Untitled Document
 
 
 
  2024 Sep 16

----

12/03/1446

----

26 شهريور 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

أنس بن مالك رضی الله عنه از پيامبر صلى الله عليه وسلّم روايت مى كند كه فرمودند: ((ثَلاَثٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ وَجَدَ حَلاَوَةَ الإِيمَانِ أَنْ يَكُونَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِمَّا سِوَاهُمَا، وَأَنْ يُحِبَّ الْمَرْءَ لاَ يُحِبُّهُ إِلاَّ لِلَّهِ، وَأَنْ يَكْرَهَ أَنْ يَعُودَ فِي الْكُفْرِ كَمَا يَكْرَهُ أَنْ يُقْذَفَ فِي النَّارِ)). متفق عليه، البخاري في الإيمان رقم (16) و مسلم في الإيمان رقم (43).
كسي كه اين سه خصلت را داشته باشد، شيريني ايمان را مى چشد، يكي اينكه: خدا و رسولش را از همه بيشتر دوست داشته باشد، دوم اينكه: محبتش با هر كس، بخاطر خوشنودي خدا باشد. سوم اينكه: برگشتن به سوي كفر، برايش مانند رفتن در آتش، ناگوار باشد.

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

الهیات و ادیان>فرقه ها و مذاهب>علی بن ابی طالب رضی الله عنه > امام علي رضي الله عنه و يارانش

شماره مقاله : 2424              تعداد مشاهده : 331             تاریخ افزودن مقاله : 15/5/1389

امام علي -رضي الله عنه- و يارانش
اينک به بررسي سخنان او در مورد يارانش مي‌پردازيم که چگونه او خودش آنها را مذمّت مي‌نمايد. بسياري راضي نيستند که اصحاب و ياران علي -رضي الله عنه- مذمّت شوند، بلکه آنها آنان را مي‌ستايند و مقامشان را بالا مي‌برند، ولي از طرفي اصحاب و ياران بزرگترين انسان – محمد صلى الله عليه وآله وسلم- را متّهم مي‌کنند. به راستي که چه قضاوت ظالمانه‌اي است!

1- امام علي -رضي الله عنه- در ميان يارانش به ايراد سخن پرداخته، فرمودند: «منيت بمن لا يطيع إذا أمرت، ولا يجيب إذا دعوت، لا أبا لكم! ما تنتظرون بنصركم ربّكم، أما دين يجمعكم، ولا حميّة تحمشكم؟!

أقوم فيكم مستصرخًا، وأناديكم متغوّثًا؛ فلا تسمعون لي قولًا، ولا تطيعون لي أمرًا، حتى تكشف الأمور عن عواقب المساءة، فما يدرك بكم ثأر، ولا يبلغ بكم مرام، دعوتكم إلى نصر إخوانكم، فجرجرتم جرجرة الجمل الأسرّ، وتثاقلتم تثاقل النضو الأدبر، ثم خرج إليّ منكم جنيد متذائب ضعيف، كأنما يساقون إلى الموت وهم ينظرون».

«در بين کساني گرفتار شده‌ام که وقتي فرمان مي‌دهم، اطاعت نمي‌کنند. هرگاه آنان را فرا مي‌خوانم، اجابت نمي‌کنند. منتظر هستيد که پروردگارتان شما را ياري کند. آيا ديني نيست که شما را جمع نمايد، و غيرتي نيست که شما را به جوش آورد؟!

در ميان شما فرياد سر مي‌دهم و کمک مي‌خواهم، شما سخن مرا نمي‌شنويد، و فرمانم را اطاعت نمي‌کنيد، تا اينکه سرانجام کارها خراب مي‌شوند، با شما نه مي‌توان انتقامي را گرفت، و نه مي‌توان به هدفي رسيد. شما را به ياري‌کردن برادرانتان فرا خواندم و شما چون شتر به بد گرفته شده غرغر کرديد و زمين‌گير شديد، درست همانند حيوان لاغري که عقب مانده است. سپس از ميان شما لشکر چنان کوچک و ضعيفي به سوي من آمد که گويا به سوي مرگ برده مي‌شوند، و مرگ را با چشمان خود مي‌بينند»[1].

اين‌ها هستند ياران اين امام بزرگ ... افرادي که فرمانش را گوش نمي‌دهند و همواره سرپيچي مي‌نمايند. نه دين آنها را گردهم مي‌آورد، و نه هيچ کسي مي‌تواند بوسيله آنها انتقامي بگيرد و براي ياري‌کردن حق به پا نمي‌خيزند. اينها را با آنچه امام -رضي الله عنه- در مورد اصحاب پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- در جنگ و خوشي و ناخوشي فرموده است، مقايسه کنيد.

2- ياران علي -رضي الله عنه- در موضعي ديگر:

امام -رضي الله عنه- را به دروغگويي متهم مي‌کنند: «أما بعد يا أهل العراق! فإنما أنتم كالمرأة الحامل، حملت فلمّا أتمت أملطت، ومات قيّمها، وطال تأيّمها، وورثها أبعدها، أما والله ما أتيتكم اختيارًا، ولكن جئت إليكم سوقًا، ولقد بلغني أنّكم تقولون: عليّ يكذب! قاتلكم الله تعالى! فعلى من أكذب؟ أعلى الله، فأنا أول من آمن به؟ أم على نبيه، فأنا أول من صدق به؟».

«اي اهل عراق شما چون زن حامله هستيد، که وقتي زمان بارداري‌اش به پايان رسد، همه چيز را از دست دهد، سرپرستش بميرد و براي مدتي‌ طولاني به بيوه‌گي بنشيند و دورترين خويشاوند او را به ارث ببرد. به خدا! سوگند که به ميل خودم نزد شما نيامدم، بلکه به سوي شما کشانده شدم، و الآن شنيده‌ام که مي‌گوييد: علي دروغ مي‌گويد! خداوند شما را نابود کند! بر چه کسي دروغ مي‌بندم؟ آيا بر خدا دروغ مي‌بندم؟ سوگند به خدا! که من اوّلين کسي هستم که به او ايمان آورد؟ يا بر پيامبرش -صلى الله عليه وآله وسلم- دروغ مي‌بندم، و حال آن که من اوّلين کسي هستم که او را تصديق نمودم؟»[2].

و ما خطاب به شيعه مي‌گوييم: آيا اين ياران را بر اصحاب محمد -صلى الله عليه وآله وسلم- که قرآن و سنت آنان را ستوده‌اند، ترجيح مي‌دهند؟!

سپس اگر فردي بيايد و ادّعا کند که علي همانند يارانش بوده است، چون دوستان و ياران همانند يکديگرند، آيا چنين سخن فاسدي را مي‌پذيريم؟

3- امام -رضي الله عنه- در جايي ديگر به شدّت بر يارانش خشمگين شده و مي‌فرمايد: «ألا وإني قد دعوتكم إِلى قتال هؤلاء القوم ليلاً ونهارًا، وسرًا وإعلانًا، وقلت لكم: اغزوهم قبل أن يغزوكم، فوالله ما غزي قوم قط في عقر دارهم إِلا ذلوا، فتواكلتم وتخاذلتم، حتى شنّت عليكم الغارات وملكت عليكم الأوطان».

«شما را شب و روز، نهاني و آشکارا به جنگ با اين قوم فراخواندم و به شما گفتم: با آنان بجنگيد، قبل از آن که با شما بجنگند. سوگند به خدا! هيچ قومي در داخل خانه‌شان مورد تهاجم قرار نگرفته‌اند، مگر آن که خوار شده‌اند. اما شما تنبلي کرديد تا اينکه يورش‌هاي متعددي عليه شما انجام شد و سرزمين‌هايتان را گرفتند»[3].

چه گروهي هستند اين گروه! و چه قهرمان است اين رهبر! ولي آيا اين به معني آن است که امام همراهان و ياران بدي انتخاب کرده بود؟! يا اينکه او با خروج از مدينه و آمدن به کوفه و انتخاب آن به عنوان پايتخت خود، مرتکب اشتباه شده؟ و يا اينکه يارانش را ابتدا بد تربيت شده بودند و امام -رضي الله عنه- نتوانست آنان را تغيير دهد؟

4- سپس به سرزنش آنها ادامه مي‌دهد و مي‌فرمايد: «فهذا أخو غامد، قد وردت خيله الأنبار، وقد قتل حسان بن حسان البكري، وأزال خيلكم عن مسالحها، ولقد بلغني أن الرجل منهم كان يدخل على المرأة المسلمة والأخرى المعاهدة، فينتزع حجلها وقُلُبها، وقلائدها ورعثها، ما تمتنع منه إلا بالاسترجاع والاسترحام، ثم انصرفوا وافرين، ما نال رجلًا منهم كُلم، ولا أريق لهم دم، فلو أن امرءًا مسلمًا مات من بعد هذا أسفًا ما كان به ملومًا، بل كان به عندي جديرًا!»

«اين شخص غامدي است که اسبان او وارد شهر انبار شده‌اند، و او حسان بن حسان البکري را به قتل رسانده است، و اسب‌هايتان را از سرحدها دور کرده است. و به من خبر رسيده که افراد لشکر آنها بر زنان مسلمان و ذمي وارد و خلخال و گردن‌بندها و گوشواره‌هاي آنان را در مي‌آوردند و جز ناله و زاري و التماس، هيچ مقاومتي نبود که آنها را از اين کار بازدارد. سپس با دستي پر از آن جا بازگشتند در حالي که هيچ کسي از آنها زخمي برنداشت و هيچ خوني از آنها ريخته نشد. اگر مسلماني بعد از اين واقعه، از تأسف و حسرت آن بميرد نبايد او را سرزنش کرد، بلکه به نظر من شايسته است که از تأسف بميريم!»[4].

چه خواري و ذلتي که اين قوم بدان گرفتار شده‌اند!

آيا اينها ديني را ياري مي‌کنند و لشکر و يا پادشاهي به کمک اينها قدرت مي‌گيرد؟ در مقابل، به ياران معاويه نگاه کن که چگونه فتح مي‌کردند و پيروز مي‌شدند. و چگونه آنها اسلام را به هر جا رساندند.

5- امام -رضي الله عنه- به سرزنش آنها ادامه ‌داده، مي‌فرمايد: «فيا عجبًا! عجبًا والله يميت القلب ويجلب الهمّ، من اجتماع هؤلاء القوم على باطلهم، وتفرقكم عن حقّكم، فقبحًا لكم وترحًا حين صرتم غرضًا يرمى، يغار عليكم ولا تغيرون، وتُغزون ولا تَغزون، ويعصى الله وترضون!

فإِذا أمرتكم بالسير إِليهم في أيام الحرّ قلتم: هذه حمارّة القيظ، أمهلنا يسبخ عنا الحر، وإذا أمرتكم بالسير إليهم في الشتاء قلتم: هذه صبارّة القرّ، أمهلنا ينسلخ عنا البرد، كلّ هذا فرار من الحرّ والقرّ، فإذا كنتم من الحرّ والقرّ تفرون، فأنتم والله من السيف أفرّ!».

«جاي تعجب است! سوگند به خدا! از اين شگفتي، دل مي‌ميرد و انسان ناراحت مي‌شود که اين قوم بر باطل خود متحداند و شما بر حق خود گرد نمي‌آييد و متفرق هستيد. زشت و نابود گرديد که هدف قرار گرفته‌ايد و به شما حمله مي‌شود ولي شما حمله نمي‌کنيد. با شما مي‌جنگند ولي شما نمي‌جنگيد. نافرماني خدا مي‌شود و شما مي‌پسنديد!

هرگاه در ايّام گرما وقتي شما را به حرکت به سوي آنان فرمان دادم، گفتيد اين وسط تابستان است، به ما فرصت بده تا گرما کم شود، و هر گاه در زمستان از شما خواستم که به سوي آنها برويد، گفتيد: اين وسط و شدّت زمستان و سرماست، به ما مهلت بده تا سردي برود. همه اينها براي فرار از گرما و سرما بود، پس وقتي شما از گرما و سرما فرار مي‌کنيد، سوگند به خدا! که شما از شمشير بيشتر فرار خواهيد کرد!»[5].

نظرت درباره اين قوم چيست؟ آنها کجا، و اصحاب پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- کجا! که پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- را تابستان و زمستان و در نهان و آشکارا و در همه اوقات ياري کردند. علي -رضي الله عنه-، اصحاب پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- را مي‌ستايد و ياران خودش را مذمّت و نکوهش مي‌کند. حق با چه کسي است: کسي که اصحاب پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- را مذمّت مي‌کند و ياران علي -رضي الله عنه- را مي‌ستايد؟ و يا کسي که اينها را مذمّت مي‌کند و اصحاب پيامبر را مي‌ستايد؟

6- سپس علي -رضي الله عنه- به شدت از دست يارانش خشمگين مي‌شود و آنها را مورد عيب‌جويي قرار مي‌دهد و آنان را مذمت مي‌کند. به کلام او توجه کنيد که مي‌فرمايد: «يا أشباه الرجال ولا رجال، حلوم الأطفال وعقول ربات الحجال، لوددت أني لم أركم ولم أعرفكم.. معرفة والله جرَّت ندمًا، وأعقبت سدمًا، قاتلكم الله! لقد ملأتم قلبي قيحًا، وشحنتم صدري غيظًا، وجرعتموني نغب التهمام أنفاسًا، وأفسدتم علي رأيي بالعصيان والخذلان، حتى لقد قالت قريش: إن ابن أبي طالب رجل شجاع ولكن لا علم له بالحرب، لله أبوهم! وهل أحد منهم أشد لها مراسًا، وأقدم فيها مقامًا مني! لقد نهضت فيها وما بلغت العشرين، وهأنذا قد ذرّفت على الستين! ولكن لا رأي لمن لا يطاع!»

«اي کساني که شبيه مردان هستيد ولي در حقيقت مرد نيستيد و خيال بچه‌گانه در سر مي‌پرورانيد و عقل و خردتان چون عقل و خرد زنان است. دوست داشتم شما را نمي‌ديدم و شما را نمي‌شناختم ... شناختي که باعث پشيماني گرديد و غم و اندوه به دنبال داشت، خداوند شما را نابود کند! دلم را آکنده از غم و اندوه کرديد، بدگمانم کرديد و با نافرماني فکرم را تباه نموديد، تا اينکه قريش گفت: پسر ابي طالب مرد دليري است ولي به فنون جنگ آشنايي ندارد، خدا پدرشان را بيامرزد. آيا هيچ کدامشان، در جنگ از من پيش‌قدم‌تر بوده است. هنوز به بيست سالگي نرسيده بودم که در جنگ مشارکت کردم و به آن پرداختم و با آن مشغول بوده‌ام و اکنون به شصت سالگي رسيده‌ام. ولي کسي که از او اطاعت نمي‌شود فکر و رأيش بي‌فايده است!»[6].

سوز و گداز آن مرد بزرگ است که اينها را به ياري خود و ياري‌ حق فرا مي‌خواند، انسان را به گريه مي‌اندازد. ولي افسوس ... که پيشگامان نيک گذشته‌اند، و اين بي‌فضيلت‌ها جاي آن را گرفته‌اند؟

7- در نهج‌البلاغه تحت اين عنوان که «و علي -رضي الله عنه- در مذمّت يارانش مي‌گويد»، آمده است: «كم أداريكم كما تدارى البكار العمدة، والثياب المتداعية، كلما حيصت من جانب تهتكت من آخر، كلما أطلّ عليكم منسر من مناسر أهل الشام، أغلق كل رجل منكم بابه، وانجحر انجحار الضبّة في جحرها، والضبع في وجارها.

الذليل والله من نصرتموه، ومن رمي بكم فقد رمي بأفوق ناصل.

إنكم والله لكثير في الباحات، قليل تحت الرايات، وإني لعالم بما يصلحكم، ويقيم أودكم، ولكني والله لا أرى إصلاحكم بإِفساد نفسي.

أضرع الله خدودكم، وأتعس جدودكم! لا تعرفون الحق كمعرفتكم الباطل، ولا تبطلون الباطل كإِبطالكم الحق».

چقدر شما را مي‌چرخانم و برابر مي‌کنم چنان که نخ‌ريس قرقره را مي‌چرخاند و لباسهاي کهنه را جمع مي‌کند، که از هر طرفي جمع شوند، از طرف ديگر پاره مي‌شوند. هر وقت دسته و لشکري از اهل شام به سوي شما مي‌آيند، هر يک از شما در خانه‌اش را مي‌بندد و چون سوسمار در سوراخش پنهان مي‌گردد و مانند کفتار در لانه‌اش مخفي مي‌شود. سوگند به خدا! که خوار و شکست خورده کسي است که شما او را ياري مي‌کنيد، و هر کس از شما به عنوان تير استفاده کند از تيري بي‌پيکان استفاده کرده است.

سوگند به خدا! که در ميدان‌ها زياد هستيد و زير پرچم‌ها اندک، ومن مي‌دانم که چه چيزي شما را درست مي‌کند و انحراف و کژي شما را راست مي‌گرداند. ولي سوگند به خدا! نمي‌خواهم شما را به بهاي خراب‌کردن خود، اصلاح کنم.

خداوند خوار و بدبختتان کند! چنان که باطل را مي‌شناسيد، حق را نمي‌دانيد، و چنان که حق را باطل مي‌سازيد و تباه مي‌کنيد، باطل را نابود نمي‌کنيد»[7].

آيا چنين مذمّتي ديده‌ايد؟! آيا شنيده‌ايد که همراهان و ياران کسي تا اين حدّ او را رها کنند؟!

اگر کساني که با علي -رضي الله عنه- بوده‌اند چنين کساني هستند پس چگونه ما مي‌توانيم به راستگويي و دانش آنها اعتماد کنيم و يا ...!

اگر حال پيشينيان شيعه چنين باشد، آيندگانشان چگونه خواهند بود؟ آيا مي‌توان گفت که بعدي‌ها از آناني که اول بوده‌اند بهترند؟ برادرم! در اين کلام تأمل کن، چون که اين کلام امامي منصف و پرهيزگار است.

8- و همچنين در نهج‌البلاغه آمده است:

«هنگامي که به امام -عليه السلام- خبر رسيد که ياران معاويه بر شهر انبار هجوم آورده‌اند، خودش پياده حرکت کرد تا اينکه به نخيله رسيد و آن جا مردم به او رسيدند و گفتند: اي اميرالمؤمنين! ما به جاي تو به مقابله آنها مي‌رويم، امام -رضي الله عنه- فرمود: «والله ما تكفونني أنفسكم، فكيف تكفونني غيركم! إِن كانت الرعايا قبلي لتشكو حيف رعاتها، فإني اليوم أشكو حيف رعيتي، كأنّني المقود وهم القادة، أو الموزوع وهم الوزعة».

شما نمي‌توانيد مرا از شر خودتان حفاظت کنيد، چگونه از شرّ ديگران از من حمايت مي‌کنيد! اگر قبل از من رعيّت‌ها از ستم زمامدارشان شکايت مي‌کردند، امروز من از ستم رعيت خود شکايت مي‌کنم. گويا آنها فرمانده هستند و من فرمانبردار، و يا من دسته هستم و آنها تقسيم‌کننده دسته»[8].

9- و در مورد شانه خالي‌کردن آنها از رفتن به جنگ و جهاد مي‌فرمايد: «أيها الناس! إِنه لم يزل أمري معكم على ما أحبّ، حتى نهكتكم الحرب، وقد والله أخذت منكم وتركت، وهي لعدوكم أنهك.

لقد كنت أمس أميرًا فأصبحت اليوم مأمورًا، وكنت أمس ناهيًا فأصبحت اليوم منهيًا، وقد أحببتم البقاء، وليس لي أن أحملكم على ما تكرهون!».

«اي مردم! شما با من خوب بوديد تا اينکه در جنگ سستي کرديد. من بعضي از شما را براي جنگ بردم و بعضي را گذاشتم، در حالي که جنگ دشمن را بيش از شما سُست کرده است. ديروز امير بودم و امروز مأمور هستم، و ديروز ديگران را نهي مي‌کردم و امروز خودم باز داشته مي‌شوم. شما ماندن و نرفتن به جنگ را برگزيده‌‌ايد و آن را دوست داريد و من حق ندارم به شما چيزي را تحميل کنم که دوست نداريد!»[9].

ببينيد که چگونه امام -رضي الله عنه- از شانه خالي‌کردن و طفره‌رفتن آنها خشمگين و در نهايت به اوامر آنها تن در مي‌دهد!

10- سپس امام گذشتگان را با اينها مقايسه مي‌کند و براي کساني که از او جدا شده و به جهان آخرت رفته‌اند، تأسف مي‌خورد: «ولوددت أن الله فرق بيني وبينكم، وألحقني بمن هو أحق بي منكم، قوم والله ميامين الرأي، مراجيح الحلم، مقاويل بالحق، متاريك للبغي، مضوا قدمًا على الطريقة، وأوجفوا على المحجة، فظفروا بالعقبى الدائمة، والكرامة الباردة».

«به خدا سوگند! دوست دارم خداوند مرا از شما جدا ‌کند و به کساني ملحق سازد که از شما به من سزاوارترند. گروهي که داراي فکر و انديشه درست بودند وحق را مي‌گفتند، و آشوب و تجاوز نمي‌کردند، راه سعادت را پيمودند و رفتند، بنابراين به نعمت‌هاي جهان آخرت و کرامت دست يافتند»[10].

اين کساني که فکر و رأي آنها درست بود، چه کساني بودند؟

در اين مقايسه و داوري‌هاي امام -رضي الله عنه- تأمل کنيد که مي‌فرمايد: «لقد رأيت أصحاب محمد، فما أرى أحدًا يشبههم منكم، كانوا يصبحون شعثا غبرًا، وقد باتوا سجّدا وقيامًا، يراوحون بين جباههم وخدودهم، ويقفون على مثل الجمر من ذكر معادهم، كأن بين أعينهم ركب المعزى من طول سجودهم، إذا ذكر الله هملت أعينهم حتى تبلّ جيوبهم، ومادوا كما يميد الشجر يوم الريح العاصف، خوفًا من العقاب ورجاء للثواب».

«اصحاب محمد -صلى الله عليه وآله وسلم- را ديدم، هيچ يک از شما را نمي‌بينم که همانند آنها باشد، آنها که شب را با نماز و عبادت مي‌گذراندند، در حالي روز را آغاز مي‌کردند که موهايشان ژوليده و غبارآلود بود، هرگاه ذکر قيامت به ميان مي‌آمد، گويا بر اخگر آتش قرار مي‌گرفتند. به خاطر سجده‌هاي طولاني پيشاني‌هايشان سخت و کوفته شده بود. هرگاه ذکر خدا به ميان مي‌آيد، اشک از چشمانشان سرازير مي‌شد و چنان مي‌گريستند که گريبان‌هايشان خيس مي‌شد و از ترس عذاب، و به اميد پاداش چنان به خود مي‌لرزيدند که درخت به هنگام‌ ورزيدن باد تند به خود مي‌لرزد»[11].

اينها هستند اصحاب محمد -صلى الله عليه وآله وسلم-، علي -رضي الله عنه- هنگام مشاهده طفره‌رفتن توجيه‌ناپذير يارانش، بلند مي‌شود و اصحاب محمد -صلى الله عليه وآله وسلم- را يادآوري مي‌نمايد!

11- امام -رضي الله عنه- در موضعي ديگر، با دلي آکنده از اندوه و تأسف خطاب به يارانش فرمود: «ولئن أمهل الله الظالم فلن يفوت أخذه، وهو له بالمرصاد على مجاز طريقه، وبموضع الشجا من مساغ ريقه.

أما والذي نفسي بيده، ليظهرن هؤلاء القوم عليكم، ليس لأنهم أولى بالحق منكم، ولكن لإسراعهم إِلى باطلهم، وإبطائكم عن حقي، ولقد أصبحت الأمم تخاف ظلم رعاتها، وأصبحت أخاف ظلم رعيتي.

استنفرتكم للجهاد فلم تنفروا، وأسمعتكم فلم تسمعوا، ودعوتكم سرًا وجهرًا فلم تستجيبوا، ونصحت لكم فلم تقبلوا.

شهود كغياب، وعبيد كأرباب، أتلو عليكم الحِكم فتنفرون منها، وأعظكم بالموعظة البالغة فتتفرقون عنها، وأحثّكم على جهاد أهل البغي، فما آتي على آخر قولي حتى أراكم متفرّقين أيادي سبأ، ترجعون إِلى مجالسكم، وتتخادعون عن مواعظكم، أقوّمكم غدوة وترجعون إلي عشية كظهر الحنيّة عجز المقوُّم وأعضل المقوَّم.

أيها القوم! الشاهدة أبدانهم، الغائبة عنهم عقولهم، المختلفة أهواؤهم، المبتلى بهم أمراؤهم، صاحبكم يطيع الله وأنتم تعصونه، وصاحب أهل الشام يعصي الله وهم يطيعونه، لوددت والله أن معاوية صارفني بكم صرف الدينار بالدرهم، فأخذ مني عشرة منكم وأعطاني رجلًا منهم!

يا أهل الكوفة ! منيت منكم بثلاث واثنتين، صمّ ذوو أسماع، وبكم ذوو كلام، وعمي ذوو أبصار، لا أحرار صدق عند اللقاء، ولا إخوان ثقة عند البلاء.

تربت أيديكم، يا أشباه الإبل غاب عنها رعاتها! كلما جمعت من جانب تفرقت من آخر.

والله لكأني بكم -فيما إخالكم- أن لو حمس الوغى، وحمي الضراب، قد انفرجتم عن ابن أبي طالب انفراج المرأة عن قُبُلها، وإني لعلى بينة من ربي، ومنهاج من نبيي، وإني لعلى الطريق الواضح ألقطه لقطًا».

«خداوند به ستمگر مهلت مي‌دهد اما روزي او را خواهد گرفت و خدا در کمين ستمگر است. اما سوگند به کسي که جانم در دست اوست! اين قوم بر شما غالب مي‌شوند، نه به خاطر اينكه آنها از شما به حق سزاوارترند، بلكه به خاطر اينكه آنان به سوي باطل خود شتابان مي‌آيند، و شما در رفتن به سوي حق خود کندي مي‌کنيد. همواره ملت‌ها از ستم زمامداران‌شان مي‌ترسيده‌اند، و من از ستم رعيت خود مي‌ترسم».

از شما خواستم که به جهاد برويد، شما نرفتيد. شما را نصيحت کردم، اما نشنيديد. نهاني و آشکارا شما را دعوت نمودم، اما نپذيرفتيد. شما را نصيحت کردم، ولي قبول نکرديد.

حاضراني چون غايبان، و بردگاني چون ارباب‌ مي‌باشيد. حکمت براي شما مي‌گويم، از آن مي‌گريزيد. موعظه ايراد مي‌کنم، شما متفرق مي‌شويد. شما را به جهاد با شورشيان تشويق مي‌کنم، اما هنوز حرفم تمام نشده که مي‌بينم پراکنده شده‌ايد. به مجالس خود باز مي‌گرديد و موعظه نمي‌پذيريد. صبح شما را به راه مي‌آورم، شب در حالي پيش من مي‌آييد که چون کمان خميده و کجي شده‌ايد که راست‌کننده را درمانده کرده و راست‌شونده را عاجز کرده است.

اي قوم! اي کساني که چشم شما حاضر است و عقل و خردتان غايب است! اي آنان که خواسته‌ها و اميال مختلفي داريد! و فرماندهانتان با شما گرفتارند! امير شما از خدا اطاعت مي‌کند و شما از او نافرماني مي‌کنيد. و امير اهل شام از خدا نافرماني مي‌کند و آنها از او اطاعت مي‌نمايند. سوگند به خدا! دوست دارم معاويه شما را چنان که دينار با درهم معامله مي‌شود، با من معامله مي‌کرد: ده تا از شما را از من مي‌گرفت و يک نفر از آنها را به من مي‌داد. اي اهل کوفه! از سوي شما به پنج مصيبت گرفتارم: گوش داريد، اما کر هستيد. لال هستيد، اما سخن مي‌گوييد. کور هستيد، اما چشم داريد. نه به هنگام رويارويي آزاد مرداني صادق هستيد و نه به هنگام بلا مي‌توان بر شما اعتماد کرد.

خوار باشيد اي کساني که همانند شتران بي‌ساربان رها شده‌ايد، که از هر سوي جمع‌آوري شويد، از سوي ديگر متفرق مي‌شويد. سوگند به خدا! وقتي دربارة شما فکر مي‌کنم، گويا شما را مي‌بينم که اگر جنگ و کارزار شدت بگيرد، شما از علي بن ابي‌طالب جدا خواهيد شد، حال آن که من بر دليل روشني از سوي پروردگار هستم و بر شيوه پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- و شاهراه روشن هستم»[12].

آيا اين کلام به شرح و توضيح نياز دارد، يا اينکه در بيان وضعيت امام و يارانش کاملاً گوياست؟! ياران امام کجا و اصحاب پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- کجا!

12- امام -رضي الله عنه- همچنين در مذمّت يارانش مي‌فرمايد: «أحمد الله على ما قضى من أمر، وقدّر من فعل، وعلى ابتلائي بكم أيتها الفرقة التي إذا أمرتُ لم تطع، وإذا دعوتُ لم تجب.

إن أهملتم خضتم، وإن حوربتم خرتم، وإن اجتمع الناس على إمام طعنتم، وإن أجئتم إلى مشافة نكصتم.

لا أبا لغيركم! ما تنتظرون بنصركم، والجهاد على حقكم!

الموت أو الذل لكم، فوالله لئن جاء يومي وليأتينّي، ليفرقن بيني وبينكم، وأنا بصحبتكم قالٍ، وبكم غير كثير.

لله أنتم، أما دين يجمعكم، ولا حمية تشحذكم، أوليس عجبًا أن معاوية يدعو الجفاة الطغام، فيتبعونه على غير معونة ولا عطاء، وأنا أدعوكم -وأنتم تريكة الإسلام وبقيّة الناس- إلى المعونة أو طائفة من العطاء، فتتفرّقون عني وتختلفون عليَّ.

إنه لا يخرج إليكم من أمري رضىً ترضونه، ولا سخط فتجتمعون عليه، وإن أحب ما أنا لاقٍ إلي الموت.

قد درّستكم الكتاب، وفاتحتكم الحجاج، وعرّفتكم ما أنكرتم، وسوغتم ما مججتم، لو كان الأعمى ينحط أو النائم يستيقظ!».

«خدا را بر آنچه مقدر نموده و بر اينکه مرا با شما آزمايش نموده، ستايش مي‌نمايم که اگر فرمانتان دهم، اطاعت نمي‌کنيد و اگر شما را فرا بخوانم، اجابت نمي‌کنيد.

اگر به خود واگذاشته شويد، فرد مي‌رويد، و مشغول مي‌شويد و اگر با شما جنگ شود، به زمين مي‌افتيد و حرکت نمي‌کنيد. اگر مردم بر امامي اتفاق کنند، شما اعتراض مي‌کنيد و اگر از شما نظري خواسته شود، خود را کنار مي‌کشيد.

براي حق خود جهاد نمي‌کنيد، مرگ و ذلّت بهرة شماست. به خدا سوگند! که هر روز مرگ من بيايد - که خواهد آمد - از شما جدا مي‌شوم و فقط اندک زماني با شما خواهم بود.

شما را به خدا سوگند! آيا ديني نيست که شما را گردهم آورد، و غيرتي نيست که شما را تحريک کند؟ آيا جاي تعجب نيست که معاويه، جفاکاران بي‌نام و نشان را فرا مي‌خواند و آنها بدون آن که کمک و بخششي دريافت نمايند، او را ياري مي‌کنند و من شما را – که باقي مانده مردم بر اسلام هستيد – فرا مي‌خوانم در حالي که شما را کمک مي‌کنم و چيزي به شما مي‌دهم، اما شما از من متفرق مي‌شويد و با من اختلاف مي‌کنيد؟!

فرمان مرا نمي‌پسنديد و نه ناخشنود مي‌شويد که بر ناخشنودي گردهم بياييد، و من دوستدارم که مرگ را ملاقات کنم.

کتاب - قرآن - را به شما آموختم و حجت را بر شما تمام کردم، آنچه را که نمي‌دانستيد، به شما آموختم و آنچه ناگوارا بود، برايتان گوارا شد. ولي اگر کور پايين مي‌آمد و يا فرد خواب بيدار مي‌شد!»[13].

13- و در جاي ديگري مي‌فرمايد: «أيها الناس المجتمعة أبدانهم، المختلفة أهواؤهم، كلامكم يوهي الصمّ الصلاب، وفعلكم يطمع فيكم الأعداء.

تقولون في المجالس كيت وكيت، فإذا جاء القتال قلتم: حيدي حياد!

ما عزّت دعوة من دعاكم، ولا استراح قلب من قاساكم، أعاليل بأضاليل، دفاع ذي الدَّين المطول.

لا يمنع الضيم الذليل، ولا يدرك الحق إلا بالجد.

أي دار بعد داركم تمنعون، ومع أيّ إمام بعدي تقاتلون، المغرور والله من غررتموه، ومن فاز بكم فقد فاز والله بالسهم الأخيب، ومن رمى بكم فقد رمى بأفوق ناصل.

أصبحت والله لا أصدّق قولكم، ولا أطمع في نصركم، ولا أوعد العدو بكم.

ما بالكم؟ ما دواؤكم؟ ما طبّكم؟ القوم رجال أمثالكم.

أقولاً بغير علم، وغفلة من غير ورع، وطمعًا في غير حق؟!».

«اي مردماني که جسم و بدن‌هايتان گردهم آمده، اما خواسته‌هايتان مختلف است! سخن شما سنگ سخت را متلاشي مي‌کند ولي کردارتان باعث مي‌شود که دشمن به شما چشم طمع بدوزد.

در مجالس مي‌گوييد که چنين و چنان مي‌کنيم ولي وقتي زمان جنگ و زمان نبرد فرا مي‌رسد، مي‌گوييد: برگرديم که بي‌طرف هستيم.

هر کس شما را فراخواند، موفق نخواهد شد، و هر کس به بلاي شما گرفتار شود، همواره قلبش مشغول خواهد بود، ولي راحت نمي‌شود. بيماري شما انحراف و اشتباه است. خوار از ستم در امان نخواهد بود، و حق را جز با تلاش نمي‌توان يافت.

اگر از ديار خودتان دفاع نمي‌کنيد، از کدام ديار دفاع خواهيد کرد؟! و بعد از من، در کنار کلام امام خواهيد جنگيد؟! به خدا سوگند! فريب خورده کسي است که شما او را فريب داده‌ايد و هر کس شما را به دست آورد، به خدا! سوگند که تير بي‌پيکاني به دست آورده است و هر کس شما را به سوي دشمن پرتاب کرد به راستي که تيري پرتاب کرده که پيکان ندارد.

به خدا سوگند! که ديگر سخن شما را تصديق نمي‌کنم و به کمک و ياري شما اميد ندارم و دشمن را بوسيلة شما تهديد نمي‌کنم.

شما را چه شده؟ دوا و داروي چيست؟ آن قوم مرداني مثل شما هستند.

بدون آگاهي حرف مي‌زنيد. غافل هستيد و پرهيزگاري نداريد و به آنچه حق نيست، طمع مي‌ورزيد؟!»[14].

آيا علي -رضي الله عنه- به چنين افرادي اعتماد مي‌کند تا دانشي يا حديثي و يا چيز ديگري را به آنها بياموزد؟ آيا درست است که انسان به منتسب‌بودن به چنين کساني افتخار کند؟! و کساني را ترک کند که خدا و پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- و علي -رضي الله عنه- آنها را پاک دانسته‌ و ستوده‌اند؟

14- امام -رضي الله عنه- در جاي ديگري به پا مي‌خيزد و از يارانش مي‌خواهد تا براي جنگ با اهل شام حرکت کنند و چنين مي‌فرمايد: «أفّ لكم، لقد سئمت عتابكم، أرضيتم بالحياة الدنيا من الآخرة عوضًا، وبالذلّ من العز خلفًا، إذا دعوتكم إلى جهاد عدوكم دارت أعينكم، كأنكم من الموت في غمرة، ومن الذهول في سكرة.

يرتج عليكم حواري فتعمهون، فكأن قلوبكم مألوسة، فأنتم لا تعقلون، ما أنتم لي بثقة سجيس الليالي، وما أنتم بركن يمال بكم، ولا زوافر عزّ يفتقر إليكم، ما أنتم إلا كإبل ضلّ رعاتها، فكلما جمعت من جانب انتشرت من آخر.

لبئس لعمر الله سعر نار الحرب أنتم! تُكادون ولا تكيدون، وتُنتقص أطرافكم فلا تمتعضون، لا ينام عنكم وأنتم في غفلة ساهون، غلب والله المتخاذلون!

وأيم الله! إِني لأظن بكم أن لو حمس الوغى، واستحرَ الموت، قد انفرجتم عن ابن أبي طالب انفراج الرأس.

والله إن امرءًا يمكّن عدوه من نفسه، يعرق لحمه وينهش عظمه، ويفري جلده، لعظيم عجزه، ضعيف ما ضمّت عليه جوانح صدره.

أنت فكن ذاك إن شئت، فأما أنا فوالله دون أن أعطي ذلك ضرب بالمشرفية تطير منه فراش الهام، وتطيح السواعد والأقدام، ويفعل الله بعد ذلك ما يشاء.

أيها الناس! إن لي عليكم حقًا، ولكم علي حق، فأما حقكم علي فالنصيحة لكم، وتوفير فيئكم عليكم؛ وتعليمكم كيلا تجهلوا، وتأديبكم كيما تعلموا، وأما حقي عليكم، فالوفاء بالبيعة، والنصيحة في المشهد والمغيب، والإجابة حين أدعوكم، والطاعة حين آمركم».

«واي بر شما! از شما خسته شدم. آيا دنيا را بر آخرت ترجيح مي‌دهيد و مي‌خواهيد به جاي عزّت، ذلّت شما را فرا بگيرد؟! هرگاه شما را به جهاد با دشمن‌تان فرا مي‌خوانم، چشم‌هايتان به اين سو و آن سو مي‌رود، گويا در آستانه مرگ هستيد. با شما گفتگو مي‌کنم، گيج مي‌شويد و گويا ديوانه شده‌ايد و چيزي نمي‌فهميد. شما مورد اعتماد من نيستيد، تا در هنگام اضطراب به شما روي آورم و نه ستون‌هاي قدرت هستيد که به شما نياز پيدا ‌شود. شما چون شتراني هستيد که ساربارن آن‌ها را گم کرده است، از هر سو که جمع شوند، از سويي ديگر پراکنده مي‌گردند.

بدترين هيزم آتش جنگ شما هستيد، عليه شما توطئه مي‌شود و شما چاره‌اي نمي‌انديشيد. به شما حمله مي‌شود، اما عصباني نمي‌شويد. دشمن نمي‌خوابد و مي‌خواهد به شما ضربه بزند، اما شما در کمال بي‌خبري به سر مي‌بريد و در خواب خوش هستيد. به خدا سوگند! که شکست‌خوردگان پيروز شدند.

به خدا سوگند! گمان من دربارة شما اين است که اگر جنگ شدّت بگيرد شما از فرزند ابوطالب جدا خواهيد شد.

به خدا سوگند کسي که به دشمن اجازه مي‌دهد که گوشت او را بدرد، استخوانش را بشکند و پوستش او را بکند، بسيار ناتوان و ترسوست.

تو اگر مي‌خواهي چنين کسي باش، اما من به خدا سوگند! که چنين اجازه‌اي به دشمن نمي‌دهم و با شمشير، سرش را از تن جدا مي‌کنم و پاها و دست‌هايش را قطع مي‌کنم و بعد خدا هرچه بخواهد مي‌کند. اي مردم! من بر شما حقّي دارم و شما بر من حقي داريد: حق من بر شما اين است که خيرخواه‌تان باشم و شما را نصيحت کنم و سهميه غنيمت را بين شما عادلانه تقسيم کنم و به شما بياموزم تا نادان نمانيد و به شما ادب ياد بدهم، اما حق من بر شما اين است که به بيعت خود وفادار باشيد و در حضور و در پشت سر، خيرخواهم باشيد. هرگاه شما را خواستم، اجابت کنيد و هرگاه شما را فرمان دادم، پيروي نماييد»[15].

همه اين خطبه‌ها را امام در مذمت يارانش ايراد کرده است. پس آيا کساني که اين رهبر بزرگ آنها را مذمت مي‌کند، براي رساندن قرآن و سنت و علم به ديگران بيشتر مورد اطمينان هستند، يا کساني که امام آنها را ستايش نموده و آرزو نموده که اي کاش با آنها مي‌بود؟ علم، دين را از کجا بايد فراگرفت؟ از کساني که مذمّت شده‌اند، يا از کساني که ستايش شده‌اند؟ پس اي شيعيان! کمي انصاف داشته باشيد و کمي تأمل کنيد و بينديشيد.



--------------------------------------------------------------------------------

[1]) 2/300 (39).

[2]) 6/127 (70).

[3]) 2/74 و بعد از آن.

[4]) 2/74 و بعد از آن.

[5]) 2/74 و بعد از آن.

[6]) 2/74 و بعد از آن.

[7]) 6/102 (68).

[8]) 19/145 (267).

[9]) 11/29 (201).

[10]) 7/115 (276).

[11]) 7/70 (96).

[12]) 7/70 (96).

[13]) 10/67 (181).

[14]) 2/111 (29).

[15]) 2/189 (34).




از کتاب: نهج البلاغه را دوباره بخوانيم، تأليف: عبدالرحمن بن عبدالله الجميعان، ترجمه: جعفر سبحاني، 1427/1385هـ.



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

امير مؤمنان علي رضی الله عنه: «واقتدوا بهدى نبيّكم، فانها فضل الهدى واستنّوا بسنته فانها أفضل السنن». «به راه و روش پيامبرتان اقتدا كنيد، چرا كه راه و روش او افضلترين راه و روشهاست و به سنّتش پايبند باشيد كه فاضلترين سنّتهاست».  البداية والنهاية (7/319).

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 11809
دیروز : 3293
بازدید کل: 8247154

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010