Untitled Document
 
 
 
  2024 Sep 16

----

12/03/1446

----

26 شهريور 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرموده‌اند: « الإيمَانُ بِضْعٌ وَسَبْعُونَ شُعْبَةً، وَالْحَيَاءُ شُعْبَةٌ مِن الإيمَانِ » رواه مسلم. [درخت] ايمان، شامل هفتاد و چند شاخه است که شرم و حيا، يکي از شاخه‌هاي [منشعب از] آن مي‌باشد.

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاریخ اسلام>سیره نبوی>پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم > برخورد مشرکان با رسول خدا

شماره مقاله : 8518              تعداد مشاهده : 379             تاریخ افزودن مقاله : 26/9/1389

برخورد مشرکان با رسول خدا

برخورد با حضرت رسول -صلى الله علیه وسلم- و تعرض به آن حضرت، کار آسانی نبود. حضرت محمد -صلى الله علیه وسلم- مردی با شهامت و با وقار بودند، و دارای شخصیتی کم‌نظیر؛ هیبت و عظمت آن حضرت، آنچنان در دل دوست و دشمن جای گرفته بود که با شخصیتی مانند ایشان جز با احترام و تکریم رویاروی نمي‌شدند، و جز برخی از اراذل و اوباش و بیخردان جرأت پیدا نمي‌کردند که در برابر آن حضرت به کارهای زشت و ناپسند دست بزنند. علاوه بر این، ایشان تحت حمایت ابوطالب بودند، و ابوطالب از معدود مردان بزرگ مکه بود، از نظر اصل و نسب بزرگ بود، و در میان مردم نیز به بزرگی شناخته شده بود، بنابراین، بسیار دشوار بود که کسی بتواند به حریم ابوطالب تعرض کند، و حرمت حمایت او را بشکند. این وضعیت، قریشیان را بسیار نگران کرده بود، و خواب و آرام را از آنان گرفته بود، و آنان را واداشته بود که فکرشان را به کار بیاندازند تا بتوانند به نحوی از آن تنگنا بیرون بیایند، و به گرفتاری و پیشامدی که پیامد خوبی نداشته باشد دچار نگردند. بالاخره، بررسي‌ها و مشورت‌هایشان به آنجا رسید که شیوة مذاکره را برگزینند، و با رعایت همة جوانب خردورزی و قاطعیت، همراه با نوعی اعلام وجود و تهدید ضمنی، با شیخ کبیر قریش، ابوطالب، وارد گفتگو بشوند، تا بلکه بتوانند حضرت محمد -صلى الله علیه وسلم- را وادار کنند که به خواسته‌های آنان تن دردهد.

هیأت اعزامی قریش نزد ابوطالب
ابن اسحاق گوید: عده‌ای از رجال و اشراف قریش- به نمایندگی از دیگر قریشیان- نزد ابوطالب آمدند و گفتند: ای ابوطالب، پسر برادر شما خدایان ما را دشنام مي‌‌دهد؛ از دین ما عیبجویی مي‌کند؛ افکار ما را نابخردانه به حساب مي‌آورد؛ و پدران و نیاکان ما راه گمراه مي‌خواند! دست وی را از ما باز دارید، یا اینکه از سر راه ما و او کنار بروید؛ شما هم خودتان مانند ما با او مخالف هستید؛ ما مي‌توانیم شر او را از سر شما کوتاه کنیم! ابوطالب به نرمی با آنان سخن گفت، و پاسخ زیبایی به گفته‌های آنان داد. سران قریش برگشتند؛ پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- نیز همچنان به کار خویش ادامه داد؛ دین خدا را ترویج مي‌فرمود و همگان را به سوی اسلام فرا مي‌‌خواند[1]. اما، قریشیان وقتی مي‌دیدند که آن حضرت سخت به کار خود مشغول‌اند، و از دعوت الي‌الله لحظه‌ای فروگذار نمي‌کنند؛ نتوانستند زیاد تاب بیاورند. همة فکر و ذکرشان فعالیت‌های حضرت محمد -صلى الله علیه وسلم- و توطئه برای مقابله با ایشان بود، تا آنکه تصمیم گرفتند با شیوه‌های سرسختانه‌تر و خشن‌تر از پیش، به نزد ابوطالب بروند.
 
تهدید ابوطالب از سوی سران قریش
سران قریش، این باز نزد ابوطالب آمدند و گفتند: ای ابوطالب، شما در میان ما شرف و منزلت ویژه‌ای دارید و بزرگ قبیلة ما هستید. از شما درخواست کردیم که دست برادرزادة خودتان را از سرما کوتاه کنید، شما ترتیب اثر ندادید. ما-بخدا- دیگر تاب شکیبایی در برابر این وضعیت را نداریم، پدران و نیاکان ما را دشنام مي‌دهند؛ افکار ما را نابخردانه تلقی مي‌کنند؛ خدایان مارا عیبجویی مي‌کنند! اینک دیگر، شما خود دست او را از سر ما کوتاه مي‌کنید، یا آنکه ما همگی در برابر شما و برادرزادة شما به نبرد برمي‌خیزیم، تا یکی از دو طرف سر به نیست و ریشه‌کن گردد!؟
این وعد و وعید و تهدید اشراف مکه بر ابوطالب بس گران آمد. نزد رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- فرستاد و ایشان را به خانة خویش فراخواند، و به ایشان گفت: ای پسر برادر من، قوم و قبیله شما نزد من آمده‌اند و با من چنین و چنان گفته‌اند؛ رعایت حال من و خودتان را بکنید، و مرا به وضعیتی که تاب تحمل آن را نداشته باشم دچار نگردانید! پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- پنداشتند که عمویشان بنای سلب حمایت خویش را از ایشان دارد، و در کار پشتیبانی و مددرسانی آن حضرت ناتوان شده است؛ گفتند:
( یا عم، والله لو وضعوا الشمس فی یمینی والقمر فی یساری على أن أترک هذا الأمر حتى یظهره الله أو أهلک فیه، ما تركت).
«عموجان، بخدا؛ اگر خورشید را در دست راست من، و ماه را در دست چپ من بگذارند، تا من این دعوت الهی خویش را، پیش از آنکه خداوند آن را پیروز گرداند، یامن خوددر این راه از میان بروم، رها سازم، من دست از این کار نمي‌کشم!»
آنگاه اشک در چشمانشان جمع شد و گریستند و از جای برخاستند که بروند. چند قدمی که دور شدند ابوطالب ایشان را صدا کرد. وقتی به سوی وی بازگشتند، گفت: برو، برادرزادة عزیزم، و هرچه مي‌خواهی بگوی؛که من به خاطر هیچکس و هیچ چیز دست از حمایت تو برنمي‌دارم! [2] و این ابیات را سرود:
وَالله لن یصلوا إلیک بجمعهم 
حتی أوسد فی التراب دفیناً
فاصدع بأمرك ما علیک غضاضةٌ
وأبشرْ و قر بذاکَ منکَ عُیونا[3]
«بخدا، هرگز این جماعت در برابر شما دست به یکی نخواهند کرد، مگر زمانی که مرا در میان گور به خاک سپرده باشند؛ برو در کار خویش بکوش؛ که تو را هیچ باکی نیست؛ و مژده بده، و از این بابت شادمان و خشنود باش!»
اشعار ابوطالب در این مناسبت، تا چند بیت دیگر نیز ادامه دارد.
 
مراجعه مجدّد هیات اعزامی قریش به ابوطالب
وقتی سران قریش دیدند که حضرت محمد -صلى الله علیه وسلم- سخت به کار خویش مشغول‌اند، دریافتند که ابوطالب راضی نشده است دست از حمایت ایشان بکشد، و عزم جزم کرده است که با آنان دشمنی آغاز کند، و صف خود را از آنان جدا کند. عماره‌بن ولیدبن مغیره را برداشتند و نزد ابوطالب بردند و به او گفتند: ای اباطالب، این جوان رشیدترین و زیبا اندام‌ترین جوان قریش است؛ او را بگیرید و از خرد و مدد وی بهره‌مند شوید، و او را به فرزندی بگیرید؛ از آن شما باشد؛ و در برابر، این برادرزادة خودتان را که با دین شما و دین پدران و نیاکان شما مخالفت آغاز کرده، و یکپارچگی قوم و قبیلة شما را از میان برده، و عقاید و افکار آنان را سفیهانه و نابخردانه خوانده است، در اختیار ما بگذارید، تا او را بکشیم؛ یک مرد در مقابل یک مرد! ابوطالب گفت: بخدا، خیلی بد با من معامله مي‌کنید! مي‌خواهید پسرتان را به من بدهید تا به نیابت از شما او را بزرگ کنم، و در برابر، من پسرم را به شما بدهم تا او را به قتل برسانید؟! بخدا، هرگز چنین چیزی امکان نخواهد داشت! مطعم بن عدّی بن‌نوفل بن عبدمناف گفت: ای ابوطالب، بخدا، قوم و قبیلة شما با شما از در انصاف درآمده‌اند و هرچه در توان داشتند، کوشیدند تا شما را از آنچه ناخوش مي‌دارید رها سازند؛ اما، نمي‌بینم که شما نسبت به آنان پذیرش نشان بدهید! ابوطالب گفت: بخدا، شما با من از در انصاف درنیامده‌اید! بلکه تو تصمیم گرفته‌ای که مرا تنها بگذاری، و با این جماعت بر علیه من قیام کنی؛ اینک، بکن هر آنچه خواهی!
وقتی قریش در این گفتگوها و مذاکرات شکست خوردند، و نتوانستند ابوطالب را راضی کنند که حضرت محمد -صلى الله علیه وسلم- را از ادامة کارشان بازدارد، ومانع پیشرفت ایشان در دعوت بسوی دین خدا بشود؛ تصمیم گرفتند، به همان راهی بروند که تاکنون کوشیده بودند از گام نهادن در آن راه بپرهیزند، و خویشتن را از پیمودن چنان راه پرخطر و پرفراز و نشیبی دور نگاهدارند؛ یعنی راه منحصر به فرد آزار رسانیدن و تعدی و تعرض کردن به رسول اکرم -صلى الله علیه وسلم- .

اذیت و آزار قریش
سرانجام، قریشیان به کاری که سخت از آن وحشت داشتند، و از آغاز ظهور دعوت پیامبر اسلام، از آن بیمناک بودند، دست زدند. برای کبر و نخوت دیرینة قریش، بسیار دشوار مي‌آمد بیش از آن به صبوری ادامه بدهند. دست آزار و اذیتشان را به سوی حضرت محمد -صلى الله علیه وسلم- گشودند؛ مسخره کردند؛ استهزا کردند؛ تحقیر کردند؛ حقایق را تحریف کردند؛ افکار مردم را نسبت به آن حضرت آشفته گردانیدند؛ واز هر شیوة ممکن برای اذیت و آزار آن حضرت استفاده کردند. طبیعی بود که ابولهب پیشاپیش همه و در رأس همة این آزار هندگان بوده باشد. وی یکی از سران بني‌هاشم بود، و از چیزهایی که دیگران وحشت داشتند وحشت نداشت. دشمن سرسخت اسلام و مسلمین بود، و از همان روز اول موضع خصمانة خود را در برابر حضرت رسول اکرم -صلى الله علیه وسلم- اعلام کرده بود. زمانی که هنوز دیگر سران قریش فکر آزار پیغمبراکرم -صلى الله علیه وسلم- به ذهنشان نرسیده بود، وی دست تعدی بر آن حضرت دراز کرده بود، چنانکه دیدیم در مجلس بني‌هاشم چه کردو نیز دیدیم که در کنار کوه صفا چه کرد.
ابولهب دو پسرش عُتبه و عتیبه را پیش از بعثت به همسری دو تن از دختران رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- رقیه و ام‌کلثوم درآورده بود؛ پس از بعثت، به پسرانش دستور داد که همسرانشان را طلاق بدهند، و آن دو را تحت فشار گذاشت تا هر دو همسرانشان را طلاق دادند [4].
وقتی عبدالله پسر دوم حضرت رسول‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- از دنیا رفت، ابولهب بسیار شادمان گردید و به نزد مشرکان شتافت تا به آنان بشارت بدهد که محمد اَبتَر شد! [5]
پیش از این آوردیم که ابولهب در موسم حج و در بازارهای عمومی پشت سر آن حضرت به راه مي‌افتاد، و ایشان را تکذیب مي‌کرد. طارق بن عبدالله محاربی چنین روایت کرده است که ابولهب به تکذیب و بدگویی اکتفا نمي‌کرد، و با سنگ به پای آن حضرت مي‌زد که بر اثر آن هر دو قوزک پای آن حضرت جراحت برداشته بود[6].
همسر ابولهب، امّ‌جمیل، اروی، دختر حرب‌بن‌امیه، خواهر ابوسفیان، نیز دست کمی در آزار و دشمنی با پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- نداشت. خار و خاشاک فراهم مي‌آورد، بر سر راه پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- و بر در خانة آن حضرت مي‌ریخت. زنی بي‌حُجب و حیا بود، و زبان به انواع دشنام نسبت به آن حضرت مي‌گشود، و انواع تهمت و افترا و ناسزا را به آن حضرت روا مي‌داشت. با سخن چیني‌هایش آتش فتنه را همواره شعله‌ورتر مي‌گردانید، و جنگی بي‌امان را بر علیه نبي‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- برمي‌افروخت؛ و به همین مناسبت، قرآن کریم او را «حماله الحطب» نامیده است[7].
امّ جمیل، زمانی که شنید چه تعبیراتی دربارة او و همسرش در قرآن نازل شده است، نزد رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- آمد. آن حضرت در مسجدالحرام کنار کعبه نشسته بودند. ابوبکر صدیق نیز در کنار آن حضرت نشسته بود. امّ جمیل پاره سنگی در دست خویش داشت. وقتی نزد آن دو رسید، خداوند چشمانش را نسبت به دیدار حضرت رسول‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- کور گردانید. فقط ابوبکر را دید. گفت: ای ابابکر، رفیقت کجاست؟ خبر یافته‌ام که مرا هجو مي‌گوید! بخدا، اگر وی را بیابم، با این پاره‌سنگ دهانش را خونین خواهم ساخت! چه مي‌گویی؟ بخدا، من زنی شاعره‌ام! آنگاه چنین سرود:
«مُذَمّماً عصَینا  وَاَمرَه أبینا وَ دینَهُ قَلَینا»
«مُذمم را نافرمانی کردیم! فرمانش را نپذیرفتیم! و با دینش سرسختانه دشمنی کردیم!»
آنگاه بازگشت. ابوبکر گفت: ای رسول‌خدا، فکر نمي‌کنید شما رادیده باشد؟! فرمودند «ما رأتنی؛ لقد أخذ الله ببصرها عنی» مرا ندید، خداوند چشمان او را نسبت به دیدار من کور گردانید! [8]
ابوبکر بزار نیز این داستان را روایت کرده است. بنا به روایت وی، وقتی ام‌جمیل نزد ابوبکر ایستاد، گفت: ابابکر، رفیقت ما را هجو کرده است! ابوبکر گفت: نه به صاحب این ساختمان! او هیچگاه زبانش به شعر باز نمي‌شود، و شعر از دهان وی برنمي‌آید! ام‌جمیل گفت: همه سخنان تو را تصدیق مي‌کنند! [9]
ابولهب در حالی این آزارها را به پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- مي‌رسانید که وی عموی حضرت رسول‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- و همسایة ایشان بود، و خانه‌اش چسبیده به خانة آن حضرت بود. همچنین، دیگر همسایگان رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- در حالی که آن حضرت در خانة خودشان بودند، ایشان را آزار مي‌رسانیدند.
ابن اسحاق گوید: کسانی که پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- را در خانة خود آن حضرت مورد آزار و اذیت قرار مي‌دادند عبارت بودند از ابولهب، حکم بن ابي‌العاص بن امیه، عقبه‌بن ابي‌معیط، عدي‌بن حمراء ثقفی، ابن الاصداء هذلی. اینها همه همسایگان رسول‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- بودند، و هیچیک از آنان بالاخره اسلام نیاوردمگر حکم بن‌ابي‌العاص، پدر مروان خلیفة اموی. بعضی از اینان شکمبة گوسفند بر سر حضرت محمد -صلى الله علیه وسلم- مي‌افکندند؛ بعضی دیگر، هرگاه ظرف غذایی برای آن حضرت بر روی آتش مي‌نهادند، شکمبة گوسفند در آن مي‌افکندند. کار به جایی رسیده بود که آن حضرت به هنگام نماز تخته‌سنگی را فراهم کرده بودند که در پشت آن تخته‌سنگ از آزار اینان در امان باشند. پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- هرگاه آن پلیدي‌ها را بر سر ایشان مي‌ریختند، آنها را بر سر چوبدستی بلند مي‌کردند و بر در خانة خود مي‌ایستادند و مي‌گفتند: «یا بنی عبد‌مناف، ای جوار هذا؟» ای بنی عبدمناف، این چگونه همسایه‌داری است؟! آنگاه آن را کنار کوچه مي‌افکندند. [10]
عقبه بن‌ابی معیط از این هم بیشتر بر شقاوت و خیانت خویش افزود. بخاری از عبدالله بن‌مسعود -رضی الله عنه- روایت کرده است که گفت: نبی اکرم -صلى الله علیه وسلم- در کنار بیت‌الله الحرام نماز مي‌گزاردند. ابوجهل با عده‌ای از یارانش نشسته بودند. به یکدیگر گفتند: کدامیک از شما مي‌رود شکمبة شتری را که بنی فلان کشته‌اند برداردو بیاید و بر گردة محمد به هنگام سجود، بگذارد؟ شقي‌ترین آنان- که عقبه‌بن ابي‌معیط بود[11]- برخاست و رفت و آن شکمبة شتر را آورد. منتظر شد، وقتی که آن حضرت به سجده رفتند، آنرا روی گردة ایشان، میان دو کتف ایشان، قرار داد. من آنجا بودم و مشاهده مي‌کردم؛ اما کاری از دستم ساخته نبود. ای کاش، نفوذی یا پشتیبانی داشتم! عبدالله بن مسعود مي‌گوید: شروع کردند به خندیدن؛ آنقدر به شدت مي‌خندیدند که از فرط سرخوشی و شادمانی روی یکدیگر مي‌افتادند. رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- همچنان به سجده بودند و سربرنمي‌داشتند، تا وقتی که فاطمه آمد و آن شکمبه را از روی گردة ایشان برداشت. آن حضرت سر از سجده برداشتندو سه مرتبه گفتند:
(اللّهمَّ علیك بقُریش).
«خداوندا، کار قریش را بساز!»
قریشیان را این نفرین پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- بسیار گران آمد. ابن مسعود گوید: آنان معتقد بودند که دعا و نفرین در آن مکان مستجاب مي‌شود. آنگاه، آن حضرت نام بردند:
(اللّهمَّ علیک بِاَبی جهل! وعلیکَ بعُتبة بن ربیعة، وشیبة بن ربیعة، والولید بن عتبة، واُمیة بن خلَف، وعقبة بن أبی مُعیط)
«هفتمین آنان را نیز نام بردند که با یادمان نمانده است. سوگند به آن خدایی که جان من در دست اوست؛ همة آن کسانی را که رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- در آن روز نام بردند، سرنگون افتاده در چاه بدر دیدم!»[12]
اُمیه بن خلف، هرگاه رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- را مي‌دید، به طعنه زدن و عیبجویی کردن نسبت به آن حضرت آغاز مي‌کرد و این آیات دربارة او نازل شده است که خداوند متعال مي‌فرماید:
﴿وَیلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ﴾[13].
ابن هشام گوید: «هُمَزَه» کسی را گویند که دیگران را بطور علنی دشنام مي‌دهد، و چشمانش را کج و راست مي‌کند، و با اشارة چشم طعنه مي‌زند؛ «لُمَزه» کسی را گویند که از دیگران بطور پنهانی عیبجویی مي‌کند و آنان را بطور غیرمستقیم آزار مي‌دهد[14].
برادر وی، اُبی بن خلف نیز با عقبه بن ابي‌معیط دوست صمیمی بودند. یکبار عقبه نزد پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- نشست و به کلام ایشان گوش فرا داد. وقتی خبر به اُبّی رسید، زبان به سرزنش و نکوهش عقبه گشود، و از او خواست که بار دیگر آب دهان به چهرة رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- بیفکند؛ و او همین کار را کرد. ابی نیز خود استخوان پوسیده‌ای را در دستانش نرم کرد و در آن دمید و آن را باد داد تا غبار آن بر چهرة رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- بنشیند[15].
اخنس بن شریق ثقفی نیز از جمله کسانی بود که به حضرت رسول‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- آزار مي‌رسانید؛ و قرآن با نه خصلت او را توصیف مي‌فرماید؛ آنجا که خداوند متعال مي‌فرماید:
﴿وَلا تُطِعْ كُلَّ حَلَّافٍ مَهِینٍ * هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِیمٍ * هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِیمٍ * مَنَّاعٍ لِلْخَیرِ مُعْتَدٍ أَثِیمٍ * عُتُلٍّ بَعْدَ ذَلِكَ زَنِیمٍ﴾[16].
«و پیرو و همراه مشو با هر سوگند خورنده زبون؛ طعنه زننده سخن‌چینی؛ مانع هر کار خیر؛ تجاوزگر گناهکار؛ پرخاشگر بي‌اصل و نَسَب!»
ابوجهل، گهگاه نزد رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- مي‌آمد و آیات قرآن را از آن حضرت مي‌شنید. آنگاه، مي‌رفت؛ نه ایمانی، نه طاعتی، نه ادبی، نه خشیتی؛ از آن سوی، رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- را زخم زبان مي‌زد، و راه خدا را بر این و آن مي‌بست، آنگاه از بابت این کارها که مي‌کرد مباهات مي‌کرد و فخر مي‌فروخت، و از این کارهای بدی که مرتکب مي‌شد، به عنوان افتخاراتی یاد کردنی یاد مي‌کرد. این آیات در قرآن کریم دربارة او نازل شده است:
﴿فَلا صَدَّقَ وَلا صَلَّى...﴾[17].
از نخستین روزی که دید پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- در حرم امن الهی به نماز ایستاده است، ایشان را از نماز باز مي‌داشت. یکبار، در حالی که آن حضرت در مقام ابراهیم مشغول نماز بودند، از کنار حضرت گذشت و خطاب به آن حضرت گفت: ای محمد، مگر تو را از این کار بازنداشته‌ام؟ و ایشان را تهدید کرد. رسول‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- با او با خشونت رفتار کردند و او را از سر راه خویش کنار زدند. گفت: ای محمد، به چه جرأتی مرا تهدید مي‌کنی؟ به تو بگویم، بخدا من از همة اهل این منطقه بیشتر یار و طرفدار دارم! خداوند نیز این آیات را نازل فرمود:
﴿سَنَدْعُ الزَّبَانِیةَ * كَلَّا لَا تُطِعْهُ وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ﴾[18].
«اینک برود و هوادارانش را فراخواند؛ ما نیز فرشتگان عذابمان را فراخواهیم خواند!»[19]
به روایت دیگر، نبي‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- گلوگاه ابوجهل را گرفتند، و او را سخت تکان دادند، و به او گفتند: ﴿أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى * ثُمَّ أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى﴾![20] باش تا بنگری! باش تا بنگری! باز هم، باش تا بنگری!
دشمن خدا گفت: مرا تهدید مي‌کند ای محمد؟! بخدا از تو و خدای تو هیچ کاری ساخته نیست! من عزتمندترین افرادی هستم که میان این دو کوه در این شهر زیست مي‌کنم! [21]
ابوجهل پس از این برخورد خشونت ‌آمیز نیز، از آن حالت حماقت و شقاوت درنیامد.
* مسلم به روایت از ابوهریره آورده است که گفت: ابوجهل گفت: محمد در برابر دیدگان شما صورتش را به خاک مي‌مالد؟! گفتند: آری! گفت: سوگند به لات و عزی، اگر ببینم که چنین مي‌کند، گردن او را لگد خواهم کرد، و صورتش را مالامال خاک و خون خواهم گردانید! آنگاه بسوی رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- رفت. آن حضرت در حال نماز بودند؛ عزم جزم کرده بود که گردن ایشان را لگد کند، ناگهان همة حاضران دیدند که ابوجهل عقب عقب باز مي‌گردد، و دستانش را به نشانة امان خواستن بلند کرده است. گفتند: ای اباالحکم، چه به سرت آمده است؟! گفت: میان من و او خندقی پر از آتش، اشباح ترسناک، و بالهای فرشتگان، حائل شده بود. حضرت رسول اکرم -صلى الله علیه وسلم- فرمودند:
(لَو دَنا مِنّی لاحْتَطَفتهُ المَلائِکَةُ عُضواً عُضواً)[22].
«اگر به من نزدیک شده بود، فرشتگان او را تکه تکه کرده بودند!»
***
این بود نمودار کوتاهی از جور و جفا و ستمی که رسول اکرم -صلى الله علیه وسلم- و مسلمانان از دست مشرکان طغیانگر کشیدند؛ یعنی کسانی که معتقد بودند اهل الله‌اند و ساکنان حرم امن الهی!
مقتضای این اوضاع و احوال بحرانی آن بود که رسول‌ خدا -صلى الله علیه وسلم- موضعی قاطع بگیرند، و مسلمانان را از بلا و مصیبتی که در آن گرفتار آمده بودند رها سازند، و تا آنجا که در توان داشته باشند، فشار سهمگین اذیت و آزار قریشیان را نسبت به مسلمانان کاهش دهند. به این منظور، حضرت رسول‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- دو گام عظیم حکیمانه برداشتند که در پیشرفت دعوت اسلام و تحقق بخشیدن به اهداف آن نقش اساسی داشت. آن دو تصمیم مهم عبارت بودند از اینکه اولاً، خانة ارقم بن ابی الارقم را مرکز دعوت و پایگاه تربیت مسلمین گردانیدند؛ و ثانیاً مسلمانان را دستور دادند که به حبشه مهاجرت کنند.
 
خانه ارقم
خانه ارقم بن‌ابي‌الارقم پایین کوه صفا واقع شده بود، و از دیدرس و مجالس و محافل طاغیان مکه دور بود. پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- این خانه را درنظر گرفتند تا مسلمانان را مخفیانه در آنجا نزد خود گردآورند، و در آنجا به تلاوت آیات و تزکیة مسلمانان و تعلیم کتاب و حکمت بپردازند، و مسلمانان عبادات و اعمال مذهبی خودشان را در آنجا به جا بیاورند، و در کمال امنیت و سلامت، تعالیم الهی و آسمانی را دریافت کنند، و در این خانه همة کسانی که اسلام مي‌آورند داخل شوند، اما طاغیان سلطه‌گر و انتقامجوی مکه از وجود چنین مکانی باخبر نشوند.
از جمله مسائلی که هیچ شک و تردیدی در آن نبود، این بود که اگر رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- بطور علنی با مسلمانان جمعیتی را تشکیل مي‌دادند، مشرکان مکه با تمامی آن قساوت و بي‌رحمی که داشتند با آنان رویاروی مي‌شدند و نمي‌گذاشتند پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- به کار تزکیة نفوس مسلمانان و تعلیم کتاب و حکمت به آنان بپردازند، و چه بسا منجر به برخورد شدید طرفین مي‌شد. حتی موردی اینچنین عملا اتفاق افتاد؛ چنانکه ابن اسحاق آورده است. اصحاب رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- در بعضی دره‌های گوشه و کنار مکه مخفیانه نماز مي‌گزاردند؛ عده‌ای از کفار قریش آنان را دیدند؛ به آنان ناسزا گفتند و با آنان درگیر شدند. سعدبن ابي‌وقّاص مردی را ضربت زد و خون او جاری شد، و این نخستین خونی بود که در اسلام ریخته شد[23].
معلوم است که اگر این برخوردها متعدد و طولانی مي‌شد، منجر به هلاکت مسلمانان و از میان رفتن همة آنان مي‌گردید. بنابراین، مخفیانه و سری عمل کردن، بسیار حکیمانه می ‌نمود. از این رو، عموم یاران پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- اسلام و عبادات و اجتماعاتشان را مخفی می ‌کردند، اما شخص رسول‌الله -صلى الله علیه وسلم- در میان انبوه مشرکان آشکارا به دعوت اسلام و عبادت خدا می ‌پرداختند، و هیچ چیز نمی ‌توانست آن حضرت را از این کار بازدارد؛ در عین حال، به منظور رعایت حال یارانشان، و مصلحت مسلمین، مخفیانه نزد مسلمانان می ‌آمدند.
 
زیرنویسها:
[1]- سیرة ابن‌هشام، ج 1، ص 265.
[2]- سیرةابن‌هشام، ج 1، ص 165-166.
[3]- دلائل النبوة، بیهقی، ج 2، ص 188.
[4]- این خبر را طبرانی از قتاده روایت کرده است. روایت ابن اسحاق حاکی از آن است که سران قریش نیز در این کار دخالت داشته‌اند. نک: سیرةابن‌هشام، ج 1، ص 652.
[5]- به روایت از عطاء، تفسیر ابن کثیر، سوره کوثر، ج 4، ص 595.
[6]- کنزالعمّال، ج 12، ص 449.
[7]- سوره مسد، آیه 4.
[8]- نکـ: سیرةابن‌هشام، ج 1، ص 335-336. قریش حضرت محمد -صلى الله علیه وسلم-  را از روی کینه و عداوت، «مذمم» می‌نامیدند؛ و خداوند با این ترتیب عملا دشنام‌هایشان را از آن حضرت دور می‌گردانید. نکـ: التاریخ، بخاری، ج 1، ص 11؛ صحیح البخاری همراه با فتح‌الباری، ج 7، ص 162؛ مسند امام احمد، ج 2، ص 244، 340، 369.
[9]- حاکم نیشابوری نیز در المستدرک (ج 2، ص 361)، ابن ابی شبیة در المصنف (ج 11، ص 498، ح 1187)، ابویعلی در مسند خویش (ج 4، ص 246، ح 2358) ابونعیم اصفهانی در دلائل النبوة (ص 71، ح 54)، طبرانی، ابن ابی‌حاتم و دیگران این داستان را با اندکی اختلاف در متن- روایت کرده‌اند.
[10]- سیرةابن‌هشام، ج 1، ص 416.
[11]- در صحیح بخاری (ج 1، ص 543) به این مطلب تصریح شده است.
[12]- صحیح‌البخاری، کتاب الوضوء، باب «اذا القی علی المصلی قذر او جیفة»، ج 1، ص 37، ح 240، 520، 2934، 3185، 3854، 3960؛ هفتمین این جماعت عمارة بن الولید بوده است؛ چنانکه در حدیث 520 تصریح شده است.
[13]- سوره همزه، آیه 1 به بعد.
[14]- سیرةابن‌هشام، ج 1، ص 356-357.
[15]- همان، ج 1، ص 361-362.
[16]- سوره قلم، آیات 10، 13.
[17]- سوره قیامت، آیه 31 به بعد.
[18]- سوره علق، آیه 18-19.
[19]- ابن جریر طبری این روایت را در تفسیر این آیات آورده است. نظیر این روایت را نیز ترمذی در قسمت تفسیر، سوره اقرأ، ج 5، ص 414، ح 3349 و جاهای دیگر آورده است.
[20]- سوره قیامت، آیات 34-35.
[21]- نکـ: تفسیر ابن کثیر، ج 4، ص 477؛ الدرالمنثور، ج 6، ص 478؛ و منابع دیگر.
[22]- صحیح مسلم، کتاب صفات المنافقین واحکامهم، ج 4، ص 2154، ح 38.
[23]- سیرةابن‌هشام، ج 1، ص 263.

(از کتاب: خورشید نبوّت، ترجمه فارسی «الرحیق المختوم» مؤلف: شیخ صفی الرحمن مبارکفوری، برگردان : دکتر محمدعلی لسانی فشارکی)
 
مصدر:
دائرة المعارف شبکه اسلامی
IslamWebPedia.Com



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

ابوهريره رضی الله عنه  مي‌گويد: هيچ‌گاه نشد كه حسن رضی الله عنه  را نبينم و از چشمانم، اشك سرازير نشود. (الدوحة النبوية الشريفة، ص74)

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 9169
دیروز : 3293
بازدید کل: 8244514

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010