Untitled Document
 
 
 
  2024 Sep 08

----

04/03/1446

----

18 شهريور 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

در حديث قدسى خداوند ميفرمايد: "من عادى لي وليا فقد آذنته بالحرب" (صحيح بخارى)، يعنى: "كسي كه با دوست من دشمنى كند، من او را به مبارزه ميطلبم"

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

قرآن و حدیث>قصص قرآن>صالح علیه السلام > شتر صالح علیه السلام و فریاد جبرئیل علیه السلام

شماره مقاله : 3147              تعداد مشاهده : 700             تاریخ افزودن مقاله : 9/6/1389

شتر صالح علیه السلام و فریاد جبرئیل علیه السلام 

خداوند سبحان می‌فرماید:
{ إِنَّا مُرْسِلُو النَّاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ فَارْتَقِبْهُمْ وَاصْطَبِرْ (٢٧)وَنَبِّئْهُمْ أَنَّ الْمَاءَ قِسْمَةٌ بَيْنَهُمْ كُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ (٢٨)فَنَادَوْا صَاحِبَهُمْ فَتَعَاطَى فَعَقَرَ (٢٩)فَكَيْفَ كَانَ عَذَابِي وَنُذُرِ (٣٠)إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً وَاحِدَةً فَكَانُوا كَهَشِيمِ الْمُحْتَظِرِ (٣١) } ([1]).
«ما «ناقه (شتر)‏» را (از درون صخره‏اى كه قوم صالح انتخاب كرده بودند) براى آزمايش آنها بيرون مى‏آوريم; در انتظار پايان كار آنان باش و صبر كن! و به آنها خبر ده كه آب (قريه) بايد در ميانشان تقسيم شود، (يك روز سهم ناقه، و يك روز براى آنها) و هر يك در نوبت خود بايد حاضر شوند! آنها يكى از ياران خود را صدا زدند، او به شتر حمله كرد و (ناقه را) ذبح كرد! پس (بنگريد) عذاب و انذارهاى من چگونه بود! بانگ مرگبارى بر آنها فرستاديم كه همگى به صورت گياه خشك خرد شده‏اى درآمدند». 
1- فراینده معجزه
گفتنی است، فرایند معجزه نه تنها گامی است در راستای تأیید رسالت رسولان و پیامبران که انسان‌ها و ملت‌ها را جمعاً به چالش و مبارزه فرا می‌خواند، و در این راه آن‌ها گوشزد می‌کند که می‌توانند به یکدیگر کمک نمایند.
اما بی‌تردید انسان‌ها از رویارویی با آن همیشه و در همه حال عاجز و ناتوان مانده و خواهند ماند. علت مبارزه طلبی در فرایند معجزه این است که کافران و انسان‌های ملحد نگویند: پیامبری آمده و مدعی رسالت و نبوت است و حال معجزه‌ای ارائه می‌دهد: که ما در آن مهارت نداریم، اگرچه ما هم فن مربوط به آن را یاد گرفته بودیم، عملی بمانند این معجزه را انجام می‌دادیم. بنابراین، اولین مقوله‌ای که بایستی حتماً در یک معجزه لحاظ شود این است که عمل‌کردی باشد که در میان انسان‌ها رایج و غالباً با آن آشنایی داشته باشند. سپس از آن، فراخوانی آن‌ها جهت انجام آن امری معقول به نظر می‌رسد، گرچه هرگز نمی‌توانند مانند پیامبران به انجام چنین معجزاتی مبادرت ورزند.
در یک تعبیر روشن از معنای «تحدی» یا «مبارزه‌طلبی» می‌توان گفت: «فرایندیست که روحیه‌ی نیروهای معارض که همان کفار یا غیر مؤمنان هستند را جهت واردشدن به میدان مبارزه و رقابت تحریک می‌نماید».
این مبارزه‌طلبی به صورت علنی انجام می‌گیرد تا روحیه‌ی معارضان در مقابل ملأ عام تحریک شده و از هیجان لازم برخوردار بوده و تا حد ممکن در صدد انجام‌دادن عملکردی به‌سان معجزه برآیند.
گاهی اوقات، علنی‌بودن مبارزه‌طلبی در مقوله‌ی معجزه، بستری را برای نیروهای معارض فراهم می‌نماید که در آن، آن‌ها می‌تواند به گردآوری انرژی‌ها و توانمندی‌ها و بسیج‌شدن عمومی جهت رقابت با آن، بپردازند. با این حال علی‌رغم تمامی اقدامات فوق از انجام عملکرد به‌سان معجزه عاجز و ناتوان هستند.
و از آنجا که صالح علیه السلام جهت تقویت و تأیید رسالت آسمانی خود، نیازمند یک معجزه است، بر ما لازم می‌آید: که مفهوم معجزه را دریابیم و در یک کلام بدانیم که معجزه چیست؟
«مفهوم معجزه آن است که خداوند سبحان، قدرت انجام امری خارق العاده را به رسولان خود ببخشد تا به وسیله‌ی آن، صدق رسالت آن‌ها برای همگان ثابت شود. در این زمینه پیامبران علیهم السلام به اقوام خود می‌گویند: «ما به کاری که شما در آن مهارت یافته اید، آشنا و واقف نیستیم، با این حال کاری را انجام می‌دهیم که شما از انجام آن ناتوان می‌مانید، و ضمناً ما شما را فرا می‌خوانیم که همگی بسیج شوید و برای رقابت با ما از یکدیگر یاری بجویید، اما هرگز قادر نخواهید بود که به‌سان ما چنین عملکرد خارق العاده‌ای را انجام دهید، بی‌گمان این خود دلیلی بر صحت تبلیغ و رسالت آسمانی ماست، اگر که شما دلیل، کم آورده اید و در اقوال ما تردید دارید»([2]).
حال به صالح علیه السلام بازمی‌گردیم که خداوند سبحان، وی را به سوی قوم ثمود مبعوث داشت.
قابل ذکر است، ثمود قبیله‌ی بزرگی بود که به پرستش بت‌ها روی آورده بودند، به همین خاطر خداوند سبحان، سرور ما حضرت صالح علیه السلام را به سوی آنان فرستاد، صالح علیه السلام به قوم خود گفت:
 
{يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ} ([3]).
«ای قوم من! خدا را بپرستید که معبودی جز او برای شما وجود ندارد».
آری، صالح علیه السلام همان عبارتی را گفت: که هر پیامبری آن را به قومش می‌گوید، این عبارت، هرگز تبدیل و تغییر نمی‌پذیرد.
{اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ} ([4]).
«خدا را بپرستید که معبودی جز او برای شما وجود ندارد».
دعوت صالح علیه السلام نه تنها برای قومش یک امر ناگهانی بود که در اجتماع آنان تکان و لرزش شدیدی را پدیید آورد، چرا که صالح علیه السلام خدایان قومش را بی‌ارزش خوانده و از پرستش آن‌ها منع شان کرده و به آن‌ها امر می‌کرد که خدای یگانه را عبادت نمایند.
صالح علیه السلام قبل از بعثت در میان قومش به انسانی حکیم و پاک و خیرخواه، معروف بود و عموم آن‌ها به وی احترام می‌گذاشتند، از همین روی افراد قومش به صالح علیه السلام گفتند:
{ قَالُوا يَا صَالِحُ قَدْ كُنْتَ فِينَا مَرْجُوًّا قَبْلَ هَذَا أَتَنْهَانَا أَنْ نَعْبُدَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا وَإِنَّنَا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ مُرِيبٍ (٦٢) } ([5]).
«گفتند: ای صالح! پیش از این مایه‌ی امید ما بودی، آیا ما را از پرستش چیزهایی که پدرانمان می‌پرستیده اند نهی می‌کنی؟ ما راجع بدانچه ما را بدان دعوت می‌کنی به شک و تردید عجیبی گرفتار آمده‌ایم! (مگر می‌شود که خدا را به یگانگی پرستید و بدون میانجی‌گری بُتان و شفیعان به خدا تقرب جست؟! این غیرممکن است)».
در واقع آن‌ها خوش نداشتند که صالح علیه السلام مقولات فوق را به آن‌ها بگوید و گفتند: ما امید داشتیم که صالح علیه السلام از هر جهت انسان خوبی خواهد شد. چون انسانی فرزانه و عاقل و راستگو و اندیشمند است، اما حال می‌بینیم که چنین مقولاتی را می‌گوید، واقعاً که انسانی مانند او بعید است که چنین حرف‌هایی را بزند، در واقع ای صالح تو همه‌ی امیدهای ما را که به تو داشتیم نقش بر آب کردی!!
آیا تو ما را از پرستش آنچه پدرانمان پرستیده اند، نهی می‌نمایی؟
قوم صالح علیه السلام همواره از مسأله‌ای که حقانیت آن ثابت و پذیرش آن امری واجب و ضروری به نظر می‌رسید، ابا داشتند و از این که برادرشان «صالح علیه السلام » آن‌ها را به عبادت خدای یگانه دعوت می‌کرد، مدهوش و بهت‌زده می‌شدند!!
در واقع آن‌ها در جواب صالح علیه السلام جز اندیشه و مقولات تکراری، چیزی نداشتند که بگویند، لذا دعوت صالح علیه السلام آن‌ها را کاملاً عصبانی و مدهوش ساخته بود، چون خدایی که صالح علیه السلام می‌خواست آن‌ها را از پرستش آن دور نماید، همان خدایی بود که پدران و اجدادشان آن را می‌پرستیدند.
و بدین ترتیب، صالح علیه السلام آن دیوار جهالتی را که قومش در سایه‌ی آن می‌نشستند، درهم شکست و عادت‌های مخرب و آداب و رسوم کهنه را که بر عقلانیت آن‌ها تسلط یافته و وادارشان کرده بود: که بدون تفکر و اندیشه‌ورزی جدیدی، شب را به روز و روز را به شب برسانند، نابود کرد.
قوم صالح علیه السلام عقلانیت و ذهنیت خود را از پدیده «تفکر و تعمق» بازداشته بودند و دست آخر، چون صالح علیه السلام عقلانیت آن‌ها را برانگیخت تا فکر نمایند و در مسأله‌ای که ماهیت آن کاملاً واضح است بیندیشد. بسیار ناراحت و خشمگین شدند.
آنان از یک طرف متحیر به نظر می‌رسیدند و از طرف دیگر خشمگین، و از یک سو به پرتگاه «ناامیدی» افتاده بودند و از سوی دیگر به سیاه‌چال «بی‌ثباتی و بی‌فکری».
خلاصه آن‌ها نمی‌دانستند که دارند چه می‌گویند، چون بر سر دوراهی گیر کرده بودند، یا بایستی ذهنیت خود را بازمی‌کردند و به دعوت صالح علیه السلام ایمان می‌آوردند، یا این که ذهنیت خود را رها می‌کردند تا به پدیده و آفت «تحجرگرایی» دچار شود و فقط افکار و خرافات قدیم و عادات وهمی و رسوم جا افتاده در مغزشان را بپذیرد و از محدوده‌ی آن‌ها پا فراتر ننهد، تا جایی که جاهلیت مطلق را برای آن‌ها به ارمغان بیاورد.
دعوت صالح علیه السلام برای آن‌ها، به مانند خورشید واضح بود، چرا که آن دعوت در اصل دعوت برای توحید خداوندی بود و از سویی دیگر، پیام‌آور آزادی عقل و تفکر و اراده بود.
صالح علیه السلام به آنان گفت:
{اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ} ([6]).
«خدا را بپرستید که معبودی جز او برای شما وجود ندارد».
سپس نعمت‌های خداوند را برای آن‌ها متذکر می‌شد:
{ وَاذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ عَادٍ وَبَوَّأَكُمْ فِي الأرْضِ تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِهَا قُصُورًا وَتَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُيُوتًا فَاذْكُرُوا آلاءَ اللَّهِ وَلا تَعْثَوْا فِي الأرْضِ مُفْسِدِينَ (٧٤)} ([7]). «وزمانی را به یادآورید که (پروردگار،) شما را جانشینان قوم عاد قرار داد و شما را در زمین مستقر نمود؛ چنانچه در دشت­هایش کاخ­هایی بنا می­کنید و در کوه­هایش خانه­های (سنگی و بزرگی) می­تراشید. پس نعمت­های الهی را به یادآورید و در زمین به فساد و تبهکاری نپردازید» ([8]).
به همین خاطر صالح علیه السلام با گفته‌ی خود آن‌ها را اینگونه ارشاد فرمود:
{ أَتُتْرَكُونَ فِي مَا هَا هُنَا آمِنِينَ (١٤٦)فِي جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ (١٤٧)وَزُرُوعٍ وَنَخْلٍ طَلْعُهَا هَضِيمٌ (١٤٨)} ([9]).
«آیا (چنین تصور می‌کنید که جهان سرای جاودانگی است) و شما در نهایت امن و امان در ناز و نعمت جهان رها شوید؟ در میان باغ‌ها و چشمه‌سارها، و در میان کشتزارها و نخلستان‌هایی که میوه‌های نرم و شاداب و رسیده دارند»؟
و هنگامی که با صالح علیه السلام به مخالفت برخاستند و گفتند: ما تو را به عنوان مردی اندیشمند و خردمند می‌شناسیم، اما حال نمی‌دانیم چرا این سخنان را می‌گویی؟ صالح علیه السلام با مهربانی به آنان گفت:
{يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَآتَانِي مِنْهُ رَحْمَةً فَمَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَيْتُهُ فَمَا تَزِيدُونَنِي غَيْرَ تَخْسِيرٍ (٦٣)} ([10]). «(صالح) گفت: ای قوم من! به من بگویید اگر من دلیل روشنی از سوی پروردگار داشته باشم و او از سوی خویش رحمتی (همچون نبوت) به من داده باشد و با این حال من از او نافرمانی کنم، چه کسی مرا در برابر پروردگار یاری می‌رساند؟ پس شما جز به زیان و ضرر من نمی‌افزایید».
به آنان گفت: اگر حرف‌های من درست از آب درآمد، آن وقت چه فکر می‌کنید؟ و در پیشگاه خداوند چه عذر و بهانه‌ای می‌آورید؟ اصلاً چگونه از عذاب و قهر وی خلاصی می‌یابید، در حالی که از من می‌خواهید از فراخوانی شما به سوی طاعت و عبادت وی، دست بردارم؟!
در واقع من هرگز نمی‌توانم چنین کاری بکنم و خوب می‌دانم که اگر از امر دعوت تبلیغ دین الهی دست بکشم، هیچ یک از شما نمی‌تواند مرا از عقاب الهی رهایی بخشد. لذا به طور پیوسته شما را به سوی خداوند یگانه و بی‌شریک فرا می‌خوانم، تا این که نهایتاً خداوند در بین من و شما قضاوت نماید.
اما پس از این سخنان قوم صالح علیه السلام وی را متهم کردند که دارای سحر است و یا طلسم شده و نمی‌داند چه می‌گوید.
و بدین ترتیب آنان چنین مقولاتی را به صالح علیه السلام می‌گفتند و از چپ و راست سد راهش می‌شدند، اما صالح علیه السلام خسته نمی‌شد و شب و روز آن‌ها را دعوت می‌کرد و از اینجا و آنجا برای آن‌ها دلیل و حجت می‌آورد، تا شاید از اعمال زشت و شرک‌آلود دست بردارند و به راه حق گرایش پیدا کنند.
صالح علیه السلام از آن‌ها خواست: که از خداوند سبحان طلب مغفرت و آمرزش نمایند و به درگاه وی توبه کنند و از اعمال شرک‌آمیز خود دست بردارند و به پرستش وی روی آورند، تا بلکه مشمول باران رحمت و مغفرت الهی قرار گرفته و به سرزمین خوشبختی واقعی سوق داده شوند و به آنان گفت: «قطعاً خدای من نزدیک و اجابت‌کننده‌ای دعا است».
اما تمامی این تلاش‌ها بی‌ثمر بود، در آن سوی صالح علیه السلام احساس کرد: که این کار جداً سخت و طاقت‌فرسا شده و روال آن رو به جهت بدتر است، زیرا هروقت که آنان را به سوی عبادت خدای سبحان فرا می‌خواند، آنان به سبک جاهلیت خود با صالح علیه السلام شروع به مجادله و مناظره‌ای طولانی کرده و از پذیرش حق خودداری می‌کردند. در واقع در چنین جدال‌هایی استدلال و حجت‌آوردن و روشن‌بودن مسأله کارآیی ندارد، چون طرف دیگری که در این گفتگو سهیم است، خداوند بر عقلانیتش مُهر زده، به طوری که قادر به تجدید فکر و اندیشه‌ی نوین نیست. لذا تنها چیزی که در این گیر و دار می‌تواند آن‌ها را عاجز و بی‌پاسخ گرداند، فرایند «معجزه» است، معجزه‌ای که برخلاف قوانین و قواعد مدون در نزد آن‌ها باشد و در یک کلام، بتواند به جدال آن‌ها پایان دهد.
و این بود که دست آخر آن‌ها خود، به این موضوع اشاره کرد و گفتند:
{فَأْتِ بِآيَةٍ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (١٥٤)} ([11]).
«اگر راست می‌گویی نشانه و آیتی بیاور!».
از صالح علیه السلام درخواست کردند تا جهت تأیید و تصدیق رسالت خود، برای آن‌ها عملکردی خارق العاده انجام دهد.
2- شتر معجزه‌آسا
مفسران خاطرنشان کرده اند: که روزی قوم ثمود در مکانی اجتماع کردند، صالح علیه السلام به نزد آنان آمده و آن‌ها را به دین خدای فرا خواند و نصیحت کرد و در آنجا به تبلیغ رسالت آسمانی خود پرداخت.
آنگاه قوم ثمود به وی گفتند: (اگر راست می‌گویی و رسول خداوند هستی) از این صخره و به صخره‌ای که آنجا بود اشاره کردند، شتری را برایمان بیرون بیاور که دارای صفت چنین و چنان بوده و آبستن و دراز باشد([12]).
صالح علیه السلام با توجه به این که خوب آن‌ها را می‌شناخت، گفت: آیا اگر من خواسته‌ی شما را چنان که می‌خواهید برآورده کنم، حاضرید که به رسالت من ایمان بیاورید؟
در واقع شرط صالح علیه السلام کاملاً واضح و غیرقابل مناقشه است. قوم ثمود شتری می‌خواهد: که از صخره‌ی روبه‌روی آنان بیرون بیاید و آبستن و دراز باشد و کلیه‌ی صفاتی که آن‌ها می‌خواهند در آن موجود باشد، و این امر به نظر اندیشه‌ی نارسای بشر محال است، می‌توان گفت: آن‌ها بدین خاطر چنین شتر خاصی را مطالبه نمودند که به نظر خود، بیرون‌آمدن آن امری غیرممکن و محال است و صالح علیه السلام از عهده‌ی آن برنخواهد آمد.
(جای گلایه نیست) چرا که طاقت و توانایی فکری آدمیزاد همین اندازه است و از آن پا فراتر نمی‌تواند بنهد.
و از سوی دیگر صالح علیه السلام از آن‌ها عهد گرفت و قبول شرط فوق را اساس اجابت خواسته‌ی آنان قرار داد، در حالی که همواره می‌دانست و ایمان داشت به این که خدای سبحان وی را تحقیر و زبون نخواهد کرد، و به همین خاطر هرگز به این فکر نیفتاد: که آنچه قومش مطالبه می‌نمایند، تحقق آن امری امکان‌ناپذیر باشد، بلکه قطعاً به این باور رسیده بود که انجام چنین امری بر خدای سبحان بسیار آسان است، لذا از خدای خود آن معجزه را که برای خداوند بسیار آسان و در نظر قومش محال به نظر می‌رسید، مطالبه و درخواست کرد.
قوم ثمود هم منتظر شدند و خود را آماده کردند تا در صورتی که صالح علیه السلام نتواند خواسته‌ی آن‌ها را که در اندیشه‌ی محدود آنان غیرممکن جلوه می‌نمود جامه‌ی عمل بپوشاند، وی را به باد تمسخر و ریشخند بگیرند!!
صالح علیه السلام به پروردگار خود روی آورد و به مصلای خود رفت و تا توانست برای خدای خود نماز گذارد و با حالتی آکنده از خشوع و ایمان در مقام دعا به بارگاه ملکوتی برآمد و از خداوند خواست که خواسته قومش را اجابت نماید.
و بالاخره خداوند متعال دعای صالح علیه السلام را مستجاب فرمود و شتری را با خصوصیات و شرایط پیش گفته از دل صخره بیرون آورد.
در واقع آن شتر نشانه و معجزه‌ای از معجزات خداوند بود، چرا که نشانه همان معجزه است، و گفته می‌شود آن شتر بدین دلیل معجزه بوده است که صخره‌ای در کوه روزی از هم شکافته شد، و ماده شتری همراه با بچه‌اش از آن بیرون آمد.
بدیهی است که متولدشدن آن بچه شتر، برخلاف تولدهای معمولی و مرسوم بود. یکی از مواردی که آن شتر را اعجاب‌انگیز جلوه می‌دهد، این است که او در یک روز تمام آب‌های موجود در رود را می‌نوشید و بقیه‌ی حیوانات دیگر از ترس او به آن آب‌ها نزدیک نمی‌شدند.
آری، آن ماده شتر معجزه‌ی خداوند بود، چرا که خداوند به آن «ناقۀ الله» یعنی شتر خداوند گفته است.
به عبارتی دیگر: خداوند در جمله‌ی فوق کلمه‌ی «ناقۀ» را به اسم خود اضافه کرده است، (و این عبارت از لحاظ نحوی، اضافه‌ی معنوی است که هدف آن در اینجا تخصیص مضاف برای مضاف الیه است) تا انسان‌ها بر این مهم واقف شوند که آن ماده شتر نه تنها عادی و معمولی نیست، بلکه معجزه‌ای از طرف خداوند است.
به حاشیه نمی‌رویم و به صالح علیه السلام بازمی‌گردیم. عده‌ای از افراد قوم ثمود، با دیدن آن منظره‌ی اعجاب برانگیز به رسالت صالح علیه السلام ایمان آوردند، چه آن را امری عظیم و قدرتی خیره‌کننده، و دلیلی قاطع بر صحت مقولات صالح علیه السلام یافتند، اما غالب آن‌ها همچنان بر کفر و عناد خود استوار ماندند.
صالح علیه السلام به قوم ثمود گفت:
{ وَيَا قَوْمِ هَذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوهَا تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّهِ وَلا تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابٌ قَرِيبٌ (٦٤)} ([13]).
«(صالح گفت): ای قوم من! این شتر خداست و برای شما معجزه‌ای است (بر صدق نبوت من) پس آن را رها کنید تا در زمین (از مزارع و علفزار) بخورد و اذیت و آزاری بدان نرسانید (که اگر چنین کنید) هرچه زودتر به عذاب سختی گرفتار آیید».
و بدین ترتیب، خداوند به صالح علیه السلام فرمان داد: به قومش بگوید، از آسیب‌رساندن و کشتن آن ماده شتر جداً خودداری نمایند، و در عین حال آن را به حال خود بگذارند تا در علفزارها و مراتع بچرد، در غیر این صورت به زودی دچار عذاب دردناکی خواهند شد.
قابل ذکر است که در آغاز آن ماده شتر قوم ثمود را دچار تعجب و وحشت کرد. در واقع آن ماده شتر، ماده شتری بس مبارک بود، شیر آن آنقدر زیاد بود که هزاران نفر اعم از مرد و زن و کودک می‌توانستند از آن استفاده نمایند. جالب آنکه در جایی که می‌خوابید، تمامی حیوانات دیگر از آنجا فرار می‌کردند، این واضح بود که آن شتر نه تنها یک شتر معمولی نبود، بلکه معجزه‌ای از معجزات خداوند سبحان بود.
و بدین‌سان آن ماده شتر در میان قوم ثمود به حیات خود ادامه داد: که در اثر آن بعضی از افراد قوم ایمان آورده و اغلب آن‌ها بر کفر و عناد خود باقی و پایدار ماندند.
رئیس کسانی که ایمان آورده بودند، نامش «جندع بن عمرو بن محلاۀ»([14]) بود که از جمله اشراف و شخصیت‌های با نفوذ قوم ثمود به شمار می‌رفت. بقیه‌ی اشراف هم خواستند که به دین صالح علیه السلام بگروند، اما مردی که به او «ذؤاب ابن عمرو» می‌گفتند و مردی دیگر که نامش «حباب» و صاحب بت‌های قوم ثمود بود، آن‌ها را از این اقدام بازداشتند. و هنگامی که صالح علیه السلام آن‌ها را برحذر داشت از این که مبادا آسیبی به آن ماده شتر برسانند، آتش کینه و حسادت در قلب‌شان به جوش آمد و دیگر چشم آن را نداشتند که ببینند آن شتر دارد در چراگاه‌ها و مراتع می‌چرید و یک روز در میان بر سر جوی آب می‌رود و از آن می‌آشامد.
در واقع آب یک روز به آن ماده شتر اختصاص داشت و روز بعد به قوم ثمود. گفتنی است که قوم ثمود، به اندازه‌ی نیاز از شیر آن ماده شتر استفاده می‌کردند، خداوند در این باره می‌فرماید:
{ قَالَ هَذِهِ نَاقَةٌ لَهَا شِرْبٌ وَلَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ (١٥٥)}([15]). «گفت: اين ماده شترى است (كه به خواست پروردگار به عنوان معجزه از دل كوه بيرون آمد)؛ سهمى از آب اينجا، از آن اوست و سهم روز معينى، از آن شما».
می‌توان گفت که: آن ماده شتر وسیله‌ای برای امتحان قوم ثمود بوده است، تا روشن شود که آیا آنان به رسالت صالح علیه السلام ایمان می‌آورند یا نه؟ (گرچه خداوند نسبت به عملکردهای آنان آگاه‌تر است).
خدای تبارک و تعالی به صالح علیه السلام فرمود:{ فَارْتَقِبْهُمْ} یعنی: منتظر باش {وَاصْطَبِرْ} یعنی: در قبال تمسخر و اذیت آنان صبور باش.
چه به زودی از جریان امورات آگاه خواهی شد. همچنین خداوند به او فرمود:
{ وَنَبِّئْهُمْ أَنَّ الْمَاءَ قِسْمَةٌ بَيْنَهُمْ كُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ (٢٨)} ([16]).
«به آنان بگو: که آب میان ایشان و شتر قسمت بندی شده و هر آشامیدنی آماده شده، یک روز بهره‌ی شتر و یک روز بهره‌ی ایشان باشد».
به رغم آشکاربودن این مورد که آن ماده شتر، یک شتر معمولی نیست، بلکه نشانه‌ای از جانب خداوند است، قوم ثمود از ابراز تنفر نسبت به صالح علیه السلام دست کشیده و در عوض از آن ماده شتر متنفر شدند. لذا توطئه‌هایی علیه آن ماده شتر چیده شد. مورخان و مفسران ذکر کرده اند که:
«در میان قوم ثمود زنی به نام «صدوقه» دختر محیا، پسر زهیر، پسر مختار که از لحاظ امکانات مالی و اصل و نسب قومی از وضعیت مطلوبی برخوردار بوده و در عین حال شوهرش به دین صالح علیه السلام گرویده و مؤمن شده بود که این امر بعدها موجب جدایی وی از شوهرش گردید، پسرعموی خود «مصرع» را فرا خوانده و به او قول داد که اگر بتواند، آن ماده شتر را به قتل برساند، خود را در اختیار وی خواهد گذاشت.
و همچنین پیرزن کافر دیگری به نام «عنیزه» دختر غنیم پسر مجلز، ملقب به «ام‌غنه» یا «ام‌عثمان» که از شوهرش «دؤاب بن عمرو» یکی از رؤسای قوم ثمود، دارای چهار دختر بود، آن‌ها را به شخصی به نام «قدار پسر سالف» نشان داده و گفت: اگر بتوانی کار آن ماده شتر را تمام کنی؟ هرکدام از این دخترها را که بخواهی، آن را به تو خواهم داد([17]).
لذا مصرع و قدار به سرعت در پی کشتن آن ماده شتر برآمدند و برای این کار سعی کردند، رضایت و همکاری قوم خود را جلب نمایند. این بود که پس از تلاش و کوشش‌های فراوان، هفت نفر به قاطبه‌ی آن‌ها پیوستند و بدین ترتیب یک جمعیت نُه نفری را تشکیل دادند که در گفته‌ی خدای سبحان از آن یاد شده:
{ وَكَانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الأرْضِ وَلا يُصْلِحُونَ (٤٨)}([18]).
«در شهرستان (ثمود) نُه گروه بودند که در زمین فساد می‌کردند و به دنبال نیکوکاری نبودند».
این جمعیت با تلاش فراوان سعی کردند همکاری بقیه‌ی افراد قوم را به سوی خود جلب نمایند و (با چرب‌زبانی و ذکر دلایل پوچ و واهی) کشتن آن ماده شتر را در پیش چشمان آن‌ها زینت بخشیدند و به برپایی نشستی مهم و اضطراری همت گماردند.
هنگامی که شب فرا رسید و همه جای شهر ثمود را فرا گرفت، کافران یقین پیدا کردند که از هر گزندی مصون هستند، در داخل یکی از قصرها مشعل‌ها را روشن کردند و گرد هم آمدند و در حالی که دایره‌وار نشسته بودند مشغول باده‌گساری گردیدند.
تمام رؤسای قوم ثمود در این جلسه‌ی خطرناک حضور یافته بودند. آن جلسه در بین ایشان برپا شد و گفتگویی طولانی مدت میان آن‌ها درگرفت. یکی از کافران گفت:
{ أَبَشَرًا مِنَّا وَاحِدًا نَتَّبِعُهُ إِنَّا إِذًا لَفِي ضَلالٍ وَسُعُرٍ (٢٤)}([19]).
«آیا انسانی از خودمان را پیروی کنیم که تنها (و بدون قوم و عشیره) هم هست؟ در صورت پیروی از او، ما گمراه و دیوانه خواهیم بود».
و دیگری گفت:
{ أَؤُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِنْ بَيْنِنَا بَلْ هُوَ كَذَّابٌ أَشِرٌ (٢٥)} ([20]).
«آیا از میان همه‌ی ما وحی به او داده شده است؟! (نه چنین نیست) بلکه او بسیار دروغگو و خودخواه است».
و آن‌ها همچنان مشغول شراب‌خوردن بودند، پس از گفتگو در باره‌ی صالح علیه السلام از او دست برداشته و به مسأله‌ی آن ماده شتر پرداختند، یکی از کافران گفت: اگر فصل تابستان فرا برسد، آن ماده شتر از ترس گرما به وادی مرطوب و خنک پناه می‌برد و با این کار حیوانات و مواشی ما را از آنجا به سوی فضای گرم فراری می‌دهد.
کافر دیگری گفت: اگر فصل زمستان فرا برسد، آن ماده شتر در جستجوی جای گرمی برمی‌آید و در نتیجه موجب ترس و فرار چهارپایان ما از آن مکان گرم می‌شود و ناگزیر آن‌ها در معرض امراض فصل سرمای زمستان قرار می‌گیرند.
کلیه‌ی کافران حاضر در آن جلسه‌ی شوم، غرق در باده‌نوشی و مَی‌خوارگی شده بودند و پیاله‌های شراب به دور آن‌ها می‌گردید و در دست‌های نوشندگان تکان می‌خوردند.
سپس یکی از حاضران مجلس دستور داد، کسی حرف نزند تا بتواند به خوبی برای این مسأله چاره‌اندیشی نماید، آنگاه همگی سکوت را اختیار کردند.
سپس آن مرد مست، سکوت حاضران را شکست و گفت: تنها یک راه حل وجود دارد.
گفتند: چه راه حلی؟
گفت: این که آن ماده شتر را بکشیم، بعد از آن هم صالح را به قتل برسانیم.
آنگاه حاضران شروع به بدگویی از صالح علیه السلام کردند، یکی از آن‌ها گفت: این صالح و شترش و کسانی که به وی ایمان آورده اند، چقدر مایه‌ی درد سر و ناراحتی اسباب زحمت ما بوده‌اند؟!
آری، تنها راه علاج همین است، آن ماده شتر را می‌کشیم و می‌گوییم: مردی ستمگر از ستمگران شهر ثمود که دائماً مست و در پی فساد در زمین است با کمک همدستانش آن ماده شتر را به قتل رسانیده است!
 
3- شب فاجعه
بالاخره شب ظلم و ستم فرا رسید، آن ماده شتر مبارک در حالی که بچه‌اش را در بغل گرفته بود تا او را گرم سازد، به خواب نازی فرو رفته بود. و در آن سوی آن نه نفر جنایتکار هم خود را برای انجام آن گناه بزرگ آماده ساخته بودند که در رأس آن‌ها قدار بن سالف ملعون قرار داشت.
خلاصه آن‌ها در دل تاریکی شب خارج شدند، در حالی که نیت شومی را در دل پنهان ساخته بودند. رئیس آن‌ها قدار بن سالف آنقدر شراب نوشیده بود که حتی جلوی خود را نمی‌دید.
و بدین ترتیب آن نُه نفر بر آن ماده شتر هجوم بردند، آن ماده شتر و بچه‌اش از ترس سرپا ایستادند، آنگاه دستان قاتل به سوی آن ماده شتر دراز شدند، تا کارش را تمام کند، اولین کسی که بر آن ماده شتر هجوم برد، همان قدار بن سالف بود که با شمشیر ضربه‌ای به زانویش زد و در نتیجه آن شتر به زمین افتاد، سپس بقیه‌ی همدستانش بلافاصله با شمشیرهایشان آن شتر را سر بریدند، و هنگامی که آن بچه شتر آن صحنه را دید، از ترس آن‌ها به کوه فرار کرد و سه بار کف کرد.
هنگامی که صالح علیه السلام از ماجرا آگاه شد با عصبانیت پیش قومش آمد و گفت: مگر من به شما نگفتم، به آن ماده شترکاری نداشته باشید؟!
گفتند: حال که ما آن را کشتیم، عذاب را بر سر ما بیاور و این کار را زود انجام بده مگر تو نمی‌گفتی: که از جمله‌ی رسولان هستی؟!
آنگاه صالح علیه السلام به آن‌ها گفت:
{ تَمَتَّعُوا فِي دَارِكُمْ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ ذَلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ (٦٥)}  ([21]).
«در خانه و کاشانه‌ی خود سه روز زندگی کنید (و بدانید که مهلت زندگانی شما به پایان رسیده است، پس از این سه روزه‌ی حیات، عذاب خدا به سراغ شما متکبران و سرکشان می‌آید و طومار عمرتان را درهم می‌پیچد) این وعده‌ای راستینی است».
اما بازهم هشدار و وعده‌ی حتمی صالح علیه السلام را باور نکردند و هنگامی که در آستانه‌ی شب قرار گرفتند، تصمیم گرفتند: که صالح علیه السلام را هم به قتل برسانند و قسم خوردند که در خانه‌اش به او حمله کنند و او را به قتل برسانند، اما خداوند سبحان، پیامبر خود را از شر آنان مصون داشت و نجات داد.
خداوند سبحان در این زمینه می‌فرماید:
{ قَالُوا تَقَاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَأَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ مَا شَهِدْنَا مَهْلِكَ أَهْلِهِ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ (٤٩)} ([22]).
«(این گروه‌ها که صالح عرصه را بر آن‌ها تنگ کرده بود به یکدیگر) گفتند: برای همدیگر به خدا سوگند بخورید که بر صالح و خانواده‌اش شبیخون می‌زنیم و آنان را به قتل می‌رسانیم، سپس به وارثش می‌گوییم که در کشتن (وی و) خانواده‌اش شرکت نداشته‌ایم و از راستگویانیم».
در سپیده دم صبح نخستین روز از ایام مهلت‌داده شده‌ی سه‌گانه، چهره‌ی قوم ثمود زرد و پریده شد و هنگامی که آن تمام شد و در آستانه‌ی شب قرار گرفتند، گفتند: یکی از آن سه روز مرگ‌آسا سپری شد.
سپس در صبح روز دوم چهره‌هایشان قرمزرنگ شد و در روز سوم به سیاهی گرایید و هنگامی که روز سوم را هم به پایان رسانیدند، شب هنگام گفتند: مگر آن مدت تعیین شده تمام نشده، پس کجاست آن عذابی که به ما وعده داده شده است؟!
و بالاخره در صبح روز چهارم، آسمان از (ترس) فریادی هولناک شکافته شد، رعد و برق آسمانی بر فراز کوه‌های ثمود ترکید و هر جانداری را نابود کرد، زمین هم تکان هولناک و شدیدی خورد و در نتیجه هرچیزی که بالای آن بود، هلاک شد.
و بدین ترتیب، قوم ثمود همگی در اثر یک فریاد (رعد و برق) به هلاکت رسیدند، اما کسانی که به صالح علیه السلام ایمان آورده بودند، همراه با ایشان قبل از این حادثه آن مکان را ترک گفته و در پرتو عنایات الهی نجات یافتند([23]).


([1])- سورۀ قمر، آیۀ 27 – 31.
([2])- معجزات الرسول، اثر شیخ محمد متولی شعراوی.
([3])- سورۀ هود، آیۀ 61.
([4])- سورۀ هود، آیۀ 61.
([5])- سورۀ هود، آیۀ 62.
([6])- سورۀ هود، آیۀ 61.
([7])- سورۀ اعراف، آیۀ 74.
([8])- قصص الأنبیاء، ابن کثیر، ص 100 – 102.
([9])- سورۀ شعراء، آیۀ 146 – 148.
([10])- سورۀ هود، آیۀ 63.
([11])- سورۀ شعراء، آیۀ 154.
([12])- قصص الأنبیاء، ابن کثیر، ص 103.
([13])- سورۀ هود، آیۀ 64.
([14])- قصص الأنبیاء ابن کثیر، ص 103، چاپ مؤسسه‌ی دار الکتاب حدیث کویت.
([15])- سورۀ شعراء، آیۀ 155.
([16])- سورۀ قمر، آیۀ 28.
([17])- تاریخ طبری.
([18])- سورۀ نمل، آیۀ 48.
([19])- سورۀ قمر، آیۀ 24.
([20])- سورۀ قمر، آیۀ 25.
([21])- سورۀ هود، آیۀ 65.
([22])- سورۀ نمل، آیۀ 49.
([23])- در تهیه و تدوین این قسمت به مراجع متعددی مراجعه شده که مهمترین آن‌ها عبارت اند از:
1- معجزات الرسول: شیخ محمد متولی شعراوی. 2- تفسیر ابن کثیر. 3- تفسیر قرطبی. 4- تفسیر طبری. 5- انبیاء الله: احمد بهجت. 6- البدایه والنهایه: ابن کثیر. 7- تاریخ طبری. 8- المستقاد من قصص القرآن: د/ عبد الکریم زیدان.


چشم‌اندازی به معجزات پیامبران علیهم السلام (از منظر قرآن و تاریخ) (با کمی اختصار)، تألیف: عبدالمنعم هاشمی، ترجمه: سید رضا اسعدی



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

در آن زمان، همواره بر سر زبان‌ها بود كه: ايمان، خانه‌هايي دارد و نفاق نيز خانه‌هايي؛ خانه‌‌ي ابوبكر از مهاجران، يكي از خانه‌هاي ايمان است؛ همان‌گونه كه خانه‌هاي بني‌نجار از انصار، جزو خانه‌هاي ايمان مي‌باشد. ( ابوبكر الصديق (1/280) از محمد مال ‌الله برگرفته از منهاج‌السنة از ابن‌تيميه(رح))

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 2033
دیروز : 2171
بازدید کل: 8156357

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010