Untitled Document
 
 
 
  2024 Sep 16

----

12/03/1446

----

26 شهريور 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

پيامبر صلى الله عليه و سلم فرمود : "من مات وعليه دينار أو درهم قضي من حسناته، وليس ثم دينار ولادرهم" (صحيح – روايت ابن ماجة : 1958)
«هرکس در حالي بميرد که دينار يا درهمي بدهکار باشد، از حسناتش پرداخت مي‌شود، چراکه در روز قيامت دينار و درهمي وجود ندارد».

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاریخ اسلام>خلافتها و حكومتهاي اسلامي>عمر بن خطاب رضی الله عنه > شهادت عمر رضي الله عنه و جريان شورا

شماره مقاله : 2772              تعداد مشاهده : 326             تاریخ افزودن مقاله : 26/5/1389

شهادت عمر رضي الله عنه  و جريان شورا
 
1ـ شهادت عمر رضي الله عنه
عمرو بن ميمون مي‌گويد: صبح آن روزي که عمر رضي الله عنه  ضربه خورد، ايستاده و منتظر اقامه‌ي نماز بودم. در ميان من و ايشان عبدالله بن عباس قرار داشت. معمولاً عمر هنگام اقامه‌ي نماز از ميان صفها مي‌گذشت و مي‌گفت: برابر بايستيد و صفهايتان را راست بگيريد. آن‌گاه جلو مي‌شد و نماز را اقامه مي‌کرد و گاهي در رکعت اول سوره‌ي يوسف يا سوره‌ي نحل را قرائت مي‌کرد تا مردم به نماز برسند. آن روز بعد از اين که تکبير گفت، شنيدم که با فرياد گفت: مرا کشت. يا اين که گفت: سگي مرا گاز گرفت. آن‌گاه برده‌ي عجمي با کارد دو پهلو در ميان نمازگزاران پريد و به هرکس مي‌رسيد او را مورد ضربه قرار مي‌داد تا اين که سيزده نفر را زخمي‌کرد که هفت تن از آنان شهيد شدند و سرانجام مردي از مسلمانان عبايي بر او انداخت و او را دستگير کرد. و چون ضارب به يقين رسيد که گير افتاده است خودکشي کرد و مُرد. عمر رضي الله عنه  بعد از اين که زخمي‌شد، دست عبدالرحمان بن عوف را گرفت و جلو کرد تا نماز را تمام کند. کساني که در صفهاي مقدم بودند، متوجه قضيه شدند، اما کساني که قدري دورتر بودند فقط صداي قرائت عمر رضي الله عنه  را از دست دادند و متوجه اصل قضيه نشدند و مي‌گفتند: سبحان الله. سبحان الله.
بعد از اينکه عبدالرحمان نماز را تمام کرد، عمر رضي الله عنه  به ابن عباس گفت: ببين چه کسي مرا کشت. ابن عباس رفت و سراغ قاتل را گرفت و ديري نگذشت آمد و گفت: غلام مغيره است. عمر رضي الله عنه  گفت: همان آهنگر؟ ابن عباس گفت: بلي. عمر رضي الله عنه  گفت: خدا نابودش کند من در حق او، مغيره را سفارش کردم. سپس گفت: خدا را شکر که مرد مسلماني را باعث مرگم نکرد و به ابن عباس گفت: تو و پدرت دوست داشتيد که از اين بردگان در مدينه زياد باشد ـ گفتني است که عباس بيش از ديگران داراي اين قبيل بردگان بود ـ عبدالله گفت: شما دستور دهيد همه را خواهيم کشت. عمر رضي الله عنه  گفت: کار اشتباهي است بعد از اينکه به زبان شما سخن مي‌‌گويند و بسوي قبله شما نماز مي‌خوانند و حج مي‌گزارند! آن‌گاه او را به خانه‌اش منتقل کردند. ما نيز همراه او به خانه‌اش رفتيم. مردم به شدت نگران و ناراحت شدند، گويا قبل از اين به مصيبتي گرفتار نشده بودند. آن‌گاه برايش آب و خرما آوردند و همين که آن‌ها را نوشيد از زخم شکمش بيرون آمدند. سپس مقداري شير نوشيد آن‌ها نيز بيرون شدند و مردم با ديدن اين وضعيت دانستند که او خواهد مرد. همه‌ي ما گرد ايشان جمع شديم. به پسرش، عبدالله، گفت: ببين چه کسي از من طلبکار است. بعد از اين که قرضهايش را شمردند، حدود هشتاد و شش هزار بدهکار بود. گفت: اگر مال من و فرزندانم براي پرداخت اين مبلغ کافي نبود، از بني عدي بن کعب کمک بطلبيد و اگر از عهده‌ي آنان نيز خارج بود از ساير قريشيان کمک بطلبيد و از کسي ديگر کمک نخواهيد. و به فرزندش گفت: قرضهاي مرا بپرداز. سپس نزد ام المؤمنين، عايشه، برو و سلام مرا برسان و نگو اميرالمؤمنين، چرا که من امروز اميرمؤمنان نيستم و بگو: عمر اجازه مي‌خواهد که در کنار دو رفيق خود دفن شود. عبدالله نزد عائشه رفت و اجازه‌ي ورود خواست و عائشه را در حال گريه ديد. سلام کرد و گفت: عمر رضي الله عنه  خدمت شما سلام دارد و اجازه مي‌خواهد که در کنار دو رفيق خود بيارامد. عائشه -رضي الله عنها- گفت: دلم مي‌خواست خودم در اينجا دفن شوم، ولي امروز عمر رضي الله عنه  را بر خود ترجيح مي‌دهم. وقتي عبدالله نزد پدر برگشت، گفتند: عبدالله آمد. عمر رضي الله عنه  گفت: مرا بنشانيد. و از فرزندش پرسيد: چه خبر داري؟ گفت: آن‌چه‌ شما دوست داشتيد اتفاق افتاد. عمر رضي الله عنه  گفت: خدا را شکر. و افزود که هيچ چيزي برايم مهم‌تر از اين نبود و گفت: پس از اين که جنازه‌ي مرا تا دروازه‌ي حجره‌ي عائشه برديد، دوباره از او اجازه‌ي ورود بخواهيد. اگر اجازه داد مرا داخل حجره ببريد و اگر نه مرا به قبرستان مسلمانان منتقل نماييد. راوي مي‌گويد: بعد از اين که وفات کرد ما جنازه‌اش را بر دوش گذاشته تا دم حجره برديم و عبدالله سلام کرد و گفت: عمر رضي الله عنه  اجازه‌ي ورود مي‌خواهد. عائشه گفت: او را وارد کنيد. آن‌گاه در کنار دو رفيقش دفن گرديد.[1]
و در روايات ديگري برخي از رويدادهاي مربوط به اين جريان اضافه بر آن‌چه‌ در روايت عمرو بن ميمون ذکر گرديد بيان شده است.
ابن عباس  رضي الله عنه  مي‌گويد: عمر رضي الله عنه  به وقت سحر به دست غلام مغيره، ابولؤلؤ مجوسي ضربه خورد. او نيزه مي‌ساخت و مغيره روزانه چهار درهم را از او مي‌گرفت. ابولؤلؤ شکايت مغيره را نزد عمر رضي الله عنه  برد و گفت: از او بخواه تا کار کرد روزانه‌ي مرا تخفيف دهد. عمر رضي الله عنه  گفت: از خدا بترس و با آقايت صادق باش. ضمناً عمر رضي الله عنه  تصميم گرفت که با مغيره در مورد او سخن بگويد. ابولؤلؤ خشمگين شد و گفت: عدل او به جز من همه را فرا گرفته است و در دل تصميم به قتل او گرفت و براي اين منظور خنجري دو پهلو ساخت و آن‌را زهر آلود نمود و نزد هرمزان برد و گفت: خنجرم را چطور مي‌بيني؟ گفت: به نظرم هر کس را با اين نشانه بگيري او را خواهي کشت. از آن روز به بعد ابولؤلؤ منتظر فرصتي شد تا عمر رضي الله عنه  را از پاي در آورد، تا اين که روزي در نماز فجر پشت سر ايشان ايستاد و هنگامي که به مردم گفت: صفهايتان را راست بگيريد و بعد از اين که تکبير گفت، ابولؤلؤ ضربه‌ي محکمي بر شانه و پهلويش زد و او را نقش زمين کرد[2]. عمرو بن ميمون مي‌گويد: شنيدم که اين آيه را تلاوت مي‌کرد:
{ وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَرًا مَقْدُورًا (38)}الأحزاب: 38
«و فرمان خدا همواره روي حساب و برنامه ي دقيقي است و بايد به مرحله ي اجرا در آيد».
 
2ـ شيوه‌ي ابتکاري عمر رضي الله عنه  در انتخاب خليفه
عمر رضي الله عنه  از بدو خلافت تا آخرين روزهاي زندگي به وحدت امت و آينده‌اش فکر مي‌کرد. حتي در لحظه‌هايي که با مرگ دست و پنجه نرم مي‌کرد از اين امر غافل نشد. لحظه‌هاي به ياد ماندني‌اي که در آن ايمان عميق فاروق و اخلاص و ايثار ايشان متبلور گرديد.[3] و عمرفاروق  رضي الله عنه  توانست در آن لحظه‌هاي حساس در انتخاب خليفه دست به ابتکار بي سابقه‌اي بزند و اين خود دليل واضحي بر نگرش ايشان نسبت به سياست و دولت اسلامي است.
اين در حالي است که قبل از او رسول خدا صلي الله عليه و سلم  با صراحت جانشين براي خود تعيين نکرد، اما ابوبکرصديق با مشورت بزرگان اصحاب، عمر رضي الله عنه  را جانشين خود انتخاب نمود. و هنگامي که از عمر رضي الله عنه  در حالي که بر بستر مرگ به سر مي‌برد، خواستند تا جانشيني براي خود تعيين کند، قدري درنگ کرد و انگهي به فکرش خطور کرد که در اين باره دست به ابتکاري بزند که مناسب با وضعيت حاکم باشد. زيرا رسول خدا در حالي چشم از دنيا فرو بست که همگان بر فضيلت و تقواي ابوبکر اتفاق نظر داشتند و از طرفي خود آن حضرت با اشاره و به صورت عملي مردم را متوجه اين قضيه نموده بود و احتمال درگيري و اختلاف بسيار نادر بود.
همچنين ابوبکرصديق مي‌دانست که در ميان صحابه فردي قوي‌تر و مسئوليت پذيرتر از عمر رضي الله عنه  وجود ندارد و پس از رايزني و مشورت با بزرگان صحابه، او را خليفه‌ي بعد از خود تعيين کرد و مي‌توان گفت: در تعيين ايشان نوعي اجماع صورت گرفته است[4].
اما عمر رضي الله عنه  شيوه‌ي جديدي براي انتخاب خليفه در نظر گرفت او شورايي متشکل از شش نفر که هر کدام به تنهايي لياقت خليفه شدن را داشت، تشکيل داد. اين شش نفر از ميان اصحاب رسول خدا و همه جزو بدري‌ها و کساني بودند که رسول خدا در حالي چشم از دنيا فرو بست که از آنان راضي بود. عمر رضي الله عنه  کاملاً روش کاري شورا در انتخاب خليفه و زمان انتخاب آن‌را مشخص کرد و در صورت عدم توافق اعضا بر يک نفر نيز راه حلي پيشنهاد نمود و سزاي فردي که با رأي اکثريت مخالفت نمايد را نيز تعيين کرد و با در نظر گرفتن جوانب مختلف اين قضيه‌ي خطير به گونه‌اي برنامه‌ريزي نمود که هيچ گونه هرج و مرجي اتفاق نيفتد و دستور داد تا جلسات شورا کاملاً سري و بدون مداخله‌ي ديگران صورت گيرد.[5]
اکنون نکات مهم اين جريان با اندکي تفصيل:
الف ـ تعداد اعضاي شورا و نامهايشان
تعداد آن‌ها شش نفر بود که عبارت بودند از: علي بن ابي طالب، عثمان بن عفان، عبدالرحمان بن عوف، سعد بن ابي وقاص، زبير بن عوام و طلحه بن عبدالله. اما سعيد بن زيد بن نفيل را که جزو عشره‌ي مبشره بود وارد اين جريان نکرد. شايد به خاطر اين که او از بستگانش بود.[6]
 
ب ـ روش انتخاب خليفه
عمر رضي الله عنه  به اعضاي شورا پيشنهاد کرد تا در منزل يکي از ميان خود به مشورت بنشينند و گفت: عبدالله بن عمر رضي الله عنه  نيز با شما باشد اما حق خليفه شدن را ندارد. و به صهيب گفت: تا انتخاب خليفه، امام مردم باشد. و مقداد بن اسود و ابوطلحه‌ي انصاري را مراقب روند انتخابات گذاشت.[7]
 
ج ـ زمان نهايي انتخابات و مشاوره
عمر رضي الله عنه  حداکثر زمان انتخاب خليفه را سه روز اعلام کرد و گفت: روز چهارم بايد خليفه تعيين شده باشد. زيرا او مي‌دانست که اگر جريان بيش از سه روز ادامه يابد هرج ومرج و دو دستگي ايجاد خواهد شد.
 
د ـ چگونگي ترجيح آراء
عمر رضي الله عنه  اعضاي شورا را مکلف ساخت که اگر پنج نفر بر يکي اتفاق نظر داشتند، او را خليفه تعيين کنند و به مخالفت نفر ششم توجهي ننمايند. و در برخي روايات آمده است که ايشان گفته‌اند: در آن صورت نفر ششم را به قتل برسانيد. همچنين اگر دو نفر مخالفت کردند.[8]
البته طبيعي است که اين قبيل روايات غير قابل قبول هستند، چرا که اين‌ها از جمله روايات ناشناخته‌اي است که توسط ابومخنف و مخالف با روايات صحيح گرد‌آوري شده‌اند و اصلاً اين گونه روايات با روحيه‌ي اصحاب پيامبرو به ويژه عمرفاروق که در عدل و انصاف زبان زد عام و خاص مي‌باشد، سازگاري ندارد. چگونه عمربن خطاب دستور قتل بزرگان صحابه را صادر مي‌نمايد! در حالي که مي‌داند اين‌ها برگزيدگان اصحاب رسول خدا هستند و او خود با انتخاب آن‌ها به فضل و دانش آنان اعتراف دارد؟[9].
و در روايت ابن سعد آمده است که عمر رضي الله عنه  به انصار گفت: اين‌ها را تا سه روز وارد منزلي بکنيد و روز آخر اگر بر کسي توافق ننمودند، گردنهايشان را بزنيد.[10] اين روايت علاوه بر آن که منقطع مي‌باشد، سندش به خاطر ضعف سماک بن حرب، ضعيف است.[11]
اما روايت صحيح در اين مورد آن است که ابن سعد با سند مورد اعتماد نقل کرده که عمر رضي الله عنه  به صهيب گفت: براي مردم نماز را اقامه کن و اين گروه در خانه‌ايي به خلوت بنشينند و پس از اين که بر فردي از ميان خود اتفاق نظر پيدا کردند، هر کس را که با آن‌ها مخالفت کرد، گردن بزنيد.[12]
در واقع عمر رضي الله عنه  دستور قتل کسي را صادر مي‌کند که با رأي اعضاي شورا مخالفت مي‌کند و مي‌خواهد در ميان صفوف مسلمانان دو دستگي و بي نظمي ايجاد کند و اين فرمان عمر رضي الله عنه  با حکم مشابهي از رسول خدا در اين مورد همخواني دارد آن‌جا که فرمود:
(من أتاكم وأمركم جميع، على رجل واحد منكم، يريد أن يشق عصاكم، أو يفرق جماعتكم فاقتلوه)[13]
«اگر همه‌ي شما بر فردي توافق کرده و متحد بوديد و شخصي آمد و خواست اجتماع و وحدت شما را از بين ببرد، او را به قتل برسانيد».
 
هـ ـ در صورت اختلاف نظر پيرامون انتخاب خليفه چه بايد کرد؟
عمر رضي الله عنه  وصيت کرده بود که عبدالله بن عمر رضي الله عنه  نيز به اعضاي شورا بپيوندد با اين تفاوت که حق انتخاب شدن براي خلافت را ندارد و افزود که اگر سه نفر شما بر يکي و سه نفر ديگر بر يکي ديگر اتفاق کرديد و به فيصله‌ي عبدالله راضي شديد هر کدام را که عبدالله تأييد کرد، او را بپذيريد و اگر به فيصله‌ي او راضي نشديد پس گروهي که عبدالرحمان بن عوف با آن بود، ترجيح دارد چرا که عبدالرحمان فردي اهل رأي وصداقت است بنابراين از او حرف شنوي داشته باشيد.[14]
 
و ـ گروهي از سربازان خدا بايد بر انتخابات اشراف داشته باشند
عمر رضي الله عنه ، ابو طلحه‌ي انصاري را فرا خواند و گفت: اي ابوطلحه! خداوند اسلام را به وسيله‌ي شما قدرت و تمکين داد. برخيز و پنجاه نفر از مردان انصار را با خود بردار و بر اين گروه اشراف داشته باشد تا از ميان خود يکي را انتخاب کنند.[15]
و به مقداد بن اسود گفت: بعد از اين که مرا به خاک سپرديد، اين گروه را در منزلي بنشان تا از ميان خود يکي را انتخاب نمايند.[16]
آري عمرفاروق آخرين لحظه‌هاي زندگي خود را اين گونه سپري نمود و درد زخم‌ها و سختي مرگ او را از چاره انديشي براي امور مسلمانان باز نداشت و در همان حال، طرح جالب و بي‌سابقه‌اي از شورا ارائه داد. اگر چه اصل شورا در قرآن و سنت تصريح شده است و رسول خدا و ابوبکرصديق از آن استفاده نموده‌اند، اما طرحي که عمر رضي الله عنه  براي انتخاب خليفه ارائه کرد و تعيين افراد محدود و زمان محدود، کاري بي‌سابقه و مناسب با وضعيت حاکم بود.[17]
 
سوم: رهنمودهاي عمر رضي الله عنه  به خليفه‌ي بعدي
عمرفاروق  رضي الله عنه  به زمام دار مسلمانان و خليفه‌ي بعد از خود وصايا و رهنمودهاي مهمي به جا گذاشت از جمله اين که فرمود:
من تو را به رعايت تقواي خداي يگانه و لا شريک توصيه مي‌کنم. و بايد سابقه‌ي نخستين مهاجرين را در نظر داشته و با آنان به نيکي رفتار نمايي. و نيز توصيه مي‌کنم که با انصار به خوبي رفتار کني و کارهاي نيک، نيک مردانشان را بپذيري و کارهاي بد، بدکارانشان را ناديده بگيري. همچنين تو را در مورد ساکنان شهرهاي اسلامي توصيه به نيکي مي‌کنم، چرا که آن‌ها ياور اسلام و جمع کنندگان مال غنيمت هستند. و از اموال آنان همان مقدار اضافي را وصول کن. همچنين تو را در مورد باديه نشينان توصيه به نيکي مي‌کنم چرا که آن‌ها شالوده‌ي عرب و مواد اصلي اسلام هستند. از اموال درجه‌ي پايين و اضافي آن‌ها بگير و به تهي دستانشان برگردان و با ذميان به نيکي رفتار کن و با دشمنانشان بجنگ و آنان را به پرداخت ماليات طاقت فرسا مجبور نساز به ويژه وقتي که پايبند عهد و پيمان بودند و با فروتني در مقابل مؤمنان آن‌چه‌ را که بر عهده‌ي آنان است، ادا نمودند.
باز هم تو را به رعايت تقواي الهي توصيه مي‌کنم و از عذاب ومؤاخذه‌ي او بر حذر مي‌دارم و بايد از خدا بترسي نه از مردم، و در ميان رعيت منصفانه داوري کني و براي رسيدگي به مشکلاتشان وقت فارغ کني و هيچ‌گاه ثروتمندان را بر فقيران ترجيح ندهي.
رعايت اين امور، ان شاء الله باعث سلامتي قلب و آمرزيدن گناهانت خواهد بود و براي روزي که در پيشگاه کسي حاضر مي‌شوي که آگاه به اسرار و درونت مي‌باشد برايت خيلي بهتر و مفيدتر خواهد بود.
و من به تو توصيه مي‌کنم تا در اجراي حدود الهي بر خويشاوندان و بيگانگان جديت به خرج دهي و مبادا عاطفه مانع از اجراي حدود الهي شود و اگر نه تو نيز شريک جرم محسوب خواهي شد. با همه‌ي مردم يکنواخت برخورد کن و اصلاً شخصيت فردي را که محکوم مي‌شود در نظر نگير و از سرزنش هيچ کس پروا مدار و از بي عدالتي در تقسيم آن‌چه‌ خداوند تو را مسئول آن گذاشته است، بپرهيز؛ که اين کار پيامدي جز ظلم و ستم و محروميت ندارد.
و امروز تو بر دو راهه‌اي از دنيا و آخرت قرار داري که اگر به عدل و عفت رو بياوري، از ايمان و رضامندي خدا بهره‌مند مي‌شوي و اگر خواهشات نفساني بر تو چيره گردد، مشمول خشم خدا خواهي شد و مجدداً تو را و همچنين ديگران را از ستم بر ذميان بر حذر مي‌دارم و اين رهنمودها از راه دل سوزي بود پس با آن‌ها رضامندي پروردگار و سراي آخرت را کسب کن.
اينها نصايحي بود که قبل از شما خودم و فرزندم را به آن‌ها توصيه کرده‌ام. اکنون اگر تو بپذيري و آن‌چه‌ را گفته‌ام جامه‌ي عمل بپوشاني، يقيناً خير فراواني به دست آورده‌اي و اگر نپذيري و بدان توجه نکني و کارهاي مهم را به کسي واگذار نکني که خداوند به خاطر وي از تو خشنود گردد، دچار زيان گشته و از خواهشات پيروي کرده‌اي. چرا که خواهشات نفساني بر همگان نفوذ دارد و محور شرارت (ابليس) دعوت دهنده به سوي هلاکت و نابودي است که قبل از تو بسياري را از راه حق به بيراهه کشانده و وارد آتش دوزخ کرده است. و چه ناخوشايند است دوستي و همکاري با دشمنان خدا و با دعوتگران به گناه ومعصيت. پس بر حق استوار باش و براي رسيدن به آن سختي‌ها را تحمل کن و واعظ خويشتن باش و سوگندت مي‌دهم که بر مسلمانان مهربان بوده، بزرگانشان را گرامي بداري و بر کودکانشان شفقت ورزي و دانشمندانشان را محترم شماري و آنان را مورد ضرب و شتم قرار مده تا خوار شوند و در تقسيم غنايم کسي را بر آنان ترجيح مده تا بر تو خشم نگيرند و هنگام نياز، آن‌ها را از عطاياي خود محروم نکن تا تنگدست نگردند و مانع از سر زدن آن‌ها به خانواده‌هايشان نشو تا نسلشان منقطع نشود. و مبادا مال و ثروت فقط در دستان سرمايه داران دور بزند و همچنين درب خانه‌ات را بر آنان مبند تا قدرتمندان حق ضعيفان را پايمال کنند. اين است وصيت من به تو و خدا را گواه مي‌گيرم و سلام بر تو.[18]
اين وصيت بيانگر ديدگاه عميق عمرفاروق نسبت به مسايل مدريتي و حکومتي و بيانگر نظام حکومتي و اداري فراگير و کاملي است[19]. همان طور که ملاحظه کرديد اين وصيت امور بسيار مهمي را در بر دارد و از آن‌جا که در آن مقررات اساسي يک حکومت فراگير ديني، سياسي، نظامي، اقتصادي و اجتماعي بيان شده است مي‌طلبد که به عنوان سند و اساسنامه‌ي بسيار ارزشمندي تلقي شود.
جوانب مختلفي که در وصيت نامه‌ي عمر بدان اشاره شده است، به شرح زير مي‌باشند:
 
1ـ جنبه‌ي ديني
در اين بخش به موارد زير پرداخته بود:
الف ـ توصيه به رعايت تقوا و ترس از خدا به صورت مخفيانه و آشکار و با گفتار و کردار. چرا که هر کس به خاطر خدا از معصيت بپرهيزد، خدا نيز کمکش مي‌کند و هر کس از خدا بترسد، خداوند از وي محافظت به عمل مي‌آورد.
ب ـ در اجراي حدود الهي بر خويشاوندان و بيگانگان تأکيد نموده بود. چرا که حدود الهي بخشي از دين به حساب مي‌آيند و شريعت خدا حجت و برهاني است که گفتار و کردار بندگان بر اساس آن سنجيده مي‌شود و سهل انگاري در اجراي شريعت خدا مايه‌ي خرابي دين و جامعه مي‌شود.
ج ـ استقامت و پايداري{ فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ (112)}هود: 112
 
همچنين در اين بخش توصيه به استقامت کرده بود که اين هم از ضروريات اوليه‌ي دين و دنيا به شمار مي‌آيد و مي‌بايد قبل از ديگران حاکم و زمامدار ملت از آن برخوردار گردد.
 
2ـ بخش سياسي
در اين بخش موارد زير را توصيه نموده بود:
الف ـ پايبند بودن به عدل و انصاف که پايه‌ي حکومت است و اجراي آن در ميان رعيت، باعث تثبيت قدرت و متانت سياسي و اجتماعي مي‌شود و حاکم دادگستر از جايگاه ويژه‌اي در دلهاي مردم بهره‌مند مي‌گردد.
 ب ـ توجه به مسلمانان نخستين، يعني مهاجرين و انصاري که قبل از ديگران مسلمان شدند و در راه اسلام سختي‌ها کشيدند. چرا که بذر اوليه‌ي آيين و عقيده‌ي اسلامي بر دستان آنان نشو و نما پيدا کرد، پس آنان اهل دين و حاملان و حاميان اصلي آن هستند.
 
 3ـ بخش نظامي
در اين باره نکات زير را متذکر شد:
الف ـ توجه ويژه به امور لشکر و رسيدگي به امور نظامي ‌کشور اسلامي به گونه‌اي که جوابگوي مسئوليت عظيمي‌باشد که بر دوش دارد.
ب ـ توصيه به اين که نبايد رزمندگان به مدت طولاني در جبهه و دور از خانواده‌ي خود بمانند. چرا که جنگ و سفر خستگي فراوان به دنبال دارند و رزمندگان براي رفع خستگي و به دست آوردن نشاط مجدد نياز به استراحت و ديدار خانواده دارند. بنابراين مي‌طلبد که هر از گاهي به آن‌ها اجازه‌ي ملاقات با خانواده‌شان داده شود و يکي ديگر از زيان‌هاي دير آمدن را انقطاع نسل آنان برشمرد و گفت: کاري نکن که نسل آنان از بين برود.
ج ـ همچنين توصيه نمود تا به وضعيت معيشتي رزمندگان به وسيله‌ي مال غنيمت و عطايايي که از بيت المال داده مي‌شود، رسيدگي بکند تا با آسودگي خاطر از وضعيت معيشتي خانواده‌ي خود به جهاد و مبارزه‌ي خويش ادامه دهند.
 
4ـ بخش مالي و اقتصادي
در اين بخش به نکات زير پرداخته بود:
الف ـ توجه ويژه به تقسيم عادلانه اموال تا به صورت چرخشي فقط در دستان طبقه‌ي خاصي از مردم دور نزند و مستضعفان محروم شوند.
 ب ـ فشار نياوردن بر ذميان به گونه‌اي که نتوانند از زير بار مالياتها کمر راست کنند.
 ج ـ فشار نياوردن بر مردم در حقوق مالي‌اي که بيت المال بر گردن آن‌ها دارد. چنان که در اين باره توصيه نمود که از اموال اضافي آنان آن‌چه‌ را به دلخواه خود مي‌پردازند، وصول کنيد. [20]
 
5ـ بخش اجتماعي
و در اين بخش به نکات زير پرداخته بود:
الف ـ رسيدگي به امور رعيت و جستجوي احوال آنان و برآوردن نيازهايشان و پرداختن حقوق مالي آنان از اموال غنيمت و بيت المال.
ب ـ اجتناب از تبعيض و ترجيح دادن بعضي بر بعضي ديگر و پرهيز از پيروي خواهشهاي نفساني که اين موارد باعث انحراف زمام دار و تيرگي روابط وي با جامعه و نهايتاً نابودي کشور مي‌گردد.
 ج ـ پاس داشتن رعيت و تواضع در برابر کوچک و بزرگ که اين امر باعث رونق روابط اجتماعي شده و محبت زمام دار را در دلهاي مردم تثبيت مي‌نمايد.
د ـ باز گذاشتن درب منزل خود بر مسلمانان تا به شکايات آن‌ها گوش فرا دهي و حق ضعيفان را از قدرتمندان بستاني.
هـ ـ پيروي از حق و تثبيت پايه‌هاي آن در جامعه و اين يک ضرورت اجتماعي غير قابل اجتنابي است.
و ـ پرهيز از ظلم و ستم به ويژه در حق ذميان و گسترش دادن عدل و انصاف تا همگان زير پرچم اسلام با صلح و صفا و احساس امنيت به زندگي خود ادامه دهند.
ز ـ توجه ويژه به باديه نشينان و رعايت حال آنان چرا که آن‌ها ريشه‌ي عرب و معدن اسلام هستند.[21]
چ ـ يکي ديگر از رهنمودهاي عمر رضي الله عنه  به خليفه‌ي بعد از خود اين بود که هيچ کس را بيش از يک سال در پستهاي دولتي نگمارد.[22]
 
چهارم: لحظه‌هاي پاياني زندگي عمربن خطاب  رضي الله عنه
ابن عباس  رضي الله عنه  از لحظه‌هاي پاياني زندگي عمر رضي الله عنه  چنين مي‌گويد: من زماني که عمر رضي الله عنه  ضربه خورده بود. بر ايشان وارد شدم و گفتم: اي اميرالمؤمنين! بهشت شما را مبارکباد. هنگامي که مردم به رسول خدا صلي الله عليه و سلم  کفر ورزيدند، تو مسلمان شدي و در حالي که ديگران او را تنها گذاشتند در رکاب ايشان در راه خدا جهاد نمودي و رسول خدا در حالي چشم از دنيا فرو بست که از تو راضي بود و در خلافت تو حتي دو نفر از مسلمانان با هم اختلاف نکردند و سرانجام شهيد شدي. عمر رضي الله عنه  گفت: دوباره تکرار کن. عبدالله دوباره سخنانش را تکرار نمود. عمر رضي الله عنه  گفت: به خدا سوگند که اگر همه‌ي دنيا مال من بود، امروز آن‌را از هول و هراسي که از ترس ملاقات خدا دامنگيرم شده است، فديه مي‌دادم. [23]
و در روايت بخاري آمده است که عمر رضي الله عنه  گفت: اما آن‌چه‌ در مورد همراهي من با رسول خدا صلي الله عليه و سلم  و رضايت ايشان گفتي، بايد بگويم که صرفاً منت خداوند بر من بوده است.
و اما بي‌قراري من به خاطر شماها است و افزود که به خدا اگر همه‌ي طلاهاي دنيا متعلق به من بود، آن‌ها را در مقابل عذاب خدا قبل از اين که با آن مواجه بشوم، فديه مي‌دادم. [24]
آري عمربن خطاب با آن که لوح بهشتي بودن را از رسول خدا صلي الله عليه و سلم  دريافت کرده بود و پس از آن همه‌ي خدمات شايسته در اقامه‌ي احکام الهي و اجراي عدل و زهد و جهاد و اعمال نيک فراوان اين گونه از خدا و عذابهايش مي‌ترسد و اين درس بزرگي است براي مسلمانان که بايد عذابهاي الهي را مد نظر داشته باشند و از هول و هراس روز بسيار هولناک قيامت غافل نشوند[25].
همچنين عثمان بن عفان  رضي الله عنه  در مورد لحظه‌هاي پاياني حيات عمر رضي الله عنه  چنين مي‌گويد: من آخرين فردي هستم که عمر رضي الله عنه  را درحال حيات ديده است. من بر او وارد شدم و ديدم که سرش بر روي زانوي پسرش، عبدالله نهاده بود. عمر رضي الله عنه  گفت: سرم را بر زمين بگذار. او گفت: مگر چه فرقي مي‌کند؟ گفت: مادرت به عزايت بنشيند سرم را بر زمين بگذار. آن‌گاه عبدالله سر پدرش را بر زمين گذاشت و او پاهايش را به هم پيچاند و گفت: مادرم به عزايم بنشيـند اگـر خدا مـرا نيامرزد. اين را گفت و جان به جان آفرين تسليم کرد.[26]
آري اين چنين بود عمربن خطاب رضي الله عنه  به قدري از خدا مي‌ترسيد که در آخرين لحظه‌هاي زندگي خود مي‌گويد: واي برمن اگر خدا مرا نيامرزد. اين است آخرين سخن کسي که رسول خدا به او مژده‌ي بهشت داده است. راست گفته‌اند: هر کس به اندازه‌ي شناخت خود از خدا مي‌ترسد. واين که مصرانه از فرزندش خواست تا سرش را بر زمين بگذارد به خاطر اين بود تا هنگام دعا کردن سر بر خاک بنهد و خدا را تعظيم نمايد.[27]
 
1ـ سن و تاريخ وفات
ذهبي مي‌گويد: عمر رضي الله عنه  روز چهارشنبه 27 ذي حجه سال بيست و سه هـ در 63 سالگي[28] و پس از ده سال و نيم خلافت[29] به شهادت رسيد.
و در تاريخ ابي زرعه به نقل از جرير بجلي آمده است که روزي معاويه گفت: رسول خدا و ابوبکر و عمر همگي در شصت و سه سالگي از دنيا رفتند.[30]
 
2ـ غسل دادن و تکفين
عبدالله بن عمر رضي الله عنه  مي‌گويد: عمر رضي الله عنه  را غسل دادند و کفن کردند و بر او نماز جنازه خواندند و او به شهادت رسيده بود.[31] علما در مورد غسل دادن کسي که به دست ظالمي‌کشته مي‌شود، اختلاف نظر دارند:
1ـ گروهي مي‌گويد: او را غسل دهند و بر او نماز بخوانند وبه همين جريان استدلال مي‌کنند[32].
2ـ گروهي ديگر مي‌گويد: غسل دادن و نماز خواندن لزومي ندارد و در جواب کساني که به جريان شهادت عمر رضي الله عنه  استدلال مي‌کنند، مي‌گويند: غسل دادن عمر رضي الله عنه  و نماز خواندن برايشان به خاطر اين بود که وي پس از ضربه خوردن مقداري زنده ماند، چنان که اگر شهيد معرکه نيز زنده بماند و چيزي بخورد يا بياشامد، غسل داده مي‌شود و بر او نماز خوانده مي‌شود.[33]
 
3ـ چه کسي در نماز جنازه‌ي عمر رضي الله عنه  امامت کرد؟
ذهبي مي‌گويد: صهيب بن سنان بر جنازه‌ي عمر رضي الله عنه  نماز خواند.[34] ابن سعد مي‌گويد: علي بن حسين از سعيد بن مسيب پرسيد: چه کسي بر جنازه‌ي عمر رضي الله عنه  نماز خواند؟ گفت: صهيب. علي پرسيد: چند تکبير گفت؟ سعيد گفت: چهار تکبير. پرسيد: در چه مکاني خواندند؟ گفت: در ميان قبر و منبر رسول خدا صلي الله عليه و سلم .[35]
ابن مسيب گفت: مسلمانان ديدند که صهيب به دستور عمر رضي الله عنه  امامت نمازهاي پنجگانه‌ي آن‌ها را به عهده دارد بنابراين نمازجنازه‌ي عمر رضي الله عنه  نيز او را جلو کردند.[36] چرا که صهيب نزد عمر رضي الله عنه  و ساير اصحاب از جايگاه والايي برخوردار بود. عمر رضي الله عنه  در حق ايشان گفت: صهيب از بهترين بندگان خدا است که حتي اگر از خدا هم نمي‌ترسيد او را نافرماني نمي‌کند. به خاطر همين عمر رضي الله عنه  او را براي امامت انتخاب کرد و از ميان افراد ششگانه‌اي که اعضاي شورا بودند، کسي را مقرر نکرد تا به انتخاب وي کمک نکند[37].
 
4ـ تدفين عمر رضي الله عنه
ذهبي مي‌گويد: عمر رضي الله عنه  در حجره‌ي رسول خدا صلي الله عليه و سلم  دفن گرديد.[38] و ابن جوزي به نقل از جابر مي‌گويد: عبدالله بن عمرو عثمان و سعيد بن زيد و صهيب، عمر رضي الله عنه  را در قبر گذاشتند.
هشام بن عروه مي‌گويد: هنگامي که در زمان خلافت وليد بن عبدالملک[39]، قبر رسول خدا و همراهانش نياز به ترميم پيدا کردند. در اثناء ترميم چشم آن‌ها به قدم پاي يکي از آنان افتاد. همه نگران شدند و گمان بردند که قدم مبارک رسول خدا است و کسي نمي‌توانست آن‌را تشخيص بدهد. تا اين که عروه آمد و نگاه کرد و گفت: به خدا سوگند اين قدم رسول خدا نيست، بلکه قدم عمر رضي الله عنه  است.[40]
قبلاً متذکر شديم که عمر رضي الله عنه  پس از اين که ضربه خورد، کسي را نزد عايشه فرستاد و از ايشان اجازه خواست تا در کنار رسول خدا و ابوبکر دفن شود. عايشه هميشه به ديگران جواب رد مي‌داد و مي‌گفت: مي‌خواهم خودم در اينجا دفن بشوم. اما به عمر رضي الله عنه  جواب مثبت داد و گفت: او را بر خويشتن ترجيح مي‌دهم. پس به اتفاق علما و مؤرخين در حجره‌ي عايشه که هم اکنون درون مسجد قرار دارد، رسول خدا صلي الله عليه و سلم  همراه با ابوبکر و عمر مدفون هستند.[41]
 
5ـ عملکرد علي  رضي الله عنه  در رثاي عمر رضي الله عنه
ابن عباس مي‌گويد: در آن اثناء که جنازه‌ي عمر رضي الله عنه  بر تخت گذاشته بود و مردم اطراف آن‌را گرفته بودند ناگهان متوجه دستي شدم که بر شانه‌ام قرار گرفت. ديدم علي بن ابي طالب است که بر جنازه‌ي عمر رضي الله عنه  مي‌گريد و مي‌گويد: تو تنها کسي بودي که من به اعمالش غبطه مي‌خوردم و به خدا سوگند من به يقين مي‌دانستم که خداوند تو را در کنار همراهانت (رسول خدا و ابوبکر) جاي مي‌دهد، چرا که بارها از رسول خدا مي‌شنيدم که مي‌گفت:
(ذهبت أنا وأبو بكر وعمر، ودخلت أنا وأبو بكر وعمروخرجت أنا وأبو بكر وعمر)[42]
 «من و ابوبکر و عمر رفتيم. من و ابوبکر و عمر وارد شديم. من و ابوبکر و عمر بيرون آمديم».
 
6ـ بازتاب شهادت عمر رضي الله عنه  و تأثير آن بر مسلمانان
شهادت عمر رضي الله عنه  باعث بروز فاجعه‌ي هولناکي براي مسلمانان گرديد که اگر در اثر بيماري وفات مي‌کرد چنين نمي‌شد. اما به شهادت رسيدن خليفه آن هم در مسجد النبي و در حال خواندن نماز يک فاجعه‌ي تکان دهنده به شمار مي‌رفت. عمرو بن ميمون حالت مسلمانان و اضطراب و پريشاني آنان را اين‌گونه به تصوير کشيده است: ... گويا مردم تا آن روز اصلاً به مصيبتي گرفتار نشده بودند. ابن عباس مي‌گويد: بر هيچ گروهي از مسلمانان نمي‌گذشتم، مگر اين که آنان مي‌گريستند. گويا فرزندان خود را از دست داده بودند.[43] آري عمر رضي الله عنه  قله‌اي از قله‌هاي هدايت و جدا کننده‌ي حق از باطل بود و بايد مردم به خاطر از دست دادنش چنين متأثر مي‌شدند.[44] همچنين احنف بن قيس مي‌گويد: روزي که عمر رضي الله عنه  ضربه خورد به صهيب دستور داد تا نماز را براي مردم اقامه کند و تا سه روز به آن‌ها فرصت داد تا بر يکي اتفاق نمايند. در آن روزها وقتي سفره پهن مي‌شد مردم دست از غذا بر مي‌داشتند. عباس به آن‌ها مي‌گفت: اي مردم، رسول خدا وفات کرد و ما پس از ايشان غذا خورديم و ابوبکر وفات کرد و ما غذا خورديم و اکنون چاره‌اي نداريم. اين را گفت و دست به غذا برد و از آن خورد، آن‌گاه ديگران نيز به تبعيت از وي غذا خوردند.[45]
و هرگاه‌ در مجلس عبدالله بن مسعود يادي از عمر رضي الله عنه  مي‌شد به قدري مي‌گريست که محاسنش خيس مي‌شد و مي‌گفت: عمر رضي الله عنه  قلعه‌اي براي اسلام بود و در دوران او همه وارد اسلام مي‌شدند و کسي از آن خارج نمي‌شد. اما با مرگ وي قلعه از هم پاشيد و مردم از اسلام خارج شدند.[46]
اما ابوعبيده بن جراح قبل از وفات عمر رضي الله عنه  همواره مي‌گفت: اگر عمر رضي الله عنه  بميرد، اسلام ضعيف خواهد شد و مي‌افزود: من دوست ندارم بعد از عمر رضي الله عنه  زنده بمانم حتي اگر همه‌ي آن‌چه‌ خورشيد بر آن طلوع مي‌کند از آن من باشد. پرسيدند: چرا؟ گفت: شما اگر زنده بمانيد معناي سخنان مرا خواهيد فهميد. زيرا کسي که جانشين عمر باشد اگر بخواهد راه عمر رضي الله عنه  را ادامه دهد مردم آن طور که از عمر رضي الله عنه  حرف شنوي داشتند، از او نخواهند داشت و اگر ضعيف عمل نمايد، مردم بر او چيره مي‌شوند واو را خواهند کشت.[47]
 
مهم ترين فوايد، درس و عبرتها
 
1ـ ميزان نفرت و کينه‌ي کفار نسبت به مسلمانان
چنان‌که قتل عمر رضي الله عنه  توسط ابولولو مجوسي بيانگر اين خشم و کينه است و همه‌ي کفار در همه‌ي زمان‌ها و مکان‌ها چنين هستند در قلبهاي آن‌ها جز نفرت و عداوت چيزي ديگر نسبت به مسلمانان وجود ندارد و همواره براي مسلمانان آرزوي نابودي وهلاکت و ارتداد از دين مي‌کنند. واز جريان قتل عمر رضي الله عنه  توسط آن مجوسي کينه به دل دو نکته‌ي مهم کشف مي‌شود که بيانگر ميزان کينه‌توزي ابولولو نسبت به عمر رضي الله عنه  و ديگر مسلمانان مي‌باشند:
الف ـ در طبقات کبري[48] به سند صحيح از زهري نقل شده است که روزي عمر رضي الله عنه  به ابولولو گفت: من شنيده‌ام که تو گفته‌اي: مي‌تواني نيزه‌اي بسازي که با آن باد را زخمي‌کني؟ ابولولو با ترش رويي پاسخ داد: و براي تو نيزه‌اي مي‌سازم که تا ابد مردم از آن ياد بکنند. عمر رضي الله عنه  به همراهانش گفت: او مرا تهديد مي‌کند.
ب ـ نکته‌ي دوم که بيانگر کينه‌توزي و نفرت و عداوت اين مجوسي نسبت به مسلمانان مي‌باشد اين است که علاوه بر ضربه زدن به عمر رضي الله عنه ، سيزده صحابي ديگر را نيز زخمي‌کرد که هفت تن از آنان در دم شهيد شدند. فرضا که عمر رضي الله عنه  در حق او ظلمي ‌روا داشته بود اما گناه ديگران چه بود؟ گرچه عمر رضي الله عنه  نيز هيچ گونه ظلمي در حق او مرتکب نشده بود. چنان‌که در روايت بخاري آمده است که عمر رضي الله عنه  پس از اين‌که زخمي‌شد به ابن عباس گفت: ببين چه کسي مرا زده است و چون به وي اطلاع دادند که غلام مغيره او را زده است گفت: همان آهنگر. گفتند: بلي. گفت: خدا لعنتش بکند من در حق او سفارش به نيکي کردم. و افزود: خدا را شکر مرگم به دست مسلماني صورت نگرفت.[49]
گفتني است که پيروان و دوستان اين مرد مجوسي، براي او در ايران به عنوان سرباز گمنام بناء يادبودي ساخته‌اند. چنان که سيد حسين موسوي (از علماي نجف) مي‌گويد: در شهر کاشان ايران مزاري ساخته‌اند که در آن قبر وهمي‌اي به نام قاتل خليفه‌ي دوم، ابولؤلؤ وجود دارد و بر روي آن نوشته شده است: مزار بابا شجاع الدين و بر ديوارهاي مزار به فارسي نوشته‌اند: مرگ بر ابوبکر. مرگ بر عمر و مرگ بر عثمان. شيعيان از سراسر ايران براي زيارت اين مکان مي‌آيند و در آن‌جا پول مي‌ريزند و صدقه مي‌دهند. اين چيزي است که خود بنده با چشم سر آن‌را ديده‌ام و اخيراً اين مکان توسط وزارت ارشاد توسعه يافته است و عکسهاي اين مکان بر تمبرهاي پستي حک شده‌اند.[50]
 
2ـ ترس و تقواي عمر رضي الله عنه
آنچه ما را بيشتر به ترس و تقواي عمر رضي الله عنه  از خداوند رهنمود مي‌نمايد، اين سخن ايشان لحظاتي قبل از مرگ است که گفت: خدا را شکر که مرگم به دست فردي از مسلمانان صورت نگرفت. آري عمر رضي الله عنه  با آن همه عدل و انصاف که زبان زد خاص و عام و عرب و عجم بود، از اين مي‌ترسيد که مبادا ظلمي در حق مسلماني مرتکب شده است و امروز به خاطر انتقام آن ظلم کشته مي‌شود. چنان که در روايت ابن شهاب آمده که گفت: خدا را شکر که قاتل من کسي نيست که در پيشگاه خدا سجده‌اي کرده است و روز قيامت به وسيله‌ي سجده‌اش مرا در محکمه‌ي عدل الهي مؤاخذه نمايد. و در روايت مبارک بن فضاله آمده است که گفت: خدا را شکر که قاتل من کسي نيست که «لا اله الا الله» گفته است و روز قيامت با اين کلمه در پيشگاه حق عليه من اقامه‌ي حجت نمايد. حقا که اين گفتار بيانگر ترس و تقواي فوق العاده‌ي اين امام رباني است و مي‌زيبد که ساير داعيان و مصلحان از آن الگو بردارند و همانند عمر رضي الله عنه  و ديگر گذشتگان نيک، ترس و تقوا را توشه‌ي راه خود قرار دهند و به قول شاعر چنين زمزمه بکنند:
واحسرتي، واشقوتي
واطُول حزني إن أكن
وإذا سُئلتُ عن الخطا
واحرّ قلبي أن يكون
كلا ولا قدّمتُ لي
بل إنني لشقاوتي
بارزت بالزلات في
من ليس يخفى عنه من


 
مِنْ يوم نشر كتابيه
أوتيته بشماليه
ماذا يكون جوابيه؟
مع القلوب القاسية
عملاً ليوم حسابيه
وقساوتي وعذابيه
أيام دهر خالية
قبح المعاصي خافية([51])


 
 
«واي بر من روزي که نامه‌ي اعمال توزيع مي‌شود.
واي بر من اگر نامه‌ي مرا به دست چپ بدهند.
اگر در مورد گناهان بازخواست شوم چه پاسخي خواهم داشت.
واي اگر قلب من جزو قلبهاي سخت به شمار رود.
و من هيچ عملي براي روز حساب پس انداز نکرده‌ام.
و بدبختانه در طول زندگي آشکارا به گناه و لغزش پرداخته‌ام
آن هم در محضر کسي که هيچ کاري از ديد وي مخفي نخواهد ماند».
 
3ـ تواضع عمرو ايثار عائشه رضي الله عنها
 
الف ـ تواضع عمر رضي الله عنه
به تواضع فوق العاده‌ي عمر رضي الله عنه  از اين سخن وي به فرزندش پي مي‌بريم که گفت: نزد عائشه برو و بگو: عمر رضي الله عنه  سلام مي‌رساند. و اميرالمؤمنين نگو. چرا که من امروز امير مؤمنان نيستم.[52]
همچنين اين سخن وي سرشار از تواضع و فروتني است که گفت: وقتي جنازه‌ي مرا به دروازه‌ي حجره‌ي عائشه رسانديد، مجدداً از او اجازه بگيريد. اگر اجازه داد، مرا در آن‌جا دفن کنيد وگرنه مرا به قبرستان عمومي مسلمانان منتقل نماييد.[53]
پس رحمت خدا بر عمر رضي الله عنه  باد و خداوند به او پاداش نيک بدهد و به ما نيز گوشه‌اي از اخلاق و تواضع ايشان را ببخشايد. همانا او نزديک و پاسخگو است.[54]
 
ب ـ از خود گذشتگي عائشه
آنچه از خودگذشتگي عائشه را به ما مي‌رساند اين است که او سالها آرزو داشت و منتظر بود تا پس از مرگ در کنار همسر عزيز و پدر گرامي‌خود دفن شود، اما وقتي عمر رضي الله عنه  اجازه خواست تا در کنار دو رفيق خود دفن شود. عائشه او را بر خويشتن ترجيح داد و گفت: اين مکان را براي خودم در نظر داشتم، ولي امروز او را بر خود ترجيح مي‌دهم.[55]
 
4ـ امر به معروف و نهي از منکر در بستر مرگ
عمرفاروق در آخرين لحظه‌هاي حيات و در حالي که با مرگ دست و پنجه نرم مي‌کرد از فريضه‌ي امر به معروف و نهي از منکر غافل نشد. آن‌گاه که جواني بر او وارد شد و گفت: اي اميرالمؤمنين! خوشا به حالت که داده‌هاي فراواني از جانب خدا نصيبت گرديد از جمله همراهي رسول خدا و سابقه‌ي درخشان در اسلام و خلافت و عدالت و نهايتاً شهادت. عمر رضي الله عنه  گفت: دوست دارم که اين‌ها براي بخشش گناهانم کافي باشد و چيزي ديگر نمي‌خواهم. وقتي آن جوان برخاست و برگشت. عمر رضي الله عنه  متوجه إزارش شد که بر روي زمين کش مي‌خورد. گفت: او را برگردانيد. آن‌گاه خطاب به وي گفت: برادرزاده‌ام! لباسهايت را بالا بزن. اين طور هم لباسهايت تميز مي‌ماند و هم پروردگارت خشنود مي‌گردد.[56]
ابن مسعود رضي الله عنه  مي‌گويد: خدا عمر رضي الله عنه  را بيامرزد. حتي در لحظه‌هاي پاياني زندگي و درد و رنج او را از گفتن سخن حق و امر به معروف و نهي از منکر باز نداشت. چنان که در همان لحظات وقتي دخترش، حفصه، بر او وارد شد و گفت: اي رفيق رسول خدا! و اي پدر خانم آن حضرت! و اي اميرالمؤمنين! عمر رضي الله عنه  به فرزندش، عبدالله، گفت: مرا بنشان که بيشتر تحمل نمي‌کنم. آن‌گاه در حالي که بر سينه‌ي عبدالله تکيه داده بود گفت: حق پدري خود را بر تو نمي‌بخشم اگر بر من چنين نوحه بسرايي. اما اختيار چشمان تو را ندارم.[57]
انس بن مالک  رضي الله عنه  مي‌گويد: وقتي عمر رضي الله عنه  ضربه خورد، و خبر به گوش حفصه رسيد، فرياد کشيد. عمر رضي الله عنه  گفت: اي حفصه! مگر از رسول خدا نشنيده‌اي که هر ميتي که بر او واويلا کنند عذاب داده خواهد شد؟ و در بيان حق آن چنان جدي بود که پس از ضربه خوردن و در حالي که خون از بدنش جاري بود در جواب کسي که به ايشان پيشنهاد داد تا فرزندش، عبدالله، را جانشين خود قرار دهد گفت: به خدا سوگند! اين سخن را به خاطر خدا نگفتي.[58]
 
5ـ جواز ستايش کسي که صفاتي در او است به شرطي که خطر فتنه وجود نداشته باشد
چنان که صحابه با عمربن خطاب چنين کردند، زيرا آن‌ها مي‌دانستند که در اين حالت او دچار فتنه و غرور نمي‌گردد. چنان که ابن عباس  رضي الله عنه  که خود عالم رباني و فقيه چيره‌دستي بود، خطاب به عمر رضي الله عنه  گفت: مگر رسول خدا صلي الله عليه و سلم  در حق تو دعا نکرد که خداوند اسلام را به وسيله تو عزيز بگرداند؟ و با مسلمان شدن تو اسلام عزيز و آشکار گرديد. و خداوند به وسيله‌ي تو در دين و رزق مسلمانان فراخي آورد و سرانجام با شهادت دنيا را ترک مي‌نمايي. پس اين همه افتخارات به شما مبارک باد. اما سخنان ابن عباس ذره‌اي به عمر رضي الله عنه  احساس شادماني نداد، بلکه او به ابن عباس گفت: به خدا سوگند، مغرور کسي است که فريب سخنان شما را بخورد.[59]
 
6ـ موضع گيري کعب احبار در جريان شهادت عمر رضي الله عنه
کعب بن مانع حميري معروف به کعب احبار، زمان رسول خدا صلي الله عليه و سلم  را دريافت ولي در زمان خلافت عمر رضي الله عنه  و در سال 12 هـ مسلمان شد.[60] او که از علماي بزرگ يهودي در يمن به شمار مي‌رفت پس از اين که مسلمان شد قرآن و سنت را از اصحاب پيامبر فرا گرفت و صحابه و ديگران اخبار امتهاي گذشته را از او فرا گرفتند. سرانجام کعب به شام رفت و در شهر حمص اقامت گزيد و در همان جا مرد.[61]
گفتني است که کعب به همکاري در توطئه‌ي قتل عمر رضي الله عنه  متهم شده است به دليل اين روايت طبري که مسور بن مخرمه مي‌گويد: در صبح يکي از روزها، عمر رضي الله عنه  به خانه‌ي خود برگشت. کعب به سراغ ايشان رفت و گفت: اي اميرالمؤمنين! وصيت کن. زيرا بيش از سه روز ديگر زنده نخواهي ماند. عمر رضي الله عنه  پرسيد: از کجا مي‌داني؟ گفت: از کتاب خدا (تورات) عمر رضي الله عنه  گفت: مگر نام من در تورات ذکر گرديده است؟ کعب گفت: خير. ولي صفات و ويژگيهاي تو و اين که عمرت تمام شده است در آن ديده مي‌شود. روز بعد آمد و گفت: اي اميرالمؤمنين! فقط دو روز باقي مانده است. همچنين روز بعد آمد و گفت: فقط يک روز باقي مانده است. چنانچه روز سوم عمر رضي الله عنه  به شهادت رسيد.[62]
برخي از روشنفکران معاصر مانند دکتر جميل عبدالله مصري و عبدالوهاب نجار و استاذ غاذي محمد فريج، بر اساس روايت فوق، انگشت اتهام به سوي کعب دراز نموده و او را شريک در قتل عمربن خطاب دانسته‌اند[63] که دکتر احمد بن عبدالله بن ابراهيم ضمن رد ادعاي آنان روايت طبري را به دلائل زير مردود دانسته است:
الف ـ اگر يقيناً عمر رضي الله عنه  با آن همه درايت و تيزهوشي و فرزانگي که در مقابل چنين سخن مهمي سکوت نمايد و از علماي ديگري مانند عبدالله بن سلام که عالم به تورات بودند در اين‌باره تحقيق به عمل نياورد و آن‌گاه به دروغ کعب و توطئه‌ي او پي نبرد و چنين چيزي اتفاق نيفتاد. پس به طور قطع اين روايت صحيح نمي‌باشد.[64]
ب ـ اگر قضيه‌ي شهادت عمر در تورات وجود مي‌داشت، چرا بايد تنها کعب از آن آگاهي داشته‌ باشد و افرادي همچون عبدالله‌ بن سلام  رضي الله عنه  از آن اطلاع نداشته‌ باشد.[65]
ج ـ در صورت صحت اين روايت بايد گفت که کعب در نقشه‌ي قتل عمر رضي الله عنه  دست داشته است و معمولاً طراحان يک نقشه و توطئه سعي بر آن دارند تا به هيچ وجه از آنان سخني و يا حرکتي که بيانگر نقشه و توطئه‌ي آنان باشد، سر نزند تا نقشه‌ي‌شان طبق برنامه اجرا شود و تنها انسان نادان و کودن، نقشه‌ي برنامه‌ريزي شده‌ي خود را برملا مي‌سازد. و چنين چيزي در مورد کعب غير ممکن است، زيرا وي به تيزهوشي و درايت معروف مي‌باشد.[66]
د ـ علاوه بر اين‌ها مگر تورات کتاب هدايتگري نيست که مردم را به سوي حق راهنمايي مي‌کند؟ يا اين که سن بندگان خدا در آن ثبت شده و دفتر اسناد سن و سال مردم است؟[67]
و ـ تورات امروز نيز وجود دارد. آيا در آن چنين روايتي يافت مي‌شود؟
شيخ محمد محمد ابوزهو، پس از بيان اين اعتراضات، مي‌نويسد: پس روشن گرديد که اين روايت ساختگي مي‌باشد. و متهم ساختن کعب به دست داشتن در نقشه‌ي ترور عمر رضي الله عنه ، اتهام بي اساسي است.[68]
همچنين دکتر محمد حسين ذهبي مي‌گويد: ذکر شدن اين روايت در تاريخ طبري دليل بر صحت اين روايت نمي‌باشد. چرا که طبري همان طور که معروف است خود را ملزم به ذکر روايتهاي صحيح نکرده، بلکه در تاريخ و همچنين تفسيرش روايتهاي ضعيف و بي‌اساس فراواني ديده مي‌شود.[69]
بنابراين نمي‌توان به صحت هر روايتي اذعان نمود که در کتابهاي تاريخي ذکر شده است.[70]
علاوه بر اين‌ها ديانت، اخلاق و امانتداري و توثيق کعب توسط اصحاب کتب صحيح ما را بيشتر به ساختگي بودن روايت فوق وا مي‌دارد.
در پايان مي‌گويد: به راستي که کعب از سوي کساني که وي را متهم ساخته‌اند، مورد ستم قرار گرفته است و ما او را فردي مورد اعتماد و دانشمندي مي‌دانيم که از نامش سوء استفاده شده و به وي روايتهايي نسبت داده‌اند که اغلب بيهوده و خرافات هستند.[71]
اما دکتر محمد سيد وکيل مي‌نويسد: نخستين سؤالي که در اينجا جلب توجه مي‌کند عکس العمل عبيدالله فرزند عمر رضي الله عنه  است. او فوراً بعد از اين که اطلاع يافت که پدرش ضربه خورده است، شمشير به دست گرفت و مانند شيري غرنده به سراغ هرمزان و جفينه و دختر خورد سال ابولؤلؤ رفت و آن‌ها را کشت. و اگر چنانچه کوچکترين اتهامي متوجه کعب احبار مي بود آيا عبيدالله در آن حالت او را رها مي‌کرد و سراغ دختر خورد سال ابولولو مي‌رفت؟
بنابراين اگر کسي از نظر علمي به موشکافي مسأله بپردازد، آن‌را غير ممکن تلقي مي‌نمايد. علاوه بر اين‌ها نپرداختن جمهور مورخين به اين داستان نه صراحتاً و نه اشارتاً دليل بر عدم وقوع آن مي‌باشد. حتي ابن سعد که به طور دقيق جريان قتل عمر رضي الله عنه  را ذکر نموده است کوچکترين اشاره‌اي به چنين روايتي ننموده، بلکه در مورد کعب آورده است که بر دروازه‌ي خانه‌ي عمر در حال گريه چنين مي‌گفت: به خدا اگر اميرالمؤمنين از خدا بخواهد که به او مهلت دهد، مهلت خواهد داد. همچنين وقتي اطبا به مرگ وي اذعان نمودند، کعب نزد ايشان آمد و گفت: مگر من نگفتم که شهيد مي‌شوي؟ و تو مي‌گفتي: چگونه در شبه جزيره‌ي عربستان شهيد مي‌شوم.[72]
و بعد از ابن سعد، ابن عبدالبر مي‌آيد و در «الاستيعاب» چيزي در مورد داستان کعب نمي‌نويسد[73]. اما ابن کثير به اين اکتفا مي‌کند که ابولولو در شامگاه روز سه شنبه عمر رضي الله عنه  را تهديد نمود و صبح روز بعد يعني در چهارشنبه 26 ذي حجه ايشان را زخمي‌ کرد.[74]
بنابراين، فاصله‌ي بين تهديد تا اجراي آن چند ساعت بيش نبوده است. پس چگونه کعب سه روز قبل از اين حادثه باخبر مي‌شود و آن‌را به عنوان پيش گويي به سمع خليفه رساند؟
بعد از آن‌ها مورخين ديگري چون سيوطي (تاريخ الخلفاء)، عصامي (سمط النجوم العوالي)، شيخ محمد بن عبدالوهاب و فرزندش، عبدالله (مختصره السيره)، حسن ابراهيم حسن (تاريخ الاسلام السياسي) و ديگران آمدند و هيچ کدام از آنان نه با اشاره و نه صراحت به بيان اين داستان نپرداختند و اين خود دليل بر اين است که داستان مشارکت کعب در به‌ شهادت رسانيدن عمربن خطاب نزد محققين از طريق قابل اعتمادي به ثبت نرسيده است، بلکه کاملاً ساختگي و بي اساس مي‌باشد که براي مخدوش نمودن چهره‌ي مورد اعتماد و مسلمان کعب ساخته شده که از وي روايتهاي صحيحي به جا مانده است.[75]
 
7- تجليلِ صحابه و سلف از عمرفاروق  رضي الله عنه
الف ـ عائشه رضي الله عنها:
عائشه -رضي الله عنها- مي‌گويد: من همواره به حجره‌ام که مدفن رسول خدا صلي الله عليه و سلم  و ابوبکر رضي الله عنه  بود، سر مي‌زدم. اما وقتي عمر رضي الله عنه  در آن جا دفن گرديد، به خاطر حيا از وي لباسهايم را به خود مي‌پيچيدم و وارد آن‌جا مي‌شدم.[76]
و از قاسم بن محمد نقل است که عائشه -رضي الله عنها- گفت: هر کس عمربن خطاب را ديده است مي‌داند که او براي سرافرازي اسلام آفريده شده بود. به خدا ايشان مرد عمل و انسان بي نظيري بود و در ميان امور مختلف هماهنگي ايجاد مي‌کرد.
همچنين عروه به نقل از عائشه مي‌گويد وقتي از عمر رضي الله عنه  سخن مي‌گوييد، مجلس شما رونق مي‌گيرد.[77]
ب ـ سعيد بن زيد  رضي الله عنه :
نقل است که سعيد بن زيد هنگام مرگ عمر رضي الله عنه  گريست. کسي از وي علت گريه‌اش را پرسيد؟ گفت: من به خاطر اسلام مي‌گريم. به خدا سوگند با مرگ عمر رضي الله عنه  خلأ بوجود آمده در اسلام، تا قيامت پر نخواهد شد.[78]
ت ـ عبدالله بن مسعود  رضي الله عنه :
عبدالله بن مسعود  رضي الله عنه  گفت: اگر چنانچه علم و دانش عمربن خطاب در يک کفه‌ي ترازو و علم و دانش همه‌ي اهل زمين در يک کفه‌ي ترازو گذاشته شود، دانش عمر رضي الله عنه  فزون‌تر خواهد بود. [79]
همچنين گفت: به گمان من عمر رضي الله عنه  از ده بخش علم نُه بخش را با خود برد.[80] و در جايي گفت: مسلمان شدن عمر رضي الله عنه  فتحي و هجرت وي نصرتي و خلافتش رحمتي بود.[81]
ث ـ ابو طلحه ي انصاري:
از ايشان نقل است که گفت: به خدا سوگند با مرگ عمر رضي الله عنه  به هر خانه‌ايي از خانه‌هاي مسلمانان آسيب ديني و دنيوي رسيد.[82]
ج ـ حذيفه بن يمان:
ايشان مي‌گويد: اسلام در زمان عمربن خطاب به سوي پيش روي نهاده بود، اما پس از وفات ايشان مرتب به ضعف رو نهاده است.[83]
ح ـ عبدالله بن سلام:
عبدالله بن سلام  رضي الله عنه  به نماز جنازه‌ي عمر رضي الله عنه  نرسيد. خطاب به مردم گفت: شما در خواندن نماز جنازه‌اش بر من سبقت گرفتيد ولي در تجليل از وي بر من سبقت نخواهيد گرفت. آن‌گاه گفت: اي عمر رضي الله عنه  بهترين ياور اسلام بودي. در گفتن سخن حق سخاوت و در گفتن سخن باطل بخل مي‌ورزيدي. نه بي مورد از کسي تجليل مي‌نمود و نه اهل بهانه‌گيري بود. بوي خوش و چشم پاکي داشت.[84]
خ ـ عباس بن عبدالمطلب:
عباس مي‌گويد: من و عمر رضي الله عنه  در همسايگي هم زندگي مي‌کرديم. او شبها را با نماز و روزها را با روزه و خدمت مردم سپري مي‌نمود. بعد از اين که وفات کرد، شبي او را در خواب ديدم که شمشير به گردن از سوي بازار مدينه مي‌آيد. گفتم: چطوري؟ گفت: خوبم. گفتم: با تو چگونه برخورد شد؟ گفت: تازه تسويه حساب کرده‌ام و اگر با پروردگار مهرباني روبرو نمي‌شدم، بدبخت مي‌شدم.[85]
د ـ معاويه بن ابي سفيان:
معاويه مي‌گويد: ابوبکر در پي دنيا نرفت و دنيا نيز در پي او نرفت. اما دنيا به سوي عمر رضي الله عنه  آمد و عمر رضي الله عنه  به سوي دنيا نرفت. ولي بقيه‌ي ما براي دنيا هر کاري مي‌کنيم.[86]
ذ ـ علي بن حسين:
ابو حازم به نقل از پدر خود مي‌گويد: که کسي از علي بن حسين در مورد ابوبکر و عمر و جايگاه آنان نزد رسول خدا پرسيد. ايشان در پاسخ گفت: جايگاه آنان نزد رسول خدا صلي الله عليه و سلم  همانند جايگاهي است که هم اکنون دارند. يعني در کنار ايشان آرميده‌اند.[87]
ذ ـ قبيصه بن جابر:
شعبي مي‌گويد: شنيدم که قبيصه مي‌گويد: من با عمربن خطاب زياد بوده‌ام. من کسي را سراغ ندارم که در قرائت قرآن و فقه دين از ايشان بيشتر بداند.[88]
ز ـ حسن بصري:
حسن بصري گفت: اگر مي‌خواستيد به مجلستان رونق بخشيد، از عمر رضي الله عنه  ياد بکنيد.[89] و در جايي گفت: هر خانواده‌اي که فقدان ايشان را احساس نکند، خانواده‌ي بدي است.[90]
س ـ علي بن عبدالله بن عباس:
مي‌گويد: در روز بسيار سردي بر عبدالملک بن مروان وارد شدم. او داخل خيمه‌اي سفيد و زعفراني ... نشسته بود و پيرامونش چهار چراغ روشن بود. وقتي شدت سردي را از به هم خوردن دندان‌هايم درک کرد، گفت: به نظرم امروز زياد سرد نيست. گفتم: قربان! امروز سردترين روز اهل شام است. پس در مورد دنيا و مذمت آن سخن گفت و افزود: معاويه را ببين او چهل سال در آسايش زندگي کرد، بيست سال در امارت و بيست سال در خلافت. اما ابن حنتمه (يعني عمر رضي الله عنه ) با دنيا چه زيبا برخورد کرد.[91]
 
8 ـ ديدگاه بعضي از دانشمندان و نويسندگان معاصر در مورد عمر رضي الله عنه
الف ـ شيخ سابق دانشگاه ازهر، دکتر محمد محمد فحام مي‌گويد: عملکرد عمر رضي الله عنه  از توان سياسي فوق العاده و استعداد درخشان و فرزانگي ايشان حکايت دارد که نه تنها در زمان خلافت ايشان کارآمد بود، بلکه رهنمودهاي سياسي و اجتماعي وي براي بسياري از ناهنجاريهاي عصر حاضر نيز کارگشا خواهد بود.[92]
ب ـ عباس محمود عقاد مي‌گويد: شخصيت اين مرد بزرگ خيلي فراتر از آن است که بتوان آن‌را به نقد کشيد و کتابم «عبقرية عمر» زندگاني عمر رضي الله عنه  نيست، بلکه در آن به بيان امتيازات وي و به آموخته‌ها و تجربه‌هاي مهمي پرداخته‌ام که از ايشان به جا مانده و مي‌توان در علم اخلاق، روانشناسي و حقايق زندگي از آن‌ها استفاده نمود.
عمر رضي الله عنه  در واقع براي امروز نيز مرد ميدان است. امروزي که ما در آن زندگي مي‌کنيم و مردم قوه‌ي قهريه را معبود خويش قرار داده‌اند. عصري که در آن به جدايي و فاصله‌ي بين قدرت و حق سخن مي‌گويند. اما وقتي ما از عمربن خطاب سخن به ميان مي‌آوريم در واقع به يکه‌تازي قوه‌ي قهريه پشت پا مي‌زنيم، چرا که عمر رضي الله عنه  از يک سو حاکم مقتدر و از سوي ديگر دادگر بي‌نظير و انسان بي نهايت مهرباني بود. و اين تنها داروي شفابخش براي بيماران عصر حاضر است.[93]
ت ـ دکتر احمد شبلي مي‌گويد: ..... از بارزترين جوانب حيات عمر رضي الله عنه  اجتهاد وي در مراحل و حوادث گوناگون دوران خلافتش مي‌باشد. او با اجتهاد خود دين را از گزند دشمنان محفوظ نگه داشت و پرچم جهاد را برافراشت و قلمرو دولت اسلام را گسترش داد و به دادگري و عدل و انصاف پرداخت و نخستين وزارت مالي و اقتصادي را تأسيس نمود و به ساماندهي و تنظيم امور لشکر پرداخت و حقوق کارمندان نظامي و اداري کشور را به تصويب رسانيد و فرمانداران و مسئولين دولت و قضات را تعيين کرد و واحد پولي مقرر نمود و نظام پستي و تاريخ هجري را احداث کرد و شهرهاي اسلامي را تأسيس نمود. پس ايشان به حق اميرالمؤمنين و بنيانگذار دولت اسلامي مي‌باشد[94].
ث ـ مشاور قضايي، علي منصور مي‌گويد: نامه‌ي عمر رضي الله عنه  به ابوموسي اشعري در چهارده قرن پيش حاوي پاره‌اي مواد قضايي مي‌باشد، همان چيزي است که علم جديد پس از تلاش فراوان به آن دست يافته و آن‌ها را در کتابهاي قانون گنجانيده است. [95]
ج ـ محمود شيث خطاب مي‌گويد: اگر چه پيروزي و فتوحات اسباب فراواني دارد، اما بزرگترين سبب اين پيروزي‌ها شخصيت عمرفاروق با همه‌ي ويژگيهاي منحصر به فرد ايشان مي‌باشد که در طول تاريخ خيلي کم هستند رهبراني که داراي اين ويژگيها باشند.[96]
ح ـ دکتر صبحي محمصاني مي‌گويد: با مرگ عمربن خطاب، دوران مؤسس دولت گسترده و محکم اسلامي به پايان رسيد. بي ترديد او نمونه‌ي يک رهبر قوي و فرمانده‌ي با تجربه، حکيم و حاکم عادل و مسئول وظيفه شناس بود. و سرانجام به شهادت رسيد. شهادتش به دليل صداقت و صلاحش بود. پس او به صديقين و شهدا و اولياي خدا پيوست و تا دنيا هست، نام عمر رضي الله عنه  در صفحات تاريخ و فقه خواهد درخشيد[97].
س ـ شيخ علي طنطاوي: من هر چند بيشتر در مورد عمر رضي الله عنه  مطالعه مي‌کنم به عظمت و شگفتي بيشتري در مورد وي دست مي‌يابم. من زندگي‌نامه بزرگان زيادي از مسلمانان و غير مسلمانان را مطالعه و بررسي نموده‌ام که عظمت آن‌ها برگرفته از انديشه و يا بيان و يا اخلاق و آثارشان مي‌باشد، ولي عمر رضي الله عنه  از هر نظر عظيم است. انديشه، اخلاق، بيان و در همه چيز جزو پيش کسوتان محسوب مي‌شود. او در فقه و دانش سرامد همه‌ي فقها است، در ايراد خطبه و سخنراني پيشاپيش همه است. همچنين در امور نظامي جزو فرماندهان نابغه است و در مديريت کشور، گوي سبقت را از همه ربوده است و علاوه بر اين‌ها داراي عزت نفس و اخلاق فوق العاده مي‌باشد.[98]
 
9 ـ نظريات مستشرقين در مورد عمربن خطاب رضي الله عنه
الف ـ موير در کتاب خود «الخلافه» مي‌گويد: ساده زيستي و انجام وظيفه از مهم‌ترين ويژگيهاي عمر بودند، و احساس به دادگري در وي قوي بود و در انتخاب مسئولين و کارمندان به هيچ وجه از سفارش کسي استفاده نمي‌کرد و با آن که همواره جهت تأديب مجرمين، عصا به دست داشت تاجايي که گفته‌اند تازيانه‌ي عمر از شمشير ديگران برنده‌تر بود ولي در عين حال انسان رقيق القلب و مهرباني بود، به ويژه به بيوه‌ها و ايتام زياد ترحم مي‌نمود.[99]
ب ـ دائره المعارف انگلستان مي‌نويسد: عمر رضي الله عنه  حاکم خردمند و وسيع النظري بود و خدمت شايسته‌اي براي اسلام انجام داد.[100]
ت ـ استاد واشنتون ابرفنج در کتاب خود (محمد و جانشينان وي) مي‌نويسد: زندگي عمر رضي الله عنه  از آغاز تا پايان بيانگر آن است که ايشان داراي استعدادهاي عقلاني بزرگي بوده است. او اهل استقامت و انصاف بود و اساس دولت اسلامي را پياده کرد و نقشه‌هاي رسول خدا را اجرا و تثبيت نمود و ابوبکر را در دوران کوتاه خلافت ياري کرد و قوانين محکمي جهت کنترل سرزمينهاي فتح شده به تصويب رسانيد و کنترل و تأديب فرماندهان بزرگ دولت در شهرهايي که از محبوبيت فوق العاده‌اي در ميان افراد لشکر خود برخوردار بودند بزرگترين دليل مديريت و فرزانگي ايشان است. او در ساده زيستي واخلاق و ابهت به رسول خدا و ابوبکر شباهت داشت و در نامه‌ها و برخورد با فرماندهان و مسئولين حکومتي نيز از روش آنان استفاده مي‌نمود.[101]
ج ـ دکتر مايکل هارت مي‌گويد: آثار عمر آثار برحقي است. او بعد از محمد تنها شخصيت تأثير گذار در نشر اسلام بوده است و بدون فتوحات وي، بعيد به نظر مي‌رسد که اسلام آن طور که امروز همه جا مطرح است مطرح مي‌شد. علاوه بر آن اغلب مناطقي که در زمان ايشان فتح شده‌اند تا به امروز عربي مانده‌اند. اگر چه در اين رهگذر نقش اساسي از آن محمد بود، ولي ناديده گرفتن دوران درخشان عمر و نقش وي، اشتباه آشکاري است.[102]
 
10ـ اشعاري که در رثاي عمر سروده شد
عاتکه بنت زيد بن عمرو بن خطاب چنين سرود:
فجَّعَني فيروز لا در دره


 
بأبيض تالٍ للكتاب مُنيب


رؤوف على الأدنى غليظ على العدا


 
أخي ثقة في النائبات مجيب


متى ما يَقُل لا يُكذب القول فعله


 
سريع إلى الخيرات غير قطوب([103])


«فيروز که خير نبيند مرا در عزاي مرد سفيد چهره‌اي نشاند که قرآن تلاوت مي‌کرد.
کسي که بر نزديکان مهربان و بر دشمنان غليظ و هنگام مصيبت فرياد رس بود.
گفتار و کردارش هماهنگ بود و در کارهاي خير شتاب مي‌ورزيد».
و در جايي چنين سرود:
عين جودي بعبرة ونحيب


 
لا تَمَلِّي على الإمام النجيب


فجعتني المنون بالفارس


 
المعلم يوم الهياج والتلبيب


عصمة الناس والمعين على


 
الدهر وغيث المنتاب والمحروب


قل لأهل السراء والبؤس موتوا


 
قد سقته المنون كأس شَعوب([104])


 
«اي چشمانم سخاوت به خرج دهيد و از اشک ريختن بر امامي بزرگوار خسته نشويد.
مرگ مرا به عزاي سوارکار ماهر روز معرکه نشاند.
کسي که نگهبان مردم و مددکار دردمندان و جنگ زده‌ها بود.
به ثروتمندان و مستمندان بگو: بميريد که مرگ او را از درد ملتها غافل ساخت».
آري با مرگ عمر رضي الله عنه  صفحه‌ي درخشاني از صفحات تاريخ ورق خورد. صفحه‌اي که در آن نام مرد بي نظيري درج گرديد. مردي که به فکر زراندوزي نبود و فريب زرق و برق سلطنت را نخورد و حکومت باعث انحراف وي از راه حق نگرديد. و فرزندان و خويشاوندان خود را بر گردن ملت سوار ننمود، بلکه بزرگترين آرزويش نصرت اسلام و حاکميت شـريعت الهي و اجراي عدالت بود و در فرصت کوتاهي که زمام امر را به دست داشت به همه‌ي اين‌ها رسيد.[105]


([1]) البخاري، ك فضائل الصحابة ش 3700 .
([2]) صحيح التوثيق في سيرة وحياة الفاروق ص370 .
([3]) الخليفة الفاروق عمربن الخطاب : عاني ص161 .
([4]) أوليات الفاروق ص122 .
([5]) همان: ص124 .
[6] البدايه والنهايه (7/.142)
[7] طبقات ابن سعد (3/364)
[8] تاريخ طبري (5/226)
([9]) مرويات أبي مخنق في تاريخ الطبري د.يحيى اليحيى ص175 .
[10] طبقات ابن سعد (3/342)
([11]) مرويات أبي مخنف من تاريخ الطبري ص176 .
[12] الطبقات (3/342)
([13]) مسلم (3/1480).
[14] تاريخ طبري (5/225)
[15] منبع سابق.
[16] منبع سابق.
([17]) أوليّات الفاروق السياسة ص127.
([18]) الطبقات : ابن سعد (3/339)، البيان والتبيين : جاحظ (2/46)، جمهرة خطب العرب (1/263-265)، الكامل في التاريخ (2/210)، الخليفة الفاروق عمربن الخطاب : عاني ص171، 172.
([19]) الإدارة الإسلامية في عصر عمربن الخطاب ص381.
([20]) الخليفة الفاروق عمربن الخطاب : عاني ص174،175.
([21]) الخليفة الفاروق عمربن الخطاب : عاني ص173-175.
([22]) عصر الخلافة الراشدة ص102.
([23]) صحيح التوثيق في سيرة وحياة الفاروق ص383.
([24]) البخاري، ك فضائل الصحابة، ش 3692.
([25]) التاريخ الإسلامي (19/33).
([26]) صحيح التوثيق في سيرة وحياة الفاروق ص383.
[27] التاريخ الاسلامي (19/44)
([28]) التهذيب ق 177/ب به‌ نقل از محض الصواب (3/840).
([29]) سير السلف لأبي القاسم الأصفهاني (1/160).
[30] مسلم، فضائل الصحابة ش 2352، محض الصواب (3/843).
[31] طبقات (3/503)
([32]) الإنصاف : مرداوي (2/503) محض الصواب (3/844).
[33] محض الصواب (3/854)
[34] منبع سابق.
([35]) الطبقات (3/366)
([36]) الطبقات (3/367)، محض الصواب (3/845).
[37] الفتاوي (15/140)
[38] محض الصواب (3/846)
[39] البخاري، ك الجنائز ش 1326.
([40])البخاري، ك الاعتصام، ش 2671 رقم 6897.
([41]) محض الصواب (3/847).
([42]) البخاري، ك فضائل الصحابة رقم 3482.
([43]) العشرة المبشرون بالجنة، محمد صالح عوض ص44.
[44] همان
[45] محض الصواب (3/855)
([46]) الطبقات الكبرى (3/284).
([47]) الطبقات الكبرى (3/284)، العشرة المبشرون بالجنة ص44.
([48]) الطبقات (3/345)
([49]) البخاري، ك فضائل الصحابة رقم 3704.
([50]) لله ثم للتاريخ كشف الأسرار وتبرئة الأئمة الأطهار ص94.
([51]) الرقائق : محمد أحمد الراشد ص121،122.
([52]) البخاري، فضائل الصحابة رقم 3704.
[53] منبع سابق.
([54]) سير الشهداء ص41.
[55] بخاري ک فضائل صحابه ش 3704.
[56] منبع سابق.
([57]) مناقب أمير المؤمنين ص230، الحسبة د. فضل إلهي ص27.
([58]) سير الشهداء ص43.
[59] سير الشهداء. ص 43
[60] جوله تاريخيه في عصر الخلفاء الراشدين.
[61] سير اعلام النبلاء (3/489)
[62] تاريخ طبري (5/182)
([63]) العنصرية اليهودية وآثارها في المجتمع الإسلامي (2/518،519).
([64]) الحديث أو المحدثون، أو عانية الأمة الإسلامية بالسنة، محمد أبو زهو ص182 .
([65]) همان ص182 .
([66]) الحديث والمحدثون أو عناية الأمة الإسلامية بالسنة النبوية ص182 .
([67]) العنصرية اليهودية (2/524).
([68]) الحديث والمحدثون ص183 .
([69]) العنصرية اليهودية (2/525).
([70]) الإسرائيليات في التفسير والحديث ص99 .
[71] الاسزاييليات في التفسير والحديث.
[72] طبقات ابن سعد (3/340)
[73] جولة في عصر الخلفاء الراشدين ص296 .
[74] البدايه والنهايه (7/137)
([75]) جولة في عصر الخلفاء الراشدين ص296 .
[76] محض الصواب (3/852)
([77]) همان (3/853) به‌ نقل از مناقب أمير المؤمنين ص249 .
([78]) الطبقات (3/372)، أنساب الأشراف الشيخان ص387 .
([79]) مصنف بن أبي شيبة (12/32) إسناده صحيح.
[80] المعجم الکبير (طبراني 9/179) با سند صحيح.
[81] منبع سابق با سند ضعيف.
[82] طبقات (3/374)
[83] الطبقات (3/373) با سند صحيح.
[84] طبقات (3/369)
[85] تاريخ المدينه (3/345) والحليه (1/54)
[86] تاريخ الاسلام عهد الخلفاء الراشدين (ذهبي: 267)
[87] محض الصواب (3/908)
[88] المعرفة والتاريخ للفسوي (1/457)
([89]) مناقب أمير المؤمنين : ابن الجوزي ص251 ، محض الصواب (3/909).
([90]) الطبقات (3/372).
([91]) محض الصواب (3/911)، ابن الجوزي ص252 .
([92]) الإدارة في الإسلام في عهد عمربن الخطاب ص391 .
([93]) همان: ص392 .
([94]) همان: ص392 ، التاريخ الإسلامي (1/609).
([95]) همان ص392 .
([96]) الإدارة الإسلامية في عهد عمربن الخطاب ص393 .
([97]) تراث الخلفاء الراشدين في الفقه والقضاء ص46،47 .
([98]) أخبار عمرص5 .
([99]) الفاروق عمربن الخطاب، محمد رشيد رضا ص54،55 .
([100]) همان ص55 .
([101]) همان ص55 .
([102]) من الخطأ الفادح أيضاً أن نتجاهل دور الصديق وقيادته الوعية بعد وفاة رسول الله r.
([103]) المائة الأوائل ترجمة خالد عيسى وأحمد سبانو ص163 .
([104]) تاريخ الطبري (5/214)، الأيام الأخيرة في حياة الخلفاء د. إيلي منيف شهلة ص40 .
([105]) جولة في عصر الخلفاء الراشدين ص297 .


از کتاب: ترجمه سيره عمربن خطاب رضي الله عنه، تأليف : دکتر علي محمد محمد صلابي



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

یحیی بن معاذ (رحمه الله) فرمود: « عجبت ممن يحزن على نقصان ماله كيف لا يحزن على نقصان عمره. » «شخصی به خاطر ضیاع اموالش اندوهگین می‌شود، اما با کمال تأسف، زندگی‌اش مدام رو به زوال است، اما بخاطر این نابودی جبران‌ناپذیر اصلاً غمگین نمی‌شود». صفة الصفوة، أبو الفرج عبد الرحمن بن علي بن الجوزي.

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 13398
دیروز : 3293
بازدید کل: 8248743

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010