: " السواك مطهرة للفم مرضاة للرب" (روايت بخارى)، يعنى: "مسواك زدن دهان را پاك ميكند و پروردگار را خشنود ميكند".

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

الهیات و ادیان>فرقه ها و مذاهب>شیعه > در اقسام اخبار شيعه و احوال رجال اسانيد ايشان

شماره مقاله : 999              تعداد مشاهده : 499             تاریخ افزودن مقاله : 17/7/1388

در اقسام اخبار شيعه و احوال رجال اسانيد ايشان


نوشته‌ي: شاه ولي الله دهلوي

اصول اقسام خبر نزد اينها چهار است صحيح و حسن و موثق و ضعيف صحيح آنست كه روايت او متصل شود بمعصوم به وساطه عدل امامي و موافق اين تعريف كه خود ايشان كرده اند مرسل و منقطع داخل صحيح نيست زيرا كه اتصال ندارد حالانكه در اطلاقات خود مرسل و منقطع را صحيح خوانند چنانچه گويند روي ابن ابي عمير في الصحيح كذا و في صحيحه ابن ابي عمير كذا و عدالت را نيز در اطلاق صحيح اعتبار نميكنند حالانكه درين تعريف مأخوذ است پس روايت مجهول الحال را صحيح ميگويند مثل حسين بن الحسن بن ابان كه او مجهول الحال است نص عليه الحلي في المنتهي و تقي الدين بن داود در خلاصه گفته است كه طريق الفقيه الي معاويه بن ميسره والي عائد الاحمسي و الي خالد بن نجيح و الي عبد الاعلي صحيحه حال آنكه سه كس اول را كسي بتوثيق و جرح ياد نه كرده و چهارم را خود البته توثيق نكرده اند بلكه امامي بودن راوي را نيز در اطلاق صحيح نزد ايشان اعتبار نيست پس جميع قيود تعريف را اغفال و اهمال نموده اند تفضيلش انكه روايت حس بن سماعه را صحيح گفته اند و او از واقفيه بود و تعصب تمام داشت و در تكذيب امام وقف وقت مي نمود در دعواي امامت و نيز تصحيح ميكنند روايت ابان بن عثمان را كه قطحي بود منكر امام وقت و قائل به امامت غير او و نيز تصحيح ميكنند روايت علي بن فضال و عبدالله بن بكير را حالانكه هر دو فاسد المذهب اند و عجب آنست كه اين امور را علماء ايشان در احوال رجال خود مي نويسند و باز روايات اين قسم اشخاص را توثيق و تصحيح هم مي نمايند به اتفاق ابن مطهر حلي در خلاصه الاقوال گويد علي بن فضال كان فقيها بالكوفه و جههم و ثقتهم و عارفهم بالحديث و نجاشي گويد لم اعتزله علي ندله پس اخبار اين جماعه موافق قاعده ايشان بايد كه موثق باشند نه صحاح زيرا كه در صحيح امامي بودن راوي شرط است محض عدالت كفايت نميكند و نيز حكم كنند به صحت حديث كسي كه معصوم در حق او دعاي بد و لعن فرموده يا اخزاه الله و قاتله الله و امثال اين كلمات ارشاد نموده و حكم به فساد عقيده او و اظهار بيزاري و برائت ازو كرده و نيز تصحيح ميكنند روايت كسي را كه بر امام وقت دروغ بسته و امام او را در روايت از خود تكذيب نموده بلكه خود هم اعتراف بكذب خود نموده و نيز تصحيح ميكنند روايات مجسمه و مشبهه مصرحه را كه اعتقاد جسميت حق تعالي و اثبات مكان و جهه براي او نمايند و او را ذي شكل و صوره دانند و انكار صفات او تعالي در ازل كنند و تجويز بدا بر او مي نمايند و اين همه موجب كفر است بالاجماع و روايت كافر مسموع نيست چه جاي صحت و نيز حديث اطلاق كنند بر آنچه در رقاع يافته اند كه آن را ابن بابويه قمي اظهار نموده و نيز روايت كنند از خطوطي كه آن را خطوط ائمه دانند و اين روايت را ترجيح دهند بر روايات صحيحه الاسناد خود در عمل ابن بابويه برين معني نص نموده چنانچه بيايد ان شاءالله تعالي و نيز صحيح اطلاق كنند بر روايات آنكس كه افشاء سر امام نموده و خيانت در امانت او بكار برده مثل ابي بصير و سيجئ حاله ان شاءالله تعالي و نيز اطلاق كنند بر خبر كاذب الاسناد كه راوي سماع آن خبر از شخصي دارد و نسبت ميكند او را به پدر او يا جد او و نيز اطلاق كنند بر خبر كسي كه اجماع دارند بر آنكه مجهول الحال است مثل حسن بن ابان كه ابن مطهر در منتهي و مختلف و شيخ مقتول در دروس خبر او را صحيح گفته اند و بر خبر كسي كه او را تضعيف كرده اند مثل مخبر ابن سنان كه او را بشدت ضعيف ميدانند و مع هذا بر اخبار او اعتماد ميكنند و نيز صحيح ميدانند روايت كسي را كه مدعي سفاره باشد در ميان امام و شيعه او بلا شاهد و دليل بلكه هر كه دعواي رويت صاحب الامر كند و امامي عدل باشد كه مدعي سفاره نشود خبر او را نيز صحيح دانند مثل ابن مهريار و داود جعفري اين است حال حديث صحيح ايشان كه اقوا و اعلاء اقسام است اما حسن پس او را تعريف كرده اند كه هو ما اتصل روايته الي معصوم بامامي ممدوح من غير نص علي عدالته پس درينجا هم مي بايد كه مرسل و منقطع حسن نباشد حالانكه بر مرسل و منقطع اطلاق حسن نزد ايشان شايع و ذايع است چنانچه فقهاء اينها تصريح كرده اند كه روايت زراره در مفسد حج چون قضا كند او را حسن است با آنكه منقطع است و اين حادثه در اخبار ايشان پر بي نهايت است و نيز اطلاق حسن كنند بروايات كساني كه بمدح مذكور نشده اند ابن مطهر گويد طريق الفقيه الي منذر بن جبر حسن حالانكه منذربن جبر را كسي ازين فرقه مدح نه كرده و مثله طريق الفقيه الي ادريس بن زيد و روايات واقفيه را كه امامي نبودن ايشان اظهر من الشمس است نيز حسن گويند مثل طريق الفقيه الي سماعه ابن مهران مع انه واقفي و اما موثق كه آنرا قوي نيز گويند پس تعريف او اينست كه ما دخل في طريقه من نص الصحاب علي توثيقه مع فساد عقيدته مع سلامه باقي الطريق عن الضعيف و درينجا نيز ايشان را خبط واقع شده پس اطلاق موثق كنند بر طريق ضعيف پس خبري كه او را سكوني از ابي عبدالله عن امير المؤمنين روايت كرده و عنقريب خواهد آمد او را موثق گفته اند حالانكه ضعيف است به اجماع اينفرقه و به روايت نوح بن دراج و ناحيه بن عماره صيداوي و احمد بن عبدالله بن جعفر حميري اطلاق قوي ميكنند حالانكه اينها اماميان اند نه ممدوح و نه مذموم و اما ضعيف پس تعريف او آنست كه ما اشتمل طريقه علي مجروح بالفسق و نحوه او مجهول الحال و نيز نزد ايشان عمل بصحيح واجب است من غير اختلاف حالانكه در بعضي جاها بزعم خود صحيح روايت كنند و بر آن عمل نه كنند بشذوذ آن حالانكه او مؤيد است ب اخبارديگر كه صحيح اند مثل ما رواه سعد ابن ابي خلف عن ابي الحسن الكاظم عليه السلام قال سألته عن ابنه الابنه و جد فقال للجد السدس و الباقي لبنات الابنه و اين خبر صحيح است نزد ايشان و جماعه كثير از اماميه بطريق مختلفه روايت كرده اند مؤيد آن را منها ما روي علي بن الحسين بن رقاط رفعه الي ابي عبدالله قال الجده لها السدس مع ابنتها و مع ابنه ابنتها و منها ما روي زراره عن ابي جعفر قال ان رسول الله صلي الله عليه و سلم اطعم الجده السدس و لم يفرض لها الله شيئا و هذا خبر موثق و منها ما رواه اسحاق ابن عمار عن ابي عبدالله في ابوين و جده لام قال للام السدس و للجده السدس و ما بقي و هو الثلثان للاب و در وجوب عمل بحسن در ميان ايشان اختلاف است بعضي عمل بآن مطلقا واجب كنند مانند صحيح شيخ الطائفه همين مذهب را اختيار نموده و بعضي منع كنند مطلق و هم الاكثرون و بعضي تفصيل كنند و گويند اگر مضمون آن خبر مشهور باشد بين الاصحاب عمل بآن واجب است و الا نه و موثق و ضعيف را نيز درين حكم داخل كنند فخرالدين بن جمال الدين بن مطهر بهمين رفته چنانچه در معتبر تنصيص كرده و شيخ مقتول محمد بن مكي كه تلميذ اوست نيز بهمين تصريح نموده است و اكثر علماء ايشان عمل را بموثق جايز نداشته اند با وصف آنكه روايات مثل ابن بكير و ابن فضال را صحيح دانند و واجب العمل شناسند كما سلف و فخر الدين مذكور و تلميذ او عمل را بآن نيز واجب دانند بشرطيكه معتضد بشهرت شده باشد و تدوين و روايت او بلفظ واحد يا الفاظ متقاربه رايج و كثير باشد و فتوي بمضمون آن نيز در علماءرواج يافته باشد پس اكثر احاديث اهل سنت كه در كتب ايشان مدون است و مشهور و مفتي به واجب العمل خواهد بود و متأخرين ايشان عمل بضعيف نيز جايز دارند چون معتضد بشهرت شده باشد و شيخ الطائفه روايت فساق عمل جوارح را قابل عمل داند و اعتضاد شهرت را نيز شرط نكند و كليني روايت بعضي كساني كه او را از اصحاب ائمه مي شمارند كه منکرامامت آن امام باشد قابل عمل ميداند حالانكه اونزد ايشان كافر است خصوصا چون او را امام دعوت نموده باشد و او ابا آورده و قبول نكرده درينجا بايد دانست كه اكثر علماء شيعه در زمان سابق بمرويات اصحاب خود بدون تحقيق و تفتيش عمل مي كردند و تميز رجال اسناد اصلا در ايشان نبود و كتابي در ذكر احوال رجال و جرح وتعديل نداشتند و اين حالت ايشان مستمر ماند تا آنكه كشي در سنه چهار صد تقريبا كتابي در اسماء الرجال و احوال رواه تصنيف كرد و آن كتاب بغايت مختصر بود و غير از حيرت و تشويش نمي افزود زيرا كه اخبار متعارضه در جرح و تعديل وارد نموده و ترجيح يكي بر ديگري او را ميسر نيامده پس حال رجال ايشان مشتبه شد و بعد ازوي غضائري در ضعفا تكلم كرد و نجاشي و ابوجعفر طوسي در جرح و تعديل كتابها نوشتند و جمال الدين بن طاؤس و ابن مطهر و تقي الدين بن داود نيز درين باب دفاتر سياه كردند ليكن همه اينها توجيه تعرض مدح و قدح را اهمال و اغفال نموده و ترجيح احد الطرفين بدليل قوي ايشان را ميسر نيامده لهذا صاحب درايه انصاف داده تقليد اينها را در باب جرح و تعديل منع نموده و گفته كه در اكثر مواضع نزد اينها تعديل حاصل ميشود و بچيزيكه اصلا قابل تعديل نيست چنانچه بعد از مطالعه كتب اينها خصوصا الاقوال كه خلاصه تمام دفاتر مبسوطه ايشان است در علم رجال ظاهر ميشود پس هنوز هم نزد ايشان احوال رجال خود منقح نيست و اشتباه مرتفع نشده و عجب آنست كه علماء رجال ايشان اكثر اسما را تصحيف نمودند و حال خبر به این سبب به اشتباه    انجاميده مثل ابو نصير بنون يا بونصير بباء موحده و مراجم برا و جيم بمزاحم بزا و حا پس مقبول الروايه از غير مقبول الروايه نزد ايشان متميز نمي‌شود و ابن المطهر رئيس المصحفين است اسماء بسيار را تصحيف نموده و هر كه صدق اين مقال و شاهد اين حال را خواهان باشد بايد كه خلاصه الاقوال ابن مطهر يكجانب بگذارد و ايضاح الاشتباه يكجانب و اختلافي كه فيما بينهما واقع است به بيند تا عجايب قدرت الهي را تماشا نمايد و تقي الدين بن داود برين خبط و اشتباه متنبه شده و هر واحد را درجاهای تخطيه نموده و بزعم خود اصلاح داده و هنوز هم جاي گرفت و گير در مواضع بسيار باقي است و اصل اينست كه اخباريين ايشان خيلي مغفل و متساهل بوده اند .
مصرع :
و لن  يصلح العطار ما افسد الدهر
تعين مفترق و متفق در ميان ايشان اصلا رواج نداشت بسا كه يك راوي را با راوي ديگر شركت و اتفاق در اسم خود و اسم پدر خود واقع شده و اخباريين ايشان همان اسماء مشتركه در روايت بي تميز بعلامتي كه فارق باشد ميان هر دو ذكر نمايند پس ثقه با غير ثقه مشتبه شود و مقبول الروايه بامردود الروايه در يك كسوت بر آيد مثلا جميع اخباريين ايشان از محمد بن قيس مطلقا روايت ميكنند و اين نام مشترك است در ميان چهار كس دو كس از آنها نزد ايشان ثقه اند محمد بن قيس الاسدي المكني بابي نصر و محمد بن قيس البجلي المكني بابي عبدالله و يك كس ممدوح من غير توثيق و هو محمد بن قيس الاسدي مولا بني نصر و يك كس ضعيف است جدا و هو محمد بن قيس المكني بابي احمد و ابن بابويه از همين شخص اخير بسيار روايت كند و مطلق آرد بي تميز پس مردم را التباس واقع شود و شيخ الطائفه ابوجعفر طوسي نيز درين اغفال و اهمال شيخ المغفلين است و ديگران نيز به دستور عمل مي نمايند و باين اسباب روايات ايشان نزد خود ايشان هم قابل اعتماد نمانده و نيز گاهي خبري موثق وارد مي‌شود و بروي عمل نميكنند بعلت آنكه موثق است مثل آنچه سكوتي از ابي عبدالله عليه السلام روايت كرده قال قال اميرالمؤمنين عليه السلام بعثني رسول الله صلي الله عليه و سلم فقال «يا علي لا تقاتلن احدا حتي تدعوه و ايم الله لان يهدي الله علي يديك رجلا خير لك مما طلعت عليه الشمس و غربت و لك ولاؤه يا علي» پس اين خبر موثق است و بران عمل نميكنند از آنكه موثق است و بر روايت ضعيف عمل ميكنند حالانكه ضعيف در درجه پائين تر است از موثق به اجماع اينها مثال اين خبر اين است روي عبيد بن زراره عن ابي عبدالله عليه السلام انه سئل عن الصبي يزوج الصبيه هل يتوارثان فقال نعم اذا كان ابواهما زوجا زوجاهما و اين خبر به اجماع فرقه ضعيف است لان في طريقه القاسم بن سليمان و هو مجهول العداله و قد عمل به الاصحاب كلهم و سابق گذشت كه شيخ الطائفه درين باب توسعه بسيار نمود و عمل بهر حديث ضعيف جايز بگذار بلكه واجب شمرده و دليل آورده كه خبر عمرو بن حنظله في المتخاصمين من اصحابهم و امرهما بالرجوع الي رجل منهم معمول به است نزد جميع فرقه و آن خبر شديد الضعف است لان في طريقه محمد بن عيسي و داود بن الحصين و هما ضعيفان جدا و عمرو بن حنظله لم ينص فيه بالتعديل و الجرح و مثل اين خبر را مقبول المتن نام نهاده اند و اين قسم اخبار نزد ايشان اكثر است از آنكه به احصا در آيد پس با وصف اين توسعه ترك عمل بموثق را چه وجه باشد و عجب تر آنكه در كليني روايت صريح موجود است از حضرت ابو عبدالله در عمل بمراسيل كما سيجئ نقله ان شاءالله تعالي وجود ايشان نيز در تعريف صحيح و حسن اتصال سند شرط كرده اند باز بمراسيل ابن ابي عمير عمل واجب دانند و ادعاء آنكه ابن ابي عمير ارسال نمي كند مگر از ثقات دعواي بي دليل است چنانچه صاحب بشري شرح ذكري درين امر با جمهور ايشان منازعت نموده و به مراسيل نظري و عبدالله بن المغيره نيز عمل واجب دانند و حال اين دو كس عن قريب معلوم خواهد شد و نيز شيخ الطائفه و من تبعه من المتأخرين اضطراب را قادح در عمل به خبر نشمارند و هو ما اختلف رواته و الراوي الواحد متنا او اسنادا فروي مره علي وجه و مره علي وجه آخر مخالف له من غير ترجيح احدهما علي الاخر حالانكه اضطراب مانع عمل است بالبداهه العقليه زيرا كه عمل بطرفين متخالفين معا ممكن نيست و ترجيح بلا مرجح نيز محال و اكثر اصوليين ايشان نيز اعتراف دارند بمانعيه اضطراب و نيز اخباريين ايشان اجماع دارند بر ترجيح چيزي كه بخط ائمه موجود باشد بر چيزي كه به اسناد صحيح مروي باشد اگر هم متعارض شوند نص عليه ابن بابويه و عمل بالخط دون ما رواه الكليني باسناده الصحيح حالانكه اثبات آنكه خط امام است خيلي دشوار است احكام شرعيه را كه مقدمه دين و ايمان است باين قسم شبهات ثابت نمودن دور از عقل و ديانت است و از جمله غلاه جماعه كثير وضع احاديث را جايز دانسته  اند و اخبار بي شمار براي نصرت مذهب خود وضع نموده مثل ابوالخطاب و يونس بن ظبيان و يزيد بن الصائغ صرح بذلك صاحب تحفه القاصدين في اصطلاح المحدثين و از جمله غلاه و واضعان حديث بيان نهدي است كه او شيوخ اماميه است و مجتهد ايشان زنديق صرف بود و مغيره بن سعيد سبخي كان بالكوفه ساحرا كذابا قتلهما خالد بن عبدالله القسري و احرقهما بالنار و كانا اذا رأيا رأيا جعلا له حديثا و از عبدالله بن ميمون قداح نيز مكتب ايشان روايت بسيار است اول معالم الاصول تبركا چند حديث بروايت او آورده احوال او سابق مفصل گذشت كه زنديق صرف و كذاب بحت بود و در رجال ايشان باطنيه و اسماعيليه و قرامطه بسيار يافته ميشوند و كساني كه پيشوايان و مقتديان ايشان اند اگر بتفصيل حالات ايشان پرداخته شود دفتري طويل باید باز شود درين جا بطريق نمونه چيزي ذكر كرده ميشود قاضي نورالله شوشتري در احوال زراره بن اعين الشيباني الكوفي از ميزان ذهبي مي كند و بران سكوت مي نمايد زراره بن اعين الشيباني الكوفي اخو حمران يترفض قال العقيلي في الضعفاء حدثنا يحيي بن اسمعيل قال حدثنا يزيد بن خالد الثقفي قال حدثنا عبدالله بن خالد الصيدي عن ابي الصباح عن زراره ابن اعين عن محمد بن علي بن عباس قال قال النبي صلي الله عليه و سلم «يا علي لا يغسلني احد غيرك» حدثنا يحيي قال حدثنا ابي قال حدثنا سعد بن منصور قال حدثنا ابن السمان قال حججت فلقيني زراره بن اعين بالقادسيه فقال ان لي اليك حاجه و عظمها فقلت ما هي فقال اذا لقيت جعفر بن محمد فاقرأه مني السلام وسله ان يخبرني انا من اهل النار ام من اهل الجنه فانكرت ذلك عليه فقال لي انه يعلم ذلك فلما لقيت جعفر بن محمد اخبرته بالذي كان منه فقال هو من اهل النار فقلت  من اين علمت انه من اهل النار فقال من اعتقاده الباطل انتهي . و قاضي نورالله شوشتري نوشته است كه زراره چهار برادر داشت حمران و عبدالملك و بكير و عبدالرحمن و زراره دو پسر داشت حسن و حسين و حمران دو پسر داشت حمزه و محمد و عبدالملك يك پسر داشت حريش و بكير پنج پسر داشت عبدالله و جهم و عبدالمجيد و عبدالاعلي و عمر و بر قول قاضي كلهم اعتقاد زراره داشتند و نيز قاضي نورالله در حال جابر بن يزيد الجعفي الكوفي از عضائر نقل كرده است كه او گفت جابر ثقه است في نفسه اما اكثر آنها كه از و روايت كرده اند ضعيف است و نيز قاضي در احوال او نوشته كه او بعد از شهادت حضرت امام محمد باقر بر مردم ظاهر كرد كه حضرت امام در حين حيات دو كتاب حديث بمن داده بود يكي را فرموده كه تا زمان بني اميه روايت مكن و اگر در زمان بني اميه ظاهر ساختي لعنت خدا بر تو باد و بعد از انقضاء عهد ايشان بمردم روايت او خواهي كرد و در كتاب ديگر فرمودند كه اين را هر گز به كسي روايت مكن و از بسكه اين رامخفي داشتم و تحمل و ضبط او نتوانستم شكم من بدرد آمد در بياباني رفتم كه عبور هيچكس در آنجا نبود پس روايت آن كتاب نمودم تا ازان مرض خلاص شدم اكنون آن كتاب دوم را كه در روايت او اذن دارم بر مردم ظاهر ميسازم و نيز قاضي مي نويسد كه بعد از كشته شدن وليد پليد كه هنوز زماني بني اميه باقي بود جابر مذكور در مسجد رفت و شروع در روايت كرد پس خلاف امر امام نموده باشد و مستحق لعنت خدا شده باشد و چون اين كلام منجر شد بذكر احوال رجال ايشان لازم آمد كه از كتب ايشان احوال بعضي از رواه ايشان نقل كرده شود اول بايد دانست كه هر فرقه از شيعه دعواي ميكنند كه آنچه نزد ماست از روايات اهل بيت صحيح و معتبر است و آنچه نزد غير ماست باطل و افتراست و اين تكاذيب در ميان اينها از ابتدا تا انتهاء مستمر است پس امان مرتفع شد از جميع روايات ايشان و زيديه و اسماعيليه و اماميه با هم منازعاتي دارند که مشهور و معروف است عجب آنست كه قدماء اماميه و مقتدايان ايشان كه سلاسل اسانيد اخبار يين بآنها منتهي مي‌شود مثل هشام بن الحكم و هشام بن سالم الجواليقي و صاحب الطاق باهم تكاذب و تجاهد شديد داشته اند و روايات يكديگر را از ائمه ثلاثه سجاد و باقر و صادق عليهم السلام تكذيب مي نمودند و باهم ديگر تضليل و تكفير ميكردند چنانچه هشام بن الحكم تصنيفي دارد في الرد علي الجواليقي و صاحب الطاق ذكر ذلك النجاشي پس اخبار جميع ايشان از حيز اعتبار بر آمد و بتعارض تساقط پذيرفت و سابق حال شيعه امير المؤمنين مفصل گذشت كه ايشان كلهم مرتكب كبيره بوده اند و بر نافرماني امام وقت اصرار داشتند و جناب او را اقسام رنج رسانيده اند و آنجناب هم آنها را كاذب مي شمرد و هرگز تصديق قول آنها نميفرمود و بعضي از آنها ترك نصرت سبطين كردند و با معاويه و يزيد مكاتبات نموده دين فروش دنيا خر گرديدند و هر كه با ائمه خود اين قسم باشد او را مأخذ دين و پيشواي اسلام ساختن و روايت او را اعتبار كردن بر چه چيز حمل توان كرد و نيز تعارض و تخالف و اضطراب روايت در اخبار ايشان بحديست كه آن سرش پيدا نمي‌شود چنانچه بمطالعه من لا يحضره الفقيه و استبصار واضح ميگردد و هر گز عاقل درين قسم تخالف و تعارض و اضطراب باحد الطرفين عمل نمي تواند كند و شيخ الطايفه ايشان اعتراف نموده كه در اخباري كه بآن تمسك ميكنند ضعفا و مجاهيل بلكه وضاعين و كذابين موجود اند چون اينقدر ذهن نشين شده حالا به تفصيل گوش بايد داد جعفر بن محمد بن عيسي بن شاپور القواريري المكني بابي عبدالله وضاع و كذاب روي عنه ثقاتهم قال النجاشي كان ابو عبدالله ضعيفا في الحديث و قال احمد ابن الحسين يضع الحديث و صواف يروي عن المجاهيل و سمعت من قال فاسد المذهب و قد روي عنه ابو جعفر الطوسي شيخ الطايفه و اعتمد علي روايته و الحسن بن عياش بن الحريش الرازي روي عن ابي جعفر الثاني ضعيف جدا له كتاب «انا انزلناه في ليلة القدر» و هو كتاب روي فيه الحديث مضطرب الالفاظ و قدروي عنه الكليني عده احاديث و كتابه عندهم من اصح الصحاح و علي ابن حسان و هو وضاع قال النجاشي ضعيف جدا ذكره بعض اصحابنا في الغلاه فاسد الاعتقاد له كتاب تفسير الباطن تخليط كله و قد روي عنه الكليني في صحيحه و محمد بن عيسي قال نصربن صباح هو كذاب روي عنه ابوعمر والكشي و غيره عبدالرحمن بن الكثير الهاشمي قال النجاشي غمزه اصحابنا عليه بانه يضع الحديث و قد روي عنه ثقاتهم ابن الحسن كعلي ابن فضال و غيره و روي عنهم الكليني و ابن بابويه و محمد بن الحسن الطوسي و در حال هشامين و اقرآن آنها گذشت كه در عقيده تجسيم و صورت افتراء صريح بر ائمه ميكردند و حضرت امام علي رضا باين افترا گواهي داده اند و مرجع و مآب اخباريين همين جماعه اند اما مجاهيل و ضعفا كه در اسانيد اخبار متمسك بها ايشان در مسائل فقهيه واقع اند پس حصر و نهايتي ندارند بطريق نمونه از هر دو قسم چندي را نام میبریم و اما ضعفا فمنهم ابراهيم بن صالح الانماطي ابو اسحاق و حسن بن السهل النوفلي و الحسن بن راشد الطغاوي و اسماعيل بن عمر بن ابان الكليني و اسماعيل بن يسار الهاشمي و الحسين بن احمد المنقري و جماعه بن سعيد الخثعمي و هو مع الضعف فاسد و قد روي عنه الكليني و عثمان بن عيسي روي عنه شيخ الطائفه و غيره و عمرو ابن شمر الذي روي عنه الجماعه كالطوسي و غيره و سهيل بن زياد روي عنه ابو جعفر الطوسي ايضا و محمد بن سنان روي عنه ابوجعفر و غيره و اعتمدوا علي روايته مع انه مجمع علي تضعيفه و ابراهيم بن عمر و اليمامي و داود بن يسر الرقي و هو مع ضعفه فاسد و قد روي الطوسي في التهذيب و الاستبصار عنه و غيره و صالح بن حماد و اميه المكني بابي خديجه و معاويه بن ميسره و عائذ الا حمسي و خالد بن نجيح و محمد بن ليس ابو احمد و محمد بن عيسي و داود بن الحصين و علي بن حمزه و رقيه بن مصقله و لحسين بن يزيد البرقي و اسماعيل بن زيادن السكوني و وهب بن وهب و الحسين بن عبيد و ديگر جماعت بي شمار كه علماء خبر از ايشان خصوصا اهل جرح و تعديل مثل نجاشي و عضائري و حلي در خلاصه و تقي الدين بن داود اجماع دارند بر تضعيف و توهين اينها و اخباريين در صحاح خود روايات اينها را مشحون كرده اند و فقهاء ايشان بهمان روايات احتجاج نمايند و مسايل فقهيه را بلكه اعتقاديه را نيز به قوت همان روايات ثابت كنند و اما مجاهيل پس در كثرت حدي ندارند مثل حسن بن ابان كه خبر او را در صحاح شمرده اند و بر جهالت او ابن مطهر در مختلف و منتهي و شيخ مقتول در دروس نص كرده اند و قاسم بن سليمان و عمرو بن حنظله كلاهما مجهولان كما سلف و عمر بن ابان و حسين بن العلاء و ابن ابي العلاء مجهول الاسم و المسمي و العباس بن العمرو الفقعمي و الفضل بن السكن و علي بن عقبه بن قيس بن سمعان و هاشم ابن ابي عمار الحسيني و بشير بن يسار اليساري و موسي بن جعفر و فضل بن سكره وزيد اليمامي و سعيد بن زيد و عبدالرحمن بن ابي هاشم و بكار ابن ابي بكر و فليح بن زيد و محمد بن سهيل و عبدالله بن يزيد و غالب بن عثمان و ابي حبيب الاسدي و ابي سعيد المكاري و ركاز بن  فرقد و الحسن التفليسي و قاسم بن الخزار و صالح السعد و علي بن دويل و حسن بن علي بن ابراهيم و ابراهيم بن محمد و الحسن بن علي و ابن اسحاق النحوي و عثمان بن عبدالملك و عثمان بن عبدالله و عيسي بم عمرو مولي الانصار و ربيع ابن محمد السليمي و علي بن سعد السعدي و محمد بن يوسف ابن ابراهيم و محمود بن ميمون و جعفر ابن سويد ابن جعفر بن كلاب فهؤلاء كلهم مجاهيل مع جماعه اخري لاتكاد تحصي و قد روي عنهم شيوخهم كعلي بن ابراهيم و ابنه ابراهيم و محمد بن يعقوب الكليني و ابن بابويه و ابي جعفر الطوسي و شيخه ابي عبدالله الملقب بالمفيد في صحاحهم التي اوجب العمل بما فيها مجتهدوهم و زعموا انها توجب العلم القطعي نص علي ذلك المرتضي و الطوسي و الحلي و عجب آنست كه اخباريين ايشان از جماعه روايت كنند كه علماء رجال ايشان آنها را تكذيب كرده اند در روايت از روي تواريخ مثل عبدالله ابن مسكان الذي روي عن ابي عبدالله عده احاديث اوردها محمد بن يعقوب في الكافي و ابن بابويه في الفقيه و ابوجعفر في التهذيب و غيرهم قال النجاشي لم يثبت انه روي عن ابي عبدالله شيئا و هذا من الامور المشهوره عند الاماميه و من هذا القبيل محمد بن عيسي الذي يروي عن محمد بن محبوب و غيره قالو ابوعمروالكشي نصر بن صباح يقول ان محمد ابن عيسي اصغر في السن من ان يروي عن محمد بن محبوب و مثل هذا محمد بن عيسي بن عبيد بن يقطين حكي محمد بن بابويه القمي عن ابن الوليد انه قال ما تفرد به محمد بن عيسي من حديث يونس و كتبه لا يعتمد عليه و مثل هذا محمد بن احمد بن يحيي ابن عمران الاشعري القمي طعن فيه النجاشي و غيره و قالوا انه يروي عن الضعفاء و لا يبالي عمن اخذ و يعتمد المراسيل و نيز بعضي از رواه معتبرين ايشان ارسال كنند در اسناد مثل ابن ابي عمير و نظيري و عبدالله بن بكير اعين الشيباني و عمروبن سعيد ابي الحسن المدائني و غير هم و از همه اينها در صحاح ايشان روايت موجود است و شيخ مقتول در ذكري آورده كه حضرت صادق عبدالله بن مسكان را از آمدن نزد خود منع فرمود و اينها از روايت او دست بر نميدارند و ابو جعفر طوسي در عده مي نويسد كه الفسق باعمال الجوارح ليس بمانع من قبول الروايه و عجب آنست كه از بعضي كافران نصراني این مذهب نيز روايت احاديث مي كنند و او را از ياران ائمه مي شمارند مثل زكريا بن ابراهيم نصراني روي عنه الطوسي و غيره و نيز اخباريين ايشان از كتب شيوخ خود روايت كنند و در آن كتب نسبت آن روايت بائمه موجود نيست و اينها ميگويند كه نسبت اين روايات به امام ابو جعفر و امام ابوعبدالله ثابت و درست است ليكن شيوخ ما پوشيده داشتند و نام ائمه ننوشتند بجهت شدت تقيه درآن وقت و بعد از مردن آن شيوخ اين كتابها نزد ما رسيده و بقرائن دريافتيم كه اين همه احاديث ائمه اند درينجا عقل را كار بايد فرمود  و وثوق اين روايات را دريافت بايد نمود مثاله ما رواه الكليني عن عده من اصحابه عن محمد بن خالد شنبوله و غيره و اكثره دارند بحديكه نصف اخبار ايشان توان گفت و آنها را از عيون رجال و ثقاه خود شمارند مثل ابوبصير كه ربع كليني مملو است بروايات او و خود كليني ازاو روايت ميكند انه قال كنت اسمع الحديث من الصادق و ارويه عن ابيه و اسمعه عن ابيه و ارويه عنه و اين ابو بصير همان است كه سر حضرت امام را افشا نموده و با وجود منع نمودن امام از اظهار آن بحدي تشهير كرده كه در كتب شيعه مدون و بر زبانهای نالايق اينها كه اصلا قابل ذكر آن اسرار نبود شايع و ذايع گشت روي ابن بابويه عنه قال لابي عبدالله اخبرني عن الله عز و جل هل يراه المؤمنون يوم القيامه قال نعم و قد راوه قبل يوم القيامه قلت متي قال حين قال «وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آَدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ «172» «الاعراف» ثم سكت ساعه ثم قال ان المؤمنين يرونه في الدنيا قبل يوم القيامه الست تراه في وقتك هذا قال ابوبصير قلت له جعلت فداك أفاحدث بهذا عنك فقال لا و پسر او كه محمد بن ابي بصير است در نافرماني ائمه خلف رشيد پدر بزرگوار خود است روي الكليني عنه انه قال دفع الي ابوالحسن مصحفا و قال لاتنظر فيه ففتحته و قرأت فيه سوره «لم يكن» فوجدت فيه سبعين من قريش باسمائهم و اسماء آبائهم و نيز چنانچه سابق گذشت بعد از تتبع كتب اخبار ايشان معلوم مي‌شود كه اكثر اخبار اينها آحاد اند متواتر و مشهور يافته نمي‌شود باز آن آحاد هم اكثر ضعاف اند كه آنها را صحاح انگارند و برخي موثق و علي هذا القياس حسان ايشان هم اكثر ضعاف اند بزعم خود ايشان پس صحيح و حسن بزعم ايشان هم در كتب ايشان موجود نيست و صحيح و حسن محض مفهومات عقليه اند كه ما صدقش در خارج پيدا نمي‌شود نص علي ذلك منهم صاحب البدايه باز آن ضعاف و موثق نيز با هم متعارض و متخالف و مضطرب الاسناد و المتن و شيخ ابو جعفر بوجهي كه جمع و تطبيق داده باز ترجيح نموده ضحكه اهل تحقيق و تدقيق است بطريق نمونه يك نكته را ذكر ميكنم قياس بران بايد كرد در روايات بسيار وارد شده كه وضوء بماء الورد يعني گلاب درست است و در روايات بسيار وارد شده كه درست نيست شيخ ابو جعفر ميگويد كه صحيح همين است كه درست نيست و در روايتي كه درست گفته اند مراد از ماءالورد آبي است كه در وي گلها انداخته باشند نه گلاب مصطلح بالجمله باين اسباب كه مذكور شد روايات ايشان بزعم خود ايشان هم قابل تمسك و اعتبار نمانده چه جاي آنكه در مقابله مخالفين سري بر آرد اينست حال آن روايات كه بسند ظاهر مكشوف از ائمه طاهرين مكشوفين كه در وجود ذوات عاليات ايشان غير مختلف فيه و بي شبهه بود و مردم با ايشان ملاقات ميكردند و ايشان را مي ديدند و كلام ايشان را مي شنيدند .
اما روايات ايشان از صاحب الزمان كه اول تولد ايشان به اتفاق اماميه ثابت نيست بعضي از ايشان منكر تولد اند و گويند كه حضرت امام حسن عسكري عقبي نه گذاشتند و هم «الجعفريه» لانهم يقولون بامامه جعفر بن علي الهادي بعد وفات الحسن بن علي العسكري و طايفه كه بوجود آن بزرگوار اعتراف ميكنند اكثرايشان بقاء و حيات ايشان را انكار كنند و گويند كه در حالت صغر سن وفات يافته اند باز كساني كه ايشان را بحد بلوغ رسانيده اند نيز باهم اختلاف دارند فقيل مات في الصلوه فجأه و قيل قتل و كساني كه ايشان را زنده انگارند در وقت غيبت ايشان اختلاف دارند بعضي دويست و پنجاه و شش گفته اند و بعضي دويست و شصت و پنج يا شش باز در مكان ايشان در حالت غيبت نيز اختلاف فاحش است ثقات ايشان مثل محمد بن يعقوب الكليني و تبعه جماهير الشيعه المتقدمين گويند كه لا يعلم ذلك الا آحاد الشيعه پس در نهايت پريشاني و تباهي است زيرا كه مقطع و متنهاي سند ايشان جماعه هستند كه خود را سفراء قرار داده اند در غيبت صغري كه مدت آن هفتاد و چهار سال است و اول سفراء ابو عمر و عثمان بن سعيد است باز پسر او ابو جعفر محمد بن عثمان كه در سنه سيصدو بيست و هشت مرده است باز بعد ازوي ابوالقاسم الحسين بن روح كه در شعبان سنه سيصدوسي و هشت مرد و بعد ازوي علي بن محمد كه او را خاتم السفراء انگارند و گويند كه من بعد غيبت كبري رو داد و سلسله سفارت هم منقطع گشت و ظاهر است كه هر كه مدعي سفارت شده ديگري بر سفارت او گواهي نداده و غير از دعواي خود شاهدي نياورده به اجماع اهل تشيع پيداست كه حب جاه در نفوس بشريه مقتضي اين دعوي است و هر گاه دليلي در كار نباشد مانع هم مرتفع شد و باب دعوي فراخ تر گرديده و نيز در روايت از صاحب الامر بوساطه سفراء قناعت نميكنند بلكه هر كه مدعي رويت اين جناب شود كه منصب سفارت نداشته باشد روايت او را معتبر شناسد و واجب القبول انگارند چنانچه از ابوهاشم داود بن ابي القاسم جعفري و محمد بن علي بن بلاد و احمد بن اسحاق و ابراهيم بن مهريار و محمد بن ابراهيم و جماعه ديگر كه ادعاء رويت صاحب الامر نموده روايات عجيبه و غريبه از آنجناب آوردند ايشان احتمال ديگر را راه نداده آنهمه روايات را علي الرأس و العين نهادند و اين قصه عبرت گاه اهل دعوي و اصحاب بلند پروازيست در اول امر چقدر ادعاء احتياط و تحصيل امن از خطا و دروغ نموده اند و نصب امام را براي همين آفات بر ذمه خدا واجب دانسته و عصمت و افضليت و نص جلي متواتر بر امامت او شرط كردند و آخرها باين احتمالات موهومه و مساهلات و اهمالات در مقدمات عمده دين تمسك كردند و بي تحقيق و بي دليل بر نعيق هر غراب و نهيق هر حمار فريفته شدند و مثل مشهور در حق ايشان صادق آمد كه فر من المطر و وقف تحت الميزاب و عجب تر آنكه در روايت از صاحب الامر برين قدر هم قناعت نمي كنند بلكه ثقات ايشان روايت رقاع نموده اند برخي بواسطه سفرا رقاع مسائل فرستادند و جواب آمد و بعضي بيواسطه سفرا و چون هنوز سفارت سفرا بر بال كبوتر است جواب رقعه كه بدست آنها بيايد چه قسم محل اعتماد خواهد بود و آنچه بيواسطه سفرا است حال او ازين هم بدتر است .
اما رقاعي كه بواسطه سفرا جواب آنها رسيده پس نزد ايشان بسيارند.
منها ما دفعه علي بن الحسين بن روح من السفره علي يد علي بن جعفر بن الاسود ان يوصل له رقعه الي صاحب الامر فارسل اليه رقعه زعم آنها جواب صاحب الامر له .
و منها رقاع محمد بن عبدالله بن جعفر بن الحسين بن جامع بن مالك الحميري ابي جعفر القمي قال النجاشي ابو جعفر القمي كاتب صاحب الامر و سأله مسائل في ابواب الشريعه و قال قال لنا احمد بن الحسين وقفت علي هذه المسائل في اصلها و التوقيعات بين السطور و ذكر تلك الاجوبه محمد بن الحسن الطوسي في كتاب الغيبه و كتاب الاحتجاج.
و منها رقاع ابي العباس جعفر بن عبدالله بن جعفر الحميري القمي شيخ القميين و وجههم.
و منها رقاع اخيه الحسين و رقاع اخيه احمد اين هر سه برادر را ادعا بود كه مكاتبه با صاحب الامر دارند و تحقيق مسايل شريعت از آنجناب مي نمايند و جواب مسايل ايشان از ان طرف ميرسد كما ذكره النجاشي و غيره و ابوالعباس مذكور كتابي ازين رقاع جمع نموده و اورا قرب الاسناد الي صاحب الامر نام نهاده .
و منها رقاع علي بن سليمان بن الحسين بن الجهم بن بكير بن اعين ابو الحسين الرازي قال النجاشي كان له اتصال بصاحب الامر و خرجت اليه توقيعات و آنچه بيواسطه كسي فرستاده اند رقاع محمد بن علي بن الحسين بن موسي بن بابويه القمي است كه بخط حجت اظهار نموده است و گفته كه من مسئله از مسايل مي نوشتم و در سوراخ درختي كه بيرون شهر قم است يك شبانه روزي گذاشتم در ضمن آن جواب آن مكتوب مي شد روز ديگر مي برآوردم و حكم توقيعات صاحب الامر و ديگر ائمه ماضيين كه در جواب سؤالات شيعه رقم فرموده اند و بخطوط ايشان بزعم اينفرقه يافته شده مرجح است بر مرويات صحيحه الاسانيد چنانچه سابق هم گذشت قال ابن بابويه في الفقيه بعد ما ذكر توقيعات من التوقيعات الوارده من الناحيه المقدسه في باب الرجل يوصي الي رجلين هذا التوقيع عندي بخط ابي محمد الحسن بن علي و في كتاب محمد بن يعقوب الكليني روايه خلاف ذلك التوقيع عن الصادق عليه السلام و ذكر الحديث ثم قال لا افتي بهذا الحديث بل افتي بما عندي بخط الحسن بن علي درينجا عاقل غور بايد كرد كه اثبات آنكه اين خط امام است چه قسم ممكن شود مع ان الخط يشبه الخط و جعل و تلبيس در خط بحدي رايج است كه بعضي ملبسان و جعليان حكايت خط شخصي نموده برآن شخص عرض كرده اند و او تميز نه كرده و خط خود انگاشته خصوصا در صورت بعد زمان كه خطوط اين قسم بزرگان گذاشته را اگر كسي در عمر خود بطريق تبريك يك دو بار ديدن معرفت آن خط و امتياز آن از خطوط ديگر چه طور حاصل تواند شد حالا هر جا خط كوفي يافته ميشود مردم مي گويند كه خط اميرالمؤمنين است و هيچ وجه امتياز و معرفت حاصل نمي‌شود ثم بالخصوص خط صاحب الامر كه كسي او را نديده و ممارست و مزاولت آن خط كه مدار معرفت و شناخت است درينجا بالمره مفقود است بالجمله باين احتمالات بعيده دور از كار احكام دين خود را ثابت نمودن كمال سفاهت و بيخرديست و اين حركت بلا شبهه از حركات جنون و وسواس است بلكه تا اين مدت كه قريب هزار سال از غيبت امام گذشته معتقد حيات او بودن نيز از همين واديست زيرا كه درين زمان طول عمر اشخاص انساني باين درازي از محالات عاديه است و طول عمر حضرت نوح و لقمان بن عاديا و امثال اينها را مقيس عليه اين حكم كردن از كمال نادانشمندي اين فرقه است زيرا كه اگر غرض ازين قياس بيان امكان و صحت عقلي است پس غير مفيد است چه كسي امكان را انكار نكرده و نمي كند و اگر بيان معتاد بودن اين طول عمر است پس غير صحيح چه بر خوارق عادات و امور نادره قياس نتوان كرد خاصتا چون اختلاف بین زمان و مكان را نيز دخل باشد و اين بدان ماند كه ولايت گرم سير را بر ولايت سرد سير قياس كنند يا اشخاص اين وقت بر قوم عاد قياس كنند يا موسم زمستان را بر موسم تابستان و پيداست كه دران ادوار طول عمر عادي بود حضرت نوح را بطريق ندرت زياده‌تر امتداد واقع شد حالا صد سال و صد و بيست سال حكم عمر حضرت نوح دارد و لقمان بن عديا را به استجابت دعاي او خرق عادت وقوع يافت و لازم نيست كه هر خرق عادت كه از پيغمبري يا ديگر مسلماني بظهور آمده باشد از پيغمبر ما يا از ائمه اين امت هم بظهور رسد و الا عمر پيغمبر ما نيز از عمر حضرت نوح و لقمان بن عاديا كم نمي شد و حضرت خضر و حضرت الياس اگر طول عمر ايشان صحيح باشد نيز ازين امت و ازين دوره خارج اند و مع هذا حكم ملائكه گرفته اند و با ايشان كسي را سرو كاري نيست احكام دين و اصول شريعت را از ايشان گرفتن و در وقايع و حواديث بسوي ايشان رجوع آوردن ضرور و لازم نيست اگر به اختفا بگذرانند چه باك بخلاف امام وقت كه كار و بار امت و حفظ احكام شريعت و تنفيذ اوامر و نواهي و اقامت حدود و تعزيرات و جمعه و جماعات و تجهيز جيوش و عساكر و قتال و جدال با كفره و معاندين وابسته به تدبير و ارشاد او باشد و او اصلا در نظر كسي نيايد و نه كسي جاي او را شناسد و آواز او را بشنود تا مردم بروي دروغ بندند و مكاتبات جعلي و توقيعات لباسي از جانب او افترا نمايند و در ضلالت و تباهي واقع شوند معاذ الله من سوء الفهم و اين اعتقاد فاسد بعينه مانند آنست كه گويند فلاني را پادشاه قاضي شهر گردانيده است و بااو حكم فرموده كه از نظر مردم مختفي باشد و روي خود را به كسي ننما يد و آواز خود را بگوش كسي نرساند و از مكان سكونت خود كسي را آگاه نه كند تا مردم او را ندانند و باو نتوانند رسيد غور بايد كرد كه اين معامله چقدر دور از عقل و نزديك بجهل است و تمسك اينفرقه درين باب به آنچه ابومعشر بلخي و ابوريحان بيروني و ماشاءالله مصري و ابن شادان و مسيحي و ديگر اهل نجوم گفته اند كه اگر ميلادي از مواليد نزديك تحويل قرآن اكبر واقع شود و طالع يكي از دوخانه زحل باشد يا مشتري و هيلاج آفتاب باشد در روز و ماهتاب باشد در شب و خمسه متحيره قويه الحال در اوتاد ناظر باشند بهيلاج با كدخدا بنظر تودد ممكن است كه اين مولود بقدر سنوات قرآن اكبر زنده ماند و آن نهصد و هشتاد سال شمسي است و اگر اسباب فلكيه دلالت بر غير اين كنند ازين مدت زياده يا كم زنده ماند باطل محض و بيفايده است زيرا كه اول هذيان سرائي منجمين را در امور اعتقاديه شريعت دخل دادن كمال بي ديانتي است دوم اين منجمين هم امكان صرف درين صورت ثابت كرده اند و زيادتي و كمي را هم نظر باسباب فلكيه ديگر محتمل داشته و سابق مذكور شد كه امكان را كسي انكار نميكند اما هر ممكن را واقع دانستن اصل ماده ماليکولي است سوم بر تقدير تسليم همه اين امور ولادت حضرت امام صاحب الامر درين وقت واقع نشده به اجماع مورخين و منجمين و به شهادت كتب مواليد الائمه مثل كتاب الاعلام الوري و غيره .
تفصيلات اجماع آنكه در وقت ولادت امام مهدي اختلاف است دو قول نوشته اند يكي آنكه تولد ايشان در شب برات سنه دويست و پنجاه و پنج بعد از گذشتن چند ماه از قرآن اصغر كه رابع بود از قرآن اكبر در قوس واقع شده و طالع بيست و پنج بود از سرطان و زحل در دقيقه دوازدهم از درجه هشتم قوس بود و همچنين مشتري در رجعت بود و مريخ در دقيقه سي و چهارم از درجه عشرون جوزا و شمس در دقيقه بيست و هشتم از درجه رابعه اسد و زهره در دقيقه بيست و پنجم از جوزا و عطارد در دقيقه سي و هشتم از درجه رابعه اسد و قمر در دقيقه سيزدهم از درجه سي ام دلو و راس در دقيقه پنجاه و نهم از درجه بيست و نهم حمل و ذنب در دقيقه پنجاه و نهم از درجه بيست و هشتم ميزان دوم آنكه ولادت ايشان وقت صبح از بيست و سوم شعبان در سنه مذكور بود و طالع سي و هفتم دقيقه از بيست و پنجم درجه سرطان بود و زحل در دقيقه هجدهم از درجه بيستم عقرب و همچنين مشتري و مريخ در دقيقه سي و چهارم از درجه هشتم حمل و شمس در دقيقه سي و هشتم از درجه بيست و يكم اسد و زهره در دقيقه هفدهم از درجه بيست و پنجم جوزا و قمر سيزدهم از درجه سي ام دلو پس معلوم شد كه دلايل فلكيه بر طول بقاء ايشان دلالت نميكرد بلكه بر خلاف آن چنانچه بر ماهران احكام نجوم ازين هر دو زايچه روشن است و نه ميلاد ايشان نزديك تحويل قرآن اكبر واقع شده و غير ازين دو قول در ميلاد امام صاحب الامر منقول و مروي نيست بخلاف حضرت نوح كه تولد ايشان بالاجماع بين المورخين من المنجمين نزديك تحويل قرآن اكبر است و دلايل فلكيه بر طول بقاء ايشان دلالت واضحه ميكردند چنانچه منجمين در شرح زايچه دلالت ايشان ذكر كرده اند و نيز دلايل قطعيه عقليه خصوصا بر اصول شيعه قايم اند بر بطلان اعتقاد طول بقاء ايشان زيرا كه اگر زنده باشند لازم آيد كه باري تعالي تارك واجب باشد زيرا كه ايشان را كه اليق به رياست و تصرف در امور امت بودند مقبول اهل دنيا نساخت و دلها را آنقدر از ايشان متنفر كرد كه در پي قتل و اذيت ايشان شدند بحديكه منجر به اختفاء و غيبت كبري شد و ظلمه و كفره و فجره را با وجود بودن ايشان بر روي زمين مسلط ساخت پس اصلح را كه بر ذمه او واجب بود ترك فرمود و نيز لازم آمد كه حق تعالي فاعل قبيح باشد زيرا كه با وجود شخصي كه قابليت رياست و زعامت كبري داشته باشد ديگري را كه اصلا بوي از قابليت ندارد ملك و سلطنت و تصرف دادن به غايت قبيح است و نيز شخصي را امامت دادن و باز او را بغيبت و اختفا حكم كردن و مردم را تكليف دادن كه ازآن غايت و مختفي كه اصلا جز نام او نمي شناسند احكام دين خود تحقيق نمايند و در مهمات دنيوي بوي رجوع آرند و تقسيم ملك و غنايم و تجهيز جيوش و فتح بلدان و جنگ و صلح همه بصوابديد او كنند تكليف ما لا يطاق است مانند آنكه گويند جبرائيل را امام شما كرديم بايد كه مسايل شرعيه را از او استفسار نمائيد و مصالح دنيويه را بي حكم او نكنید و عاقل هيچ فرق درين هر دو تكليف دريافت نمي كند و هر دورا تكليف ما لا يطاق ميداند و وقوع تكليف ما لا يطاق بالاجماع محال است و نيز نصب چنين امام عبث خواهد بود زيرا كه فوايد امامت اصلا در وجود او حاصل نيست و اگر فرقه خود را عنقائيه لقب كنند و به امامت عنقا قايل شوند بكدام وجه ابطال مذهب شان توان نمود و العبث قبيح يجب نفيه عن الباري عند الشيعه بالجمله دلايل ابطال اين خيال فاسد ايشان بيش از آنست كه بي شمار آيد چون مقام تطفلي است ازين ميدان عنان كميت قلم را مصروف داشته بمطلب باب پردازيم ديگر اينست كه بعضي از رواه ايشان چيزي روايت كرده اند كه براهين عقليه قطعيه بر استحاله آن قايم اند و اين قسم راوي را قدح نمي كنند بلكه روايات او را مقبول ميدارند مثل ابي بصير كه از حضرت صادق دعواي الوهيت روايت ميكند و چون از حال اخبار و رجال شيعه بطريق نمونه فارغ شديم لازم آمد كه در بقيه دلايل ايشان نيز كلامي اجمالي سر كنم تا ناظر را در دلايل ايشان بصيرتي حاصل شود و بوجه كلي فساد جميع استدلالات ايشان را در يابد و جزئيات دلايل ايشان را بر معيار اين كلي حك نمايد و پس اين مطلب را خاتمه الباب و فذلك الحساب گردانيده شد .
تتمه الباب در دلايل شيعه بايد دانست كه اقسام دليل نزد ايشان چهار است كتاب و خبر و اجماع و عقل كتاب كه قرآن مجيد است بزعم ايشان قابل استدلال نيست زيرا كه اعتماد بر قرآنيت او حاصل نمي‌شود الا وقتي كه مأخوذ باشد بواسطه امام معصوم و قرآني كه مأخوذ از ائمه است در دست ايشان موجود نيست و اين قرآن را ائمه بزعم ايشان معتبر ندانسته اند و قابل استدلال و تمسك نشمرده چنانچه از كليني و غيره كتب معتبره ايشان منقول خواهد شد و اين مطلب به چند وجه ثابت است اول آنكه جماعه كثير از اماميه از ائمه خود روايت كرده اند كه قرآن منزل را تحريف كلمات ازمواضع آن و اسقاط آيات بلكه سور نيز بوقوع آمده و ترتيب هم متغير شده و حالا آنچه موجود است مصحف عثمان است كه هفت نسخه آن را نوشته به اكناف عالم شهرت داد و كسي را كه قرآن منزل بر اصل ترتيب و وضع ميخواند ضرب و شلاق نمود تا آنكه طوعا و كرها همه آفاق برين مصحف اجماع كردند پس اين مصحف قابل تمسك و استدلال نباشد و نظم و الفاظ او و عام و خاص او محل اعتماد نباشد چه جايز است كه اين احكام كه درين قرآن موجوداند همه اينها با اكثر اينها منسوخ باشند يا آياتي و سوري كه اسقاط كرده اند يا مخصوص باشند به آيات و سور مسقطه وجه دوم آنكه ناقلان اين قرآن بلا تشبيه مثل ناقلان تورات و انجيل اند كه بعضي از ايشان اهل نفاق بودند مثل عظماء صحابه و كبراء ايشان و بعضي از ايشان مداهن و دنيا طلب دين فروش مثل عوام صحابه كه به طمع مال و مناصب اتباع رئيسان خود كردند و از دين مرتد شدند مگر چهار كس يا شش كس سنت پيغمبر را جواب دادند. و الباقی با خاندان او دشمني و عداوت پيش گرفتند و كتاب او را تحريف و خطاب او را تغير كردند مثلا بجاي من المرافق الي المرافق ساختند و بجاي ائمه هي ازكي من ائمتكم امه هي اربي من امته نوشتند و هذا القياس چنانچه در دعاي صنمي قريش كه او را قنوت امير المؤمنين و متواتر انگارند مذكور است و بعضي آن دعا در باب ثاني گذشت پس چنانكه بر تورات و انجيل اعتماد نتوان كرد و عقيده و عمل را ازآن نتوان گرفت همچنين باين قرآن موجود تمسك نبايد كرد و همچنانكه احكام آنها منسوخ شده اند به قرآن مجيد همچنين ازين قرآن هم چيزي بسيار نسخ شده و ناسخ را از غير ائمه كسي نميداند سوم آنكه ثبوت نزول قرآن و اعجاز او بلكه ثبوت نبوت پيغمبر نيز موقوف است بر ثبوت صدق ناقلين و چون ناقلين نبوت پيغمبر آنجماعه باشند كه بسبب غرض فاسد خود نص را كه بحضور يك لكهه و بيست و چهار هزار كس پيغمبر فرموده بود اخفا و كتمان نمودند و هيچكس عند الحاجت اظهار نساخت تا آنكه حق خاندان نبوت تلف شد و اصل عظيم دين كه هم جنب نبوت است يعني امامت بر هم گشت بر نقل اينها چه اعتماد! شايد بنا بر غرض فاسدي اينهمه توطيه ها بر بسته باشند كه فلاني نبي بود معجزه ها آورد و قرآن بر او نازل شد و همه بلغا از معارضه او عاجز شدند و در واقع هيچ نباشد و اما خبر پس حال آن دراين باب به تفصيل گذشت و تازه اينست كه خبر را مي بايد كه ناقلي باشد پس ناقل خبر يا شيعه اند يا غير شيعه و غير شيعه را اصلا خود اعتبار نيست زيرا كه صدر اول ايشان كه مقاطع الاسانيداند مرتدين و منافقين و محرفين كتاب الله و معاندين خاندان رسول بوده اند و شيعه با هم در اصل امامت و تعين ائمه و اعداد ايشان اختلاف فاحش دارند و اثبات يك قول از اقوال ايشان نمي‌شود الا بخبر زيرا كه كتاب ازين مذكورات به نهجي كه الزام مخالف نمايد ساكت است پس اگر ثبوت خبر و حجيه آن موقوف بر ثبوت آن قول بود دور صريح لازم آيد و نيز حجه بودن خبر بسبب آنست كه قول معصوم است يا بواسطه معصوم از معصوم ديگر رسيده و عصمت شخص معين ثابت نمي تواند شد الا بخبر زيرا كه كتاب ساكت است و عقل عاجز و معجزه بر تقدير صدور نيز موقوف بر خبر زيرا كه مشاهده تحدي و معجزه هر كس را اتفاق نمي افتد و اجماع نيز بسبب دخول معصوم دران حجت است و باز در نقل اجماع به غائبين خبر در كار است و عصمت شخص معين را به خبر او يا به خبر معصومي ديگر كه بواسطه او رسيده ثابت كردن دور صريح است و نيز حجيه خبر موقوف بر نبوت نبي و امامت امام است و چون اصل ثابت نشد فرع چگونه ثابت شود بالجمله نزد شيعه تواتر خود از حيز اعتبار افتاد زيرا كه كتمان واقع از عدد تواتر به ظهور آمد و اظهار غير واقع در حكم اوست و اخبار آحاد خود بالاجماع درين قسم مطالب معتبر نيستند پس استدلال بخبر ممكن نيست و اما اجماع پس بطلان آن اظهر است زيرا كه اجماع بعد ثبوت نبوت و شرع است و چون نبوت و شرع ثابت نمي تواند شد اجماع چگونه ثابيت شود و نيز حجه اجماع نزد ايشان بالاصاله نيست بلكه بنابرآن است كه قول معصوم نيز در ضمن آن مي باشد و هنوز در بودن معصوم و تعين آنكه كدام كس است و نقل قول او بحث و تفتيش ميرود و نيزاجماع صدر اول و ثاني يعني قبل از حدوث اختلاف در امت خود معتبر نيست زيرا كه اجماع كردند بر خلافت ابوبكر و عمر و حرمت متعه و بر تحريف كتاب و منع ميراث پيغمبر و دفع امام بر حق خود و غصب تعلقات خاندان رسول و بعد از حدوث اختلاف در امت و تفرق ايشان به فرق مختلفه اجماع چه قسم متصور شود خصوصا در مسايل خلافيه كه احتياج به استدلال و اثبات بحجت منحصر در آنهاست و نيز دخول معصوم در اجماع و موافقت قول او با قول ساير امت ثابت نمي‌شود مگر بااخبار و حال اخبار در تعارض و تساقط و ضعف و وهن قسمي كه هست روشن است و نيز نقل اجماع در هر مسئله خلافيه بالخصوص امري است كه شدني نيست و علماء شيعه را بلكه اثناعشريه را بالخصوص درين نقل باهم تكاذيب و تجاحد واقع است بعضي ازينها نقل اجماع فرقه خود مي كنند و ديگران تكذيب مي نمايند و انكار مي كنند و چون اجماع يك فرقه از اماميه كه يك فرقه از شيعه اند كه يك فرقه و امت اند بنقل خود ايشان ثابت نشود اجماع جميع امت را ثابت كردن چه قسم متصور باشد و اين را بچند مثال روشن كنم صاحب سبل السلام الي معالم الاسلام كه از عمده علماء اثناعشريه است در شرح حديث عقل به تقريبي ميگويد كه كلام الشيخ ابي الفتح الكراجكي في كنز الفوايد يدل علي اجماع الاماميه علي البدا و انه من خصائصهم و انكره سائر الفرق و كلام العلامه الحلي في النهايه و التهذيب و كشف الحق يدل علي الاصر في الانكار و نيز شيخ شهيد ايشان فصل متصل دارد دران كه شيخ ايشان در جاها مدعي اجماع فرقه شده است حالانكه خود او در جاهای ديگر مخالف آن گفته نقلي ازآن فصل مي‌آريم قال فصل فيما يشتمل علي مسائل ادعي الشيخ الاجماع فيها مع انه نفسه خالف في حكم ما ادعي الاجماع فيه افردناها للتنبيه علي ان لا يعتبر الفقيه بدعوي الاجماع فقد وقع فيه الخطا و المجاز كثيرا من كل واحد من الفقهاء لاسيما من الشيخ و المرتضي مما ادعي فيه الا جماع من كتاب النكاح دعواه في الخلاف الاجماع علي ان الكتابيه اذا اسلمت و انقضت عدتها قبل ان يسلم الزوج ينفسخ النكاح و قال في النهايه و في كتاب الاخبار لا ينفسخ النكاح بينهما انتهي و همين قسم در هر باب از ابواب فقه تكذيب شيخ و سيد مي نمايد و اين رساله بس دراز است قريب صد مسئله بلكه زايد دران مندرج است و اما عقل پس تمسك بآن يا در شرعيات است يا در غير شرعيات اما در شرعيات پس نزد اين فرقه اصلا قابل تمسك نيست زيرا كه از اصل منكر قياس اند و او را حجت نميدانند و اما در غير شرعيات پس موقوف است بر تجريد آن از شوائب وهم و الف و عادت و احراز از خطا در ترتيب و صورت اشكال و اين معني بدون ارشاد امام حاصل نمي تواند شد زيرا كه هر فرقه از طوايف آدميان به عقل خود خبرها را ثابت كنند و چيزها را منكر شوند و باهم در اصول و فروع تخالف نمايند و به عقل ترجيح نمي توان داد و الا همان تخالف و تزاحم در ترجيح هم متحقق خواهد شد پس لابد وراء عقل حاكمي و مرجحي بايد كه احد الجانبين را صواب و ديگر را خطا قرار دهد و اين قسم حاكم و مرجح غير از نبي و امام نمي تواند شد و چون ثبوت نبوت و امامت كه موقوف عليه عقل است در حيز توقف است تمسك به عقل نيز محل اعتماد نباشد و معهذا كلام در دلايل شرعيه است و امور شرع را به عقل صرف ثابت نميتوان كرد زيرا كه عقل از معرفت آنها بالتفصيل عاجز است بالاجماع آري عقلي كه مستمد از شريعت باشد و اصل آن حكم را از شارع گرفته باشد ميتواند قياس خبر ديگران برآن كرد ليكن چون قياس نزد اين فرقه باطل است پس عقل را مطلقا در امور شرعيه دخل نماند خاصه چون در قواعد و كليات شرع هنوز تردد و اضطراب است عقل را در چه چيز بكار خواهند برد ثبت العرش اولا ثم انقش .
فائده جليله :  بايد دانست كه قيام جميع براهين عقليه به اعتقاد بديهيات است پس اگر جمعي انكار بديهيات پيش گيرند مثل سوفسطائيه كه الواحد نصف الاثنين و النفي و الاثبات لا يجتمعان و لا يرتفعان و الجسم الواحد لا يكون في آن واحد في مكانين و الغائب عن الحواس ليس له حكم الحاضر و ما يسمي باسم الشي لايكون عن ذلك الشي و امثال اين قضايا را انكار كنند اثبات هيچ مطلبي را نزد ايشان ببراهين عقليه نتوان نمود و همچنين قيام جميع دلايل شرعيه و مقدمات دينيه بر اثبات ملت حنيفيه است كه از زمان حضرت ابراهيم خليل الله تا اين وقت در جميع اديان مسلم است و اصول آن متفق عليه جميع ملل مثل ان المعبود واحد و انه يرسل الرسل و يظهر المعجزه و ان الملائكه رسل الله الي الخلق معصومون عن الكذب و الخيانه في التبليغ و ان لله تعالي احكاما تكليفيه علي عباده يجازي بها و عليها يوم البعث و النشور بالجنه و النار واثبات اصول و قواعد ملت حنيفيه بر طور شيعه ممكن نيست پس اثبات هيچ مطلبي از مطالب دينيه بدلايل نزد ايشان ممكن نيست پس اين فرقه سوفسطائيه دين اند تفصيل اين اجمال و ايضاح اين ابهام انكه ايشان نبوت حضرت خاتم الانبيا را كه مآخذ اين اصول و قواعد است نسبت به اين امت از اميرالمؤمنين و ائمه اطهار روايت كنند و معلوم بالقطع است كه ايشان بلا واسطه از اميرالمؤمنين و ائمه اطهار روايت ندارند مگر بوسايط و وسايط ايشان را حال معلوم است كه خود ايشان آنها را تكذيب مي نمايند و متهم ميدارند و في الواقع هم وسايط ايشان چنانچه نبوت خاتم الانبيا روايت كرده اند همچنان جسميت و صورت حق تعالي را نيز روايت كرده اند و دروغ صريح بر بسته و نيز وسايط در روايت شرايط امامت و تعين ائمه تخالف و تعارض دارند بحديكه تطبيق اصلا ممكن نيست پس كذب بعضي ازيشان لاعلي التعين متعين شد و تواتر كاذبان و دروغ گويان را كه بجهت غرض فاسدي تشهير افترا نموده باشند چنانچه در مقدمه خلافت در قرن اول بعمل آوردند اعتباري نيست و سواي چهار صحابي يا شش صحابي سائرین نزد ايشان قابل اعتماد نيستند و تواتر اين روايات از ان چهار كس يا شش كس بالقطع معلوم الانتفا است و اگر بالفرض از آنها تواتر هم شده باشد خبر چهار يا شش كس درين قسم امور كه عقل اكثر عوام استبعاد بلكه در بعضي جاها حكم بالاستحاله هم ميكند چه قسم افاده يقين نمايد و صحابه ديگر همه نزد ايشان مرتد و خارج از دين و صاحب الاغراض الفاسده و دروغ گويان و كذابان بوده اند و معهذا شيعه از انها روايت ندارند روي سليم بن قيس الهلالي في كتاب وفات النبي صلي الله عليه و سلم عن ابن عباس عن امير المؤمنين و غير واحد عن الصادق ان الصحابه ارتدوا بعد النبي صلي الله عليه و سلم الا اربعه انفس و في روايه عن الصادق الاسته پس آنچه اين گروه مرتدين بزعم ايشان از ادعاي رسالت و اظهار معجزه علي وفق الدعوي و نزول قرآن و عجز بلغا از معارضه ان و احوال جنت و نار و تكليفات شرعيه و نزول وحي و ملائكه بلكه نبوت انبياء ماضيين و دعوت ايشان به توحيد في العباده و نهي از اشراك دران روايت كنند مردود باشد زيرا كه خبر جمعي است كه اجماع كردند بر خلاف وصيت پيغمبر كه بحضور يك لكهه و بيست و هزار كس بتأكيدات تمام فرموده بود علي الخصوص كه روايت اين جماعه هم نزد خود شيعه متواتره نشده نزد فرق ديگر كه همرنگ ان جماعه اند متواتر شده و اگر بمجرد شهرت و شيوع دران قرن و مابعد آن قرن اكتفا كرده شود پس كمال بي احتياطي در دين لازم آيد زيرا كه قرن و ما بعده من القرون همه بر مخالفت اوامر و نواهي پيغمبر كمر بسته اند و قرآن را تحريف كرده و احكام بسيار خلاف ما انزل الله دران قرون بحدي شايع و مشهور گشته كه از اصل شريعت همه مشهورتر گرديده مثل غسل رجلين در وضوء كه حادثه ايست به غايت كثيره الوقوع و هر پنج وقت اشخاص لا تعد و لا تحصي ديده اند و همه بر غلط روايت كرده و هم چنين مسح علي الخفين و اين قسم بدعت را كه رئيسان آن قرون از طرف خود احداث كرده رواج داده اند برابر احكام اصليه شريعت دانسته اند مثل سنت تراويح و حرمت متعه و غير ذلك پس ازين جماعه بي دين و بي باك چه بعيد است كه اتفاق نموده باشند بر امر نبوت و نزول وحي و ملائكه و ذكر بهشت و دوزخ براي تخويف مردمان و ترغيب ايشان و تواتر وقتي مفيد يقين ميشود كه اهل تواتر را غرضي فاسد در ميان نباشد و اينجا اغراض بي عد و بيشمار موجوداند چه احتمال است كه چند كس از اينها منشأ روايت اين دعوي و صدور معجزه براي غرضي شده باشند و سائر ايشان بجهت طمع موافقت و مداهنت  كرده از ايشان قبول نموده تشهير كرده باشند و نيز احتمال است كه از كاهنان و منجمان پيشين شنيده بودند كه شخصي در قريش پيدا شود و بدست او ملك روي زمين و خزاين بيشمار افتد از اولاد عبدمناف نامش فلان و نام پدرش فلان پس هر مفلسي را خيال فاقه شكني بمتابعت او در سر افتاده باشد و هر صاحب شبق را تلذذ بزنان ايران زمين كه سفيد پوست و نازك بدن مي باشند در خاطر خطور كرده باشد و هر دنيا پرست را سير بساتين كسري و گلگشت قزوين و شيراز  و سكونت در قصور قيصر طبع افتاده باشد و از يهود نيز جمعي بموجب اخبار و كتب قديمه خود اين ماجرا را دانسته نصي از تورات موافق مدعاء او بر آورده و قصص و اخبار آنجا را به عبارت بلغيه براي او درست كرده داده باشد و مع هذا هنوز ثبوت نزول تورات وقوع قصص انبيا هم در بردومات و دارو گير است با موافقت آنها و نا موافقت چه مي كشايد و چه مي رود بالجمله اول جاهلان عرب باين اغراض اتباع نموده باشد باز مردم را غلط بر غلط افتاده بنا بر مطالب و مستلذات دنيوي و نفساني پي در پي اتباع اين جم غفير لازم شمردند و رفته رفته صورت ديگر مذهبي قرار گرفت چنانچه در اكثر امور شرعيه به زعم شيعه همين قسم رو داد واقع است مثلا آنچه در تواتر غسل رجلين شيعه مي گويند همين تشقيقات و احتكالات است كه مذكور شد حذوا بحذو بلكه درينجا زياده تر و قويتر زيرا كه غسل رجلين نسبت بمسح رجلين مشتقي و كلفتي دارد و در قبول مشقت و رنج و تشهير آن به حسب ظاهر فائده دنيوي دريافته نمي‌شود بخلاف امر نبوت كه مقدمه رياست عامه است كه خيلي دلچسب و خاطر نشين است و محل طمع و حرص براي اين امور هزاران بلكه لكوك جان خود را بر باد ميدهند اگر اجتماع بيك كلمه و يك روايت نمايند چه عجب باشد و ممد دروغ ايشان اين هم شده باشد كه هر گاه كسي با ايشان منازعات نمود و بمحار به بر خاست نكبت كشيد و خراب و تباه شد عوام را خصوصا كساني كه در زمان متأخرين پيدا شدند اعتقاد حقيقت روايت اوائل قوي شد چنانچه شيعه در امر خلافت خلفاء ثلاثه و شهرت آن در مردم آن زمان و قوت اعتقاد متأخرين اهل سنت همين قسم احتمالات دارند و اگر تواتر اين قسم اشخاص مفيد علم قطعي شود بايد كه تواتر يهود نيز كه بالاتر ازين اشخاص مذكورين در تحريف كتاب الله و تكذيب و مخالفت انبيا و نبذ وصاياي آنها نبودند در تابيد دين موسي عليه السلام مفيد يقين شود زيرا كه يهود نيز نص صريح حضرت موسي بتواتر نقل ميكنند كه فرمود شريعتي مؤبده ما دامت السموات و الارض و تعظيم سبت مؤبدما دامت السموات و الارض و همچنين تواتر نصاري كه نص صريح حضرت عيسي بر آنكه او ابن الله است و ان رساله ابن البشر قد ختمت قبل مجيئه روايت كنند و قرآن محرفي كه بدست اين جماعه است حكم تورات و انجيل محرف دارد كه از وي آيتهای بسيار و سوره هاي بيشمار ساقط كرده اند و كلمات او را تبديل نموده و ترتيب را تغير داده اگر باين قرآن متواتر كذائي تمسك جايز باشد به انجيل نيز جايز باشد و در انجيل مرقس كه انجيل ثاني است در صحاح ثاني اين نص ثاني موجود است و اناجيل اربعه نزد ايشان متواتر اند قال غرس رجل اشجارا في ارضه و بني حواليها الجدران و حفرفيها بئرا و بني عليها بيوتا فلما كملت عماره البستان اودعه عند الزراع و سافر الي بلد آخر و اقام بها فلما حان ان ينضج الثمار ارسل عبدا من عبيده الي الزراع لياخذ اثماره فلما جاء و اراد ان يأخذ ضر بوه و ارسلوه خائبا ثم ارسل عبدا آخر فاذوه و ضر بوه وادموه شجوا رأسه ثم ارسل آخر فقتلوه فكان يرسل عبيده اليهم  فيضربون بعضهم و يقتلون بعضهم و كان له ابن واحد يحبه و لم يكن له ولد سواه فارسله اليهم فلما راه الكفار قال بعضهم لبعض هذا الذي يرث بعده الجنه فهلموا نقتله و نرث البستان فوثبوا عليه فقتلوه فلا جرم یغضب عليه صاحب الحائط و يرجع اليهم و ينزعه من ايديهم و يرديهم و يضعه عند آخرين پس ازينجا معلوم شد كه اثبات ملت حنيفيه كه سبيل آن قول به نبوت خاتم الانبيا است بدون اتباع اهل سنت در اصول مذهب نميتواند شد زيرا كه ايشان اصول دين خود را اخذ كرده اند از جماعه صحابه كبار مثل عشره مبشره و عبادله اربعه و مكثرين و ديگر اهل بدر و اهل بيعت الرضوان و مهاجرين اولين كه حق تعالي در كتاب خود بر صدق و صلاح ايشان گواهي داده قوله تعالي «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آَمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ «15»«الحجرات» و قوله تعالي «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآَزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا «29»«الفتح» ودر آيات بسيار در حق ايشان كلمات خشنودي و رضامندي ارشاد فرموده قوله تعالي «لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِيبًا «18»« الفتح» الي غير ذلك من الايات اوايل اهل سنت اين نصوص را در قرآن و احاديث شنيده از حال ايشان تفحص واجبي نمودند معلوم كردند كه هر همه ايشان صادق الاعتقاد شديد المحبه و الرسوخ بوده اند و در اعلاء اعلام شريعت غرا به هيچ وجه قصور نه كرده اند و در حفظ احكام ملت حنيفيه بيضا بنوعي مداهنت روا نداشته اند و كتاب خدا را بهتر از جان خود عزيز مي داشتند و دين الهي را در محافظت و حمايت فوق الانفس و المهج مي انگاشتند و سنن رسول را در عادات فضلا عن العبادات مهما امكن تقويت مي كردند و عوام صحابه به جهت خوف سياست و به بركت صحبت ايشان نيز همين و تيره داشتند و تابعين ايشان باحسان نيز به تأثير صحبت ايشان و به انعكاس اشعه انوار ايشان سلوك همين طريق لازم گرفته اند و هكذا قرنا فقرنا و اتباع و انقياد اين جماعه مر پيغمبر را محض به وضع حق بود نه براي جلب نفعي و دفع ضرري بلكه هر كه از جماهير عرب بداغ مؤلفه القلوب متسم شده بود كه رئيس قوم و صناديد عشيره باشد او را تحقير و اهانت مي نمودند مثل ابو سفيان و اقرع بن حابس كه در مجلس خليفه ثاني با وصف رياستي كه داشته اند خواريها كشيده اند و در وصف النعال جا يافته اند و فقرا و مساكين اهل ايمان و غلامان و كم اصلان اينها مثل صهيب و عمار صدر مجلس بودند و عند الاقتدار ملك و سلطنت را به خويشاوندان واقارب خود ندادند و قدم اسلام و كثرت صحبت پيغمبر و شدت رفاقت او را در تقسيم اين مناصب ملاحظه كردند و اكثر ايشان بعد از قتل و قتال و جنگ و جدال و كشته شدن بزرگان و اقارب خود و اصرار بر كفر و بعد از رويت معجزات قويه ايمان آورده اند و اگر بقول كهنه و منجمين و اهل كتاب به طمع مال و مناصب ميگرديدند بايستي كه در اول وهله اظهار ايمان مي نمودند و زمان دراز در بر همزني امور پيغمبر و عداوت او نميگذرانيدند و چون به نقل و روايت ايشان ثابت شد دعواي نبوت و ظهور معجزات و نزول قرآن و عجز بلغا از معارضه آن يقين حاصل شد كه في الواقع چنين بود و ثبوت صدق و صلاح ايشان به شهادت قرآن و رسول بر وجه دائر نيست تا محذوري لازم آيد بلكه بر وجه تأكيد اعتقاد و مزيد يقين است و الا تفحص حال ايشان كافي است در اعتقاد صحت خبر ايشان و صدق متواترات ايشان و اتباع سبل ايشان و لزوم طريقه ايشان پس اگر شيعه به قرآن يا خبر رسول يا اجماع تمسك كنند لابد تنزل كرده باشند از صرف شيعيه خود وشوبي از مذهب اهل سنت بر خود لازم گرفته و الا اين تمسكات ايشان مثل لامع سراب و نقش بر آب و بي حقيقت و بي ثبات خواهد بود پس واضح شد كه بنابر اصل شيعيت هيچ دليلي از دلايل ايشان راست نمي‌شود و چون دست بدامن اهل سنت زدند و باين قرآن و اصول ملت حنيفيه قايل شدند لابد به جميع امور متواتره ايشان مثل تفويض امر نماز به ابوبكر صديق و فضايل و مناقب او و غسل رجلين و مسح خفين كه مانند قرآن و اصول بتواتر ثابت شده اند قايل بايد شد و الا تحكم بي اصل لازم خواهد آمد نان كسي خوردن و شكر ديگر بجا آوردن لطفي ندارد.
بيت :
وجد و منع باده اي زاهد چه كافر نعمتي است
دشمن مي بودن و همرنگ مستان زيستن
و اين فايده را بايد كه از دست ندهي كه بسي مفيد است و نيز از ابواب سابقه معلوم شد كه بناء مذهب تشيع بر روايات اصحاب ائمه است از ائمه و احوال آن اصحاب نيز معلوم شد كه اكثر آنها دروغ گو بودند و خود ائمه آنها را تكذيب فرموده اند و هيچ امامي نبوده است الا بعضي اصحاب او را امام لاحق تكذيب نموده به دليل آنكه آن بعض به امامت او قايل نه بودند و معتقد به امامت شخصي ديگر يا قايل بتوقف و انقطاع امامت بودند و مع هذا بسبب حسن ظن كه به اصحاب ائمه دارند تكذيب امام لاحق بلكه تكذيب خود آن امام را ئر نظر نگرفته بر روايات همه آنها اعتماد كلي دارند پس چرا بياران و اصحاب رسول صلي الله عليه و سلم كه كمتر از امام در تاثير صحبت نه خواهد بود حسن ظن نمي كنند و روايات آنها را مقبول نمي سازند غايه ما في الباب آنكه بعضي روايات از ائمه مخالف روايات صحابه رضي الله عنهم خصوصا در مقدمات متعلقه به امامت نزد ايشان رسيده باشد و شبهه در صدق صحابه ايشان را پيدا شده باشد ليكن چون اين مخالفت در اصحاب هر امام جاري است و اين شبهه در همه آنها ساري است مع هذا مانع قبول روايت نشده پس در حق اصحاب چرا مانع قبول روايت شود و ما هذا الا التعصب المحض و العناد البحت و تحقير جناب الرسول صلي الله عليه و سلم و الا هانه بتاثير صحبته لا حول و لاقوه الا بالله حالانكه خود ائمه عذر اين مخالفت را بيان فرموده اند و اصحاب را بصدق وصف نموده و در صحاح ايشان مروي و ثابت است ليكن غشاوه التعصب چشم ايشان را كور و گوش ايشان را كر ساخته است من كتاب الكافي للكليني في باب اختلاف الحديث بحذف الاسناد عن منصور بن حازم قال قلت لابي عبدالله عليه السلام ما بالي اسئلك عن المسئله فتجيبني فيها بالجواب ثم يجیئك غيري فتجيبه فيها بجواب آخر فقال انا نجيب الناس علي الزياده و النقصان قال قلت فاخبرني عن اصحاب رسول الله صلي الله عليه و سلم صدقوا علي محمد صلي الله عليه و سلم ام كذبوا قال بل صدقوا قال قلت فما بالهم اختلفوا فقال اما تعلم ان الرجل كان يأتي علي رسول الله صلي الله عليه و سلم فيسئله عن المسئله فيجيبه فيها بالجواب ثم يجيبه بعد ذلك بما ينسخ ذلك فنسخت الا حاديث بعضها بعضا ايضا بحذف الاسناد عن محمد بن مسلم عن ابي عبدالله عليه السلام قال قلت له ما بال اقوام يروون عن فلان و فلان عن رسول الله صلي الله عليه و سلم و لايتهمون بالكذب فيجيبني منكم خلافه قال ان الحديث ينسخ كما ينسخ القرآن .
فايده الاخري اجل من الاولي و لقبناها بسعاده الدارين في شرح حديث الثقلين فمن شاء فليجعلها مع الابواب الخمسه التي بعدها رساله عليحده بايد دانست كه به اتفاق شيعه و سني اين حديث ثابت است كه پيغمبر صلي الله عليه وسلم فرمود «اني تارك فيكم الثقلين ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدي احدهما اعظم من الاخر كتاب الله و عترتي اهل بيتي» پس معلوم شد كه در مقدمات ديني و احكام شرعي ما را پيغمبر حواله باين دو چيز عظيم القدر فرموده است پس مذهبي كه مخالف اين دو باشد در امور شرعيه عقيده و عملا باطل و نامعتبر است و هر كه انكار اين دو بزرگ نمايد گمراه و خارج از دين حالا در تحقيق بايد افتاد كه ازين دو فرقه يعني شيعه و سني كدام يك متمسك باين دو حبل متين است و كدام يك استخفاف اين دو چيز عاليقدر ميكند و اهانت مي نمايد و از درجه اعتبار ساقط مي انگارد و طعن در هر دو پيش ميگيرد براي خدا اين بحث را بنظر تامل و انصاف بايد ديد كه طرفه كاري و عجب ماجراي است و درين بحث غير از كتب معتبره شيعه منقول عنه نخواهد بود چنانچه در تمام رساله از ملتزمات است اما كتاب الله پس نزد شيعه از درجه اعتبار ساقط شده و مثل تورات و انجيل قابل تمسك نمانده زيرا كه تحريف بسيار در آن راه يافته و احكام بسيار از آن منسوخ شده و آيات و سور بسيار كه ناسخ احكام مخصص عمومات بودند بدزدي رفته و آنچه باقي است بعضي الفاظ او مبدل و بعضي زايد و بعضي ناقص روي الكليني عن هشام بن سالم عن ابي عبدالله ان القرآن الذي جاء به جبرئيل الي محمد صلي الله عليه و سلم سبعه عشر الف آيه وروي محمد بن نصر عنه قال كان في سوره «لم يكن» اسم سبعين رجلا من قريش باسمائهم و اسماء آبائهم و روي عن سالم بن سليمه قال قرأ رجل علي ابي عبدالله و انا اسمعه حروفا من القرآن ليس ما يقراه الناس فقال ابوعبدالله مه اكنف عن هذه القراءات و اقرا كما يقراه الناس حتي يقوم القائم فاذا قام القائم قرا كتاب الله علي حده و روي الكليني و غيره عن الحكم بن عتبه انه قال قرا علي بن الحسين «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آَيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ «52»«الحج» و لا محدث قال و كان علي ابن ابي طالب محدثا و روي عن محمد بن الجهنم الهلالي و غيره عن ابي عبدالله«وَلَا تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكَاثًا تَتَّخِذُونَ أَيْمَانَكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ أَنْ تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرْبَى مِنْ أُمَّةٍ إِنَّمَا يَبْلُوكُمُ اللَّهُ بِهِ وَلَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَا كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ «92»«النحل» ليس كلام الله بل محرف عن موضعه و المنزل ائمه هي ازكي من ائمتكم و نيز نزد ايشان ثابت و مقرر و مشهور است كه بعضي سور بتمامها ساقط شده مثل سوره الولايه و بعضي سور باكثرها مثل سوره الاحزاب فانها كانت مثل سوره الانعام پس ازين سور آنچه در فضايل اهل بيت و احكام امامت  ايشان بوده ساقط كرده اند و لفظ و يلك قبل «إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلَى وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيَا وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ «40» «التوبه» نيز ساقط كردند و لفظ عن ولايه علي بعد ازين آيه «وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ «24»«الصافات» ويملكه بنواميه بعد ازين آيه «لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ «3»«القدر» و به علي بن ابي طالب بعد ازين لفظ «وَرَدَّ اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنَالُوا خَيْرًا وَكَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ وَكَانَ اللَّهُ قَوِيًّا عَزِيزًا «25»«الاحزاب» و آل محمد ازين لفظ «إِلَّا الَّذِينَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيرًا وَانْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا...ای آل محمد «أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ «227»«الشعراء» و لفظ علي بعد از «وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آَيَةٌ مِنْ رَبِّهِ إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ «7»«الرعد» ذكر كل ذلك ابن شهر اشوب المازندراني في «كتاب المثالب» له و علي هذا القياس كلمات بسيار و آيات بيشمار را شمرده اند پس حالا نزد ايشان در ميان قرآن مجيد محفوظ و در ميان تورات و انجيل فرقي نمانده تمسك باين هر سه وجهي ندارد كه محرف و مبدل و منسوخ بناسخ مجهول اند و اما عترت رسول پس به اجماع اهل لغت عترت شخص اقارب او را گويند و اينها نسب بعض عترت را انكار كنند مثل حضرت رقيه و حضرت ام كلثوم بنات آن حضرت صلي الله عليه و سلم و بعضي را داخل عترت نمي شمارند مثل حضرت عباس عم رسول صلي الله عليه و سلم و اولاد او و مثل حضرت زبير ابن صفيه عمه رسول الله صلي الله عليه و سلم و اكثر اولاد حضرت زهرا رضي الله عنها را نيز دشمن می پندارند و بد می گويند مثل زيدبن علي ابن الحسين كه خيلي عالم و متقي و متورع بود و از دست مروانيان شهيد شد و پسر او يحيي ابن زيد را نيز دشمن دارند و همچنين ابراهيم ابن موسي كاظم را و همچنين جعفر ابن موسي كاظم را و او را ملقب بكذاب كرده اند حالانكه او از كبار اولياء الله بود و بايزيد بسطامي ازاو اخذ طريقت كرده و شهرت يافته است كه با يزيد بسطامي مريد جعفر صادق است و جعفر بن علي را كه برادر حضرت امام حسن عسكري بود نيز ملقب بكذاب نموده اند و حسن بن الحسن المثني را و پس او عبدالله محض را و پس او محمد را كه ملقب بنفس زكيه است مرتد و كافر شمارند و ابراهيم بن عبدالله را و زكريا بن محمد باقر را و محمد بن عبدالله بن الحسين بن الحسن و محمد بن القاسم بن الحسن و يحيي بن عمر را كه از احفاد زيد بن علي بن الحسين است نيز كافر و مرتد دانند و جماعه سادات حسنيه و حسينيه را كه قايل به امامت و بزرگي زيد بن علي بوده اند ضال و گمراه شناسند حالانكه كتب انساب و تواريخ سادات دلالت صريح مي كنند بر آنكه اكثر اهل بيت حسنيان و حسينيان معتقد به امامت زيد بن علي و فضيلت آن بزرگوار بوده اند و جماهير اثنا عشريه در حق اين بزرگواران اعتقاد كفرو ارتداد و خلود در نار دارند چنانچه در باب معاد از كتب ايشان منقول خواهد شد و وجهش هم ظاهر است زيرا كه منكر امامت يك امام نزد ايشان مثل منكر نبوت يك نبي كافر است و الكافر مخلد في النار و اين همه بزرگواران منكر امامت امام وقت خود بلكه امامت بعضي از ائمه ماضيين نيز بوده اند و طايفه قليله از اثناعشريه بر آن رفته اند كه اينها در اعراف خواهند بود مثل حضرت عباس عم رسول صلي الله عليه و سلم و بعضي گويند كه بعد از عذاب شديد به شفاعت اجداد خود نجات خواهند يافت و اين هر دو قول ركيك و مردودند و موافق قواعد و اصول ايشان همان قول اول است زيرا كه شفاعت در حق كفار بالاجماع مقبول نيست و اعراف دار الخلد نيست و مع هذا بودن ايشان را در اعراف وجهي نيست كه اينها منكر امامت بودن و منكران امامت كفاراند و با وصف اين همه روايت ميكنند كه محب علي لا يدخل النار و در محبت ايشان با اميرالمؤمنين هيچ شبهه نيست حالا ناصب اين فرقه را تماشا بايد كرد كه چقدر بزرگان را كه جگر پاره هاي  ائمه و برادران ائمه بودند به چه مرتبه اهانت و استخفاف مي نمايند و در حق چند كس معدود از اهل بيت كه ائمه اثناعشر  و بعض اقارب ايشان باشند در پرده محبت هزاران عيوب و قبايح نسبت كنند و استخفاف و اهانت زايد از حد نمايند بالاتر از خوارج و نواصب آري دشمن دانا به از نادان دوست و بعد از تتبع كتب و روايات ايشان تفصيل آن قبايح و عيوب كالشمس في نصف النهار هويدا ميگردد ليكن:
درينجا چندي از كفريات ايشان بطريق مشت نمونه خروار ثبت مي افتد:  
اول آنكه گويند امام وقت صاحب عصر و زمان بآن مرتبه جبان و هراسان و خايف و بزدل است كه از مدت هزار سال بخوف جماعه قليله مختفي شده و هرگز با وجود انقلاب دول و بر همشدن عباسيه و تسلط جنگيزيه كه بعد از قبول اسلام خود را محب اهل بيت ميگفتند و بعضي از ايشان مذهب تشيع اختيار كرده بودند و بعد از تسلط صفويه بر عراقين و خراسان كه معادن شيعه و مردم خيز اين گروه است و بعد از رواج اين مذهب در سلاطين دكهن و بنگاله و پورب و امارت و وزارت اين فرقه در هند و سند هر گز بر نمي آيد و او را اطمينان حاصل نمي‌شود .
دوم آنكه از حضرت صادق در جميع كتب ايشان روايت است كه فرمود يا معاشر الشيعه خدمه جوارينا لنا و فروجهن لكم الله الله نفوس خبيثه ايشان چه قسم اين بهتان عظيم را سهل دانسته و باين جناب پاك نسبت كرده.
سوم آنكه بحضرات نسبت ميكنند كه ميفرمودند در حق حضرت ام كلثوم بنت سيده النساء عليهما السلام اول فرج غصب منا سبحان الله چه كلمه ايست كه از زبان ايشان مي برآيد نزديك است كه آسمان فرو افتد و زمين بشگافد اول در حق آن سيده پاك بضعة الرسول فلذة كبد البتول چه فحش و سوء ادب است و كدام خصلت خبيثه را به دامن پاك آن طاهره مطهره مي بندند و ديگر در حق حضرت امير و حضرات حسنين چه قدر بي حفاظي و بي ناموسي ثابت ميكنند و در حق حضرت صادق كه اين كلمه بر آنجناب تهمت مي نمايند چه قدر بي حميتي و بي غيرتي اعتقاد دارند اين لفظ را اول بزرگان بر زبان نمي آرند علي الخصوص ذكر اين عضو مستور الاسم و المسمي از اقارب بلكه بزرگان خود امري است كه اراذل و اوباش نيز ازان احتراز واجب ميدانند بازاريان دلهي را ديديم كه در هنگامه افاغنه قندهار كه خود را بدرانيان لقب كرده اند و به زنان بسياري  بي ناموسي شد و هر گز من بعد نام اين فعل قبيح بر زبان نياوردند و عار كردند و احتمال آن كه در بضعه طاهره رسول اين قسم فعل خبيث واقع شود و لو جبرا و كرها كار هيچ مسلماني نيست لاحول و لاقوه الا بالله.
چهارم آنكه گويند كه حضرات بنات واخوات خود را بكفره و فجره بزني ميدادند مثل حضرت سكينه كه در نكاح مصعب بن الزبير بود و علي هذا القياس ديگر قريبات خود را در عقده كفره نواصب مي در آوردند چنانچه در كتب انساب سادات بتفصيل مشروح است .
پنجم آنكه نسبت كنند بحضرت صادق كه قرآن مجيد را بر زمين بر تافت و اهانت نمود و طعني كه بر عثمان .ده اند که گویا احراق مصحف ابن مسعود نموده اند بعينه بر حضرت صادق ثابت كنند روي الكليني عن زيد بن جهنم الهلالي عن الصادق عليه السلام انه اقرأ «وَلَا تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكَاثًا تَتَّخِذُونَ أَيْمَانَكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ أَنْ تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرْبَى مِنْ أُمَّةٍ إِنَّمَا يَبْلُوكُمُ اللَّهُ بِهِ وَلَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَا كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ «92»«النحل» ائمه هي از كي من ائمتكم فقلت جعلت فداك ائمه قال اي و الله قلت انما تقرأ «اربي» قال و ما اربي و اومأ بيده فطرحها اهانه.
ششم آنكه آنچه منافي ايمان و ضد علامات مؤمن است به نص حضرت امير المؤمنين بسوي ائمه نسبت كنند و ميخواهند كه به شهادت حضرت امير رخنه در ايمان ائمه اندازند كه حضرت ائمه بر تقيه اخفاء حق و اظهار باطل در طول حيات خود با وصف عدم خوف هلاك در حق شان اصرار داشته اند نص متواتر اميرالمؤمنين كه در «نهج البلاغه» موجود است اينست قال عليه السلام علامه الايمان ان تؤثر الصدق حيث يضرك علي الكذب حيث ينفعك كذا في نهج البلاغه .
هفتم بعضي تفسير آيات قرآن به ائمه نسبت كنند كه هر گز بر قواعد عربيت و نحو راست نمي نشيند پس سامع آن تفاسير بر قصور حضرات در فنون عربيت و ناواقفيت ايشان بر قواعد نحو استدلال كند و همچنين بعضي تفاسير كه مخل بربط كلام و موجب انفكاك نظم و انتشار ضمائر و بر همين سياق سخن باشد بحضرات منسوب سازند تا قاری را سوء اعتقاد در كمال علم ايشان حاصل شود.
هشتم آنكه از ائمه روايت كنند كه ايشان از جهاد منع ميفرمودند با وصف آن كه در قرآن مجيد قسمي كه درين امر تقيد و تأكيد فرموده اند بر هر طفل مكتب پوشيده نيست پس ايقاع مخالفت كنند در ثقلين حالانكه تتمه حديث ثقلين اين عبارت هم روايت كرده اند كه «لن يتفرقا حتي يردا علي الحوض» وازين عبارت صريح مستفاد مي‌شود كه پيغمبر معيار معرفت اقوال و مذاهب عترت طاهره بنا برانكه مردم بر ايشان دروغ خواهند بست و افترا خواهند كرد بما عنايت فرموده است و آن همين است كه رواياتي كه از ايشان بشنويم بر قرآن عرض كنيم هر چه را قرآن قبول داشت صحيح است و هر چه را قرآن تكذيب كرد افترا است و قرآن محفوظ متواتر لايق تر است به انكه معيار باشد از عترت طاهره چه عترت بحكم بشريت موت و غيبت مكاني و بعد زماني و ديگر لواحق دارند كه كليد باب دروغ بندي و افترا سازي است بخلاف قرآن كه بسبب شهرت و تواتري كه دارد پيش هر كس در هر وقت و هر مكان موجود است و در حفظ الهي محفوظ «لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ «42» «فصلت».
نهم آنكه تجويز جماع مطلقه بجناب ايشان نسبت كنند و اين در حقيقت تجويز زناست معاذالله من ذلك .
دهم آنكه بازي كردن بقضيب و خصيتين در عين نماز بجناب ائمه نسبت كنند حاشاهم من ذلك اول نماز كه اعظم اركان دين است چه جاي لعب و بازي است دوم اين بازي كدام لطافت دارد .
يازدهم تجويز نماز با وجود آلودگي جامه به نجاست غليظه بجناب ائمه نسبت كنند تعالي جنابهم عن ذلك .
دوازدهم خوردن بچه جانور مرده به جناب ايشان نسبت كنند حاشاهم عن ذلك .
سيزدهم تجويز بوس و كنار با زن در عين نماز بجناب حضرات نسبت نمايند و روايات منقوله از كتب ايشان درين همه مسايل كه مذكور شد ان شاءالله در باب فروع بيايد.
چهاردهم آنكه منع مردم از تعليم واجبات دين مر زنان را روي شيخ الطايفه عن اديم بن حر قال سألت ابا عبدالله عليه السلام عن المراه تري فيما يري النائم عليها غسل قال نعم لا تحدثوهن فيتخذنه عله و در اين صورت لازم مي آيد كه جناب ائمه راضي باشند بخواندن نماز در حالت جنابت كه آن كفر است بالاتفاق حالانكه رضا بالكفر نيز كفر است بالاتفاق معاذالله من ذلك و نيز راضي باشند بجهل مكلف بواجبات شريعت و هو مناقض لمنصب الامامه قادح في استحقاقها خارم للعداله و المره و ازين صريح تر و قبيح تر دراين باب روايت صاحب المحاسن است كه از كاظم عليه السلام آورده انه قال لا تعلموا هذا الخلق اصول دينهم سبحان الله اين چه روايت قبيح و حكايت شنيع است كه نسبت به جناب ائمه كنند چون ايشان از تعليم اصول دين مردم را منع فرمايند ديگران چه قسم تعليم كنند .
مصرع :
چو كفراز كعبه بر خيزد كجا ماند مسلماني
پانزدهم ترك عمل به أوامر الله نسبت به جناب ائمه كنند خصوصا بحضرت باقر و حضرت صادق عليهما السلام كه ايشان ترك تقيه ميكردند حالانكه از حضرت صادق روايت كنند كه التقيه دين آبائي پس اين حضرات در دين آباء كرام خود چه قبح يافتند كه ترك دادند.
شانزدهم خلاف نص صريح كتاب الله به جناب ائمه نسبت كنند تا ايقاع مخالفت فيما بين الثقلين نمايند و مردم را در امر دين متحير سازند گويند كه در زرو سيم غير مسكوك حضرات ايشان زكات واجب ندانسته اند و خود هم نداده اند معاذالله ميخواهند كه حضرات را در وعيد «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا إِنَّ كَثِيرًا مِنَ الْأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَيَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنْفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ «34»«التوبه» داخل نمايند روي اين فرقه سياه باد .
هفدهم گويند كه جامعه دريدن و گريبان چاك مردان را و زنان را در موت پسر و پدر و ديگر اقارب حضرات ائمه جايز داشته اند معاذالله ايشان را در بي صبران و جزع كنندگان داخل مي نمايند و از بشارات قرآني كه در حق صابرين وارد است خارج سازند و در وعيد «ليس منا من شق الجيوب» شامل اعتقاد ميكنند .
هجدم تخصيص قصاص بغير اعمي كه خلاف نص قرآني است به جناب ايشان نسبت ميكنند .
نوزدهم حكم به استرقاق ولد ذمي كه مسلماني را قتل كرده باشد نسبت به حضرات ائمه نمايند حالانكه خلاف قاعده شرايع است «لْ أَغَيْرَ اللَّهِ أَبْغِي رَبًّا وَهُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْءٍ وَلَا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَيْهَا وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ «164»«الانعام» و لا يجني والد علي ولده و لا مولود علي والده اگر اين قسم انتقام گرفتن در شرع جايز بود فرق در ميان توره چنگيز خاني و شريعت محمدي چه خواهد بود و جواز استرقاق ولد حربي بجهت توقع محاربه است ازان اولاد و براي تقليل سواد آنها اولاد ذمي قاتل را كه نه مستعد حرابت اند و نه داخل سواد اهل حرب به چه وجه استرقاق درست باشد كه صريح نقض عهد است و مخالف جميع اديان و نحل كه وفا به عهد را واجب دانند و نيز مخالف نص قرآني كه «وَكَتَبْنَا عَلَيْهِمْ فِيهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَالْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَالْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصَاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ «45»«المائده» بيستم آنكه از حضرات ائمه نقل كنند كه از روز قتل عمر كه به زعم ايشان نهم ربيع الاول است تا سه روز هيچ گناه صغيره و كبيره بر كسي نو شته نمي‌شود پس درين صورت اباحت كفر و جميع معاصي دران سه روز به جناب ائمه نسبت نمايند .
بيست و يكم جواز استعمال آبي كه به ان استنجا كرده باشند در شرب و ديگر حوايج و طهارات به جناب آن طيبين و طاهرين نسبت كنند .
بيست و دوم از حضرات ائمه روايت كنند كه امه مرحومه را لقب امه ملعونه است رواه الصيرفي عن ابي عبدالله عليه السلام و در بعضي روايات تشبيه امه مصطفويه بخنازير از حضرت صادق حكايت كنند كما رواه الكليني عنه عليه السلام حالانكه در نص قرآني خير امه ايشان را خطاب داده اند و در حق ايشان فرموده «وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْهَا إِلَّا لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلَى عَقِبَيْهِ وَإِنْ كَانَتْ لَكَبِيرَةً إِلَّا عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ «143»«البقره» بالجمله غرض اين طايفه ايقاع مخالف است فيما بين الثقلين تا سر كلاوه دين و شريعت گم شود و تمسك به كتاب الله بسبب ادعاء تحريف زياده و نقصان و تغير و تبديل برهم خورد و تمسك بعتره بجهت تكفير و حكم به ارتداد بعضي و روايت مخالف كتاب الله از بعضي متعذر شود و خلايق خدا مثل بهايم و انعام غير مقيد بقيدي هر چه خواسته باشند كرده باشند و چون از تقرير اين فائده اجل فارغ شديم ذيل اين فائده را كه بس نفيس و عمده است نيز در معرض بيان آريم.
ذيل الفائده بايد دانست كه آنچه پيشوايان اين گروه از حضرات ائمه روايت كرده اند و آنرا تمسك به اقوال العتره الطاهره و افعالهم قرار داده آن را فرزندان ائمه و برادران ايشان و بني اعمام ايشان رد و تكذيب نموده اند  و بر عاقل پوشيده نيست كه اقوال و افعال شخص بر فرزندان و برادران و اقارب و عشاير او قسمي كه مكشوف مي باشند بر ديگري كه گاه گاه به صحبت او رسد چرا خواهند بود علي الخصوص كه فرزندان و اقارب هم مشرب و مناسبتدار آئين و طريق هم باشند و اين رد و تكذيب در كتب ايشان به روايات صحيحه موجود است براي نمونه يك دو مسئله ذكر كنيم تا دليل واضح باشد بر كذب روايات ايشان زيد شهيد عليه الرحمه كه از جمله فرزندان حضرت امام سجاد عليه السلام به زهد و تقوي و علم و بزرگي معروف و ممتاز است ياران امام سجاد را در روايات بسيار تكذيب فرموده و در مسائل بسيار تضليل نموده مثل مسئله تفضيل ائمه بر انبيا عليهم السلام و مسئله سب خلفاء ثلاثه و تبري از ايشان .
اما در اينجا مسئله امامت كه راس المسايل اين فرقه است بيان نمائيم زيرا كه اين مسئله نزد ايشان از متواترات و اجماعيات اهل بيت است و مي بايد كه علم اين مسئله هر همه را از اين خاندان عالي شان بوجه اتم حاصل باشد روي الكليني عن ابان قال اخبرني الاحول ان زيد بن علي بعث اليه و هو مختف قال فاتيته فقال يا ابا جعفر ما تقول ان طرقك طارق منا أتخرج معه قال فقلت له ان كان هو اباك او اخاك خرجت معه فقال لي اريد ان اخرج فاجاهد هؤلاء القوم فاخرج معي فقلت لا افعل جعلت فداك فقال أ ترغب بنفسك عن نفسي فقلت انما هي نفس واحده فان كان الله في الارض حجه فالمتخلف عنك و الخارج معك سواء فقال يا ابا جعفر كنت اجلس مع ابي في الخوان فيلقمني البضعه السمينه ويبرد لي اللقمه حتي تبرد شفقه علي و لم يشفق علي حر النار اذا اخبرك و لم يخبرني قال فقلت خاف عليك ان لا تقبل فتدخل النار و اخبرني فان قبلت نجوت و ان لم اقبل لم يبال ان ادخل النار و اين روايت دليل صريح است بر آنكه حضرت زيد شهيد احوال را در تعين امامت امام محمد باقر تكذيب نمود حالا روايت ديگر از حضرت امام جعفر صادق كه فرزند قايم مقام امام محمد باقر بودند بايد شنيد و تأمل بايد كرد كه مطابق كلام زيد شهيد است يا موافق قول احول قاضي نورالله در مجالس المؤمنين در احوال فضيل بن يسار از امالي شيخ ابن بابويه نقل كرده به روايت فضيل كه گفت در محاربه زيد بن علي با طاغيان لشكر هشام با او همراه بودم و چون بعد از شهادت زيد به مدينه رفتم و به خدمت حضرت امام جعفر صادق رسيدم آنحضرت از من پرسيد كه اي فضيل با عم من در قتال اهل شام حاضر بودي گفتم بلي آنگاه پرسيد كه چند كس را از ايشان كشتي گفتم شش كس را فرمود مبادا ترا شكي در استحلال خون ايشان باشد گفتم اگر شكي دران ميداشتم چرا ايشان را مي كشتم آنگاه شنيدم كه آنحضرت فرمودند اشركني الله في تلك الدماء و الله زيد عمي هو و اصحاب شهداء مثل ما مضي علي ابن ابي طالب و اصحابه انتهي بلفظه درين تشبيه كه در كلام امام بحق ناطق جعفر صادق واقع شده غوري در كار است ظاهر است كه حال امام زيد به اعتقاد حضرت صادق با حال حضرت امير المؤمنين در يك مرتبه و از يك باب است پس زيد در جميع معتقدات خود بر حق باشد و در خروج خود بالاصاله نه به نيابت ديگري بر صواب و الا حكم به شهادت و تشبيه بحال حضرت امير راست نيايد و آنچه احوال در جواب امام زاده هذيان سرائي كرد و تقريب بي وفائي بر آورد سراسر پوچ و بيمعني است به چند وجه اول آنكه درين صورت حضرت ابراهيم در حق پدر خود ترك اصلح نموده باشد كه او را دعوت بدين اسلام كرد و او ايمان نياورد و عصيان ورزيد و دوزخي شد و اگر شيعه در حق پدر حضرت ابراهيم كه معتقد ايمان اويند اين را مسلم ندارند گوئيم در حق آزر كه مربي و بجاي پدر او بود چنانچه در نص قرآني جابجا او را به پدري ياد كرده اند اينهمه جور و جفا كي روا بود و علي هذا القياس جميع انبياء اقارب و عشاير خود را دعوت نمودند و آنها قبول نكردند مثل ابولهب و اضراب او پس انبيا در حق آنها حيف و ظلم و قطع رحم كرده باشند بلكه پيغمبر ما حاشاه عن ذلك كه سبب حيات ابديه است و بر امت خود از مادر و پدر ايشان مهربان تر است بلكه رحمه للعالمين است با وصفي كه مصلحت در عدم تعين امام فهميده سكوت فرموده بود چنانچه ملا عبدالله مشهدي در اظهار الحق نقل نموده عن حذيفه قال قالوا يا رسول الله لو استخلفت قال «ان استخلفت عليكم فعصيتموه عذبتم و لكن ما حدثكم حذيفه فصدقوه وما اقرأ كم عبدالله فاقروه» خدا داند آخرها چه شد كه نص بر امامت حضرت امير فرمود و هيچكس قبول نداشت تمام ياران خود را كه به سعي بيست و سه سال در راه آورده بودند و آئين اسلام آموخته يك قلم در هلاك ابدي انداخت و همه را دوزخي كرد و به تبعيت اينها تمام امت گمراه شد و در ورطه ضلالت افتاد دوم آنكه امامت از اصول واجبات است جهل دران چه قسم عذر شود و اگر زيد را پدر بزرگوارش اطلاع به اين اصل اعتقادي نداد اين بي اطلاعي او چه كار كرد آخر دوزخي شد علي الخصوص كه زيد بر جهل بسيط نماند بلكه منكر امامت امام باقر و مدعي امامت خود شد و اگر اين قسم جهل هم عذر باشد پس كبرای صحابه بلكه جميع نواصب نيز ناجي باشند زيرا كه ايشان را هم نصوص امامت حضرت امير بطريق تواتر و قطع و سالم از معارض نرسيده بود و قد روي الكليني في خبر طويل عن مقرن عن ابي عبدالله عليه السلام انه قال لايدخل الجنه الا من عرفنا و عرفناه و لايدخل النار الا من انكرنا و انكرناه سوم آنكه مقوله زيد و مذهبش آنست كه پدر او او را خبر نداد بآنكه در عالم امامي هم مي بايد كه صاحب زعامت كبري باشد و حجت الهي در زمين بود نه آنكه تعين امام فقط يا عدد ائمه بيان نفرمود و در بيان امر اول خود اصلا خوف عدم قبول نبود پس جواب احول چون ديده دوبين او خطا در خطا كرد چرا پدر بزرگوار امارات امام بوجه كلي نشانش نداد تا خود بخود ميدانست كه فلاني امام است نه من حالانكه نزد اثناعشريه امام را خواص و امارات است كه در ديگران يافته نمي‌شود مثل مختون و مسرور پيدا شدن و غير ذلك و صفحه احوال زيد از ان علامات عاري و خالي بود چهارم آنكه چون امام نايب نبي است پس براو فرض باشد كه هر مكلف را به ضروريات دين آگاه سازد تا لطف تمام شده باشد هر كه باشد درينجا شفقت پدري و مهر فرزندي بكار نمي آيد و فرق در اقارب و اجانب در تبليغ احكام شان نبوت و امامت نيست بلكه اقارب را زياده از اجانب تخويف و تهديد بايد كرد قوله تعالي «وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ «214»«الشعراء» و قوله تعالي «وَهَذَا كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَلِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْآَخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَهُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ «92»«الانعام» پنجم آنكه نزد شيعه از مقررات است كه امامت ائمه اثنا عشر به ترتيب و تعين نام هر يك منصوص حضرت پيغمبر بلكه منزل از جانب خداست پس قبول قول پدر را درينجا دخلي نبود مي بايستي كه نص پيغمبر به او مي نمود تا به دستور ساير احكام دين بحكم ايمان قبولش ميكرد ششم آنكه حاجت به تبليغ پدر چرا بود اين نص خود در تمام عالم شهرت داشت زيرا كه متواتر بود خصوص در اهل بيت البته شايع تر و مشهور تر هر كنيزك خانگي او را تلاوت ميكرد و درس ميگفت مثل اعداد ركعات و اوقات صلوات موقوف بر تعليم امام مسايل خفيه مي باشد نه نصوص متواتره جليه و در تمام اهل ملل و نحل شايع و ذايع است كه صبيان را در اول سن تميز تلقين امهات مسائل دين ميكنند اين مسئله كه اهم مسائل بود حضرت امام سجاد چه قسم از فرزند دلبند خويش اخفا ميكرد حالانكه حضرت زيد به اجماع شيعه و سني از فرزندان سعادتمند و ملازم صحبت پدر بزرگوار خود بود و بر روش پدر زيست ميكرد خوف رد و تكذيب ازان فرزند سعادتمند وجهي نداشت هفتم آنكه حضرت امام سجاد اگر اين مسئله را به زيد نگفت چه فايده شد آخر امام وقت او را به امامت خود دعوت نموده باشد و او رد يا قبول دعوتش كرده باشد پس ترك اخبار او در آنوقت محض بي فايده شد و حضرات ائمه ازين حركات لغو و بي فايده پاك اند بعضي از نا دانشمندان شيعه ترك اخبار به زيد قياس كنند بر قصه خواب حضرت يوسف و منع كردن حضرت يعقوب ايشان را از آنكه بديگر برادران خبر دهند تا عرق حسد ايشان بجوش نيايد و در پي ايذاء حضرت يوسف نشوند و اين قياس صريح فاسد است زيرا كه مع الفارق است بيان خواب نه بر حضرت يوسف واجب بود و نه بر حضرت يعقوب و نه از اصول دين بود و نه از مسايل شرعيه محض بشارتي بود در حق حضرت يوسف كه دلالت بر بزرگي يوسف ميكرد و اظهار بشارات بر ذمه انبيا لازم نيست بلكه در جاهای بسيار ازان منع فرمودند زيررا كه موجب عجب ميشوند در حق صاحب بشارت و محرك حسد ميشوند در حق شركاء او حديث صحيح است كه پيغمبر صلي الله عليه و سلم فرمود «لو لا ان تبطر قريش لا خبرتها بمحاسنها عندالله»او کما قال علیه الصلاة والسلام و نيز بعد از بشارت بدخول جنت مر كسي را كه به اعتقاد صحيح كلمه خوانده است معاذ بن جبل را فرمود «لا تبشر الناس فيتكلو» و ثبوت نبوت حضرت يوسف موقوف بر تعبير اين رويا نبود به خلاف امامت ائمه لاحقين كه بر نص امام سابق يا تبليغ او موقوف است و مكلف را بدون آن حصول علم محال است بالجمله حالت تمسك اين فرقه بعتره طاهره اينست كه واضح شد و كتاب الله خود به زعم ايشان قابل تمسك نمانده پس هر دو حبل متين را از دست داده حيران تيه ضلالت مانده اند و اگر شيعه گويند كه ما با وصف تكفير و تضليل بعض عترت و روايت شنايع و قبايح از بعض ديگر به اقوال و افعال ايشان تمسك مي نمائيم بخلاف اهل سنت و معني تمسك همين است كه اقوال و افعال شخص را مقتداي خود سازد كه در ضمن تعظيم باشد يا در ضمن اهانت مثلا اگر شخصي قرآن را معاذالله در قاذورات اندازد يا مرشد و هادي خود را رسن در پا بسته بر خار زار بكشد و از احكام قرآن و افعال مرشد و هادي سر موي تفاوت نكند تمسك بهر دو گروه باشد بخلاف آنكه قرآن را بر سر بنهد و بر ديده بمالد و اصلا موافق او عمل نه كند يا مرشد و هادي را تعظيم فوق الحد بجا آرد و قطعا موافق گفته او نكند كه البته متمسك نخواهد بود ناچار در جواب اين حرف ايشان پنج باب ديگر آورده شود و در هر مسئله از عقايد و فقهيات مخالف ايشان با ثقلين از روي روايات معتبره ايشان بيان نموده آيد كه باز جاي سخن نماند و حقيقت تمسك ايشان به ثقلين مثل آفتاب نيمروز روشن و هويدا گردد.
 

 
***
 به نقل از کتاب ارزشمند:
نصيحة المؤمنين و فضيحة الشياطين معروف به تحفه اثنا عشریه
نوشته‌ي:  شاه ولى الله دهلوى هندى رحمه الله
سال تأليف: سنه 1366 هجري




 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

ابوبکر صدیق در جنگ ردّه، مردانه به میدان آمد و گفت: «أينقُصُ الدِّيْنُ وَأَنَا حَيٌّ؟» (مگر من مرده‌ام که دین ناقص شود؟)

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 11593
دیروز : 3293
بازدید کل: 8246938

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010