Untitled Document
 
 
 
  2024 Sep 16

----

12/03/1446

----

26 شهريور 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

عَنِ النَّبِيّ صلی الله علیه و سلم قَالَ: إِنَّ أَدْنَى الرِّيَاءِ الشِّرْكُ. (متفق عليه). «رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمودند: همانا كمترين و نازلترين درجه ريا و ظاهر، شرك به خداوند است». 

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاریخ اسلام>شبهات>شبهات > چرا در زمان تدفين پيامبر صلي الله عليه وسلم، ابوبکر و عمر رضي الله عنهما حضور ‏نداشتند؟

شماره مقاله : 8015              تعداد مشاهده : 274             تاریخ افزودن مقاله : 23/8/1389

چرا در زمان تدفين پيامبر صلي الله عليه وسلم، ابوبکر و عمر رضي الله عنهما حضور ‏نداشتند؟
شماره فتوى 5602
 

پرسش:
آيا در زمان دفن پيامبر حضرت ابوبکر و عمر حضور داشتند يا خير (يعني بر سر پيامبر هنگام دفن)چون من شنيدم حضور نداشتند و به گرفتن خلافت مشغول بودند و مراسم خاکسپاري را حضور نيافتند.




پاسخ:


الحمدلله،

حضور در مراسم خاکسپاري پيامبر صلي الله عليه وسلم يا ديگر مسلمانان واجب نيست و لذا اگر کسي نرود گناهکار نيست.

اما تعيين خليفه و انتخاب حاکم توسط مسلمين واجب است، زيرا نبود خليفه موجب هرج و مرج و سوء استفاده ي منافقين و کفار خارجي خواهد شد لذا بايد در انتخاب حاکم مسلمانان تاخيير نکرد.

در ضمن ابوبکر رضي الله عنه خلافت را نگرفت! بلکه امر خلافت را به او سپردند و سپس تمام مسلمانان با او بيعت نمودند.

وقتي پيامبر صلي الله عليه وسلم وفات يافت ابوبكر داشت از آبادي‌هاي اطراف مدينه مي‌آمد، او آمد و چادر را از روي پيامبر دور كرد و بر پيشاني‌اش بوسه زد و گفت: پدر و مادرم فدايت باد، خوش زيستي، و خوش مردي، و سپس چهرة پيامبر را پوشاند و بالاي منبر رفت و گفت: هر كس از شما محمد را مي‌پرستيده است، محمد وفات نموده است، و هر كس از شما خدا را مي‌پرستيده است پس خداوند زنده است و هرگز نمي‌ميرد.

خداوند متعال مي‌فرمايد:« وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَن يَنقَلِبْ عَلَىَ عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللّهُ الشَّاكِرِينَ». (آل عمران: 144).

«محمد ص فقط فرستاده خداست; و پيش از او، فرستادگان ديگرى نيز بودند; آيا اگر او بميرد و يا كشته شود، شما به عقب برمى‏گرديد؟ (و اسلام را رها كرده به دوران جاهليت و كفر بازگشت خواهيد نمود؟) و هر كس به عقب باز گردد، هرگز به خدا ضررى نمى‏زند; و خداوند بزودى شاكران (و استقامت‏كنندگان) را پاداش خواهد داد».

آنگاه مردم با صداي بلند گريه كردند و اصحاب پيامبر صلي الله عليه وسلم در كوچه و خيابان اين آيه را تكرار مي‌كردند، انس مي‌گويد: گويا ما اين آيه را همان وقت شنيده بوديم،( صحيح بخاري – کتاب فضائل الصحابه، باب لو كنت متخذاً خليلاً حديث 3467) با اينكه قرآن در آن زمان پيامبر صلي الله عليه وسلم و قبل از وفاتش تكميل شده بود، اما از آن جا كه خبر وفات پيامبر صلي الله عليه وسلم صدمة بسيار سختي براي اصحاب بود گويا اين آيه را تازه مي‌شنيدند و قبلاً آن نشنيده بودند.

و عباس بن عبدالمطلب و علي بن ابي طالب و فضل بن عباس رضي الله عنهم، پيامبر صلي الله عليه وسلم را غسل داده و كفن كردند تا بر او نماز خوانده شود و دفن گردد، چون كه عباس عموي پيامبر صلي الله عليه وسلم و علي و فضل پسر عمويش بودند، بنابراين آنها براي غسل و تكفين پيامبر صلي الله عليه وسلم از ديگران سزاوارتر بودند، زيرا مستحب است که خويشاوندان متوفي او را غسل دهند.

در اين مدّت كه علي و عباس و فضل رضي الله عنهم به تجهيز و تكفين پيامبر صلي الله عليه وسلم مشغول بودند بعضي از انصار در سقيفه بني ساعده گرد هم آمدند، بعد به ابوبکر و عمر رضي الله عنهما خبر دادند و آنها نيز به دليل خطير بودن قضيه به آنجا رفتند تا آنکه بالاخره در آنجا تصميم گرفته شد که ابوبکر رضي الله عنه خليفه شود و به بقيه ي مسلمانان اعلام شود تا آنها نيز بيعت دهند.

بعد از آن كه واقعه سقيفه پيش آمد و با ابوبكر بيعت شد و همان‌طور كه عمر گفت بدون آمادگي انجام شد، علي بن ابي طالب رضي الله عنه ناراحت شد كه چرا او در شوراي حضور نداشته و يا اينكه معتقد بود كه او به خلافت سزاوارتر است.

اين دو احتمال هستند، اول اينكه نظر علي بن ابي طالب اين بود كه او از ابوبكر به خلافت سزاوارتر است. دوم اينكه او نظرش اين بود كه او بايد در شورا حضور مي‌داشت. بايد ببينيم كه كدام احتمال درست‌تر است، آنچه صحيح‌تر معلوم مي‌شود اين است كه علي مي‌خواست به هنگام مشوره براي تعيين خليفه او حضور مي‌داشت، نه اينكه او مي‌خواست كه خليفه باشد. و به دو دليل ما اين را ترجيح مي‌دهيم:

اول: يكي اينكه آنها بر خلافت ابوبكر گويا اتفاق كرده بودند و آن را پذيرفته بودند، چون پيامبر به هنگام بيماري‌اش ابوبكر را به عنوان پيش‌نماز مسلمين مقرر كرد و در آن زمان فقط امام و حاكم مسلمين پيش‌نماز مي‌شد، و وقتي پيامبر فرمود: به ابوبكر بگوييد كه پيش‌نماز مردم شود؛ به او گفتند: او مرد نرم دلي است، پيامبر فرمود: به ابوبكر بگوييد تا پيش‌نماز مردم شود.

و در روايتي از عايشه رضي الله عنها روايت شده كه وقتي زني پيش پيامبر آمد و از او مسئله‌اي پرسيد به پيامبر گفت: اگر در سال آينده آمدم و شما را نيافتم، گفت: پيش ابوبكر برو، و در بخاري و مسلم روايت شده كه پيامبر ص به عايشه گفت: نوشت افزاري بياور تا چيزي براي پدرت بنويسم، مي‌ترسم كه آرزو كننده‌اي طمع آن را بكند، و خدا و پيامبرش و مؤمنان جز ابوبكر كسي را قبول نمي‌كنند.

اينها برخي از احاديث هستند كه آشكار بيان مي‌دارند كه ابوبكر از ديگران به خلافت اولي‌تر بوده است.

دوم اينكه: علي خودش در ايام خلافت خود مي‌گفت: هر كس مرا بر ابوبكر و عمر برتر قرار دهد او را به مجازات افترا شلاق مي‌زنم، پس علي خودش را از ابوبكر و عمر برتر نمي‌دانست، و همچنين در بخاري از او روايت شده كه وقتي پسرش محمد بن الحنفيه از او پرسيد كه: بعد از پيامبر صلي الله عليه وسلم بهترين مردم چه كس است؟ گفت: ابوبكر. محمد گفت: بعد تو؟ گفت: بعد از او عمر. گفت بعد از او تو هستي؟ مي‌گويد ترسيدم كه بگويد عثمان، و او فرمود: من مردي از مسلمين هستم، پس علي خودش را از ابوبكر و عمر برتر نمي‌دانست، بنابراين وقتي ابوبكر عمر را به عنوان جانشين خود تعيين كرد علي ناراحت نشد، بلكه قبول كرد، و همچنين وقتي عمر بعد از خود شورايي تشكيل داد علي نگفت كه من از همه به خلافت اولي‌تر هستم بلكه پذيرفت، پس ناراحتي علي در مورد بيعت ابوبكر به خاطر خلافت نبود بلكه چون در شورا حضور نيافته بود ناراحت شد، يعني مي‌گفت: چگونه نبايد در شورا حضور داشته باشم و حال آن كه او حق داشت، اما چنان كه گفتيم بيعت ابوبكر به صورت ناگهاني انجام شد چنان كه عمر گفت: آن به صورت ناگهاني انجام يافت، پس تنها علي نبود كه در تعيين خليفه بعد از پيامبر حضور نداشت بلكه زبير و طلحه و سعد بن ابي وقاص و بزرگان اصحاب نيز حضور نداشتند، و از مهاجرين فقط عمر و ابوبكر و ابو عبيده حضور داشتند، و از انصار فقط بعضي مانند حباب بن المنذر و سعد بن عباده و كساني ديگر حضور داشتند، و حديثي ديگر هست كه مسئله را بيشتر واضح مي‌كند، بخاري در صحيح خود از عايشه رضي الله عنها روايت مي‌كند كه فاطمه عليها السلام دختر پيامبر صلي الله عليه وسلم كسي را پيش ابوبكر فرستاد و ارث به جا مانده از پيامبر را خواستگار شد و غنيمت‌هايي كه در مدينه به پيامبر رسيده بود و فدك و باقي مانده‌هاي خمس خيبر را به عنوان ارث به جا مانده از پدرش را طلب كرد، ابوبكر گفت پيامبر خدا صلي الله عليه وسلم فرمود: از ما ارث برده نمي‌شود آنچه ما از خود به جا گذاشتيم صدقه است، آل محمد از اين مال مي‌خورد، و سوگند به خدا كه من چيزي از صدقه پيامبر را تغيير نمي‌دهم و آن را به همان حالت كه در زمان پيامبر ص بوده، باقي مي‌گذارم، بنابراين ابوبكر چيزي از آن به فاطمه نداد، فاطمه از ابوبكر ناراحت شد و با او قطع رابطه كرد و تا وقتي كه وفات يافت با ابوبكر سخن نگفت، و فاطمه بعد از پيامبر فقط شش ماه زندگي كرد، و وقتي وفات يافت شوهرش علي او را شبانه دفن كرد و ابوبكر را از مرگ فاطمه خبر نكرد و خودش بر او نماز خواند، علي در دوران حيات فاطمه پيش مردم جايگاه خاصي داشت، و بعد از وفات فاطمه در اين امر تغيير آمد، بنابراين او با ابوبكر مصالحه نمود و بيعت كرد، و در اين چند ماه او از بيعت كردن اباء مي‌ورزيد، بنابراين بعد از وفات فاطمه كسي را پيش ابوبكر فرستاد و گفت پيش ما بيا و كسي همراه تو نباشد، علي دوست نداشت عمر حضور داشته باشد، و عمر گفت نه سوگند به خدا تنها پيش آنها مرو، ابوبكر گفت آنها با من چه كار مي‌كنند، سوگند به خدا كه پيش آنها مي‌روم و ابوبكر بر آنها وارد شد، علي بعد از حمد و ستايش گفت: ما فضل و مقام تو را مي‌دانيم و خيري را كه خدا به تو داده به خاطر آن با تو حسادت نمي‌ورزيم، ولي تو بدون مشوره ما كار را انجام دادي، و ما به خاطر خويشاوندي و نزديكي‌مان به پيامبر براي خود حقي مي‌ديديم، آنگاه چشمان ابوبكر پر از اشك شده و وقتي ابوبكر زبان به سخن گشود گفت: سوگند به خدا خويشاوندي پيامبر برايم پسنديده‌تر و مهم‌تر از آن است كه خويشاوندان خودم را رعايت كرده باشم، اما اختلافي كه دربارة اين اموال ميان ما و شما افتاده است من در آن از خير پا را فراتر نگذاشته‌ام، و هر كاري كه پيامبر در مورد اين اموال انجام مي‌داد من آن را انجام مي‌دهم، آنگاه علي به ابوبكر گفت: شامگاه بيا تا با تو بيعت كنم، و بعد از آن وقتي ابوبكر نماز ظهر را خواند بالاي منبر رفت و جايگاه علي را بيان كرد و عذر او را به خاطر تاخير در بيعت كردن بيان كرد سپس علي از خدا طلب آمرزش نمود و به يگانگي خدا شهادت داد و حتي ابوبكر را بزرگ دانست و گفت كه تاخير من در بيعت به خاطر آن نبوده كه نسبت به ابوبكر حسادت داشته‌ام و نه به خاطر انكار آنچه خدا به او داده است ولي ما براي خود در اين امر حقي مي‌بينيم و او بدون نظر ما اين كار را كرد بنابراين ناراحت شديم، آنگاه مسلمين از اين كار علي خوشحال شدند و گفتند به حق رهنمود شدي، و بعد از آن كه علي به اين كار خوب بازگشت مسلمين به او نزديك شدند.( بخاري، كتاب المغازي، باب غزوة خيبر حديث 4240، 4241)

و روايتي ديگر به صراحت مي‌گويد كه علي در همان آغاز كار با ابوبكر بيعت كرد.

ابو سعيد الخدري مي‌گويد: پيامبر خدا صلي الله عليه وسلم وفات يافت و مردم در خانه سعد بن عباده جمع شدند ابوبكر و عمر هم در ميان مردم بودند، آنگاه سخنران انصار بلند شد و گفت: آيا مي‌دانيد كه ما ياوران پيامبر خدا هستيم پس همان طور ياوران خليفه پيامبر هستيم، مي‌گويد: آنگاه عمر بن الخطاب بلند شد و گفت گويندة شما راست مي‌گويد و اگر غير از اين را مي‌گفتيد ما با شما بيعت نمي‌كرديم و دست ابوبكر را گرفت و گفت: اين يار و همراه شماست با او بيعت كنيد، آنگاه عمر با ابوبكر بيعت كرد و مهاجران و انصار با ابو بيعت كردند، و مي‌گويد: ابوبكر بالاي منبر رفت و به مردم نگاه كرد و زبير را نديد، مي‌گويد پس او زبير را فراخواند و زبير آمد، ابوبكر گفت: اي پسر عمه پيامبر خدا ص آيا خواستي كه مسلمين را متفرق كني؟

گفت: سرزنشي نيست اي خليفه پيامبر خدا، و بلند شد و با ابوبكر بيعت كرد، آنگاه ابوبكر به چهره‌هاي مردم نگاه كرد علي را نديد بنابراين علي بن ابي طالب رضي الله عنه را فراخواند، وقتي علي آمد ابوبكر به او گفت: اي پسر عموي پيامبر و دامادش آيا مي‌خواهي مسلمين را متفرق كني؟ گفت: سرزنشي نيست و با ابوبكر بيعت كرد.

{ ابن کثير در البداية والنهاية 6/306 اين روايت را ذکر کرده و آن را به بيهقي نسبت داده است. و از حافظ ابن علي نيشابوري روايت شده که گفت از ابن خزيمه شنيدم که مي‌گفت: مسلم بن حجاج پيش من آمد و مرا از اين حديث پرسيد من آن را براي او نوشتم و براي او خواندم، گفت: اين حديث برابر با يک شتر است. گفتم: با يک شتر برابر است!! بلکه با يک کيسه طلا برابر است.}

و اين حديث با روايت عايشه تضادي ندارد چون عايشه آنچه مي‌دانست گفت و ابو سعيد طبق آگاهي خودش حرف مي‌زند. و هر كس آگاهي‌اش بيشتر باشد روايتش بر روايت ديگري برتري دارد.



والله اعلم

وصلي الله وسلم علي محمد وعلى آله وأصحابه والتابعين لهم بإحسان إلى يوم الدين

سايت جامع فتاواي اهل سنت و جماعت

IslamPP.Com



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

ابن‌سعد رحمه الله در الطبقات الكبري می گوید: «هیچ کسی ترساتر از حسن بن علی و عمر بن عبدالعزیر سراغ ندارم؛ آنان، چنان ترسا بودند که گویا آتش جهنم، تنها برای آنها آفریده شده است». الطبقات الكبري (5/398)

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 10383
دیروز : 3293
بازدید کل: 8245728

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010