Untitled Document
 
 
 
  2024 Sep 16

----

12/03/1446

----

26 شهريور 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

پيامبر صلى الله عليه و سلم فرمود : "من مات وعليه دينار أو درهم قضي من حسناته، وليس ثم دينار ولادرهم" (صحيح – روايت ابن ماجة : 1958)
«هرکس در حالي بميرد که دينار يا درهمي بدهکار باشد، از حسناتش پرداخت مي‌شود، چراکه در روز قيامت دينار و درهمي وجود ندارد».

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاریخ اسلام>مسائل تاریخ اسلام>خوارج

شماره مقاله : 1898              تعداد مشاهده : 381             تاریخ افزودن مقاله : 1/4/1389

خوارج
 
اول: شکل گیری خوارج و شناخت آنان
اهل علم تعریفهای زیادی از خوارج ارائه کردهاند. از جمله آنها تعریفی است که ابوالحسن اَشعری بیان کرده است که اسم خوارج بر آن طایفهای که علیه چهارمین خلیفه راشدی، علی بن أبی طالب رضی الله عنه خروج کردند اطلاق می‏شود، او بیان می‏کند که خروج آنان علیه علی، علت نام گذاری آنان بهاین اسم است. در جایی که میگوید: علت این که آنان خوارج نامیده شدند، خروج آنان علیه علی در هنگام پذیرفتن حکمیت است.[1]
 اما ابن حزم: او بیان کرده است که اسم خارجی به هر کسی که همچون آن گروهی که علیه علی بن أبی طالب رضی الله عنه خروج کردند، طغیان کند و در اعتقادات با آنان شریک باشد، اطلاق می‏گردد. او میگوید هر کس که همچون خوارج حکمیت را انکار کند و صحابه بزرگوار را تکفیر کند و به خروج علیه حاکمان و امامان غیر عادل و ماندگاری همیشگی صاحبان گناه کبیره در جهنم و جایز بودن امامت در میان غیر قریش، معتقد باشد، خارجی است. و اگر در سایر موارد اختلافی میان مسلمانان و آن مواردی که ذکر کردیم با آنان مخالف باشد، خارجی نیست.[2]
اما شهرستانی: خوارج را با یک تعریف عام تعریف نموده و در آن خروج کردن علیه امامی‏که همه بر او و امامت شرعی او، توافق کرده باشند، در هر زمانی که باشد،خروج می‏داند. او در تعریف خود از خوارج میگوید: هر کس که بر امام بر حقی که جماعت بر او توافق کرده باشند، خروج کند، خارجی نامیده می‏شود خواه این خروج در زمان صحابه بر امامان راشدین بوده باشد و یا بعد از آن بر تابعین نیکوی آنان و امامان در هر زمان باشد.[3]
ابن حجر در تعریف آنان میگوید: خوارج کسانی هستند که پذیرش حکمیت از جانب علی را ناشایست دانستند و از او و عثمان و فرزندان او خود را بری کردند و با آنان جنگیدند و اگر آنان را کافر بدانند آنان، غالی (اهل غلو) هستند.[4]
او در تعریفی دیگر میگوید: اما خوارج گروهی هستند که خروج کردند یعنی طایفهای هستند که اهل بدعت هستند و بدلیل خروج علیه دین و خروج علیه بهترین مسلمانان بهاین نام نامیده شدند.[5]
اما ابوالحسن ملطی: او معتقد است که اولین خوارج کسانی بودند که فریاد زدند « لا حکم الّا للّه» و می‏گفتند: علی کافر شده است و حکم را به ابو موسی اشعری می‏دهد در حالی که حکم جز برای خدا نیست. فرقه خوارج به دلیل خروج علیه علی رضی الله عنه در روز حکمیت بهاین نام نامیده شدند آنان حکمیت را قبول نداشتد و گفتند: لا حکم الّا للّه.[6]
اما دکتر ناصر عقل میگوید: آنان کسانی هستند که به خاطر معصیت وگناه تکفیر میکنند و بر امامان ستمکار خروج میکنند..[7]
خوارج همان گروهی هستند که در جنگ صفین بعد از این که علی رضی الله عنه حکمیت را پذیرفت، علیه او خروج کردند آنان غیر از لقب خوارج لقبهای دیگری دارند که به آنها مشهور هستند برخی از این لقبها عبارتند از حروریة [8]، شراة[9]، مارقین، محکمة [10] آنان به همهاین لقبها به جز مارقین راضی بودند. آنان انکار میکردند که همچون خارج شدن تیر از بدن شکار، از دین خارج شده باشند (مارقین).[11]
از میان علما برخی آغاز شکل گیری خوارج را زمان رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم می‏دانند و ذو الخویصره را که در تقسیم شدن طلایی که علی رضی الله عنه آن را از یمن در داخل یک پوست دباغی شده با برگ درخت سلم فرستاده بود، به رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم اعتراض کرد، اولین خوارج می‏دانند. از ابو سعید خدری رضی الله عنه روایت شده است که میگوید: علی بن ابی طالب مقداری طلا را که از خاک معدنش جدا نشده بود، داخل یک پوست دباغی شده برای رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرستاد. میگوید: او نیز آن را بین چهار نفر تقسیم کرد. بین عینیه بن حصن،أقرع بن حابس، زید الخیل و نفر چهارم یا علقمه بن علاثه و یا عامر بن طفیل بود.
یکی از اصحاب او گفت: ما برای این طلا از آنان مستحق تر هستیم. میگوید: این خبر به گوش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسید. او فرمود: « آیا مرا امین نمی‏دانید در حالی که من امانتدار کسی هستم که در آسمان است و صبح و شب خبر آسمان را برای من میآورد.» میگوید: مردی با چشمان در حدقه فرو رفته و گونه‏های برآمده و پیشانی برجسته، ریش انبوه، سر تراشیده و شلوار بالازده برخاست و گفت: «ای رسولالله از خدا بترس» فرمود: « وای بر تو آیا مگر من مستحق ترین مردم روی زمین نیستم که از خدا بترسد.» میگوید: سپس آن مرد روی برگرداند و خالد بن ولید گفت: « یا رسولاللهایا اجازه می‏دهید گردنش را بزنم؟». فرمود :« نه. شاید او نمازخوان باشد». خالد گفت: « چه بسیار نمازگزارانی که با زبان چیزهای می‏گویند که در قلبشان وجود ندارد.» رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: « به من امر نشده است که دل و قلب مردم را بشکافم و شکمشان را باز کنم.[12] میگوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به او نگریست در حالی که پشت کرده بود و فرمود: « این از تبار قومی ‏است که کتاب خدا را تلاوت میکنند اما از حنجرههایشان فراتر نمی‏رود و همچون خارج شدن تیر از بدن شکار از دین خارج می‏شوند،» میگوید: گمان می‏کنم که گفت: « اگر به آنان برسم آنان را همچون قوم ثمود خواهم کشت.»[13]
این جوزی درباره این حدیث میگوید: اولین خوارج و زشت ترین نوع آن، ذو الخویصرة تمیمی ‏است. در یک لفظ دیگر آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به او گفت: اعدل: یعنی عادل باش. فرمود: « وای بر تو اگر من عادل نباشم چه کسی عادل است.»[14] بنابراین این اولین خارجی است که در اسلام خروج کرد و آفت آن این است که او به رأی و نظر خود راضی بود هر چند که او علم به این داشت که هیچ رأی و نظری بالاتر از نظر رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم وجود ندارد. و پیروان این مرد همان کسانی هستند که با علی بن أبی طالب رضی الله عنه مبارزه کردند.[15]
از جمله کسانی کهاشاره بهاین امر کردند که اولین خوارج ذوالخویصره بوده است، ابو محمد بن حزم است[16] و همچنین شهرستانی در کتاب الملل و النحل است[17]. برخی از علما معتقدند که نشأت خوارج با خروج علیه عثمان رضی الله عنه و حوادث فتنهای که منجر به قتل ظالمانه و کینه توزانه او شد، آغاز گردید و این فتنهای را که آنان ایجاد کردند فتنه اول نامیده شد[18]. شارح الطحاویه میگوید:خوارج و شیعیان فتنه اول را درست کردند[19] و ابن کثیر آشوب گرانی را که بر عثمان شوریدند و او را به قتل رساندند،خوارج نامید. در جایی که در ضمن یادآوری آنان بعد از قتل عثمان رضی الله عنه می‎گوید: خوارج آمدند و بیت المال را بردند و مقدار آن زیاد بود.[20]
نظر و رأی ارجح درباره آغاز نشأت خوارج این است که: علیرغم ارتباط قوی بین ذوالخویصره و آشوبگرانی که علیه عثمان خروج کردند و همچنین خوارجی که به دلیل حکمیت علیه علی رضی الله عنه خروج کردند، اصطلاح خوارج به معنی دقیق کلمه فقط بر خروج کنندگان به دلیل حکمیت منطبق است چون آنان یک گروه در شکل طایفهای دارای گرایش سیاسی و نظرات خاص خود بودند کهیک اثر فکری و عقیدتی واضح و روشنی را ایجاد کردند و این عکس حالتهای قبل از آن بود.[21]
 
 دوم: احادیثی که متضمن مذمت خوارج هستند
احادیث زیادی به نقل از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در مذمت و نکوهش خوارج از دین خارج شده روایت شده‏اند که در آنها با صفتهای نکوهیده و زشت توصیف شده‏اند که آنان را در پلیدترین جایگاهها قرار می‏دهد.از جمله احادیثی که در آنها به مذمت و نکوهش آنان اشاره شده است، روایتی است که شیخین در صحیح خودشان از ابوسعید خدری رضی الله عنه روایت کردهاند که میگوید: هنگامی‏که ما نزد رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم بودیم و او چیزی را تقسیم کرد و ذوالخویصره که مردی از تمیم بود نزد او آمد و گفت: ای رسولالله، عادل باش. فرمود: وای بر تو اگر من عادل نباشم چه کسی عادل است. اگر من عادل نبودم ناکام میشدم و زیان وخسران می‏دیدم. عمر گفت: ای رسولالله اجازه بده تا گردن او را بزنم. فرمود: رهایش کن او اصحاب و یارانی دارد که هر یک از شما نماز خود را در مقایسه با نماز آنان و روزه خود را با روزه آنان حقیر و ناچیز می‏داند. آنان قرآن می‏خوانند در حالی از استخوان ترقوه شان فراتر نمی‏رود. آنان از دین خارج می‏شوند همان گونه که تیر از بدن شکار خارج می‏شود که به پیکان آن نگریسته می‏شود و چیزی (اثری از خون) در آن نیست سپس به قسمت و نخ بعد از پیکان آن نگریسته می‏شود و در آن جا هم چیزی نیست، سپس به خودش نگریسته می‏شود و در آن هم چیزی نیست (یعنی در بخشهای مختلف آن اثری از خون نیست) و به سرعت در بدن شکار فرو رفته و از خون وسرگین داخل شکمش عبور کرده است، نشان آنان مردی است کهیکی از بازوهای او چون پستان زن سیاه شده و یا مانند تکه گوشتی حرکت می‏کند. و آنان در یک زمان خروج میکنند و به عنوان یک فرقه از مردم جدا می‏شوند. ابو سعید میگوید: من شهادت می‏دهم کهاین حدیث را از رسولالله شنیدم و شهادت می‏دهم که علی بن ابی طالب با آنان مبارزه کرد و من نیز همراه او بودم، که دستور داده شد آن مرد را آوردند و بر اساس نعت پیامبر به بدن او نگریسته شد.[22] شیخین همچنین حدیثی از ابی سلمه و عطاء بن یسار روایت کردهاند که آن دو نزد ابو سعید خدری آمدند و از او درباره حروریه پرسیدند که آیا از رسول الله ع شنیدی که فرمود: « در این امت ـ نگفت از این امت » قومی‏خارج می‏شود که شما نماز خود را در مقایسه با نماز آنان ناچیز و کم ارزش می‏شمارید. و قرآن می‏خوانند و این قرآن خواندن از حلقوم آنان ـ یا حنجرههایشان ـ فراتر نمی‏رود و از دین خارج می‏شوند همان گونه که تیر از بدن شکار خارج می‏شود و تیرانداز به تیر خود، پیکان آن، بند بعد از پیکان آن نگاه می‏کند و سپس در شکاف انتهای تیر جستجو می‏کند که ایا خونی به آن رسیده است[23]. و بخاری حدیث اسیدبن عمرو را روایت می‏کند و میگوید: به سهل بن حنیف گفتم: آیا از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیدی که چیزی درباره خوارج بگوید؟ گفت: از او شنیدم در حالی که دستش را سوی عراق دراز کرده بود، فرمود: از آن قومی‏خروج میکنند که خواندن قرآن از استخوان ترقوه شان فراتر نمی‏رود. از اسلام خارج می‏شوند همان طور که تیر از بدن شکار خارج می‏شود. در این سه حدیث به روشنی مذمت و نکوهش فرقه خوارج دیده می‏شود و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آنان را به طایفهای که از دین خارج می‏شوند، توصیف می‏کند که در دین بی جهت و بی مورد سخت گیری میکنند و به محض وارد شدن در دین از آن به سرعت خارج می‏شوند و از آن بهرهای نمی‏برند و حتی حدیث اول از این احادیث سه گانه شامل این مطلب می‏شود که آنان با اهل حق مبارزه میکنند و اهل حق نیز با آنان مبارزه میکنند و در میان آنان مردی که دستش چنین و چنان است و همهاین موارد همان گونه که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خبر داده بود، اتفاق افتاد. و دربارهاین فرمایش اوع که فرمود: قرآن از ترقوه‏های (حنجره‏ها) آنان فراتر نمی‏رود دو احتمال وجود دارد:
1- این احتمال وجود دارد که قلبهای آنان قرآن را نمی‏فهمد و آن را بر غیر از مراد و هدف آن حمل میکنند.
2- این احتمال وجود دارد که هدف از آن این باشد که تلاوت آنان به نزد خداوند بالا نمی‏رود.[24]
از جمله صفات نکوهیده آنان که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آنان را به آنها مذمت نموده این است که: آنان از ایمان جز به زبان آوردن خالی آن بهرهای نبرده‏اند و دارای عقل و خرد ضعیف و پستی هستند و وقتی که قرآن می‏خوانند بر اساس فهم نادرست خود به شدت گمان میکنند که قرآن با آنان است در حالی که علیه آنان است. بخاری: حدیثی از علی رضی الله عنه روایت می‏کند که میگوید: وقتی که من حدیثی از رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم برای شما بگویم به خدا قسم اگر از آسمان فرو بیفتم برای من دوست داشتنی تر از آن است که چیزی به دروغ از او بگویم و اگر درباره آن چه که بین من و شما بوده است برای شما صحبت کنم: این جنگ یک حیله و نیرنگ است چون از رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: در آخر زمان [25] قومی‏کم سن و سال [26] و ضعیف عقل [27] خروج خواهند کرد در حالی که بهترین سخنان مردم را به زبان می‏آورند و ایمان شان از حنجره‏ها و ترقوه‏ها فراتر نمی‏رود آنان از دین خارج می‏شوند همانطور که تیر از بدن شکار خارج می‏شود.[28]
در این دو حدیث، نکوهش خوارج این گونه آمده است کهایمان آنان چیزی جز به زبان آوردن آن نیست و حدیث اول دلالت بر این امر می‏کند که آنان به زبان ایمان می‏آورند نه به قلب[29].اما این حدیثی که حدیث زیدبن وهب جهنی به نقل از علی رضی الله عنه است، او در این حدیث ایمان را بر نماز اطلاق کرده است و هر دو حدیث دلالت بر این امر دارند کهایمان آنان در زبان و نطق شان محصور است و از حنجره‏ها و ترقوه‏هایشان فراتر نمی‏رود و این زشت ترین و قبیح ترین نکوهش برای کسانی است که به آن توصیف می‏شوند[30].
از جمله صفات زشت دیگری که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آنان را به آنها مذمت کرده این است که: آنان از دین خارج می‏شوند و موفق به بازگشت به آن نمی‏شوند و آنان بدترین مردم و مخلوقات هستند. مسلم: حدیث ابوذرس را روایت می‏کند که میگوید: بعد از من از میان امتم قومی‏خواهد آمد که قرآن را می‏خوانند در حالی که از حلقوم شان فراتر نمی‏رود و از دین خارج می‏شوند همان گونه که تیر از بدن شکار خارج می‏شود و سپس به آن باز می‏گردند و آنان بدترین مردم و مخلوقات هستند[31].
از حدیث ابو سعید روایت شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از قومی‏یاد کردند که در میان امت او خواهند بود و به عنوان یک فرقه از میان مردم خارج می‏شوند و سر و رویشان تراشیده شده است. میفرماید: « آنان بدترین مردم ـ یا از بدترین مردم ـ هستند که نزدیک ترین آن دو گروه به حق با آنان می‏جنگد.»
از صفات دیگری که از زبان رسولاللهع، آنان با آن مورد مذمت قرار گرفتهاند این است که: آنان مبغوض ترین مردم نزد خداوند هستند. حدیث عبیدالله بن ابی رافع غلام رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم در صحیح مسلم آمده است که حروریة وقتی که خروج کردند و عبید الله نیز همراه علی بن ابی طالب بود، گفتند: لا حکم الّا لله. علی رضی الله عنه گفت: این کلمه حقی است که به وسیله آن امر باطل طلب می‏شود[32]. رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم گروهی را توصیف کرد که صفت آنان را می‏شناسم و آنان با زبان خود سخن حق را می‏گویند. اما از این جا فراتر نمی‏رود ـ به حلق خود اشاره کرد ـ از مبغوض ترین بندگان خدا در نزد او هستند. در میان آنان یک مرد سیاه است کهیکی از دستهایش مثل پستان گوسفند است. وقتی علی با آنان مبارزه کرد گفت: آن مرد را بجویید. اما آنان چیزی نیافتند. او دو یا سه بار این را گفت: برگردید به خدا قسم که من دروغ نگفتم و به من دروغ گفته نشده است، سپس او را در خرابهای پیدا کردند و آوردند و در مقابل علی رضی الله عنه قرار دادند. عبیدالله میگوید: من در آن جا حاضر بودم و شاهد کار آنان و سخن علی درباره آنان بودم[33].
از جمله صفات قبیحی که بر زبان رسول الله ع برای آنان جاری شده است این است که آنان از شناخت حق و هدایت بر اساس آن محروم هستند[34]. مسلم در صحیح خود حدیث اسید بن عمر به نقل از سهل بن حنیف به نقل از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را روایت می‏کند که فرمود: « قومی‏از جانب مشرق گمراه می‏شوند که دارای سرها ی تراشیده هستند.»[35] نووی هم این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را میگوید: (یتیه قوم قِبل المشرق محلقة رؤوسهم)[36]
« قومی‏از جانب مشرق گمراه می‏شوند» بهاین معنی است که از راه راست و درست و راه حق خارج می‏شوند. میگوید: «تاه» به معنی این است که برود و به راه حق هدایت نشود. والله اعلم.
از صفات نکوهیده دیگر خوارج که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خبر داد که در مورد آنان به وقوع می‏پیوندد، این است که آنان معتقد به کشتن مسلمانان و ترک بندگان بتها و صلیبها می‏شوند[37]. شیخین در صحیحهای خودشان حدیث ابوسعید خدری را روایت کردهاند که میگوید: علی رضی الله عنه زمانی که در یمن بود مقداری طلا را که آمیخته با خاک معدنش بود، نزد رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرستاد و رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم آن را بین آن چهار نفر تقسیم کرد...
مردی دارای ریش انبوه، گونه‏های بر آمده، پیشانی برجسته و سر تراشیده آمد و گفت: ای محمد از خدا بترس رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «اگر من در برابر خدا عصیان کنم، چه کسی از او اطاعت می‏کند. او مرا امین اهل زمین قرار داده است آیا شما مرا امین نمی‏دانید.» میگوید: آن مرد پشت کرد و یکی از افراد آن جمع که روایت میکنند خالدبن ولید بوده است، اجازه خواست که او را به قتل برساند. رسولالله ع فرمود: از تبار این مرد قومی‏می‏آید که قرآن می‏خوانند و قرآن از حنجره‏هایشان فراتر نمی‏رود، با اهل اسلام می‏جنگند و بت پرستان را رها میکنند، از دین اسلام خارج می‏شوند همان گونه که تیر از بدن شکار خارج می‏شود، اگر آنان را ببینم همانند قوم عاد آنان را خواهم کشت[38].
در اینجا معجزهای آشکار از رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم وجود دارد به طوری که همان گونه که خبر می‏دهد واقع می‏شود و آنان شمشیر خود را علیه اهل اسلام برای جنگ بر کشیدند و در برابر کفار یهود و مسیحیان آن را در غلاف می‏گذاشتند[39] که به خواست خداوند متعال بحث درباره آن خواهد آمد.
از صفات قبیح دیگری که نکوهش و مذمت و عار وننگ برای خوارج است این است که رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم در صورت ظاهر شدن آنان، به جنگ با آنان ترغیب می‏کند و خبر می‏دهد که اگر خودش آنان را ببیند. آنان را همانند قوم عاد و ثمود از بین می‏برد. و خبر می‏دهد که هر کس با آنان بجنگد در روز قیامت در نزد خداوند متعال اجر و پاداش دارد. و خداوند چهارمین خلیفه راشدی را به جنگ با آنان و کشتنشان مشرف گردانید. چون آنان در زمان او ظهور کردند و او با توجه به توصیف پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از آنان، ظهورشان را تشخیص داد و همراه با یک سپاهی که برای مبارزه با اهل شام آماده کرده بود، به سمت آنان رفت و در نهروان با آنان مبارزه کرد و به جز تعداد اندکی یعنی کمتر از ده نفر، کسی از آنان نجات نیافت، که بیان آن خواهد آمد او با آنان مبارزه نکرد تا این که آنان خون حرام ریختند و اموال مسلمانان را غارت کردند و علی برای بر طرف کردن ظلم و گمراهی‏شان و زمانی که اعمال و سخنان شر خود را اظهار کردند، با آنان جنگ کرد. ما در این جا بهاین مقدار احادیث روایت شده در مذمت خوارج اکتفا می‏کنیم چرا که احادیث وارد شده در مذمّت آنان بسیار زیاد هستند و به ندرت کتابی از کتب سنت مطهر یافت می‏شود که خالی از این صفات باشد[40]. و به خواست خداوند متعال در صفحات بعدی این کتاب درباره آغاز ملحق شدن آنان به حروراء، مناظره ابن‏عباس با آنان، علاقه امیرالمؤمنین علی به روشن نمودن و هدایت آنان، علل و اسباب جنگ نهروان و نتایج آن و اصول خوارج و مناقشه و بررسی آن اصول و این که آیا افکار و گرایشات خوارج همچنان در میان مردم وجود دارند؟ علل آن چیست؟ و چگونه باید بررسی و حل و فصل شوند؟، بحث خواهد شد.
 
 سوم: پیوستن خوارج به حروراء و مناظره ابن‏عباس با آنان
خوارج در قالب گروه فراوانی از سپاه علی رضی الله عنه در حین بازگشت از صفین به کوفه، جدا شدند که تعداد آنها در یک روایت چندین ده هزار نفر بوده است و در روایتی دیگر تعداد آنان دوازده هزار نفر[41] تعیین شده است و در روایتی دیگر هشت هزار نفر[42] و در روایتی دیگر چهارده هزار نفر[43] و همچنین در روایتی دیگر بیست هزار نفر[44] تعیین شده است و این روایتی که تعداد آنان را بیست هزار نفر ذکر کرده است، بدون سند است[45] این افراد به مسافت چندین شبانه روز قبل از رسیدن سپاه به کوفه، جدا شدند و این تفرقه و جدایی یاران علی را آشفته و دچار ترس کرد و علی به همراه آن دسته از باقی مانده سپاهش که تحت اختیار و مطیع او بودند، وارد کوفه شد بعد از این که به علی خبر رسید که خوارج گروه خود را سازمان دهی کردهاند و یک امیر را برای نماز و امیری دیگر را برای جنگ انتخاب کردهاند و با خداوند عزیز و بزرگوار بیعت کرده و امر به معروف و نهی از منکر میکنند که همه اینها بهاین معنی بود که آنان عملاً از جماعت مسلمانان جدا شدند، به امور مربوط به آنان مشغول شد.
امیر المؤمنین علی رضی الله عنه دوست داشت آنها را به جمع مسلمانان بر گرداند بنابراین ابن‏عباس را به نزد آنان فرستاد تا با آنان مناظره کند و اینک ابن‏عباس این حادثه را برای ما روایت می‏کند و میگوید:... به نزد آنان رفتم در حالی که بهترین لباس یمنی خود را بر تن کردم و پیاده رفتم و در نیمروز در یک خانه نزد آنان رفتم. ابن‏عباس مردی خوش چهره و دارای صدایی بلند بود. گفتند: خوش آمدی ای ابن‏عباس، این لباس زیبا چیست؟ گفت: چرا بر من عیب می‏گیرید؟ من دیدم که رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم بهتر از این لباسها را بر تن میکرد. و این آیه نازل شد:
{ قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ  } الأعراف: ٣٢
 « ای پیامبر بگو: زیورهایی را که خدا برای بندگان پدید آورده و نیز روزیهای پاکیزه را چه کسی حرام گردانید؟»
 گفتند: برای چه کاری آمدهای؟ گفت: من از جانب صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از مهاجرین و انصار و از جانب پسر عمو و داماد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که قرآن بر آنان نازل شد آمدهام، آنان در تأویل قرآن از شما عالم تر هستند و در میان شما کسی از آنان نیست و هر چه را که آنان می‏گویند به اطلاع شما می‏رسانم و هر چه را که شما می‏گویید به اطلاع آنان می‏رسانم. عدهای از آنان به سمت من آمدند. گفتم: به چه دلیل بر اصحاب رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم و پسر عمویش خشم گرفتهاید، بگویید؟ گفتند: به سه دلیل. گفتم: آن دلایل کدام هستند؟ گفتند: اولین آنها این است که :او مردانی را در امر خداوند حکم قرار داد در حالی که میفرماید:«اِن الحکم الّا لّله» "حکم جز برای خداوند نیست "مردان را چه به حکم و حکمیت؟ گفتم: این یک دلیل.گفتند: اما دومی‏این که او جنگ کرد (در جنگ جمل) اما اسیر نگرفت و غنایم جنگی جمع نکرد. اگر آنان کافر بودند بنابراین اسیر کردن آنان نیز حلال بود و اگر مومن بودند،نه اسیر کردن آنان نه مبارزه با آنان حلال نبود.گفتم: این دومین دلیل،سومین کدام است؟ گفتند: لقب امیرالمومنین را از نام خود جدا کرد. بنابراین اگر او امیرمومنان نبود پس امیر کافران است. گفتم: آیا غیر از این موارد، مورد دیگری هم هست؟ گفتند: ما بهاین موارد اکتفا می‏کنیم. به آنان گفتم: نظرتان چیست اگر من از کتاب خداوند بزرگوار و سنت پیامبر اوع چیزی را برایتان بخوانم که به ادعاهای شما پاسخ دهد. آیا از موضع خود باز می‏گردید؟ گفتند: بله. گفتم: این که می‏گویید: او در امر خداوند دو مرد را حکم قرار داد. من بخشی از کتاب خداوند را برایتان می‏خوانم که خداوند حکم خود را درمورد ارزش ربع درهم به بندگان واگذار می‏کند که آنان در آن مورد حکم کنند. آیا دیدهاید که خداوند تبارک و تعالی میفرماید:
{ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ وَمَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّدًا فَجَزَاءٌ مِثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ يَحْكُمُ بِهِ ذَوَا عَدْلٍ مِنْكُمْ }المائدة: ٩٥
 « ای کسانی کهایمان آوردهاید در حالی که مُحرمید شکار را نکشید و هر کس از شما عمدا آن را بکشد باید نظیر آن چه کشته است. از چهار پایان کفارهای بدهد. که نظیر بودن آن را دو تن عادل از میان شما تصدیق کنند»
و این حکم کردن رجال است. شما را به خدا قسم می‏دهم که آیا حکم رجال درباره اصلاح بین دو طرف و جلوگیری از خونریزی خوب است یا درباره کشتن یک خرگوش؟گفتند: بله. این بهتر است گفتم: و در مورد مسئله میان زن و مرد نیز نازل شده است
{ وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَيْنِهِمَا فَابْعَثُوا حَكَمًا مِنْ أَهْلِهِ وَحَكَمًا مِنْ أَهْلِهَا } النساء: ٣٥
 «و اگر از جدائی میان آن زن و شوهر بیم دارید پس داوری از خانواده آن شوهر و داوری از خانواده آن زن تعیین کنید»
پس شما را به خدا قسم می‏دهم بگوئید که حکم کردن رجال برای اصلاح رابطه بین آنان و جلوگیری از ریخته شدن خون شان بهتر است یا درباره رابطه با زن؟ آیا از این امر خارج شدم؟ گفتند: بله.گفتم: اما قول سوم شما که می‏گوئید: او مبارزه کرد اما اسیر نگرفت و غنایم جنگی جمع آوری نکرد. آیا شما مادرتان عایشه را به اسیری می‏گیرید و آنچه را در مورد سایر زنان حلال می‏دانیم درباره او نیز حلال می‏دانیم، قطعا شما کافر شدید. و اگر شما بگوئید: او مادر ما نیست باز هم شما کافر شدید
{ النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ } الأحزاب: ٦
«پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر و نزدیکتر است و همسرانش مادران ایشانند.»
بنابراین شما بین دو گمراهی قرار دارید، پس یک راه برای خروج از آن بیاورید. آیا از این امر خارج شدم؟ گفتند: بله. میگوید: اما این که لقب امیرالمؤمنین را از نام خود حذف کرد، من چیزی را برای شما می‏آورم که علیه شما است. پیامبر خداع در روز حدیبیه با مشرکان صلح کرد و به علی گفت: ای علی بنویس آنچه که محمد رسول خدا بر اساس آن صلح کرده است. گفتند: اگر ما معتقد بودیم که تو رسول خدا هستی با تو نمی‏جنگیدیم، رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ای علی پاک کن. پروردگارا تو که می‏دانی من رسول خدا هستم. ای علی پاک کن و بنویس: «این چیزی است که محمدبن عبدالله بر اساس آن صلح کرده است ». به خدا قسم رسول خدا بهتر از علی است او عنوان رسول خدا را از نام خود پاک کرد و این پاک کردن او به معنی پاک شدن از نبوت نبود. آیا از این امر هم خارج شدم؟ گفتند: بله. بنابراین دو هزار نفر از آنان باز گشتند و بقیه خروج کردند و بر اساس گمراهی خود مبارزه کردند و مهاجرین وانصار با آنان جنگیدند و آنان را به قتل رسانند.[46]
میتوان از مناظره ابن‏عباس با خوارج درسها و عبرتها و حکمتهایی استخراج کرد که برخی از آنها عبارتند از:
1- انتخاب فردی مناسب برای مناظره با مخالفان: امیرالمؤمنین علی، پسرعمویش عبدالله بن عباس را که بزرگ اندیشمند امت‏ مترجم و مفسر قرآن بود انتخاب کرد چون آنان افراد پارسا و پرهیزکار را می‏شناختند و درباره اعتقاد خود استدلال آنان بر اساس قرآن را قبول داشتند. بنابراین مناسب ترین فرد برای مناظره با آنان، آگاه ترین و عالم ترین مردم به تفسیر و تأویل قرآن بود. و میتوان گفت ابن‏عباس در این مناظره، بی نظیر و تک بود بهاین دلیل که او آراسته به اخلاص نیت برای خدا، دوری از هوی و هوس، آراسته به بردباری و صبر، تأمل و نرمی‏در مقابل مخالفان، گوش فرا دادن نیکو به همه مخالفان، دوری از کشمکش و ارائه استدلال واضح و روشن و دلیل قوی بود.
2- در مناظره با مخا لفان. شروع کردن از نقاط مورد اتفاق نظر: امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب با خوارج. مخالف خود در دریافت از کتاب خداوند و سنت پیامبرش محمدع، اتفاق نظر داشتند. این گونه بود که عبدالله بن عباسس به آنان گفت: چه می‏گوئید اگر من از کتاب خدا و سنت پیامبرش چیزی در جواب شما بخوانم، آیا باز می‏گردید؟ با وجود این ابن‏عباس قبل از شروع مناظره از آنان اطمینان گرفت.
3- شناخت استدلالهای مخالفان و بررسی آنها و آمادگی برای پاسخ به آنها قبل از شروع مناظره والبته که ما توقع داریم امیرالمؤمنین علی رضی الله عنه قبل از مناظره با آنان از استدلالهایشان مطلع بوده باشد و به اصحاب خود بیاموزد که چگونه به آنها پاسخ دهند.
4- رد ادعاهای مخالفان، یکی پس از دیگری: تا این که استدلال و حجتی برای آنان باقی نماند همان گونه که از سخنان ابن‏عباس در مناظره با آنان روشن است که هر گاه کهیک حجت را به طور کامل رد می‏کند میگوید آیا از این خارج شدم؟
5- شروع مناظره با آن چه که نتیجهاش حق باشد: عبدالله عباسس در ابتدای کار و قبل از مناظره میگوید: من از جانب اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و داماد او نزد شما آمدهام و قرآن برآنان نازل شد و آنان در تأویل آن از شما آگاه تر هستند و یکی از آنان در میان شما نیست[47].
6- احترام گذاشتن به رأی و نظر طرف مقابل در حین مناظره: تا اینکه از این طریق به آن چه که میگوید گوش دهد و او را بر احترام به رأی خودش سوق دهد و این در مناظره ابن‏عباس با خوارج ظاهر و پیدا است[48].
7- خداوند عزیز و بزرگوار هزاران نفر از آنان را توفیق و هدایت داد: چون تعداد خوارج که در جنگ نهروان حضور داشتند کمتر از چهار هزار نفر بود ـ که به خواست خداوند درباره آن بحث خواهیم کرد ـ بهاین دلیل بود که آنان حق را شناختند و به فضل و عنایت خداوند شبهه از آنان برداشته شد و سپس به دلیل آن مطالبی که ابن‏عباسس با علم، قوت و استدلال و وضوح بیان کرد، بطلان استدلالهایشان را با تفسیر آیاتی که آنها تفسیر صحیح آن را تأویل کرده‏بودند و به وسیله سنت روشن گر نبوی که معانی قرآن کریم را توضیح می‏دهد، برایشان روشن و آشکار کرد[49].
8- این سخن ابن‏عباسس که گفت: کسی از آنان در میان شما نیست[50]: این نص صریحی است دربارهاین که کسی از اصحاب رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم در میان خوارج نبودند، از ابن‏عباس نقل شده است و کسی از خوارج به دلیل این حرف به او اعتراض نکرد و این روایت صحیح و ثابت شده است، همچنین هیچ یک از علمای اهل سنت ـ از لحاظ علمی‏ـ نگفته است که: در میان خوارج،کسی از یاران رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم بودهاند. و اما این ادعا که می‏گویند در میان خوارج صحابه رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم بودهاند یک ادعا از نظر مذهب خوارج است و هیچ دلیل علمی‏موثق برای این سخن خود ندارند.
9- تعیین مرجع: ابن‏عباسس میگوید: چه می‏گوئید اگر از کتاب خدا و سنت رسول او در جواب ادعای شما بخوانم آیا باز می‏گردید؟ گفتند: بله. بنابراین در این سخن ابن‏عباس درس مهمی‏وجود دارد که برای دو طرف مناظره مرجع تعیین شود تا در خلال مناظره بتوان بهیک نتیجهای رسید.


چهارم: حرکت امیر المؤمنین س برای مناظره با بقیه خوارج و سیاست او در برخورد با آنان بعد از بازگشت آنان و سپس حرکت و خروج دوباره آنان
 
بعد از مناظره ابن‏عباس با خوارج و استجابت دو هزار نفر از آنان از دعوت او، امیرالمؤمنین علی خودش به نزد آنان رفت و با آنان صحبت کرد وآنان باز گشتند و وارد کوفه شدند اما این توافق زیاد طول نکشید چون خوارج این گونه از سخنان علی متوجه شدند که او از نظر خود درباره حکمیت بازگشته است و از خطای خود ـ به زعم آنان ـ توبه کرده است و این حدس و گمان خود را در میان مردم منتشر کردند و اشعث بن قیس کندی نزد امیرالمؤمنین آمد و به او گفت: مردم می‏گویند که تو از کفر باز گشته‎ای. علی رضی الله عنه روز جمعه سخنرانی کرد و بعد از حمد و ستایش خداوند، از خوارج و مخالفت آنان با مردم و مسألهای که باعث شد آنان به خاطر آن دچار تفرقه شوند سخن گفت[51]. در روایت دیگری آمده است که: مردی آمد و گفت: لا حکم الّا الله، سپس یک نفر دیگر گفت: لا حکم الّا الله، سپس از گوشه‏های مسجد افرادی برخاستند و ندای لا حکم الّا الله سر دادند. علی رضی الله عنه با دست به آنان اشاره کرد که بنشینید. و گفت: بله، لا حکم الّا الله. این کلمه حقی است که با آن امری باطل طلب می‏شود من منتظر حکم خدا درباره شما هستم[52] و بر بالای منبر آنان را با اشاره ساکت میکرد و یک نفر که دو انگشت را در گوشهایش قرار داده بود، برخاست و گفت:
{ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ (٦٥) } الزمر: ٦٥
 «اگر شرک بورزی حتماً کردارت تباه و مسلماً از زیانکاران خواهی شد»
امیرالمؤمنین علی نیز با این آیه به او جواب داد:
{ فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لا يُوقِنُونَ (٦٠) } الروم: ٦٠
«پس صبر کن که وعده خدا حق است و زنهار تا کسانی که یقین ندارند تو را به سبکسری وا دارند.»
امیرالمؤمنین سیاست عادلانه و روشن گر خود را در برابر این جماعت افراطی اعلام کرد و به آنان گفت: شما در نزد ما در سه مورد حق دارید:
1- مانع نماز خواندن شما در این مسجد نمی‏شویم.
2- شما را از سهمتان از فیء که در آن دست داشتید، محروم نمی‏کنیم.
3- با شما نمی‏جنگیم مادامی‏که با ما جنگ نکنید[53].
امیرالمؤمنین علی این حقوق را برای آنان در نظر می‏گیرد تا زمانی که با خلیفه جنگ نکنند و علیه جماعت مسلمانان خروج ننمایند و همزمان تصورات خاص خود را در چار چوب عقیده اسلامی‏داشته باشند و آن ابتدا آنان را از اسلام خارج نمی‏کند. حق اختلاف نظر برای آنان محفوظ است بدون این که منجر به فرقه گرایی و جدایی و به کار بردن سلاح شود.[54] امیر المؤمنین خوارج را پشت میله‏های زندان نینداخت و بر آنان جاسوس قرار نداد و آزادیهای آنان را سلب نکرد اما آن حضرتس علاقه مند بود که برای آنان و سایر کسانی که فریفته آراء و ظاهر کار آنان شده بودند، حجت و استدلال را روشن نماید. و حق را نمایان کند. او به ندا دهنده خود دستور داد که قاریان قرآن نزد او بروند و جز کسانی که قرآن را از حفظ داشته باشند، نزد او نروند، بنابراین خانه او پر از قاریان قرآن شد. او مصحف بزرگ امام را در خواست کرد و شروع کرد با دست بر روی آن می‏زد و می‏گفت: ای مصحف برای مردم سخن بگو، مردم او را صدا زدند و گفتند: یا امیرالمؤمنین چه چیزی را از آن می‏پرسی ،آن فقط جوهر و کاغذ است و ما درباره آن چه که از آن آگاه و مطلع شدهایم، سخن می‏گوییم. تو چه می‏خواهی؟ گفت: این دوستان شما که در مورد آن چه میان من و آنان است، کتاب خدا را قرار میدهند و خروج کردهاند. خداوند متعال در کتاب وخود در رابطه زن و شوهر میفرماید:
{ وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَيْنِهِمَا فَابْعَثُوا حَكَمًا مِنْ أَهْلِهِ وَحَكَمًا مِنْ أَهْلِهَا إِنْ يُرِيدَا إِصْلاحًا يُوَفِّقِ اللَّهُ بَيْنَهُمَا } النساء: ٣٥
 «و اگر از جدایی میان آن دو (زن و شوهر) بیم دارید. پس داوری از خانواده شوهر و داوری از خانواده زن تعیین کنید اگر سر سازگاری دارند خداوند میان آن دو سازگاری خواهد کرد.»
 بنابراین خون و حرمت امت محمد بزرگ تر و مهم تر از رابطه زن و شوهر است. بهاین دلیل بر من خشم گرفتهاند که من با معاویه مکاتبه کرده‏ام و نوشته‏ام: علی ابن ابی طالب(بدون لقب امیرالمؤمنین) ما در حدیبیه همراه رسوالله صلی الله علیه و آله و سلم بودیم از زمانی که با قوم خود، قریش صلح کرد، که سهیل بن عمر نزد ما آمد. رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم نوشت:« بسم الله الرحمن الرحیم » سهیل گفت: نمی‏نویسم: « بسم الله الرحمن الرحیم ». فرمود: پس چگونه می‏نویسی؟ گفت: مینویسم: باسمک اللهمَّ: « پروردگارا با نام تو» رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: بنویس. من هم نوشتم، سپس فرمود: بنویس: «این چیزی است که محمد رسول الله صلی الله علیه و سلم بر اساس آن صلح کرده است. » او گفت: « اگر من تو را رسول خدا می‏دانستم با تو مخالفت نمیکردم.» سپس نوشت: این چیزی است که محمد بن عبدالله بر اساس آن با قریش صلح کرده است. خداوند در کتاب خود میفرماید:
{ لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا (٢١) } الأحزاب: ٢١ [55]
 « قطعاً برای شما در اقتدا به رسول خدا سرمشقی نیکو ست برای آن کس که به خدا و روز بازپسین امید دارد.»
وقتی که خوارج یقین پیدا کردند که امیرالمؤمنین تصمیم گرفته است که ابو موسی اشعری را به عنوان حکم بفرستد، از او خواستند که از این کار خود داری کند، علی این را نپذیرفت و برایشان بیان کرد کهاین یک بی وفایی و نقض عهد و پیمان است. ما بین خود و آنان عهد و پیمانهایی بستهایم. وخداوند متعال میفرماید:
{ وَأَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذَا عَاهَدْتُمْ وَلا تَنْقُضُوا الأيْمَانَ بَعْدَ تَوْكِيدِهَا وَقَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلا } النحل: ٩١
« و چون با خدا پیمان بستید به پیمان خود وفا کنید و سوگندهای خود را پس از استوار کردن آنها، مشکنید با اینکه خدا را بر خود ضامن قرار دادهاید.»
بنابراین خوارج تصمیم گرفتند که از امیرالمؤمنین علی جدا شوند و یک امیر برای خود تعیین کنند. از این رو در منزل عبدالله بن وهب راسبی جمع شدند و او برای آنان خطبه بلیغی ایراد کرد و آنان را به دوری از دنیا و رغبت به آخرت و بهشت فرا خواند و آنان را به امر معروف و نهی از منکر تشویق نمود و سپس گفت: ای برادران با ما از این منطقهای که اهل آن ظالم هستند به سمت حومه و اطراف آن و سینه کوهها و برخی از مداین که با این احکام ظالمانه ناآشنا هستند، برویم. سپس حرقوس بن زهیر برخاست و بعد از حمد و ستایش خداوند گفت کالا و بهره این دنیا ناچیز و اندک است و زمان دور شدن از آن نزدیک است بنابراین زینت و درخشش آن شما را از حق طلبی و انکار ظلم منصرف نکند.
{ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَالَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ (١٢٨) } النحل: ١٢٨
 « در حقیفت خدا با کسانی است که پروا داشته‏اند و آنان که نیکو کارند. »
حمزة بن سنان اسدی گفت: ای مردم، رأی همان است که شما دارید وحق آن است که شما میگوید، پس کسی را مسئول و امیر خود گردانید، شما باید بزرگان و سرنیزهها و بیرقی برای بر افراشته کردن و برگشتن به سمت آن داشته باشید: آنان کسی را به دنبال زید بن حصن طایی ـ که از سرانشان بود ـ فرستادند و فرماندهی را به او پیشنهاد کردند، اما او نذیرفت. سپس بر حرقوس بن زهیر عرضه کردند، او هم نپذیرفت و آن را به حمرة بن سنان پیشنهاد کردند، او نپذیرفت، بر شریح بن ابی أوفی عبسی عرضه کردند، او هم نپذیرفت و بر عبدالله بن وهبی راسبی پیشنهاد کردند که او پذیرفت و گفت: به خدا قسم من این را برای رسیدن به دنیا قبول نکرده‏ام و به خاطر فرار از مرگ هم آن را رها نمی‏کنم.[56]
آنان همچنین در خانه زیدبن حصن طائی سنبیسی گرد آمدند و او برایشان سخنرانی کرد و آنان را به امر به معروف و نهی از منکر تشویق نمود و آیاتی از قرآن را برای آنان تلاوت کرد، این آیه که میفرماید:
{ يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الأرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ (٢٦) } ص: ٢٦
 « ای داوود ما تو را در زمین خلیفه گردانیدیم پس میان مردم به حق داوری کن زنهار از هوس پیروی مکن که تو را از راه خدا به در کند به سزای آنکه روز حساب را فراموش کردهاند عذابی سخت خواهند داشت.»
و اینکه میفرماید:
{ وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ  } المائدة: ٤٤
« و کسانی که به موجب آن چه خدا نازل کرده، داوری نکردهاند آنان خود کافرانند » و اینکه میفرماید:
{ وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ } المائدة: ٤٥
 « و کسانی که به موجب آن چه خدا نازل کرده داوری نکردهاند آنان خود ستم گرانند.»
و در آیهی بعدی میفرماید:
{ وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (٤٧) } المائدة: ٤٧
 « و کسانی که به آن چه که خدا نازل کرده حکم نکنند آنان خود نافرمانانند»
سپس گفت: من بر اهل دعوتمان و اهل قبله مان شهادت می‏دهم که آنان از هوس پیروی کرده و حکم کتاب را کنار نهاده و در گفتار و عمل ظلم کردهاند و جهاد با آنان بر مؤمنان واجب است. مردی از آنان که عبدالله بن شجرة سلمی‏نامیده میشد گریه کرد و سپس آنان را بر خروج علیه مردم تشویق کرد و در میان سخنانش گفت: صورت و پیشانی‌شان را با شمشیرها بزنید تا این که خداوند رحمان و رحیم اطاعت شود اگر شما پیروز شوید و خداوند اطاعت شود همان طور که شما می‏خواهید، ثواب اطاعت کنندگان به امر او به شما می‏رسد و اگر شکست بخورید، پس چه چیزی بهتر از سرنوشت رسیدن به رضایت و خشنودی خدا و بهشت او وجود دارد.[57]
ابن کثیر بعد از این که آن چه را که شیطان بر آنان دیکته کرده است و بیان شد، ذکر می‏کند، میگوید: این نوع از مردم از غریب ترین نوع فرزندان آدم هستند پاک و منزه است خدایی که مخلوقات خود را همان گونه که خواست، متنوع آفرید و از پیش مقدّر عظیم خود را فرستاد: و یکی از گذشتگان درباره خوارج چه زیبا میگوید: آنان در این قول خداوند ذکر شده‏اند که میفرماید:
{ قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالأخْسَرِينَ أَعْمَالا (١٠٣)الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا (١٠٤)أُولَئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْنًا (١٠٥) } الكهف: ١٠٣
– ١٠٥
«بگو: آیا شما را از زیانکاران مردم آگاه گردانیم؟ آنان کسانیاند که کوشش ايشان در زندگی دنیا به هدر رفته و خود می‏پندارند که کار خوب انجام میدهند، (آری) آنان کسانیاند که آیات پروردگارشان و لقای او را انکار کردند در نتیجه اعمالشان تباه گردید و در روز قیامت برای آنها ارزشی نخواهیم نهاد »
مقصود این است که آنان همان جاهلان گمراه و در سخنان و اعمال خودشان بدبخت هستند و آنان بر خروج از میان مسلمانان اجماع کردند و موافقت کردند که به مدائن بروند تا آنجا را به دست بگیرند و در آن جا تحصّن کنند و از آن جا به دنبال هم اندیشان و هم مسلکان و هم مذهبان خود در بصره و سایر نواحی بفرستند تا به آن جا بیایند ودر آن جا اجماع کنند. زیدبن حصن طائی به آنان گفت: نمي‌توانيد به مدائن برويد در آن جا سپاهی است که نمیتوانید در مقابل آنان قرار گیرید و شما را از ورود به آن منع میکنند. اما با برادرانتان در کنار پل رودخانه جوخی قرار بگذارید و به صورت دسته جمعی از کوفه خارج نشوید بلکهیکی یکی بروید تا علیه شما ترفندی نشود.
بنابراین نامهای کلی و عام به همه هم مذهبان و هم مسلکان خود در میان اهل بصره و سایر جاها نوشتند و برای آنان فرستادند که در کنار آن رودخانه جمع شوند تا همچون دستی واحد علیه مردم باشند. سپس مخفیانه و یکی یکی رفتند تا کسی متوجه آنان نشود و آنان را از رفتن باز ندارند. بنابراین آنان با پدران و مادران و دایی و خاله‌ها رفتند واز سایر خویشاوندان جدا شدند، چون معتقد بودند که آنان نادان هستند و نسبت بهاین امر که موجب رضایت پروردگار آسمانها و زمین است، از علم و خرد اندکی برخوردارند، در حالی که خودشان ندانستند که آن کار از بزرگترین گناهان هلاک کننده و اشتباهی عظیم است و چیزی است که ابلیس شیطان و رانده شده و طرد شده از آسمانها برایشان زینت داده است کسی که عداوت و دشمنی را در مقابل پدرمان آدم و بعد از او فرزندانش قرار داد تا زمانی که روح در بدنشان در حرکت باشد. گروهی از مردم به برخی از فرزندان و برادرانشان رسیدند و آنان را باز گرداندند و آنان را سرزنش و توبیخ کردند. و برخی از آنان همچنان مقاومت کردند و برخی هم از دست خانواده خود فرار کردند و دوباره به خوارج ملحق شدند و در روز قیامت زیانکار شدند و بقیه به آن مکان رفتند و آن دسته از اهل بصره و سایر جاها که برایشان نامه نوشته شده بود، به آنان رسیدند و همه در نهروان جمع شدند و دارای قدرت و عظمت و نیروی باز دارنده شدند[58]
وقتی که دو حکم با نارضایتی از هم جدا شدند، امیرالمؤمنین علی به خوارج که در نهروان جمع شده بودند، نامه نوشت که شما به حالت اولیه خود بازگردید و با ما به جنگ با اهل شام بیایید اما آنان نپذیرفتند و گفتند: مگر اینکه بر کفر خود شهادت بدهی و توبه کنی. علی هم این را نپذیرفت.[59]  
در روایتی آمده است که آنان به علی نوشتند: «اما بعد. تو به خاطر پروردگارت خشمگین نشدی بلکه فقط به خاطر خودت خشمگین شدی، پس اگر بر کفر خودت شهادت بدهی و توبه را قبول کنی، در مورد آنچه که بین ما و بین تو بوده فکر و بررسی می‏کنیم. در غیر این صورت از تو کاملاً جدا می‏شویم. خداوند خائنان را دوست ندارد» وقتی که علی نامه آنان را خواند از آنان نا امید شد و تصمیم گرفت که آنان را رها کند و مردم را برای مقابله با اهل شام ببرد تا به آنان برسد و با آنان مبارزه کند.[60]
این قضیه که خوارج اعلام کردند که علی کافر شده است و از او خواستند که توبه کند، با این روایت‏ها ثابت نمیشود اما با نظر خوارج درباره تکفیر علی، عثمان و امتحان مردم به واسطه آن سازگاری دارند.[61]


به نقل از: سيره أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب رضي الله عنه و شخصيت و عصر او، تألیف: دكترعلي محمد محمد صلابی



[1] - مقالات إلاسلامیین (1/207)
[2] - هدی الساری فی مقدمة فتح الباری،ص (459)
[3] - فتح الباری (2/283)
[4] - هدی الساری فی مقدمة فتح الباری، ص: 459.
[5] - فتح الباری، 2/283.
[6] - التنبیه و الرد علی اهل الأ هواء و البدع ص (47)
[7]- الخوارج، ناصر العقل، ص (28)
[8]- بهاین دلیل بهاین نام نامیده شدند چون در ابتدای کارشان به نزد حروراء رفتند.
[9] - بهاین دلیل شراة نامیده شدند چون گفتند: شرینا انفسنا فی طاعة الله. یعنی ما جان خود را در مقابل اطاعت خداوند و رسیدن به بهشت فروختیم.
[10] - بهاین دلیل بهاین نام نامیده شدند، چون دو حکم را قبول نداشتند و گفتند: لا حکم الّا للّه.
[11]- مقالات الاسلامین (1/207)
[12] - معنایش این است که: به من دستور داده شده است که بر اساس ظاهر قضاوت کنم و خداوند مسئول اسرار درون است.
[13] - بخاری (2/232) و مسلم (2/742) آن را استخراج کرده‎اند.
[14]- مسلم آن را استخراج کرده است (2/740).
[15]- تلبیس ابلیس، ص (90).
[16]- الفصل فی الملل والنحل (4/157).
[17]- الملل و النحل (1/116).
[18]- عقیدة اهل السنة فی الصحابة (3/1141).
[19]- شرح العقیدة الطحاویه، ص (563).
[20] - البدایه و النهایه (7/202).
[21] - فرق معاصرة، عواجی (1/67).خلافة علی، عبدالحمید، ص (297).
[22]- مسلم (2/744، 743).
[23]- مسلم (2/744، 743).
[24]- فتح الباری (6/618). آن چه که قاضی عیاض در شرح نووی گفته است (7/159).
[25]- حافظ ابن حجر میگوید: منظور از آخر زمان، زمان خلافت نبوی است و در حدیث سفینه که از سنن و صحیح ابن حبان و سایرین استخراج شده است آمده است که: «خلافت بعد از من سی سال است سپس پادشاهی می‏شود» و جریان خوارج و جنگ آنان در نهروان در اواخر خلافت علی در سال سی و هشت هجری رخ داد. فتح الباری (12/287).
[26]- شرح النووی (7/169).
[27]- فتح الباری (6/619).
[28]- بخاری (2/281).
[29]-فتح الباری (2/281).
[30]- عقیدة اهل السنة و الجماعة فی الصحابة الکرم (3/1183).
[31]- مسلم (2/750).
[32]- معنی آن این است کهاین کلمه در اصل درست است خداونر میفرماید: « إن الحکمُ الّا لله » (یوسف/140) اما آنا می‏خواهند به واسطه آن حکمیت علی را انکار کنند، شرح نووی(7/173،174).
[33]- مسلم (2/749).
[34]- عقیدة اهل السنة و الجماعة فی الصحابة الکرام (3/1184).
[35]- مسلم (2/750).
[36]- شرح نووی (7/175).
[37]- عقیدة اهل السنة و الجماعة فی الصحابة الکرام (3/1184).
[38]- بخاری (2/232)، مسلم (2/741،742).
[39]- عقیدة اهل السنة و الجماعة فی الصحابة الکرام (3/1185).
[40] -عقیدة اهل السنة فی الصحابة الکرام (3/118).
[41] -تاریخ بغداد (1/160).
[42] -البدایة و النهایة (7/2800281)، سند آن صحیح است. مجمع الزوائد (6/235).
[43] -مصنف عبد الرزاق (10/157،160)، با سند حسن.
[44] - تاریخ خلیفه ص (192).
[45] -خلافة علی، عبدالحمید،ص (303)
[46] - خصائص امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب، النسائی، تحقیق احمد بلوچی. ص (200) سند آن حسن است.
1- خصائص امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب. ص (197) سند آن حسن است.
[48]- منهج علی بن ابی طالب فی الدعوة الی الله، ص (339).
[49]- خلافة علی بن ابی طالب، عبدالحمید. ص (307).
[50]-خصائص علی بن ابی طالب، نسائی، ص(200)، اسناد آن حسن است،بلوچی.
[51]- مصنف ابن ابی شیبة (15/313،312)، آلبانی آن را در ارواء الغلیل صحیح می‏داند (8/119،118).
2- مرویات ابی مخنف فی تاریخ طبری، ص (452).
3- مصنف ابن ابی شیبة (15/328،327)، شافعی در الام (4/136). تازیخ طبری (5/688) با سند ضعیف به دلیل انقطاع بر این امر کهاین سند شواهدی دارد و مورد تبعیت قرار گرفته است. البانی آن را در ارواء الغلیل گفته است، ص (8/118،117).
[54]- الوظیفة العقد یة للدولة الاسلامیة، حامد عبدالماجد، ص(47)
[55] - مسند احمد (2/656)، احمد شاکر میگوید: دارای سند صحیح است.
[56] - البدایه النهایه (7/312)، تاریخ طبری (5/689).
[57]- البدایة و النهایة (7/312)
[58]- البدایة و النهایة (7/313،312).
[59] - انساب الأشراف (2/63) با سندی که ضعف دارد و شواهدی دارد.
[60] - خلافة علی بن ابی طالب، عبدالحمید ،(319).
[61] - همان، ص (318).



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

عن سعيد بن جبير، قال: «إن الخشية أن تخشى الله تعالى حتى تحول خشيتك بينك وبين معصيتك، فتلك الخشية، والذكر طاعة الله، فمن أطاع الله فقد ذكره، ومن لم يطعه فليس بذاكر، وإن أكثر التسبيح وقراءة القرآن». "حلية الأولياء وطبقات الأصفياء" حافظ أبو نعيم اصفهاني. سعید بن جبیر رحمه الله می فرماید: «خشیت آنست که از خدا آنگونه بترسی تا آنکه بین تو و گناهت فاصله بیندازد، و ذکر خدا اطاعت کردن اوست، پس هرکس خدا را اطاعت کند او را یاد کرده است، و هرکس او را اطاعت نکند او ذاکر نیست هرچند که زیاد تسبیح گوید و قرآن قرائت کند».

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 15867
دیروز : 3293
بازدید کل: 8251212

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010