Untitled Document
 
 
 
  2024 Sep 16

----

12/03/1446

----

26 شهريور 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

پيامبر صلى الله عليه و سلم فرمود : "من أخذ أموال الناس يريد أداءها أدي الله عنه، و من أخذ يريد إتلافها أتلفه الله" (بخارى 2387/53/5)
«کسي که مال مردم را با نيت پس دادن، قرض بگيرد، خداوند در اداي آن به او کمک مي‌کند و کسي که مالي را با نيت تلف کردن، قرض بگيرد، خداوند آن مال را تلف مي‌کند».

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

الهیات و ادیان>فرقه ها و مذاهب>امامت > بررسی دلایل قرآنی امامت

شماره مقاله : 3615              تعداد مشاهده : 312             تاریخ افزودن مقاله : 25/6/1389

بررسی دلايل قرآني امامت 


مقدمه
واضح است كه در قرآن كريم يك نص واضح و آشكاري وجود ندارد كه مذهب جعفري را تاييد نمايد، طرفدارانش به ناچار به تاويل و استناد به رواياتي كه درباره اسباب نزول آيات ذكر شده­اند، متوسل گشته­اند. مهمترين آياتي كه جعفريه آنها را پشتوانه ديدگاه خويش قرار داده­اند، عبارتند از:
أ ـ ﴿ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ﴾ (المائدة:55)
 تنها خدا و پيغمبر او و مومناني ياور و دوست شمايند كه خاشعانه نماز را به جاي مي­آورند و زكات مال به در مي­كنند. اين آيه را آيه ولايت مي­نامند و مي­گويند: آيه دال بر اين است كه امام بلافاصله بعد از پيامبر، علي ابن ابي طالب است، زيرا واژه (إِنَّمَا) حصر را مي­رساند، واژه (وَلِيُّكُمُ) نيز يعني كسي كه به ترتيب امور و لزوم پيروي از او، شايسته­تر است. آيه ـ از نظر ايشان ـ به اتفاق آراء درباره علي نازل شده است، وقتيكه در حال ركوع انگشترش را بخشيد.
ب ـ آيه مباهله:
﴿ فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ﴾ (آل عمران:61)
هر گاه بعد از علم و دانشي كه به تو رسيده است با تو به ستيز پرداختند. بديشان بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت مي­كنيم و شما هم فرزندان خود را آماده سازيد، سپس دست دعا به سوي خدا بر مي­داريم و نفرين خدا را براي دروغگويان تمنا مي­نماييم.
ج ـ ﴿ وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾ (الأحزاب:33)
و در خانه­هاي خود بمانيد و همچون جاهليت پيشين در ميان مردم ظاهر نشويد و خودنمايي نكنيد و نماز را بر پا داريد و زكات را بپردازيد و از خدا و پيغمبرش اطاعت نماييد. خداوند قطعاً مي­خواهد پليدی را از شما اهل بيت دور كند و شما را كاملاً پاك سازد.
مي­گويند: مراد از اهل بيت در اينجا: علي، فاطمه، حسن و حسين است، و اين آيه بر معصوم بودنشان ـ كه امامت همواره با عصمت خواهد بود ـ دلالت مي­كند.
د ـ ﴿ وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾ (البقرة:124)
 و آن گاه را كه خداي ابراهيم او را با سخناني بيازمود و او آنها را به تمام و كمال و به بهترين وجه انجام داد. گفت: من تو را پيشواي مردم خواهم كرد. گفت: آيا از دودمان من؟ گفت: پيمان من به ستمكاران نمي­رسد.
مي­گويند: اين آيه امامت هر ستمكاري را از درجه اعتبار ساقط كرده است. لذا به برگزيدگان نسل ابراهيم واگذار شد. و هر كه غير خدا را يك لحظه هم عبادت كند، ستمكار محسوب مي­گردد. علي آن كسي است كه هيچ گاه بتي را پرستش نكرده است. ولي خلفاي ديگر ستمكارانند و شايستگي احراز مقام خلافت را ندارند.
معني سخنان گذشته اين است كه: قرآن كريم ـ به گمان ايشان ـ در بيش از يك مورد اشاره كرده كه تنها علي استحقاق امامت دارد نه ديگران. و لذا عقيده دارند: خداوند پيامبرش را دستور داد كه علي را نام ببرد و او را به عنوان امام مردم بعد از خود تعيين كند، پيامبر مي­دانست كه اين امر در آينده بر مردم گران مي­آيد، و آن را حمل بر عنايت و محبت پيامبر براي عموزاده و دامادش مي­كنند. زيرا واضح است كه مردم آن دوران و تا كنون نيز در ايمان و يقيين به پاكي و دوري پيامبر از تمايلات و غرض­ورزي يكسان نيستند. ولي خداوند سبحان او را در انجام آن مهلت نداد و به او وحي ­كرد كه:
﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ﴾ (المائدة:67)
 اي فرستاده! هر آنچه از سوي پروردگات بر تو نازل شده است برسان و اگر چنين نكني، رسالت خدا را نرسانده­اي و خداوند تو را از مردمان محفوظ مي­دارد. خداوند گروه كافران را هدايت نمي­نمايد.
پس از اين تهديد سخت، چاره­اي جز فرمانبرداري نداشت، هنگام بازداشت (از حج خداحافظي) در (غدير خم) شروع به ايراد سخنراني براي مردم ـ كه بيشترشان مي­شنيدند ـ كرد و فرمود: مگر من نسبت به مومنان شايسته­تر از خودشان نيستم؟ گفتند: بار الها بله، پس گفت: هر كه من دوست او هستم اين علي نيز دوست اوست، تا آخر سخنانش. سپس در مكانهاي متعدد ديگري هم اين مطلب را اشاره­وار و صراحتاً نيز تكرار مي­نمود تا مسئوليت خويش را به پايان برد.[1]
پيش از آنكه پيامبر خدا، غدير را ترك كند و مردم پراكنده شوند اين آيه نازل گشت: ﴿ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْأِسْلامَ دِيناً ﴾ (المائدة: 3) امروز دين شما را برايتان كامل كردم و نعمت خود را بر شما تكميل نمودم و اسلام را به عنوان آئين خداپسند براي شما برگزيدم.
پيامبر اكرم صلی الله علیه و سلم فرمود: الله اكبر بر كامل كردن دين، تمام نمودن نعمت، خوشنودي خدا از رسالتم و سرپرستي مسلمانان پس از من از آنِ علي خواهد بود. سپس مردم و پيشاپيش آنها ابوبكر و عمر شروع به تبريك و تهنيت گفتن به علي نمودند[2] خبر در مناطق مختلف پيچيد و به حارث ابن نعمان فهري نيز رسيد، سوار شترش شد و خدمت پيامبر آمد تا به (ابطح) رسيد از شتر پياده شد و به زانو خواباندش و گفت: اي محمد! از جانب خدا به ما دستور دادي كه به يكتايي خدا و رسالت خودت ايمان آوريم، پذيرفتيم، دستور دادي نمازهاي پنجگانه را به جاي آورديم، از تو قبول كرديم و همچنين مرا به دادن زكات، گرفتن روزه رمضان و انجام مراسم حج امر نمودي و همه را پذيرفتيم سپس به اين مقدارم بسنده نكردي تا بازوهاي پسر عمويت را بلند نمودي و بر ما برترش دادي و گفتيد: هر كه من دوستش باشم، علي نيز دوست اوست، آيا اين از خودت است يا از طرف خداوند به شما ابلاغ شده؟ پيامبر فرمود: سوگند به كسي كه جز او الهي نيست اين دستور از طرف خدا به من ابلاغ شده است. حارث در حاليكه به طرف شترش باز گشت، مي­گفت: خدايا اگر آنچه محمد مي­گويد حق است، از آسمان سنگ را بر سرمان فرو ريز يا عذاب دردناكي را برايمان بفرست. به شترش نرسيده بود كه خداوند سنگي را به سوي او پرتاپ كرد، به مويش خورد و از مقعدش خارج گشت و بکشتش. خداوند اين آيه را فرود آورد:﴿ سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ﴾ (المعارج:1) ابتداي سوره معارج: خواستاري درخواست عذابي كرد كه به وقوع مي­پيوندد.
آيات هفت­گانه فوق اساس استدلالات قرآنيشان در اين زمينه مي­باشد، لذا بايستي ديدگاهشان را ارائه و به طور مفصل به بررسي آن بپردازيم.
1ـ ولايت و سرپرستي
در آيه نخست ـ كه جعفريه آن را آيه ولايت مي­نامند و به عنوان نصي قاطع در اثبات امامت به حساب مي­آورند ـ دقت مي­كنيم مي­بينيم آنان روايت مي­كنند كه درباره علي ابن ابي طالب فرود آمده، وقتيكه او در حال ركوع بود و نيازمندي آمد چيزي را درخواست نمود، او نيز با انگشت كوچك دست راستش اشاره كرد، آن يك نفر هم انگشتر را از انگشتش در آورد و گرفت. و در معني اين آيه مي­گويند: خداوند كسي را كه شايستگي سرپرستي مردم و انجام اموراتشان دارد، مشخص كرده است. پيروي مردم نيز از او واجب است و مي­فرمايد: ﴿ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ ﴾(المائدة: 55) يعني كسي كه لياقت سرپرستي مصالح و ترتيب امور شما را دارد، خداوند و رسول است ﴿ وَالَّذِينَ آمَنُوا ﴾ سپس مومنان را اين گونه توصيف مي­كند كه: ﴿الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ ﴾ يعني با رعايت شرائط آن ﴿ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ﴾ يعني زكات را در حال ركوع ادا مي­كنند.
آنگاه مي­گويند: اين آيه آشكارترين دليل بر صحت امامت بلافصل علي بعد از پيامبر است، علت آن نيز اين است كه: وقتي ثابت شد كلمه (وَلِيُّكُمُ) معني كسي كه شايستگي ترتيب امور و وجوب اطاعت از او را مي­رساند، و ثابت شده كه مراد از (وَالَّذِينَ آمَنُوا) علي مي­باشد، پس دليل بر امامت علي نيز ثابت و آشكار مي­گردد. مراجعه به لفظ دال بر نكته اول است، كسي كه در آن دقت نمايد مي­داند علماء بر آن تصريح كرده­اند، درست نيست واژه (ولي) بر دوستي در دين حمل گردد، زيرا اگر چنين باشد اين امر تنها به يك نفر مومن اختصاص ندارد و ديگران خارج شوند حال آنكه لفظ (إِنَّمَا) حصر و نفي حكم از غير مذكور را مي­رساند. آنچه مقصود و مصداق (الَّذِينَ آمَنُوا) را مشخص مي­سازد، روايات بسياري است كه آمده­اند. چرا كه تنها او بود در حال ركوع صدقه داد. نكته ديگر اينكه: آنكه مورد خطاب آيه قرار مي­گيرد غير از كسي است كه ولايت براي او مقرر شده است وگرنه باعث مي­شود: مضاف و مضاف­اليه يكي باشند[3]
اين چيزي است كه جعفريه بدان باور دارند. ولي اهل تاويل ـ همانگونه كه طبري مي­گويد ـ [4] در تفسير آيه مزبور اختلاف نظر دارند، برخي مي­گويند، مراد از آيه علي است و برخي ديگر اعتقاد دارند: آيه همه مومنان را شامل مي­گردد و اختصاص به يك نفر ندارد.
طبري رواياتي را كه ديدگاه دوم را تاييد و تقويت مي­كنند مي­آورد. در برخي از آنها تعجب شده از كسي كه درباره مراد از (الَّذِينَ آمَنُوا) سوال مي­نمايد، چرا كه در مورد چيزي مي­پرسد كه اينگونه مسائل نيازي به سوال كردن ندارد. آنگاه به دو روايت مي­پردازد:
أ ـ اسماعيل بن اسرائيل گفت: ايوب بن سوير از عتبه ابن ابي حكيم برايمان روايت كرد كه درباره (إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ...﴾ گفت: علي ابن طالب است.
ب ـ حارث از عبدالعزيز از غالب ­بن عبدالله از مجاهد نقل می­کند که: درباره­ی ( إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ..﴾ گفت: در مورد علی فرود آمده است که در حال رکوع صدقه داد. در سند روایت اول دو نفر به نامهای ایوب­بن سوید و عتبة بن ابی الحکیم وارد شده که امام احمد، ابن معين و ديگران او را تضعيف نموده، امام احمد او را كمي به ضعف و ناتواني نسبت داده ولي ابن حبان وي را در زمره (ثقات ـ معتمدان) آورده است.
بنابراين سند حديث اول ضعيف و بي اعتبار است: و در سند حديث دوم نيز يك نفر به اسم غالب ­بن عبيدالله وجود دارد كه در اصطلاح محدثین به منكر الحديث و متروك معروف مي­باشد. لذا روايت او از درجه اعتبار ساقط است.[5]
ابن كثير در تفسير آيه مزبور مي­گويد: يعني يهوديها سرپرست شما نيستند، بلكه سرپرستي شما به خدا، رسول و مومنين بر مي­گردد. و ﴿الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ ﴾ يعني: مسلماناني كه داراي ويژگيهاي اقامه نماز كه بزرگترين اركان اسلام و مختص خداوند يكتاست و دادن زكات اموال كه حق انسانها و كمك نيازمندان و تهي­دستان است، هستند. و اما درمورد جمله (وَهُمْ رَاكِعُونَ) برخي گمان برده­اند كه حال است از جمله (وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ) يعني در حال ركوع زكات و صدقه مي­دهند، ولي اگر چنين باشد بايد پرداخت زكات در حال ركوع بهتر از ديگر اوقات باشد چون در اين آيه به عنوان مدح آمده است، حال آنكه نزد هيچ يك از علماي صاحب نظر چنين نيست. حتي عده­اي روايتي را در اين باره از علي ذكر مي­كنند كه آيه درمورد او نازل شده است و آن هنگامي بود كه در حال ركوع فقيري از كنار او گذشت و چيزي درخواست نمود، او نيز انگشترش را به وي داد.
ابن كثير روايات مزبور به اين موضوع را مي­آورد و سپس توضیح مي­دهد؛ به علت ضعف اسناد و مجهول بودن راويان آنها هيچ يك از آنها به اثبات نرسيده است. آنگاه مي­گويد: در احاديثي كه قبلاً آورديم معلوم گشت كه اين آيات درباره عباده بن صامت  رضی الله عنه  نازل شده آنگاه كه او از پيمان يهوديها بيزاري جست و به ولايت خدا، پيامبر و مومنان راضي شد و به همين خاطر است كه خداوند بعد از همه اينها مي­فرمايد:﴿ وَمَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ﴾ (المائدة:56)  هر كس خدا و پيغمبر او و مومنان را به دوستي و ياري بپذيرد بي ترديد حزب الله پيروز است.) همچنانكه مي­فرمايد: ﴿كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ  أنا وَرُسُلِي إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ﴾ خداوند چنين مقدر كرده است كه من و پيغمبرانم قطعاً پيروز مي­گرديم. بي گمان خداوند نيرومند چيره است.) و يا مي­فرمايد: ﴿...أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ همانا حزب يزدان، قطعاً پيروز و رستگار است.
پس هر كس به ولايت خدا، پيامبرانش و مومنان راضي شود رستگار و ياري شده دنيا و آخرت است و لذا خداوند در اين آيه مي­فرمايد: :﴿ وَمَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ﴾ (المائدة:56).[6]
بعد از همه اينها به ذكر چند نكته مي­پردازيم:
أ ـ با تحقيق روايتهاي طبري و از بيانات حافظ­ابن كثير به اين نتيجه مي­رسيم كه: روايت مربوط به صدقه دادن در حال ركوع، از لحاظ سند صحيح نمي­باشد، علاوه بر اين در  تمام كتب حديثي كه بدانها مراجعه نموديم اين گونه روايتها را نيافتیم.[7]
روايتها ـ چنانكه ابن كثير و غير از او نيز گفته­اند ـ از لحاظ متن هم مردود هستند. ارزش نماز در اين است كه حركات بي ارتباط با  آن خواه زياد باشد يا كم، خالي باشد. تفاوت زياد و كم در اين است كه حركات بسيار نماز را باطل مي­كنند نه حركات كم ولي بدون شك در پايين آوردن معني اقامه نماز تاثيرگذارند.[8]
ب ـ ثعلب مي­گويد: ركوع يعني: كرنش كردن و سر فرود آوردن، ركع يركع ركعاً و ركوعاً يعني: سر فرود آورد و تسليم شد. راغب اصفهاني مي­گويد: ركوع يعني: خميده شدن. برخي مواقع درباره هيئت مخصوص نماز به كار گرفته مي­شود، و گاهي نيز براي فروتني و تسليم شدن: در عبادت باشد يا غير عبادت. عرب دوران جاهليت، مومن راستيني كه بتها را عبادت نكرده بود، را راكع مي­ناميدند و می­گفتند: ركع الي الله. زمخشري مي­گويد يعني: آرامش يافت.
همچنين عرب مي­گويند: فلاني براي فلان ركوع كرده؛ وقتي كه در برابرش سر تسليم فرود آورده باشد.
اين شعر هم از اين قبيل است كه مي­گويد:
لا تهيــن الفقير علك أن        تركع يومـاً والدهـر قد رفعه
یعنی: فقیر را مورد تحقیر و تمسخر قرار مده چون شاید روزی تو روی زانو خم شوی و روزگار او را بالا ببرد.
در قرآن كريم نيز به همين معنا استعمال شده است، چنانكه در تفسير آيه:﴿ وَارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ﴾ (آل عمران ـ 43) و با ركوع­كنندگان ركوع ببر. اين آيه خطاب به مريم است و در نماز پيشينيان اهل كتاب ركوع ـ كه به اجماع فقها يكي از اركان نماز ما است ـ وجود نداشته است. و همچنين است معني ركوع در آيه: ﴿وَخَرَّ رَاكِعًا﴾ (ص ـ 24) و به ركوع افتاد. و در آياتي ديگري از اين قبيل[9]
بنابراين معني آيه (وَهُمْ رَاكِعُونَ) اين مي­شود كه: ايشان در برابر پروردگارشان سر تسليم فرود مي­آورند و گردن كچ اوامر او هستند، و در حين اداي نماز و زكات متواضع و فروتنند. پس (راكع) به معني همان ركوعي است كه در اصل لغت معني تسليم، فروتني و سر فرود آوردن را دارد.
ج ـ تاييد ديگر اين معني اينكه: آيه با صيغه فعل مضارع آمده است (يُقِيمُونَ...) كه دليل بر اين است آيه كريمه اشاره به جرياني ندارد كه در گذشته رخ داده و ديگر تكرار نمي­گردد، بلكه بر استمرار و ادامه يافتن دلالت دارد. يعني: پرداختن نماز، زكات دادن و تسليم در برابر پروردگار جزو ويژگيها و طبيعت مومنان است. و تفسير آن بدين گونه كه: يكي از صفات مومنان صدقه دادن هنگام نماز است، معقول و استوار نخواهد بود.
د ـ شيعه مي­گويند: صدقه دادن در اثناي نماز تنها مختص علي نبوده بلكه بقیه نيز به او اقتدا كرده­اند! در اينجا سوالي پيش مي­آيد: وقتي اين صفت جزو فضائلي است كه سر دسته پيشوايان بدان توصيف گشته و ساير امامان نيز او را سرمشق خويش قرار داده­اند، پس چرا برترين مخلوقات، پيامبر رحمت r و پيشوايان ديگر سعي در آراستن خود به آن ننموده­اند؟!!
هـ ـ زمخشري در تفسير ﴿وَهُمْ رَاكِعُونَ﴾ مي­گويد: واو حال است در فاعل (يؤتون) يعني زكات را در حال انجام ركوع نماز مي­پردازند. و درباره علي نازل شده هنگاميكه در حين ركوع بود، فقيري آمد و چيزي را از او طلب كرد او نيز انگشتر را بدون حركات زيادي كه به ابطال نماز منجر شود، در آورد و به او داد.
اگر بگوييد: چگونه صحيح است آيه درباره علي باشد حال آنكه كلمات، به صورت صيغه جمع آمده­اند؟ مي­گويم: گرچه سبب نزول يك نفر بوده ولي بدين علت جمع به كار رفته تا مردم جهت انجام چنين كاري تشويق گردند و به چنان پاداشي نايل آيند.
و تا اين نكته را يادآوري نمايد كه بايد مومنان تا اين اندازه بر نيكوكاري و بررسي دقيق نيازمندان حريص باشند، حتي اگر هنگام اداي نماز وظيفه­اي پيش آمده كه قابل موكول كردن به بعد از نماز نبود، آن را به تاخير نمي­اندازند.[10]
در اينجا زمخشري، نخست مفهومي كه از آيه بر مي­آيد را بيان مي­كند، سپس بدون تحقيق آنچه در مورد سبب نزول آيه گفته شده را مي­آورد. پيشتر معلوم گرديد كه اين سبب نزول صحيح نيست، پس نيازي به تاويل ندارد. آنگاه اين كدام كاري است كه قابل تاخير به بعد از نماز نيست؟ آيا بهتر نبود آن نيازمند در آن هنگام با نمازگذاران نماز بخواند؟ يا به انتظار بنشيند تا پايان نماز؟ چطور به خود اجازه مي­دهد صدقه را از يك نفر نمازگذار طلب كند كه بدينوسيله وي را از انجام عبادت مشغول سازد؟ اگر هم چنين نيازمندي وجود داشته باشد، چطور او را بر ارتكاب چنين گناه بزرگي تشويق نماييم؟
و ـ پيشتر گفته شد اماميه معتقدند: كسي كه مورد خطاب آيه قرار گرفته غير از كسي است كه ولايت براي او مقدور شده است وگرنه اتحاد مضاف و مضاف­اليه پيش مي­آيد. اين يك نوع مجادله بي فايده است، چرا كه مراد اين است: مومنان يكديگر را به ولايت و دوستي برگزينند نه اينكه هر كدام ولي و سرپرست خود باشد (تا اتحاد مضاف و مضاف­اليه صورت گيرد).
همچنانكه خطاب متوجه كساني هم مي­شود كه از ولايت يهودي دوري گزيده­اند و دوست و سرپرستشان مومنين است، اينان نيز دوست و سرپرست مومنين ديگرند. اين آيه هم از اين باب است كه:﴿ وَلَا تَلْمِزُوا أَنفُسَكُمْ وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ﴾ (حجرات:11) و همديگر را طعنه نزنيد و مورد عيبجويي قرار ندهيد، و همديگر را با القاب زشت و ناپسند مخوانيد و مناميد.) اين آيه خطاب به همه مومنان است آيا مي­شود معني آن اين باشد كه هيچ مسلماني خود را طعنه نزند؟! آلوسي مي­­گويد از اينكه بگوييد: اي مردم! غيبت مردم نكنيد، چطور مي­توان اين برداشت كرده شود كه: هيچ يك از مردم خود را غيبت نكند؟![11]
ز ـ نزد همه علماء ـ اعم از شيعه و سني ـ معروف است كه: اعتبار به عموم لفظ است نه خصوص سبب، اگر سبب نزول مزبور درست هم باشد چرا نبايد بر هر كسي كه اهل ايمان، اقامه نماز، اداي زكات در حال ركوع و يا مشتاق نيكوكاري و بازجويي دقيق از احوال فقرا است، انطباق يابد؟
ح ـ واژه (ولي) به معني: سرپرست امور و سزاوار دخل و تصرف در آنها، ياري دهنده و دوست مي­آيد. ساختار جمله معني مورد نظر را مشخص مي­كند. قرآن كريم وقتي به موالات مومنان، يا موالات غير مومنان اعم از كفار و اهل كتاب را منع مي­كند، مقصودش از موالات: كمك و محبت است مانند: ﴿ وَدُّواْ لَوْ تَكْفُرُونَ كَمَا كَفَرُواْ فَتَكُونُونَ سَوَاء فَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ أَوْلِيَاء حَتَّىَ يُهَاجِرُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدتَّمُوهُمْ وَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ وَلِيًّا وَلاَ نَصِيرًا﴾ (النساء ـ 89) آنان دوست مي­دارند كه شما كافر شويد همان­گونه كه خود كافر شده­اند و مساوي شويد. پس در اين صورت ياراني از ايشان نگيريد تا آن گاه كه در راه خدا هجرت ­كنند ولي اگر از اين كار سر باز زدند آنان را هر كجا يافتند بگيريد و در صورت لزوم بكشيد و از ميان ايشان يار و ياوري برنگزينيد.
يا مي­فرمايد:﴿ الذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاء مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ﴾ (النساء ـ 139) اين منافقان كساني هستند كه كافران را به جاي مومنان به سرپرستي و دوستي مي­گيرند.)
و يا: ﴿ وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ﴾ (التوبه ـ 71) مردان و زنان مومن، برخي دوستان و ياوران برخي ديگرند.
هيچ يك از آياتي كه اشاره به لفظ ولي دارند ـ به جز مواردي خاص مانند: ولايت خون و ولايت سفيه ـ از اين معني خارج نمي­شود. ولي حتي يك مورد از آن موارد استثنايي به معني سرپرستي همگاني بر مومنان نيامده است آيا تنها آيه ولايت از اين قاعده و شيوه قرآني خارج شده است؟
پيش از آيه ولايت خداوند مي­فرمايد:﴿ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاء بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾ (المائده ـ 51) اي مومنان! يهوديان و مسيحيان را به دوستي نگيريد. ايشان برخي دوست برخي ديگرند هر كس از شما با ايشان دوستي ورزد بي گمان او از زمره ايشان به شمار است و شك نيست كه خداوند افراد ستمگر را هدايت نمي­كند.
اين آيه مومنان را از دوستي ورزيدن با دشمنانشان نهي كرده است. سپس آيه ولايت (آيه 55) به ذكر و بيان كساني مي­پردازد كه دوستي ورزيدن با ايشان واجب است. آنگاه بار ديگر جلوگيري از موالات غير مومنان را تكرار مي­كند:﴿ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الَّذِينَ اتَّخَذُواْ دِينَكُمْ هُزُوًا وَلَعِبًا مِّنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ وَالْكُفَّارَ أَوْلِيَاء وَاتَّقُواْ اللّهَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ﴾ (المائدهـ 57) اي مومنان! كساني را از اهل كتاب و از كافران به دوستي نگيريد كه دين شما را مسخره مي­كنند و به بازي مي­گيرند. از خدا بترسيد اگر مومنان هستيد.
بدون ترديد آيه قبل و بعد از آيه ولايت مومنان را از دوستي ورزیدن در دين و محبت نهي مي­كند، پس وقتي امر به موالات ميان دو نهي مزبور مي­آيد قطعاً از اين معناي كلي خارج نمي­گردد مگر با دليل ديگري كه وجود داشته باشد.
بنابراين واژه (وليكم) دليل بر امامت عظمي ابوالحسن  رضی الله عنه  نيست. و براي اينكه ثابت شود واژه مزبور از چارچوب كاربرد عام قرآن و مفهوم ويژه آيات پشت سر هم سوره مائده خارج شده، نياز به دليل آشكار و قاطع دارد.
ط ـ اختلافي در اين نيست كه كلمه (إنما) تخصيص و نفي حكم از غير مذكور را مي­رساند، ولي جعفريها درست نبودن حمل واژه ولي بر دوستي­ورزي در دين و محبت را بر آن بنيان نهاده­اند، زيرا اين معني تنها مختص يك نفر مومن نيست بلكه همه مومنان در آن مشترك و مساويند.
اين استدلال نيز معقول و درست نيست، چون موالات ويژه همه مومنان است نه آنانكه دشمني با ايشان واجب است.
موالات از آنِ يك مومن نيست و بس، بلكه اين تخصيص خلاف آنچه را بدان اعتقاد دارند، مي­رساند، چرا كه تصور حصر در جايي است كه احتمال مشاركت، ترديد و مجادله وجود داشته باشد، و به اجماع علماء هنگام فرود آمدن اين آيه گمان و مشاجره­اي در مورد امامت و جانشيني وجود نداشت (تا به انحصار يك نفر درآيد و ديگران خارج گردند)، بلكه نزاع درباره ياري كردن و محبت و دوستي گرفتن بود.[12]
ي ـ فرمان خدا براي مومنان به دوستي­ورزي با گروههايي و منع ايشان از دوستي با ديگران، همه اينها در حيات پيامبر خدا به وقوع پيوست و در همان دوران نيز به اجرا درآمد. پس چگونه امكان دارد با وجود در قيد حيات بودن پيامبر علي امام اعظم مسلمانان شود؟.
اين بود برخي انتقادات درباره تفسير شيعه از آيه مزبور، اميدوارم بعد از اين، اثبات شده باشد كه آيه 55 سوره مائده به هيچ وجه بر امامت علي به عنوان جانشين پيامبر دلالت نمي­كند، به علاوه اينكه آيه مزبور مهمترين دليلي است كه به آن استناد مي­كنند، و اينك به دقت در ساير دلايل مي­پردازيم:
2ـ آيه مباهله
درباره آيه مباهله گفتند: مفسرين اتفاق نظر دارند كه: مراد از (ابناء) حسن و حسين، از (نساء) فاطمه و از (انفس) علي مي­باشد.ممكن نيست گفته شود: پيامبر و علي داراي يك نفس بوده­اند پس مقصود از آن مساوي بودن آنها است، شكي نيست كه پيامبر خدا برترين مردم است پس كسي كه مساوي اوست هم برترين مردم به حساب مي­آيد[13]
در نقد و پاسخ سخنان بالا مي­گوييم:
به فرض پذيرش تمام آنچه گذشت، آيه كريمه به امامت هيچ كس تصريح نمي­كند، چون سرپرستي امور مسلمانان نيازمند تواناييهاي ويژه­اي است كه بايد در امام وجود داشته باشد تا توانايي رهبري امت و حمايت از مصالح ايشان به نحو احسن را دارا باشد، آيه به هيچ يك از اين شروط و به طور كلي به خلافت اشاره­اي نمي­كند، تنها به پسران، زنان و نفسها در زمينه جان­فشاني براي اثبات صحت ادعا اشاره دارد و اينان نزديك­ترين مردم به پيامبر خدا بودند، و بدين ترتيب صحت ادعاي پيامبر براي مخالفين ثابت و محرز مي­گردد چون او نزديكترين خويشان خود را براي انجام مراسم مباهله با خود آورد. که تفاوت زيادي ميان فداكاري و امامت وجود دارد، ممكن است در زمينه فداكاري زنان و كودكان را جلو انداخت ولي براي خلافت جلو انداخته نمي­شوند.
اعتقاد به اينكه امام علي با پيامبر خدا مساوي است، افراطي است كه امام علي هم آن را نمي­پذيرد، و نبايد هيچ مسلماني هم چنين ديدگاهي داشته باشد، جايگاه پيامبر جدا از جايگاه كسي است كه پيام او را سرلوحه زندگيش قرار داده و نور وی را بر گرفته است.
اگر بگوييم: اين آيه بر برتر بودن امام علي دلالت دارد، چون امامت فرد غير كامل حتي نزد برخي شيعه­ها نيز همچون زيدیها جايز است، نه شرع و نه عقل آن را رد نمي­كند، چونكه ممكن است كسي كه به طور كامل جامع همه شرايط نيست، در امور مربوط به خلافت و سرپرستي مصالح مسلمين داراي امتياز و ويژگي باشد، و پيامبر خدا هم مفيدتر را سرپرست برتر قرار مي­داد.
ابن تيميه، اين گفته را كه خداوند علي را با پيامبر مساوي كرده است، پي مي­گيرد و مي­گويد: اين اعتقاد اشتباه است. بلكه اين نيز مانند گفته ديگر خداند است كه: ﴿لَوْلَا إِذْ سَمِعْتُموهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بِأَنفُسِهِمْ خَيْرًا﴾ (نور : 12) چرا هنگامي كه اين تهمت را مي­شنيديد، نمي­بايست مردان و زنان مومن نسبت به خود گمان نيك بودن را نينديشيد.) يا:﴿فَاقْتُلُواْ أَنفُسَكُمْ﴾ (بقره:54) خود را بكشيد. و يا ﴿وَلاَ تُخْرِجُونَ أَنفُسَكُم مِّن دِيارِكُمْ﴾(بقره:84) و همديگر را از سرزمين و خانه­ و كاشانه خويش بيرون نكنيد.) مقصود از أنفس در آيات: برادران نسبي يا ديني[14] است.
زمخشري مي­گويد: اگر بگوييد: فراخوان پيامبر به مباهله تنها به منظور تشخيص دروغگو و راستگو بود، و آن چيزي است به دو كسي كه همديگر را دروغگو مي­پندارند، بستگي دارد، پس آوردن پسران و زنان با خود چه معنايي دارد؟ مي­گويم: اين كار در دلالت بر اعتماد به خود و اطمينان به صداقتش، تاكيد بيشتري دارد، چرا كه به خود جرأت داد كه عزيزان و پاره­های تن خویش را در معرض خطر قرار دهد، و تنها به رفتن و قرار دادن خودش اکتفا نکرد. و همچنین بر يقين به دروغگويي مخالفش تاكيد بيشتري دارد تا اينكه اگر مباهله انجام شد، دشمنش همراه دوستان و عزيزانش ريشه­كن شوند. و به اين دليل پسران و زنان براي آن هدف انتخاب گشتند چون آنها عزيزترين و نزديك­ترين افراد به دل انسانند، و چه بسا انسان جان خود را فداي آنها مي­كند از اين جاست كه عربها زنان خود را به جنگ مي­بردند تا ايشان را از فرار كردن منع نمايند. و كساني را كه با جان خود از آنها دفاع مي­كرد، پشتيبانان حقيقت مي­ناميدند. و نام آنها را بر نام خود مقدم ساخت تا منزلت و جايگاه ايشان را گوش­زد نمايد و اعلام كند كه آنان را بر خود مقدم مي­دارد و آماده است خود را فداي آنها كند. دليل اين نيز هست ـ كه هيچ دليلي از اين قوي­تر وجود ندارد كه ياران زير عبا داراي فضل و امتياز هستند.[15]
در پايان اين مطلب مي­گوييم: هر اندازه آراء و نظرات متفاوت وجود داشته باشد آيه منزلت و امتياز كساني كه براي حضور در مراسم مباهله برده شوند، دلالت مي­كند، ولي اين ارتباطي به مسئله خلافت و جانشيني ندارد،
3ـ آيه تطهير
خداوند مي­فرمايد:﴿ يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُل لِّأَزْوَاجِكَ إِن كُنتُنَّ تُرِدْنَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا فَتَعَالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَأُسَرِّحْكُنَّ سَرَاحًا جَمِيلًاوَإِن كُنتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنَاتِ مِنكُنَّ أَجْرًا عَظِيمًا ﴾ (احزاب:29 ـ 28) اي پيغمبر! به همسران خود بگو: اگر شما زندگي دنيا و زرق و برق آن را مي­خواهید، بياييد تا به شما هديه­اي مناسب بدهم و شما را به طرز نيكويي رها سازم، و اما اگر شما خدا و پيامبر و سراي آخرت را مي­خواهید خداوند براي نيكوكاران شما پاداش بزرگي را آماده ساخته است.) پيامبر پس از نزول اين آيه زنانش را آزاد گذاشت، ايشان نيز همگي خدا، رسول و آخرت را انتخاب نمودند، و پس از اين انتخاب و تصميم­گيري مومنانه بود شايستگي اين را پيدا كردند كه خداوند آنان را با اين گفته مورد خطاب قرار دهد:﴿ يَا نِسَاء النَّبِيِّ مَن يَأْتِ مِنكُنَّ....﴾ تا فرموده الهی: ﴿... لَطِيفًا خَبِيرًا﴾ (احزاب 34ـ 30) اي همسران پيامبر! هر كدام از شما مرتكب گناه آشكاري شود كيفر او دو برابر خواهد بود. و اين براي خدا آسان است. و هر كس از شما در برابر خدا و پيامبرش خضوع و اطاعت كند و كار شايسته انجام دهد پاداش او دو چندان خواهد بود. و براي او رزق و نعمت ارزشمندي فراهم ساخته­ايم. اي همسران پيامبر! شما مثل هيچ يك از زنان نيستيد. اگر مي­خواهيد پرهيزگار باشيد صدا را نرم و نازك نكنيد كه بيمار دلان چشم طمع به شما بدوزند. و بلكه به صورت شايسته و برازنده سخن بگوييد. و در خانه­هاي خود بمانيد و همچون جاهليت پيشين در ميان مردم ظاهر نشويد و خودنمايي نكنيد و نماز را بر پا داريد و زكات بپردازيد و از خدا و پيامبرش اطاعت نماييد. خداوند قطعاً مي­خواهد پليدي را از شما اهل بيت دور كند و شما را كاملاً پاك سازد. و آيات خدا و سخنان حكمت انگيز ی كه در منازل شما خوانده مي­شود ياد كنيد. بي گمان خداوند دقيق و آگاه است.
اين پنج آيه[16] همچنانكه معلوم است درباره زنان پيامبر نازل شده­اند، ولي جدال و سخنان فراواني درباره آخر آيه 33 ﴿ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا﴾ وجود دارد. اين بخش به آيه تطهير معروف است. شيعه بر اين باورند كه اين تكه هيچ ارتباطي به ما قبل و ما بعد خود ندارد!! و بلكه خاص پيامبر، فاطمه زهراء، امام علي، حسن و حسين  رضی الله عنهم  است، و بر معصوم بودن ايشان دلالت دارد. از اين جاست كه آن را مستند مذهب خويش قرار مي­دهند. استدلال آنان بر سه نكته استوار است: مشخص كردن معناي اهل بيت، دلالت آن بر معصوم بودن ايشان و پيوسته بودن عصمت و امامت. آنان معتقدند مراد از اهل بيت در آيه كريمه تنها همين پنج نفر هستند و به دو دليل استناد مي­ورزند:
أ ـ خطاب در (عنكم) و (يطهركم) با ضمير جمع مذكر مخاطب است و اين ـ چنانچه مي­گويند ـ دلالت مي­كند كه آيه درباره غير زنان پيامبر نازل شده و الا ترتيب و سياق آيات، خطاب با جمع مونث (عنكن و يطهركن) را ايجاب مي­كرد، بنابراين تغيير خطاب جمع مونث به جمع مذكر نشانه اين است كه مراد از اهل بيت غير زنان است.
ب ـ اخبار و رواياتي وجود دارد كه آيه درباره آن پنج نفر فرود آمده است.
با مراجعه به كتاب خدا اين آيه را مي­يابيم كه:﴿قَالُواْ أَتَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ رَحْمَتُ اللّهِ وَبَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَّجِيدٌ﴾ (هود :73) گفتند: آيا از كار خدا شگفت­ مي­كني؟ اي اهل بيت رحمت و بركات خدا شامل حال شما است. بي گمان خداوند ستوده بزرگوار است.) اين آيه خطاب به زن ابراهيم است.
و اين آيه:﴿ فَلَمَّا قَضَى مُوسَى الْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَارًا قَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَارًا لَّعَلِّي آتِيكُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ﴾ (قصص:29) (هنگاميكه موسي مدت را به پايان رسانيد و همراه خانواده­اش حركت كرد. در جانب كوه طور آتشي را ديد به خانواده­اش گفت: بايستيد. من آتشي مي­بينم شايد از آنجا خبري يا شعله­اي از اتش براي شما بياورم تا خويشتن را بدان گرم كنيد.) معلوم است كه موسي همراه زنش دختر شعيب، حركت كرده بود.
و اين آيه: ﴿وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِن قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ فَرَدَدْنَاهُ إِلَى أُمِّهِ﴾ (قصص:12) (و ما دايگان را از او باز داشتيم پيش از آن و گفت: آيا شما را به ساكنان خانواده­اي رهنمود كنيم كه برايتان سرپرستي او را بر عهده گيرند و خيرخواه و دلسوز او باشند؟. موسي را به مادرش بازگرداندم...)
و اين آيه:﴿ إِنَّا مُنَجُّوكَ وَأَهْلَكَ إِلَّا امْرَأَتَكَ كَانَتْ مِنَ الْغَابِرِينَ﴾ (عنكبوت: 33) (ما تو را و خانواده و پيروان تو را نجات خواهيم داد مگر همسرت را كه از ماندگاران و نابودكنندگان خواهد بود.)
و اين آيه: ﴿ وَاسْتَغْفِرِي لِذَنبِكِ إِنَّكِ كُنتِ مِنَ الْخَاطِئِينَ﴾ (يوسف: 29) (و از گناهت استغفار كن بي گمان تو از بزهكاران بوده­اي.)
و آياتي ديگر از اين قبيل كه روشن مي­سازند: كاربرد قرآني مانع نمي­شود كه مراد از اهل بيت در آيه سوره احزاب زنان پيامبر هم باشد هر چند خطاب با صيغه جمع مذكر وارد شده است. بلكه جمع مذكر با اين كاربرد جور در مي­آيد، من، به كار بردن صيغه مونث با واژه اهل ـ مراد زنان باشد يا ديگران ـ را در هيچ جاي قرآن كريم، سراغ ندارم.
عده­اي از علما براي اثبات اينكه (آل) بر زنان و اولاد اطلاق مي­گردد به احاديثي استناد نموده­اند:
أ ـ از پيامبر خدا سوال شد كه صلوات و درود را چگونه برتو بفرستيم؟ فرمود: بگوييد: بار الها! بر محمد و زنان و نسل او درود بفرست، همچنانكه بر آل ابراهيم درود فرستادي و بركت خود را بر محمد و زنان و اولاد او نازل فرما همانگونه كه بر آل ابراهيم نازل فرمودي، تو ستوده با عظمتي. مسلم و بخاري روايت كرده­اند.
بـ ـ از پيامبر خدا روايت شد كه: هر کس آرزو دارد هنگام فرستادن درود بر اهل بيت ما پيمانه كامل­تر را به كار برد، بگويد: خدايا بر محمد، زنان (مادران مومنان)، اولاد و اهل بيتش درود بفرست، كما اينكه بر آل ابراهيم درود فرستادي، تو ستوده با شكوهي. نيل الاوطار 2/324ـ 326.
ج ـ امام بخاري با سند خود از انس روايت مي­كند كه: مهریه ازدواج پيامبر خدا با زينب بنت جحش مقداری نان و گوشت بود، مسئوليت دعوت مردم برای شرکت در مراسم عروسی به من سپرده شده بود... پيامبر خدا به اتاق عايشه رفت و گفت: درود و رحمت خدا بر شما اهل بيت باد، عايشه گفت: و عليكم السلام و رحمه الله، زنت را چگونه يافتي؟ خدا خيرت دهد. اتاق زنانش را يكي يكي سر زد، همانند عايشه به ايشان سلام مي­كرد و آنان نيز همانند عايشه جوابش مي­دادند[17]
علاوه بر اينها، معني لغوي اهل نيز زنان را خارج نمي­كند.
بنابراين، هم كاربرد قرآني، هم پيامبر و هم واژه­شناختي اهل، زنان پيامبر را از آيه تطهير استثناء نمي­كند، ترتيب و آرايش آيات اگر اين را به طور يقين هم نرساند، حداقل به عنوان احتمال برتر اين نسبت به مادران مومنان به شمار مي­آيد. و اما آيه آنها را در بر گيرد يا نه، منحصر كردن آن در آن پنج نفر، معقول و ممكن نيست مگر آنكه پيامبر خدا ايشان را نام برده باشد. و لذا بايد روايتهاي وارده در اين زمينه را بررسي نماييم:
طبري مي­گويد: محمدبن المثني از بكربن يحيي بن زياد العنزي از مندل از اعمش از عطيه از ابو سعيد خدري برايم بازگو كرد كه: پيامبر خدا فرمود: اين آيه درباره پنج نفر: خودم، علي، حسن، حسين و فاطمه نازل شده است.[18]
پس از اين، طبري روايات بسياري را مي­آورد مبني بر اينكه آيه مزبور درباره آن پنج نفر نازل گشته است، آنگاه روايتي را از عكرمه نقل مي­كند كه آيه تنها در مورد زنان پيامبر نازل شد[19]. روايت اول و دوم جاي نقد و اعتراض است، چون در سند روايت اول عطيه از ابو سعيد خدري روايت مي­كند، عطيه كسي است كه پيش (كلبي) مي­رفت و تفسير را از او ياد مي­گرفت. لقب (ابو سعيد) را به كلبي مي­داد و مي­گفت: ابو سعيد گفت تا گمان برده شود اين ابو سعيد همان ابو سعيد خدري است. امام احمد و نسائي و كساني ديگر نيز او را ضعيف دانسته اند.[20]
و اما روايت اخير نيز عكرمه از ابن عباس نقل مي­كند، عكرمه مي­گفت: هر كه مي­خواهد با او به مباهله مي­پردازم كه آيه درباره زنان پيامبر r نازل شده است. اگر مقصود عكرمه اين باشد كه تنها زنان پيامبر باعث فرود آمدن آن باشند، با ديدگاه بسياري از مفسرين همخواني دارد و روايت پيشين عطيه ـ همانگونه كه روشن شد ـ ضعيف است و ياراي رويارويي با روايت عكرمه را ندارد. و اما اگر مقصودش اين باشد كه مراد از آيه تنها آنان مي­باشد و زنان ديگر را شامل نمي­شود، با بسياري از روايت تعارض دارد، و لذا تنها تاويل نخست از روايت مقبول و پذيرفتني است.
طبري روايت ديگري را نيز ذكر مي­كند از جمله: عائشه ـ رضی الله عنهاـ مي­گويد: روزي سپيده­دم پيامبر خدا در حاليكه جامه­اي از پشم سياه را بر تن كرده بود، بيرون رفت، حسن آمد و با خود آوردش خانه سپس گفت: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا﴾. اين روايت را تنها حسن نقل مي­كند، ولي بدون ترديد اينكه غير از او نيز جزو اهل بيت قرار داده شوند، منتفي نيست، امام مسلم روايت مشابهي را از عايشه نقل مي­كند كه ساير آن پنج نفر هم داخل مي­شوند.
طبري از انس نقل مي­كند كه: پيامبر خدا مدت شش ماه هر گاه به مسجد مي­رفت، از كنار خانه فاطمه رد مي­شد و مي­فرمود: اي اهل بيت! وقت نماز است ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا﴾ اين روايت نيز در بر گرفتن غير از كساني كه نامشان برده شده را منتفي نمي­سازد روايات متعددي هم از ام سلمه نقل شده كه مي­گويد: پيامبر r، علي، فاطمه، حسن و حسين پيش من بودند: من هم آب­گوشت را برايشان پختم، آنان نيز خوردند و خوابيدند و پيامبر هم پارچه­اي را روي آنان كشيد و فرمود: خدايا! اينان اهل بيت من هستند پليدي را از ايشان دور بدار و پاكشان گردان.
در روايت ديگري آمده كه پيامبر r ايشان را روي پارچه­اي نشانده، سپس چهارگوشه پارچه را با دست چپ گرفت و روي سرشان انداخت، و با دست راست به پروردگارش اشاره كرد و فرمود: بار الها! اينان اهل بيت من هستند، پليدي را از ميانشان بردار و پاكيزه­شان گردان) اين دو روايت با روايت مسلم از عايشه در داخل شدن آن پنج نفر در آيه، هم­خواني دارند ولی اين را ايجاب نمي­كند كه ديگران جزو اهل بيت نباشند.
طبري دو روايت ديگر را از (واثلة ­بن الاسقع) نقل مي­كند كه با روايات سه­گانه سازگاري دارند، در يكي از آنها از عمار نقل شده مي­گويد: من پيش و اثله­بن الاسقع نشسته بودم كه بحث علي به ميان آمد و او را دشنام دادند، وقتي برخواستند و اثله گفت: بنشين تا درباره­ی آنكه او را دشنام دادند، برايت سخن بگويم، من پيش پيامبر خدا بودم كه علي، فاطمه، حسن و حسين آمدند، عبايش را روي آنها گذاشت و فرمود: خدايا! اينها اهل بيت من هستند، خدايا: پليدي را از ايشان دور بدار و پاكشان قرار داده. گفت: اي پيامبر خدا من هم؟ گفت: تو نيز. و اثله گفت: به خدا قسم اين گفته پيش من اطمينان بخش­ترين كردار است. پيامبر فرمود: در آخرت نيز مي­گويم: خدايا! اينها اهل بيت من هستند، خدایا! اهل بيتم شايسته­تراند. و اثله گفت: در گوشه­اي از اتاق دوباره گفتم: اي پيامبر خدا من هم جزو اهل بيت تو هستم؟ فرمود: تو نيز جزو اهل بيت من هستي. و اثله مي­گويد: اين گفته جزو اميدواركننده­ترين چيزهايي است كه بدانها اميدوارم.
روايات ديگر طبري از ام سلمه است با اين قيد اضافي كه (ام سلمه) جزو اهل بيت محسوب نمي­گردد، كه اينها هستند:
أ ـ ابو كريب از وكيع از عبدالحميدبن بهرام از شهربن حوشب، از فضيل­بن مزروق، از عطيه، از ابو سعيد خدري از ام سلمه نقل مي­شود كه ام سلمه گفت: وقتي آيه ﴿...إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا﴾ فرود آمد، پيامبر خدا علي، فاطمه، حسن و حسين را فرا خواند و عبای خیبري خود را روي آنها پوشاند و گفت: خدايا! اينها جزو افراد خانواده من هستند، بار الها! پليدي و ناپاكي را از آنها دور گردان و پاكيزه­شان قرار ده. ام سلمه گفت: آيا من جزو آنان نيستم. فرمود: تو رو به خير هستيد.
بـ ـ ابو كريب از حسن­بن عطيه، از فضيل­بن مرزوق، از عطيه، از ابو سعيد از ام سلمه همسر پيامبر خدا روايت مي­كند كه: ﴿آيه إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا﴾ در اتاق من فرود آمد. مي­گويد: من كنار در اتاق نشسته بودم و گفتم: اي پيامبر خدا! آيا من جزو اهل بيت نيستم؟ فرمود: تو رو به خير هستي، تو جزو همسران پيامبران هستي. ام سلمه مي­گويد: وقت نزول آيه، پيامبر، علي، فاطمه، حسن و حسين  رضی الله عنهم  در اتاق من حضور داشتند.
ابو كريب از خالدبن مخلد، از موسي­بن يعقوب از هاشم­بن عقبه­بن ابي وقاص، از عبدالله ­بن وهب­بن زمعه، از ام سلمه روايت مي­كند كه: رسول خدا علي و حسين را جمع كرد و سپس آنها را با لباس خويش پوشاند و خدا را بانگ زد و فرمود: اينان اهل بيت من هستند. ام سلمه مي­گويد: اي رسول خدا مرا نيز وارد زمره آنان كن فرمود: تو جزو اهل بيت من هستي.
احمدبن محمد الطاوسي، از عبدالرحمن­بن صالح، از محمدبن سليمان (اصفهاني، از يحيي­بن عبيدالملكي، از عطاء، از محمدبن ابي سلمه نقل مي­كند كه: آيه (إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ...) در اتاق  أم سلمه بر پيامبر خدا نازل گشت. پيامبر حسن، حسين و فاطمه را صدا زد و آنها را پيش خود نشاند، همه زير عباي ايشان رفتند و آنگاه فرمود: اينها اهل بيت من هستند. خدايا ناپاكي را از ايشان دور بدار و پاكيزه­شان گردان. و فرمود: اي ام سلمه! من به جاي تو با آنها هستم و تو نيز رو به خير هستي.
ابن حميد از عبدالله­بن القدوسي، از اعمش، از حكيم­ابن سعد روايت مي­كند كه: نزد ام سلمه از علي­بن ابي طالب ياد كرديم ام سلمه گفت: آيه تطهير درباره علي نازل گشت، پيامبر خدا به اتاق آمد و فرمود: هيچ كس را راه مده، فاطمه آمد، نتوانستم او را از پدرش پنهان سازم، سپس حسن آمد نتوانستم از آمدن او نزد پدربزرگ و مادرش جلوگیری کنم، حسین نیز آمد باز نتوانستم از ورود او جلوگيري نمايم. همه روي فرشي پيش پيامبر گرد آمدند، گفت: گفتم: اي رسول خدا من هم؟ گفت: به خدا قسم جواب مثبت را از ايشان نشنيدم و گفت: تو رو به خير هستي.
با تامل در روايتهاي بالا به نكات زير دست مي­يابيم:
أ ـ سندروايت اول و دوم به (عطيه از ابو سعيد از ام سلمه) مي­رسد كه قبلاً ضعف عطيه و روايات او از ابو سعيد را بيان نموديم.
ب ـ در سند روايت سوم (خالدبن مخلد) وجود دارد. نقد و بررسيهاي علما درباره او بدين شرح است:
عثمان­بن ابي شبيه و ابن حبان و العجلي او را معتبر دانسته­اند. ابن معين و ابن عدي گفته­اند: اشكالي ندارد، ابو حاتم مي­گويد: روايتهايش قابل نوشتن نيستند. آجري از ابو داود نقل مي­كند: راستگو است ولي از شيعه جانبداري مي­كند. عبدالله­بن احمد از پدرش نقل مي­كند: داراي روايتهاي غير مشهوري است. ابن سعد مي­گويد: احاديثش غير معروف و به مذهب شيعه گرويده و در آن به حد افراط رسيده و از روي ناچاري روايتهايش را نوشته­اند.
صالح­بن محمد جزره مي­گويد: در مورد حديث مورد اطمينان است ولي به زياده­روي متهم است. جوزجاني مي­گويد: بر اثر منش و رفتار خرابش، بد زبان و گستاخ بود، اعين مي­گويد: به او گفتم: آيا تو احاديثي كه در توصيف صحابه وارد شده­اند داريد؟ گفت: بگو در سرزنش و بدگويي. ابو الوليد باجي در راويان بخاري از ابو حاتم نقل مي­كند كه: خالدبن مخلد داراي احاديث غير معروفي است ولي روايتهايش نوشته مي­شوند. ازدي مي­گويد: در حديثش كمي منكرات وجود دارد ولي از ديدگاه ما در زمره راستگويان محسوب مي­گردد. ساجي و عقيلي نيز او را در شمار ضعفاء آورده­اند.[21]
از اينجا به اين نتيجه مي­رسيم كه: خالدبن مخلد چون شيعه بوده و مذهبش در او تاثير گذاشته، معتبر نيست و روايتهاي وي از درجه اعتبار ساقط مي­باشد.
در سند روايات مزبور خالد از موسي­بن يعقوب هم نقل مي­كند كه او نيز نتوانسته است خود را از ذرّه­بين علماء پنهان كند: ابن معين، ابن حبان و ابن قطان او را موثق دانسته­اند. آجري از ابو داود نقل مي­كند: او صالح است، ابن عدي مي­گويد: از نظر من نه خود و نه روايتهايش اشكالي ندارند، علي­بن المديني مي­گويد: احاديث او ضعيف و غير معروف هستند.
نسائي مي­گويد: قوي نيست و بالاخره امام احمد هم گفته: تحسين و خشنوديم را بر نمي­انگيزد.
ج ـ در سند روايت چهارم، (عبدالرحمن­بن صالح) وجود دارد كه او از شيعه­هاي كوفه مي­باشد، و علما درباره او چنين اظهار نظر کرده­اند:
ابوحاتم، ابن­حبان و كساني ديگر او را معتبر دانسته­اند. موسي­بن هارون گفتند: موثّق بود و به افترا و بدگويي همسران پيامبر مي­پرداخت. آجري از ابو داود گزارش مي­كند: مناسب نديدم احاديث او را بنويسيم، كتابي را درباره تهمت و افترا به اصحاب پيامبر نگاشت، بار ديگر كه بحث او را به ميان مي­آوردند، گفت: مرد بدي بود. ابن عدي مي­گويد: نزد كوفيان معروف و سرشناس بود و به ضعيف­الحديث مشهور نبود، ولي در شيعه­گري سوخته بود و شوق و هيجان زيادي داشت.
در سند حديث چهارم محمدبن سليمان اصفهاني هم وجود دارد كه: ابن حبان او را در شمار افراد معتبر آورده است. ابو حاتم مي­گويد: عيبي ندارد، احاديثش نوشته مي­شود ولي جاي اعتماد نيست. ابن عدي گفته: احاديث او داراي اضطراب و پريشاني هستند. و سنائي او را ضعيف دانسته است.
د ـ در سند روايت اخير (عبدالله­بن عبدالقدوس) وجود دارد كه او شيعه مذهب بود و سخناني درباره او گفته شده:
بخاري مي‌گويد: او در اصل صادق است ولي از افرادي ضعيف روايت مي‌كند. ابن حبان او را مورد اعتماد دانسته و مي‌گويد: گاهي سخنان شگفت زده است. عبدالله بن احمد مي‌گويد: درباره او از ابن معين سوال كردم گفت: هيچي نيست او رافضي پليدي است. محمد بن مهران جمال مي‌گويد: چيزي نبود، مورد تمسخر قرار مي‌گرفت. به سان ديوانه‌اي بود كه بچه‌ها دنبالش مي‌افتند. ابو داود مي‌گويد: ضعيف الحديث و متهم به شيعه گري بود، از يحيي به من خبر رسيده كه گفته: چيزي نبوده است.
ابو احمد حاكم مي‌گويد: در روايتهايش كمي منكرات وجود دارد و بالاخره نسائي و دار قطني او را ضعيف و غير قابل اعتماد دانسته‌اند.
در سند روايت مزبور ضعف ديگري نيز وجود دارد كه اعمش است. او كه متقلب و دروغگو بود، تعبيراتش گونه‌اي نيست كه شنيدن او را از حكيم برساند.
پس از تحقيق در سند احاديث مزبور مي­شود گفت: احاديث در حدي نيستند كه دلالت سياق و ظاهر آيات قرآني با آنها رد و از مسير اصلي خويش خارج شوند، پس چگونه مي­توان اين احاديث را براي اثبات اصلي از اصول عقيده پذيرفت[22]ترمذی روايت ديگري از ام سلمه نقل مي­كند كه در آن آمده است: اي پيامبر خدا آيا من نيز همراه ايشان هستم؟ گفت: تو سر جاي خويش و رو به خير هستي. سپس ترمذی حديث را دنبال مي­كند كه: اين حديث غريب است.[23]
ترمذی در: ابواب العلل، غريب را اينگونه تحليل مي­كند: محدثان، حديث را به دلايلي غريب مي­دانند: علت غريب بودن احاديثي اين است كه: از يك طريق روايت شده است، احاديثي به خاطر وجود اضافه­اي است، حال آنكه وقتي زياده­اي در حديث قابل پذيرش است كه از يك نفر مورد اعتماد روايت شده باشد. و برخي احاديث نيز وجود دارند كه از طرق مختلفي روايت شده­اند ولي به خاطر حال و وضع سندشان در شمار احاديث غريب قرار مي­گيرند.
البته معناي احاديث ترمذی با حديث مزبور همخواني دارد، شايد ترمذی به خاطر وجود همين كلمات اضافي آن را غريب معرفي كرده­ است.
حافظ­ ابن كثير در تفسير آيه تطهير مي­گويد: اين آيه در وارد شدن همسران پيامبر در شمار افراد اهل بيت، صراحت دارد، چون ايشان سبب نزول آيه هستند، و به اتفاق تمام مفسران سبب نزول مشمول آيه قرار مي­گيرند، يا به تنهايي بنا به قولي و يا همراه ديگران بنا به صحیحترین اقوال ابن كثير روايات وارده در تفسير طبري و احاديث ديگری را نيز مي­آورد، سپس حديثي را از صحيح مسلم بيان مي­كند كه: زيدبن ارقم مي­گويد: پيامبر خدا روزي نزديك چشمه­اي نزديك ميان مكه و مدينه كه به (خم) معروف است، براي ما سخنراني كرد حمد و ثناي خدا را به جا آورد و به موعظه و يادآوري مسلمانان پرداخت و سپس گفت: اما بعد: اي مردم آگاه باشيد، من يك انسانم، نزديك است  فرستاده پروردگارم نزد من بيايد و پاسخ بگويم. من دو چيز ارزشمند و گرانبها را ميان شما مي­گذارم يكي كتاب خدا كه در آن هدايت و روشنايي است، آن را بگيرد و دستاويز خود قرار دهيد، آنگاه فرمود: و ديگري اهل بيتم خدا را در مورد اهل بيتم يادتان مي­آورم (سه بار اين جمله را تكرار نمود) حصين به او گفت: اي زيد! اهل بيتش چه کسانی هستند؟ آیا همسرانش جزو اهل بیت­اند؟ ولی اهل بیت كساني­اند كه... پس از او از صدقات و خيرات محروم­اند. گفت: آنان كيانند؟ گفت: آنان! آن علي، عقيل، جعفر و عباس هستند؟
روايت ديگر مسلم را نيز از زيد كه مشابه قبلي است مي­آورد و در آن آمده است: به او گفتم: اهل بيتش كيانند؟
همسرانش­اند؟ گفت: نه. قسم به خدا زن در دوراني از عمرش همراه مرد خواهد بود، سپس طلاقش مي­دهد و به خانه پدرش بر مي­گردد. اهل بيت پيامبر خويشان پدري ايشانند آنانكه بعد از او از صدقات محروم مي­گردند.[24]
سپس ابن كثير مي­گويد: روايت دوم اين گونه است، ولي روايت اول بهتر و پذيرش آن شايسته­تر است. و اما در مورد روايت دوم احتمال دارد تفسيري باشد براي اهل كه در روايت نخست آمده بود، و يا توضيح اين باشد كه مراد از اهل تنها همسران نيست بلكه شامل افراد ديگر خانواده هم مي­باشد، اين احتمال دوم، به خاطر جمع ميان هر دو روايت و ميان قرآن و حديث پيشين اگر صحيح باشد، چون در برخي سندهايش نقدهايي وجود دارد ـ بهتر و راجح­تر است.
آنچه احتمال دوم ـ كه ابن كثير بدان اشاره نمود ـ را تاييد مي­كند، اينكه سوالي كه در حديث اول وارد شده به صورت (من) تبعيضه است (أ ليس نساؤه من أهل بيته) در روايت مشابهي نيز از زيدبن ارقم كه در مسند امام احمد وارد شده، آمده است، حسين گفت: اي زيد اهل بيتش كساني­اند كه بعد از او از صدقات محروم گردند.[25]
در اينجا تاكيد شده كه همسرانش داخل اهل بيت اويند. ابن كثير بعد از اين مي­گويد: آنچه ترديدي در آن نيست اينكه: هر كه در قرآن بينديشد در مي­يابد كه آيه: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا﴾ همسران پيامبر را نيز در بر مي­گيرد. چون ترتيب و سياق سخن خطاب به ايشان است، و لذا بعد از اينها مي­گويد: ﴿ وَاذْكُرْنَ مَا يُتْلَى فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ وَالْحِكْمَةِ...﴾(احزاب:34) (و آيات خدا و سخنان حكمت­انگيز را كه در منازل شما خوانده مي­شود ياد كنيد.) ولي وقتي همسرانش جزو اهلش به حساب مي­آيند، بستگانش به اين اسم شايسته­تراند، كما اينكه در حديث مزبور آمده بود (و اهل بيتي احق) اين مشابه آن حديثي است كه در صحيح مسلم آمده است: وقتي از پيامبر خدا r درباره مسجدي سوال شد كه از ابتدا بر اساس تقوي بنيان نهاده شده است، فرمود: اين مسجد من است. اين آيه نيز همين­طور است، زيرا آيه دال بر مسجد بنيان­گذاري شده بر تقوي، همانگونه كه در حديث ديگري آمده، درباره مسجد قبا نازل شده است وقتي او از اصل بر ابتدا بر اصل تقوي بنيان نهاده شده باشد، نامگذاري مسجد پيامبر به مسجد تقوي سزوارتر است، ابن كثير هم بيش از اين چنين گفته بود.[26]
قرطبي مي­گويد:[27] الفاظ و كلمات آيه:﴿ وَاذْكُرْنَ مَا يُتْلَى فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ وَالْحِكْمَةِ...﴾ اين را مي­رساند كه اهل بيت پيامبر همسرانش هستند. دانشمندان درباره اهل بيت و اينكه چه كسانيند؟ هم اختلاف نظر دارند، عطاء، عكرمه و ابن عباس مي­گويند: اهل پيامبر عبارت است از همسرانش بدون مردان، و معتقدند. مراد از (بيت) منازل مسكوني پيامبر است به دليل اينكه مي­فرمايد: ﴿ وَاذْكُرْنَ مَا يُتْلَى فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ وَالْحِكْمَةِ...﴾ گروهي از جمله كلبي بر اين باورند، عبارتند از: علي، فاطمه، حسن و حسين. براي اثبات ديدگاه خويش، علاوه بر احاديث وارد شده به آيه: ﴿لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ﴾ استناد كرده­اند. كه تعابير به صورت جمع مذكر است، و اگر براي زنان هم مي­بود بايد تعبير (عنكن و مطهركن) را به كار مي­برد. ولي احتمال دارد به كار نبردن صيغه جمع مونث به خاطر اين باشد كه واژه اهل شامل مذكر و مونث هم مي­باشد، چنانكه شخص خطاب به دوستانش مي­گويد: اهلت چطور است؟ يعني زن و فرزندانت، او نيز مي­گويد: خوبند. خداوند مي­فرمايد: ﴿قَالُواْ أَتَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ رَحْمَتُ اللّهِ وَبَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَّجِيدٌ﴾ (هود: 73). (گفتند: آيا از كار خدا شگفت مي­كني؟ اي اهل بيت! رحمت و بركات خدا شامل شما است. بي گمان خدا ستوده بزرگوار است.) آنچه از آيه بر مي­آيد اينكه اهل شامل تمام افراد خانواده اعم از زن و بچه مي­شود. استعمال صيغه جمع مذكر بدين علت است كه چون رسول خدا، علي، حسن و حسين ميان آنان بوده و هر گاه مذكر و مونث با هم بودند غلبه از آن مذكر است، بنابراين نظم و آرامش آيات مقتضي اين است كه همسران پيامبر هم داخل اهل اويند، زيرا آيات درباره ايشان نازل شده و آنان را مورد خطاب قرار مي­دهد.
سپس قرطبي مي­گويد: چونكه ممكن است جمله­اي در وسط كلام اشاره به غير از همسرانش داشته باشد، منشأ اين تصور اين بوده كه وقتي اين آيه فرود آمد پيامبر علي، فاطمه، حسن و حسين را صدا زد، آنگاه عبايش را آورد و ايشان را بدان پوشاند، سپس دستش را روبه آسمان كرد و فرمود: ( بار الها! اينان اهل بيتم­اند، خدايا پلیدي را از ايشان دور بدار و پاكشان گردان) پيامبر پس از نزول آيه­اي كه همسرانش را مورد خطاب داده بود، آنان را فرا خواند و دوست داشت ايشان را نيز داخل نمايد، ولي  كلبي و همفكرانش آيه را مختص آنان دانسته­اند، حال آنكه فراخواني بود خارج از چارچوب تنزيل!
يكي ديگر از كساني كه آيه را ويژه اهل بیت دانسته­اند، ابو جعفر طحاوي، در كتاب (مشكل الآثار ـ 1/333 و 329) اين ديدگاه را نيز پذيرفته و رأي خود را بر فرضيات و احتمالات بنا گذاشته و مي­گويد: ام سلمه داخل اهل بيت پيامبر است چون او همسرش است و همسرانش جزو اهلش­اند. چنانكه در حديث افك مي­فرمايد: چه كسي مرا از مردي نجات مي­دهد كه آسيبش به اهلم رسيده است، به خدا قسم درباره اهلم جز خير و خوبي چيزي سراغ ندارم، اينكه به ام سلمه مي­گويد: تو جزو اهل من هستي، احتمال دارد از اين قبيل باشد يا نه اينكه مقصودش اين بوده باشد كه او نيز داخل اهلی است كه در آيه آمده است.
ابو جعفر به برخي رواياتي كه بحث از ام سلمه در آنها به ميان آمده، استناد مي­كند، در يكي از آنها آمده: و نه گفت تو داخل اهل بيت هستي. در ديگري اينچنين مي­گويد: تو جزو همسران پيامبريد و تو بر خير يا رو به خير هستي. در روايتي ديگر آمده: گفتم اي رسول خدا آيا من اهل تو نيستم؟ گفت: بله. گفتم: زير عبا بروم؟ مي­گويد: پس از آنكه دعايش را براي آنان به پايان برد، به زير عبا رفتم.
من معتقدم روايت أخير داخل شدن ام سلمه در آيه را مي­رساند نه خارج شدن او، سوال همزمان بوده با پيوستنش به جمع كساني كه آيه آنها را در بر گرفته است. جواب پيامبر اين را تاييد مي­كند، رفتن او به زير عبا پس از ايشان با ادب نبوي سازگارتر و سزاوارتر است، چرا كه امكان ندارد پيامبر همسرش را با پسر عمويش به زير عبا ببرد.
به هر حال طحاوي كوشيده تا آيه از سياق و نظم خاص خود خارج نگردد ولي عجيب اين است كه برخي مي­گويند:
آيه تطهير از لحاظ نزول، نه بخشي از آيات همسران پيامبر است و نه ارتباطي با آنها دارد، بلكه يا به دستور پيامبر و يا هنگام نوشتن قرآن بعد از فوت ايشان ميان آن آيات قرار داده شده است.[28]
چطور ممكن است آخر آيه­اي به آغاز آن ملحق گردد ولي هيچ ارتباطي ميانشان وجود نداشته باشد؟ آنگاه چگونه امكان اين فراهم مي­شود كه آغاز آن با پيش و پس خود در ارتباط باشد، در حاليكه آخر آن هيچ تناسبي با آغاز نداشته باشد؟ و چه حكمتي در قرار دادن آن ميان اين آيات وجود دارد؟ شگفت­آورتر اينكه احتمال قرار دادن آن ميان آيات مزبور بدون دستور و راهنمايي پيامبر، وجود داشته باشد!!
طبرسي مي­گويد: هر گاه گفته شود انتها، آغاز و وسط آيات درباره همسران پيامبر است، سخن اين است كه: كسي كه عادت فصحاء را بداند، به رد و انكار آن نمي­پردازد، زيرا فصحاء عادت دارند سخن را از نوع خطابی به نوعي ديگر تفسيری تغيير دهند و دوباره به نوع اول بر مي­گردند. قرآن كريم پر از اين نوع سخنان است. و همچنين سخن و اشعار عرب.[29]
اين سخن گرچه از لحاظ دليل و بيان حكمت مقضي چنين اقدامي و به ويژه اگر تفسير به چيزي بي ارتباط با اصل موضوع باشد، ناقص است، ولي به درجه ديدگاه قبل نرسیده است.
نتيجه مي­گيريم: آيه تطهير شامل همسران و ديگر افراد خانواده پيامبر مي­گردد، ولي براي كسي كه مي­تواند بگويد: آيه شامل همسران پيامبر مي­گردد، هيچ گونه دليلي وجود ندارد كه خويشان ديگرش را از اين چارچوب خارج نمايد، چه دليلي شامل شدن آيه را براي دختران پيامبر منع مي­كند؟ فوت ايشان پیش از نزول آيه به اين معني نيست كه پاكيزه گردانيدن آنان در قيد حيات، مقصود نباشد، و با كدام دليل مي­توان از ورود ساير اولاد امام علي، جعفر، عقيل و عباس به آن جلوگيري به عمل آورد؟
اعتقاد به اينكه: آيه تنها شامل آن پنج نفر مي­شود، چگونه اين امكان را فراهم مي­سازد كه ديگر افراد امامان دوازدگانه را نيز شامل مي­گردد؟ و چرا شامل امامان زيديها، اسماعيلیها و يا ساير گروههاي شيعه كه بيشتر از هفتاد گروه هستند، نگردد؟
پس از اين به موضوع دلالت آيه بر معصوم بودن ائمه، مي­پردازيم. طوسي ـ كه اهل تشيع او را رئيس طائفه مي­نامند ـ مي­گويد: ياران ما با اين آيه استدلال مي­كنند كه: افراد اهل بيت پيامبر معصوم­اند  و درست نيست دچار اشتباه گردند، و اجماع ايشان عين واقعيت و بدور از اشتباه است. خلاصه اجماع آنها اين است كه: خواست خدا براي دور نگه داشتن پليدي از اهل بيت يا بدين شيوه است كه انجام عبادت و پرهيز از گناهان را از ايشان درخواست نموده، و يا عبارت از اين است كه: پليدي را از ايشان دور نگه داشته است يعني: ايشان را طوري آفريده كه از زشتيها امتناع ورزند، احتمال نخست جايز نيست چرا كه چنين اراده­اي در مورد همه مكلفين وجود دارد و اختصاص به اهل بيت ندارد، هيچ اختلافي هم در اين نيست كه خداوند با اين آیه امتيازي را به اهل بيت بخشيده كه ديگران را از آن بي نصيب كرده است، پس چطور ممكن است بدینگونه تاويل شود كه هيچ فضل و امتيازي را برايشان باقي نگذارد؟ از اين گذشته واژه (انما) همانند فعل (ليس) مي­باشد و لذا چكيده آيه چنين مي­شود: خداوند جز دور نگه داشتن اين نوع پليدي را از اهل بيت نمي­خواهد. پس آيه دال بر اين است كه دور نگه داشتن پليدي و ناپاكي از ايشان بالفعل صورت گرفته است. كه اين هم معصوم بودن آنها را مي­رساند.[30]
از ميان فرق شيعه تنها جعفريها اين ديدگاه را دارند كه با گفته هيچ يك از افراد اهل تاويل جور در نمي­آيد. آنچه را گفته­اند از چند جهت قابل تامل و نقد است:
أ ـ مخالفتشان با تمام اهل تاويل موجب مي­گردد كه سخن آنها غير مقبول از آب در آيد، مگر اينكه دليلي محكم و استوار آن را تاييد و تقويت سازد.
بـ ـ احاديث سابق روشن ساختند كه پيامبر خدا اهل عبا را فراخواند و برايشان دعا كرد كه خدا پليدي را از آنان دور نگه دارد و پاكيزه­شان گرداند، سپس وقتيكه ـ بنا به گفته شيعه ـ تصفيه و پالايش ايشان بالفعل صورت گرفته بود، ديگر چه نيازي به دعا و درخواست از خدا وجود داشت؟
ج ـ آيه تطهير ميان آيات امر و نهي واقع شده چيزيكه درخواست انجام عبادات و پرهيز از نافرمانيها را تاييد مي­كند تا به از بين بردن پليدي و پديد آمدن پاك­سازي بينجامد، و همچنين حديثي كه پيشتر بدان اشاره رفت اين را تقويت مي­نمايد و آن اينكه: پيامبر خدا مدت شش ماه هر گاه براي نماز بيرون مي­رفت از كنار خانه فاطمه مي­گذشت و مي­فرمود: اي اهل بيت وقت نماز خواندن رسيد ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا﴾ در اينجا ميان فرمان به نماز و آيه ارتباط وجود دارد.
د ـ حديثي كه از علي نقل شده، پيوند مزبور را بيشتر تقويت مي­سازد، كه مي­گويد:
پيامبر خدا، هنگام نماز صبح نزد ما آمد، در حاليكه من و فاطمه خوابيده بوديم، كنار در ايستاد و فرمود: آيا نماز نمي­خوانيد؟ در پاسخ گفتم: اي پيامبر خدا! دلهاي ما دست خداست، هر گاه بخواهد ما را از خواب بيدار مي­كند، مي­گويد: رسول خدا برگشت و چيزي نگفت، ولي وقت برگشتن شنيدم، در حاليكه با دستش رانش را مي­زد، مي­فرمود:﴿ وَكَانَ الْأِنْسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلاً﴾(الكهف: 54).[31]
در روايتي ديگر از امام علي آمده كه: پيامبر پيش ما آمد در حاليكه من و فاطمه خواب بوديم بيدارمان كرد و فرمود: بلند شويد و نمازتان را بخوانيد، مي­گويد: من كه چشمانم را مالش مي­دادم، نشسته بودم و مي­گفتم: قسم به خدا ما جز نمازي را كه خداوند برايمان مقرر كرده است، نمي­خوانيم، دلهاي ما در اختيار اوست، هر وقت بخواهد بيدارمان مي­كند: آنگاه رسول خدا در حاليكه با دستش رانش را مي­زد پشت به ما كرد و اين جملات را بر زبان مي­آورد: (ما جز نمازي را كه...!، ما جز نمازي را كه...! ﴿ وَكَانَ الْأِنْسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلاً﴾.[32]
در اينجا روشن مي­گردد كه پيامبر خدا تا چه اندازه بر دور نگه داشتن پليدي و پالايش افراد خانواده­اش حريص بوده و از سخنان علي ناراحت شده است.
هـ ـ ابن تيميه درباره آيه تطهير مي­گويد: اين آيه خبر از دور شدن پليدي و پديد آمدن پاكي نيست، بلكه دستور است به اهل بيت مانند اين آيه: ﴿ مَا يُرِيدُ اللّهُ لِيَجْعَلَ علَيْكُم مِّنْ حَرَجٍ وَلَـكِن يُرِيدُ لِيُطَهَّرَكُمْ﴾ (مائده: 6) (خداوند نمي­خواهد شما را به تنگ آورد و بلكه مي­خواهد شما را پاكيزه دارد، یا: ﴿ يُرِيدُ اللّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ وَيَهْدِيَكُمْ...﴾(نساء:26) و يا:﴿ يُرِيدُ اللّهُ أَن يُخَفِّفَ عَنكُمْ﴾ (نساء:28) (خداوند مي­خواهد كار را بر شما آسان كند.)
اراده در اينجا در بر گيرنده امر، محبت و خوشنودي است كه مستلزم به وقوع پيوستن مراد خداوند نيستند، و اگر اينگونه بود، مي­بايست هر كه خدا پاكيزگي وي را مي­خواست، پاك و پالايش مي­گرديد، سپس ديدگاه خود را با دعاي پيامبر براي ياران عبا، تقويت مي­كند.[33]
و ـ به اين نتايج دست يافتيم كه: آيه پاك­سازي درباره همسران پيامبر و ديگر اعضاي خانواده او يعني: آل علي، عقيل، جعفر و عباس فرود آمده است، هيچ كس معتقد به معصوم بودن اينان نيست، برگزيدن تنها آن پنج نفر نيازمند دليل و برهان مي­باشد و علاوه بر اين، دلايلي را كه بيان كرديم این تخصيص و برگزيدن را نفي مي­كنند.
تنها نكته­اي كه در اين زمينه باقي مانده اين كه: طوسي اعتقاد داشت حمل اراده بر اين معني (انجام عبادات و پرهيز از معاصي) جايز نيست چون اين نوع اراده براي همه انسانها يكسان مي­باشد، حال آنکه گمانی در آن نيست كه خدا از طريق اين آيه امتيازي را به اهل بيت عطا نموده كه هيچ فرد ديگري را همتاي آنان قرار نداده است. پس چطور امكان دارد آيه بر گونه­اي تفسير شود كه هيچ گونه وجه امتيازي براي اهل بيت باقي نگذارد؟!
اين بود استدلال عقلي طوسي، ولي آيا دلايلي كه ما آورديم با چنين دليلي نقض مي­شوند؟! گفته او اگر صحيح هم باشد چونكه آيه به خصوص درباره همسران پيامبر نازل شده. پاداش چند برابري براي ايشان در نظر گرفته شده است، و اين هم باعث مي­شود كه آنان به پالايش و دور نگه داشتن پليدي نزديك­تر باشند. چنانكه امتياز نزول وحي در منازل آنها نيز بدانها اختصاص يافته است. ولي ما معتقديم: اراده پاك­سازي گرچه براي همه مكلفان يكسان مي­باشد ولي اهل بيت امتياز ويژه­اي در اين زمينه دارند و به ويژه براي ياران عبا سهم بيشتري در نظر گرفته شده است. اين نوع تاويل منزلت و امتياز ايشان را نمي­كاهد، ولي معصوم بودن را هم برايشان ثابت نمي­كند.
بر اين اساس، استناد به آيه تطهير پذيرفته شده نخواهد بود، و لذا تخصيص آن به پنج نفر پرهيزكار ثابت نيست، و تاويل و تفسير آن نيز به گونه­اي كه عصمت را برايشان ثابت كند، فاقد دليل خدشه ناپذير مي­باشد. حال آنكه آنان به دليل مسلم بودن عصمت ـ به گمان خويش ـ اعتقاد به امامت ايشان را پيدا كرده­اند.


4ـ معصوم بودن ائمه
پيشتر گفتيم: شيعه معتقد به عصمت امامان خود هستند، يعني در طول عمرشان از سن كودكي گرفته تا سن پختگي و كمال عقلي دچار خطاي عمدي، اشتباهي و فراموش كاري نخواهند شد. يكي از دلايلشان آيه: ﴿ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾ است. مي­گويند: اين آيه روشن مي­سازد كه بايد امام از زشتيها بدور باشد، چون خداوند، دست­يابي ستمكاران را به منصب امامت رد كرده است، و كسي كه معصوم نباشد ستمكار است يا براي خود و يا براي ديگران. اگر گفته شود: خداوند تسلط ستمكار را بر منصب امامت هنگام ستمكاريش منع نموده است. هر گاه توبه كرد ستمكار ناميده نخواهد شد و جايز است بدان دست يابد. در جواب مي­گوييم: ستمكار اگر توبه هم كند از اينكه آيه او را در حال توبه­ شامل گردد، خارج نمي­گردد. وقتي خدا دست­يابي وي را بدان رد كند، يعني هيچ گاه نمی­تواند آن را تصاحب كند بدون تفاوت ميان اوضاع و احوال مختلف، و لذا واجب است آيه بر همه اوقات حمل گردد.[34]
سپس گفته­اند: خداوند دو نفر را از ارتكاب نافرمانيها و زشتيها دور نگه داشته كه هيچ­گاه بت را عبادت نكرده­اند، ايشان: محمدبن عبدالله و علي ابن طالب است، يكي را براي رسالت و ديگري را براي امامت و پيشوايي برگزيد، و اما جانشينان سه­گانه ديگر معصوم نبودند، پس ايشان ستمكارند و شايستگي احزار مقام امامت را ندارند.
در اين جا نيز نكات زير را تحليل مي­كنيم:
أ ـ آيه شريفه : ﴿ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾ را مي­توان به گونه­هاي متعدد تاويل كرد،[35] احتمال دارد مقصود، قرار دادن ابراهيم در كسوت و لباس پیامبری باشد كه مردم به او تاسي جويند، زيرا پيروان اديان مختلف معتقد به اويند و به پيامبريش اعتراف مي­كنند. و احتمال دارد، منظور پيشوايي باشد از پيشوايان كه نيكوكاران او را سرمشق خويش قرار دهند. در تاويل عهد نيز اختلاف نظر وجود دارد: برخي گفته­اند: رسالت و وحي است و برخي هم گفته­اند: پيشوايي است كه اين تاويل دوم از تاويل پيشين بر مي­آيد و روايتهاي متعددي نيز ان را تقويت مي­نمايند. از ابن عباس نقل شده كه درباره : ﴿ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾  گفته: يعني: هيچ پيماني را با ستمكاران نمي­بندم، اگر هم بندم نقضش مي­كنم. از مجاهد، و مقاتل بن حبان نيز چنين نقل شده است. ثوري از هارون بن عنتره از پدرش گزارش مي­كند كه: يعني: هيچ ستمكاري داراي عهد و پيمان نيست. عبدالرزاق از محمد از قتاده نقل مي­كند كه: يعني ستمكاران در آخرت بدان عهد دست نمي­يابند ولي در دنيا بدان دست يافته است چرا كه به خدا ايمان آورده، مي­خورد و به زندگي خود ادامه مي­دهد. ابراهيم نخعي، عطاء، حسن و عكرمه نيز چنين گفته­اند. ربيع­بن انس مي­گويد: عهدي را كه خداوند به بندگانش مي­سپارد. دينش است كه به ستمكاران نمي­رسد، مگر نمي­بيني كه خداوند مي­فرمايد: ﴿ وَبَارَكْنَا عَلَيْهِ وَعَلَى إِسْحَقَ وَمِن ذُرِّيَّتِهِمَا مُحْسِنٌ وَظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ مُبِينٌ﴾ (صافات: 113) (ما به ابراهيم و اسحاق خير و بركت داديم از دودمان اين دو نيكوكار به وجود آمدند و هم افرادي كه آشکارا به خود ستم كردند.) يعني: اي ابراهيم! همه افراد دودمان تو نيكوكار و بر حق نيستند. از ابن علیه، عطاء و مقاتل بن حيان نيز چنين روايت شده است. جوبيربن ضحاك مي­گويد: دشمني كه از امرم سرپيچي مي­كند، به فرمانبرداريم دست نمي­يابد و جز به دوستي كه اطاعتم مي­كند نمي­بخشم. علي­بن ابي طالب از پيامبر نقل مي­كند كه درباره آيه فرمود: اطاعت و فرمانبرداري از من جز در كارهاي نيك و پسنديده نيست. پس مادام در تاويل آيه اختلاف نظر وجود دارد، مسلم دانستن آنچه جعفريها بدان اعتقاد ورزيده­اند فاقد دليل خواهد بود. ساير دلايل نيز رد مي­شوند.
ب ـ ولي با وجود اين، اختلافي در آن نيست كه ستمكار سزاور پيشوايي مسلمانان نمي­باشد. زمخشري مي­گويد: چگونه ممكن است كسي كه حكم و شهادتش جايز، نيست، فرمانبرداري از او واجب نيست، اخبارش پذيرفتني و براي امامت نماز پيش انداخته نخواهد شد، امامت و پيشوايي مسلمانان را به عهده گيرد؟ ابو حنيفه  رضی الله عنه  پنهاني فتواي وجوب ياري دادن زيدبن علي رضی الله عنه  تحويل دادن اموال و دارايي به او، و همراهي او در شورش عليه راهزن و غارتگر كه خود را خليفه نامگذاري كرده بود، مانند: دوانيقي و امثال او صادر نمود.[36] زني به او گفت: پسرم را بر همراهي ابراهيم و محمدبن الحسين راهنمايي و دستور دادي تا كشته شد. گفت: اي كاش من به جاي پسرت بودم. چگونه جايز است يك نفر ستمكار را به امامت منصوب كرد، در حاليكه وجود امام براي دفع و ستم است. هر گاه ستمكاري براي منصب امامت گمارده شود، ضرب­المثل معروفي تداعي مي­شود كه: كسي كه چوپاني را از گرگ بخواهد ستم كرده است.[37]
ج ـ نمي­شود پذيرفت غير معصوم اجباراً ستمكار است، يا غير ستمكار حتماً معصوم است. ميان معصوم بودن و ستمكار نبودن فاصله­ي زيادی وجود دارد، گناهكار پيش از تكليف نه ستمكار است و نه مورد حساب و بازخواست قرار مي­گيرد. كسي كه اندكي گناهان صغيره را مرتكب شده باشد و با توبه و استغفار اثرات آن را از بين برده باشد، ظالم به شمار نمي­آيد، و گناهاني كه از روي اشتباه و فراموشي انجام شده باشند ـ همانگونه كه پيامبر خدا مي­فرمايد ـ مورد محاسبه قرار نمي­گيرند: گناهي كه از روي خطا، فراموشي و اجبار انجام شده باشد، از امتم برداشته شده است.[38] آيه زير هم اين مسأله را تاييد مي­نمايد: ﴿رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَّسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا﴾ (بقره:286) (پروردگارا! اگر ما فراموش كرديم يا به خطا رفتيم ما را مگير.)
د ـ آلوسي معتقدات اهل تشيع را اينگونه پاسخ مي­دهد: گروهي از شيعه آيه ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا....﴾ را بر نفي امامت ابوبكر، عمر و عثمان مستند خويش قرار داده­اند، چرا كه ايشان مدت زيادي شرك ورزيدند، شرك هم ستم بزرگي است و ظالم هم بر نص قرآن شايستگي حمل بار سنگين پيشوايي را ندارد. جواب اين است: نهايت چيزي كه از آيه مزبور برداشت مي­شود اينكه: ستمكار در حين ظلم نمي­تواند به امامت دست يابد، ولي سه نفر فوق وقتي به امامت دست يافتند كه در اوج ايمان و نهايت عدالت بودند. آنگاه مي­گويد: كسي كه مرتكب كفر يا ظلم شده و سپس توبه کرده و كردارهاي شايسته انجام داده است. از نظر لغت، عرف و شرع نيز صحيح نيست واژه كفر يا ظلم بر او اطلاق گردد. زيرا چنانچه در علم اصول مقرر شده: صیغه­ی مشتق كه به كسي نسبت داده مي­شود، در زماني كه به صورت بالفعل در او وجود داشته باشد حقيقت ناميده مي­شود و در غير اين صورت مجاز، مجاز نيز به صورت پيوسته و مداوم نيست بلكه حالت معمول و مرسوم دارد، وگرنه جايز مي­باشد واژه بچه بر كهنسالي،خوابيده بر بيداري، ثروتمند بر نيازمندي، گرسنه بر سيري، زنده بر مرده­ي و عكس اينها اطلاق گردد. و نيز اگر مجاز صورت پيوسته داشته باشد لازم مي­آيد: كسي كه سوگند خورده باشد كه به كافر سلام نكند، بلافاصله بر مومني سلام كند كه چند سال پيش كافر بوده، سوگندش شكسته شود، و كسي نيز چنين سخني نگفته است.[39]
هـ ـ اينكه گفته مي­شود امام علي هيچ­گاه براي بت كرنش نكرده، قطعي نيست، و دليل صحيحي را نيز كه آن را به اثبات برساند، نيافته­ام، ولي اينكه او در سنين كودكي اسلام آورد، در خانه پيامبر بزرگوار پرورش يافت و پسر عموي خويش (پيامبر را) الگو و سرمشق قرار داد، احتمال مزبور را تقويت مي­سازد. و لذا بعد از خديجه نخستين كسي بود كه به اسلام گرويد.
كساني كه هيچ گاه براي بت سجده نبرده­اند بسيار زيادند، مانند آن دسته از صحابه كه از اوان كودكي در محيطي اسلامي پرورش يافته، سپس آنهايي كه در اين نوع محيط ديده به جهان گشوده­اند. پس اين امر، به عنوان امتيازي براي اميرالمومنين به حساب نمي­آيد.
و ـ دور بودن از گناهان بزرگ و كوچك، عمدي، اشتباهي و بر اثر فراموشي از بدو تولد تا دم مرگ، در تضاد با فطرت و طبيعت بشري مي­باشد. عقل آن را نمي­پذيرد مگر به كمك دليلي نقلي كه قطعي و خدشه­ناپذير باشد. اين آيه نه تنها موضوع دلالت قرآن كريم بر چنين عصمتي حتي براي برترين انسانها كه خداوند او را براي حمل آخرين پيام و رسالتش برگزيد، منافات دارد. اين بحث را در پايان­نامه­اي كه براي كسب  مدرك فوق­ ليسانس نوشته بودم، اثبات نموده­ام.[40] در فصل پنجم اين بخش نيز بدان مي­پردازم.
ز ـ ياران بزرگوار او اعم از مهاجرين و انصار كه خدا از ايشان خشنود شده و آنان نيز از خدا راضي­اند، و قرآن كريم بيش­تر از يك بار به بر شماردن ويژگيهاي آنان پرداخته و مي­فرمايد: ﴿كُنتُمْ خَيرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ﴾ (آل عمران: 110) (شما بهترين امتي هستيد كه به سود انسانها پديدار گشته­ايد.)، مسلمان چطور به خود اجازه مي­دهد كه ايشان را در گروه ستمكاران بر شمارد؟! اين سخن چطور بر زبان كسي جاري مي­شود كه مي­گويد: ظلم براي ذم بكار مي­رود و جايز نيست جز بر كسي كه سزاوار نفرين است، اطلاق گردد، چون خداوند مي­فرمايد:﴿ أَلاَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ﴾[41] (هود:18) (هان! نفرين خدا بر ستمگران باد.)
چگونه ممكن است قرآن كريم ايشان را به عنوان بهترين امت قلمداد كند آنگاه آيتي از آيات آن مبني بر اينكه ايشان نفرين شدگانند، تاويل گردد؟ بنابراين لازم است جعفريها در تاويل و ديدگاه مبتني بر آن تجديد نظر نمايند.
به هر حال، آيه مزبور بر اين امر دلالت نمي­كند كه بايد پيشواي مسلمانان بعد از پيامبر، علي ابن ابي طالب و يا هر شخص ديگري باشد.


5ـ ماجراي غدير خم
جعفريها اعتقاد دارند خداوند پيامبرش را دستور داد: علي را به طور صريح نام ببرد و به عنوان پيشواي مردم تعيين نمايد، و پيامبر نيز پس از ترديدي كه در اين باره داشت، فرمان الهي را گردن نهاد و پس از بازگشت از (حجه­الوداع = حج خداحافظي) در غدير خم، مسلمانان حاضر را از آن مطلع ساخت، بحث از سخنانی كه پيامبر خدا در غدير ايراد نموده است که به سنت ارتباط دارد، آنان سه آيه را نيز نام مي­برند كه ـ به زعم آنان ـ ارتباط به حادثه مزبور دارد دو آيه از سوره مائده و آغاز سوره معارج كه قبلاً بدانها اشاره نموديم. آيه تبليغ اين است كه مي­فرمايد:﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ﴾ )المائده: 67) (اي فرستاده! هر انچه از سوي پروردگارت بر تو نازل شده است برسان و اگر چنين نكني، رسالت خدا را نرسانده­اي و خداوند تو را از مردمان محفوظ مي­دارد. خداوند گروه كافران را هدايت نمي­كند.) برخي از ايشان تنها به اين نكته اكتفا نكرده­اند كه آيه درباره علي نازل شده است، بلكه اقوال و روايات متعددي را در سبب نزول آن ذكر مي­كنند. طوسي مي­گويد:[42] در مورد سبب فرود آمدن اين آیه چهار ديدگاه وجود دارد:
أ ـ محمدبن كعب قرظي و ديگران مي­گويند: يك نفر اعرابي (عرب صحرانشين) تصميم گرفت پيامبر را به شهادت برساند، شمشير از دستش افتاد. شروع كرد به كوبيدن سرش به سنگي تا مغزش از هم پاشيد. (سپس خداوند اين آیه را نازل كرد)
ب ـ پيامبر از قريش مي­ترسيد، خداوند با فرود آوردن آيه مزبور ترس را از دل پيامبر بدر كرد. برخي گفته­اند: عده­اي از صحابه پيامبر را نگهباني مي­دادند، وقتي آيه فرود آمد فرمود: به خانه­هايتان برگرديد، خداوند مرا از مردم مصون داشت.
ج ـ عايشه مي­گويد: هدف از نزول آيه از بين بردن توهمي بود كه پيامبر چيزهايي از وحي را به خاطر ترس پنهان داشته است.
د ـ ابو جعفر و ابو عبدالله مي­گويند: خداوند متعال وقتي به پيامبر وحي كرد كه علي را به عنوان جانشين خود تعيين كند، مي­ترسيد اين امر براي گروهي از صحابه غير قابل تحمل باشد خداوند اين آيه را نازل فرمود تا بر انجام ماموريت محوله تشويق گردد.
طوسي به بررسي اقوال گذشته و ترجيح يكي از آنها نمي­پردازد. ولي بسياري از پيروانش روايتهایي را مستند خويش قرار داده­اند كه به گمان آنها، به منزله جانشين قرار دادن علي قلمداد مي­شوند،[43] ولي ظاهر آنها بر اين امر دلالتي ندارند روايات در بالاترين درجه به مرتبه صحت نمي­رسند، در آنها چيزيكه از پيامبر نقل شده باشد، وجود ندارد، علاوه بر اين، ما روايت صحيحي از طرف جمهور در دست نداريم كه ديدگاه جعفريها را تاييد نمايد. پس بايد آراء مفسرين را در اين باره تحليل و بررسي نماييم:
طبري در تفسير آيه مي­گويد: اين دستوري است از طرف خدا به پيامبرش محمد r كه به يهوديها و مسيحيهاي اهل كتاب ـ آنانيكه خداوند داستان ايشان را در اين سوره آورده، و به ذكر معايب، پليدي عقيده، گستاخيشان در برابر پروردگار، حمله نمودن به پيامبران، تحريف كتاب خدا، فاسد بودن غذا و خوراكشان و نيز به معايب ساير مشركان پرداخته است ـ اعلام كند آنچه را خداوند در حق ايشان نازل كرده است اعم از: معايب، كم بها جلوه دادن، فرو كاستن شخصيت و نكوهش كردنشان، و آنچه آنان را بدان دستور داده پاسخ نموده است، و اينكه از آنها وحشت­ نداشته باشد كه گزندي به او برسانند و از زياد بودن شمار آنان و كمي همراهانش بيمناك و پريشان خاطر نباشد، و در راه خدا از احدي نترسد، چرا كه خداوند از او در برابر همه مخلوقات و ضرر و زيانهايشان، دفاع مي­كند. و همچنين به او اعلام نموده كه اگر در ابلاغ وحي كوتاهي كند، اگرچه مقدار اندكي هم باشد مرتكب گناه بزرگي مي­شود. آنچه را بيان داشتيم مورد پذيرش اهل تأويل است[44]
آنچه اهل تاويل گفته­اند با سياق آيات، هم­خواني دارد. ناديده گرفتن آرايش آيات و جدا كردن آغاز از انجام آن بدون دليل معتبر جايز نيست.
طبري پس از اينكه اتفاق نظر اهل تاويل درباره هدف از آيه را پيش مي­كشد، به اختلاف نظر آنان در مورد سبب نزول آن اشاره مي­كند، برخي گفته­اند: سبب نزول آن، تصميم آن يك نفر اعرابي درباره به قتل رساندن پيامبر بود كه خداوند پيامبرش را در برابر او حمايت و پشتيباني كرد. عده­اي هم مي­گويند: بلكه به خاطر ترس پيامبر از قريش نازل گشت كه بدين وسيله اطمينان خاطر به او داده شد. روايت مورد استناد طرفين را نيز ذكر مي­كند.
ولي حافظ ابن كثير در مورد آيه مزبور تفصيل فراوان داده مي­گويد:
خداوند، بنده و پيامبرش را با نام رسول مورد خطاب قرار مي­دهد، او را به تبليغ همه آنچه به او امر نموده، دستور مي­دهد و او نيز به نحو احسن او امر الهي را اجرا نمود. امام بخاري هنگام تفسير اين آيه مي­گويد: محمدبن يوسف از سفيان، از اسماعيل، از شعبي، از مسروق، از عايشه ـ رضی الله عنها ـ نقل مي­كند كه: هر كه گفت: پيامبر چيزي را از وحي پنهان كرده، دروغ گفته است، و خداوند مي­فرمايد:﴿ يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ﴾ بخاري در اينجا حديث را به طور مختصر مي­آورد ولي در جاهاي ديگري از صحيحش مفصلاً به ذكر آن مي­پردازد. اين حديث را مسلم در كتاب (الايمان) ترمذي و نسائي در كتاب (التفسير) با سندهایشان از راههای زیادی از عامر شعبي از مسروق بن الاجدع از عايشه نقل مي­كنند. همچنين در صحيحين از عايشه نقل شده كه: اگر محمد r چيزي را از قرآن پنهان مي­كرد اين آيه را مخفي نگه می­داشت كه مي­فرمايد: ﴿ وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ﴾ احزاب ـ 37: (تو چيزي را در دل پنهان مي­داشتي كه خداوند آن را آشكار مي­سازد. و از مردم مي­ترسيدي در حالي كه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسي.)
ابن ابي حاتم مي­گويد: احمدبن منصور رمادي از سعيدبن سليمان از عباد از هارون بن عنتره، از پدرش روايت مي­كند كه پيش  ابن عباس بودم، مردي آمد و به او گفت: كساني پيش ما مي­آيند و مي­گويند: شما چيزي را داريد كه پيامبر خدا به مردم اعلام نكرده بود، ابن عباس گفت: مگر نمي­داني كه خداوند مي­فرمايد: ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ...﴾ به خدا سوگند هيچ سخن خوب و بدي نبود كه پيامبر خدا به ما نگويد. در صحيح البخاري نيز در روايت ابو جحيفه وهب ­بن عبدالله السوائي آمده كه: به علي گفتم: آيا چيزي از وحي پيش شماست كه در قرآن نباشد؟ گفت: نه، سوگند به كسي كه دانه را شكافت و جان را آفريد، مگر بينشي را كه خدا درباره قرآن به شخص بدهد و آنچه در اين صحيفه است. گفتم: چه چيزي در اين صحيفه است؟ گفت: عقل (يعني خون) آزاد نمودن اسير و اينكه مسلماني در برابر كشتن كافري قصاص نشود.
بخاري مي­گويد: زهري گفت: از خدا رسالت و پيام، ابلاغ و رساندن به عهده پيامبر، و ما نيز مكلف به پذيرفتن و گردن نهادن به آن هستيم. امت، به اعلام رسالت و اداي امانت از طرف پيامبر اذعان نمودند، در بزرگترين گردهمايي (خطبه روز حجه الوداع) با حضور حدود چهل هزار صحابه موضوع را مطرح كرد و از ايشان اظهار نظر خواست. چنانچه در صحيح مسلم از جابربن عبدالله روايت شده كه: پيامبر خدا در خطبه آن روز فرمود: اي مردم! درباره من از شما سوال مي­شود. چه جوابي خواهيد داد؟ گفتند: شهادت مي­دهيم كه تو ابلاغ كردي، مسئوليت را به پايان بردي و دلسوزي نمودي. پيامبر انگشتش را رو به آسمان بلند مي­كرد و به سوي ايشان برگشت مي­داد و مي­گفت: خدايا! آيا رساندم. امام احمد مي­گويد: ابن نمير از فضيل ابن غزوان از عكرمه از ابن عباس نقل مي­كند كه: پيامبر خدا روز حجه­الوداع اظهار داشت: اي مردم! امروز چه روزي است؟ گفتند: روز حرامي است. گفت: اين شهر كدام شهر است؟ گفتند: شهر حرامي است. گفت: اين ماه كدام ماه است؟ گفتند: ماه حرامي است. گفت: همانا داراييتان، خونتان و شخصيتتان بر يكديگر حرام است مانند حرمت امروز در اين شهر و در اين ماه. چند بار اين جملات را تكرار كرد. ابن عباس مي­گويد: به خدا قسم اين سفارشي است كه به سوي پروردگارش بر
مي­گردد. سپس گفت: هان! بايد كسي كه اينجا حضور دارد به كساني كه غائبند برساند، و بعد از من به كفر برنگرديد كه گردن يكديگر را بزنيد. بخاري روايت مشابهي را از علي­بن مديني، از يحيي­بن سعيد، از فضيل بن غزوان، نقل مي­كند.
گفته خداوند كه: ﴿ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ﴾ يعني اگر آنچه را برايت فرستاده­ام، به مردم نرسانيد، پيام خدا را ابلاغ نكرده­اي، يعني عواقب آن را اگر به وقوع مي­پيوست، مي­دانست. علي ابن ابي طلحه از ابن عباس نقل مي­كند كه معني آيه چنين است: اگر آنچه از سوي پروردگارت بر تو فرود آمده، پنهان كنی، پيام وحي را به مردم نرسانده­ايد.[45]
سپس ابن كثير سخنانش را ادامه مي­دهد تا آنچه را كه متعلق به آخر آيه است، روشن سازد، و در اين راستا به حيله و نيرنگ مشركان و اهل كتاب براي پيامبر كه خدا او را از حيله آنان محفوظ داشت، اشاره كند، پس از آنكه به گوشه­اي از آن اشاره می­نمايد مي­گويد: نمونه­هاي بسياري از اين دست وجود دارد كه ذكر آنها بحث را به درازا مي­كشاند از آن جمله است: آنچه درباره آيه اظهار داشته­اند.[46] و در ادامه به برخي از روايات كه طبري و ديگران گفته­اند، اشاره مي­كند.
بدين ترتيب در مي­يابيم كه تفسير آيه كريمه با ديدگاه جعفريها سازگاري ندارد.
علاوه بر آنچه مفسرين گفتند، امام احمد و صاحبان سنن چهارگانه از ابن عباس نقل مي­كنند كه: رسول خدا بنده­ي ماموري بود، به خدا سوگند آنچه را بدان ماموريت يافته، ابلاغ كرد، و مارا به استثناي مردم با سه چيز تمايز بخشيد: وضو را به صورت كامل بگيريم، صدقات و خيرات را نخوريم و خر را سوار بر اسب نكنيم.[47] سند اين روايت صحيح مي­باشد كه نص آن با تاويل جعفريها تضاد دارد.
از اين گذشته، برخي از مفسران ديدگاه شيعه را مورد نقد و بررسي و نادرستي آن را آشكار ساخته­اند. آلوسي هنگام تفسير آيه مي­گويد: روايات غدير كه در آنها دستور جانشين قرار دادن وجود دارد، از ديدگاه اهل سنت غير صحيح و نا مقبول هستند[48] اين گفته را تاييد مي­نمايد و آنگاه مي­گويد :آنچه ادعای اهل تشیع (نزول آیه راجع به خلافت) را ناممکن می­سازد، و ثابت می­کند موصول در آیه (ما) خاص است، جمله­ی: ﴿وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾ است، زیرا واژه­ی (ناس) گرچه عام است ولی در اینجا مراد از آن تنها کافران می­باشد، دلیل آن هم پایان آیه است که می­فرماید:﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ﴾ چون در مقام دلیل­آوری برای حفظ و نگهداری پیامبر از مردم است. در این بخش اخیر به جای ضمیر اسم ظاهر آورده شده یعنی خداوند ایشان را به آرزوهای پلیدشان راجع به تو به هدایت نمی­کند. پس مادام مراد از (الناس) کفار باشد نمی­شود منظور از (ما) خلافت باشد چون ترسی که شیعیان گمان می­برند ـ که شاید پیامبر خدا در امر تبلیغ و اعلام خلافت ترسیده باشد ـ باید از صحابه بوده باشد از آنجا که برخی از آنان ـ پناه بر خدا ـ طمع دست­یابی به آن را داشته است، و چون دیده که از آن محروم گشته در صدد آسیب رساندن به پیامبر خدا بوده است که نتیجه­ی آن ـ پناه بر خدا ـ کافر بودن آنان می­باشد و اشکالات مهمی لازم می­آید کوچکترین آنها نسبت دادن فسق یا بزدلی و یا تقیه به امیرالمومنین علی  رضی الله عنه  می­باشد حال آنکه او کسی بود که در راه خدا به ملامت هیچ ملامت­گری توجه نمی­کرد و جز خدا از هیچ کس نمی­ترسید: آلوسي در استدلال از طريق ارتباط آيات با يكديگر، و تاويل آن به روش جمهور مفسرين، كه نيازمند دليل نيست، موفق شده است، زيرا تاويل جمهور، پذيرفتن ظاهر و عموميت لفظ است و آرايش آيات نيز آن را تاييد مي­كند. ولي تخصيص آن به موضوع جانشين قرار دادن امام علي نيازمند دلايلي صحيح­تر و قوي­تر از دلايل جمهور است، كه اين را نيافته­ام. روايات مربوط به غدير به صورت مفصل در بحثي متعلق به سنت پيامبر اكرم، مورد تحليل و موشكافي قرار خواهند گرفت.
آيه ديگري در سوره مائده هست كه تاويلات مختلي درباره آن وجود دارد: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي﴾ (مائده:3) (امروز دين شما را برايتان كامل كردم و نعمت خود را بر شما تكميل نمودم.) اهل تاويل در مورد مراد از كمال دين اختلاف نظر دارند، برخي مي­گويند: مقصود اين است كه: اي مومنان امروز فرائض، حدود، اوامر و نواهي، حلال و حرام، فرود آوردن كتاب، توضيح آنچه بر زبان پیامبر فرستاده­ام برايتان فرستادم و راهنمايي درباره آنچه بدان نيازمنديد، همه اينها را بر شما كامل نمودم و بعد از اين چيزي به آن افزوده نمي­شود.
عده­اي ديگر گفته­اند: خداوند، روزي كه اين آيه را بر پيامبر فرود آورد، به او و پيروانش اعلام كرد كه دينشان را تكميل كرده است، بدينگونه كه شهر مكه را مختص آنان قرار داد و مشركان را از آن بيرون راند، تا جايي كه مسلمانان بدون همراهي مشركين مراسم حج را به جاي آوردند، اين راي مورد تاييد و پذيرش طبري است.[49]جعفريها در تاويل آيه دو ديدگاه دارند، ولي آنها اضافه مي­كنند كه آيه پس از آنكه پيامبر امام علي را به عنوان پيشواي مردم تعيين كرده بود، فرود آمد. اين رأي را از امام باقر و امام صادق نقل مي­كنند و معتقدند: ولايت آخرين فريضه­اي است كه خداوند نازل كرده و بعد از آن، فرض ديگري نازل نشد.[50]
طبرسي، آيه را به ولايت علي تفسير مي­كند، و روايتي را از ابو سعيد خدري نقل مي­كنند كه: پيامبر پس از نزول آيه گفت: الله اكبر بر كامل نمودن دين، تمام كردن نعمت، خشنودي پروردگار از رسالتم و سرپرستي علي بعد از من.
ولي طوسي اين روايت را نمي­آورد و آيه ﴿…وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي﴾ را اينگونه تفسير مي­كند: خداوند همه مومنان را مورد خطاب قرار مي­دهد كه نعمت خويش را برايشان تمام كرد، بدين شيوه كه: آنان را بر مشركان پيروز و از شهرشان بيرون راند، اميد به بازگشت مومنان به كفر را از سرشان بيرون كرد و اختصاص دادن حج و شهر مكه به مسلمانان، ابن عباس، قتاده و شعبي نيز چنين ديدگاهي دارند. طوسي اشاره­اي به مسأله ولايت و جانشيني نمي­كند، مگر اينكه اين را از پيشواي مفسران (طبري) بازگو مي­كند، چرا كه طبري در تفسيرش مي­گويد: مقصود خداوند اين است كه: مومنان! من نعمت خود را بدينگونه بر شما كامل نمودم كه: شما را بر دشمن من و شما پيروز گردانم، مشركين را از شهرتان بيرون راندم و اميدشان به برگشت و دست كشيدن شما را از سرشان بيرون كردم. اهل تاويل نيز در این باره همين ديدگاه را دارند. از ابن عباس نقل شده كه: مسلمانان و مشركان با هم به حج مي­رفتند، ولي وقتي آیه برائت فرود آمد، مشركين از بيت­الله اخراج شدند، و مسلمانان به تنهايي و بدون وجود آنان مراسم حج را بر پا مي­داشتند، اين، از جمله اتمام نعمت بود.
از قتاده نقل شده: آيه مزبور روز عرفه وقتي بر پيامبر صلی الله علیه و سلم شد كه مشركان از مسجدالحرام بيرون رانده شده بودند و مسلمانان به تنهايي حج مي­كردند. شعبي مي­گويد: آيه در عرفات هنگامي نازل شد که برج عظمت جاهليت منهدم و شرك و بت­پرستي رو به زوال گزارده بود. و مشركان در آن سال با مسلمانان حج نكردند.
عامر مي­گويد: در عرفات در حالي بر پيامبر نازل گشت كه مردم دور او حلقه زده بودند، عظمت و مناسك دوران جاهلي از هم پاشيد، بت­پرستي متلاشي شد و ديگر يك نفر به صورت لخت كعبه را طواف نكرد. خداوند آيه (اليوم...) را فرود آورد. از شعبي نيز همين سخن روايت شده است روايتهاي قتاده و شعبي كه طبري بدانها اشاره مي­كند با آنچه گفته مي­شود  آيه در غدير نازل شده همخواني ندارند روايات صحيح ديگري نيز وجود دارند كه فرود آمدن آيه در روز عرفه را به اثبات مي­رسانند. طبري چند تا از اين روايتها و چند روايت متضاد با آنها را نيز ذكر مي­كند و مي­گويد: برترين رأي درباره زمان آيه، رأي عمربن الخطاب است كه مي­گويد: در روز عرفه كه روز جمعه هم بود، نازل شد. چون سند روايت عمر صحيح مي­باشد ولي سند روايتهاي ديگر ضعيف و سست­اند.
حافظ ابن كثير مي­گويد: امام احمد از ابو جعفربن عون، ابوالعميس، از قيس­بن مسلم، از طارق نقل مي­كند كه: يك نفر يهودي پيش عمر  رضی الله عنه  آمد و گفت: اي اميرالمومنين، شما آيه­اي را در قرآن مي­خوانيد كه اگر بر ما نازل مي­شد آن روز را جشن مي­گرفتيم عمر گفت: كدام آيه؟ گفت: آيه: ﴿الْيَوْمَ أَكمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ﴾ عمر گفت: قسم به خدا من روز و ساعتي را كه در آن بر پيامبر نازل شد مي­دانم كه شامگاه روز عرفه بود[51]. بخاري از حسن بن صباح، از جعفربن عون، همان را روايت مي­كند، همچنين مسلم، ترمذی و نساني نيز از طرق متعددي از قيس بن مسلم روايت مي­نمايند. تعبير امام بخاري تفسير آيه كه از طريق سفيان ثوري از قيس از طارق نقل مي­كند اين است كه طارق مي­گويد: يهوديها به عمر  رضی الله عنه  گفتند: شما در قرآن آيه­اي را مي­خوانيد اگر بر ما فرود مي­آمد آن روز را جشن مي­گرفتيم. عمر گفت: من مي­دانم چه زماني نازل شد، كجا نازل شد و پيامبر خدا كجا بودند، روز عرفه نازل شد كه قسم به خدا من هم عرفه بودم. سفيان مي­گويد: شك دارم كه آيا روز جمعه بود يا نه؟. شك سفيان اگر در مورد روايت باشد به عنوان احتياط در اينكه آيا استادش خبر آن را به او داده يا نه تلقي مي­شود؟ و اگر هم در مورد اين باشد كه روز وقوف در عرفه جمعه بوده يا خير، اين چيزي است كه گمان ندارم از سفيان سر بزند، زيرا جمعه بودن روز عرفه چيزي است يقيني وهيچ يك از كساني كه به ثبت غزوات و زندگينامه­اي پيامبر پرداخته و هيچ كدام از فقيهان نيز در آن اختلافي ندارند. در اين باره احاديث متواتري نقل شده كه ترديدي در صحيح بودن آنها وجود ندارد. اين حديث از راه­هاي مختلفي از عمر روايت شده است.
پس از اين، ابن كثير به ذكر آن دسته از روايات طبري مي­پردازد كه سندشان صحيح مي­باشد. و همانگونه كه گفته شد، نزول آيه در روز جمعه را روشن مي­سازند. آنگاه، روايتهاي متعارض با آنها را مي­آورد كه طبري سند آنها را ضعيف و سست خواند از جمله آنچه از ربيع­بن انس روايت شده كه: آيه در حجه­الوداع نازل گشت و مي­گويد: ابن مردويه از طريق ابو هارون عبدي از ابو سعيد خدري نقل مي­كند كه: روز عيد غدير خم بر پيامبر فرود آمد، زماني كه به علي گفت: هر كه من دوستش باشم، علي نيز محبوب او است، سپس روايتي را از ابو هريره مي­آورد كه در آن آمده: روز هجدهم ذي­الحجه يعني روز برگشت از حجه­الوداع، بر پيامبر نازل شد. ولي هيچ يك از اين دو روايت صحيح نيست، بلكه رأي درستي كه ترديدي در آن نيست روز عرفه كه جمعه بود، نازل شد. همچنانكه امیرالمومنين عمربن الخطاب، نخستين پادشاه مسلمانان معاويه بن ابي سفيان[52]، مفسر قرآن (عبدالله­بن عباس) و سمرة بن جندب روايت كرده­اند، و شعبي، قتاده­بن دعامه، شهربن حوشب و بيش از چند نفر از امامان و علما، به شيوه حديث مرسل روايت نموده و ابن جرير طبري نيز تاييد كرده است.
از اينجا روشن مي­شود كه روايتهاي صحيح، با آنچه جعفریه بدان معتقدند كه آيه روز غدير نازل شده، ضديت و ناسازگاري دارند. يكي از نويسندگانشان ادعا مي­كند روايت صحيح تفسير رازي (3/529) ديدگاه آنها را به اثبات مي­رساند، صاحبان آثار نقل مي­كنند كه بعد از نزول آيه پيامبر خدا بيشتر از هشتاد و يك يا هشتاد و دو روز در قيد حيات نماندند. ابو سعود نيز در تفسير خود كه در حاشيه تفسير رازي قرار دارد (3/523) به آن تصريح مي­نمايد. تاريخ نگاران هم مي­گويند: پيامبر خدا روز دوازدهم ربيع­الاول دیده از جهان فرو بست، البته از این چشم پوشیده­اند که یک روز از هشتاد و دو روزی که قبلاً گفته شد بدون روز غدیر و روز وفات هم بیشتر... است، به هر حال اين رأي از رأي موجود در صحيح بخاري، مسلم و ديگران[53]، به حقيقت نزديك­تر است. چون در صورت پذيرفتن رأي ايشان روزها بيشتر مي­شوند، علاوه بر اين، دلايل بسياري كه چاره­اي جز انقیاد در برابر آنها وجود ندارد، آن را (رأي موجود در تفسير رازي) تاييد مي­نمايند.[54]
پيشتر برخي از دلايلي را كه به گمان او راه چاره­اي جز پذيرفتن آنها وجود ندارد، بيان نموديم و روشن ساختيم كه سند آنها ضعيف و متعارض با روايتهاي صحيح و بلكه متواتر است كه ابن كثير بدانها اشاره نمود.
بدون ترديد اگر روايت امام رازي با روايتهايي كه بدان اشاره نموديم، تناقض داشته باشد، بايد روايت او را كنار نهاد. اصلاً معقول و علمي نيست روايتهاي متعددي كه از طريق پيشوايان حديث مانند: احمد، بخاري، مسلم و ديگران نقل شده است، به خاطر يك حديث كه در يكي از تفاسير آمده كنار نهاده شوند و اعتباري براي آنها قائل نشويم.
نخستين روايتي كه ـ به زعم نويسنده كتاب الغدير، بايد آن را پذيرفت ـ روايتي است كه طبري با سند خويش از: زيدبن ارقم در كتاب (الولايه) نقل نموده ودر كتاب مزبور هنگام استدلال بر آيه تبليغ، متن كامل آن را ذكر مي­نمايد.[55] با مراجعه به اصل روایت به نكته­اي عجيبي بر مي­خوريم! او تقريباً مي­كوشد ميان عقيده اماميه و افراط گرايان شيعه در مسأله امامت، هماهنگي ايجاد نمايد.
مشهور است پيشواي مفسران (طبري نه تنها جزو افراط گرايان شيعه نبوده كه اصلاً شيعه نبوده است)، ولي صاحب­ (الغدير) پس از ذكر آن روايت و روايتهاي ديگر مي­گويد: طبري نخستين كسي است كه آيه تبليغ را مربوط به ماجراي غدير مي­داند.[56]
و شروع به بررسي رواياتي مي­كند كه در تفسير طبري آمده­اند تا روشن سازد تعارضي با روايت آمده از كتاب خويش ندارند، با وجود اينكه همانگونه كه هنگام بررسي آيه گفتيم طبري با اهل تاويل در اين موضوع اتفاق نظر دارد، آيا مگر اهل تاويل جعفري مذهب هستند؟ هنگام سخن از آيه كمال، روايت طبري را مي­آورد و آن را به كتاب (الولايه) او ارجاع مي­دهد و اشاره به تفسيرش نمي­كند. دليل آن هم واضح است چون قبلاً دانستيم كه طبري كدام رأي را انتخاب نموده و روايات مخالف با روايت عمربن الخطاب را سست و بي پايه خوانده است. بنابراين نيازي به آشكار ساختن گمراهي نويسنده كتاب الغدير نيست وقتيكه تمايلات و گرايشهايش او را رهبري و به حركت مي­اندازد، ولي دوست دارم بگويم: در پرتو آنچه گذشت به اين نتيجه مي­رسيم كه كتاب (الولايه) یا تاليف شده و از روي افترا و دفاع از مذهب شيعه به طبري نسبت داده شده، و يا اينكه طبري روايات مربوط به ولايت را بدون تحقيق گردآوردي نموده است. كه در هر حال كتاب او فاقد اعتبار و بيانگر ديدگاه طبري نمي­باشد.[57]
وقتي آيه تبليغ پيش از آیه­ی إکمال ـ همانگونه که خود جعفری­ها می­گویند ـ نازل شد، روایات گذشته دلیل بر این هستند که آیه تبلیغ پیش از حادثه­ی غدیر فرود آمده­اند، چيزيكه ديدگاه جمهور مفسران را در تاويل آن تاييد و با ديدگاه جعفريه تعارض و ناسازگاري دارد، این هم دلیل دیگری است که به جمع دلایل جمهور افزوده می­گردد،و دليلي بر انتخاب علي به عنوان جانشين نمي­باشد از توضیحات گذشته دریافتیم که آیه اکمال روز عرفه نازل گشته است، ولی اگر هم فرض کنیم که روز هجدهم ذی­الحجة (روز غدیر) نازل شده، دلیلی بر انتخاب علی به عنوان جانشینی نمی­باشد، زیرا اين سخن مبني بر آن است كه آيه تبليغ خاص مسأله خلافت علي است ولي اين هم، چنانچه بيان كرديم، ثابت نمي­باشد.
پس از اينها، موضوع مربوط به آغاز سوره معارج باقي مي­ماند كه به آن مي­پردازيم:
سوره معارج به اتفاق همه مفسران جزو سوره­هاي مكّي محسوب مي­گردد. ولي آنچه برخي مي­گويند[58] مستلزم آن است: نه تنها مدني باشد، كه در اواخر دوران رسالت پس از حجه­الوداع و كمي بيش از فوت پيامبر، فرود آمده باشد. پيشوايشان (طوسي) هم به اين ورطه نيفتاده (قائل شدن به مكي بودن سوره) و لذا مي­گويد: سوره معارج بنا به گفته ابن عباس، ضحاك و ديگران مكي است. و همگام با جمهور مفسرين به تفسير و بيان آن پرداخته و اشاره به اين نكرده كه تكذيب موجود در سوره مربوط به ولايت بوده و يا اينكه بخشي از سوره در مدينه ـ قطع نظر از نزول آن پس از حجه­الوداع ـ نازل شده می­باشد.[59]
طبري نيز در مجمع­البيان مانند طوسي به تفسير آن پرداخته، آنگاه روايتي را از جعفربن محمد از نياكانش مي­آورد كه: وقتي پيامبر خدا روز غدير خم علي را امام معرفي كرد و فرمود: هر كه من دوستش باشم علي نيز دوست اوست، خبر در مناطق مختلف پيچيد. نعمان بن حديث الفهري پيش پيامبر آمد و گفت: از طرف خدا امر به يكتايي خدا و رسالت خودت دستور دادي، مرا به جهاد، حج، روزه، نماز و زكات امر كردي و ما هم انجام داديم، سپس آرام نگرفتيد تا اين نوجوان را منصوب نمودي و گفتي: هر كه من...) اين دستور از جانب خودت است يا خدا؟ فرمود: قسم به كسي كه جز او الهي نيست از طرف خدا به من ابلاغ شده است. نعمان پشت كرد و مي­گفت: خدايا! اگر اين دستور حق و از جانب تو است سنگ را از آسمان بر ما فرو ريز، خدا سنگي را بر سرش افكند و او را كشت. و اين آيه را نازل كرد: ﴿سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ﴾. ولي اين روايت، با آنچه خود طبري نقل مي­كندناسازگار است، زيرا مي­گويد:
سوره معارج مكي است، و حسن بصري مي­گويد: به جز آيه ﴿وَالَّذِينَ فِي أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَّعْلُومٌ ﴾[60]. طبرسي در جايي ديگر روايتهاي مربوط به ترتيب نزول قرآن را مي­آورد، كه به موجب اين ترتيب، سوره­ي معارج ميان سوره­هاي مكي قرار مي­گيرد، پس از آن هفت سوره مكي ديگر مي­آيد و سپس سوره­هاي مدني. در يكي از اين روايتها آمده كه: آغاز هر سوره­اي كه در مكه نازل مي­شد، همان جا نوشته مي­شد سپس هر مقدار را كه خدا مي­خواست، در مدينه به آن اضافه نمود. معني اين روايت اين است كه سوره معارج به ويژه آغاز آن مكي مي­باشد. طبرسي در تفسير ديگرش (جوامع الجوامع) ـ كه پس از اطلاع يافتن از تفسير كشاف زمخشري و شیفته شدن آن به رشته تحرير در آورده است[61] ـ بيان مي­كند كه سوره معارج مكي است و همساز با مكي بودنش به شرح و تفسير آن پرداخته و به روايت منسوب به امام صادق اشاره­اي نكرده است. در تفسير آيه پنجم ﴿فَاصْبِرْ صَبْرًا جَمِيلًا﴾ مي­گويد: جمله فاصبر متعلق به سال سائل است، زيرا مشركين از روي تحقير و تكذيب وحي، در فرود آمدن عذاب الهي شتاب مي­كردند.[62]
پس از مباحث گذشته­ مي­گوييم:
روشن شد كه اصل امامت نزد جعفريها بر پايه قرآن كريم استوار نگرديده است. بلكه استدلال و دريافتهايشان مبتني بر روايات مربوط به اسباب نزول و تاويلات خاص خودشان مي­باشد كه هيچ يك از آنها (روايات و تاويلات) از چنان قوتي برخوردار نيستند كه بتوان آنها را به عنوان دليل تاييد كننده مذهبشان به حساب آورد.
يكي از مفسرين جعفري در مورد اسباب نزول چنين اظهار مي­دارد: همه يا بيشتر روايات مربوط به اسباب نزول نظري­اند يعني اينكه در اغلب موارد حوادث تاريخي را مي­آورند، سپس آنها را به گونه­اي كه مشمول آيات قرار گيرند، ضميمه آنها مي­كنند و سبب نزولشان مي­خوانند، كه گاهي اوقات به انفصال آيه­اي يا آياتي از سياق خود مي­انجامد، آنگاه نسبت هر بخشي به يك تنزيل پيش مي­آيد. هر چند موجب اختلال ترتيب و آرايش آيات گردد. اين يكي از اسباب ضعف روايات مربوط به اسباب نزول است.[63]
آنچه اين مفسر جعفري مي­گويد تقريباً بر همه آياتي كه بدان استناد نموده­اند، انطباق دارد.
پيش از او امام احمدبن حنبل نيز گفته بود: سه چيز فاقد سنداند: تفسير، فتنه هاو غزوات.[64]
جعفريه مي­گويند: اعتقاد به امامت امامان دوازده­گانه ركني از اركان ايمان است. قرآن كريم ـ كه روشن­ كنند همه چيز است ـ چطور با آيات و نصوص آشكار خود اين ركن را توضيح نمي­دهد.
افراط گرايان جعفريه تنها به تاويلات فاسد و جعل روايات اكتفا نكرده­اند، بلكه اقدام به زشت­تر و ناپسندتر از اين نموده و قائل به تحريف قرآن كريم و حذف نام علي از آن شده­اند.


1ـ اصل الشيعه و اصولها ص 134 و در آن جمله: يا ايها و اللهم نعم آمده است.
2ـ الغدير 1/11
3ـ  التبيان 3/558 ـ 564، مجمع البيان 6/126، الميزان 6/2ـ 24، زبده البيان ص 107 ـ 110، كشف­المراد 289، مصباح الهديه ص 179 ـ 181 و تفسير شبر 141.
4ـ  تفسير طبري با تحقيق احمد شاكري 10/424 ـ 425.
5ـ همان . ج 5 حاشيه ص 224.
6ـ تفسير ابن كثير 2/71
7ـ درباره آنچه در مورد حضرت علي روايت شده به كتاب: مفتاح كنوز السنه نيز مراجعه شود كه اشاره­اي به چنين رواياتي نرفته است.
8ـ تفسير الالوسي 2/331.
9ـ لسان العرب و تاج العروس: ماده ركع و نيز: اساس البلاغه، تفسير طبري 1/574 ـ 575 و تفسير الالوسي 2/330
10ـ تفسير كشاف 1/624
11ـ تفسير آلوسي 2/332
12ـ تفسير آلوسی 2/330
13ـ كشف المراد 304 و مصباح الهدايه 99 ـ 103
14ـ المنتقي ص 17
15ـ تفسير كشاف 1/434.
16ـ این پنج آیه عبارتند از:﴿ يَا نِسَاء النَّبِيِّ مَن يَأْتِ مِنكُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُّبَيِّنَةٍ يُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ وَكَانَ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرًا وَمَن يَقْنُتْ مِنكُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِ وَتَعْمَلْ صَالِحًا نُّؤْتِهَا أَجْرَهَا مَرَّتَيْنِ وَأَعْتَدْنَا لَهَا رِزْقًا كَرِيمًا يَا نِسَاء النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَاء إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلًا مَّعْرُوفًا وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا وَاذْكُرْنَ مَا يُتْلَى فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ وَالْحِكْمَةِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ لَطِيفًا خَبِيرًا ﴾
17ـ صحيح البخاري ـ كتاب التفسير ـ باب: لا تدخلوا بيوت النبي إلا أن يؤذن لكم.
18ـ تفسير طبري 22/6 ـ چاپ حلبي
19 ـ همان 22/6/8.
20ـ شرح حال او را در: تهذيب التهذيب و: ميزان الاعتدال بخوانيد.
21ـ شرح حال وي را در كتاب: تهذيب التذهيب مطالعه نماييد.
22ـ شيعه روايتهاي ام سلمه را مستند خويش قرار داده­اند، به منابع سابقشان مراجعه كن.
23ـ كتاب: المناقب ـ باب مناقب اهل بيت النبي.
24ـ صحيح مسلم، كتاب فضائل الصحابه ـ باب من فضائل علی ابن ابي طالب.
25ـ المسند 4/366 ـ 367
26ـ المنتقي ص 168 ـ 169
27ـ تفسير قرطبي 14/182ـ 184
28ـ الميزان 16/330.
29ـ مجمع­البيان 2/139.
30ـ مجمع­البيان 22/139
31ـ المسند ج2 حديث شماره 517
32ـ المسند ج2 حديث: 705
33ـ المنتقي ص 168 و 428.
34ـ التبيان 1/449، مجمع­البيان 1/202 و مصباح الهدايه 60 و 63
35ـ تفسير ما تريدي: ص 279، طبري 3/18 ـ 24، ابن كثير 1/167، آلوسي 1/306ـ 308، البحر المحيط 1/374ـ 379 و القرطبي 2/107ـ 109.
36ـ راهزن غارتگر هشام­بن عبدالملك، دوانيقي منصور برادر سفاح بود، البحر المحيط 1/378.
37ـ الكشاف 1/309،
38ـ ابن ماجه و ابن ابي عاصم روايت كرده­اند، ابن حبان و حاكم و ديگران آن را صحيح دانسته­اند، نوووي در كتاب: اربعين مي­گويد: حسن است.
39ـ تفسير آلوسي 1/307 ـ 308.
40ـ فقه الشيعه الاماميه و مواضع الخلاف بينه و بين المذاهب الاربعه ج 1 ص 18 ـ 37.
41ـ التبيان 1/158
42ـ همان 3/587ـ 588
43ـ التبيان 6/152ـ 153، الميزان 6/42ـ 64، تفسير شبر ص 143، الغدير 1/214ـ 229 و مصباح الهدايه 190ـ 198
44ـ تفسير طبري 10/467
45ـ تفسير ابن كثير 2/77ـ 78.
46ـ همان 2/97.
47ـ المسند ج 3 حديث: 1977.
48ـ تفسير آلوسي 2/349.
49ـ البحر طبري 9/517 ـ 531، ابن كثير 2/12ـ 14، الكشاف 1/593، آلوسی 2/248ـ 249، قرطبي 6/61ـ 63 و البحر المحيط 3/426.
50ـ التبيان 3/435ـ 436، مجمع­البيان 6/25ـ 26، جوامع الجامع 104، تفسير بشر 133 و مصباح الهدايه 204ـ 205.
51ـ المسند ج 1/272
52ـ 30 روايت در موضوع احكام از ابو سفيان در صحاح ششگانه وجود دارد كه ابن الرزير يكي از علماء زيديه ـ آنها را آورده و صحتشان را به اثبات رسانده و گفته: يك حديث هم از طريق او در ذم امام علي وارد نشده است. الروض الباسم 2/114ـ 119.
53ـ عجيب اين است كه رواياتي را كه اينجا انكار مي­كند در جاي ديگر از آنها براي اثبات چيزهاي ديگر استدلال می کند!
54ـ الغدير 1/230
55ـ همان 1/214ـ 216
56ـ همان 1/223ـ 225
57ـ از ميان همه كتابهاي منسوب به طبري كه بيش از صد كتاب مي­باشند، جز (فضائل علي رضی الله عنه) كتاب مزبور را نيافتم يا قوت رومي در كتاب: ارشاد الأريب ­الی معرفة الأديب 6/452 مي­گويد: طبري در آغاز معتقد به صحت اخبار وارده در مورد غدير خم بود سپس موضوع را با فضائل علي دنبال كرد ولي به اتمام نرساند، پس طبري كتابش را ـ كه همراه دهها كتاب ديگر كه اكنون در دست نيستند تمام نكرده است. شايد كسي از اين موضوع سوء استفاده کرده و كتابي را تحت عنوان (الولايه) نگاشته و به طبري نسبت داده است. به هر حال، روايتي كه صاحب الغدير از زيدبن ارقم روايت مي­كند به هيچ وجه درست نيست و همانگونه كه قبلاً ذكر كرديم روايات صحيحي از زيد وجود دارند كه امام احمد و مسلم روايت مي­كنند.
58ـ كه در آغاز فصل روايتهايشان را بر ­شمرديم.
59ـ التبيان 10/112ـ 113
60ـ التبيان 10/350
61ـ به مقدمه تفسيرش (التبيان) مراجعه كن.
62ـ التبیان 10/508ـ 509
63ـ الميزان 4/76ـ 88.
64ـ مقدمة في اصول التفسير ص 20


به نقل از کتاب: پژوهشي پيرامون اصول و فروع شيعه دوازده امامي (1) (مبحث عقیده)، تأليف: دكتر علي سالوس






 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

از نصايح لقمان حكيم بر فرزندش: با دوست و دشمن خوش اخلاق باش.

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 11019
دیروز : 3293
بازدید کل: 8246364

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010