Untitled Document
 
 
 
  2024 Sep 16

----

12/03/1446

----

26 شهريور 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

علي رضی الله عنه  به روايت از رسول

‎الله  صلی الله علیه و سلم  مي‌گويد ايشان فرمودند: «أُعْطِيتُ مَا لَمْ يُعْطَ أَحَدٌ مِنَ الأَنْبِيَاءِ»، فَقُلْنَا مَا هُوَ يَا رَسُولَ الله، فَقَالَ: «نُصِرْتُ بِالرُّعْبِ، وأُعْطِيتُ مَفَاتِيحَ الأَرْضِ، وسُمِّيْتُ أَحْمَدَ، وَجُعِلَتْ لِي التُّرَابُ طَهُوراً، وَجُعِلَتْ أُمَّتِي خَيْرَ الأُمَمِ». (به من چيزهايي داده شده‌است كه به هيچ‌يك از پيامبران داده نشده‌است، گفتم: اي رسول خدا، آنها چه هستند؟ فرمود: خدا رُعب و هراس از مرا در دل دشمنانم انداخت و با آن یاریم کرد و به من كليدهاي زمين داده شده، به اسم ‌احمد نام گذاري شدم، خاك برايم وسيله پاك كننده قرار داده شده و امتم بهترين امّتها قرار داده شده ‌است.
صحيح بخاري، ش335

 

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

قرآن و حدیث>مسائل قرآنی و حدیث>موسی بن عمران علیه السلام

شماره مقاله : 2941              تعداد مشاهده : 348             تاریخ افزودن مقاله : 3/6/1389

موسی پسر عمران:


{ وَاذْکرْ فِی الْکتَابِ مُوسَى إِنَّهُ کانَ مُخْلَصًا وَکانَ رَسُولا نَبِیا (٥١)}[1] (مریم: 51). 
به شیوه های گوناگون و اسالیب متعدد داستان موسی علیه السلام با فرعون در بسیاری از سوره های قرآن آمده است هم چنانکه داستان موسی و بنی اسرائیل بصورت مفصل و روشن در بسیاری از سوره‌ها بویژه در دو سوره‌ی «اعراف و قصص» آمده است.
داستان موسی و فرعون، داستان یک فرد عادی با پادشاهی ستمگر نیست و نه تنها داستان پیغمبری بزرگوار با پادشاهی جبار نیست بلکه داستانی است که نمونه آن در هر زمان و مکانی تکرار می‌یابد، داستانی که یک واقع دردآور را به تصویر می‌کشد... داستانی است که مبارزه ی بی‌امان بین حق و باطل، جنگ بین سربازان خدا و شیطان را به تصویر می کشد. جنگی که از ابتدای پیدایش هستی تا به امروز بین دشمنان و دوستان خدا جریان داشته و دارد. از روزی که دعوتگران و مصلحان، انبیاء و رسولان پا به عرصه‌ی حیات نهاده‌اند وجود داشته و دارد.
آری در طول تاریخ سرکشان گردن کلفت، طاغیان فرعون منش با استفاده از گروه‌های فراوانی از دعوتگران به سوی باطل و لشکریان ابلیس لعین،‌ در مقابل نیروی آسمانی و اهل آن، ‌در مقابل توحید و رسالت آسمانی در یک کلام در مقابل حق و طرفداران قلیل آن در مقابل مصلحان و موحدان و پیغمبران ایستاده‌اند. اما نتیجه‌ی این جنگ همواره پیروزی حق و نابودی باطل بوده است. چه صادق است فرموده دلربای خدا: { إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَیوْمَ یقُومُ الأشْهَادُ (٥١)} [2] (غافر: 51). و این همان سنت خدا در ارتباط با زندگی است و سنت او تخلف بردار نیست نیروی شرّ که در مقابل حق که به خیر و محبت برادری و انسانیت دعوت می نماید و برای تحقق عدالت و امنیت در روی زمین سعی می‌ورزد ایستاده است.
نیروی شر با چهره‌ی عبوس خوف انگیز خود که نزدیک است از شدت خشم بترکد در مقابل حق ایستاده در صدد نابودی گروه نیکوکاران (انبیاء، صلحا و دعوتگران) است این مطلب به وضوح و روشنی از داستان‌های قرآن کریم (آنگاه که از تعرض و تهدید طاغیان علیه انبیاء علیهم السلام پرده برمی‌دارد) روشن است{ وَقَالَ الَّذِینَ کفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّکمْ مِنْ أَرْضِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنَا فَأَوْحَى إِلَیهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِکنَّ الظَّالِمِینَ (١٣)وَلَنُسْکنَنَّکمُ الأرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذَلِک لِمَنْ خَافَ مَقَامِی وَخَافَ وَعِیدِ (١٤)وَاسْتَفْتَحُوا وَخَابَ کلُّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ (١٥)} [3] (ابراهیم: 15-13).
منطق طغیان در هر وقت و زمانی این است: حجت و برهان نمی‌فهمد برای عقل و منطق احترام و ارزشی قائل نیست راه و روشش تنها ارعاب و ارهاب، تعذیب و تنکیل است. { قَالَ سَنُقَتِّلُ أَبْنَاءَهُمْ وَنَسْتَحْیی نِسَاءَهُمْ وَإِنَّا فَوْقَهُمْ قَاهِرُونَ (١٢٧)}[4] (اعراف: 127). این منطق در زمان موسی منطق فرعون بود و در هر زمان و مکانی،‌ منطق سایر فرعون صفتان است اما منطق پیغمبران، منطق عقل و حکمت است که در سخن موسی متجلی گردید، آنگاه که بعد از تحمل رنج و مرارتهای فراوان خطاب به قومش گفت:{ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ وَاصْبِرُوا إِنَّ الأرْضَ لِلَّهِ یورِثُهَا مَنْ یشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ (١٢٨)}[5] (اعراف: 128). از اینجا برای ما‌ روشن می‌شود که جهت و هدف دعوت تمامی انبیاء یکی بوده است. چنانچه جهت و هدف طغیان گران و دعوتگران به سوی باطل یکی بوده است و نتیجه هم همواره یکی بوده آنهم پیروزی اهل ایمان و عقیده و شکست مفتضحانه‌ی اهل باطل و عدوان چنانکه این نتیجه در این فرموده کاملاً مجسم است: { وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ (٥)وَنُمَکنَ لَهُمْ فِی الأرْضِ وَنُرِی فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا کانُوا یحْذَرُونَ (٦)}[6] (قصص: 6- 5).
 
نسب موسی:
موسی پسر عمران بن یصهر بن قاحث است که نسبش به حضرت یعقوب پسر حضرت اسحاق پسر حضرت ابراهیم می‌رسد. وقتی خداوند خواست موسی را به سوی فرعون مبعوث کند، هارون برادر او را نیز بعنوان کمک و معین او به پیغمبری برگزید این مطلب بنا به دعوت و خواست موسی بود چون از خدا خواست هارون را در کار دعوت معین به عنوان یاور و پشتیبان وی قرار دهد.{ وَاجْعَلْ لِی وَزِیرًا مِنْ أَهْلِی (٢٩)هَارُونَ أَخِی (٣٠)}[7] (طه: 30-29).
 
ولادت موسی:
حضرت موسی علیه السلام در زمان طاغوت بزرگ، دشمن خدا (فرعون) که در طغیان و جبروت شهره ی عالم بود تا آنجا که خود را خدا می‌دانست و با او به نزاع برمی‌خاست و ادعای ربوبیت می‌کرد و می‌پنداشت خدا و معبود است بدنیا آمد، این طاغی سرکش (ولید پسر مصعب) ملقب به فرعون بود لقب تمامی پادشاهان مصر فرعون بود چنانکه پادشاهان ایران ملقب به کسری بودند و لقب پادشاهان رومی قیصر بود.
فرعون بعد از مرگ برادرش (قابوس) (که حضرت یوسف او را به توحید فراخواند اما نپذیرفت) به پادشاهی رسید حضرت یوسف در زمان قابوس به جوار حق پیوست. اما دوران پادشاهی قابوس به درازا کشید سرانجام هلاک شد و برادرش فرعون به پادشاهی رسید، او از برادرش خشن‌تر بود و بنی اسرائیل را مورد انواع شکنجه و عذاب قرار داد خیلی کافر و فاجر بود، بنی اسرائیل در دوران حاکمیت او بر دین پدران خود (یعنی دین ابراهیم) بودند فرعون آنها را مورد تاخت و تاز و انواع عذاب قرار داد اینک به چند آیه از قرآن کریم پیرامون عذاب فرعون برای بنی اسرائیل می‌پردازیم:{ نَتْلُوا عَلَیک مِنْ نَبَإِ مُوسَى وَفِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ یؤْمِنُونَ (٣)إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الأرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِیعًا یسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ یذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَیسْتَحْیی نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ (٤)وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ (٥)وَنُمَکنَ لَهُمْ فِی الأرْضِ وَنُرِی فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا کانُوا یحْذَرُونَ (٦)}[8] (قصص: 6- 3).
 
مدت پادشاهی فرعون:
فرعون بیش از 400 سال بر بنی اسرائیل حکومت کرد، در طی این مدت‌ آنها را مورد انواع عذاب و تاخت و تاز قرار داد، به خدمت و تمسخر و تحقیرشان می‌گرفت. آنها به اقسام مختلف تقسیم کرده بود گروهی کارگر، گروهی کشاورز و گروهی مشغول کارهای پست بودند و کسی که توان کار نداشت مجبور به پرداخت سرانه بود { وَإِذْ نَجَّینَاکمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یسُومُونَکمْ سُوءَ الْعَذَابِ یذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکمْ وَیسْتَحْیونَ نِسَاءَکمْ وَفِی ذَلِکمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکمْ عَظِیمٌ (٤٩)} [9] (بقره: 49). چون اراده‌ی خداوند بر این قرار گرفت آنها را از این بدبختی نجات دهد، موسی را به سوی آنها فرستاد، تا آنها را از شرّ فرعون و قبطی‌ها خلاص کند. بنابراین بعثت موسی به مثابه‌ی رحمتی برای بنی اسرائیل و فرشته‌ی نجاتی از دست ظلم آن شاه جبار و خیره‌سر بوده است.
 
رؤیای فرعون:
ثعلبی در کتاب قصص الأنبیاء به نقل از سدی گوید: فرعون رؤیای عجیب و ترس‌آور، دید. در خواب دید که آتشی از سوی بیت المقدس به مصر هجوم آورد و خانه‌های مصر را محاصره کرده و تمامی منازل قبطیان را به کام خود فرو برد و سوزانید اما خانه‌های بنی اسرائیلی‌ها از آن در امان ماند. فرعون کاهنان و ساحران و منجمان را جمع‌آوری کرد تا خواب او را تعبیر کنند.
آن خواب را برای او تعبیر کرده،‌ گفتند: به زودی در بنی اسرائیل پسری به دنیا خواهد آمد که با دستان خود، اهل مصر را به هلاکت می‌رساند، همچنین زوال پادشاهی تو،‌ بدست وی خواهد بود و تو و قوم تو را از شهر و دیارت خارج خواهد کرد و دین تو را تغییر خواهد داد و هم اکنون زمان ظهور آن نزدیک شده است ... فرعون دستور داد تمامی نوزادان پسر بنی اسرائیلی را بکشند، زنان قابله را جمع کرد و خطاب به آنها گفت: هر نوزاد پسری که متعلق به بنی اسرائیل باشد فوراً بکشید و کسانی را بعنوان وکیل و مأمور انجام قتل آنها بگماشت. بدین ترتیب آن زنان قابله، از ترس جان خود، هر فرزند پسری از بنی‌اسرائیل به دنیا می‌آمد می‌کشند، اما دختران به منظور به خدمت گرفته شدن زنده نگه داشته می‌داشتند. { یذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکمْ وَیسْتَحْیونَ نِسَاءَکمْ }[10] (بقره: 49). فرعون دستور داد پسر بچه‌های موجود و آنهایی که به دنیا می‌آمدند سربریده شوند. لشکریان او زنان حامله را مورد تعذیب قرار می‌دادند تا حمل‌شان سقط شود پیران نیز به سرعت می‌مردند این امر باعث شد گروهی از قبطی‌ها به نزد فرعون رفتند گفتند: تو دستور کشتن بچه‌ها را داده‌ای و پیران نیز به سرعت می‌میرند با این وضع احتمال دارد خود مجبور به کار شویم و کسی بعنوان خادم ما باقی نماند، به همین خاطر فرعون دستور داد که، بچه‌های ذکور را یک سال بکشند و یک سال نگه دارند تا تمامی فرزندان ذکور بنی‌اسرائیل هلاک نشوند.
 
موسی و هارون چه وقت به دنیا آمدند؟
بعد از فزونی و شدت گرفتن عذاب فرعون و اعوانش بر بنی اسرائیل و کشتن فرزندان ذکور و باقی گذاشتن دختران جهت به کنیزی گرفتن، گروهی از سران و رهبران قبطی نزد فرعون رفتند و به او پیشنهاد دادند که فرزندان ذکور متولد یک سال را بکشد و متولدین سال دیگر را رها کند، هارون در سالی که فرزندان از کشتن نجات پیدا می‌کردند به دنیا آمد اما موسی در سالی که فرزندان ذکور کشته می‌شدند متولد گردید، لذا هارون آزاد و مطمئن بدینا آمد اما وضعیت به نسبت موسی چنین نبود و چون زمان وضع حمل نزدیک شد مادر موسی خیلی محزون و غمگین گردید. خداوند از طریق الهام به او وحی کرد، نترس و غمگین مشو، فرزند شما شأنی عظیم و مقامی بزرگ خواهد داشت. خداوند او را از مکر فرعون در امان می‌دارد و به پیغمبری مبعوث می‌کند... قلب مادر موسی پس از این الهام سرشار از آرامش و اطمینان گردید. خداوند به او دستور داد فرزند خود را شیر دهد و چون از او بترسد تابوتی از درخت برایش بسازد او را در داخل آن قرار داده و در دریا اندازد و از هلاکت او هراس و خوف به دل راه ندهد چون خداوند او را در سایه‌ی رحمت، حفاظت و حمایت خود محفوظ خواهد داشت.
{ وَأَوْحَینَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَیهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیمِّ وَلا تَخَافِی وَلا تَحْزَنِی إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیک وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ (٧)فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیکونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَحَزَنًا إِنَّ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا کانُوا خَاطِئِینَ (٨) }[11] (قصص: 8-7).
 
حفاظت خداوند از موسی و تربیت او در خانه‌ی فرعون:
مادر موسی او را در خفا به دنیا آورد و در حالی که به حفاظت خداوند از او کاملاً اطمینان و اعتماد داشت، شروع به شیر دادن وی کرد و چون ترسید از اینکه مبادا از ناحیه‌ی جلادان فرعون آسیبی به او برسد، صندوقی درست کرد و مقداری پنبه در آن قرار داد، موسی را در آن قرار داد، در آن را قفل کرده و به رود نیل انداخت و به خواهر نوزاد دستور داد صندوق را زیر نظر بگیرد. تمامی این امور را به الهام از خدا انجام داد و یقین داشت خداوند او را محفوظ خواهد کرد و سالم به او بازخواهد گرداند و فرعون نمی‌تواند او را بکشد ولو در مقابل دو دست او قرار گیرد. چون او را به رود نیل انداخت امواج دریا او را به کنار کاخ فرعون هدایت کرد. غلامان و کنیزکان که در آنجا مشغول شستشو و آب بردن بودند تابوت را مشاهده کردند آن را برگرفتند و به گمان خود پنداشتند مالی در آن وجود دارد به همین حالت آن را برداشته و به سوی بانویشان «آسیه همسر فرعون» بردند. چون آسیه در آن را باز کرد، پسر بچه‌ای را در آن دید. خداوند محبت او را در دل آسیه افکند. چون شوهرش آمد و آن پسر بچه را دید، خواست که او را بکشد، و از جلادان خواست که سر او را ببرند. اما آسیه التماس کرد تا از کشتن او درگذرد و چون عقیم بود از او خواست اجازه دهد، او را به عنوان فرزند خود بگیرد.{ وَقَالَتِ امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ قُرَّةُ عَینٍ لِی وَلَک لا تَقْتُلُوهُ عَسَى أَنْ ینْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَهُمْ لا یشْعُرُونَ (٩) }[12] (قصص: 9). فرعون خطاب به همسرش گفت: درست است که این بچه نور چشمان تو است! اما من نیازی به او مشاهده نمی‌کنم،‌ عده‌ای از علماء گفته‌اند: اگر می‌گفت: «او نور چشم من است». خداوند به وسیله‌ی وی، او را هدایت می‌کرد چنانکه آسیه را به سوی اسلام و دین حق هدایت کرد اما چون از این کلمه اجتناب ورزید هرگز سعادتمند و هدایت‌مند نشد، بلکه برای همیشه در گمراهی و بدبختی باقی ماند.
 
تحریم شیر زنان از سوی موسی:
حضرت موسی در منزل فرعون در کنف حمایت آسیه (که از فرعون طلب کرد موسی را به عنوان هدیه به او تقدیم کند او هم موسی را به او بخشید) به زندگی ادامه میداد خداوند محبت او را در دل آسیه انداخت{ وَأَلْقَیتُ عَلَیک مَحَبَّةً مِنِّی وَلِتُصْنَعَ عَلَى عَینِی (٣٩) }[13] (طه: 39). آسیه بدنبال پیدا کردن شیردهنده‌ای برای موسی می‌گردید اما موسی از مکیدن پستان هر زنی که قصد شیر دادن به او می‌کرد خودداری می‌ورزید، گرسنگی به او فشار آورد از شدت آن می‌گریست کار به جایی رسید که همسر فرعون ترسید موسی از فرط گرسنگی بمیرد. لذا خود اقدام کرد تا شیردهنده‌ای برایش پیدا کند. خواهر موسی که از دور مراقب اوضاع بود پیشناد کرد زن شیردهنده‌ای برایش بیاورد که پستان او را بگیرد و در عین حال ناصح امین و مربی دلسوز او باشد و در مقابل پولی او را شیر دهد. همسر فرعون گفت: او را پیش من بیاور اگر پستان او را گرفت هدیه‌ی گرانبهایی به او می‌دهم فوراً نزد مادرش رفت. مادرش آمد چون او را دید نزدیک بود بگوید: فرزند من است اما خداوند به او ثبات و استقامت بخشید چون پستان را به دهان او نهاد آن را گرفت و مکیدن را شروع کرد. آسیه خوشحال گردید و از او خواست در قصر بماند تا بچه را شیر دهد و به او وعده داد در مقابل هدیه‌ی بزرگی به او ببخشد. مادر موسی اظهار عفت نموده گفت: اگر دلت بخواهد او را به من تسلیم کنی به خانه خود ببرم خدمتش خواهم کرد و همانند بچه‌ی خودم از او محافظت خواهم نمود و گرنه من نمی‌توانم بخاطر این بچه بچه‌های خود را رها کنم. آسیه قبول کرد که بچه را تسلیم او کند اما به شرط اینکه هر از چند گاهی او را پیش او آورد تا بر اوضاعش مسلط باشد چون او را از صمیم قلب دوست می‌داشت. این چنین وعده‌ی خدا تحقق پیدا کرد و موسی به دامن مادرش بازگشت تا با اطمینان و در کمال امنیت تحت حمایت فرعون در آغوش او زندگی کند.{ وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغًا إِنْ کادَتْ لَتُبْدِی بِهِ لَوْلا أَنْ رَبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَکونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (١٠)وَقَالَتْ لأخْتِهِ قُصِّیهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَهُمْ لا یشْعُرُونَ (١١)وَحَرَّمْنَا عَلَیهِ الْمَرَاضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّکمْ عَلَى أَهْلِ بَیتٍ یکفُلُونَهُ لَکمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ (١٢)فَرَدَدْنَاهُ إِلَى أُمِّهِ کی تَقَرَّ عَینُهَا وَلا تَحْزَنَ وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَکنَّ أَکثَرَهُمْ لا یعْلَمُونَ (١٣) }[14] (قصص: 13-10).
 
کشته شدن قبطی توسط موسی و فرار او به سرزمین مدین:
موسی در خانه‌ی فرعون پا به دوران جوانی نهاد در اوج عزت و اکرام در آنجا زندگی می‌کرد، بر اسب فرعون سوار می‌شد، لباس او را می‌پوشید، مردم او را موسی پسر فرعون خطاب می‌کردند و برایش ادب و احترام فراوان قائل می‌شدند. روزی از روزها وارد شهر گردید همگام با گردش او در شهر (که مصادف با وقت استراحت نیمروزی مردم در منازل و خانه‌هایشان بود) دو نفر یکی از بنی اسرائیل و دیگری قبطی با هم در حال جنگ بودند و قبطی قصد تجاوز به مرد بنی اسرائیلی را داشت. مرد بنی اسرائیلی از موسی فریادرسی طلبید حضرت موسی به سوی مرد قبطی دوید و مشتی بر او وارد کرد و او را در جا کشت. حضرت موسی در واقع قصد کشتن او را نداشت بلکه می‌خواست او را از مرد بنی اسرائیلی دور کند. موسی از کرده‌ی خود پشیمان و غمگین گشت و از خداوند خواست او را ببخشد و رحمت خود را شامل حال او گرداند تقدیر خدا چنین بود جز خدا و مرد بنی اسرائیلی هیچ احدی متوجه قتل قبطی نشد، بعد از این کار با ترس و خوف مراقب اوضاع بود. قبطی‌ها نزد فرعون آمدند و گفتند: بنی اسرائیلیان مردی از ما را کشته‌اند، حق ما را از آنها بگیر و در این زمینه از خود تساهل نشان مده. فرعون گفت: قاتل را پیش من آورید. در هنگامی که مردان فرعون بدنبال قاتل در شهر می‌گشتند، موسی دید مرد بنی اسرائیلی با قبطی دیگری درگیر جنگ است. اسرائیلی از موسی فریادرسی خواست موسی خشمگینانه آمد و خواست بر فرد قبطی بتازد، اما اسرائیلی پنداشت موسی می‌خواهد از او انتقام بگیرد. آثار خشم را بر او دید و شنید که می‌گوید:{ إِنَّک لَغَوِی مُبِینٌ (١٨) } [15] (قصص: 18). گفت: { قَالَ یا مُوسَى أَتُرِیدُ أَنْ تَقْتُلَنِی کمَا قَتَلْتَ نَفْسًا بِالأمْسِ (١٩) }[16] (قصص: 19). مرد قبطی تا سخن او را شنید، فوراً به سوی مردان قبطی فرار کرد و خبر داد موسی قبطی را کشته، جریان را به فرعون خبر دادند. سربازان در تعقیب او در شهر پراکنده شدند، تا او را پیدا کرده و بکشند تا هیچ بنی اسرائیلی جرأت کشتن قبطی‌ها را پیدا نکند. در راهها و کوچه‌ها به جستجو پرداختند. مرد مسلمانی از طایفه فرعون که ایمان خود را مخفی نگاه داشته بود و حزقیل نام داشت با عجله آمد و به موسی خبر داد از شهر خارج شود؛ چون فرعونیان قصد کشتن او را دارند. موسی قصد سرزمین مدین نمود و از خدا خواست او را هدایت کند و از شر فرعون خلاص نماید و جاسوسان او را نبینند خداوند می‌فرماید:{ وَدَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلَى حِینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَینِ یقْتَتِلانِ هَذَا مِنْ شِیعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَیهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّیطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ (١٥)قَالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (١٦)قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَی فَلَنْ أَکونَ ظَهِیرًا لِلْمُجْرِمِینَ (١٧)فَأَصْبَحَ فِی الْمَدِینَةِ خَائِفًا یتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِی اسْتَنْصَرَهُ بِالأمْسِ یسْتَصْرِخُهُ قَالَ لَهُ مُوسَى إِنَّک لَغَوِی مُبِینٌ (١٨)فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَنْ یبْطِشَ بِالَّذِی هُوَ عَدُوٌّ لَهُمَا قَالَ یا مُوسَى أَتُرِیدُ أَنْ تَقْتُلَنِی کمَا قَتَلْتَ نَفْسًا بِالأمْسِ إِنْ تُرِیدُ إِلا أَنْ تَکونَ جَبَّارًا فِی الأرْضِ وَمَا تُرِیدُ أَنْ تَکونَ مِنَ الْمُصْلِحِینَ (١٩)وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَةِ یسْعَى قَالَ یا مُوسَى إِنَّ الْمَلأ یأْتَمِرُونَ بِک لِیقْتُلُوک فَاخْرُجْ إِنِّی لَک مِنَ النَّاصِحِینَ (٢٠)فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا یتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (٢١) }[17] (قصص: 15-21).
 
ازدواج موسی با دختر شعیب و جریان چوپان شدن وی:
حضرت موسی از سرزمین مصر فرار کرد او خواهان نجات بود و راهی مداین گردید و از ترس اینکه مبادا افراد فرعون در تعقیب او باشند گاه گاه به پشت سر خود نگاه می‌کرد. او هیچ توشه و آذوقه‌ای همراه نداشت از برگ درختان تغذیه می‌کرد هشت شبانه روز رفت تا به سرزمین مدین رسید در حالی که گرسنگی و خستگی او را از پا درآورده بود زیر سایه درختی نشست، حضرت ابن عباس رضی الله عنه گوید: «حضرت موسی از مصر خارج و راهی مدین گردید مسافت بین آنها راه هشت شبانه روز بود طی این مدت به غیر از برگ درختان و گیاه سبز از چیزی تغذیه نکرد، کفشهایش افتاده بودند و پیاده بود رسول و برگزیده‌ی خدا زیر سایه‌ی درخت افتاده از فرط گرسنگی شکمش به پشت چسبیده بود و محتاج یک دانه خرما بود در حالی که این چنین نشسته بود چشمش به دو دختر افتاد که گوسفند می‌چرانیدند و می‌خواستند آنها را از چاه بزرگی که در حوالی آنجا بود آب بدهند اما می‌بایست تا هنگام آب آشامیدن تمامی گوسفندان آبادی صبر نمایند تا گوسفندانشان با آنها قاطی نشوند. دلش به حال آنها سوخت، از آنها پرسید: چرا خودتان گوسفند می‌چرانید؟ گفتند: پدرمان پیر و ناتوان است و پسری ندارد تا به چرانیدن گوسفندان همت گمارد لذا ناچاریم خود به این کار برخیزیم، حضرت موسی زیر سایه‌ی درخت نشسته این کلمات را که قرآن از او نقل می‌کند زمزمه می‌کرد. { وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْینَ وَجَدَ عَلَیهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ یسْقُونَ وَوَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأتَینِ تَذُودَانِ قَالَ مَا خَطْبُکمَا قَالَتَا لا نَسْقِی حَتَّى یصْدِرَ الرِّعَاءُ وَأَبُونَا شَیخٌ کبِیرٌ (٢٣)فَسَقَى لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَی مِنْ خَیرٍ فَقِیرٌ (٢٤) }[18] (قصص: 24-23).
ابن کثیر در البدایة والنهایة می‌گوید: مردم چون از آب دادن حیوانات فارغ می‌شدند سنگ بزرگی بر دهانه‌ی چاه می‌نهادند و این دو دختر می‌آمدند از ته مانده‌ی گوسفندان مردم استفاده کرده،‌ گوسفندان خود را آب می‌دادند،‌ در آن روز حضرت موسی به تنهایی سنگ را از دهان چاه برداشت و آب را برای آنها بیرون کشید بعد سنگ را در دهانه‌ی آن قرار داد در حالی که ده نفر برای برداشتن و سر جای خود گذاشتن سنگ تشریک مساعی می‌کردند.
چون این دو دختر به نزد پدر خود برگشتند از موسی و قدرت بدنی او تعریف کردند و از او خواستند در مقابل این نیکی پاداشی به او بدهد یکی از دختران را نزد او فرستاد او در کمال حشمت و ادب به نزد او آمد و گفت: پدرم تو را می‌خواند و می‌خواهد پاداش بیرون کشیدن آب از چاه را به تو بدهد و بدین سبب مسئله را به صراحت در میان نهاد تا باعث مشکوک گشتن او نشود. و این نشانه‌ی کمال حیا و ادب او می‌باشد،‌ چون به نزد او آمد و داستان خود را تعریف کرد شعیب علیه السلام گفت: نترس از دست ظالمان نجات پیدا کرده‌ای. سپس یکی از دختران خود را (در مقابل چوپانی به مدت هشت سال و در روایتی ده سال) به عقد او درآورد.
ابن کثیر گوید: در مورد این پیرمرد اختلاف وجود دارد و قول مشهور این است که او شعیب بوده است. حسن بصری رحمه الله بر این قول تصریح کرده، مالک بن انس نیز این عقیده را دارد. شعیب بعد از نابودی قومش زمان زیادی زیست تا حضرت موسی او را دید و با دخترش ازدواج کرد. اما برخی عقیده دارند این پیرمرد برادرزاده‌ی شعیب بوده است. اما رأی اول ارجح و اکثر مفسرین بر آن هستند.
حضرت موسی بعد از ازدواج با دختر شعیب در مدین اقامت گزید و به مدت 10 سال چوپانی کرد. روایت شده از رسول خدا صلی الله علیه و سلم سؤال شد حضرت موسی علیه السلام کدام مهلت را به سر رساند؟ فرمود: «کاملترین و بهترین آن دو» از این حدیث فهم می‌شود که حضرت موسی ده سال چوپانی کرده،‌ و این چوپانی در مقابل مهریه‌ی همسرش (دختر شعیب) بوده است و این امر هم که موسی چوپانی کرد عجیب به نظر نمی‌رسد، چون سید مخلوقات حضرت محمد صلی الله علیه و سلم نیز چوپانی کرده است. در حدیث صحیح آمده: «هیچ پیغمبری نبوده که چوپانی نکند. گفتند: تو هم؟ گفت: بلی من در مقابل چند غراط گله گوسفندان قریش را می‌چراندیم» فلسفه چوپانی پیغمبران عادت کردن بر تواضع و آرامش است و این کار مقدمه‌ی سیاست و اداره‌ی امور مردم نیز می‌باشد چنانچه چوپان به چرانیدن و رعایت گله همت می‌گمارد و آنها نیز به امور مردم همت گمارند و این چنین از توجه و رعایت گوسفندان به رعایت انسانها و تعهد ایشان همت گماشته‌اند.
 
بازگشت موسی به مصر و تکلم خدا با او در کوه طور:
حضرت موسی بعد از سپری کردن ده سال عمر در مدین، دلش برای وطن و سرزمین مادری تنگ شد و تصمیم گرفت با خانواده‌ی خود به مصر بازگردد به هنگام بازگشت در یک شب تاریک و سرد راه را گم کرد هرچند سنگ آتش‌افروز را بر چوب می‌زد اثری نمی‌کرد. تاریکی و سرما هر لحظه فشار می‌آورد و همسرش حامله و ایام وضع حملش نزدیک بود، لذا موسی متحیر و سرگردان می‌ایستاد و می‌نشست و به افق نگاه می‌کرد شاید چیزی ببیند که او را از سرگردانی نجات دهد، می‌ایستاد و گوش فرا می‌داد بلکه صدایی یا حرکتی بشنود. در این شرایط بحرانی نوری از سوی کوه طور مشاهده کرد. به ظن خود پنداشت که آتش است { إِذْ رَأَى نَارًا فَقَالَ لأهْلِهِ امْکثُوا إِنِّی آنَسْتُ نَارًا لَعَلِّی آتِیکمْ مِنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدًى (١٠) } [19] (طه: 10).
چون به نزدیکی کوه طور رسید نور عظیمی (که از آسمان تا درخت بزرگی که آنجا بود امتداد پیدا کرده بود) مشاهده کرد. موسی در تحیر و دهشت فرو رفت خطاب خدا را شنید مبنی بر اینکه کفش‌های خود را درآورد و به این دره‌ی مقدس وارد شود تا به کوه طور نزدیک می‌گردد و خداوند در آینده با او سخن خواهد راند و او را به پیغمبری برمی‌گزیند و به سوی فرعون روانه می‌کند تا رسالت خدا را به گوش او برساند. { وَهَلْ أَتَاک حَدِیثُ مُوسَى (٩)إِذْ رَأَى نَارًا فَقَالَ لأهْلِهِ امْکثُوا إِنِّی آنَسْتُ نَارًا لَعَلِّی آتِیکمْ مِنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدًى (١٠)فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِی یا مُوسَى (١١)إِنِّی أَنَا رَبُّک فَاخْلَعْ نَعْلَیک إِنَّک بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى (١٢)وَأَنَا اخْتَرْتُک فَاسْتَمِعْ لِمَا یوحَى (١٣)إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکرِی (١٤) } [20] (طه/14-9).
آری این چنین خداوند به موسی رسالت بخشید و با او سخن راند و آیتی دال بر صدق نبوت به او ارزانی داشت معجزه‌ی او عصا و ید بیضا بود سپس به او دستور داد نزد فرعون رود. موسی از خداوند طلب کرد برادرش هارون را در تبلیغ رسالت شریک او قرار دهد.{ قَالَ رَبِّ إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسًا فَأَخَافُ أَنْ یقْتُلُونِ (٣٣)وَأَخِی هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَانًا فَأَرْسِلْهُ مَعِی رِدْءًا یصَدِّقُنِی إِنِّی أَخَافُ أَنْ یکذِّبُونِ (٣٤)قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَک بِأَخِیک وَنَجْعَلُ لَکمَا سُلْطَانًا فَلا یصِلُونَ إِلَیکمَا بِآیاتِنَا أَنْتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَکمَا الْغَالِبُونَ (٣٥) }[21] (قصص: 35- 33).
بعضی از مفسرین گفته‌اند: چون موسی قصد این آتش کرد آن را شعله‌ور در یک درخت عوسج یافت. از تعجب بایستاد، خداوند بر او بانگ برآورد که در خاک مقدس جلویی قرار دارد، لذا باید (بوته‌ی تمشک) کفشها را بخاطر احترام این مکان مقدس از پا درآورد، سپس دستور داد عصای دست راست خود را بیاندازد فوراً تبدیل به اژدها شد. بعد دستور داد دست خود را در بغل کند و آن را بیرون آورد که همانند خورشید می‌درخشید.
 
موسی وارد مصر می‌شود و فرعون را به ایمان به خدا فرامی‌خواند:
حضرت موسی بعد از کسب مقام نبوت همراه با خانواده‌ی خود شب هنگام وارد مصر گردید. خداوند به برادرش (هارون) وحی کرد و او را به بازگشت موسی مژده داد و به اطلاع او رساند که در مقام نبوت و تبلیغ معاون و وزیر موسی می‌باشد. موسی و هارون بهم رسیدند و با هم روانه‌ی کاخ فرعون شدند. موسی از نگهبانان در اجازه‌ی ورود به نزد فرعون طلبید. دربان گفت: به فرعون چه بگویم؟ موسی گفت: بگو فرستاده‌ی پروردگار جهانیان آمده. دربان از این سخن ترسید و به نزد فرعون رفت و آنچه را شنیده بود به سمع فرعون رساند و گفت: دیوانه‌ای بر در ایستاده و می‌پندارد فرستاده‌ی پروردگار جهانیان است. فرعون گفت: او را بر من وارد کنید. موسی و هارون وارد شدند. موسی او را به پذیرش توحید دعوت کرد و رسالت خویش را به گوش او رساند. فرعون از باب تمسخر و استهزاء گفت: مگر خدای جز من وجود دارد؟ بعد فهمید این مرد موسی است که در خانه‌ی او پرورش یافته و مرتکب آن جرم شده بود. لذا گفت: { قَالَ أَلَمْ نُرَبِّک فِینَا وَلِیدًا وَلَبِثْتَ فِینَا مِنْ عُمُرِک سِنِینَ (١٨)وَفَعَلْتَ فَعْلَتَک الَّتِی فَعَلْتَ وَأَنْتَ مِنَ الْکافِرِینَ (١٩)قَالَ فَعَلْتُهَا إِذًا وَأَنَا مِنَ الضَّالِّینَ (٢٠)فَفَرَرْتُ مِنْکمْ لَمَّا خِفْتُکمْ فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکمًا وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِینَ (٢١)وَتِلْک نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَی أَنْ عَبَّدْتَ بَنِی إِسْرَائِیلَ (٢٢)قَالَ فِرْعَوْنُ وَمَا رَبُّ الْعَالَمِینَ (٢٣)قَالَ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَینَهُمَا إِنْ کنْتُمْ مُوقِنِینَ (٢٤) } [22] (شعراء: 24- 18).
 
موسی و ساحران در نزد فرعون:
حضرت موسی به تبلیغ و تبیین رسالت برای فرعون ادامه داد. فرعون شروع به تهدید کرد، موسی را از زندان شکنجه و تبعید بیم داد. موسی فرمود: اگر معجزه آشکاری به شما نشان دهم چه می‌گویی؟ فرعون گفت: چه معجزه‌ای همراه داری؟ عصای خود را بیانداخت تبدیل به اژدها شد. بعد دست خود را در بغل فرو برد و آن را بیرون آورد همچو خورشید عالمتاب می‌درخشید. فرعون ترسید مشاوران خود را خواند با آنها به مشاوره و تبادل نظر پرداخت. گفتند: ساحران را جمع کنید تا سحر او را ابطال کنند آنها به گمان خود پنداشتند کار او سحر است. ساحران نزد فرعون گرد آمدند فرعون از آنها خواست تمامی توان خود را به خرج دهند و همگی یک هدف برای ابطال سحر موسی دست به کار شوند و مقام و اموال فراوانی را در صورت پیروزی به آنها وعده داد. اما بعداز اینکه ساحران از موسی خواستند آنچه همراه دارد نشان دهد و به میدان اندازد موسی علیه السلام از سر اطمینان و اعتماد تمام به پیروزی خود گفت: شما آنچه را همراه دارید بیندازید{ قَالُوا یا مُوسَى إِمَّا أَنْ تُلْقِی وَإِمَّا أَنْ نَکونَ نَحْنُ الْمُلْقِینَ (١١٥)قَالَ أَلْقُوا فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْینَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءُوا بِسِحْرٍ عَظِیمٍ (١١٦)وَأَوْحَینَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَلْقِ عَصَاک فَإِذَا هِی تَلْقَفُ مَا یأْفِکونَ (١١٧)فَوَقَعَ الْحَقُّ وَبَطَلَ مَا کانُوا یعْمَلُونَ (١١٨)فَغُلِبُوا هُنَالِک وَانْقَلَبُوا صَاغِرِینَ (١١٩) }[23](اعراف: 119- 115). ساحران ریسمانها و چوب دستی‌های خود را بر زمین انداختند و فخرفروشانه گفتند: { بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغَالِبُونَ (٤٤) } [24] (شعراء: 44). چون موسی این همه ریسمان و چوب دستی را در شکل مار و اژدها مشاهده کرد در درون نوعی خوف بر او مستولی شد. اما خداوند در مقابل آن همه جمعیت به او استقامت و ثبات بخشید و به او وحی کرد: نترس که غلبه و پیروزی از آن توست، به او دستور داد عصای خود را به میان آنها اندازد عصای خود را بیانداخت و تمامی این ریسمانها و چوبدستی‌ها را بلعید { فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسَى (٦٧)قُلْنَا لا تَخَفْ إِنَّک أَنْتَ الأعْلَى (٦٨)وَأَلْقِ مَا فِی یمِینِک تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا کیدُ سَاحِرٍ وَلا یفْلِحُ السَّاحِرُ حَیثُ أَتَى (٦٩) }[25](طه: 69-67). مؤرخین می‌گویند: چون موسی عصای خود را انداخت به اژدهای بزرگ و وحشت‌آوری تبدیل شد تا آنجا که مردم از ترس آن فرار کردند. این اژدهای بزرگ به ریسمان و چوب ‌دستی‌های ساحران حمله‌ور شد و به سرعت همه‌ی آنها را بلعید. ترس و اضطراب بر حاضران چیره شد. اولین کسانی که تسلیم حق شدند و ایمان آوردند ساحران بودند، ساحرانی که فرعون برای غلبه بر موسی آنها را از اطراف و اکناف جمع‌آوری کرده بود.
ساحران ایمان آوردند و برای خداوند به سجده افتادند و به وحدانیت او اقرار کردند. چون یقین حاصل کردند کار موسی سحر و جادو و دروغ و بهتان نیست، بلکه نشانه‌ای از نشانه‌های خداوند متعال می‌باشد که بر دستان حضرت موسی به منصّه‌ی ظهور پیوسته تا حجت و برهانی بر صدق ادعای او باشد و فهمیدند این کار از توان انسان خارج است و تنها برازنده‌ی قدرت خدا است که این امور عجایب را بیافریند لذا گفتند{ آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِینَ (٤٧)رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ (٤٨) } [26](شعراء: 48-47). فرعون فهمید که در مقابل موسی توانایی مقابله ندارد، اما می‌خواست شکست خود را مخفی نموده هیبت و قدرت خود را نشان دهد. لذا باب مکر و حیله وارد گردید و گفت:{ إِنَّهُ لَکبِیرُکمُ الَّذِی عَلَّمَکمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لَأُقَطِّعَنَّ أَیدِیکمْ وَأَرْجُلَکم مِّنْ خِلَافٍ وَلَأُصَلِّبَنَّکمْ أَجْمَعِینَ }[27] (شعراء: 49). فرعون، سحر بازان را به قتل و اعدام و قطع دست و پا تهدید کرد. آنها را متهم به همکاری مخفی با موسی نمود؛ هرچند به یقین می‌دانست که موسی هیچ رابطه و شناختی با آنها ندارد. چون موسی مقیم مدین بود، آنها مقیم مصر و امکان اجتماع و تعلیم سحر اصلاً وجود نداشت. اما مشهود است که شکست خورده برای توجیه شکستهای خود همیشه متوسل به دامن عذر می‌شود هرچند عذر در نزد خدا هیچ فایده‌ای ندارد.
اما علیرغم تهدیدهای فرعون ساحران بر ایمان خود ثابت قدم استوار ماندند و توجهی به تهدیدهای او نکردند بلکه قهرمانانه در مقابلش ایستادند و گفتند:{ قَالُوا لَنْ نُؤْثِرَک عَلَى مَا جَاءَنَا مِنَ الْبَینَاتِ وَالَّذِی فَطَرَنَا فَاقْضِ مَا أَنْتَ قَاضٍ إِنَّمَا تَقْضِی هَذِهِ الْحَیاةَ الدُّنْیا (٧٢)إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنَا لِیغْفِرَ لَنَا خَطَایانَا وَمَا أَکرَهْتَنَا عَلَیهِ مِنَ السِّحْرِ وَاللَّهُ خَیرٌ وَأَبْقَى (٧٣) }[28] (طه: 73-72).
سعید بن جبیر رحمه الله گوید: «ساحران چون به سجده رفتند منازل و قصرهای خود را در بهشت مشاهده کردند که آماده‌ی پذیرایی به هنگام تشریف‌فرمایی آنان شده است. این بود که کمترین وقعی به تهدیدهای فرعون ننهادند بلکه غریو حق را در مقابل وحی، سردادند». فرعون نیز تهدید خود را عملی کرد آنها را بر درختان آویزان و دست و پایشان را قطع کرد و آنها را به دار آویخت و دست‌ها و پاهایشان را قطع کرد و به طرز وحشتناکی آنها را به قتل رساند. اما هر لحظه بر استقامتشان افزون می‌گردید و همگی مردانه شربت شهادت را در راه خدا و جلب رضای او نوشیدند. رضوان الله علیهم أجمعین.
ابن عباس رضی الله عنه گوید: «در ابتدای روز کافر و ساحر بودند، ‌اما در آخر آن به شهدای ابرار تبدیل گشتند».
 
پافشاری فرعون بر گمراهی:
فرعون آیات و براهین قاطعه‌ی دال بر صدق و حقانیت موسی را با چشم خود مشاهده کرد، اما با وجود این بر کفر و تمرد مداومت ورزید و بر عناد خود، اصرار کرد و از نشانه‌های روشنگرانه‌ای که موسی (کلیم‌الله) آورده بود، روی گرداند. از سوی دیگر، (اشراف زادگان) قومش او را بر علیه موسی و جماعت ایمان داران همراه او،‌ شورانیدند و او را مورد سرزنش قرار داده، گفتند: چطور اجازه می‌دهی موسی و قومش در زمین فساد بر پا می‌دارند،‌ آنگاه فرعون قومش را آرام کرد و به آنها وعده داد که حتماً قوم موسی را خواهد کشت و زنانشان را زنده نگاه خواهد داشت و گرنه اینکه فرعون دارای قدرت و شوکت است!! فرعون به حرف خود عمل کرد، بنی اسرائیل را مورد شکنجه و اذیت و آزار قرار داد. بنی اسرائیل از شدت بلای وارده بر خود دهان به شکوا گشودند. موسی آنها را به صبر توصیه و به پیروزی نوید داد و به حسن عاقبت مژده داد{ وَقَالَ الْمَلأ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَتَذَرُ مُوسَى وَقَوْمَهُ لِیفْسِدُوا فِی الأرْضِ وَیذَرَک وَآلِهَتَک قَالَ سَنُقَتِّلُ أَبْنَاءَهُمْ وَنَسْتَحْیی نِسَاءَهُمْ وَإِنَّا فَوْقَهُمْ قَاهِرُونَ (١٢٧)قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ وَاصْبِرُوا إِنَّ الأرْضَ لِلَّهِ یورِثُهَا مَنْ یشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ (١٢٨)قَالُوا أُوذِینَا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِینَا وَمِنْ بَعْدِ مَا جِئْتَنَا قَالَ عَسَى رَبُّکمْ أَنْ یهْلِک عَدُوَّکمْ وَیسْتَخْلِفَکمْ فِی الأرْضِ فَینْظُرَ کیفَ تَعْمَلُونَ (١٢٩) } [29] (اعراف: 129-127).
 
ابتلای قوم فرعون به آیه‌های نه‌گانه:
چون فرعون را عزت و خود بزرگ‌بینی در پیش گرفت و با بزرگ‌منشی به امر خدا پشت نمود و به تکذیب موسی ادامه داد و اذیت و آزار بنی‌اسرائیل را شروع کرد. خداوند متعال به موسی وحی کرد به فرعون و اتباعش اعلان کند خداوند عذابی شدید را بر آنها فرو خواهد فرستاد و جزای تکذیب و امتناع آنها را خواهد داد. هرگاه عذابی بر آنها فرود می‌آمد پیش موسی آمده دفع عذاب را از او می‌خواستند و به او وعده می‌دادند در صورت دفع آن، ایمان خواهند آورد؛ چون عذاب خدا از ایشان دفع می‌شد، دوباره به طغیان بازمی‌گشتند و راه عذر و خیانت در پیش می‌گرفتند، خداوند انواع عذاب‌ها را بر آنها فرستاد که به مثابه‌ی انذاری برای آنها بود. تا به راه راست بازگردند، این بلاهای نه‌گانه عبارت بودند از :
1-قحطی: قرآن از این بلیه به (سنین) تعبیر می‌کند. خشکسالی به مدت چند سال آنها را فرا گرفت، هیچ زراعتی بهره نمی‌داد. پستان حیوانات خالی از شیر گردید.
2-نقص میوه‌ی باغها: خداوند ثمره‌ی باغهایشان را به اوج قلت رساند و محصولات آنها را بوسیله‌ی انواع بلاها نابود کرد.
3-طوفان: باران آنچنانی بر آنها باریدن گرفت که زراعت و باغهای آنها را نابود کرد. ابن عباس رضی الله عنه گوید: طوفان ناشی از بارش بیش از حد باران بود. اما گروهی گفته‌اند: ناشی از طغیان رودخانه بود.
4-ملخ: خداوند به شکل غیرمعهود لشکری از ملخ بر آنها فرستاد، لشکر ملخها به حدی زیاد بود که بر زمین سایه می‌کرد و تمامی زراعت و باغها را به کام خود فرو می برد.
5-شپش: نوعی شپش ضد حبوبات را بر زراعت آنها فرستاد و همه را به فساد کشید. گروهی گفته‌اند: نوعی مگس بر آنها روانه کرد که آرامش و آسودگی را از ایشان سلب نمود.
6-قورباغه: خداوند قورباغه‌هایی بر آنها فرستاد که آرامش و آسایش را از آنها سلب نمودند. در غذا،‌ ظروف، آب آشامیدنی، لباس و رختخواب و... آنها نفوذ می‌کردند و موجب سلب آرامش آنها می‌شدند.
7-خون: آب آشامیدنی آنها تبدیل به خون می‌شد آب جویبارها چشمه‌ها و چاه‌هایشان به خون تبدیل می‌شد. در حالی که بنی اسرائیلی ها سالم بود.
8-چوب دستی: یکی از آیات خدا بر آنها معجزه‌ی عصا بود.
9-ید بیضا: هر گاه دست به جیب فرو می‌برد و بیرون می‌آورد چون خورشید می‌درخشید خداوند فرموده{ وَلَقَدْ آتَینَا مُوسَى تِسْعَ آیاتٍ بَینَاتٍ (١٠١) }[30] (اسراء: 101). و فرموده: { وَلَقَدْ أَخَذْنَا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِینَ وَنَقْصٍ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ یذَّکرُونَ (١٣٠)فَإِذَا جَاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قَالُوا لَنَا هَذِهِ وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَیئَةٌ یطَّیرُوا بِمُوسَى وَمَنْ مَعَهُ أَلا إِنَّمَا طَائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَلَکنَّ أَکثَرَهُمْ لا یعْلَمُونَ (١٣١)وَقَالُوا مَهْمَا تَأْتِنَا بِهِ مِنْ آیةٍ لِتَسْحَرَنَا بِهَا فَمَا نَحْنُ لَک بِمُؤْمِنِینَ (١٣٢)فَأَرْسَلْنَا عَلَیهِمُ الطُّوفَانَ وَالْجَرَادَ وَالْقُمَّلَ وَالضَّفَادِعَ وَالدَّمَ آیاتٍ مُفَصَّلاتٍ فَاسْتَکبَرُوا وَکانُوا قَوْمًا مُجْرِمِینَ (١٣٣) } [31] (اعراف: 133-130).
آری خداوند انواع عذاب دنیایی را بر فرعون فرستاد، طوفان ملخ، شپش، قورباغه و خون، همگی را بعنوان آیات و نشانه‌های مفصل فرو فرستاد، هرگاه آیه‌ای می‌دیدند اظهار تأسف و پشیمانی می‌کردند و چون عذاب خدا دفع می‌شد به شر و فساد برمی‌گشتند تا اینکه عذاب اکبر فرود آمد و فرعون و لشکریانش همگی غرق شدند. { فَلَمَّا آسَفُونَا انْتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِینَ (٥٥)فَجَعَلْنَاهُمْ سَلَفًا وَمَثَلا لِلآخِرِینَ (٥٦) } [32] (زخرف: 56-55).
 
هلاکت فرعون و لشکریانش:
فرعون به کفر و عناد و مخالفت با پیغمبر خدا موسی علیه السلام ، ادامه داد و انذار و نصیحت او را سود نبخشید آنگاه خداوند به موسی وحی کرد شب هنگام با بنی اسرائیل از شهر خارج شود و راهی فلسطین گردد موسی و قومش که بالغ بر ششصد هزار نفر بودند از شهر خارج شدند و راه دریای سرخ و خلیج سویس را در پیش گرفتند چون فرعون از خواب برخاست، موسی و بنی اسرائیل را نیافت لشکری بزرگ مجهز کرد. گویند: صد هزار اسب سوار در میان آن بود تعداد لشکریان بالغ بر یک میلیون و ششصد هزار نفر بود[33]، به تعقیب بنی اسرائیل پرداخت و در روز دوم همگام با طلوع خورشید آنها را یافتند. فاصله بین بنی اسرائیل و مرگ چند لحظه بیش نبود، فغان و فریاد از آنها بلند شد و گفتند: ای موسی دست آنها به ما می‌رسد و ما را درمی‌یابند. موسی به آنها آرامش داد و ترس آنها را از بین برد، عصای خود را بر دریا زد به قدرت خدا دریا شکاف برداشت و دوازده راه در آن بوجود آمد. موسی و یارانش خود را به دریا انداختند و از راهها عبور کردند چون آخرین نفر آنها از دریا عبور کرد، لشکریان فرعون به کنار آن رسیدند، موسی خواست با عصا بر دریا بکوبد و راه‌ها را خراب کند خداوند به او وحی کرد که دریا را به حالت خود باقی بگذارد؛ چون قصد هلاکت آنها را داشت { وَاتْرُک الْبَحْرَ رَهْوًا إِنَّهُمْ جُنْدٌ مُغْرَقُونَ (٢٤) }[34](دخان: 24). چون فرعون این آیه و معجزه‌ی عظیم را دید ترس بر او چیره شد اما علیرغم خوف درونی نزد لشکریان از خود شجاعت نشان داد و گفت: بنگرید چگونه دریا بخاطر من شکاف پیدا کرده تا برده‌های فراری را دریابم و آنها را به مملکت خود برگردانم، سربازان را تشویق کرد که خود را به دریا اندازند اما نجات آنها بعید بود چون خدا قصد نابودی و هلاکت آنها را داشت. فرشته‌ای از آسمان فرود آمد و زمام اسب فرعون را گرفت و به وسط دریا کشاند؛ چون لشکریان این را دیدند خود را به دریا انداختند وقتی همگی آنها وارد آن شدند خداوند به موسی وحی کرد با عصا به دریا بکوبد. بر آن کوبید در نتیجه راه‌ها نابود و فرعون و لشکریانش در امواج متلاطم دریا غرق شدند تا آنجا که یک نفر نجات پیدا نکرد.{ فَلَمَّا تَرَاءَى الْجَمْعَانِ قَالَ أَصْحَابُ مُوسَى إِنَّا لَمُدْرَکونَ (٦١)قَالَ کلا إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیهْدِینِ (٦٢)فَأَوْحَینَا إِلَى مُوسَى أَنِ اضْرِبْ بِعَصَاک الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ فَکانَ کلُّ فِرْقٍ کالطَّوْدِ الْعَظِیمِ (٦٣)وَأَزْلَفْنَا ثَمَّ الآخَرِینَ (٦٤)وَأَنْجَینَا مُوسَى وَمَنْ مَعَهُ أَجْمَعِینَ (٦٥)ثُمَّ أَغْرَقْنَا الآخَرِینَ (٦٦) }[35] (شعراء: 66-61).
تمامی لشکریان غرق شدند. اما فرعون هنگامی که در میان امواج متلاطم قرار گرفت و چیزی نمانده بود که غرق شود، ایمان و تسلیم شدن خود را آشکار ساخت:{ حَتَّى إِذَا أَدْرَکهُ الْغَرَقُ قَالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلا الَّذِی آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِیلَ وَأَنَا مِنَ الْمُسْلِمِینَ (٩٠)}[36] (یونس/90)
لیکن ایمانش سودی نبخشد و او هم غرق شد.
 
بنی اسرائیل در سرزمین بیابانی بی‌آب و علف:
خداوند چون فرعون و لشکریان او را هلاک نمود و بنی اسرائیل را از شر آنها خلاص کرد، به آنها امر کرد به سوی بیت المقدس بروند، راه افتادند اما در وسط راه شدیداً تشنه شدند، با جیغ و داد به سوی موسی روی آوردند که از خدا بخواهد آنها را سیراب کند، خداوند به موسی دستور داد با عصا به سنگ بکوبد چون سنگ را کوبید دوازده سرچشمه از آن فوران کردند. هر چشمه‌ای متعلق به یکی از طایفه‌های بنی‌اسرائیل بود خداوند (من و سلوی) ترنجبین و مرغ را بعنوان روزی بر آنها فرستاد که بدون مشقت و تلاش به آن دست رسی پیدا می‌کردند، سپس به موسی دستور داد آنها را به سوی سرزمین مقدس هدایت کند. سرزمینی که بر زبان موسی آن را به ایشان وعده داده بود، چون به آن نزدیک شدند، قومی ستمگر را در آن یافتند که از کنعانی‌ها و بقایای حیثانیون بودند. حضرت موسی به بنی اسرائیل دستور داد که بر آنها بتازند و از بیت المقدس بیرونشان رانند اما بنی اسرائیل امتناع کردند و خطاب به فرستاده‌ی خدا (موسی) گفتند:{ فَاذْهَبْ أَنتَ وَرَبُّک فَقَاتِلا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ (٢٤) }[37] (مائده: 24).
مؤرخین می‌گویند: حضرت موسی قبل از اینکه از بنی اسرائیل بخواهد بر بیت‌المقدس یورش برند مردانی به آنجا فرستاد تا او را در جریان اوضاع و اخبار شهر قرار دهند. مفسرین گویند: آنها دوازده نفر بودند، چون به میان آن قوم رفتند و جسم ضخیم و هیکل قوی آنها را دیدند، ترسیدند و هنگامی که برگشتند بنی اسرائیل را که ضعیف و لاغر اندام بودند و توان مبارزه و رزم را نداشتند، در جریان اوضاع آنها قرار دادند روحیه بنی اسرائیل ضعیف گردید و توان جهاد و قتال را در خود نیافتند. زیرا از هنگامی که در سرزمین فرعونها می‌زیستند به ذلت و خواری عادت کرده، تن در داده بودند بدین علت خداوند چهل (40) سال آنها را در صحرا سرگردان کرد به این سو آن سو می‌رفتند سپس بجای اولیه مراجعه می‌کردند{ قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَیهِمْ أَرْبَعِینَ سَنَةً یتِیهُونَ فِی الأرْضِ فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ (٢٦)}[38] (مائده: 26). و این عقوبتی از ناحیه خدا برای آنان بود، تا نسل عادت کرده به ذلت از بین رود و نسلی نو بوجود آید. نسلی که زندگی در صحرا به آنها عزت و کرامت ارزانی داشته باشد. این بود که بعد از چهل سال تحت فرماندهی یوشع پسر نون وارد سرزمین مقدس گردید...
 
عبرت از تاریخ بنی اسرائیل:
قرآن کریم از بنی اسرائیل بسیار سخن رانده و حوادث وقایع آنها را به تفصیل مورد بحث قرار داده تا انسانها و نسلهای بعدی از زندگی این امت سرکش و متجاوز درس بگیرند. امتی که نعمتهای خدا را انکار، و احسان را با عصیان پاسخ داد. خداوند نعمتهای خود را بر آنها ارزانی داشت و از کید دشمنشان برهانید و فرعون و لشکریان او را نابود کرد. اما بعداز همه‌ی این انعام و احسان به پرستش گوساله روی آوردند و دعوت موسی را انکار کردند و اقدام به کشتن انبیاء نمودند و در نهایت خداوند آنها را مسخ کرد و به شکل میمون و خوک درآورد و آنها را مورد خشم و نفرین خود قرار داد و تا ابد مهر ذلت و بیچارگی را بر پیشانی آنها نهاد. { ذَلِک بِأَنَّهُمْ کانُوا یکفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَیقْتُلُونَ النَّبِیینَ بِغَیرِ الْحَقِّ ذَلِک بِمَا عَصَوْا وَکانُوا یعْتَدُونَ (٦١)} [39](بقره: 61).{ وَمَا ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَلَکنْ أَنْفُسَهُمْ یظْلِمُونَ (١١٧)} [40] (آل عمران: 117).
اگر بخواهیم جرایم بنی اسرائیل را برشماریم در این مختصر نمی‌گنجد و نیاز به چندین مجلد کتاب دارد. زیرا سراسر زندگی این طایفه شرور جرم و جنایت علیه بشریت است، پیغمبران خدا را کشتند و اتهامهای ناروا به خدا زدند از جمله او را متهم به بخل ورزی کردند { وَقَالَتِ الْیهُودُ یدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیدِیهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ یدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ ینْفِقُ کیفَ یشَاءُ وَلَیزِیدَنَّ کثِیرًا مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَیک مِنْ رَبِّک طُغْیانًا وَکفْرًا وَأَلْقَینَا بَینَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى یوْمِ الْقِیامَةِ کلَّمَا أَوْقَدُوا نَارًا لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ وَیسْعَوْنَ فِی الأرْضِ فَسَادًا وَاللَّهُ لا یحِبُّ الْمُفْسِدِینَ (٦٤)} [41] (مائده: 64).
حوادث تاریخی دیگری در زندگی بنی اسرائیل وجود دارد که از باب رعایت اختصار از آنها چشم‌پوشی کردیم.
 
وفات حضرت موسی علیه السلام :
حضرت موسی بعد از برادرش هارون در سرزمین بیابانی بی‌آب و علف وفات کرد؛ در حالی که بنی اسرائیل را هنوز وارد بیت المقدس نگردانیده بود. زیرا چنانکه گفتیم بنی اسرائیل تحت فرماندهی یوشع پسر نون وارد آنجا شدند و فتحش کردند. عمر مبارک موسی به هنگام وفات 120 سال بود. امام بخاری در داستان وفاتش داستان ملک الموت و چگونگی آن را آورده است... رسول خدا در این زمینه می‌فرماید: «اگر من آنجا می‌بودم،‌ حتماً قبر وی را در کناره‌ی راه، نزد توده ریگ سرخ، به اندازه‌ی پرتاب یک سنگ، به شما نشان می‌دادم». درود و سلام خداوند بر او و (از خداوند می‌خواهیم) که وی را با رحمت خود، فرو بپوشاند. آمین.

زیرنویس:
[1]) سخن از موسي بگو، كسي كه پاك و برگزيده‌ي خدا و پيغمبري بس والا بود.
[2]) ما قطعاً رسول و پيغمبران خود را و مؤمنان را در زندگي دنيا و در آن روزي كه گواهان بپا مي‌خيزند ياري مي‌دهيم و دستگيري مي‌كنيم.
[3]) كافران به پيغمبران خود گفتند: يا به آئين ما بازگرديد يا اينكه شما را از سرزمين خود بيرون مي‌كنيم پس پروردگارشان به آنان پيام فرستاد كه حتماً ستمكاران را نابود مي‌كنيم* و من شما را پس از ايشان در سرزمين (آنان) سكونت مي‌بخشم اين (پيروزي) از آن كساني است كه از جاه و جلال من بترسند و از تهديد من بهراسند. (و پيغمبران) طلب پيروزي كردند و هر قلدر و گردنكش منحرف و باطل‌گرايي زيانمند و نامراد گرديد.
[4]) گفت: پسران آنان را علي الدوام خواهيم كشت و دخترانشان را زنده نگاه مي‌داريم و ما بر ايشان كاملاً مسلط هستيم.
[5]) موسي به قوم خود گفت: از خدا ياري جوييد و شكيبايي كنيد بيگمان خدا زمين را به كساني از بندگان خود واگذار مي‌كند كه خود بخواهد و سرانجام از آن پرهيزگاران است.
[6]) و مي‌خواهيم كه بر آنهايي كه در روي زمين (سرزمين مصر) مورد ستم و استضعاف واقع شده‌اند منت بگذاريم و آنها پيشوا و وارثين (آن) قرار دهيم و در سرزمين (مصر) ايشان را مستقر گردانيم و سلطه و حكومتشان دهيم و به فرعون و هامان و لشكريان آنها نشان دهيم آنچه از آن مي‌ترسند و از آن بيم و حذر دارند.
[7]) و ياوري از خاندانم براي من قرار بده* برادرم هارون را.
[8]) ما راست و درست بر تو گوشه‌اي از داستان واقعي موسي و فرعون را مي‌خوانيم براي كساني كه مؤمنند* فرعون در سرزمين استكبار و سلطه‌گري كرد و مردمان آنجا را به گروه‌ها و دسته‌هاي مختلفي تبديل نمود گروهي از ايشان را ضعيف و ناتوان پسرانشان را سر مي‌بريد و دخترانشان را زنده نگاه مي‌داشت و مسلماً از زمره‌ي تباهكاران بود ما مي‌خواستيم كه به ضعيفان و ناتوانان تفضل نمائيم و ايشان را پيشوايان و وارثان سازيم و ايشان را در سرزمين (مصر) مستقر گردانيم و سلطه و حكومتشان دهيم و بر دست مستضعفان به فرعون و هاهان و لشكريانشان چيزي را بنمايانيم كه از آن در هراس بودند.
[9]) آنگاه را كه شما را از دست فرعون و فرعونيان رها ساختيم آنان كه بدترين شكنجه‌ها را به شما مي‌رسانيدند پسرانتان را سر مي‌بريدند و زنانتان را زنده مي‌گذاشتند و در اين آزمايش بزرگي از جانب خدا برايتان بود.
[10]) پسرانشان را سر مي‌بريدند و زنانشان را زنده مي‌گذاشتند.
[11]) ما به مادر موسي الهام كرديم كه موسي را شير بده و هنگامي كه نسبت به او ترسيدي وي را به دريا بينداز و مترس و غمگين مباش كه ما او را به تو بازمي‌گردانيم و از زمره‌ي پيغمبرانش مي‌نماييم. خاندان فرعون موسي را بر گرفتند تا سرانجام دشمن آنان و مايه‌ي اندوهشان گردد مسلماً فرعون و هامان و لشكريانشان خطا كار بودند.
[12]) زن فرعون گفت: او را نكشيد نور چشم من و تو است شايد براي ما مفيد باشد و يا اصلاً‌ او را پسر خود كنيم آنان نمي‌فهميدند.
[13]) من محبت خود را بر تو افكندم هدف هم اين بود كه تحت نظارت و رعايت من چنانكه بايد پرورش يابي.
[14]) و دل مادر موسى [از اميد و صبر] تهى شد. به يقين نزديك بود كه آن [حكايت‏] را- اگر دلش را استوار نمى‏ساختيم تا از باور دارندگان باشد- آشكار سازد. و به خواهرش گفت: به دنبالش برو، آن گاه [خواهرش‏] او را از دور ديد، در حالى كه آنان نمى‏دانستند. و پيش از [آمدن‏] خواهر موسى شير همه دايگان را بر او حرام ساختيم. آن گاه [خواهرش‏] گفت: آيا شما را به خانواده‏اى رهنمون شوم كه برايتان عهده‏دار سرپرستى او گردند در حالى كه خير خواه او باشند؟
[در نهايت‏] او را به مادرش باز گردانديم تا چشمش روشن گردد و اندوه نخورد و تا بداند كه وعده خداوند حقّ است ولى بيشترشان نمى‏دانند.
[15]) (موسي به او گفت): تو گمراه آشكاري.
[16]) آيا مي‌خواهي مرا بكشي همان گونه كه ديروز كسي را كشتي.
[17]) موسي بدون آنكه اهالي شهر مطلع شوند وارد آنجا گرديد در شهر ديد كه دو مرد مي‌جنگند كه يكي از قبيله‌ي او و ديگري از دشمنان او، فردي كه از قبيله‌ي او بود عليه كسي كه از دشمنانش بود از موسي كمك خواست و مشتي بدو زد و او را كشت موسي گفت: اين از عمل شيطان بود واقعاً او دشمن گمراه‌كننده‌ي آشكاري است* گفت: پروردگارا من بر خويشتن ستم كردم پس مرا ببخش و او را بخشيد چرا كه خدا بس آمرزگار و مهربان است* گفت: پروردگارا به پاس نعمتهايي كه به من عطا كرده‌اي هرگز پشتيبان بدكاران و بزهكاران نخواهم شد* در شهر ترسان و نگران شب به روز مي‌آورد و ناگهان كسي كه ديروز از موسي ياري خواسته بود او را فرياد خواند موسي بدو گفت: حقاً تو گمراه آشكاري و همين كه موسي خواست به سوي كسي كه دشمن آن دو بود دست بگشايد و حمله نمايد (مرد قبطي فرياد زد و گفت): آيا مي‌خواهي مرا بكشي همانگونه كه ديروز كسي را كشتي در زمين جز اين نمي‌خواهي كه ستمگر و زور گو باشي و نمي‌خواهي كه از اصلاح‌گران باشي*  مردي از نقطه دور دست شهر شتابان آمد و گفت: اي موسي درباريان و بزرگان قوم براي كشتن تو به رايزني نشسته‌اند پس بيرون برو مسلماً من از خيرخواهان و دلسوزان تو هستم* موسي از شهر خارج شد در حالي كه ترسان و چشم به راه بود گفت: پروردگارا مرا از مردمان ستمگر رهايي بخش.
[18]) و هنگامي كه به آب مدين رسيد مردمان زيادي را ديد كه بر آن گرد آمده‌اند و چهارپايان خود را سيراب مي‌كنند و آن طرف‌تر دو زن را ديد كه گوسفندان خويش را مي‌پايند گفت: شما دو نفر چه كار مي‌كنيد؟ گفتند: پدر ما پيرمرد كهنسالي است و ما گوسفندان را آب مي‌دهيم تا چوپانان برمي‌گردانند (گوسفندان خود را) (موسي) گوسفندان آنان را سيراب كرد سپس (از فرط تشنگي) به زير سايه‌ رفت و عرضه داشت پروردگارا من نيازمند هر آن چيزي هستم كه برايم حواله روان فرمايي.
[19]) وقتي آتش را ديد به خانواده‌ي خود گفت: اندكي توقف كنيد كه آتشي ديده‌ام اميدوارم از آن آتش شعله‌اي برايتان بياورم يا اينكه در دور و بر آتش راهنمايي را بيابم.
[20]) آيا خبر موسي به تو رسيده است* وقتي آتشي ديد و به خانواده خود گفت: اندكي توقف كنيد كه آتشي ديده‌ام اميدوارم از آن آتش شعله برايتان بياورم يا اينكه در دور و بر آتش راهنمايي را بيابم* هنگامي كه به كنار آتش رسيد ندا داده شد اي موسي* بدون شك من پروردگار شما هستم كفشهايت را از پا بيرون بياور چرا كه در سرزمين پاك و مبارك (طوي) هستي* من تو را برگزيده‌ام پس گوش فرا ده بدانچه وحي مي‌شوي* من الله هستم و معبودي جز من نيست پس تنها مرا عبادت كن و نماز را بخوان تا بياد من باشي. 
[21]) گفت: پروردگارا من از آنان كسي را كشته‌ام و مي‌ترسم كه مرا بكشند* برادرم هارون كه از من بليغ‌تر و فصيح‌تري دارد با من بفرست تا ياور من بوده و مرا تصديق نمايد، چرا كه مي‌ترسم تكذيبم كنند و دروغگويم نامند* (خدا) گفت: ما بازوان تو را به وسيله برادرت تقويت و نيرومند خواهيم كرد و به شما سلطه و برتري خواهيم داد و لذا به سبب معجزات ما آنان به شما دسترسي نمي‌يابند و بر شما پيروز نمي‌گردند بلكه شما و پيروانتان چيره و پيروزيد.
[22]) گفت: آيا ما تو را در كودكي ميان خود نپرورانديم* و آيا سالهاي متمادي از عمرت در بين ما ماندگار نبوده‌اي* و آن كاري را كرده‌اي و كفران نعمتهاي ما مي‌كني* (موسي) گفت: من در حين انجام اين كار از سرگشتگان بودم* پس من از دست شما گريختم وقتي كه از شما ترسيدم و خداوند به من علم و دانش بخشيد و مرا از زمره‌ي پيغمبران كرد* آيا اين منتي است كه تو بر من مي‌گذاري اينكه بني اسرائيل را بنده و برده خود ساخته‌اي*  فرعون گفت: پروردگار جهانيان كيست* موسي گفت: پروردگار آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است اگر شما راه يقين مي‌پوئيد.
[23]) گفتند: اي موسي يا تو بيانداز يا ما (مي‌اندازيم) موسي گفت: شما بياندازيد، هنگامي كه بيانداختند مردم را چشم‌بندي كردند و آنان را به هراس افكندند و جادوي بزرگي از خود نشان دادند* به موسي وحي كرديم كه عصاي خود را بيانداز ناگهان (به صورت اژدها درآمد) به سرعت آنچه را به هم بيافتند بلعيد* پس حق ثابت و ظاهر گرديد و آنچه آنان مي‌كردند باطل شد* در آنجا (فرعون و فرعونيان) شكست خوردند و خوار و رسوا گشتند.
[24]) گفتند: به عزت فرعون سوگند كه ما قطعاً چيره و پيروزيم.
[25]) در اين هنگام موسي در درون خود احساس اندكي هراس كرد* گفتيم: مترس حتماً تو برتري* و چيزي را كه در دست راست داري بيافكن تا همه ساخته‌هاي ايشان را به سرعت ببلعد چرا كه كارهايي را كرده‌اند نيرنگ جادوگرانست و جادوگر هر كجا برود پيروز نمي‌شود.
[26]) به پروردگار جهانيان ايمان آورديم* پروردگار موسي و هارون.
[27]) او بيگمان بزرگ و استاد شما است به شما جادوگري آموخته است پس خواهيد دانست حتماً دستها و پاهايتان را عكس يكديگر قطع مي‌گردانم و همگي شما را به دار مي‌آويزم.
[28]) (جادوگران) گفتند: ما هرگز تو را بر دلايل و براهين روشني كه برايمان آمده است و به پروردگاري كه ما را آفريده است برنمي‌گزينيم و مقدم نمي‌داريم پس هر فرماني كه مي‌خواهي صادر كني صادر كن تو تنها مي‌تواني در زندگي اين جهان فرمان بدهي* ما به پروردگارمان ايمان آورده‌ايم تا ببخشايد گناهان ما را و جادوگرهايي را كه بدان وادارمان مي‌كردي خدا بهتر و پايدارتر (از هر قدرتي) است.
[29]) اشراف قوم فرعون (بدو موسي) گفتند: آيا موسي و پيروان او را آزاد و رها مي‌سازي تا در سرزمين به فساد پردازند و تو و معبودان تو را ترك گويند؟ گفت: پسران آنان را علي الدوام خواهم كشت و دخترانشان را زنده نگاه مي‌داريم. موسي به قوم خود گفت: از خدا ياري جوئيد و شكيبايي كنيد بيگمان خدا زمين را به كساني از بندگان خود واگذار مي‌كند كه خود بخواهد و سرانجام از آن پرهيزگاران است. گفتند: پيش از آنكه به پيش ما بيايي و پس از آمدنت اذيت و آزار شده‌ايم گفت: اميد است كه پروردگارتان دشمنتان را هلاك سازد و شما را در زمين جايگزين (او) گرداند تا ببيند چگونه عمل مي‌كنيد؟.
[30]) ما به موسي نه تا معجزه روشن داديم.
[31]) ما فرعون و فرعونيان را به خشكسالي و قحطي و تنگي معيشت و كمبود ثمرات و غلات گرفتار ساختيم تا بلكه متذكر شوند* ولي هنگامي كه نيكي و خوشي بديشان دست مي داد مي‌گفتند: اين بخاطر ما است اما هنگامي كه بدي و سختي بديشان دست مي داد مي‌گفتند: نحوست  و شومي موسي و پيروان او است هان كه بدبياري آنان تنها از جانب خدا بوده است و ليكن اكثر آنان نمي دانستند* گفتند: هر اندازه براي ما معجزه بياوري تا ما را بدان جادو كني ما به تو ايمان نمي‌آوريم* پس سيل و ملخ و پشه،‌ قورباغه و خون بر آنان فرستاديم كه هر يك معجزه‌ي جداگانه و روشنگري بود اما آنان تكبر ورزيدند.
[32]) هنگامي كه ما را بر سر خشم آوردند از آنان انتقام گرفتيم و به كيفرشان رسانديم و همه غرق كرديم* ما آنان را پيشگامان و پيشينيان و مثالي عبرت انگيز و سرگذشتي پند آموز براي ديگران ساخته‌ايم.
[33]) روايت از ابن كثير در البداية والنهاية.
[34]) و دريا را گشوده واگذار.
[35]) هنگامي كه هر دو گروه يكديگر را ديدند ياران موسي گفتند: ما گرفتار مي‌گرديم* (موسي) گفت: چنين نيست پروردگار من با من است و رهنمودم خواهد كرد* بدنبال آن به موسي پيام داديم كه عصاي خود را به دريا بزن دريا را از هم شكافت و هر بخشي همچون كوه بزرگي گرديد* و در آنجا ديگران را نزديك گرداندم*‌ موسي و جملگي همراهان او را نجات داديم*‌ سپس ديگران را غرق كرديم.
[36]) غرقاب فرعون را به خود پيچيد گفت: ايمان دارم كه خدايي وجود ندارد مگر آن خدايي كه بنو اسرائيل بدو ايمان آورده‌اند و من از زمره ي فرمانبرداران هستم.
[37]) تو پروردگارت برويد و بجنگيد ما در اينجا نشسته‌ايم.
[38]) (خدا به موسي گفت): اين سرزمين تا چهل سال بر آنان ممنوع است و در سرزمين (خشك بيابان) سرگردان مي‌گردند و بر قوم ستم پيشه و نافرمان محزون مباش.
[39]) اين هم به اين خاطر بود كه به آيات خدا بي‌باور شدند و پيغمبران را بدون سبب و تنها به انگيزه‌ي مخالفت با حق مي كشتند اين كارها بديشان جرأت داده بود كه سركشي و تجاوز كنند.
[40]) و خداوند بر آنان ستم ننموده بود بلكه خودشان به خويشتن ستم كردند.
[41]) يهوديان مي‌گويند: دست خدا به غل و زنجير بسته است دستهايشان بسته باد و به سبب آنچه مي‌گويند نفرينشان باد، بلكه دو دست خدا باز است  و هر گونه كه بخواهد مي‌بخشد آنچه از سوي پروردگارت بر تو نازل مي شود بر سركشي و كفرورزي بسياري از آنان ميافزايد ما در ميان آنان تا روز قيامت دشمني و كينه‌توزي افكنده‌ايم آنان هر زمان كه آتش جنگي افروخته باشند خداوند آن را خاموش ساخته آنان بخاطر ايجاد فساد در زمين مي‌كوشند و خداوند دشمنان و تبهكاران را دوست نمي‌دارد.

 
از کتاب: پیغمبری و پیغامبران در قرآن، مؤلف : شیخ علی صابونی، مترجم : محمد ملازاده




 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

حسن رضی الله عنه  هنگام طلوع خورشید می‌گفت: (سمع سامع بحمد الله الأعظم لا شریک له، له الملک و له الحمد و هو علی کل شئ قدیر؛ سمع سامع بحمد الله الأمجد لا شریک له، له الملک و له الحمد و هو علی کل شئ قدیر) (الطبقات (1/291)، تحقيق: سلمي، با سند صحيح.)

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 6582
دیروز : 3293
بازدید کل: 8241927

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010