Untitled Document
 
 
 
  2024 Sep 16

----

12/03/1446

----

26 شهريور 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

پيامبر صلى الله عليه و سلم فرمودند: "انما الاعمال بالخواتيم" (روايت بخارى : 6233)، يعنى: "بدرستيكه اعتبار اعمال به خاتمه آنهاست".

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاریخ اسلام>اشخاص>عمر بن خطاب رضی الله عنه > عمر رضی الله عنه و رعایت حال زنان جامعه

شماره مقاله : 2701              تعداد مشاهده : 355             تاریخ افزودن مقاله : 25/5/1389

عمر رضی الله عنه  و رعایت حال زنان جامعه

عمر رضی الله عنه  با اهتمام ویژه‌ای رعایت حال زنان مسلمان را می‌کرد و حقوق آن‌ها را پرداخت  می‌نمود و از ظلم بر آنان جلوگیری می‌کرد. و به امور زنانی که شوهرانشان را برای جهاد اعزام نموده بود، رسیدگی می‌کرد و زنان بیوه را سرپرستی می‌نمود تا جایی که فرمود: به خدا سوگند! اگر زنده بمانم کاری می‌کنم که زنان بیوه اهل عراق بعد از من، به کسی نیاز نداشته باشند.[1] و اینک به بخشی از خدمات وی در این زمینه اشاره می‌کنیم که در صفحات تاریخ می‌درخشد:
 
ـ مادرت به عزایت بنشیند، آیا عمر رضی الله عنه  را تعقیب می‌کنی؟
باری عمر رضی الله عنه  در تاریکی شب از خانه بیرون شد. طلحه بن عبیدالله از سر کنجکاوی او را تعقیب نمود و دید که وارد خانه‌ایی شد. سپس از آن‌جا بیرون شد و وارد خانه دیگری شد. صبح روز بعد طلحه به یکی از آن خانه‌ها رفت، دید که پیرزنی نابینا در آن‌جا نشسته است. از او پرسید: این مرد چرا به خانه‌ی تو می‌آید؟ پیرزن گفت: او مدتها است نزد من می‌آید و نیازهایم را برطرف نموده و خانه‌ایم را تمیز می‌کند. طلحه در حالي برگشت که خود را سرزنش می‌نمود و می‌گفت: مادرت به عزایت بنشیند آیا عمر رضی الله عنه  را تعقیب می‌کنی؟[2]
آری کمک به مستمندان جامعه یکی از عوامل نصرت خدا و از اعمالی است که انسان را به خدا نزدیک می‌کند. بنابراین می‌طلبد که رهبران حرکتهای اسلامی و حکام مسلمان و ائمه‌ی مساجد و جوانان مسلمان به این قضیه اهمیت بدهند و آن‌را در جوامع خود احیا نمایند.
 
ـ زنی که از فراز هفت آسمان، خدا به شکایت او پاسخ داد
عمر رضی الله عنه  به اتفاق جارود عبدی از مسجد بیرون شد. در مسیر راه با زنی برخورد نمود. آن زن به عمر رضی الله عنه  سلام کرد و گفت: ای عمر! من آن روز را به خاطر دارم که تو را «عمیر» (تصغیر عمر) صدا می‌کردند و در بازار عکاظ بچه‌ها را می‌زدی. سپس به یاد دارم که تو را عمر صدا می‌کردند و اکنون نیز شاهد هستم که تو را امیرالمؤمنین صدا می‌کنند. پس از خدا در مورد رعیت خود بترس و بدان که هر کس از عذابهای الهی بترسد، دور را نزدیک می‌بیند و هر کس از مرگ بترسد فرصتها را غنیمت خواهد شمرد. جارود گفت: اي زن! بس کن، سخنانت در حضور امیرالمؤمنین به‌ درازا کشید. عمر رضی الله عنه  گفت: بگذار تا بگوید. مگر او را نمی‌شناسی؟ او خوله بنت ثعلبه است که خدا از فراز هفت آسمان، به شکایت او پاسخ داد. پس عمر رضی الله عنه  چرا به سخنان او گوش فرا ندهد.[3]
و در روایتی آمده است که گفت: به خدا سوگند اگر او تا فرا رسیدن شب سخن می‌گفت، من به سخنانش گوش فرا می‌دادم و فقط برای نماز می‌رفتم و دوباره نزد او بر می‌گشتم.[4]
و در روایتی آمده است که گفت: او خوله است کسی که خدا در مورد او این آیه را نازل کرد:
{ قَدْ سَمعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجَادِلُكَ فِي زَوْجِهَا وَتَشْتَكِي إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ يَسْمعُ تَحَاوُرَكُما إِنَّ اللَّهَ سَميعٌ بَصِيرٌ (١)}المجادلة: ١
« خداوند گفتار آن زني را مي‌پذيرد كه درباره شوهرش با تو بحث و مجادله مي‌كند و به خدا شكايت مي‌برد. خدا قطعاً گفتگوي شما دو نفر را مي‌شنود، چرا كه خدا شنوا و بينا است».‏
 
ـ آفرین به خویشاوند نزدیک
زید بن اسلم از پدرش نقل می‌کند که روزی با عمربن خطاب در بازار قدم می‌زد که ناگهان زنی جوان خود را به عمر رسانید و گفت: ای امیرالمؤمنین! شوهرم وفات نموده و فرزندان کوچکی بعد از خود گذاشته است که چیزی در بساط ندارم به آن‌ها بدهم و می‌ترسم از گرسنگی تلف شوند. و افزود که من دختر خفاف بن ایما غفاری پیش امام و خطیب بنی غفار هستم. پدرم از کسانی است که در رکاب رسول خدا در حدیبیه بوده است. عمر رضی الله عنه  گفت: آفرین به خویشاوند نزدیک. آن‌گاه برگشت و یک شتر فربه با دو کیسه بزرگ مواد غذایی و مقداری پوشاک برداشت و آمد و افسار شتر را به دست آن زن داد و گفت: این‌ها را بردار و برو تا وقتی که خدا برای شما دروازه‌ی خیری بگشاید، کفاف خواهند کرد. مردی گفت: ای امیرالمؤمنین! به او زیاد دادی. عمر رضی الله عنه  گفت: مادرت به عزایت بنشیند به خدا سوگند پدر و برادر او را دیدم که در محاصره‌ی قلعه‌ای از قلعه‌های دشمن با ما مشارکت داشتند و سرانجام آن‌را فتح کردیم و مال غنیمت را از آن‌جا به دست آوردیم.[5]
این روایت بیانگر وفای فاروق نسبت به کسانی است که سابقه‌ی خدمت در دین اسلام دارند. و جا دارد که ما نیز درس وفاداری را از این بزرگواران بیاموزیم به ویژه در زمانی که ذره‌ای از وفاداری در میان بیشتر مردم نمانده است.[6]
 
ـ خواستگاری از ام کلثوم دختر ابوبکر
عمربن خطاب  رضی الله عنه  کسی را نزد عائشه فرستاد و از خواهر کوچکترش که ام کلثوم نام داشت خواستگاری نمود. عائشه با ام کلثوم در این باره سخن گفت اما وی نپذیرفت. عائشه گفت: آیا پیام امیرالمؤمنین را رد می‌نمایی؟ خواهرش گفت: او زندگی سختی می‌گذراند و بر زنان سخت گیر است. عائشه کسی را نزد عمرو بن عاص فرستاد و او را در جریان مسأله گذاشت. عمرو گفت: من در این باره با عمر سخن می‌گویم. عمرو نزد عمر رضی الله عنه  رفت و گفت: به من خبری رسیده است که خدا نکند راست باشد. عمر رضی الله عنه  گفت: چه خبری؟ عمرو گفت: شنیده‌ام که شما از ام کلثوم دختر ابوبکر خواستگاری کرده‌اید؟ عمر گفت: مگر چه شده است؟ آیا کسی دیگر را بر من ترجیح می‌دهد یا من کسی دیگر را بر او ترجیح دهم؟ عمرو گفت: هیچ یک از این دو مسأله اتفاق نیفتاده است، اما به نظر من دختر جوانی که در دامان عائشه با ناز و نعمت بزرگ شده است، برای شما مناسب نیست. و شما هم دارای اخلاق خشنی هستید. اگر در موردی از شما حرف شنوی نکند و او را تنبیه کنید، آن‌گاه دختر ابوبکر را به ناحق تنبیه کرده‌ای. عمر رضی الله عنه  گفت: من نزد عائشه پیام فرستاده‌ام. عمرو گفت: جواب عائشه با من است.[7] و در روایتی آمده است که عمر رضی الله عنه  از رفتار عمرو، اصل ماجرا را فهمید. بنابراین به او گفت: آیا عائشه به تو چنین گفته است؟ عمرو گفت: بلی. آن‌گاه عمر رضی الله عنه  از او صرف نظر کرد و سرانجام طلحه بن عبیدالله با ام کلثوم بنت ابی بکر ازدواج نمود.[8]
با این که معمولا دختران جوان دوست دارند که با مردان بزرگ ازدواج نمایند، اما در اینجا ام کلثوم با آزادی کامل و بدون ترس و وحشت از ازدواج با خلیفه وقت مسلمانان ابا می‌ورزد و خلیفه نیز بدون این که عصبانی شود یا او را تهدید نماید، پیشنهاد خود را پس می‌گیرد، چرا که او می‌داند در اسلام زن آزاد است و نباید در امر ازدواج مجبور گردد با کسی ازدواج نماید که خودش تمایل ندارد.
همچنین به توان فوق العاده‌ی تبلیغاتی و سیاسی عمرو بن عاص پی می‌بریم که بدون این که هیچ یک از طرفین متوجه موضع‌گیری طرف مقابل باشد و احساس نگرانی کند، مسأله را خنثی نمود. اما فراست و فرزانگی عمربن خطاب به قدری بود که متوجه اصل قضیه گردید و از عمرو پرسید: آیا عائشه به تو چنین دستور داده است؟ عمر رضی الله عنه  نه تنها اعتراض نکرد، بلکه او همواره مدافع حقوق دختران و زنان جوان بود و به اولیای آن‌ها می‌گفت: دخترانتان را مجبور به ازدواج با افرادی نکنید که خودشان تمایل ندارند. زیرا آن‌ها نیز مانند شما می‌دانند که دوست داشتن یعنی چه؟[9]
 
ـ مردی در وسط بازار با زنی گفتگو می‌کند
روزی عمربن خطاب رضی الله عنه  متوجه مردی شد که در وسط بازار با زنی گفتگو می‌کرد. عمر رضی الله عنه  ضربه‌ای با شلاقش به آن مرد زد. مرد که متوجه قصد عمر شده بود گفت: ای امیرالمؤمنین! او همسر من است. عمر رضی الله عنه  گفت: چرا با همسرت در وسط راه سرگوشی صحبت می‌کنی و مسلمانان را به بدگمانی وادار می‌سازی؟ مرد گفت: ما تازه وارد شهر شده‌ایم و با هم مشورت می‌کنیم که کجا برویم. آن‌گاه عمر رضی الله عنه  شلاق را به دست او داد و گفت: از من انتقام بگیر. مرد گفت: من تو را بخشیدم. عمر رضی الله عنه  تا سه بار از او خواست که انتقام بگیرد. اما او نپذیرفت و هر سه بار گفت: تو را به خاطر خدا بخشیدم. عمر گفت: خدا پاداش تو را دهد.[10]
 
ـ زنی نزد عمر رضی الله عنه  از شوهرش شکایت می‌کند
زنی نزد عمر رضی الله عنه  آمد و گفت: ای امیرالمومنین! کار شوهرم به جایی رسیده که شرش از خیرش بیشتر شده است. عمر رضی الله عنه  گفت: شوهرت کیست؟ زن گفت: ابوسلمه. عمر شوهر او را شناخت چرا که از اصحاب پیامبر بود. عمر رضی الله عنه  گفت: ما از او جز نیکی چیزی ندیده‌ایم. سپس خطاب به اطرافیان خود گفت: نظر شما چیست؟ آن‌ها گفتند: ما نیز غیر از این را از او سراغ نداریم. آن‌گاه عمر رضی الله عنه  به آن زن گفت: پشت سر من بنشین و کسی را دنبال ابوسلمه فرستاد. وقتی ابوسلمه َآمد، عمر رضی الله عنه  گفت: این زن را می‌شناسی؟ مرد گفت: او کیست؟ عمر رضی الله عنه  گفت: همسر تو است. مرد گفت: چرا آمده است؟ عمر رضی الله عنه  گفت: او می‌گوید شرت زیاد و خیرت کم شده است. مرد گفت: چه‌ سخن بدی را گفته‌ است. به خدا سوگند! او بیشتر از زنان دیگر لباس و آسایش دارد، اما شوهرش پیر شده و توانایی همبستری را ندارد. عمر رضی الله عنه  رو به زن کرد و گفت: راست می‌گوید؟ زن سخنان شوهرش را تأیید کرد.
عمر رضی الله عنه  تازیآن‌هاش را برداشت و شروع به زدن آن زن کرد و می‌گفت: ای کسی که‌ با خود دشمنی می‌کنی! در حالی که‌ جوانی او را تباه ساخته‌ای و مال او را صرف نموده‌ای، باز می‌خواهی راجع به‌ او چیزهایی را نسبت دهی که‌ واقعیت ندارند. زن سر و صدا راه انداخت و گفت: این بار مرا ببخش دوباره از دست او شکایت نمی‌کنم. عمر رضی الله عنه  دستور داد سه قواره لباس بیاورند و آن‌ها رابه آن زن داد و گفت: از خدا بترس و احترام این پیرمرد را به جای آور و او را خدمت کن. و به پیرمرد گفت: او را به خاطر این که اینجا آمده و از تو شکایت کرده است، سرزنش مکن. راوی می‌گوید: گویا دارم آن صحنه را اکنون می‌بینم که آن زن لباس‌ها را زیر بغل گرفته و به سوی منزل خود می‌رود.
سپس عمربن خطاب گفت: از رسول خدا شنیدم که فرمود:
(خیر امتی القرن الذی انا فیه‌، ثم الذین یلونه‌، ثم الذین یلونه‌، ثم یجیئ قوم تسبق شهادتهم ایمانهم، یشهدون قبل ان یستشهد، لهم فی اسواقهم لغط) [11].
«بهترین مردم، مردم قرنی هستند که من در آن بسر می‌برم سپس مردم دو قرن بعدی و بعد از آن‌ها قومی می‌آید که قبل از این که از آن‌ها گواهی و سوگند خواسته شود، گواهی می‌دهند و سوگند می‌خورند و در بازارها سر و صدا راه می‌اندازند».
همچنین باری مردی می‌خواست زنش را طلاق بدهد. عمر رضی الله عنه  به آن مرد گفت: چرا او را طلاق می‌دهی؟ مرد گفت: دوستش ندارم. عمر رضی الله عنه  گفت: مگر همه‌ی خانواده‌ها فقط بر اساس محبت پایدار مانده‌اند؟ پس مدارا و چشم پوشی کجا شد؟[12]
 
ـ حقوق فرزندان خنساء
پس از این که چهار فرزند خنساء در جنگ قادسیه شهید شدند، عمر رضی الله عنه  دستور داد برای خنساء در مقابل چهار فرزند شهیدش حقوقی تعیین کنند چنان که تا زنده بود به او در مقابل هر فرزندش 200 درهم پرداخت می‌شد.[13]
 
ـ هند دختر عتبه از بیت المال قرض می‌گیرد و تجارت می‌کند
او قبل از ابوسفیان با حفص بن مغیره (عموی خالد بن ولید) ازدواج کرده بود. هند یکی از زنان زیبا و نامدار قریش به حساب می‌رفت. ابوسفیان در اواخر زندگی او را طلاق داد. بنابراین هند از بیت المال چهار هزار درهم قرض گرفت و به دیار کلب رفت و به تجارت روی آورد و بعد از آن نزد فرزندش (معاویه) که امیر شام بود، رفت و گفت: فرزندم! عمر رضی الله عنه  مرد خوبی است و برای خدا کار می‌کند.[14]
 زنان در دوران خلافت راشده از جایگاه رفیعی بهره‌مند بودند که اسلام به آنان بخشیده بود. و در میادین مخلتف فکری، ادبی و تجاری مشارکت می‌کردند. مثلا زنانی مانند عائشه، ام سلمه، حبیبه، اروی بنت کریز و اسماء بنت سلمه در فقه، حدیث، ادب و فتوا آوازه‌ی بلندی داشتند و خنساء و هند بنت عتبه[15] جزو شاعران برجسته بودند و امیرالمومنین عمر رضی الله عنه ، به جایگاه زنان ارج می‌نهاد و می‌دانست که آن‌ها نیز مانند مردان، اهل احساس و شعور و اندیشه می‌باشند. از این جهت با آن‌ها مشورت می‌کرد و گاهی به مشورت آن‌ها عمل می‌نمود و رأی شفاء بنت عبدالله عدویه را ترجیح می‌داد. آیا این جایگاه کوچکی است برای زن که امیر مسلمانان و خلیفه‌ی وقت، از او در امور مملکت نظر خواهی کند و گاهی به مشورت او عمل نماید؟[16]
آری! خلیفه خود را پدر همه می‌دانست و نزد آن دسته از زنان می‌رفت که شوهرانشان در راه خدا رفته بودند و به آن‌ها می‌گفت: آیا نیاز به چیزی دارید؟ و اگر می‌خواهید چیزی از بازار خرید کنید، کسی را بفرستید تا من برای شما خرید بکنم، چون می‌ترسم فریبتان دهند. و اگر نامه‌ای از پشت جبهه‌ها برای خانواده کسی می‌َآمد، خود شخصا آن نامه را نزد آنان می‌برد و اگر خواندن بلد نبودند، برای آن‌ها می‌خواند و از قول آنان جواب نامه را می‌نوشت و به جبهه می‌فرستاد و همواره به آن‌ها می‌گفت: نگران نباشید، شوهرانتان در راه خدا هستند و شما نیز در شهر رسول خدا به سر می‌برید.[17]


[1] صحیح التوثیق فی سیره و حیاه الفاروق عمربن الخطاب. ص 373
[2] اخبار عمرص 344، محض الصواب (1/356) روایتی معضل است.
[3] محض الصواب. 3/777
[4] الدارمی، الرد علی الجهمیه. ص 45
[5] بخاری ش4161
[6] اصحاب الرسول: محمود المصری (1/177).
[7] الفاروق عمر: شرقاوی ص 210
[8] شهید المحراب. ص 204
[9] عیون الاخبار (4/11) و فرائد الکلام. ص 141
[10] اخبار عمرص 190 به نقل از ریاض النضره.
[11] مجمع الزوائد (10/91)
[12] البیان و التبیین : 2/101) ؛ فرائد الکلام ص 113
[13] الاداره العسکریه فی الدوله الاسلامیه (سلیمان آل کمال) 2/764
[14] تاریخ الاسلام: عهد الراشدین. ص 298،299
[15] تطور التاریخ العرب السیاسی و الحضاری ، د فاطمه‌ شامی ص 175
[16] شهید المحراب.ص 205
[17] اخبار عمر. ص 339 ؛ سراج الملوک و 109


از کتاب: ترجمه سیره عمربن خطاب رضی الله عنه، تألیف : دکتر علی محمد محمد صلابی



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

ابن حجر مي‌گويد: (رؤيا يک صورت لطيف و معنوي است که خداوند مي‌آفريند و دروغگو صورتي را بر تصاوير خوابش مي‌افزايد که حقيقت ندارد و خدا آنرا نيافريده است، پس اين نوعي دروغ بر جنس نبوّت است، و در روز قيامت بر او تکليف مي‌شود که دو دانه جو را با هم گره بزند، و به کسي که در دنياي واقعي صورتي را کشيده تکليف مي‌شود که آنرا زنده کند؛ چون با قدرت خدا در آفرينش ستيز کرده است) (فتح الباري : 12/447).

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 12208
دیروز : 3293
بازدید کل: 8247553

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010