Untitled Document
 
 
 
  2024 Sep 16

----

12/03/1446

----

26 شهريور 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

 پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرموده است: "اعقدن بالأنامل، فإنهن مسئولات، ومستنطقات (روايت احمد و اهل سنن)، يعنى: "(اى زنان)، ذكر (خداوند) را با انگشتهايتان انجام دهيد زيرا از آنها (در روز قيامت) سؤال ميشود و صحبت ميكنند".

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاریخ اسلام>مسائل تاریخ اسلام>جنگ صفین

شماره مقاله : 1891              تعداد مشاهده : 432             تاریخ افزودن مقاله : 1/4/1389

نبرد صفین(37ﻫ)
 
 
نخست: سلسله حوادث قبل از نبرد
 
1- ام حبیبه دختر أبوسفیان، نعمان بن بشیر را همراه با پیراهن عثمان نزد معاویه و مردم شام می‏فرستد
 
وقتی که عثمان به قتل رسید، ام المؤمنین ام حبیبه بنت أبوسفیان فردی را نزد خانواده عثمان فرستاد و گفت: لباس عثمان را که وی در آن به قتل رسید برای من بفرستید. پس آنان پیراهن عثمان را که آمیخته با خون وی بود و مقداری از موی ریشش که کنده شده بود برای وی فرستادند. سپس ام حبیبه نعمان بن بشیر را فراخواند و او را نزد معاویه فرستاد و او آن پیراهن و ریش عثمان را همراه با نامه ام حبیبه نزد معاویه برد.[1] در روایت دیگری آمده است: نعمان بن بشیر پیراهن عثمان را که وقت کشته شدن به تن داشته بود و به خون وی رنگین شده بود همراه با انگشتان نائله- همسر عثمان- که به هنگام دفاع از عثمان با دست خود قطع شده بود با خود برد.[2] نائله بنت فرافصة کلبی همسر عثمان و زنی شامی‏و از قبیله کلب بود.[3] نعمان نزد معاویه در شام رفت و معاویه او را بالای منبر قرار داد تا مردم او را ببینند و انگشتانش را در آستین پیراهن کرد و گاهی آن را بلند میکرد و گاهی پایین میآورد و مردم در اطراف آن می‏گریستند و همدیگر را برای گرفتن انتقام عثمان تشویق و ترغیب میکردند.[4] شرحبیل بن سمط کندی آمد و به معاویه گفت: عثمان خلیفه ما بود، اگر میتوانی انتقام او را بگیر و الا ما کناره می‏گیریم.[5] مردان شام قسم خورده بودند که پیش زنان خود نروند و بر بستر خود نخوابند تا قاتلان عثمان را با هر که به حمایت آنان برخیزد بکشند یا در این راه جان خود را از دست بدهند.[6] این همان چیزی بود که معاویه میخواست. تصویری که نعمان بن بشیر برای مردم شام بیان کرد قتل خلیفه را بسیار اندوهناک نشان می‏داد، زیرا خلیفه کشته شده و شمشیر اوباش بر گرده مردم مسلط بود و بیت المال گرفته شده و بهیغما رفته بود و انگشتان نائله قطع شده بود. پس عواطف و احساسات مردم به هیجان درآمد و قلبهایشان تحت تأثیر قرار گرفت و اشک از چشمها جاری شد. پس شگفت نیست که بعد از این ماجرا معاویه و همراهانش از اهالی شام، بر خونخواهی عثمان اصرار بورزند و قبل از اینکه بیعت کنند خواستار تسلیم قاتلان عثمان شوند. آیا متصور است که امیر مؤمنان و سرور مسلمانان توسط کینه جویان و دسیسه گران کشته شود اما عالم اسلامی‏در مورد قصاص عاملان این جرم زشت به پا نخیزند؟![7]
 
2- انگیزهßهای معاویه در عدم بیعت
معاویه در زمان عمر و عثمان فرماندار شام بود و وقتی که علی خلافت را بدست گرفت خواست معاویه را عزل نموده و عبدالله بن عمر را به جای او منصوب نماید، اما عبدالله عذر خود را خواست و علی به جای او سهل بن حنیف را فرستاد، اما همینکه به وادی القری در نزدیکیßهای شام رسید از آنجا برگشت، زیرا یکی از سپاهیان معاویه به فرماندهی حبیب بن مسلمه فهری به وی رسید و به او گفتند: اگر عثمان تو را فرستاده است بیا و اگر کس دیگری تو را فرستاده است برگرد.[8] معاویه و مردم شام از بیعت امتناع کردند و اعتقاد داشتند که علی باید ابتدا از قاتلان عثمان قصاص بگیرد و بعد از آن آنان با وی بیعت نمایند[9] و گفتند: ما با کسی که به قاتلان پناه می‏دهد بیعت نمی‏کنیم.[10] آنان در مورد جان خود از آن دسته از قاتلان عثمان که در سپاه علی بودند می‏ترسیدند، به همین دلیل معتقد بودند که بیعت با علی بر آنان واجب نیست و اگر بهاین خاطر بجنگند مظلوم هستند و نه ظالم و می‏گفتند: زیرا به اتفاق مسلمانان عثمان مظلومانه کشته شده است و قاتلان او در سپاه علی حضور دارند و از حیث قدرت بر آنان غالب هستند. پس اگر ما بیعت کنیم آنان به ما ظلم و تجاوز میکنند و در نتیجه خون عثمان به هدر می‏رود و معاویه بر این باور بود که مسئولیت کمک به عثمان و قصاص قاتلان او بر عهده وی می‏باشد، زیرا او ولی دم عثمان است و خداوند متعال میفرماید:
{ وَلا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلا بِالْحَقِّ وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَانًا فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كَانَ مَنْصُورًا (٣٣)} الإسراء: ٣٣
(هر كس كه مظلومانه كشته شود، به صاحب خون او (كه نزديكترين خويشاوند بدو است، اين) قدرت را داده‌ايم (كه با مراجعه به قاضي، قصاص خود را درخواست و قاتل را به مجازات برساند) ولي نبايد او هم در كشتن اسراف كند (و به جاي يك نفر، دو نفر و بيشتر را بكشد، يا اين كه به عوض قاتل، ديگري را هلاك سازد). بي‌گمان صاحب خون ياري شونده (از سوي خدا) است). به همین دلیل معاویه مردم را جمع آورد و در مورد عثمان و اینکه وی مظلومانه و به دست عدهای نادان و منافق کشته شده است برای آنان سخن گفت و به آنان گفت که آنان حرمت خون حرام را رعایت نکرده و خون حرامی‏را در ماه حرام و در حرم ریختند. پس مردم برآشفتند و این کار را به شدت مورد انکار قرار دادند و صدایشان بلند شد. تعدادی از آنان از اصحاب رسول خدا بودند. یکی از آنان- یعنی مره بن کعب- برخاست و گفت: اگر نبود به خاطر حدیثی که از رسول خدا شنیدهßام زبان به سخن نمی‏گشودم. در این حدیث ایشان فتنه‏ها را ذکر کردند و آن را نزدیک دانستند. در این هنگام مردی که ردایش را به دور سر و صورت خود پیچانده بود گذشت و ایشان فرمودند: این فرد در آن هنگام بر هدایت خواهد بود. من به سوی آن فرد رفتم و دیدم که عثمان بن عفان است. پس سوی رسول خدا رفتم و گفتم: این فرد مد نظر شما است؟ ایشان فرمودند: آری.[11]
حدیث دیگری هم وجوددارد که در درخواست معاویه برای قصاص قاتلان عثمان تأثیر نهاد و انگیزهای قوی برای تصمیم وی بر تحقق این هدف بود. این حدیث این است که نعمان بن بشیر از عائشه روایت کرده که گفت: رسول خدا دنبال عثمان بن عفان فرستاد.... و آخرین سخنی که به وی فرمود این بود که بر شانه عثمان زد و فرمود: «ای عثمان، خداوند پیراهنی- خلافت- را بر تن تو می‏کند. پس اگر منافقان خواستند آن را از تن تو بیرون آورند آن را بیرون نیاور تا اینکه با من ملاقات می‏کنی». ایشان این سخن را سه بار تکرار کردند. من به عائشه گفتم: ایام المؤمنین پس چرا تا حالا این را نگفته بودید؟ عائشه گفت: به خدا قسم آن را فراموش کرده بودم و بهیادم نمی‏آمد. نعمان میگوید: من این خبر را به معاویه بن أبوسفیان دادم، اما او این را از من قبول نکرد و به عائشه نامهای نوشت تا این حدیث را برای وی بنویسد و عائشه هم در نامهای آن را برای معاویه نوشت.[12]
عامل اصلی در اینکه مردم شام به رهبری معاویه بیعت با علی را نپذیرفتند، تمایل زیاد آنان به اجرای حکم خدا در مورد قاتلان عثمان بود و چنین اعتقاد داشتند که باید اجرای حکم قصاص بر بیعت با علی مقدم شود و به خاطر طمع معاویه به بدست گرفتن ولایت بر شام نبود. همچنین بهاین خاطر نبود که وی درخواست چیزی را داشته باشد که حق وی نیست، زیرا وی بهیقین می‏دانست که خلیفه از میان دیگر اعضای شش نفره شورای خلافت انتخاب خواهد شد و علی از او برتر و اولی است[13] و به اجماع اصحاب موجود در مدینه با وی بیعت شده بود و اجتهاد معاویه صحیح نبود.
3- پاسخ معاویه به أمیرالمؤمنین علی
علی نامهßهای زیادی را برای معاویه نوشت اما معاویه جواب آنها را نداد. علی بارها و تا سه ماه بعد از کشته شدن عثمان در ماه صفر این کار را تکرار کرد. سپس معاویه نامهای را برای وی نوشت و همراه مردی برای وی فرستاد. آن فرد را نزد علی بردند و علی به او گفت: از آنجا چه خبر؟ من از نزد قومی ‏آمدهام که جز قصاص چیز دیگری نمی‏خواهند و همه آنها خونخواه عثمان و در پی انتقام خون او می‏باشند. وقتی که من آمدم شش هزار نفر در زیر پیراهن عثمان که بر بالای منبر دمشق بود نشسته بودند و گریه میکردند. پس علی گفت: پروردگارا من در درگاه تو از خون عثمان برائت می‏جویم. سپس فرستاده معاویه از نزد علی رفت. پس آن خوارجی که عثمان را به قتل رسانده بودند خواستند او را بکشند و آن فرد فقط با تلاش فراوان توانست خود را نجات بدهد.[14]
 
4- آماده شدن و بسیج علی برای جنگ با مردم شام و اعتراض حسن بن علی به این قضیه
بعد از دریافت نامه معاویه توسط امیرالمؤمنین علی، خلیفه تصمیم گرفت به جنگ با مردم شام برود. پس نامهای به قیس بن سعد در مصر نوشت و در آن از او خواست که مردم را برای جنگ با مردم شام تشویق و دعوت کند. همچنین نامه‏هایی به این مضمون به ابوموسی در کوفه و عثمان بن حنیف نوشت و برای مردم سخن راند و آنان را بهاین امر تشویق کرد و عزم تجهیز سپاه کرد و از مدینه خارج شد و قثم بن عباس را به جای خود بر مدینه گمارد. او قصد این را داشت که به وسیله کسانی که از او اطاعت کردهاند با کسانی که از وی اطاعت نمی‏برند و همراه با دیگر مردم با او بیعت نکردهاند بجنگد. در این اثنا فرزندش حسن نزد وی آمد و گفت: پدر جان از این کار صرفنظر کن، زیرا این موجب ریختن خون مسلمانان و ایجاد اختلاف در میان آنان می‏شود. اما علی آن را نپذیرفت و تصمیم به جنگ گرفت و سپاه را آرایش داد و پرچم را بدست محمد بن حنفیه داد و عبدالله بن عباس را بر سمت راست سپاه و عمر بن أبی سلمه را بر سمت چپ سپاه گماشت. گفته‏اند: عمرو بن سفیان بن عبدالأسد را بر سمت چپ گماشت. همچنین ابولیلی بن عمر بن جراح برادر زاده ابوعبیده جراح را بر مقدمه سپاه قرار داد و قثم بن عباس را جانشین خود در مدینه کرد. همه چیز مهیای این بود که علی مدینه را ترک کرده و به شام برود، اما ماجرای طلحه و زبیر و خروج آنان به بصره و نبرد جمل روی داد و همین موضوع علی را به خود مشغول داشت.[15]
 
5- بعد از نبرد جمل امیرالمؤمنین علی جریر بن عبدالله را بسوی معاویه فرستاد
گفته‏اند که مدت ما بین خلافت علی تا فتنه سبئی دوم یا آنچه که بصرهیا نبرد جمل نامیده می‏شود پنج ماه و بیست و یک روز و مدت ما بین آن و ورود وی به کوفهیک ماه و ما بین آن و رفتن وی به صفین شش ماه[16] و به روایتی دو یا سه ماه بوده است.[17] علی دوشنبه دوازدهم رجب سال سی و شش وارد کوفه شد. در آن هنگام به وی گفتند: در قصر الأبیض فرود بیا. علی گفت: خیر، عمر بن خطاب از فرود آمدن در آن کراهت داشت، من به همین خاطر از فرود آمدن در آن کراهت دارم. پس در رحبه فرود آمد و در مسجد جامع بزرگ شهر دو رکعت نماز خواند و سپس برای آنان سخن راند و آنان را به خیر تشویق و از شر نهی کرد و در این خطبه مردم کوفه را ستود و سپس به دنبال جریر بن عبدالله فرستاد که از زمان عثمان والی همذان بود و نزد اشعث فرستاد که از زمان عثمان والی آذربایجان بود و آنان را امر کرد که برای وی از مردم بیعت بگیرند و سپس نزد وی بیایند و آن دو هم همین کار را انجام دادند. وقتی که علی خواست کسی را نزد معاویه بفرستد تا او را به بیعت خود فراخواند، جریر بن عبدالله بجلی گفت: مرا به سوی او بفرست زیرا او دوست من است تا بروم و او را به اطاعت تو دعوت کنم. اشتر به علی گفت: او را نفرست زیرا به پندار من دل وی با معاویه است. علی گفت: بگذار برود. پس او را سوی معاویه فرستاد و نامهای برای وی نوشت و از اتفاق مهاجر و انصار بر بیعت خویش و ماجرای جمل سخن آورد و معاویه را دعوت کرد که مانند مهاجر و انصار به اطاعت وی درآید. وقتی که جریر نزد معاویه رسید نامه را به او داد و معاویه عمرو بن عاص و سران شام را فراخواند و با آنان مشورت کرد، اما آنان گفتند که با او بیعت نمیکنند تا اینکه قاتلان عثمان را قصاص کند، یا اینکه قاتلان عثمان را به آنان تسلیم نماید و گفتند اگر علی این کار را انجام ندهد با او می‏جنگند و با او بیعت نمیکنند تا اینکه همه آنان کشته شوند. پس جریر نزد علی برگشت و این خبر را به وی داد. اشتر گفت: ای امیر مؤمنان مگر شما را نهی نکردم که جریر را نزد او نفرستید؟ اگر مرا می‏فرستادید معاویه هر دری را که باز میکرد من می‏بستم. پس جریر بهاشتر گفت: اگر تو آنجا می‏بودی تو را به خاطر قتل عثمان قصاص میکردند. پس اشتر گفت: ای جریر به خدا قسم اگر پیش آنان رفته بودم از جواب به معاویه باز نمی‏ماندم و چنان میکردم که معاویه فرصت تفکر نیابد. اگر امیر مؤمنان مطابق رأی من عمل میکرد تو و امثال تو را در محبسی نگاه می‏داشت تا کار این امت سامان یابد. پس جریر برخاست و رفت و در قرقیساء اقامت کرد و در نامهای سخنان خود و سخنان آنان به خود را به وی خبر داد. پس معاویه در جواب وی نامهای نوشت و او را امر کرد که نزد وی برود.[18]
بدین سان اشتر سبب دور کردن صحابی بزرگوار جریر بن عبدالله فرماندار علی بر قرقیساء و نقاط دیگر شد که در میان قبیله جبله از سران بود و او را به جدا شدن از امیر مؤمنان علی واداشت. صحابی بزرگوار جریر بن عبدالله میگوید: هرگاه رسول خدا مرا می‏دید به روی من تبسم میکرد و می‏فرمود: از این در مردی بر شما وارد می‏شود که از بهترین اهالی یمن است و بر سیمایش نشان شاهی وجود دارد.[19]
 
6- حرکت امیر مؤمنان علی به سوی شام
امیر مؤمنان برای جنگ با مردم شام آماده شد. پس کسانی را برای تشویق مردم به شرکت در جنگ روانه کرد.[20] وی سپاهی بزرگ را تجهیز کرد که روایات در مورد میزان آن اختلاف دارند و همه روایاتی ضعیف می‏باشند[21] و فقط یک روایت حسن وجود دارد که در آن تعداد سپاه را پنجاه هزار نفر ذکر کرده است.[22]
مکان تجمع سپاه علی در نخیله بود.[23] این مکان در دو مایلی کوفه آن زمان قرار داشت. عدهای از قبائل مختلف سرزمین عراق به آن پیوستند.[24] علی ابومسعود انصاری را بکار گرفت و از نخیله زیاد بن نضر حارثی را به عنوان پیش قراول سپاه در رأس هشت هزار جنگجو روانه کرد و شریح بنهانی را در رأس چهار هزار نفر روانه نمود. سپس علی سپاه خود را به مدائن- بغداد- برد و در آنجا تعدای جنگجو به وی پیوست و سعد بن مسعود ثقفی را در رأس آنان قرار داد و از آنجا پیش قراولی متشکل از سه هزار نفر را به موصل فرستاد.[25] وی راه اصلی جزیره را در ساحل شرقی رود فرات پیمود تا اینکه به نزدیکی قرقیساء[26] رسید. در آنجا به وی خبر رسید که معاویه برای رویارویی با وی خارج شده و در صفین اردو زده است. پس علی به رقه[27] پیش رفت و از آنجا از فرات عبور کرد و به قسمت غربی آن رفت و در صفین فرود آمد.[28]
 
7- رفتن معاویه به صفین
معاویه در پیگیری قاتلان عثمان بسیار جدی بود. وی توانست تعدادی از افراد مصری که در جنگ مدینه- و قتل عثمان- دست داشتند و در راه بازگشت بودند بگیرد و به قتل برساند. یکی از این افراد أبوعمرو بن بدیل خزاعی بود.[29] همچنین وی در مصر و در میان اهل «خربتا» ایادی و پیروانی داشت که خونخواهی عثمان را میکردند. این گروه توانسته بودند که در چند رویارویی در سال 36ﻫ محمد بن أبوحذیفه را شکست دهند. همچنین توانست تعدای از سران مصری جنگ مدینه مانند عبدالرحمان بن عدیسی و کنانة بن بشر و محمد بن أبوحذیفه را بگیرد و آنان را در فلسطین به زندان افکند. این موضوع قبل از خروج معاویه به صفین روی داد. سپس وی در ذی الحجه سال36ﻫآنان را به قتل رساند.[30] وقتی که علی از حرکت سپاه عراق اطلاع یافت مستشاران خود از بزرگان شام را فراخواند و برایشان سخن راند و گفت: علی همراه با مردم عراق به سوی شما آمده است. پس ذوالکلاع حمیری گفت: بر تو فرمان دادن واجب است و بر ما اجرا.[31]
مردم شام در مورد خونخواهی عثمان و جنگ با معاویه بیعت کردند[32] و عمرو بن عاص اقدام به تجهیز سپاه و بستن پرچم کرد و سپس جهت تشویق سپاه در میان سپاه شروع به سخن کرد و گفت: مردم عراق جمع خویش را پراکنده‏اند و شوکت خویش را سست کردهاند و نیروی خود را متفرق کردهاند. مردم بصره نیز با علی مخالفند که خونی آنها است و کسانشان را کشته است. در جنگ جمل سران مردم بصره و سران مردم کوفه نابود شده‏اند و علی با اندک گروهی از آنان حرکت کرده که بعضیشان قاتلان خلیفه شمایند. خدا را در نظر داشته باشید و نگذارید که حقتان ضایع شود و خونتان معوق بماند.[33] معاویه در رأس سپاهی بزرگ به حرکت در آمد. روایات در مورد بیان تعداد آن با هم اختلاف نظر دارند و همه روایاتی هستند که سندشان منقطع می‏باشد و عین همان روایاتی هستند که تعداد سپاه علی را برآورد کردهاند و برخی تعداد آن را صد و بیست هزار نفر[34] و برخی هفتاد هزار نفر و برخی مقداری بیشتر از آن را ذکر کردهاند،[35] اما نزدیک ترین روایت به صحت تعداد آنان را شصت هزار جنگجو ذکر کرده است. این روایت گرچه سند منقطعی دارد، اما راوی آن صفوان بن عمرو سکسی حمصی از اهالی شام است که در سال 72ﻫ به دنیا آمده است و ثقه بودن وی ثابت شده است و تعدادی از حاضران در نبرد صفین را دیده است و این امر در سرگذشت وی معلوم است[36] و استناد به وی صحیح می‏باشد.[37]
فرماندهان سپاه علی به قرار زیر بودند: عمرو بن عاص فرمانده سواران مردم شام، ضحاک بن قیس فرمانده همه پیاده نظام سپاه، ذوالکلاع حمیری بر بال راست سپاه، حبیب بن مسلمه بر بال چپ سپاه و ابوالأعور سلمی‏فرمانده پیش قراولان سپاه. اینان فرماندهان بزرگ سپاه بودند و در زیر مجموعه هر کدام از این فرماندهان فرماندهان دیگری بودند که حسب قبائل تقسیم شده بودند. این ترتیب که ذکر شد مربوط به ابتدای حرکت سپاه بود، اما در اثنای حرکت و به خاطر وجود برخی از شرایط برخی از فرماندهان تغییر کردند و فرماندهان دیگری منصوب شدند و شاید همین عامل، علت اختلاف در مورد نامهای فرماندهان در برخی از منابع باشد.[38]
معاویه ابوالأعور سلمی‏ را به عنوان پیش قراول سپاه روانه کرد. جهت حرکت آنان به شمال شرقی دمشق بود. وقتی که به صفین در پایین فرات رسید در یک دشت باز در کنار گودال آبی از فرات اردو زد و در آن مکان گودالی غیر از آن وجود نداشت و آن را به تصرف خود درآورد.[39]
 
8- جنگ بر سر آب
سپاه علی به صفین رسید، جایی که در آن سپاه معاویه اردو زده بود. سپاه علی جایی را نیافت که به‏اندازه کافی فراخ بوده و بتواند همه سپاه را در خود جای دهد، به همین دلیل در مکانی ناهموار اردو زدند، زیرا غالب جاهای آن مکان متشکل از صخرههای سخت و پشتهای بود.[40] سپس سپاه عراق مواجه با این امر غافلگیر شد که معاویه آب را از آنان منع کرد. پس برخی از سپاهیان نزد علی شتافتند و در این مورد شکایت کردند. پس علی را دنبال أشعث بن قیس فرستاد و او در رأس دو هزار نفر به سوی آب رفت و اولین نبرد میان دو گروه روی داد و در این نبرد اشعث پیروز شد و بر آب استیلا یافت.[41] اما روایت دیگری وارد شده که اصل جنگ را نفی می‏کند و مفاد آن چنین است کهاشعث بن قیس نزد معاویه آمد و گفت: ای معاویه در مورد امت محمد خدا را در نظر داشته باش. فرض کنید که شما همه مردان عراق را می‏کشید، پس در این صورت چه کسی به داد بعوث و بچهßها برسد؟ خدای متعال میفرماید:
{ وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الأخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ (٩)} الحجرات: ٩
معاویه گفت: چه می‏خواهی؟ گفتند: اجازه بده از آب استفاده کنیم. پس معاویه به أبوأعور گفت: بگذار برادران ما از آب استفاده نمایند.[42]
جنگ بر سر آب در اولین روزی که در آن با هم رویاروی شدند در آغاز ماه ذی الحجه بود و گشاینده شر برای هر دو گروه مسلمان بود، زیرا در طول این ماه جنگ میان دو گروه پیوسته ادامه داشت. جنگ به شکل دستهßهای کوچکی بود و علی دسته کوچکی را از سپاه خود می‏فرستاد و کسی را امیر آن میکرد و اینان در روز و در صبح یا عصر یک بار و در برخی از اوقات دوبار در یک روز جنگ میکردند. کسانی که غالباً فرماندهی این دستهßها را در سپاه علی بر عهده داشتند، عبارت بودند از: اشتر، حجر بن عدی، شبث بن ربعی، خالد بن معتمر، معقل بن یسار ریاحی. از سپاه معاویه غالباً این افراد فرماندهی را بدست داشتند: حبیب بن مسلمه، عبدالرحمن بن خالد بن ولید، عبیدالله بن عمر بن خطاب، أبوالأعور سلمی‏ و شرحبیل بن سمط. هر دو گروه از اینکه دو سپاه به طور کامل با هم روبه رو شوند اجتناب میکردند، زیرا خوف این را داشتند که جنگ سبب فنای دو گروه شود. نیز بهاین امید که شاید میان دو گروه صلح روی دهد و در نتیجه جان افراد مصون بماند.[43]
 
9- آتش بس میان دو گروه و تلاشهایی برای صلح
همین که ماه محرم فرارسید دو گروه با هدف دستیابی به صلحی که بتواند جان مسلمانان را نجات دهد برای ایجاد آتش بس شتافتند و از این ماه برای نامه نگاری به هم استفاده بردند، اما ßاطلاعاتی که در مورد مفاد این نامهßها- نامهßهای ماه محرم- وارد شده از طرق ضعیف و مشهوری روایت شده‏اند،[44] لکن ضعف این روایات نافی وجود آنها نیست. کسی که در ابتدا شروع به نامه نگاری کرد، امیر المؤمنین علی بود. بدین منظور وی بشیر بن عمرو انصاری و سعید بن قیس همدانی و شبث بن ربعی تمیمی‏را نزد معاویه فرستاد تا به مانند قبل او را به پیوستن به دیگر مسلمانان و بیعت با خود کند، اما معاویه همان جواب سابق و معروف خود را به وی داد و گفت که باید ابتدا قاتلان عثمان تسلیم شوند یا اینکه قصاص در مورد آنان به اجرا درآید و بعد از آن وی بیعت کند. قبلاً موضع علی نسبت بهاین قضیه بیان شد.[45] همچنین قاریان دو گروه که تعدادشان زیاد بود در ناحیهای از صفین گرد هم جمع شدند و به منظور دستیابی به صلح تلاشهایی را انجام دادند، اما این تلاشها با موفقیت مواجه نشدند، زیرا هر دو گروه به موضع و رأی خود ملتزم بودند.[46] دو نفر از صحابه یعنی ابودرداء و ابوامامه تلاش کردند میان دو گروه صلح ایجاد کنند، اما به همان سبب سابق، این دو در این کار موفق نشدند و این دو هر دو گروه را ترک کردند و در کار آنان حضور نیافتند.[47] همچنین مسروق بن أجدع- یکی از بزرگان تابعین- در این ماجرا حضور یافت و آن را موعظه کرد و بیم داد و با آنان نجنگید.[48]
ابن کثیر تفصیلات طولانیßای را که در روایات أبومخنف و نصر بن مزاحم و خصوصاً در نامهßهای دو طرف آمده است مورد انتقاد قرار داده و میگوید: سیره نویسان ماجرای بین آنان و علی را به صورت کامل و طولانی ذکر کردهاند، اما صحت این روایات در مورد این دو گروه جای بحث دارد، زیرا در لابلای آن سخن از علی چیزی نقل کرده که بیانگر این است علی معاویه و پدرش را مورد طعن قرار می‏دهد و به آن دو میگوید که آنان گرچه داخل اسلام شده‏اند اما هنوز دچار تردید هستند و چیزهایی دیگر. نیز علی در این سخنان میگوید: من نمی‏گویم که عثمان ظالمانه کشته شدهیا مظلومانه..... به نظر من انتساب این قول به علی صحیح نیست.[49] موضع گیری علی در قبال قتل عثمان روشن و واضح است و بنده آن را در کتاب خود در مورد سیره عثمان بن عفان ذکر کردهßام.
 
دوم: برافروخته شدن جنگ
در ماه ذی حجه جنگ به مانند سابق یعنی با گسیل داشتن دستهßها و لشکرها و مبارزات فردی و به خاطر ترس از روی دادن یک مبارزه فراگیر ادامهیافت و این وضعیت تا یک هفته اول این ماه برقرار بود. تعداد برخوردهای جنگی دو گروه تا این تاریخ بیشتر از هفتاد مورد و به قولی نود مورد بود،[50] اما بعد از این علی در میان سپاه خود اعلام کرد که فردا درگیری کامل میان دو سپاه روی خواهد داد و سپس به معاویه اعلان جنگ داد.[51] آن شب مردم همه اسلحهßهایشان را آوردند و مشغول به آماده کردن و تیز نمودن آنها نمودند. عمرو بن عاص اسلحه را از انبارها بیرون آورد تا به کسانی بدهد که سلاحهایشان از کار افتادهیا شکسته است و مردم را به دلاوری و شجاعت در نبرد تشویق می‏نمود.[52] آن شب سپاهیان همه مشغول مشورت و تنظیم فرماندهی و تقسیم پرچم بودند.
1- روز اول
در صبح روز چهارشنبه دو سپاه صفهایشان را نظم دادند و حسب آرایش جنگهای بزرگ آرایش یافتند، یعنی عدهای در مرکز و عدهای در سمت راست و عدهای در سمت چپ قرار گرفتند. آرایش سپاه علی به قرار زیر بود:[53] علی بن أبیطالب در رأس قلب سپاه، عبدالله بن عباس در رأس سمت چپ سپاه، عمار بن یاسر در رأس پیاده نظام، محمد بن حنفیه پرچمدار سپاه، هشام بن عتبه(مرقال) پرچمدار، أشعث بن قیس در رأس سمت راست سپاه. آرایش سپاه شام هم به قرار زیر بود: معاویه در رأس لشکر شهباء- لشکری بسیار و پر سلاح- بود که شمشیر و سپر در دست داشتند و بر بالای تپهای مرتفع حضور یافته بودند و معاویه امیر سپاه بود، عمرو بن عاص فرمانده همه سواران شام بود، ذوالکلاع حمیری در رأس بال راست سپاه بود که از اهالی یمن بودند، حبیب بن مسلمه فهری در رأس بال چپ سپاه از اهالی مضر قرار داشت و مخارق بن صباح کلاعی پرچمدار بود.[54]
دو سپاه روبه روی هم ایستادند و به قدری زیاد بودند که افق را پوشیده بودند. کعب بن جعیل تغلبی یکی از شعرای عرب[55] وقتی که در شب چهارشنبه مردم را دیده بود که سراغ نیزهها و شمشیرهای خود رفته و دست به آماده ساختن آن برای جنگ زده بودند در این مورد میگوید:
أصبحت الأمة فی أمر عجب   و الملک مجموع غداً لمن غلب
فقلت قولاً صادقاً غیر کذب   إن غداً تهلک أعلام العرب[56]
(امت به کاری شگفت افتاده است. فردا ملک از آن کسی می‏شود که غلبهیابد. سخن راست می‏گویم که دروغ ندارد. فردا سران عرب به هلاکت می‏رسند).
برخی از روایات ضعیف ذکر کردهاند که علی در میان سپاه خود به سخن برخاست و آن را بر بردباری و شجاعت و ذکر فراوان نام خدا تشویق کرد.[57] همچنین بیان میکنند که عمرو بن عاص سپاهیان خود را تشویق کرد و به آنان امر کرد که صفهایشان را مرتب نمایند.[58] قبول این روایات فاقد اشکال و مانع است، زیرا طبیعی است که هر فرماندهای سپاهیان خود را تشویق می‏کند و به همه چیزهایی که منجر به پیروزی شوند اهتمام می‏ورزد. دو سپاه با هم به نبردی سخت پرداختند که به شدت تا غروب آفتاب ادامهیافت و فقط برای ادای نماز متوقف میشد و هر گروه در اردوگاه خود نماز می‏خواندند و در میان دو اردوگاه افرادی کشته شده و جنازههای آنان در میان دو گروه قرار داشت. وقتی که علی برای ادای نماز به عقب بر می‏گشت، یکی از افراد سپاه علی از وی سوال کرد: ای امیر مؤمنان در مورد کشتهßهای ما و آنان چه نظری دارید؟ علی گفت: هر کس که از ما و از آنان کشته شده و قصد وی رضای خدا بوده است داخل بهشت می‏شود.[59] آنان در مقابل هم بردباری میکردند و کسی بر دیگری غالب نمی‏آمد و تا وقتی که آن روز به پایان رسید دیده نشد که کسی عقب بنشیند. شب هنگام علی به میدان نبرد رفت و به مردم شام نگاه کرد و سپس به درگاه خدا دعا کرد و گفت: پروردگارا مرا و آنان را بیامرز.[60]
2- روز دوم
روایات بیانگر این هستند که علی روز پنج شنبه بعد از اینکه سپیده دم نماز صبح را خواند برای هجوم آماده شد و برخی از فرماندهان را تغییر داد و عبدالله بن بدیل خزاعی را به جای أشعث بن قیس کندی بر سمت راست سپاه قرار داد و اشعث را فرمانده سمت چپ نمود.[61] دو گروه علیه هم یورش بردند و جنگی شدید تر از جنگ سابق با هم انجام دادند و اهل عراق شروع به پیشروی کردند و برتری آنان بر مردم شام آشکار شد و عبدالله بن بدیل توانست بال چپ سپاه معاویه را که حبیب بن مسلمه فرمانده آن بود در هم شکند و به سوی لشکر معاویه پیش برود و شجاعت و دلاوری کم نظیری از خود نشان داد. این پیشرفت جزئی توأم با پیشرفت عمومی‏سپاه عراق بود و حتی معاویه میخواست میدان نبرد را ترک کند، لکن صبر ورزید و این شعر را خواند:
أبی لی عفتی و أبی بلائی و أخذی الحمد بالثمن الربیح
و إکراهی علی المکروه و نفسی   ضربیهامة البطل المشیح
و قولی کلما جشأت و جاشت:   مکانک تحمدی أو تستریحی[62]
(عفتم و شرم خاطرم و آمادگیم بر ضددلیر سخت کوش و مالم که در مقابل رهایی از ناروایی داده میشد و ستایشها که به قیمت خوب می‏خریدم و این سخن که وقتی جانم دچار هیجان میشد، می‏گفتم: ای جان برجای بمان که ستایش بینی یا خلاص شوی، نگذاشت بگریزم).
معاویه لشکر شهباء خود را تشویق کرد و آنان توانستند عبدالله بن بدیل را به قتل برسانند و اشتر به جای عبدالله فرماندهی سمت راست سپاه را بدست گرفت. مردم شام به هم پیوستند و برخی از آنان بر مرگ با هم بیعت کردند و بار دیگر با شدت حمله بردند و تعدادی از آنان کشته شدند که بارزترین آنان ذوالکلاع و حوشب و عبیدالله بن عمر بن خطاب بودند. وضعیت برای مردم شام دگرگون شد و آنان کمی‏پیشرفت کردند و سپاه عراق شروع به عقب نشینی کرد و تعداد زیادی از مردم عراق کشته و زخمیشدند. وقتی که علی عقب نشینی سپاه خود را دید آنان را ندا زد و تشویق نمود و جنگ سختی را انجام داد و رو به سوی قلب سپاه نهاد که مردم قبیله ربیعه در آنجا بودند. در نتیجه در میان آن روح دلاوری دمیده شد و این افراد که مردمانی جنگاور بودند با امیر خود خالد بن معتمر بر مرگ بیعت کردند.[63]
عمار بن یاسر در آن هنگام بیشتر از نود و چهار سال داشت و با دلاوری می‏جنگید و مردم را تشویق میکرد و ترغیب می‏نمود. وی از اینکه غلو نماید بسیار دور بود. وی شنید که مردی در کنار وی میگوید: اهل شام کافر هستند. پس عمار او را از این سخن نهی کرد و گفت: آنان بر ما بغی نمودند و ما بهاین خاطر که باغی هستند با آنان می‏جنگیم. اما در عین حال خدا و پیامبر و قبله ما یکی است.[64]
وقتی که عمار عقب نشینی یاران خود و پیشروی طرف مقابل را دید شروع به تشویق آنان نمود و برایشان بیان کرد که آنان بر حق هستند و نباید ضربهßهای سخت شامیان آنان را فریب بدهد و می‏گفت: هر کس دوست دارد حور العین او را در کنف خود بگیرد برای رضای خدا به میان دو صف بیاید، زیرا من صفی را می‏بینم که ضربهای به شما می‏زنند که مایه بدگمانی باطل جویان است. سوگند به کسی که جان من در دست اوست اگر ما را بزنند و تا نخلستانهای هجر برانند دانیم که ما برحقیم و آنان بر باطل و می‏دانیم که مصلحان ما بر بر حق و آنان بر باطل هستند.[65] سپس عمار شروع به پیشروی کرد و نیزهای در دست داشت که به خاطر سن و سال زیادش در دستش می‏لرزید و برهاشم بن عتبه بن أبی وقاص فشار میآورد و او را بر پیشروی تشویق میکرد و نسبت به نعمتهای بهشتی ترغیب می‏نمود. همچنین یاران خود را تشویق میکرد و می‏گفت: بهشت نزدیک شده و حورالعین زینت داده شده‏اند. هر کس دوست دارد که حورالعین او را در کنف خود گیرند برای رضای خدا به میان دو صف پیش بروند. او در میان سپاه چهرهای مؤثر بود، زیرا صحابهای بزرگوار و مهاجر و حاضر در نبرد بدر بود که سن و سالش از 94 فراتر رفته بود اما با این وجود این همه شهامت و دلاوری داشت. این عزم راسخ و روحیه معنوی بالا و یقین استوار او عامل مهمی‏از عوامل دلاوری و شجاعت یافتن سپاه عراق و بالا رفتن روحیه آنان شد و بر سرسختی و فدارکاری آنان در نبرد افزود به طوری که توانستند کفه جنگ را به نفع خویش کنند. هشام بن عتبه بن أبی وقاص پیش رفت و رجزی بهاین مضمون خواند:
أعور یبغی أهله محلاً   قد عالج الحیاة حتی ملبا
لا بد أن یفل أو یفلا[66]
(یک چشمی‏که برای کسان خود جایی می‏جوید چندان زندگی کرده که به تنگ آمده است ناچار می‏باید بشکند یا شکسته شود).
عمار می‏گفت: ای هشام پیش برو، بهشت زیر سایه شمشیرها است و مرگ بر سر نیزهها. درهای آسمان را گشوده ا ند و حوران آرایش کردهاند:
الیوم ألقی الأحبة   محمداً و حزبه[67]
(امروز دوستانم یعنی محمد و یارانش را می‏بینم).
 در هنگام غروب آفتاب آن پنج شنبه، عمار مقداری شیر درخواست کرد و سپس گفت: رسول خدا به من فرمود: آخرین نوشیدنی که از این دنیا می‏نوشی شیر است.[68] سپس عمار پیش رفت و پرچمدار سپاهیعنی هشام بن عتبه بن أبی وقاص نیز همراه وی شد، اما هر دو کشته شدند و برنگشتند.[69] خداوند هر دو را رحمت کند و از آنان خشنود باشد.
3- لیلة الهریر و شب جمعه
در همان شب جنگ با شدت و حدت از سر گرفته شد و به قدری شدید بود که در روزهای قبل نظیر آن مشاهده نشده بود. حرکت و پیشروی اهل عراق با شجاعت و روحیه بالایی بود و توانستند اهل شام را از مواضع خود خارج سازند و أمیرالمؤمنین علی جنگ سختی را انجام داد و بر مرگ بیعت نمود.[70] گفته‏اند که علی در آن هنگام نماز مغرب را با سپاهیان خود به صورت نماز خوف خواند. [71] امام شافعی میگوید: روایت شده که علی در لیلة الهریر نماز خوف خواند. [72]
شاهد عینی ماجرا میگوید: ما سه شبانه روز با هم جنگیدیم و نیزهßهایمان شکسته شد و تیرهایمان تمام گشت. سپس دست به شمشیر بردیم و تا نیمه شب شمشیر زنی کردیم و وضعیت به نحوی شدیم که گردن آویز هم میشدیم. وقتی که شمشیرهایمان چون داس خمیده شد دست به میلهßهای آهنی بردیم. در آن هنگام جز نعره و خروش و همهمه مردم چیز دیگری شنیده نمیشد. بعد از آن به همدیگر سنگ پراکنی کردیم و به همدیگر خاک می‏پاشیدیم و با دندان و دهان همدیگر را گاز می‏گرفتیم تا اینکه صبح جمعه شد و آفتاب برآمد و دیگر اثری از غبار نبرد نبود و پرچمها و بیرقها بر زمین افتاده بودند و خستگی سپاه را از پا درآورده بود و دستها ناتوان شده بود و گلوی افراد خشک گشته بود.[73]
ابن کثیر در توصیف لیلة الهریر و روز جمعه میگوید: آنان با چنگ و دندان به جان هم افتادند. دو مرد آنقدر با هم می‏جنگیدند که هر دو سست و ناتوان میشدند و سپس می‏نشستند و استراحت میکردند و هردو بر علیه همدیگر سخن می‏راندند[74] و سپس برمی‏خاستند و با هم می‏جنگیدند. پس باید گفت: إنا لله و إنا إلیه راجعون. آنان تا صبح روز جمعه به همین کار خود ادامه دادند و مردم نماز صبح را با ایماء و اشاره و در حین جنگ خواندند و چون چاشتگاه شد پیروزی رو به مردم عراق و علیه مردم شام کرد.[75]
4- دعوت به حکمیت
وضعیتی که دو سپاه بعد از لیله الهریر پیدا کرده‏بودند دیگر تحمل جنگ بیشتر را نداشت. أشعث بن قیس رئیس کنده در میان یاران خود به سخن ایستاد و گفت: ای مسلمانان، شما از وضعیت و ماجرای دیروز مطلع هستید و می‏دانید که بسیاری از اعراب در آن از بین رفتند. به خدا قسم بهاین سن که رسیدهßام چیزی مثل این را هرگز ندیده‏ام. کسانی کهاینجا هستند این را به افراد غائب برسانند که اگر ما فردا روبه روی هم قرار بگیریم عرب از بین رفته و حرمتها زیر پا گذاشته می‏شوند. به خدا قسم من این سخن را به خاطر ترس از مرگ نمی‏زنم، من فردی سالخورده هستم بلکه در مورد وضعیت زنان و بچهßها نگران می‏باشم اگر ما فردا از بین برویم. پروردگارا تو خود می‏دانی که من فقط مصلحت مردم خود و هم دینانم را مد نظر داشتهßام و نه چیزی دیگر.[76]
این خبر به معاویه رسید و گفت: به خدای کعبه او راست میگوید، اگر ما فردا با هم رو در رو شویم رومیان بر زنان و فرزندان ما و ایرانیان بر زنان و فرزندان مردم عراق سلطه می‏یابند. چنین دوراندیشی و بصیرتی را فقط خردمندان دارند. سپس بهیاران خود گفت: قرآنها را به نوک نیزههای خود ببندید.[77] این روایت از فردی عراقی نقل شده است و در آن در مورد عمرو بن عاص و نیرنگ زدن و حیله گری ذکری نشده است، بلکه در آن فقط رغبت دو گروه بیان شده است و اینکه عمرو یا معاویه شجاعت به خرج دهند و چنین کاری انجام دهند و بدین صورت باقیßمانده نیروهای درگیر امت را نجات دهند ضرری به شأن و مقام عمرو و معاویه ندارد. چنین چیزهایی را سبئیونی دامن می‏زنند که آتش این فتنه را روشن ساختند و انباشتی از روایات گمراه کننده را در این مورد برای ما باقی گذاشته‏اند که حق را باطل کرده و فضل- دعوت طرف مقابل به حکم قرار دادن قرآن جهت حفظ جان مسلمانان- را جرم و توطئه و دسیسه و حیله قرار می‏دهد[78] و به امیرالمؤمنین علی سخنان کذبی را منتسب کردهاند که با اقوال صحیح در تعارض است، از جمله به وی منتسب ساخته‏اند که در این مورد گفت: آنان آن قرآنها را بر سر نیزه نکردند و آن را بر سر نیزه نمیکنند- تا به آن عمل کنند- و از چیزهایی که در قرآن وجود دارد آگاهی ندارند و فقط به قصد نیرنگ زدن و حیله گری و دسیسه آنها را بر سر نیزهها کردند.[79] از جمله چیزهای ناروایی که در مورد قرآن بر سر نیزه کردن گفته‏اند این است که علی گفت: این کار حاصل مشورت با پسر آن زن زناکار- یعنی عمرو بن عاص- است.[80] آنان دائره تبلیغات خود علیه عمرو بن عاص را توسعه دادند به طوری که به خاطر وجود روایت‏های جعلی ای که دشمنان صحابه سرهم کردهاند و طبری و ابن اثیر و دیگران نقل کردهاند نمیتوان کتابی از کتابهای تاریخی را یافت که در آن شخصیت و شأن عمرو بن عاص زیر سوال نرفته باشد و نگفته باشند کهاین نیرنگ باز و حیله گر بوده است و بسیاری از مؤرخین معاصر چون حسن ابراهیم حسن در کتاب «تاریخ الإسلام» و محمد خضری بک در کتاب «تاریخ الدولة الأمویة» و عبدالوهاب نجار در کتاب «تاریخ الخلفاء الراشدین» و بسیاری دیگر نیز در این اشتباه و تقصیر افتاده‏اند. این امور همه در تحریف حقائق تاریخی ایفای نقش کردهاند.
روایت ابومخنف بیانگر این است که علی در ابتدا پیشنهاد حکمیت را که مردم شام ارائه کرده‏بودند رد کرد و نپذیرفت، اما بعداً زیر فشار قاریانی که بعدها به خوارج معروف شدند آن را پذیرفت.[81] این روایت حاوی ناسزایی از جانب علی برای معاویه و یاران او است که البته آن نسل مبارک و خجسته از چنین کاری منزه و به دور می‏باشند، پس چگونه ممکن است که سران آنان و در رأسشان علی بن أبیطالب چنین کاری انجام دهند؟! برای ساقط بودن این روایت همین بس که در سلسله راویان این روایت ابومخنف رافضی محترق قرار دارد. پس این روایتی است که در یک پژوهش علمی‏و بی طرف اصلاً سرپا نمانده و ابطال می‏شود و در برابر روایات دیگری که راویان آنها متهم به هوی و هوس و تمایلاتی نیستند استواری نمی‏ورزد، مانند این روایت که امام احمد بن حنبل از طریق حبیب بن أبی ثابت روایت کرده که میگوید: نزد ابووائل یکی از افراد علی بن أبیطالب رفتم و او گفت: ما در صفین بودیم، وقتی که تعداد زیادی از مردم شام کشته شد، عمرو به معاویه گفت: مصحف قرآن را نزد علی بفرست و او را به کتاب خدا دعوت کن، او از پذیرش آن سرباز نمی‏زند. پس مردی قرآن را نزد علی آورد و گفت: کتاب خدا میان ما و شما حکم کند:
{ أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيبًا مِنَ الْكِتَابِ يُدْعَوْنَ إِلَى كِتَابِ اللَّهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِنْهُمْ وَهُمْ مُعْرِضُونَ (٢٣)} آل عمران: ٢٣
 (‏آيا آگاهي از حال كساني كه بديشان بهره‌اي از كتاب (آسماني) داده شده است‌ (هنگامي كه) ايشان به سوي كتاب خدا (قرآن) دعوت مي‌شوند تا در ميانشان داوري كند(و حق را از باطل جدا سازد، ولي آنان دعوت را نمي‌پذيرند) سپس گروهي از ايشان سرپيچي مي‌كنند، و حال آن كه (هميشه چنين كساني از حق و حقيقت) روي گردانند). علی گفت: آری، من بهاین کار اولی هستم. پس قاریان- کسانی که بعداً خوارج شدند- در حالی که شمشیرهایشان را بر گردنشان نهاده بودند برخاستند و گفتند: ای امیر مؤمنان آیا نزد آنان نرویم تا خداوند میان ما و آنان حکم کند؟ پس سهل بن حنیف انصاری برخاست و گفت: ای مردم رأی و دیدگاه خودتان – در مورد ادامه جنگ- را متهم کنید- و بدانید که متوقف ساختن جنگ به مصلحت است- (یعنی اعتماد بیش از حد به آن نداشته باشید و بر آن تکیه نکنید) چه ما در روز صلح حدیبیه، یعنی صلحی که میان رسول خدا و مشرکان مکه روی داد، همراه رسول خدا بودیم و اگر جنگ را در آن زمان به مصلحت می‏دانستیم با مشرکان می‏جنگیدیم. سپس مخالفت عمر بن خطاب با انجام صلح در روز حدیبیه و نزول سوره فتح بر رسول خدا را برایشان بیان کرد- یعنی خواسته بگوید رأی انسان همیشه صحیح نیست و محتمل خطا است و ممکن است که خیر و مصلحت در خلاف آن باشد- پس علی گفت: ای مردم این قضیه فتح و پیروزی است. پس پیشنهاد را قبول کرد و برگشت و مردم هم برگشتند.[82] سهل بن حنیف بیزاری خود را از کسانی که دعوت به ادامه جنگ میان دو گروه میکردند آشکار کرد و گفت: ای مردم رأی خود را که مخالف امر شرع است - و نظیر رأی ما در قضیه ابوجندل در صلح حدیبیه است- متهم بدانید (زیرا نقل اصل است و عقل صحیح مخالف نقل نمی‏باشد و عقل اگر مخالف نقل باشد به آن توجهی نمیشود).[83] وی برای آنان بیان کرد گریزی از صلح و گفتگو وجود ندارد، زیرا گزینهßهای دیگر غیر آن، فتنه است و عواقب آن معلوم نمی‏باشد. وی گفت: هرگاه در راه خدا شمشیر برگرفتهایم و برای کاری عازم شدهایم ما را به چیزی واضح رسانده که در آن خیر وجود داشته است، اما این فتنهای که میان مسلمانان روی داده است برای ما مبهم و مشکل است و ما نمی‏دانیم که مسلمانان به چه خاطر کشته می‏شوند. پس پایین آوردن و در نیام کردن شمشیر در این موضع اولی از برکشیدن آن است و هر سو و گوشه آن را که می‏بندیم گوشهایی دیگر از آن باز می‏شود و نمی‏دانیم با آن چکار کنیم.[84]
این روایات صحیح جواب و ردّی برای داعیان فتنه و کسانی است که نسبت به صحابه بغض و خشم و کینه دارند، یعنی آن کسانی که اخبار جعلی را می‏بافند و أشعاری را می‏سازند و بزرگان صحابه و تابعینی منسوب میکنند که در صفین شرکت داشتند تا آنان را در سیمایی نشان دهند که انگار آنان بر آتش این جنگ دمیده‏اند تا بدین طریق خشم و کینه را در درون افراد بکارند و در حد توان خود فتنه را استمرار دهند.[85]
دعوت به حکم قرار دادن کتاب خداوند بدون تأکید بر تسلیم قاتلان عثمان به معاویه و قبول حکمیت بدون تأکید بر ورود معاویه به اطاعت از علی و بیعت با او، تغییر موضعی بود که شرایط جنگ صفین پدید آورد، زیرا جنگی که وارد زندگی بسیاری از مسلمانان شد، یک جهت گیری دسته جمعی را بروز داد که اعتقاد داشت متوقف ساختن جنگ و حفظ جان افراد ضرورتی است که مقتضی حمایت از قدرت و شوکت امت و صیانت نیروهای آن در مقابل دشمنانش می‏باشد و این مسأله دلیلی بر زنده بودن امت و بیداری آن و تأثیر این بیداری در اتخاذ تصمیمات است.[86]
امیرالمؤمنین علی توقف جنگ در صفین را پذیرفت و به حکمیت راضی شد و آن را پیروزی قلمداد کرد و به کوفه بازگشت.[87] وی امیدوار بود که حکمیت موجب از بین بردن اختلاف و اتحاد امت و تقویت دولت و بازگشت مجدد حرکت فتوحات شود.
رسیدن دو طرف درگیر در صفین به فکر حکمیت و قبول آن، ناشی از عواملی بود، از جمله: من فکر می‏کنم که اگر من و تو می‏دانستیم که جنگ به اینجا می‏رسد آن را برنمی‏گزیدیم، گرچه ما کاری نابخردانه کردهایم اما از عقل ما آنقدر باقی مانده که شایسته است که برگذشته خود پشیمان بوده و باقی مانده را اصلاح کنیم.[88]
الف- این آخرین تلاش از تلاشهایی بود که برای متوقف ساختن درگیری و حفظ جان مردم انجام شد، چه آن تلاشهایی که به صورت دسته جمعی روی داد و چه آن تلاشهای فردی که بعد از جنگ جمل صورت گرفت و به موفقیت نرسید. نامه‏هایی نیز که میان دو طرف رد و بدل شد تا نظرات دو گروه را منعکس نماید به نتیجهای دست نیافتند. آخرین تلاشی که در این مورد روی داد کاری بود که معاویه در روزهای سخت نبرد انجام داد. در این تلاش وی برای علی نامهای نوشت و درخواست متوقف ساختن جنگ را به او داد و گفت:
ب- کشته شدن تعداد زیادی از افراد و ریخته شدن خونهای فراوان و ترس از نابودی دو گروه. به همین دلیل دعوت برای متوقف ساختن جنگ به خواستی مورد تمایل دو گروه تبدیل شد.
ج- ملالت و آزردگی و ناراحتی که به خاطر به درازا کشیده شدن جنگ دامان مردم را گرفته بود، به طوری که حتی آنان چنان شده بودند که انگار قبلاً وعده به آنان داده شده بود که ندایی آنان را به صلح و آتش بس دعوت خواهد کرد و غالب سپاهسان علی خواستار آتش بس بودند و می‏گفتند: جنگ ما را از بین برده است و جز با آتش بس بقا نخواهیم داشت.[89] این سخن در واقع نقض سخن سبک و احمقانهای به حساب می‏آید که بیان می‏کند بر سر نیزه کردن قرآنها نیرنگی از جانب عمرو بن عاص بوده است. حقیقت این است که بر سر نیزه کردن قرآن کاری جدید و ابتکار عمرو بن عاص نبود، بلکه در جنگ جمل هم چنین کاری انجام شد و حامل قرآن که کعب بن سور قاضی بصره بود مورد اصابت تیری قرار گرفت و کشته شد.
د- اجابت فرمان وحی که مسلمانان را به برقراری صلح فرا می‏خواند و میفرماید:
{ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلا (٥٩)} النساء: ٥٩
(اگر در چيزي اختلاف داشتيد (و در امري از امور كشمكش پيدا كرديد) آن را به خدا (با عرضه به قرآن) و پيغمبر او (با رجوع به سنّت نبوي) برگردانيد(تا در پرتو قرآن و سنّت، حكم آن را بدانيد. چرا كه خدا قرآن را نازل، و پيغمبر آن را بيان و روشن داشته است. بايد چنين عمل كنيد) اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان داريد). مؤید این امر این است که وقتی حکم قرار دادن کتاب خدا مطرح شد علی بن أبی طالب گفت: آری، من بهاین کار- یعنی حکم کردن قرآن- اولی هستم، کتاب خدا میان ما و شما حکم کند.[90]
 
5- کشته شدن عمار بن یاسر و تأثیر آن بر مسلمانان
حدیث رسول خدا رضی الله عنه در مورد عمار، یعنی «ای عمار گروهی باغی تو را می‏کشند»[91] از احادیث ثابت و صحیح است. کشته شدن عمار تأثیر زیادی در نبرد نهاد، زیرا وی به سان پرچمی ‏برای اصحاب رسول خداع بود و هر جا که او می‏رفت آنان نیز حرکت میکردند. خزیمه بن ثابت که در نبرد صفین حضور داشت سلاح خود را در نیام کرده بود. وقتی که دید عمار بن یاسر کشته شده است شمشیر برکشید و با مردم شام جنگید، زیرا وی این حدیث رسول خداع در مورد عمار را شنیده بود[92] که میفرماید: «ای عمار گروهی باغی تو را می‏کشند» و به جنگ ادامه داد تا اینکه کشته شد.[93]
کشته شدن عمار در اردوگاه معاویه هم تأثیر نهاد، چه ابوعبدالرحمان سلمی‏داخل اردوگاه اهل شام شد و دید که معاویه، عمرو بن عاص و فرزندش عبدالله بن عمرو و أبوأعور سلمی‏در کنار گودال آب هستند و آب می‏نوشند. این آبگاه تنها آبگاهی بود که دو گروه از آن می‏نوشیدند. آنان داشتند در مورد کشته شدن عمار بن یاسر سخن می‏گفتند و در این هنگام عبدالله به پدرش عمرو بن عاص گفت: ما این مرد را کشتیم حال آنکه رسول خدا در مورد وی میفرماید: «عمار را گروهی باغی می‏کشند». پس عمرو به معاویه گفت: ما این مرد را کشتیم حال اینکه رسول خدا در مورد وی این سخن را فرموده است. پس معاویه به عمرو گفت: ساکت باش به خدا قسم هنوز در کارها عزم و ثبات نداری، آیا ما او را کشتهایم؟ کسی او را کشت که بهاینجا آورد.[94] تأویل معاویه به سان آتشی که در هیزم انتشار می‏یابد در میان مردم شام انتشار یافت. در روایت صحیحی آمده که عمرو بن حزم نزد عمرو بن عاص رفت و گفت: عمار کشته شد و حال آنکه رسول خدا در مورد وی میفرماید: « عمار را گروهی باغی می‏کشند». پس عمرو بن عاص با ناراحتی برخاست و نزد معاویه رفت و معاویه به وی گفت: چکار داری؟ عمرو گفت: عمار کشته شد. معاویه گفت: خوب چکار کنم؟ عمرو گفت: شنیدم که رسول خدا به وی میفرماید: «ای عمار تو را گروهی باغی می‏کشند». معاویه به وی گفت: هنوز در کارها عزم و ثبات نداری، آیا ما او را کشتهایم؟ علی و یارانش او را کشتند و او را بهاینجا آوردند و میان نیزههای ما انداختند و به روایتی او را میان شمشیرهای ما انداختند.[95]
در روایت صحیح دیگری آمده است: دو نفر نزد معاویه آمدند و در مورد سر عمار با هم نزاع داشتند و هر کدام ادعای این را داشتند که عمار را او کشته است. پس عبدالله بن عمرو بن عاص گفت: کسی از شما به نفع دیگری کنار بکشد، زیرا من شنیدم که رسول خدا میفرماید: « ای عمار تو را گروهی باغی می‏کشند». پس معاویه گفت: ای عبدالله اگر چنین است پس چرا با ما همراه شدی؟ عبدالله گفت: پدرم نزد رسول خدا از من شکایت کرد و رسول خدا به من فرمود: «مادام که پدرت زنده بود از او اطاعت کن و از او نافرمانی نکن». من گرچه همراه شما بودم اما نجنگیدم.[96]
از روایات سابق درمی‏یابیم که صحابی فقیه عبدالله بن عمرو بر قول حق و خیر مشتاق و متمایل بود و چنین نظر داشت که معاویه و سپاهیان او آن باغی هستند، زیرا آنان عمار را کشته‏اند. وی این اعتقاد خود را در مناسبتهای مختلف تکرار کرد. شکی نیست که کشته شدن عمار به سبب وجود این حدیث در میان اهل شام تأثیر نهاد. تأویلی که معاویه از این حدیث داشت مقبول نیست و صحیح نیست که گفته شود کسانی که عمار را به جنگ آورده بودند او را کشته‏اند.[97] کشته شدن عمار بر عمرو بن عاص هم تأثیر نهاد و شهادت وی سببی برای این شد که عمرو بن عاص برای پایان بخشیدن به جنگ به تلاش بیفتد[98] و گفت: دوست دارم که بیست سال قبل از این مرده بودم.[99] بخاری از ابوسعید خدری روایت کرده است که گفت: در بنای مسجد ما آجرها را دانه دانه حمل میکردیم اما عمار دو تا دو تا. پس رسول خدا او را دید و گردو خاک را از او پاک کرد و فرمود: وای[100] عمار، گروهی باغی او را به قتل می‏رسانند، او آنان را به بهشت فرامی‏خواند، اما آنان او را به جهنم دعوت میکنند. عمار گفت: از فتنه‏ها به خدا پناه می‏برم.[101]
ابن عبدالبر میگوید: به صورت متواتر از رسول خدا نقل شده که فرمود: گروهی باغی عمار را به قتل می‏رسانند. این خبر ایشان به امری غیبی و اعلام نبوت ایشان و از صحیح ترین احادیث است.[102] ذهبی بعد از ذکر حدیث میگوید: این حدیث از عدهای از صحابه روایت شده است و به همین دلیل متواتر است.[103]
6- فهم علما از حدیث «گروهی باغی عمار را به قتل می‏رسانند»
o        ابن حجر میگوید: این حدیث یکی از نشانه‏های نبوت و فضیلتی آشکار برای علی و عمار است. هم چنین این حدیث ردّی بر قول آن نواصبی است که ادعا میکنند علی در جنگهای خود مصیب نبوده است.[104] وی همچنین میگوید: حدیث «عمار توسط گروهی باغی کشته می‏شود» بر این دلالت دارد که علی در آن جنگها مصیب بوده است، زیرا یاران معاویه او را کشتند.[105]
o        امام نووی میگوید: صحابه در روز جنگ صفین از او- عمار- تبعیت میکردند و به هرجا که او می‏رفت آنان نیز می‏رفتند، زیرا آنان می‏دانستند که با توجه بهاین حدیث او همراه با گروه عادل می‏باشد.[106]
o        ابن کثیر میگوید: علی و یاران وی نسبت به معاویه و یارانش به حق نزدیک تر بودند و یاران معاویه باغی بر یاران علی بودند، چنان که در صحیح مسلم روایت شده که شعبه از أبوسلمه از أبونضرة از أبوسعید خدری روایت کرده است که گفت: کسی که بهتر از من است- یعنی أبوقتاده- به من خبر داد که رسول خدا به عمار فرمود: گروهی باغی تو را به قتل می‏رسانند.[107] نیز میگوید: این است ماجرای کشته شدن عمار بن یاسر در صف سپاه امیرالمؤمنین علی بن أبی طالب. مردم شام او را به قتل رساندند و بدین ترتیب سر خبر رسول خدا که فرموده بودند «او را گروهی باغی به قتل می‏رسانند» آشکار و روشن شد و بدین ترتیب روشن شد که علی بر حق بوده و معاویه باغی است و این از جمله دلالتهای نبوت ایشان است.[108]
o  ذهبی میگوید: آنان طائفهای از مؤمنان بودند که بر امام علی بغی ورزیدند. این بر اساس نص رسول خدا به عمار می‏باشد که فرمود: گروهی باغی تو را می‏کشند.[109]
o        قاضی ابوبکر بن العربی در مورد آیه «و إن طائفتان» میگوید: این آیه اصل در جنگهای مسلمانان می‏باشد و دلیل عمده در جنگ کسانی می‏باشد که دارای تأویل می‏باشند. صحابه نیز بر همین تکیه کردهاند و بزرگان امت اسلامی‏هم به آن پناه برده‏اند و رسول خدا از حدیث « عمار را گروهی باغی می‏کشند» همین را مد نظر داشته‏اند.[110]
o  ابن تیمیه میگوید: این بر صحت امامت علی و وجوب اطاعت از وی دلالت دارد و اینکه داعی به اطاعت از وی داعی به بهشت است و داعی به جنگ با وی داعی به جهنم است- گرچه تأویل هم داشته باشد-. همچنین دلیلی بر این است که جنگ با علی جایز نیست. بنابراین کسانی که با وی جنگیدند- گرچه تأویل دارند، اما- به خطا رفته‏اند- یا اینکه باغی هستند- و تأویلی ندارند- این اصح اقوال از دیدگاه اصحاب ما است و حکم به تخطئه کسانی است که با علی جنگیدند. این دیدگاه ائمه فقهایی است که فرع بر این بحث در مورد جنگ با باغیان متأول بحث کردهاند.[111] همچنین میگوید: گرچه علی در قیاس با گروه مقابل اولی به حق بود و گرچه عمار را گروهی باغی به قتل رساندند- چنان که در نصوص آمده است- اما با این حال بر ما واجب است که به همه آنچه از جانب خدا آمده است ایمان و باور داشته و به حق بطور کامل اقرار داشته باشیم و از روی هوی و بدون داشتن علم صحبت نکنیم، بلکه راههای عدل و علم را بپیمائیم و این همان تبعیت از قرآن و سنت است. اما اگر کسی به برخی از حق تمسک کرده و برخی دیگر را رها کند این امر منشأ تفرقه و اختلاف خواهد بود.[112]
o  عبدالعزیز بن باز میگوید: رسول خدا در حدیث عمار میفرماید: «عمار را گروهی باغی می‏کشند» پس معاویه و یارانش او را در نبرد صفین به قتل رساندند. پس معاویه و یاران او باغی می‏باشند، لکن آنان مجتهد بودند و گمان می‏بردند در خونخواهی عثمان مصیب هستند.[113]
o  سعید حوی میگوید: بعد ازاینکه عمار کشته شد، یعنی کسی که نصوص بیانگر این هستند که گروهی باغی او را به قتل می‏رسانند، برای کسانی که شک داشتند روشن شد که علی بر حق است و جنگ در کنار وی واجب می‏باشد. به همین دلیل ابن عمر در مورد تخلف خود از همراهی علی غمگین است و این فقط به خاطر این می‏باشد که وی کاری واجب یعنی نصرت امام حق علیه کسانی را که بر اساس فتوای فقها به ناحق بر وی خروج کرده‏بودند ترک کرده است.[114]
 
7- جواب این سخن معاویه «کسی که عمار را بهاینجا آورد او را کشته است»[115]
بیشتر صحابه و تابعین از سخن رسول خدا به عمار «گروهی باغی تو را می‏کشند»[116] چنین فهمیده‏اند که منظور از آن گروه باغی، سپاه معاویه است، اما با این وجود معاویه و سپاهیانش در اجتهاد خود معذور می‏باشند. پس آنان دنبال حق بودند اما به حق نرسیدند و چنان که رسول خدا میفرماید، گروه علی به حق اولی بودند.[117] گرچه ائمه تأویل معاویه را نپسندیده‏اند- چنان که ذکر خواهد شد- اما آنان او را در اجتهاد خود معذور می‏دانند، از جمله ابن حجر میگوید: آنان را به بهشت فرامی‏خواند و آنان او را به جهنم.[118]
اگر گفته شود: عمار در صفین و همراه علی کشته شد و کسانی که او را کشتند همراه معاویه بودند و در کنار معاویه عدهای از صحابه حضور داشتند. پس چگونه برای آنان جایز است که به جهنم دعوت کنند؟ جواب این است: آنان ظن این را داشتند که به بهشت دعوت میکنند و مجتهد بودند و به خاطر تبعیت آنان از ظن خود مورد سرزنش نیستند. پس منظور از دعوت به بهشت، دعوت به سبب آن، یعنی اطاعت از امام است. همچنین عمار آنان را به اطاعت از علی دعوت کرد که در آن هنگام امام واجب الطاعة بود، اما آنان به خلاف آن دعوت میکردند، لکن آنان به خاطر تأویلی که به آن رسیده بودند معذور هستند.[119]
قرطبی میگوید: امام ابوالمعالی در کتاب الإرشاد میگوید: فصل... علی در ولایتی که بر مسلمانان داشت امام حق بود و کسانی که با او می‏جنگیدند باغی بودند. حسن ظن به آنان مقتضی این است که به آنان قصد خیر شود، گرچه آنان در رسیدن به آن به خطا رفته باشند.[120] همچنین میگوید: علی در جواب سخن معاویه میگوید: اگر این سخن معاویه راست باشد، بنابراین اینکه رسول خدا حمزه را به نبرد أحد برد، در واقع او را به قتل رسانده است. این سخن علی در واقع الزام است- یعنی الزام معاویه- و جوابی از جانب او نیست و حجتی است که اعتراضی بر آن وارد نیست. این را امام حافظ ابوالخطاب بن دحیه گفته است.[121]
ابن کثیر میگوید: اینکه معاویه گفت: «کسی عمار را کشت که او را نزد شمشیرهای ما آورد» تأویل بسیار بعیدی است، زیرا اگر چنین باشد امیر سپاه قاتل کسانی خواهد بود که در راه خدا می‏جنگند، زیرا امیر سپاه آنان را به جلوی شمشیرهای دشمنان می‏برد.[122]
ابن تیمیه میگوید: من سراغ ندارم که کسی از اصحاب ائمه اربعه و امثال آنان از اهل سنت بهاین قول قائل شده باشد، لکن بسیاری از مروانیه و موافقانشان بهاین قائل شده‏اند.[123]
ابن قیم در تعلیقی بر این تأویل میگوید: آری، تأویل باطل تأویل مردم شام از سخن رسول خدا در مورد عمار است که فرمود: «گروهی باغی تو را می‏کشند»[124] و گفتند: ما او را نکشتیم بلکه کسی او را کشت که او را آورد و میان نیزه‏های ما قرار داد. این تأویلی باطل و مخالف با حقیقت و ظاهر لفظ است، زیرا کسی او را کشت که مستقیماً موجب قتل او شد، نه کسی که او را به کمک خود خواند.[125]
 
8- قاتل عمار بن یاسر چه کسی است؟
ابوالغادیه جهنی که در مورد کشتن عمار توسط خود سخن می‏گفت، میگوید در جنگ صفین در ابتدای لشکر پیاده می‏آمد و چون بین دو صف قرار گرفت مردی را دید که لخت بود و نیزهای را به سوی او پرتاب کرد که به ران او اصابت کرد و آن مرد لغزید و افتاد و کلاه خود از سرش افتاد و چون او را زدم دیدم که سر عمار است و سپس عمار کشته شد. راوی میگوید: ابوغادیه درخواست آب کرد و در ظرفی شیشهای برای او آب آوردند، اما او از خوردن آب در شیشه خودداری کرد و در پیالهای برای او آب آوردند و او آن را نوشید. پس مردی گفت: از خوردن آب در شیشه پرهیز می‏کند، اما از قتل عمار پرهیز نکرد.[126] عمرو بن عاص خبر را بیان می‏کند و میگوید: شنیدم که رسول خدا میفرماید: قاتل عمار و کسی که سلب او را می‏برد در آتش جهنم هستند.[127]
ابن کثیر میگوید: روشن است که در نبرد صفین عمار در سپاه علی بود و یاران معاویه از اهالی شام او را کشتند و کسی که اقدام به قتل او کرد مردی بود که ابوغادیه نام داشت که از افراد کم خرد و به قولی صحابی بوده است.[128] ابن حجر میگوید: ظن به صحابه این است که حضور آنان در آن جنگها بهاین دلیل بوده که تأویلی داشته‏اند و مجتهد مخطئ اجر و ثواب دارد و اگر چنین خصوصیتی در مورد مجتهدان عادی مردم ثابت شود ثبوت آن در مورد صحابه اولی می‏باشد.[129] ذهبی میگوید: رافضیها ابن ملجم را در آخرت شقی ترین انسان می‏دانند، اما ما اهل سنت او را از کسانی می‏دانیم که رجای آتش برای او داریم و جایز می‏دانیم که خداوند از او درگذرد و به مانند خوراج و روافض اعتقاد نداریم و در حکم قاتل عثمان، زبیر، طلحه، سعید بن جبیر، عمار، خارجه و حسین است. از همهاین افراد- یعنی قاتلان این افراد- برائت می‏جوییم و به خاطر رضای خدا نسبت به آنان بغض و خشم داریم و امر آنان را به خدا وامی‏گذاریم.[130] البانی در تعلیقی بر قول ابن حجر میگوید: این درست است، لکن تطبیق آن بر همه افراد آن گروه مشکل است، زیرا در این صورت تناقض قاعده مذکور با حدیث: «قاتل عمار و کسی که سلب او را می‏برد در آتش جهنم هستند»[131] لازم می‏آید، زیرا نمیتوان گفت که ابوغادیه قاتل عمار، مأجور است بهاین دلیل که وی عمار را از روی اجتهاد کشته است، زیرا رسول خدا میفرماید: «قاتل عمار در آتش جهنم است».[132] پس درست این است که گفته شود: قاعده صحیح است مگر در مورد آنچه که دلیل قاطع و یقینی بر خلاف آن دلالت کند و اگر دلیلی قاطع در مورد مواردی وجود داشت استثنا می‏شود، آنچنان که در این مورد وضعیت چنین است و این بهتر از زدن و ابطال حدیث صحیح با آن می‏باشد.[133] ابن عبدالبر در بیان شرح حال ابوغادیه میگوید: در مورد نام وی اختلاف وجود دارد. به قولی یسار بن سبع و به قولی یسار بن أزهر است و در قولی نام وی را مسلم بیان کردهاند. وی در شام ساکن و در واسط فرود آمد. از اهالی شام به شمار می‏آید. وی در جوانی رسول خدا را درک کرد. از ابوغادیه روایت است که گفت: من وقتی که جوان بودم و گوسفندان خانواده‏ام را به چرا می‏بردم رسول خدا را درک کردم. وی از رسول خدا این حدیث را شنید که میفرماید: بعد از من کافر نشوید بطوری که گردن همدیگر را بزنید.[134] وی علاقه زیادی به عثمان داشت. او قاتل عمار بن یاسر است و اگر در مورد قتل عمار از او سوال میشد آن را توصیف میکرد و برایش مهم نبود. علما در مورد داستان وی در شگفتند.[135]
 
9- برخورد بزرگوارانه در اثنای نبرد
نبرد صفین از شگفت ترین وقایعی است که میان مسلمانان روی داد. شگفتی این رویداد به حدی است که خواننده چیزهایی را که می‏خواند تصدیق نمی‏کند و در مقابل طبیعت افراد دو گروه مدهوش و حیرت زده می‏شود، زیرا هر کدام از نفرات دو گروه در وسط میدان نبرد می‏ایستادند در حالی که شمشیر برکشیده بودند و به کار خود باور کامل داشتند و نبردی نبود که افراد فقط در اجرای دستور رهبر و فرمانده پا به میدان آن گذاشته باشند و بدون اینکه خود به آن باور داشته باشند وارد آن شده باشند، بلکهاین نبرد از حیث انگیزههای آن و روش ادای آن و آثاری که از خود برجای گذاشت، جنگی نادر است. چیزی که بیانگر انگیزه‏های حاضران در نبرد می‏باشد برخی از موضع‏هایی است که در برخی از منابع تاریخی آمده است، از جملهاینکه دو رقیب به مانند برادر سر آب می‏روند و همه آب می‏خورند و در اطراف آب ازدحام میکنند و از آن آب بر می‏دارند اما با این وجود کسی دیگری را آزار نمی‏رساند[136] و هنگامی‏که جنگ متوقف می‏شود چنان برادرانی با هم روزگار می‏گذرانند. یکی از حاضران میگوید: وقتی که دست از جنگ می‏کشیدیم دو گروه وارد اردوگاه همدیگر میشدند و با هم سخن می‏گفتیم[137] و به مانند افراد یک قبیله بودند و هر کدام اجتهاد خاص خود را داشتند اما در عین حال با هم به سختی می‏جنگیدند[138] و هر یک خود را بر حق می‏دانستند و هر کدام آمادگی این را داشتند که به خاطر باور خود کشته شوند. گاه دو مرد آن قدر با هم می‏جنگیدند که ضعیف و ناتوان میشدند و بهاین خاطر می‏نشستند و استراحت میکردند و با هم برای مدت زیادی سخن می‏گفتند و سپس بر می‏خاستند و به مانند سابق با هم می‏جنگیدند.[139] هر دو از دین واحدی بودند و این دین نزد آن دو دوست داشتنی تر از جانشان بود و هنگامی‏که وقت نماز فرا می‏رسید برای ادای نماز دست از جنگ بر می‏داشتند[140] و وقتی که عمار بن یاسر کشته شد دو طرف بر جنازه او نماز خواندند.[141] یکی از حاضران در نبرد صفین میگوید: در سرزمین صفین فرود آمدیم و چند روز با هم جنگیدیم و تعداد زیادی از دو طرف کشته شدند به طوری که اسبها پی شدند. پس علی کسی را نزد عمرو بن عاص فرستاد و به او گفت تعداد زیادی کشته شده‏اند، پس مدتی دست نگه دار تا کشته شدگان دفن شوند. عمرو درخواست وی را قبول کرد. پس مردم با هم اختلاط یافتند و چنین شدند- راوی انگشتان دستانش را برای بیان درهم شدن مردم در هم فرو کرد. از افراد علی کسانی بودند که به طرف مقابل حمله می‏بردند و در داخل اردوگاه معاویه به قتل می‏رسیدند و سپس از آنجا بیرون آورده میشدند. یاران علی به یکی از یاران مقتول خود در مقابل عمرو رسیدند. وقتی که علی او را دید گریست و گفت: در راه خدا زندگی سخت و پر تلاشی داشت.[142] آنان حتی در چنین مواقعی در نهی هم از امور منکر شتاب میکردند. در این نبرد عدهای از افراد بودند که قراء نامیده میشدند و از شاگردان عبدالله بن مسعود و از اهالی شام بودند و نه به علی پیوستند و نه به معاویه بن أبوسفیان، و به علی گفتند: اما همراه با شما می‏آئیم اما در اردوگاه شما فرود نمی‏آئیم، بلکه خود جداگانه در جایی اردو می‏زنیم و در کار شما و مردم شام نظر می‏کنیم و اگر دیدیم کسی قصد انجام چیزی را دارد که حلال نیست، یا اینکه ستمی‏از او دیده شد، علیه او عمل می‏کنیم. پس علی به آنان گفت: خوش آمدید، این همان دانش و فقاهت در دین و علم به سنت است و اگر کسی بهاین راضی نباشد ستمگر و خائن است.[143]
حقیقت این است کهاین موضع گیریها برخاسته از اقناعات درونی و اجتهاداتی است که در تصمیم خود بر آنها اعتماد کردند و بر اساس آن جنگیدند.[144]
 
10- برخورد با اسرا
برخورد نیکو با اسرا و اکرام آنان در صفین، از امور بدیهی می‏باشد. قبلاً هم در مورد برخورد و رفتار نیکو در اثنای جنگ سخن به میان آمد. اسلام روش برخورد با اسیران را بیان کرده است و رسول خدا بر احترام به اسیران و دادن بهترین غذاها به آنان توصیه و تشویق کرده است. البتهاین حکم در مورد اسرای غیر مسلمان است، پس اگر اسرا مسلمان باشند برخورد چگونه خواهد بود؟! شکی نیست که اکرام و احترام به اسیر مسلمان و نیکی به او اولی است، لکن اسیری که در میدان نبرد باشد به خاطر اختلافی که با طرف مقابل دارد، یک گروه و یک نیرو به حساب می‏آید.[145] به همین دلیل علی امر کرد که اسرا را در حبس کنند و اگر بیعت کردند آنان را رها کنند و اگر ابا ورزیدند سلاح و مرکب آنان را می‏گرفت یا اینکه سلاح و مرکب او را به کسی هبه میکرد که آنان را اسیر کرده بود و او را سوگند می‏داد که جنگ نکند. در روایت دیگری آمده است که چهار درهم به آنان می‏داد.[146] هدف خلیفه از این کار روشن است و آن ضعیف ساختن جانب باغیان می‏باشد. در روز صفین اسیری را آوردند و اسیر گفت: مرا به اسارت نکش. علی گفت: من تو را به اسارت نمی‏کشم، من از خدا، پروردگار جهانیان می‏ترسم. پس او را رها کرد و سپس گفت: آیا در تو خیری سراغ می‏رود که بیعت کنی؟[147]
از این روایات چنین برداشت می‏شود که رفتار و برخورد علی با اسرا به شکل زیر بود:
o                   اکرام و احترام به اسیر و نیکی به او؛
o                   بیعت و دخول در اطاعت بر وی عرضه می‏شود، پس اگر بیعت کرد رها می‏شود؛
o        اگر از بیعت ابا میکرد سلاح او را می‏گرفت و سوگندش می‏داد که دیگر جنگ نکند و سپس او را رها می‏ساخت؛
o        اگر اسیر جز جنگ کردن چیز دیگری را نمی‏پذیرفت او را در اسارت نگاه می‏داشت و او را به اسارت نمی‏کشت.[148] یک بار پانزده اسیر را نزد علی آوردند- و به نظر زخمی‏بودهاند- و کسانی از آنان را که مردند غسل داد و کفن پوشاند و بر جنازه آنان نماز خواند.[149]
محب الدین خطیب در تعلیقی بر این جنگ می‏نویسد: با این وجود، این جنگ الگوی جنگ انسانی در تاریخ است که در آن دو طرف نبرد بر اساس مبانی فضائلی عمل کردند که حکمای جهان آرزوی این را دارند که ای کاش بتوانند در جنگهایشان گرچه در قرن بیست و یکم باشد به آنها عمل شود و اگر این جنگ نبود بسیاری از قواعد اسلامی‏مربوط به جنگ دانسته نشده و مدون نمی‏گشت و خدا در هر امری حکمتی دارد.[150]
ابن عدیم میگوید: گفتم: اینها همه احکام مربوط به اهل بغی است. به همین دلیل ابوحنیفه میگوید: اگر علی در مورد آنان حکم نمیکرد، کسی نمی‏دانست که روش برخورد با مسلمانان- در جنگها- چگونه است.[151]
11- تعداد کشته‏ها
اقوال علما در مورد تعداد کشته شدگان با هم اختلاف دارد. ابن أبی خیثمه بیان کرده تعداد کشته شدگان صفین به هفتاد هزار نفر می‏رسید که بیست و پنج هزار نفر از سپاه عراق و چهل و پنج هزار نفر از سپاه شام بودند.[152] ابن قیم میگوید: در صفین هفتاد هزار نفر یا تعدای بیش از این کشته شدند.[153] شکی نیست کهاین آمار دقیق نمی‏باشد و صرفاً عددهای خیالی هستند، زیرا جنگ واقعی سه روز ادامه داشت و شبها نیز جنگ تعطیل میشد و فقط در شب جمعه جنگ ادامه داشت. بنابراین میتوان گفت که جنگ در حدود سی ساعت ادامه داشت.[154] هر قدر هم جنگ سخت بوده باشد به شدت نبرد قادسیه نمی‏رسد که در آن هشت هزار و پانصد نفر به قتل رسیدند.[155] در نتیجه عقلاً مشکل است که بتوان این روایات را که این ارقام بزرگ را بیان کردهاند پذیرفت.
 
12- جستجوی امیرالمؤمنین علی از کشتگان و ترحم بر آنان
بعد از پایان یافتن مراحل نبرد، امیرالمؤمنین علی اقدام به گشتن در میان کشتگان نمود. شاهد عینی این ماجرا میگوید: علی را دیدم که سوار بر شهباء، یعنی استر رسول خدا بود و در میان کشتگان می‏گشت.[156] آن هنگام که وی در میان کشتگان می‏گشت اشتر هم با وی بود، در هنگام گشتن به جنازهای رسیدند- که متعلق بهیکی از قاضیان و عابدان مشهور شام بود- و اشتر- و به روایتی دیگر عدی بن حاتم- گفت: ای امیر مؤمنان آیا حابس[157] هم با آنان بود؟ به خدا قسم او مؤمن بود. پس علی گفت: او امروز هم مؤمن است. شاید این مرد مقتول همان قاضیی باشد که نزد عمر بن خطاب آمد و گفت: خوابی دیده‏ام که مرا آشفته ساخته است. عمر گفت: چه دیدی؟ آن فرد گفت: خورشید و ماه را دیدم که با هم می‏جنگند و ستارگان دو دسته شده و نصفی در کنار خورشید و نصف دیگر در کنار ماه هستند. پس عمر گفت: خداوند متعال میفرماید:
{ وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَجَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً } الإسراء: ١٢
 (ما شب و روز را دو نشان (دالّ بر بودن يزدان و قدرت فراوان گرداننده جهان) قرار داده‌ايم. نشان شب را محو (تاريكي) گردانده‌ايم (تا در آن بياسائيد) و نشان روز را تابان كرده‌ايم).
 پس برو، به خدا قسم دیگر برای من کاری انجام نخواهی داد. راوی میگوید: به من خبر رسید که او در صفین در سپاه معاویه بود و کشته شد.[158] علی در میان کشتگان سپاه خود و معاویه ایستاد و گفت: خداوند شما را بیامرزد، خداوند شما را بیامرزد. وی این سخن را در مورد کشتگان دو طرف بیان نمود.[159] از یزید بن أصم روایت است که گفت: وقتی که علی و معاویه با هم صلح کردند علی بیرون رفت و در میان کشتگان راه رفت و می‏گفت: اینان در بهشت هستند. سپس به سوی کشتگان سپاه معاویه رفت و گفت: اینان در بهشت هستند و این موضوع- یعنی این جنگ- به من و معاویه بر می‏گردد.[160] همچنین در مورد آنان می‏گفت: آنان مؤمن هستند.[161] این سخنان علی در مورد حاضران در صفین، تقریباً مانند سخن وی در مورد کسانی است که در نبرد جمل حضور یافتند.[162]
 
13- موضع معاویه در برابر پادشاه روم
پادشاه رومیان اختلاف پیش آمده میان علی و معاویه را فرصتی مناسب یافت و در برخی از سرزمین اسلامی‏تحت حاکمیت معاویه طمع کرد تا آنها را به سرزمین خود اضافه نماید. ابن کثیر میگوید: پادشاه روم که قبلاً از معاویه می‏ترسید و معاویه او را خوار کرده و سپاهشان را مغلوب و مضمحل کرده بود در سرزمینهای معاویه طمع کرد. پادشاه روم که دیده بود معاویه درگیر جنگ با علی است همراه با سپاهیان زیادی به برخی از سرزمینها نزدیک شد و در آنها طمع کرد. پس معاویه در نامهای به او نوشت: ای ملعون، به خدا قسم اگر دست برنداری و به سرزمین خود برنگردی من و پسر عمویم علیه تو با هم صلح می‏کنیم و تو را از سرزمینهای خودت نیز بیرون می‏کنیم و زمین را با همه فراخی بر تو تنگ می‏کنیم. پادشاه روم از این تهدید او به هراس افتاد و به عقب نشست و کسانی برای آتش بس نزد معاویه فرستاد.[163] این قضیه بر عظمت روحی معاویه و غیرت او نسبت به دین دلالت دارد.
14- داستانی باطل در مورد عمرو بن عاص در نبرد صفین
نصر بن مزاحم کوفی میگوید: اهل عراق حمله بردند و اهل شام به رویارویی آنان رفتند و استواری ورزیدند و عمرو بن عاص حمله برد.... پس علی به او روی برد در حالی که می‏گفت:
قد علمت ذات القرون المیل  و الخصر و الأنامل الطفول
تا آنجا که میگوید: سپس ضربهای به سوی او انداخت و او را بر زمین زد و عمرو با پایش او را دفع کرد و عورتش آشکار شد. پس علی صورتش را برگرداند و در این اثنا آمدند و او را از میدان نبرد به در بردند. مردم گفتند: ای امیر مؤمنان، آن مرد فرار کرد. علی گفت: آیا می‏دانید که او کیست؟ گفتند: خیر. علی گفت: او عمرو بن عاص بود عورتش را به من نشان داد و من صورتم را برگرداندم.[164] ابن کلبی نیز چنان سهیلی در الروض الأنف ذکر می‏کند این داستان را آورده است و ذکر کرده که علی گفت: او با عورتش مرا دفع کرد و خویشاوندی خود را بهیاد من آورد... تا آنجا که میگوید: مثل این از عمرو بن عاص با علی در نبرد صفین روایت شده است. حارث بن نضر سهمی‏به روایت ابن کلبی در این باره میگوید:
أفی کل یوم فارس غیر منته   و عورته وسط العجاجة بادیة
یکف لها عنه علی سنانه و یضحک منه فی الخلأ معاویة
رد این افترا و افک و تهمت آشکار به قرار زیر است:
 راوی روایت اول، نصر بن مزاحم کوفی نویسنده کتاب «وقعة صفین» یک شیعه متعصب است و دروغ و افترای او بر صحابه چیزی عجیب نیست. ذهبی در مورد وی میگوید: نصر بن مزاحم کوفی یک رافضی متعصب است و روایت او ترک شده است. عقیلی در مورد وی میگوید: او فردی شیعه است و در روایت او اضطراب و خطای زیادی وجود دارد. ابوخیثمه میگوید: او فردی کذاب است.[165] ابن حجر میگوید: عجلی میگوید: او یک رافضی افراطی بود... ثقه و امین نیست.[166] کلبی، هشام بن محمد بن سائب کلبی است و علما اتفاق نظر دارند که او یک شیعه افراطی است. امام احمد در مورد وی میگوید: چه کسی از او نقل قول می‏کند؟ فکر نمی‏کنم کسی از او چیزی روایت نماید. دارقطنی میگوید: روایات او متروک است.[167]
از طریق این دو رافضی، این داستان در همه جا پخش شده و مروخان بعدی شیعه مذهب و برخی از اهل سنت کهاین اکاذیب نزد آنان رواج یافته است این داستان را قاپیده‏اند.[168] این داستان نمونهای از اکاذیب و افتراءات شیعه در مورد صحابه رسول خدا است. دشمنان رافضی صحابه این تهمتها را علیه صحابه رسول خدا ساخته‏اند و آنها را در قالب حکایتها و اشعاری ریخته‏اند تا انتشار آنها در میان مسلمانان به راحتی صورت گیرد. هدف آنان از این کار، پایین آوردن شأن و جایگاه و منزلت صحابه بزرگوار رسول خدا در غفلت اهل سنت است که‏اندک زمانی است به بازار تحقیق در روایات تاریخ اسلامی‏وارد شده‏اند، حال آنکهاین اشعار و حکایات در میان قصه گویان پراکنده شده و بسیاری از آنها حتی متأسفانه در نزد مؤرخان اهل سنت به مسلمات تاریخی مبدل گشته‏اند.[169]
 
15- عبور امیرالمؤمنین بر قبرها بعد از بازگشت از صفین
وقتی که امیرمؤمنان از صفین بازگشت به تعدادی قبر رسید و گفت: سلام بر شما ای مردان و زنان مؤمن و مسلمان که اهل دیار وحشتید و جایگاه خلوت. شما پیش از ما رفتهاید و ما نیز به زودی به شما ملحق می‏شویم. خدایا ما و آنها را بیامرز و به عفو خویش از ما درگذر. خدایی که شما را از خاک آفرید و به آنجا باز می‏گرداند که از آنجا بر می‏خیزید و بر آن محشور می‏شوید. خوشا آنکس که معاد را به یاد داشته باشد و برای روز حساب عمل کند و به مقدار کفاف قناعت کند و از خدای عزوجل خشنود باشد.[170]
16- اصرار قاتلان عثمان بر استمرار جنگ در صفین
قاتلان عثمان تمایل زیادی به استمرار جنگ میان دو طرف داشتند تا بدین طریق دو گروه از بین رفته و نیروی آنان ضعیف شود و نتوانند آنان را قصاص و مجازات کنند. به همین دلیل وقتی دیدند که مردم شام قرآنها را بالا می‏برند و علی درخواست آنان را قبول می‏کند و دستور توقف جنگ و خونریزی را می‏دهد به شدت به هراس افتادند. به همین دلیل تلاش کردند علی را از این تصمیم خود منصرف سازند، اما با این وجود جنگ متوقف شد و آنان در کار خود درمانده شدند و چارهای جز خارج شدن از فرمان علی نیافتند و استراتژی «الحکم لله» را ساختند و به دور از دو گروه تحصن کردند. نکته عجیب این است که مؤرخین به راحتی از کنار کار این گروه در این مرحله گذشته‏اند و آن را مورد مداقه قرار نداده‏اند، آنچنان که آنان در جنگ جمل هم چنین کاری را کرده‏بودند. این در حالی بود که آنان در سپاه علی حضور داشتند. همچنین توجهی به راز ناکامی‏و شکست گفتگوهایی که چندین ماه به طول انجامید و همچنین نقشی که ممکن است قاتلان عثمان برای ناکام گذاشتن همه تلاشها برای برقرای صلح میان دو گروهایفا کرده باشند، نکردهاند، زیرا صلح علی و معاویه در واقع صلح و اتفاق آنان ریختن خون آنان بود و عاقلانه نبود که آنان در نبرد جمل برای افروختن فتنه تلاش کنند و آن را در نبرد صفین ترک نمایند.[171]
 
17- حضرت علی مردم را از دشنام دادن معاویة و نفرین اهل شام نهی میکرد
 روایت شده که وقتی به علی خبر رسید که دو نفر از یارانش به معاویه ناسزا گفته و مردم شام را لعنت میکنند نزد آنان فرستاد که دست از این کاری که خبر آن به وی رسیده است بردارند. پس آن دو نزد علی آمدند و گفتند: ای امیر مؤمنان، مگر ما بر حق نیستیم و آنان بر باطل؟ علی گفت: آری، سوگند به پروردگار کعبه که چنین است. آن دو گفتند: پس چرا ما را از ناسزا گویی و لعنت کردن آنان باز می‏دارید؟ علی گفت: من کراهت دارم که شما لعنتگر باشید، بهتر است بگویید: پروردگار جان ما و آنان را مصون دار و رابطه بین ما را اصلاح کن و آنان را از گمراهیشان دور گردان تا کسی که به حق جهل دارد آن را بشناسد و کسانی که بر گمراهی خود اصرار و پافشاری دارند توبه کنند و پشیمان شوند.[172]
اینکه گفته‏اند علی در قنوت نماز خود معاویه و یارانش را لعنت میکرد و وقتی معاویه قنوت می‏خواند علی، ابن‏عباس، حسن و حسین را لعنت میکرد، روایتی غیر صحیح است، زیرا صحابه رسول خدا بیشتر از دیگران به اوامر شرع در مورد نهی از ناسزاگویی و لعنت کردن فرد مسلمان پایبند بودند.[173] از رسول خدا روایت شده است که فرمود: هر کس مسلمانی را لعنت کند مانند این است که او را کشته باشد.[174] نیز میفرماید: مؤمن طعنه زن و لعنت‏گر نیست.[175] همچنین میفرماید: کسانی که اهل لعنت کردن هستند در روز قیامت اهل شفاعت و شهادت نخواهند بود.[176] همچنین روایتی که در آن وارد شده که علی در قنوت نماز خود معاویه و یارانش را لعنت میکرد و وقتی معاویه قنوت می‏خواند علی، ابن‏عباس، حسن و حسین را لعنت میکرد از حیث سند ثابت و صحیح نمی‏باشد، زیرا در سلسله راویان آن ابومخنف لوط بن یحیی رافضی محترق وجوددارد که روایات وی مورد وثوق نیست. همچنین در صحیح ترین کتب حدیثی شیعیان، از ناسزاگویی به صحابه نهی شده است. همچنین علی کار کسانی را که به معاویه و یارانش ناسزا می‏گفتند مورد نکوهش قرار داد و گفت: من خوش ندارم که شما اهل ناسزاگویی باشید، اما اگر اعمال آنان را توصیف کرده و حال و وضع آنان را بیان کنید در این صورت در سخن گفتن راه راست را انتخاب می‏کنید و برای معذور شدن شما کاری رساتر و صحیح تر را انجام می‏دهید. به جای ناسزا گفتن با خدا چنین نیایش کنید: خداوندا خونهای ما و خونهای آنان را از ریخته شدن حفظ فرما و رابطه بین ما و آنان را اصلاح فرما.[177] پس این ناسزاگویی و تکفیر بنا به اعتراف صحیح ترین کتاب حدیثی در نظر شیعیان، در سیره علی وجود ندارد.[178]


 حکمیت
 
بعد از پایان نبرد صفین دو گروه با هم بر حکمیت توافق کردند یعنی توافق کردند که هر کدام از آنان مردی را از طرف خود به عنوان داور انتخاب نماید و سپس این دو داور بر آنچه که مصلحت مسلمانان باشد با هم به توافق برسند. معاویه عمرو بن عاص را و علی ابوموسی اشعری را نماینده خود کرد و در این مورد وثیقهای میان دو گروه نوشته شد. محل اجتماع دو داور در دومة الجندل و در ماه رمضان سال 37ﻫ بود. گروهی از سپاهیان علی معتقد بودند کهاین کار علی گناه بود و موجب کفر است و به همین دلیل بر وی واجب است که به درگاه خدا توبه نماید و بر وی خروج کردند و خوارج نامیده شدند. پس علی ابن‏عباس را نزد آنان فرستاد و ابن‏عباس با آنان مناظره و مجادله کرد و سپس علی خود با آنان مناظره کرده و عدهای از آنان برگشتند اما عدهای دیگر استنکاف نمودند. به همین دلیل میان آنان و علی جنگهای درگرفت که به ضعف سپاه علی منجر شد. آنان همین طور به اختلاف خود با علی ادامه دادند تا اینکه علی را ترور کردند. تفصیل این مطلب به خواست خدا در جای خود خواهد آمد.
ماجرای حکمیت از مهم ترین موضوعات در تاریخ خلافت راشده به حساب می‏آید و بسیاری از نویسندگان در مورد آن به گمراهی رفته و برخی دیگر در آن سردرگم شده‏اند و آن را در کتابها و نوشته‏های خود مرقوم داشته‏اند و بر روایاتی ضعیف و جعلی تکیه کردهاند که چهره صحابه بزرگوار و خصوصاً ابوموسی اشعری را مکدر جلوه داده است و او را چنین توصیف کردهاند که ابله و نادان و ضعیف الرأی و فریب خورده است و فردی بسیار غافل می‏باشد و به همین دلیل عمرو بن عاص در ماجرای حکمیت او را فریب داد و عمرو بن عاص را فردی نیرنگ باز و مکار توصیف کردهاند. مغرضان و کسانی که از اسلام کینه به دل دارند تلاش کردهاند کهاین صفات نکوهیده را بهاین دو مرد بزرگوار نسبت دهند، همان کسانی که مسلمانان آنان را برگزیدند تا بهاین اختلاف بزرگ که منجر به مرگ تعداد زیادی از مسلمانان شد پایان دهند. بسیاری از مؤرخان و ادیبان و پژوهشگران با این روایات که بافته دست دشمنان صحابه بزرگوار می‏باشد به عنوان واقعیاتی تاریخی برخورد کردهاند و مردم هم بدون اینکه در آنها دقت نظر داشته باشند مقبول دانسته‏اند و به عنوان روایاتی صحیح و بدون تردید پذیرفته‏اند. گاهی به خاطر ساختار قصه گونه و محرک آن و نیرنگ و خدعهای که در آن مورد اشاره واقع شده است سبب شده که مردم به آن اهتمام ورزند و مؤرخان اقدام به تدوین آن کنند. لازم به ذکر است کهاین سخن ما در مورد تفصیلات واقعه است و نه اصل ماجرای حکمیت، زیرا در وقوع اصل ماجرای حکمیت شک و شبههای وجود ندارد.[179]
من مصلحت را بر این دیدم که در مدخل این بحث در مورد سیره دو صحابی بزرگوار ابوموسی اشعری و عمرو بن عاص بحث کنم.
 
نخست: سیره ابوموسی اشعری
وی عبدالله بن قیس بن حضار بن حرب، امام بزرگ، صحابه رسول خدا، ابوموسی اشعری تمیمی، فقیه مقری است.[180] وی از همان ابتدای اسلام در مکه اسلام آورد. ابن سعد میگوید: وی به مکه آمد و با سعید بن عاص هم پیمان شد و از مسلمانان نخستین است و به سرزمین حبشه مهاجرت کرد.[181] برخی از روایات بیان کردهاند که وی نزد قومش برگشت تا مردم را به اسلام فراخواند. ابن حجر روایات وارده در مورد اسلام آوردن وی را با هم جمع کرده و میگوید: ذکر ابوموسی در میان آنان مشکوک است، زیرا چیزی که در روایات صحیح آمدهاین است که ابوموسی همراه با عدهای از قوم خود قصد رفتن به خدمت رسول خدا را کرد که در آن هنگام ایشان در خیبر حضور داشتند...... میتوان این روایات را چنین با هم جمع کرد که ابوموسی در ابتدا به مکه هجرت کرد و اسلام را پذیرفت و رسول خدا او را همراه با عدهای به حبشه فرستاد و ابوموسی به سرزمین قوم که خود که در مقابل حبشه و در جانب شرقی آن قرار دارد رفت و وقتی که رسول خدا و یاران ایشان در مدینه استقرار یافتند، ابوموسی و آن دسته از قوم وی که مسلمان شده بودند به مدینه مهاجرت کردند و به خاطر باد تندی که در دریا می‏وزید کشتی آنان را به سرزمین حبشه برد. چنین امری محتمل است و موجب جمع بین اخبار وارده می‏شود. پس مورد اعتماد واقع می‏شود.[182]
 
1- نشانه‏های شرف و بزرگی که رسول خداص بر سینه ابوموسی قرار داد
·                     شما دو بار هجرت کردهاید، یک بار به سوی نجاشی و یک بار به سوی من
از ابوموسی اشعری روایت است که گفت: ما که حدود پنجاه واندی نفر از قوم خود بودیم از یمن خارج شدیم. ما سه برادر بودیم: من و ابورهم و ابوعامر. کشتی ما را به نزد نجاشی و نزد جعفر و یارانش برد. هنگامی‏که خیبر فتح شد ما به مدینه رفتیم و رسول خدا فرمود: شما دوبار هجرت دارید، زیرا نزد نجاشی و نزد من هجرت کردید.[183] از أنس روایت است که گفت: فردا قومی‏نزد شما می‏آیند که نسبت به شما برای اسلام دل نازک تر هستند. پس اشعریون آمدند و رجز خوانی میکردند و می‏گفتند:
غداً نلقی الأحبة  محمداً و حزبه
(فردا با محبوبان خود، یعنی محمد و یارانش دیدار می‏کنیم).
وقتی که آنان به مدینه رسیدند مصافحه کردند. اینان اولین کسانی بودند که مصافحه کردند.[184]
·                     ای ابوموسی آنان قوم تو هستند
از عیاض اشعری روایت است که گفت: وقتی کهاین آیه نازل شد که میفرماید:
{ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ } المائدة: ٥٤
 (خداوند جمعيّتي را (به جاي ايشان بر روي زمين) خواهد آورد كه خداوند دوستشان مي‌دارد و آنان هم خدا را دوست مي‌دارند). پس رسول خدا فرمود: «ای ابوموسی منظور آیه، قوم شما می‏باشد» و به ابوموسی اشاره کرد.[185]
·                     پروردگارا گناه عبدالله بن قیس را بیامرز و او را در روز قیامت به جایگاه ارزشمندی وارد گردان
از ابوموسی روایت است که گفت: وقتی که رسول خدا از نبرد حنین فراغت یافت ابوعامر اشعری را بر سپاه اوطاس روانه کرد و او در راه به درید بن صمه رسید و درید را کشت و خداوند یاران درید را با شکست مواجه کرد. مردی تیری به سوی ابوعامر انداخت و آن تیر به ران او اصابت کرد.[186] گفتم: عمو جان چه کسی به سوی شما تیرانداخت؟ ابوعامر به سوی آن مرد اشاره کرد. پس من به دنبال آن مرد رفتم و به او رسیدم. وقتی که آن مرد مرا دید به عقب برگشت و رفت. به او می‏گفتم: آیا شرم نمی‏کنی؟ مگر تو عرب نیستی؟ چرا نمی‏ایستی؟ پس وی ایستاد و ما چند ضربه شمشیر با هم رد و بدل کردیم و من او را کشتم. سپس به نزد ابوعامر رفتم و گفتم: خداوند آن فرد را کشت. ابوعامر گفت: این تیر را بیرون بیاور. من آن تیر را بیرون کشیدم و آب از آن بیرون زد. ابوعامر گفت: به رسول خدا سلام برسان و بهایشان بگو برای من طلب مغفرت نماید. ابوعامر مرا جانشین خود و فرمانده سپاه کرد واندکی زنده ماند و سپس از دنیا رفت. وقتی برگشتیم و موضوع را به رسول خدا گفتم، ایشان وضو گرفتند و سپس دستشان را بلند کردند و فرمودند: پروردگارا عبید بن أبوعامر را بیامرز. رسول خدا به قدری دست خود را بلند کردند که من سفیدی زیر بغل ایشان را دیدم. سپس فرمودند: پروردگارا او را در روز قیامت بالاتر از بسیاری از بندگانت قرار بده. گفتم: ای رسول خدا برای من نیز طلب آمرز ش کنید. ایشان فرمودند: پروردگارا گناهان عبدالله بن قیس- ابو موسی- را بیامرز و در روز قیامت او را در جایگاه ارزشمندی داخل گردان.[187]
·                     این فرد بشارت را رد کرد، پس شما آن را بپذیرید
از ابوموسی روایت است که گفت: من در جعرانه- بین مکه و طائف، اما به مکه نزدیک تر است- نزد رسول خدا بودم که فردی بادیه نشین نزد ایشان آمد و گفت: آیا وعدهای را که به من دادید عملی نمی‏کنید؟ پیامبر فرمود: بر تو مژده باد. آن بدوی گفت: شما بشارت زیادی به من دادهاید. پس رسول خدا رو به من و بلال کرد و فرمود: این فرد بشارت را رد کرد، پس شما آن را بپذیرید. آن دو گفتند: ای رسول خدا ما آن را می‏پذیریم. پس رسول خدا کاسهای خواست و دستان و صورتش را در آن شست و در آن تف کرد و سپس فرمود: از آن بنوشید و از آن بر سر و گردن خود بریزید. پس آن دو این کار را کردند. ام سلمه از پشت پرده گفت: اگر چیزی اضافه مانده آن را به مادرتان- یعنی ام المؤمنین ام سلمه- بدهید. پس آن دو مقداری از آن را به ام سلمه دادند.[188]
· یکی از مزامیر آل داود به تو عطا شده است
از ابن بریده از پدرش روایت کرده است که گفت: شبی از مسجد خارج شدم و دیدم که رسول خدا بر در مسجد ایستاده است و مردی دارد نماز می‏خواند. رسول خدا به من فرمود: ای بریده آیا فکر می‏کنی او ریا می‏کند؟ گفتم: خدا و رسول او داناترند. پیامبر فرمود: او بندهای مؤمن و توبه کار است و به تحقیق یکی از مزامیر- صدای زیبا شبیه صدای زیبائی که به داود(ع) داده شد- آل داود به وی عطا شده است. وقتی که نزد آن نمازگزار رفتم دیدم که ابوموسی اشعری است و این خبر را به او دادم.[189]
·                     ای عبدالله بن قیس، آیا تو را به کلمهای از گنجهای بهشت راه بنمایم؟
از ابوموسی اشعری روایت است که گفت: در یک سفر همراه رسول خدا بودیم و مردم از یک گردنه بالا می‏رفتند و اگر کسی از آن بالا می‏رفت می‏گفت: لا إله إلا الله و الله اکبر- فکر می‏کنم گفت: با صدای بلند این را می‏گفت- و رسول خدا سوار بر استر خود بود و آن را در کوه حرکت می‏داد پس فرمود: ای عبدالله بن قیس- یا ای ابوموسی- آیا تو را به کلمهای از گنجهای بهشت راه بنمایم؟ گفتم: آری ای رسول خدا. پیامبر فرمود: بگو: لا حول و لا قوة إلا بالله.[190]
·         رسول خدا ابوموسی را کارگزار خود بر زبید و عدن کرد[191] و او را همراه با معاذ بهیمن فرستاد. از ابوموسی اشعری روایت است که وقتی رسول خدا او و معاذ را بهیمن فرستاد به آن دو گفت: آسان بگیرید و سخت گیری نکنید و از همدیگر اطاعت کنید و با هم اختلاف نیابید. پس ابوموسی به پیامبر گفت: در سرزمین ما نوشیدنی ای وجود دارد که از عسل ساخته شده و «تبغ» نامیده می‏شود و نوعی نوشیدنی ساخته شده از جو و وجود دارد که «مزر» نامیده می‏شود. پیامبر فرمود: هر مست کنندهای حرام است. ابوموسی میگوید: معاذ به من گفت: چگونه قرآن را قرائت می‏کنی؟ گفتم: در نمازم و در حال سوار بودن بر مرکب و در حالت ایستاده و در حالت نشسته و همواره بر قرائت خود ملازمت دارم و ورد خود را یکباره نمی‏خوانم. ابوموسی میگوید: معاذ گفت: اما من شب را به چند بخش تقسیم می‏کنم و در بخشی از آن می‏خوابم و در برخی دیگر بر می‏خیزم و عبادت می‏کنم و از خواب خود به مانند بیداری خود- و عبادت در بیداری- طلب ثواب می‏کنم (زیرا اگر خواب برای قوی شدن در ادای عبادت باشد ثواب دارد).[192]
 
2- جایگاه ابوموسی نزد عمر بن خطابب
ابوموسی در زمان عمر بن خطاب از ستونهای دولت به شمار می‏آمد و در فتح قم و قاشان[193] فرمانده سپاهیان و نبرد تستر- شوشتر- فرمانده سپاهیان بود.[194] هم چنین وی از مؤسسان مدرسه البصریة در زمان عمر فاروق است. وی از جمله دانایان صحابه به شمار می‏آید و وقتی به بصره آمد در آنجا به تعلیم پرداخت.[195] وی متأثر از عمر بن خطاب بود و میان آن دو نامه نگاری میشد- که در بحث مؤسسه فرمانداران و قاضیان خواهد آمد- وی مشهور به دانایی، عبادت، تقوا، حیا، عزت نفس، پاکدامنی، زهد در دنیا و پایداری بر اسلام بود. وی از بزرگان علما و فقها و مفتیان صحابه به شمار می‏آید. ذهبی در کتاب طبقة الحفاظ او را در طبقه اول صحابه ذکر کرده است. وی فردی عالم بود و به علم خود عمل میکرد و کتاب خدا را زیاد تلاوت میکرد و زیباترین صدا را در تلاوت داشت و علم مبارک و پاکی را روایت کرد. وی قاری ترین و فقیه ترین فرد در بصره بود. ابوموسی ملازمت زیادی با رسول خدا داشت. همچنین از بزرگان صحابه چون عمر، علی و أبی بن کعب و عبدالله بن مسعود کسب علم کرد. ابوموسی خصوصاً تأثر زیادی از عمر بن خطاب گرفته بود و عمر او را در طول ولایت طولانیش بر بصره متعهد به نامه‏ها و وصایا میکرد. همچنین ابوموسی در مورد مسائلی که بر او عرضه میشد به عمر مراجعه میکرد و حتی شعبی او را یکی از چهار قاضی برتر امت دانسته است و میگوید: قضات امت چهار نفر هستند: عمر، علی، زید بن ثابت و ابوموسی اشعری.[196]
ابوموسی هنگامی‏که به مدینه می‏آمد به حضور در مجالس عمر علاقه زیادی داشت و بسیاری اوقات قسمت عمده وقت خود را به حضور در آنها اختصاص می‏داد. از ابوبکر بن ابوموسی روایت است که ابوموسی بعد از عشا نزد عمر بن خطاب آمد و عمر به او گفت: برای چه کاری اینجا آمدهاید؟ ابوموسی گفت: آمدهام تا با شما بحث و گفتگو کنم. عمر گفت: در این ساعت آمدهاید؟ ابوموسی گفت: این فقه است. راوی میگوید: پس عمر برای مدتی طولانی با ما سخن گفت. سپس ابوموسی گفت: ای امیر مؤمنان وقت نماز است. عمر گفت: ما در نماز هستیم.[197]
ابوموسی علاقه زیادی بهیادگیری علم و تعلیم داشت و به نشر علم و تعلیم مردم و آشنا سازی آنان با احکام اسلامی‏علاقه زیادی داشت و در خطبه‏ها و سخنان خود مردم را به تعلیم و تعلم تشویق میکرد. از ابومهلب روایت است که گفت: شنیدم که ابوموسی بر روی منبر میگوید: هر کس که خداوند علمی‏به او عطا کرده است آن را تعلیم دهد و نگوید که علمی‏ندارد که در این صورت از کسانی می‏شود که تکلف می‏ورزند و از دین منحرف می‏شود.[198]
ابوموسی مسجد بصره را مرکز فعالیت علمی‏خود قرار داده و قسمت زیادی از وقت خود را به مجالس علمی‏اش اختصاص داده بود. البته وی به صرف این امر اکتفا نمیکرد، بلکه از هر فرصتی برای تعلیم مردم و تعلیم احکام شرعی به آنان بهره می‏برد. وی هرگاه سلام نماز را می‏داد به مردم رو میکرد و شروع به تعلیم آنان و اصلاح قرائت آنان از قرآن می‏پرداخت. ابن شوذب میگوید: ابوموسی بعد از اینکه نماز صبح را می‏خواند رو به صفوف نمازگزاران میکرد و قرائتشان را اصلاح میکرد (یا نحوه صحیح قرائت را به آنان یاد می‏داد).[199]
ابوموسی در میان صحابه بهاین شهره بود که قرائت زیبا و صحیحی دارد. به همین دلیل هرگاه مردم می‏شنیدند که وی قرآن قرائت می‏کند اطراف وی تجمع میکردند. نیز هنگامی‏که ابوموسی در مجلس عمر حضور می‏یافت از او میخواست تا آیاتی را برای وی قرائت کند.[200] خدای متعال او را در تعلیم مردم موفق گرداند و او همه تلاش خود را در تعلیم قرآن و نشر آن در میان مردم سرزمینهایی که به آنجا می‏رفت بکار می‏برد و برای این کار از صدای زیبا و قرائت رسای خود بهره می‏گرفت و مردم گرد او جمع میشدند و طالبان علم در مسجد بصره در اطراف او تجمع میکردند. به همین خاطر وی آنان را به دسته‏ها و حلقه‏هایی تقسیم کرد و خود بر آنان می‏گذشت و برای آنان قرائت میکرد و به قرائتشان گوش می‏داد و قرائتشان را اصلاح میکرد.[201] در واقع پرداختن به قرآن کریم شغل اصلی وی شده بود و او بیشتر اوقات خود را در زمان سفر و اقامت صرف آن میکرد. از أنس بن مالک روایت است که گفت: ابوموسی اشعری مرا نزد عمر فرستاد و چون من نزد عمر رسیدم به من گفت: وقتی آمدی ابوموسی چکار میکرد؟ گفتم: او مشغول تعلیم قرآن به مردم بود. پس عمر گفت: او فردی زیرک است[202] و لا تسمعها إیاه.[203] ابوموسی حتی آن هنگام نیز که به جهاد می‏رفت تعلیم می‏داد و احکام شرعی را به مردم می‏آموخت. از حطاب بن عبدالله رقاشی روایت است که گفت: ما در سپاهی در ساحل دجله همراه ابوموسی اشعری بودیم. وقتی که وقت نماز ظهر میشد منادی وی برای نماز ندا می‏داد و مردم برای وضو به پا می‏ایستادند و او وضو می‏گرفت و با آنان نماز می‏خواند و سپس آنان در حلقه‏هایی می‏نشستند و چون وقت نماز عصر میشد منادی او اعلام کرد که برای نماز وضو بگیرند. پس همه مردم برای گرفتن وضو رفتند. پس منادی ابوموسی اعلام کرد: فقط کسانی وضو بگیرند که دچار حدث شده‏اند.
تلاشهای علمی‏او به بار نشست و با پرورش یافتن تعداد زیادی از حافظان و قاریان قرآن و عالمان به آن وی خشنود گشت، به طوری که تعداد آنان در بصره به تنهایی به سیصد نفر می‏رسید. وقتی که عمر بن خطاب از کارگزاران خود خواست تا نام حافظان قرآن را به وی اعلام دارند تا وی آنان را اکرام داشته و بر عطای خود به آنان بیفزاید ابوموسی در نامهای به وی نوشت که تعداد حافظان قرآن در حوزه من به سیصد واندی مرد می‏رسد.[204] ابوموسی به تعلیم سنت و روایت آن نیز اهتمام داشت و تعدادی از صحابه و بزرگان تابعین از او روایت کردهاند. ذهبی میگوید: بریده بن حصیب، أبوأمامه باهلی، أبوسعید خدری، أنس بن مالک، طارق بن شهاب، سعید بن مسیب، أسود بن یزید، أبووائل شقیق بن سلمه، ابوعثمان نهدی و عدهای دیگر از او روایت کردهاند.[205]
ابوموسی تمسک زیادی به سنت داشت. دلیل این امر منش و رفتار وی در زندگی و وصیت دم مرگ او به فرزندانش است. برغم اشتیاق و علاقه زیاد وی به سنت، او به مانند دیگر بزرگان صحابه احادیث زیادی را روایت نکرده است، زیرا آنان از روایت حدیث بیم داشتند. از جمله مقربان ابوموسی در بصره، انس بن مالک بود و از خواص او بشمار می‏آمد. از ثابت بن أنس روایت است که گفت: در راهی همراه ابوموسی بودیم و مردم داشتند در مورد دنیا سخن می‏گفتند. ابوموسی گفت: ای أنس چیزی نمانده کهیکی از آنان چرم را با زبانش پاره کند! بیا تا ساعتی ذکر خدای بگوییم. سپس گفت: چه چیزی مردم را از اطاعت خداوند بازداشته است؟ گفتم: دنیا و شیطان و امیال و خواستها. ابوموسی گفت: خیر، دنیا زود به سراغشان آمده و آخرت ناپدید شده است. به خدا قسم اگر آخرت را می‏دیدند هرگز از آن روی بر نمی‏گرداندند.[206] به خاطر اعتمادی که ابوموسی به أنس داشت أبوموسی او را مأمور میکرد که فرستاده او نزد امیرمؤمنان عمر بن خطاب باشد. أنس میگوید: ابوموسی اشعری مرا به نزد عمر فرستاد و عمر در مورد اوضاع مردم از من سوال کرد و بعد از نبرد تستر عمر او را همراه با اسرا و غنائم نزد عمر فرستاد و أنس همراه با فرمانروای تستر، یعنی هرمزان نزد عمر رفت.[207]
3- ولایت ابوموسی در زمان عمر و عثمان رضی الله عنهما
به حقیقت ابوموسی مشهورترین فرماندار بصره در زمان عمر بن خطاب است. در زمان وی مناطق زیادی از ایران فتح شد. وی خود شخصاً به جهاد می‏رفت و از بصره فرماندهان را به نقاط و جهتهای مختلف می‏فرستاد. در زمان وی بصریان توانستند اهواز و مناطق اطراف آن و تعدادی از مناطق مهم را به فتح درآوردند. زمان ولایت وی بر بصره سرشار از جهاد بود. در بسیاری از جنگها و فتوحات ابوموسی با والیان مناطق مجاور خود همکاری میکرد. وی برای ساماندهی مناطق فتح شده و تعیین فرمانداران بر آنها و تأمین و اداره کارهای مختلف آنها تلاشهای زیادی کرد. در مورد مسائل مختلفی نامه نگاریهای زیادی میان ابوموسی و عمر بن خطاب روی داد که از جمله آنان راهنمایی عمر برای ابوموسی در مورد کیفیت استقبال از مردم در مجلس امارت بود. مورد دیگر نصیحت عمر به او مبنی بر مراعات تقوا و تلاش برای سعادتمند کردن مردم بود که نصیحت ارزشمندی است و عمر در آن از جمله میگوید: سعادتمند ترین مردم کسی است که رعایایش به وسیله او به سعادت برسند و بدبخت ترین مردم کسی است که که رعیتش بوسیله او بدبخت شوند. از خوشگذرانی بپرهیز زیرا در این صورت عمال و کارگزاران تو رو به خوشگذرانی میکنند و در این صورت مانند چهارپایی خواهی بود که سبزه زاری را می‏بیند و در آن می‏چرد تا فربه شود اما غافل از اینکه مرگ او در فربه شدنش است.[208] نامه‏های زیادی میان عمر و ابوموسی وجود دارد که بر نواحی اداری و اجرائی مختلفی دلالت دارد که ابوموسی بر اساس راهنمایی عمر به انجام آنها اقدام میکرد. محمد حمیدالله بیشتر این نامه‏ها را در کتاب وزین «الوثائق السیاسیة» گردآورده است.[209]
دوران ولایت ابوموسی بر بصره از بهترین دورانها به حساب می‏آید به طوری کهیکی از نسلهای بعدی بصره، یعنی حسن بصری میگوید: سواری به بصره نیامده که برای مردم آن بهتر از ابوموسی بوده باشد،[210] زیرا ابوموسی علاوه بر امارت خود، بهترین معلم برای مردم بصره بود، چه قرآن و امور مختلف دینی را به آنان آموزش داد.[211] در زمان عمر بن خطاب تعدادی از شهرهای ایران- که در زمان او فتح شده بود- مطیع بصره بودند و از جانب والی بصره اداره میشد و فرماندار بصره فرماندارانی را برای آن شهرها منصوب میکرد و این فرمانداران با فرماندار بصره ارتباط مستقیمی ‏داشتند. به همین دلیل ابوموسی از بزرگ ترین فرمانداران عمر به حساب آمده است و نامه نگاریهای عمر با ابوموسی از بزرگ ترین منابعی هستند که سیره عمر با فرمانداران خود و روشهای گوناگون تعامل وی با آنان را روشن و آشکار می‏سازند.[212] عمر در وصیت خود به خلیفه بعد از خود گفت: کسی از عاملان مرا بیشتر از یک سال تأیید و تقریر نکند، اما خلیفه بعدی ابوموسی را به مدت چهار سال ابقا کرد و تغییر نداد.[213]ابوموسی در زمان عمر منصب قضاوت را بر عهده داشت و نامه عمر به او در مورد قضاوت، نمونه و الگویی بر همه قضات و حتی برای همه کارمندان اداری در هر زمان و مکان به حساب می‏آید.[214] ابن قیم در مورد این نامه میگوید: این نامه بزرگ است که علما آن را مقبول دانسته‏اند و اصول قضاوت و داوری و شهادت را بر آن بنا کردهاند و مفتی به تأمل و درنگ در آن و کسب دانش از آن نیازمند تر می‏باشد.[215]
ابوموسی در زمان عثمان نیز ولایت داشت و عثمان ذی النورین او را قاضی بصره کرد. وقتی که عثمان به قتل رسید او فرماندار بصره بود و وقتی که علی خلافت را بدست گرفت ابوموسی از مردم کوفه برای او بیعت گرفت زیرا او فرماندار عثمان بر آنجا بود و وقتی که خلیفه از ذی قار کوفیان را به کمک فراخواند، ابوموسی نشانه‏های نخستین فتنه و اختلاف در میان مسلمانان را مشاهده کرد. به همین دلیل مردم کوفه را نصیحت کرد که در خانه‏هایشان بنشینند و از این کار کناره بگیرند، زیرا این فتنه است و کسی که در آن نشسته باشد بهتر از کسی است که در این ایستاده باشد و کسی که در آن ایستاده باشد بهتر از کسی است که در آن راه برود. به علت اختلاف دیدگاهش با خلیفه، از ولایت بر کوفه عزل شد.[216]
ابوموسی از همان لحظهای که اسلام را قبول کرد زندگی خود را صرف نشر اسلام و تعلیم علم به مردم و خصوصاً قرائت قرآن- که به قرائت آن مشهور شده است- و جهاد در راه خدا و اشتیاق به آن و فیصله دادن اختلافات و نشر عدالت و اصلاح ولایات از طریق قضاوت و مدیریت کرد. شکی نیست کهاین کارهای مهم دشوار بوده و به مهارتها و صفات نادری از علم و فهم و زیرکی و مهارت و تقوا و زهد نیاز دارد که ابوموسی از آنها بهرهای وافر داشت و رسول خدا و خلفای بعد به خاطر همین امور به او اعتماد کردند.[217] پس آیا متصور است که رسول خدا و خلفای بعد به فردی اعتماد کرده باشند که به زعم این افراد در ماجرای حکمیت اینچنین فریب بخورد؟![218]
انتخاب ابوموسی به عنوان داور از جانب مردم عراق و از طرف علی و یارانش، به صورت کامل با حوادث انسجام دارد. پس مرحله دوم، مرحله صلح و متحد شدن مسلمانان است. ابوموسی اشعری از داعیان به صلح و سازش بود. همچنین در آن وقت امین مردم عراق بود و منابع قدیمی‏ بیان کردهاند که علی خود ابوموسی اشعری را برگزید. خلیفه بن خیاط میگوید: در سال 37ﻫ داوران اجتماع کردند: ابوموسی اشعری از جانب علی و عمرو بن عاص از جانب معاویه.[219] ابن سعد میگوید: مردم از جنگ ناخشنود بودند و بر صلح به توافق رسیدند و دو داور برگزیدند، علی ابوموسی و معاویه عمرو بن عاص را برگزید.[220] به همین دلیل میتوان گفت اینکه گفته‏اند قاریان مسئول متوقف ساختن جنگ و حکمیت و تحمیل ابوموسی به عنوان داور بودهاند یک دروغ تاریخی است که اخباریون شیعه که همواره در پی تزویر و مکدر ساختن تاریخ اسلام با روایات باطل می‏باشند سرهم کردهاند، چه برایشان آزار دهنده بود که علی نسبت به معاویه و مردم شام موضع منعطفی بگیرد و به صلح با دشمنان سنتیشان رغبت داشته باشد. از جهت دیگر مسئولیت را بر دوش دشمنان خوارجی خودانداخته و از زیر بار آن در می‏روند و ادعای خوارج را فی نفسه متناقض نشان میدهند، زیرا در این صورت این خوارج بودند که علی را به قبول حکمیت وادار کردند و در عین حال به خاطر قضیه حکمیت بر علی شوریدند.[221]
این مختصر در مورد شخصیت ابوموسی با بحث ما در مورد شخصیت امیرالمؤمنین علی و عصر او در ارتباط است. ابوموسی از شخصیتهای مؤثر عصر خود است که مورد تهمت واقع شده است و غالباً وقتی کسی در مورد ماجرای حکمیت صحبت می‏کند شخصیت ابوموسی و عمرو بن عاص را به سبب وجود این روایات مجعول و ضعیف مورد تهمت و کذب قرار می‏دهد. پس بر ما لازم است که مختصری در مورد سیره معطر و پاک آنان بحث کنیم و یکی از اهداف نوشتن و تألیف در این بحث، همین امر می‏باشد.
 
دوم: سیره عمرو بن عاص رضی الله عنه
او عمرو بن عاص بن وائل سهمی، مکنی به ابومحمد و ابوعبدالله است. ابن اسحاق[222] و زبیر بن بکار[223] اتفاق نظر دارند که وی در حبشه و نزد نجاشی اسلام آورد و در صفر سال هشتم هجری به مدینه هجرت کرد. اما ابن حجر معتقد است که وی در سال هشتم هجری و قبل از فتح مکه به اسلام گروید. قولی دیگر میگوید: وی مابین صلح حدیبیه و نبرد خیبر اسلام را پذیرفت.[224]
1- اسلام آوردن عمرو بن عاص
عمرو بن عاص در مورد اسلام آوردن خود میگوید: وقتی که همراه با احزاب از جنگ خندق برگشتیم، چند نفر از مردان قریش را که هم فکر من بودند و از من حرف شنوی داشتند جمع کردم و به آنان گفتم: به خدا قسم می‏دانید که من معتقدم قضیه محمد به صورت ناخوشایندی دارد بر همه امور بالا می‏گیرد. فکری به نظرم رسیده است و می‏خواهم بدانم شما در مورد آن چه نظری دارید؟ آنان گفت: چه فکری داری؟ گفت: من می‏گویم نزد نجاشی برویم و آنجا بمانیم، زیرا اینکه ما زیر دست نجاشی باشیم برای ما خوشایند تر از این است که زیر دست محمد باشیم و اگر قوم ما بر او پیروز شد، در این صورت ما را می‏شناسند و جز خیر چیزی از جانب آنان به ما نمی‏رسد. آنان گفتند: رأی خوبی است. عمرو میگوید: گفتم: پس چیزی جمع کنید تا به نجاشی هدیه بدهیم و بهترین چیزی که در سرزمین ما برای هدیه کردن به او وجود داشت پوست بود. پس پوست زیادی را برای وی جمع کردیم. سپس از مکه خارج شدیم و نزد وی رفتیم. ما نزد وی بودیم که عمرو بن أمیه ضمری نزد نجاشی آمد. رسول خدا وی را در مورد جعفر و یارانش نزد نجاشی فرستاده بود. عمرو بن أمیه ضمری نزد نجاشی آمد و سپس از نزد وی رفت. به همراهان خود گفتم: او عمرو بن أمیه ضمری است. کاش نزد نجاشی می‏رفتم و او را از نجاشی درخواست میکردم و نجاشی او را به من تحویل میکرد و من گردن او را می‏زدم، چه اگر این کار را انجام دهم قریش فکر خواهد کرد که من کفایتش را کرده‏ام، چه فرستاده محمد را کشته‏ام. عمرو میگوید: پس نزد نجاشی رفتم و بنا به رسم سابق برای نجاشی سجده کردم. نجاشی گفت: ای دوست من خوش آمدی، آیا از سرزمین خود چیزی برای من به هدیه آوردهای؟ گفتم: آری، ای پادشاه من پوست زیادی برای شما به هدیه آورده‏ام. سپس پوستها را نزد نجاشی بردم و نجاشی از آنها خوشش آمد و اظهار تمایل کرد. سپس به وی گفتم: ای پادشاه من مردی را دیدم که از نزد شما خارج شد، او فرستاده دشمن ما است. او را به من بدهید تا او را بکشم، زیرا او تعدادی از بزرگان و برگزیدگان ما را به قتل رسانده است. عمرو میگوید: نجاشی به خشم آمد و دستش را بلند کرد و چنان ضربهای بر روی بینی خود زد که فکر کردم آن را شکست و اگر زمین دهان باز میکرد از ترس او داخل زمین میشدم. سپس به او گفتم: ای پادشاه به خدا قسم فکر می‏کنم که درخواست من برای شما ناخوشایند بود. نجاشی گفت: تو از من می‏خواهی فرستاده مردی را جهت کشتن به تو تسلیم کنم که فرستاده مردی است که جبرئیل که نزد موسی می‏آمد نزد او می‏آید؟! عمرو میگوید: گفتم: ای پادشاهایا واقعاً او چنین است؟ نجاشی گفت: ای عمرو وای بر تو سخن مرا قبول کن و از او تبعیت نما، چه به خدا قسم او بر حق است و بر مخالفان خود پیروز می‏شود، چنان که موسی بر فرعون و سربازان او پیروز شد. عمرو میگوید: گفتم: آیا از جانب او با من بر اسلام بیعت می‏کنی؟ نجاشی گفت: آری. پس دستش را آورد و من بر اسلام با او بیعت کردم. سپس در حالی که رأی و دیدگاهم با رأی سابقم تغییر پیدا کرده بود نزد همراهان خود رفتم و اسلام خود را از آنان مخفی کردم. سپس نزد رسول خدا رفتم تا اسلام بیاورم. در راه به خالد بن ولید رسیدم. این ماجرا قبل از فتح مکه بود و از مکه در حال حرکت بود. به وی گفتم: ای ابو سلیمان کجا می‏روی؟ خالد گفت: به خدا قسم راه روشن و آشکار شده است و محمد پیامبر است. نزد او می‏روم و مسلمان می‏شوم، تا کی؟ به وی گفتم: به خدا قسم من هم دارم می‏روم تا مسلمان شوم. عمرو میگوید: پس به مدینه و نزد رسول خدا رفتیم. خالد بن ولید پیش رفت و اسلام آورد و بیعت کرد. سپس من بهایشان نزدیک شدم و گفتم: ای رسول خدا من بر این با شما بیعت می‏کنم که گناهان سابق من آمرزیده شود و آنچه را که قبلاً روی داده است بهیاد نیاورم. رسول خدا فرمود: ای عمرو، بیعت کن، اسلام و هجرت گناهان سابق را پاک میکنند. عمرو میگوید: پس با ایشان بیعت کردم و سپس برگشتم.[225] در روایت دیگری آمده است که گفت: وقتی که خدا اسلام را در قلب من انداخت، نزد رسول خدا رفتم و گفتم: دست راستتان را بیاورید تا با شما بیعت کنم. پس ایشان دست راست خود را آوردند، اما من دست خود را جمع کردم. پیامبر فرمود: ای عمرو تو را چه شده است؟ گفتم: می‏خواهم شرطی بگذارم. پیامبر فرمود: چه شرطی می‏خواهی بگذاری؟ گفتم: اینکه گناهانم آمرزیده شود. پیامبر فرمود: آیا نمی‏دانی که اسلام و هجرت و حج کارها و گناهان سابق را محو و پاک میکنند؟[226]
2- رسول خدا سپاهی را به فرماندهی عمرو بن عاص مجهز کرد و روانه ذات السلاسل ساخت تا قضاعه را که ماجرای مؤته آنان را مغرور ساخت و در آن نبرد با رومیان شرکت کرد و به جمع نیرو اقدام نموده بود تا به مدینه نزدیک شود. پس عمرو بن عاص همراه با سیصد نفر از مهاجران و انصار به سرزمین آنان رفت. وقتی که عمرو به مکان تجمع دشمنان رسید به وی خبر دادند که تعداد دشمنان بسیار زیاد است. پس کسی را نزد رسول خدا فرستاد تا برای وی نیروی کمکی بفرستد. پس نیروی کمکی به فرماندهی أبوعبیده بن جراح برای وی اعزام شد.[227] مسلمانان به نبرد با کفار پرداختند و عمرو به خاک قضاعه نفوذ کرد، اما آنان پای به فرار گذاشته و پراکنده شده و شکست را پذیرفته بودند. بدین سان عمرو موفق به بازگرداندن هیبت اسلام به اطراف شام و بازگرداندن هم پیمانان مسلمانان به دوستی اولیه خود شد و قبائلی دیگر به اسلام گرویدند و بسیاری از مردم بنی عبس و بنی مرة و بنی ذبیان مسلمان شدند. نیز قبیله فزارة و رئیس آن عیینة بن حصن هم پیمان مسلمانان شدند و بنی سلیم و در رأس آن عباس بن مرداس و بنی أشجع از آنها تبعیت نمودند. بدین سان مسلمانان به قوی ترین نیرو در شمال سرزمینهای عرب تبدیل شدند، گرچه همه این قبائل در بلاد عرب نبود.[228] در این واقعه درسهای و عبرتهایی و حکمتهایی وجود دارد که متعلق به عمرو بن عاص است، از جمله:
الف- اخلاص عمرو بن عاص
عمرو بن عاص میگوید: رسول خدا کسی را نزد من فرستاد و فرمود: لباس و سلاحت را بردار و نزد من بیا. من نزد ایشان رفتم و ایشان داشتند وضو می‏گرفتند. ایشان سرش را بلند کرد و به من نگاه‏انداخت و سپس سرش را پایین افکند و فرمود: من می‏خواهم تو را به فرماندهی بر سپاهی- یعنی سپاه سریه ذات السلاسل- فرستم و خدا تو را سالم و غنیمت گرفته نماید و تو را به صورتی شایسته به مال راغب نماید. عمرو میگوید: گفتم: ای رسول خدا من به خاطر کسب مال اسلام نیاوردم، بلکه به خاطر رغبت و اشتیاق به اسلام و بودن و اقامت با شما اسلام را قبول کردم. پس رسول خدا فرمود: ای عمرو مال صالح برای مرد صالح بسیار خوب است.[229]
این موضع گیری عمرو بر قدرت ایمان و صداقت و اخلاص عمرو بن عاص نسبت به اسلام و اشتیاق وی به همراهی با رسول خدا دلالت دارد و رسول خدا برای وی بیان نمود که مال حلال نعمت است اگر در دست مرد صالح قرار بگیرد، زیرا به وسیله آن مال رضایت خدا را جستجو می‏کند و آن را در وجوه خیر چون رعایت و سرپرستی یتیمان و زنان بی سرپرست و داعیان و پشتیبانی از مجاهدان و طرحهای خیر و دیگر کارهای نیک به مصرف می‏رساند و با آن خود و خانوادهاش را از گناه دور می‏کند،[230] و با آن مسلمانان بی نیاز می‏شوند. از این حدیث میتوان بهاین نکته رسید که تلاش بنده برای دستیابی به مال شایسته امری پسندیده و مورد تشویق رسول خدا است. همچنین مرد ثروتمند اگر بتوانیم که او را صالح گردانیم تا هم خود صالح بوده و هم مال صالح داشته باشد، این نیز امری مطلوب و پسندیده است و این برای او و اسلام و مسلمانان بهتر است.
ب- تمایل زیاد عمرو به سلامت نیروهایش
رسول خدا عمر را به غزوه ذات السلاسل فرستاد و گرفتار سرما شدند. پس عمرو به آنان گفت: کسی آتش روشن نکند. وقتی که نیروها به مدینه برگشتند نزد رسول خدا از عمرو شکایت کردند. عمرو در جواب گفت: ای رسول خدا تعدادشان کم بود و ترس این را داشتم که دشمن کمی‏تعداد آنان را مشاهده کند و آنان را از تعقیب دشمن نهی کردم تا مبادا گرفتار کمین دشمن شوند. پس رسول خدا از این کار وی خشنود شد.[231]
ج- از جمله نمودهای دانش فقهی عمرو بن عاص
عمرو بن عاص میگوید: در شبی سرد در غزوه ذات السلاسل دچار احتلام شدم و ترسیدم که اگر غسل کنم هلاک شوم. پس تیمم کردم و سپس نماز صبح را با یاران خود خواندم. آنان این موضوع را به اطلاع رسول خدا رساندند و ایشان فرمود: ای عمرو آیا در حالی که جنابت داشتی نماز صبح را با یارانت خواندی؟ من چیزی را که مرا از غسل کردن بازداشت به اطلاع ایشان رساندم و گفتم: من شنیده‏ام که خداوند متعال میفرماید:
{ وَلا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِكُمْ رَحِيمًا (٢٩)} النساء: ٢٩
 (و خودتان را مکشید زیرا خدا همواره با شما مهربان است). پس رسول خندید و دیگر چیزی نفرمود.[232]
اجتهاد عمرو بن عاص بر فقاهت و عقل سرشار و دقت وی در استنباط حکم از دلیل آن دلالت دارد.[233] اگر فقها در این ماجرا درنگ نمایند میتوانند احکام را بر آن متفرع نمایند. امری که ما[234] را به درنگ در سیره و از جمله سرعت عمرو در استنباط حکم از قرآن و ارتباط وی با قرآن و توانایی وی در درک حکم امور از خلال آیات با وجود گذشتن چیزی حدود چهار ماه از مسلمان شدن وی، اشتیاق به فقاهت و دانش‏اندوزی در دین خدا است. ممکن است که عمرو- این احتمال وارد است- قبل از اسلام خود با قرآن در ارتباط بوده و در جستجوی چیزی برای رسیدن به آن بوده باشد. حال در مقابل مثال دیگری از عظمت این قرآن قرار می‏گیریم که گردن کافران را خم کرد و آنان را در سخت ترین حالات دشمنی با این دین واداشت که به قرآن گوش بسپارند، چنان کهاین امر در عهد مکی نیز مشاهده شد. مؤید این امر شناخت عمرو از قرآن است که در مباحث قبلی مشاهده شد که عمرو از نجاشی خواست از مهاجران حبشه در مورد دیدگاه آنان در مورد عیسی علیه السلام سؤال نماید.[235]
 
3- فضائل و مناقب عمرو بن عاص
الف- شهادت رسول خدا بر ایمان وی
رسول خدا میفرماید: مسلمان ترین و مؤمن ترین مردم، عمرو بن عاص است.[236] در حدیثی دیگر میفرماید: عمرو و هشام فرزندان عاص، مؤمن هستند.[237] عمرو بن عاص میگوید: مردم در کنار رسول خدا بودند که مردم از چیزی به هراس افتادند. پس همه متفرق شدند. دیدم که شمشیری را در جلوی دو ساق پایش قرار داده و زانوهایش را به سینهاش چسپانده است و در مسجد نشست. وقتی کهاین را دیدم من هم به مانند او عمل کردم. وقتی که رسول خدا بیرون آمد و من و سالم را دید نزد مردم آمد و فرمود: ای مردم چرا به خدا و رسول او پناه نبردید؟ چرا به مانند این دو مرد عمل نکردید؟[238]
ب- رسول خدا او را بر دیگران مقدم می‏دارد و در مورد او شهادت می‏دهد که از صالحان قریش است
از عمرو بن عاص روایت است که گفت: از روزی که من و خالد بن ولید مسلمان شدیم رسول خدا در مورد جنگ کسی را با ما برابر ندانست و کسی را بر ما مقدم نکرد.[239] هم چنین رسول خدا در مورد وی شهادت داد که از صالحان قریش است، چه از ابوملیکه روایت است که گفت: طلحه بن عبیدالله گفت: شنیدم که رسول خدا میفرماید: عمرو بن عاص از صالحان قریش است.[240] این درسی نبوی در شناخت رسول خدا از معادن مردان و استفاده از آنان است.
ج- دعای رسول خدا برای وی
از زهیر بن بلوی از عمویش علقمه بن رمثه بلوی روایت است که گفت: رسول خدا عمرو بن عاص را به بحرین فرستاد. سپس رسول خدا چرتی زد و بعد بیدار شد و فرمود: خداوند عمرو را رحمت کند. پس ما شروع بهیادآوری کسانی کردیم که نامشان عمرو می‏باشد. سپس رسول خدا چرت دیگری زد و بعد بیدار شد و فرمود: خداوند عمرو را رحمت کند. سپس چرت سوم را زد و بیدار شد و فرمود: خداوند عمرو را رحمت می‏کند. گفتیم: ای رسول خدا کدام عمرو مد نظر شما است؟ فرمود: عمرو بن عاص. گفتیم: مگر او را چه شده است؟ فرمود: در خواب دیدم که از مردم خواستم صدقه بدهند و او بیشترین صدقه را آورد و به او گفتم: این صدقه را از کجا آوردهای؟ گفت: از نزد خدا. عمرو راست میگوید زیرا عمرو در نزد خدا خیر زیادی دارد. زهیر میگوید: وقتی که فتنه روی داد، گفتم: از عمرو تبعیت می‏کنم، زیرا رسول خدا در مورد وی آن سخن را بیان فرمود و از او جدا نمی‏شوم.[241]
4- کارهای عمرو بن عاص در زمان ابوبکر و عمر و عثمان رضی الله عنهم
 رسول خدا عمرو را نزد جیفر و عباد فرزندان جلندی فرستاد تا آنان را به اسلام دعوت کند. عمرو هم رفت و آنان را به اسلام فراخواند و آن دو نبوت رسول خدا را تصدیق کردند و عمرو را جهت گرفتن زکات و حکم در مورد قوم خود آزاد گذاشتند و کمک ایشان علیه مخالفان بودند.[242] بعد از وفات رسول خدا، ابوبکر صدیق عمرو بن عاص را در رأس سپاهی روانه فلسطین کرد. ابوبکر او را میان باقی ماندن بر سر کاری که برای انجام آن گسیل شده بود و بین اینکه خیر دنیا و آخرت را برای او برگزیند، اما عمرو کار خود را دوست داشت. پس در جواب ابوبکر نوشت: من یکی از تیرهای اسلام هستم و بعد از خدا این تو هستی کهاین تیر را پرتاب می‏کنی و جمع می‏کنی. پس ببین کدام هدف سخت تر و ترسناک تر و بهتر است و مرا به سوی آن پرتاب کن.[243] وقتی که عمرو به مدینه بازگشت ابوبکر به او دستور داد که از مدینه خارج شود و اردو بزند تا مردم را همراه او کند. سپس او را با سپاهی روانه شام کرد.[244]
در نبرد یرموک عمرو در رأس جناح راست سپاه بود و مشارکت وی تأثیر زیادی بر پیروزی مسلمانان نهاد. بعد از وفات ابوبکر صدیق، عمرو در شام به کار خود ادامه داد و در حرکت فتح اسلامی‏در شام مشارکت فعالی داشت. وی در فتح بیسان و طبریه و اجنادین با شرحبیل بن حسنه همکاری نمود.[245] وی همچنین اقدام به فتح غزه، اللد، یُبنی، عمواس، بیت جبرین، یافا، رفح و بیت المقدس کرد. عمرو تنها به فتح سرزمینهای شام اکتفا نکرد، بلکه سرزمینهای مشهور مصر را نیز فتح کرد، زیرا عمربن خطاب بعد از فراغت از فتح شام به عمرو فرمان داد که با سپاهیان همراه خود به مصر برود. عمرو نیز عازم آنجا شد و به عریش رسید و آنجا را فتح کرد. همچنین حرکت فتح شامل نقاط دیگری شد که عبارتند از: فرما، فسطاط، حصن بابلیون، عین شمس، فیوم، أشمونین، أخمیم، بشرود، تنیس، دمیاط، تونة، دقهلة، اسکندریه و برخی دیگر از سرزمینهای آفریقائی چون برقة، زویلة و طرابلس شد.[246]
عمر فاروق به شایستگی عمرو برای رهبری و امامت گواهی داده و میگوید: شایسته نیست که عمرو بن عاص جز به امیری بر روی زمین راه برود.[247] وی در زمان عثمان از نزدیکان خلیفه و از مشاوران او بود و زمانی که عثمان محاصره شد عمرو بن عاص از مدینه عازم شام شد و گفت: ای مردم مدینه به خدا هر که در مدینه باشد و عثمان کشته شود خداوند عزوجل او را ذلیل می‏کند و هر کس توان یاری او را ندارد باید فرار کند. پس عمرو حرکت کرد و پسرانش عبدالله و محمد نیز با وی رفتند و بعد از وی حسان بن ثابت نیز از مدینه خارج شد و بعد از این حوادثی که خدا میخواست روی داد.[248] وقتی که خبر کشته شدن عثمان و بیعت مردم با علی به عمرو بن عاص رسید، عمرو گفت: خداوند عثمان را رحمت کند و او را بیامرزد. پس سلامة بن زنباع جذامی‏گفت: ای مردم قریش، به خدا میان شما و عربان دری بود که شکسته شد. پس دری دیگر پیدا کنید. عمرو گفت: ما هم همین را می‏خواهیم. اصلاح در به متهای نیاز دارد که حق را از ورطه جنگ بیرون آورد و مردم در عدالت همانند باشند. سپس شعری را به تمثیل خواند با این مضمون:
فیالهف نفسی علی مالک   و هل یصرف مالک حفظ القدر
أنزع من الحر أودی بهم   فأعذرهمام بقومی‏سکر
(ای دریغ از مالک، مگر دریغ خوردن موجب تغییر تقدیر می‏شود. مگر گرما نابودشان کرد که معذورشان دارم یا قوم من دچار مستی بودند).
آنگاه پیاده راه افتاد و می‏گریست و می‏گفت: ای دریغ برای عثمان، حیاء و دین از میان رفت. وی همچنان به راه ادامه داد تا به دمشق رسید.[249]
این تصویری درست از عمرو بن عاص است که همگام با شخصیت او و سیر زندگی او و نزدیکی او به عثمان است، اما تصویری که او را انسانی سازشکار و طمع ورز و مشتاق به دنیا نشان می‏دهد در روایاتی وارد شده که متروک و ضعیف هستند و واقدی از موسی بن یعقوب ذکر کرده است.[250]
تعدادی از نویسندگان و مؤرخان تحت تأثیر این روایات ضعیف و نادرست قرار گرفته و عمرو را در جایگاهی پست قرار داده‏اند، مانند آنچه که محمود شیت خطاب،[251] عبدالخالق سید ابو رابیه[252] و عباس محمود العقاد نوشتهاند. عقاد اصلاً در این نوشته‏ها خود را فراتر از این می‏داند که به سند نگاه کرده و خواننده را کوچک می‏شمارند و سیمای معاویه و عمرو بن عاص را چنین نشان میدهند که افرادی فرصت طلب و منفعت اندیش بودهاند. اگر همه منتقدان تاریخ در مورد بطلان روایات مورد استدلال عقاد اتفاق نظر پیدا کنند، این برای عقاد اهمیتی ندارد، زیرا وی بعد از ذکر روایات واهی و ضعیف و غیر قابل استدلال میگوید: منتقدان تاریخ هر چه می‏خواهند در مورد صدق این گفتگو و صحت این سخنان و آنچه که نقل آن ثابت شده و سند و نصش ثابت نشده است بگویند، زیرا چیزی که در آن شکی وجود ندارد گرچه همه کتب تاریخی بر ابطال آن اتفاق داشته باشند، این است که اتفاق نظر میان آن دو نفر، توافقی به شکل چانه زنی و همکاری برای رسیدن به خلافت و ولایت بوده است و چانه زنی میان آنان بر سر میزان نصیب هر دو بوده است و اگر چنین نمی‏بود میان آنان توافقی حاصل نمیشد.[253]
شخصیت حقیقی عمرو این است که وی مرد اصول و مبانی بود و هنگامی‏که دید نمیتواند به عثمان کمک کند مدینه را ترک کرد و هنگامی‏که عثمان کشته شد برای عثمان گریه تلخی کرد. وی در زمان عثمان بدون اینکه ولایت داشته باشد وارد مجلس مشورت میشد. وی بعد از قتل عثمان نزد معاویه رفت تا با هم برای جنگ با قاتلان عثمان و گرفتن انتقام خلیفه شهید همکاری نمایند.[254] کشته شدن عثمان برای اینکه همه خشم او را بر مجرمان خونریز به حرکت درآورد کافی بود و لازم بود که مکان دیگری برای گرفتن انتقام از این افرادی انتخاب میشد که بر حرم رسول خدا جسارت به خرج داده و خلیفه را در انظار مردم به قتل رسانده بودند. چه شگفتی دارد که عمرو به خاطر عثمان به خشم آید؟ اگر کسی در این مورد شک دارد آن کسی است که حول محور روایات مکذوبی می‏گردد که عمرو را چنین نشان میدهند که قصد دستیابی به حکومت را داشته است.[255]


سوم: نص موافقت نامه حکمیت
 
«بسم الله الرحمن الرحیم»
1-       این آنچه است که علی بن أبی طالب و معاویه بن أبی سفیان و پیروانشان بر آن توافق کردهاند که بر اساس آن به حکم خدا و رسولش راضی شوند.
2-                 حکم علی بر همه مردم عراق از حاضر و غائب و حکم معاویه بر همه مردم شام از حاضر و غائب است.
3-       ما به توافق رسیدیم که به حکم قرآن از آغاز تا پایان پایبند باشیم و آنچه را که زنده کرد زنده می‏داریم و آنچه را که بمیراند می‏میرانیم. ما بر این امر توافق کردهایم و به آن راضی هستیم.
4-       علی و طرفدارانش عبدالله بن قیس را به عنوان ناظر و داور خود برگزیده‏اند و معاویه به عمرو بن عاص به عنوان داور و ناظر خود راضی می‏باشد.
5-       علی و معاویه از عبدالله بن قیس و عمرو بن عاص عهد و پیمان خدا و رسولش را گرفتهاند که قرآن را در این داوری امام خود قرار دهند و از حکم موجود در قرآن به حکمی‏دیگر عدول نکنند و اگر حکم آن را در قرآن نیافتند به سنت جامع و وحدت آور رسول خدا حکم دهند و به عمد در آن اختلاف افکنی نکنند و به خاطر شبهه از حق تجاوز نکنند.
6-       عبدالله بن قیس و عمرو بن عاص از علی و معاویه عهد و پیمان الهی گرفتهاند که به حکم آن دو که بر اساس قرآن و سنت می‏باشد راضی باشند و حق ندارند آن را باطل نموده و با آن مخالفت کرده و رأیی دیگر را بپذیرند.
7-       آن دو به خاطر این داوری جان و مالشان و جان و مال غائبان و حاضرانشان و خانواده و خویشان آنان در امان است اگر از حق عدول نورزند، خواه افراد به آن حکم راضی باشند یا نباشند و امت در حکم حقی که آنان بر اساس قرآن میدهند یارشان خواهند بود.
8-       اگر یکی از داوران قبل از صدور حکم، وفات یافت گروه متبوع وی میتوانند مردی دیگر از اهل عدل و صلاح را به جای او برگزینند و این فرد جایگزین هم ملتزم به همان چیزی می‏باشد که دوست او- که وفات یافته- به آن ملتزم بود.
9-                 اگر یکی از امرا در فرصت تعیین شده برای این داوری وفات یافت، گروه متبوع ‏میتوانند فردی را که به عدل او راضی هستند به جای او برگزینند.
10-            نزاع میان دو گروه برطرف شد و صلح برقرار گشت و جنگ خاتمهیافت.
11-     حکم صادر شده از داوران بر کسانی که در این صلحنامه نام برده شده‏اند لازم الإجرا است و این شرطی بر دو امیر و دو داور و دو گروه است و خدا نزدیک ترین شاهد است و او به تنهایی به عنوان شاهد کفایت می‏کند. پس اگر مخالفت ورزیدند و تعدی کردند، امت از حکم آن دو مبرا بوده و عهد و پیمانی ندارند.
12-     تا پایان مدت تعیین شده، مردم در مورد جان خانواده و فرزندان و اموال خود در امان هستند و سلاحها بر زمین بوده و راهها امن است و هر کس از دو گروه که حاضر نباشد در حکم حاضر است.
13-            دو داور میتوانند در منزلی متوسط میان اهل عراق و شام فرود آیند.
14-            کس دیگری همراه آنان نباشد مگر آنکه خود دوست داشته باشند و هر دو به آن راضی باشند.
15-     مدت حکمیت تا پایان ماه رمضان است. پس اگر داوران مصلحت را در تعجیل داوری دیدند میتوان زود آن را به انجام برسانند و اگر تأخیر آن به پایان مدت تعیین شده را به مصلحت دیدند میتوانند آن را به تأخیر بیندازند.
16-     اگر دو داور تا پایان مدت تعیین شده نتوانستند بر اساس قرآن و سنت حکمی‏بدهند، دو گروه به سر جنگ اول خود برßمی‏گردند.
17-     در این موضوع بر امت اسلامی‏لازم است که عهد و میثاق خداوند را اجرا و همه در برابر کسی که در این قضیه قصد الحاد و ظلم و خلاف را داشته باشد یکصدا، متحد شوند.
حسن و حسین فرزندان علی، عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر بن أبی طالب، أشعث بن قیس کندی، اشتر بن حارث، سعید بن قیس همدانی، حصین و طفیل فرزندان حارث بن عبدالمطلب، أبوسعید بن ربیعه انصاری، عبدالله بن خباب بن أرت، سهل بن حنیف، ابوبشر بن عمر انصاری، عوف بن حارث بن عبدالمطلب، یزید بن عبدالله أسلمی، عقبة بن عامر جهنی، رافع بن خدیج انصاری، عمرو بن حمق خزاعی، نعمان بن عجلان انصاری، حجر بن عدی کندی، یزید بن حجیه کندی، مالک بن کعب همدانی، ربیعة بن شرحبیل، حارث بن مالک، حجر بن یزید، علبه بن حجیه و از مردم شام حبیب بن مسلمه فهری، ابوالأعور سلمی، بسر بن أرطاة قرشی، معاویة بن خدیج کندی، مخارق بن حارث زبیدی، مسلم بن عمرو سکسکی، عبدالرحمان بن خالد بن ولید، حمزه بن مالک، سبیع بن یزید بن أبجر عبسی، مسروق بن جبله عکی، یسر بن یزید حمیری، عبدالله بن عامر قرشی، عتبه بن أبی سفیان، محمد بن أبی سفیان، محمد بن عمرو بن عاص، عمار بن أحوص کلبی، مسعده بن عمرو عتبی، صباح بن جلهمه حمیری، عبدالرحمان بن ذی کلاع، تمتمه بن حوشب و علقمه بن حکم بر مفاد این پیمان نامه شهادت دادند. این عهدنامه روز چهارشنبه 17صفر سال سی و هفت نوشته شد.[256]
 
چهارم: ماجرای مشهور حکمیت و بطلان آن از جهات مختلف
در مورد ماجرای حکمیت سخن زیاد گفته شده است و مؤرخان و نویسندگان به عنوان یک حقیقت ثابت شده با آن برخورد کردهاند و برخی به تفصیل و برخی به اختصار به آن پرداخته و برخی دیگر آن را شرح کردهاند و برخی دیگر درسهایی را از آن استنباط کردهاند و عدهای دیگر احکامی‏را بر مضامین آن بنا کردهاند. به ندرت کسی را میتوان یافت که به بحث و بررسی و تحقیق در مورد آن نپرداخته باشد. ابن العربی بی نیکی به ردّ آن پرداخته است، لکن این ردّ وی زیاد مفصل نیست. این امر بر قدرت شم وی در نقد نصوص دلالت دارد، زیرا همه متون ماجرای حکمیت در مقابل معیارهای نقد علمی‏دوام نمی‏آورند و بلکه از جهات مختلف باطل می‏باشند.[257]
1- همه طرق روایت آن ضعیف است
قوی ترین طریقی که روایت در آن نقل شده است توسط عیدالرزاق و طبری روایت شده است که رجال آن ثقه بوده و به صورت مرسل از زهری روایت شده است. زهری میگوید: مردم شام مصحفهای خود را گشودند و مردم را به مفاد آن خواندند. مردم عراق ترسیدند و کار را به داوران سپردند. مردم عراق ابوموسی اشعری و مردم شام عمرو بن عاص را برگزیدند و چون کار بر عهدهی داوران گذاشته شد مردم پراکنده شدند. آن دو شرط کردند که هرچه را قرآن برداشته بردارند و هر چه را قرآن فرو نهاده فرو نهند و برای امت محمد برگزینند و در دومة الجندل فراهم آیند و اگر فراهم نشدند سال بعد در اذرح فراهم آیند. وقتی که علی برگشت حروریان مخالفت کردند و قیام کردند و این نخستین مرحله ظهور این فرقه بود که به علی اعلام جنگ کردند و معترض شدند که چرا بنی آدم را در کار خدای عزوجل حکمیت داده است و گفتند که حکمیت خاص خداست و جنگ کردند. وقتی که حکمان در اذرج فراهم آمدند مغیره بن شعبه نیز جزو جمع حاضران بود. حکمان نزد عبدالله بن عمر بن خطاب و عبدالله بن زبیر فرستادند که با مردم بسیاری بیایند. معاویه نیز با مردم شام بیامد، اما علی و مردم عراق از آمدن دریغ کردند. مغیره بن شعبه به تنی چند از مردم صاحب رأی قریش گفت: به نظر شما کسی میتواند به طریقی دریابد که حکمان با هم همسخن شده‏اند یا اینکه با هم اختلاف دارند؟ گفتند: گمان داریم که کسی این را بداند. مغیره گفت: به خدا قسم فکر می‏کنم اگر به خلوت با آنان سخن بگویم این را خواهم فهمید. آنگاه پیش عمرو بن عاص رفت و گفت: ای ابوعبدالله بهاین سوال من پاسخ بده که رأی تو درباره ما گروه کناره گرفتگان چیست که ما در کار جنگ که برای شما روشن بوده به تردید افتادیم و چنان دیدیم که تأمل کنیم و به جای باشیم تا اینکه امت فراهم آمده و متحد شوند.. گفت: به نظر من شما گروه کناره گرفتگان پشت سر نیکان بودهاید و پیش روی بدکاران. مغیره بیش در این باره از او چیزی نپرسید و پیش ابوموسی رفت و سخنانی را که با عمرو گفته بود با او نیز گفت. ابوموسی گفت: به نظر من رأی شما از دیگران روشن تر بوده و ذخیره مسلمانان بودید. مغیره بیش از این چیزی از او نپرسید و رفت و آن گروه صاحب رأی قریشی را که با آنان چنان گفته بود بدید و گفت: این دو نفر بر یک چیز اتفاق نمیکنند. وقتی که حکمان نزد هم اجتماع کردند و سخن گفتند، عمرو بن عاص گفت: ای ابوموسی به نظر من نخستین حکم حق این است که درباره درست پیمانی مردم درست پیمان و نادرستی پیمان مردمی‏حکم کنیم که پیمان خود را مراعات نکردند. ابوموسی گفت: چگونه؟ عمرو بن عاص گفت: مگر نمی‏دانی که معاویه و مردم شام سر وعدهای که با آنان نهاده بودیم آمده‏اند؟ ابوموسی گفت: آری. عمرو گفت: این را بنویس. ابوموسی هم آن را نوشت. عمرو گفت: ای ابوموسی اگر میتوانی یکی را نام ببری که کار این امت را بر عهده بگیرد نام ببر که اگر پیروی تو ممکن باشد در این صورت بر من لازم باشد که از تو پیروی کنم و گرنه بر تو لازم باشد که از من پیروی کنی. ابوموسی گفت: من عبدالله بن عمر را نام می‏برم. عمرو بن عاص گفت: عبدالله بن عمر از این جنگ کناره گرفت. سپس عمرو گفت: من معاویه بن أبی سفیان را نام می‏برم. راوی میگوید: آن دو همچنان در مجلس خود بودند تا اینکه کار را به پایان بردند و آنگاه میان مردم آمدند و ابوموسی گفت: من مثال عمرو را چون کسانی یافتم که خدای متعال در مورد آنان میفرماید:
{ وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا } الأعراف: ١٧٥
 (- اي پيغمبر- براي آنان بخوان خبر آن كسي را كه به او (علم و آگاهي از) آيات خود را داديم (و او را از احكام كتاب آسماني پيغمبر روزگار خود مطّلع ساختيم) امّا او از (دستور) آنها بيرون رفت - و بدانها توجّه نكرد-). وقتی که ابوموسی ساکت شد عمرو سخن آغاز کرد و گفت: ای مردم من مثال ابوموسی را مانند کسی یافتم که خداوند در مورد آنان میفرماید:
{ مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا } الجمعة: ٥
 (کساني كه تورات بديشان واگذار گرديد، ولي بدان عمل نكردند و حق آن را ادا ننمودند، به درازگوشي مي‌مانند كه كتابهائي را برمي‌دارد- ولي از محتواي آنها خبر ندارد-). آنگاه هر دو نفر مثلی را که برای یار خود گفته بود به ولایت نوشتند.[258]
زهری خود این رویداد را مشاهده نکرده است و به همین دلیل این روایت وی مرسل است و مراسیل او به تأیید علما پوچ و بیهوده و غیر قابل استناد و استدلال می‏باشد.[259] طریق دیگر روایت این ماجرا، روایتی است که ابن عساکر با ذکر سند از زهری نقل کرده که مرسل است و در سند آن ابوبکر بن أبی سبرة وجود دارد که امام احمد در مورد وی میگوید: او جعل حدیث میکرد.[260] همچنین در سند آن واقدی وجود دارد که متروک است[261] و نص آن به قرار زیر است: مردم شام مصحفها را بلند کردند و گفتند: شما را به کتاب خدا و حکم بر اساس آن دعوت می‏کنیم. این دعوت نیرنگ و دسیسهای از جانب عمرو بن عاص بود. پس آنان با هم صلح کردند و عهد نامهای میان خود نوشتند که طبق آن ملتزم شدند سر سال در اذرح حضور به هم رسانند و دو داور تعیین کردند تا موضوع را مورد بررسی قرار دهند و دو طرف ملزم به تبعیت از حکم آن دو شدند. علی ابوموسی را و معاویه عمرو بن عاص را داور خود کرد و سپس مردم پراکنده شدند و رفتند و علی توأم با اختلاف و ناسازگاری و خیانت- یارانش- به کوفه برگشت و یارانش با وی اختلاف نظر یافتند و خوارج که از یاران وی بودند بر او خروج کردند و قبول حکمیت توسط او را مورد نکوهش قرار دادند و گفتند: فقط خداوند حق حکم دارد، اما معاویه توأم با الفت و اتحاد با یارانش و در صلح و صفا به شام برگشت. بعد از رسیدن موعد، داوران در شعیان سال سی و هشت هجری با هم جلسه کردند و مردم هم گرد آنان تجمع کردند. آن دو با هم مخفیانه بر چیزی اتفاق کرده‏بودند، اما عمرو بن عاص آمد و آشکارا با آن مخالفت کرد. پس ابوموسی آمد و سخن راند و علی و معاویه را خلع کرد. سپس عمرو سخن راند و علی را خلع نمود و معاویه را ابقا نمود. پس داوران و کسانی که گرد آنان جمع شده بودند متفرق شدند و مردم شام در ذی القعده سال 38ﻫ با معاویه بیعت کردند.[262] روایاتی که از طریق ابومخنف ذکر شده‏اند معلول هستند، زیرا وی ابومخنف لوط بن یحیی است که در روایت فردی ضعیف و غیر ثقه است[263] و فردی اخباری و تالف- از اصطلاحات جرح و تعدیل- و یک رافضی افراطی است. هم چنین ابن سعد در مورد وی میگوید: وی- در روایت- فردی ضعیف است.[264] بخاری و ابوحاتم می‏گویند: یحیی قطان او را ضعیف می‏داند.[265] عثمان دارمی‏میگوید: او ضعیف است.[266] نسائی میگوید: او ضعیف است.[267]
این بود راههای روایت ماجرای مشهور حکمیت و مناظره ادعا شده میان ابوموسی و عمرو بن عاص؛ آیا مثل چنین چیزی قابل استدلال می‏باشد؟! یا اینکه میتوان در مورد تاریخ صحابه بزرگوار و دوران خلفای راشدین که عصر الگو و نمونه می‏باشد بر چنین چیزهایی تکیه کرد؟ اگر جز اضطراباتی در متون این روایات نقصی دیگر بر آنها وارد نبود همین برای ضعیف بودن آنها کفایت میکرد. پس اگر ضعف سند هم بهاین مورد اضافه شود چه وضعیتی خواهد داشت؟![268]
2- اهمییت این ماجرا از لحاظ اعتقادی و تشریع. با این وجود این ماجرا با سندی صحیح برای ما روایت نشده است و محال است که با وجود اهمییت این ماجرا و شدت نیاز به آن، بر اهمال آن اتفاق نظر پیدا کنند.
3- روایتی وارد شده که همه روایات پیشین را باطل می‏کند. این روایت را بخاری به صورت مختصر و با سندی که راویان آن ثقه هستند ذکر کرده است، اما ابن عساکر آن را به شکل معلول ذکر نموده است. روایت این است: از حصین بن منذر روایت است که معاویه او را نزد عمرو بن عاص فرستاد و به او گفت: از عمرو خبرهایی به من رسیده که خوشایند من نیست، نزد او برو و سوال کن که عمرو و ابوموسی در مورد چیزی که برای آن اجتماع کردند چکار کردند؟ عمرو گفت: مردم چیزهایی گفته‏اند و چیزهایی می‏گویند، اما به خدا قسم چنین نیست، بلکه وقتی که من و ابوموسی با هم جلسه تشکیل دادیم به ابوموسی گفتم: در مورد این موضوع چه نظری داری؟ گفت: نظر من این است که از میان کسانی که رسول خدا در حین وفات از آنان راضی بود کسی را خلیفه کنیم. عمرو میگوید: من هم گفتم: من و معاویه را در این بین در چه جایی قرار می‏دهی؟ ابوموسی گفت: اگر آن فرد از شما طلب کمک کرد شما کمک دهنده خواهید بود و اگر از شما بی نیاز بود پس خدا در امر خویش احتیاجی به شما ندارد.[269] ابوموسی روایت کرده که عمرو فردی پرهیزگار بود و او خویش را محاسبه می‏نمود و ذکر کرده که او به بیان سیره ابوبکر و عمر پرداخته و او را از بدعت بعد از آن دو بر حذر داشته است. ابوموسی میگوید: عمرو بن عاص به من گفت: به خدا سوگند اینکه ابوبکر و عمر چیزی از این مال که در دست آنان بود و بر آنان حلال بود و از آن برای خویشتن استفاده نکردند، بهاین خاطر نبود که آنان مغبون و خطا کار یا کوته فکر باشند- بلکه آن دو مردی بودند کهاین مال را که ما پس از آنان نزد خویش یافتیم بر خود حرام می‏دانستند- بلکهاین وهم و ضعفی است که ما داریم.[270]
4- معاویه به فضل علی و مستحق بودن او نسبت به خود در مورد خلافت اقرار داشت و به همین دلیل در مورد خلافت با او منازعه نکرد و در زمانی که علی زنده بود خلافت را برای خود درخواست نکرد. یحیی بن سلیمان جعفی با سندی جید[271] از ابو مسلم خولانی روایت کرده که به معاویه گفت: تو بر سر خلافت با معاویه منازعه داری یا اینکه مثل او هستی؟ معاویه گفت: خیر، من می‏دانم که علی در مورد خلافت مستحق تر از من است، اما آیا نمی‏دانید که عثمان مظلومانه کشته شده است و من پسر عمو و ولی دم او هستم و خون او را مطالبه می‏کنم؟ پس نزد علی بروید و به او بگویید: قاتلان عثمان را به ما تسلیم کند تا من هم تسلیم او شوم. پس آنان نزد علی رفتند و در این مورد با وی صحبت کردند، اما علی آنان را تسلیم نکرد.[272] اصل منازعه معاویه و علی بر سر همین موضوع بود، پس حکمیت برای حل این قضیه مورد اختلاف بود نه انتخاب یا عزل خلیفه.[273] این حزم در این باره میگوید علی بهاین دلیل با معاویه جنگید که معاویه از تنفیذ دستورات علی در سرزمین شام امتناع کرد و علی خلیفه مسلمانان بود و اطاعت از علی واجب بود. معاویه هرگز فضل و برتری علی بر خود و استحقاق وی برای بدست گرفتن خلافت را مورد انکار قرار نداد، بلکه اجتهادش او را بهاین نتیجه رساند که قصاص از قاتلان عثمان باید مقدم بر بیعت با علی شود و خود را به دلیل سن و سالش و نیز توانش بر طلب آن به نسبت فرزندان عثمان و حکم بن أبی العاص مستحق تر برای مطالبه خون عثمان و صحبت کردن در مورد آن می‏دانست. وی گرچه در این دیدگاه درست می‏گفت، اما در اینکه باید قصاص مقدم بر بیعت شود سخن و اجتهادش خطا بود.[274]
فهم اختلاف موجود در صفین بهاین شکل- که در واقع تصویر حقیقی آن است- بیانگر میزان خطای روایات سابق در حکمیت در به تصویر کشیدن تصمیم داوران است. این دو داور به آنان اختیار داده شده بود که در رابطه با اختلاف میان علی و معاویه حکم کنند و اختلاف موجود میان آنان بر سر خلافت و این امر نبود که چه کسی برای بدست گرفتن آن استحقاق دارد، بلکه در مورد اجرای قصاص بر قاتلان عثمان بود و این قضیه ربطی به بحث خلافت ندارد. پس اگر داوران این موضوع اساسی را یعنی چیزی که از آنان خواسته شده بود تا در مورد آن حکم دهند، به کنار نهاده باشند و چنان که روایات شایع شده ادعا میکنند در مورد خلافت تصمیم گرفته باشند، این بدین معناست که آن دو وارد موضوع نزاع نشده و به موضوع دعوا احاطه نداشته‏اند، که البتهاین جدا بعید است.[275]
5- امام باید عادل و عالم بوده و از دیدگاهی صائب برای اداره مردم و تأمین مصالح جامعه برخوردار باشد و از قریش باشد[276]
این شرایط در علی بن أبی طالب وجود داشت، اما آیا بیعت با او منعقد شد یا خیر؟ آری، منعقد شده بود- که شکی در آن نیست- و اهل حل و عقد مهاجر و انصار با او بیعت کردند و مخالفان علی بهاین موضوع اقرار دارند. نیز قول سابق معاویه بر این امر دلالت دارد، یعنی بیانگر این است که امام اگر دارای صفات امامت باشد و کسانی که بر امامت با او بیعت کرده باشند بخواهند او را خلع نمایند به اتفاق علما نمیتوانند این کار را انجام دهند، زیرا عقد بیعت، عقدی لازم است و بدون وجود سبب مقتضی خلع او، نمیتوان او را خلع کرد و امامت سامان نخواهد یافت و غرض و هدف مورد نظر از خود را برآورده نخواهد ساخت مگر اینکه لازم بودن آن قطعی و یقینی باشد و اگر رعایا در خلع امام مردم به شکل ترجیح و اختیار مختار باشند اطاعتی از جانب مردم برای امام برقرار نمیشود و قدرت و توان او استمرار نمی‏یابد و تصور معنایی برای منصب امامت صحیح نیست.[277]
 پس واقعیت خلاف آنچه است کهاین روایات بیان میکنند و چنین نیست که هر کس از امام خود راضی نبود او را خلع کند. بنابراین عقد امامت را فقط اهل حل و عقد، یعنی کسانی که آن را جاری ساخته‏اند میتوانند باطل کنند، البته مشروط بر اینکه شرایط امامت امام دچار اخلال شده باشد. اما آیا علی بن أبی طالب چنین کاری انجام داد- که مخل شرایط امامت او باشد- و آیا اهل حل و عقد بر عزل وی که خلیفهای راشد بود، اتفاق نظر داشتند تا بتوان گفت که عمرو و ابوموسی بر آن توافق کردند؟ هیچ وقت از علی چیزی مشاهده نشد که ناقض بیعت او باشد و جز عدل و تلاش و نیکی و تقوا و خیر از او مشاهده نشد.[278]
6- حکمیت در زمانی روی داد که روزگار فتنه بود و مسلمانان با وجود داشتن خلیفه، روزگار مضطرب و پرآشوبی را می‏گذراندند، پس چگونه ممکن است که با وجود عزل خلیفه اوضاع آنان سر و سامان یابد. شکی نیست که اوضاع بدتر میشد و صحابه بزرگوار ماهر‏تر‏ و عاقل تر از این بودند که دست به چنین کاری بزنند. از اینرو این رأی بر اساس عقل و دلایل نقلی باطل می‏باشد.
7- عمر بن خطاب خلافت را در اهل شورا محصور کرد
این گروه شش نفر بودند و مهاجر و انصار هم بهاین راضی بودند. این موضوع اعلام این امر است که مادام که یکی از این شش نفر زنده باشد، کسی غیر از آنان نمیتواند خلیفه شود و در زمان حکمیت جز سعد بن أبی وقاص کسی زنده بود و سعد هم از جنگ کناره گرفته و از ولایت بیزار بود و علی بن أبی طالب که خلافت را بدست داشت بعد از عثمان برترین آن شش نفر بود. پس چگونه ممکن بود که با واگذاری خلافت به دیگری تخطی ورزد.[279]
8- روایات بیانگر این هستند که بعد از حکمیت، مردم شام با معاویه بیعت کردند
سوال این است که مردم شام با چه مجوزی با معاویه بیعت کردند؟ اگر به خاطر حکمیت باشد می‏دانیم که داوران با هم به توافق نرسیدند و توجیهی غیر از این وجود نداشت تا به آنان منسوب شود. ابن عساکر با سندی که راویان آن ثقه هستند از سعید بن عبدالعزیز تنوخی[280] داناترین مردم به به وضعیت شام[281] روایت کرده که گفت: علی را در عراق امیر مؤمنان می‏خواندند و در شام معاویه را امیر می‏خواندند، اما هنگامی‏که علی کشته شد، معاویه را در شام امیر مؤمنان می‏خواندند.[282]این نص بیانگر این امر است که بعد از کشته شدن علی بود که با معاویه به عنوان خلیفه بیعت شد. طبری نیز بهاین قائل است و در آخر حوادث سال چهلم میگوید: در این سال در ایلیاء با معاویه به عنوان خلیفه بیعت شد.[283] ابن کثیر در تعلیقی بر این قول میگوید: یعنی وقتی که علی کشته شد مردم شام با معاویه به عنوان خلیفه و امیر مؤمنان بیعت کردند، زیرا آنان معتقد بودند که معاویه دیگر منازعی ندارد.[284] مردم شام می‏دانستند که معاویه جهت گرفتن خلافت هم کفؤ علی نیست و جایز نیست که با وجود امکان خلیفه شدن علی، معاویه خلیفه شود، زیرا فضل و سابقه و دانایی و دینداری و شجاعت و سائر فضائل علی، به مانند فضل ابوبکر و عمر و عثمان و دیگران در نزد آنان امری معروف و آشکار بود.[285] همچنین نصوص از اینکه با وجود یک خلیفه با خلیفهای دیگر بیعت شود منع میکنند، چه مسلم از ابوسعید خدری روایت کرده است که گفت: رسول خدا فرمود: اگر با دو خلیفه بیعت شد خلیفه دیگر را بکشید.[286] نصوص دیگری با این مفهوم زیاد هستند[287] و محال است که صحابه بر مخالفت با آن اتفاق نظر یابند.[288]
9- بخاری از ابن عمر روایت کرده که گفت: نزد حفصه رفتم و گفتم: وضعیت چنین است که می‏بینی و برای من چیزی قرار داده نشده است. حفصه گفت: نزد آنان برو زیرا آنان منتظر تو هستند و می‏ترسم که اگر نزد آنان نروی این امر باعث شود که اختلاف و تفرقه در میان مردم ایجاد شود. حفصه دست از او برنداشت تا اینکه عبدالله بن عمر رفت. وقتی که مردم پراکنده شدند معاویه برای مردم سخن راند و گفت: هر کس می‏خواهد در این مورد سخنی بگوید خود را نشان دهد، زیرا ما از او و حتی پدرش نسبت بهاین مسأله حق بیشتری داریم. حبیب بن مسلمه به عبدالله بن عمر گفت: آیا جواب او را نمی‏دهی؟ عبدالله میگوید: دستانم را که جلوی زانویم گرفته بودم باز کردم و خواستم بگویم کسی که به خاطر اسلام با تو و پدرت جنگید در این مورد بیشتر از تو لیاقت دارد، اما از این ترسیدم که مبادا سخنی را بر زبان بیاورم که موجب تفرقه میان مردم و خونریزی شود و چیزی غیر از آن از من نقل شود. پس آنچه را که خداوند در بهشت گرد آورده است بهیاد آوردم و ساکت شدم. حبیب گفت: خود را حفظ کردی و از گناه دور شدی.[289]
ممکن است از این حدیث چنین فهم شود که وی در مورد خلافت با معاویه بیعت کرده است، اما در این حدیث تصریحی بهاین موضوع وجود ندارد. برخی از علما می‏گویند: این حدیث در مورد جلسهای بوده است که در آن حسن بن علی و معاویه با هم صلح کردند.
ابن جوزی میگوید: این خطبه در زمان معاویه روی داد بدانگاه که میخواست پسرش یزید را ولی عهد خود نماید، اما ابن حجر معتقد است که در مورد حکمیت بوده است.[290] دلالت نص بر دو قول اول قوی تر است، زیرا اینکه عبدالله بن عمر گفت: « اما از این ترسیدم که مبادا سخنی را بر زبان بیاورم که موجب تفرقه میان مردم و خونریزی شود» دلیل اتفاق نظر مسلمانان در مورد معاویه است و روزگار روی دادن حکمیت، روزگار تفرقه و اختلاف مردم بود، نه روزگار اتحاد و ائتلاف.[291]
10- حقیقت ماجرای حکمیت
اختلافی که داوران معتقد بودند که باید تصمیم گیری در مورد آن به امت و اهل شورا عودت داده شود، در واقع اختلاف علی و معاویه در مورد قاتلان عثمان بود و معاویه ادعای خلافت را نداشت و چنان که قبلاً هم بیان شد منکر حق علی در خلافت نبود و امتناع وی از بیعت با علی و اجرای دستورات او در شام بهاین دلیل بود که معاویه با بهره گیری از اطاعت مردم از او و بعد از اینکه قریب بیست سال بر آن ولایت داشت در واقع و در حقیقت و به صورت عملی- و نه بر اساس حکم قانون- بر آن غلبه داشت.[292] ابن دحیه کلبی میگوید: قاضی ابوبکر باقلانی در کتاب مناقب الأئمة میگوید: عمرو و ابوموسی هیچ وقت در مورد خلع علی بن أبی طالب با هم توافق نکردند و حتی اگر آن دو در مورد خلع علی به توافق می‏رسیدند علی خلع نمیشد تا اینکه دلیلی از قرآن یا سنت یا یکی از آن دو که مورد اجماع و اتفاق است بر آن دلالت میکرد بر اساس آنچه که در موافقت خود شرط کرده‏بودند یا تا اینکه چیزی را از قرآن و سنت بیان میکردند که موجب خلع او باشد و نص نامه علی علیه السلام بر حکمین شرط کرده بود که بر اساس قرآن از ابتدا تا انتهای آن حکم بدهند و از آن تجاوز نکرده و از آن دور نشوند و به هوی و هوس و نیرنگ متمایل نشوند و از آن دو سخت ترین عهد و پیمانها را گرفت و اگر آن دو از حکم کتاب خدا درگذرند حق دادن حکم ندارند، قرآن و سنت امامت علی را ثابت میکنند و عمرو و ابوموسی علی را بزرگ و قابل ستایش می‏دانستند و بر صداقت و عدالت و امامت و سابقه او در دین و جهاد بزرگ وی با مشرکان و نزدیکی وی به رسول خدا و برتری او در علم و شناخت احکام و بردباری زیاد و شایستگی و استحقاق او برای امامت و کفایت او برای بر دوش گذاشتن سختیهای کار خلافت اقرار داشتند.[293]
11- محل برپایی جلسه داوران
زمان تعیین شده برای برگزاری جلسه داوری، چنان که در نص پیمان نامه آمده است، رمضان سال 37ﻫ بود، البته اگر موانعی نباشد. مکان تعیین شده برای آن بر اساس روایات موثق، محلی در وسط عراق و شام، یعنی در دومة الجندل[294] بود. اما در روایات دیگری که از درجه ثقه کمتری برخوردارند أذرح[295] نام برده شده است. شاید نزدیکی دو مکان به هم در اختلاف روایات تأثیر نهاده باشد، زیرا خلیفه بن خیاط[296] میگوید: گویند در أذرح روی داد که به دومة الجندل نزدیک است. این جلسه بدون اینکه مانعی در کار باشد در موعد مقرر برگزار شد.[297]
مکانی که در ان داوران جلسه گذاشتند در دومة الجندل بود و این بر خلاف دیدگاهی است کهیاقوت حموی به آن یقین یافته است و میگوید که در أذرح روی داده است. یاقوت در این باره به برخی از روایات استناد دارد که آنها را بیان نکرده است. نیز به برخی از اشعار خصوصاً شعر ذی الرمة[298] در مدح بلال بن أبی برده[299] استدلال دارد که میگوید:
أبوک تلافی الدین و الناس بعدما   تشاؤوا و بیت الدین منقلع الکسر
فشد إصار الدین أیام أذرح ورد حروباً قد لقحن إلی عقر[300]
(وقتی که خانه دین داشت خراب و نابود میشد پدرت به داد مردم رسید و در روز اجتماع در اذرح رشته‏های دین را محکم کرد و با این کار جنگهای را مانع شد که در درون افراد ریشه کرده‏بودند).
12- آیا سعد بن أبی وقاص در جلسه داوران حضور یافت؟
دو داور در موعد مقرر با هم جلسه گذاشتند و همراه هر کدام از آنان چند صد نفر حضور داشت که نمایانگر دو گروه بودند، یکی گروه عراق و دیگری گروه شام. دو داور از برخی از بزرگان و فضلای قریش خواستند که در جلسه آنان حضور داشته باشند تا با آنان مشورت کنند و از رأیشان استفاده کنند، اما آن دسته از بزرگان صحابه که از همان آغاز جنگ از آن کناره گرفته بودند در این جلسه حضور نداشتند که برترین آنان، سعد بن أبی وقاص بود. او در این ماجرا شرکت نکرد و قصد آن را نداشت و اراده شرکت در آن را هم نکرد.[301] از عامر بن سعد روایت است که برادرش عمر بن سعد نزد پدرش سعد رفت که در خارج از مدینه و در میان گوسفندان خود بود. وقتی که به نزد وی رسید به او گفت: پدر جان آیا راضی هستی کهیک عرب بدوی بوده و در میان گوسفندانت باشی و در گوشهای دیگر مردم بر سر خلافت با هم منازعه داشته باشند؟ سعد بر سینه عمر زد و به او گفت: ساکت باش، من از رسول خدا شنیدم که فرمود: خداوند بنده پرهیزگار و پاک و متواضع- و گوشه گیر- را دوست دارد.[302]
 
 
پنجم: آیا میتوان از الگوی ماجرای حکمیت برای پایان دادن به منازعات دولتهای اسلامی‏ بهره برد؟
 
میتوان از ماجرای حکمیت برای از بین بردن منازعات میان دولتهای اسلامی‏ بهره برد، بدین صورت که همه رهبران سرزمینهای اسلامی ‏و در ورای آنان، امت اسلامیی که بر آن حکومت میکنند فشار جدی و صادقانه بر طرفین درگیر بیاورند تا جنگ میان خود را متوقف سازند و به حکمیت شرعی در اسلام روی بیاورند و هر دو طرف نمایندهای از جانب خود بفرستند تا به اختلاف موجود پایان دهند. این امر در پرتو موارد زیر صورت می‏گیرد:
1.       مشخص کردن صلاحیتهای داوران در صدور احکامی‏که جهت حل مشکلاتی که سبب این نزاع می‏باشند، لازم هستند و چارهای از آنها وجود ندارد.
2.       منابع قانونگذاری اسلامی‏به عنوان یگانه منبع برای صدور آن احکام و راه حلهایی قرار داده شوند که موجب پایان دادن به منازعات می‏شوند.
3.       گرفتن تعهد از طرفین نزاع و گرفتن تعهد از رهبران سرزمینهای اسلامی‏در مورد اینکه احکام و راه‏حلهای مشروعی را که داوران جهت پایان دادن نزاع صادر میکنند قبول نمایند، مشروط بر اینکه اجرای این احکام و راه حلها بر اساس حکم اسلام واجب بوده و خروج بر آنها یا رضایت به آن خروج، شرعا گناه در پی داشته باشد.
4.       اگر داوران احکام و راه حلهای مورد توافق خود را صادر کردند و طرفین نزاع آن را پذیرفتند امر پایان یافته و مؤمنان از جنگ بی نیاز می‏شوند.
5.       اگر یکی از طرفین یا هر دو پذیرش حکم داوران را رد کردند، طرفی که حکم را رد کرده است باغی به حساب می‏آید، خواه عدم پذیرش از هر دو طرف بوده باشد یا از یکی از آنان؛ و بر نیروهای اسلامی‏مستقر در نقاط دیگر شرعاً واجب است که مطیع دستورات نظامی ‏داوران قرار دهند تا برای پایان دادن به نزاع از زور استفاده نمایند، البته به نحوی کهاین دخالت نظامی‏ضررها و خطراتی بیشتر از نزاع موجود نداشته باشد.
6.       به اتفاق یکی از صلاحیتهای حکمین این است که احکامی‏را صادر کنند که در مورد نحوه حرکت نیروهای مسلح در دیگر سرزمینهای اسلامی‏جهت حل نزاع موجود و در پرتو مواردی است که قبلاً ذکر شد.[303]
شاید استفاده از این روش برای حل منازعات میان سرزمینهای اسلامی، ضامن این باشد که راه را بر دخالت نیروهای بیگانه در منازعات مسلمانان به بهانه اینکه یکی از طرفهای درگیر او را بهاین دخالت فراخوانده است، ببندد و بدین طریق فرصت را برای دسیسه چینی علیه مسلمانان غنیمت شمارد و برای بالابردن این منازعات تلاش نماید و راه حلهای را ارائه دهد که فقط به مذاق خودش خوش باشد و فقط مصلحت خودش در آن باشد و مسلمانان بعداً از آثار آن راه حل چنان رنج ببرند که از فتنه موجود میان خود به آن اندازه در رنج نبودند. پس این رنج بردن برای او اهمیتی ندارد و حتی این رنج بردن مسلمانان از جمله تلاشهایی است که به خاطر ایجاد آنها این راه حل ناگوار را ارائه داده است. گفتیم شاید استفاده از الگوی حکمیت به صورتی که قبلاً بیان شد راه بر آن نیروهای خارجی ببندد که در صفوف مسلمانان به دنبال فساد هستند. این صفت الزامی ‏شرعی برای حل منازعات از طریق حکمیت- که بیان شد- مستند به اجماع صحابه می‏باشد، زیرا همه صحابه در زمان اختلاف موجود میان علی و معاویه اعتقاد داشتند که باید برای حل این منازعه از حکمیت استفاده شود و قبول این راه حل، مورد اتفاق صحابه همراه علی و صحابه همراه معاویه و آن دسته از صحابه چون سعد بن أبی وقاص و عبدالله بن عمر و عدهای دیگر بود که از فتنه کناره گرفته بودند.[304]
 
ششم: موضع اهل سنت در قبال این جنگها
موضع اهل سنت و جماعت در قبال جنگهای میان صحابه، عدم سخن گفتن در مورد آن مشاجرات است مگر به صورتی که در شأن صحابه باشد، زیرا غور و فرو رفتن در آن، ایجاد دشمنی و کینه و بغض نسبت بهیکی از دو طرف می‏شود و می‏گویند: بر هر مسلمانی واجب است همه را دوست داشته و از آنان راضی و خشنود باشد و بر آنان رحمت بفرستد و به فضائل و سوابق آنان اقرار داشته باشد و مناقب آنان را منتشر گرداند و چنین اعتقاد داشته باشد کهاین جنگ که از آنان سر زده است از روی اجتهاد بوده است و همه در اجتهاد خود به صواب یا به خطا رفته باشند ثواب و پاداش دارند، با این تفاوت که کسی که به صواب رفته است دو برابر کسی که به خطا رفته است ثواب می‏برد و قاتل و مقتول صحابه در این جنگها در بهشت هستند. اهل سنت جایز ندانسته‏اند که در مورد مشاجرات آنان غور و تفصیل نگری شود. قبل از اینکه به بخشی از اقوال اهل سنت در مورد موضع آنان نسبت به مشاجرات میان صحابهاشاره نمایم، نصوصی را بیان می‏کنم که به حوادث میان صحابه و صفات آنان در این جنگها اشاره دارند می‏پردازم. این نصوص عبارتند از:[305]
1- خدای متعال میفرماید:
{ وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الأخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ (٩)}( الحجرات: ٩).
در این آیه خدای متعال فرمان داده که اگر میان مؤمنان جنگی روی داد میان آنان صلح و سازش برقرار شود، زیرا آنان با هم برادر هستند و این جنگ آنان را از صفت مؤمن بودن خارج نمی‏کند، زیرا خدای متعال آنان را مؤمن نامیده و امر کرده که میان آنان صلح و سازش برقرار شود. پس اگر نزاع میان عامه مؤمنان روی دهد و آنان بهاین خاطر از مؤمن بودن خارج نشوند، پس صحابه رسول خدا که در نبرد جمل و جنگهای بعد از آن با هم جنگیدند اولی بهاین هستند که در نام ایمان مذکور در آیه داخل شوند. پس آنان همواره مؤمن حقیقی بوده و مشاجره میانشان آنان را به هیچ وجه از ایمان خارج نمی‏کند، زیرا این جنگ از روی اجتهاد روی داده است.[306]
2- از ابوسعید خدری رضی الله عنه روایت است که گفت: رسول خدا فرمود: در هنگام ایجاد اختلاف و تفرقه میان مسلمانان گروهی از حدود شرعی تجاوز کرده و با دیگر مسلمانان می‏جنگند و طائفه اولی به حق، آنان را می‏کشند.[307] منظور از تفرقه مورد اشاره در حدیث، اختلاف میان علی و معاویه است و حدیث هر دو گروه را بهاین توصیف کرده که مسلمان هستند و دستاویز به حق می‏باشند. این حدیث یکی از نشانه‏های نبوت رسول خدا است، زیرا به همان شکلی که رسول خدا خبر داده بودند این رویداد رخ داد و در این حدیث حکم به مسلمان بودن هر دو گروه، یعنی مردم شام و مردم عراق داده شده است، و چنان نیست که رافضیان و افراد نادان اعلام می‏دارند و می‏گویند اهل شام کافر هستند. همچنین در این حدیث بیان شده که علی و یارانش به حق نزدیک تر و اولی هستند. دیدگاه اهل سنت و جماعت همین است یعنی معتقدند که علی در اجتهاد به صواب رفته است گرچه معاویه هم مجتهد بوده است و معاویه هم إن شاء الله مأجور است، لکن چون علی امام بود و در اجتهادش به صواب رفت دو اجر دارد، زیرا رسول خدا می‏فرمایند: اگر حاکم اجتهاد کرد و به رأی درست دست یافت دو اجر دارد اما اگر به خطا رفت تنها یک اجر دارد.[308]
3- از ابی بکره روایت است که گفت: رسول خداع داشت سخن می‏گفت که حسن بن علی آمد. پس رسول خدا فرمود: این پسر من انسان بزرگی است و بسا که خداوند به وسیله او میان دو گروه بزرگ از مسلمانان صلح برقرار نماید.[309] در این حدیث رسول خدا گواهی داده‏اند که هر دو گروه عراق و شام مسلمان هستند. این حدیث ردّی صریح بر سخن خوارج است که علی و معاویه و همراهانشان را کافر می‏دانستند، زیرا حدیث شهادت داده که هر دو گروه مسلمان هستند. به همین دلیل سفیان بن عیینة می‏گفت: اینکه رسول خدا فرموده است «دو گروه از مسلمانان» جدا باعث شگفتی ما است. بیهقی میگوید: دلیل شگفتی آنان این بود که رسول خدا هر دو گروه را مسلمان نامیده است. این خبری از رسول خدا در مورد این است که حسن بن علی بعد از وفات علی، خلافت را بدست معاویه بن أبی سفیان می‏دهد.[310]
احادیثی که قبلاً بیان شدند بهاین اشاره دارند که مردم عراق که همراه علی بودند و مردم شام که همراه معاویه بودند رسول خدا آنان را امت خود توصیف کرده است.[311] همچنین هر دو را بهاین توصیف کرده که دستاویز به حق می‏باشند و از حق خارج نشده‏اند. همچنین در مورد آنان شهادت داده که بر ایمان استمرار دارند و به سبب این جنگی که میان آنان روی داد از ایمان خارج نشده‏اند و مشمول معنای عام این آیه می‏باشند که میفرماید:
{ وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا }(حجرات:9)
(هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به جنگ پرداختند ، در ميان آنان صلح برقرار سازيد)
قبلاً بیان شد که مدلول آیه شامل آنان نیز می‏شود. پس آنان به خاطر این جنگها کافر و فاسق نشده‏اند، بلکه مجتهدانی بودهاند که تأویل اجتهادی داشته‏اند و چنان که قبلاً هم ذکر شد علی بن أبی طالب حکم جنگ میان آنان را بیان کرد. بنابراین بر شخص مسلمان واجب است که در اعتقاد خود در مورد مشاجرات میان صحابه، مسلک و روش اهل سنت را بپیماید، یعنی در مورد مشاجرات میان صحابه فقط به نحوی سخن بگوید که در شأن آنان باشد. کتب اهل سنت پر از بیان عقیده صاف و پاک و خالص آنان در مورد این گروه برگزیده است.
اهل سنت موضع خود در قبال این جنگها را در اقوال نیکی بیان کردهاند از جمله:[312]
1- از عمربن عبدالعزیز در مورد جنگ میان صحابه سوال شد و او گفت: آن خونهایی بود که خداوند دست مرا به آن آلوده نکرد، پس آیا زبانم را از آن پاک نکنم. مثل اصحاب رسول خدا، مانند چشم است و درمان چشم، دست نزدن به آن است.[313] بیهقی در تعلیقی بر قول عمر بن عبدالعزیز میگوید: این سخنی نیکو و زیب است، زیرا سکوت فرد در مورد چیزی که ربطی به او ندارد کاری درست است.[314]
2- از حسن بصری در مورد جنگ میان صحابه سوال شد و او گفت: این جنگی بود که اصحاب محمد در آن حضور داشتند و ما از آن غائب بودیم و آنان به آن داناتر از ما بودند و تنها چیزی که بر ما لازم است این است که از مواردی که بر آن اتفاق نظر دارند پیروی کنیم و در مورد موارد اختلافی توقف کنیم.[315] این سخن حسن بصری بهاین معنا است: صحابه به جنگی که داخل آن شدند داناتر بودند و تنها چیزی که بر ما لازم است این است که از مواردی که آنان بر آن اجماع دارند تبعیت کنیم و در مورد آنچه که مورد اختلاف آنان است توقف کنیم و رأیی را از جانب خود بیان نکنیم و بدانیم که آنان اجتهاد کردهاند و خدای متعال را مد نظر داشته‏اند، زیرا آنان در دین متهم نیستند.[316]
3- از جعفر بن محمد صادق در مورد جنگ میان صحابه سوال شد و او گفت: من چیزی را می‏گویم که خداوند فرموده است: { قَالَ عِلْمُهَا عِنْدَ رَبِّي فِي كِتَابٍ لا يَضِلُّ رَبِّي وَلا يَنْسَى (٥٢) } طه: ٥٢ [317]
(اطّلاعات مربوط بديشان در كتابي عظيم و شگفت (به نام لوح محفوظ، مكتوب) است و تنها پروردگارم از آن مطلع است و بس. پرودگار من به خطا نمي‌رود (و لذا چيزي از قلم او نمي‌افتد) و فراموش نمي‌كند).
از امام احمد سوال شد که در مورد جنگ میان علی و معاویه چه نظری دارد و او گفت: جز نیکی در مورد آنان چیزی نمی‏گویم.[318] از ابراهیم بن آزر فقیه روایت است که گفت: نزد احمد بن حنبل رفتم و مردی از او سوال کرد که در مورد ماجرای میان علی و معویه چه دیدگاهی دارد؟ پس احمد بن حنبل از او روی برگرداند و جوابش را نداد. به احمد بن حنبل گفتند: ای ابوعبدالله او از بنیهاشم است. پس رو به آن مرد کرد و گفت من این آیه را قرائت می‏کنم:
{ تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُمْ مَا كَسَبْتُمْ وَلا تُسْأَلُونَ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ (١٤١) } البقرة: ١٤١
 (‏- به هر حال- آنان قومي بودند كه مردند و سر خود گرفتند. آنچه به چنگ آوردند متعلّق به خودشان است، و آنچه شما فراچنگ آورده‌ايد از آن شما است، و درباره آنچه مي‌كرده‏اند از شما پرسيده نمي‌شود- و هيچ كس مسؤول اعمال ديگري نيست و كسي را به گناه ديگري نمي‌گيرند-).
4- ابو زید قیروانی که در مورد چیزهایی صحبت میکرد که واجب است شخص مسلمان در مورد صحابه رسول خدا به آن اعتقاد داشته باشد و آنچه که واجب است آنان را با آن ذکر کند، گفت: کسی از صحابه را نام نبرد مگر با نیکوترین بیان و از پرداختن به مشاجرات آنان خودداری نماید و آنان مستحق ترین افراد بهاین هستند نیکوترین مخارج و جایگاهها برای آنان طلب شود و نیکوترین دیدگاهها در مورد آنان برود.[319]
5- ابوعبدالله بن بطه که در مورد عقیده اهل سنت و جماعت بحث میکرد گفت: بعد از آن از مشاجرات میان صحابه رسول خدا امساک کرده و به آن نمی‏پردازیم، زیرا صحابه در صحنه‏های مختلف با رسول خدا همراه بودند و در رسیدن به فضل بر مردم سبقت گرفتند. خداوند آنان را آمرزیده و به شما فرمان داده که برای آنان طلب آمرزش نمائید و با علاقه و عشق به آنان به خدا تقرب بجویید. خداوند این را بر زبان پیامبرش واجب کرده و او می‏دانست که در آینده چه ماجرایی از جانب آنان روی خواهد داد و می‏دانست که آنان با هم خواهند جنگید و آنان بر دیگر افراد برتری دارند، زیرا حکم خطا و عمد از آنان برداشته شده است و اختلافاتی که میان آنان روی داده است آمرزیده شده است.[320]
6- قاضی ابوبکر باقلانی میگوید: واجب است که دانسته شود که مشاجره و جنگی که میان صحابه رسول خدا روی داد باید از پرداختن به آن خودداری نمود و برای همه طلب رحمت نموده و همه را مورد ستایش قرار دهیم و از خدا بخواهیم که رضوان و امان و رستگاری و بهشت را نصیب آنان کند و معتقد باشیم که علی در این کار خود راه صواب را پیمود و بهاین خاطر دو اجر دارد و اگر کارهای صحابه از روی اجتهاد روی داده باشد بهاین خاطر اجر و ثواب دارند و فاسق و بدعتگر نمی‏شوند، زیرا خدای متعال میفرماید:
{ لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِيبًا (١٨) } الفتح: ١٨
(خداوند از مؤمنان راضي گرديد همان دم كه در زير درخت با تو بيعت كردند. خدا مي‌دانست آنچه را كه در درون دلهايشان (از صداقت و ايمان و اخلاص و وفاداري به اسلام) نهفته بود، لذا اطمينان خاطري به دلهايشان داد، و فتح نزديكي را (گذشته از نعمت سرمدي آخرت) پاداششان كرد). ‏نیز بهاین دلیل که رسول خدا میفرماید: « اگر حاکم اجتهاد کرد و به رأی درست دست یافت دو اجر دارد اما اگر به خطا رفت تنها یک اجر دارد». پس اگر حاکم در زمان ما به خاطر اجتهادش دو اجر داشته باشد اجتهاد کسانی که خداوند از آنان راضی بوده و آنان از خدا خشنود بودهاند چه حکمی‏خواهند داشت؟! دلیل صحت این قول، سخن رسول خدا در مورد حسن بن علی است که فرمود: این پسر من انسان بزرگی است و بسا که خداوند به وسیله او میان دو گروه بزرگ از مسلمانان صلح برقرار نماید.[321] پس این حدیث بزرگ بودن و فراوانی دو گروه را بیان کرده و در مورد آنان حکم داده که اسلام آنان صحیح است. خدای متعال بهاین قوم وعده داده که کینه و دشمنی را از دل آنان بیرون می‏کند و میفرماید:
{ وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْوَانًا عَلَى سُرُرٍ مُتَقَابِلِينَ (٤٧) } الحجر:
٤٧
(و كينه‌ توزي و دشمنانگي را از سينه‌هايشان بيرون مي‌كشيم، و برادرانه بر تختها روياروي هم مي‌نشينند).
واجب است که از پرداختن به مشاجرات آنان خودداری شده و در مورد آن سکوت شود.[322]
7- ابن تیمیه در بحث از از عقیده اهل سنت و جماعت در مورد مشاجره میان صحابه میگوید: از پرداختن به مشاجره میان صحابه خودداری ورزند و بگویند: این آثار که در مورد کارهای بد آنان روایت شده است برخی چیزهایی به آنها اضافه شده و برخی دیگر چیزهایی از آنها کم شده و برخی دیگر تغییر داده شده‏اند، اما رأی صحیح این است که آنان معذور هستند، زیرا یا مجتهد مصیب هستند و یا مجتهد مخطئ.[323]
8- ابن کثیر میگوید: مشاجراتی که بعد از وفات رسول خدا میان آنان روی داد، برخی از آنان به مانند جنگ جمل بدون قصد و عمد از آنان روی داد و برخی دیگر چون جنگ صفین از روی اجتهاد روی داد و اجتهاد گاهی به خطا می‏رود، لکن چنین مجتهدی معذور بوده و مأجور نیز می‏باشد، اما مجتهدی که مصیب باشد دو اجر دارد.[324]
9- ابن حجر میگوید: اهل سنت اتفاق نظر دارند که نمیتوان به خاطر این مشاجراتی که میان صحابه روی داد زبان به طعن آنان گشود، گرچه گروه محق از میان آنان شناخته شود، زیرا آنان در آن جنگها فقط از روی اجتهاد جنگیدند و ثابت شده که مجتهد مخطئ یک اجر و مجتهد مصیب دو اجر می‏برد.[325]
پس اهل سنت اجماع دارند که واجب است در مورد فتنه روی داده در میان صحابه بعد از کشته شدن عثمان سکوت شود و بر آنان رحمت فرستاده شده و به فضائل و سوابق آنان اقرار شده و محاسن آنان منتشر شود. خداوند از آنان راضی باد و خشنودشان گرداند.[326]


به نقل از: سيره أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب رضي الله عنه و شخصيت و عصر او، تألیف: دكترعلي محمد محمد صلابی



[1]- تاریخ الإسلام، عهد الخلفاء الراشدین، ص359.
[2] - البدایة و النهایة7/539.
[3] - تاریخ الدعوة الإسلامیة، محمد جمیل، ص398.
[4] - البدایة و النهایة7/539. سند آن ضعیف است.
[5] - الأنساب4/418؛ تاریخ الدعوة الإسلامیة، ص398.
[6] - تاریخ طبری5/600.
[7] - معاویة بن أبی سفیان، غضبان، ص178-183.
[8] - تاریخ طبری5/466.
[9] - البدایة و النهایة7/129.
[10] - العواصم من القواصم، ص162.
[11] - صحیح سنن ابن ماجه1/240.
[12] - مسند احمد، شماره24045. حدیث صحیح است.
[13] - خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید علی، ص112.
[14] - البدایة و النهایة7/240.
[15] - البدایة و النهایة7/240-241.
[16] - مروج الذهب2/360.
[17] - التاریخ الصغیر، بخاری1/102.
[18] - البدایة و النهایة7/265.
[19] - صحیح مسلم، شماره2475.
[20] - الإصابة1/123-124 به نقل از حاکم با سند حسن.
[21] - عدهای گفته‏اند صد و پنجاه هزار نفر یا بیشتر بوده است. البدایة و النهایة7/260؛ عدهای گفته‏اند صد و بیست هزار نفر بودهاند، المعرفة و التاریخ3/13 سند روایت منقطع است؛ عدهای گفته‏اند نود هزار نفر بودهاند، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص193.
[22] - تاریخ خلیفة بن خیاط، ص193. سند آن حسن است.
[23] - مکانی در نزدیکی کوفه در جهت شام. معجم البلدان5/278.
[24] - خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص188.
[25] - تاریخ طبری5/603. سند آن حسن و منتهی به عوانه اما منقطع می‏باشد.
[26] - شهری در کنار رود خابور در مصب رود فرات. معجم البلدان3/153.
[27] - شهری مشهور در سوریه امروزی در کنار قسمت شرقی رود فرات. معجم البلدان3/153.
[28] - تاریخ طبری5/604.
[29] - المحن، أبوعرب تمیمی، ص124؛ خلافة علی، عبدالحمید، ص191.
[30] - خلافة علی، عبدالحمید، ص191.
[31] - الإصابة1/480؛ خلافة علی، عبدالحمید، ص192.
[32] - أنساب الأشراف2/52سند آن منقطع است؛ خلافة علی، ص192.
[33] - تاریخ طبری5/601. سند آن منقطع است.
[34] - خلافة علی بن أبی طالب، ص194؛ المعرفة و التاریخ3/313.
[35] - خلافة علی، ص194؛ تاریخ خلیفة، ص193.
[36] - سیر أعلام النبلاء6/380.
[37] - خلافة علی بن أبی طالب، ص194.
[38] - امتداد العرب فی صدر الإسلام، صالح علی، ص73؛ خلافة علی، ص194.
[39] - صفین، نصر بن مزاحم، ص160-161.
[40] - خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص196.
[41] - مصنف ابن أبی شیبة15/294. سند آن حسن است.
[42] - سیر أعلام النبلاء2/41؛ مرویات أبی مخنف، ص296.
[43] - خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص197-198؛ البدایة و النهایة7/266؛ تاریخ طبری5/614.
[44] - تاریخ طبری5/612-613؛ خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص199.
[45] - تاریخ طبری5/613؛ خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص199.
[46] - تاریخ طبری5/614.
[47] - البدایة و النهایة7/270.
[48] - سیر أعلام النبلاء4/67بدون سند است.
[49] - البدایة و النهایة7/269.
[50] - الأنباء بتواریخ الخلفاء، ص59؛ صفین، ص202؛ شذرات الذهب1/45.
[51] - البدایة و النهایة7/273.
[52] - سنن سعید بن منصور2/240. این روایت ضعیف است.
[53] - تاریخ خلیفة بن خیاط، ص193. سند آن حسن و منتهی بهیک شاهد عینی آن ماجرا است.
[54] - تاریخ خلیفة بن خیاط، ص193. سند آن حسن و منتهی بهیک شاهد عینی ماجرا است.
[55] - وی در عصر خود شاعر تغلبیان و مخضرم- یعنی زمان جاهلیت و زمان اسلام را درک کرده بود- بود. در جنگ صفین همراه معاویه بود. وی شاعر معاویه و مردم شام بود. الأعلام، زرکلی6/180.
[56] - البدایة و النهایة7/273؛ تاریخ طبری5/626.
[57] - تاریخ طبری5/622به روایت ابومخنف.
[58] - طبقات ابن سعد4/255 از طریق واقدی.
[59] - سنن سعید بن منصور2/344-345. سند آن ضعیف است.
[60] - مصنف ابن أبی شیبة15/297سند آن ضعیف است؛ تاریخ طبری5/630.
[61] - تاریخ طبری5/630.
[62] - همان636.
[63] - الإصابة1/454؛ أنساب الأشراف2/56. سند آن حسن و به صورت مرسل منتهی به قتاده است.
[64] - مصنف ابن أبی شیبة15/290. سند آن حسن لغیره است.
[65] - مجمع الزوائد7/243؛ خلافة علی بن أبی طالب، ص219سند آن حسن است.
[66] - تاریخ طبری5/652.
[67] - همان.
[68] - مصنف ابن أبی شیبة15/302-303.
[69] - تاریخ طبری5/653.
[70] - المستدرک3/402. ذهبی میگوید: روایتی ضعیف است؛ خلافة علی، ص226.
[71] - السنن الکبری، بیهقی3/252. بیهقی آن را با صیغه تمریض روایت کرده است؛ إرواء الغلیل3/42.
[72] - تاخیص الحبیر2/87؛ خلافة علی بن أبیطالب، ص227.
[73] - شذرات الذهب1/45؛ وقعة صفین، ص369.
[74] - در کتاب البدایة و النهایة هم چنین مطلبی را نیافتم از نظر لغوی هم معنایی مناسب برای آن نیافتم
[75] - البدایة و النهایة7/283.
[76] - وقعة صفین، ص479.
[77] - همان481-484.
[78] - الدولة الإسلامیة فی عصر الخلفاء الراشدین، ص316.
[79] - الکامل2/386.
[80] - تاریخ طبری5/662.
[81] - تاریخ طبری5/662-663.
[82] - مصنف ابن أبی شیبة8/336؛ مسند أحمد مع الفتح الربانی8/483.
[83] - صحیح البخاری، شماره4189.
[84] - همان.
[85] - الإنصاف فیما وقع فی تاریخ العصر الراشدی من الخلاف، ص530.
[86] - دراسة فی تاریخ الخلفاء الأمویین، ص38.
[87] - همان.
[88] - الأخبار الطوال، دینوری، ص187؛ دراسات فی عهد النبوة، ص432.
[89] - صفین، ص482-485؛ دراسات فی عهد النبوة، ص433.
[90] - مصنف ابن أبی شیبة8/336.
[91] - صحیح مسلم، شماره2916.
[92] - همان.
[93] - خلافة علی، ص211؛ مجمع الزوائد، هیثمی7/242. هیثمی‏در مورد آن میگوید: طبرانی آن را روایت کرده و در سلسله روایت آن ابومعشر قرار دارد که لین است.
[94] - مسند احمد2/206. سند آن حسن است.
[95] - مصنف عبدالرزاق11/240. سند آن صحیح است.
[96] - مسند أحمد11/138-139.
[97] - خلافة علی بن أبیطالب، عبدالحمید، ص325.
[98] - معاویة بن أبی سفیان، غضبان، ص215.
[99] - أنساب الأشراف1/170؛ عمرو بن عاص، غضبان، ص603.
[100] - کلمه ترحم و دلسوزی برای کسی که در مصیبتی قرار می‏گیرد که استحقاق آن را ندارد.
[101] - صحیح البخاری، شماره447.
[102] - الإستیعاب3/1140.
[103] - سیر أعلام النبلاء1/421.
[104] - فتح الباری1/646.
[105] - همان13/92.
[106] - تهذیب الأسماء و اللغات2/38.
[107] - البدایة و النهایة6/220.
[108] - همان7/277.
[109] - سیر أعلام النبلاء8/209.
[110] - أحکام القرآن4/1717.
[111] - مجموع الفتاوی4/437.
[112] - همان4/449-450.
[113] - فتاوی و مقالات متنوعة6/87.
[114] - الأساس فی السنة4/1710.
[115] - مسند أحمد2/206. سند آن حسن است.
[116] - صحیح مسلم، شماره2916.
[117] - معاویة بن أبی سفیان، ص120-214.
[118] - صحیح البخاری، شماره447.
[119] - التذکرة2/222.
[120] - همان223.
[121] - همان.
[122] - البدایة و النهایة6/221.
[123] - منهاج السنة4/406.
[124] - صحیح مسلم، شماره2916.
[125] - الصواعق المرسلة1/184-185.
[126] - الطبقات الکبری3/260-261. سند آن صحیح است.
[127] - السلسلة الصحیحة5/18-19.
[128] - البدایة و النهایة6/220.
[129] - الإصابة7/260.
[130] - تاریخ الإسلام، عهد الخلفاء الراشدین، ص654.
[131] - السلسلة الصحیحة5/18-19.
[132] - همان.
[133] - همان19.
[134] - مسند أحمد4/76. سند آن حسن است.
[135] - الإستیعاب فی معرفة الأصحاب، شماره3089.
[136] - تاریخ طبری5/610.
[137] - سیر أعلام النبلاء2/41؛ مرویات أبی مخنف، ص296.
[138] - البدایة و النهایة7/270؛ دراسات فی عهد النبوة، ص423.
[139] - تاریخ طبری به نقل از دراسات فی عهد النبوة، ص424.
[140] - تاریخ دمشق18/2239؛ دراسات فی عهد النبوة، ص424.
[141] - أنساب الأشراف6/56سند آن حسن و منتهی به عتبه است؛ خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص241.
[142] - همانجاها.
[143] - صفین، ص115؛ دراسات فی عهد النبوة، ص424.
[144] - دراسات فی عهد النبوة، ص424.
[145] - بخش «قتال أهل البغی» از کتاب الحاوی الکبیر، ص133-134.
[146] - خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص243.
[147] - الأم، شافعی4/224، 8/256.
[148] - خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص243.
[149] - تاریخ دمشق، تحقیق المنجد1/331؛ خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص243.
[150] - العواصم من القواصم، ص168-169 برگرفته از تعلیق خطیب بر حاشیه آن.
[151] - بغیة الطلب فی تاریخ حلب1/309؛ خلافة علی، ص245.
[152] - الأنباء، قضاعی، ص59 به نقل از خلافة علی، ص246.
[153] - الصواعق المرسلة1/377. سند آن ذکر نشده است.
[154] - الدولة الأمویة، ص360-362.
[155] - تاریخ طبری4/388.
[156] - مصنف ابن أبی شیبة.
[157] - حابس بن سعد طائی. وی از مخضرمین بود و در نبرد صفین به قتل رسید.
[158] - مصنف ابن أبی شیبة11/74. سند آن منقطع است.
[159] - خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص250.
[160] - مصنف ابن أبی شیبة15/303. سند آن حسن است.
[161] - تاریخ دمشق1/329-331؛ خلافة علی، ص251.
[162] - خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص251.
[163] - البدایة و النهایة8/122.
[164] - وقعة صفین، ص406-408؛ قصص لا تثبت، سلیمان خراشی6/19.
[165] - میزان الإعتدال4/253-254.
[166] - لسان المیزان6/157.
[167] - المجروحون، ابن حبان3/91؛ تذکرة الحفاظ1/343؛ معجم الأدبا19/287؛ قصص لا تثبت1/18.
[168] - قصص لا تثبت1/20.
[169] - همان10.
[170] - البیان و التبیین، جاحظ3/148؛ فرائد الکلام للخلفاء الکرام، ص327.
[171] - أحداث و أحادیث فتنة الهرج، ص147.
[172] - الأخبار الطوال، ص165به نقل از تحقیق مواقف الصحابة فی الفتنة2/232.
[173] - تحقیق مواقف الصحابة2/232.
[174] - صحیح البخاری7/84.
[175] - السلسلة الصحیحة، البانی، شماره320؛ صحیح سنن الترمذی2/189، شماره1110.
[176] - صحیح مسلم4/2006شماره2598.
[177] - نهج البلاغة، ص323.
[178] - أصول مذهب الشیعة2/934.
[179] - مرویات أبی مخنف فی تاریخ الطبری، ص378؛ تنزیه خال أمیرالمؤمنین معاویه، ص38.
[180] - سیر أعلام النبلاء2/381.
[181] - الطبقات الکبری4/107.
[182] - فتح الباری7/189.
[183] - صحیح مسلم، شماره2502.
[184] - سیر أعلام النبلاء2/384 سند آن صحیح است.
[185] - المستدرک2/313. حاکم آن را صحیح و ذهبی آن را موثق دانسته است؛ سیر أعلام النبلاء2/384.
[186] - سیر أعلام النبلاء2/385.
[187] - صحیح مسلم، شماره2498.
[188] - صحیح مسلم، شماره2497.
[189] - همان793؛ مجمع الزوائد9/358.
[190] - صحیح مسلم، شماره2704.
[191] - تاریخ خلیفة بن خیاط، ص97؛ تحقیق مواقف الصحابة2/226.
[192] - صحیح مسلم، شماره1733؛ صحیح البخاری، شماره4344.
[193] - البدایة و النهایة7/114.
[194] - همان88.
[195] - تفسیر التابعین1/423.
[196] - سیر أعلام النبلاء2/389.
[197] - ابوموسی الأشعری العالم المجاهد، محمد طهماز، ص121.
[198] - الطبقات الکبری4/107.
[199] - سیر أعلام النبلاء2/289.
[200] - ابوموسی الأشعری العالم المجاهد، محمد طهماز، ص125-126؛ سیر أعلام النبلاء2/391.
[201] - ابوموسی الأشعری العالم المجاهد، محمد طهماز، ص127؛ سیر أعلام النبلاء2/389.
[202] - الطبقات4/108. راویان آن ثقه هستند.
[203] - سیر أعلام النبلاء2/390.
[204] - ابوموسی الأشعری، ص129.
[205] - سیر أعلام النبلاء2/381.
[206] - أنس بن مالک الخادم الأمین، عبدالحمید طهماز، ص135.
[207] - تاریخ طبری5/66.
[208] - مناقب عمر، ابن جوزی، ص130.
[209] - الوثائق السیاسیة للعهد النبوی و الخلافة الراشدة.
[210] - سیر أعلام النبلاء2/389.
[211] - الولایة علی البلدان1/120.
[212] - همان.
[213] - سیر أعلام النبلاء2/391.
[214] - خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص262.
[215] - أعلام الموقعین1/186.
[216] - فتح الباری13/53؛ التاریخ الصغیر11/109.
[217] - خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص262.
[218] - تحقیق مواقف الصحابة فی الفتنة2/227.
[219] - تاریخ خلیفة، ص191-192.
[220] - الطبقات3/32.
[221] - تحقیق مواقف الصحابة2/215.
[222] - المعجم الکبیر، طبرانی9/53. ابن اسحاق آن را به صورت مرسل آورده است.
[223] - الإصابة3/2؛ خلافة علی، عبدالحمید، ص263.
[224] - تهذیب التهذیب8/56.
[225] - نک: صحیح السیرة النبویة، ص494؛ سیر أعلام النبلاء3/60؛ سیره ابن هشام2/276.
[226] - صحیح مسلم، شماره121.
[227] - نک: السیرة النبویة الصحیحة2/471؛ سیره ابن هشام3/280.
[228] - نک: السیرة النبویة، أبو شهبة2/433؛ سیره ابن هشام4/280.
[229] - به روایت ابن حبان، شماره2277؛ صحیح السیرة، ص508. البانی آن را صحیح دانسته است.
[230] - نک: التاریخ الإسلامی، حمیدی7/133.
[231] - سیر أعلام النبلاء3/66.
[232] - همان67؛ سند آن صحیح است؛ ابن حبان در شماره202 آن را صحیح دانسته است.
[233] - نک: غزوة الحدیبیة، أبوفارس، ص210.
[234] - معین السیرة، ص381.گوینده آن صالح أحمد شامی‏نویسنده کتاب معین السیرة است.
[235] - نک: معین السیرة، ص381؛ مسند أحمد1/203. راویان آن راویان روایات صحیح است.
[236] - سلسلة الأحادیث الصحیحة1/238شماره155.
[237] - الطبقات4/191؛ السلسلة الصحیحة1/240شماره156.
[238] - مسند أحمد1/203. سند آن حسن است.
[239] - سنن البیهقی4/43.
[240] - سنن الترمذی، شماره3844.
[241] - المعجم الکبیر5/18؛ المستدرک3/455. حاکم آن را صحیح دانسته و ذهبی میگوید: صححی است و سند آن حسن می‏باشد.
[242] - الطبقات1/262؛ جوتمع السیرة، ابن حزم، ص24،29.
[243] - إتمام الوفاء بسیرة الخلفاء، ص55.
[244] - فتوح الشام، بلاذری، ص48-51.
[245] - تاریخ طبری3/605؛ الکامل، ابن أثیر2/498.
[246] - سیر أعلام النبلاء3/70؛ القیادة العسکریة فی عهد الرسول، ص634-942.
[247] - سیر أعلام النبلاء3/70.
[248] - تاریخ طبری به نقل از: عمرو بن العاص، غضبان، ص464.
[249] - همان.
[250] - عمرو بن العاص، غضبان، ص481.
[251] - سفراء النبی، محمود شیت خطاب، ص508.
[252] - عمرو بن العاص، عبدالخالق سید ابورابیه، ص316.
[253] - عمرو بن العاص، عقاد، ص231-232.
[254] - عمرو بن العاص، غضبان، ص489-490.
[255] - همان492.
[256] - نک: الوثائق السیاسیة، ص537-538؛ الأخبار الطوال، دینوری، ص196-199؛ أنساب الأشراف1/382؛ تاریخ طبری5/665-666؛ البدایة و النهایة7/276-277.
[257] - مرویات أبی مخنف فی تاریخ الطبری، ص404.
[258] - المصنف5/463؛ مرویات تاریخ الطبری، ص406.
[259] - المراسیل، ابوحاتم، ص3؛ الجرح و التعدیل1/246.
[260] - تهذیب التهذیب12/27؛ مرویات تاریخ الطبری، ص406.
[261] - مرویات تاریخ الطبری، ص406.
[262] - تاریخ دمشق16/53.
[263] - تحقیق مواقف الصحابة2/223.
[264] - مرویات ابی مخنف، ص407.
[265] - التاریخ الکبیر4/2/267؛ الجرح و التعدیل9/138.
[266] - التاریخ، دارمی، ص238؛ تحقیق مواقف الصحابة2/223.
[267] - الضعفاء و المتروکون، ص253.
[268] - مرویات ابی مخنف، ص408.
[269] - التاریخ الکبیر5/398.
[270] - العواصم من القواصم، ص178-180.
[271] - فتح الباری13/86.
[272] - سیر أعلام النبلاء3/140.
[273] - مرویات أبی مخنف فی تاریخ الطبری، ص409.
[274] - الفصل فی الملل و النحل4/160.
[275] - تحقیق مواقف الصحابة فی الفتنة2/225.
[276] - الأحکام السلطانیة، ماوردی؛ الأحکام السلطانیة، ابویعلی، ص20؛ غیاث الأمم، ص79 به بعد.
[277] - غیاث الأمم، ص128؛ مرویات ابی مخنف، ص410.
[278] - الفصل فی الملل و الأهواء و النحل4/238.
[279] - مرویات ابی مخنف، ص411.
[280] - وی فردی ثقه و امام بود، التقریب.
[281] - تهذیب التهذیب4/60.
[282] - تاریخ طبری6/76.
[283] - همان.
[284] - البدایة و النهایة8/16.
[285] - الفتاوی35/73.
[286] - صحیح مسلم3/1480.
[287] - سنن البیهقی8/144.
[288] - مرویات ابی مخنف، ص412.
[289] - صحیح البخاری5/48.
[290] - فتح الباری7/466.
[291] - مرویات أبی مخنف.
[292] - تحقیق مواقف الصحابة فی الفتنة2/134.
[293] - أعلام النصر المبین فی المفاضلة بین أهل صفین، ص177.
[294] - در غرب شهر جوف در شمال جزیرة العرب.
[295] - شهری در اطراف شام از توابع شراط در ناحیه بلقاء.
[296] - تاریخ خلیفة بن خیاط، ص191-192.
[297] - خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص267.
[298] - غیلان بن عقبه که در سال117ﻫ وفات یافت. سیر أعلام النبلاء5/267.
[299] - عامر بن أبوموسی أشعری. تهذیب تاریخ دمشق3/321.
[300] - دیوان ذی الرمة، ص361-362 به نقل از خلافت علی، ص273.
[301] - خلافة علی بن أبی طالب، ص272.
[302] - المسند1/168. أحمد شاکر میگوید: سند آن صحیح است3/26؛ خلافة علی بن أبی طالب، سلمی، ص107.
[303] - الجهاد و القتال فی السیاسة الشرعیة3/1665.
[304] - همان.
[305] - عقیدة أهل السنة و الجماعة فی الصحابة الکرام2/727؛ تنزیه خال أمیرالمؤمنین معاویة بن أبی سفیان من الظلم و الفسق فی مطالبته بدم أمیر المؤمنین عثمان، ص41.
[306] - العواصم من القواصم، ص169-170؛ أحکام القرآن4/1717.
[307] - صحیح مسلم2/745.
[308] - فتح الباری فی شرح صحیح البخاری13/318.
[309] - صحیح البخاری، شماره7109.
[310] - الإعتقاد، ص198؛ فتح الباری13/66.
[311] - در صحیح مسلم2/746 آمده است: در امت من دو گروه خواهند بود.
[312] - عقیدة أهل السنة فی الصحابة2/746؛ الطبقات5/394.
[313] - الإنصاف، باقلانی، ص69؛ الطبقات5/394.
[314] - مناقب الشافعی، ص136.
[315] - الجامع لأحکام القرآن16/332.
[316] - همان.
[317] - الإنصاف، باقلانی، ص69.
[318] - مناقب الإمام أحمد، ابن جوزی، ص164.
[319] - رساله مشهور ابوزید قیروانی همراه با شرح آن به نام الثمر الدانی، ص23.
[320] - الشرح و الإبانة علی أصول السنة و الدیانة، ص268.
[321] - صحیح البخاری، شماره7109.
[322] - الإنصاف فیما یجب اعتقاده و لا یجوز الجهل به، ص67-69.
[323] - همان. ولی این منبع احتمالاً اشتباه ذکر شده است زیرا باقلانی خیلی قدیمی‏تر از ابن تیمیه است.
[324] - الباعث الحثیث، ص182.
[325] - فتح الباری13/34.
[326] - عقیدة أهل السنة2/740.





 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

شخصى نزد حسن بصرى آمد و به او گفت كه: آيا ما شرم نميكنيم كه بارها گناه ميكنيم ولى باز به خداوند بر ميگرديم؟ حسن بصرى كه از حيله هاى شيطانى آگاه بود به او گفت كه: "چقدر شيطان دوست دارد كه با اين نيرنگ بر بندگان چيره شود." (سایت جامع فتاوای اهل سنت و جماعت)

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 16506
دیروز : 3293
بازدید کل: 8251851

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010