|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>خلافتها و حكومتهاي اسلامي>عثمان بن عفان رضی الله عنه > عثمان و فتوحات جبهه مصر و آفريقا
شماره مقاله : 2725 تعداد مشاهده : 302 تاریخ افزودن مقاله : 26/5/1389
|
عثمان و فتوحات جبهه مصر و آفريقا نخست: سرکوب شورشيان در اسکندريّه شکست روميان در اسکندريه، چنان بر آنان سخت آمد که نميتوانستند آن را باور کنند، به همين دليل در پي فرصتي بودند که اين شکست را جبران نموده و اسکندريه را باز پس گيرند. بر همين اساس، شروع به تحريک و تشويق روميان ساکنان اسکندريه کردند تا آنان را بر ضد حاکم مسلمانان اسکندريه بشورانند. در حقيقت روميان دريافته بودند که اگر نتوانند اسکندريه را باز پس بگيرند، ديگر جايي در مصر و شمال آفريقا نخواهند داشت. برحسب اتفاق خود مردم اسکندريه نيز به دلايلي قصد شورش عليه مسلمانان را داشتند. و چون روميان از آنان خواستند که همراه آنان عليه مسلمانان قيام نمايند. آنان نيز اين درخواست را پذيرفتند. سپس طي نامه به کنستانتين پسر هراکليوس، او را از اوضاع و احوال مسلمانان در اسکندريّه با خبر ساختند و از ذلّت و خواري روميان در اسکندريّه شکوهها نمودند[1]. از ديگر سو نيز عثمان، عمرو بن عاص را عزل و عبدالله بن سعد بن ابي سرح را به جاي او منصوب کرده بود. در اين ميان، منويل، فرمانده سپاه روميان به اسکندريه رسيد و خود را مهيّاي حمله به اسکندريه مينمود. او با خود سپاهي عظيم فراهم آورده که سيصد کشتي پر از سلاح و ادوات جنگي آنان را به سواحل اسکندريه حمل مينمود.[2] چون مصريان از حضور روميان در اطراف اسکندريه آگاه شدند نامهاي به عثمان نوشته و از او خواسته تا عمرو بن عاص را بار ديگر به امارت مصر منصوب نمايد، زيرا عمرو از هيبت و ابهت خاصي نزد روميان برخوردار بود و آنان از او هراس داشتند و همچنين روش جنگ با روميان را خوب ميدانستند. خليفه نيز اين خواست مصريان را پذيرفت و عمرو را به امارت مصر گماشت[3]. از طرف ديگر، منويل و سپاهيان او به غارت اسکندريه پرداختند و آن را همراه روستاهاي اطرافش به خاک يکسان نمودند و در حق مردمانش جنايتها و ستمهاي بسياري روا داشتند. عمرو به آنان مهلت داد تا آنجا که ميتوانند به قتل و غارت و تجاوز بپردازند و حقيقت خود را به مردم مصر نشان دهند، عمرو ميخواست مردم مصر بفهمند که روميان تا چه ميزان با مسلمانان و حاکمان ايشان تفاوت دارند؛ به واقع عمرو ميدانست که روميان با اين جنايتها و غارتهاي خود، نفرت مردم مصر را براي خود ميخرند و آنان را از خود خواهند راند. منويل پس از غارت و چپاول اسکندريه، عزم مصر سفلي نمود اما عمرو به پيشواز او نرفت، او ميخواست روميان در مسير خود، به جنايتها و تجاوزها و قتل و غارتهاي خود ادامه دهند و با اين کارهاي احمقانهي خويش مردم مصر را به خشم خواهند آورند و آنگاه که مسلمانان به مقابله روميان روند، آنان را کمک و مساعدت خواهند داد تا از شرّ روميان رهايي يابند. او اين سياست زيرکانه خود را چنين بيان مينمود: بگذاريد روميان به جانب من آيند، آنان در مسير خود هر که را يابند مورد ستم و غارت خويش قرار ميدهند و به اين ترتيب دشمنان ما يکديگر را تضعيف و خوار ميکنند.[4] عمرو درست ميانديشيد، روميان به هر جايي که قدم ميگذاشتند دست به قتل و غارت و تجاوز ميزدند. طبيعتاً مصريان از اين نوع اقدامات خشونتآميز آنان به تنگ آمده و خواهان آن بودند که نيروي خود را از چنگال روميان جنايتکار و فاسد نجات دهند[5]. چون منويل به منطقه نقيوس رسيد، عمرو خود را براي نبرد با آن آماده نمود و سربازانش را به آن ناحيه گسيل داشت. دو لشکر در کنار قلعه نقيوس و در ساحل رود نيل به مصاف رفتند. سربازان هر دو سپاه، شجاعتهاي بسياري از خود نشان دادند، جنگ ميان دو سپاه به اوج خود رسيد، عمرو تنها راه را در اين ديد که خود به صفوف سواران رومي حمله برد و نظم اين صف را از ميان ببرد؛ او شمشيرش را بر کشيد و بر آنان تاخت، تعداد زيادي از سواران را به هلاکت رسانيد تا اينكه اسبش از پاي درآمد، سپس به سپاه پياده خود ملحق شد و در کنار آنان به جنگ با روميان پرداخت، مسلمانان چون ديدند که فرماندهي آنان اين چنين شجاعانه با دشمن پيکار ميکند، چونان شير بر صفوف دشمن يورش بردند و از دهشت آن نبرد سخت هراسي به دل راه ندادند، در برابر اين حمله همه جانبه مسلمانان، توان روميان سست شد و نظم آنان از هم گسست و سرانجام مَعلَم تلخ شکست را چشيدند، آنان با افرادي ميجنگيدند که در هر دو صورت نصرت و يا شهادت، پيروز ميدان بودند. پس از اين شکست به جانب اسکندريه گريختند شايد بتوانند با پناه بردن به برج و باروي مستحکم آن، جان حقير خويش را از شبح مرگي که سپاهيانش را فرا گرفته بود، پنهان نمايند.[6] چون مصريان ديدند که روميان از سپاه اسلام شکست خوردهاند به کمک سپاهيان اسلام شتافتند و به تعمير و بازسازي راهها و پلهايي پرداختند که روميان از پس خود تخريب نموده بودند، آنان از اين خوشحال بودند که سرانجام دشمني که به نواميس آنان هتک حرمت مينمود و اموال و ما يملکشان را چپاول ميکرد به دست تواناي مسلمانان شکست خورده است و به همين دليل تا آنجا که ميتوانستند اين سپاه آزادي بخش را با اسلحه و آذوقه تأمين ميکردند[7]. هنگامي که عمرو بن عاص به اسکندريه رسيد دستور داد تا ديواري بنا شود و بر آن منجنيقها نصب کنند. سپس فرمان داد تا زماني که حصار اسکندريه فرو ريزد با منجنيق به سوي آن سنگ پرتاب کنند، چون ديوارهاي اسکندريه سست شده مسلمانان توانستند دروازه شهر را بگشايند، پس از ورود سپاهيان اسلام به داخل شهر، آنان توانستند سپاهيان روم را از دم تيغ بگذرانند و شکست سختي را بر آنان وارد نمايند؛ آنان همچنين زنان و کودکان بسياري را به اسارت گرفتند، هر کس توانست خود را از مهلکه نجات دهد، به جانب کشتيهاي روميان ميرفت تا جان خويش را حفظ کند. خود منويل، در اثناي جنگ کشته شد. چون مسلمانان به مرکز شهر رسيدند و ديگر احدي جرأت مقاومت در برابر آنان را نداشت، عمرو فرمان صلح داد[8]. پس از پايان جنگ، عمرو دستور داد در همان نقطهاي که جنگ را به پايان برد، مسجدي به نام مسجد الرحمه بنا کنند[9]. آرامش به اين شهر کهن بازگشت و مردماني که از ترس روميان از شهر گريخته بودند، بدانجا مراجعت کردند. اسقف بنيامين نيز که از جمله فراريان بود به شهر بازگشت و از عمرو درخواست نمود تا با قبطيان رفتاري نيک و منصفانه شود، زيرا که قبطيان، پيمان خود با مسلمانان را نشکستند و به وظايف خود در برابر آنها عمل نمودند. همچنين از عمرو خواست که با روميان پيمان صلحي امضا نکند و چون وفات يابد اجازه دهد او را در کليساي يحنس دفن کنند.[10] پس از پايان جنگ، مصريان از اقصي نقاط مصر نزد عمرو شتافتند تا از او بخاطر بيرون راندن روميان ستمکار تشکر و قدرداني کنند. آنان همچنين از او خواستند تا اموال و چارپايانشان را که روميان چپاول کرده بودند بدانان باز پس دهد و به او گفتند: روميان اموال و چارپايان ما را به زور از ما گرفتهاند. در عين حال ما هرگز به شما و پيمانمان خيانت نکرديم. عمرو نيز با اين درخواست آنان موافقت نمود و دستور داد هر کس که دليلي بر مالکيت خود بياود، ميتواند مايملک خويش را باز پس گيرد[11]. سپس عمرو دستور داد تا برج و باروي اسکندريه را ويران نمايد. اسکندريه با وجود نبود ديوار، از چهارجانب در امنيت کامل قرار داشت؛ شرق و جنوب آن در اختيار مسلمانان بود، غرب آن نيز پس از فتح مناطق برقه، زويله، طرابلس که با مصالحه و قبول پرداخت جزيه از جانب ساکنان آنها به تصرف مسلمانان در آمده بود، مورد محافظت قرار گرفت. شمال اين شهر نيز اگرچه در اختيار روميان بود اما آنان با درس بزرگي که از نبرد اخير يادگرفته بودند، جرأت آن را نداشتند که حتي فکر حملهاي ديگر به اسکندريه را از ذهن خود بگذرانند. اگر هم چنين انديشه باطلي مينمودند هيهات که بتوانند وارد شهر بشوند، زيرا که با آن اقدامات وحشيانه خود، هيچ يار و ياوري را براي خود به جا نگذاشتند تا از حمله مجدّد آنان به اسکندريه حمايت و استقبال کند. همچنين مسلمانان به شدت از آن ناحيه محافظت ميکردند.[12] دوم: تصرف سرزمين «نوبه» در دوران خلافت عمر بن خطاب رضي الله عنه ، عمرو از او اذن گرفت که به فتح سرزمين «نوبه» بپردازد؛ اما با آغاز جنگ، ديد با جنگي رو به رو شده است که بيشتر مسلمانان تجربه آن را نداشتند. دشمنان با پرتاب تير، چشم جنگجويان را کور ميکردند و به اين ترتيب آنان را از هر نوع تحرکي باز ميداشتند. به حدّي اين شيوه مخرّب بود که در همان آغاز جنگ، يکصد و پنجاه سرباز، چشم خود را از دست دادند. عمرو ناچار شد با سپاهيان، صلح کند اما حاضر نشد امتيازات فوقالعادهاي را به آنان واگذار نمايد[13]. پس از به قدرت رسيدن عبدالله بن سعد بن ابي سرح، او نيز در سال سي و يک بعد از هجرت، توان خود را براي فتح نوبه آزمايش نمود اما باز با همان مشکل لاينحل عمرو برخورد کرد. با وجود نبرد سختي که ميان او و سياه پوستان روي داد، بسياري از سربازان عبدالله چشم خويش را از دست دادند. شاعري در وصف اين روز سخت چنين سروده است: لم ترعين مثل يوم دمقله و الخيل تعد و بالدروع مثقله[14] (هيچگاه کسي جنگي چون جنگ «مقله» را به چشم خود نديده بود. در ميان کارزار، اسبان سنگين از داشتن ذرهها به تاخت ميدويدند). اهل نوبه از عبدالله خواستند با آنان مصالحه نمايد، او نيز با آنان پيمان صلحي بست که شش قرن به طول انجاميد[15]. طبق اين پيمان، مسلمانان، استقلال سپاهيان را به رسميت شناخته و در مقابل، مسلمانان نيز ميبايست از جانب امنيت مرزهاي خود با سپاهيان مطمئن باشند؛ اين پيمان باعث شد تا دروازههاي نوبه به روي بازرگانان مسلمانان گشوده شود و نيز آنان بتوانند جنسهاي مورد نياز خود را از جانب سرزمين نوبه به سرزمينهاي ديگر وارد نمايند. در طول اين شش قرن مسلمانان با مردمان نوبه روابط حسنهاي برقرار کرده و اين خود، سبب شد تا بسياري از مردمان آن سرزمينها به دين اسلام گرويدند.[16] سوم: فتح آفريقا از جمله مهمترين اهدافي که عمرو بن عاص به خاطر نيل به آنها، مناطقي چون برقه و طرابلس را به تصرف در آورد، فتح آن سرزمينها و از ميان بردن سايه شوم طاغوت روم بر آن مناطق بود تا شايد دين حق بر آنان آشکار شود و راه راست را از باطل تميز دهند و بتوانند به آزادي- که حق آنان بود- دست يابند. پس از اين فتوحات مبارک بود که نور ايمان به درون آن سرزمينها تابيدن گرفت و تاريکيهاي نشأت گرفته از عبادت و پرستش بتان و برگزيدن و اطاعت خداياني از نوع بشر را از ميان برد[17]. دکتر صالح مصطفي در مورد حمله عبدالله بن سعد بن ابي صرح به آفريقا چنين ميگويد: در سال26 ه. / 646 م، عثمان، عمرو بن عاص را از امارت مصر عزل و عبدالله بن سعد بن ابي سرح را به جاي او گماشت. عبدالله نيز چون عمرو، سواراني را به اطراف و اکناف آفريقا ميفرستاد و آنان نيز در باز گشت، غنايمي همراه خود ميآوردند[18]. مأموريت اين سواران اين بود که مقدمات فتح آفريقا را فراهم آورند و اطلاعات ذي قيمتي را نزد عبدالله بياورند. در واقع اين سواران مانند گروههاي شناسايي امروز بودند که چونان پيش قراولان آرتش و جاسوسان آن به کسب اخبار و شناخت اوضاع پيرامون ميپردازند. پس از اينكه عبدالله اطلاعات با ارزش و جامعي از اوضاع و احوال آفريقا و نيز نيروهاي دشمن و مواضع آنان به دست آورد، نامهاي به عثمان بن عفّان رضي الله عنه نوشت و اين اطلاعات را در اختيار او قرار داد و از او خواست با عنايت به اين اطلاعات، اذن حمله به آفريقا را به او بدهد. عثمان نيز صحابه را گرد هم آورد و در مورد حمله به آفريقا با آنان مشورت نمود، همهي اصحاب جز ابواعور سعيد بن زيد رضي الله عنه با اين کار موافقت نمودند. دليل سعيد براي مخالفت با اين حمله اين بود که عمر بن خطّاب، مسلمانان را از حمله به آفريقا منع مينمود و آنرا کاري نادرست ميدانست، به هرحال عثمان، براساس اجماع صحابه، مردم را به جهاد و نبرد در آفريقا فرا خواند، مدينه، پايتخت خلافت اسلامي، مملو از داوطلبين حضور در اين جهاد شد و حکومت نيز به تجهيز آنان جهت اعزام به مصر اقدام نمود. انبوه داوطلباني که خواستار اعزام به مصر بودند و نيز حضور بزرگان صحابه، جوانان اهل بيت و فرزندان مهاجرين و انصار، خود دليلي است بر اهتمام فوقالعاده مسلمانان به اين جهاد بزرگ. حضور افرادي چون حسن و حسين، ابن عباس، ابن جعفر و ديگران بيانگر اهميت آن نبرد ميباشد. تنها از قبيله مهره، ششصد مرد، از قبيلهي غنث، هفتصد نفر و از قبيله ميدعان، هفتصد جنگجو داوطلب حضور در اين سپاه شدند. چون سپاه مهياي عزيمت شد، عثمان برايشان خطبه خواند و آنان را براي جهاد تشويق نمود. سپس حارث بن حکم را تا زماني که به سپاه عبدالله بن سعد ملحق شوند به فرماندهي آنها منصوب نمود. نقل است که عثمان، هزار شتر را در اختيار آن سپاه قرار داد تا با آنها افراد ضعيف را حمل کنند. هنگامي که سپاه به مصر رسيد، به جرگه سپاهيان عبدالله بن سعد پيوست و همراه عبدالله از فسطاط عازم آفريقا شدند، اين سپاه که قريب به بيست هزار نفر ميشد، از مرزهاي مصر عبور کردند و چون به برقه رسيدند، عقبه بن نافع قهري همراه سپاهش به آنان ملحق شد. آنان در برقه با هيچ مشکلي برخورد نکردند و علت آن اين بود که مردم آن ديار کاملاً به پيمان خود با عمرو بن عاص وفادار بودند، تا آنجا که هيچگاه خراج بگيري بدانجا اعزام نميشد و مردم، خود، خراجهاي خود را سر وقت به مصر ميفرستادند. نقل است که چون از عمرو بن عاص در مورد آن پرسيدند گفت: من در مصر حکومت کردهام اما هيچ کس را چون مردمان انطابلس (برقه) پايبند به عهد و پيمان خويش نميشناسم، آنان به هر عهدي که ميبندند کاملاً وفادار ميمانند. عبدالله بن عمرو بن عاص ميگويد: اگر مال و ثروتم در حجاز نميبود، به يقين در برقه ساکن ميشدم، زيرا هيچ جايي را آرامتر و امنتر از آنجا نميشناسم.[19] به اين ترتيب اين حمله پس از ملحق شدن سپاه عقبه بن نافع به سپاه عبدالله بن سعد به آفريقا آغاز شد. عبدالله نيز با اعزام پيش قراولان و جاسوسان به تمام اطراف و اکناف آفريقا، از وضعيت آن مناطق و نيز راههاي طول مسير مطلع ميشد، اين افراد تمام حرکات دشمن را زير نظر داشته و از هر نوع کمين يا حمله غافلگيرانه با خبر ميشدند. از جمله نتايج اين اقدامات، شناسايي اين بود که آنان توانستند کشتيهاي جنگي امپراتوري روم را که در نزديکيهاي شهر طرابلس لنگر انداخته بودند، پيدا کنند، به محض اينكه مسلمانان از توقف اين کشتيها در آن نقطه با خبر شدند به آنها حمله برده و آنها را به تصرف خود در آوردند؛ آنان توانستند يکصد نفر از ملوانان را اسير کرده و به غنايم ارزشمندي دست يافتند و اين اولين غنايم با ارزش بود که مسلمانان در اين سفر به دست آوردند[20]. عبدالله همچنان، پس از اين پيروزي روحيهبخش، راه خود را به سوي آفريقا ادامه داد، در طول مسير، جاسوساني را جهت کسب اخبار به ديگر مناطق گسيل ميداشت تا اينكه سپاه به شهر «سبيطله» رسيد، در آنجا سپاه اسلام و سپاه جرجيز، حاکم آفريقا، رودرروي هم قرار گرفتند. نقل است که شمار سربازان جرجيز به يکصد و بيست هزار نفر ميرسيد. نخست دو فرمانده سپاه، پيغامها و نامههايي براي هم فرستادند که مضمون غالب آنها، اين بود که عبدالله به جرجيز پيشنهاد نمود يا به اسلام ايمان آورد يا با قبول حاکميت اسلام بر کيش خود بماند و در مقابل به مسلمانان جزيه پرداخت نمايد. اما جرجيز هيچکدام از اين پيشنهادات را نپذيرفت و بر مواضع خود اصرار ورزيد. سرانجام دو سپاه به مصاف هم رفتند. جنگ چند روز به طول انجاميد تا اينكه سپاهي به فرماندهي عبدالله بن زبير به ياري سپاهيان اسلام آمد و به اين ترتيب، جرجيز ستمکار به سرنوشت خود رسيد.[21] چون رومياني که در ساحل دريا مستقر بودند، از سرنوشت جرجيز و مردمان سبيطله با خبر شدند، به شدت احساس ترس نمودند؛ نخست خواستار جنگ با عبدالله بن سعد بن أبي سرح شدند اما به خاطر ترس از او، بدو نامه نوشتند و از او خواستند که سپاهيان خود را از آنجا ببرده و روميان متعهد ميشوند که به او حمله نکنند و هر سال سيصد قنطار طلا و در روايتي ديگر، يکصد قنطار طلا را به عنوان جزيه به مسلمانان بپردازند. عبدالله نيز اين شرط را پذيرفت و جزيه را از آنان تحويل گرفت. اما با روميان شرط گذاشتند غنايمي را که مسلمانان قبل از مصالحه به دست آوردهاند از آنِ آنان باشد و ديگر غنايمي را که بعد از مصالحه به چنگ آوردهاند به روميان باز گردانند. پس از اين مصالحه، عبدالله بعد از يک سال و سه ماه و در روايتي ديگر يک سال و يک ماه توقف در آفريقا، به مصر بازگشت.[22] هنگامي که عبدالله بن سعد به طرابلس رسيد، تجهيزات و وسائل سنگين سپاهيان را سوار بر کشتيها نمود و خود و افرادش، صحيح و سالم به مصر باز گشتند. پس از بازگشت به مصر، خمس غنايم و اموالي ديگر را نزد عثمان فرستاد. در واقع کشتيهايي که در ساحل طرابلس لنگر انداخته و منتظر عبدالله بن سعد بودند، غنايمي بودند که مسلمانان در شام و اسکندريه به تصرف خود در آورده بودند. إرشيبالد در اين خصوص ميگويد: پس از اينكه مسلمانان، اسکندريه و شام را فتح نمودند، در کارگاههاي آنها به کشتيهاي سالم و يا نيمه کاري دست يافتند که با اندکي کار تکميل ميشدند[23]. همچنين نقل است که عبدالله بن سعد پس از بازگشت به مصر، در سال سي و سوم بعد از هجرت به دليل شورش مردمان آفريقا و نقص پيمان صلح از جانب آنان، بار ديگر عزم آنجا نمود و توانست بر آنان پيروز شود. او پس از فتح مجدّد آفريقا، ارکان حکومتي اسلامي را در آنجا بنيان نهاد و مردم آنجا نيز با به اسلام گرويدند و يا به پرداخت جزيه تن دادند.[24] چهارم: رشادتهاي عبدالله بن زبير رضي الله عنه در فتح آفريقا چون اخبار دقيقي از مسلمانان در آفريقا به عثمان نميرسيد، عبدالله بن زبير را با دستهاي از جنگ جويان بدانجا اعزام نمود. او نيز خود را با سرعت به آنان رسانيد. به محض ورود عبدالله بن زبير به سپاه اسلام، صداي تکبير مسلمانان، فضا را طنين انداز کرد. جرجيز چون از علت اين هياهو جويا شد، بدو گفتند که سپاهي ديگر به آنان ملحق شده است. اين خبر، عزم جرجيز براي ادامه جنگ را سست کرد. عبدالله بن زبير ميديد که دو سپاه از صبح زود تا نيمه روز به کارزار ميپردازند و سپس هر يک به اردوگاه خويش باز ميگردد و تا صبح فردا استراحت ميکنند. روز بعد خود او به ميدان نبرد رفت اما عبدالله بن سعد را در ميان سپاهيان نديد، چون از علت غيبت او سؤال کرد بدو گفتند: که جرجيز اعلام نموده است هر کس ابن سعد را به قتل برساند، به او يکصد هزار دينار پاداش خواهد داد و دخترش را به عقد او در آورده و او را حاکم آفريقا خواهد نمود. حال جرجيز از ابن سعد بيشتر نسبت به جان خود بيم دارد[25]. عبدالله بن زبير نزد ابن سعد رفت و بدو گفت: با اين شيوه جنگ، مصاف ما با آنان به طول خواهد انجاميد. آنان در سرزمين خود هستند و مدام تقويت قوا ميکنند اما ما از سرزمين خود دور هستيم و نميتوانيم چونان آنان خود را تقويت نماييم. من پيشنهاد ميکنم فردا صبح جنگجوياني شجاع را در خيمهها پنهان داشته و به ميدان کارزار نفرستيم. فردا در اردوگاه خود با دشمن خواهيم جنگيد و چون روز به نيمه رسيد، ما دست از جنگ نکشيم و با دشمن به نبرد ادامه دهيم تا آنان کاملاً خسته و درمانده شوند. آنگاه چون به اردوگاه خويش بازگشتند، آن افرادي را که در خيمهها نگاه داشتهايم پنهان از چشم روميان و در غفلت ايشان به لشگرگاه آنان ميفرستيم. انشاءالله با اين نقشه، بر روميان پيروز خواهيم شد. ابن سعد نيز بزرگان صحابه را فراخواند و با آنان در اين خصوص، مشورت نمود که همهي آنان با اين نقشه زيرکانه موافقت کردند. چون فرداي آن روز فرا رسيد، عبدالله بن سعد طبق نقشه، مرداني شجاع و جنگجو را همراه اسبانشان در خيمهها نگاه داشت و بقيهي سپاه را به جنگ با روميان گسيل داشت. آنان تا ظهر با روميان به کارزار پرداختند و چون هنگام ظهر شد و روميان قصد اردوگاه خود را نمودند، ابن زبير مانع اين کار شد و به جنگ با آنان ادامه داد، جنگ آنقدر ادامه يافت که هر دو سپاه کاملاً خسته و کوفته شدند، آنگاه شيپور آتش بس به صدا در آمد و طرفين هر يک به اردوگاه خود باز گشتند. در اين هنگام ابن زبير همراه آن افرادي که در خيمهها پنهان شده بودند در خفا و بدون اينكه روميان متوجه آنان شوند، خود را داخل سپاه روم کردند، چون روميان به خيمهگاه خود بازگشتند و قصد استراحت نمودند، مردي تکبير برآورد و آن افراد نفوذي، تکبير زنان به قتل عام روميان مبادرت ورزيدند، روميان چنان غافلگير شده بودند که فرصت آن را نيافتند سلاحهاي خود را بردارند، مسلمانان با هجومي برق آسا، لشکرگاه آنان را به تصرف خود در آوردند و شکستي وحشتناک را بر آنان وارد نمودند، خود جرجيز نيز در اين عمليات به دست ابن زبير به قتل رسيد و دختر او به اسارت مسلمانان در آمد. عبدالله بن سعد پس از محاصره شهر سبيطله، توانست آن شهر را به تصرف خود در آورد، او در آنجا به چنان غنايمي دست يافت که تا به حال نظير آن را نديده بود، به نحويکه سهم هر سرباز سوارکار از آنها، سه هزار دينار و سهم هر سرباز پياده يک هزار دينار ميشد. پس از فتح سبيطله، ابن سعد، سپاهيانش را به ديگر مناطق گسيل داشت. سپاهيان او توانستند تا شهر «قفصه» را به تصرف خود در آورند. او همچنين لشکري را به جانب قلعه «اجم» که بسياري از روميان بدان پناه برده بودند، اعزام نمود. اين سپاه توانست پس از محاصره قلعه و از طريق مصالحه با مدافعان آن، به تصرف آنجا نائل آيد. ابن سعد، دختر جرجيز را به ابن زبير بخشيد و او را با خبر فتح و ظفر لشکريان اسلام نزد عثمان فرستاد.[26] نقشه عبدالله بن زبير، بدون شک، در پيروزيهاي مسلمانان در آفريقا کاملاً نمود داشت. حافظ ابن کثير در تاريخ خويش چنين گفته است: چون مسلمانان با بيست هزار نيرو به فرماندهي عبدالله بن سعد بن أبي سرح قصد آفريقا نمودند، جرجيز، پادشاه آفريقا، با يکصد و بيست هزار و بنابر روايتي ديگر با دويست هزار سرباز به مقابله با آنان شتافت. در سپاه مسلمانان، بزرگاني چون عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير حضور داشتند. هنگامي که دو سپاه در برابر هم قرار گرفتند. سپاهيان روم، مسلمانان را به محاصره خود در آوردند. مسلمانان در آن شرايط، خود را در تنگنايي وحشتناک ميديدند که قبلاً در چنين شرايطي گرفتار نيامده بودند. عبدالله بن زبير خود چنين تعريف ميکند: چون در ميدان کارزار نظري به پشت سپاه روم انداختم، جرجيز را ديدم سوار بر اسب که دو کنيز او را با پر طاووس باد ميزنند. نزد ابن سعد رفتم و از او خواستم افرادي شجاع را به من بدهد تا از من حمايت کنند، زيرا قصد دارم به دل سپاه دشمن بزنم و خود را به جرجيز برسانم. او نيز افرادي جنگجو را در اختيار من قرار داد و من با حمايت آنان به قلب سپاه روم زدم. روميان گمان ميکردند که من حامل نامهاي از جانب ابن سعد به جرجيز هستيم، چون به نزديک جرجيز رسيدم، دانست که قصد کشتن او را دارم و به همين دليل، اسب را تاخت تا بتواند خود را از دست من نجات دهد، من نيز با نيزه او را زدم و چون بر بالاي سر او رسيدم، سر او را از تن جدا نمودم و آن را بر بالاي نيزه خود بردم و شروع به تکبير گفتن نمودم. بربرها چون سر جرجيز را ديدند پا به فرار گذاشتند و هر يک به جانبي گريختند. مسلمانان نيز به تعقيب آنان پرداختند و بسياري از ايشان را به قتل رسانيدند و توانستند غنايم و اسراي بيشماري را به دست آورند. اين جنگ در منطقهاي بنام «سبيطله» روي داد که در فاصله دو فرسنگي قيروان قرار دارد. ابن کثير ادامه ميدهد که اين اولين ميدان کارزاري بود که عبدالله بن زبير رضي الله عنه در آن به شهرت و اعتبار زيادي دست يافت.[27] اين اقدامي که ابن زبير از خود نشان داد، بدون شک به خطر انداختن جان خويش بود. حال اين سؤال پيش ميآيد او که در آن ايام، قريب بيست و هفت سال سن داشت و هيچ نوع تجربهاي در اين زمينه نداشت چگونه توانست به اين عمليات بسيار خطرناک دست زند که از ديد ديگر مردمان، به احتمال بسيار زياد، سرانجام آن مرگ بود؟ در پاسخ به اين سؤال ميتوان به دو هدف زير اشاره نمود که ابن زبير به خاطر آنها دست به اين ريسک بزرگ زد: 1- او احتمال ميداد که با موفقيت در اين عمليات و کشتن پادشاه بربرها، سپاه کفار را به هم ريزد تا بدين وسيله مسلمانان بتوانند بر آنان فائق آيند و از گرفتار آمدن در نبردي سخت و دهشتناک نجات يابند. 2- در صورت شکست، اميداوار بود که خداوند عزوجل او را به عنوان شهيد راه خويش بپذيرد و اين يعني دست يافتن به بهترين آرزوها و والاترين درجاتي که صالحان آرزوي آن را دارند و براي رسيدن به آن با هم رقابت ميکنند. از طرفي ديگر، با اين اقدام شجاعانه ابن زبير، دشمنان دچار رعب و وحشت شده و گمان خواهند نمود که همه مسلمانان اينگونه دليرانه با آنان خواهند جنگيد. براي اثبات شجاعت فردي همين کافي بود که او خود را در آتش سوزان جنگ بياندازد و به عاقبت آن اهميت ندهد و تنها مردان بزرگي که راه رسيدن به بهشت را در انجام چنين اعمال شجاعانهاي ميبينند قادر به چنين کارهايي هستند. ابن زبير نيز آنگاه که خود را به چنين مهلکهاي وارد نموده دست از جان شيرين خويش دست شسته و به دنيا و دلبستگيهاي آن پشت نموده بود و تنها به فکر رسيدن به وعدههاي خداوند عزوجل بود که آنها را به مجاهدين در راه خود بشارت داده است.[28] گفتيم که چون بربرها، پادشاه خود را کشته يافتند پا به فرار گذاشتند و مسلمانان نيز که خود را پيروز جنگ ميديدند به تعقيب آنان پرداختند و ايشان را يا به قتل ميرساندند و يا بدون هيچ نوع مقاومتي، به اسارت خود در ميآوردند. اين ماجرا، تأکيدي است بر اين حقيقت که خداوند متعال، أولياي خويش را هنگام تنگنا، با مردي از جانب خود حضرت ميدهد و آنان را از آن مشکلات رهايي ميبخشد. در آن نبرد سخت، مسلمانان در يک گرداب وحشتناکي گرفتار آمده بودند، به نحوي که دشمني با شش برابر تعداد نفرات، آنان را در محاصره خود قرار داده و مسلمانان ناچار بودند از هر سو با آنان به نبرد بپردازند و اين از توان ارتشي کوچک که در محاصره ارتشي بزرگ گرفتار آمده، خارج است كما اينكه روايتگر اين ماجرا در وصف اين جنگ چنين گفته است: مسلمانان در چنان وضعيت سخت و دهشتناکي قرار گرفته بودند که تا پيش از آن، چنين وضعيتي را به چشم خود نديده بودند. اما خداوند بزرگ، قهرماني شجاع را به جانب آنان روانه نمود تا با رشادتهاي بينظير خود ايشان را از مهلکه نجات دهد و به اين صورت بود که خداوند عزوجل سپاهيان اسلام را از آن وضعيت مرگبار به سر منزل موفّقيت رسانيد.[29] در اينجا بايد اين نکته را يادآوري نمود که نبايد از شجاعت دلير مرداني که عبدالله بن زبير را در آن مأموريت خطير خويش ياري دادند و از او در برابر دشمنان حمايت نمودند، غافل شد. هر چند تاريخ نام آنان را فراموش کرده است اما آن عمل شجاعانه ايشان، هميشه در دنيا و در اذهان امّت اسلام جاودان خواهد ماند و چون از قهرمانان خويش ياد ميکنند اقدامات شجاعانه ايشان، افتخاري است ديگر بر تاريخ اين امّت و به يقين در آخرت نيز بدان پاداشي که خداوند آن را به مجاهدان راست گويش بشارت داده است، خواهند رسيد.[30] در کنار اين اقدامات شجاعانه، ديگر سربازان اسلام نيز در اين جنگ از جان و دل مايه گذاشتند و هست و نيست خويش را در راه خدا فدا نمودند و بسياري از آنان نيز جان عزيز خويش را در اين راه در طبق اخلاص گذاشتند و به اسلام تقديم نمودند. از جملهي اين جنگجويان فتوحات آفريقا در عهد عثمان، ابوذؤيب هذلي بود که خود از شعراي بنام آن روزگار به حساب ميآمد. ابوذؤيب هموست که اين ابيات مشهور را سروده است. وَ إذا المينّةُ أَنشَبَتَ أظَفارَها أَلفَيتَ کُلَّ تَميَمةٍ لاتَفَعُ وَ تَجَلُّدي للِشَّامِتِين أُرِيهِم أَنِّي لِرَيبِ الدَّهرِ لا أتَضَعضَعُ[31] (آنگاه که مرگ چنگال خويش را بر کسي فرو برد، هيچ چشم بند و دعائي نميتواند مرگ را از او دور کند. من با صبر و تحمّل خويش در برابر مرگ، به شما دشمنان و حسودان خود اثبات ميکنم که مصايب روزگار نميتواند مرا از پاي در آورد). پنجم: نبرد «ذات الصواري» پس از شکستهاي سنگيني که روميان در آفريقا متحمل شدند و گسترش سيطره ناوگان مسلمانان بر مديترانه از بندر ردوس تا بندر برقه، آنان سواحل خود را در معرض تهديد مسلمانان ميديدند. به همين دليل کنستانتين پسر هراکليوس، امپراتور بيزانس، ناوگاني متشکل از هزار کشتي را فراهم آورد تا با حمله به مسلمانان، انتقام شکستهاي پيشين را از آنان بگيرد؛ عثمان نيز فرمان داد تا مسلمانان نيروهاي خود را براي مقابله با روميان گردهم آورند. معاويه، کشتيهاي شام را به فرماندهي بشر بن ارطاه به جانب اسکندريه گسيل داشت. او نيز چون به آنجا رسيد به ناوگان عبدالله بن سعد بن ابي سرح ملحق شد و تحت فرماندهي او قرار گرفت. مجموع کشتيهاي اين ناوگان، تنها دويست عدد بود، در اين ناوگان شجاعترين مجاهدان مسلمان قرار داشتند که بارها با روميان به نبرد پرداخته و بارها آنها را شکست داده بودند و به همين دليل علي رغم اينكه از نظر کمي از روميان به مراتب کمتر بودند ولي هيچ واهمهاي از روميان نداشتند؛ اين دلير مردان تنها به اين ميانديشيدند که دين خدا را پيروز گردانند و ابهت روميان را در هم شکنند. مهمترين دلايل وقوع اين جنگ عبارتند از: 1- ضربات سهمگيني که مسلمانان در آفريقا بر روميان وارد ساخته بودند. 2- شکست روميان در سواحل شرقي و جنوبي خود که حاصل سيطره مسلمانان بر آنها بود. 3- ترس روميان از قدرت گرفتن مسلمانان و احتمال حملهي آنان به قسطنطنيه. 4- کنستانتين قصد داشت تا با جبران شکستهاي پيشين روميان در شام و مصر و سواحل برقه، ابهت سابق بيزانس را به آنان برگرداند. 5- روميان گمان ميکردند با جنگي که پيروزي در آن قطعي است ميتوانند سلطه خود بر درياي مديترانه و جزاير آن را حفظ نموده و از طريق آن بر سواحل قلمرو اعراب حمله برند. 6- تلاش براي باز پسگيري اسکندريه که از موقعيت استراتژيک و مهمي نزد روميان برخوردار بود. کتب تاريخ نيز مکاتبات ساکنان آنجا با کنستانتين، امپراتور روم را به ثبت رسانيدهاند و اين حکايت از اهميت آن نزد روميان دارد.[32] اين نبرد در کجا روي داد؟ مؤرخان به اين سؤال جواب يکساني ندادهاند و تا آنجا که ميدانيم جز يک مورد، هيچکدام از منابع عربي محل دقيق اين نبرد را ذکر نکردهاند و آن يک مورد نيز محل آن را سواحل برقه دانسته است. * در کتاب «فتح مصر و اخبارها»[33] خطبهاي از عبدالله بن سعد بن ابي سرح نقل شده که در آن چنين گفته است: به من خبر دادهاند که هراکليوس با يک هزار کشتي به جانب شما در حرکت است. اما کتابها محل اين جنگ را مشخص نکردهاند. * طبري[34] در کتاب خود و در بررسي حوادث سال31 ه. جنگ ذات الصواري را با نبردهاي مسلمانان در آفريقا ربط داده و در اين خصوص چنين گفته است: روميان نيرويي را عليه مسلمانان فراهم آوردند که تا آن زمان سابقه نداشت. * کتاب «الکامل في التاريخ»[35] نيز مکان دقيق اين نبرد را مشخص نکرده است اما علّت وقوع آنرا با جنگها و پيروزيهاي مسلمانان در آفريقا مرتبط دانسته است. * در «البدايه و النهايه»[36] نيز چنين آمده است: چون عبدالله بن سعد بن ابي سرح روميان و بربرها را در آفريقا شکست داد، اين امر بر روميان سخت آمد. به همين دليل کنستانتين پسر هراکليوس سپاهي عظيم را که تا آن روز به خود نديده بود فراهم آورد و با پانصد کشتي به جانب مسلمانان و عبدالله بن سعد بن ابي سرح در سرزمينهاي غرب حرکت کردند. * «تاريخ الأمم الإسلاميه»[37] نيز محل دقيق اين نبرد را مشخص نکرده است. اما شوقي ابو خليل معتقد است که اين نبرد در سواحل اسکندريه روي داده است[38]، و براي اين ادعاي خود دلايل زير را بيان ميکند: - کتاب «النجوم الزاهده في ملوک مصر و القاهره» به طور صريح چنين بيان ميکند: نبرد ذات الصواري در سواحل اسکندريه روي داد.[39] - تاريخ ابن خلدون نيز چنين ميگويد[40]: پس از اينكه ابن ابي سرح، سرزمينهاي آفريقا را در نَورديد و مردمان آنها را به اطاعت خويش در آورد به مصر بازگشت. کنستانتين نيز با ششصد کشتي به قصد جنگ با او عزم اسکندريه نمود. - تمامي منابع عربي که محل دقيق اين نبرد را ذکر نکردهاند، معتقدند که آن نبرد و شکستهاي روميان در شمال آفريقا با هم در ارتباط بودهاند. - ناوگان روم، سابقه طولاني داشت، او پيش از نبرد ذات الصواري، سرور درياي مديترانه بود و به همين دليل جرأت آن را داشت که به سواحل قلمرو مسلمانان حلمه کند. بر همين اساس دکتر شوقي ابوخليل، معتقد است که روميان به سواحل اسکندريه آمدند تا هم آن مکان ارزشمند را بار ديگر به دست آورند و هم به درخواست کمک ساکنان شهر پاسخ مثبت دهند. آنان قصد داشتند تا ناوگان جوان مسلمانان را به طور کامل از بين ببرند و سلطه روميان بر درياي مديترانه و جزاير آنرا تثبيت کنند. - منابع غربي، نبرد ذات الصواري را بنام جنگ «فونيکه» ميشناسند و فونيکه «مکاني بود در غرب بندر اسکندريه و نزديک لنگرگاهي در آن ناحيه.[41] * حوادث مهم اين جنگ مالک بن اوس بن حدثان روايت ميکند که چون دو سپاه در دريا به هم رسيدند، کشتيهايي را ديديم که تا به حال به چشم خود نديده بوديم. آن روز باد بر ضد ما و به نفع روميان ميوزيد، سپس هر دو سپاه، نزديک يکديگر لنگر انداختند و چون باد آرام گرفت به روميان پيشنهاد کرديم که امروز بين ما صلح برقرار باشد و روميان نيز پذيرفتند[42]. همچنين مسلمانان از روميان پرسيدند که: اگر ميخواهيد به ساحل ميرويم و در آنجا با هم ميجنگيم تا پيروز ميدان مشخص شود و الاّ در دريا با هم نبرد خواهيم کرد، روميان فرياد زدند: ما در آب با شما ميجنگيم. در واقع آنان چون از مهارتها و فنون دريانوردي اطلاع بسيار زيادي داشتند، اميدوار بودند که با کمک اين تجارب خويش بتوانند بر مسلمانان که در دريانوردي و فنون آن مهارت لازم را نداشتند. چيره شوند.[43] موقعيت مسلمانان متزلزل و خطرناک بود و به همين دليل، چون فرا رسيد، فرمانده آنان، سردارانش را فراخواند و نظر آنان را در مورد شرايط خود جويا شد، ايشان بدو گفتند: امشب را صبر ميکنيم تا در مورد شرايط خود و توانمنديهاي دشمن فکر کنيم. مسلمانان آن شب را به نماز و دعا گذراندند، صداي زمزمه آنان چونان صداي زنبور، با نغمه امواج دريا به هم آميخته بود، در مقابل روميان ناقوسها را به صدا در آوردند. چون صبح فرا رسيد کنستانتين از مسلمانان خواست که خود را براي جنگ آماده کنند، اما عبدالله بن سعد بن ابي سرح بعد از امامت نماز صبح، بار ديگر سرداران خود را فراخواند و با آنان به مشورت پرداخت، آنان در اين جلسه، به تصميمي جالب دست يافتند؛ نقشه اين بود که عرشه کشتيها را به ميداني براي جنگ تبديل کنند، اما اين کار چگونه امکانپذير بود؟ عبدالله دستور داد تا مسلمانان کشتيهايشان را به کشتيهاي روميان نزديک کنند، کشتيها آنقدر به هم نزديک شدند که بدنه آنها با يکديگر برخورد نمود، سپس غواصاني – يا به تعبير امروز مردان قورباغه – به زير آب رفته و کشتيهاي روميان را با طنابهايي محکم به کشتيهاي مسلمانان بستند. به اين ترتيب1200 کشتي در دريا به هم متصل شدند، آن غواصان هر ده يا بيست کشتي را به هم بسته و ميدان کارزاري را براي مسلمانان فراهم آورده بود. عبدالله بن سعد، مسلمانان را در اطراف کشتيها به صف نموده و برايشان آيات قرآن، به خصوص آيات سورة انفال را که در آن تاکيد بر حفظ وحدت و استقامت شده است، ميخواند.[44] جنگ شروع شد؛ روميان گمان ميکردند که چون نبرد دريا را برگزيدهاند پيروز جنگ خواهند شد و به همين خاطر بر کشتيهاي مسلمانان حملهور شدند تا بتوانند با نخستين ضربات مهلکي که بر آنان وارد ميسازند، ابهت ناوگان آنان را در هم شکنند، روميان به صفوف مسلمانان حمله کردند، جنگ ميان دو طرف بسيار شديد بود، خون همه جا را فرا گرفت تا آنجا که سطح آب دريا را گلگون نمود، اجساد به درون آب پرتاب ميشدند و امواج دريا نيز کشتيها را به ساحل نزديک ميکرد. در اين جنگ هر دو طرف تلفات بيشماري دادند و افراد بسياري را از دست دادند. ثيوفانس، مؤرّخ رومي، در توصيف شدّت اين جنگ، آن را به يرموک دوم روميان مانند کرده است[45]. طبري نيز در مورد آن چنين نوشته است: انبوه تلفات تا بدان حدّ بود که خون سطح آب دريا را پوشانيد[46] در اثناي جنگ روميان تلاش نمودند تا کشتي عبدالله بن سعد را از ديگر کشتيها جدا سازند و به اين ترتيب سپاهيان اسلام را از وجود فرماندهشان محروم کنند، اما چون کشتي روميان به کشتي عبدالله نزديک و زنجيرهايش را به سوي آن پرتاب نمود، علقمه بن زيد عظيفي خود را به آنها رسانيد و همه زنجيرها را با شمشيرش قطع کرد[47] مسلمانان در اين جنگ، چونان ساير جنگهاي خود، راه صبر و استقامت را در پيش گرفتند و خداوند متعال نيز به پاداش اين صبر و استقامت، نصرت را نصيب آنان نمود، در ديگر سو، سپاهيان روم از هم پاشيدند و بنا به قول ابن عبدالحکم، خود امپراطور نيز تا آستانهي مرگ پيش رفت او چنين ديد که نيروهايش از هم متلاشي شدهاند و اجساد سربازانش بر روي آب شناورند، فرار را بر قرار ترجيح داد و خود را از مهلکه به در برد، او به چشم خود ديد سپاهياني که انتظار داشت از طريق آنان شکستهاي پيشين را جبران کند و عظمت و شکوه روم را باز گرداند ميديد که يکي پس از ديگري غرق ميشوند، او با تحمل جراحات سنگين و با اميدي از دست رفته، راه خفّت بار فرار را برگزيد، باد او را به جزيره سيسيل رسانيد[48]. و هنگامي که بزرگان سيسيل از ماجرا و آن شکست ذلّتبار آگاه شدند او را مورد ملامت شديد قرار دادند که با اين کار خود مردان روم را به کشتن داده و روميان را در برابر مسلمانان بيدفاع گذاشتهاند و به همين دليل او را به قتل رسانيدند[49]، و همراهان او را آزاد کردند.[50] نتايج نبرد ذات الصواري 1- اين نبرد، اولين نبرد مهم و سرنوشت سازي بود که مسلمانان در دريا انجام داده بودند و آنان در آن جنگ، صبر و استقامت، شجاعت، ايمان و تدبيري درست را از خود به نمايش گذاشتند و از طريق آن، جنگ را بر دشمن سخت نمودند؛ آنان با به کار بردن طنابهاي محکم و به هم بستن کشتيها، ناوگان دشمن را به دنبال خود به طرف ساحل کشانده و مانع آن شدند که دشمن صفوف آنان را از هم متلاشي نمايد و به اين صورت مصيبتي عظيم را بر پيکره دشمن وارد آوردند. 2- اين نبرد، خط پاياني بود بر تمام سياستهاي خصمانه روم در قبال مسلمانان؛ روميان، پس از اين نبرد به اين نتيجه رسيدند که ديگر قادر نيستند آن شکوه و ابهت سابق خويش و نيز سرزمينهاي از دست رفته را باز پس گيرند. پس از اين جنگ بود که مسلمانان بر پهنه اين دريا مسلط شدند و توانستند جزاير قبرص، کرت، کورسيکا، ساردينا، سيسيل و جزاير بليار را به تصرف خود در آورده و قلمرو خود را تا جنوا و مرسيليا گسترش دهند. 3- با مرگ کنستانتين، فرزند چهارم و کم سن و سال او، بر تخت سلطنت نشست و اين قضيه، فرصت مناسبي را به مسلمانان داد تا حملات خود را متمرکز بيزانس، پايتخت روم، نمايد. 4- تقويت روحيه و آماده سازي معنوي سربازان، قبل از آغاز نبرد، تاثير بسزايي در تحقق آن پيروزي عظيم داشت. سربازاني که قلبهايشان را متوجه درگاه خداوند نمودهاند و شبها را به نماز و راز و نياز و تضرع و دعا به بارگاه الهي گذراندهاند و از قدرت و عظمت او استعانت ميجويند، بدون شک با روحيه والا و بدون هراس از مرگ به ميدان کارزار ميروند و به اين يقين رسيدهاند که خداوند عزوجل از هر چيز ديگري والاتر و بزرگتر ميباشد. هدف ما از بيان و توصيف اين جنگها، آن است که نسخهاي را به امت اسلام تقديم نماييم تا از طريق اجراي راه و روش آنها در زندگي امروز خود، به ثمرات عظيم آنها دست يابند که حيات پربار صحابه همه درس است و الگويي خواهد بود براي پيروان آنان.[51] 5- پس از اين نبرد درياي روم به درياي اسلام تبديل شد و ناوگان مسلمانان سرور بلا منازع آن گرديد، اما اين ناوگان قصد ظلم و جور و غارت ديگران را نداشت، بلکه هدف آن اين بود که مردمان را به دين خداوند عزوجل فراخواند و شوکت و شکوه مشرکان را در هم شکنند و به نشر و گسترش تمدني بپردازد که از قرآن و سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نشأت گرفته بود. 6- مسلمانان به مطالعه و فراگيري علوم و فنون دريانوردي، صنعت ساخت کشتي، روشهاي نبرد با کشتي و نيز نحوه استفاده از نقشههاي دريايي روي آوردند. آنان بعدها روش استفاده از اسطرلات (قطبنماي دريايي) را فرا گرفته و با تلاشهاي خود آنرا پيشرفتهتر از سابق نمودند، به نحويکه قرنها بعد، دريانوردان اروپايي چون کريستف کلمب و امريکو فيسبوشي، در اکتشافات خود از اين نوع اسطرلابها، استفادههاي بسياري بردند.[52] 7- اين نبرد، نمونهاي است از برتري اعتقاد صحيح و محکم بر تجارب نظامي و تفوق کمي و امکانات و تجهيزات. روميان، از قرنها پيش، دريانورد بودند و در آن و نبردهاي آن، تجارب عظيمي داشتند. در مقابل، مسلمانان چند سالي بيشتر نبود که با دريانوردي آشنا شده بودند، اما خداوند متعال، عليرغم اين تفوق روميان، مسلمانان را بر آنان پيروز گردانيد. به واقع خداوند سبحان، آن رادمردان با ايمان را براي نشر و گسترش دين خود و اعلاي پرچم اسلام در سرتا سر عالم، انتخاب نموده بود؛ در عين حال، بايد از شجاعت و قدرت مديريت عبدالله بن سعد بن ابي سرح غافل نشد. اين نبرد، صفحهاي ديگر از شجاعتها و رادمرديهاي مسلماناني بود که در راه سرافرازي و عزّت دين خداوند و دولت اسلامي، به جنگ و کارزار ميپرداختند.[53]
[1]- الرياض النضرة،516. [2]- جولة تاريخية،335. [3]- جولة تاريخية،335. [4]- جولة تاريخية،336 و عثمان بن عفان، هيکل، 67. [5]- جولة تاريخية،336. [6]- فتوح البلدان، 69. [7]- جولة تاريخية،338. [8]- جولة تاريخية،338. [9]- جولة تاريخية،338. [10]- جولة تاريخية،340. [11]- جولة تاريخية،340. [12]- جولة تاريخية،341. [13]- الخلافة و الخلفاء الراشدون،229. [14]- قادة الفتح البلاد المغرب (1/61-63). [15]- الخلافة و الخلفاء الراشدون،229. [16]- قادة الفتح البلاد المغرب (1/61-63). [17]- الشرف و التسامي بحرکة الفتح الإسلامي، علي محمد الصلاّبي،189. [18]- ليبيامن الفتح العربي حتي انتقال الخلافة الفاطمية،49. [19]- ليبيامن الفتح العربي حتّي انتقال الخلافة الفاطمية،39. [20]- الشرف و التسامي بحرکة الفتح الاسلامي،191. [21]- الشرف و التسامي بحرکة الفتح الاسلامي،193 و البداية و النهاية (7/158). [22]- الشرف و التسامي بحرکة الفتح الاسلامي،194. [23]- ليبيامن الفتح العربي حتي انتقال الخلافة الفاطمية،46. [24]- الشرف و التسامي بحرکة الفتح الإسلامي،194. [25]- التاريخ الإسلامي، مواقف و عبر (12/388). [26]- الکامل، ابن أثير (3/45-46). [27]- البداية و النهاية (7/158). [28]- التاريخ الإسلامي، مواقف و عبر (12/390). [29]- التاريخ الإسلامي، مواقف و عبر (12/392). [30]- التاريخ الإسلامي، مواقف و عبر (12/392). [31]- تاريخ الاسلام، الذهبي، عهد الخلفاء الراشدين،359. [32]- ذات الصواري، شوقي أبو خليل، 60-61. [33]- ذات الصواري، 61. [34]- تاريخ طبري (5/290). [35]- الکامل في التاريخ (3/58). [36]- البداية و النهاية (7/163). [37]- تاريخ الامم الاسلاميه، شيخ الخضري (2/29). [38]- ذات الصواري، 62. [39]- النجوم الزاهر (1/80). [40]- تاريخ ابن خلدون (2/468). [41]- ذات الصواري، 64. [42]- تاريخ طبري (5/292). [43]- ذات الصواري، 64. [44]- ذات الصواري، 67. [45]- ذات الصواري، 67. [46]- تاريخ طبري، (5/293) [47]- ذات الصواري، 68. [48]- تاخري ابن خلدون (2/468). [49]- تاريخ ابن خلدون (2/468). [50]- ذات الصواري، 68. [51]- ذات الصواري، 71-72. [52]- ذات الصواري، 76. [53]- التاريخ الإسلامي، مواقف و عبر (12/407).
به نقل از: ترجمه شناخت سيره عثمان بن عفّان رضي الله عنه، تأليف: دکتر علي محمد محمد صلابي
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|