Untitled Document
 
 
 
  2024 Sep 16

----

12/03/1446

----

26 شهريور 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

 

رسول الله صلي الله عليه وسلم فرمود:
«الْيَسيرُ مِنَ الرِّياءِ شِرْكٌ، وَمَنْ عادَى أَوْلِياءَ الله فَقَدْ بارَزَ الله بِالْمُحارَبَةِ إِنَّ الله يُحِبُّ الأَبْرارَ الأَتْقِياءِ الأَخْفِياءِ الَّذِينَ إِنْ غابُوا لَمْ يُفْتَقَدُوا، وَإِنْ حَضَرُوا لَمْ يُعْرَفُوا، قُلُوبُهُمْ مَصَابِيحُ الْهُدَى، يَخْرُجُونَ مِنْ كُلِّ غَبْراءَ مُظْلِمَةٍ».
ریاء کمش هم شرک است، و هر کس با دوستان خدا دشمنی کند با خدا ابراز جنگ کرده است، همانا خداوند نیکوکاران پرهیزگار پنهانکار را دوست دارد، کسانی که وقتی غائب شوند ناپدید نمی‌گردند، و وقتی در میان ما باشند ناشناخته‌اند. قلب‌های آنان چراغ‌های هدایتی است که از (فضاهای) غبارآلود تاریک بیرون می‌آیند (و می‌درخشند).
مستدرک حاکم 1/44 حدیث (4)، و 3/303 حديث (5182)، 4/364 حديث (7933)، وسنن ابن ماجه 2/1320 حديث (3989)، وسه معجم طبرانی، ومسند شهاب و غیره.

 

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاریخ اسلام>اشخاص>عمر بن خطاب رضی الله عنه > اهميت دادن به مسأله‌ امر به معروف و نهي از منکر در جامعه

شماره مقاله : 2704              تعداد مشاهده : 414             تاریخ افزودن مقاله : 25/5/1389

اهميت دادن به مسأله‌ي امر به معروف و نهي از منکر در جامعه

خداوند متعال در مورد اصحاب رسول خدا که از سرزمين خود بيرون رانده شدند، فرموده است که آنان بعد از قدرت يابي در زمين، به اين چهار عمل مي‌پردازند: ـ نماز را برپا مي‌دارند، زکات اموال خود را مي‌پردازند، امر به معروف و نهي از منکر مي‌کنند. چنان که مي‌فرمايد:
{ الَّذِينَ أُخْرِجُوا منْ دِيَارِهِم بِغَيْرِ حَقٍّ إِلا أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَلَوْلا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَهُدِّمتْ صَوَامعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْم اللَّهِ كَثِيرًا وَلَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ منْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ (40)الَّذِينَ إِنْ مكَّنَّاهُم فِي الأرْضِ أَقَاموا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمرُوا بِالْمعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمنْكَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الأمورِ (41)}الحج: 40 - 41
«همان کساني که به ناحق از خانه و کاشانه ي خود اخراج شده اند. و تنها گناه‌شان اين بوده که گفته‌اند پروردگار ما خدا است! اصلا اگر خداوند بعضي از مردم را به وسيله‌ي بعضي دفع نکند ديرها، کليساها، عبادتگاه‌هاي يهود و مساجد که در آن‌ها خدا بسيار ياد مي‌گردد، تخريب و ويران مي‌گردد و خدا ياري مي‌دهد کساني را که او را ياري مي‌دهند، خداوند نيرومند و چيره است. کساني هستند که هرگاه‌ در زمين به آن‌ها قدرت دهيم نماز را برپا مي‌دارند و زکات مي‌دهند و امر به معروف و نهي از منکر مي‌کنند و سرانجام همه‌ي کارها به خدا بر مي‌گردد».
امام ابوبکر جصاص در تفسير اين آيات مي‌نويسد: اين‌ها ويژگيها و صفات مهاجرين بود، چرا که آن‌ها به ناحق از خانه و کاشانه‌ي خود بيرون رانده شدند و خداوند پيشاپيش خبر داد که آن‌ها بعد از اين که در زمين قدرت را به دست بگيرند، دست به اين اعمال خواهند زد. چنان که همين مهاجرين وقتي به خلافت رسيدند به اعمال چهارگانه‌ي فوق پرداختند و آن‌ها کسي جز ابوبکر، عمر، عثمان و علي نبودند.[1]
آري! تاريخ بهترين گواه بر اين امر است که خلفاي راشدين به ويژه عمرفاروق به نحو احسن اين اعمال چهارگانه را احياء نمود.[2] و براي اين منظور مؤسسات مختلف مالي، قضايي و نظامي‌آيجاد کرد و با استفاده از جايگاه خود تلاش زيادي نمود تا مردم را به امتثال اوامر خدا و رسولش فرا خواند و پايبند سازد و آن‌ها را از ارتکاب معصيت و نافرماني خدا و رسولش باز دارد. و همچنين فرماندهي‌هاي مختلف حکومت اسلامي را وسيله‌اي جهت امر به معروف و نهي از منکر قرار داد. چنان که ابن تيميه مي‌گويد: هدف از تشکيل فرماندهي‌هاي مختلف در کشور اسلامي، امر به معروف و نهي از منکر مي‌باشد.[3]
آري فاروق اعظم به توحيد و صفاي عقايد اهميت ويژه‌اي قايل بود و با هر گونه مظاهر انحراف مبارزه مي‌نمود و به احياي عبادات و شعاير ديني مي‌پرداخت و با منکرات مبارزه مي‌کرد و به احياء معروفات تشويق مي‌نمود.
 
1ـ دفاع از توحيد و مبارزه با انحراف عقيدتي و بدعت
از آن‌جا که يکي از اهداف دولت اسلامي نگهباني از کيان دين اسلام بود، عمرفاروق اهميت ويژه‌اي به پايه و اساس دين که عبارت از توحيد و عقيده‌ي صحيح اسلامي است، قايل بود و سعي مي‌کرد مردم را بر همان عقيده درستي ثابت نگهدارد که رسول خدا آورده بود. و با شبهاتي که منحرفين و دشمنان اسلام با ترويج عقايد فاسد و خرافات در پي رواج آن بودند مبارزه نمود و اکنون برخي از موضع گيري‌هاي ايشان در اين باره را يادآور مي‌شويم:
 
ـ عروس نيل
عمرو بن عاص در نامه‌اي به اطلاع عمربن خطاب رسانيد که مردم مصر عادت بر اين دارند که سالانه يک دختر دم بخت را داخل رودخانه‌ي نيل مي‌اندازند و آن‌ها نزد عمرو آمدند و اظهار داشتند که اگر اين عمل را تکرار نکنيم، جريان آب رودخانه نيل متوقف مي‌شود. عمرو از آنان در اين باره توضيح خواست. گفتند: بعد از گذشت 12 شب از سال نو، يکي از دختران را براي اين منظور آماده مي‌کنيم و رضايت پدر و مادرش را جلب مي‌نماييم، سپس او را به بهترين وجه آرايش داده، لباسها و جواهرات گرانقيمت را بدو مي‌پوشانيم، آن‌گاه او را به داخل رودخانه‌ مي‌اندازيم. عمرو گفت: اين عملي است که اسلام آن‌را نمي‌پذيرد و محکوم مي‌نمايد. بايد از رسومات جاهلي در اسلام دست برداشت. آن‌ها مدتي درنگ کردند و منتظر ماندند اما قطره‌اي آب از نيل جريان پيدا نکرد و مردم قصد هجرت نمودند. اينجا بود که عمرو نامه‌اي به عمر رضي الله عنه  نوشت و او را در جريان اين مسأله گذاشت. عمر رضي الله عنه  در جواب نامه‌ي عمرو در ورقه‌اي نوشت: از جانب بنده‌ي خدا، عمر، به رودخانه‌ي نيل. اما بعد: اگر جريان تو از جانب خودت مي‌باشد پس ما نيازي به تو نداريم. اما اگر از جانب خداي يگانه و قهار جاري مي‌شوي! پس ما از خدا مي‌خواهيم که تو را جاري سازد. و به عمرو نوشت که اين نامه را داخل روخانه نيل بيندازد. هنگامي که عمرو نامه‌ي عمر را داخل رودخانه انداخت، صبح روز بعد مردم شاهد جريان آب رودخانه نيل شدند و در همان يک شب آب به ارتفاع شانزده ذراع بالا آمد و بدين ترتيب خداوند آن رسم جاهلي اهل مصر را خاتمه داد.[4]
آري عمرفاروق در آن نامه‌ي کوتاه، حقيقت توحيد را بيان داشت و خاطرنشان ساخت که آب رودخانه نيل به خواست و قدرت خدا جاري مي‌شود و با اين عمل حکيمانه‌ي خود، اعتقاد فاسد مصريان را نسبت به اين قضيه اصلاح نمود و آن‌را از دلهايشان ريشه کن ساخت.[5]
 
ـ داستان عمر رضي الله عنه  با حجر الأسود
عباس بن ربيعه مي‌گويد: عمر رضي الله عنه  را ديدم که نزد حجر اسود ايستاده، او را مي‌بوسد و مي‌گويد: مي‌دانم که تو سنگي بيش نيستي و هيچ گونه نفع و ضرري نمي‌رساني، ولي به خاطر اين که رسول خدا را ديدم تو را مي‌بوسيد من نيز تو را مي‌بوسم.[6]
اين است کامل ترين و زيباترين وجه پيروي و اتباع.[7]
ابن حجر مي‌گويد: فلسفه‌ي اين برخورد عمر با حجر اسود بر مي‌گردد به اين که هنوز مردم با دوران بت پرستي چندان فاصله‌اي نداشتند و احتمال مي‌رفت که بعضي‌ها بوسه زدن حجر اسود را نوعي تعظيم به بعضي از سنگها تلقي کنند. آن طور که در زمان جاهليت بعضي از سنگها را تعظيم مي‌نمودند. بنابراين عمر رضي الله عنه  خواست به آن‌ها بفهماند که بوسه زدن اين سنگ به خاطر پيروي از رسول خدا است. و اين سخن عمر رضي الله عنه  بيانگر تسليم شدن در مقابل شارع در امور ديني و عبادي است، اگر چه فلسفه‌ي بعضي از آن‌ها براي ما مشخص نباشد و اين خود اصل مهمي‌ از اصول دين به حساب مي‌آيد.[8]
و پيروي از سنت مصطفي يکي از ويژگيهاي اخلاقي صحابه به شمار مي‌رود. آن‌ها مي‌دانستند که براي جلب کمکهاي غيبي خداوند چاره‌اي جز پيروي از سنتهاي رسول خدا نيست.[9]
 
ـ قطع نمودن درخت بيعت الرضوان
ابن سعد با سند صحيح از نافع روايت مي‌کند که به عمر رضي الله عنه  خبر رسيد که افرادي از مسلمانان نزد درخت بيعت رضوان مي‌روند و در آن‌جا نماز مي‌خوانند. عمر رضي الله عنه  دستور داد تا آن درخت را قطع کنند.[10]
اين يکي از موضعهاي عمر براي حمايت از توحيد و ويران‌سازي راههاي ورودي فتنه‌ است، با توجه‌ به‌ اينکه‌ تابعين را طوري ديد که‌ کارهايي را انجام مي‌دهند که‌ اصحاب انجام نداده‌اند، پس اين بدعتي است که‌ چه‌ بسا به‌ عبادت منجر مي‌شود، از اين‌رو فرمان داد که‌ آن‌را قطع نمايند.[11]
 
ـ قبر دانيال
هنگامي که قبر دانيال در شوشتر کشف شد، ابوموسي نامه‌اي به عمر رضي الله عنه  نوشت و او را در جريان اين مسأله گذاشت. عمر رضي الله عنه  در جواب نوشت که در آن حوالي 13 قبر حفر کن و او را در يکي از آن‌ها قرار ده و محل قبر سابقش را با خاک يکسان نما. تا مردم دچار فتنه و شرک نشوند.[12]
 
ـ نماز خواندن در مکاني که رسول خدا نماز خوانده بود
عمربن خطاب در يکي از سفرهايش متوجه شد که بعضي از مردم در مکاني به نوبت نماز مي‌خوانند. پرسيد: اين چه کاري است که شما مي‌کنيد؟ گفتند: در اينجا رسول خدا صلي الله عليه و سلم  نماز خوانده است. عمر رضي الله عنه  گفت: پيشينيان با همين کار نابود شدند. آن‌ها آثار انبياء خود را مسجد قرار دادند و افزود که اگر وقت نماز فرا رسيد نماز بخوانيد و اگر نه به راهتان ادامه دهيد.[13]
 
ـ تا مردم بدانند که خدا کارساز است
بر کناري خالد بن وليد از فرماندهي نيروهاي شام توسط عمر رضي الله عنه  فقط به خاطر مصلحت عمومي مسلمانان بود. چرا که عمرفاروق احساس مي‌کرد که مردم، خالد را به عنوان يک اسطوره نگاه مي‌کنند و اين خطر وجود داشت که معتقد بشوند که فتوحات به خاطر خير و برکت ذاتي خالد بن وليد به دست مي‌آيد. بنابراين عمر رضي الله عنه  مي‌خواست خاطرنشان سازد که فقط خدا سازنده‌ي کارها و ياري دهنده است. پس خالد را از کار برکنار کرد و در نامه‌اي به همه‌ي ولايتها نوشت که من بر خالد خشم نگرفته و از او خيانتي نديده‌ام. اما چون مورد توجه مردم قرار گرفته بود مي‌خواستم آن‌ها بدانند که خداوند کارساز و مددکار است.[14]
 
ـ متوکل کسي است که تخم در زمين مي‌پاشد
معاويه بن قره مي‌گويد: عمربن خطاب با گروهي از مردان يمن ملاقات کرد و از آنان پرسيد: شما چه کساني هستيد؟ گفتند: ما متوکلين هستيم. عمر رضي الله عنه  گفت: خير بلکه شما متکي (به ديگران) هستيد و افزود که متوکل کسي است که تخم در زمين مي‌پاشد و نتيجه‌اش را به خدا توکل مي‌نمايد.[15]
 
ـ ما دنباله‌رو هستيم نه آغاز کننده و پيرو سنت هستيم نه بدعت گذار
عمربن خطاب بر منبر رفت و فرمود: آگاه باشيد که اهل رأي دشمنان سنت هستند. آن‌ها از حفظ احاديث خسته شدند پس براساس رأي خود فتوا دادند و گمراه شدند و ديگران را گمراه کردند. و افزود که ما (در دين) دنباله‌رو هستيم نه آغاز کننده و پيرو سنت هستيم نه بدعت گذار و تا به سنت و آثار عمل کنيم، گمراه نخواهيم شد.
همچنين عمرو بن ميمون به نقل از پدرش مي‌گويد: مردي نزد عمربن خطاب آمد و گفت: اي اميرالمؤمنين! ما هنگامي که مداين را فتح کرديم به کتاب خوبي دست يافتيم در آن سخنان شگفت انگيزي وجود داشت! عمر رضي الله عنه  گفت: آيا از کتاب خدا، شگفت انگيزتر بود؟ و شلاقش را برداشت و به جان آن مرد افتاد و اين آيات را تلاوت مي‌نمود:
{ الر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمبِينِ (1)إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُم تَعْقِلُونَ (2)نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هَذَا الْقُرْآنَ وَإِنْ كُنْتَ منْ قَبْلِهِ لَمنَ الْغَافِلِينَ (3)}يوسف: 1 - 3
«اين آيه‌هاي کتاب روشنگر است. ما آن‌را (به صورت) کتاب خواندني و (به زبان) عربي فرو فرستاديم تا شما آن‌را بفهميد. ما از طريق وحي اين قرآن بهترين سرگذشتها را براي تو بازگو مي‌کنيم هر چند که تو پيشتر از زمره‌ي بي خبران بوده‌اي».
سپس گفت: آن‌چه‌ که باعث هلاکت و نابودي پيشينيان گرديد، اين بود که آن‌ها به کتابهاي علما و پيشوايان مذهبي خود روي آوردند و تورات و انجيل را پشت سر گذاشتند و به باد فراموشي سپردند.[16]
و از اسلم روايت است که عمربن خطاب گفت: نمي‌دانم که اکنون چرا بايد در طواف خانه‌ي خدا رمل (دويدن نرم و تکان دادن شانه‌ها) بکنيم. ولي چون کاري است که در زمان رسول خدا صلي الله عليه و سلم  انجام مي‌داديم، دوست ندارم آن‌را ترک نمايم.[17]
و از حسن بصري روايت است که عمران بن حصين از بصره احرام حج بست. چون نزد عمر رضي الله عنه  رسيد، ايشان او را شديدا از اين کار منع کرد و گفت: اين به عنوان يک سنت مي‌ماند و مردم خواهند گفت: صحابي پيامبر از اينجا احرام بسته است.[18]
 اين‌ها بعضي از موضع گيري‌هاي عمرفاروق بود که بيانگر دفاع از توحيد و مبارزه با انحراف عقيدتي و بدعت مي‌باشد. او توحيد را کاملا دريافته و نسبت به آن شناخت کافي حاصل کرده بود. بنابراين به احياء و تقويت آن و نابودي هرگونه اثري از آثار بت‌پرستي در قلبها مي‌انديشيد. او ريشه‌هاي توحيد را در اعماق قلبهاي مسلمانان غرس و تثبيت نمود و با شرک و مظاهر آن و بدعت‌ها شديدا مبارزه کرد و اقتدا به سنتهاي رسول خدا را سرلوحه‌ي برنامه‌هاي خود قرار داد.
و اين اصول از بينش والاي عمر و برداشتي نشأت گرفته بود که او از دين و حکومت داشت و با آن مي‌زيست.
 
2ـ اهميت دادن به قضيه‌ي عبادات
در پرتو آيات کتاب خدا و احاديث پيامبر، عمر به اين نتيجه رسيده بود که دين سراسر عبادت و منهجي است که همه‌ي زندگي بشر را در بر مي‌گيرد و از آداب خوردن و نوشيدن و قضاي حاجت گرفته تا تأسيس حکومت و شئون سياسي و مالي و قوانين معاملات کيفري و اصول روابط ديپلماسي زمان صلح و جنگ را شامل مي‌شود. و دريافته بود که شعاير عبادي مانند نماز، روزه، حج و زکات گرچه داراي اهميت ويژه‌اي مي‌باشند، ولي عبادت منحصر به آن‌ها نيست، بلکه آن‌ها بخش کوچکي از مفهوم گسترده‌ي عبادتي را تشکيل مي‌دهند که خداوند از بندگانش خواسته است.[19] و تطبيق عملي اين مفهوم فراگير عبادت يکي از شروط قدرت يابي در زمين است اين علاوه بر اهميت و نقش عبادت در زندگي انسان و تثبيت عقيده و ارزشهاي اخلاقي و اجتماعي در او است. و اکنون به گوشه‌هايي از عملکرد عمرفاروق در اين باره اشاره مي‌کنيم:
 
ـ نماز
رسول خدا  صلي الله عليه و سلم  مسلمانان را به خواندن نماز امر مي‌نمود و بر کساني که از جماعت تخلف مي‌ورزيدند شديدا خشم مي‌گرفت و در مورد تارک نماز وعيدهاي شديدي بيان مي‌کرد. بعد از ايشان ابوبکر نيز به قضيه نماز اهميت ويژه‌اي قايل بود و بعد از او عمرفاروق نيز به آن اهميت مي‌داد و مردم را در مورد نماز تذکر داده، تارکين نماز را به سزاي عملشان مي‌رسانيد و به فرمانداران خود در نواحي مختلف نوشت که مهمترين مسئوليت شما نزد من نماز است، چرا که هر کس نماز را حفاظت نمود، دين خود را حفاظت خواهد کرد و هر کس نماز را ضايع کرد، بخشهاي ديگر دين را بيشتر ضايع خواهد نمود.[20]
و خودش نمازها را با خشوع زائد الوصفي مي‌خواند. چنان که عبدالله بن عمر رضي الله عنه  مي‌گويد: من پشت سر عمر رضي الله عنه  نماز مي‌خواندم، صداي گريه‌اش در صف سوم به گوش مي‌رسيد.[21]
و در روايتي آمده است که روزي در نماز فجر اين آيه را خواند:
{ قَالَ إِنَّما أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَأَعْلَم منَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمونَ (86)}يوسف: 86
«گفت: شكايت پريشان حالي و اندوه خود را تنها و تنها به (درگاه) خدا مي‌برم، (و فقط به آستان خدا مي‌نالم و حلّ مشكل خود را از او مي‌خواهم) و من از سوي خدا چيزهائي مي‌دانم كه شما نمي‌دانيد‏».
و طوري گريست که صداي گريه‌اش در صفهاي آخر شنيده مي‌شد.[22]
و در مورد کسي‌که در نماز بازي مي‌کرد گفت: اگر در قلب او خشوع وجود مي‌داشت، اعضاء و جوارحش نيز خشوع اختيار مي‌کردند.[23]
و احيانا اگر اخبار لشکر اسلام دير به ايشان مي‌رسيد. قنوت نازله مي‌خواند. و در نمازها براي مجاهدين دعا مي‌کرد و هنگامي که مشغول نبرد با اهل کتاب بود، در نمازهاي فرض عليه آنان قنوت نازله مي‌خواند[24] و خويشتن و مردم را به پايبندي نمازهاي فرض و سنت فرا مي‌خواند و آن‌ها را به سنتها راهنمايي مي‌‌کرد و از بدعتها برحذر مي‌داشت. يک بار به خاطر مشغوليتي با تأخير براي نماز مغرب آمد، که‌ در مقابل بعد از نماز دو برده را آزاد کرد.[25]
و جمع کردن دو نماز را بدون عذر از گناهان کبيره مي‌دانست و از خواندن نماز بعد از نماز عصر منع مي‌کرد و کساني را که با تأخير به نماز جمعه مي‌آمدند، تذکر مي‌داد. چنان که سالم بن عبدالله به نقل از پدرش مي‌گويد: روزي عمربن خطاب مشغول ايراد خطبه‌هاي نماز جمعه بود که مردي از پيشگامان مهاجرين وارد شد. عمر رضي الله عنه  گفت: اين چه وقت آمدن است؟ مرد گفت: من جايي مشغول بودم و با صداي اذان برخاستم و به خانه‌ايم رفتم و وضو گرفتم و آمدم. عمر رضي الله عنه  گفت: فقط وضو گرفته‌اي در حالي که مي‌داني رسول خدا امر کرده‌اند که در روز جمعه غسل بکنيم؟[26]
و از بلند کردن صدا در مسجد منع مي‌کرد چنان که سائب بن يزيد مي‌گويد: من در مسجد ايستاده بودم، سنگ‌ريزه‌اي به طرف من انداخته شد، وقتي نگاه کردم ديدم عمر است. به من گفت: آن دو نفر را نزد من بياور. من آن‌ها را نزد او بردم. عمر از آن‌ها پرسيد: شما اهل کجا هستيد؟ گفتند: اهل طائف. عمر رضي الله عنه  گفت: اگر مسافر نبوديد شما را تنبيه مي‌کردم، چرا در مسجد رسول خدا، صدايتان را بلند مي‌کنيد؟[27]
و به فرمايشات رسول خدا، احترام زيادي قايل بود. چنان که ابن عمر رضي الله عنه  مي‌گويد: رسول خدا فرمود:
(اذا استأذنت احدکم امرأته‌ ان تأتي المسجد فلا يمنعها).
«اگر همسر يکي از شما اجازه گرفت تا به مسجد برود، او را از اين کار باز نداريد».
بنابراين همسر عمر رضي الله عنه  به مسجد مي‌رفت. روزي عمر رضي الله عنه  به همسرش گفت: تو مي‌داني که من قلبا راضي نيستم. همسرش گفت: به خدا سوگند! تا مرا منع نکرده‌اي مي‌روم. چنان که او تا روزي که عمر رضي الله عنه  شهيد شد، به مسجد مي‌رفت.[28]
اين عملکرد عمر رضي الله عنه  بيانگر احترام فوق العاده ايشان به امور شرعي و تجليل از دستورات کتاب خدا و سنت پيامبرش مي‌باشد. [29]
عمربن خطاب  رضي الله عنه  به خواندن نماز در نيمه‌هاي شب علاقه داشت و در بخش آخر شب افراد خانواده‌اش را بيدار مي‌کرد و اين آيه را تلاوت مي‌نمود:
{ وَأْمرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ وَاصْطَبِرْ عَلَيْهَا لا نَسْأَلُكَ رِزْقًا نَحْنُ نَرْزُقُكَ وَالْعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَى (132)}طه: 132
«‏ خانواده خود را به گزاردن نماز دستور بده (چرا كه نماز مايه ياد خدا و پاكي و صفاي دل و تقويت روح است) و خود نيز بر اقامه آن ثابت و ماندگار باش. ما از تو روزي نمي‌خواهيم، بلكه ما به تو روزي مي‌دهيم. سرانجام (نيك و ستوده) از آن (اهل تقوا و) پرهيزگاري است‏».[30]
شبي براي عبادت خدا برخاست ولي به خاطر اين که فکرش به امور مسلمانان مشغول بود نه مي‌توانست نماز بخواند و نه مي‌توانست بخوابد. چنان که خودش مي‌گفت: به خدا نه مي‌توانم نماز بخوانم و نه مي‌توانم بخوابم. و چون قرائت سوره‌اي را آغاز مي‌کنم نمي‌دانم که اول سوره را قرائت مي‌کنم يا آخر آن را. پرسيدند: اي اميرالمؤمنين! علت اين امر چيست؟ گفت: به خاطر امور مردم.[31]
و اگر نماز شب را از دست مي‌داد، در روز آن‌را جبران مي‌کرد، چرا که رسول خدا فرمود:
(من نام عن حزبه‌ او عن شيء منه‌ فقرأه‌ فيما بين صلاة الفجر و صلاة الظهر؛ کتب له‌ کأنما قرأه‌ من الليل) [32].
«هر کس که قرائت قرآن و اذکار شب را ازب دست داد، آن‌ها را در ميان نماز صبح و نماز ظهر جبران نمايد».
همچنين عمرفاروق به گفتن اذان علاقه‌ي زيادي داشت و مي‌گفت: اگر برايم مقدور بود که همزمان هم خليفه بودم و هم مؤذن، اين کار را مي‌کردم.[33] و زياد دعا مي‌کرد و به درگاه خدا تضرع مي‌نمود، از جمله مي‌گفت: بار الها! همه‌ي اعمالم را نيک و خالص بگردان و در آن براي کسي ديگر چيزي مگذار. بار الها! اگر نام مرا در زمره‌ي انسان‌هاي بدبخت نوشته‌اي آن‌را محو کن و مرا در زمره‌ي نيک‌بختان قرار ده. چرا که تو هر چه را بخواهي مي‌تواني.[34]
همچنين عمرفاروق  رضي الله عنه  مردم را به همنشيني با صالحان فرا مي‌خواند و مي‌گفت: سخنان آن‌ها را بشنويد و خودش دوست داشت که کسي او را موعظه بکند. چنان که به ابوموسي اشعري مي‌گفت: اي ابوموسي! ما را به ياد خدا بينداز. آن‌گاه ابوموسي آياتي از قرآن تلاوت مي‌کرد و عمرگوش فرا مي‌داد و مي‌گريست.[35]
 
ـ نماز تراويح
اولين کسي که مردم را وادار به خواندن نماز تراويح با جماعت نمود، عمر رضي الله عنه  بود. بدين صورت که ايشان در يکي از شبهاي رمضان از خانه بيرون شد و به مسجد آمد، متوجه مردم شد که بصورت فردي و يا به صورت جماعتهاي متفرق نماز مي‌خوانند. عمر رضي الله عنه  با خود گفت: اگر اين‌ها پشت سر يک نفر نماز بخوانند خيلي بهتر مي‌شود. بنابراين ابي بن کعب را جلو کرد و مردم پشت سر او ايستادند و همه با هم نماز خواندند. راوي مي‌گويد: چند شب بعد به معيت عمر رضي الله عنه  از کنار مسجد گذشتيم. عمر رضي الله عنه  گفت: بدعت خوبي شد و افزود اگر در آن بخش شب که مي‌خوابند براي نماز بر مي‌خاستند بهتر بود (هدفش آخر شب بود).[36]
البته نبايد گمان برد که نماز تراويح را عمر رضي الله عنه  ترويج داده است، بلکه اين نماز در زمان رسول خدا نيز برگزار گرديده، ولي عمر رضي الله عنه  اولين کسي است که بعد از رسول خدا مردم را براي اين نماز پشت سر يک قاري جمع کرد.
و اما دليل اين امر که اين نماز در زمان رسول خدا نيز خوانده مي‌شده اين است که آن حضرت  صلي الله عليه و سلم  مردم را به قيام و عبادت در شبهاي رمضان تشويق نموده و فرموده است:
(من قام رمضان ايمانا و احتسابا؛ غفر له‌ ما تقدم من ذنبه‌) [37].
«کسي که رمضان را با ايمان به خدا و به خاطر دريافت پاداش قيام بکند، تمامي گناهان قبلي‌اش بخشيده مي‌شود».
همچنين عروه بن زبير به نقل از عائشه مي‌گويد: رسول خدا صلي الله عليه و سلم  يک بار در نيمه‌هاي شب (رمضان) از خانه بيرون شد و در مسجد شروع به خواندن نماز کرد. گروهي از مردم به ايشان اقتدا کردند و صبح روز بعد مردم با يکديگر در اين مورد سخن گفتند و شب بعد عده زيادي جمع شدند و پشت سر آن حضرت  صلي الله عليه و سلم  نماز خواندند. ودر شب سوم جمعيت زيادي جمع شدند و در شب چهارم کار بجايي رسيد که نمازگزاران داخل مسجد جا نمي‌شدند، ولي رسول خدا به مسجد نرفت تا اين که وقت نماز فجر رسيد. و بعد از نماز رو به مردم کرد و گفت:
(اما بعد فانه‌ لم يخف علي مکانکم، ولکني خشيت ان تفرض عليکم، فتعجزوا عنها).
«من از اين که شما جمع شده بوديد بي خبر نبودم، ولي بيم آن مي‌رفت که اين نماز بر شما فرض گردد و آن‌گاه نتوانيد از عهده‌ي آن برآييد».
عائشه -رضي الله عنها- مي‌گويد: بعد از آن تا روزي که رسول خدا چشم از جهان فرو بست قضيه‌ي (نماز تراويح) به همين منوال بود.[38]
و اما اين که عمر رضي الله عنه  آن‌را بدعت ناميد به خاطر اين بود که بدعت در لغت عربي به معناي چيز جديد و تازه است[39] و چون خواندن نماز تراويح پشت سر يک امام چيز جديدي بود آن‌را بدعت ناميد و برگزاري نماز تراويح بدين صورت و تعميم آن در همه‌ي مناطق بيانگر علاقه‌ي عمرفاروق  رضي الله عنه  به نظم و هماهنگي در امور مي‌باشد.
 
ـ زکات، حج و رمضان
عمرفاروق گرفتن زکات از اموال مسلمين را جزو مسايل مهم مي‌دانست و طبق نظم و برنامه‌ريزي ويژه‌اي آن‌را وصول مي‌کرد و زکات را از درآمدهاي مهم دولت اسلامي مي‌دانست و ما در اين مورد در فصلهاي آينده به تفصيل سخن خواهيم گفت.
همچنين به فريضه‌ي حج اهميت ويژه‌اي قايل بود و خود بارها به حج مي‌رفت و مردم را نيز براي رفتن به حج تشويق مي‌کرد. چنان که گفته‌اند در ده سال خلافت خود ده بار حج نموده، يعني سالي يکبار به حج رفته است.
ودر موسم حج، وظايف خليفه و يا جانشين ايشان عبارت بودند از:
ـ آگاهي دادن به مردم در مورد اوقات مناسک حج و بيرون شدن با آن‌ها به سوي مشاعر.
ـ شناسايي مواقف حج و ايستادن با مردم در آن‌جا.
ـ امامت مردم در نمازها و ايراد خطبه‌هاي مشروع.
عمرفاروق مردم را به حج گزاردن تشويق مي‌کرد و مي‌گفت: دلم مي‌خواهد مرداني را به سوي شهرها اعزام کنم تا افرادي را که توانايي حج دارند و به حج نمي‌روند، شناسايي کنند تا از آن‌ها جزيه (مالياتي که از کفار گرفته مي‌شود) وصول نمايم.[40]
يکي ديگر از برنامه‌هاي ايشان تشويق نمودن مردم جهت اداي عمره در غير ماه‌هاي حج بود و با اين کار مي‌خواست خانه‌ي کعبه در طول سال از زوار خالي نباشد. چرا که مردم در آن زمان فقط در ماه‌هاي حج براي عمره مي‌آمدند. بنابراين عمر رضي الله عنه  به آن‌ها دستور داد تا در غير ماه‌هاي حج جهت اداي عمره بروند و اين تدبير بسيار خوبي جهت آباد کردن خانه کعبه به شمار مي‌رفت. حتي کساني که حج تمتع را از حج قران و حج مفرد بهتر مي‌دانند، مانند امام احمد که با اين تدبير عمر رضي الله عنه  موافق هستند و آن‌را افضل مي‌دانند.
همچنين نقل است که عمر رضي الله عنه  هر سال، پوشش کعبه را در ميان حجاج تقسيم مي‌نمود.[41]
و اما در روزه گرفتن نيز به روش رسول خدا صلي الله عليه و سلم  عمل مي‌کرد و از ايشان ثابت است که در يک روز باراني افطار نمود، سپس بعد از لحظاتي خورشيد پديدار گرديد، عمر رضي الله عنه  گفت: ما اجتهاد کرديم و مي‌خوريم.[42]
و به وي اطلاع دادند که فردي هميشه روزه است. عمر رضي الله عنه  او را با شلاقش در پيش گرفت و گفت: اي دهري بخور.[43]
عمرفاروق اهل طاعت و عبادت بود و زياد نماز مي‌خواند و روزه مي‌گرفت به ويژه در روزهاي آخر زندگي بيشتر روزه مي‌گرفت و نماز مي‌خواند. و بعد از اين که به خلافت رسيد، هر سال حج مي‌کرد. و در زمان رسول خدا صلي الله عليه و سلم  در همه‌ي جنگها شرکت داشت و بعد از رحلت آن حضرت نيز در اکثر نبردها شرکت مي‌نمود و در جنگها و فتوحاتي که در زمان خلافت ايشان رخ داد، شريک اجر است. به خاطر اين که طبق دستور و تحت فرماندهي ايشان اتفاق افتادند[44].
علاوه بر اين‌ها همواره زبان عمر رضي الله عنه  با ذکر خدا مشغول بود و مي‌گفت: خدا را ياد کنيد که ذکر و ياد او شفابخش دلها است و از مردم ياد نکنيد که ياد مردم درد و بيماري است[45] و مي‌گفت: بخشي از وقت‌تان را در عزلت و گوشه نشيني بگذرانيد.[46]
 
3ـ اهميت دادن به مسايل تجاري و بازارها
عمرفاروق  رضي الله عنه  همواره رفتار کساني را که در بازارها مشغول داد و ستد بودند، کنترل مي‌نمود و آن‌ها را در معاملات به پيروي از شريعت اسلام وادار مي‌ساخت و افرادي را جهت نظارت بر بازارها و امور بازرگاني مي‌گمارد. چنان که سائل بن يزيد و عبدالله بن مسعود و ديگران ناظر بازارهاي مدينه بودند[47]. از اين عملکرد عمر رضي الله عنه  نتيجه مي‌گيريم که نظام کنترل و مراقبت در چارچوب شريعت جزو برنامه‌هاي مهم دولت اسلامي و داراي شرايط و مقررات ويژه‌اي بوده است و با گسترده شدن قلمرو اسلام، اين سيستم نيز ابعاد گسترده‌تري به خود گرفته است.[48]
و از عمرفاروق  رضي الله عنه  به اثبات رسيده است که شديدا مراقب بازارها بوده و با شلاقش در بازاها دور مي‌زده و کساني را که نياز به تنبيه و تأديب داشته‌اند، تنبيه مي‌نموده است. چنان که انس بن مالک  رضي الله عنه  مي‌گويد: عمر رضي الله عنه  را در حالي ديدم که إزاري پوشيده بود که داراي چهارده پينه و بعضي از پوست بودند، او شلاق به دست در بازار مدينه دور مي‌زد.[49]
همچنين ذهبي از قتاده نقل کرده که گفته است: عمر رضي الله عنه  را در زمان خلافتش در حالي که عبايي داراي پينه پوشيده بود ديدم که شلاق به دست داشت و در بازارها دور مي‌زد.[50]
همچنين امام مسلم از مالک بن اوس بن حدثان روايتي نقل کرده است که مي‌گويد: من به بازار رفتم و گفتم: چه کسي به من پول خورد مي‌دهد؟ طلحه بن عبيدالله گفت: طلاهايت را به من بده و وقتي خادم من آمد، بيا و پولهايت را تحويل بگير. عمر رضي الله عنه  که در آن‌جا نشسته بود گفت: خير. بلکه هرگاه خادمت آمد طلاهاي او را از او بگير. چرا که رسول خدا صلي الله عليه و سلم  فرمودند:
(الورق بالورق ربا الا هاء، وهاء، و الذهب بالذهب ربا الا هاء، وهاء، و البر بالبر ربا الا هاء، وهاء، و الشعير بالشعير ربا الا هاء، وهاء، و التمر بالتمر ربا الا هاء، وهاء). [51]
«نقره در مقابل نقره و طلا در مقابل طلا و گندم در مقابل گندم و جو در مقابل جو و خرما در مقابل خرما دست به دست معامله مي‌شود و اگر نه ربا محسوب خواهد شد».
همچنين روايت شده است که عمربن خطاب شيرهاي مردي را که با آن آب آميخته کرده بود به زمين ريخت.[52] و از احتکار در بازارهاي مسلمين جلوگيري مي‌کرد. چنان که از حاطب بن ابي بلتعه پرسيد که چگونه معامله مي‌کني؟ او گفت: از آن‌چه‌ به دست ما مي‌رسد چيز اندکي را به بازار عرضه مي‌کنيم. عمر رضي الله عنه  گفت: شما در بازارها و در فنا و درب منازل ما مي‌ايستيد و روزي‌اي را که خدا براي ما مي‌فرستد با پول اضافي که در اختيار داريد خريداري مي‌کنيد، سپس به هر قيمتي که دلتان مي‌خواهد به ما مي‌فروشيد. دست از اين کار برداريد و يا اين که در بازارهاي ما داد و ستد نکنيد و خودتان برويد و از شهرهاي ديگر مال بياوريد، آن‌گاه هر طور دلتان خواست بفروشيد.[53]
همچنين روزي به بازار رفت و متوجه شد که بعضي از تجار داخلي اجناس زيادي جهت احتکار خريداري مي‌کنند. عمر رضي الله عنه  گفت: به خدا سوگند چنين چيزي ممکن نيست که خداوند براي ما روزي بفرستد، آن‌گاه عده‌اي آن‌را خريداري نموده و احتکار بورزند و مساکين و بيوه زنان را محروم بنمايند تا بعد از اين که بازرگانان بروند، با هر قيمتي که دلشان بخواهد به مردم بفروشند و افزود که بازرگانان وقتي با مالي وارد اين شهر مي‌شوند، دست از فروش عمده‌ (به محتکران) باز دارند و به صورت خرده‌ بفروشند و اين مدت را مهمان عمر باشند.
عمر رضي الله عنه  احتکار را فقط به خوراکيهاي مردم و چارپايان منحصر نمي‌دانست، بلکه از نظر او جمع کردن هر َآن چيزي که مردم با فقدان آن در مضيقه مي‌افتادند، احتکار به شمار مي‌رفت. چنان که مالک در کتاب «موطأ» خود روايت کرده که عمر گفته است: در بازارهاي ما کسي دست به احتکار نزند و کساني که پول اضافي دارند، جلوي روزي خدا را که به بازارهاي ما سرازير است، نگيرند و بازرگانان خارجي بدانند که آن‌ها در اين شهر چه در زمستان و چه در تابستان مهمان عمر هستند. بنابراين شتاب به خرج ندهند و مستقيما اجناس خود را عرضه نمايند.[54]
و سعي بر آن داشت تا اجناس مورد نياز مردم را به قيمت مناسب و ارزان در بازار فراهم نمايد همان طور که گاهي به نفع تجار نيز اقداماتي به عمل مي‌آورد. چنان که يک بار فردي روغن را وارد بازار کرد و ارزان‌تر از آن‌چه‌ در بازار فروخته مي‌شد، فروخت. عمر رضي الله عنه  به آن شخص هشدار داد که يا به نرخ ديگران بفروشد و يا بازار را ترک نمايد. اين برخورد عمر بيان‌گر آن است که ايشان هم رعايت حال مصرف کنندگان و هم تاجران را مي‌نمود.[55]
 
ـ تاجران و الزامي بودن آموزشهاي شرعي مربوط به تجارت
عمرفاروق تاجراني را که احکام حلال و حرام در معاملات را نمي‌دانستند با شلاق تنبيه مي‌کرد و مي‌گفت: کساني که معاملات ربوي را نمي‌دانند در بازار معامله نکنند.[56]
همچنين مي‌گفت: کساني که آموزشهاي لازم در مورد معاملات را ياد نگرفته‌اند در بازارهاي ما حق خريد و فروش را ندارند، چرا که اين گونه افراد نادانسته گرفتار معاملات ربوي مي‌شوند.[57]
بدين صورت دولتي که عمر رضي الله عنه  در رأس آن قرار داشت به همه‌ي شئون مملکت اهميت مي‌داد و دولتي فراگير بود که همه چيز مستقيما زير نظر حاکم مي‌چرخيد تا جايي که مقررات ويژه‌اي براي تجارت و بازرگاني مقرر کرده بود که در پرتو آن، نظم، ثبات و استقرار در بازارها حاکم بود و هيچ گونه کلاه‌برداري و احتکاري صورت نمي‌گرفت و به قول معروف، بازار سياهي وجود نداشت و تجار و بازرگانان آموزشهاي لازم را فرا مي‌گرفتند، زيرا عمر رضي الله عنه  دستور داده بود که کسي در بازارهاي ما خريد و فروش نمايد که روش شرعي معامله کردن را فرا گرفته باشد. چنان که امروز نيز براي هر حرفه و فني متخصصيني آموزش لازم را مي‌بينند سپس به آن حرفه و فن روي مي‌آورند و در آن استخدام مي‌شوند. و تا کسي مدرک لازم در يکي از حرفه‌ها را نداشته باشد، نمي‌تواند مجوز کسب و يا آموزش آن‌را دريافت نمايد. چنان که اطاقهاي بازرگاني نيز جهت نظارت و ضبط کالاهاي غير استاندارد و کنترل بازارها تأسيس شده‌اند.
پس عمر رضي الله عنه  در واقع پيشتاز اين ميدان است و او در آن زمان دست به اين گونه ابتکارات زد و بازار را بدون قانون و مقررات نگذاشت، بلکه هيأتي جهت نظارت بر آن گماشت، چنان که سائب بن يزيد و عبدالله بن عتبه به دستور ايشان بازار مدينه را کنترل مي‌نمودند. چرا که قطعا بازار و اقتصاد ستون فقرات جامعه و مسأله‌ي حياتي آن است که با اصلاح آن، جامعه در رفاه و آسايش به سر خواهد برد و حاکمي که به اين جنبه از جوانب جامعه اعتنا بورزد در واقع به جنبه‌ي مهمي توجه داشته و مستحق پاداش الهي مي‌گردد.
علاوه براين، تصرفات شايسته، به جا، علمي و دقيق عمر، حکايت از آن دارد که اسلام دين پاسخگويي به هر زمان و مکان است و ملتهاي عقب مانده با تمسک به دستورات آن مي‌توانند به قله‌هاي ترقي و پيشرفت دست يازند و ملتهاي پيشرفته مي‌توانند، پيشرفت خود را ثبات بخشند. پس اسلام مانع رشد و پيشرفت ملتها نمي‌شود، بلکه آن‌ها را از خواب غفلت بيدار مي‌نمايد[58].
 
ـ عمر رضي الله عنه  و تشويق نمودن مردم جهت کسب و کار
عمر رضي الله عنه  همواره مردم را جهت کسب و کار و تلاش براي روزي حلال تشويق مي‌نمود. چنان که محمد بن سيرين به نقل از پدرش مي‌گويد: روزي عمربن خطاب مرا در حالي ديد که لباسهايي در دست من بود. گفت: اين‌ها چيست؟ گفتم: در بازار مشغول داد و ستد هستم. آن‌گاه خطاب به اطرافيان خود گفت: اي گروه قريش! مواظب باشيد در تجارت اين‌ها از شما پيشي نگيرند. چرا که تجارت يک سوم امارت است[59].
همچنين حسن مي‌گويد: عمر رضي الله عنه  گفت: هر کس در کاري سه بار دست به تجارت زد و ضرر کرد، آن‌را ترک نمايد و به کار ديگري روي آورد.[60]
همچنين مي‌گفت: کار و حرفه را بياموزيد که به آن نياز پيدا مي‌کنيد.
و مي‌گفت: اگر معامله و خريد و فروش نکنيد باري بر شانه‌ي ديگران مي‌شويد. و نيز مي‌گفت: شغل مذلت آميز بهتر از سؤال کردن و تکدي‌گري است. و به اطرافيانش مي‌گفت: هرگاه‌ شتري خريداري کرديد، شتر چاق و فربهي خريداري کنيد تا اگر منفعت ديگري از آن عايد شما نشد، بتوانيد آن‌را بفروشيد.
همچنين مي‌گفت: اي گروه فقرا! همت گيريد و به تجارت روي آوريد وسر بار ديگران نشويد.[61] و همواره مي‌گفت: اين طور نباشد که بي‌کار بنشينيد و بگوييد: بار الها! مرا روزي ده. در حالي که مي‌دانيد خدا از آسمان طلا و نقره فرو نمي‌ريزد، بلکه سنت خدا اين است که برخي از مردم را بوسيله‌ي برخي ديگر روزي مي‌دهد. سپس اين آيه را تلاوت کرد:
{ فَإِذَا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِي الأرْضِ وَابْتَغُوا منْ فَضْلِ اللَّهِ وَاذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيرًا لَعَلَّكُم تُفْلِحُونَ (10)}الجمعة: 10
«آنگاه كه نماز خوانده شد ، در زمين پراكنده گرديد و به دنبال رزق و روزي خدا برويد و خداي را (با دل و زبان) بسيار ياد كنيد ، تا اين كه رستگار شويد‏».
و هرگاه‌ از جواني خوشش مي‌آمد، از شغلش مي‌پرسيد، اگر مي‌دانست که اهل هيچ شغل و کاري نيست مي‌گفت: چنين فردي نزد من ارزشي ندارد.[62]
همچنين مي‌گفت: بعد از جهاد در راه خدا دوست دارم مرگم در حالي برسد که سوار بر مرکب خود در راه کسب روزي باشم، آن‌گاه اين آيه را تلاوت کرد:
{ وَآخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِي الأرْضِ يَبْتَغُونَ منْ فَضْلِ اللَّهِ (20)}المزمل: 20
«و گروهي ديگر براي جستجوي روزي و به دست آوردن نعمت خدا در زمين مسافرت مي‌كنند».[63]
 
ـ عدم حضور تجار سرشناس مسلمان در بازار
و آن چنان به اين مسأله اهميت مي‌داد که يک بار وارد بازار شد و متوجه گرديد که تاجران سرشناس مسلمان بازار را ترک کرده و نبطي‌ها آن‌را به دست گرفته‌اند. عمر رضي الله عنه  با ديدن اين وضعيت نگران شد و اين مسأله را با مسلمانان در ميان گذاشت. آن‌ها گفتند: خداوند بوسيله‌ي فتوحات، ما را از داد و ستد در بازارها بي‌نياز ساخته است. عمر رضي الله عنه  گفت: به خدا سوگند که اگر اين روال ادامه يابد، به زودي مردان و زنان شما به مردان و زنان آن‌ها نياز پيدا مي‌کنند[64]. بدين صورت عمر رضي الله عنه  از عدم حضور تجار سرشناس مسلمان در بازارها ابراز نگراني مي‌کرد.[65]
 
4ـ گشت زني در شب
بدون ترديد، گشت زني در شب جهت کنترل امنيت شهر جزو زيربناي اوليه‌ي تأسيس پليس به شمار مي‌رود. چنان که بعضي از مورخين نوشته‌اند که ابن مسعود در زمان ابوبکرصديق مسئول گشتهاي شبانه بود. اما در زمان عمر رضي الله عنه  خود ايشان اين مسئوليت را به عهده گرفت و گاهي غلام آزاد شده‌ي خود، اسلم و گاهي عبدالرحمان بن عوف را با خود مي‌برد. و اين نخستين گامهاي تأسيس پليس جهت کنترل امنيت شهر به حساب مي‌رود. چرا که تا آن زمان احوال مؤمنان بگونه‌اي بود که روزها نياز به پليس احساس نمي‌شد و فقط شبها بايد افرادي مواظب امنيت عمومي بودند. اما پس از آن که دامنه‌ي فساد و ناامني گسترده‌تر شد و روزها نيز احساس خطر به وجود آمد، به تدريج گشتهاي روزآن‌هاي جهت حفظ و کنترل امنيت شهر پديد آمد و نهايتا منجر به تأسيس اداره‌ي پليس گرديد.[66]
آري عمرفاروق شخصا نگهباني از مسلمانان را به عهده گرفت و اين امر او را کمک کرد تا بر جامعه‌ي اسلامي‌ اشراف بيشتري داشته باشد. بنابراين او شب هنگام در شهر رسول خدا و در پايتخت اسلام به گشت زني مي‌پرداخت و از نزديک شاهد جريآن‌ها بود و مواظب بود که مأمورين چه مواردي را به او منعکس مي‌کنند و چه مواردي را منعکس نمي‌کنند. و چه نيازهايي وجود دارد که بايد برآورده شوند و چه قوانيني بايد تصويب و يا لغو گردند و اکنون به مواردي از عملکرد ايشان در اين باره اشاره مي‌کنيم:[67]
 
ـ هر نوزاد مسلماني از بيت المال حقوق دريافت مي‌کند
اسلم (غلام آزاده شده عمر) مي‌گويد: گروهي از تاجران مسلمان به مدينه آمدند و شب را در مصلي اردو زدند. عمر به عبدالرحمان بن عوف گفت: برويم و امشب از آن‌ها مراقبت کنيم. آن‌ها شب را در نگهباني و نماز خواندن گذراندند. در اثناي شب، عمر رضي الله عنه  صداي گريه کودکي را شنيد. نزديک رفت و به مادرش گفت: از خدا بترس و مواظب بچه‌ات باش. سپس به جاي خود برگشت. و در پايان شب دوباره صداي گريه کودک به گوشش رسيد، اين بار نزد مادر کودک رفت و گفت: عجب مادر نامهرباني هستي! چرا بچه‌ات اين همه گريه مي‌کند؟ زن گفت: اي بنده‌ي خدا! من به او شير نمي‌دهم، چرا که عمر رضي الله عنه  به کودکاني که شير مادر نمي‌خورند سهميه مي‌دهد. عمر پرسيد: بچه‌ات چند سال دارد؟ زن گفت: چند ماهي بيشتر ندارد. عمر گفت: واي برتو! در گرفتن او از شير عجله مکن. صبح فردا در نماز فجر، به قدري گريست که کسي متوجه قرائتش نشد. سپس گفت: عمر بيچاره شد و معلوم نيست چقدر از کودکان مسلمان را تاکنون کشته است. سپس اعلام کرد که کودکان خود را قبل از دو سال از شير نگيريد. و ما براي هر نوزاد مسلمان سهميه‌اي تعيين خواهيم کرد. و اين را به سرتاسر مملکت اسلامي نوشت.[68]
چه اتفاق زيبا و چه عدالت شگفت انگيزي که در اثر آن هر نوزاد مسلماني حقوقي از بيت المال دريافت مي‌کرد. چرا که بيت المال به همه‌ي مسلمانان تعلق داشت و مسئول آن نيز خليفه‌ي عادل و امانتداري بود که حق هيچ صاحب حقي را ضايع نمي‌کرد.
 
ـ تعيين مدت دوري سربازان مسلمان از خانواده‌هايشان
شبي عمر رضي الله عنه  در حال گشت زني صداي زني را شنيد که چنين مي سرود:
تطاول هذا الليل تسري کواکبه           و أرقني ان لا ضجيع ألاعبه
الاعبه طورا و طورا کانما                             بدا قمرا في ظلمه الليل حاجبه
يسربه من کان يلهو بقربه                         لطيف الحشا لا تجتويه أقاربه
فوالله لولا الله لا شي غيره                       لحرک من هذا السرير جوانبه
و لکنني اخشي رقيبا موکلا              بأنفسنا لا يفتر الدهر کاتبه[69]
عمر رضي الله عنه  در دل گفت: خدا بر تو رحم نمايد. سپس براي او لباس و مخارج فرستاد و در نامه‌اي به شوهرش نوشت که به مدينه بازگردد.[70]
و در روايتي آمده است که فورا نزد دخترش، حفصه رفت و از او پرسيد: زن تا چه زماني مي‌تواند دوري شوهرش را تحمل نمايد؟ حفصه گفت: بيشتر از چهار ماه قابل تحمل نيست. آن‌گاه عمر رضي الله عنه  به فرماندهان خود در نواحي مختلف نوشت که سربازان متأهل را بيش از چهارماه نگه نداريد. و هيچ کس با اين قانون عمر رضي الله عنه  مخالفت نکرد[71].
و براي کساني که بيش از چهارماه مي‌ماندند نيز قانوني بدين شرح تصويب کرد که هر چه زودتر نزد خانواده‌هاي خود برگردند و يا نفقه کافي براي آن‌ها بفرستند و يا آن‌ها را طلاق بدهند و در صورت طلاق، نفقه‌ي مدتي را که حضور نداشته‌اند نيز از آن‌ها مي‌گرفت.[72]
 
ـ حفظ آبروي مجاهدين
عمر رضي الله عنه  شبي در اثناء گشت زني، صداي زني را شنيد که در اشعارش از شراب و از مردي به نام نصر بن حجاج ياد مي‌کرد. شوهر اين زن براي جهاد رفته بود. عمر رضي الله عنه  فرداي روز بعد سراغ نصر بن حجاج را گرفت و او را مرد جوان و خوش قيافه‌اي يافت. عمر رضي الله عنه  به آن جوان دستور داد تا موهاي سرش را بتراشد و عمامه بر سر ببندد، ولي با اين کار او زيباتر شد. ناچار عمر رضي الله عنه  او را به شهر نظامي بصره فرستاد.[73]
اين برخورد عمر رضي الله عنه  با نصر بن حجاج بيانگر حکمت و بصيرتي است که عمر رضي الله عنه  از آن برخوردار بود. زيرا گذاشتن جوان خوش قيافه و بي کار در شهري که اکثر مردان آن در بيرون شهر و در جهاد به سر مي‌برند، خطر آفرين به نظر مي‌رسيد، بنابراين عمر چاره‌اي انديشيد تا ضمن حفاظت از آبرو و حيثيت مجاهدين راه خدا، مرد جوان نيز در شهر نظامي بصره سرگرم آموزشهاي جنگي و نظامي‌شده و به درد اسلام و مسلمانان بخورد.
آن زن نيز وقتي متوجه شد که عمر رضي الله عنه  صداي او را شنيده و نصر بن حجاج را تبعيد نموده است، اشعاري سرود و نزد عمر رضي الله عنه  فرستاد و وانمود کرد که هدفش از شراب نوشي، نوشيدن شراب اصلي نبوده، بلکه اين يک تمثيل بوده است. و پس از مدتي آن مرد نيز از بصره نامه‌اي به اميرالمومنين فرستاد و در آن اشعاري نوشت که حاکي از برائت او بودند و از عمر رضي الله عنه  خواسته بود که به وي اجازه بازگشت به مدينه بدهد. اما عمر اجازه نداد و گفت: تا وقتي من خليفه هستم به او اجازه بازگشت نمي‌دهم. چنان که حجاج بن نصر تا آخر خلافت عمر رضي الله عنه  در بصره ماند و بعد از وفات ايشان به مدينه بازگشت.[74]
همچنين باري عمر رضي الله عنه  در گشتهاي شبانه صداي چند زن را شنيد که از زيبايي مردي سخن مي‌گفتند. اسم آن مرد ابوذؤيب بود. فرداي آن روز عمر رضي الله عنه  سراغ آن مرد را گرفت و متوجه شد که او واقعا جوان زيبايي است. عمر رضي الله عنه  فرمود: تو واقعا براي آن‌ها ذئب (گرگ) هستي. و به او نيز دستور داد تا مدينه را ترک نمايد. مرد جوان که از طايفه بني سليم و خويشاوندان نصر بن حجاج بود گفت: به من اجازه بده تا به پسر عمويم (نصر بن حجاج) ملحق شوم. عمر رضي الله عنه  پذيرفت و او را نيز به بصره فرستاد.[75]
اين نوع عملکرد عمر رضي الله عنه  چيزي بود که با واقع امر و شخصيت قوي، حساس و فراگير عمربن خطاب سازگاري داشت. چرا که بيشتر دوران خلافت عمر رضي الله عنه  در سازماندهي نظامي و اعزام نيروها براي جهاد در راه خدا سپري شد. بنابراين طبيعي است که عمر رضي الله عنه  در چنين دوراني به جوانان زيبايي همچون نصر بن حجاج و پسر عمويش اجازه نخواهد داد که در سايه‌ي خنک خانه‌هاي مدينه بنشينند و با زنان مجالست نمايند و شعر بسرايند[76].
 
ـ آيا روز قيامت بار مردم را به دوشت خواهي گذاشت
اسلم (غلام آزاد شده عمر) مي‌گويد: شبي همراه عمر از شهر بيرون شدم. وقتي به منطقه صرار (واقع در سه مايلي مدينه) رسيديم، متوجه آتشي شديم. عمر رضي الله عنه  گفت: شايد مسافراني هستند که به خاطر تاريکي شب و سردي آتش افروخته‌اند. سپس به سوي آن‌ها راه افتاديم وقتي به آن‌ها نزديک شديم، ديديم زني در آن جا نشسته و کودکانش گريه مي‌کنند و روي آتش ديگي گذاشته است. عمر سلام کرد و گفت: اجازه مي‌دهيد نزديکتر بياييم. زن گفت: اگر نيت خير داريد بياييد و اگر نه برگرديد. آن‌گاه نزديک رفتيم و عمر پرسيد که اينجا چه خبر است؟ زن گفت: شب فرا رسيد و بچه‌هايم گرسنه‌اند. عمر رضي الله عنه  گفت: داخل ديگ چه داريد؟ زن گفت: در آن آب گذاشته‌ام تا فرزندانم را ساکت کنم و افزود که خدا حق ما را از عمر رضي الله عنه  باز ستاند. عمر گفت: خدا بر تو رحم نمايد، ايشان از کجا بداند که تو گرسنه‌اي؟ زن گفت: او ولي امر ما است، نبايد از احوال ما باخبر باشد. راوي مي‌گويد: عمر رضي الله عنه  رو به من کرد و گفت: برگرديم. و با شتاب خود را به انبار آرد رسانيد و مقداري آرد و روغن برداشت و به من گفت: آن‌ها را بر پشتم بگذار. گفتم: شما آن‌ها را بر پشت من بگذاريد. گفت: واي بر تو آيا روز قيامت هم بار مرا حمل خواهي کرد. آن‌گاه من آن‌ها را بر پشتش گذاشتم و به راه افتاديم. وقتي آن‌جا رسيديم به همکاري آن زن آردها را خيس کرد و چانه درست نمود و آتش را برافروخت. به ياد مي‌آورم که وقتي در آتش مي‌دميد، دود از خلال محاسنش بيرون مي‌شد. وقتي نآن‌ها آماده شد، آن‌ها را بين کودکان تقسيم نمود و برخاست و به راه افتاد. زن از او تشکر کرد و گفت: تو شايسته‌ي خلافت بودي نه عمر. وقتي اندکي از آن‌ها فاصله گرفتيم، در گوشه‌اي نشست و به تماشاي آن‌ها پرداخت. آن‌گاه برخاست و به راه خود ادامه داد. گفتم: چرا اينجا منتظر ماندي؟ گفت: قبلا آن‌ها را در حال بيداري و گريه ديدم اکنون دوست داشتم آن‌ها را با شکم سير و در حال استراحت ببينم.[77]
حافظ ابراهيم اين ماجرا را در قالب شعر اين گونه به تصوير کشيده است:
و من رآه امام القدر منبطحا                والنار تاخذ منه و هو يذکيها
و قد تخلل في اثناء لحيته                       منها الدخان وفوه غاب في فيها
و رأي هناک اميرالمومنين علي                      حال تروع لعمرالله راييها
يستقبل النار خوف النار في غده                 والعين من خشية سالت مآقيها[78]
 
ـ داستان باديه نشيني که زنش در حال زايمان بود
همچنين عمر رضي الله عنه  شبي در حال گشت زني در محله‌هاي مدينه نگاهش به خيمه‌اي افتاد که روز قبل آن‌را در آن‌جا نديده بود. نزديک رفت و ديد، مردي بيرون خيمه نشسته و از داخل خيمه صداي ناله و فرياد زني به گوش مي‌رسد. عمر سلام کرد و مشخصات آن مرد را جويا شد. گفت: اهل باديه هستم، به اينجا آمده‌ام تا از اميرالمومنين چيزي دريافت کنم. عمر رضي الله عنه  گفت: اين چه صدايي است که از داخل خيمه به گوش مي‌رسد؟ مرد گفت: صداي زني است که در حال زايمان است. پرسيد: آيا او تنها است؟ گفت: بلي تنها است. آن‌گاه عمر رضي الله عنه  فورا به منزل برگشت و به همسرش، ام کلثوم دختر علي گفت: آيا حاضري در کار خيري که خدا فراهم نموده است، شرکت نمايي؟ ام کلثوم گفت: چه کار خيري؟ عمر رضي الله عنه  گفت: زني از اهل باديه بدون داشتن دايه در حال زايمان است. ام کلثوم گفت: با رضايت شما حاضر به کمک هستم. آن‌گاه به او گفت: هر چه لازم است با خود بردار و خودش مقداري روغن و حبوبات در ديگي قرار داد و به راه افتاد. وقتي آن جا رسيدند به همسرش گفت: برو داخل خيمه و خودش بيرون خيمه در کنار آن مرد نشست و به او دستور داد تا آتش را روشن نمايد. و بعد از اين که آتش روشن شد، ديگ را روي آن گذاشت. پس از لحظاتي نوزاد به دنيا آمد. ام کلثوم گفت: اي اميرالمومنين رفيقت را به پسر بچه‌اي که خدا به او داده است، مژده بده.
وقتي آن مرد کلمه‌ي اميرالمومنين را شنيد، ترسيد و خود را عقب کشيد. عمر رضي الله عنه  به او گفت: نترس و سرجايت بنشين و ديگ را از روي آتش برداشت و به همسرش داد و گفت: به آن زن غذا بده. وقتي آن زن سير شد، باقيمانده‌ي غذا را به مرد داد و گفت: واي برتو! غذا بخور که تمام شب را گرسنه و بيدار بوده‌اي. آن‌گاه به همسرش گفت: بيا برويم و به آن مرد گفت: فردا نزد ما بيا تا به تو چيزي بدهيم. روز بعد وقتي آن مرد به محضر اميرالمومنين رسيد به او عطايايي داد و براي نوزادش حقوقي تعيين کرد.[79]
 
ـ داستان مادري که به دخترش مي‌گويد در شير، آب اضافه کن
اسلم مي‌گويد: شبي همراه اميرالمومنين در کوچه پس کوچه‌هاي شهر مدينه مشغول گشت و گذار بوديم که زمزمه‌اي شنيديم. نزديک رفتيم، متوجه شديم که مادري به دخترش مي‌گويد: در شير، آب اضافه کن. دختر گفت: مگر نشنيده‌اي که امير المومنين از اين کار بازداشته است؟ مادر گفت: اميرالمومنين اينجا نيست تا ببنيد که ما چه کار مي‌کنيم. دختر گفت: به خدا سوگند! من دوست ندارم که در حضور ايشان از وي حرف شنوي داشته باشم و در غيابش با او مخالفت کنم. عمر رضي الله عنه  که گفتگوي آن دو را مي‌شنيد به اسلم گفت: اين خانه را نشاني کن. صبح روز بعد به اسلم گفت: برو و در مورد آن‌ها تحقيق کن. اسلم پس از تحقيق برگشت و گفت: او زن بيوه‌اي است که فقط همين دختر را دارد و سرپرست ديگري ندارند. آن‌گاه عمر رضي الله عنه ، پسران خود را خواست و به آن‌ها گفت: کدام يک از شما تمايل به ازدواج داريد و افزود که اگر من توانايي ازدواج داشتم کسي ديگري را در ازدواج با چنين دختري شايسته‌اي بر خود ترجيح نمي‌دادم. عبدالله و عبدالرحمان گفتند: ما زن داريم. عاصم که هنوز ازدواج نکرده بود، گفت: پدرم! او را به ازدواج من در بياور. خلاصه اين که عمر رضي الله عنه  آن دختر را به ازدواج پسرش در آورد و عاصم از وي صاحب دختري شد که بعدها از دختر آن دختر، عمربن عبدالعزيز به دنيا آمد.[80]
و برخي گفته‌اند: دختر عاصم، عمربن عبدالعزيز را به دنيا آورد.[81]
آري عمرفاروق بدين صورت مواظب رعيت خود بود و شبها به جستجوي احوال آنان مي‌پرداخت و اين مسأله فقط به پايتخت اسلام يعني مدينه‌ي منوره اختصاص نداشت، بلکه همه شهرهاي اسلامي را در بر مي‌گرفت چنان که در صفحات آينده به اين موضوع خواهيم پرداخت.
 
5ـ رأفت و مهرباني در حق چهارپايان
رأفت و مهرباني عمرفاروق نسبت به حيوانات از ايمان عميق ايشان سرچشمه مي‌گرفت که در وجود انسان رحمت، رأفت و احسان را مي‌آفريند. قلب ايشان با ذکر خدا رئوف شده بود، بنابراين نسبت به خلق خدا مهربان بود، و در روشني آموزه‌هاي اسلام دريافته بود که خدمت به هر موجود زنده‌اي باعث اجر و پاداش است و شرعا جايز نيست که از هيچ حيواني اضافه بر تحمل و توانش کار گرفت و به آن بي رحمي‌کرد[82]. تا جايي که ايشان مي‌گفت: اگر حيواني در عراق بر اثرخرابي راه بميرد، عمر رضي الله عنه  روز قيامت مسئول مرگ آن خواهد بود. و اکنون به مواردي از رفتار او در اين مورد که در صفحات زرين تاريخ به يادگار مانده است اشاره مي‌کنيم:
 
ـ بار اضافي روي شتر
مسيب بن دارم مي‌گويد: عمربن خطاب را ديدم، مردي را به خاطر اين تنبيه مي‌کرد که روي شترش بار اضافي گذاشته بود.[83]
 
ـ نمي‌دانيد که حيوانات نيز بر شما حقوقي دارند؟
احنف بن قيس مي‌گويد: ما در حالي که به فتح بزرگي دست يافته بوديم نزد عمر رضي الله عنه  آمديم. ايشان از ما پرسيد: کجا فرود آمده‌ايد؟ گفتيم: در فلان مکان. او با من تا آن‌جا آمد و چون نگاهش به چارپايان افتاد، گفت: در مورد اين حيوانات از خدا نمي‌ترسيد؟ مگر نمي‌دانيد که آن‌ها نيز بر شما حقوقي دارند، چرا آن‌ها را آزاد نگذاشته‌ايد. تا از چراگاه‌هاي زمين، استفاده کنند.[84]
 
ـ مداواي شتران بيت المال
احنف بن قيس با هيئتي از مردم عراق در يکي از روزهاي گرم، نزد عمر رضي الله عنه  رسيد. او در حال روغن مالي شتران بيت المال بود. وقتي نگاهش به احنف افتاد گفت: اي احنف! لباسهايت را در بياور و اميرالمومنين را کمک کن. چرا که اين‌ها از آن ايتام، بيوه‌ها و مساکين هستند. فردي گفت: اي اميرالمومنين! خدا شما را بيامرزد چرا به برده‌اي از بردگان دستور نداديد اين کار را بکند؟ عمر رضي الله عنه  گفت: چه کسي از من و احنف برده‌تر است؟ و افزود که ولي امر مسلمين بايد در مقابل رعيت خود همانند برده در مقابل آقاي خود، انجام وظيفه نمايد.[85]
 
ـ حيواني به خاطر اشتهاي عمر تاخته شده
همچنين روزي عمر رضي الله عنه  اشتهاي خوردن ماهي تازه نمود. غلامش، يرفا سوار بر مرکب خويش، قصد نزديکترين بندر را جهت فراهم نمودن ماهي کرد. و سرانجام پس از دو شبانه روز (رفت و برگشت) ماهي مورد نظر را تهيه کرد و به مدينه آورد. و مشغول شستشو و عرق‌گيري مرکب خود شد. وقتي چشم عمر رضي الله عنه  به آن افتاد، گفت: حيواني به خاطر اشتهاي عمر تاخته شده و به زحمت انداخته شده است. به خدا سوگند که عمر، لب به اين غذا نخواهد زد. [86]
 
ـ مي‌ترسم که فرداي قيامت در مورد تو از من بازخواست به عمل آيد
همچنين باري چشمش به شتري افتاد که خسته و رنجور به نظر مي‌رسيد، عمر نزديک رفت و دست بر کوهان او کشيد و گفت: مي‌ترسم که فرداي قيامت در مورد تو از من بازخواست به عمل آيد.[87]
اينها پاره‌اي از عملکرد عمر است که بيانگر ميزان رأفت و رحمت او نسبت به حيوانات مي‌باشد و اي کاش جوانان مسلمان همت به خرج داده، تاريخ و سرگذشت اين رادمرد اسلام را مي‌خواندند و اسلام را به خوبي مطالعه مي‌کردند تا متوجه مي‌شدند که هيچ قانون منصفانه و بشر دوستآن‌هاي نيست که براي جامعه مفيد باشد مگر اين که در اسلام داراي ريشه و سابقه است.
بنابراين نبايد مبهوت سازمآن‌ها و مؤسسات مختلف غربي بشويم که تحت عناويني از قبيل حمايت از حيوانات اهلي و وحشي و يا پرندگان و غيره گوش جهانيان را کر نموده‌اند. و بايد جوانان مسلمان بدانند که ما مسلمان‌ها در اين مورد و هر مورد انساني ديگري اساتيد آن‌ها هستيم.[88]
آري ناظر دانستن خدا در همه حال، راز هدايت و اوج نيکي و مغز عبادت است. و از اين رهگذر بود که عمراز ديدن شتر خسته و رنجور، مي‌ترسيد که فرداي قيامت در مورد او بازخواست شود. اين است حقيقت اسلام و خوف و خشيتي که قلب را فرا مي‌گيرد. و هيچ حاکمي بدون اين ترس و خشيت راه نجات را نخواهد پيمود، چرا که خداوند او را بر بندگان خود حاکم قرار داده است.[89]
 
6ـ زمين لرزه در زمان عمرفاروق
در زمان عمربن خطاب، زمين لرزه‌اي رخ داد. عمر رضي الله عنه  به مردم گفت: اين زمين لرزه به خاطر معصيتهايي است که شما مرتکب مي‌شويد، به خدا سوگند که اگر يکبار ديگر رخ دهد شما را از اين شهر اخراج خواهم نمود و مردم را به کنترل اعمالشان و توبه وادار نمود.[90]


[1] احکام القرآن (3/246)
[2] الحسبة في العصر الراشدي ، د. فضل الهي ص 15
[3] الحسبه في الاسلام. ص 6 ؛ السلطة التنفيذية (1/309)
[4] البدايه والنهايه (7/102)
[5] فن الحکم ، ص 347
[6] بخاري ش 1597
[7] اصحاب الرسول (1/161).
[8] فتح الباري (3/590)
[9] من اخلاق النصر في جيل الصحابة ص 23
[10] التاريخ الاسلامي 19/260 ، طبقات ابن سعد (2/100)
[11] همان 20/ 260
[12] الفتاوي (15/90)
[13] الفتاوي (10/235)
[14] البدايه والنهايه (7/82)
[15] اصحاب الرسول. 1/164 سند آن صحيح است.
[16] مناقب عمر: ابن جوزي ص 23
[17] محض الصواب. 2/532
[18] همان .
[19] فقه‌ التمکين في القرآن الکريم: صلابي ص 181
[20] الفتاوي (10/249) و الموطا با شرح اوجز المسالک (1/154)
[21] حليه ا لاولياء (1/52)
[22] الفتاوي (10/374)
[23] الفتاوي (8/374)
[24] الفتاوي (21/91)
[25] تاريخ الاسلامي: حميدي.(19/42) به‌ نقل از تاريخ دمشق
[26] الفتح (2/415) والخلافه الراشده : يحيي يحيي، ص 294
[27] الفتح (1/668)
[28] البخاري ش865، احمد ش 4522 .
[29] التاريخ الاسلامي (19، 20/ 40)
[30] محض الصواب 2/635
[31] الفاروق عمر: شرقاوي ص 214
[32] مسلم ش747
[33] الشيخان به‌ روايت بلاذري، ص 225
[34] الفتاوي (14/275)
[35] الفتاوي (10/51)
[36] بخاري ش2010
[37] بخاري ش2009
[38] بخاري ش2012
[39] الفتاوي (31/23)
[40] فرائد الکلام. ص 173
[41] فتاوي (31/14)
[42] الموطاء. (1/303)
[43] الفتح (4/261)
[44] محض الصواب (2/637)
[45] تفسير قرطبي (16/336)
[46] الزهد :وکيع. (2/517)
[47] السلطة التنفيذية (1/408).
[48] الرقابة المالية في الاسلام د. عوف الکفراوي ص 66
[49] الطبقات الکبري (3/330)
[50] تاريخ الاسلام، عهد الراشدين. ص 268
[51] مسلم ش 1586
[52] الحسبه في الاسلام (ابن تيميه)ص 60 ، الحسبة ، د فضل الهي ص 24
[53] موسوعه فقه عمر: قلجعي ص 28
[54] موسوعه فقه عمر. ص 29
[55] موسوعه فقه عمر. ص 177 ، تاريخ المدينة المنوره‌ 2/749
[56] نظام الحکومه الاسلاميه: کتاني (2/17)
[57] منبع سابق.
[58] شهيد المحراب ص 210
[59] نظام الحکومة النبوية (2/20)
[60] همان
[61] فرائد الکلام ص 129؛ تنبيه‌ الغافلين ، سمرقندي ص 211
[62] نظام الحکومة الاسلامية 2/20
[63] منبع سابق.
[64] نظام الحکومه الاسلاميه. (2/18)
[65] الدولة الاسلامية في عصر الخلفاء الراشدين ص 161
[66] عبقرية الاسلام في اصول الحکم ص 322
[67] فن الحکم ص 264
[68] البدايه والنهايه (7/140)
[69] محض الصواب (1/388)
[70] مناقب اميرالمومنين (ابن جوزي).
[71] مناقب امير المومنين ص 89. اوليات الفاروق.ص 289
[72] اوليات الفاروق.ص 289
[73] مناقب اميرالمومنين (ابن جوزي) ص 91
[74] مناقب اميرالمومنين.ص 92
[75] الشيخان به‌ روايت بلاذري. ص 211 ، 212
[76] اوليات الفاروق ص 83
[77] الکامل 2/214 و طبري 5/200
[78] العشره المبشره بالخجسته(عفيفي)
[79] البدايه والنهايه (7/140)
[80] مناقب اميرالمومنين (ابن جوزي) ص 89
[81] محض الصواب (1/391)
[82] شهيد المحراب ص 226
[83] محض الصواب. 2/ 469
[84] نظام الحکم في الشريعة و التاريخ 2/605
[85] اخبار عمر. ص 343
[86] الرياض النضره. ص 408
[87] الطبقات (3/215)
[88] شهيد المحراب. ص 228
[89] همان : 229
[90] فرائد الکلام: ص 140 به نقل از : داء و دواء (ابن قيم) ص 53


از کتاب: ترجمه سيره عمربن خطاب رضي الله عنه، تأليف : دکتر علي محمد محمد صلابي



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

علي رضی الله عنه  مي‌گويد: با پيامبر صلی الله علیه و سلم  در مكّه بوديم، وقتی در‌ يكي از بخشهاي بيرون مكّه رفتيم، با هيچ كوه و درختي برخورد نمی‌كرد، مگر اينكه می‌گفتند: «السلام عليك‌ يا رسول‎الله ، سلام بر تو اي رسول خدا». (سنن ترمذي كتاب: المناقب 5/93، المستدرك 2/620- صحيح الاسناد.)


تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 7030
دیروز : 3293
بازدید کل: 8242375

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010