Untitled Document
 
 
 
  2024 Sep 16

----

12/03/1446

----

26 شهريور 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

در کتاب معجم کبیر طبرانی از احادیث ابن عباس رضی الله عنه از پیامبر خدا روایت شده است، ایشان فرمودند: «قَالَ اللَّهُ تَعَالَىٰ: مَنْ عَلِمَ أَني ذُو قُدْرَةٍ عَلَى مَغْفِرَةِ الذُّنُوبِ غَفَرْتُ لَهُ وَلاَ أُبَالِي مَا لَمْ يُشْرِكْ بِي شَيْئاً»
 «خداوند عز وجل فرموده است: هر کس یقین داشته باشد که من قدرت بخشش گناهان را دارم، او را می‌بخشم و اهمیت نمی‌دهم، بشرطی که برای من شریک قرار نداده باشد».

 معجم کبیر طبرانی 11/241 حدیث (11615).

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

الهیات و ادیان>فرقه ها و مذاهب>شیعه > در مكايد شيعه و طرق اضلال و تلبيس

شماره مقاله : 997              تعداد مشاهده : 989             تاریخ افزودن مقاله : 17/7/1388

در مكايد شيعه و طرق اضلال و تلبيس

نوشته‌ي: شاه ولي الله دهلوي


در مكايد شيعه و طرق اضلال و حيله ها و تلبيس و اغوا و مردم را بمذهب خود مايل كردن و اين علمی است كه اصل او از ابليس است و فروع بيشمار دارد پس ما را لابد است كه اول از اصول و كليات اين فن خویش را آگاه نمائيم بعد از آن در مكايد جزئيه ايشان كلام كنيم لا جرم اين باب بر دو فصل مرتب شد.

فصل اول در قواعد كليه اضلال و تلبيس: بايد دانست كه نزد ايشان از هفت قسم مردم در بنای مذهب لابدی است:

اول: امام كه از جانب غيب به او علم برسد بيواسطه و او نهايت سلسله اخذ علم است.

دوم: حجت كه علم امام را موافق مذاق مخاطبين ببرهان و خطابت تقرير نمايد.

سوم: ذو مصه كه از حجت علم را مص كند و بمكد و مص در لغت مكيدن شير است از پستان.

چهارم: ابواب كه آنها را دعاة خوانند اينها را مراتب اند اكبر دعاة آنست كه رفع كند درجات مؤمنين را و ترقی بخشد آنها را نزد امام و حجت.

پنجم: داعی مأذون است كه عهود و پيمان از مردم بگيرد و به اين و سيله در مذهب داخل كند و در علم و معرفت بر روی اينها بگشايد.

ششم: مكلب است كه مرد مرتفع الدرجه است ليكن او را اذن دعوت نيست كار او بحث و احتجاج است بر مردم و او را مي يابد كه ترغيب كند مردم را به صحبت داعی و او را تشبيه دهند به سگ شكاری كه شكار را رانده و از هر طرف برو تنگ كرده نزد مرد شكار ی بيارد و همچنين اين مكلب مذهب شخص را بشهادت بشكند و هر احتمال او را جواب دهد و چون متحير گردد و طلب حق در دل او نشيند و راغب شود به دريافت آن بر داعی مأذون دلالت نمايد و آن داعی ماذون بعد اخذ عهود و ميثاق به ذو مصه حواله كند و اگر استعداد او از مقدار علم ذو مصه بلندتر افتاد ذومصه آن را به حجت رساند و علی هذا القياس حجت به امام اگر مفقود نباشد.

هفتم: مؤمن متبع كه به سعی مكلب و داعی تصديق به امام آرد و در دل خود عزم اتباع امام مصمم كند.

و نيز گفته اند مراتب دعوت نيز هفت است:

اول: زرق است يعنی به فراست و عقل دريافتن حال مدعو كه آيا قابل دعوت هست يا نه و دعوت در وی مؤثر خواهد شد يا نه و از كلمات ايشان است كه تخم را در شوره زمين نبايد افگند يعنی كسی كه قابل دعوت نباشد او را دعوت نبايد كرد و نيز گفته اند در خانه كه چراغ باشد دم نبايد زد يعنی در جائيكه متكلم و اصولی اهل سنت باشد سخن نبايد گفت.

دوم: تانيس است يعنی انس دادن و استماله نمودن هركس را موافق مقتضای طبع او اگر شخصی است كه راغب بزهد و طاعت است نزد او خود را نيز زاهد و مطيع نمودن و از ائمه كرام احوال زهد ايشان به غلو تمام روايت كردن و ثواب زهد و طاعت را بسيار بيان كردن و اگر شخصی است كه بجواهر و زيور آلات راغب است نزد او فضايل عقيق و ياقوت و فيروزج راازائمه روايت نمودن و ثواب عظيم بر استعمال آنها موعود كردن و علی هذا القياس در جميع امور خصوصا در اطعمه واولاد و زنان و بساتين و اسپان و غير ذلك موافق طبع مخاطب سخن كردن.

سوم: تشكيك است در عقايد و اعمال مخالفين مثلا ذکر از قصه فدك نمودن و حديث قرطاس را در ميان آوردن و عدم تعين تاريخ رحلت آن سرور صلی الله عليه و سلم و عدم تعين نسك آن سرور كه حج بود يا قرآن يا تمتع و اختلاف روايات اهل سنت از رفع يدين و عدم آن و جهر بسم الله و عدم آن و ذكر مقطعات قرآنی و اختلاف وجوه تفاسير آيات متشابهات و امثال اين امور كه موجب شك و تردد سامع می تواند باشد، باربار گفتن و تعجب نمودن تا دلهای سامعان مشتاق تحقيق حق درين امور گردد و از طرف اهل سنت مأيوس شده بمذهب ديگر مايل كردند.

چهارم: ربط يعنی عهد و پيمان گرفتن و از هر يكی به حسب اعتقاد وی قول و قرار استوار كردن تا افشای اسرار نكند و برملأ اظهار ننمايد و برخی از اين طايفه بعد از تشكيك در مرتبه چهارم حواله نمايند و حواله در اصطلاح ايشان اينست كه هرچه از امور منقح نشود او را نزد امام بايد طلبيد و بايد گفت كه امام برای همين روز سياه در كار است كه بيواسطه از غيب علوم را ميگيرد و به امت ميرساند و اختلاف را زايل ميكند اگر اهل سنت علوم خود را از امام ميگرفتند درين كج مج نمی افتادند و چپ و راست نمی زدند و نمیرفتند.

پنجم: تدليس است و آن دعوای موافقت اكابر دين است در مذهب با خود كه به اجماع مخالف و موافق از اجل علماء يا از اخيار اولياء باشند مثلا گفتن كه سلمان فارسی و ابوذر غفاری و مقداد كندی و عمار ياسر بر مذهب شيعه بودند و بعضی الفاظ ايشان را دليل برين مدعا آوردند و حسان بن ثابت و عبدالله بن عباس و اويس قرنی و حسن بصری از تابعين و امام غزالی كه ملقب به حجت الاسلام است نيز از طايفه شيعه بود و كتاب سرالعالمين را كه افترای محض است بر آن بزرگ، شاهد اين مدعا ساختن و حكيم سنائی و مولانای روم و شمس تبريز و خواجه حافظ شيراز نيز در پنهان از اين طايفه بودند و بعضی از ابيات را كه منسوب به ايشان است يا ملحق به مثنويات و دواو ين ايشان است گواه گرفتن تا ميل سامع بيشتر شود كه آن قسم که اكابر اختيار نموده اند و پنهان داشته اند البته خالی از سری نيست.

ششم: تاسيس است يعني قواعد خود را آهسته آهسته در ذهن سامع انداختن و اصول و مبادی آنرا كه بمنزله اساس است در خاطر او جا دادن بنهجی كه چون نتايج را برو القا كنند قبول نمايد و جای انكارش نماند مثلا گويند كه قرآن شريف دين و ايمان جميع اهل اسلام است هيچ كس را از او سرتابی نيست پس آنچه در وی خدای تعالی حكم فرستاده است واجب القبول است بعد از ان گويند كه آيه «ذَلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِينَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ «23» الشوری» چه معنی دارد و لفظ «وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا أُولَئِكَ يُعْرَضُونَ عَلَى رَبِّهِمْ وَيَقُولُ الْأَشْهَادُ هَؤُلَاءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَى رَبِّهِمْ أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ «18»هود» چه ميفرمايند و مراد قرائت متواتره «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ وَإِنْ كُنْتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُوا وَإِنْ كُنْتُمْ مَرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغَائِطِ أَوْ لَامَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيدًا طَيِّبًا فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُمْ مِنْهُ مَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَلَكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَلِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ «6»ارجلكم ... المائده» بالجر چه ميشود و قرائت شاذه «وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاءِ إِلَّا مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ كِتَابَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَأُحِلَّ لَكُمْ مَا وَرَاءَ ذَلِكُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوَالِكُمْ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسَافِحِينَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآَتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً وَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا تَرَاضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِيضَةِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا «24» فما استمتعتم به منهن الايه . النساء» «وَأَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُمَتِّعْكُمْ مَتَاعًا حَسَنًا إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى وَيُؤْتِ كُلَّ ذِي فَضْلٍ فَضْلَهُ وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ كَبِيرٍ «3» الي اجل مسمی الايه- هود» چه مضمون دارد.

هفتم: خلع است يعنی پرده از رو افگندن و بی پرده نسبت ظلم و غصب به صحابه نمودن و مذهب خود را اصولا و فروعا و اشكار گفتن و چون حال مدعو تا به اينجا رسيد كه اين همه را متحمل شد مدعا حاصل گرديد و بعضی از اين فرقه مرتبه ديگر بعد از خلع افزايند و آنرا سلخ نامند يعنی مدعو را از جميع معتقدات سابقه او تبرا دادن و از آباء و اجدادش كه برآن مذهب بودند بيزار ساختن و از اولاد اقارب خود بی علاقه كردن و غالب اينست كه اين معنی بعد از قبول مرتبه هفتم خود بخود حاصل ميشود حاجت به دعوت داعی نيست.

فصل دوم در مكايد جزئيه روافض علی التفضيل: بايد دانست كه مكايد جزئيه ايشان از سه قسم بيرون نيست يا افتراء محض است كه بر اهل سنت ميكنند يا مسخ و تبديل تقرير است كه امر واقعی را بنهج تعبير كنند كه نزد عوام موحش افتد يا في الواقع مذهب اهل سنت است بی تغيير و تبديل اما عند التحقيق موجب طعن و لعن نميشود و اينها او را موجب طعن قرار داده اند و ما درين رساله بسبب عجلت و قلت فرصت چندی از مكايد جزئيه ايشان را عد می نمائيم و اقسام ثلاثه را مخلوط با هم ايراد نموده تميز اقسام ثلاثه را فيما بينها و قياس مكايد متروكه را بر مكايد مذكوره حواله بر فهم سامع ذكی می نمائيم كه «ما لا يدرك كله لا يترك كله» ‌و نيز بايد دانست كه اشد فرق شيعه از روی مكايد و مطاعن فرقه اماميه اند و ايشان را دعوت بمذهب خود مبالغه تمام است حال آنكه دعوت غير بمذهب خود نزد ايشان حرام و منهی عنه است پس درين كار موافق اعتقاد خود نيز آثم و بزه كار ميشوند كلينی از امام ابوعبدالله جعفر صادق رضي الله عنه روايت ميكند كه فرمود كفوا عن الناس و لا تدعوااحداً إلی امركم يعنی باز مانيد از مردم و هيچكس را مخوانيد بسوی مذهب خود وقتی كه امام معصوم از دعوت منع فرموده باشد دعوت حرام خواهد بود و ارتكاب حرام بلكه آنرا عبادت دانستن صريح مخالفت معصوم است معاذ الله من ذلك.

كيد اول: آنكه ميگويند نزد اهل سنت باری تعالي چيزی را كه بر ذمه او واجب است اخلال و اهمام می فرمايد و آنچه لايق مرتبه الوهيت است ترك ميكند و اين طعن افتراء محض است كه نه صريح اهل سنت بآن قايل اند و نه از اصول و قواعد ايشان لازم مي آيد زيرا كه قاعده اهل سنت آنست كه هيچ چيز بر باری تعالی واجب نيست و معنی وجوب نسبت بذات پاك او متصور و معقول نمی شود و چون چنين باشد اخلال بواجب و اهمال آن چه معنی دارد آری از اصول شيعه لازم می آيد كه باری تعالی لايق مرتبه الوهيت را ترك كند و آنچه بر ذمه او واجب و فرض است ادا ننمايد پس ملام و مطعون شود تعالی الله عما يقول الظالمون علواً كبيراً.

شرح اين اجمال آنكه: باری تعالی ابليس را پيدا كرد و باز او را تا وقت معلوم مهلت داد و قدرت اغوا و گمراه كردن به وی بخشيد و بر ذمه باری تعالی واجب بود كه او را بعد از قصد اضلال و اغوا فرصت يك لمحه ندهد و جان او را بستاند تا بندگان مكلفين او فارغ البال به عبادات و طاعات مشغول ميشدند و اگر مهلت ميداد بايستی كه او را قدرت گمراه كردن نمی بخشيد و قاعده شيعه اينست كه هرچه اصلح است در حق بندگان بر ذمه باری تعالی واجب و فرض است بجا آوردن آن پس باری تعالی اين فرض را ترك كرده و اهل سنت از اصل وجوب منكرند. و گويند «لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْأَلُونَ «23»الأنبياء:» اگر چيزی بر ذمه او واجب و فرض باشد او هم مثل مخلوقات زير حكم و فرمان كسی باشد و او قاهر بر كل ماسوای خود خواه عقل و خواه صاحب عقل نباشد و نيز شيعه ميگويند كه باری تعالی محمد بن الحسن المهدی را كه صاحب الزمان است حكم فرمود كه از مردم پنهان شود و اختفا پذيرد و اين حكم در كتابی كه مختوم بخواتيم ذهب است نوشته فرستاده پس عامه بندگان را از لطف امام و فيض و ارشاد او محروم ساخت و اگر گويند كه اين همه بسبب خوف از اعداء او در حق اوست گوئيم اول اعدا چرا بايستی آفريد و اگر آفريده شدند آنها را قوت ايصال مكروه به امام چرا دادند و اگر دادند چرا امام را قوت مدافعه آنها ندادند. الغرض اين گروه عيوب خود را بر ديگران مي بندند و تحقيق اين مقام آنست كه اهل سنت از اول منكر وجوب بر باری تعالی شدند تا درين قسم شبهات دست و پا گم نكنند. و فرق ديگر آنکه شيعه و معتزله اول قايل بوجوب اصلح و لطف گشتند و چون در واقع خلاف آن ديدند بتكلفات وارده كه تشفی خاطر سايل نمی تواند شد دفع اين شبهات قصد كردند چون مقصد حاصل نشد بعد از خجالت بر اهل سنت طعن نمودند كه ايشان چيزی را كه ما واجب می ‌دانيم و عقل ما حكم بوجوب آن بر باری تعالی به قياس غايب بر شاهد می نمايد از باری تعالی واجب الصدور نمی دانند و ترك آنرا جايز ميگويند و اين مغلطه ايست در اكثر مسايل تنزيه در پيش آمده و جوابش بر ظاهر است كه آنچه شما او را واجب بر او ميدانيد در حقيقت واجب نيست پس ترك او ترك واجب نباشد و اين قصه بدان ماند كه مغلی جاهل پيش مفتی آمد و پرسيد كه مادر زن زن ميشود مفتی گفت: نه، گفت: من كردم، چه قسم شد و با وصف اين همه در دفع شبهات ملاحده دست و پا گم می ‌كنند و بعد از عجز و خجالت حكمت و مصلحت اين افعال را به علم او تعالی حواله می نمايند و در حق ايشان و اهل سنت مثل مشهور صادق می آيد كه:

بيت:

آنچه دانا كند نادان * ليك بعد از فضيحت بسيار

كيد دوم: نيز ازين قبيل است گويند كه اهل سنت صدور قبايح از باری تعالی تجويز مي نمايند يعنی زنا و سرقه را به خلق و اراده او ميدانند و به شيطان و انسان حواله نمی كنند و درين تجويز كمال سوء ادب است نسبت بجناب كبريای او تعالی، و نمی فهمند كه مذهب اهل سنت آن است كه لا قبيح منه تعالی يعنی امور كه نسبت به انسان و شيطان قبيح است و بر آن مؤاخذه ميشود نسبت به باری تعالی قبحی ندارد و ظاهر است كه حسن و قبح امرین اضافيين اند مختلف ميشوند با اختلاف منسوب اليه، اصل قباحت اينست كه از باری تعالی بعض اشياء را قبيح و بعض را حسن دانيم و در ورطه اشكال افتيم زيرا كه بر اصول شيعه هر گاه حسن و قبح در افعال باری تعالی جاری شد هرچند نسبت خلق قبايح به او تعالی ننمايند ليكن قدرت و تمكين از فعل قبايح به بنده بخشيدن كار اوست نزد ايشان هم از آن گزير نيست پس صدور قبايح بواسطه لازم آمد و تمكين و قدرت بخشيدن بر قبيح نيز قبح است اگر شخصی را به يقين دانيم كه هرگاه كارد خواهد يافت شكم خود را چاك خواهد كرد و او را كارد داديم البته نزد عقلا مذموم خواهيم بود و كشنده او ما را خواهند گفت كه بدست خود شكمش چاك نكنيم و كارد نرانيم درين هر دو شكل فرقی نيست پس اين طعن هم منعكس بر ايشان است و اهل سنت قلع اصول اين مطاعن نموده به آسودگی تمام تنزيه او تعالی را از صدور قبايح با وصف اعتقاد توحيد فعلی بلا اشتراك بوجه من الوجوه معتقدند و ذلك من فضل الله عليهم و نيز باری تعالی باجماع گوشت حيوانات را برای انسان حلال كرده و انسان را بر حيوانات مسلط ساخته پس ميگيرند و ذبح و سلخ ميكنند و در افراد انسان اكثرا عصاة اند و در افراد حيوانات همه مطيع و منقاد و مسبح پس عاصی را بر مطيع باين مرتبه مسلط كردن و بقتل و سلخ او إذن دادن اگر قبيح نباشد چه خواهد بود و اگر گويند كه اين همه آلام كه به حيوانات ميرسد در مقابله آن اعواض كثيره در آخرت خواهند يافت چنانچه مذهب شيعه و معتزله است و المی كه موجب عوض كثير باشد رايگان نيست گوئيم كه رسانيدن الم باز عوض دادن چه ترجيح دارد بر آنكه از ابتدا الم هم ندهند و عوض هم ندهند بلكه نزد اكثر عقلا شق ثانی ارجح است و اين بمثابه آنست كه پدر شخصی را بكشند و او را ديه دهند و گويند كه منظور ما دفع افلاس اين شخص بود باين مبلغ كه او را رسيد وزن! اين حركت را نزد عقل بايد سنجيد و نيز باری تعالی رزق وافر به اكثر بندگان گنهكار خود می بخشد حال آنكه وفور رزق در حق آن بندگان مضرتر از سم مهلك می باشد كه به سبب آن در زمين فساد و تباه كاری و فسق و فجور و تكبر و بغی می ورزند و خونريزی و زنا و لواطه و شرب خمر بعمل می آرند بلكه بعضی از ايشان دعوای الوهيت ميكنند مثل نمرود و فرعون و مقنع و امثال اينها و بعضی قتل أنبياء و پيغمبر زاده‌ها مي نمايند مثل يزيد و اخوان او و اين امور در غايت قبح اند كه هر عاقل بقبح آن قايل است و قدرت دادن برين افعال قبيحتر از آن افعال است و اگر شيعه گويند مصيبت قتل و اسر و ذلت كه بر بعضی از پيغمبران و پيغمبر زاده‌ها واقع شد چون مستلزم ثواب جزيل است در عقبی سراسر حسن و صلاح دارد نه قبح و فساد گوئيم پيغمبران و پيغمبرزاده‌هاي ديگر كه باين مصايب گرفتار نشده اند از اين ثواب جزيل بدون چشيدن اين آلام يافتند يا نه اگر يافتند در حق حضرت يحيی و حضرت امام حسين ترك اصلح و فعل قبيح واقع شد زيرا كه ازين ثواب عظيم محروم ماندند.

و تحقيق حق درين هر دو مسئله آنست كه وجوب سه قسم است: طبعی و شرعی و عقلی و علی هذا القياس حسن و قبح را بايد فهميد و به اجماع ثابت است كه وجوب طبعی و شرعی در حق بار تعالی ثابت نيست زيرا كه اول مستلزم بی اختياری و ناچارگی است و ثانی مستلزم محكوم و مكلف بودن. آمديم بر وجوب عقلی زيرا كه اگر معنی وجوب عقلی اينست كه آنچه عقل عقلا او را در هر واقعه بالخصوص تقاضا كند باري تعالی را ازآن خلاف كردن جايز نباشد پس اين خود منافی معنی الوهيت است و بحث هم در همين معنی است و شيعه و معتزله همين معنی را در دين يا دنيا جميعاً ثابت ميكنند و جناب باری تعالی را در اذهان خود مثل ارسطو و افلاطون يا سكندر و اورنگ زيب قرار ميدهند و پر ظاهر است كه چون عقلا و عقول عقلا همه حادث و مخلوق و مقهور او باشند او را زير فرمان مخلوقات و حوادث خود گردانيدن کاملا بی ‌عقلی است و اگر معنی وجوب عقلی اينست كه آنچه حكمت او تعالی نظر به مصالح كليه عالم تقاضا ميكند بر طبق آن ازو صادر ميشود پس اين معنی نزد اهل سنت نيز مسلم الثبوت است يراعي الحكمة فيما خلق و امر در عقايد عضديه و ديگر كتب كلاميه ايشان واقع است ليكن چون حكمت الهيه كه نظر بمصالح كليه عالم است احاطه بران غير او تعالی را كه علام الغيوب است ممكن نيست در هر فردی بالخصوص و در هر واقعه جزئيه حكم باصلح و وجوب او بر او تعالی نمودن كمال بی ادبی و بی صرفگی است و مع هذا امكان هم ندارد و لهذا اهل سنت و جماعت اين قاعده نهادند كه هر چه از باری تعالی صادر شود اجمالا اعتقاد بايد كرد كه موافق حكمت است و آنچه از او تعالی صادر نشود اجمالا اعتقاد بايد كرد كه موافق حكمت نبود پس افعال باری تعالی را دليل بر حكمت او بايد ساخت نه آنكه حكمت قاصر جزئيه را كه جمعی از عقلا در اذهان خود تراشيده و قرار داده اند بر جناب او تعالی حاكم بايد نمود و لهذا اهل سنت لفظ و جوب را درينجا هم استعمال نكنند تحاشياً عن ايهام خلاف المقصود بالجملة، شيعه و امثال ايشان را از شبهات مذكوره هيچ جواب ممكن نيست إلا كه رجوع به مذهب اهل سنت نمايند و گويند «لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْأَلُونَ «23» الأنبياء»

كيد سوم: آنكه گويند اهل سنت تجويز ظلم كنند بر باری تعالی زيرا كه اعتقاد دارند كه اگر حق تعالی بيگناه را بلكه مؤمن مطيع را به دوزخ اندازد و او را عذاب ابدی نمايد جايز است و جواب اين كيد سابقاً معلوم شد كه از باری تعالی نزد اهل سنت ظلم ممكن نيست زيرا كه همه مخلوقات خلق و ملك اويند هر چه خواهد كند و مع ذلك تجويز تعذيب چيزی ديگر است و وقوع آن چيز ديگر بلكه در حقيقت امر بالعكس است كه نزد شيعه ظلم هم متصور است از باری تعالی و هم واقع. روي ابن بابويه و غيره من الائمه ان اولاد الكفار في النار يعنی اولاد كافران همه در دوزخ اند و ظاهر است كه اطفال بی ‌گناه را به گناه پدر و مادر گرفتن و در عذاب ابدی معذب داشتن خلاف عدل است و نيز در دنيا سباع و درنده را آفريده و قوت آنهارا گوشت حيوانات ضعيفه ساخته و آنها يعنی حيوانات ضعيفه هيچ گناه ندارند، قوی را بر ضعيف بيگناه مسلط كردن ظلمی است كه بالاتر از ان ظلمی نباشد و ديگر آنكه انسان را پيدا كرد و در انسان شهوت آفريد و نفس شهوانی را غالب ساخت و تلذذات و ملائمات منع فرمود و دشمن پنهانی را كه او را نمی بيند بر وی مسلط ساخت كه وسوسه نمايد و او را قدرت وسوسه داد و بر دل متصرف نمود كه بی اختيار تابع او شود و او را قدرت دفع نداد و امام را كه فی الجمله دفع شر ازو متصور بود مخفی فرمود و اينهمه ظلم صريح است در رنگ آنكه فقيری را چند روز گرسنه و تشنه در مكانی محبوس سازيم و چون بكمال گرسنگی و تشنگی بی طاقت شود رنگارنگ اطعمه لذيذه و اشربه لطيفه در برابر او نهاده و مصاحبی برابر او مقرر نمائيم كه بار بار او را بخوردن و آشاميدن آن لذايذ امر كند و در خاطر او مزين نمايد و آن مصاحب او را بگويد كه مالك اين اطعمه و اشربه جواد كريم و مهربانتر از پدر و مادر تست و عفو و در گذر جبلت اوست حالا كه بگرسنگی و تشنگی جان ميدهی چه حاصل بخور و اميد عفو ازو بدار و با وصف اين همه آن مسكين فقير را گويند هلا خبر دار اگر باين اطعمه و اشربه دست رسانيدی يا بر آنها نظر افگندي ترا چنين و چنان عذاب خواهيم كرد و پر ظاهر است كه اين ظلم صريح است در حق آن مسكين و با قطع نظر ازين همه چيزی كه مذهب اهل بيت و منقول از آنها در كتب شيعه باشد قبول كردنی است هر چه باداباد و ان شاءالله تعالی در بحث الهيات از حضرت سجاد زين العابدين روايات صريحه از كتب شيعه روايت می ‌كنيم كه بيگناه را ايلام كردن بی عوضی برآن ايلام جايز است كما سيجئ ان شاءالله تعالی.

كيد چهارم: آنست كه ميگويند كه اهل سنت در اعتقاد انبياء و عصمت انبياء قصور ميكنند و صدور گناه از انبياء تجويز می نمايند و شيعه در حق انبياء اعتقاد كمال نزاهت و طهارت دارند نه صغيره و نه كبيره نه قبل از نبوت و نه بعد از آن نه سهوا نه عمدا از ايشان تجويز ميكنند پس مذهب شيعه اقرب باادب است نسبت به مذهب اهل سنت و نيز چون صدور گناه از انبياء جايز باشد اعتماد بر اقوال و افعال ايشان نماند و غرض بعثت باطل شود و اين همه افترا و بهتان و تحريف و مسخ است. مذهب اهل سنت كبائر عمدا و سهوا بعد النبوت تجويز نمي كنند و صغاير را سهواً تجويز مي كنند به شرطی كه اصرار بر آن نشود و كذب را اصلا لاعمدا و لا سهوا لا قبل النبوه و لا بعدها تجويز نمي كنند پس اعتماد چرا از اقوال و افعال ايشان مرتفع شود و در اينجا دقيقه بايد دانست كه شيعه در اكثر مسائل غلو ميكنند و اعلی درجات هر چيز را مذهب خود ميگيرند و نظر بواقع و نفس الامر نمی نمايند پس مذهب ايشان موهوم غير واقع ميشود و بخلاف اهل سنت كه ديده و سنجيده قدم می نهند و واقع و نفس الامر مكذب ايشان نمي‌شود و همين غاليه ايشان «شیعه» را در اكثر مسايل اعتقاديه رو داده و آخر در تطبيق آن عقيده موهوم خود با واقع و نفس الامر دست پاچه ميشوند و حيران ميمانند و كلمات بارده و سمحه از ايشان سر بر ميزند و اين عقيده هم از جمله آن مسايل است زيرا كه آيات و احاديث بيشمار ناطق و مصرح اند بصدور زلات از انبياء و عتاب الهی ايشان را و توبه ايشان و بكاء و ندامت و اظهار ذلت خود اگر در عصمت ايشان غلو نموده آئیم و صدور گناه مطلق را از ايشان جايز نگوئيم در تاويل و توجيه اين نصوص غير از كلمات بارده سمحه بدست ما دیگر چیزی نخواهد ماند پس از ابتدا معنی عصمت را به نوعی بايد فهميد كه درين ورطه حيران نشويم و اعجب العجاب آنست كه شيعه با وصف اين اعتقاد دور و دراز در كتب خود از ائمه معصومين روايت ميكنند اخباری كه دلالت بر صدور گناهان كبيره از انبياء مي كند بعد از نبوت، روی الكلينی باسناد صحيح عن ابي يعفور عن ابي عبدالله عليه السلام أن يونس عليه السلام قد اتی ذنبا كان الموت عليه هلاكا. و مرتضی كه از مجتهدين و معتبرين ايشان است صدور گناه از انبياءرا قبل البلوغ تجويز كرده و معامله برادران يوسف را با يوسف بر صغر سن آنها حمل نموده و تعسف اين كلام پوشيده نيست كارهايی كه از ايشان شد چه امكان است كه صبيان صغير السن توانند كرد.

كيد پنجم: آنكه ميگويند که اهل سنت میگویند پيغمبر صلی الله عليه و سلم در نماز چهارگانی سهو كرد و دو ركعت ادا نموده و سلام داد. هيچ وجه طعن درين امر معلوم نمی شود زيرا كه سهوا در افعال از خواص بشريه است و انبياء در امور بشريه شريك سائر ناس اند مرض و صداع و زخم و قتل بر ايشان هم جاری ميشود مار و گژدم ايشان را هم ميگزد و درد و وجع ايشان را هم بهم ميرسد و نوم و غفلت و نسيان ايشان را هم طارئ ميشود مرتبه سهو ازين امور بالاتر نيست كه در لحوق عاری از نقصانی نباشد، سهو در امور تبليغيه جايز نيست كه بجای امر نهي نمايند و بجاي نهي امر و بعضي محققين اهل سنت نوشته اند كه سهو انبياء از راه كمال استغراق در حضور و مشاهده می باشد و سهو عوام امت بسبب تشتت خاطر به امور دنيوی پس صورت سهو مشترك است و تفاوت در لميت اوست و لهذا گفته اند:

بيت: ‌

كار پاكان را قياس از خود مگير * گر چه ماند در نوشتن شير و سير

و شيخ حلی ايشان از جمله عمده مطاعن اهل سنت شمرده است روايت قصه ذواليدين را و در بيان واقع و روايت امر حق هيچ طعنی نيست و معهذا دروغگو را حافظه نمی باشد شيخ ايشان را ياد نماند كلينی و ابو جعفر طوسی در تهذيب بااسانيد صحيحه قصه ذواليدين را روايت كرده اند چنانچه درين كتب موجود است پس چيزی كه بـآن اهل سنت مطعون اند شيعه زياده تر به آن مطعون خواهند شد زيرا كه اهل سنت سهو را نقصان نمي دانند و روايت ميكنند و شيعه نقصان ميدانند و روايت ميكنند.

مصرع:

هست فرقی زين حسن تا آن حسن

كيد ششم: آنكه گويند اهل سنت كلمات كفر را بر پيغمبر تجويز كرده اند و از زبان پيغمبر مدح لات و عزی روايت می كنند و اين طعن هم از باب تحريف و مسخ است زيرا كه در كتب تفسير اهل سنت بروايات ضعيفه آمده كه در اثناء خواندن سوره «و النجم» شيطان رجيم صوت خود را مشابه صوت پيغمبر نمود، چندی از كلمات كه دلالت بر مدح غرانيق علا كه لفظ محتمل است ملائكه و اصنام را ميكرد بلند خواند به وضعی كه كفار آن را شنيده بر مدح بتان حمل نمودند و راضی شدند و موسی بن عقبه روايت نمود كه مسلمين آن كلمات را اصلاً نشنيده بعد از ان جبرئيل آمد و پيغامبر را بر اين حادثه اطلاع ساخت پيغمبر را كمال حزن و اندوه لاحق شد برای تسلی آن جناب اين آيت فرود آمد «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آَيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ «52» لِيَجْعَلَ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ فِتْنَةً لِلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ الظَّالِمِينَ لَفِي شِقَاقٍ بَعِيدٍ «53».الحج» حالا بنظر انصاف در سياق اين آيه بايد تامل كرد كه با اين قصه چه قدر چسبان است گويا معنی ديگر ندارد و باز درين قصه نظر بايد كرد كه كدام شناعت درين واقعه روی داد و از كجا كلمات كفر بر زبان پيغمبر جاری شد تلبيسات شيطانی و حكايت او اصول و نغمات را چه بعيد است اگر بعدی هست درين است كه كلمات شيطانی با كلمات فرقانی نزد كفار هم چرا ملتبس شود كه اين با اعجاز موصوف است و آن از اعجاز خالی ليكن بعد امعان نظر در كيفيت واقعه واضح ميگردد كه دران عجلت كفار را هم مجال تامل در وجوه اعجاز و امر بلاغت ميسر نشد و چون مطلب را موافق اعتقاد خود فهميدند بی صرفه و تامل حمل بران كردند كه اين همه كلمات فرقانی است چنانچه جماهير شيعه حديث ضعيف ائمه را كه موافق فرقه خود و مخالف اهل سنت باشد علی الرأس و العين خود نهاده معمول مي سازند و احاديث صحيحه را پس پشت می اندازند و حال آنكه كلام ائمه هم با كلام غير ايشان مشتبه نمی شود اما پرده تعصب و حميت بر ديده عقل می تند و فرصت تميز حق از باطل نمی دهد و اگر اهل سنت برين قدر مطعون شوند اماميه كه در كتب صحيحه خود كفريات انبياء و رسل را روايت كرده اند چنانچه ان شاءالله تعالی در بيان عقايد ايشان ميايد ملعون خواهند شد و فرق است در ميان مطعون و ملعون .

كيد هفتم: آنكه گويند كه صحابه قاطبه، غير از پنج شش كس، دشمن اهل بيت و مبغض ايشان بودند و اين افترائيست كه صريح البطلان است ابوهريره را كه رفيق اهل شام و رئيس المتعصبين اهل بيت ميدانند رضای امام حسين مقدم بر رضای معاويه و يزيد و صحابه ديگر دید كه در خطبه ام خالد كه زنی بود مشهور بحسن و جمال و معاويه ابن ابی سفيان برای يزيد آن را خواستگاری نمود و ابو هريره را محض برای اينكار از شام بمدينه منوره فرستاد عبدالله بن زبير و عبدالله بن جعفر و عبدالله ابن مطيع بن الاسود نيز بدست او پيغام خطبه فرستادند و هر گاه ام خالد با ابوهريره مشوره نمود ابوهريره به آواز بلند گفت كه باسبط رسول و قره عين البتول كسی را نمی ‌دانيم ای زن ناقص العقل اموال دنيا را مد نظر ميار و مصاهرت رسول را غنيمت شمار چنانچه آن زن به گفته ابوهريره اموال و امتعه يزيد را رد كرد و خود را در حباله نكاح امام حسين رضي الله عنه در آورد و باين شرف مشرف شد در كتاب الموافقه ابن السمان قصص محبت و مصافاه صحابه را با اهل البيت بايد ديد.

كيد هشتم: آنكه گويند اهل سنت مخالفت قرآن ميكنند در وضو بجای مسح پا غسل ميكنند و نص قرآنی صريح دلالت بر مسح ميكند و اين مطعن ايشان راه بسياری از جاهلان زده است كه قدری از نحو و عربيه آموخته در تحقيق احكام الهی قدم مي نهند و خود را عالم می پندارند و از قواعد اصول و اجتهاد و تطبيق مختلفات بهره ندارند.

شرح اين اجمال آنكه: در قرآن مجيد در آيت وضو باجماع فريقين هر دو قرائت متواتر و صحيح و درست آمده نصب «ارجلكم» ‌و جر آن و قاعده اصوليه فريقين است كه دو قرائت متواتره چون با هم متعارض شوند حكم دو آيه دارند پس اولا مهما امكن در تطبيق بايد كوشيد بعد از آن در ترجيح نظر بايد كرد بعد از آن هر دو را اسقاط كرده بدلايل ديگر كه دون مرتبه ان متعارضين باشند رجوع بايد آورد مثلا اگر آيات متعارض شوند بحديث رجوع بايد كرد زيرا كه بسبب تعارض چون عمل بآنها ممكن نشد حكم عدم پيدا كردند و اگر احاديث متعارض شوند به اقوال صحابه و اهل بيت رجوع بايد كرد يا عند القائلين بالقياس به قياس مجتهدين عمل بايد كرد پس چون در حكم اين دو قرائت تامل كرديم نزد اهل سنت تطبيق در ميان هر دو بدو وجه يافتيم يكی آنكه مسح را بر غسل حمل كنند چنانچه ابو زيد انصاری و ديگر لغويان تصريح كرده اند كه المسح في كلام العرب يكون غسلا يقال للرجل اذا توضا تمسح و يقال مسح الله ما بك ای أزال عنك المرض و يقال مسح الارض المطر و درين وجه اگر چه شيعه قدح كنند كه در «برؤسكم» مسح بمعنی حقيقی است و در «ارجلكم» مسح بمعني غسل و اجتماع حقيقيه و مجاز محذور و ممتنع گوئيم لفظ «امسحوا)‌ مقدر ميكنيم قبل از

«بأرجلكم» ‌و هر گاه لفظ متعدد شد تعدد معنی مضايقه ندارد و شارح زبدة الاصول از اماميه نقل كرده است از ماهران عربيه كه اين قسم جمع جايز است كه در معطوف عليه همان لفظ بمعنی حقيقی باشد و در معطوف بمعنی مجازی چنانچه در آيه «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاةَ وَأَنْتُمْ سُكَارَى حَتَّى تَعْلَمُوا مَا تَقُولُونَ وَلَا جُنُبًا إِلَّا عَابِرِي سَبِيلٍ حَتَّى تَغْتَسِلُوا وَإِنْ كُنْتُمْ مَرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغَائِطِ أَوْ لَامَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيدًا طَيِّبًا فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُمْ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَفُوًّا غَفُورًا «43» النساء)‌ گفته اند كه صلاة در معطوف عليه بمعنی حقيقی شرعی است يعنی اركان مخصوصه و در معطوف بمعنی مجازی يعنی مسجد كه محل نماز است شارح زبده گويد كه اين نوعی است از استخدام و بهمين تفسير كرده‌اند آيه را جمعی از مفسرين اماميه و فقهاء ايشان پس در ما نحن فيه نيز ازين قبيل باشد كه مسحی كه متعلق برؤس است بمعنی حقيقی خود باشد و مسحی كه متعلق بارجل است بمعنی مجازی يعنی غسل باشد و آيه بعد از فرضيت وضو و تعليم آن بواسطه جبرائيل كه در ابتداء بعثت بود بعد از سالها نازل شده پس اين قسم ابهام را در اينجا استعمال كردن مضايقه ندارد زيرا كه مخاطبين كيفيت ترتيب وضو را می شناختند بلكه در هر روز و شب پنج وقت استعمال ميكردند معرفت ايشان وضو را موقوف بر استنباط ازين آيه نبود بلكه سوق آيه ظاهرا برای ابدال تيمم است از وضو و غسل و ذكر وضو اينجا تمهيد و تقريب است و آنچه بتمهيد و تقريب مذكور شود حاجت به بيان مشبع ندارد دوم آنكه جر ارجل در قراءه جر بجهت جوار مجرور باشد كه رؤس است و معنی بر نصب باشد و جر جوار راسيبويه و اخفش و ابوالبقا و جميع معتبرينی از نحاه جايز داشته اند هم در نعت و هم در عطف و در قرآن مجيد نيز واقع شده اما جر نعت فقوله «فَاخْتَلَفَ الْأَحْزَابُ مِنْ بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ عَذَابِ يَوْمٍ أَلِيمٍ «65» عذاب يوم اليم * الزخرف» بجر «اليم» كه صفت «عذاب» است و بجوار «يوم» مجرور شده. و اما در عطف فقوله «وَحُورٌ عِينٌ «22» كَأَمْثَالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ «23» الواقعه» بر قرائت حمزه و كسائی و روايت مفضل از عاصم كه مجرور است بجوار «اكواب و اباريق» و معطوف است بر «يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدَانٌ مُخَلَّدُونَ «17» بِأَكْوَابٍ وَأَبَارِيقَ وَكَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ «18»... ولدان مخلدون * الواقعه» اذ لا معنی لعطفه علی «اكواب و اباريق» و در نثر و نظم شعر اعرب عربا نيز بسيار واقع شده من ذلك قول النابغه:

بيت:

لم يبق الا اسير غير منفلت * و موثق في عقال الاسر مكبول

بجر موثق و مكبول كه روی قصيده مجرور است حال آنكه معطوفست بر اسير و با وجود حرف عطف بجوار منفلت مجرور شده و اگر زجاج انكار كرده باشد جر جوار را با وجود حرف عطف اعتبار نشايد كه ماهران عربيت و ائمه ايشان تجويز كرده اند و در قرآن مجيد و كلام بلغا وقوع يافته پس شهادت زجاج مبنی بر قصور تتبع است و مع هذا شهادت بر نفی است و شهادت بر نفی غير مقبول است و درينجا بعض اهل سنت و جهی ديگر از تطبيق نيز ذكر كنند كه قراءه جر را بر حالت تخفف يعنی لبس خف حمل كنند و قراءه نصب را بر حالت خلو رجل از خف و اين وجه اضماری را ميخواهد كه دور از طبع است و نزد شيعه نيز تطبيق درين دو قراءه بدو وجه يافته شد فرق همين قدر است كه اهل سنت قراءه نصب را كه ظاهر در غسل است اصل قرار داده‌اند و قراءه جر را به آن راجع ساخته اند و شيعه بالعكس. اول آنكه قراءه نصب عطف است بر محل برؤسكم پس حكم رؤس و ارجل هر دو مسح باشد زيرا كه اگر بر منصوب عطف كنيم در ميان معطوف و معطوف عليه فصل بجمله اجنبيه لازم آيد دوم آنكه واو بمعنی مع است از قبيل استوی الماء و الخشبه و درين هر دو وجه اهل سنت بحث ها دارند اول آنكه عطف بر محل خلاف ظاهر است به اجماع الفريقين و ظاهر آنست كه عطف بر مغسولات است و عدول از ظاهر بغير ظاهر است بی دليل جايز نيست و اگر قراءه جر را دليل آرند حالت آن سابق معلوم شد كه موافق قراءه نصب ميتواند شد و فصل بجمله اجنبيه وقتی لازم می آيد كه (‌و امسحوا برؤسكم)‌متعلق بجمله مغسولات نباشد و اگر معنی چنين باشد و امسحوا الايدی بعد الغسل برؤسكم پس فصل بالا جنبی چرا باشد و مذهب اكثر اهل سنت همين است كه بقيه غسل مسح توان كرد و مع هذا امتناع فصل در جملتين متعاطفتين و يا در معطوف عليه هيچ كس از اهل عربيت بآن نرفته بلكه ائمه اينها تصريح بجواز آن كرده اند بلكه ابوالبقاء نحوی اجماع نحاه بر جواز آن نقل كرده آری در كلام بلغا توسيط اجنبی را نكته می بايد افاده ترتيب در اينجا نكته ايست پس عمده دوم آنكه اگر «و ارجلكم» ‌معطوف بر محل (‌برؤسكم» ‌باشد ما را می رسد كه فهم معنی غسل نمائيم زيرا كه از قواعد مقرره عربيه است كه اذا اجتمع فعلان متقاربان في المعنی و لكل منهما متعلق جاز حذف احدهما و عطف متعلق المحذوف علی المذكور كانه متعلقه و منه قول لبيد بن ربيعه العامري.

بيت:

فعلی فروع الايهفان و اطفلت * بالجبلتين ظباؤها و نعامها

اي باضت نعامها فان النعام لا تلد و انما تبيض و منه قول الآخر

بيت:

تراه كان مولاه يجدع انفه * و عينيه ان مولاه كان له و فر

اي يفقي عينيه و قول الآخر

بيت:

اذا ما الغانيات برزن يوما * و زججن الحواجب و العيونا

اي كحلن العيون و قول الاعرابي

علفتها تبنا و ماء باردا

اي سقيتها

سوم آنكه واو را بمعنی مع حمل كردن بدون قرينه جايز نيست و اينجا قرينه مفقود است بلكه قرينه خلاف او ظاهر است و بالجمله چون از هر دو جانب وجوه تطبيق پيدا گرديد و كلام در ترجيع افتاد لاجرم محققين اهل سنت از برای ترجيح رجوع باحاديث خير الوری كه مبين معانی قرآنست آوردند و اين واقعه ايست كه جناب پيغمبر صلی الله عليه وسلم هر روز و شب پنج بار بعمل می آوردند و برای تعليم نو آموختگان شرايع اسلام علی رؤس الاشهاد تشهير می فرمودند و هر مسلمان كه بشرف اسلام مشرف می شد اولاً نماز را و از شرايط او اولا وضو را تلقين می يافت و هيچ كس به هيچ طريق مسح رجلين را از آنجناب روايت نكرده و غير از غسل حكايت ننموده چنانچه شيعه نيز به اين معترفند كه از جناب پيغمبر غير از غسل مروی نشده منتهی سخن ايشان اينست كه ما را روايات صحيحه از ائمه آمده است كه مسح ميكردند و آنچه اهل سنت از ائمه روايت ميكنند كه غسل ميكردند محمول بر تقيه است حالا اهل سنت ميگويند كه در كتب صحيحه اماميه نيز روايات ناطقه بغسل رجلين از ائمه اطهار در محلی كه گنجايش تقيه ندارد ثابت شده پس معلوم شد كه روايت غسل متفق عليه است و روايت مسح مختلف فيه كه بعضی رجال شيعه آنرا روايت ميكنند و بعضی نميكنند و فعل رسول الله صلی الله عليه و سلم بالاجماع سالم است از معارض درينجا كسی مسح روايت نكرده و ظاهر است كه فهم معانی قرآن بهتر از رسول صلی الله عليه و سلم كسی را ميسر نيست پس معلوم شد كه آنچه ما فهميده ايم از قرآن مجيد مطابق فهم رسول است ازينجا طعن منعكس شد و مخالفت قرآن بموجب فهم رسول بر شيعه لازم آمد من حفر بئرا لا خيه وقع فيه و اعجب عجايب آنست كه علماء ايشان روايت غسل رجلين را در كتب خود روايت ميكنند و هيچ جواب ازآن نمی نويسند و عذر راويان خود نيز بيان نميكنند كه چرا اين روايات را آورده اند عذر بهتر از طرف ايشان همين است كه گوئيم دروغگو را حافظه نمی باشد و النسيان عذر شرعی بالا جماع فمن ذلك ما روی العياشي عن علي ابن ابی حمزه قال سألت ابا ابراهيم [كنيه الكاظم] عن القدمين فقال تغسلان غسلا. و روي محمد بن النعمان عن ابي بصير عن ابي عبدالله [جعفر صادق] عليه السلام قال اذا نسيت مسح رأسك حتی تغسل رجليك فامسح رأسك ثم اغسل رجليك و اين حديث را كلينی و ابو جعفر طوسي نيز باسانيد صحيحه روايت كرده اند امكان تضعيف و حمل بر تقيه نيست زيرا كه مخاطب شيعی مخلص بود و روي محمد بن الحسن الصغار عن زيد بن علي عن ابيه عن جده عن امير المؤمنين قال جلست اتوضأ فاقبل رسول الله صلي الله عليه و سلم فلما غسلت قدمي قال «يا علي خلل بين الاصابع» الی غير ذلك من الاخبار الموجوده في كتبهم الصحيحه پس از اينجا دو فايده معلوم شد اول آنكه شيعه را بايد موافق قاعده اصول غسل و مسح هر دو را جايز شمارند نه آنكه بر مسح اكتفا كنند دوم آنكه اگر اهل سنت عمل به احتياط نموده غسل را كه سندش متفق عليه فريقين است بگيرند و مسح را كه سندش مختلف است طرح كنند البته مورد طعن و تشنيع نخواهند بود علي الخصوص كه در نهج البلاغه شريف رضی از امير المؤمنين نقل و حكايت وضوء رسول صلی الله عليه وسلم آورده و در آنجا غسل رجلين ذكر كرده و جميع صحابه در كيفيت وضوء آنجناب غير از غسل نقل نكرده اند و آنچه از عباد بن تميم عن عمه در بعضی روايات ضعيفه وارد شده كه توضأ و مسح علی قدميه پس معلوم است بتفرد راوی و مخالفت جمهور رواة و احتمال اشتباه قدمين بخفين از ورود احتمال مجاز و آنچه از اميرالمؤمنين مرويست كه مسح وجهه و يديه و مسح علی راسه و رجليه و شرب فضل طهوره قائماً و قال ان الناس يزعمون ان الشرب قائماً لا يجوز و قد رأيت رسول الله صلی الله عليه و سلم صنع مثل ما صنعت و هذا وضوء من لم يحدث پس متمسك شيعه نمی تواند شد زيرا كه كلام در وضوء محدث است و مجرد تنظيف اطراف بمسح هم حاصل تواند شد اول دليل برين آنكه مسح وجه ويدين نيز درين روايت وارد است و شيعه نيز قائل بمسح وجه ويدين نيستند و بعضی ازين فرقه ادعا می كنند كه مسح مذهب جمعی از صحابه بود مثل عبدالله بن عباس و عبدالله بن مسعود و ابوذر و انس بن مالك و اين همه افتراست از هيچ كس مروی نشده بطريق صحيح كه مسح را تجويز كرده باشد مگر ابن عباس كه بطريق شبهه و تعجب ميگفت لا نجد في كتاب الله الا المسح و لكنهم ابوا الا الغسل يعنی بر قرائت كه قرائت ابن عباس بود ظاهر كتاب ايجاب مسح می نمايد ليكن پيغمبر و اصحاب هرگز بعمل نياورده اند و غير از غسل نكرده اند پس قول ابن عباس دليل صريح است بر آنكه قرائت جر مؤول و متروك الظاهر است بعمل رسول و صحابه و آنچه از ابوالعاليه و عكرمه و شعبی روايت كنند كه مسح را جايز داشته اند نيز افتراو بهتان است و همچنين نسبت بحسن بصری ميكنند كه قايل بود بجمع بين الغسل و المسح كما هو مذهب الناصر من الزيديه نيز افترا و بهتان است و همچنين گويند كه محمد بن جرير طبری قائل است به تخير بين المسح و الغسل و اين نيز دروغ است رواة اخبار شيعه اين اكاذيب را بر بسته منتشر ساخته اند و بعض اهل سنت كه تميز نمی كنند در صحيح اخبار و سقيم آن بی تحقيق روايت كرده اند و بی سند آورده اند طحاوی كه اعلم اهل سنت است به آثار صحابه و تابعين روايت ميكنند عن عبدالملك بن سليمان أنه قال قلت لعطاء أبلغك عن احد من الصحابة أنه مسح علی القدمين قال لا و محمد بن جرير طبری دوكس اند خبردار بايد بود يكی محمد بن جرير ابن رستم آملی شيعی است صاحب كتاب «الايضاح و المسترشد» در امامت دوم محمد بن جرير بن غالب طبری ابوجعفر است صاحب تفسير و تاريخ كبير و او از اهل سنت است و در تفسير خود غير از غسل ذكر نكرده بالجمله توجيه اعرابی قرآن را مخالفت قرآن گفتن از كسی كه بهره از عقل دارد راست نمی آيد آری مخالفت قرآن آنست كه الفاظ و كلمات او را انكار كنند چنانچه شيعه گويند كه إلی المرافق لفظ قرآن نيست من المرافق است و همچنين انكار حكم قرآن نمودن و بی دليل حكم او را خاص كردن مخالفت قرآن است چنانچه شيعه می ‌گويند كه پسر كلان را از ميراث پدر تخصيص ميكنند و به شمشير و مصحف و خاتم و پوشاك بدنی او اگر سوای اينها مالی گذاشته باشد اين چيزها را پسر كلان مفت بگيرد و زوجه را وارث زوج نمی دانند و در زمين و عقار و خانه و جانوران و سلاح و باغات و حال آنكه قرآن مجيد صريح ناصی است بر توارث بی تخصيص چنانچه ابن مطهر حلی بآن اعتراف نموده و همچنين آيات مدح مهاجرين و انصار را بزمان معين و اشخاص معدود خاص كردن مخالفت قرآن است اعاذنا الله من ذلك.

كيد نهم: آنست كه گويند در مذهب اهل سنت مخالفت حديث است زيرا كه متعه را حرام ميدانند بگفته عمر بن الخطاب و صلاة ضحی را حرام می دانند بگفته عايشه كه ما صليها رسول الله صلی الله عليه و سلم حال آنكه متعه مباح بود در زمان پيغمبر صلی الله عليه و سلم و صلاة الضحی را آنجناب می ‌خواندند چنانچه از ائمه منقول است جواب ازين طعن آنست كه اهل سنت اباحت او را در ابتداء اسلام و هم بعد از تحريم اول در بعض غزوات بنابر ضرورت انكار نمی كنند ليكن بقا و اباحت را انكار می كنند و نهي از آن تحريم مؤيد آن نزد ايشان بطريق صحيح ثابت شده و عمر ابن الخطاب را مروج تحريم و مؤكد آن ميدانند و همچنين صلاة ضحی را مسنون ميدانند در مسند امام احمد بطريق صحيح و در كتاب الدعاء طبرانی از ابن عباس روايت صحيح شده كه آنجناب فرمود (‌امرت بصلاة الضحی» ‌و در صحيح مسلم و مسند احمد و سنن ابن ماجه از معاذه عدويه روايت است كه «سألت عائشه كم كان النبي صلي الله عليه و سلم يصلي صلاة الضحی فقالت أربع و يزيد ما يشاء» پس معلوم شد كه انكار صلاةالضحي را نسبت به اهل سنت نمودن محض افترا و بهتان است و روايت نفي از عايشه نزد ايشان محمول بر نفي مواظبت يا نفي اجتماع براي صلاة الضحی در مساجد كه در زمان انكار عايشه صديقه رايج شده بود يعنی باين هيئت و اجتماع انجناب نمی خواندند و تحقيق حال متعه ان شاءالله تعالی در مقام خود خواهد آمد بالجمله ترجيح روايات بعض بر بعض را مخالفت قرار دادن از عقل دور و با تعصب نزديك است آری مخالفت حديث آنست كه شيعه در ترك جمعه و جماعت و طهارت ودي و مذي و عدم انتقاض وضوء از خروج آن و طهارت بول بعد از افشاندن قضيب سه بار و جواز نماز با وجود خروج آن بلكه سيدان آن ارتكاب ميكنند چنانچه نبذی ازين مسايل در باب فروع بيان كرده خواهد شد ان شاءالله تعالی.

كيد دهم: آنست كه گويند اهل سنت خود را شارع ميدانند و چيزی را كه خدا اذن نداده است به عقل خود مشروع می سازند يعني قياس را هم دليل حكم شرعی می ‌دانند و بدان اثبات احكام می ‌كنند و اين مطعن ايشان در حقيقت به ائمه اهل بيت راجع ميشود زيرا كه زيديه و اهل سنت قاطبه قياس را از اهل بيت روايت ميكنند بلكه طريق قياس را از جناب ايشان آموخته اند و به جهت صحت روايات قياس از اهل بيت ابو نصر هبةالله بن احمد بن محمد كه از اماميه است بحجيت قياس قايل شده و اتباع او نيز بهمين رفته اند و جمهور اثنا عشريه در مقام طعن او را و اتباع او را ثلاثه عشريه گويند بلكه عجب آنست كه روايات قياس در كتب صحيحه اثناعشريه نيز بطريق صحيحه موجود است من ذلك ما روي ابو جعفر الطوسي في التهذيب عن ابي جعفر محمد بن علي الباقر أنه قال جمع عمر بن الخطاب اصحاب النبي صلی الله عليه و سلم فقال ما تقولون في الرجل يأتي اهله و لا ينزل فقالت الانصار الماء من الماء و قال المهاجرون اذا التقی الختانان وجب الغسل فقال عمر لعلي ما تقول يا ابا الحسن فقال اتوجبون عليه الجلد و لا توجبون عليه صاعا من ماء درينجا صريح قياس غسل است بر حد و دانشمندان شيعه ازين قياس جواب ميدهند كه اين قياس نيست استدلال باولويه است كه آن را در عرف حنفيه دلالت النص گويند مثل دلالت «وَقَضَى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلَاهُمَا فَلَا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ وَلَا تَنْهَرْهُمَا وَقُلْ لَهُمَا قَوْلًا كَرِيمًا «23»... فلا تقل لهما أف ... * الاسراء‌» بر حرمت ضرب و در فهم آن مجتهد و غير مجتهد برابر است و حاصل تقرير شيعه آنست كه چون مجامعت بلا انزال را تاثير ثابت شد در اقوی المشقتين كه حداست در اضعف مشقتين كه غسل است بطريق اولی تاثير خواهد كرد و درين تقرير خبط ظاهر است زيرا كه اسحاق موجب تعزير است نزد اهل سنت و موجب حد است نزد اماميه و موجب غسل نيست بالاجماع و لواطت اگر بطريق ايقاب باشد نزد بعض اهل سنت و اماميه موجب حداست و نزد ايشان موجب تعزير است و بر وی غسل واجب نيست نزد اماميه و مباشرت فاحشه مع الاجنبيه موجب تعزير است و موجب غسل نيست بالاتفاق و شارح «مبادي الاصول» حلي با وصف فرط تشيع اعتراف نموده كه در زمان صحابه قياس جاری بود و اجازت باقر و صادق و زيد شهيد ابوحنيفه را به قياس ان شاءالله تعالی منقول خواهد شد و دلايل تجويز قياس و ابطال اقوال منكرين او در كتب اصول اهل سنت بايد ديد.

كيد يازدهم: آنكه گويند مذهب اثناعشريه حق است و مذهب اهل سنت باطل زيراكه اثناعشريه در اكثر اوقات و اكثر بلدان قليل و ذليل مانده اند و اهل سنت كثير و عزيز و خدای تعالی در حق اهل حق فرمايد «... و قليل ما هم ...* الايه . ص: 24» و نيز می فرمايد «... و قليل من عبادي الشكور * سبأ: 13» و درين تقرير تحريف كلام الله است و تغليط مدلول آن زيرا كه حق تعالي در حق اصحاب اليمين اين امت فرموده است «ثلة من الاولين * و ثلة من الاخرين * الواقعه: 39-40» و جائی كه بقلت وصف كرده است شكر گذاران را وصف كرده است كما قال «... و لا تجد اكثرهم شاكرين * الاعراف: 17» و في الواقع كه شكر كه صرف العبد جميع ما انعم الله عليه الی ما خلق لاجله است مرتبه ايست عزيز الوجود درينجا بيان حقيقت و بطلان مذاهب نيست بيان قلت شاكرين و كثرت غير آنهاست و همچنين در آيه «قليل ماهم» بيان آنست كه عامل بجميع اعمال صالحه كمياب است «... الا الذين امنوا و عملوا الصالحات و قليل ما هم... * الايه . ص: 24» درين آيه هم ذكر عقايد حقه و غير حقه نيست و اگر قلت و ذلت موجب حقيقه شود بايد كه نواصب و خوارج و زيديه و افطحيه و ناوسيه و احق و اولی بحق باشند از اماميه اثناعشريه كه بسيار قليل و ذليل اند بلكه حق تعالی در كتاب عزيز خود جابجا ظهور و غلبه و تسلط در شان اهل حق وعده ميفرمايد «وَلَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِينَ «171» إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ «172» وَإِنَّ جُنْدَنَا لَهُمُ الْغَالِبُونَ «173» الصافات» و جاي ديگر فرموده «وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ «105»« الأنبياء»» و جای ديگر «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آَمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا وَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ «55» النور» الی غير ذلك من الآيات و در احاديث جابجا باتباع سواد اعظم از امت و موافقت باجماعه تاكيد فرموده اند و مجاهدين را در قرآن و احاديث ستوده اند و گفته‌اند «لايزال من امتي امة قائمه بامر الله لا يضرهم من خالفهم» و اجماع اهل تاريخ است بر آنكه از شيعه هيچكس بجهاد كمر نه بسته و هيچ ملك و ناحيه را ار كفار بدست نه آورده و دار الاسلام نه ساخته بلكه اگر گاهی ايشان را رياست ناحيه مثل مصر و شام بدست آمده با كفار فرنگ مداهنت نموده و دين را بدنيا فروخته و دار الاسلام را دار الكفر ساخته اند و لهذا در بلادی كه اين مذهب شنيع رواج ندارد هميشه مردم آن بلاد غالب و ذی شوكت و به عزت مانده اند چنانچه توران و تركستان و روم و هندوستان قبل از اختلاط شيعه بكمال شوكت و عزت سلاطين اينجا گذرانيده اند و هر گاه در ملكي تشيع رايج شد فتنه و فساد و نكبت و ذل و نفاق فيما بين كه خمير مايه زوال دولت است از آسمان فوج فوج باريده و هرگز اصلاح پذير نه گشته حالت ايران و دكهن و هندوستان بايد ديد و حالت ملك عرب و شام و روم و توران و تركستان را باوی بايد سنجيد و نيز به تجربه رسيده كه هر گاه تسلط شيعه در قطری اتفاق افتاد غلبه كفار در عقب آن از مقررات است گويا تسلط ايشان منذر می شود بتسلط كفره و اينها كوچك ابدال كفره اند در بنگاله و دكهن و پورب و در دلهی و نواح آن و در لاهور و پنجاب به شوم اين سيه كاران روسياه كافران را مسلط ساختند و سابق موجب فتنه تتار و قتل تمام اهل اسلام غلبه قرامطه و اسماعيليه بوده است و انتشار فرق رفيضه در عراقين و بغداد و حله و كرخ و بحكم «وَاتَّقُوا فِتْنَةً لَا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ «25» الانفال نيك و بد همراه ايشان بتلف ميروند نعوذ بالله من شرور انفسنا و من سيئات اعمالنا.

كيد دوازدهم: آنست كه علماء ايشان كتابها و رساله ها پرداخته اند محض برای مطاعن اهل سنت و مثالب اسلاف ايشان از صحابه كرام و تابعين عظام و درآن كتب و رسايل داد افترا و بهتان و كذب و دروغ داده اند و روح مسيلمه كذاب را شاد ساخته اند از جمله ايشان مرتضی و ابن مطهر حلي و پسر او كه بمحقق شهرت دارد و محمد ابن الحسن طوسي و نواسه او كه بابن طاوس مشهور و ابن شهر اشوب سردی مازندرانی است و از همه پيش قدم ابن مطهر حلي است پس هر كه از حال اسلاف اهل سنه كما ينبغي اطلاع ندارد افتراءات و بهتانات ايشان را شنيده از جا مي رود و بد اعتقاد ميشود و به بطلان مذهب ايشان ميل می نمايد.

كيد سيزدهم: آنست كه گويند عثمان بن عفان همچنان ابوبكر و عمر نيز قرآن را تحريف كردند و آيات و سور بسيار را كه در احكام و فضايل اهل بيت نزول يافته بود اسقاط نمودند زيرا كه در آن سور و آيات امر بود باتباع اهل بيت و نهي بود از مخالفت اينها و ايجاب محبت ايشان و اسماء دشمنان و مخالفان ايشان و طعن و لعن اينها و اين معنی به شيخين و عثمان شاق و گران آمد و در بعض فضايل عرق حسد ايشان بجوش آمد موقوف كردند از آنجمله «و جعلنا عليا صهرك» كه در خلال آيات «الم نشرح *)‌ بود و تخصيص جناب مرتضی بصهريه می نمودند و از آنجمله سوره الولايه كه سوره طويله بود و محض فضايل اهل بيت و ائمه كه ازينها پيدا شوند و مدائح و مناقب ائمه دران مذكور بود در حالیکه جواب اين مطعن را حق تعالی خود متكفل شده جائيكه فرموده «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ «9»لحافظون * الحجر: 9» هر چه در حمايت و كلايت الهي باشد بشر را چه امكان كه دران نقص و كمی را راه دهد و اگر شيعه اقتدار عثمان و شيخين را زياده از اقتدار الهی معتقد شوند و ايشان را شريك غالب كارخانه الوهيت قرار دهند مذهب خود را كه تحقير شيخين و عثمان است كجا خواهند انداخت.

كيد چهاردهم: آنكه عوام را فريب داده اند بروايت احاديثی كه دلاله دارند بر كفايت محبت جناب امير المؤمنين و ذريه ايشان در نجات از عذاب آخرت بی آنكه بجا آوردن طاعت و اجتناب از معاصی را دخلی باشد من ذلك ما روي المعروف عندهم بالصدوق اعني بابويه عن ابن عباس و غيره أنه عليه السلام قال «لا يعذب الله بالنار من والی علي» و چون نفوس عوام و ارباب شهوات مشغوف است باطلاق و اباحه و داد تعيش و ترفه دادن و ارتكاب معاصی و محرمات نمودن و از عبادات دل دزديدن و تكاسل و اهمال در آن كردن اين بشارت عاجله در ذهن ايشان كمال رسوخ پيدا ميكند و باين مذهب ميگرايند حالانكه در كتب صحيحه اينها مروي و منقول است كه جناب پيغمبر و اميرالمؤمنين هر همه را از اولاد و ذريه خود بار بار ميفرمايند كه شما تكيه بر نسب ما نه كنيد و به بندگي و طاعات خداوند قيام نمائيد چون حال اهل بيت در خوف و هراس چنين باشد ديگران را بر محبت اينها تكيه كردن و ارتكاب معاصی و محرمات نمودن چه قسم روا باشد و تحقيق آنست كه محبت حقيقی با اهل بيت بدون اختيار روش ايشان در طاعات و بندگی و زهد و تقوی ممكن نيست كه حاصل شود و چون محبت حقيقی آن اطهار حاصل شد همه كمالات در ضمن آن حاصل آمد پس اين كلمه «لا يعذب الله بالنار من والی علي» صادق است باين معنی كه مولاه علي در حقيقت متضمن جميع كمالات دينی است نه بآن معنی كه فقط بزبان حرف محبت جاری نمايند و در افعال و اقوال اصلاً بآنجناب مناسبتی پيدا نه كنند و اقارب و اصحاب ايشان را بد گويند و در هر باب مخالفت نصوص ايشان نمايند و مصداق مضمون اين قطعه شوند.

شعر:

تعصي الا له و انت تظهر حبه * هذا لعمري في القياس بديع

لوكان حبك صادقا لا طعته * ان المحب لمن يحب مطيع

كيد پانزدهم: آنكه از تورات نقل كنند كه باری تعالی در آن ميفرمايند كه مادماد را دوازده وصی مقرر كرده ام كه خلفاء او باشند بعد ازو اول ايشان ايلياست دوم قيراز سوم ابرائيل چهارم مشعوب پنجم مسهور ششم مسموط هفتم ذومرا هشتم اهراد نهم تيمور دهم نسطور يازدهم نوقس دوازدهم قديمونيا حالانكه نسخ تورات همگي چهار است يك نسخه نزد قرابيين و يك نسخه نزد ربانيين و يك نسخه نزد نصاری است كه از عبرانی به لغت خود ترجمه كرده اند و يك نسخه نزد سامريين است و نسخه سامريان نسبت به نسخه های ديگر زيادت دارد در هيچ نسخه نشانی ازين افتراء ايشان يافته نمی شود و طرفه تر آنكه عالمی از علماء ايشان كتابی نوشته است و درآن قصه دروغ بر بسته كه مرا شوق تحقيق اين نص توراتی دامنگير خاطر شد و با اهل كتاب مطارحات بسيار نمودم هيچ نشان ندادند آخر نزد بعضی از علماء كتابين سراغ اين يافتم و نام آنكس نوشته و شرح و بسط بسيار داده. اول روايت اين شيعی محل تهمت ديگر عالم اهل كتابين كه سراسر بغض و عداوت اهل اسلام شيوه ايشان است و تفريق كلمه مسلمين و القای بغض و عناد فيما بين طوايف اهل اسلام مراد و آرزوی شان چرا اين ساده لوح را گمراه نه كند كه قرآن و حديث دين خود را گذاشته بنصوص كتب محرفه منسوخه التجا برده حيران تيه ضلالت شده در ابتدا مذهب تشيع به طفيل اغوا و تلبيس اهل كتاب يعنی عبدالله بن سبأ يهودی صنعانی به وجود آمده اگر ديگری هم از ايشان نهال نشانده بزرگان خود را آب دهد و تازه سازد چه بدی كرده باشد.

بيت:

اين سخن را چون تو مبدا بوده * گر بيفزايد تو اش افزوده

و بر تقدير تسليم اين نص غير از عدد دوازده با مطلب شيعه هيچ موافق نمی افتد تعيين آن اشخاص و آنكه از اهل بيت باشند و ديگر لوازم امامت درين نص كجا مذكور است و اين اسماء عبرانيه مجهولة اللفظ و المعنی را بهر چه خواهند ترجمه كنند نواصب را اگر اين نص بدست افتد اين أسما را بريزند و مروان و حجاج و وليد منطبق خواهند ساخت و عجب از علماء ايشان است كه باين خيالات خود را خرسند ميی سازند و به جوز و مويز شيطانی به رنگ کودگان فريفته ميشود و از اوثق دلايل حقيه مذهب خود ميی شمارند «أَفَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلَى كُلِّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ وَجَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكَاءَ قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِمَا لَا يَعْلَمُ فِي الْأَرْضِ أَمْ بِظَاهِرٍ مِنَ الْقَوْلِ بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ وَصُدُّوا عَنِ السَّبِيلِ وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ «33»«الرعد».

كيد شانزدهم: آنكه جماعه از علماء ‌ايشان خود را از محدثين اهل سنت وانمود نموده و به علم حديث مشغول شدند و از ثقات محدثين اهل سنت سماع حديث حاصل كردند و اسانيد صحيحه آنها را ياد گرفتند و بظاهر بحليه تقوی و ورع متحلی گشتند تا طالبان را اعتقاد صادق در حق آنها به هم رسيد و اخذ علم حديث از آنها شروع نمودند و احاديث صحاح و حسان روايت كردند و در اثنای روايت به همان اسانيد صحيحه موضوعات را كه مطابق مذهب خود ساختند نيز در جمله مرويات خود درج نمودند درين كيد ايشان راه بسياری از خواص اهل سنت را زده است چه جای عوام زيرا كه تميز در ميان احاديث موضوعه و صحيحه به رجال سند است و چون رجال سبب اين دغل و تلبيس متحد شدند تميز مشكل افتاد و به ماامتياز مفقود گشت اما چون عنايت الهی شامل علوم اهل سنت بوده ائمه اين فن بعد از تحقيق و تفتيش اين دغل را دريافتند و متنبه شدند و بعد از انكشاف حليه حال طايفه ازيشان بوضع اقرار نمودند و طايفه صريح اقرار نه نمودند ليكن امارات اقرار در آنها قايم شد و تا حال آن احاديث در معاجم و مصنفات و اجزا داير و ساير است و اكثر تفضليه و متشيعين بدان احاديث تمسك كنند اول كسی كه اين دغل را موجد شد جابر جعفی است كه بعد از تحقيق حال او بخاری و مسلم بنابر احتياط مطلق مرويات او را از درجه اعتبار ساقط و مطروح ساختند و ترمذی و ابوداود و نسائی با متابعات و شواهد قبول كنند و آنچه او بدان متفرد است رد نمايد و ابوالقاسم سعد بن عبدالله بن ابی خلف اشعری قمی نيز درين باب استاد پركار است اكثر ناواقفان اهل سنت بجهت تلبيس اسانيد او گمان برند كه از رجال معتبرين ماست حالانكه چنين نيست نجاشی كه صاحب نقد رجال شيعه است او را فقيه طايفه و وجه طايفه قرار داده است.

كيد هفدهم: آنكه از اهل بيت آثار و اخبار روايت كنند كه دلالت دارد بر مذمت صحابه و تظلم اظهار شكايت از دست تعدی ايشان و بعضی آثار آرند كه دلالت كند بر ارتداد ايشان از دين و آنكه اينها غاصب حقوق اهل بيت اند و آنكه غاصب حق اهل بيت اشد الناس عذابا روز قيامت خواهد بود و محبان ايشان همراه ايشان در دوزخ خواهند سوخت و محبان اهل بيت و شيعه ايشان در بهشت خواهند در آمد و اين آثار و اخبار را تأييد كنند بآنچه در كتب اهل سنت موجود است از فضيلت محبت اهل بيت و شناعت حال مبغضان ايشان، و حل اين كيد آنست كه بلاريب بر ذريه طاهره پيغمبر از دست اشقيا در قرن تابعين و در تبع تابعين كه نواصب بودند ظلم و تحقير و اهانت گذشته است و ائمه اهل بيت در بعض اوقات نكوهش آن گروه در ضمن اوصاف عامه شان انبياء و علماء ‌وارثين ايشان است بيان ميفرمودند و اين جماعه كه سينه های مملو از بغض و عناد صحابه را داشتند همه آن كلمات را در حق صحابه فرود آوردند و شواهد اين حل ان شاءالله تعالی در آخر باب مطاعن از كتب شيعه نقل نموده خواهد شد.

كيد هجدهم: آنكه احاديث مرفوعه بر رسول عليه السلام وضع نمايند موافق مذهب خود و آن را ترويج كنند و اكثر موضوعات ايشان ديده شد كه از باب محاكات و مجازات است بعضی صيغه ها در احاديث صحيحه ديده اند و بر طور آن آنچه مؤيد مذهب خود می باشد ادا می نمايند و در بعضی جاها صيغ مخترعه آرند كه مثل آن كه انبياء‌ اولوالعزم همه آرزو داشتند كه در شيعه علی محشور شوند و امثال ذلك.

كيد نوزدهم: آنكه در اسما و القاب رجال معتبرين اهل سنت نظر كنند و هر كه را از رجال خود شريك نام و لقب او يابند حديث او را و روايت او را بآن سنی نسبت دهند و بجهت اتحاد نام و لقب امتياز در ميان هر دو حاصل نشود پس سنيان ناواقف او را امامی از ائمه خود اعتقاد كنند و روايت او را در محل اعتبار شمارند مثل سدی كه دوكس اند سدی كبير و سدی صغير، كبير از معتبرين و ثقات اهل سنت است و صغير از وضاعين و كذابين است و رافضی غالی است و مثل ابن قتيبه كه نيز دو كس اند ابراهيم بن قتيبه رافضی غالی است و عبدالله بن مسلم بن قتيبه كه در اهل سنت معدود ميشود و كتاب المعارف در اصل از تصانيف همين اخير است اما آن رافضی نيز كتاب خود را معارف نام كرده تا اشتباه حاصل شود.

كيد بيستم: آنكه كلمات قرآنی را موافق خواهش خود بدون دلالت لغوی و عرفی تفسير نمايند و آن تفسير را نسبت به اهل بيت كنند برای مزيد اعتبار مثل تفسير رب بعلی در هر جا كه لفظ رب مضاف بضمير خطاب پيغمبر است و تفسير مؤمن و مؤمنين بشيعه علي هر جا كه واقع شود و تفسير كافر و كافرين باهل سنت و تفسير منافق و منافقين به كبار صحابه.

كيد بيست و يكم: آنكه كتابی را نسبت كنند بيكی از كبراء اهل سنت و در آن مطاعن صحابه و بطلان مذهب اهل سنت درج نمايند و در اول آن كتاب خطبه نويسند كه در وی وصيت باشد به كتمان سر و حفظ امانت و آنكه آنچه درين كتاب مذكور شود عقيده پنهانی ما است و آنچه در كتب ديگر نوشته ايم محض پرده داری و زمانه سازی است مثل كتاب (‌سر العالمين)‌ كه آن را به امام محمد غزالی نسبت كنند و علی هذا القياس كتب بسيار تصنيف كرده اند و به هر يك از معتبرين اهل سنت نسبت نموده و كسی كه با كلام آن بزرگ آشنا و مداق سخن او را از مذاق سخن غير او امتياز و تفرقه نمايد كمياب می باشد ناچار عوام طلبه درين مكر غوطه خورند و خيلی سراسيمه و حيران شوند.

كيد بيست و دوم: آنكه مطاعن صحابه و مبطلات مذهب اهل سنت از كتب نادر الوجود كمياب ايشان نقل نمايند و حال آنكه دران كتب اثری ازآن نباشد و بسبب آنكه آن كتب پيش هر كس و در هر وقت و هر مكان موجود نمی شود و اكثر ناظران در شبهه و شك افتند و به خاطرشان رسد كه اگر اين نقل صحيح باشد تطبيق در ميان او و ديگر روايات اهل سنت چه قسم خواهد بود حال آنكه اين بيچاره ها عبث دردسر ميكشند و نمی فهمند كه اگر بالفرض نقل صحيح هم باشد محتاج به تطبيق وقتی خواهيم شد كه هر روايت در يك درجه باشند از شهرت و صحت مآخذ و صراحت و دلالت و كميت در رواه چون اين امور دران نقل مخفی مستور مفقود است مقابل روايات مشهوره صحيحة المآخذ صريحة الدلاله چرا بايد كرد و كتابهايی كه از آن فرقه شيعه برای الزام اهل سنت نقل می كنند همه ازين قبيل است كه نادر الوجود و كمياب می باشد و علی تقدير الوجدان مصنفين آن كتب التزام صحت جميع ما فيها نه كرده اند بلكه بطريق بياض رطب و يابس دران جمع نموده محتاج نظر ثانی گذاشته اند اردبيلی صاحب «كشف الغمه» ‌و حلی صاحب الفين [منهاج] از همين قبيل كتب دفتر نقل كنند و به زعم خود گوی از ميدان مناظره برند و ابن طاؤس نيز در مؤلفات خود از همين جنس خردارها پر كرده و به اعتقاد خود اهل سنت را الزام داده است.

كيد بيست و سوم: آنكه شخصی را از علماء زيديه و بعضی فرق شيعه غير اماميه اثناعشريه نام برند و اول در حال او مبالغه نمايند كه وی از متعصبان اهل سنت بود بلكه بعضی از ايشان گويند كه او از اشد نواصب بود بعد از ان از وی نقلی كنند كه دلالت بر بطلان مذهب سنيان و تأييد مذهب اماميه اثناعشريه نمايد تا ناظر بغلط افتد و گمان برد كه اين سنی متعصب كه به او وصف شده تعصب بدون صحت نقل اين روايات را چرا می آورد و بران سكوت چرا ميكرد مثل زمخشری صاحب كشاف كه تفضيلی و معتزلی است و اخطب خوارزم كه زيدی غالی است و ابن قتيبه صاحب «المعارف)‌ كه رافضی مقرريست و ابن ابی الحديد شارح (‌نهج البلاغه)‌كه تشيع را با اعتزال جمع نموده و هشام كوفی مفسر كه رافضی غالی است و مسعودی صاحب (‌مروج الذهب» ‌و ابوالفرج اصفهانی صاحب «كتاب الاغانی)‌و علی هذا القياس امثال اينها را اين فرقه در اعداد اهل سنت داخل كنند و بمقولات و منقولات ايشان الزام اهل سنت خواهند.

كيد بيست و چهارم: آنكه گويند اهل سنت دشمن اهل بيت اند و از بعضی سفيهان حكاياتی كه مؤيد اين نسبت باشد حكايت كنند پس جاهل بمجرد سماع اين كلمه موحشه از جا رود و از مذهب اهل سنت بيزار شود و اين افتراء‌صريح و بهتان ظاهر است زيرا كه اهل سنت اجماع دارند بران كه محبت اهل بيت كلهم بر هر مسلم و مسلمه فرض و لازم و داخل در اركان ايمان است و در فضايل اهل بيت جمعا و فرادی تصانيف پرداخته اند و مناقب ايشان را روايت نموده و عمرها با نواصب مروانيه و عباسيه درين مقدمه پرخاش كرده طايفه ازيشان مثل سعد بن جبير و نسائی شهيد شدند و طايفه اذيت و رنج بسيار كشيدند دران اوقات شيعه خود را به تقيه در زمره نواصب داخل ميكردند و به طمع مال و مناصب كلمه نواصب می خواندند. اهل سنت اند كه هميشه ناصر اهل بيت بوده اند و در هر نماز برايشان درود ميفرستند و با هر يك از ايشان سليم القلب می باشند بر خلاف شيعه كه بعد از موت هر امام برادران و خويشاوندان او را تكفير كرده اند و بعضی فرزندان او را به امامت برگزيده بر ديگران زبان لعن و طعن دراز نموده اند جميع اهل بيت را غير از اهل سنت محب و ناصر نيست و اشاره حديث نبوي كه (‌إني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي اهل بيتي)‌ بيان ميفرمايد كه همچنان كه ايمان به بعض قرآن و كفر به بعض آن فايده نميكند همچنان اعتقاد و محبت بعض اهل بيت با لعن و طعن بعض ديگر در آخرت ثمره نخواهد داد چنانكه با تمام قرآن ايمان بايد آورد تمام اهل بيت را نيز دوست بايد داشت و اين معنی بفضل الله تعالی هيچكس را غير از اهل سنت نصيب نشده زيرا كه نواصب به دشمنی جناب امير و ذريه طاهره او مايه شقاوت برای خود اندوختند و شيعه قاطبه بعداوت امهات المومنين عايشه صديقه و حفصه معظمه و حضرت زبير بن العوام كه ابن عمه رسول صلی الله عليه و سلم بود قبای لعنت برای خود دوختند بعد از ان كيسانيه به انكار امامت حسنين و مختاريه بانكار امامت امام زين العابدين و اماميه بخذلان زيد شهيد و اسماعيليه بانكار امام موسی كاظم و علی هذا القياس كما مر مشروحا و سيجئ مفصلا ان شاءالله تعالی.

كيد بيست و پنجم:آنكه گويند عمر بن الخطاب رضي الله عنه خانه سيدة النساء ‌را كه درآن حسنين و امير و سادات بني هاشم جمع بودند سوخت و ابوبكر و ساير صحابه بدان راضی شدند و هيچ انكار نكردند و به قبضه شمشير خود بر پهلوی جناب زهرا ضرب و صدمه رسانيد كه موجب اسقاط حمل گرديد و اين همه از مفتريات و مخترعات اين فرقه است كه هيچ اصلی ندارد و اين را باور نميكند مگر كسی كه بی بهره محض باشد از عقل و مناقض است به روايات شيعه چنانچه در باب مطاعن و در مبحث تقيه به تفصيل ميايد ان شاءالله تعالی.

كيد بيست و ششم: آنكه گويند مذهب شيعه احق بالاتباع است زيرا كه ايشان تابع اهل بيت اند كه حق تعالی در شأن شان فرموده است «وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآَتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا «33»‌«الاحزاب» و تمسك ميكنند به اقوال و افعال اين پاكان و غير از شيعه همه فرقه ها تابع غير اهل بيت اند و تخلف ميكنند از اقوال و افعال اهل بيت پس شيعه می بايد كه ناجی به يقين باشند و ديگران در خوف و خطر و اين مضمون را تأييد نمايند بحديث سفينه يعنی (‌مثل اهل بيتی فيكم مثل سفينة نوح من ركبها نجا و من تخلف عنها غرق» ‌و در اين تقرير ايشان مزج حق بباطل است اتباع اهل بيت البته موجب نجات است ليكن بايد ديد كه اتباع اهل بيت كدام فرقه اند و اتباع مغويان و ابالسه كه خود را بنابر اغراض فاسده بر دامن اهل بيت می بستند و از رسم و آئين ايشان بعد المشرقين دور افتاده بودند كدام فرقه اگر بحث است درين است و اثبات اينكه شيعه تابع اهل بيت اند بهيچ وجه صورت نمی بندد گفتن چيز ديگر است و كردن چيز ديگر مشركين مكه خود را اتباع ملت ابراهيميه ميگفتند و مسلمين را مخالف آن ملت قرار داده صابی و صباه لقب داده بودند و يهود و نصاری خود را از اتباع موسی و عيسی عليهما السلام گفته عبدالله بن سلام و نجاشی و اضراب ايشان را مخالف ميدانستند نام كسی بردن و خلاف طريق او سپردن رسوائی و بيحيائی است بيقيدان و ملاحده نيز خود را قادريه و سهرورديه و چشتيه می نامند و فرقه برهنه سران موداران خود را مداريه ميگويند اينها را باين نسبت و انتساب چه ميگشايد بلكه فضيحت و رسوائی زايد برای خود كسب می كنند كاش نام اين بزرگواران نمی گرفتند تا كسی رسوم و طرايق اين بزرگواران نيز ازيشان درخواست نميكرد بلكه احق باتباع مذهب اهل سنت است كه جناب امير و ديگر ائمه اطهار بران مذهب بودند در ظاهر و باطن و مخالف اينفرقه را از مجالس و لشكر خود می دور میکردند و اجلا می فرمودند و به ابو الحنيفه و مالك ملاطفات داشتند و اجازت درس و فتوی بخشيدند و رؤسای اهل سنت تلمیذی ائمه اهل بيت نموده اند و ازيشان اصول مذهب اخذ نموده چون ديگران را هم موافق آنها دانستند و ايشان هم تصويب طريقه ديگران نمودند از هر همه مقدمات دين را تحقيق نمودند و بالجمله اگر مجرد انتساب به اهل بيت كافی در حقيقت مذهب باشد غلاة و كيسانيه و مختاريه و اسماعيليه و زيديه و اماميه و حميريه و قرامطه و ديگر فرق شيعه همه بر حق باشند و هيچ كس را علی التعيين و التشخيص تفاخر و ابتهاج نرسد حال انكه با همديگر تكفير و تضليل مي نمايند.

كيد بيست و هفتم: آنكه اشاعه حكايت دروغ نموده اند كه كنيزی سياه در مجلس هارون رشيد رسيد و بحث مذاهب در ميان آورد و فضايح و قبايح هر مذهب برشمرد و مذهب شيعه را ستود و به دلايل قاطعه حقيقت او را ثابت نمود و مجلس هارون رشيد مملو بود از علماء اهل سنت و آن كنيز پروای هيچ كس را نكرد و نه كسی از اهل مجلس از عهده جواب آن بر آمد و ممكن نشد كه اين همه علماء عمامه بند و شمله دار ابطال يك دليلی از دلايل او را رد کنند یا جوابی بدهند پس هارون رشيد چون عجز و سكوت حاضرين مشاهده نمود فحول علماء شهر را صلا در داد و همه را حاضر نمود منجمله آنها قاضی ابو يوسف شاگرد امام اعظم و امثال او نيز جمع آمدند و متصدی مناظره آن كنيز سياه گشتند پس هر همه را بار ديگر الزام داد و ساكت كرد غرض از وضع اين حكايت آنكه مذهب اهل سنت شما بمرتبه ضعيف و واهن و سست است كه كنيزان سياه كه انقص مخلوقاتند در عقل و فهم و اشهر ناس اند ببلاده و حماقه آنرا باطل ميكنند و فحول علماء ايشان از عهده جواب آنها نمی ‌توانند برآیند اما درين حكايت نقصانی عظيم بحال اجله علماء شيعه عايد ميشود كه سالها و عمرها مشق سخن سازی و تقرير پرداز ی كرده اند و بعشر عشير آن كنيز سياه نرسيده اند زيرا كه درين مدت دراز كسی از علماء ‌ايشان در مجلسی از مجالس اهل سنت را الزام نداده بلكه خود الزام خورده كاش روش آن كنيز سياه را می آموختند و از اين حجالت مستمره رهائی مي يافتند و الحق مذهب اين سياه درونان تيره باطن كه مستحدث حمقا و سفهاء چند است لايق همين است كه متكلم و مناظر مجتهد آن كنيز سياه باشد و اگر فحول علماء اهل سنت از جواب هذيانات او عاجز شوند بعيد نباشد زيرا كه جواب را فهم خطاب شرط است و مدح تعالی عباده الصالحين: «وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا «63»‌ «الفرقان»

مصرع:

جواب جاهلان باشد خموشي .

كيد بيست و هشتم: آنكه بعضی از علماء ايشان كتابی تصنيف كنند در اثبات مذهب رافضه و ابطال مذهب سنيان و مضامين آن كتاب را نسبت دهند به كنيزی يا زنی كم عقلی و شايع كنند كه علماء سنيان اين كتاب را مطالعه كردند و قادر بر رفع آن نشدند از آن جمله كتاب الحسنيه تاليف شريف مرتضی است كه آن را نسبت كرده است به كنيزی از كنيزان اهل بيت نبوی عليه و عليهم السلام.

كيد بيست و نهم: آنكه كتابی ظاهر كنند در اثبات مذهب خود و ابطال مذهب سنيان و آن كتاب را نسبت كنند بيكی از ذميان و در مفتح آن كتاب از زبان آن ذمی موهوم بيان نمايند كه چون بسن بلوغ رسيدم در طلب دين حق رنج بسيار كشيدم وسرد وگرم بيشمار چشيدم تا آنكه قايد توفيق الهی دست كش شد و بدار الاسلام رسانيد و دين اسلام بحجج قاطعه حق دانستم و بجان و دل قبول كردم بعد از آنكه در اسلام داخل شدم اختلاف بسيار ديدم و اقاويل مختلفه شنيدم هوش از سر من پريد و سراسيمه گشتم بعد از ان بنور دلايل قاطعه دريافتم كه از جمله مذاهب اسلام مذهب شيعه حق و واقعی است و مذاهب ديگر مخرج و محرف و به آن دلايل فحول علماء‌ اهل سنت را الزام دادم و هيچ كس را قدرت بر ابطال آن نديدم اعتقاد من بمذهب شيعه بيشتر شد آن دلايل را خواستم كه بقيد كتابت مقيد سازم تا ديگران را هم براه هدايت آورده باشم و از اين قبيل است كتاب يوحنا بن اسرائيل ذمی كه در مؤلفات شريف مرتضی است و آن را نسبت به ذمی موهوم مجهول نموده و در ابتداء آن ذكر كرده كه اول در طلب حق سرگرم بودم و كتب هر فرقه را بنظر انصاف ديدم و مشكلات هر مذهب را از علماء‌ معتبرين آن مذهب تحقيق نمودم غير از مذهب شيعه بر من حقيه ديگری ثابت نشد. و به اين ترتيب حكايتي آورده كه در فلان تاريخ در مدرسه نظاميه بغداد رسيدم و درآن مدرسه محفلی ديدم بس عظيم و فخيم و فحول علماء‌ بغداد درآن مجتمع بودند فلانی و فلانی در خدمت ايشان عرض نمودم كه من مردی ام نصرانی كه بنور توفيق الهی راه بحقيقت اسلام يافته ام و بدل و جان راغب اين مله گشته ليكن در اهل اسلام اختلاف بسيار ديدم و كلمات متناقضه شنيدم و از سالها آرزومند بودم كه در جائی هر همه پيشوايان مذاهب اسلاميه را مجمع يابم اين وقت مرا سعادت رهنمون شد و درين محفل عظيم متبرك داخل شدم حالا بر من عنايت فرمايند و بدلايل مذهب حق را بر من القا نمايند پس هر فرقه از فرق اربعه اهل سنت حقيقت را بخود كشيدند و علماء هر فرقه براي اثبات مذهب خود و ابطال مذهب ديگر برخاستند و مطاعنه و ملاعنه و سب و شتم از هر جانب بسيار شد تا آنكه نوبت به لکد و مشت رسيد پس من برخاستم و گفتم كه ای ناانصافان كج راه مذهب حق ورای اين چهار مذهب شماست كه او را رفض نموده ايد و نسبت برفض كرده ايد و او را حقير و اهل او را ذليل ميداريد پس براهين اين مذهب را تقرير آغاز كردم و هيچكس از علماء مذاهب اربعه دم نزد و سرنگون شدند خواستم كه آن براهين را در كتاب ضبط نمائيم به اميد ثواب روز حساب و هدايه گمراهان براه صواب تحرير اين كتاب نمودم و عجب است از شريف مرتضی كه درين حكايت كثرت اختلاف نسبت به اهل سنت كرده حالانكه اهل سنت را در اصول عقايد و اعمال اختلافی نيست اگر اختلافی هست در فروع است و آنهم منجر بتكفير و تضليل همديگر نميشود مع هذا اتفاق از اختلاف بسيار كمتر است بعد از تفحص و استقراء مجموع مسائل مختلف فيها در مذاهب اربعه سيصد و چند مسئله فروعی يافته اند كه در آن نص صريح موجود نيست بر خلاف شيعه كه در اصول اختلاف فاحش دارند و هر فرقه غير خود را تكفير و تضليل ميكند و اماميه را اگر تفحص كنيم اثنا عشريه فقط در هزار مسئله فروعی باهم مختلف شده اند با وجود نص امام برآن مثل طهارت خمر و نجاست آن و مانند اين مسايل و بر كسی كه بر كتب قديمه و جديده اينها اطلاع دارد اين امر پوشيده نيست بر شريف مرتضی كه ملقب بعلم الهدی و مجتهد مذهب و بانی مبانی آنست چرا پوشيده خواهد بود ليكن پرده تعصب غشاوه عناد بصر بصيرت او را پوشيده است و دلايل و براهينی را كه نسبت بآن ذمی كرده و علق نفيس گمان برده همان مضامين مبتذله و خرق حيض كهنه كه ملتقطه از مزابل مندرسه است كه بار بار می شويد و خلعت های فاخره برای شيعه ازآن ميدوزد و نزد اهل سنت اوهن من نسيج العنكبوت و استخف من ورق التوت است كه اطفال مكتب شان پايمال نموده و بناخن انگشت فرسوده اند.

كيد سی ام: بعضی علماء ايشان سعی بليغ كنند در ابطال مذاهب فقهاء‌ اربعه باين طريق كه يك مذهب را سرا باطل كنند و سه مذهب ديگر را جهرا چنانچه كتابی ديده شد كه يكی از علماء اين فرقه نوشته است و خود را در آن كتاب شافعی قرار داده و رد و قدح دلايل مذاهب ثلاثه بنياد نهاده و چون به اثبات مذهب شافعی رسيده در آنجا به دلايل ضعيفه و قياسات مردوده تمسك جسته وتأويلات بعيده اختيار نموده كه ديگران آن دلايل و قياسات را مسلم ندارند مثل قياس طرد و قياس شبه و قياس مناسب كه عند الحنفيه مثلا معتبر نيستند باز حديثی می آرد مخالف آن قياس و جواب می دهد كه اين حديث مخالف قياس است و هر حديث كه مخالف قياس باشد متروك الظاهر است گويا تصنيف اين كتاب محض برای همين است كه سنيان قياس را بر حديث تقديم كنند و برای آنكه ابطال مذاهب ثلاثه به دلايل شافعيه نمايد و مذهب شافعی را به دلايلی ثابت كنند كه هر سامع و ناظر پسستی و ضعف و وهن آنها پی برد و پس در نظر او همه مذاهب اهل سنت برهم شوند و اين كيد ايشان بسيار مخفی است علماء‌سنيان دغا خورند و حيران و سراسيمه شوند.

كيد سی و يكم: آنكه بعضی از علماء اين فرقه كتابی تصنيف كنند در فقه و در وی آنچه موجب قدح و طعن اهل سنت باشد درج نمايند و آن كتاب را بيكی از ائمه اهل سنت نسبت كنند مثل مختصر كه او را شيعی تصنيف كرده و به امام مالك نسبت نموده و درآن كتاب درج ساخته كه مالك را بمملوك خود لواطه جايز است لعموم قوله تعالي «وَاعْبُدُوا اللَّهَ وَلَا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَبِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَالْجَارِ ذِي الْقُرْبَى وَالْجَارِ الْجُنُبِ وَالصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَابْنِ السَّبِيلِ وَمَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ مَنْ كَانَ مُخْتَالًا فَخُورًا «36»«النساء)‌ و شخصی از معتبران نقل كرد كه من همين قسم كتابی در اصفهان ديده ام كه نسبت به امام ابوحنيفه كنند و مسايل قبيحه در آن مندرج است و غالبا اين كيد ايشان باين صورت پيش می رود كه در مغرب زمين كه مالكيان می مانند كتابی نسبت كنند به امام ابی حنيفه و در هندوستان و توران زمين كتابی نسبت كنند به امام مالك زيرا كه اهل مذهب را روايات امام خود بوجه احسن معلوم است و روايات غير آن امام را چندان به تفتيح و تفتيش نمی كنند و احتمال صدق در دل شان می نشيند درين كيد هم اعاظم علماء اهل سنت گرفتار شده اند مثل صاحب هدايه كه حل متعه را به امام مالك نسبت كرده حالانكه امام مالك بر متعه حد واجب مي داند به خلاف امام اعظم.

كيد سی و دوم: آنكه جمعی كثير از علماء‌ايشان سعی بليغ نموده اند و در كتب اهل سنت خصوصا تفاسير و سير كه بيشتر دستمال علماء و طلبا نمی باشند و بعضی از كتب احاديث كه شهرت ندارند و نسخ آن كتب متعدد بدست نمی آيد اكاذيب موضوعه كه مؤيد مذهب شيعه و مبطل مذهب سنيان باشد الحاق نمايند چنانچه قصه هبه فدك در بعض تفاسير داخل نموده اند و سياق آن حديث چنين روايت نموده كه لما نزلت «وَآَتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَلَا تُبَذِّرْ تَبْذِيرًا «26»«الاسراء» دعا رسول الله صلی الله عليه و سلم فاطمة و اعطاها فدك اما بحكم آنكه دروغگو را حافظه نمی باشد بياد شان نماند كه اين آيت مكی است و در مكه فدك كجا بود و نيز بايستی كه برای مساكين و ابن السبيل نيز چيزي وقف ميكرد تا عمل بر تمام آيت ميسر ميشد و نيز اعطاها فدك دلالت صريح بر هبه و تمليك نميكنند و تشويش ميكشند و در شهر دلهی در عهد پادشاه محمد شاه دو كس بودند از امراء اين فرقه كه كتب اهل سنت را مثل «صحاح سته» و «مشكاة» و بعضی تفاسير بخط خوش می نويسيدند و درآن حديث مطلب خود از كتب اماميه برآورده داخل می نمودند و آن نسخ را مجدول و مطلا و مذهب نموده به قيمت سهل در گذری می فروختند و در اصفهان آغا ابراهيم بن علی شاه كه يكی از امراء كبار سلاطين صفويه بود بهمين اسلوب عمل كرده ليكن باين كيد ايشان حاصلی نشد زيرا كه كتب مشهوره اهل سنت بجهت كمال شهرت و كثرت نسخ قابل تحريف نيستند و كتب غير مشهوره را اعتباری نبوده و لهذا محققين اهل سنت از غير كتب مشهوره نقل را جايز نداشته اند مگر در ترغيب و ترهيب و در حكم صحايف انبياء ‌پيشين می شمارند كه هيچ عقيده و عمل را ازآن اخذ نتوان كرد بجهت احتمال تحريف.

كيد سي وسوم: آنكه خيانت در نقل بكار می برند و از كتب مشهوره اهل سنت در تاليفات خود نقل می كنند و يك دو لفظ ممد مدعاء ‌خود درآن می افزايند حالانكه درآن كتب منقول عنها ازان لفظ زايد اثری پيدا نيست و بعضی اهل سنت كه بی ‌تعمق درآن نقل نظر ميكنند و اصل حديث يا روايت را در كتاب منقول عنه ديده اند و بياد ايشان است ازآن لفظ زايد بيخبر شده در ورطه تحير می افتند و دست و پا می زنند علي بن عيسي اردبيلي در كتاب «كشف الغمه» ‌ازين باب جنس بسيار دارد و آنچه ابن مطهر حلي در (‌الفين» و «منهج الكرامه» و «نهج الحق)‌نقل ميكند نيز ازين قبيل است خبر دار بايد بود.

كيد سی و چهارم: آنكه كتابی در فضايل خلفاء اربعه تأليف نمايند و در وی احاديث صحيحه اهل سنت از سنن و مسانيد و اجزاء و معاجم ايشان ايراد كنند و چون نوبت به ذكر فضايل امير المؤمنين رسد در ضمن آن چيزی كه در حق خلفاء ثلاثه موجب قدح باشد وضع نموده يا از كتب اماميه آورده داخل نمايند و بعضی نصوص صريحه در احقيت آنجناب بخلافت و آنكه با وجود جناب ايشان هر كه خلافت كند چنين و چنان است درج نمايند تا سامع و ناظر بغلط افتد و سبب ايراد فضايل خلفاء ‌ثلاثه يقين كند كه منصف اين كتاب سنی پاك عقيده است و گويد كه در تصانيف اهل سنت نيز احاديث قادحه در خلفاء ‌ثلاثه موجود است پس يقين او برهم خورد و دين او رخنه پذيرد و كتابی كلانی باين صفت ديده شد و درآن كتاب اول هر حديث نام راوی و مخرج آن نيز مرقوم بود و بعضی از اجله علماء حديث را تميز ميسر نشده و در ورطه تخليط افتاده اند باين تلبيس ابليسی پی نبرده اند صاحب (‌رياض النضره في مناقب العشره)‌ نيز ازين قبيل احاديث در كتاب خود از مجموعات فضايل خلفاء اربعه آورده و دغا خورده ليكن كسی را كه در فن حديث امعانی دارد دراين دغل ملتبس نمی شود بجهت ركاكت الفاظ آن موضوعات و سخافت معانی آن مخترعات و صاحب سليقه را در بادی نظر دريافت ميشود كه اين همه ساخته و پرداخته شيخ نجدی است.

كيد سی و پنجم: آنكه سابق اهل سنت شيعه را به بعضی مسايل قبيحه طعن می كردند جمعی از علماء مذهب ايشان تدبير دفع آن طعن باين صورت كرده اند كه از كتب خود آن مسايل را محو نمودند و كتب قديمه را مخفی ساختند وآن مسايل را نسبت كردند به ائمه اهل سنت مثل لواطه با مملوك كه نسبت به امام مالك كنند و با مادر و خواهر مسئله لف حرير را نسبت به امام ابوحنيفه نمايند و ازين جنس مسايل افتراء‌ سيد مرتضی و ابن مطهر حلی و ابن طاؤس و پسر ابن مطهر حلی بسيار آورده اند و غرض ايشان اخفاء ‌حال خود و دفع طعن از خود است كه من بعد اهل سنت را دفع اين طعن از خود مهم افتد و دنبال شيعه بگذارند.

كيد سی و ششم: آنكه يك دو بيت در اشعار كبراء سنيان الحاق نمايند بمضمونی كه صريح در تشيع باشد و مخالف مذهب اهل سنت و بهمان وزن و قافيه و لغت مصنوع و منحوت سازند و گويند اهل سنت بنابر خفت و خجالت خود اين ابيات را حذف و اسقاط نموده اند و اين ماجرا اكثر نسبت بمقبولان اهل سنت مثل شيخ فريد عطار و شيخ اوحدی و شمس تبريزی و حكيم سنائی و مولاناء روم و حافظ شيرازی حضرت خواجه قطب الدين دهلوی وامثال ايشان رو داده و بااشعار امام شافعی نيز قدمای ايشان سه بيت الحاق كرده اند اشعار امام شافعی اينست.

شعر:

يا راكبا قف بالمحصب من منی * واهتف بساكن خفيفها و الناهض

سحرا اذا فاض الحجيج الي منی * فيضا كملتطم الفرات الفائض

ان كان رفضا حب آل محمد * فليشهد الثقلان إني رافضي

و غرض امام شافعی ازين ابيات مقابله نواصب است كه بسبب حب اهل بيت مردم را نسبت برفض ميكردند و حالا در بعض كتب شيعه اين سه بيت ديگر كه صريح در تشيع اند نيز با آنها ملحق ساخته نقل كرده اند و بدان بر تشيع امام شافعی تمسك جسته.

شعر:

قف ثم ناد بانني لمحمد * و وصيه و بنيه لست بباغض

اخبرهم إني من النفر الذي * لؤلاء اهل البيت ليس بناقض

و قل ابن ادريس بتقديم الذي * قدمتموه علی علي ما رضي

و فرق در لغت اين ابيات و ابيات امام شافعی نزد ماهران عربيه اظهر من الشمس است و اين كيد ايشان بغايت پوچ است زيرا كه بنای كار اين بزرگواران و شريعت و طريقت اين نامداران از سر تا قدم بر مذهب اهل سنت است بكيد و شعر كذائی ايشان را شيعی گمان كردن از اطفال مكتب هم نمی ‌آيد و بعضی شعرا ايشان را شعری گويند و آن را بتمامه نسبت بيكی از كبراء اهل سنت نمايند بدون الحاق مثل آنچه در كتب ايشان ديده شد كه امام شافعی گفته است.

شعر:

شفيعي نبي و البتول و حيدر * و سبطاه و السجاد و الباقر المجدي

و جعفر و الثاوي ببغداد و الرضا * و فلذته و العسكريان و المهدي

و برهان الهی اينست كه كذب اين اشعار از روی تاريخ پر ظاهر است زيرا كه تولد امام علي نقي در سنه دويست و چهارده است و تولد امام حسن عسكری بسيار متأخر ازآن و وفات امام شافعی در سنه دويست و چهار است در عهد مامون عباسی و وفات امام محمد تقی در سنه دويست و بيست است و در كرخ مدفون شده اند امام شافعی كجا حاضر واقعه ايشان شد و امام حسن عسكری در سر من رای كه بنای معتصم است ساكن بود و الآن آن شهر را سامرا گويند و امام شافعی زمان معتصم را ادراك ننموده آری امام شافعی فضايل كسانی را كه از اهل بيت دريافته اند ذكر كرده اند و اين مخصوص به امام شافعی نيست جميع اهل سنت باين عبادت قيام می نمايند و روايت حديث از ائمه اهل بيت در كتب اهل سنت بسيار است و سلسله آبای اهل بيت را بسلسله الذهب ناميده اند.

كيد سی و هفتم: آنكه در كتب سير و تواريخ ديده اند كه بعضی از كهنه عرب و عقلای ايشان به سماع از اهل كتاب يا به استعانه علم كهانت كه هنوز فی الجمله صحتی داشت و شياطين از استراق سمع ممنوع نشده بودند بت پرستی گذاشته انتظار نبی موعود می كشيدند و اخبار بوجوب باوجود آن حضرت می نمودند و مردم را بر ادراك سعادت متابعت و تحريض و تاكيد می كردند در ضمن آن قصص حرفی چند افزودند كه دلالت بر حقيه مذهب رفض نمايد و آنرا نيز بر آن مرد جاهلی بر بستند و در بعض جاها تأييد و تصديق مقال او كه از پيغمبر روايت كنند نيز ضميمه آن سازند و باين روايات و حكايات بغايت ابتهاج و تفاخر كنند از آنجمله قصه جارود عبدی است كه در كتب اينها شايع و ذايع است و در مصنفات اخباريه ايشان خيلی بطمطراق و زيب و زينت مذكور است حاصلش آنكه جارود بن منذر عبدی نصرانی بود كه در سال حديبيه به اسلام مشرف شد و در حق پيغمبر شعری چند انشاد نمود كه از آن جمله اين شعر هم هست.

بيت:

انبانأ الاولون باسمك فينا * و باسم اوصيائك الكرام

پس آن حضرت صلی الله عليه وسلم فرمود كه آيا هست در شما كسی كه قس بن ساعده را بشناسد جارود گفت كه يا رسول هر يكی از ما او را می شناسد مگر آنكه من از جمله ايشان كما ينبغي بر اخبار و اسرار او مطلع‌ام سلمان فارسی حاضر بود گفت ای جارود خبرده ما را از حال او و بخوان بر ما بعضی از مقال او پيغمبر فرمود آری بگو گفت يا رسول الله إني شهدت قسا و قد خرج من نادي من نديته اياد الي صحصح ذي قتاد و ثمر و عتاد و هو مشتمل نجاد فوقف في اضحيان ليل كالشمس رافعا الي السماء‌ وجهه و اصبعه فدنوت منه فسمعته يقول اللهم رب السموات الارفعه و الا رضين الممرعه بحق محمد و الثلاثه المحاميد معه و العليين الاربعه و فاطمه و الحسنين الاربعه و جعفر و موسی التبعه سمي الكليم الضرعه اولئك النقباء الشفعه و الطرق المهيعه درسه الاناجيل و نفاه الاباطيل و الصادقوا القيل عدد النقباء من بني اسرائيل فهم اول البدايه و عليهم تقول الساعه و بهم تنال الشفاعه و لهم من الله فرض الطاعه اسقنا غيثا مغيثا ثم قال ليتني ادركهم و لو بعد لاي عمري و محياي ثم انشا يقول اقسم قس قسما ليس به مكتما لو عاش الفي سنه لم يكن منهم ساما حتی يلاقي محمدا و النجباء الحكماء‌ هم اوصياء ‌احمد افضل من تحت السماء‌ يعمي الانام عنهم و هم ضياء‌للعمی لست بناسي ذكر هم حتی احل الرضاء قال الجارود قلت يا رسول الله انبئنا بخير هذه الاسماء التی لم نشهدها و اشهدنا قس ذكرها فقال رسول الله صلی الله عليه و سلم يا جارود ليلة اسري بي الي السماء اوحی الله تعالی الی ان سل من رسلنا قبلك من رسلنا علی ما بعثوا قلت علی ما بعثوا قال بعثتهم علی نبوتك و ولاية علي بن ابي طالب والائمة منكما ثم عرفني الله تعالی بأسمائهم ثم ذكر رسول الله صلی الله عليه و سلم أسماءهم واحدا بعد واحد الی المهدی ثم قال قال الله تعالی هؤلاء اوليائی و هذا المنتقم من اعدائي يعني المهدي و آثار وضع و افترا برين روايت ظاهر و هويداست خصوصا ركاكت الفاظ حديثی كه در آخر آن است بر ماهر عربيه پوشيده نيست و اصلا با كلام رسول مناسبت ندارد و نيز پسر اين جارود كه منذر نام داشت و عامل حضرت اميرالمؤمنين بود در خلافت آنجناب خراج تمام معموله خود را در قبض و تصرف خود آورده گريخته به اعدای آنجناب ملحق شد و آنجناب برای او نامه های سرزنش بقلم آورد و او اصلا متنبه نشد پس اگر پدر او را حقيقت حال حضرت اميرالمومنين و ذريه طاهره او چنين ظاهر ميشد چه امكان داشت كه پسر خود را خبردار نكند و آن پسر اين قدر بيجائی نمايد و نيز نبيره او جارود بن المنذر الجارود شاگرد انس بن مالك و از عمده مصاحبان اوست اگر اين حديث را در خاندان ايشان اصلی می بود چرا تحصيل علم از ائمه اطهار نمی نمود و بر أنس بن مالك قناعت ميی كرد و آنچه در كتب صحيحه از حال جارود است همين قدر است كه او گفت و الذي بعثك بالحق لقد وجدنا وصفك في الانجيل و لقد بشر بك ابن البتول و از حال قس بن ساعده الايادي اينقدر كه ابن عباس روايت نموده است قال إن وفد بكر بن وائل قدموا علی رسول الله صلی الله وسلم فلما فرغوا من حوائجهم قال رسول الله صلی الله عليه و سلم «هل فيكم احد يعرف قس بن ساعده الايادي» ‌قالوا كلنا نعرفه قال «ما فعل» ‌قالوا هلك فقال رسول الله صلی الله و سلم «كأني به علی جمل احمر بعكاظ قائما يقول ايها الناس اجتمعوا و اسمعوا وعوا فكل من عاش مات و كل من مات فات و كل ما هوآت آت إن في السماء لخبرا و ان في الارض لعبرا عماد موضوع و سقف مرفوعه و بحار تمور و تجارة لن تبور ليل داج و سماء ذات ابراج و أقسم قس حقا لئن كان في الامر رضی ليكونن بعده سخط و إن لله عزت قدرته دينا هو أحب اليه من دينكم الذي أنتم عليه ما لي أری الناس يذهبون فلا يرجعون أرضوا فاقاموا ام تركوا فنامو» ‌ثم انشد ابوبكر شعرا له كان يحفظه.

شعر:

في الذاهبين الاولين من القرون لنا بصائر * لما رأيت موارد للموت ليس لها مصادر

و رأيت قومي نحوها يسعی الاصاغر و الاكابر * لايرجع الماضي الي و لا من الباقين غابر ايقنت إني لا محالة حيث صار القوم صائر

و در ميان اين عبارت و عبارت سابق كه به سوی قس نسبت كرده اند فرق آسمان و زمين است بجمع لغاة عربيه وحشيه بلاغت حاصل نمی شود و قس از ابلغ بلغاء‌ عرب بود عبارت سابقه بوئی از بلاغت ندارد غير از آنكه لغات قاموسيه دران جمع نمودند چنانچه بر دانا فن بلاغت پوشيده نخواهد بود و اول دلايل بر كذب اين قصه آنست كه اگر ولايت حضرت امير و امامت ائمه از ذريه ايشان در شب معراج قرار می يافت البته پيغمبر خود تواتر را از مردم خبر ميداد و متواتر می شد چنانچه فرضيت صلوات و ديگر وقايع آنجا را همين قسم تبليغ فرموده و بتواتر منقول شدند و لااقل حضرت امير و خاندان ايشان البته برين ماجرا اطلاع ميداشتند و با هم ديگر بابت دعوای امامت تنازع و تجاذب نمی كردند و اگر در كتب سابقه می بود البته يهود و نصاری خبر ميدادند و از عرب هم اهل جاهليت اولی برآن مطلع می بودند و خبر ميدادند و ساير فرق شيعه آن را روايت ميكردند و كيسانيه و اسماعيليه و واقفيه و زيديه موافق مذهب اثناعشريه می شدند و ديگر آنكه در كلام منسوب بقس ائمه را وصف نموده است بآنكه نفاة الاباطيل اند و اين وصف خلاف واقع است زيرا كه حضرت ائمه را هيچگاه قدرت نفي باطل ميسر نشد هميشه به زعم شيعه اثنا عشريه در تقيه و خوف اعداء گذرانيدند و در زمان ايشان اباطيل مروانيه و عباسيه رايج و مرسوم ماند و علی هذا القياس نزد شيعه صادقوا القيل نيز نبودند كه بجهت تقيه عمرها ايشان را صدق ميسر نمی شد و درانجيل از هيچ يكی از ائمه منقول نشده.

كيد سي و هشتم: آنكه حديث موضوعه را نسبت كنند بجناب پيغمبر صلی الله عليه وسلم كه فرمود شيعه علي را سوال نخواهد بود از هيچ گناه صغيره و كبيره بلكه سيئات ايشان مبدل بحسنات شوند و آنكه جناب پيغمبر صلی الله عليه و سلم از حضرت باری تعالی روايت فرموده كه (‌لا اعذب احدا والی عليا و ان عصاني» ‌و اين مفتريات راه بسياری از شهوات پرستان را به اباحت فواحش باز نموده است و بدست آويز اين موضوعات داد بی ‌حيائی و ارتكاب فواحش ميدهند و اصلا حسابی بر نميدارند اين قدر نمی فهمند كه هر گاه بوسيله محبت ايشان هيچ گناه ضرر نكند و سيئات مبدل بحسنات شوند و ذوات عاليات ايشان چرا تكليفات طاعت بايستی كشيد و دايما در خوف و هراس بايستی گذرانيد و اقارب و عشائر و اتباع و خدام را تحريض و تاكيد بر طاعت و تهديد و تشديد از ارتكاب معاصی و محرمات بايستی كرد و چرا از اول دعوت نماز و روزه و جهاد و حج و ديگر مشقت ها مردم را می نمودند و بترك مالوفات و عادات باعث می شدند بلكه راه اسهل و اقرب كه محبت بود نشان ميدادند و همين امر را مدار نجات و ما اليه الدعوه مقرر ميكردند تا سلوك طريق صعب با وجود طريق اسهل لازم نمی آمد و در حق مكلفين لطف و اصلح بر هم نمی شد و در قرآن مجيد با وصف كمال رأفت و رحمت الهی ازين طريق چرا نشان ندادند و با اعمال و طاعات و تقوی و طهارت چرا دعوت را منحصر ساختند بالجمله مقصود ايشان ازين مفتريات بر هم زدن احكام شريعت و ترغيب مردم به اباحت و زندقه است.

كيد سي و نهم: آنكه گويند فضايل اهل بيت و آنچه در امامت امير المؤمنين و فضايل ايشان بالخصوص وارد شده از آيات و احاديث متفق عليه است بين الفريقين و فضايل ديگران يعنی خلفاء‌ ثلاثه و اعوان ايشان و آنچه در خلافت شان وارد شده مختلف فيه است و كار عقلا آنست كه متفق عليه را بگيرند و مختلف فيه را طرح نمايند تا از مقام شك و تردد دور مانده باشند و به مقتضای «دع مايريبك الي مالا يريبك» ‌عمل كرده باشند و اين شبهه ايشان در رنگ شبهه يهود و نصاری است كه گويند نبوت موسی و عيسی عليهما السلام متفق عليه و فضايل و مناقب ايشان مجمع عليه ملل ثلاثه است و نبوت پيغمبر آخر زمان و فضايل و مناقب او صلی الله عليه وسلم مختلف فيه و كار عقلا آنست كه متفق عليه را بگيرند و مختلف فيه را طرح نمايند يا در رنگ شبهه خوارج كه گويند خلافت شيخين و مناقب ايشان در زمان ايشان متفق عليه بود هيچكس از صحابه با ايشان راه مخالفت و بغی نرفته و به طعن و قدح ياد نكرده و اگر فرقه بعد مرور دهور و بعد زمان و رواج دروغ تهمت بر ايشان بسته باشند اعتبار ندارد كه آن زمان را نديدند و به مفتريات شنيده بد اعتقاد شدند خلافت ختنين در زمان ايشان مكدر به كدورات مخالفان و مشاجرات و منازعات ماند و اقرآن و امثال ايشان بلكه اقارب و عشاير ايشان منكر خلافت و طاعن در بزرگی ايشان شدند و كار عقلا آنست كه متفق عليه را بگيرند و مختلف فيه را طرح نمايند جواب اين همه شبهات يك سخن است كه اخذ بمتفق عليه و ترك مختلف فيه وقتی مقتضای عقل است كه درآن هر دو دليلی ديگر سوای اتفاق و اختلاف يافته نشود و اگر دلايل قويه ديگر مرجح يك جانب افتادند با اتفاق و اختلاف كار نبايد داشت و اتباع دليل لازم بايد شمرد كه (‌الحق حق و ان قل ناصروه و الباطل باطل و ان كثر ناقلوه» و كاش فرقه شيعه برين قاعده استوار ماندند و از متفق عليه به مختلف فيه عدول نمی ‌كردند ليكن بحكم «وَأَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لَا يَفْعَلُونَ «226» «الشعراء» ‌از قواعد مقرره فقهيه ايشان است كه هرگاه دو روايت از ائمه وارد شود يكی مخالف عامه و ديگر موافق آنها به مخالف تمسك بايد كرد و موافق را ترك بايد نمود زيرا كه مدار حقيه بر مخالفت عامه است اين قاعده را با اين تقرير مذكور بايد سنجيد و عقل و دانش اين بزرگان را بايد فهميد و ان شاء الله تعالی در باب امامت و در باب مطاعن واضح خواهد شد كه فضايل و مناقب خلفاء ثلاثه بل جميع صحابه در روايات شيعه و سنی هر دو به اتفاق واردند و مطاعن و قبايح اين بزرگواران خاص در بعض روايات شيعه و كار عقلا معلوم است كه چه بايد كرد.

كيد چهلم: آنكه استدلال می ‌كنند بر حقيه مذهب شيعه و بطلان مذهب اهل سنت باين روش كه شيعه جزم ميكنند بدخول خود در بهشت و نجات خود از دوزخ و اهل سنت جزم نه ميكنند به چيزی ازين هر دو امر و جازم احق است باتباع از شاك در امر خود و اين استدلال صريح البطلان است زيرا كه اهل سنت شك و تردد ندارد در آنكه هر كه بر ايمان صحيح و اعمال صالحه بميرد داخل بهشت و نجات از دوزخ در حق هر فردی بالخصوص بی ‌معنی است بلكه درين صورت جزم كردن و خايف نبودن امن است از مكر الهی(‌ أَفَأَمِنُوا مَكْرَ اللَّهِ فَلَا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ «99» «الاعراف» ‌و در تفسيری كه منسوب ميكنند به امام حسن عسكری صريح می فرمايد كه هر كه از عاقبت خود نترسد ايمان ندارد و در ادعيه صحيفه كامله كه نزد شيعه از حضرت امام سجاد بتواتر مرويست جابجا خوف و هراس از عاقبت كار بيان می فرمايد معهذا اين استدلال منقوص است بجزم يهود و نصاری و غلاة و قرامطه و حميريه و اسماعيليه كه به نجات خود يقين دارند و طايفه ازين ها خود را ابناءالله و احباءالله می گويند و طايفه بحلول و اتحاد باری تعالی در خود و با خود قايل شوند و طايفه رفع تكاليف از خود اعتقاد كنند پس بايد كه اتباع آنها اولی و اليق باشد و هو باطل بالاتفاق.

كيد چهل و يكم: آنكه طعن كنند بر اهل سنت كه ايشان در دين خود اقتدا ميكنند بغير معصومين و غير معصوم چون بخود باليقين مهتدی نيست پس غير را چه قسم هدايت كند قال الله تعالی«قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكَائِكُمْ مَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمْ مَنْ لَا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ «35» «يونس» پس مثال اهل سنت مثال كوری است كه او را دست كش نباشد و می خواهد كه بخانه خود برسد و در راه خبط كند و در اثناء تحرير و تردد شخصی پيدا شود كه از خانه او آگاه نيست دست خود را در دست او سپارد و اقتداء او لازم شمارد و اين شخصی ناواقف را كشيده به بيان خاردار مهلكه كه سباع و حشرات موذيه دران بيابان جمع اند رسانيده دست او را وا گذارد كه بمطلب رسيدي. و جواب اين طعن آنست كه اهل سنت را اقتدا بكسی نيست جز بخاتم النبيين و سيد المرسلين صلی الله عليه وسلم و قرآن مجيد و فرقان حميد كه حبل الله المتين است ليكن در نقل احاديث رسول صلی الله عليه و سلم و فهم معنی قرآن محتاج می شوند بروايت از صحابه كرام و اهل بيت عظام كه رسول صلی الله عليه وسلم در حق ايشان شهادت بصدق و صلاح و نجات و فلاح داده اند و اينها در حق تلامذه اخيار و مصاحبان ابرار خود همين قسم شهادت داده اند و هكذا قرنا بخلاف شيعه كه در ميان خود و در ميان ائمه واسطه می ‌سازند دروغ گويان و مفتريان و دنيا طالبان را و عجب آنست كه در كتب صحيحه ايشان مروی و مذكور است كه ائمه عظام از ان گروه شقاوت پژوه به هزار زبان بی زاری و تبری فرموده اند و لعنت نموده اند و اكثر اينها مجسمه و مشبهه و اباحيه و حلوليه گذاشته اند پس مثال اهل سنت مثال شخصی است كه اراده ملازمت پادشاه در دل كرد اول خود را بيكی از منتسبان سر كار او رسانيد و آن منتسب او را بيكی از امرا و آن امير او را بيكی از وزراء‌ ترقی داد و آن و زير و امير و منتسب همه مشهور بتقريب پادشاه و توسل او باشند و الطاف پادشاه و عنايات او در حق آنها زبان زد خواص و عوام آن ملك است و مثال شيعه مانند كسی است كه ميخواهد غايبانه از پادشاه بی اطلاع او سند اقطاع يا جاگيري حاصل كند و با جعليان و لباسيان و مهر كنان دغا باز ساخته همه آنها از پادشاه مخفی و ترسان و پادشاه هر روز منادی ميدهد بدست بريدن و بينی بريدن آنها «لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآَنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ «21»«الحشر».

كيد چهل و دوم: آنكه افترا كنند بر صحابه بتحريف قرآن و اسقاط آياتی كه در فضايل اميرالمؤمنين و اهل بيت نازل شده و تحريص ميكرد بر اعانت اهل بيت و اتباع ايشان و ايجاب طاعت ايشان بر كافه انام و آنكه جميع صحابه اتفاق كردند بر نبذ وصيت رسول صلی الله عليه و سلم و غصب حق اهل بيت و ظلم و جور بر ايشان و جواب اين طعن در قرآن مجيد موجود است قوله تعالي «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ «9»«الحجر» ‌و قوله تعالی«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آَمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا وَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ «55»«النور» و قوله تعالی «أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ «39» الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلَّا أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيرًا وَلَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ «40» الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآَتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ «41»«الحج» و قوله تعالی«مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآَزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمً» 29«الفتح»

كيد چهل و سوم: آنكه افترا كنند بر اولوالعزم از رسل ايشان صباحا و مساء و غدوا و رواحا در ادعيه و اذكار خود از خدا ميخواسته اند كه ايشان را در شيعه علی داخل فرمايد و نمی فهمند كه درين افترا نقصان عظيم بحال انبياء ‌اولوالعزم راه می يابد كه باری تعالی اين ادعيه متواتره و ائمه ايشان را هرگز قبول نه فرموده و نه ايشان را اطلاع داد كه هنوز دور شيعه علی نرسيده شما چرا تكليف خواهش بی وقت و بی محل می كشيد و در همين مقام آنچه از احاديث واهيه ضعيفه اهل سنت در مدح شيعه وارد شده ذكر كنند اول تصحيح آن روايات امريست كه شدنی نيست دوم حمل لفظ شيعه بر خود و امثال خود ادعای محض است بلكه شيعه حقيقی مرتضی علي اهل سنت و جماعت اند كه بر روش آنجناب می روند و با كسی بد نيستند و هر يك را به نيكی ياد ميكنند و در عقايد و اعمال اتباع قرآن و حديث و سيرت آنجناب می نمايند و سابق گذشت كه در اصل اين لقب خاص به شيعه اولی بود كه پيشوايان اهل سنت و جماعت اند و رفته رفته بسبب انتحال منتحلين و دخول مطلبين اين لقب ازيشان متروك شد و به اهل رفض و اباحه و زندقه اختصاص يافت و از اسماء غاليه اين فرقه های خسیس شد چنانچه لفظ مؤمن بجولاهه و مصلی به تصدق خور و سيدی بحبشی و حلال خور بنجاست كش حالا اگر اهل سنت ازين لقب احتراز كنند باكی ندارد كه موهم خساست و نجاست است.

كيد چهل و چهارم: آنكه جناب امير را تفضيل دهند بر سائر انبيا و رسل و غير از جناب پيغمبر آخرين و بآنجناب مساوي و همسر دانند و بر جميع ملائكه و حملة العرش و خزنة الكرسي تفضيل دهند و غلو عظيم درين باب نمايند و اين همه بنابر آنست كه هر گاه سامع اين قدر بزرگی ايشانرا معتقد شود بيقين داند كه با وجود ايشان امر خلافت متعين برای ايشان بود و ديگری را درآن داخل كردن نمی رسيد و نمی فهمند كه امر خلافت موقوف بر افضليت نيست با وجود جبرائيل و ميكائيل طالوت دباغ را از غيب خليفه مقرر كردند بلكه با وجود شمويل پيغمبر او را بمنصب خلافت نواختند «وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ «247» «البقره)‌ در حق او ارشاد فرمودند سرانجام مهمات كشور گشائی و حل و عقد امور مملكت و ابرام و نقض سوانح سلطنت چيزی ديگر است و اشرفيت نسب و دقت علم و رسائی ذهن امری ديگر.

كيد چهل و پنجم: آنكه در ميان ايشان شايع و زايع و در كتب ايشان مسطور و محرر است كه سب خلفاء راشدين و ازواج مطهرات سيدالمرسلين كه عائشه صديقه و حفصه معظمه‌اند افضل العبادات و اكمل القربات است و سب عمر افضل است من ذكر الله الاكبر و سفهاء و حمقاء ايشان باين عقيده خود فريب خورده بسياری از عبادات مفروضه را ترك دهند و برين افضل العبادات مداومت نمايند نمی فهمند كه هر كه از بشر گمراه شد و بدكاری نموده به اغواء ابليس شده پس گمراهی و بد كاری او بمرتبه اعلی است كه رسيدن بآن مرتبه مقدور هيچ فرد بشری نيست و لعن ابليس را در هيچ شريعتی و ملتی قربت نه گفته اند و از عبادات نه شمرده چه جای آنانكه سالها حق صحبت خير البشر دارند و علاقه های نازك از مصاهره و قرابت با آنجناب ايشان را مستحكم است و جمعی كثير از مسلمين كه اهل سنت و جماعت اند بلكه غير ايشان از فرق اسلاميه نيز معتزله و كراميه و نجاريه هميشه تعظيم و توقير اين بزرگواران نموده اند و حال اهل سنت معلوم است كه ايشان هميشه اكثر فرق اسلاميه بوده اند و در زمره ايشان جماعه گذشته اند نقاد از احوال رجال و مجاهيرين بمدح ممدوح و قدح مقدوح و محتاط در نقل احاديث نبويه و اذهان ثاقبه و افهام سليمه ايشان ضرب المثل است چنانچه شاهد آن خوض ايشانست در فلسفيات و مسايل رياضيات و طبيعيات و الهيات بوجهی كه اگر واضعين اين علوم موشگافيهای ايشانرا ميديدند منتها برخود ميكشيدند و علوم بسياری مثل اصول و فنون ادبيه همه مخترع و مستخرج ايشانست اين قسم جماعه كه در مدح اشخاص چند و تعظيم و توقير آنها اجماع نمايند لااقل شبهه در طعن و قدح ايشان پيدا ميشود جرأت بر امر ذی جهتين كار عاقل نيست و بروايت پيشوايان خود كه حال ايشان عنقريب معلوم خواهد شد اينقدر فريب خوردن و مغرور بودن دور از حزم واحتياط در فكر آخرت است.

كيد چهل و ششم: آنكه در كتب احاديث خود موضوعات چند روايت كنند باين مضمون كه باری تعالی هميشه وحي ميفرستاد بسوی پيغمبر عليه السلام كه سوال كن از من تا ترا هدايت كنم بحب علي بن ابي طالب و متأخرين ايشان اين اخبار را ترويج و تشهير كنند نمی فهمند كه درين وضع و افترا قصوری عظيم بجناب پيغمبر صلی الله عليه و سلم لا حق ميشود به چند وجه اول آنكه محبت علي كه فرض ايمان و ركن دين است او را حاصل نبود دوم آنكه در تحصيل اين امر ضروری قصور و تغافل و اهمال داشت كه بار بار تأكيد اين معنی از حضور اقدس می رسيد سوم آنكه باری تعالی او را درين امر ضروری محتاج به سوال داشت و خود بخود بی طلب او نداد حال آنكه جميع أنبياء را ضروريات ايمانی از ابتداء خلقت حاصل می باشد غرض كه اين گروه در وضع روايات همان مثل می كنند كه عاقلی در حق غافلی گفته است:

بنی قصرا و هدم مصرا.

كيد چهل و هفتم: آنكه طائفه از علماء‌ ايشان بظاهر در مذهبی از مذاهب اربعه اهل سنت داخل شدند و خود را درآن مذهب آنقدر راسخ و استوار ساختند كه مردم آن مذهب ظاهرا و باطنا باامتحانات و تجارب ايشانرا مقتدای مذهب خود گمان بردند و متولی تدريس مدارس آن مذهب شدند و افتای آن مذهب بديشان مفوض گشت چون نزديك بمرگ رسيدند و آمد آمد ملك الموت شنيدند اظهار كردند كه ما را مذهب شيعه حق نمودار شد و وصيت كردند كه متولی غسل و تجهيز و تكفين ما اين فرقه باشند و ما را در مدافن و مقابر ايشان دفن نمايند و مقبور كنند تا تلامذه و معتقدين و احبا و اصدقاء شان را شك و شبهه عارض شود و درست نمی ديد چرا راغب می شد و مذاهب اهل سنت را اگر باطل نمی فهميد چرا عدول می كرد قال ابن المطهر الحلي في كتاب «منهج الكرامه» ‌كان اكثر مدرسي الشافعيه في زماننا حيث توفي اوصی بأن يتولی امره في غسله و تجهيزه بعض المؤمنين و ان يدفن بمشهد الكاظم عليه السلام.

كيد چهل و هشتم: آنكه بعض از مشاهير علماء ايشان كتابی تصنيف كرده اند و در وی نوشته اند كه اكثر مشايخ اهل سنت و علماء ايشان بر مذهب اماميه بودند و بظاهر پرده داری می كردند ازين قبيل است كتاب «وفيات الاعيان» شيعه كه تأليف يكی از علماء‌ عراق است و در وی بايزيد بسطامي و معروف كرخي و شقيق بلخي و سهل بن عبدالله تستري و غير ايشان را از مشايخ مشهورين اهل سنت در اماميه شمرده و از اقوال و كلمات هر يك باافترا و بهتان چيزی نقل كرده كه دلالت صريح ميكند بر بودن ايشان ازين فرقه و مناقب و محاسن و خوارق ايشان را به استيعاب نوشته و ازين جنس در كتاب مجالس المؤمنين تأليف قاضی نورالله شوشتری خردارها و انبارها موجود است شخصی از علماء‌ هرات كه هم مذهب او بود با وی بطريق نصيحت گفت كه آنچه درين كتاب از روايات و حكايات و اقوال و اخبار مندرج شده است مخالف واقع و نزد ثقات شيعه و اهل سنت هر دو باطل و بی اصل است و در كتب تاريخ و اخبار اصلا اثری ازآن موجود نيست قاضی در جواب فرمود كه من هم اين را ميدانم ليكن غرض من آنست كه هر كه درين كتاب اين روايات و حكايات را خواهد ديد يا از مخبری كه درين كتاب ديده خواهند شنيد البته پيش مردم نقل خواهند كرد و بجهت غرابه و ندره شايع خواهند شد و رفته رفته در مرويات داخل خواهند گشت و شهره خواهند گرفت و تكثير سواد فرقه شيعه حاصل خواهد شد و شبهه در اذهان اهل سنت خواهد افتاد و اگر محققين اهل سنت بگوش قبول اصغا نخواهند فرمود لااقل عوام ايشان بر اختلاف روايات خود محمول خواهند ساخت و متأخرين علماء‌ شيعه از اهل عراق و خراسان اجماع دارند بر آنكه آنچه در مجالس المؤمنين است همه از مخترعات قاضی است.

كيد چهل و نهم: آنكه بعضی رواة ايشان بهتانی عظيم بر ائمه عظام بر بستند و نقل ميكنند كه بعضی از ائمه در خواب به شرف رويت جناب رسالت صلی الله عليه و سلم مشرف شدند و آنجناب شاعری را از شعراء شيعه ستايش ميفرمود ودعای خير در حق وی مينمود بجهت قصيده كه در تولای اهل بيت و تبراء خلفاء ثلاثه و ديگر صحابه گفته است و آن قصيده را جناب رسالت باربار ميخوانند و التذاذ بر ميدارند ازين جنس است آنچه سهل بن دينار روايت ميكند كه روزی در خدمت امام رضا پيش از همه شيعه مشرف شدم امام در خلوت بود وكسی جز من حاضر نه فرمود مرحبا يا ابن دينار خوش آمدی همين ساعت می خواستم كه به طلب تو كسی بفرستم و ترا نزد خود خوانم و درين حالت امام انگشت خود را به زمين نهاده متفكر طور مينمود پس عرض كردم كه يا ابن رسول الله مرا برای چه غرض ياد فرموده بودی فرمود خوابی ديده ام كه مرا بقلق آورده و بی خواب داشته گفتم خير باشد چيست فرمود می بينم كه گويا برای من زينه نهاده اند كه صد پايه دارد و من بالای آن بر آمده ام گفتم مبارك باشد ترا طول عمر صد سال خواهی زيست فرمود می بينم كه من به برجی سبز رنگ رسيده ام كه ظاهر آن از باطن و باطن آن از ظاهر نمودار می شود و رسول خدا را صلی الله عليه و سلم درآن قبه نشسته ديدم و نيز ديدم كه جانب راست آنجناب دو نوجوان اند خوش چهره يكی از آنها بزانوی پيری تكيه زده و آن پير به حدی منحنی و كبير السن است كه موی ابروی او بر چشم رسيده است پس مرا رسول خدا صلی الله عليه و سلم ميفرمايد كه سلام كن بر هر دو جد خود كه حسن و حسين اند پس سلام بر هر دو جناب كردم باز فرمود كه سلام كن بر شاعر ما و نديم ما و يار ما در دنيا و آخرت اسماعيل بن محمد حميری پس بر وی نيز سلام كردم بعد ازين گفت و شنيد رسول صلی الله عليه و سلم بآن پير شاعر فرمود كه هان بيار آنچه بدان مشغول بوديم پير شاعر آغاز انشاد نمود و قصيده دراز بر خواند چون باين بيت رسيد

بيت:

قالوا له لو شئت اعلمتنا * الی من الغايه و المفزع

رسول صلی الله عليه و سلم فرمود كه ای اسماعيل اندكی توقف كن پس هر دو دست خود را بآسمان بر داشت و گفت الهی و سيدی تو گواهی بر ايشان كه من ايشان را اعلام كرده ام بسوی كه غايه و مفزع جويند و اشاره دست بسوی حضرت اميرالمؤمنين ميفرمايد باز بمن رو آورده فرمودند كه ای علي اين قصيده ياد گير و شيعه ما را بفرما كه اين را ياد گيرند هر كه اين قصيده را ياد گيرد من براي او ضامن بهشت ميشوم امام رضا ميفرمايد كه جد من رسول الله صلی الله عليه و سلم بار بار ابيات اين قصيده را بياد من داد تا ياد گرفتم تمام قصيده اينست و چهار بيت ازين قصيده متضمن شتم قبيح در حق صحابه كبار است و هيچ مسلمان را روا نيست كه زبان و قلم خود را با نشاد و تحرير آنها ملوث سازد و غرض ما از نوشتن آن ابيات اينست كه بعض جانب داران اين گروه كه قايل به برائت آنها ازين شتم قبيح تكلم كردن در حق فرعون و هامان نزد عقلا و اهل مروت بغايت شنيع است و اينها برين امر شنيع ضمان بهشت روايت ميكنند و در قرآن مجيد نيز بنابر حكمتها كلمات كفر و زندقه از زبان كافران نقل و روايت فرموده اند«وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيرًا مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْيَانًا وَكُفْرًا وَأَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ كُلَّمَا أَوْقَدُوا نَارًا لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَادًا وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ «64»«المائدة» و (‌ وَعَجِبُوا أَنْ جَاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَقَالَ الْكَافِرُونَ هَذَا سَاحِرٌ كَذَّابٌ «4»«ص» «وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ذَلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ «30»«التوبة» از همين باب ايراد اين ابيات مشئومه بايد شمرد و معذور بايد داشت: قصيده:

لأم عمر و باللوي مربع * طامسه اعلامه بلقع

لما وقفت العيس في رسمها * و العين من عرفانه تدمع

ذكرت من كنت الهونيه * فبت و القلب شجي موجع

كان بالنار لما شفني * من حب اروي كبدي تلذع

عجبت من قوم اتوا احمدا * بخطه ليس لها موضع

قالوا له لو شئت اعلمتنا * الي من الغايه و المفزع

اذا توفيت و فارقتنا * و فيهم في الملك من يطمع

و قال لو اعلمتكم مفزعا * كنتم عسيتم فيه ان تصنعوا

صنع اهل العجل اذ فارقوا * هارون فالترك له اورع

و في الذي قال بيان لمن * كان ذا يعقل او يسمع

ثم اتته بعده عزمه * من ربه ليس لها مدفع

ابلغ و الا لم تكن مبلغا * و الله منهم عاصم يمتع

فعندها قال النبي الذي * كان بما يامره يصدع

يخطب مأمورا و في كفه * كف علي ظاهر يلمع

رافعها اكرام بكف الذي * يرفع و الكف الذي يرفع

من كنت مولاه فهذا له * مولی فلم يرضوا و لم يقنعوا

و ظل قوم غاظهم فعله * كانما انا فهم تجدع

حتي اذا واردا في لحده * و انصرفوا عن دفنه ضيعوا

ما قال بالامس و اوصی به * واشترو وا الضر بما ينفع

و قطعوا ارحامهم بعده * فسوف يحزون بما قطعوا

و ازمعوا مكرا بمولاهم * تبا لما كانوا به ازمعوا

لا هم عليه يردوا حوضه * غدا و لا هو لهم يشفع

حوض له مابين صنعاء الی ايله * و طول العرض منه اوسع

ينصب فيه علم للهدی * و الحوض من ماء له مترع

حصباه ياقوت و مرجانه * و لؤلؤ لم يخنه اصبع

والعطر و الريحان انواعه * ذاك و قد هبت به زعزع

ريح من الجنه مأموره * ذاهبه ليس لها مرجع

اذا دنوا منه لكي يشربوا * قيل لهم تبا لكم فارجعوا

و دونكم فالتمسوا منهلا * يرويكم او مطعما يشبع

هذا لمن و الی بني احمد * و لم يكن غير هم يتبع

فالفوز للشارب من حوضه * و الويل و الويل لمن يمنع

و الناس يوم الحشر راياتهم * خمس فمنها هالك اربع

فرايه العجل و فرعونها * لسامري الامة المشنع

و راية يقدمها جبتر * لا يرد و الله له مضجع

و راية يقدمها تعثل * كلب بن كلب فعله مفظع

و راية يقدمها ابكم * عبد لهم لكع الكع

و راية يقدمها حيدر * كانه البدر اذا يطلع

امام صدق وله شيعه * رووا عن الحوض و لم يمنعوا

بذلك الوحي عن ربنا * يا شيعة الحق فلا تجزعوا

بايد دانست كه درين قصه افتراء بر دو بزرگوار ثابت ميشود اول بر جناب پاك رسالت مآب صلی الله عليه و سلم دوم بر حضرت امام علی رضا زيرا كه رؤيای آنحضرت صلی الله عليه و سلم حق و صدق است و خواب امام معصوم نيز نفسانی و شيطاني نمی باشد پس چون درين خواب كفريات و انكار ضروريات دين مندرج شد لابد اين نقد و غل و پل قلب از كيسه اين مرد سهل كه ابن دينار بل عبد الدرهم و الدينار است بر آمده و دلايل افتراء اين واقعه عاقل را از هر لفظ و هر مصراع او ظاهر ميشود ليكن ما در اينجا تبركا بعدد ائمه اثنا عشر دوازده وجه بيان نمائيم كه مخالفت عقل و مخالفت قرآن و مخالفت دين و مخالفت واقع دران قصه ثابت شود اول بسم الله غلط اينست كه تعبير اين شيعی صد پايه را به صدسال عمر راست نشد زيرا كه عمر حضرت امام رضا به اين حد نرسيده به اجماع مؤرخين فريقين و خطای تعبير هر چند مستلزم كذب خواب نمی شود ليكن چون اين راوی اين تعبير را ميگويد كه بخدمت امام عرض كردم و امام سكوت كرد و سكوت معصوم در غير محل تقيه بر خطا جايز نيست لابد دلالت بر كذب قصه نمود دوم آنكه درين خواب جناب رسالت مآب امام معصوم مفترض الطاعه را امر فرمود كه شاعر مذكور را سلام كند و از روی تواريخ حال اين شاعر معلوم است كه مرد فاجر فاسق شارب الخمر بود پس در حق امام معصوم تحقير و در حق حضرت رسالت مآب خلاف مشروع و قلب موضوع لازم آمد سوم درين قصه تفكر امام بسبب اين رؤيا و قلق و بيخوابی بيان نموده پس معلوم شد كه امام را جواز اسب و تبراء خلفاء ثلاثه از سابق معلوم نبود بلكه حرام و كبيره ميدانستند كه درين خواب ديده و شنيده به اين حد متردد و مشوش شدند و امام را علم بوجوب واجبات و حرمت محرمات و جواز جائزات از ضروريات است و در صورت فقدان اين علم از لياقت امامت می افتد پس اگر اين قصه صحيح باشد حضرت امام رضا مسلوب الامامت گردد بلكه در كافی كليني بابی عقد نموده است برای اثبات آنكه امام را علم ما كان و ما يكون می بايد كه حاصل باشد پس چون بود كه امام را بر حال اين شاعر و بحال قصيده مقبوله او علم حاصل نبود و بمثل اين چيز كه به يك بار خواندن آن ضمان بهشت حاصل شود و از كمال مقربات خداوندی باشد امام تا اين زمان جاهل بود حال آنكه بعث امام محض برای بيان مقربات و مبعدات است و برين اشكال در ائمه سابق نيز وارد ميشود كه ايشان بيخبر ازين امر عظيم از جهان رفتند و اگر ايشان را معلوم بود پس چرا تبليغ به امام علي رضا ننمودند چهارم آنكه درين قصيده دروغ صريح واقع است زيرا كه هيچ يك از مؤرخين و اهل سير طرفين نگفته و ننوشته كه هيچگاه صحابه به هيئت مجموعی نزد پيغمبر صلی الله عليه و سلم آمده باشند و درخواست تعين امام ازآن جناب نموده باشند و پسند كردن اين قسم دروغ و ضمان بهشت بر تكرار آن دادن منافی نبوت و رسالت است كه «الأنبياء معصومون عن الكذب)‌ پنجم آنكه دروغ صريح درين قصه نسبت بجناب رسالت نموده جای كه از زبان آن جناب نقل نموده در حق شاعر مذكور كه شاعرنا و صاحبنا و نديمنا في الدنيا و الآخره زيرا كه اين شاعر حميری نه صحبت آنحضرت را دريافته است و نه نديم آنجناب بوده است در دنيا بالبداهه و دروغ گفتن منافی نبوت است ششم آنكه درين قصيده كفر صريح است زيرا كه جهل و سفاهت و ناعاقبت انديشی نسبت بجناب باری تعالی كرده و عقل پيغمبر را كامل تر و مستقيم تر از علم الهی ساخته زيرا كه مفاسدی كه پيغمبر را در تعين امام مخطور و ملحوظ بود همه واقع شدند و امر دين بر هم خورد و تحريف كتاب و ارتداد جماعه مسلمين كه به قوت آنها ترويج احكام الهی متصور بود رو داد و جناب باری تعالی محض بنا بر حكم رانی جبرا و كرها از پيغمبر تعين امام كنانيد و مفاسدی كه واقع شد معلوم او تعالی نبود يا دفع آن را با وجود علم به آنها قصد نفرمود و ساخته و پرداخته پيغمبر را در اين مدت بلكه تاييدات و توفيقات خود را يك قلم به اظهار يك حرف محو مطلق نمود و حالتی كه در جاهليت اولی بود از آن بدتر پيدا شد هفتم آنكه ترك اصلح و ترك لطف كه مراعات آن هر دو بر ذمه خدای تعالی از ضروريات دين شيعه است لازم آمد و قباحت اين هر دو ترك نزد شيعه معلوم است كه چه مرتبه دارد و جابجا اهل سنت را به همين دو ترك الزام ميدهند هشتم آنكه صاحب اين قصيده مردم را منحصر ساخته است در پنج نشان حال آنكه يهود و نصاری و مجوس و هنود و صابئين و اهل خطا و اهل حبش و ياجوج و ماجوج و غير ايشان در هيچ يك ازين نشانهای خمسه داخل نيستند بالبداهه و اين قسم دروغ صريح را پيغمبر چه سان باربار بر زبان آرد و التذاذ بر دارد نهم آنكه رايات خلفاء ثلاثه را جدا جدا كردن خلاف عقل است زيرا كه نه ايشان باهم در هيچ عقيده و عمل مخالف نبودند و نه اتباع ايشان با هم مخالفت دارند پس اگر همان اشخاص كه در زير يك نشان باشند در زير نشان ديگر هم باشند وجود اشخاص معين در يك آن واحد در امكنه متعدده لازم آيد و اگر بعضی اشخاص را از ان فرقه زير يك نشانی و بعضی را زير نشان ديگر گردانند ترجيح بلا مرجح و اين هر دو محذور را بداهه عقل محال ميداند و غايت توجيه كلام اين شاعر آنست كه مراد از ناس محض شيعه باشند زيرا كه غير ايشان بسبب كمال بي‌ديانتی از دايره ناس خارج‌اند و آنها را در پنج نشان منحصر سازند شيعه اولی زير نشان حيدری و كيسانيه زير نشان دوم و اماميه زير نشان سوم و زيديه زير نشان چهارم و غلاة زير نشان پنجم درين صورت تعدد نشانها نيز معقول ميشود زيرا كه در اتباع و متبوعان اين فرق مخالفت تامه است عقيده و عملا و حصر نيز بر هم نمی خورد دهم آنكه حق تعالی در قرآن مجيد ميی فرمايد (‌وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا يَنْبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَقُرْآَنٌ مُبِينٌ «69»«يس» واهل سيرازطرفين اتفاق دارند بر آنكه جناب پاك پيغمبر صلي الله عليه و سلم يك شعر را هم به وزن و قافيه آن درست نمی توانست خواند چه امكانست كه تمام قصيده را ياد گيرد و بار بار به امام رضا تعليم دهد يازدهم آنكه حال اين شاعر حميری در تواريخ بايد ديد كه چه مرتبه خبيث و فاسق و شارب الخمر بود چه امكان كه اين چنين كس را در عالم قدس رسائی بآنجناب باشد دوازدهم آنكه خدای تعالی ميفرمايد «وَالشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ «224» أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ «225» وَأَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لَا يَفْعَلُونَ «226» إِلَّا الَّذِينَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيرًا وَانْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ «227»«الشعراء» و اين حميری به اجماع مورخين از اهل صلاح و ذكر نبود پس اتباع اين كس دليل گمراهی باشد و امر به اتباع او از جناب رسول صلی الله عليه و سلم محال و ممتنع.

كيد پنجاهم: آنكه بعضی مكاران ايشان در صحبت بعضی از ثقات محدثين داخل می شوند و ملازمت ايشان اختيار ميكنند و از مذهب خود بيزاری ظاهر می نمايند و اسلاف آن مذهب را بد ميگويند و مفاسد و مطاعن آن مذهب را بر ملأ ذكر كنند و اظهار تقوی و توبه و ديانت و حسن سيرت می نمايند و در اخذ حديث از ثقات شدت رغبت نمودار ميكنند تا آنكه طلبه و علماء اهل سنت آنها را موثوق و معدل ميدانند و بر صدق و عفاف ايشان اطمينان تام حاصل ميشود آنگاه در مرويات ثقات بعض موضوعات مؤيد مذهب خود مدسوس ميكنند يا بعض كلمات را تحريف كرده روايت می نمايند تا مردم به غلط افتند و اين كيد هم اعظم كيود ايشان است اجلح نام شخصی ازينها اول باين كيد قيام نموده تا آنكه يحيی بن معين كه اوثق علماء اهل سنت است در باب جرح و تعديل او را توثيق نمود و بر حقيقت كارش اطلاع نيافت بسبب فرط تقيه او را از صادقان تائبين گمان برد اما علماء ديگر را از اهل سنت منكشف شد كه اين مرد مكار است و خود را بحيله و تزوير چنين وا نموده و از رواياتی كه او بآن متفرد است احتراز كردند من ذلك ما رواه عن بريده مرفوعا ان عليا و ليكم من بعدی.

كيد پنجاه و يكم: آنكه جمعی از ايشان مخادعه ميكنند با مورخان اهل سنت پس كتابی در تاريخ تاليف می كنند و از اخبار و قصص چيزی موهم آنكه مؤلف اين كتاب خارج از اهل سنت است درج نمی نمايند و ليكن در سير خلفا و احوال صحابه و محاربات ايشان چيزی قليلی از مذهب خود داخل ميكنند و بعضی مورخين اهل سنت از آن كتاب بگمان آنكه مؤلف آن از اهل سنت است نقل نمايند و به غلط افتند و رفته رفته موجب ضلالت ناظران بی ‌تحقيق شود و نقش اين كيد بر مراد ايشان نشسته عالمی را از مصنفين تواريخ در ورطه غلط انداخته اند و ناظران آن تواريخ را در ربقه ضلالت كشيده حتد سيد جمال الدين محدث صاحب «روضة الأحباب‌» نيز در بعضی جاها ازين قبيل تواريخ نقل آورده خصوصا در قصه بيعت ابوبكر صديق رضی الله عنه و توقف حضرت امير كرم الله وجهه و در قصه قتل حضرت عثمان رضي الله عنه و علامت اين قسم نقول در كتاب او آنست كه ميگويد در بعض روايات چنين آمده اما محققين اهل سنت از نظر در تواريخ مصنفه مجاهيل احتراز تمام واجب دانسته‌اند.

كيد پنجاه و دوم: آنكه مخادعه ميكنند با مورخين اهل سنت به نهجی ديگر مثلا كتابی در تاريخ نويسند و درآن كتاب از تواريخ معتبره اهل سنت نقل نمايند و اصلا خيانت در نقل نكنند ليكن چون نوبت بذكر صحابه و مشاجرت آنها رسد بعضی قدحيات ايشان از كتاب محمد بن جرير طبري شيعی كه در مثالب صحابه تصنيف كرده يا از كتاب او كه در امامت نوشته و «ايضاح المسترشد» نام او نهاده نقل نمايند و نام آن كتاب صريح نگويند پس درينجا ناظرين را غلط افتد كه شايد مراد كتاب محمد بن جرير طبري شافعی است كه بتاريخ كبير مشهور است و اصح التواريخ است پس مورخان نقل در نقل نمايند و موجب تحير می شود و متبعين آن نقل در ورطه ضلالت گرفتار شوند و اين كتاب يعنی تاريخ كبير بسيار عزيز الوجود است كم كسی را نسخه او ميسر آمده آنچه نزد مردم مشهور است مختصر اوست كه از محرفات شمشاطی الشيعی است و سيجئ حاله ان شاءالله تعالی و مترجمين آن مختصر نيز اكثر شيعه گذشته اند پس تحريف در تحريف در آن راه يافته است.

كيد پنجاه و سوم: آنكه بعضی مورخين ايشان كتابی نويسند در تاريخ و درآن كتاب اكاذيب صريحه و قوادح موحشه صحابه بی نقل از كسی و بی سند ذكر نمايند تا بعضی بی تميز آن از وی نقل بر گيرند و در تصانيف خود و محاورات خود بكار برند و رفته رفته شهرت يابد و مردم را اختلاف روايات موجب تشكيك شود و اول اين كار را از ايشان ابو مخنف لوط بن ازدي شيعی كرده است و اكثر قصص حروف صحابه كه در كتاب او مندرج است از موضوعات و مخترعات اوست.

كيد پنجاه و چهارم: آنكه جمعی از علماء ايشان در كتب كلاميه باب مطاعن صحابه را جدا نويسند و از احاديث صحاح و حسان و ضعاف اهل سنت در اثبات آن مطاعن تمسك جويند به ادنی تحريف در لفظ يا در معنی حال آنكه درآن احاديث اگر نيك تأمل كرده شود چيزی كه موافق مدعاء ايشان باشد موجود نيست بلكه خلاف آن ظاهر می ‌شود اينهمه تحريف ايشان است مثالش آنكه خليفه ثانی روزی بر سر منبر در باب گران كردن مهرها مردم را پند ميداد و ميفرمود كه مهرها را گران مبنديد كه اگر گرانی مهر موجب فخر ميشد در دنيا يا در آخرت بايستی كه پيغمبر باين فخر احق و اولی می بود و شما ميدانيد كه زنان پيغمبر و دختران او زياده بر پانصد درهم مهر نداشته اند زنی درآن مجلس حاضر بود گفت كه خدای تعالی مهر گران را تجويز فرموده است در قرآن مجيد قوله تعالي «وَإِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدَالَ زَوْجٍ مَكَانَ زَوْجٍ وَآَتَيْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنْطَارًا فَلَا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئًا أَتَأْخُذُونَهُ بُهْتَانًا وَإِثْمًا مُبِينًا «20»«النساء» پس تو چرا منع می كنی خليفه ثانی از راه تأدب بكلام الهی و تواضع فرمود كه كل الناس افقه من عمر حتی المخدرات في الحجال، ايشان اين كلمه او را حمل بر عجز از جواب آن زن كرده اند و در باب مطاعن شمرده كما سيجئ ان شاءالله تعالی.

كيد پنجاه و پنجم: كه اعظم كيود است آنست كه نسبت كنند كلامی را با اميرالمؤمنين كه موافق مذهب خود باشد حالانكه جناب پاك اميرالمؤمنين ازآن برئ است و اين صنعت ايشان بعد از استقراء و تتبع بچند طريق يافته شد اول آنكه وضع صريح نمايند دوم آنكه تحريف يك دو كلمه بكار برند سوم آنكه روايت بالمعنی كنند و لفظ آنجناب را ترك كرده بلفظ خود آن معنی را كه خود تراشيده اند و بزعم خود از لفظ مقدس ايشان فهميده اند تعبير نمايند و از اين جنس است آنچه از نامها و خطبها و مواعظ و نصايح آنجناب را جمع نموده در وی زياده و نقصان و تحريف الكلم عن مواضعها و تقديم و تاخير بعمل آورده موافق مذهب خود ساخته اند و كتاب «نهج البلاغه)‌نام نهاده گويند از رضا است و هو المشهور الصحيح و گويند از برادر او مرتضی است و صريح معلوم ميشد كه كلام اميرالمؤمنين را ابتر نموده و اسقاط بعضی حروف كرده و تقديم و تاخير بی محل بكار برده و بعضی جاها كه نامی كه در لفظ آنجناب واقع بود آن را حذف نموده و بجای او لفظ فلان بطريق ابهام آورده تا در تعيين مراد اشتباه حاصل شود و اهل سنت بدان تمسك نتوانند كرد و نيز ازين جنس است كه كتاب رجب بن محمد بن رجب البرسي الحلي و غير آن.

كيد پنجاه و ششم: آنكه بعضی از علماء‌ ايشان كتابی تصنيف كنند و آن را بيكی از ائمه طاهرين نسبت نمايند و در اوايل آن كتاب اقوال صحيحه و روايات معتبره آن امام وارد كنند تا ناظر را اعتقاد صحت اين نسبت پيدا شود و در اثناء اين كتاب روايات مزخرفه موضوعه كه موافق مدعاء خود باشند زايد نمايند ازين جنس است تفسيری كه منسوب است به امام بزرگوار ابو محمد حسن بن علی عسكری عليه السلام كه او را ابن بابويه جمع كرده است.

كيد پنجاه وهفتم: آنكه بعضی از فصحاء ايشان دعائی وضع كرده اند در لعن و طعن خلفاء ثلاثه و آن دعا را نسبت به اميرالمؤمنين نمايند و گويند دعای قنوت آنجناب بود و آن دعائيست مشهور نزد ايشان به دعاء صنمي قريش زيرا كه دران دعا شيخين را بصنمي قريش ياد كرده است ميگويد اللهم العن صنمي قريش وجبتيهما و طاغوتيهما الذين خالفا امرك و انكرا وحيك و جحدا انعامك و عصيا رسولك و قلبا دينك و حرفا كتابك الی آخر الهذيان و در كذب و بهتان اين نسبت هيچ شبهه و شك نيست و اين هر دو صنمي قريش را وجودی نيست مگر در وهم شيعه.

كيد پنجاه وهشتم: آنكه شعری چند انشا كنند و مدح اميرالمؤمنين و افضليت او بعد پيغمبر و تعيين امامت او و حقيت مذهب شيعه درآن اشعار بيان نمايند و او را به بعضی اهل ذمه از يهود و نصاری نسبت دهند تا جاهلان اهل سنت به غلط افتند و گمان برند كه آنچه اين ذمی در اشعار خود گفته است لابد مقتبس از تورات يا انجيل يا ديگر صحف مكرمه منزله بر انبياء سابقين صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين خواهد بود ازين جنس است اشعاری كه به ابن فضلون يهودی نسبت كنند.

شعر:

علي اميرالمؤمنين عزيمه * و ما لسواه في الخلافه مطمع

له النسب العالي و اسلامه الذي * تقدم بل فيه الفضايل اجمع

و لو كنت اهوی ملة غير ملتي * لما كنت الا مسلما اتشيع

و نيز به او نسبت كنند اين اشعار را.

شعر:

حب علي في الوری جنه * فامح بها يا رب اوزاري

فلو ان ذميا نوی حبه * حصن في النار من النار

و ازين جنس بسيار در كتب ايشان يافته می شود.

كيد پنجاه و نهم: آنكه نسبت كنند به اميرالمؤمنين كه فرموده سمعت رسول الله صلی الله عليه و سلم يقول نحن شجرة أنا اصلها و فاطمة فرعها و أنت لقاحها و الحسن و الحسين ثمرتها و الشيعه ورقها و كلنا في الجنه و بعضی شعراء ايشان اين مضمون را به نظم آورده ميگويد.

شعر:

يا حبذا شجرة في الخلد نابته * ما مثلها نبتت في الارض من شجر

المصطفی اصلها و الفرع فاطمة * ثم اللقاح علي سيد البشر

و الهاشميان سبطاه لها ثمر * و الشيعه الورق الملتف بالشجر

هذا مقال رسول الله جاء به * اهل الروايه في عال من الخبر

اني بحبهم ارجو النجاة بهم * والفوز في زمرة من افضل الزمر

و اين خبر با وجودی كه اصلا وجه صحت ندارد بر مدعاء‌ ايشان دلالت نمی كند زيرا كه شيعه علي در حقيقت اهل سنت و جماعت اند كه در زمان سابق به شيعه اولی ملقب بوده اند چون روافض اين لقب را خود قرار داده اند اهل سنت ازين لقب احتراز لازم شمردند چنانچه چند بار گذشت و دار قطني از ام‌المؤمنين ام سلمه روايت كند كه قال رسول الله صلی الله عليه و سلم لعلي «انت و شيعتك في الجنه الا أن ممن يزعم انه يحبك اقوام يصغرون الاسلام يلفظونه يقرؤن القرآن لا يجاوز تراقيهم لهم نبز يقال لهم الرافضه فجاهدهم فانهم مشركون» قال علي يا رسول الله ما العلامة فيهم قال «لا يشهدون جمعة و لا جماعة و يطعنون علی السلف» و از موسی ابن علي بن الحسين ابن علي ابن ابي طالب كه از افاضل اهل بيت بود روايت آمده است عن ابيه عن جده انه كان يقول انما شيعتنا من أطاع الله و عمل أعمالنا.

كيد شصتم: آنكه از ائمه روايت كنند و آن روايات را شايع و مشهور سازند كه شيعه علي را روز قيامت حساب نيست و در بهشت غير ايشان در نخواهد آمد اول اين روايت موضوع و مفترا است دوم مراد از شيعه علي شيعه اولی و اتباع ايشان اند نه روافض.

كيد شصت و يكم: آنكه حديثی را نسبت كنند به ائمه كه ميفرمودند إن شيعة علي يغبطهم الرسل يوم القيامه و اين حديث نيز موضوع و مفترا است و بر تقدير صحت مراد از شيعه علي اولياء اهل سنت و جماعت اند كه در حديث قدسي ازيشان تعبير نموده اند به اين لفظ «المتحابون في جلالي لهم منابر من نور يغبطهم النبيون و الشهداء» و ازين لفظ صريح مستفاد ميشود كه شيعه علي كسانی هستند كه جناب علي را محض لله و في الله و برای وصول فيض ارشاد بوساطت ايشان دوست دارند و اين معنی جز اولياء اهل سنت و جماعت را حاصل نيست بخلاف روافض كه اوايل ايشان بجهت اغراض فاسده دنيوی از حصول ملك و رياست و جاه و حشمت و بر هم زدن دولتها و سلطنتها خود را منسوب بآنجناب ساختند و اواخر ايشان مصداق اين آيه كريمه آمده «إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آَبَاءَهُمْ ضَالِّينَ «69» فَهُمْ عَلَى آَثَارِهِمْ يُهْرَعُونَ «70»الصافات»

كيد شصت و دوم: آنكه در تعريف و توصيف شيعه زياده از حد مبالغه و اطراء نمايند و در تفاسير خود نقل كنند كه انبياء اولوالعزم آرزوی اين امر ميكردند كه كاش در شيعه علي محشور شويم و حضرت خليل را وقتی كه در شب معراج شيعه علي نمودار شدند و چهرهاء ايشان را نورانی مثل ماه شب چهاردهم ديد بكمال تمنا از جناب الهی در خواست كرد كه او را نيز در شيعه علي داخل فرمايد و دعاء او مستجاب شد« وَإِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ «83»«الصافات» اشارت بهمين قصه است و قبح و شناعت اين افترا پوشيده نيست زيرا كه مستلزم افضليت شيعه بر انبياء اولوالعزم و بر حضرت خليل است و نيز مستلزم نقصان درجه انبيا از امتيان و نيز آيه «و ان من شيعته لابراهيم» را برين معنی حمل نمودن به غايت ركيك است زيرا كه تحريف ظاهر و بتر نظم و اضمار قبل الذكر و ابهام خلاف مقصود كه در كلام سوقيان معيوب است لازم مي آيد در كلام معجز نظام حضرت باری تعالی معاذ الله من ذلك.

كيد شصت و سوم: آنكه اعتقاد كنند كه حضرت مرتضی علي را بر جبرائيل هم حقی بود و جبرائيل از ابتداء وجود تا آخر دم مرهون احسان و ممنون انعام ايشان است و اين غلويست عظيم كه اقبح وجوه كفر است و درين باب روايات بسيار در كتب اين فرقه غاليه موجودند از آن جمله اين روايت است كه اكثر اخباريين عمده ايشان آن را آورده اند كه روزی جبرائيل نزد پيغمبر نشسته بود ناگاه امير المؤمنين در آمد جبرائيل برخواست و كمال تعظيم بجا آورد پيغمبر ازين حال پرسيد جبرائيل گفت كه او را بر من حقيست كه تا زنده ام از عهده شكر آن بدر نمی توانم آمد پيغمبر فرمود چگونه بوده است جبرائيل گفت كه چون مرا حق تعالی بيد قدرت خود بيافريد از من پرسيد كه من كيستم و تو كيستی و نام تو چيست من در جواب متحير ماندم و خاموش شدم ناگاه اين جوان بر سر وقت من در رسيد و مرا گفت هان بگو و مترس كه «أنت الرب الجليل و أنا العبد الذليل و اسمي جبرائيل» پس برای ادای حق آن احسان من برخواستم و تعظيم او بجا آوردم پس آنحضرت از جبرائيل پرسيد كه عمر تو چه قدر است جبرائيل گفت ستاره ايست كه بعد از سی هزار سال طلوع می كند و من طلوع او را سی هزار بار ديده ام و تمام اين قصه از اكاذيب اين فرقه است زيرا كه تعليم اين دو سه حرف برابر تعليم تمام قرآن كه بيی شبهه به موجب نص قرآنی از جبرائيل به پيغمبر و از پيغمبر به مرتضی علي واقع شده نمی ‌تواند شد در برابر آن نعمت عظيمه اين قدر را حقی نمی باشد مانند آنكه شخصی از حافظ قرآن ياد گيرد و در تراويح بران حافظ فتح نمايد و لقمه دهد اين لقمه دادن او در برابر تعليم قرآن كه از حافظ نسبت باو واقع شده چه مرتبه دارد و نيز آخر اين حديث كه در عمر حضرت جبرائيل واقع است مخالف حس است زيرا كه ستاره كه بعد از سی هزار سال طلوع كند از محالات است چه طلوع و غروب كواكب در اكثر اقاليم معموره بحركت اولی است و آن اسرع حركات است كه در روز و شب دوره او تمام ميشود و جبرائيل را بالای آسمان هشتم كه مركز كواكب ثابته است چند مرتبه در روز شب مرور و عبور ميشود پس نسبت بجرائيل طلوع و غروب كواكب معقول نمی ‌شود و معهذا وجود شهادی حضرت امير از وجود جبرائيل به هزاران سال متأخر است درين وجود تعليم ايشان جبرائيل را عقلا ممكن نيست و بوجود مثالی در وحی حكمی ندارد زيرا كه در آن وجود نفس ناطقه كه مدار افعال اختياريه و محط مدح و ذم و ثواب و عقاب و ثبوت حقوق است مفقود است بلكه آن وجودات در رنگ اسما و صفات الهی كه قيوم انها ذات پاك او تعالی است همه منسوب بآنجناب اند و افعالی كه درآن وجودات صادر ميشوند منسوب باين شخص نميگردند و مورد مدح و ذم و مدار ثبوت حقوق نمی باشند چنانچه درمقام خود ثابت است و از حل اين كيد.

كيد شصت و چهارم: نيز پاشيده رفت و آن آنست كه در كتب ايشان مذكور است كه جناب اميرالمؤمنين ملائكه را تعليم تسبيح و تهليل نموده اند و اين هم از باب غلو و مزخرفات اين غاليان بيی حقيقت است زيرا كه تسبيح و تقديس ملائكه قبل از وجود آدم بنص قرآنی ثابت است قوله تعالی «.وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ «30»«البقره» ووجود شهادی اميرالمؤمنين كه مصدر افعال اختياريه است متأخر است از وجود آدم عليه السلام به زمان بسيار.

كيد شصت و پنجم: آنكه در حق اميرالمؤمنين كلمات غلو آميز روايت كنند از آنچه در حق پيغمبر از مبالغات مشهوره بر السنه عوام دائر و سائر است و عند المحدثين هيچ اصل ندارد و مثل «لولاك لما خلقت الافلاك» در حق امير المؤمنين مانند آن را صحيح و قطعی دانند من ذلك ما رواه ابن بابويه مرفوعا لولا علي لما خلق الله النبيين و الملائكه.

كيد شصت و ششم: آنكه اعتقاد كنند كه هر مؤمن و فاجر را عند الموت معاينه جناب اميرالمؤمنين رو می دهد پس شيعه خود را از عذاب دوزخ و اعوان ملك الموت و ملائكه عذاب خلاصی می ‌بخشد و شربت سرد خوشگوار باو می نوشاند و دوزخ را حكم می كنند كه تعرضی به شيعه او نرساند و فاجر را كه بزعم ايشان مخالف مذهب ايشانست حكم بتعذيب و ايذا ميفرمايد و ملائكه ثواب و عذاب همه تابع اويند و اين اعتقاد ايشان مشابه باعتقاد نصاری است كه ارواح بنی آدم را مرجع و مآب روح الله يعنی عيسی بن مريم است و محاسبه و مجازات و تعذيب و تنعيم و بخشيدن و گرفت و گير كردن مفوض بطور و اختيار اوست اينقدر هست كه نصاری را اين اعتقاد می ‌زيبد زيرا كه حضرت عيسی را ابن الله می گويند و هر پسر ولي عهد پدر و نائب او در ابرام مهمات ميباشد و بجای او دستخط ميكند و مجرا ميگيرد بخلاف روافض كه اميرالمؤمنين را وصی رسول و نائب پيغمبر صلی الله عليه و سلم ميدانند و پيغمبر را بنده فرستاده او اعتقاد می كنند هيچ معلوم نيست كه از چه راه اين مرتبه را به امير المؤمنين ثابت می نمايند و بعضی ازيشان ابياتی را نسبت كنند بحضرت امير كه در مخاطبه حارث اعور همدانی فرموده است و دلالت برين مرتبه ميكند و حارث اعور يكی از كذابان مشهور عالم است اگر چند بيت زاد طبع خود را نسبت بآنجناب كرده سبب ضلالت عالمی شده باشد چه عجب و در اول آن ابيات ترخيم منادی مضاف واقع است كه به اجماع اهل عربيت غلط و خطاست و اين شاهد صادق است بر آنكه كلام حضرت امير نيست و آن ابيات اينست

شعر:

يا جار همدان من يمت يرني * من مؤمن او منافق قبلا

يعرفني لحظه و اعرفه * بنعته و اسمه و ما فعلا

اقول للنار حين تعرض للعبـ * د ذريه لا تقربي الرجلا

ذريه لا تقربيه ان له حبـ * لا بحبل الوصي متصلا

اسقيه من بارد علی ظمأ * تخاله في حلاوة عسلا

قول علي لحارث عجب * كم ثم اعجوبة له مثلا

و اگر بالفرض اين اشعار صحيح باشند مفاد آنها مجرد اعانت و شفاعت جناب امير المؤمنين به مخلصان خود است و آن موجب خنگی چشم شيعه اولی يعنی اهل سنت و جماعت است اين غلو و مبالغه از كجا كه تمام كارخانه دار الجزاء وابسته باختيار اوست.

كيد شصت و هفتم: آنكه طعن كنند بر اهل سنت كه ايشان روايت می كنند از ابن عباس أن النبي صلی الله عليه و سلم قال لعلي «إن الله قد زوجك فاطمة و جعل الارض صداقه» و چون حال اين چنين باشد پس خليفه اول چرا منع فدك نمود و به فاطمه نداد و اهل سنت فعل او را تصويب ميكنند پس اين تناقض صريح است در مذهب ايشان جواب اين طعن آنكه اين روايت اصلا در كتب اهل سنت موجود نيست نه بطريق صحيح و نه بطريق ضعيف آری در جهال بنگاله شهرت يافته است كه ملك بنگاله كه سفاله الهند است در جهيز حضرت فاطمه رضي الله عنها است و وجه اين شهرت هيچ معلوم نيست و جهال را ازين جنس مشهورات بسيار است كه بی اصل محض مي باشد باز هم قصه فدك كه در ملك بنگاله واقع نيست بحال خود است و اگر عقل را كار فرمائيم اختراع و افترا بودن اين روايت بداهه معلوم می شود زيرا كه در كتب شيعه و سني يا دعوای ارث فدك منقولست يا دعوای هبه آن و در اين صورت حاجت ادعاء ارث و هبه خاص نبود بلكه تمام زمين را از ملك خود ميفرمود و نيز هيچ كس را از شيعه و سنی و غير هما تلقی ملك هيچ قطعه از زمين بدون آنكه از حضرت زهرا و اولاد ايشان بگيرند روا نمی شد و نيز لازم می آيد كه تصرفات جناب رسالت مآب در خيبر و ديگر اراضی مغنومه بعد از تزويج حضرت فاطمه به قطاع و انعام و تقسيم در غانمين همه باطل و ظلم باشد كه اتلاف حق زهراء و اولاد او می ‌نمود بالجمله مفاسد اين خيال فاسد زياده از انست كه باحصا در آيد و اين روايت باطل را نسبت به اهل سنت كردن طرفه افترائيست.

كيد شصت و هشتم: آنكه طعن كنند بر اهل سنت كه ايشان در روايت احاديث تميز نمی كنند در منافقين و مخلصين زيرا كه بعد از وفات آن حضرت صلی الله عليه و سلم منافق از مخلصين متميز نمی شد بجهت انقطاع وحی و ايشان از هر صحابي روايت دارند بخلاف شيعه كه ايشان از غير اهل بيت روايت نمی كنند و پاكی و طهارت اهل بيت و ذهاب رجس ازيشان قطعی و در قرآن منصوص است جواب اين طعن آنكه شيعه از ائمه بيواسطه هيچ نشنيده اند و واسطه روايت ايشان همه دروغگويان و مفتريان و كذابان بودند كه ائمه آنها را لعن ميفرمودند و تكذيب ميكردند و اكثر آنها مثل هشامين و زراره بن اعين بد اعتقاد و مجسم و زنديق گذاشته اند چنانچه در

و چهارم از كتب شيعه نقل كرده خواهد شد پس شيعه روايت ميكند از كسانی كه نفاق آنها بشهادت ائمه معصومين بالقطع به ثبوت پيوسته بخلاف اهل سنت كه مجتهدين ايشان بلا واسطه علم خود را از ائمه كرام اخذ نموده اند و بشهادت ايشان و به اجازت ايشان فتوی داده و اجتهاد كرده مثل امام ابي حنيفه و امام مالك كه شاگردان حضرت امام جعفر صادق اند و حضرت امام صادق در حق اين هر دو بشارتها فرموده اند چنانچه در مقام خود مذكور شود ديگر آنكه روايت منافق و بی دين مضر می شود كه تنها بآن روايت متفرد باشد و چون اهل بيت و كبراء صحابه كه علو درجه ايشان در ايمان بنصوص قرآني ثابت است روايتی را ادا نمايند و مؤيد آن از ديگران كه هنوز نفاق ايشان هم به ثبوت نرسيده مروی شود اخذ بآن روايت چه بدی دارد علی الخصوص قرن صحابه و تابعين كه بشهادت امام الائمه حضرت پيغمبر صلي الله عليه و سلم در حديث «خير القرون قرني ثم الذين يلونهم» صدق و صلاح آنها ثابت گشته و امير المؤمنين و ائمه اطهار نيز از ابوبكر صديق و ديگر خلفا و جابر بن عبدالله انصاری روايات نموده اند و در روايات تصديق كرده ديگر آنكه در آخر حيات آن حضرت صلی الله عليه و سلم مؤمن از منافق متميز شده بود و بعد از وفات آن حضرت صلی الله عليه و سلم هيچكس از منافقان زنده نمانده بود چنانچه آيه مَا كَانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشَاءُ فَآَمِنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَإِنْ تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ «179» «آل عمران» و حديث «الا ان المدينه تنفي الناس كما ينفي الكير خبث الحديد» از آن خبر ميدهد و اگر كسی از منافقان بطريق ندرت در ان زمان خواهد بود بسبب شوكت صحابه كرام و صولت امر بمعروف و نهي عن المنكر شان و مؤاخذه ايشان بر تساهل در روايات خائف و هراسان شده چه امكان داشت كه مخالف دين و يا خلاف واقع روايت كنند چنانچه بر متتبع سير خلفا اين معنی اظهر من الشمس و ابين من الامس است.

بيت:

ور نه بيند بروز شبپره چشم * چشمه آفتاب را چه گناه

و اهل سنت در اصول خود قاعده قرار داده اند كه بسبب آن ازين غائله بفضل الهی ايمن اند به مقتضاء «اتبعوا السواد الاعظم» روايتی كه مخالف جمهور باشد ترك دهند بخلاف شيعه كه ايشان لعبه اين منافقين شده اند و دين و ايمان خود را مبنی بر مخالف جمهور نهاده روايات شاذه و نادره را تجسس كنند و بدان عمل نمايند پس دخل منافقين در روايات ايشان بيشتر بلكه منحصر خواهد بود چنانچه واقع است.

كيد شصت و نهم: آنكه گويند آنچه از اهوال قيامت و وزن اعمال و بر آوردن نامه های اعمال و بر اعمال بد جزا دادن مروی و منقول است همه غير شيعه را خواهد بود و شيعه از همه اين شدائد محفوظ و مصون‌اند و اين بهتان را نسبت به ائمه عظام می نمايند و اين عقيده ايشان مشابه عقيده يهود است كه خود را بالجزم ناجي ميدانستند و ميگفتند «وَقَالَتِ الْيَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاءُ اللَّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَنْ يَشَاءُ وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَإِلَيْهِ الْمَصِيرُ «18»«المائده» و «ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّامًا مَعْدُودَاتٍ وَغَرَّهُمْ فِي دِينِهِمْ مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ «24»«آل عمران» مخالف است نصوص قطعيه را كه و «لَيْسَ بِأَمَانِيِّكُمْ وَلَا أَمَانِيِّ أَهْلِ الْكِتَابِ مَنْ يَعْمَلْ سُوءًا يُجْزَ بِهِ وَلَا يَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَلَا نَصِيرًا «123»«النساء» «وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ «8»«الزلزلة» الی غير ذلك من الآيات و الاحاديث المتفق عليها بين الفريقين.

كيد هفتادم: آنكه افترا كنند بر اهل سنت كه ايشان ميگويند كه شخصی سنی نمی شود تا آنكه در دل او بقدر بيضه كبك يا ماكيان بغض امير المؤمنين جا گيرد و اصل اين افترا اينست كه بعضی علماء ايشان اين لفظ را از علي ابن الجهم بن بدر بن الجهم القرشي روايت كرده اند و او از اشرار نواصب بود كه بنابر مصلحت تسنن ظاهر ميكرد و تستر می نمود و مقصد او تا بود تحريف مردم از امير المؤمنين بود اگر گفته باشد دور نيست و متأخرين ايشان كه خيلی بی تميز و بی تحقيق اند اين روايت او را تلقی بالقبول نموده در حق اهل سنت هذيان سرائی ميكنند لاسيما صاحب مجالس المؤمنين در كتاب مذكور جزم كرده است با آنكه بغض اميرالمؤمنين بلا شبهه و بلاشك در دل اهل سنت می باشد مگر آنكه بعضی فضايل آن جناب را بخوف مخالفين خود مذكور كنند و عجب است ازين مرد كه خود را عاقل ميداند و ادعاء علم قلوب كه خاصه خداست مي نمايد و بحكم المرء يقيس علی نفسه خوف و تقيه را بر اهل سنت نسبت می كند و در تواريخ هزار جا ديده باشد كه علماء اهل سنت با امراء‌ سفاك و ظلمه بی باك نواصب مثل حجاج و وليد مجاهره به انكار نموده اند و جان خود را نثار خاندان نبی كرده تن به كشتن داده اند نسائی كه از عمده محدثين اهل سنت است بجهت تحرير رساله مناقب اميرالمؤمنين از دست اهل شام شربت شهادت چشيده و سعيد بن جبير كه حسنين را ذريه رسول ميگفت و حجاج را درين مسئله الزام داد و از آيه «وَتِلْكَ حُجَّتُنَا آَتَيْنَاهَا إِبْرَاهِيمَ عَلَى قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَنْ نَشَاءُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ «83» الانعام» استنباط اين معنی نمود بگلگونه شهادت سرخرو گرديده چه بلا تعصب بيجاست ديده را ناديده و شنيده را ناشنيده كردن و اگر اهل سنت بخوف مخالفين ذكر فضايل اميرالمؤمنين می نمايند چرا بخوف مخالفين مطاعن و مثالب ابوبكر و عمر را بيان نمی كنند كه مخالفين ايشان بذكر فضايل امير قناعت ندارد تا اين ضميمه ذميمه همراه او نباشد.

كيد هفتاد و يكم: آنكه گويند باری تعالی روز قيامت اعمال و طاعات اهل سنت را «هباء منثور» خواهد ساخت و جواب اين كيد نص قرآنی بس است قوله تعالي «إِنَّ الَّذِينَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ إِنَّا لَا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا «30»«الكهف» و قوله تعالي «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ «7»«الزلزلة» و نيز گويند كه اگر غير روافض كسی تمام عمر بلكه هزار سال عبادت خدا بجا آرد و زهد و تقوی شعار گيرد هرگز او را فائده نكند و از عذاب نجات نبخشد حالانكه حق تعالی در قرآن مجيد در مخاطبه مشركين عرب كه همين اعتقاد داشته اند ميفرمايد «لَيْسَ بِأَمَانِيِّكُمْ وَلَا أَمَانِيِّ أَهْلِ الْكِتَابِ مَنْ يَعْمَلْ سُوءًا يُجْزَ بِهِ وَلَا يَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَلَا نَصِيرًا «123» وَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلَا يُظْلَمُونَ نَقِيرًا «124»«النساء» واگر شيعه گويند كه چون اهل سنت انكار امامت جناب اميرالمؤمنين نمودند ايمان ايشان بر هم شد زيرا كه اعتقاد امامت مثل اعتقاد نبوت از ضروريات ايمانست گوئيم حاشا و كلا كه اهل سنت استحقاق امامت جناب امير يا كسی از ائمه طاهرين را انكار نمايند نهايت آنكه اهل سنت ابوبكر و عمر را نيز مستحق امامت ميدانند و ميگويند كه چون اجماع بر تعيين يك كس از جماعه مستحقين امامت منعقد شود امام بالفعل اوست و لهذا در وقت انعقاد بيعت اهل حل و عقد با جناب امير او را نيز امام بالفعل ميدانند خلص كلام آنكه استحقاق امامت نزد اهل سنت اگر بنص ثابت شود آن را خلافت راشده گويند و اگر بعقل و قراين ظنيه ثابت شود آنرا خلافت عادله نامند و اگر بدون استحقاق شخصی متغلب گردد آن را خلافت جائره و ملك عضوض دانند و خلافت خلفاء اربعه نزد ايشان خلافت راشده است پس استحقاق امامت هر يكی از ايشان بنص ثابت است و اگر اعتقاد امامت بالفعل هر امام در هر وقت از ضروريات ايمان باشد لازم آيد كه ايمان شيعه نيز برهم شود زيرا كه در حين حيات حضرت امام حسن معتقد امامت حضرت امام حسين نيستند بلكه امامت هر امام را در زمان امام سابق و امام لاحق او معتقد نيستند پس درين صورت شيعه نيز منكر امامت جميع ائمه باشند زيرا كه حضرت امير نيز در حيات پيغمبر صلی الله عليه و سلم امام بالفعل نبود نزد ايشان و شيعه چه می توانند گفت در حق محمد بن الحنفيه و زيد شهيد كه ايشان و امثال ايشان از امام محمد باقر نموده اند و اين هر دو بزرگ را آن دو بزرگ هيچگاه امام ندانسته پس اگر ايمان محمد بن الحنفيه و زيد شهيد صحيح باشد ايمان اهل سنت بالاولی صحيح خواهد بود كه ايشان استحقاق امامت جناب امير را در حال معتقداند و امام بالفعل نيز در وقت خود می دانند و طرفه آنست كه در كتب اين فرقه با وصف كمال بغض و عداوتی كه با اهل سنت دارند روايات صحيحه از ائمه موجود است كه دلالت بر نجات اهل سنت می نمايد چنانچه ان شاءالله تعالی در باب معاد نقل كرده خواهد شد و اين همه غلو و تعصب ايشان از بی تميزی ناشی شده كه در ميان نواصب و اهل سنت فرق نمی ‌كنند و عقائد نواصب را با اهل سنت نسبت مي دهند اوايل ايشان نادانسته و اواخر ايشان ديده و دانسته اين بی تميزی را برخود لازم گرفته اند و ازين جنس است آنچه در كتب ايشان مرويست كه اگر روافض سالهاي بيشمار در عصيان الهی بگذرانند و ارتكاب محرمات قبيحه نمايند اصلا ازيشان مؤاخذه نخواهند شد و بغير حساب به بهشت خواهند رفت بلكه بعضی از شيعه را در مقابله هر گناه حسادت خواهند داد و نيز در كتب ايشان مرويست كه بعض اعمال شيعه خصوصا لعن سلف موازی اعمال بسياری از انبياست و نيز در كتب ايشان مذكور است كه گناه شيعی افضل است از عبادت سنی زيرا كه گناه شيعی روز قيامت به نيكی مبدل خواهد شد و جزای خير برآن خواهد يافت و عبادت سنی حبط خواهد شد و هباء‌ منثور خواهد گشت.

كيد هفتادودوم: آنكه طعن ميكنند بر اهل سنت كه ايشان در صحاح خود روايت كرده اند كه پيغمبر را سهو در نماز رو داد و بجای چهار ركعت دو ركعت ادا فرمود حال آنكه همين حديث در صحاح شيعه مثل كافي كليني و تهذيب ابوجعفر طوسي بااسانيد صحيحه مرويست و سابق گذشت كه سهو در افعال بشريه قصوری ندارد كه انبيا را ازآن دور دارند آری سهو در تبليغ حكمی از احكام الهی بر انبيا روا نيست و واقع هم نشده.

كيد هفتاد و سوم: آنكه گويند اهل سنت در احاديث خود نقل كنند كه آنحضرت صلی الله عليه و سلم را ليلة التعريس نماز صبح قضا شد و درآن وادی شيطانی مسلط بود كه بر مردم غفلت انداخت پس شيطان را بر آنجناب نيز تسلطی ثابت ميكنند و اين طعن ايشان پيش كسی سر سبز مي‌شود كه بر كتب اينها اطلاعی نداشته باشد كليني در كافي و ابوجعفر در تهذيب قصه ليله التعريس را بااسانيد متنوعه و طريق متعدده روايت كرده اند.

كيد هفتاد و چهارم: افترا كنند بر اهل سنت كه ايشان خوارج و حرويه را توثيق و تعديل می نمايند و از آنها در كتب احاديث خود روايت كنند بلكه گويند كه بخاری در صحيح خود از ابن ملجم روايت آورده و اين طعن خود افتراء بحت و بهتان صرف است احتياج جواب ندارد زيرا كه كتب اهل سنت بفضله تعالی مثل آفتاب روشن اند هزاران نسخه هر كتاب در دست مردم از شرق تا غرب موجود است روايت ابن ملجم و خوارج ديگر كجا درآن كتب يافته می شود و نزد اهل سنت بغض اهل بيت و اميرالمؤمنين از قوادح صحت روايت است كه صاحب آن صادق القول و صالح العمل باشد و بنابران كسی را كه حريز بن عثمان را توثيق كرده است تخطيه نموده اند و گفته اند كه او ظاهر حال و صدق مقال او فريب خورده و بر عقيده باطنی او اطلاع نداشته كه از مبغضان اميرالمؤمنين بود و در كتب اهل سنت لقب ابن ملجم اشقي الاخرين است بحكم حديث نبوي كه قاتل اميرالمؤمنين را اشقی الاخرين و عاقر ناقه صالح را اشقی الاولين فرموده و وقتی كه ابن ملجم اميرالمؤمنين را شهيد كرد و خود بعد از ان كنده دوزخ گرديد بعضی از حروريه در مدح او ابيات و قصائد انشا كردند و او را برين كار ستايش و آفرين نمودند شعراء اهل سنت در مقابله آنها قصائد پرداختند و جواب دندان شكن داده همه آن ابيات و قصائد در استيعاب موجود است آری در بخاری روايت از مروان آمده است با وجودی كه او نيز از جمله نواصب بلكه رئيس آن گروه شقاوت پژوه بود ليكن مدار روايت بخاری بر امام زين العابدين است و سند او منتهی بايشان اگر ايشان از مروان روايت كنند بخاری را از ان احتراز كردن چه لايق و نيز بخاری تنها از مروان هيچ جا روايت نه كرده مسور بن محزمه يا ديگری را همراه او آورده و سابق گذشت كه اگر منافقی يا مبتدعی شريك اهل حق در نقل بعضی اخبار شود از وی گرفتن مضايقه ندارد علی الخصوص مرويات مروان در بخاری باين صفت هم بيش از دو جا نيست يكی قصه حديبيه و دوم قصه سبي طائف و بني ثقيف و ظاهر است كه اين هر دو جا به عقيده و عملی تعلق ندارند و در صحاح ديگر نيز همين قدر و بهمين صفت روايت مروان وارد است و عكرمه كه چيله خاص ابن عباس و شاگرد رشيد ايشانست روايت بسيار در كتب اهل سنت دارد و بعضی ناواقفان تهمت نصب و خروج بروی كرده اند ليكن از انصاف بسيار بعيد است زيرا كه وی از موالی خاص و خانه پرورد ابن عباس و شاگرد رشيد ايشان و ملازم صحبت ايشان بود و ابن عباس بالاجماع از شيعه اولی و از محبان و ناصران اميرالمؤمنين است چنانچه قاضي نورالله شوشتری نيز او را از شيعه شمرده پس چه امكان دارد كه اين قسم مولی او كه هم صحبت و هم مشرب او باشد از عقيده او اين قدر دور افتد و ابن عباس با وصف دريافت حال كه درين قسم صحبتها پوشيده ماند پس از محالات عاديه است او را از خود دور نه كند و از صحبت خود نراند.

كيد هفتاد و پنجم: آنكه گويند اهل سنت در نماز خود بر مهره خاك سجده نه كنند پس ايشان مشابهت به شيطان دارند كه از سجده خاك تكبر ورزيد و ملعون گرديد قوله تعالي «قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ «76» «الاعراف» بعضي شعراء ايشان اين مضمون را بنظم آورده و گفته.

شعر:

آنكس كه دل از بغض علي پاك نكرد * بي شك تصديق شه لولاك نه كرد

بر مهر نماز كي گزارد سنی * شيطان ز ازل سجود بر خاك نه كرد

جواب اين طعن آنكه اهل سنت از سجده كردن بر خاك احتراز ندارند اما بر چيزهای ديگر مثل جامه و پوست حيوانات نيز سجده جائز شمارند و در اخبار مشهوره واقع است كه شيطان قبل از ملعون شدن هيچ جا از زمين و آسمان نگذاشته بود كه بران سجده نكرده بود و آن همه سجده های او نامقبول افتاد چون از يك سجده كه بسوی آدم خاكی كه صورت پوست و گوشت داشت بجا نياورد پس معلوم شد كه بر خاك صرف سجده كردن و از سجده پوست و مانند آن كه از خاك پيدا شود و صورت ديگر بهم رساند احتراز كردن اين انجام دارد و آنچه در كتب شيعه از تحقير آدم و بغض و حسد او با اهل بيت نبوی و انكار نبوت او مروی و منقول است ان شاءالله تعالی در باب نبوت ذكر كرده خواهد شد پس شخصی كه ترك تعظيم او شيطان را باين مرتبه رسانيد تحقير تذليل او اين فرقه شيعه را چه خواهد كرد حالا انصاف بايد داد كه مشابهت شيطان چيست و مشابه شيطان كيست و شعری كه مذكور شد بيت اولش عين عقيده اهل سنت است و بيت دويمش ناقص المضمون افتاده زيرا كه شيطان از سجود بر خاك هيچ گاه احتراز نه كرده بلكه از سجود برای آدم خاكی تكبر ورزيده و ظاهر است كه شيعه و سنی هر دو برای خاك سجده نمی كنند و انصاف اينست كه سجده بر خاك بنابر ضرورت جائز است و إلا چه مناسب است كه نشستگاه خود را براي راحت مقعد ناپاك كه اخس اعضاء و معدن نجاست است بمسندهای مقيشی و زردوزی و نمدها و قالين ها گلگون بيارايند و چون نوبت به حضور و مناجات حضرت پروردگار رسد خاكی بيارند و بهترين اعضاء خود را كه سر و چهره است و بمقتضاء حديث «ان الله خلق آدم علي صورته» مظهر صفات وجوبيه است از علم و قدرت و سمع و بصر و كلام بران نهند و در حقيقت اين قول شيعه مشابه است بفعل مشركين جاهليت كه خود را مانند حيوانات برهنه ساخته طواف خانه كعبه می نمودند و اين قدر نمی فهميدند كه از انسان عبادت و تعظيم مقصود است ليكن به وصف انسانيت نه آنكه مانند حيوانات بر خاك بيفتند يا برهنه شوند و لهذا ستر عورت را واجب كرده اند و جامه را از شرايط نماز گردانيده قال الله تعالي «يَا بَنِي آَدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَكُلُوا وَاشْرَبُوا وَلَا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ «31»«الاعراف» و در نهادن بمهر خاك در مقام سجده اوهام بسيار راه می يابد اول آنكه مهر نهادن خاصه كفار و منافقين است دوم انكه سر بر خاك نهادن فال بداست مشعر بحبط عمل سوم آنكه مشابه است به بت پرستان كه چيزی را در وقت عبادت پيش رو دارند و علی هذا القياس چنانچه شعراء ‌اهل سنت اين مضامين را بنظم آورده اند شخصي گفته است:

رباعی:

از بغض و حسد مدام دل پاك به است * وين شيشه صاف از نه افلاك به است

بر مهر نماز ميگزارد شيعی * يعنی كه دهان سگ پر از خاك به است

و ديگري گفته شعر:

چون كار منافق بحضور انجامد * تلبيس و تصنعش بزور انجامد

مهر دل شيعی است كه در وقت نماز * از پرده اخفا به ظهور انجاميد

و ديگري گفته رباعی:

طاعت و زهد با دلی پر غل * همه هيچست و پوچ و لا طايل

رافضی را چو بنگری به سجود * خاك بر سر بود ازو حاصل

و ديگری گفته رباعی:

هر كه از لوث بغض ناپاك بود * سفلی است اگر چه بر نه افلاك بود

شيعی در عين اوج معراج نماز * مدی نظرش مهره از خاك بود

اي وای بر كسی كه زشوم نفاق و بغض * كردار نيك را همه صد پاره چاك كرد

دانی كه سجده كردن شيعی بمهر چيست * يعنی نماز خويش برابر بخاك كرد

و ديگری گفته رباعی:

سنی دل را بياد حق رسته كند * كافر ز پی آتش و خور خسته كند

شيعی كه خسيس تر بود وقت نماز * دل را بكلوخ خاك وابسته كند

و ديگری گفته رباعی:

شيعی كه هميشه تخم لعنت كارد * وقتی بغلط روی بطاعت آرد

خاكی كه بشكل مهر در سجده نهد * بر حبط عمل طرفه دلالت دارد

و ديگری گفته رباعی:

حمق شيعی بتو بگويم تا چند * گر عاقلی اين نكته ترا بس دربند

خاكی كه كند سنی ازو استنجا * اينها ببرند و سجده بروی بكنند

و ديگری گفته رباعی:

روزی گفتم كلوخ استنجا را * خوش باش كه شيعيان بتو سجده كنند

گفتا خاموش اين چه جای فخر است * كز بول تو اين گروه ناپاكتراند

كيد هفتاد و ششم: آنكه حكايات مفتريات و روايات مخترعات كه دال بر حقيقت مذهب خود و بطلان مذهب اهل سنت باشند و آنكه هر كه مذهب اماميه را انكار نموده و بايشان مباهلت كرده في الفور هلاك شده شايع و مشهور كنند از آنجمله نجاشی ذكر كرده است كه محمد بن احمد بن عبدالله بن قضاعه بن مهران حمال ابو عبدالله شيخ الطائفه مناظره كرد با قاضي موصل در مقدمه امامت روبروی ابن حمدان كه امير آن ديار بود رفته رفته سخن بآن انجاميد كه قاضی گفت اگر با من مباهله كنی پس موعد من فردا است طرفين حاضر شدند و مباهله نمودند و قاضی دست خود را در دست ابن مهران داد بعد ازآن هر دو بر خاسته از مجلس رفتند معمول قاضی بود كه در دولتخانه امير هر روز حاضر می شد چون دو روز گذشت و قاضی پيدا نشد امير معتمدی را از معتمدان خود به دريافت حال قاضی فرستاد معلوم شد كه ازآن هنگام كه از مجلس مباهله برخاست او را تپ گرفت و دستی كه در وقت مباهله دراز كرده بود آماسيد و سياه شد و روز دومش مرد و مثل اين حكايت حكايات بسيار است نزد ايشان و همه افترا است و اهل سنت اين قصه را هم مسلم نه دارند بلكه حكايت كنند كه اين محموم هالك مهرانی حمال بود والله اعلم بحقيقه الحال اينقدر از روی تواريخ معلوم است كه اين مهرانی حمال مردی بود دنيا طلب دروغ زن كه اصلا پروای كذب و افترا نداشت اگر اين قصه را وضع كرده نزد شيعه خود روايت نموده باشد دور ازو نيست و شايد قاضی موصل مطلقا امامت حضرت امير را منكر شده باشد كه مخالف مذهب اهل سنت و جماعت است و با شيعه در اثبات اصل امامت حضرت امير متفق اند مبحث در تقديم و تأخير است پس درينصورت هلاك شدن آن قاضی در مباهله خنكی چشم اهل سنت است و مردم موصل در آنزمان بسبب همسايگي اهل شام مايل بمذهب نواصب شده بودند پس اين احتمال دور نيست.

كيد هفتاد و هفتم: آنكه روايات مفتريات از ائمه عظام مشهور سازند كه شيعه را آتش دوزخ نمی رسد و در تصحيح اين روايات مبالغه نمايند و گويند كه راوی در وقت موت روايت كرده و گفته كه اين وقت دروغ گفتن نيست من ذلك ما رواه النجاشي عن الحسن بن علي بن زياد الوشاته البجلي الكوفي و كان عينا من عيون الطائفه و وجها من وجوههم و هو ابن بنت الياس الصيرفي الخراز من اصحاب الرضا عليه السلام انه روي عن جده الياس قال لما حضرته الوفاه قال لنا اشهدوا علي و ليست ساعه الكذب هذه الساعه سمعت اباعبدالله عليه السلام يقول و الله لايموت عبد يحب الله و رسوله و يتولی الائمه اتباع ايشانست در روش و طريقت چنانچه عظماء اولياء اهل سنت راست و مع هذا نص در مدعا نيست زيرا كه مراد از ائمه جميع پيشوايان دين اند پس خلفاء ثلاثه هم درآن داخل اند .

كيد هفتاد و هشتم: آنكه بعضی دروغ زنان ايشان كتابی تأليف كنند در مذهب خود و درآن اصول و فروع بيان نمايند و آن كتاب را نسبت كنند بحضرت صادق و بعضی رسايل خود را نسبت كنند به اصحاب باقر و به اصحاب صادق تا جاهلان باور دارند و اين مذهب را قبول نمايند حالانكه بالقطع از تاريخ معلوم است كه هيچكس از ائمه بتأليف و تصنيف نپرداخته و شكوه امامت هم همين را ميخواهد و إلا مثل ديگر مصنفان هدف سهام لم و لا نسلم دانشمندان روزگار می شدند كه من صنف فقد استهدف.

كيد هفتاد و نهم: آنكه گويند ابو رافع چيله سركار نبوی كه از مهاجرين سابقين بود و در مشاهد غزوات در ركاب آنجناب حضور داشت و اكثر داروغه بنگاه آنسرور ميشد از اماميه بود و بيعت بااميرالمؤمنين نموده و در جميع حروب حاضر بوده و در كوفه داروغگی بييت المال داشت كذا ذكره احمد بن علي النجاشي صاحب «نقد رجال الشيعه)‌ و غيره من علمائهم و اين افترائيست به غايت فضيحت كننده زيرا كه موت ابو رافع به اجماع مورخين قبل از قتل حضرت عثمان است بمدت قليل آری اينقدر صحيح است كه هر دو پسر ابو رافع عبيدالله و علي هم ركاب اميرالمؤمنين بودند و عبيدالله خدمت كتابت و انشاء هم داشت و روايت او از جناب امير در كتب اهل سنت بسيار موجود است و از احوال برادرش علي هيچ معلوم نيست و نجاشي در حق هر سه پدر و پسر طرفه افتراها نموده علي بن ابي رافع را از كبار تلامذه اميرالمؤمنين قرار داده و كتابی را در فنون فقه كه موافق به مذهب قوم است نسبت باو نموده و ابو رافع را از اماميه شمرده و كتابی را در سنن و احكام و قضايا كه موافق مذهب اماميه است به او نسبت كرده حال آنكه تاريخ دانان تمام عالم اجماع دارند بآنكه تا صد سال از هجرت هيچ تصنيفی در اسلام واقع نشده ازينجا تاريخ دانی اجله علماء ايشان توان فهميد.

كيد هشتادم: آنكه بعضی روايات موافق مذهب از تاريخ علي بن محمد عدوي ابوالحسن شمشاطي شيعی كه تاريخ طبري را مختصر نموده و در وی چيزيها افزوده و بسبب سهولت عبارت مشهور و رايج گشته نقل نمايند و گويند كه اين روايات در تاريخ طبري است حالانكه در اصل تاريخ ازآن روايات نام و نشانی پيدا نيست زيرا كه ايشان هر چه دران مختصر بينند نسبت باصل نمايند.

كيد هشتاد و يكم: آنكه بعضی روايات موافق مذهب خود از كتاب مردی نقل نمايند كه در خيال مردم از اهل سنت مينمايد حال آنكه في الواقع چنين نيست چنانچه ابن عقده كه جارودی رافضی بود و ابن قتيبه كه شيعی غليظ بود و اخطب خوارزم كه زيدی غالی بود و بعضی روايات از مردی آرند كه اكثر اهل سنت او را از خود ميدانند و حال آنكه او از اماميه است مثل هشام كلبی كه اكثر اهل سنت او را از خود شمارند و حال آنكه نجاشی او را در رجال خود ذكر كرده و في الواقع هم چنين است.

كيد هشتاد و دوم: آنكه بر بعضی از علماء اهل سنت افترا نمايند كه ايشان اراده الزام دادن بعضی ائمه عظام اهل بيت نموده بودند اما پيش نرفت و خود خفيف و ملزم شدند تا مردم را از آن عالم بلكه از جميع علماء اهل سنت تنفر حاصل شود و اتباع و تلمذ ايشان را عار دانند ازين جنس است آنچه عياشی آورده است بااسناد خود كه ابوحنيفه ابو عبدالله را گفت كه كيف تفقد سليمان الهدهد من بين الطير ابو عبدالله گفت لان الهدهد يری ما في بطن الارض كما يری احدكم الدهن في القاروره فنظر ابوحنيفه الی اصحابه فضحك فقال ابو عبدالله ما يضحكك قال ظفرت بك قال الذي يری ما في بطن الارض كيف لا يری الفخ في التراب حتی يأخذ بعنقه قال ابو عبدالله يا نعمان اما علمت أنه اذا نزل القدر عمي البصر و اين افترائيست صريح و بهانه ايست قبيح كه در وی هيچ شك و شبهه نيست زيرا كه ابوحنيفه نزد شيعه هم عالم بود جاهل نبود و از اهل تمكين و وقار بود سفله وضع و سبك گفتار نبود و اين چشمك‌ زدنها و بر كبرا و بزرگان گرفت و گير كردن ممكن نيست كه از اهل تمكين بوقوع آيد و هر عاقلی ميداند كه ديدن چيز مستلزم علم به احوال و غايات او نمی شود اگر هدهد دام را بر زمين به بيند و از غرض صياد خبردار نباشد چه دور است دانه‌هائی كه در دام است و دانه‌هائی كه در منتحل و غربال است نزد هدهد يكسان است قصور نظر نيست علت غائيه غربال و دام را جدا جدا دانستن لازم نظر بازی نيست بلكه ديدن چيز مستلزم ادراك حقيقت او نمی شود چه جای غايات و منافع او و ابوحنيفه هميشه بصحبت و خدمت حضرت صادق افتخار می نمود و كلمه لولا السنتان لهلك النعمان از وی مشهور است پس چه امكان دارد كه اين قسم داعيه نسبت بجناب ايشان بخاطر ابوحنيفه خطور كند يا اين كلام از زبان او برايد و به اجماع مورخين او را به دوازده هزار دينار سرخ مدد نمود و در كوفه بيان مناقب و مدايح اهل بيت و آنكه نصرت دادن زيد ابن علي درين زمانه موجب نصرت دين و اسلام است شروع كرد و در حقيقت باعث قيد كردن ابوحنيفه كه در عهد منصور عباسی واقع شد گويند كه منصور ايشان را به زهر كشت همين بود كه ايشان را بااهل بيت رسول رسوخ و محبت بسيار بود و چون اولاد زيد در نواح خراسان و سيستان بر منصور خروج كردند ايشان مردم را تحريض بر متابعت و مبايعت آنها می نمودند و هرگاه از ابوحنيفه منصور سوال كرد ممن اخذت العلم يا نعمان ابوحنيفه همين گفت كه من اصحاب علي عن علي و من اصحاب عبدالله بن عباس ابن عباس و قصص ابوحنيفه در مناظره خوارج و نواصب و هدايت يافتن بعضی ازيشان بتقريرات ابوحنيفه مشهور و معروف و در ألسنه و افواه مذكور و موصوف است از آن جمله است اين روايات صحيحه كه ايشان را همسايه بود حروری مذهب كه خيلی غلو داشت و جناب امير المؤمنين را كافر می انگاشت هر چند ابوحنيفه با وی در مقام ارشاد و نصيحت شده او را ازين اعتقاد خبيث مانع شدند پذيرا نكرد چندی با وی ترك ملاقات نمود و بعد چندی نزد وی رفت و خلوت طلبيد چون خلوت شد آن همسايه خبيث گفت كه چون آمدی و چه كار داری ابوحنيفه گفت كه من برای این آمدم كه شخصی مرا به پيغام نسبت دختر تو فرستاده است گفت آن شخص چون است و چه حال دارد ايشان دولت و حشمت و اخلاق و نسب و حسب وی بيان كردند و در آخر گفتند كه با اين همه خوبيها يك عيب دارد كه يهودی است آن همسايه رو ترش كرد و خيلی تفت شد و گفت كه عجب مردی آدمی بود كه مرد مسلمان را تكليف دختر دادن به يهودی مي دهی و اينقدر هوش نداری كه دختر مسلمان به يهودی چه قسم برسد ابوحنيفه آهسته گفت كه ای خواجه چندان تفت مشو تو كه اميرالمؤمنين علي را كافر گفتی من پی بردم كه چون دختر نبي صلی الله عليه و سلم به كافر برسد اگر دختر حروری به يهودی برسد چه مضايقه داشته باشد آن حروری سرنگون افگند و بعد ديری پای ابوحنيفه بوسيد و از مذهب خود توبه كرد و از محبان و مخلصان اميرالمؤمنين شد بحمدالله تعالی و درين روايت كه عياشي آورده غلط در غلط افتاده و سايل نجده حروری بود و مسئول عنه ابن عباس و در وی همين قدر است كه قال نجده الحروی لابن عباس إنك تقول ان الهدهد اذا ابصر الارض عرف مساحه ما بينه و بين الماء و هو لا يبصر شعره الفخ فقال ابن عباس اذا جاء القضاء غشي البصر و نيز از همين قبيل است آنچه طبري در احتجاج آورده انه دخل ابوحنيفه المدينه و معه عبدالله بن مسلمه فقال له يا اباحنيفه ان ههنا جعفر بن محمد من علماء آل محمد فاذهب بنا نقتبس منه علما فلما اتيا اذا هما بجماعة من شيعته ينتظرون خروجه فبينما هم كذلك اذ خرج غلام حدث فقال الناس هيبة له فقال ابوحنيفه لابن مسلمه من هذا الغلام فقال هذا ابنه موسی فقال لاجبيبنه بين ايدي شيعته قال مه لا تقدر علی ذلك فقال و الله لأ فعلنه ثم التفت الی موسی فقال يا غلام اين يضع الرجل حاجته في مدينتكم هذه قال يتواری خلف الجدار و يتوقي عين الجار و شطوط الانهار و مساقط في الثمار و لا يستدبرها فحينئذ يضع حيث شاء و اين روايت هم از اكاذيب متعصبان روافض است و صحيح آنقدر است كه ديگر علماء شيعه در كتب خود روايت كرده و اهل سنت نيز آورده اند كه لما دخل ابوحنيفه المدينه زار قبر النبي صلی الله عليه و سلم ثم اتی دار الصادق فجلس ينتظر خروجه فخرج ابنه موسی و هو صغير فقام و وقره ثم قال اين يضع الغريب حاجته في بلد كم فاجاب بما ذكر سابقا فقال ابوحنيفه «.وَإِذَا جَاءَتْهُمْ آَيَةٌ قَالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتَى مِثْلَ مَا أُوتِيَ رُسُلُ اللَّهِ اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ سَيُصِيبُ الَّذِينَ أَجْرَمُوا صَغَارٌ عِنْدَ اللَّهِ وَعَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا كَانُوا يَمْكُرُونَ «124»«الانعام» ازين روايت صحيحه معلوم شد كه ابوحنيفه بطريق استعجاب از فهم و ذكاء اطفال اهل بيت رسالت اين سؤال نمود چنانچه اطفال ذي هوش و تيز فهم را خاصتا چون از خاندان عالی باشد درين زمان هم امتحان بسؤال می نمايند و در حقيقت منظور سايل در امثال اين مقام يا تأكيد اعتقاد بزرگی آن خاندان برای خود يا اثبات علو درجه آن خاندان نزد غير خود می باشد نه قصد افحام و الزام معاذ الله من ذلك.

كيد هشتاد و سوم: آنكه گويند خليفه اول كه اهل سنت بحقيقت خلافت او قائلند در صحت امامت خود شك و تردد داشت بخلاف اميرالمؤمنين كه در امامت خود اصلا تردد نداشت و بر يقين و بصيرت بود از حال خود و اتباع يقين بهتر است از اتباع شك و برای اثبات شك خليفه اول روايتی وضع نموده اند كه در دم واپسين خود باين لفظ ميگفت ليتني كنت سألت رسول الله صلی الله عليه و سلم هل للأنصار في هذا الامر شي و شيخ ابن مطهر حلي بعد از روايت اين كلام موضوع خيلی زبان درازی و بلند آهنگی شروع كرده و بحساب خود گویی از ميدان مناظره برده اهل سنت گويند كه دليل افترا بودن اين روايت آنست كه اگر خليفه اول را در مقدمه انصار ترددی بود نص امامت بعد از خود بمهاجر كه عمر بن الخطاب است چرا ميكرد و لا اقل انصار را در وزارت و امور ديگر تشريك و تسهيم می نمود و اگر اين روايت از خليفه اول صحيح می شد می گفتم كه مدعاء او آنست كه كاش بحضور انصار از آنجناب سؤال می نمودم تا ايشان نيز جواب با صواب آنجناب را می شنيدند و با من كدورت خاطر نمی داشتند و بالفرض اگر اين كلام از خليفه اول صدور يافته باشد بالاتر از تحكيم حكمين كه از جناب اميرالمؤمنين بوقوع آمد نخواهد بود و به همين سبب خوارج و حروريه خروج كردند و از اعتقاد برگشتند و گفته اند كه اگر اين مرد را بكار خود يقين می بود تحكيم چرا ميكرد معلوم شد كه بی نص و استحقاق مدعی اين امر خطير شده بود چون ديد كه پيش نمی رود به صلح راضی گشت پنجايت نمود و معلوم است كه صدور اين قول از خليفه اول تا حال كسی غير از بعضی كذابان رافض نقل نكرده و صدور تحكيم از امير المؤمنين چيزيست كه نتوان پوشيد و نيز برين قول خليفه اول مفسده متحقق نشد زيرا كه انصار باين تمسك باز دعوای خلافت نكردند و بر صدور تحكيم مفاسد بی شمار مترتب گشت از آنجمله آن كه خلافت و امامت از خاندان اهل بيت نبوی بر آمده رفت و هيچ كس من بعد اين امر را برای ايشان نگذاشت به همين سند كه اگر ايشان را درين كار حقی می بود جناب اميرالمؤمنين چرا بتحكيم و پنجايت راضی می شد و از آنجمله است خروج حروريه و از آنجمله است تسلط نواصب و مروانيان بر بلاد اسلام و تن دادن مردم بحكومت ايشان الی غير ذلك.

كيد هشتاد و چهارم: آنكه گويند بزرگی اميرالمؤمنين باين مرتبه رسيده است كه مردم قايل بالوهيت آنجناب شدند و اين غلو اعتقاد در حق هيچ يكی از خلفاء ثلاثه واقع نشده پس جناب امير افضل و اليق بخلافت و امامت باشد ازيشان و نيز كثرت ظهور خوارق عادات و معجزات از اميرالمؤمنين نه خلفای ثلاثه دلالت ميكند كه خلافت و امامت حق ايشان بود و اين تقرير مشابه تقرير نصاریي است كه گويند غلو اعتقاد مردم در حق حضرت مسيح معلوم است و در حق پيغمبر آخر زمان آن قدر غلو مردم را حاصل نشده و نيز خوارق عظيمه از احياء موتی و ابراء اكمه و ابرص از حضرت مسيح به استمرار صدور می يافت و از پيغمبر آخر زمان اين قسم چيزها صادر نشده و اگر يك دو بار واقع شده شهرت و تواتر نيافته پس دين حضرت مسيح احق و اولی بالاتباع باشد و عاقل را از شنيدن اين تقريرات طرفه حيرتی به هم می رسد كه بسبب اعتقاد الوهيت كه مردم را خلاف واقع در حق حضرت مسيح يا در حق حضرت امير به هم رسيده چه بزرگی و فضيلت حاصل شد زيرا كه اجلاف عرب در حق عزی و لات و منات نيز همين اعتقاد داشتند و الفاظ الوهيت اطلاق ميكردند اگر همان جاهلان بی فهم يا اجلاف و امثال آنها به اغواء عبدالله بن سبا در حق اميرالمؤمنين هم آن اعتقاد پيدا كنند و آن الفاظ استعمال نمايند چرا موجب بزرگی شود و اگر مدار كار بزرگی بر اعتقاد عوام كالانعام گذاشته آيد بايد كه شيخ سدد و زينخان و امثال آنها از جميع بزرگان ما سبق كه ذكر اسماء آنها درين مقام كمال بي ادبی است افضل و احق باشند معاذ الله من ذلك و عجب است از علماء شيعه كه اين قسم اعتقاد فاسد را دليل اين قسم مطالب اصوليه ميسازند چنانچه يكي از آنها درين باب شعری گفته است و درآن شعر افترا بر شافعی نموده.

شعر:

كفی في فضل مولينا علي * وقوع الشك فيه أنه الله

و مات الشافعی و ليس يدري * علي ربه أم ربه الله

و همچنين كثرت صدور معجزات را دليل بر افضليت ساختن نزد شيعه راست نمی آيد زيرا كه صدور معجزات از حضرت مهدی آنقدر شدنی است از اجداد بزرگوارش نشده است و اين معنی موجب تفضيل او بر اجداد او نمی تواند شد و الا لازم آيد كه او افضل باشد از حضرت اميرالمؤمنين و اين باطل است به اجماع شيعه و سنی و اعجب عجايب آنست كه شيعه اثني عشريه با وجود كمال تحاشی از اعتقاد غلاة بحسب ظاهر ميلان خاطر باين تقريرات و امثال آن دارند و بعضی از ايشان اطلاق لفظ اله و اعتقاد حلول را صراحه نكرده و موحش دانسته جناب اميرالمؤمنين را سر خفی ناميده اند و گويند هر كه اين سر خفی را ظاهر نمايد خون او هدر است چنانچه بعضی از شعراء ايشان اين مضمون را بنظم آورده مي گويد.

شعر:

لاتحسبوني هويت الطهر حيدره * لعلمه و علاه من ذوي النسبي

و لا شجاعته في كل معركه * ولا التلذذ في الجنات من ازلي

و لا التبري من نار الجحيم و لا * رجوته من عذاب النار يشفع بي

لكن عرفت هو السر الخفي فان * اذعته حللوا قتلي و عز ربي

يصدهم عنه داء لا دواء له * كالماء يعرض عنه صاحب الكلب

و بعضی علماء ايشان در مؤيدات اين مقاله وارد كنند كه جناب پيغمبر شانه خود را زير قدم حضرت امير داشت و اين قصه را چنين روايت كنند كه جناب پيغمبر صلی الله عليه و سلم چون روز فتح مكه داخل كعبه شد ديد كه بتان بسيار دران خانه نهادند پس همه را شكست و انداخت مگر يك صنم كه او را بر طاق بلند نهاده بودند دست مباركش بآن نرسيد پس اميرالمؤمنين علي فرمود كه بر شانه من قدم گذاشته بالا بر آمده آن بت را بشكن اميرالمؤمنين از راه ادب گفت يا رسول الله صلی الله عليه و سلم ترا بايد كه بالای شانه من قدم نهی و بر آمده بت را بشكنی پيغمبر صلی الله عليه و سلم فرمود كه ترا طاقت بر داشتن بار نبوت نخواهد بود و ازينجا معلوم شد كه وجه بالا بر آمدن اميرالمؤمنين بر شانه آن جناب چه بود و كدام سر خفی درين واقع در كار است و نيز در حديث هجرت وارد شده كه خليفه اول ابوبكر صديق رضي الله عنه در شب هجرت چند گروه جناب پيغمبر را بر پشت خود بر داشته و بر انگشتان پای خود راه رفته و برای احتراز از پيدا شدن نقش پا كف پا را بزمين نرسانيده پس كمال قوت ابوبكر و تحمل او بار نبوت را از اينجا به ثبوت می رسد و قصه بر آمدن اميرالمؤمنين را بر شانه آنجناب نبوی كه روايت كرده اند هرچند زبان زد عوام است ليكن در احاديث صحيحه اهل سنت يافته نمی شود تا قابل الزام دادن ايشان باشد آنچه در صحاح ايشان موجود است همين قدر است كه أنه صلب الله عليه و سلم دخل الكعبه يوم الفتح و حول البيت ثلاثماثه و ستون نصبا فجعل يطعنها بعود في يده و يقول «وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا «81»«الاسراء» فكانت تسقط بإشاره يده و ازين روايت معلوم می شود كه بمجرد اشاره دست مبارك بتان می افتادند و حاجت بالا برآمدن نبود شايد اين قصه بتان گردا گرد كعبه باشد و بتان درون كعبه را در صحبت ديگر بنوعی كه روايت كرده اند شكسته باشند ليكن در كتب اهل سنت همين قدر مذكور است كه تصاويری كه بر ديوارهاء كعبه كرده بودند بآب شستند و اسامه بن زيد كه متبنی زاده جناب پيغمبر صلی الله عليه و سلم بود آب از زمزم می آورد و پيغمبر صلی الله عليه و سلم خود بدست مبارك می شست و چون نوبت به تصاوير مجسمه كه آنها را بتان گويند رسيد حكم فرمود كه از خانه كعبه بيرون برند چنانچه صورت حضرت اسماعيل و حضرت ابراهيم را نيز برآوردند و در دست آنها قرعه‌هاي فال بود پس پيغمبر صلی الله عليه و سلم فرمود كه لعنت خدا باد برين كافران می دانند كه اين هر دو بزرگ گاهی اين كار نكرده اند و به دروغ در دست اينها اين قرعه‌ها داده اند.

كيد هشتاد و پنجم: آنكه طعن كنند بر اهل سنت و جماعت كه ايشان مذهب ابوحنيفه و شافعي و مالك و احمد اختيار ميكنند و مذهب ائمه را اختيار نميكنند حال آنكه ائمه احق اند به اتباع به چند وجه اول آنكه اينها جگر پاره های رسول اند و در خانه رسول پرورش يافته و آيين و رسوم شريعت را از طفلی ياد گرفت و مثل مشهور است كه اهل البيت ادری بما فيه دوم آنكه در حديث صحيح كه نزد اهل سنت نيز معتبر است امر به اتباع ايشان وارد شده قال رسول الله صلی الله عليه و سلم «اني تارك فيكم الثقلين ما إن تمسكتم بهما لن تضلوا بعدي كتاب الله و عترتي أهل بيتي» و قال رسول الله صلی الله عليه و سلم «مثل اهل بيتي فيكم مثل سفينة نوح من ركبها نجا و من تخلف عنها غرق» سوم آنكه بزرگی ائمه و علم و تقوی و عبادت و زهد ايشان متفق عليه است سنی و شيعه هر دو قايل اند بخلاف ديگران و هر كه بالاتفاق باين بزرگی ‌ها موصوف باشد اولی و اليق به اتباع است از كسی كه در بزرگی او اختلاف باشد جواب اين كيد آنكه امام نائب نبی است و نائب نبی صاحب شريعت است نه صاحب مذهب زيرا كه مذهب نام راهی است كه بعضی امتيان را در فهم شريعت كشاده شود و بعقل خود چند قاعده قرار دهد كه موافق آن قواعد استنباط مسايل شرعيه از مواخذ آن نمايد و لهذا محتمل صواب و خطا می باشد و چون امام معصوم از خطاست و حكم نبی دارد نسبت مذهب باو نمودن هيچ معقول نمی شود و لهذا مذهب نمی دانند بلكه افعال و اقوال آنها را مواخذ فقه و دلايل احكام می شمارند و آنها را وسايط وصول علوم شرعی از جانب غيب می انگارند و نيز اتباع فقهاء مذكورين اتباع ائمه است كه ايشان فقه و مذهب و قواعد استنباط را از حضرت ائمه فرا گرفته اند و سلسله تلمذ خود را باين بزرگواران رسانيده پس رتبه ائمه نزد اهل سنت رتبه پيغمبر و صحابه كبار است كه اتباع آنها مقصود دارند ليكن نسبت مذاهب بآنها نمی نمايند و اگر از حال شيعه نيك بشگافيم ايشان هم اتباع كسانی ميكنند كه خود را به ائمه منسوب می سازند اخذ علم ازيشان می كنند نه اتباع ائمه بلا واسطه اين قدر تفاوت است كه متبوعان اهل سنت در اصول عقايد مخالف ائمه نبوده اند و ائمه در حق آنها بشارتها داده اند بخلاف متبوعان شيعه مثل هشامين و احوال طاق و ابن اعين و امثال اينها كه صريح در عقايد اصليه مخالف ائمه گذاشته اند و بجسميت باري تعالی و بدا و غير ذلك قايلند و حضرت ائمه از ايشان تبری نموده اند و شهادت بر بطلان عقايد ايشان داده و بدروغگوئی و افترا نسبت كرده چنانچه همه اين مطالب در باب سوم و چهارم از روی روايات معتبره شيعه نقل كرده خواهد شد و حقيقت الامر اينست كه منصب امام اصلاح عالم است و ازاله فساد پس در هر فن كه قصور يابد آن را تكميل فرمايد و آنچه بر روش صواب باشد بر حال خود بگذارد تا تحصيل حاصل و احمال ضروريات لازم نيايد پس حضرات ائمه در زمان خود اهم مهمات مقدمه سلوك و طريقت را ساخته اند و مقدمه شريعت را بر ذمه ياران رشيد و مصاحبان حميد خود حواله فرموده اند و خود متوجه بعبادت و رياضت و تربيت باطن و تعيين اذكار و اوراد و تعليم ادعيه و صلاة و تهذيب اخلاق و القای فوائد سلوك بر طالبين و ارشاد بر طريق گرفتن حقايق و معرف از كلام الله و كلام الرسول مشغول بوده اند و بسبب عزلت و حب خلوت كه لازم اين شغل شريف است التفاتی به استنباط و اجتهاد نداشته اند و لهذا دقايق علم طريقت و غوامض حقيقت و معرفت از ايشان بسيار منقول شده و اهل سنت سلاسل ولايت را منحصر در ذوات عاليات ايشان دارند و حديث ثقلين نيز بهمين طريق اشاره می فرمايد زيرا كه كتاب الله براي تعليم ظاهر شريعت بسنده است حاجت بارشاد امامی نيست و آنچه محتاج بتعليم امام است دقايق سلوك طريقت است كه صراحه از كتاب الله مفهوم نمی شود و حضرات ائمه نيز اين اشاره را فهميد عنان عنايت خود را مصروف همين امر ضروری ساخته اند و امر اول را بطريق اجمال القا فرموده به علم و عقل مجتهدين وا گذاشته اند و لهذا به اجماع شيعه و سنی كسی از ائمه تأليف و تصنيف كتابی و تأصيل اصول و تفريع فروع هيچ عملی نكرده تا بكتاب او و فن مدون او استغنا واقع شود بلكه روايات مسائل و احكام در ياران ائمه منتشر بوده اند و قواعد استنباط در جزئيات مخفی و مستور مانده لابد شخصی می بايد كه آن همه روايات را جمع سازد و قواعد را تتبع نموده جدا نويسد و آئين و رسم اجتهاد را بنياد نهد پس معلوم شد كه چنانچه نسبت مذهبی به امامی معينی ندارد همچنان اتباع امام بلاواسطه نيز غير مجتهد را امكان ندارد و لهذا مقلد را در اتباع شريعت پيغمبر از توسيط مجتهد ناگزير است و شيعه هر چند در اول امر اتباع ائمه را ادعا می نمايند ليكن در مسايل غير منصوصه از ائمه علماء مجتهدين خود را مثل ابن عقيل و عضايري و سيد مرتضی و شيخ شهيد متبوع می سازند و بر اقوال آنها كه مخالف روايات صحيحه اخباريين از ائمه باشد فتوی دهند چنانچه در باب فروع بطريق نمونه ان شاءالله تعالي نبذي ازان مسايل مذكور خواهند شد و چون تقليد مجتهدی كه اقوال او مخالف بعضی از روايات ائمه بوده باشند نزد ايشان هم جايز شد و مانع از اتباع ائمه نگرديد پس اهل سنت را در اتباع ابوحنيفه و شافعی چه گناه لازم آمد بيش ازين نيست كه بعضی اقوام ايشان مخالف بعضی از روايات ائمه اند و في الواقع اين مخالفت با وصف اتفاق در اصول و قواعد ضروری نمی كند و از حيز اتباع نمی برآرد چنانكه محمد بن الحسن شيبانی و قاضی ابويوسف شاگردان ابوحنيفه و تابعان اويند و جاها مخالف او اختيار كرده اند و علی هذا القياس در جميع مذاهب و ابن الاثير جزری صاحب جامع الاصول كه حضرت امام علي بن موسی الرضی را مجدد مذهب اماميه در قرن ثالث گفته است پس مرادش آنست كه اماميه مذهب مدون خود را باو ميرسانند و دران وقت ماخذ مذهب خود او را دانند چنانچه گويند كه علقمه در تابعين و عبدالله بن مسعود در صحابه بانی مباني مذهب حنفي بوده اند يا گويند كه نافع و زهري در قرن تابعيين و عبدالله بن عمر در قرن صحابه بانی مذهب مالكيه بوده اند و اين هم ابن الاثير نوشته بنابر زعم اماميه و معتقد ايشان نوشته چنانچه مجددا هر مذهب را بنا بر اعتقاد و زعم اصحاب آن مذهب نوشته نه آنكه في الواقع چنين بود.

كيد هشتاد و ششم: آنكه علماء ايشان در مؤلفات خود از كتب اهل سنت و جماعت رواياتی كه موهم طعن در صحابه است نقل كنند و بآن استدلال نمايند بر عدم لياقت ايشان خلافت را و اين كيد ايشان به زعم خود اعظم مكايد است و في الواقع باين حيله بسياری را از جاده حق بلغزانند و تفصيل آن اخبار و روايات ان شاء الله تعالي در باب مطاعن بيايد و در آنجا معلوم شود كه آن اخبار و روايات اصلا با مدعای ايشان مساس ندارد و غرض ايشان از آن حاصل نمی شود و جواب اجمالی كه مقتضاء اين مقام است از آن روايات و اخبار آنست كه اگر الزام اهل سنت می خواهند پس لابد جميع مرويات صحيحه ايشان را اعتبار كنند و آنچه از مناقب و مدايح صحابه و خلفا نزد ايشان بتواتر منقولست نيز پيش نظر دارند و عند تعارض القسمين بوجوه ترجيح كه در علم اصول مقرر است دفع آن نمايند و اكثر را بر اقل و اظهر را بر اخفي و موافق عمل و اعتقاد راوی را بر مخالف آن حاكم سازند بعد از جمع و تلفيق و ترجيح و تصويب چه مستنتج شود و آن عين مذهب اهل سنت خواهد بود نه آنكه فقط روايات قادحه را كه اكثر آنها موضوعات و ضعاف اند و برخی اخبار احاد مخالف روايات جمهور و مع هذا ما دل و محمول بر محامل صحيحه منظور نمايند و از متواترات و قطعيات اغماض نظر كنند چنانچه معمول اين فرقه است و اين صنع ايشان بدان ماند كه شخص زلات أنبيا را عليهم الصلوة و السلام از قرآن مجيد التقاط نمايد مثل «فَأَكَلَا مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآَتُهُمَا وَطَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَعَصَى آَدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى «121»«طه» وسؤال حضرت نوح در حق پسر خود و كواكب را پروردگار خود گفتن و به دروغ شكست بتان را نسبت به صنم بزرگ كردن و خود را خلاف واقع بيمار وانموده كه از حضرت ابراهيم صدور يافته و قتل قبطي از حضرت موسی و كشيدن ريش حضرت هارون كه برادر كلان و پيغمبر بودند بي تأمل و تحقيق كه از حضرت موسی نيز به وقوع آمده و گناه حضرت داود در مقدمه زن اوريا و علی هذا القياس و گويد كه در قرآن مجيد مطاعن و مثالب أنبيا بتواتر و قطعيت ثابت شده پس اينها مستحق نبوت نبودند و ايشان را نيك دانستن خلاف قرآن كردن است اين شخص بي تميز اينقدر نه فهميد يا فهميد و پرده شقاوت بر ديده عقل او تنيد كه نصوص قطعيه متواتره بيشمار از قرآن در مدايح و بيان خوبيهای حال و مال اين بزرگواران و جابجا ثناء اينها واقع است اگر در قصه يا حكمی عتاب بر ايشان برای عبرت ديگران كرده باشند و ايشان را تاديب و ارشاد نموده بشاند معارض و مناقض آن قطعيات كثيره نمی تواند شد و لابد آن را محملی است نيك كه دور از مرتبه ايشان كه بالقطع ثابت است نباشد بلكه اگر كسی خواهد آيات متشابهات كه دال بر جسميت و لوازم جسميت باری تعالی باشند و از وجه تا ساق اثبات اعضا و اجزا برای او تعالی نمايند از قرآن شريف بيارد و در حق او تعالی جميع نقصانات ثابت نمايد و گويد كه موصوف باين صفات لايق الوهيت و شايان خدائی نيست جواب اين شبهات همان يك حرف است كه به تحرير آمد حفظت شيئا و غايت عنك أشياء و اين كيد شيعه چه قدر بی معناست به حكايت ملحدی كه در مقام انكار نماز باين كلمه تمسك می كرد «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاةَ ... * الايه. النساء: 43» چون او را گفتند كه سياق اين آيت را بخوان و آيات ديگر را مثل «وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ* الايه. البقره: 43» و «قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ«المدثر: 43» نيز ملاحظه كن در جواب گفت كه بابا بر تمام قرآن كه عمل كرده است؟ اگر بيك دو كلمه او عمل نمائيم غنيمت است.

كيد هشتاد و هفتم: آنكه علماء ايشان با وجود ادعاء تاريخ دانی حكايات موضوعه مفتراه كه صريح موافق علم تاريخ كذب و بهتان اند در كتب معتمده خود ثبت نمايند و اثبات بعض امهات مسايل اعتقاديه خود بدان حكايت كذائی كنند و اكذب اين حكايات حكايتي است كه اهل اخبار و سير ايشان وضع نموده اند و علماء ايشان بسبب حسن ظني كه در حق اخباريين خود دارند آن را تلقی بالقبول نموده و تصحيح آن كرده و اثبات افضليت اميرالمؤمنين بر سائر أنبياء أولوالعزم و غير هم كه از امهات مسايل نبوات است و مخالف ملل ثلاثه يهود و نصاری و مسلمين بدان نموده و آن حكايت حليمه بنت ابي ذويب عبدالله بن الحراث سعديه است كه مرضعه جناب پيغمبر صلی الله عليه و سلم بود گويند كه در عراق بر حجاج بن يوسف ثقفی وفود فرمود و حجاج او را گفت كه ای حليمه خدا ترا نزد من آورد و من می خواستم كه ترا تكليف حضور دهم و از تو انتقام بگيرم حليمه گفت باعث اين شورش و موجب اين خشونت چيست گفت شنيده ام كه تو علي را بر ابوبكر و عمر تفضيل می دهی حليمه ساعتی سر فرو افگند و بعد ديری سر بر داشت و گفت كه ای حجاج بخدا قسم كه من امام خود را تنها بر ابوبكر و عمر ترجيح نمی دهم و ابوبكر و عمر را چه لياقت آنست كه با جناب او در يك ميزان سنجيده شوند من آنجناب را بر آدم و نوح و ابراهيم و سليمان و موسی و عيسی تفضيل می دهم حجاج بر آشفت و گفت كه من از تو دل ناخوش داشتم كه تو اين مرد را بر دو كس از صحابه رسول ترجيح مي دهی حالا كه بر أنبياء أولوالعزم او را تفضيل دادی دود از نهاد من برخاسته است اگر از عهد اثبات اين دعوا بر آمدی فبها و الا ترا پاره پاره كنم و عبرت ديگران سازم حليمه گفت اراده تو چيست اگر با من جفا منظور داری و می خواهي كه از راه ظلم و تعدی مرا بكشی اينك سر و طشت و اگر از من دليل بر اين دعوی ميخواهی گوش خود را متوجه كن و بشنو حجاج گفت كه آری بگو كه علی را بر آدم بكدام دليل تفضيل ميدهی حالانكه آدم را حق تعالی بدست خود خمير ساخت و تا چهل صباح بر وی رحمت نازل فرمود بعد ازآن روح خاص خود در كالبد او دميد و در بهشت خود ساكن فرمود و ملايكه را بسجود او مأمور ساخت حليمه گفت باين دليل كه در حق او فرمود «فَأَكَلَا مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآَتُهُمَا وَطَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَعَصَى آَدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى «121»«طه» و علي را در سوره «هل اتي» به طاعت و بندگيی ها وصف نمود و در آيه «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آَمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ «55»«المائدة» نيز او را به ادای صلوة و زكوة ستود و از عهد آدم تا اين دم كسی نگذشته كه در عين نماز انگشتری خود را بفقير صدقه دهد حجاج گفت راست گفتی باز گفت كه باری بگو علی را بر نوح به چه دليل برگزيدی و ترجيح دادی گفت كه زوجه علی فاطمه زهرا سيدة نساء العالمين بود كه نكاح او زير درخت سدرة المنتهی و گواهي ملايكه و سفارت جبرائيل امين انعقاد يافته و زوجه نوح كافره و منافقه بود چنانچه در نص قرآن شريف مذكور است پس حجاج از سرعت جواب حليمه خيلی متعجب شد و بر وی صد آفرين كرد و باز پرسيد كه علی را بر ابراهيم به چه دليل تفضيل دادی گفت ابراهيم در جناب باری تعالی عرض كرد كه «وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَلَكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيًا وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ «260» لیطمئن قلبی. الايه«البقره» و علی بر سر منبر می فرمود كه لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا باز حليمه گفت كه من شنيدم از پيغمبر خدا كه روزی نشسته بود و گردا گرد او جماعت مؤمنين و منافقين بودند پس فرمود كه ای گروه مؤمنان شب معراج برای من منبری نصب كردند پس بر وی نشستم و پدر من ابراهيم آمد و بالای منبر آمد و فروتر من بيك پايه برآن منبر نشست و جوق جوق پيغمبران می آمدند و بر من سلام می كردند تا آنكه ابن عم مرا كه علي بن ابي طالب است آوردند بر ماده شتری از ماده شتران جنت سوار بود و بدست او لواء الحمد و گرداگرد او قومی بوده اند كه چهره های نورانی ايشان مثل ماه شب چهاردهم می درخشيد پس ابراهيم پرسيد كه اين جوان كدام پيغمبر است گفتم پيغمبر نيست ابن عم من علي بن ابي طالب است پس گفت اين قوم گراگرد او كيستند گفتم اينها شيعه و محبين اويند ابراهيم گفت بار خدا مرا هم از جمله شيعه علي گردان فذلك قوله تعالی من سوره الصافات «وَإِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ «83» إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ «84»«الصافات» حجاج گفت راست گفتی حالا وجه تفضيل او بر سليمان بيان كن حليمه گفت كه سليمان پادشاهی دنيا و جاه از خدا درخواست كرد كه «قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَهَبْ لِي مُلْكًا لَا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ «35»«ص» و اميرالمؤمنين دنيا را به سه طلاق مطلقه ساخت و گفت «اليك عني يا دنيا طلقتك ثلاثه لا رجعه بعدها حبلك علی غار بك غري غيري لا حاجه لي فيك» حجاج گفت راست گفتی پس بر موسی بچه دليل تفضيلش می دهی گفت موسی وقتي كه از مصر بمدين شتافت خايف و هراسان بود قوله تعالی «فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ «21» «القصص»و اميرالمؤمنين شب هجرت بر بستر رسول الله صلی الله عليه و سلم بفراغ دل خواب می كرد اگر او را اندك خوفی و ترسی در دل می بود خوابش نمی برد حجاج گفت راست گفتی باز پرسيد كه بر عيسی بر چه دليل تفضيلش دادی گفت بدليل آنكه عيسی را در موقف حساب استاده كنند و از وی باز پرس نمايند كه آيا نصاری ترا بفرموده تو عبادت كردند و تو ايشان را بر اين داشتی و عيسی محتاج به اعتذار و توبه شود كما قال الله تعالی «وَإِذْ قَالَ اللَّهُ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلَهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قَالَ سُبْحَانَكَ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَلَا أَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ «116»«المائده». و امير المؤمنين را چون سبائيه خدا خواندند بر آشفت و آنها را اجلا فرمود و سياست نمود كه در مشرق و مغرب شهرت يافت و براءت ذمت او ظاهر شد حجاج گفت راست گفتی و او را بهزار دينار خوشنود ساخت و در هر سال برای او رسومی معين كرد باز حليمه گفت كه ای حجاج نكته ديگر بشنو مريم بنت عمران را چون درد زه گرفت در ميان بيت المقدس بود او را حكم الهی رسيد كه زود بيرون شو و بصحرا رو و زير تنه درخت خشك خرما بار خود بنه تا بيت المقدس از لوث نفاس تو ناپاك نشود و مادر علی را كه فاطمه بنت اسد بود چون درد زه گرفت وحي الهی باو آمد كه هان در كعبه داخل شو و خانه مرا بتولد اين مولود مشرف كن پس انصاف بده كه كدام يك ازين دو مولود افضل و اشرف است حجاج در حق حليمه دعاء خير كرد و او را معزز و محترم وداع نمود بايد دانست كه اين حكايت از سر تا پا موضوع و مفترا و كذب صريح و بهتان ظاهر است زيرا كه حليمه به اجماع مؤرخين تا زمان خلفا نزيسته و اگر تا زمان حجاج زنده بودی لااقل عمر او قريب يك صد و چهل سال بايستی بود بلكه علماء ‌تاريخ را اختلاف در آنست كه حليمه وقت بعثت را هم در يافت كرده است يا نه و ايمان هم آورده است يا نه ديگر آنكه حجاج شهره عالم است در سفك دماء و قتل ناحق و خون ريختن علی الخصوص شرفا و سادات و متوسلان خاندان اهل بيت را و از بدترين نواصب بود و عداوت او در حق اميرالمؤمنين و ذريه او زبانزد خواص و عوام است چنانچه جماعتی را از اهل سنت بهمين علت شهيد كرد و در مجلس او كسی بی استحضار او نمی در آمد و هر كه از ندما و نوكران او رو بروی او می رفت بر جان و آبروی خود ترسان و لرزان می بود و انس بن مالك را كه خادم خاص رسول الله صلی الله عليه و سلم بود و ديگر صحابيان عمده را اهانت و تذليل ميكرد و در پی كشتن حسن بصری و ديگر بزرگان آن عصر چه تلاشهای كه نكرد چه امكان است كه حليمه نزد آن خبيث آمده باشد با او اين گفتگو نموده باشد و وجه آمدن حليمه نزد حجاج هيچ معلوم نمی شود زيرا كه حجاج از اسخيا و كرما نبود كه حليمه از مسكن قوم خود يعنی بني سعد كه در حجاز در حوالی طايف بود به اميد عطا و نوال او قصد عراق ميكرد و از حجاج چه قسم تصور نتوان كرد كه حليمه را برين تقرير هزار دينار بدهد و برای او ساليانه مقرر نمايد زيرا كه آن خبيث از بدترين نواصب بود و از نواصب قيام دولت و سلطنت خود در همين ميدانستند كه در جناب اميرالمؤمنين روی خود را سياه كنند و مع هذا به اجماع مورخين شيعه و سنی هرگز منقول نشده كه حجاج در وقتی از اوقات حيات خود درين عقيده فاسده سستی و مداهنت كرده باشد با رجوع و توبه نموده باشد و بالاتفاق تا آخر عمر خود بر عداوت اميرالمؤمنين و ذريه طاهره او سادات كشی مصر بود آمديم بر احتجاجات حليمه و استدلالات او خيلی باب و تاب بيان كرده اند و در حقيقت مغزی ندارند بوجوه بسيار كه تعداد آنها طولی ميخواهد و ما درين جا تبركا بعدد ائمه اثناعشر عليهم السلام دوازده وجه ياد كنيم اول آنكه خلاف عقيده مقرره اهل اسلام است بلكه يهود و نصاری نيز كه هيچ ولی بمرتبه نبي نرسد دوم آنكه خلاف نصوص قرآنيه كه أنبيا را جابجا تفضيل بر جميع مخلوقات داده و با صلحا و برگزيدن و اختيار فرمودن ياد فرموده سوم آنكه درين احتجاجات زلات أنبيا را شمرده و با مناقب اميرالمؤمنين مقايسه نموده و از مجاهدات و معاملات حقانيه أنبيا سكوت ورزيده اگر مناقب و بزرگيهاء أنبيا را با بزرگيهاء مناقب اميرالمؤمنين می سنجيد و يكی را بر ديگری ترجيح ميدادید قابل آن بود كه مسموع شود و الا اين طريق احتجاج در هر جا جاری ميشود نيز ميتوان گفت كه پيغمبر آخر زمان را حق تعالی در «عبس و تولي» و در اخذ فداء اسیران بدر و در ترك استثنا و در نماز جنازه منافق و در رخصت دادن منافقين در غزوه تبوك و در جانب داری طعيمه و برادران او كه با يهودی در مقدمه دزدی خرخشه داشتند عتاب فرمود و اميرالمؤمنين بلكه ابوذر و عمار و سلمان و مقداد را در فلان فلان آيه ستود پس اينها افضل باشند از پيغمبر آخر زمان معاذالله من ذلك چهارم آنكه حضرت آدم ابوالبشر و اصل نوع انسانی است هر چه از نيكی و خوبی در اولاد و نسل او ظاهر ميشود بحكم نبوت در جريده اعمال او نوشته ميشود چنانچه مقرر است كه اعمال خير اولاد بر جريده اعمال والدين بشرط ايمان ثبت ميشوند پس بزرگی حضرت اميرالمؤمنين و نزول سوره «هل اتی» ‌در حق شان و صدقه دادن انگشتری خود بفقير در اثناء نماز يك نكته اينست از بزرگی حضرت آدم و اگر اعمال خير جميع أنبياء و اولياء و ائمه و اوصيا را بر شماريم هر همه را در صحيفه اعمال حضرت آدم مندرج و در نفس نفيس او مندمج يابيم كه در اصل رسم طاعت و بندگی و توبه و سر افگندگی آورده اوست «و من سن في الاسلام سنة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الی يوم القيامه» پنجم آنكه در مقام مفاضله حضرت نوح و اميرالمؤمنين تمسك بحال زوجهای ايشان نموده و پر ظاهر است كه تفضيل زوجه شخص بر زوجه شخص ديگر مستلزم تفضيل آن شخص برين شخص ديگر نمی شود زيرا كه زوجه فرعون افضل بود از زوجه حضرت نوح و حضرت لوط بالاجماع و زوجه اميرالمؤمنين بالقطع افضل بود از زوجات پيغمبر نزد شيعه ششم آنكه حديث «لو كشف الغطاء ما ازددت يقين» خبريست موضوع در هيچ كتاب از كتب شيعه و سنيان بسند مذكور نيست و بر تقدير تسليم مفيد تفضيل نمی شود زيرا كه اميرالمؤمنين نفی زيادت يقين نموده است و حضرت ابراهيم طلب اطمينان فرموده و اطمينان از جنس يقين نيست تا از حصول او زيادت يقين لازم آيد بلكه حالتی هست شبيه بعيان و قاعده معقول مقرره است كه «الزائد لابد ان يكون من جنس المزيد عليه». هفتم آنچه از حاضر شدن جناب اميرالمؤمنين در شب معراج روايت كرده نزد شيعه منقح نيست بلكه مختلف فيه است ابن بابويه قمي در كتاب المعراج در ضمن حديث طويل از ابوذر روايت ميكند كه ملائكه بر آسمان به پيغمبر ميگفتند كه «اذا رجعت الي الارض فاقرأ عليا منا السلام» و نيز ابن بابويه در همين كتاب ذكر كرده كه صحيح آنست كه اميرالمؤمنين در شب معراج همراه آن حضرت صلی الله عليه و سلم نبود و در زمين مانده بود ليكن پرده و حجاب از پيش نظر او بر داشته بودند و آنچه آن حضرت از ملكوت آسمانها ديد جناب امير در زمين مشاهده كرد و صاحب «نوادر الحكمه» ‌از عمار بن ياسر و قطب راوندی از بريده مرفوعا روايت كرده اند كه إن عليا كان مع النبی صلی الله عليه و سلم ليله الاسراء و انه رای كلما راه النبی صلی الله عليه و سلم و هر دو روايت نزد ايشان صحيح اند و با هم متناقض و متهافت هشتم آنكه سابق در حديث جارود عبدی مذكور شد كه همه أنبيا به ولايت علی مبعوث شده اند و معنی تشيع در اثر قول بولايت علي امری ديگر نيست چنانچه قاضی نورالله شوشتری بان تصريح نموده پس حضرت ابراهيم را اين معنی از ابتداء نبوت خود حاصل بود پس در شب معراج تحصيل حاصل نمودن و در خواست آنچه نزد خود موجود است از جناب باری تعالی معنی ندارد نهم آنچه در خوف حضرت موسی و فارغ دلی حضرت امير ذكر كرده نيز مغالطه بيش نيست زيرا كه حضرت امير را معلوم بود كه من مرد صغير السن و تابع پيغمبرام با من بالاستقلال عداوتی ندارند مرا چرا خواهند كشت پس وجه خوف در حق ايشان اصلا نبود و نيز جناب پيغمبر ايشان را تسكين فرموده بودند و ارشاد نموده كه انهم «سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِنْ جَاءُوكَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَإِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ يَضُرُّوكَ شَيْئًا وَإِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ «42»«المائدة» پس ايمان بقول پيغمبر ايشان را بر آن داشت كه فارغ دل ماندند و هنوز اسباب عداوت كه كشاكشی و قتل و قتال است فيما بين متحقق نبود و اسباب محبت كه قرابتهاء قريبه و پاس داری رياست ابوطالب است نيز بحال خود برقرار و خوف انتقام كشيدن از حمزه و عباس و ديگر اعمال و اخوان ايشان نيز موجود بخلاف حضرت موسي كه ايشان را تا آن وقت ازين بابتها هيچ حاصل نبود بلكه ظن غالب داشتند كه در بدل قبطي مرا خواهند كشت و مشورهای رؤساء قبط در تدبير و حيله اين كار بروايت معتبران بسمع ايشان رسيده و وعده حمايت الهی ايشان را از شر فرعونيان هنوز واقع نشده چنانچه بعد از آن كه به وعده الهی مطمئن الخاطر شدند و حق تعالی فرمود «قَالَ لَا تَخَافَا إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَى «46»«طه»ونيز فرمود «قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَنَجْعَلُ لَكُمَا سُلْطَانًا فَلَا يَصِلُونَ إِلَيْكُمَا بِآَيَاتِنَا أَنْتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغَالِبُونَ «35»«القصص» بمقابله فرعون كه لشكرها او و سطوات او معلوم است و كفار قريش را باو نسبت كاه و كوه تن تنها با يك برادر قيام نمودند و تا چهل سال با همچو پادشاه مخالف در يك شهر سكونت كردند بخلاف اميرالمؤمنين كه ايشان را نزد شيعه در هنگام غصب خلافت از ايشان ابوبكر كه نزد ايشان مرد ضعيف جبان بود قسمی ترس و خوف در دل نشست كه كار امامت را از دست دادند حالانكه امامت ايشان مثل نبوت حضرت موسی از جانب خدا مقرر بود و بجهت خوف و تقيه مفرط بسياری از فرايض و واجبات دين را ترك نمودند و به تحريف قرآن و تبديل احكام شريعت راضي شدند و نيز در عهد عمر بن الخطاب چون دختر ايشان را غصب نمود بسبب كمال هراس باين عار شنيع تن در دادند با وصف آنكه اين همه خوف و هراس بمجرد توهم ضرری بود نه خطر جان زيرا كه نزد شيعه از مقررات و مسلمات است كه هر امام را بوقت موت خود معلوم می باشد و باختيار خود می ميرد و نزد اهل سنت نيز ثابت و صحيح است كه جناب حضرت امير چون در قصبه ينبع بيمار شد كه صحابه برای عيادت ايشان در ان جا رفتند و عرض كردند كه درين قصبه غير از دهاقين و مزارعان كسی نيست صلاح آنست كه در مدينه منوره تشريف فرمايند تا اگر نوع ديگر واقع شود امر تكفين و تجهيز بواجبی صورت گيرد و ايشان در جواب فرمودند كه مرا پيغمبر خدا صلی الله عليه و سلم از حقيقت حال قتل من آگاه كرده است تا وقتيكه آن هنگام نرسد من نه خواهم مرد و علی هذا القياس بارها از ايشان صورت شهادت خود بتفصيل بلكه تعيين قاتل نيز مروی و منقول شده است پس با وجود اين معلومات ايشان را چرا خوف و هراس باشد دهم آنچه در ذكر حضرت سليمان بيان كرده پس حاشا كه ايشان طالب جاه و حشمت باشند كه اين معنی در اصل نبوت قدح ميكنند و انكار نبوت حضرت سليمان را غالب كه شيعه هم گوارا نخواهند كرد پس لابد ايشان را درين دعا و طلب غرض صحيح خواهد بود حالا در «تنزيه الانبياء و ائمه» كه كتاب معتبر شيعه و تصنيف سيد مرتضی است بايد ديد و توجيهات او را بايد فهميد و حاصل آنچه در وی مذكور است چند توجيه است اول آنكه ايشان طلب ملك كذائی كردند تا معجزه باشد بر نبوت ايشان و شرط معجزه آنست كه ديگری بران قادر نشود دوم آنكه غرض ايشان از طلب ملك اقامت عدل و انصاف و ارشاد و هدايت خلق الله بود كه اين مدعا در صورت اقتدار پادشاهي باسهل وجوه ميسر مي آيد و هر قدر اقتدار زايد باشد ممد اين مطلب است سوم آنكه از كلمه «لا احد من بعدي» مراد امت اوست خاص و درخواست اين مطلب برای امتياز نبی از امت است و درين توجيه خدشه ظاهر است زيرا كه احاديث صحيحه شاهد عموم اند و لفظ هم نص است در استغراق و نيز اين توجيه در طلب ملك موصوف باين صفت بكار می آيد نه در طلب اصل ملك چه پر ظاهر است كه امتياز نبی از امت به چيزهای بسيار می تواند شد طلب پادشاهت چه ضرور بود چهارم آنكه حق تعالی ايشان را آگاه كرده باشد كه در صورت حصول ملك كذائی ايشان را اصلح در دين حاصل خواهد شد و استكثار طاعات و مبرات و خيرات خواهند نمود و ديگری را اگر اين قسم ملك حاصل خواهد شد در حق او اصلح نخواهد بود بلكه مانع از توجيه بحق و اشتغال به طاعات و خيرات خواهد گرديد و از همين قماش سخنان ديگر هم درآن كتاب مذكورند و بهر حال اين امر موجب مفضوليت حضرت سليمان و افضليت حضرت امير نمی تواند شد زيرا كه حضرت امير نيز با وجود طلاق دادن دنيا طلب خلافت فرمود و كوشش و سعی بسيار نمود تا آنكه قتل و قتال مسلمين واقع شد پس معلوم كرديم كه بعضی اشخاص را تطبيق دنيا منافی طلب ملك نمی افتد زيرا كه در طلب اين امور ايشان را حب مال و جاه مقصود نمی باشد بلكه قدرت بر جهاد اعداء الله و استيصال كفار و ترويج احكام شريعت غرا و حفظ بيت المال و صرف آن بمستحقان منظور می شود و حضرت سليمان و حضرت امير در طلب ملك و خلافت باين نيت نيك شريك اند اينقدر فرق است كه حضرت سليمان اين معنی را از خدا خواست تا بی اسباب ظاهر او را تسخير مخلوقات فرمايد چنانچه بوقوع آمد قوله تعالی «فَسَخَّرْنَا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخَاءً حَيْثُ أَصَابَ «36»«ص» و قوله «وَالشَّيَاطِينَ كُلَّ بَنَّاءٍ وَغَوَّاصٍ «37»«ص» و حضرت امير در پرده اسباب ظاهر از جمع رجال و جنگ و قتال طلب فرمود اما ميسر نشد تا در نظر ايشان اسباب ظاهر را قدری و واقعی نماند و همين است سلوك خداوندی با خاصان خود كه ايشان را در هر دقيقه از دقايق معاملات تأديب و ارشاد ميفرمايد و انصاف آنست كه ترك دنيا مطلقا در دين محمدی مطلوب و مقصود نيست و اگر بترك دنيا تفضيل حاصل شود لازم آيد كه جوگيان هند و ريشيان كشمير و رهابين نصاری و لابنه هاء چين كه دنيا را طلاق بان داده اند زهد و خشك معاشي را شعار خود ساخته افضل باشند از حضرت سليمان و حضرت يوسف معاذ الله من ذلك يازدهم آنچه در تفضيل حضرت امير بر حضرت عيسی آورده ملخص اش دو چيز است يكی آنكه حضرت امير غاليان محبت خود را اجلا و تعزير فرمود و حضرت عيسی نفرمود دوم آنكه حضرت عيسی را بازپرس خواهد شد و ايشان محتاج بيان عذر خود خواهند گرديد و حضرت امير را نه بازپرس است و نه حاجت عذر و در هر دو چيز سخن است زيرا كه اين هر دو چيز موجب تفضيل امير بر حضرت عيسی نمی شوند اما تعزير و عدم تعزير پس بنابر آنكه غاليان محبت امير بحضور آنجناب اين كلمه كفر و هذيانات شايع و مشهور ساخته بودند و غاليان محبت حضرت عيسی بعد از رفتن ايشان از زمين بآسمان پس حضرت عيسي را تعزير آنها ممكن نبود و حضرت امير را ممكن بود بلكه اگر حضرت امير قتل مي فرمود نيز قدرت آن داشت و در صورت قتل غائله آنها بكلی منتفی می شد و چون مقدر نبود بسبب اجلا باز همان كلمات خبيثه و هذيانات قبيحه خود را در مداين و عراق و تبريز رايج كردند و اما آنكه بازپرس از حضرت عيسی واقع شود پس در قرآن مجيد ذكر آن فرمود بازپرس حضرت امير هيچ معلوم نيست و ندانستن چيزيست و نبودن چيز ديگر آری اگر بعد از حضرت امير پيغمبری مبعوث می ‌شد و قرآنی نازل ميگرديد و دران صريحا نفی بازپرس حضرت امير نزول ميی يافت البته تفرقه ثابت ميشد و درين قرآن خود عموم بعضی آيات دلالت ميكند كه از حضرت امير نيز بازپرس واقع شود قوله تعالی «وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَقُولُ أَأَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبَادِي هَؤُلَاءِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبِيلَ «17»«الفرقان» و ايشان نيز عذر بيان كنند «قَالُوا سُبْحَانَكَ مَا كَانَ يَنْبَغِي لَنَا أَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِكَ مِنْ أَوْلِيَاءَ وَلَكِنْ مَتَّعْتَهُمْ وَآَبَاءَهُمْ حَتَّى نَسُوا الذِّكْرَ وَكَانُوا قَوْمًا بُورًا «18» «الفرقان» و در ين قسم بازپرس قصوری نيست زيرا كه درين قسم سؤالها منظور توبيخ و تنبيه پرستندگان ايشان است تا بطلان مذهب آنها از زبان معبود آنها ثابت شود بدليل آنكه از ملائكه نيز اين قسم بازپرس واقع شدنی است قوله تعالی «وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعًا ثُمَّ يَقُولُ لِلْمَلَائِكَةِ أَهَؤُلَاءِ إِيَّاكُمْ كَانُوا يَعْبُدُونَ «40»«سب» و ملائكه بالاجماع معصوم و غير مكلف اند قابل عتاب و مواخذه نيستند و اگر از حضرت امير بازپرس نشود و از حضرت عيسی شود جای آن دارد زيرا كه حضرت عيسی پيغمبر بود و گفته پيغمبر حجت قاطع است كه بسبب تمسك بآن حجت عند الله عذری بهم ميرسد بخلاف حضرت امير كه ايشان سيد الأولياء بودند نه پيغمبر و گفته ولی حجت قاطعه نيست و نيز شهادت پيغمبر در حق امت به نيكی و بدی ضرور است قوله تعالي «وَيَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيدًا ثُمَّ لَا يُؤْذَنُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا وَلَا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ «84»«النحل» «فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَى هَؤُلَاءِ شَهِيدًا «41»«النساء» الی غير ذلك من الآيات و شهادت امام و ولی بر جميع امت ضرور نيست پس از آنجا معلوم شد كه وقوع سؤال از حضرت عيسی و عدم وقوع آن از حضرت امير دليل صريح است بر افضليت حضرت عيسی از حضرت امير دوازدهم آنكه آنچه در قصه ولادت حضرت عيسی ذكر كرده واهی محض و مخالف تواريخ است زيرا كه در تولد حضرت عيسی اختلاف بسيار است مشهور آنست كه تولد ايشان در بيت اللحم است و بعضی گويند بفلسطين و بعضی گويند بمصر و بعضی گويند بدمشق و كسی از مورخين اين نگفته كه حضرت مريم را درد زه در مسجد بيت المقدس لاحق شده بود و اگر بفرض اين هم بوده باشد پس ازين كجا كه ايشان را از مسجد بيرون كردند بلكه نص قرآنی دلالت صريح ميكند كه ايشان را اضطرار درد بر آن آورد كه بر چيزی تكيه نمايند و بسبب آنكه علوق حضرت عيسی بی پدر شده بود از اظهار اين امر در مردم عار داشتند لاچار بصحرا زدند و ويرانه جستند و تنه درخت را تكيه گاه ساختند و چون درين حالت بصحرا رفتن و بی استعانت به كسی وضع حمل نمودن خيلی دشوار آمد بی اختيار آرزوی موت نمودند قوله تعالي «فَأَجَاءَهَا الْمَخَاضُ إِلَى جِذْعِ النَّخْلَةِ قَالَتْ يَا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هَذَا وَكُنْتُ نَسْيًا مَنْسِيًّا «23»«مريم» و آنچه گفته است كه فاطمه بنت اسد را وحی آمد كه در خانه كعبه برود و وضع حمل نمايد دروغی است پر بيمزه زيرا كه كسی از فرق اسلاميه و غير اسلاميه قايل به نبوت فاطمه بنت اسد نشده حجاج چه قسم اين را مسلم ميداشت و روايت مشهور چنين است كه معمول اهل جاهليت بود كه روز پانزدهم رجب در كعبه را می گشادند و برای زيارت درون آن خانه مبارك می در آمدند و تولد حضرت عيسی نيز در همان تاريخ واقع شده و لهذا آن روز را يوم الاستفتاح گويند و مريم روزه نيز خوانند و مشايخ برای آن روز او را دو اذكار مقرر كرده‌اند و معمول بود كه قبل از آن بيك دو روز زنان زيارت می كردند اتفاقا روز زيارت زنان فاطمه بنت اسد نيز با وجود آنكه مدت حمل تمام كرده بود برای زيارت قصد نمود و چون اين روز در تمام سال يكبار اتفاق می افتاد با وصف دشواری حركت خود را بكمال رنج و مشقت تا در كعبه رسانيده و دروازه كعبه در آن زمان بمقدار يك قد آدم بلند بود چنانچه حالا هم همين قسم است ليكن دران زمان زينه پايه نداشت و زنان را مردان آنها بحركت عنيف می برآوردند و حالا زينه پايه از چوب بصورت كردانك اطفال درست كرده گذاشته اند و در وقت حاجت آن را كشيده متصل در كعبه می نهند درين حركت عنيف او را درد زه پيدا شد پنداشت كه بعد ساعتی اين درد تسكين خواهد پذيرفت از زيارت چرا محروم شود همين كه در كعبه درآمد طلق بر طلق درد پی درد آمدن گرفت و تولد حضرت امير واقع شد و در روايات شيعه بطور ديگر ديده شده كه ابوطالب بجهت شدت درد امتداد زمان و عدم تولد مايوس شده برای استشفا درون كعبه داخل كرد الله تعالی فضل خود فرمود كه زود تولد شد در كتب شيعه اين روايت را از حضرت امام زين العابدين آورده اند كه فرمود اخبرتني زبدة بنت عجلان الساعدية عن أم عمارة بنت عباد الساعدية أنها قالت كنت ذات يوم في نساء من العرب إذا أقبل ابوطالب كئيبا فقلت له ما شانك قال إن فاطمة بنت اسد في شدة من الطلق و إنها لا تضع ثم إنه أخذ بيدها و جاء بها إلی الكعبة فدخل بها و قال اجلسی علی اسم الله فجلست و طلقت طلقة فولدت غلاما نظيفا فسما ابوطالب عليا بالجمله اگر وضع و تولد در خانه كعبه موجب تفضيل حضرت امير بر حضرت عيسی باشد بر پيغمبر خود صلی الله عليه و سلم نيز خواهد بود و هيچ كس از سنی و شيعه باين قايل نيست و ايضا در تواريخ صحيحه ثابت است كه حكيم بن حزام بن خويلد كه برادرزاده ام المؤمنين حضرت خديجه كبري بود در كعبه متولد شده پس بايد كه حكيم بن حزام نيز افضل باشد از حضرت عيسي بلكه از جميع پيغمبران و شناعت اين لازم پوشيده نيست.

كيد هشتاد و هشتم: آنكه از توريت معظمه نقل كنند كه شرايع همگی شش اند و هر نبي صاحب شريعت را دوازده وصي بودند پس شريعت اولی شريعت آدم است و دوم شريعت حضرت نوح و سوم شريعت حضرت ابراهيم و چهارم شريعت حضرت موسی و پنجم شريعت حضرت عيسی و ششم شريعت حضرت مصطفی صلی الله عليه و سلم. و ملاحيدر آملي در محيط اعظم اسامی اوصياء هر يك به تفصيل بر شمرده كه مجهول اللفظ و المعنی غير مضبوط الاعراب اند و اين نقل كذب محض و افتراء بحت است در توريت معظمه اثری ازان پيدا نيست و دليل عقلی برين افترا آن است كه أنبياء سابقين بر جميع اهل زمين مبعوث نبودند پس انحصار شرايع را وجهی نيست ديگر آنكه هنوز كارخانه نبوت منقطع نشده بود بعد از حضرت آدم پسر او حضرت شيث و بعد ازو حضرت ادريس و بعد از حضرت ابراهيم حضرت اسحاق باز حضرت يعقوب باز حضرت يوسف و بعد از حضرت موسی حضرت يوشع نبی بودند پس قيام امر دين بوجود أنبياء حاصل می شد حاجت بنصب اوصيا چه بود و اگر مراد از اوصيا انبيا باشند بعد از پيغمبر ما وجود انبيا چه قسم متصور تواند شد و علی تقدير التنزل عن ذلك كله حاصل ازين نقل غير از عدد دوازده بدست ما نمیآيد يحتمل كه خلفاء ثلاثه هم در اوصيا داخل باشند بلكه ايشان اليق بوصايت اند كه جهاد و فتح بلدان و ازاله كفر و بناء مساجد و نصب منابر و ترويج شريعت باكمل وجوه از دست شان سرانجام يافت بخلاف حضرات ائمه كه اكثر ايشان تمام عمر در خمول و عزلت و خلوت گذرانيدند.

كيدهشتادونهم: آنكه گويند اهل سنت منكر بدهيات اوليه می شوند و بصحت رويت باری تعالی قايل اند حال آنكه رويت او تعالی بديهی الاستحاله است زيرا كه ديدن را چند شرط است كه بدون آن شروط محال است و با آن شروط واجب اول آنكه مرئي مقابل رائی باشد يا در حكم مقابل چنانچه در آئينه دوم آنكه پر نزديك نباشد سوم آنكه بسيار دور هم نباشد چهارم آنكه حجابی و حايلی در ميان نباشد پنجم آنكه در جائی باشد كه شعاع باو برسد نه در تاريكی و ظلمت ششم آنكه در غايت لطافت هم نباشد في الجمله كثافتی داشته باشد و لهذا هوا را نتوان ديد هفتم آنكه بينائی بيننده سالم باشد از كوری و شب كوری ديگر امراض بصر هشتم آنكه بيننده قصد دريافت هم بكند و ظاهر است كه مجموع اين شروط در حق باری تعالی بالاجماع مفقودند جواب از طرف اهل سنت آنست كه اين امور في الواقع شروط رويت اند ليكن در عادت بآن معنی كه ديدن چيزي بدون اين شروط عادی و مستمر نيست اما بطريق خرق عادت بدون اين شروط هم چيزيها را توان ديد و كدام دليل قايم شده است بر آنكه اين شروط عقليه اند و بدون آنها ديدن را عقل تجويز نمی كند پس معلوم شد كه بر شيعه عاديات با اوليات مشتبه شده اند و تفرقه نمی كنند و اين امر كار جاهلان است نه عالمان و محققان اكثری از اهل هندوستان را ديدم كه باريدن برف را انكار كنند كه خلاف عادت است و استحالات بيان می نمايند و گويند كه چيز منجمد مثل سنگ كه زياده بر مساحت كوهستانی باشد چه قسم در ميان آسمان و زمين معلق استاده ماند و ريزه ريزه ازآن فرود ايد و زراعت برنج را در ربيع انكار كنند حالانكه در ولايت سرد سير رايج و متعارف است آنكه در خط استوا هشت فصل می باشد نيز نزد ايشان از محالات است و همچنين حدوث ميوه ها در خلاف موسم معتاد ملك خود نزد اكثر جاهلان هر ملك از همين قبيل است و اگر فرض كنم شخصی را چنين عادت باشد كه قبل از طلوع آفتاب بخواب رود و بعد از غروب بيدار شود هرگز ديدن اشيا را تجويز نخواهد كرد مگر آن قدر كه زير مشعل و چراغ و شمع يا در نور قمر ادراك كرده است زيرا كه از حقيقت روز و كيفيت شعاع آفتاب آشنا نيست و ندانسته است كه شعاع آفتاب را به اين اشعه معلومه او هيچ نسبت نيست به شعاع آفتاب چيزی را كه از يك گروه توان ديد بشعاع مشعل و چراغ همان چيز را از يك تير انداز نتوان ديد و ديگر دقايق مرئيات و مسام ابدان كه در شعاع آفتاب ديده ميشوند در اشعه ديگر ديدن آن ممتنع است و چون اختلاف روز و شب دنيا و اقاليم و بلدان يك نشاء باينحد رسيده باشد اختلاف دو نشاء را كه عالمی ديگر است و زمانی ديگر و مكانی ديگر چه قسم از نظر بايد انداخت روزی كه شعاع «وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَوُضِعَ الْكِتَابُ وَجِيءَ بِالنَّبِيِّينَ وَالشُّهَدَاءِ وَقُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ «69»«الزمر» عالم آخرت را كه با لذات نورانی و مصداق «يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ «9»«الطارق» و يوم الفصل است منور سازد روزهای اين عالم در جنب آن روز شبستانی معلوم شود و حيات اين عالم در برابر حيات آن عالم حكم خواب به بيداری پيدا كند و ملائكه و ارواح و چيزهای ناديدنی اينجا مثل اخلاق كامنه و اعمال مخفيه مرئی و مبصر شوند و روح حيوانی بسبب تبدل نشاء انبساطی پيدا كند كه جميع حواس او از آنچه بودند به هزاران مراتب قويتر و حساستر كردند قوله تعالي «وَمَا هَذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الْآَخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ «64»«العنكبوت»و قوله تعالی «أَسْمِعْ بِهِمْ وَأَبْصِرْ يَوْمَ يَأْتُونَنَا لَكِنِ الظَّالِمُونَ الْيَوْمَ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ «38»«مريم» و قوله تعالي «لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هَذَا فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ «22»«ق» واول دليل بر آنكه اين امور شروط عقليه رويت نيستند آن است كه نصوص قرآنی بيش از هزار جا ناطق اند بآنكه حق تعالی شنوا و بيناست می شنود و می بيند و شيعه نيز خدا را سميع و بصير و شنوا و بينا ميگويند و ظاهر است كه مجموع اين امور در بينائی او تعالی مفقود اند و انطباع صورت مرئی در حدقه رائی و خروج شعاع هرگز در آنجناب متصور و متخيل نيست و نيز فلاسفه كه گرفتار عادات و پايبند عقليات اند نيز اين امور را شرط رويت ندانسته اند جائيكه ديدن روحانيات و مشاهده و مخاطبه با آنها تجويز كرده ثابت بن قره حرانی گويد كه روح زحال را با من اتصالی و الفتی بود و مرا بر دشمنان من اعانت و مدد می ‌كرد روزی سانحه شد كه بعض حاسدان من نزد خليفه وقت موفق بالله شكايت من كردند كه پسر ترا كه معتضد است اغوا می كند و بر فعلی شنيع باعث می شود خليفه بر من برآشفت و اراده قتل من كرد و من در آن وقت بی ‌خبر بر بستر خود خوابيده بودم كه بيك ناگاه روحانيت من آمد و مرا بيدار كرد و بصورت واقعه خبردار كرد و بگريختن امر فرمود من از خانه خود هراسان برآمدم و در خانه بعض دوستان درآمدم بعد ازين خبر موفق جماعه را برسم چوكی بخانه من فرستاد و مرا جستند و نيافتند و بر همسايه ها تشدد كردند هيچ سراغ پيدا نشد و پسر من كه سنان بود در خانه مانده بود و همراه من نه برآمده او را هم جستند و نيافتند حال آنكه او همراه ايشان ميگشت و ايشان او را نمی‌ديدند روز ديگر آن روحانيت نزد من آمد مرا ازين ماجرا خبر داد من گفتم كه مرا نيز همچو پسر من چرا نكردی كه مرا هم نميديدند تا در خانه خود می ماندم و بار منت دوستان نمی كشيدم گفت هيلاج تو در مقابله مريخ بود پس بر تو خاطر ما جمع نبود و هيلاج پسر تو سالم از نحوس بود بر وی اطمينان خاطر داشتم و نيز ثابت بن قره گفته است كه بعضی از قدماء فلاسفه كحلی مركب كرده اند كه نهايت مقوی بصر است بحدی كه روزانه ستارها می نمايند و چيزهای دور دست چنان بنظر می آيند كه گويا پيش رو نهاده اند و من آن كحل را برای تجربه در چشم شخصی از اهل بابل كشيدم آن شخص نقل كرد كه مرا جميع ستارها از ثوابت و سيارات در مكانات خود معلوم ميشوند و نور چشم من در اجسام كثيفه نفوذ ميكند و ماوراء آنها را می بينم پس من و قسطا بن لوقا بعلبكی بطريق امتحان در خانه داخل شديم و آن شخص بابلی را بيرون خانه گذاشتيم و اندرون خانه نوشتن كتابی شروع كرديم و آن شخص از بيرون خانه آن كتاب را بر ما ميخواند لفظ بلفظ و نشان ميداد كه سطر اولش اينست و سطر دومش اين و نيز ما كاغذ ميگرفتيم و چيزی مينوشتيم و او بيرون خانه نيز كاغذی گرفته نقل نوشته ما ميكرد باز هر دو را مقابله ميكرديم مطابق می شد و آن شخص را باری قسط از حال برادر خود كه در بعلبك بود سوال كرد او نظری افگند و گفت كه مريض است و او را اين وقت پسری بوجود آمده كه طالعش درجه سوم از ثور است بعد از تفحص و تحقيق همچنان بر آمد بالجمله هر كه اختلاف احكام دنيا و آخرت را ميداند و عموم قدرت الهی را اعتقاد ميكند هيچ امر از اموری كه در بهشت و دوزخ وعده كرده‌اند او را بعيد نمی نمايد و اين قدر خود مجمع عليه جميع اهل اسلام بلكه هر سه ملت است كه در آخرت مؤمن و كافر را فرشتگان و حور و ولدان مرئی خواهند شد و آخر ملك و حشم خود را بهشتی چنان خواهد ديد كه اولش را می بيند با وصف بعد مسافتی كه مابين واقع خواهد بود و نيز سابق از روايت ابن بابويه قمی در كتاب «المعراج» گذشته كه حضرت امير در زمين ميديد آنچه پيغمبر صلی الله عليه و سلم بر آسمان ميديد و نيز ابن بابويه در كتاب «روضه» بطريق متعدده و اسانيد معتبره و ابو جعفر طوسی در «امالی» روايت كرده اند كه هر مومن محتضر جناب پيغمبر و امير و سبطين را می بيند و نيز قطب راوندی روايت كرده كه چون حضرت خديجه را مدت حمل تمام شد و وقت ولادت حضرت فاطمه نزديك رسيد و درد زه پيدا شد حق تعالی حضرت حوا و حضرت ساره و حضرت مريم و آسيه زن فرعون را نزد ايشان فرستاد تا خدمت ايشان نمايند مانند آنكه زنان زنده مر زنان زنده را خدمت ميكنند پس حضرت خديجه آنها را ميديد و هم كلام می شد و نيز صفار در كتاب «البصائر» آورده كه جناب پيغمبر بر چشم ابوبكر دست مبارك خود ماليد و ابوبكر جعفر طيار و ياران او را در سفينه كه نزد نجاشی در دريای حبشه می آمدند يگان يگان ملاحظه نمود و شيخ الطايفه محمد بن النعمان در كتاب «المقالات» ادعا نموده كه آثار مذكوره و اخبار مسطوره نزد شيعه بحد تواتر رسيده اند و اين گفت و شنيد در صورتيست كه اهل سنت رويت مخلوقات و رويت خالق را از يك جنس شمارند و متحد الماهيت انگارند ليكن در كلام محققان ايشان مذكور است كه رويت خالق نوعيست جدا كه در دنيا غير از يك دو بار و آنهم خاتم الانبيا را حاصل نشده و رويت مخلوقات نوعيست علي حده پس درين صورت اشكال بالكليه زايل شد زيرا كه اگر يك نوع مشروط باشد بشروطی لازم نمی آيد كه نوع ديگر نيز مشروط به آن شروط باشد و هو بديهي جدا.

كيد نودم آنكه گويند عذاب قبر خاص برای اهل سنت و ديگر فرقه های اسلام است و اماميه را در عالم قبر غير از نعمت و لذت چيز ديگر پيش نمی آيد اگر چه عصاه و فساق باشند و اين اعتقاد ايشان باطل محض است بدليل روايات صحيحه و آثار صريحه كه در كتب معتبره شيعه مروی و ثابت اند و عام اند در حق هر عاصی از مسلمانان و بالخصوص در حق شيعه ابن بابويه قمي از عمران بن زيد روايت كند كه قلت لا بي عبدالله عليه السلام إني سمعتك و أنت تقول كل شيعتنا في الجنه علي ما كان منهم قال صدقتك و الله كلهم في الجنه قال قلت جعلت فداك ان الذنوب كثيره صغار و كبار فقال اما في القيامة فكلكم في الجنة بشفاعة النبي صلي الله عليه و سلم المطاع او وصي النبي و لكني و الله اتخوف عليكم في البرزخ قلت و ما البرزخ قال القبر من حين موته الی يوم القيامة.

كيد نود و يكم: آنكه گويند اهل سنت دشمنان اهل بيت را دوست دارند و هر كه دوست دشمن باشد دشمن است زيرا كه حكما گفته اند كه دشمن سه قسم می باشد دشمن خود و دشمن دوست خود و دوست دشمن خود و دوست هم سه قسم مي باشد دوست خود و دوست دوست خود و دشمن دشمن خود پس اهل سنت نيز دشمن اهل بيت باشند و اين بنابر قاعده ايست كه نزد اهل عقل و اهل شرع مقرر است كه المحب للشيء محب لمحبه و محبوبه و مبغض لمبغضه و مبغوضه و مبغض الشئ محب لمبغضه و مبغوضه و مبغض لمحبه و محبوبه پس از آنجا معلوم شد كه دوست عام است از دوست دارنده و دوست داشته شده و دشمن نيز عام است از دشمن دارنده و دشمن داشته شده و جواب اين طعن: اول بطريق جدل آنست كه اهل سنت دشمن خوارج و نواصب اند و خوارج و نواصب دشمن اهل بيت پس اهل سنت دشمن دشمن اهل بيت اند و دشمن دشمن دوست است پس اهل سنت دوست اهل بيت باشند و نيز شيعه دشمن خوارج و نواصب اند و خوارج و نواصب دوست پيغمبر اند پس شيعه دشمن دوست پيغمبر باشند و دشمن دوست دشمن است پس شيعه دشمن پيغمبر باشند و بر همين قماش سخنان بسيار توان گفت دوم آنكه دوستی و دشمنی وقتيكه بالاصالت و با لذات باشد در مقابله آن دوستی و دشمنی بالواسطه و بالعرض معتبر نيست چنانچه در جميع علاقها و نسبتها آنچه بالذات است معتبر می باشد و آنچه بالعرض است در جنب آن اعتبار ندارد مثلا شخصی برادر حقيقی شخصی است و همزلف دشمن او پس اين برادر حقيقی را دشمن آن شخص نتوان گفت و همچنين اگر نوكر شخصی برادر نوكر دشمن او باشد او را نوكر دشمن او نتوان گفت و علی هذا القياس پس اهل سنت چون بالذات دوست اهل بيت اند اعتبار مر دوستی ايشان راست و دشمنی كه بسبب دوستی دشمنان ايشان لازم می آيد بالواسطه و بالعرض است در جنب آن اعتباری ندارد و حاصل آنست كه اوصاف ثابته بالعرض را وقتی اعتبار می ‌توان كرد كه بالذات متحقق نبود و چون وصفی بالذات متحقق باشد بالعرض را اعتبار كردن غير معقول است كه ما با لذات اقوی و اولی من ما بالعرض سوم آنكه و هو التحقيق دوستی و دشمنی ذوات من حيث هي هي غير معقول است پس منشاء دوستی و دشمنی نمی باشد مگر صفات و حيثيات و اوصاف او را دوست دارد و انتقال دوستی و دشمنی بالواسطه وقتی ميشود كه بهمان حيثيت او را دوست و دشمن دارد پس اهل سنت كه دشمنان اهل بيت را دوست دارند بحيثيت دشمنی اهل بيت دوست ندارند تا محذوری لازم آيد چهارم آنكه و آن نيز تحقيق است كه اهل سنت جماعتی را دوست ميدارند كه آنها را دشمن اهل بيت نميدانند بلكه دوست و موافق اعتقاد می كنند و در روايات ايشان بتواتر ثابت شده كه آن جماعه هميشه مداح و ثناخوان اهل بيت و ناصر و ممد دين و شريعت ايشان بوده اند و در صلوات خمس و خطبها و ديگر ادعيه بر ايشان درود ميفرستادند آری شيعه بزعم خود آنها را دشمن و مخالف قرار داده اند و از اعتقاد شيعه دشمنی ايشان في الواقع لازم نمی آيد و اهل سنت چه قسم دشمنان اهل بيت را دوست دارند حال آنكه در كتابهای ايشان روايات صريحه باين مضمون موجود اند كه من مات و هو مبغض لال محمد دخل النار و ان صلی و صام و اين روايت را طبرانی و حاكم آورده اند و نيز در طبرانی است كه من ابغض اهل البيت فهو منافق و نيز در طبرانی است كه لا يبغضنا «اهل البيت» احد و لا يحسدنا احد الا زيد يوم القيامه عن الحوض بسياط من نار و حكيم ترمذی در «نوادر الاصول في اخبار الرسول» از مقداد بن اسود روايت دارد كه فرمود معرفه آل محمد براءه من النار و حب آل محمد جواز علی الصراط و الولايه لآل محمد امان من العذاب و فاضل كاشی كه از فضلاء نامدار شيعه اماميه است نيز اهل سنت را در محبت صحابه كبار معذور داشته و حكم بنجات اهل سنت نموده بلكه ايشان را بر محبت صحابه كبار متوقع ثواب از جناب الهی ساخته و دلايل و روايات حضرت ائمه اين مطالب را به اثبات رسانيده در آن جا حاصل كلام او را نقل كنيم تا اين كيد بالكليه بشهادت فضلاء عمده شيعه زايل كرد و گفته است المحبه و المبغضه اذا كانتا لله يؤجر صاحبهما و ان كان المحبوب من اهل النار و المبغوض من اهل الجنه لاعتقاد الخير في الاول والشرفي الثاني و ان اخطأ في اعتقاده يدل علی ذلك ما رواه في الكافي باسناده عن ابي جعفر عليه السلام قال لو أن رجلا أحب رجلا لله لا تابه الله علی حبه إياه و إن كان المحبوب في علم الله من أهل النار و لو أن رجلا أبغض رجلا لله أثابه الله علی بغضه إياه و ان كان المبغوض في علم الله من اهل الجنه و لا يخفی ان هذا الحب و البغض يرجع الي محبه المقام والحقيقه دون الشخص الجزئي و كذا المبغضه خصوصا اذا لم ير المحب و المبغض محبوبه و مبغوضه و انما سمع بصفاته و اخلاقه و من هها نحكم بنجاة كثير من المخالفين المستضعفين سيما الواقعين في عصر خفاء الامام الحق المحبين لائمتنا صلواة الله عليهم و إن لم يعرفوا قدرهم و امامتهم كما يدل عليه ما رواه في الكافي باسناده الصحيح عن زراره عن ابي عبدالله عليه السلام قال قلت اصلحك الله أرأيت من صلی و صام و اجتنب المحارم و حسن ورعه ممن لا ينصب و لا يعرف فقال إن الله يدخل أولئك الجنة برحمته و في «احتجاج» الطبرسي عن الحسن بن علي عليه السلام أنه قال في كلام له فمن أخذ بما عليه اهل القبله الذي ليس فيه اختلاف و رد علم ما اختلفوا فيه إلی الله سلم و نجا به من النار و دخل الجنه و من وفقه الله تعالی و من عليه و احتج عليه بأن نور قلبه بمعرفه و لاه الامر من أئمتهم و معدن العلم أي هو فهو عند الله سعيد و لله ولي ثم قال بعد كلام إنما الناس ثلاثه مؤمن يعرف حقنا و يسلم لنا و يأتم بنا فذلك ناج محب لله ولي له و ناصب لنا العداوه يتبرأ منا و يلعننا و يستحل دماءنا و يجحد حقنا و يدين الله تعالی بالبراءة منا فهو كافر مشرك فاسق و إنما كفر و اشرك من حيث لايعلم كما يسب الله عدوا بغير و كذلك يشرك بغير علم و رجل أخذ بما لايختلف فيه و رد علم ما اشكل عليه الی الله تعالی مع و لايتنا و لا يأتم بنا و لايعادينا و لايعرف حقنا فنحن نرجوا ان يغفر الله و يدخل الجنه فهذا مسلم ضعيف انتهي. و اين كلام فاضل كاشی هر چند در بادی نظر خيلی نفيس و پرمغز ميی نمايد ليكن بعد از امعان و تعمق درآن قصوری يافته ميشود و اصلاحی می ‌خواهد اما قصورش پس بجهت آنكه مطابق ارشاد حضرات ائمه نيست زيرا كه ايشان نواصب را حكم بدوزخ و كفر و فسق فرموده اند چنانچه خودش از كافي نقل كرده است حال آنكه نواصب نيز بغض اهل بيت را لله ادعا ميكردند بدليل قول امام كه يدين الله بالبراءة منا و هرگاه بغض لله اگر چه مخالف واقع باشد موجب نجات بلكه ثواب باشد حكم بكفر و فسق نواصب از چه راه صحيح تواند باشد و نيز در كلام حضرت امام حسن عليه السلام فرق فرموده اند در كسی كه محبت قليل و ضعيف دارد نسبت بخاندان نبوت و قدر واقعی ايشان را نمی شناسد و كسی كه عداوت ميكند و اصلا بوئی از محبت ندارد پس اول را ناجي و ثاني را هالك قرار داده اند ازينجا معلوم شد كه عداوت محبوبان خدا به هيچ وجه عذر پذير نيست آری مراتب محبت و تعظيم همه مقبول اند و از ادنی تا اعلی ناجي و معذور قصور از درجه اعلای محبت چيزيست و عداوت چيز ديگر اگر از قصور درگذرند و صاحب او را معذور دارند جای آن هست بخلاف عداوت و اما اصلاح اين كلام پس ان شاء الله تعالی در باب دوازدهم كه در تولا و تبرا است به اشباع تمام مذكور خواهد شد و درين جا بقدری كه انتظار سامع را تسكين بخشد اكتفا می رود بغور بايد شنيد اصلش اينست كه در ميان محبوبان و مبغوضان فرق بايد نمود و استحقاق محبوبيت و مبغوضيت را دو قسم بايد فهميد يكی آنكه از صاحب شريعت بقطع و تواتر ثابت شده باشد مثل فرضيت نماز و روزه و درين قسم اعتقاد خلاف واقع را كه محبوب شرعی را مبغوض و بالعكس سازد معفو نبايد دانست و تأويل باطل و شبهه فاسده او را مسموع نبايد داشت و الا هر كه أنبيا را بجهت زلاتی كه از ايشان صادر شده لله مبغوض دارد و يا ابليس و فراعنه و ائمة الكفر را بجهت آنكه بنده های خدا و مخلوقات اويند و مظاهر صفات او محبوب سازد معذور بلكه مأجور باشد معاذالله من ذلك دوم آنكه از صاحب شريعت باين نوع بثبوت نرسيده باشد و برين قسم كلام حضرت ابوجعفر را محمول بايد نمود و اطلاقی در كلام ارشاد التيام ايشان است بنابر آنست كه محبت و بغض چون لله باشد البته با اعتقاد خلاف ضروريات دين مقارن نخواهد بود و اگر تأمل كرده شود از كلام ايشان تقييد اين اطلاق هم ظاهر می گردد جائی كه فرموده اند و ان كان في علم الله خلاف اعتقاده زيرا كه حواله بر علم مكنون الهی همانجا راست می آيد كه از صاحب شريعت بالقطع ثابت نشده باشد مثال قسم اول از محبوبين اهل بيت نبوی اند قوله تعالي «ذَلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِينَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ «23»«الشوری» و قوله تعالی «وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآَتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا «33»«الاحزاب» و صحابه كرام كه بيعت الرضوان نمودند و هجرت و نصرت پيغمبر صلی الله عليه و سلم بجا آوردند و بعد از رحلت پيغمبر بقتال مرتدين قيام ورزيدند قوله تعالی«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ «54»«المائدة» و قوله تعالی «وَالَّذِينَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالْإِيمَانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ «9»«الحشر9» و قوله تعالی «لَا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآَخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آَبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولَئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ وَأَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَيُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُولَئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ «22»«المجادلة»

و قوله تعالی «وَالَّذِينَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِينَ آَمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ «10»«الحشر»واز مبغوضين ابليس لعين و جميع كفره معاندين قوله تعالي «إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّمَا يَدْعُو حِزْبَهُ لِيَكُونُوا مِنْ أَصْحَابِ السَّعِيرِ «6» «فاطر» و قوله تعالی «لَا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَمَنْ يَفْعَلْ ذَلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ «28»«آل‌عمران» و قوله تعالی «لَا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآَخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آَبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولَئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ وَأَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَيُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُولَئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ«22» «المجادلة» پس نواصب در عداوت اهل بيت و روافض در عداوت صحابه خصوصا مهاجرين اولين و انصار سابقين و اهل بيعت رضوان و قاتلين مرتدان البته معذور نباشد آری محبوبان اين قسم را اگر فرقه از حد و مقدارشان كمتر دانند يا بعضي از مناسب و مراتب ايشان را از راه جهل و نادانی يا از شبه و تاويل انكار نمايند با وصف اهل محبت البته معذور خواهند بود مثل شيعه تفضيليه يا كسانی كه منكر امامت حضرات ائمه گذاشته انداز محبان و دوستان ايشان مانند محمد بن الحنيفه و زيد بن علي بن الحسين و در كلام حضرت امام حسن همين قسم مردم را معذور فرموده اند مثال قسم ثانی از محبوبين جماهير صلحاء مؤمنين علی الخصوص عامه صحابه و عرب و قريش و از مبغوضين فساق و عصاة و ظالمين و كاذبين الی غير ذلك كه محبت و بغض اينها از شريعت به اوصاف عامه معلوم شده است و در ضمن مفهومات كليه بثبوت رسيده قوله تعالي «وَأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَأَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ «195» «البقره» و قوله تعالی «وَكَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَمَا ضَعُفُوا وَمَا اسْتَكَانُوا وَاللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ «146»«آل عمران» و قوله تعالی «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيَانٌ مَرْصُوصٌ «4»«الصف» و قوله تعالی «لَا تَقُمْ فِيهِ أَبَدًا لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ «108»«التوبة» و قوله تعالی «وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ قُلْ هُوَ أَذًى فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِي الْمَحِيضِ وَلَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى يَطْهُرْنَ فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ «222»«البقره» و قوله تعالی «وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيَانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلَى سَوَاءٍ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْخَائِنِينَ «58»«الأنفال» و قوله عليه السلام «احبوا العرب لثلاثه إني عربي و القرآن عربي و لسان أهل الجنة عربي» و قوله عليه السلام «من أهان قريشا أهانه الله و من عادی قريشا أكبه الله» و قوله تعالی «وَأَمَّا الَّذِينَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ «57»«آل عمران» و قوله تعالی «وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا أُولَئِكَ يُعْرَضُونَ عَلَى رَبِّهِمْ وَيَقُولُ الْأَشْهَادُ هَؤُلَاءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَى رَبِّهِمْ أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ «18»«هود» و قوله تعالی «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحًا عَسَى رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيُدْخِلَكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ يَوْمَ لَا يُخْزِي اللَّهُ النَّبِيَّ وَالَّذِينَ آَمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ يَسْعَى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا وَاغْفِرْ لَنَا إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ «8»«التحريم» و قوله عليه السلام «الله الله في أصحابي لا تتخذوهم غرضا من بعدي من أحبهم فبحبي أحبهم و من أبغضهم فببغضي أبغضهم» و حب و بغض هر فردی از افراد ايشان بالقطع ثابت نشده به دو وجه اول تحقق آن مفاهيم در ذوات جزئيه ايشان بالقطع ثابت شدن نادر است دوم وجود مقتضی فقط كافی در تحقق حكم نمی ‌شود تا موانع بالكليه مرتفع نباشند و ارتفاع موانع حب از نفاق و خبث باطني و نيات فاسده و همچنين موانع بغض از صحت ايمان صفاي باطن و صلاح نيت چيزيست كه بعد از ختم نبوت و انقطاع وحي تحصيل ادراك آن بالقطع از محالات است و لهذا در احاديث صحيحه از لعن و بد گفتن صحابي كه نعيمان نام داشت و بر شرب خمر اصرار مي كرد زجر واقع شده و ارشاد فرموده‌اند كه «إنه يحب الله و رسوله» و در حق مالك بن الدخيش كه با منافقان نشست و برخاست نمودی و خير آنها خواستی و بعضی مردم نظر بظاهر حالش او را نيز منافق گفتند شهادت صحت ايمان عنايت شد و در حق ديگري كه مزاح بسيار كردی و فحش گفتی ارشاد شد كه «إنه خبيث اللسان و طيب القلب» و علی هذا القياس در جانب حب نيز روايات و آثار بيشمار ورود يافته كه بمجرد قراين ظنيه اكتفا ننمايند و تا حقيقت حالش بواجبی منكشف نشود و شهادت بنجات و درجات او ندهند بخلاف قسم اول كه چون محبوبيت و مبغوضيت ذوات جزئيه آنها از روی نص قطعي متواتر بثبوت رسيد وجود مقتضی و ارتفاع موانع همه بالقطع معلوم شد به دستور حال انبيا صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين.

كيد نودودوم آنكه گويند اهل سنت جبان را بر شجاع در مقدمه خلافت و امامت كه بناء كار آن بر شجاعت و دليري است و جنگ و قتال با كفار و تجهيز جيوش لازمه آن منصب است ترجيح دهند ايضاح اين مبهم آنكه شجاعت حضرت امير چيزيست كه در تمام عالم ضرب المثل و در جميع آفاق شهره و علم است و ابوبكر صديق جبان بود بدليل قول خدای تعالی كه «إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلَى وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيَا وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ «40»«التوبه» معلوم شد كه ابوبكر در غار محزون بود حزن درين قسم معارك امتحانيه دليل جبن است جواب اين طعن به چند وجه داده اند اول آنكه نهي كردن از حزن دليل جبن نيست زيرا كه شجاع را هم حزن لاحق می شود چه معنی حزن افسوس بر فوت شدن محبوب يا وصول مكروه است و اين معنی منافی شجاعت نيست رستم را بر قتل سهراب حزنی كه لاحق شد و جامه خود را سياه كرد و ماتم گرفت و گريبان چاك نمود مشهور و معروف است اگر از خوف نهی واقع می شد البته جای گفتگو بود دوم آنكه اگر نهی از حزن دليل جبن باشد لازم آيد حضرت موسی و حضرت لوط جبان باشند زيرا كه اين هر دو را نهی از حزن بلكه از خوف نيز واقع شده قوله تعالی «وَلَمَّا أَنْ جَاءَتْ رُسُلُنَا لُوطًا سِيءَ بِهِمْ وَضَاقَ بِهِمْ ذَرْعًا وَقَالُوا لَا تَخَفْ وَلَا تَحْزَنْ إِنَّا مُنَجُّوكَ وَأَهْلَكَ إِلَّا امْرَأَتَكَ كَانَتْ مِنَ الْغَابِرِينَ «33»«العنكبوت» و قوله تعالی «وَأَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآَهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ يَا مُوسَى لَا تَخَفْ إِنِّي لَا يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ «10»«النمل» و قوله تعالی «قُلْنَا لَا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعْلَى «68»«طه» بلكه نص قرآني صريح دلالت ميكند بر لحوق خوف حضرت موسي را قوله تعالي «فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسَى «67»« طه» سوم آنكه آنچه از ابوبكر در اعانت و امداد آن حضرت در وقتی كه كافران مكه چادر در گلوی مبارك‌اش انداخته خفه كردند تا آنكه چشمان مبارك سرخ شدند و رنج بسيار رسيد و در آن وقت هيچ كس از ياران و دوستان و اقارب آنجناب بسبب خوف آن ملاعين نزديك بآن جناب نمی ‌شد واقع شده در تواريخ مشهور و مسطور است و در وقتی كه ابن الدغنه ابوبكر را از حمايت دست كشيد و از غلبه كفار قريش ترسانيد و ابوبكر بكمال دليری بيرون دروازه خود مسجدی بنا كرده به آواز بلند خواندن قرآن شروع نمود و در وقت قتال مرتدين و خوف جميع صحابه از اعراب بعد از رحلت آن سرور آنچه از او بظهور آمده حيرت افزای جميع دليران عالم است چهارم آنكه حضرت امير را آن حضرت صلی الله عليه و سلم بعد از شب معراج خبر داده بودند كه حق تعالی ترا وصی من و وزير من و خليفه من بعد از من ساخته است چنانچه شيخ الشيعه ابوجعفر طوسي در «امالي» روايت كرده است با آنكه حضرت امير در شب معراج همراه آن حضرت صلی الله عليه و سلم بود و لوح محفوظ را مطالعه نمود چنانچه صاحب «نوادر الحكمه» از شيعه روايت كرده است از عمار ياسر و قطب راوندي از بريدة اسلمي و به يقين می دانست كه حيات من ممتد است تا بعد از وفات پيغمبر صلی الله عليه و سلم بقدر سی سال امام و خليفه او خواهم شد و ابن ملجم مرادی مرا خواهد كشت پس حضرت امير را ترس از معارك چرا باشد پنجم آنكه نزد شيعه مقرر است كه امام به اختيار خود می ميرد پس چون در معركه تشريف می برد و با دشمن مقابل می ‌شد موت خود را اختيار نمی فرمود و بدون اختيار او موت او محال بود بخلاف ابوبكر صديق كه بالاجماع اين درجه نداشت و اين علم او را حاصل نبود و پر ظاهر است كه شخصی كه از جان خود در خطر باشد البته از درآمد جنگ و معركه پس و پيش می ‌كند و شخصی كه بحيات خود يقين دارد او را پروايی نمی باشد پس با وصف اين خوف و خطر آنچه از ابوبكر در جان نثاری و جان بازی و نصرت دين و قتال مرتدين واقع شد بسيار عجيب است و دلالت بر كمال دليری و ثبات قلب او ميكند ششم آنكه هرگاه حضرت امير برای ابوبكر شهادت شجاعت و دليری داده باشد ديگر احتمال جبن او بخاطر آوردن گواهی حضرت امير را نامقبول كردن است روی محمد بن عقيل بن ابی طالب خطبنا علي فقال يا أيها الناس من اشجع الناس فقلت أنت يا اميرالمؤمنين فقال ذاك ابوبكر الصديق إنه لما كان يوم بدر وضعنا لرسول الله صلی الله عليه و سلم العريش فقلنا من يقوم عنده كي لا يدنو اليه أحد من المشركين فما قال عليه الا ابوبكر و أنه كان شاهر السيف علی رأسه فكلما دنی إليه أحد اهوی إليه أبوبكر بالسيف هفتم بعد از آن كه از شخصی معاملات شجاعان و دليران و اصلاح مقدمات خلافت و امامت مثل آفتاب روشن و ظاهر شده باشد باز احتمال جبن در حق او و آن كه اين مرد قابل رياست نبود پر پوچ و بي‌معني است مانند آنكه شخصی در عين آفتاب بنشيند و به شعاع او چيزها ببيند باز احتمال آنكه جرم آفتاب ظلمانی است و اين شعاع و نوری كه می بينم امريست اتفاقی مقارن طلوع آفتاب واقع شده آفتاب را درو دخلی نيست پيدا كند و هر كه از سير و غزوات و فتوحات عراق و شام اطلاع دارد بيقين می داند كه در كمال عزم و ثبات قلب در وقت انقلاب عظيم بی جان شدن و بر عزم خود ثابت ماندن مثل ابوبكر صديق ديگری نبود چنانچه قاضی فاضل در رسايل خود در مدح پادشاه وقت خود كه تمام ملك شام را در عرصه قليل از دست فرنگيان خلاص كرده بود و معركه ها آراسته و قلعها شكسته اين عبارت نوشته است له العزما الصديقية و الفتوحات العمرية و الجيوش العثمانية و الهجاة الحيدرية آری از حضرت امير زياده بر اصل شجاعت قوت بازو و شمشير زنی و نيزه بازی و پهلوانان را بر زمين انداختن و بدست خود قتل و جرح نمودن و در غولهای دشمنان در آمدن آنقدر منقولست كه از هيچ كس منقول نيست و چون اين معانی متعلق بهيز سلاح و سوار كاری و نيزه بازی و ممارست حروب و تجربه معاركه و ميادين است با اصل شجاعت كه صف قلبيه است تعلقی ندارد و در رياست كبری ضرور هم نيست زيرا كه حضرت امام سجاد من بعده من الائمه گاهی باين چيزها آشنا نشده اند حالانكه بالاجماع مستحق امامت كبرا بوده اند و بسا پادشاهان شجاع دل و شير شكار گذشته اند مثل سكندر و اورنگ زيب كه گاهی در ميدان جنگ منازلت اقرآن و مصارعت با پهلوانان از ايشان اتفاق نيفتاده و نه اين كار را ورزيده بودند و معهذا در شجاعت شان شكی نيست و فرق در ميان اين هر دو صفت آنست كه شجاعت صفت قلبی است و اين امر صفت بدنی و شجاعت خلق جبلی است و اين امر عمل كسبی است و لهذا در عرف هم اين امر را سپاه گری گويند و شجاعت را ازين امر جدا دانند.

كيد نود و سوم: آنكه طايفه از علماء‌ شيعه مثل ابن مطهر حلی و تابعان او بر اهل سنت طعن كنند كه ايشان مجسمه و مجبره اند و اين طعن محض افترا و صرف بهتان است اهل سنت مجسمه و مجبره را تكفير كرده اند و رسايل و كتب در رد مقالات آنها تحرير نموده آری عيون طائفه شيعه و پيشوايان و راويان اخبار ايشان بلاشبهه مجسمه گذاشته اند چنانچه به تفصيل بيايد ان شاءالله تعالی و جم غفير ازين فرقه مجبره بوده اند چنانچه كلينی در «كافی» روايت كرده و تمسك بگفته شهرستانی كردن كه او جمعی را از اهل سنت را مجسمه نوشته است اما از حق و واقع چندان دور نيست كه مرادشان از جسم موجود مستقل است پس خطا در اطلاق لفظ جسم است با وصف اعتقاد تنزيه از ابعاد ثلاثه و ديگر لوازم جسميه چنانچه جمهور ايشان اطلاق وجه و يد و عين جايز داشته اند بی آنكه اعضا و اجزا و جواريح و تبعض و تجزيه را اعتقاد كنند و مجسمه شيعه جسم را بمعنی ذوالابعاد الثلاثه بر ذات باری تعالی اطلاق نمايند و اعتقاد حقيقت جسميت دارند و بعضی از ايشان صورت و شكل نيز بيان كنند و همچنين مذهب اهل سنت جبر متوسط است كه عين حق است كما روي عن أبي عبد الله عليه السلام أنه قال لا جبر و لا تفويض و لكن امر بين امرين.

كيد نود و چهارم: آنكه گويند اهل سنت در كتب صحيحه خود روايت كرده اند كه كانت عائشة تلعب بلعبة البنات في بيت النبي صلی الله عليه و سلم و نسبت اين امر بخانه آن حضرت صلی الله عليه و سلم و بزوجه او كه صورت محرمه می ساخت و در آن خانه كه عبادت گاه اين قسم پيغمبر باشد و مهبط وحی و ملائكه و روح الأمين بود در هر وقت می گذاشت بغايت قبيح است حالانكه خود اهل سنت روايت كرده اند كه در خانه كه صورت يا تمثال باشد نماز جايز نيست و فرشته در آن خانه نمی درآيد و نيز روايت كرده اند كه آن حضرت چون در خانه كعبه درآمد صورت حضرت ابراهيم و حضرت اسماعيل را ديد امر به اخراج آنها فرمود جواب ازين طعن آنست كه اين تشنيع وقتی متوجه ميشود كه اهل سنت لفظ تصوير يا تمثال يا صورت روايت كرده باشند لفظ بنات را چرا بر صورت حمل بايد كرد و بر آنچه درين وقت معروف و مروج است قياس بايد نمود بناتی كه در آن وقت رايج بودند همين قدر بودند كه قطعه از جامه را اول مثل دائره مقور ميكردند و در وسط آن پارچه ديگر مثل بندقه ملفوف كرده می نهادند و اطراف آن دايره را از چپ و راست كشيده زير بندقه برشته مضبوط می كردند كه آن بندقه بر مثال سرايشان ميشد و پائين او بر مثال جسد انسانی بی آنكه صورت دست و پا و ديگر اعضا در آن ظاهر شود من بعد بر وی خمار و كرته می پوشانيدند و اين قسم مصنوعات را بنابر تلهی بنات نام ميكردند و آنچه درين زمانه خصوصا درين ملك رايج است كه دقايق تصوير را در اين امر مراعات ميكنند و استادكاری ‌ها می نمايند هرگز در آن زمان نبود و در آن ملك حالا هم نيست چنانچه در جميع ارتفاقات مانند مأكول و مشروب و ملبوس و مسكن و زيور آلات و فروش سادگی آن زمان و تكليف اين وقت تفاوت آسمان و زمين دارد اين مصورگری نزد فقهاء اهل سنت البته ممنوع است و تصوير ناتمام از جناب پيغمبر نيز بنابر افاده حكمتی منقول شده جائی كه ايشان را بخطی تصوير كرده اند و اجل و امل را بدو خطی ديگر تمثيل فرموده و مدعا از تجويز لعب برای زنان خورد سال باين بنات تمرين ايشانست بر امور خانه داری و آموختن و دوختن و قطع كردن و آراستن فرش و زيب زينت دادن مجلس چنانچه اطفال ذكور را لعب به اسپ چوبين و شمشير چوبين و تير و كمان و نيزه كه ازين جنس باشد نيز بنابر حكمتها تجويز كرده اند و معهذا اين طعن وقتی متوجه ميشد كه اين واقعه بعد از تحريم تصوير و نگاه داشتن صورتها و بعد از علم به امتناع دخول ملائكه در خانه كه در آن تصوير است باشد و ظاهر است كه اين قصه متصل به هجرت است و محو تصاوير و برآوردن صورتها از كعبه بعد از آن بهشت سال واقع شده و بر اموری كه قبل از تحريم رايج بود مثل شراب خوردن حضرت حمزه و ربا گرفتن حضرت عباس محل طعن نمی تواند شد علی الخصوص كه عايشه صديقه نيز در آن وقت نه سال عمر داشت و مكلف نبود و عجب آنست كه درين جا حمايت زوجه رسول و خانه مباركش را دست آويز طعن ساخته اند و خود آنچه در حق عايشه و حفصه از مفتريات روايت كنند و نوبت به كفر و ارتداد آنها رسانند فراموش خاطر اين ناانصاف گشته ليكن همان مثل است كه مرا ياد و ترا فراموش و ان شاءالله تعالی در باب مطاعن و در باب هفوات مبلغی كثير از آن جنس كاسد ايشان در معرض اثبات آورده خواهد شد.

كيد نود و پنجم: آنكه بر اهل سنت طعن نمايند كه اينها بی ‌غيرتی و ناحفاظی و ترك نهي منكر و تقرير بر ارتكاب آن به پيغمبر صلی الله عليه و سلم نسبت كرده اند جائی كه از عايشه رضي الله عنها روايت آورده اند أنها قالت رأيت رسول الله صلی الله عليه و سلم يسترني بردائه و أنا انظر الی الحبشة يلعبون بالدرق و الحراب يوم العيد پس درين روايت ديدن لعب و تقرير حبشه بران در عين مسجد و نظر زوجه بغير محارم بر رسول صلی الله عليه و سلم ثابت می شود و همه اين امور خلاف مشروع و منافی غيرت اند حالانكه خود اهل سنت روايت كنند كه رسول صلی الله عليه و سلم فرمود «اتعجبون من غيرة سعد و أنا أغير منه و الله أغير مني» حالا ادنی ناس به اين حال راضی نمی شوند كه زوجات ايشان نظر به اجانب نمايند يا تماشای لهو و لعب مردان بينند چه جای پيغمبر جواب ازين طعن آنست كه اين همه بالا سرائی و بلند آهنگی بنابر جهل ملازمان است بتاريخ و حال ابتدای اسلام زيرا كه اين قصه قبل از نزول آيت حجاب است و جميع نساء مؤمنات چه ازواج و چه بنات آنجناب دران وقت بيرون می برآمدند و خدمت مردان خود بحضور اجانب می نمودند چنانچه در روايات متفق عليهما بين الشيعه و السنی موجود است كه حضرت فاطمه زهرا زخم آن حضرت را كه در جنگ أحد رسيده بود می شست و دوا می ‌كرد و سهل بن سعد و ديگر صحابيان ديدند و نقل كردند پس چيزی كه قبل التحريم آن از رسول يا زوجه رسول روايت كنند چرا باعث طعن شود اينك خوردن شراب و مست شدن و عربده نمودن بطريق صحيح از حضرت حمزه و ابو طلحه انصاری و ديگر اصحاب رسول عندالفريقين مروي و ثابت است و آن حضرت صلی الله عليه و سلم هم ديدند و سكوت فرمودند تقرير منكر وقتی لازم می آيد كه آن چيز داخل منكرات گردد ديگر آنكه عائشه درآن وقت صبيه غير مكلف بود و صبيه غير مكلف اگر تماشاي مردان در حالت لهو و لعب بيند خاصه چون مستور هم باشد و مردان به سوی او نه بينند چه منكر پيش می آيد ديگر آنكه لهو و لعب حبشه به سپر و نيزه ها بود كه برای ممارست حرب كفار و بطريق اعداد آلات الجهاد مشق اين هنر می كردند پس بصورت لعب و بازی بود و بمعنی سراسر حكمت در رنگ دوانيدن اسبان و تيراندازی و بلاشبهه آن حضرت صلی الله عليه و سلم درين قسم لعب حاضر شده اند بلكه در بعضی اوقات شريك هم شده و فرموده كه ملائكه نيز درين قسم بازيها حاضر می شوند و آنچه منقولست كه عمر بن الخطاب حبشيان را از اين لعب زجر كرد پس بنابر آن بود كه اين حركات سبك را بالمواجهه حضرت پيغمبر صلی الله عليه و سلم اگر چه در لعب مشروع باشند نوعی از سوء ادب فهميد و سكوت آنجناب را حمل بر وسعت اخلاق آن يگانه آفاق نمود چون خطاب دعهم يا عمر و أمنا يا بني أرفدة بگوشش رسيد دست از ان انكار باز كشيد و خود هم درآن تماشا شريك گرديد و دانست كه چون مرضی مبارك رسول است بهتر از تمكين و وقار اهل فضول است.

مصرع:

هر عيب كه سلطان بپسندد هنر است

و عجب است ازين گروه ناانصاف كه اين قدر را كه قبل از تحريم واقع شده بود حمل بر بی ‌غيرتی و تقرير منكر می نمايند حالانكه خود از ائمه اطهار كه جگر پارهای رسول صلی الله عليه و سلم اند و در حكم رسول اند و نزد خود ايشان معصوم و مفترض الطاعه چيزها روايت كنند كه زبان محبان صادق از نقل و حكايت آن می لرزد و از شنيدن آن هر مسلمان با ايمان را موی بر بدن می خيزد از ان جمله است آنچه در كتب معتبره ايشان بروايات صحيحه آمده كه حضرت ابوعبدالله عليه السلام ياران و شيعه خود را فرمود إن خدمة جوارينا لنا و فروجهن لكم حلال و بر همين روايت فاسده بنا كرده علماء ايشان در زمان غيبت امام كه جهاد فاسد می شود و خمس جدا نمی شود و بمصارف آن نمی ‌رسد و ما بقيه غنيمت مختلط شده همه را مشكوك می كند بحل جواری برای شيعه فتوی داده اند حالا ديده عبرت وا بايد كرد درين لفظ شنيع تأمل بايد نمود كه از غيرت چه قدر دور افتاده و مقداد صاحب «كنز العرفان في أحكام القرآن» كه از جله مفسران اين فرقه است در تفسير آيه «قَالَ هَؤُلَاءِ بَنَاتِي إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِينَ «71»«الحجر» نوشته و تقرير نموده كه اراد الاتيان من غير الطريق المعهود بين الناس و اين امر شنيع را به پيغمبری از پيغمبران كه حضرت لوط است عليه السلام نسبت كرده و اراذل و اوباش ازين امور عار و استنكاف تمام دارند چه جایی شرفا علی الخصوص پيغمبران و پيغمبرزاده‌ها را و اگر كسی را بخاطر رسد كه اگر چه نظر نسا برجال اجانب حرام نبود اما استنكاف و لحوق عار ازآن جبلی اصحاب طبايع سليمه است پس قبل از ورود شروع نيز بايستی كه پيغمبر ازان نهي می ‌فرمود و تجويز نمی كرد گوئيم غير مسلم است كه قبح اين امر در اذهان سليمه قبل از نهی شرعی مجبول باشد بدليل آنكه در «مجمع البيان» طبرسي و ديگر تفاسير شيعه در تحت آيه «وَامْرَأَتُهُ قَائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ وَمِنْ وَرَاءِ إِسْحَاقَ يَعْقُوبَ «71»«هود» موجود است كه حضرت ساره زوجه حضرت ابراهيم عليه الصلوة و التسليم وقتی كه ملائكه بصورت مردان خوش شكل با لباسهای فاخر در كسوت اضياف نزد حضرت ابراهيم آمدند و هنوز ملائكه بودن آنها واضح نشده بود خود آمده برای خدمت آنها ايستاد و بشنيدن كلمات ايشان ضحك و تبسم فرمود و حضور زن نزد رجال اجانب و ضحك و تبسم او بر كلام آنها حالا چه قدر دور از غيرت است پس معلوم شد كه لحوق عار ازين امر بعد از رسوخ قبح اين امر است در اذهان و اين قبح قبل از ورود شرع نبود پس لحوق عار هم چرا باشد و چه می تواند گفت كسی در رسم يهود و نصاری و مجوس و هنود و عربان جاهليت و كيان و ساسانيان و اهل خطا و ختن و تركستان و حبشيان و زنگيان و بربريان و ديگر طوايف آدميان در اقاليم مختلفه و بلدان متقاربه كه تستر زنان از رجال و نظر نكردن آنها بسوی مردان اصلا درآن فرق معمول نبود و هنوز هم نيست ارباب طبايع سليمه در انها هم موجوداند و ملوك و سلاطين و امرا و تجار و اغنياء ايشان زياده بر مسلمين تكبر و نخوت و اقتدار دارند و خود را در مقدمه غيرت و ناموس داری دور دور ميكشند علی الخصوص فرقه راجپوت هندوستان پس اين امر را قبل از ورود شرع منافي غيرت دانستن و ناحفاظي انگاشتن از قبيل اشتباه عاديات خاصه است بجبليات و هو ماده الاغاليط و نيز در مسلمين هم عادات مختلف‌اند ملوك و امراء ايشان با وصف كمال اقتداري كه دارند و فرط غيرتی كه ادعا می نمايند زنان خود را در علالی و غرف بنشانند و تماشای صحرا و دريا و فيل جنگاني و توپ اندازی و ديگر ملاعب مردان تجويز كنند نهايت كار آنها اين كار را بوضعی بعمل آرند كه نظر مردان برآنها نيفتد و نيز تحريم نظر زن بمردان اجنبی كه عورتشان مكشوف نباشد هنوز هم در شريعت بالاجماع ثابت نيست اختلاف است بعض گويند كه حكم نظر مردان به زنان اجنبی دارد و بعضی گويند كه نه و اكثر دلايل شرعيه و معاملات قرون سابقه تا زمان خلفاء عباسيه و تجويز خروج زنان كه مستلزم نظر است بمردان اجنبی عاده مويد همين قول اخير اند پس امری كه هنوز حل و حرمت آن مختلف فيه است و بر تقدير تسليم حرمت واقع قبل التحريم شده و منظور هم ديدن لعب و حركات مردان بود نه ذوات و اشخاص آنها و بيننده هم صبيه غير مكلف و لعب هم از جنس لعب محمود چه قسم محل انكار و استبعاد باشد و تحليل فروج مملوكات خود كه طوايف انام آن را عار دانند و اشد شنايع و فواحش شمارند چرا محل قبول و تسليم افتد.

كيد نود و ششم: آنكه طعن كنند بر اهل سنت كه ايشان در صحاح خود قصه آمدن ملك الموت نزد موسی عليه السلام براي قبض روح و طپانچه زدن حضرت موسي به روی او و چشم او را كور كردن روايت كرده اند حالانكه درين قصه محذورات بسيار لازم می آيد اول آنكه حضرت موسی راضی بقضاء حق نشد دوم آنكه حضرت موسی لقاء الله را مكروه داشت حالانكه خود اهل سنت روايت كرده اند كه من كره لقاء الله كره الله لقائه سوم آنكه ملك الموت باين مرتبه ذليل و عاجز و زبون شد كه طپانچه ايشان خورد و چشم او كور شد و از دست او نه برآمد كه روح ايشان را قبض ميكرد ناچار بی نيل مطلب باز گشت و شكايت اين امر پيش خالق الموت و الحيات برده همه اين امور خلاف امور شريعت اند جواب ازين طعن آنكه ملك الموت را در قبض ارواح بنی آدم دو طريقه است اول طريقه كه باعوام خلق مسلوك دارد كه بی تخير و بی پرسش قبض روح ميكند و نمی گويد كه من ملك الموت ام اگر مرا اذن اين كار باشد بكنم و ديگر طريقه كه با پيغمبران بعمل می آرد كه خود را ملك الموت وا می نمايد و مختار ميكند در رفتن و ماندن و ندای «ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً «28»«الفجر» ميرساند و چون انبيا بكمال اشتياق لقاء الله موت را بر حيات ترجيح می دهند اذن قبض روح ازيشان ميخواهد و بعد از حصول اذن كار خود ميكند پس در اول وهله ملك الموت نزد حضرت موسی بر طريقه اول آمد ندانستند كه او ملك الموت است و برای قبض روح من آمده است بلكه چون او را در صورت بشری ديد گمان برد كه مبادا دشمنی باشد و اراده قتل من دارد و چنانچه حضرت داود نيز ملائكه را كه در صورت متحاصمين از بالای ديوار محراب ايشان برآمده داخل شدند دشمنان پنداشته بود و خوف و فزع نموده و قصه اش در قرآن مجيد مذكور است و جناب پيغمبر صلی الله عليه و سلم نيز جبرئيل را بصورت اعرابي سايل نشناختند با وجودی كه آن جناب را با جبرائيل اختلاط زايد از وصف بود و حضرت موسی را با ملك الموت عشر عشير آن نه و دفع دشمن واجب است بهر چه ممكن شد او را دفع كردند و ملك الموت را چون رتبه حضرت موسی و نبوت و قرب ايشان در جناب الهی معلوم بود با وصف اقتداری كه داشت تن در داد و دستاپائی نكرد و بحضرت خداوندی رجوع نمود و اين ماجرا عرض كرد بار ديگر كه او را بآئين ديگر كه معمول انبياست فرستادند و تخير كردند حضرت موسی قبول نمود و رضا داد و مهلتی درخواست كه خود را بزمين مقدس نزديك كند حالا بنظر انصاف بايد ديد كه درين قصه كدام محذور شرعی لازم می آيد وقت موت حضرت موسی همين وقت اخير بود تخلف موت از وقت خود واقع نشده و ملك الموت با وصف اقتدار ملكی جاها سپر می اندازد و بتعظيم پيش آيد و پروانگی می طلبيد چنانچه در قصه وفات شريف كه از حضرت امام جعفر صادق نزد شيعه و سنی هر دو مرويست ثابت است و لنعم ما قيل:

و يحسن اظهار التجلد للعدي * و يقبح الا العجز عند الاحبه

و حضرت موسی را چون معلوم نشد كه ملك الموت برای قبض روح من بحكم پروردگار آمده ناخشنودی بقضاء الهی و كراهيت لقاء الله از كجا لازم آمد آمديم بر اينكه حق تعالی چرا اول ملك الموت را بوضعی نفرستاد كه حضرت موسی دريافت می كردند كه برای قبض روح من آمده است بحكم پروردگار و اين حرف و حكايات در ميان نمی آمد و ضرب و زد وقوع نمی يافت پس اسرار اين معاملات كه حق تعالی با خاصان خود ميفرمايد و با هر يكي ازيشان برنگ ديگر سلوك ميكنند بسيار دقيق و باريك اند كه ذهن هر كس بآنها نمی رسد و اگر به يك دو نكته كسی موافق مذاق و مشرب خود از حكمت و كلام و تصوف و فقاهت يا مبنی بر اصول خود از تسنن و اعتزال و تشيع پی برده و بر زبان آورده نسبت بواقع و نفس الامر حكم قطره بدريا و ذره بصحرا دارد و لهذا محققين اين قسم اسرار را حواله بعلم الهی نمايند و مهر خاموشی بر دهان نهند اينقدر بالاجمال عقل می فهمند كه تخصيص بعض معاملات را با بعض بندگان سببی هست ناشی از مرتبه قرب آن بنده و سببی هست از درجه مزاج لطايف روحيه او و سببی هست از قضاء دوره و سببی هست از جهت اسماء و صفات الهی كه مربی اين كس اند و علی هذا القياس همچنان تخصيص بعض بندگان به بعض الوان و اشكال و وسعت يا ضيق رزق و طول اجل يا قصر آن اسباب دارد كه بعضی را نظر اهل طبايع و اطبا و برخی را غور اهل نجوم و احكام دريافت ميكند و احاطه كارخانه‌های خدائي را غير از يك ذات پاك را ممكن نيست و اگر اسباب اين قصه را كه از علم تأويل الاحاديث است و آن علمی است بغايت دقيق مبتنی بر اصول باريك درين جا سر كنيم از وضع اين رساله و مذاق آن دور افتد و موجب تطويل و املال سامع گردد.

كيد نود و هفتم: آنكه طعن كنند بر اهل سنت كه ايشان در صحاح خود حديثی روايت كرده اند كه دلالت دارد بر اسناد شك بسوی پيغمبر زمان و بسوی حضرت ابراهيم عليهما السلام و آن حديث اين است كه رسول صلی الله عليه و سلم فرمود «نحن احق بالشك من ابراهيم اذا قال «وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَلَكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيًا وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ «260»«البقره» جواب اين طعن اولا آنكه شيعه نيز در قصه حليمه سعديه و مناظره او با حجاج نسبت شك بحضرت ابراهيم روايت كرده اند چنانچه سابق گذشت و نسبت شك بيك پيغمبر در طعن و تشنيع كفايت می كند پس طعن مشترك شد اختصاص باهل سنت ندارد ثانيا آنكه معنی حديث از قبيل قياس استثنائی است كه در وی نقيض تالی را استثنا كرده اند تا نقيض مقدم را استنتاج كنند و غرض رسول صلی الله عليه و سلم ازين تقرير آنست كه آنچه در قرآن مجيد واقع شده كه «وَلَكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي» نبايد فهميد كه دلالت بر شك و عدم حصول يقين ميكند و حاصل تقريرش آنكه اگر ابراهيم را شكی می بود ما را البته شكی می بود زيرا كه ما احقيم بشك از ابراهيم و چون ما را شكی نيست ابراهيم را البته شك نخواهد بود پس سؤال او مجرد برای ترقی بود از علم اليقين بعين اليقين و اگر كلام را بر ظاهرش حمل نمائيم نيز راست می آيد زيرا كه شك مقابل يقين است و چون يقين را سه مرتبه است علم اليقين و عين اليقين و حق اليقين شك را نيز مراتب ثلاثه می بايد تا ازاء هر مرتبه از يقين مرتبه از شك واقع شود پس مراد از شك اينجا عدم حصول عين اليقين با وجود حصول علم اليقين است و عدم حصول عين اليقين نقصانی ندارد و چه ضرور است كه انبيا همه امور غيبيه را بچشم سر مشاهده كنند و هيچ كس از شيعه و سنی بوجوب آن قايل نيست و اين مطلب صحيح را اصلا از جاده حق تجاوز ندارد محل طعن گردانيده اند و آنچه خود اين گروه در حق انبيا و رسل روايت ميكنند فراموش نموده اند چنانچه نبذی ازآن در باب نبوات ان شاءالله تعالی مذكور شود و كيفيت اعتقاد اين فرقه در حق انبيا واضح گردد.

كيد نود و هشتم: آنكه گويند اهل سنت روايت كرده اند كه حضرت ابراهيم سه دروغ گفته است حالانكه انبيا را عصمت از دروغ بالاتفاق واجب است و الا ارتفاع امان از تبليغ ايشان لازم آيد و نقض غرض بعثت متحقق گردد جواب ازين طعن آنكه كذب درين روايت بمعني تعريض است كه بحسب ظاهر دروغ می نمايد و در حقيقت صدق است چنانچه در مطايبات پيغمبر زمان نيز منقول است كه فرمود العجائز لايدخلن الجنة و إني حاملك علی ولد ناقه و إن في عيني زوجك بياضا و امثال ذلك و از حضرت امير نيز اين قسم تعريضات بسيار مرويست و كذبات ثلاثه حضرت ابراهيم نيز از همين قبيل بود زيرا كه ايشان زوجه خود را بجهت خوف جباری خواهر خود گفتند و مراد اخوه اسلامی داشتند و إني سقيم گفتند و مراد بيمزگی و كدورت روحانی كه بالاتر از مرض جسمانی است اراده فرمودند و «قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِنْ كَانُوا يَنْطِقُونَ «63» «الأنبياء» برای الزام كفار بطريق فرض ذكر كرده اند پس اطلاق كذب برين امور محض بنابر مشاكله و مشابهه است اين قدر هم بنابر مصلحت ضروري بود چه اگر دفع جباري از مال و جان و ناموس خود منجر بكذب صريح شود آن نيز دران وقت حلال ميگردد چه جای تعريضات و همچنين الزام دادن كافران و كناره گرفتن از مشاهده عبادت اصنام بالجمله اين روايات صحيحه المضامين را محل طعن گرفتن و روايات خود را كه صريح دلالت بر شنايع و قبايح در حق انبيا و رسل می نمايند فراموش كردن خيلی دور از حياست و در باب نبوات معلوم خواهد شد كه اينها بعضی أنبيا را منكر وحی الهی گويند و بعضی بحسد و بغض و عناد وصف كنند و بعضی را بگناهان كبيره كه موت بران هلاك باشد نسبت نمايند و در عقايد اين فرقه موجود است كه اظهار كفر بر أنبيا تقيه واجب است اين روايات و عقايد خود را با روايت اين تعريضات ثلاثه موازنه بايد كرد و انصاف بايد داد .

كيد نود و نهم: آنكه گويند اهل سنت در صحاح خود روايت كرده اند كه ان الشيطان يفر من ظل عمر رضي الله عنه و اين كلام دلالت ميكند بر تفضيل عمر بر أنبيا و رسل زيرا كه أنبيا از شيطان محفوظ نمانده اند بدليل نصوص قرآنی كه در حق حضرت آدم فرمود «فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطَانُ قَالَ يَا آَدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَا يَبْلَى «120»«طه» و در حق حضرت موسی «وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ «15»«القصص» و در حق حضرت ايوب «وَاذْكُرْ عَبْدَنَا أَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ «41»« ص» و در حق جميع انبيا و رسولان عموما «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آَيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ «52»«الحج» الی غير ذلك من الآيات و الاحاديث و چون شيطان از عمر بلكه از سايه عمر فرار كند و از انبيا و رسل حسابی بر ندارد بلكه در دل ايشان تصرف كند و القای وسوسه نمايد البته عمر افضل باشد از انبيا و هو باطل بالاجماع و اين طعن را از اكبر مطاعن اهل سنت شمارند و دانشمندان ايشان بعد از تقرير اين شبهه كمال تبجح و تفاخر كنند و اهل سنت از اين طعن به چند وجه جواب دادند: اول كه خيلی دندان شكن است آنست كه از شيعه می پرسيم آيا شما بظواهر اين آيات و بتسلط شياطين بر انبيا قايل ايد يا نه اگر قايل شديد پس مذهب خود را كه عصمت انبيا و ائمه است گذاشتيد و اگر قايل نشديد و اين آيات و امثال آنها را تأويل كرديد و عصمت انبيا را از شيطان برقرار داشتيد هيچ نقصانی به انبيا عايد نگشت نهايت كار اين است كه عمر هم با انبيا درين خاصه شريك شد و بعضی اولياء در بعضی فضايل شريك انبيا می توانند شد و هيچ محذوری لازم نمی آيد فرق اينست كه تسلط شيطان بر انبيا ممتنع است و مرتبه ايشان را عصمت نامند و بر اوليا ممكن غير واقع و اين مرتبه را محفوظيت گويند و نص قرآنی صريح دلالت می كند كه بعضی بندگان خدا از تسلط شيطان محفوظ اند بی آنكه تخصيص به انبيا كرده باشند قوله تعالی «إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ «42»«الحجر» و قوله تعالی«إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ «40» «الحجر» اگر عمر نيز درآن عباد داخل باشد كدام محذور عقلی و شرعی لازم نمی آيد و اين عبارت كه فلانی از سايه فلانی می گريزد تمثيل است ضرور نيست كه بر معنی حقيقتش حمل نمائيم تا استبعاد بهم رسد مدعا آنست كه شيطان قدرت بر اغواء او ندارد مثالش قوله تعالي «قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِيكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ «8»«الجمعه» و قوله تعالی «فَانْطَلَقَا حَتَّى إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَارًا يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْرًا «77»«الكهف:» دوم آنكه فرار شيطان از ظل عمر و نترسيدن او از انبيا و رسل مستلزم افضليت عمر نمی شود زيرا كه دزدان از كوتوال و پاسبان و قطاع الطريق از فوجدار و چوكيداران آنقدر می ترسند كه از پادشاه وقت نمی ترسند بجهت آنكه اينها منصوب اند برای مدافعه مفسدان و غير از مدافعه مفسدان ايشان را شغلی و اهتمامی نيست پس مكايد و مكامن آنها را قسمی كه ايشان می شناسند پادشاه وقت را كه اشغال بسيار دارد و به امور كثيره اهتمام می نمايد حاصل نمی شود و چون عمر را منصب احتساب بود ارباب منكرات و مناهی كه اتباع شيطان اند از او بغايت می ترسند بلكه احتساب او را دريای نيل نيز قبول كرده و بفرمان او جاری شده و كوه و زمين بزدن دره او از زلزله باز مانده بالجمله ترسيدن شيطان از شخصی يا چيزی مستلزم تفضيل آن شخص يا آن چيز بر آنچه افضليت او بالقطع ثابت است نمی شود چنانچه أذان و نماز كه به اجماع فريقين مروی و صحيح است كه شيطان بشنيدن آواز اذان حدث كنان ميگريزد و در نماز حاضر می شود و وسوسه ميكند و بالاجماع ثابت است كه نماز افضل جميع عبادات مقصوده است و اذان كه وسيله ايست از وسايل نماز و سنت است فرض نيست با نماز چسان برابری تواند كرد بر همين قياس حال عمر و انبيا را بايد فهميد سوم آنكه انبيا بوجه كلی مكايد شيطان را بيان ميكنند و مداخل او را بند ميفرمايند و عمر درين باب بوجه جزئی نظر ميكرد و ريزه كاريها و خورده شناسيها بعمل می آورد و وسايل و ذرايع اغوا و اضلال را يكان يكان تفحص و تفتيش می نمود و چون مدرك احكام كليات عقل است و مدرك معانی متنزعه از جزئيات وهم و وهم سلطان القوی و حاكم وجود انسانی است و در اكثر اوقات بر عقل غالب می آيد و از خوف و ترس عقلی حسابی بر نميدارد و بسبب آن خوف و ترس از انفاذ احكام و اجراء‌ اوامر و نواهی خود در مملكت اعضا و جوارح باز نمی ايستد تا وقتی كه خود از چيزی خايف و ترسان نشود و شيطان نيز بی موافقت و مساعدت و همكاری پيش نمی برد اگر او هم با او رفيق نشود آلت صنعت او مفقود گردد و مانند حيز بی دف وا ماند لاجرم خوف شيطان از عمر و امثال او بيشتر باشد از خوف انبيا و رسل و اين معنی موجب تفضيل عمر و عمريان نيست بلكه ناشی از عمل و صناعت جزئيه ايشانست كه مقتبس و مأخوذ از انوار انبياست عليهم السلام. چهارم آنكه حضرات انبيا مردم را بطاعات دعوت می فرمايند و از معاصی زجر می نمايند بترغيب و ترهيب امور آخرت از نعيم جنت و شدايد دوزخ و آن امور اول از نظر غايب اند بلكه از عقل نيز بعيد دوم موعود و آجل اند و كسی كه ايمان قوی دارد و آن امور را كه رأی العين می بيند و می داند و بر مواعيد انبيا وثوق تمام دارد كمياب و نادر الوجود است و عمر و امثال او مردم را بترغيب و ترهيب دنيوی باعث بر طاعت و مانع از معاصی بوده اند و بضرب دره و سوط می ترسانيدند و اكثر خلق از موجود و عاجل حساب بسيار بر می دارند و خوف و طمع در آن می نمايند لا جرم جنود شياطين و اتباع او از صولت و هيبت عمری زياده از انبيا و رسل می ترسيدند و از نام او بر خود می لرزيدند و لهذا حضرت امير فرموده است كه السلطان يزع اكثر مما يزع القرآن و مثل مشهور هندی است كه ماركي آكي بهوت بهاكي يعنی جنی كه بر آسيب زده تصرف می نمايد از عزايم و حاضرات آنقدر نمی ترسد كه از كفش كاری پنجم آنكه اين طعن منقوض است بروايت صحيحه كه در كتب شيعه و سنی هر دو موجود است از حضرت امير كه ايشانرا از مراتب ياران ايشان سوال كردند و ايشان منقبت و فضيلت هر يك را ارشاد نمودند چون نوبت بحال عمار رسيد فرمودند كه ذلك الذي أجاره الله عن الشيطان علی لسان نبيكم پس محفوظ بودن عمار نيز از شيطان ثابت شد و تقريری كه سابق در طعن مرقوم شد درينجا جاری بايد كرد و عمار را نيز بر انبيا تفضيل بايد داد زيرا كه ماده واحد است و عمر با وجود محفوظ بودن شيطان را می ترساند و می گريزاند ليكن چون أنبيا را بزعم طاعن رتبه عمار هم حاصل نيست البته تفضيل عمار لازم آمد.

كيد صدم آنكه گويند در صحاح اهل سنت روايت آمده كه بلال را آن حضرت صلی الله عليه و سلم پيش خود در بهشت ديدند و آواز نعلين او شنيدند و درين روايت تفضيل غلام ابوبكر بر جناب پيغمبر صلی الله عليه و سلم لازم می آيد و اين نهايت غلو است و در اين طعن عجب جوری و تعصبی رفته است زيرا كه تقدم بلال برآن حضرت صلی الله عليه و سلم در بهشت از قبيل تقدم او بود در دنيا كه هنگام رفتن آنجناب پيش پيش می شد و سنگ و خار و خشت را از راه دور می كرد و هميشه معمول خادمان است كه پيش پيش مخدومان می روند و ازدحام گذرندگان و جانوران را دفع می نمايند و اين را كمال ادب ميدانند بلكه سوء ادب آنست كه مخدوم را محتاج كنند بآنكه خود بمدافعه مزاحمين و تصفيه راه و اختيار طريق خشك و پاك از طريق رطب و ناپاك پرداز و جميع ملوك و امرا و اغنيا همين مرسوم دارند و عربان جاهليت با وصف جفائی كه داشتند نيز اين ادب را می شناختند و لهذا بطريق مثل دريشان مشهور بود كه ثلاث يتقدم فيها الاصاغر علی الاكابر اذا ساروا ليلا او خاضوا سيلا او صادفوا خيلا و اين تقدم نه تقدم در دخول جنت است و نه تقدم در مراتب و درجات آنجا كه موجب تفضيل شود و اگر بالفرض دخول بهشت هم سابق می بود پس سابقيت دخول موجب تفضيل و بزرگي وقتي می شود كه در ثواب اعمال و مجازات باشد و الا فرشتگان قبل از پيغمبران داخل بهشت می شوند و حضرت ادريس قبل از پيغمبر ما داخل شده اند بلكه ابليس نيز قبل از خلقت آدم داخل می شد و نيز بزرگی و فضيلت عظمی در آنست كه در بهشت بجسد خود در يقظه داخل شود چنانچه جناب پيغمبر را بود نه آنكه روح او داخل شود در خواب يا در استغراق و او را خبري ازين ماجرا نباشد و چون آن حضرت صلي الله عليه و سلم را مراتب امت خود و مقدار ثواب و درجات امتيان مي نمودند صور مثاليه ارباب آن درجات را حاضر مي ساختند و نشان مي دادند كه فلاني از امت تو باين عمل اين درجه يافته است تا آن حضرت صلي الله عليه و سلم مردم را بخواص آن اعمال مطلع فرمايند و بعضي اوقات از صاحب آن عمل مي پرسيدند كه ترا باين مرتبه ديده ام بوسيله كدام عمل رسيده تا او را تأكيد باشد بر مداومت آن عمل و ديگران را نيز تحريض و ترغيب شود و آن اشخاص را اصلا خبر نمي شد و خود را در بهشت نمي ديدند از همين قبيل است ديدن بلال پيش پيش خود كه بسبب سؤال و استكشاف حقيقه الحال فضيلت تحيه الوضوء واضح گرديد و علي هذا القياس اصحاب و صحابيان بسيار را در احاديث متعدده نام برده‌اند كه فلاني را در بهشت چنين ديدم و فلاني را چنان و به فلان عمل باين مرتبه رسيده اند از آنجمله است رميصاء زن ابوطلحه انصاري و از آنجمله است حارثه بن النعمان انصاري كه قرائت او را در بهشت شنيدند و معلوم شد كه اين مرتبه او را بسبب خدمت و بر مادر حاصل گشته و طبراني در تتمه حديث بلال ذكر فقرا و اولاد ايشان نيز روايت كرده و ماده اشكال را قطع نموده عن ابي امامه ان النبي صلي الله عليه و سلم قال «دخلت الجنه فسمعت حركه امامي فنظرت فاذا بلال و نظرت الي اعلاها فاذا فقراء امتي و اولادهم و نظرت في اسفلها فاذا هم الاغنياء» و در تقرير اين شبهه كه لفظ غلام ابوبكر آورده اند چه بلا تعصب و عناد ازان مي تراود انصاف نمي كنند كه اگر انتساب به ابوبكر و علاقه او اهل سنت را باعث بر ايراد فضايل بلال و اعتقاد نيكي او مي شد به محمد بن ابوبكر چرا نمي‌گرديدند و او را چرا ستايش نمي كردند كه پسر شخص اقرب است باو از غلام بالبداهه نمي فهمند كه نزد اهل سنت بلال را اين مرتبه به بركت خدمت پيغمبر و قوت ايمان و صدق اخلاص و مواظبت بر طاعات حاصل شده و لهذا اين روايت را در تحريض بر تحية الوضوء وارد كرده اند نه در فضايل ابوبكر.

كيد صد و يكم: آنكه گويند در كتب اهل سنت مذكور است كه آنحضرت صلي الله عليه و سلم فرمود «إن الله تعالي نظر عشيه يوم عرفه الي عباده فباها بالناس عامه و بعمر خاصه» و اين روايت موجب تفضيل عمر بر پيغمبر مي‌شود و تحقير جناب پيغمبر صلي الله عليه و سلم كه او را در عامه ناس داخل كرده اند و عمر را خاص قرار داده اند و درين طعن جور و جفا و تعصب و عناد از حد گذشته و حمل الكلام علي غير محمله بنهايت رسيده اول درين كلام كدام دليل است بر آنكه پيغمبر صلي الله عليه و سلم در عامه بود زيرا كه مراد از ناس حاجيان حاضرين اند و قاعده اصوليه است كه متكلم از عموم كلام خود خارج مي باشد دوم آنكه فهميد عموم و خصوص موافق متعارف مردم اين زمان كه گويند فلاني در عامه است و فلاني در خاصه ازين لفظ اصلا از روي عربيت راست نمي آيد كسي اين را مي فهمد كه مطلق ناآشنا با كلام عرب باشد بلكه معني اش آنست كه حق تعالي در آن روز به فرشتگان فضيلت حاجيان ذكر فرمود علي العموم فضيلت عمر را بيان كرد بتخصيص پس درين حديث فضيلت جميع حضار حجه الوداع است آري عمر را تخصيص فرمود بمباهات براي اظهار شرف او نزد ملأالأعلي كه فضيلت آنجناب در ملأ اعلي شهرت يافته بود و معتقد بزرگي ايشان بودند درين وقت ايشان را بحال عمر نيز مطلع كردند كه يكي از ياران او اين شخص است كه اين مرتبه دارد پس در حقيقت مباهات به بزرگي پيغمبر است كه رفيقان او و ياران او اين مرتبه دارند.

كيد صد و دوم: آنكه طعن كنند بر اهل سنت كه ايشان خست و دنائت و جفا را در روايت خود نسبت به پيغمبر صلي الله عليه و سلم كرده اند جائي كه آورده اند از حذيفه انه صلي الله عليه و سلم اتي سباطه قوم فبال قائما جواب اين طعن آنكه در كتب اهل سنت نيز مروي است از عايشه كه «من حدثكم ان النبي صلي الله عليه و سلم كان يبول قائما فلا تصدقوه ما كان يبول الا قاعد» پس معلوم شد كه عادت شريف اين نبود و الا ازواج مطهرات و اهل بيت مطلع مي شدند و چون روايت حذيفه نيز صحيح است رجوع كرديم به روايات صحابه ديگر از ابوهريره اين حديث را مفسر يافتيم و اشكال مندفع شد اخرج الحاكم و البيهقي عن ابي هريره انه قال «انما بال قائما لجرح كان في نابضه» پس از اينجا وجه قيام معلوم شد و هر عاقل ميداند كه حالت صحت و حالت مرض با هم تفاوت آسمان و زمين دارد چيزي كه در صحت عار و خلاف مروت ميدانند در حالت مرض تجويز ميكنند مثل قضاء حاجت براز بر چوكي و طشت بقرب مردم و مثل دراز كردن پا در عين مجلس اكابر و لهذا در نص قرآن وارد است «لَيْسَ عَلَى الْأَعْمَى حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ وَمَنْ يَتَوَلَّ يُعَذِّبْهُ عَذَابًا أَلِيمًا «17»«الفتح» و عجب است از تعصب اين گروه كه روايات اهل سنت را با وجود محامل صحيحه كه خود اهل سنت آن محامل را با وضح بيان و تقرير شافي آورده طعن كنند و سيد مرتضي و ديگر علماء اماميه در اصول خود قاعده دارند كه ان الخبر متي وجد له محمل صحيح لا يرد و خود از حضرت صادق و ديگر ائمه روايت كنند كه خدمه جوارينا لنا و فروجهن لكم و حيا نميكنند و هيچ محمل صحيح كه خارم مروت و منافي غيرت نباشند در ميان نمي آرند و كذب و دروغ را بر انبياء و ائمه تقيه تجويز مي نمايند تا اعتماد از اقوال و افعال اين بزرگان مرتفع شود.

كيد صد و سوم: آنكه طعن كنند بر اهل سنت كه ايشان بر پوست سگ نماز را جائز داشته اند جواب اين طعن آنكه آري نزد حنيفه نماز بر پوست مدبوغ كلب كه رطوبت آن بااستعمال ادويه و مصالح بالكليه رفته باشد جائز است بنابر حديث صحيح كه متفق عليه فريقين است «دباغ الجلد طهوره» و نيز فرمود «ايما اهاب دبغ فقد طهر» و عقل بر همين دلالت ميكند زيرا كه از دست رسانيدن پوست جانوران حرام مثل شير و گرگ و گربه در حالت زندگي عل الخصوص چون رطوبت عرق و مانند آن بر پوست شان نباشد نجاست نمي‌شود بلكه از جناب پيغمبر صلي الله عليه و سلم و ائمه اطهار دست رسانيدن باين قسم جانوران ثابت شده است و سواري خر و اشتر بتواتر مرويست پس بعد از مردن كه حكم بنجاست پوست اينها كرده اند محض بنابر اختلاط رطوبت بدني که از خون و چربي و گوشت بوده است چو ن پوست را ازين رطوبت بمصالح و ادويه صاف كرده شود و خشك گردد به همان حالت اصلي خود عود كند در رنگ جامه كه بروي بول يا نجاست ديگر ريخته باشند و باز شسته و خشك كرده آري پوست خنزير ازين عموم خارج است بدليل آنكه او را در قرآن مجيد بجميع اجزائه ناپاك گفته اند قوله تعالي «قُلْ لَا أَجِدُ فِي مَا أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّمًا عَلَى طَاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلَّا أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَمًا مَسْفُوحًا أَوْ لَحْمَ خِنْزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقًا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلَا عَادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ «145»«الانعام» و لهذا مو و استخوان او نيز نجاست دارد و سگ را حكم خنزير دادن به هيچ دليل شرعي ثابت نشده بلكه در قرآن مجيد شكار را که سگ می کند حلال ساخته اند و شيعه و سني بااتفاق مي خورند و ظاهر است كه در حالت شكار دهان او كه محل لعاب است بشكار مي رسد چه جاي پوست و ديگر اعضا پس اگر حكم خنزير مي داشت شكار او را چرا حلال مي كردند پس معلوم شد كه بر اهل سنت بر اين مسئله طعن كردن خلاف قرآن و حديث است آري نزد اماميه بر گه«گوه» خشك انسان كه بالاجماع نجس العين است و به هيچ تدبير پاك نمي‌شود اگر جاي مفروش باشد و خشك گرديده نماز جائز است چنانچه شيخ حلي در «ارشاد» و ابوالقاسم در «شرايع» ‌و ابو جعفر طوسي تصريح باين كرده اند و اجماع اينهاست خلاف درين مسئله فيما بينهم ندارند حالا در ميان پوست مدبوغ الكلب و گوه آدم مقايسه بايد كرد.

كيد صد و چهارم: آنكه گويند اهل سنت لعب شطرنج را جائز داشته اند و حالانكه لعب و لهو در شرع مذموم است و از نصوص قرآن مجيد نكوهش آن معلوم جواب ازين طعن آنكه حنيفه و مالكيه و حنابله قايل بحرمت لعب شطرنج اند و آثار داله بر حرمت آن روايت كنند و شافعي را دو قول است در قول اول مكروه است بچند شرط اول آنكه نماز را وقت مختار خود تأخير نكند و در اداي آن عجلت و ترك سنن و آداب نه نمايد دوم آنكه قمار در ميان نباشد سوم آنكه واجبات ديگر را بسبب اين شغل ترك نكند مثل خدمت ضروري والدين و تفقد اهل و عيال و زيارت اقارب و عيادت مرضي و اتباع جنائز چهارم آنكه در عين شغل نزاع و جدال و دروغ و قسم دروغ در ميان نيايد پنجم آنكه آلات او مصور بصورت حيوانات نباشد پس اگر يكي هم از اين شروط پنچگانه مفقود شود حرام گردد و به اصرار كبيره شود كذا في «الاحياء» و قول ديگر موافق جمهور است و قد صح عن الشافعي انه رجع اليه نص عليه ابوحامد الغزالي و بر تقدير تسليم لعب بشطرنج چون در تشحيذ ذهن و دريافت قاپوي جنگ و محافظت از مكايد دشمنان دخلي تمام دارد در حكم لعب مباح مثل تأديب فرس و تير اندازي و نيزه بازي داخل شد لعبي كه مذموم است آنست كه خالي باشد از فوايد ديني و از آن قبيل هيچ لعب را اهل سنت تجويز نه كنند بخلاف اماميه كه ايشان در عين حالت نماز كه وقت مناجات خالق الارض و السموات و افضل عبادات است و راس طاعات است به ذكر و خصيتين بازي را تجويز كرده اند چنانچه ابوجعفر طوسي و غير او در «تهذيب» و ديگر كتب ذكر كرده اند چنانچه نقل از انجا كرده شود ان شاءالله تعالي.

كيد صد و پنجم: آنكه طعن كنند بر اهل سنت كه ايشان سرود و غنا را تجويز كرده اند حالانكه در نكوهش آن احاديث و آثار بي شمار واردند و اين طعن محض افتراست زيرا كه غنا مقرون به الات لهو و مزامير به اجماع فقهاء اربعه حرام است و مشايخ عظام و كبراء صوفيه غناء محروم را نشنيده و بآن رغبت نكرده بلكه سيد الطائفه جنيد بغدادي گويد كه انه بطاله و شيخ مرزوق فاسي گويد كه السماع حرام كالميته و آنچه بزرگان اهل سنت شنيده اند آواز خوب قوال با مضمون موافق از كسي كه خوف فتنه ازو نباشد بوده است نه از امرد خوش شكل و نه زن اجنبي كه ديدنش باعث شهوت شود و اكثر سماع ايشان از جنس ذكر جنت و نار و تشويق به طاعات يا ذكر هجر و وصل كه قريب الانطباق است بر حالات محبين در غلواي محبت بود و اين قسم غنا را حرام گفتن مخالف شرع بلكه مخالف مذهب خود ايشان نيز هست شيخ مقتول ايشان در كتاب «الدروس» ذكر كرده است كه يجوز الغناء بشروطه في العرس و عجائب اين است كه از شروط سماع نزد اماميه چيزيست كه سراسر مايه فساد و خمير فسق است و هو ان يكون المسمع امرأه و لا يكون رجلا و لايكون الشعر في الهجاء و لا يكون كذبا كذا في «شرح القواعد» درينجا تأمل بايد كرد كه سماع از زن چه قدر در قبح زيادت دارد بر سماع از مرد.

كيد صد و ششم: آنكه جمعي از اسلاف ايشان فريب مي دادند حمقا و سفها را بكثرت آمد و رفت خود نزد ائمه اطهار و ديگر بزرگان دين و دخول و خروج از خانه‌هاي ايشان تا عوام مردم گمان برند كه اينها از تلامذه خاص و اصحاب با اختصاص اين بزرگانند و مقدمات دين خود را ازيشان تحقيق نمايند و روايات ايشان را از حضرات معتبر شناسند پس اكاذيب و اباطيل خود را دران روايات مندرج و منتشر ساخته دين و ايمان اكثري از عوام را باين حيله بر باد فنا دادند و سر گروه اين مكاران و دغا بازان در زمان حضرت سجاد و حضرت باقر و حضرت صادق عليهم السلام هشام بن الحكم و هشام بن سالم و احوال طاق و ميثمي و زيد بن جهم هلالي و زراره بن اعين و حكم بن عتبه و عروه خيمي اند كه ادعاء روايت ازين هر سه امام عالي مقام دارند و همچنين قرنا بعد قرن ازين گروه جمعات كثيره راه اين حيله مي پيموده اند و غارت دين و ايمان خلايق مي نمودند تا آنكه نوبت حضرت امام محمد بن الحسن المهدي رسيد و ايشان متولد شدند و در حالت طفوليت و صغر سن در وفات کردند و باب تزوير و مكر بعد از غياب ايشان مفتوح‌تر شد و اكاذيب بسيار در اصول و فروع و اخبار و مطاعن صحابه و خلفا و امهات المؤمنين و مدح شيعه و ذم اهل سنت دفتر دفتر روايت نمودند و حضرات ائمه در هر وقت ازين گروها براءت و بيزاري اظهار مي فرمودند و عقايد ايشان را رد مي كردند و روايات ايشان را تكذيب و انكار مي نمودند و اينها نزد مردم ظاهر ميكردند كه اين همه بنابر تقيه و اخفاست و الا ما را خصوصيتي و قربي بجناب ايشان متحقق است كه ديگران را نيست و باين وسيله از مردم عوام خصوصا كساني كه در بلاد دور از مدينه منوره واقع شده بودند مثل اهل عراق و اهل فارس و قم و كاشان و مانند اين شهرها خمس و ديگر وجوه نذر و نياز بنام حضرات ميگرفتند و رقعات جعلي و مهرهاي لباسي از جانب حضرات بآنها نشان مي دادند و دين خود را بثمن قليل دنيا مي فروختند تا آنكه مذهبي بهم رسيد و صورتي گرفت و عجب آنست كه كليني و ديگر اماميه در كتب صحيحه خود از ائمه اطهار مذمت اين گروه نقل مي كنند و باز روايات همين اشخاص را قبله و كعبه خود ساخته اند و حضرت زيد شهيد مجاهره انكار عقايد اين گروه فرمودند و اينها را زجر و توبيخ واقعي نموده تا آنكه روزي هشام احول را گفت كه الا تستحيي فيما تقول عن ابي و هو بري عنه البته قال الاحول له يوما انك لست بامام و انما الامام بعد ابيك اخوك محمد فقال يا احول الا تستحيي فيما تقول ان ابي يعلمك مسائل الدين و لا يعلمني و انه كان يحبني حبا شديدا و كان يبرد اللقم فيجعلها في في فكيف لا يكفني عما يدخلني النار هذا لايكون ابدا رواه الكليني و غيره من الاماميه و از دعاه مذهب اماميه كه خود را به حضرت موسي كاظم منسوب ميكرد و در حقيقت اخبث زنادقه بود در زمان هارون رشيد اسحاق بن ابراهيم شاعر است كه ملقب بود بديك الجن منكر صانع و منكر نبوات و منكر بعث و اين قبايح او در جميع تواريخ معروف و مشهور است و مع هذا شيخ الطايفه محمد بن محمد بن النعمان كه نزد ايشان بشيخ مفيد شهرت دارد و استاد سيد مرتضي و ابو جعفر طوسي و شاگرد محمد بن بابويه قمي است در كتاب المثالب و المناقب او را از فقها و پيشوايان خود شمرده و بعضي ازينها نسخه های جعلي و كتابهاء مزور پرداخته اند و بحضرت باقر و صادق و ديگر ائمه نسبت نموده اند و نقل كرده اند كه ايشان اين كتب را اخفا ميكردند و ما را وصي بحفظ و تشهير آن عند الوقت نموده اند و چون آن كتب نزد شيعه رسيد همه را بر سر و چشم گذاشته اند و روايات آن جعليات بي محابا آغاز نهادند كما رواه الكليني عن ابي خالد شنبوله و طايفه ازيشان كتابي را به بعضي اقارب قريبه ائمه نسبت داده اند مثل كتاب «قرب الاستاد» اماميه و بعضي از ايشان نصراني بوده اند كه دعواي محبت اهل بيت نموده خود را در شيعه داخل كرده اند و گفتند كه ما از اصحاب فلان اماميم حالانكه در قوم و قبيله خود اسلام ظاهر نكردند و در نماز و روزه و عبادات و اوضاع و رسوم شريك ايشان ماندند و ممتاز و جدا نشدند و طول العمر اكل و شرب و ديگر معاملات بطور نصرانيان بعمل مي آوردند و شيعه اين همه را از آنها باور داشته روايت دين و ايمان خود ازآن جماعه بي محابا مي گرفتند مثل زكريا بن ابراهيم نصراني كه ابوجعفر طوسي در «تهذيب» از وي روايت ميكند و علي هذا القياس.

كيد صد و هفتم: آنكه از اعاظم كيود ايشان و خاتمه الباب تقيه است يعني اخفاء مذهب باطل خود از عقلا و ارباب لباب و غرض آن مذهب بر سفها و صبيان و نسوان تا اهل عقل بر ضلالت و اكاذيب ايشان مطلع نشوند و بر هم نزنند و هرگاه ايشان را گرفته شود كه در فلان كتاب از ائمه چنين روايت وارد است و مخالف روايت شما و مكذب عقيده شماست بهترين اجوبه ايشان حمل بر تقيه است و اين تقيه اصلي است عظيم از اصول ايشان اگر اين اصل نمي بود هرگز مذهب ايشان نزد سفها و حمقا هم صورت رواج نمي يافت و چون بيشتر تفاخر و ابتهاج اين فرقه بدانست كه ما مذهب خود را از ائمه اطهار و اهل بيت ابرار فرا گرفته ايم و ما تلامذه خاص خاندان رسوليم و بيقين معلوم است كه مصنفان ايشان را بلا واسطه ملاقات حضرات ائمه حاصل نشده پس لابد در ميان ايشان و حضرات ائمه وسايط و روايت واقع اند و پيشوايان دارند كه خود را بائمه منسوب مي ساختند و ازان جناب نقل مذهب ميكردند حالا مناسب نمود كه پاره از احوال اسلاف ايشان درين رساله بقلم آيد تا حقيقت وثوق و قوت مذهب ايشان كه مأخوذ از بزرگان كذائي است واضح گردد هذا براي بيان اين مطلب مهم بابي عليحده آورده شد.

***
 

به نقل از کتاب ارزشمند:

نصيحة المؤمنين و فضيحة الشياطين معروف به تحفه اثنا عشریه

نوشته‌ي:  شاه ولى الله دهلوى هندى رحمه الله

سال تأليف: سنه 1366 هجري








 



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

اميرمؤمنان علی رضی الله عنه فرمودند: «به راه و روش پيامبرتان اقتدا كنيد كه شايسته‌ترين و بهترين راه و روشهاست و به سنّتش عمل كنيد كه بهترين سنّتهاست.» ( البداية و النهاية 7/319)

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 12255
دیروز : 3293
بازدید کل: 8247600

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010