Untitled Document
 
 
 
  2024 Sep 16

----

12/03/1446

----

26 شهريور 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

 پيامبر صلى الله عليه و سلم فرمودند: "ما تركت بعدي في أمتي فتنة أضر على الرجال من النساء" (متفق عليه)، يعنى: "پس از خودم در امتم چيزى خطرناكتر از فتته زنان براى مردان ترك نكردم".

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاریخ اسلام>مسائل تاریخ اسلام>غزوه حنین و طائف

شماره مقاله : 3473              تعداد مشاهده : 348             تاریخ افزودن مقاله : 17/6/1389

غزوه حنین و طائف(8ه‍‌)
 
اسباب و حوادث معرکه 
بعد از فتح مکه و تسلط پیامبر و مسلمانان بر آن و تسلیم قریش، طوایف هوازن و ثقیف به وحشت افتادند و گفتند: اکنون برای محمد فرصت مناسبی برای جنگ با ما فراهم گردیده است؛ پس بهتر است قبل از اینکه به ما حمله کند، ما به او حمله ببریم. برای این منظور مالک بن عوف نصری را فرمانده نیروهای خود مقرر کردند و هوازن و ثقیف و بنی‌هلال زیر پرچم او گرد آمدند. فقط از افراد سرشناس هوازن کعب و مالک در لشکر حضور نداشتند، اما درید بن صمه که جنگجوی مشهوری بود، حضور داشت، امّا به خاطر کهولت سن نمی‌توانست بجنگد و فقط از رأی و مشورت او استفاده می‌کردند.
مالک بن عوف بر این عقیده بود که زنان و بچه‌ها و اموال را نیز با خود پشت سر لشکر ببرند تا افراد لشکر فرار نکنند. درید این نظریه را نپذیرفت و گفت: در صورت شکست، زنان و بچه‌هایتان به اسارات دشمن درخواهد آمد و رسوا خواهید شد، ولی مالک به سخنان درید توجهی نکرد.[1]
 
مهم‌ترین حوادث غزوه حنین
مسلمانان در پنجم شوال سال هشتم هجری به سوی حنین حرکت نمودند و شامگاه دهم شوال به آنجا رسیدند[2]. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم عتاب ابن اسید را به عنوان جانشین خود در مکه مقرر کرد. تعداد لشکر مسلمانان دوازده هزار نفر بود، اما تعداد جنجگویان هوازن و و ثقیف دو برابر و یا بیشتر از تعداد مسلمانان بود. بعضی از مسلمانان با توجه به تعداد لشکر اسلام گفتند: امروز ما به خاطر قلت لشکر شکست نخواهیم خورد و بدین صورت توجه این عده به کثرت افراد معطوف گشت.[3]
الف – تاکتیکی که فرمانده هوازن و ثقیف در پیش گرفت
مالک بن عوف تاکتیکی عالی و منظم که دارای چند مرحله بود، در پیش گرفت:
1- ارتقای روحیه معنوی جنگجویان
مالک بن عوف در میان لشکر خود سخنان حماسه‌آمیز ایراد کرد و آنها را به جنگی تمام عیار تشویق و تحریک نمود و گفت: محمد تاکنون با ملتهای بی‌تجربه و کسانی که با فنون جنگی آشنایی نداشته‌اند، جنگیده و پیروز شده است، اما این بار قضیه فرق می‌کند.[4]
2- به همراه بردن مالها و زنان و بچه‌های جنگجویان پشت سر لشکر
فرمانده دستور داد که زنان و بچه‌ها و اموال جنگجویان را پشت سر لشکر با خود ببرند تا جنگجویان این گونه احساس نمایند که در صورتی که فرار نمایند، اموال و زن و فرزندان آنان به اسارت دشمن درخواهد آمد و بدین صورت به جنگ و پیشروی بپردازند؛ چنانکه انس بن مالک می‌گوید: در صف مقدم، اسب‌سواران و در صف دوم، پیاده‌نظامها و در صف سوم، زنان و بعد از آنها گوسفندان و در صف آخر چهارپایان قرار داشتند.[5]
3- شکستن نیام شمشیرها
عادت عرب براین بود که در شروع جنگ، نیام شمشیرهای خود را می‌شکستند و این بدان معنی بود که این شمشیرها به نیام بازنخواهد گشت تا اینکه به پیروزی یا مرگ برسند. بنابراین، مالک به لشکریان خود گفت که هنگام روبرو شدن با لشکر اسلام، نیامهای شمشیرهایتان را بشکنید و همه با هم و منسجم حمله کنید.[6]
4- کمین زدن برای غافلگیر ساختن لشکر اسلام
مالک بن عوف، به خوبی از موقعیت استراتژی سرزمینی که قرار بود، معرکه در آنجا واقع گردد، آگاهی داشت بنابراین، لشکر را به سوی بهترین و مناسب‌ترین مکانها سوق می‌داد و براساس پیشنهاد جنگجوی ماهر، درید بن صمه، برای لشکر اسلام در چند جا کمین زد و اگر فضل و نصرت خدا شامل حال مسلمانان نمی‌گردید، نزدیک بود با این نقشه خود کار قوای مسلمانان را یکسره نماید.
5- حمله‌های هجومی و پیاپی بر مسلمانان
یکی از نقشه‌هایی که فرمانده هوازن درصدد عملی نمودن آن برآمد، حمله‌های هجومی و مکرر بر مسلمانان بود؛ زیرا معمولاًموقیت با لشکر مهاجم است تا لشکر مدافع و این نقشه نیز در بدو امر مثمر ثمر واقع گردید تا اینکه مسلمانان به توفیق خدا و استقامت پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم توانستند، این نقشه را به نفع خود تغییر دهند و به پیروزی برسند.[7]
6- سازماندهی جنگی روانی علیه مسلمانان
یکی از بندهای نقشه جنگی مالک بن عوف استفاده از سلاح معنوی و تبلیغاتی علیه مسلمانان بود. او برای این منظور دهها هزار شتر در پشت سر لشکر به راه انداخت که بر بسیاری از شتران، زنان سوار بودند تا بدین صورت بر سیاهی لشکر خود بیفزاید و رعب و وحشت بیافریند.[8]
ب – نقشه‌های پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم برای سرکوبی دشمن
پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم بعد از فتح مکه و با اطلاع از تصمیم جدی هوازن برای جنگ با مسلمانان، موضعگیریهای زیر را اتخاذ نمود:
1- فرستادن عبدالله بن ابی حدرد اسلمی جهت کسب اطلاع از نیروی دشمن
عبدالله نزد هوازن رفت و یک یا دو روز در میان آنان ماند؛ سپس برگشت و آنچه را دیده و شنیده بود، به پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم بازگو نمود.[9]
عبدالله براساس دستور پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به وظیفه خود عمل نمود و اخبار مهمی از سپاهیان دشمن کسب نمود، اما شتاب و سرعت عمل وی مانع از این گردید که کاملاً در جریان نقشه‌های هوازن قرار گیرد و باید از نقشه‌ها و به ویژه موقف استراتژیک دشمن، مطلع می‌گردید، امّا کوتاهی در این امر باعث شد که دشمن در وادی کمین بزند و یکباره مسلمانان را هدف تیرهای خود قرار دهد که منجر به شکست مسلمانان در مرحله نخست جنگ گردید. البته نباید این خطای نظامی را دستاویزی برای اعتراض به عصمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم قرار داد؛ زیرا این مسئله از مسائلی نیست که توسط وحی الهی مشخص شود؛ بلکه این امر، مربوط به اجتهاد در امور نظامی می‌گردد و پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم تمامی توان و نیروی خود را به کار بست تا دقیق‌ترین اطلاعات مربوط به جنگ را جمع‌آوری نمایدتا بتواند نقشه نظامی مناسبی برای رویارویی با دشمن ترسیم نماید.[10]
2- تجهیز و آماده ساختن لشکر
پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم با ده هزار مسلمان که از مدینه با او آمده بودند و دو هزار نیروی تازه مسلمان اهل مکه لشکری برای مقاله با هوازن آماده کرد؛ چنانکه انس بن مالک می‌گوید: روز حنین طوایف هوازن و غطفان با تمامی افراد خود و حتی زنان و کودکان و اموال آمده بودند و پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم نیز ده هزار مسلمان از مدینه و دو هزار از اهل مکه به همراه داشت.[11]
آن حضرت لشکرش را مجهز به سلاحهای زیادی نمود؛ چنانکه از پسر عمه‌اش، نوفل بن حارث بن عبدالمطلب، سه هزار نیزه عاریه گرفت و از صفوان بن امیه نیز چند زره طلبید. در حالی که این دو نفر هنوز مشرک بودند؛ چنانکه صفوان گفت: این عاریه است که باید برگردانید. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم  فرمود : همین طور است[12] و در روایتی آمده است که گفت: ای محمد آیا در این مورد مجبوریم؟ پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم  فرمود : خیر بلکه به طور امانت می‌خواهم تا دوباره برگردانم؛ سپس مقداری از آنها نابود شد. پیامبر خواست به صفوان عوض بدهد، اما او نپذیرفت و گفت: من امروز به اسلام بیشتر علاقه دارم. ابوداود می‌گوید: او قبل از اینکه مسلمان شود، آنها را عاریه داده بود.[13]
3- پایمردی پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم و نتیجه آن
لشکر هوازن قبل از مسلمانان به وادی حنین رسیده بود و علاوه بر آنکه مناطق اصلی آن را به تصرف خود درآورده بودند، افراد سپاه خود را نیز در دره‌ها و گردنه‌ها و در میان درختان پراکنده ساخته بود و مسلمانان با ورود به این وادی، از هر سو هدف آماج تیرهای غافلگیرانه دشمن گردیدند و صفهای منظم آنها از هم پاشید و اکثرشان پا به فرار گذاشتند و فقط پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم با گروه اندکی از یاران خود در میدان ماند و همچنان دفاع می‌کردند. عباس بن عبدالمطلب در این مورد می‌گوید:
من در روز حنین، همراه پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم  بودم و به اتفاق ابوسفیان بن حارث، لحظه‌ای از ایشان جدا نشدیم. آن حضرت سوار بر قاطر سفیدرنگی بود. در نخستین رویارویی مسلمانان با کفار، مسلمانان پا به فرار گذاشتند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم قاطرش را به سوی دشمن می‌راند و من لگام آن را گرفته بودم و نمی‌گذاشتم جلو برود. پیامبر به من گفت: عباس! کسانی را که با من زیر درخت (در حدیبیه) بیعت کردند، صدا کن[14]. عباس، که صدای بلندی داشت، می‌گوید: با صدای بلند گفتم: بیعت‌کنندگان زیر درخت کجائید؟ با شنیدن صدایم، به گونه‌ای برگشتند که گاو به سوی بچه‌اش می‌دود و گفتند: لبیک، لبیک. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود: کافران را به قتل برسانید.
عباس می‌گوید: سپس انصار را صدا زدم؛ سپس بنی‌حارث را که شاخه‌ای از خزرج هستند صدا زدم، رسول خدا از بالای مرکبش به قتال آنها می‌نگریست و فرمود: اکنون جنگ شدت گرفت.[15]
 
برخی از تأییدات غیبی در حنین
1- فرشتگان از آسمان نازل شدند.
2- القای رعب و وحشت در قلوب کفار.[16]
3- رسانیدن دو مشت خاک که توسط پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به چشمهای دشمنان ریخته شد
پیامبر صلی الله علیه و سلم دو مشت خاک برداشت و به سوی دشمن پرتاب نمود، اما خداوند دانه‌های آن دومشت خاک را به چشمان تک‌تک افراد دشمن رسانید و موجب آسیب چشمهایشان گردید که می‌توان آن را یکی از اسباب شکست آنها محسوب نمود.[17]
عباس می‌گوید: پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم مشتی سنگ‌ریزه برداشت و به سوی دشمن پرتاب نمود و گفت: به پروردگار محمد سوگند که شکست می‌خورند. عباس می‌گوید: مسلمانان و کفار با یکدیگر در کشاکش جنگ بودند، اما پیامبر سنگ‌ریزه برمی‌داشت و پرتاب می‌کرد و می‌گفت: شکست خواهند خورد تا اینکه متوجه شدم که رو به شکست نهاده‌اند.[18]
 
تعقیب فراریان جنگ تا اوطاس و طائف
الف – ابوموسی اشعری می‌گوید: هنگامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم از حنین فارغ گردید، ابوعامر را با لشکری به سوی اوطاس فرستاد.من نیز با ابوعامر بودم. با درید بن صمه و یارانش برخورد نمودیم. درید کشته شد و یارانش شکست خوردند، اما ابوعامر مورد اصابت تیری قرار گرفت که به پای وی برخورد نموده بود. من شتابان نزد او رفتم و گفتم: چه کسی تو را زد؟ به سوی کسی اشاره کرد و گفت: او مرا زد. او قاتل من است. ابوموسی می‌گوید: من او را تعقیب کردم و به او رسیدم و ضربه‌هایی با شمشیر میان ما رد و بدل شد تا اینکه او را از پای درآوردم. آن گاه نزد ابوعامر برگشتم و گفتم: خدا او را کشت. گفت: بیا تیر را دربیاور. من آن را درآوردم، متوجه شدم که از محل اصابت تیر، آب بیرون می‌آید. ابوعامر گفت: برادرزاده‌ام! سلام مرا به پیامبر برسان و بگو: برایم طلب آمرزش نماید. آن گاه او مرا جانشین خود کرد و پس از اندک زمانی وفات یافت. ابوموسی می‌گوید: هنگامی که نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم  در خانه‌اش آمدم، او را تشکی که از سنگ‌ریزه‌ها ساخته شده بود، یافتم. من خبر وفات ابوعامر و همچنین اخبار لشکر خود را به اطلاع ایشان رساندم و گفتم که ابوعامر طلب آمرزش نموده است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم مقداری آب خواست و وضو گرفت؛ سپس دستهایش را بالا گرفت و فرمود: بارالها! ابوعامر را ببخش. ابوموسی می‌گوید: سفیدی زیربغلش را می‌دیدم؛ سپس ادامه داد: بارالها! او را در قیامت بر بسیاری از بندگانت فضیلت ده. من گفتم: برای من نیز استغفار کن. فرمود: بارالها! گناهان عبدالله بن قیس را مغفرت کن و او را در قیامت به جایگاه نیکی وارد کن.[19]
ب – محاصره فراریان در طائف: پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم اهل طائف را تحت محاصره درآورد و از شیوه‌ها و راههای گوناگونی از قبیل جنگ، محاصره و شورا استفاده نمود و با راه‌اندازی جنگی روانی و تبلیغاتی، صفوف دشمن را متزلزل ساخت. برخی از این شیوه‌ها عبارت بودند از:
1- استفاده از روش جنگی جدید
پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در محاصره طائف از سلاحهای جدیدی استفاده نمود که قبلاً از آنها استفاده نکرده بود. این سلاحها عبارت بودند از:
- منجنیق: آن حضرت در ایام محاصره ثقیف در طائف از منجنیق استفاده می‌نمود؛ چنانکه مکحول می‌گوید: پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم بر اهل طائف، منجنیق نصب کرد.[20]
منجنیق نوعی سلاح سنگین بود که در آن سنگهای بزرگی می‌گذاشتند و آن را پرتاب می‌کردند و اگر به دیوار یا دژ و برجی اصابت می‌نمود، آن را منهدم می‌ساخت و یا به وسیله آن آتشی پرتاب می‌گردید تا به هر چیزی که اصابت می‌کند آن را بسوزاند. این سلاح سنگین، نیاز به گروهی داشت که آن را کنترل و هدایت نمایند.[21]
- دبابه: سلاح سنگین دیگری که پیامبر در این جنگ، برای اولین بار از آن استفاده نمود، دبابه بود. دبابه آلتی جنگی است که برای شکستن حصار دشمن، وارد آن می‌شوند و به شکل اطاقک ایمنی ساخته می‌شود که چند نفر هنگام حمله به درون دژ، به خاطر حفاظت خویش در مقابل تیرهای دشمن وارد آن می‌شوند.[22]
- سیم خاردار: یکی دیگر از وسایلی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم  در محاصره طائف از آن استفاده نمود، چیزی بود شبیه سیم خاردار امروزی. بدین صورت که با ترکیب دو چوب به صورت چهار پهلو، آلتی دفاعی می‌ساختند و آن را بر سر راه اسبها و جنجگویان دشمن می‌گذاشتند تا مانع پیشروی و یا حداقل باعث کندروی آنها گردد.[23]
مؤلفان کتب مغازی و سیره‌نویسان بر این عقیده‌اند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در اطراف دژهای اهل طائف، از این آلت به عنوان حصار استفاده نمود.[24]
این عملکرد پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم برای تمامی مسلمانان و به ویژه برای رهبران امت اسلامی حاوی این موضوع است که عقل و اندیشه خود را در راستای استفاده از هر چیز جدید و مفید که خوشبختی دنیا و آخرت مسلمانان را تضمین می‌نماید، به کار بندند.
2- انتخاب مکان مناسب توسط پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم برای جنگ
لشکر اسلام نزدیک دژها و در مکانی باز و مورد دید دشمن اردو زد. آنان هنوز وسایل خود را به زمین نگذاشته بودند که هدف آماج تیرها قرار گرفتند و افراد زیادی زخمی شدند. آن گاه حباب بن نذر به پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم پیشنهاد تغییر مکان داد. پیامبر نیز این امر را پذیرفت و او را مأمور ساخت تا مکان مناسبی برای انتقال لشکر تلاش نماید. حباب، بعد از آنکه مکان مناسبی را انتخاب نمود، پیامبر نیز دستور جابجایی لشکر را به آن مکان داد. که امروز در آن مکان، مسجدالطائف معروف به مسجد ابن عباس قرار دارد.[25]
3- استفاده از جنگ تبلیغاتی و روانی
هنگامی که آن حضرت با مقاومت شدید اهل طائف روبرو گردید و تعدادی از مسلمانان نیز کشته شدند، دستور داد تا نخلها و باغهای انگور اهل طائف را به آتش بکشند. هدف پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم از این عمل، وارد نمودن فشار روانی بر اهل طائف بود و هنگامی که متوجه شد که این عمل، روحیه مقاومت آنها را تضعیف ساخته است، از این عمل خودداری نمود و علاوه بر آن، دشمن نیز در پیامی پیامبر را سوگند داد و او را به رعایت صله رحم فراخواند تا این عمل را رها نماید. بعد از آن پیامبر اعلام داشت که هر کدام از بردگان طائف از دژ بیرون بیاید و تسلیم شود، آزاد است؛ چنانکه در پی این اعلام، حدود بیست و سه غلام که ابوبکره ثقفی نیز در میان آنان بود، از دژ بیرون شدند و به مسلمانان پیوستند و مسلمان شدند. پیامبر نیز آنها را آزاد ساخت و حتی بعد از مسلمان شدن طایفه ثقیف، آنها را برنگردانید.[26]
4- حکمت اتمام محاصره
پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم دست از محاصره آنها برداشت؛ زیرا آنها قدرتی نبودند که کسی از اطرافیان طائف از آنها پیروی بکند؛ بلکه قدرت مرکزی در اختیار حکومت اسلامی قرار داشت. بنابراین ادامه و یا اتمام محاصره آن فرقی نداشت. بر این اساس، پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم با اطرافیان خود در این مورد به مشورت پرداخت[27]. نوفل بن معاویه دیلمی گفت: روباهی وارد سوراخی شده است؛ اگر شما مدتی آنجا بمانید، سرانجام بدست شما می‌افتد و اگر او را به حال خودش رها سازی، باز هم ضرری برای شما ندارد. بعد از این ماجرا، پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به ابن خطاب دستور داد تا بانگ کوچ کردن سردهد. مردم نگران شدند و گفتند: چه طور برویم در حالی که هنوز طائف فتح نشده است؟ پیامبر فرمود: پس جنگ بکنید. آنها جنگ را آغاز کردند و در نتیجه عده‌ای از مسلمانان زخمی شدند. آن گاه ایشان فرمود: ما فردا اینجا را ترک خواهیم کرد. مسلمانان از شنیدن این خبر خوشحال شدند و به جمع‌آوری وسائل و آمادگی برای کوچ کردن پرداختند و پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم نیز می‌خندید[28] و هنگامی که کوچ کردند و از دشمن فاصله گرفتند، رسول خدا فرمود: بگویید: آیبون، تائبون عابدون لربنا حامدون[29]. آنها گفتند: ای رسول خدا! علیه اهل طائف دعا کن. فرمود : بارالها! ثقیف را هدایت کن و همه را بیاور.[30]
 
 
فرزانگی پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در برخورد با مردم
از موضعگیریهای زیر، فقاهت پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم آشکار می‌گردد:
الف – بت‌پرستی بر نخواهد گشت
پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم هنگام رهسپار شدن به سوی حنین، از کنار درختی که در واقع بتی متعلق به برخی از قبائل بود که آن را ذات انواط می‌نامیدند و سالی یک بار در آنجا جمع می‌شدند و حیوان ذبح می‌کردند، گذشت. برخی از کسانی که تازه مسلمان شده بودند، گفتند: ای رسول خدا! برای ما نیز ذات انواطی مانند این، قرار ده. پیامبر فرمود: الله اکبر! به خدا سوگند شما همان چیزی را گفتید که قوم موسی به او گفتند. آنها به موسی گفتند: «اجعل لنا الهاً... .» «برای ما نیز معبودی قرار ده همان طور که آنان معبودانی دارند؛ سپس افزود: شما سنت و روش کسانی را که قبل از شما بوده‌اند، در پیش می‌گیرید.[31]و[32]
این درخواست برخی از آنان، بیانگر آن است که با وجود اینکه آنان مسلمان بودند، امّا هنوز تصویر کاملی از توحیدخالص در اذهان آنان، نقش نبسته بود بنابراین، پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم  به آنان بازگو نمود که این درخواست شما شرک‌آمیز است و آنان را بدون اینکه سرزنششان نماید، از این گونه آمال برحذر داشت؛ چراکه آنان تازه اسلام را پذیرفته بودند[33]. و به آنان اجازه شرکت در جهاد را داد؛ زیرا شرکت در جهاد مشروط به این نیست که باید کاملاً عقیده انسان تصحیح شده باشد؛ زیرا جهاد عمل نیکی است که به شرکت‌کننده در آن اجر و پاداش می‌رسد؛ گرچه در برخی دیگر از امور دینی کوتاهی داشته باشد و به عبارتی دیگر جهاد، آموزشگاهی است که مجاهدان، آنجا عقاید و احکام و اخلاق اسلامی را فرا می‌گیرند؛ چراکه در جهاد سفرهای مختلفی صورت می‌گیرد و با انسانهای زیادی برخورد می‌شود و زمینه بحث و تبادل افکار فراهم می‌گردد.[34]
ب – مغرور شدن به تجهیزات مانع نصرت خدا می‌شود
مغرور شدن برخی از مسلمانان به کثرت تعداد لکشر خویش، موجب گردید تا در مرحله نخست معرکه، نصرت الهی شامل حال آنان نگردد؛ چنانکه قرآن کریم در این مورد می‌گوید:
{لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِی مَوَاطِنَ كَثِیرَه وَیوْمَ حُنَینٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَیئًا وَضَاقَتْ عَلَیكُمُ الأرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیتُمْ مُدْبِرِینَ (٢٥)} (توبه، 25)
«به تحقیق که خداوند شما را در اماکن زیادی یاری کرده است و در روز حنین نیز وقتی که کثرت افرادتان شما رابه شگفت انداخت. ولی (این کثرت) برای شما کاری نکرد و زمین بر شما تنگ گردید؛ سپس پا به فرار گذاشتید.»
پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم  نیز به یارانش هشدار می‌داد که نباید آنان نسبت به تجهیزات و نیروهای خویش مغرور گردند و به آنان معانی «لاحول و لا قوه الا بالله» «هیچ نیرو و قدرتی جز قدرت خدا وجود ندارد.» و «اللهم بک أحول و بک أصول و بک أقاتل[35]» «بارالها! به وسیله تو نیرو می‌گیرم و حمله می‌کنم و می‌جنگم.»
بدین صورت پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم  درصورت مشاهده هرگونه انحراف رفتاری و فکری، حتی در حساس‌ترین شرایط، به توجیه و تربیت آنان می‌پرداخت.[36]
ج – تقسیم غنایم و تألیف قلوب
پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم مصلحت را در این دید که غنایم بدست آمده از این جنگ را در میان تازه مسلمانان عرب تقسیم نماید. بنابراین، به سران قریش و غطفان و تمیم، اموال هنگفتی بخشید. حتی به بعضی از آنان یکصد شتر عطا کرد که برخی از آنان عبارت بودند از: ابوسفیان بن حرب، سهیل بن عمرو، حکیم بن حزام، صفوان بن أمیه، عیینه بن حصن قراری، اقرع بن حابس، معاویه و یزید دو فرزند ابوسفیان و قیس بن عدی.[37]
هدف از این بخشش عظیم، تألیف قلبهای آنان و ایجاد و پایداری محبت اسلام در دلهایشان بود؛ چنانکه انس بن مالک می‌گوید: برخی به خاطر بدست آوردن مال دنیا مسلمان می‌شدند، اما پس از اینکه مسلمان می‌شدند، به قدری اسلام در دلهایشان محبوب می‌گردید که آن را بر تمام دنیا و آنچه در آن هست، ترجیح می‌دادند.[38]
صفوان بن امیه می‌گوید: پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به من مال می‌بخشید، اما در دل نسبت به او بغض داشتم تا اینکه قدری به من داد که از همه نزد من محبوب‌تر شد.[39]
برخی از جوانان انصار، براساس طبیعت بشری به این تقسیم معترض شدند و در این مسئله سخنانی گفتند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم  نیز به این اعتراض آنان ارج نهاد و با برخوردی حکیمانه، کدورت را برطرف ساخت و حکمت این تقسیم را برای آنان شرح داد و انصار را با خطابی ایمانی، عقلی، عاطفی و وجدانی به گونه‌ای مورد خطاب قرار داد که هرگاه در طول تاریخ، خواننده و یا شنونده مسلمانی این جریان را بخواند یا بشنود، ناچار اشک از چشمانش سرازیر می‌شود.
جریان از این قرار بود که سعد نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم  آمد و گفت: ای رسول خدا! گروه انصار، از تقسیمی که شما کردید و به سران عرب و قوم خود عطایای بزرگی بخشیدید و به آنها چیزی ندادید، نگران هستند. پیامبر اکرم فرمود: ای سعد! عقیده تو در این مورد چیست؟ سعد گفت: من نیز فردی از قوم خودم هستم. ایشان فرمود: برو و قومت را در این چهار دیواری جمع کن. آن گاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم نزد آنان رفت و پس از حمد و ثنای خدا، گفت: ای گروه انصار! این چه سخنی است که از شما به من رسیده است؟ شنیدم که نگران شده‌اید. مگر شما انسانهای گمراهی نبودید که خداوند به وسیله من هدایتتان نمود؟ مگر فقیر نبودید که خداوند شما را غنی ساخت؟ مگر با هم دشمن نبودید که خداوند به وسیله من، در میانتان دوستی ایجاد نمود؟ آنها گفتند: خدا و پیامبرش اهل فضل واحسان هستند. آن گاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم خطاب به آنها فرمود: چرا پاسخ مرا نمی‌دهید؟ گفتند: چگونه پاسخ شما را بدهیم؛ خدا و پیامبرش اهل فضل و احسان هستند؟ پیامبر فرمود: شما می‌توانید بگویید و راست هم می‌گویید که تو نزد ما در حالی آمدی که تکذیب شده بودی، ما تصدیقت کردیم؛ طرد شده بودی، ما تو را جای دادیم؛ بی‌یار و مددگار بودی، ما تو را یاری کردیم؛ فقیر و نادار بودی، ما به تو کمک کردیم. سپس افزود: ای گروه انصار، شما به خاطر چیزهای بی‌ارزشی از مال دنیا که من به برخی داده‌ام تا مسلمان بشوند، نگران شده‌اید. من به اسلام شما اعتماد دارم. آیا به این بسنده نمی‌‌کنید که مردم با گوسفند و شتر به خانه‌هایشان برگردند و شما با رسول خدا برگردید؟ به خدا سوگند آنچه شما با آن برمی‌گردید، از آنچه آنها با آن برمی‌گردند، بهتر است و اگر شرف هجرت نبود، من خود را یکی از انصار اعلام می‌کردم و اگر چنانچه همه مردم، راهی را در پیش گیرند و انصار نیز راه و دره‌ای را در پیش گیرند، من به همان راه و دره‌ای خواهم رفت که انصار رفته‌اند و افزود که انصار لباس اصلی، اسلام، و بقیه مردم بالاپوش آن هستند. بارالها! بر انصار و فرزندانشان و فرزندان فرزندان آنها رحم بفرما. راوی می‌گوید: آنها به قدری گریستند که محاسنشان خیس شد و گفتند: ما را بسنده می‌کند که رسول خدا از ما باشد. آن گاه رسول خدا برخاست و رفت و آنها نیز متفرق شدند.[40]
در روایتی نیز آمده است که فرمود: با شما بعد از من با بی‌مهری برخورد خواهد شد؛ پس صبر را پیشه سازید تا با من در کنار حوض (کوثر) ملاقات کنید.[41]
براساس روایات صحیحین آنچه بیان گردید، اعتراض برخی از جوانان انصار بود و همه آنها در این اعتراض و نگرانی شریک نبودند؛ چنانکه انس بن مالک می‌گوید: تنی چند از انصار معترض شدند و گفتند: خدا، پیامبرش را ببخشد که به هر یکی از قریش صد شتر می‌بخشد و ما را فراموش می‌کند؛ در حالی که خون آنها از شمشیرهای ما می‌چکد و هنگامی که این خبر به گوش پیامبر اکرم رسید، نزد آنان آمد و گفت: این چه سخنی است که از طرف شما به من رسیده است؟ بزرگان انصار گفتند: ای رسول خدا! صاحبان رأی و اندیشه، این سخن را نگفته‌اند؛ بلکه برخی از جوانان ما آن را گفته‌اند. آن گاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم  به بیان حکمت تقسیمی که انجام داده بود، پرداخت.[42]
ابن قیم براساس این عملکرد پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم می‌گوید: رهبر مسلمانان از جانب آنها نمایندگی دارد که براساس مصالح مسلمانان و یاری دین خدا در صورت اقتضای مصلحت، برای تألیف قلوب دشمن به آنها عطایائی بدهد تا مسلمانان از شر آنها درامان باشند؛ زیرا اگرچه محروم گردانیدن مسلمانان از غنیمت، مصیبتی است، اما مصیبتی که از ناحیه دشمن متوجه اسلام و مسلمانان می‌گردد، بزرگ‌تر و خطرش بیشتر است و همیشه اساس کار شریعت بر این است که مصیبت و خطر بزرگ‌تر را با پذیرفتن خطر کوچ‌تر دفع نماید و از دو مصلحت، آن را که نفعش بیشتر است، ترجیح دهد و سایر مصلحتهای دینی و دنیوی، برهمین اصل بنا شده‌اند.[43]
هدف از تألیف قلوب این گونه افراد، تشویق کردن و آشنایی آنها به اسلام است تا از نزدیک با آن خو بگیرند و طعم ایمان را بچشند.
محمد غزالی، این نکته را با ذکر مثالی این گونه توضیح می‌دهد: در دنیا اقوام زیادی رابا در اختیار گرفتن مال و ثروت، به سوی حق سوق داده می‌شوند؛ همان طور که چارپایان و حیوانات را با نشان داد مشتی علف و جو به داخل آغل می‌کشانند؛ پس برخی از انسانها نیز نیازمند آن هستند که به وسیله‌ی نشان دادن چیزی به آنها، با ایمان و اسلام مأنوس شوند.[44]
پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم نیز در مقابل انصار تصویر بسیار روشنی مجسم ساخت: در یک طرف ملتی است که با داشتن ایمان شاد می‌شود و در طرف مقابل قومی قرار دارد که با داشتن مال و شتران شادمان می‌گردد.در یک طرف قومی پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم را پیشاپیش خود دارد و در طرف دیگر، قومی شتر و گوسفندانی در پیش دارند.
این تصویر روشن، باعث بیداری انصار گردید و آنها درک کردند که در اشتباه بزرگی بسر برده‌اند، بنابراین، حنجره‌هایشان با گریه و چشمهایشان با اشک و زبانهایشان با اعلام رضایت، از موضعگیری آنان ابراز ندامت کرد و بدین صورت پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم توانست با فراست و خطاب حکیمانه‌اش، انصار را خشنود و قانع سازد.[45]
د – تحمل کردن خوی تند بادیه‌نشینان
پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم همواره در مقابل جفا و تندخویی بادیه‌نشینان و اعراب و در مقابل طمع و خواسته‌های آنان، صبرو بردباری می‌نمود و در این زمینه نمونه یک مربی کامل بود که طبیعت و قساوت قلب و درشت‌خویی آنها را درک می‌نمود. بنابراین، سعی بر آن داشت تا با آنان به نرمی رفتار نماید و مصالح آنها را در نظر بگیرد و با هر یکی از آنان براساس میزان عقل و اندیشه او برخورد کند.
پیامبر هیچ گاه نخواست با آنان همچون پادشاهان عصر خود، حاکمانه برخورد نماید تا در مقابل او سر تسلیم فرود آورند و کرنش کنند و بین او و آنها موانع و حجابهایی باشد و هنگام ملاقات و گفتگو با او از کلمات و عباراتی استفاده کنند که بیانگر تعظیم و تجلیل او باشند؛ بلکه این نوع تجلیل را ویژه خدا می‌دانست و در میان یارانش مانند فردی چون خود آنان بود که او را به صورت عادی خطاب می‌کردند و گاهی مؤاخذه می‌نمودند و هیچ گاه پیامبر درباری نداشت و ملاقاتش ممنوع نبود. صحابه نیز به خاطر رعایت احترام، ایشان را با صدای آهسته مورد خطاب قرار می‌دادند و در دل محبت او را داشتند، اما بادیه‌نشینان جفاپیشه، این گونه نبودند؛ چنانکه قرآن آنها را به خاطر سوءادب و خوی تند وصدای خشن و جری بودن در خطاب با پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم نکوهش نموده است.[46]
در اینجا به نمونه‌ای از این گونه موارد و برخوردشایسته پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم با بادیه نشینان اشاره خواهیم کرد:
1- بادیه‌نشین مژده پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم را نمی‌پذیرد
ابوموسی اشعری می‌گوید: من با پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم همراه بودم که ایشان در مکانی به نام جعرانه که واقع بین مسیر مکه و مدینه است، فرودآمد و بلال نیز در آنجا حضور داشت. یکی از بادیه‌نشینان نزد ایشان آمد و گفت: آیا به وعده‌ای که به من دادی، وفا نمی‌کنی؟ پیامبر فرمود: «ابشر» «تو را مژده می‌دهم.» بادیه نشین ناراحت شد و گفت: تو خیلی به من مژده داده‌ای. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم رو به ابوموسی و بلال کرد و با قیافه‌ای خشمگین فرمود: او مژده مرا رد کرد.آن گاه ما را به حضور طلبید. پیامبر خدا ظرف آبی خواست و در آن دستها و چهره‌اش را شست و مضمضه کرد؛ پس به آنها گفت: از اینها بنوشید و مقداری بر صورت و سینه‌هایتان بپاشید و مژده باد شما را.
آنها ظرف را گرفتند و آنچه را که پیامبر فرموده بود، عملی کردند. ام‌سلمه از پشت پرده صدا زد که برای مادرتان نیز بگذارید، آنها مقداری برای او گذاشتند.[47]
2- سخنان اعرابی که گفتند: رضایت خدا در این تقسیم، موردنظر نبوده است
عبدالله بن مسعود می‌گوید: پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در روز حنین به برخی از مردم، مالهای هنگفتی بخشید. به اقرع بن حابس و تعدادی دیگر از اشراف عرب، به هر یکی یکصد شتر داد. مردی اعتراض نمود و گفت: در این تقسیم، انصاف رعایت نشده است. عبدالله بن مسعود می‌گوید: من گفتم: به خدا سوگند! پیامبر را در جریان سخن تو قرار خواهم داد. آن گاه نزد ایشان رفتم و به ایشان آنچه را شنیده بودم، گفتم. پیامبر سخت ناراحت شد و رنگ چهره‌اش تغییر کرد و گفت: اگر خدا و رسولش انصاف را رعایت نکنند، چه کسی رعایت خواهد کرد؟ سپس فرمود: خدا رحمت کند موسی علیهم السلام را که بیش از این مورد آزار قرار گرفت، امّا صبر نمود. ابن مسعود می‌گوید: با خود گفتم: بعد از این هرگز سخنی را به رسول خدا نقل نخواهم کرد.[48]
3- رفتار آن حضرت با طایفه هوازن بعد از پذیرش اسلام
گروه هوازن (که در جنگ شکست خورده بودند و زن و بچه‌هایشان اسیر شده بود) نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در جعرانه آمدند و اسلام خود را اعلام کردند و گفتند: ای رسول خدا! ما خویشاوند و فامیل هستیم و اکنون که ما دچار این مصیبت شده‌ایم، بر ما منت بگذار. آن گاه سخنگوی آنان، زهیر بن صرد، برخاست و گفت: ای رسول خدا! در چهاردیواری‌ای که اسیران نگهداری می‌شوند،خاله‌ها و دایه‌های شما هستند. کسانی که از شما نگهداری کرده‌اند و چنانچه با کسی غیر از شما، اختلاف ایجاد می‌شد، انتظار می‌رفت که بر ما ترحم نماید و آنها را برگرداند تا چه رسد به شما که پیامبر خدا و بهترین کفیل هستی؛ سپس چنین سرود:
أمنن علینا رسول الله فی کرم 
فانک المرء نرجوه و ننتظر[49]
«ای رسول خدا، به بزرگواری منت بگذار؛ زیرا تو مردی هستی که به او امیدواریم و از او انتظار داریم.»
امنن علی نسوه قد کنت ترضعها 
اذ فوک یملؤه من محضها دَرَر
«بر زنانی منت بگذار که از آنها شیر خورده‌ای؛ چون دهانت از شیر خالص آنها پر از مروارید است.»
پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم با شنیدن این سخن گروه هوازن، فرمود: آیا زنان و فرزندانتان را بیشتر دوست دارید یا مالهایتان را؟ گفتند: مسلم است که زنان و فرزندان خود را. پیامبر فرمود: آنچه در دست من و فرزندان عبدالمطلب است، به شما برخواهیم گرداند و افزود که بعد از اینکه نماز تمام شد، شما برخیزید و بگویید با ما توسل به رسول خدا از مسلمانان و با توسل به مسلمانان از رسول خدا می‌خواهیم که زنان و فرزندان ما را به ما تحویل بدهند. بعد از اینکه نماز ظهر تمام شد، آنها برخاستند و آنچه را که پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم گفته بود، گفتند. پیامبر فرمود: آنچه به من و فرزندان عبدالمطلب تعلق می‌گیرد، از آن شما باد. مهاجران نیز برخاستند و گفتند: آنچه نیز به ما تعلق می‌گیرد، از آن رسول خدا باشد. انصار نیز برخاستند و چنین گفتند. اما تازه مسلمانان، ابا ورزیدند و گفتند: آنچه به ما تعلق می‌گیرد، تحویل نمی‌دهیم. آن گاه پیامبر خدا خطاب به آنها فرمود: زنان و فرزندان آنان را به آنها برگردانید و من در ازای آنها به شما شش سهم خواهم داد.[50]
در روایتی دیگر نیز آمده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم خطبه‌ای ایراد کرد و فرمود: برادرانتان توبه نموده و آمده‌اند. من دوست دارم اسیرانشان را به آنها برگردانم. هر کس از شما می‌خواهد آنها را آزاد کند، اگر می‌خواهد سهمیه خود را حفظ کند، تا در اولین فرصت از غنائم بدست آمده، عوض آن را به او بدهیم نیز چنین کند. مردم هم یکصدا گفتند: ما نیز دوست داریم که آزاد گردند. پیامبر فرمود: من ندانستم که کدام یک از شما راضی است و چه کسی ناراضی است. بروید با بزرگان خود سخن بگویید تا آنها دیدگاه شما را به من بازگو نمایند. خلاصه اینکه بزرگان قوم بعد از گفتگو با آنها نزد پیامبر آمدند و گفتند: همه راضی شده‌اند و هر کس اسیر خود را آزاد نموده است.[51]
اسلام آوردن طایفه هوازن، موجب سرور و خوشحالی پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم را فراهم آورد و از آنها در مورد سردارشان، مالک بن عوف نضری، پرسید. آنها گفتند: او با ثقیف در طائف بسر می‌برد پیامبر وعده داد که اگر مسلمان شود و بیاید، خانواده و مالهایش را به او بازخواهد گردانید و علاوه بر آن، صد شتر به او خواهد بخشید؛ چنانکه مالک نیز بعداً مسلمان شد و نزد پیامبر آمد. آن حضرت او را گرامی داشت و بر قوم خودش و برخی قبایل مجاور امیر ساخت. مالک در مدح رسول خدا این گونه سروده است:
ما إن رایت و لاسمعت بمثله 
فی الناس کلهم بمثل محمد
أوفی و أعطی للجزیل اذا اجتذی
و متی تشاء یخبر عما فی غد
«من تا کنون مانند محمد در میان مردم، کسی را ندیده و نشنیده‌ام که این همه با وفا و اهل بذل و بخشش بزرگ باشد و هرگاه بخواهی، به وسیله وحی، تو را از فردا باخبر می‌سازد.»
سیاستی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در قبال دشمنانش اتخاذ کرده بود، سیاستی انعطاف‌پذیر بود و با این سیاست توانست طوایف هوازن و همپیمانانشان را به اسلام جذب نماید و از این قبیله قوی برای نابودی بت‌پرستی در منطقه استفاده نماید؛ چنانکه به سرکردگی سردار خود، مالک بن عوف، عرصه را بر ثقیف در طایف تنگ نمودند و آنها را چنان تحت محاصره قرار دادند که ناچار برخی از رهبران ثقیف مانند عروه بن مسعود ثقفی اسلام را پذیرفتند.
او در جعرانه به پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم که قصد داشت مکه را به سمت مدینه ترک نماید، ملحق گردید و اسلام خود را آشکار نمود و از آنجا به طائف برگشت. او که از پیشوایان محبوب طائف بود، هنگام بازگشت، اهل طائف را به اسلام دعوت داد و در بام خانه‌اش اذان گفت: برخی او را با تیر زدند و زخمی کردند. به خانواده‌اش توصیه نمود که اگر مرد او را با شهدای مسلمانان که در محاصره طائف کشته‌ شده‌اند، دفن کنند.[52]
انسان از بصیرت و بینش والای پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در برخورد با اقشار مختلف مردم و از سعی و تلاش مستمر ایشان برای تمکین دین خدا، درشگفت می‌ماند؛ چراکه توانست در مدت زمانی اندک، آثار بت پرستی و اماکن شرک‌ورزی را از مکه و اطراف آن بزداید و اراضی تازه فتح شده را با نظم خاصی زیر سلطه دولت اسلامی درآورد؛ چنانکه عتاب بن اسید را امیر مکه تعیین کرد و معاذ بن جبل را به عنوان معلم و مفتی آنجا گماشت[53] و مالک بن عوف را فرمانده جهادی هوازن و قبایل اطراف مقرر کرد و خود عمره به جای آورد و به مدینه بازگشت.
 
 
درسها، عبرتها و فوائد
تفسیر آیاتی که در مورد غزوه حنین نازل شده است:
خداوند می‌فرماید:
{لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِی مَوَاطِنَ كَثِیرَه وَیوْمَ حُنَینٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَیئًا وَضَاقَتْ عَلَیكُمُ الأرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیتُمْ مُدْبِرِینَ (٢٥)ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَأَنْزَلَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْهَا وَعَذَّبَ الَّذِینَ كَفَرُوا وَذَلِكَ جَزَاءُ الْكَافِرِینَ (٢٦)ثُمَّ یتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ عَلَى مَنْ یشَاءُ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٢٧)}(توبه، 25-27)
«همانا خداوند شما را در اماکن زیادی یاری رساند و در روز حنین نیز آن گاه که تعدادتان شما را به شگفت انداخت و به شما سودی نبخشید و زمین با وجود فراخی‌اش بر شما تنگ گردید؛ سپس پا به فرار گذاشتید. بعد از آن، خدا بر پیامبر خود آرامش نازل کرد و لشکریانی فرو فرستاد که شما آنها را نمی‌دیدید و کافران را عذاب داد و این است پاداش کافران؛ سپس خدا بعد از این توبه هر کسی را که بخواهد، می‌پذیرد و خدا بخشنده و مهربان است.»
در این آیات تصویر روشن و شفافی از وضعیت مسلمانان در معرکه حنین ارائه شده است به گونه‌ای که شنونده از تصویری به تصویری دیگر منتقل می‌شود؛ مثلاً، در تصویری نشان می‌دهد که مسلمانان به دلیل داشتن نیروی زیاد، مغرور و شادمان هستند و بعد از آن تصویری از شکست آنان و ناکارایی افراد، ارائه شده است؛ سپس تصویری دیگر نشانه حالت ترس و اضطراب و بی‌قراری آنها است که پا به فرار گذاشتند و عقب‌نشینی می‌کنند تا جایی که فقط پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم  و تعداد اندکی از یارانش در میدان ثابت می‌مانند؛ آنگاه بعد از شکست و ترس و فرار، نصرت خدا به یاری مسلمانان می‌آید؛ چنانکه می‌فرماید:
{ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَأَنْزَلَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْهَا وَعَذَّبَ الَّذِینَ كَفَرُوا وَذَلِكَ جَزَاءُ الْكَافِرِینَ (٢٦)} (توبه، 26)
سکینه: یعنی آرامش، رحمت و احساس امنیت و سکونی که بعد از حرکت و اضطراب می‌آید.[54]
طبری در مورد آیه {وَأَنْزَلَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْهَا }می‌گوید: این لشکری که در اینجا از آن سخن به میان آمده است، لشکر فرشتگان است.[55]
{وَعَذَّبَ الَّذِینَ كَفَرُوا وَذَلِكَ جَزَاءُ الْكَافِرِینَ }یعنی خدا کافران را به وسیله قتل و اسارت و از دست دادن مال، عذاب داد و این کافران مستحق چنین عذابی بودند؛ زیرا کفر را بر ایمان ترجیح دادند و با اهل ایمان به جنگ پرداختند.[56]
این فرموده خداوند:{ ثُمَّ یتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ عَلَى مَنْ یشَاءُ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ }به این معناست که خداوند بعد از این تعذیب کافران، به هر کس از آنان که بخواهد رجوع خواهد کرد و به آنها توفیق خواهد بخشید تا توبه نمایند و خدا نسبت به کسی که توبه نماید، بخشنده و مهربان است؛ چراکه رحمتش وسیع وگسترده است.[57]
سیدقطب می‌گوید: ... پس دروازه بخشش و مغفرت همیشه بر روی گناهکارانی که توبه می‌نمایند، باز است. خداوند علّت اشاره به معرکه حنین را به این دلیل ذکر می‌کند که مسلمانان از نصرت و یاری خداوند فراموش نمودند و به تعداد و نیروهای خود مغرور گشتند و علاوه بر آن، حقیقت دیگری را نیز یادآور می‌گردد و آن حقیقتی است که هر عقیده‌ای براساس آن شکل می‌گیرد، پس شایسته نیست شیفته کثرت تعداد افراد گردید؛ بلکه تعداد اندکی که به قضایا شناخت داشته باشند که مجذوب و برای عقیده خویش جان‌فدایی نمایند، کفایت خواهد کرد... سپس در ادامه می‌گوید: همیشه هر عقیده‌ای، براساس فداکاری و ایثار افراد زبده و مخلص پابرجا خواهد ماند. نه به وسیله کف و چرکهائی که با خشکیدن، از بین می‌روند و نه به وسیله علفهای بیابانی‌ای که با سرما از بین می‌روند.[58]
غزوه حنین برای همیشه در کتاب خدا ثبت گردید تا به عنوان درسی همیشگی برای امت باقی بماند و قرآن کریم این معرکه را با بیانی ربانی بیان نموده است که مهم‌ترین ویژگیهای آن عبارت‌اند از:[59]
الف – قرآن برای ما بیان نموده است که مسلمانان در معرکه حنین مغرور کثرت افراد خود شدند؛ چنانکه می‌فرماید:{ وَیوْمَ حُنَینٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ} «آن گاه که در روز حنین، تعدادتان شما را به خود بزرگ‌بینی واداشت.» سپس قرآن بیان نموده است که این کثرت سودی به حال آنان نداشت: {فَلَمْ تُغْنِ عَنكُمْ شَیئاً}.
ب – همچنین قرآن برای ما بیان نموده است که مسلمانان شکست خوردند و پا به فرار گذاشتند جز پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم و عده اندکی از صحابه که ثابت‌قدم ماندند:
{َضَاقَتْ عَلَیكُمُ الأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیتُم مُّدْبِرِینَ }.
د – قرآن این مطلب را نیز یادآور شده است که خداوند، پیامبرش را در حنین به وسیله فرشتگان یاری رساند:
{أَنْزَلَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْهَا وَعَذَّبَ الَّذِینَ كَفَرُوا وَذَلِكَ جَزَاءُ الْكَافِرِینَ }
و در پایان تأکید نموده است که خداوند توبه بندگانش را می‌پذیرد و به هر کس که بخواهد، توفیق توبه می‌دهد:
{ ثُمَّ یتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ عَلَى مَنْ یشَاءُ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ }
اسباب شکست و عوامل پیروزی در حنین
الف – اسباب شکست مسلمانان در مرحله نخست، عبارت بودند از:
1- اعجاب و خود بزرگ‌بینی بعضی از مسلمانان که گفتند: امروز از قلت افراد شکست نخواهیم خورد. این سخن بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم  دشوار آمد و شکست را درپی داشت.
2- شرکت عده زیاد جوانان بدون سلاح و فقط براساس شوق و رغبت جهاد.
3- تعداد زیاد افراد لشکر مقابل که چند برابر مسلمانان بودند.
4- مالک بن عوف قبل از رسیدن مسلمانان، لشکرش را به وادی حنین رسانید و در تنگناها و دره‌های اطراف، تیراندازانی را به کمین گماشت تا مسلمانان را از هر سو، غافلگیر کنند.
5- دشمن از قبل در محل استقرار یافته و به صورت منظم و آماده باش، صف بسته و آماده نبرد بود؛ در حالی که مسلمانان تازه وارد وادی می‌شدند.
6- در صف جنگجویان مسلمان، افردی وجود داشت که تازه مسلمان شده بودند و ایمان آنان ضعیف بود. بنابراین آنها قبل از دیگران، از استقامت دست برداشتند و فرار را بر استقامت و پایداری ترجیح دادند که در پی آنها، دیگر مسلمانان نیز فرار نمودند.[60]
 
عوامل پیروزی
از عوامل پیروزی مسلمانان در حنین می‌توان اسباب زیر را برشمرد:
1- پایمردی و استقامت پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در میدان نبرد، باعث تثبیت نیروهای باقیمانده و برگشت نیروهای فراری شد.
2- شجاعت فرمانده جنگ که نه تنها استقامت نمود؛ بلکه سوار بر مرکب خویش به سوی دشمن پیشروی می‌نمود تا جایی که عباس بن عبدالمطلب از ترس اینکه مبادا به رسول خدا آسیبی برسانند، لگام مرکب را گرفته بود و سرعتش را کنترل می‌نمود.
3- استقامت عده‌ای از مسلمانان در کنار پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم ، تا بازگشت نیروهای فراری.
4- سرعت بازگشت نیروهای فراری و الحاق آنها به پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم .
5- تغییرندادن تاکتیک به موقع دشمن که اشتباه بزرگی به نفع مسلمانان مرتکب شدند و آن اینکه نیروهای فراری مسلمانان را تعقیب ننمودند که به آنها فرصت تنفس جدید و بازگشت را داد.
6- پرتاب سنگ‌ریزه‌ها توسط پیامبر به چهره‌های کفار که با پرتاب آنها فرمود: سوگند به پروردگار محمد که شکست خوردند.[61]
7- استقامت و کمک خواستن از خداوند به وسیله دعا و زاری؛ چنانکه پیامبر با اصرار از خداوند علیه دشمن کمک می‌خواست.
8- نزول فرشتگان و مشارکت آنان در غزوه؛ چنانکه خداوند، این مشارکت را در آیات قرآن برای همیشه به ثبت رسانیده است او در سوره توبه و فرموده است:
{أَنْزَلَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْهَا وَعَذَّبَ الَّذِینَ كَفَرُوا وَذَلِكَ جَزَاءُ الْكَافِرِینَ }.
 
احکام فقهی برگرفته از حوادث غزوه‌های حنین و طائف
1-    نزول این آیه و بیان حکم زنان اسیری که ازدواج کرده بودند:
{ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاءِ إِلا مَا مَلَكَتْ أَیمَانُكُمْ (٢٤)} (نساء، 24)
«زنان شوهردار (بر شما حرام‌اند) مگر زنانی که اسیر کرده باشید.»
قرآن بیان داشت که اسارت این زنان، باعث جدایی و فراغت بین آنها و شوهران سابقشان شده است. بنابراین، بعد از اتمام عده (با وضع حمل یا حیض)، می‌توان با آنها همبستری کرد.[62]
2- ممنوعیت مخنثها از اختلاط با زنان بیگانه؛ چون قبلاً، این کار مباح بود و این بدان خاطر ممنوع شد که ام‌سمله می‌گوید: نزد من مخنثی نشسته بود، شنیدم که به عبدالله بن امیه گفت: ای عبدالله، اگر فردا طائف فتح شد، دختر غیلان را برای خود بردار؛ چون او از جلو دارای چهار و از عقب دارای هشت برجستگی است (یعنی خوش‌اندام است.) وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم آمد و از جریان مطلع شد، فرمود: اینها دوباره حق ندارند با شما بنشینند[63] و بدین صورت پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم  به تثبیت سلامت اخلاق جامعه اهمیت می‌داد.
3- نهی از کشتن زنان، اطفال و کهن‌سالان و کسانی که در جنگ شرکت نداشته‌اند؛ چنانکه ابن کثیر می‌گوید: رسول خدا روز حنین از کنار جنازه زنی گذشت که خالد او را کشته بود و مردم، اطراف او جمع شده بودند. پیامبر اکرم فرمود: این زن توانایی جنگیدن را نداشت؛ سپس کسی را دنبال خالد فرستاد و توصیه کرد که زنان و بچه‌ها و خادمان را نکشد.[64]
 
احرام عمره از جعرانه
پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در بازگشت از معرکه حنین، از مکان جعرانه، احرام عمره بست و برای کسی که از طریق طائف وارد مکه بشود، سنت است که از این مکان احرام ببندد، اما اینکه برخی از مردم از داخل مکه به جعرانه می‌روند تا از آنجا احرام ببندند، امری است که رسول خدا انجام نداده است؛ زیرا آن حضرت از بیرون تشریف می‌آورد نه اینکه از داخل به جعرانه رفت و از آنجا احرام بست و برگشت.[65]
5- توجیه اعرابی به اینکه در عمره همان کاری را انجام بدهد که در حج انجام می‌دهد
یعلی بن منبه می‌گوید: مردی که جبه‌ای خوشبو پوشیده بود، در جعرانه نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم آمد و پرسید: درعمره چه کارهایی انجام بدهم؟ آن گاه وحی بر پیامبر نازل شد. بنابراین، آن حضرت پارچه‌ای بر روی خود انداخت. یعلی می‌گوید: من دوست داشتم که آن حضرت را در حال وحی ببینم؛ پس عمر، گوشه پارچه را بلند کرد. من به پیامبر نگاه کردم و متوجه زمزمه او شدم. بعد از اینکه حالت وحی برطرف شد، پیامبر اکرم فرمود: سائلی که در مورد عمره سؤال نمود، کجا است؟ آن گاه به او گفت: رنگ و اثر خوشبویی را پاک کن و جبه‌ات را بیرون کن و در عمره همان اعمالی را انجام ده که در حج انجام می‌دهی.[66]
6- هرکس که جنگجویی از دشمن را به قتل برساند، ساز و برگ نظامی مقتول از آن او است
ابوقتاده می‌گوید: در جنگ حنین متوجه مردی از مشرکان شدم که قصد حمله بر فردی از مسلمانان را که با فردی از مشرکان درگیر بود، داشت. من با عجله به او حمله کردم. او با شمشیرش به من حمله نمود، امّا من ضربه‌ای بر دستش وارد کردم و آن را قطع نمودم. او مرا گرفت و سخت فشار داد، طوری که فکر کردم کارم تمام شده است؛ سپس بی‌حال شد، من او را به قتل رساندم؛ سپس مسلمانان دچار شکست و عقب‌نشینی شدند. من نیز فرار نمودم. در آن اثنا عمر بن خطاب را دیدم. گفتم: چه شده است؟ گفت: خدا خواست که این طور بشود. آن گاه همه به سوی پیامبر برگشتند؛ سپس ایشان فرمود: هرکس شاهدی بیاورد که فردی را کشته است، ساز و برگ نظامی مقتول را به اوخواهم داد. من نیز سعی کردم کسی را پیدا کنم که گواه من باشد، اما نتوانستم گواهی بیابم. آن گاه نزد پیامبر رفتم وجریان را با او در میان گذاشتم. مردی از همنشینان پیامبر گفت: وسایل و سلاح مقتولی را که او می‌گوید، نزد من است، امّا او را راضی کنید تا آنها از آن من باشد. ابوبکر گفت: هرگز ممکن نیست که آنها را به فردی از قریش بدهد و شیر خدا را که در دفاع از خدا و پیامبر جنگیده است، محروم سازد. ابوقتاده می‌گوید: پیامبر آنها را به من بازگردانید. و بعد از آن، من با قیمت آنها، باغی خریداری نمودم و این اولین مالی بود که در اسلام نصیبم شد.[67]
این ماجرا بیانگر حرص و علاقه ابوقتاده انصاری نسبت به سلامتی برادر مسلمانش می‌باشد که به خاطر آن، مردی از کفار را با مجاهدت زیاد به قتل می‌رساند و نیز بیانگر موضعگیری ابوبکر صدیق برای احقاق حق ابوقتاده است که این موضعگیری بیانگر عمق ایمان و یقین ابوبکر و همچنین بیانگر میزان اهمیت وی به اخوت و برادری اسلامی می‌باشد.[68]
7- نهی از دستبرد به اموال غنیمت
پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم روز حنین از غنایم، قطعه پشمی از کوهان شتری در دست گرفت و فرمود: ای مردم! از مال غنیمت اضافه بر خمس، حتی همین مقدار برایم حلال نیست و خمس را نیز به شما برمی‌گردانم؛ پس اگر نخی و یا سوزنی برداشته‌اید، آن را بازگردانید و از دستبرد به مال غنیمت خودداری کنید؛ زیرا دستبرد به مال غنیمت عیب است و آتش دوزخ را در پی خواهد داشت و باعث رسوایی بزرگی در دنیا و آخرت خواهد بود.[69]
مردم پس از شنیدن سخنان پیامبراکرم، به وحشت افتادند؛ چنانکه یک انصاری مقداری نخ را آورد و گفت: ای رسول خدا! من این را برداشته بودم که جهاز شترم را که پشتش زخمی است، اصلاح کنم. پیامبر فرمود: من حق خودم و فرزندان عبدالمطلب را می‌بخشم. انصاری گفت: خیر وقتی چنین است، من به آن نیازی ندارم. این را گفت. و آن مقدار نخ را به زمین انداخت و رفت.[70]
همچنین عقیل بن ابی‌طالب، سوزنی در دست داشت و نزد همسرش آمد و گفت: این سوزن را بردار، با آن لباسهایت را می‌دوزی، اما وقتی شنید که منادی پیامبر، می‌گوید: «هر چیزی از غنایم برداشته‌اید، حتی اگر نخ یا سوزنی برداشته‌اید، آنرا برگردانید.» بالفور آن سوزن را از زنش گرفت و در غنایم انداخت.[71]
شدت عمل آن حضرت در این مورد و نهی از خیانت در غنیمت با زشت جلوه دادن آن، حتی در مورد اشیاء بسیار کوچک و بی‌ارزش بیانگر یکی از مهم‌ترین آثار تربیتی در منهج نبوی است. که شایسته است یک فرد مسلمان در زندگی عملی خود از ایمان و امانت برخوردار باشد و با این رهنمودها است که جامعه اسلامی از خصلت زشت خیانت‌کاری پاکسازی می‌شود، زیرا سهل‌انگاری در خیانتهای کوچک و ناچیز، به خیانتهای بزرگ می‌انجامد و خیانت از پست‌ترین خصلتهای اخلاقی است که شایسته جامعه اسلامی نمی‌باشد.[72]
8- وفا به نذرهای دوران جاهلیت
عبدالله بن عمر می‌گوید: در بازگشت از حنین، عمر از پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در مورد نذری که در جاهلیت نیت کرده بود که اعتکاف بنشیند، پرسید؟ پیامبر او را دستور به وفای نذر داد.[73]
 
موضعگیریهای برخی از مردان و زنان صحابه
1- انس بن ابی‌مرثد و نگهبانی برای مسلمانان
بعد از اتمام معرکه حنین، پیامبر اکرم فرمود: امشب چه کسی نگهبانی می‌دهد؟ انست بن ابی‌مرثد گفت: ای رسول خدا! من نگهبانی می‌دهم.
آن حضرت فرمود: پس سوار بر مرکب خویش شو. او سوار بر اسب خود شد و نزد پیامبر آمد. آن حضرت فرمود: وارد این دره شو تا بر فراز آن قرار گیری و مواظب باش که به خاطر غفلت تو مورد حمله دشمن قرار نگیریم.
سهیل بن حنظله می‌گوید: فردا صبح، بعد از ادای نماز، فرمود: از اسب سوار خود خبر دارید؟ آنها گفتند: خیر. خبری نداریم و آن گاه نماز را اقامه کرد و متوجه دره بود. بعد از اتمام نماز فرمود: خوش‌خبر باشید. سوار شما آمد. آن حضرت از خلال درختان دره به سوی او نگاه می‌کرد تا اینکه آمد و نزد رسول خدا ایستاد و گفت: من طبق دستور، بر فراز دره رفتم. و صبح هنگام بر هر دو ناحیه دره مشرف شدم و کسی را نیافتم. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم پرسید: دیشب اصلاً از مرکبت پائین نیامدی؟ گفت: خیر مگر برای خواندن نماز و قضای حاجت. پیامبر فرمود: بهشت را بر خود واجب ساختی و از این پس اگر عملی انجام ندهی، همین (یک شب نگهبانی) برایت کافی خواهد بود.[74]
در این عملکرد پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به اهمیت افراد در منهج نبوی پی می‌بریم تا جایی که حتی در اثنای نماز نیز متوجه قدوم نگهبان خود بود و این بدان خاطر تا اهمیت افراد خود را در مجتمع مشخص سازد؛ چنانکه هنگام قدوم نگهبان، فرمود: خوش‌خبر باشید، سوار شما آمد و این امر، بیانگر اهمیت فرد در مجتمع اسلامی است؛ چراکه او فقط فردی برای افزایش تعداد لشکر محسوب نمی‌شود و ابزاری هم نیست که هنگام ضرورت مورد استفاده قرار می‌گیرد. این عملکرد در واقع تفسیر این آیه کلام الهی است که می‌فرماید:
{وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلا (٧٠)} (اسراء، 70)
«ما آدمی‌‌زاد را گرامی داشته‌ایم و آنان را در خشکی و دریا حمل کرده‌ایم و از چیزهای پاکیزه و خوشمزه روزیشان نموده‌ایم و بر بسیاری از آفریدگان خود کاملاً برتریشان داده‌ایم.»
همچنین این عملکرد پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم  ما را با شاخصی دیگر از شاخصهای منهج نبوی؛ یعنی، حفظ هوشیاری کامل و کنترل احوال و حرکات دشمن و شناسایی میزان افراد و توان آنها آشنا می‌سازد و این امر سیاست نظامی مهمی است که باید رهبران مسلمانی که برای اعتلای پرچم حاکمیت خداوند، تلاش می‌نمایند، آن را در نظر داشته باشند.[75]
اما اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود: «از این پس اگر هیچ عملی انجام ندهی، همین برایت کافی خواهد بود» بیانگر اهمیت عمل آن صحابی می‌باشد؛ چراکه این گونه اعمال بزرگ باعث نابودی و محو گناهان می‌شود و هرگز هدف این نیست که اگر بعد از این عمل، فرایض و واجبات شرعی را ترک نماید، اشکالی ندارد.[76]
2- شجاعت ام‌سلیم در غزوه حنین
انس می‌گوید: در غزوه حنین، ام‌سلیم خنجری در دست داشت. ابوطلحه به پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم گفت: ای رسول خدا! این ام‌سلیم است که خنجری به دست گرفته است. پیامبر خطاب به ام‌سلیم گفت: چرا خنجر در دست داری؟ گفت آن را برداشته‌ام که اگر فرد مشرکی با من نزدیک شود، شکمش را پاره کنم. پیامبر از شنیدن این سخن خندید. سپس ام‌سلیم گفت: ای رسول خدا! این آزادشدگان قریش را به قتل برسان که باعث شکست شما شدند. آن حضرت فرمود: یا ام سلیم! خداوند ما را کفایت نمود و بسیار نیک عمل کرد.[77]
3- خواهر رضاعی پیامبر، شیما بنت حارث
در میان کسانی که مسلمانان اسیر کرده بودند، شیماء دختر حلیه سعدیه نیز وجود داشت. او به مسلمانان گفته بود که من خواهر رضاعی رهبر شما هستم، امّا آنان قبول نکرده بودند. او را به محضر رسول خدا آوردند. شیما به پیامبر گفت: آیا علامت و نشانه‌ای داری که این ادعای تو را ثابت نماید؟ گفت: بلی، جای دندانهای تو هنوز بر پشت من باقی است که وقتی تو را بر دوش خود حمل نموده بودم، مرا گاز گرفتی. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم سخنان وی را تصدیق نمود؛ آن گاه ردایش را پهن کرد و او را بر آن نشاند و او را گرامی داشت؛ سپس به او گفت: اگر دوست داری نزد من بمان؛ چراکه من، تو را گرامی و دوست می‌داریم و اگر دوست داری هدایائی به تو می‌دهم و تو را نزد قومت برمی‌گردانم. شیما، پیشنهاد دوم را پذیرفت و مسلمان شد[78]. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به او سه غلام و یک کنیز و چارپایان و گوسفندانی هدیه داد.[79]
 
اسلام آوردن سردسته شاعران شبه‌جزیره عربستان، کعب بن زهیر
هنگامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم از طائف برگشت، شاعر معروف، کعب بن زهیر، که شعر را از پدرش به ارث برده بود، نزد ایشان آمد. او کسی بود که قبلاً در شعرهایش، پیامبر را هجو نموده بود، امّا بعد از فتح مکه این وضعیت را نتوانست تحمل نماید و شدیداً نگران شد. برادرش، بجیر، او را تشویق نموده بود تا توبه نماید و مسلمان شود و خود را تسلیم پیامبر گرداند. و گفت: در غیر این صورت، آینده ناگواری در پیش خواهی داشت بنابراین، کعب رهسپار مدینه شد و صبح روز بعد، پس از اتمام نماز، جلوی پیامبر خدا نشست و دست در دست آن حضرت گذاشت. پیامبر او را نشناخت تا اینکه خودش گفت: کعب بن زهیر توبه نموده و مسلمان شده است و از تو پناه می‌خواهد، آیا توبه او را می‌پذیری؟ مردی از انصار جلو آمد و گفت: ای رسول خدا! بگذار تا گردن دشمن خدا را بزنم. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود : او را رها کن؛ چراکه او مسلمان شده و توبه نموده است.
آن گاه کعب، قصیده معروف خود را در مدح پیامبر سرود و گفت:
ان الرسول لنور یستضاء به
مهند من سیوف الله مسلول
فی عصبة من قریش قال قائلهم
ببطن مکة لما أسلموا زولوا[80]

«پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم نوری است که از آن روشنایی گرفته می‌شود و شمشیری است برهنه در میان شمشیرهای خدا دربین گروهی از قریش مکه که وقتی مسلمان شدند، از آنجا بردیدند و .. .»
می‌گویند: بعد از اینکه قصیده فوق را سرود، پیامبر ردای خود را به ایشان داد که بعداً در میان خلفاء رد و بدل می‌شد[81]. ابن‌کثیر می‌گوید: این قصه مشهور است، امّا من آن را در کتابهای معتبر با سندی مستند نیافته‌ام.[82]
همچنین گفته می‌شود که بعد از سرودن قصیده فوق، پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به او گفت: چرا از انصار به نیکی یاد ننمودی؛ چراکه آنها شایسته این نیکی هستند.[83]
و او چنین سرود:
من سره کرم الحیاة فلایزل 
فی منقب من صالحی الانصار
ورثوا المکارم کابرا عن کابر
ان الخیار هم بنو الاخیار[84]

«کسی که درصدد دستیابی به زندگی با شرافتی است پس باید در میان گروه سواران انصار باشد. آنها شرافت را نسل به نسل به ارث برده‌اند؛ زیرا خوبان همیشه فرزندان خوبان هستند و ... .»
اسلام آوردن کعب بن زهیر موجب گردید که تمامی شاعرانی که مخالفان دعوت اسلامی بودند، تسلیم گردند؛ چنانکه ضرار بن خطاب، عبدالله بن زبعری، ابوسفیان بن حارث، حارث بن هشام و عباس بن مرداس براساس رضایت و میل قلبی و اطمینان کامل به اسلام گرویدند و پس از آن نه تنها با اشعار خود از اسلام دفاع نمود؛ بلکه با شمشیرهایشان نیز در میدان حق علیه باطل جنگیدند و تمامی این موارد از نتایج فتح بزرگ مکه بود.[85]
 
بعضی از پیامدهای غزوه حنین و طائف
1- پیروزی مسلمانان بر دو قبیله هوازن و ثقیف.
2- غزوه حنین و طائف آخرین درگیری پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم با مشرکان عرب بود.
3- بازگشت بسیاری از اهل مکه و عربهای اطراف با مالهای هنگفتی به خانه‌هایشان که پیامبر جهت تألیف قلوب به آنها بخشیده بود و دستیابی انصار مدینه به بزرگ‌ترین نشان افتخار که همانا گواهی پیامبر به ایمان آنها و دعای آن حضرت در حق آنان و فرزندان و نوادگانشان بود و بازگشت آنها با پیامبر به سوی مدینه.
4- اسلام آوردن جمع بزرگی از رهبران مکه و هوازان که به دشمنان بنیان براندازی برای بت‌پرستی و پرستشگاههای عصر جاهلیت شبه‌جزیره تبدیل شدند؛ چنانکه قبیله هوازن نقش مهمی در مبارزه و سرکوبی اهل طائف و سرانجام مسلمان شدن آنها ایفا نمود.
5- گسترش و توسعه دایره نفوذ دولت اسلامی که پس از آن پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم نمایندگانی در مکه و بر هوازن گماشت و این مناطق تحت سیطره دولت اسلامی که مدینه پایتخت آن بود، درآمدند و پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم پس از آن بدون هیچ ترس و واهمه‌ای، داعیان را به هر جا اراده می‌نمود، اعزام می‌نمود و مدینه پذیرای تمامی دسته‌هایی بود که از نواحی مختلف برای پذیرفتن اسلام، به آن وارد می‌شدند بنابراین، از بین بردن آثار شرک و بت‌پرستی از شبه‌جزیره عربستان بسیار سهل و آسان گردید و برای این منظور دسته‌های کوچک نظامی اعزام می‌شد. همچنین پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم  اداره منظمی برای جمع‌آوری اموال متعلق به زکات تشکیل داد و افرادی را برای جمع‌آوری این منظور به قبایل تحت سیطره دولت اسلامی فرستاد.[86]
 


[1]- السیرة النبویة، ابی‌شهبه، ج 2، ص 467 – السیرة النبویة، ابن هشام، ج 4، ص 88.
[2]- طبقات، ابن سعد، ج 2، ص 150.
[3]- السیرة النبویة الصحیحة، ج 2، ص 497.
[4]- مغازی، واقدی، ج 3، ص 893.
[5]- مسلم، کتاب الزکاه، باب اعطاء المؤلفة قلوبهم، ج 2، ص 736، شماره 136.
[6]- مجمع الزوائد، ج 6، ص 179 – 180 – المستدرک، حاکم، ج 3، ص 48 – 49.
[7]- القیادة العسکریة علی عهد رسول الله، ص 252.
[8]- غزوة حنین، محمد احمد باثمیل، ص 128 – 131.
[9]- تاریخ طبری، ج 3، ص 73.
[10]- القیادة العسکریة علی عهد الرسول، ص 369.
[11]- مسلم، کتاب الزکاة، باب إعطاء المولفة قلوبهم، ج 2، ص 735، شماره 135.
[12]- ابوداود، کتاب البیوع، باب تضمین العاریه، ج 3، ص 826، شماره 8566.
[13]- همان، کتاب البیوع والاجارت، باب تضمین العاریه، ج 3، ص 823، شماره 8562.
[14]- مسلم، کتاب الجهاد و السیر، باب فی غزوة حنین، ج 3، ص 1398، شماره 1775.
[15]- همان، ج 3، ص 1399، شماره 1772.
[16]- صحیح السیرة النبویه، ص 559.
[17]- القیادة العسکریة فی عهد رسول الله، ص 259.
[18]- مسلم، کتاب الجهاد و السیر، باب غزوة حنین، ج 3، ص 1399، شماره 1775.
[19]- البخاری، المغازی، ج 5، ص 120، شماره 4323.
[20]- ابوداود، کتاب الجهاد، باب فضل الجهاد، مراسیل ابی‌داود، ص 183.
[21]- المدرسة العسکریة الاسلامیه، لوائ محمد فرج، ص 407.
[22]- القیادة فی عهد الرسول، ص 405.
[23]- الفن الحربی فی صدور الاسلام، لواء عبدالرؤف،عون، ص 195.
[24]- الطبقات الکبری، ج 2، ص 214.
[25]- مغازی، واقدی، ج 1، ص 416.
[26]- السیرة النبویة الصحیحة، ج 2، ص 510.
[27]- دراسات فی عهد النبوة و الخلافة الراشده، شجاع، ص 206.
[28]- مسلم، کتاب الجهاد و السیر، باب غزوة حنین، ج 3، ص 1403، شماره 1778.
[29]- زادالمعاد، ج 3، ص 497.
[30]- مسلم، کتاب الجهاد و السیر، باب غزوة حنین، ج 3، ص 1403، شماره 1778.
[31]- همان، صحیح السیرة النبویه، ص 566.
[32]- السیرة النبویة، ندوی، ص 349 – سنن ترمذی، الفتن، ج 4، ص 475، شماره 2180.
[33]- السیرة النبویة الصحیحة، ج 2، ص 497.
[34]- التاریخ الاسلامی، حمیدی، ج 8، ص 62.
[35]- سنن دارمی، ج 5، ص 135 – مسند، امام احمد، ج 4، ص 333.
[36]- المجتمع المدنی فی عهد النبوة، عمری، ص 199.
[37]- معین السیرة، ص 421.
[38]- مسلم، کتاب الفضائل، باب ماسئل رسول الله شی قط، ج 4، ص 1806، شماره 4312.
[39]- همان، شماره 2313.
[40]- زاالمعاد، ج 3، ص 474.
[41]- مسلم، کتاب الزکاة، باب اعطاء المؤلفة قلوبهم، ج 2، ص 738، شماره 1061.
[42]- همان، ص 734، شماره 1059.
[43]- زادالمعاد، ج 3، ص 486.
[44]- فقه السیرة، ص 427.
[45]- المجتمع المدنی فی عهد النبوة، ص 219.
[46]-
[47]- بخاری، کتاب المغازی، شماره 4328.
[48]- مسلم، کتاب الزکاة، باب اعطاء المؤلفة قلوبهم، شماره 1062.
[49]- البدایة و النهایه، ج 4، ص 352.
[50]- همان، ص 352 – 353.
[51]- بخاری، کتاب المغازی، شماره 4319.
[52]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 4، ص 192.
[53]- همان، ص 153.
[54]- حدیث القرآن الکریم، ج 2، ص 598.
[55]- تفسیر طبری، ج 10، ص 103 – 104.
[56]- تفسیر المراغی، ج 4، ص 87.
[57]- حدیث القرآن الکریم، ج 2، ص 599.
[58]- فی ظلال القرآن، ج 3، ص 1618.
[59]- حدیث القرآن، ج 2، ص 602 – 603.
[60]- المستفاد من قصص القرآن، ج 2، ص 409.
[61]- مسلم بشرح النووی، ج 12، ص 116 – 117.
[62]- السیرة النبویه، ابی‌فارس، ص 423.
[63]- بخاری، کتاب المغازی، ج 2، ص 520.
[64]- البدایة و النهایة، ج 4، ص 336.
[65]- زادالمعاد، ج 3، ص 504.
[66]- صحیح السیرة النبویة، ص 578.
[67]- بخاری، کتاب المغازی، ج 5، ص 119، شماره 4322.
[68]- التاریخ الاسلامی، حمیدی، ج 8، ص 26.
[69]- البدایة و النهایة، ج 4، ص 353.
[70]- همان.
[71]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 4، ص 145.
[72]- محمد رسول الله، صادق عرجون، ج 4، ص 387 – 388.
[73]- البخاری، کتاب المغازی، ج 5، ص 118، شماره 4330.
[74]- ابوداوود، کتاب الجهاد، شماره 2501 – صحیح السیرة النبویه، ص 550.
[75]- محمد رسول الله، صادق عرجون، ج 4، ص 366.
[76]- التاریخ الاسلامی، حمیدی، ج 8، ص 14.
[77]- مسلم، شماره 1809 – صحیح‌السیرة النبویه، ص 563.
[78]- البدایة و النهایه، ج 4، ص 363 – السیرة النبویة الصحیحه، ج 2، ص 506.
[79]- السیرة النبویه، ص 358.
[80]- البدایة و النهایه، ج 4، ص 369 – 371.
[81]- السیرة النبویة، ابی‌شهبه، ج 2، ص 487.
[82]- البدایة و النهایة، ج 4، ص 373.
[83]- همان.
[84]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 4، ص 167 – 168.
[85]- معین السیره، ص 431 – 433.
[86]- الاساس فی السنة و فقها فی السیره النبویه، ج 2، ص 961.



برگرفته از:
الگوی هدایت (تحلیل وقایع زندگی پیامبر اکرم)، جلد دوم، مؤلف : علی محمّد صلّابی، مترجم: هیئت علمی انتشارات حرمین.
 
مصدر:
سایت دائرة المعارف شبکه اسلامی
IslamWebPedia.Com



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

امام احمد بن حنبل رحمه الله فرموده اند: " رأي الأوزاعي ورأي مالك ورأي أبي حنيفة كله رأي وهو عندي سواء وإنما الحجة في الآثار" ( ابن عبد البر در "الجامع" 2/149) يعنى: " رأى اوزاعى و مالك و ابو حنيفه همه اش رأى هست و نزد من همه اش يكسان است، ولى برهان و دليل و حجت بايد از اثر (يعنى حديث پيامبر) باشد".

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 15561
دیروز : 3293
بازدید کل: 8250906

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010