Untitled Document
 
 
 
  2024 Sep 16

----

12/03/1446

----

26 شهريور 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

 امام أحمد از حديث ابو هريره رضي الله عنه روايت ميكند كه رسول الله صلى الله عليه و سلم فرمودند: ((من لم يدع الله عز وجل يغضب عليه)).
كسيكه خدا را نخواند، خدا بر او خشم و غضب ميگيرد.

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاریخ اسلام>مسائل تاریخ اسلام>جنگ جمل

شماره مقاله : 1886              تعداد مشاهده : 507             تاریخ افزودن مقاله : 1/4/1389

جنگ جمل
 
رویدادهای پیش از جنگ جمل
فتنه قتل عثمان رضی الله عنه سبب ایجاد فتنه‏های دیگری گشت و بر فتنه‏های بعد از خود سایه ‏انداخت. در ایجاد فتنه قتل عثمان عوامل زیادی نقش داشت، از جمله: آسایش و ثروتمندی مردم و تأثیر آن در جامعه، طبیعت تحول اجتماعی در زمان ایشان، روی کار آمدن عثمان بعد از عمر، خروج بزرگان صحابه از مدینه، تعصب جاهلی، توقف مسیر فتوحات، ورع و پرهیزگاری جاهلانه برخی از افراد، بلند پروازی عدهای از افراد، دسیسه چینی کینه جویان و مغرضان، ترسیم یک نقشه قوی برای نسبت دادن عیب و نقصهایی به عثمان، بکارگیری وسائل و شیوه‏های مختلف برای تحریک مردم، نقش مؤثر عبدالله بن سبأ در این فتنه. تفصیل این مطالب در کتاب «تیسیر الکریم المنان فی سیرة عثمان بن عفان» تألیف اینجانب آمده است.[1] به خاطر سیاست و روش نیکوی عثمان، جایگاه او در نزد رسول خدا، وجود احادیث فراوان در ستایش از وی و ازدواج وی با دو دختر رسول خدا و در نتیجه ملقب شدن وی به «ذی النورین» مردم به او علاقه زیادی داشتند. او از آن دسته از صحابه بزرگوار رسول خدا- عشره مبشره- بود که مژده بهشت به آنان داده شده بود. در زمان حیات خود از جانب برخی از آشوبگران مورد ظلم قرار گرفت و میتوانست که شر آن افراد را کم کند و بر آنان غالب آید، لکن از ترس اینکه اولین فردی باشد که خون امت محمد را می‏ریزد از این کار امتناع ورزید. سیاست وی در برخورد بافتنه، بر اساس بردباری و تأنی و عدالت و خویشتنداری بود و صحابه را نیز از جنگ با آن آشوبگران منع کرد و دوست داشت که خود را فدای مسلمانان نماید. به همین دلیل کشته شدن وی سبب ایجاد فتنه‏های زیادی شد و فتنه کشته شدن او بر فتنه‏های بعد از خود سایه‏انداخت. کشته شدن وی برای مسلمانان بسیار گران آمد، به همین دلیل به خاطر وقوع این رویداد بزرگ جامعه اسلامی‏دچار شکاف گشت و بعد از شهادت او مردم به چند دسته تقسیم شدند. چیزی که بر جایگاه والا و برائت عثمان از اتهامات انتسابی به او می‏افزاید، موضع گیریهای صحابه در قبال کشته شدن وی است. همه صحابه بر برائت و بی گناهی و انتقام خون او اتفاق نظر داشتند، اما این مواضع از حیث کیفیت با هم تفاوت داشتند. این موضوع إن شاء الله خواهد آمد.


 
نخست: تأثیر سبئیه در ایجاد فتنه
 
1- سبئیه، حقیقت یا خیال
 
حقیقت عبدالله بن سبأ
قدما بر وجود شخصی به نام عبدالله بن سبأ اتفاق نظر دارند و کسی در این مورد مخالفت نکرده است و تنها عدهای از معاصران که بیشتر آنان شیعه می‏باشند با این موضوع مخالفت کردهاند، با این استدلال ساخته و پرداخته ذهن سیف بن عمر تمیمی‏است، زیرا برخی از علمای علم رجال، او را در بحث روایت حدیث مورد انتقاد قرار داده‏اند. اما علما او را در اخبار حجت می‏دانند، زیرا ابن عساکر روایات زیادی را نقل کرده که در آنها به ذکر احوال عبدالله بن سبأ پرداخته‏اند و در میان راویان آن روایات، نام سیف بن عمر به چشم نمی‏خورد و البانی سند برخی از آنها را صحیح دانسته است.[2] البتهاینها غیر از روایات بی شماری است که در کتب فرق یا رجال و یا حدیثی شیعه در مورد عبدالله بن سبأ آمده است و نام عمر چه از نزدیک(معاصرین) و چه از دور (قدما) در آنها وجود ندارد. اولین باری که آنان شروع به تشکیک در مورد شخصیت عبدالله بن سبأ[3] و وجود او کردند در تلاشی از جانب آنان بود که از یک جهت برای نفی نقش عنصر کینه جوی یهودی در ایجاد فتنه در میان مسلمانان و از جهت دیگر برای متوجه ساختن انگشت اتهام به سوی صحابه رسول خداع و معرفی آنان به عنوان اسباب فتنه و جهت از بین بردن سیمای تابناک آنان در نزد مسلمانان بود. برخی از معاصران که همه آنها شیعه رافضی می‏باشند جهت نیل به هدف اصلی خود، یعنی تلاش مذبوحانه آنان برای تبرئه اصل مذهب خود از مؤسس حقیقی آن- که مورد اتفاق قدما و از جمله از شیعیان است- بود. لازم به ذکر است که آن دسته از کسانی که از جمله اهل سنت به حساب آمده‏اند و منکر شخصی به نام عبدالله بن سبأ شده‏اند، از جمله کسانی هستند که تحت متأثر و دانش آموخته محضر خاورشناسان می‏باشند. ببینید کهاینان از بی حیائی و نادانی به کجا رسیده‏اند؟! حال آنکه در کتب تاریخی و فرق پر از ذکر حال او بوده و راویان کارهای او را ذکر کردهاند و اخبار او به همه جا رسیده است. مؤرخان و محدثان و نویسندگان در باب فرق و ملل و نحل، طبقات، ادب و انساب بر وجود شخصیت عبدالله بن سبأ، یعنی کسی که در پشت پرده حوادث فتنه قرار داشت، اتفاق نظر دارند. نقش ابن سبأ در این وقائع تنها در تاریخ طبری و مستند به روایات سیف بن عمر تمیمی‏نمی‏باشد، بلکه شامل اخباری است که در روایات متقدمان و در خلال کتابهایی که حوادث و وقائع تاریخ اسلامی‏و آراء فرق و مذاهب آن دوران را ذکر کردهاند پراکنده است. اما ویژگی کتاب تاریخ طبری نسبت به سائر کتابها در این است که حاوی تفصیل و نکات بیشتری در مورد او می‏باشد. به همین دلیل شک کردن نسبت بهاین وقائع بدون داشتن سند و دلیل و به صرف استدلال بهاینکه اخبار مربوط به عبدالله بن سبأ فقط از طریق سیف بن عمر روایت شده است و حتی بعد از اینکه در روایات صحیحی نام او ثبت شده که از طریق سیف بن عمر روایت نشده‏اند، به معنی از بین بردن و ابطال همه آن اخبار و نسبت دادن نادانی و کم خردی به آن مخبران و علما و جعلی دانستن حقائق تاریخی است. از کی تا حالا چنین بوده که روشمند بودن به معنی انواعی از استنتاج عقلی محض و مخالفت با نصوص و روایات منسجم و متحد المضمون است؟ و آیا روشمند بودن تحقیق به معنی روی گردانی از منابع فراوان متقدم و متأخری است که برای ابن سبأ شخصیتی واقعی به اثبات رسانده‏اند؟[4]
در کتب اهل سنت نام عبدالله سبأ زیاد وارد شده است که از جمله میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
أعشی همدان[5] (م83 ﻫ) در شعری که در هجو مختار بن أبوعبید ثقفی و یاران او از اهالی کوفه سروده است، او را بهاین خاطر که همراه با اشراف کوفه به بصره گریخته مورد هجو قرار داده و نام سبئیه را در شعر خود آورده و میگوید:
شهدت علیکم أنکم سبئیة  وأنی بکم یا شرطة الکفر عارف[6]
(من علیه شما گواهی می‏دهم که سبئی هستید. ای یاران کفر، من شما را به خوبی می‏شناسم).
از شعبی(م103 ﻫ) روایتی وجود دارد که مفید کذب عبدالله بن سبأ است.[7] ابن حبیب[8](م245 ﻫ) در مورد ابن سبأ سخن گفته و او را از اهالی حبشه دانسته است.[9] ابوعاصم، خُشیش بن أصرم(م253 ﻫ) در کتاب «الإستقامة» خبری را روایت کرده مبنی بر اینکه علی بن أبی طالب تعدادی از پیروان ابن سبأ را سوزانده است.[10] جاحظ[11] (م255 ﻫ) از اولین افرادی به حساب می‏آید که به عبدالله بن سبأ اشاره کرده است،[12] لکن چنان که دکتر جواد علی روایت کرده است، روایت وی قدیمی‏ترین روایت در مورد ابن سبأ نیست.[13] در مورد این ماجرا که علی بن أبی طالب گروهی از زندیقان را سوزانده است روایات صحیحی در کتب صحاح و سنن و مسانید وجود دارد[14] و لفظ «زندیق» در مورد عبدالله بن سبأ و پیروان او، لفظی غریب نمی‏باشد.
ابن تیمیه میگوید: مبدأ و سرمنشأ رافضه، عبدالله بن سبأ زندیق است.[15]
ذهبی میگوید: عبدالله از غالیان زنادقه و فردی گمراه و گمراهگر بود.[16]
ابن حجر میگوید: عبدالله بن سبأ از غالیان زنادقه بود و پیروانی دارد که به آنان سبئیه گفته می‏شود و معتقد به الوهیت علی بن أبی طالب می‏باشند و علی در زمان خلافت خود آنان را سوزاند.[17]
در کتب جرح و تعدیل هم در مورد عبدالله بن سبأ مطالبی وجود دارد. ابن حبان(م354 ﻫ) میگوید: کلبی- محمد بن سائب إخباری- سبئی و از طرفداران عبدالله بن سبأ، یعنی کسانی بود که معتقدند: علی از دنیا نرفته است و قبل از قیامت به دنیا برمی‏گردد و اگر ابری را مشاهده نمایند می‏گویند: امیرالمؤمنین در درون آن قرار دارد.[18]
کتب انساب هم بر این امر تأکید دارند که نسبت سبئیه را منسوب به عبدالله بن سبأ میکنند، یعنی کسی که سبئیه منسوب به او می‏باشند. سبئیه غلات رافضه هستند و اصل ابن سبأ از یمن می‏باشد و فردی یهودی بود که اظهار اسلام کرد.[19]
سیف بن عمر تنها منبع در مورد اخبار ابن سبأ نیست، زیرا ابن عساکر در تاریخ خود روایاتی را آورده که نام سیف در آنها وجود ندارد و ابن سبأ و اخبار او را ثابت و تأکید میکنند.[20]
شیخ الإسلام ابن تیمیه(م728 ﻫ) بر این باور است که اصل رافضه از منافقان زنادقه است، زیرا ابن سبأ زندیق را ابداع کرد و در مورد علی بن أبی طالب دست به غلو زد و مدعی امامت علی و منصوص بودن امامت علی و عصمت او شد.[21]
شاطبی[22] (م790 ﻫ) میگوید بدعت سبئیه از بدعتهای اعتقادی و متعلق بوجود خدایی دیگر در کنار خدای متعال است و با بدعتهای بحثهای دیگر متفاوت است.[23]
در کتاب خطط مقریزی(م845 ﻫ) آمده است که عبدالله بن سبأ در زمان علی بن أبی طالب در مورد وصیت و رجعت و تناسخ با مردم سخن می‏گفت.[24]
از مصادر و منابع شیعی که ابن سبأ را ذکر کردهاند میتوان به آن موارد اشاره کرد:
کشی از محمد بن قولویه روایت کرده که گفت: سعد بن عبدالله به من روایت کرد: یعقوب بن زید و محمد بن عیسی از علی بن مهزیار از فضاله بن أیوب أزدی از أبان بن عثمان روایت کردهاند که گفت: شنیدم که ابوعبدالله میگوید: خداوند عبدالله بن سبأ را لعنت کند، زیرا او در مورد امیرالمؤمنین علی ادعای پروردگاری نمود، اما به خدا علی بن أبی طالب امیر مؤمنان و بندهای مطیع خدا بود. وای بر کسی که بر ما دروغ می‏بندد. عدهای در مورد ما چیزهایی را می‏گویند که ما خود در مورد خود نمی‏گوییم. ما در نزد خدا از این چیزها تبری می‏جوییم.[25] این روایت در نزد شیعه از حیث سند صحیح است.[26]
قمی‏ در کتاب «الخصال» همین خبر را با سند دیگری ذکر کرده است. اما نویسنده کتاب «روضات الجنات» از زبان رسول خدا نقل کرده کهایشان ابن سبأ را به خاطر متهم ساختن ایشان به کذب و تزویر و افشای اسرار و تأویل لعنت کرده است.[27] دکتر سلیمان عوده در کتاب خود مجموعهای از نصوص را ذکر کرده که کتب و روایات شیعه در مورد عبدالله بن سبأ را جمع آورده است و شبیه وثیقه‏هایی ثبت شده است که با وجود آن افرادی از متأخرین شیعه که با استدلال به کمی‏دلایل یا ضعف منابع در مورد اخبار ابن سبأ در صدد انکار عبدالله بن سبأ یا ایجاد شک در مورد اخبار او بر می‏آیند اقناع می‏سازد.[28]
به درستی که شخصیت عبدالله بن سبأ یک حقیقت تاریخی است که در منابع متقدم و متأخر شیعی و سنی التباسی در مورد آن وجود ندارد. هم چنین بیشتر خاورشناسان چون یولیوس فلهاوزن،[29] فان فولتن،[30] ولیفی دیلافیدا،[31] گلدزیهر،[32] رینولد نیکلسون[33] و داوید رونلدس[34] او را به عنوان یک شخصیت تاریخی پذیرفته‏اند. با این وجود عدهای اندک از خاورشناسان چون کیتانی و برنارد لوئیس[35] نسبت به آن شک دارند یا آن را خرافات می‏دانند و فرید لندر مابین نفی و اثبات آن حرکت کرده است.[36] اما باید دانست که ما در مورد وقائع تاریخ خود اقوال آنان را معتبر نمی‏دانیم.
هرکس منابع قدیم و جدید شیعه و سنی را مطالعه نماید درمی‏یابد که وجود ابن سبا مورد تأکید روایات تاریخی است و در کتب عقیده نام او به وفور یافت می‏شود و کتب حدیث، رجال، انساب، ادب و لغت نام او را بیان کردهاند و بسیاری از محققان و پژوهشگران جدید بر این روش حرکت کردهاند. به نظر می‏رسد که اولین بار خاورشناسان در مورد وجود ابن سبا شک کردند و سپس اکثر معاصران شیعه از این طرح پشتیبانی کردند و حتی برخی از آنان وجود او را به صورت قطعی منکر شدند. برخی از پژوهشگران عرب معاصر هم دیدگاههای معاصران به مذاقشان خوش آمد و برخی تحت تأثیر نویسندگان معاصر شیعه قرار گرفتند، اما همهاین افراد چیزی برای پشتیبانی از شک و شبهه خود و تقویت آن ندارند و صرفاً در وادی شک و گمان و فرضیه مانده‏اند.[37] برای شناخت منابع و مراجع سنی، شیعی و خاورشناسی که در مورد ابن سبا سخن گفته‏اند به کتاب «تحقیق مواقف الصحابة فی الفتنة» تألیف دکتر محمد أمحزون و کتاب «عبدالله بن سبأ و أثره فی أحداث الفتنة فی صدر الإسلام» تألیف دکتر سلیمان بن حمد العوده مراجعه کنید.
2- نقش عبدالله بن سبأ در تحریک فتنه
در سالهای پایانی خلافت عثمان بن عفانس در نتیجه عوامل تغییر که قبلاً ذکر شد نشانه‏های اضطراب و آشوب در افق جامعه اسلامی‏پدیدار شد. بر ی از یهودیان با بهره گیری از عوامل فتنه و با تظاهر به اسلام و بکارگیری تقیه فرصت را برای ظهور غنیمت شمردند. یکی از این افراد، عبدالله بن سبأ ملقب به ابن سوداء بود. همانطور که بزگ نمایی در مورد ابن سبأ جایز نیست، آنچنان که برخی برای بزرگ نمودن نقش او در فتنه دست به غلو و افراط زده‏اند[38] به همان شکل هم ایجاد شک در مورد او کوچک نشان دادن نقش او در ایجاد فتنه به عنوان یکی از عاملان آن جایز نیست- چه او از بارزترین و مهم ترین عوامل آن بود- زیرا در آنجا فضاهایی برای برپایی فتنه وجودداشت که مقدمات آن را فراهم آورد و عوامل دیگری دخیل بود که آن را یاری رساند و نهایت چیزی که ابن سبأ انجام داد بیان دیدگاهها و اعتقاداتی بود که وی ادعای آنها را داشت و از جانب خود آنها را درآورده و ساخته حس یهودیت مغرض وی بود و همین حس وی را واداشت تا به منظور دستیابی به هدف مورد نظر خود آنها را ترویج دهد و آن هدف مورد نظر وی چیزی نبود جز ایجاد دسیسه در میان جامعه اسلامی‏و هدف قرار دادن و متلاشی ساختن اتحاد و یکپارچگی آن و برافروختن آتش فتنه و کاشت بذرهای اختلاف و ناسازگاری در میان افراد آن. همین امر یکی از جمله عواملی بود که منجر به قتل امیر المؤمنین عثمان بن عفانس و تفرق و چند‏دستگی امت شد.[39] خلاصه کاری که ابن سبأ کرد این بود که مقدمات صحیحی را بیان نمود و مبادی و اصول فاسدی را بر این مقدمات بنا نمود و این چیزها در میان افراد ساده لوح افراطی و افرادی که تمایلات و گرایشهایی داشتند شیوع پیدا کرد. وی در این امر از شیوه‏های پیچیدهای استفاده کرد که برای طرفداران او مبهم و پنهان بود و آنان گرد وی جمع شدند، از جمله بنا به ادعای خود دست به تأویل قرآن زد و گفت: باعث تعجب است که افرادی ادعا میکنند عیسی در آخرالزمان برمی‏گردد، اما رجوع محمد را تکذیب می‏کند، حال آنکه خدای متعال میفرماید:
{ إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلَى مَعَادٍ } القصص: ٨٥
(همان كسي كه (تبليغ) قرآن را بر تو واجب گردانده است، تو را به محلّ بازگشت بزرگ (قيامت) برمي‌گرداند)
بنابراین محمد نسبت به رجوع مستحق تر از عیسی است.[40] همچنین به قیاس فاسد متوسل شد و مدعی وصیت رسول خدا در مورد خلافت علی رضی الله عنه شد و گفت: هر پیامبری که وجود داشته هر یک از آنان وصی و جانشین داشته‏اند و علی وصی و جانشین محمد است. سپس گفت: محمد خاتم الأنبیاء و علی خاتم الأوصیاء است.[41] وقتی که پیروان وی این موضوع را پذیرفتند، وی به سراغ اجرای نقشه خود، یعنی خروج علیه عثمان بن عفان خلیفه مسلمانان رفت و این فکر وی موافق میل برخی از مردم قرار گرفت. وی برای این منظور به آنان گفت: ظالم تر از کسی که وصیت رسول خدا را نپذیرفته و بر وصی رسول خدا ظلم کرده و امر حکومت بر امت را بدست گرفته است، چه کسی میتواند باشد؟ سپس به آنان گفت: عثمان خلافت را به ناحق بدست گرفته است و این- علی- وصی رسول خدا است. پس برای این کار بپا خیزید و آن را به حرکت درآورید و این کار را با طعنه زدن به حاکمان خود آغاز کنید و اظهار کنید که قصد امر به معروف و نهی از منکر دارید تا مردم به سوی شما جلب شوند و مردم را به سوی این کار دعوت کنید.[42] وی داعیان خود را در نقاط مختلف پراکنده کرد و به افراد خود در شهرها نامه نوشت و آنان هم به سوی وی نامه نگاری کردند و مردم را به صورت مخفیانه به اعتقاد و دیدگاه خود دعوت نمودند و اظهار امر به معروف و نهی از منکر نمودند و شروع به نوشتن نامه‏هایی جعلی در مورد عیب والیان خود کردند و طرفداران آنان هم چنین نامه‏هایی را می‏نوشتند و اهل هر شهر در مورد کارهای خود به اهالی شهر دیگر- که طرفدار آنان بودند- نامه می‏نوشتند و آن افراد آن نامه‏ها را در شهرهای خود قرائت میکردند و حتی این کارها را هم به مدینه کشاندند و همه جا را پر از این اخبار کردند. آنان چیزی غیر از آنچه که اظهار میکردند میخواستند و هدف اصلی خود را بروز نمی‏دادند و اهالی شهرهای مختلف می‏گفتند: ما از مصیبتی که بر سر مردم شهرهای دیگر آمده است در سلامت می‏باشیم.[43]
در این نصوص میتوان شیوهای را که ابن سبا در پی گرفته بود مشاهده نمود. وی میخواست در نظر مردم میان دو نفر از بزرگان صحابه دشمنی قرار دهد، زیرا یکی از آن دو یعنی علی را چنین نشان داد که حقش ضایع شده و دیگری یعنی عثمان را چنین نشان داد که غاصب است. بعد از این تلاش کرد تا مردم- خصوصاً مردم کوفه- را تشویق نماید تا آنان به اسم امر به معروف و نهی از منکر علیه امرای خود بپاخیزند. به همین خاطر مردم به خاطر کوچک ترین حادثهای علیه والیان خود می‏شوریدند. لازم به ذکر است که وی در این حمله خود از اعرابی استفاده میکرد که ماده مناسب برای اجرای نقشهاش در آنان وجود داشت، چه قراء را از طریق امر به معروف و نهی از منکر به سوی خود جلب کرد و اهل طمع را با انتشار شایعاتی مغرضانه در مورد عثمان مورد تشویق قرار داد و مثلاً چنین شایعه کرده بود که عثمان خویشاوندان خود را بر کارها گمارده و از بیت المال مسلمانان اموال فراوانی را به آنان داده است و قرقگاهها را به خود اختصاص داده است و مطاع و تهمتهای دیگری که به وسیله آنها اوباش و آشوبگران را علیه عثمان- که بی گناه بود- شوراند. سپس شروع به تشویق پیروان خود کرد تا در نامه‏هایی اخباری کذب و دردناک و فاجعه بار از شهر خود به دیگر شهرها ارسال نمایند و بدین ترتیب مردم در همه شهرها فکر کردند که وضعیت به حد بحرانی رسیده است. از این وضعیت تنها سبئیه سود می‏بردند، زیرا با تصدیق این اخبار از جانب مردم، آنان میتوانستند شراره اشوب را در درون جامعه اسلامی‏شعله ور گردانند.[44] عثمان احساس کرده بود که در شهرها چیزهایی نقل می‏شود و امت آبستن شر گشته است، پس گفت: به خدا قسم آسیاب فتنه به دوران افتاده است، پس خوشا آن وقت که عثمان در حالی مرده باشد که آن را به حرکت درنیاورده باشد.[45]
جایی که ابن سبا در آن تغذیه میکرد و کارهایش را سر و سامان می‏داد. وی در آنجا شروع به تنظیم حملات خود علیه عثمان کرد و جهت ایجاد فتنه و آشوب مردم را تشویق میکرد تا با ادعای اینکه عثمان خلافت را به ناحق گرفته است و بر وصی رسول خدا یعنی علی حمله برده است به مدینه بروند.[46] وی آنان را با نامه‏هایی جعلی که ادعا میکرد از جانب بزرگان صحابه آمده است آنان را فریب داد و چون این افراد به مدینه آمدند و با بزرگان صحابه دیدار کردند، ندیدند که آن بزرگان ایشان را بر چیزی تشویق نمایند و آن صحابه از نامه‏هایی که به در تشویق مردم علیه عثمان به آنان منسوب شده بود تبری جستند[47] و دریافتند که عثمان حقوق افراد را محترم می‏شمارد و حتی در مورد اتهاماتی که به وی منسوب شده بود با آنان بحث و مناظره کرد و اتهامات آنان را ردّ کرد و درستی اعمالش را برای آنان تبیین کرد و حتی یکی از رهبران آن مخالفان، یعنی مالک اشتر نخعی گفت: شاید او و شما فریب خوردهاید.[48]
ذهبی معتقد است عبدالله بن سبا در مصر فتنه را تحریک میکرد و بذرهای اختلاف و دشمنی و عداوت با فرمانداران و سپس امیر المؤمنین عثمان بن عفان را پراکنده می‏ساخت.[49] اما ابن سبا این کار را به تنهایی انجام نمی‏داد، بلکه کار وی در ضمن یک شبکه دسیسه گر و اختاپوسی از شیوه‏های نیرنگ، حیله، فریب و بسیج اعراب و قاریان و غیر آنان بود. ابن کثیر روایت می‏کند که سبب شوریدن گروههای مردم علیه عثمان، ظهور ابن سبا و رفتن وی به مصر و این امر بود که وی سخنی را که خود درآورده بود میان مردم منتشر ساخت و بسیاری از مردم مصر فریفته آن سخنان وی شدند.[50]
مؤرخان و علمای مشهور سلف و خلف اتفاق نظر دارند که ابن سبا عقائد و افکار و نقشه‏هایی پلید را در میان مردم منتشر ساخت تا مسلمانان را از دین و اطاعت از امامشان برگرداند و میان آنان تفرقه و اختلاف بیندازد. عدهای اوباش گرد وی جمع شدند که همین افراد طائفه سبئیه را تشکیل دادند کهیکی از عوامل فتنهای بودند که به قتل عثمان بن عفان منتهی شد و به خاطر کشته شدن وی در این فتنه، جنگهای جمل و صفین و مواردی دیگر روی دادند. چیزی که از نقشه‏های سبئیه بر می‏آید سازماندهی دقیق آن است، زیرا در توجیه تبلیغات و نشر افکار آن بسیار با مهارت عمل شده بود، چهاین حرکت امر تبلیغات را تحت تسلط خود داشت و میان اوباش و افراد جنجال برانگیز تأثیر نهاد. همچنین در ایجاد شعبه‏هایی برای آن در بصره و کوفه و مصر با استفاده از تعصبات قبیلهای بسیار فعال عمل نمود و توانست نقاط اعتراض و شکایت اعراب و بندگان و موالی را که نقاط حساس در زندگی آنان و خواسته‏های آنان نامیده میشد تحریک نماید.[51]
 
دوم: اختلاف نظر صحابه در مورد شیوه قصاص قاتلان عثمان رضی الله عنه
منشأ اختلافی که میان امیرالمؤمنین علی از یک طرف و میان طلحه و زبیر و عائشه از طرف دیگر و سپس میان علی و معاویه روی داد این نبود که آنان در مورد خلافت و امامت و برحق بودن علی در خلافت و ولایت بر مسلمانان اشکال و ایراد داشته باشند، بلکه همه در مورد بر حق بودن وی اتفاق نظر و اجماع داشتند.
ابن حزم میگوید: معاویه هیچ گاه فضل و استحقاق علی برای خلافت را انکار نکرد، بلکه اجتهاد وی او را بهاین حکم رساند که باید قصاص قاتلان عثمان بر بیعت مقدم گردد و خود را در مورد خونخواهی عثمان مستحق تر می‏دانست(زیرا خویشاوند وی بود).[52]
ابن تیمیه میگوید: معاویه مدعی خلافت نبود و وقتی که با علی جنگید به عنوان خلیفه با وی بیعت نشد و به عنوان خلیفه در جنگ شرکت نکرد و او نه مستحق خلافت بود و مردم هم او را مستحق خلافت نمی‏دانستند و اگر کسی در این مورد از وی سوال میکرد بهاین موضوع اقرار می‏نمود و معاویه و افراد وی نمیخواستند ابتدا وارد جنگ با علی و افراد وی بشوند و این کار را هم نکردند.[53] هم چنین میگوید: با این وجود همه گروهها اقرار داشتند که معاویه برای بدست گرفتن خلافت در حد علی نیست و با وجود امکان خلیفه شدن علی، او خلیفه نمیشود، زیرا فضل و سابقه و علم و دینداری و شجاعت و سائر فضائل علی نزد آنان، به مانند فضائل دیگر برادرانش یعنی ابوبکر و عمر و عثمان، روشن و معلوم بود.[54]
به درستی که منشأ اختلاف اشکال و ایراد در مورد خلافت امیرالمؤمینن علی رضی الله عنه نبود، بلکه اختلاف آنان در مورد قصاص قاتلان عثمان رضی الله عنه بود و اختلاف آنان در مورد اصل مسأله قصاص هم نبود، بلکه در مورد روش حل این قضیه بود، زیرا امیر المؤمنین علی با اصل مسأله قصاص شدن قاتلان موافق بود، اما معتقد بود که قصاص این افراد تا زمانی که اوضاع مستقر و آرام شده و مردم یکپارچه می‏گردند به تأخیر بیفتد.[55] امام نووی میگوید: بدان که سبب آن جنگها این بود که مسائل مشتبه و پیچیده گشته بود و به خاطر شدت پیچیدگی قضایا، اجتهادات آنان نتایج مختلفی در پی داشت و به سه دسته تقسیم شدند: عدهای اجتهادشان بهاین حکم منجر شد که حق با این طرف- علی- است و مخالف وی باغی می‏باشد. پس بر آنان واجب است که وی را نصرت دهند و بنا به اعتقادی که داشتند جنگ با باغی بر علی واجب بود و همین کار را هم انجام دادند و برای کسی که دارای این ویژگی می‏باشد حلال نیست که در مساعدت امام عادل در جنگ با کسانی که به اعتقاد آنان باغی بودند، تأخیر بورزد. عدهای عکس این دیدگاه را داشتند و با اجتهاد بهاین نتیجه رسیده بودند که حق با طرف دیگر است و مساعدت وی بر آنان واجب است و جنگ با باغیان علیه او بر آنان واجب می‏باشد. دسته سوم این مسأله بر آنان مشتبه و پیچیده شد و دچار تحیر گشتند و نتوانستند یکی از دو گروه را بر دیگری ترجیح دهند. به همین دلیل از هر دو گروه کناره گرفتند. این کناره گیری بر آنان واجب بود، زیرا اقدام به قتل مسلمان وقتی حلال است که برای فرد واضح گردد که استحقاق این کار را دارد و اگر راجح بودن و بر حق بودن یکی از این دو گروه برای آنان روشن میشد، تأخیر در یاری رسانی به آن دسته در جنگ با باغیان علیه او برای آنان جایز نبود.[56]
 
سوم- دیدگاه خونخواهان عثمان چون طلحه، زبیر، عائشه و معاویه رضی الله عنهم
 
الف- دیدگاه ام المؤمنین عائشه رضی الله عنه
وقتی که عائشه در راه بازگشت از مکه به مدینه بود خبر کشته شدن عثمان به وی رسید. پس به مکه برگشت و داخل مسجد الحرام شد و به سوی حجر اسماعیل رفت و در آنجا جای گرفت و مردم گرد وی جمع شدند و او گفت: ای مردم، اوباش و آشوبگران شهرها و اعراب بادیه نشین و بردگان اهل مدینه اجتماع کردند. خردهای کهاین افراد آشوبگر بر این مقتول- عثمان- می‏گرفتند کتک زدن بود و بکار گرفتن جوانان که از پیش مردم مسن را به کار میگرفتهاند و بعضی جاها که قرق کرده بود. اینها اموری بود که قبل از وی نیز انجام شده بود و چیزی غیر از آنها به مصلحت نبود. پس وی قول آنان را پذیرفت و به خاطر اصلاحشان دست از آن موارد کشید و چون دیگر عذر و بهانهای نیافتند به جنبش آمدند و تعدی آغاز کردند و کردارشان از گفتارشان دوری گرفت و خون فردی بیگناه را ریختند و حرمت سرزمین حرام را زیر پا گذاشتند و مالی حرام را بهیغما بردند و حرمت ماه حرام را نگاه نداشتند. به خدا قسم یک انگشت عثمان به‏اندازه پر زمین از امثال آن افراد می‏ارزد. باید شما فراهم آیید تا مردم این قوم را برانند و پراکنده کنند. به خدا قسم اگر چیزهایی که به دستاویز آن بر عثمان تاختند گناه بود از آن پاک شد چنان که طلا از ناخالصیها پاک می‏شود و چنان که جامه از چرک پاک می‏شود که وی را پاک کردند چنان که جامه با آب پاک می‏شود.[57] در روایتی دیگر آمده است که زمانی که عائشه به مکه برگشت، عبدالله بن عامر حضرمی- امیر مکه- نزد وی آمد و به وی گفت: ای ام المؤمنین چه چیزی شما را به مکه برگردانده است؟ عائشه گفت: علت برگشتن من این است که عثمان مظلومانه کشته شده است و تا وقتی کهاین اوباش عهده دار امور باشند، اوضاع سر و سامان نمی‏یابد. پس تقاص خون عثمان را درخواست کنید و اسلام را عزیز دارید.[58]
با نصوص صریح و صحیح روایت شده که عائشه عثمان را مورد ستایش و تمجید قرار داده و قاتلان او را لعنت کرده است و در مورد فضائل او احادیثی را از رسول خدا روایت نموده است. از جمله از فاطمه بنت رحمان یشکریة از مادرش روایت است کهیکی از عموهایش وی را نزد عائشه فرستاد و از او پرسید: یکی از فرزندان شما به شما عرض سلام دارد و می‏خواهد در مورد عثمان از شما سوال نماید، زیرا مردم در مورد او چیزهای زیادی می‏گویند. پس عائشه گفت: خداوند لعنت کند آن کسانی را که خود لعنت کرده است. به خدا قسم عثمان نزد رسول خدا نشسته بود و پیامبر پشت خود را به من تکیه داده بود و جبرئیل قرآن را به وی وحی میکرد و پیامبر می‏فرمود: ای عثمان بنویس. خداوند چنین منزلتی را فقط به کسی می‏دهد که نزد خدا و رسولش گرامی‏و بزرگوار باشد.[59]
از مسروق روایت شده که وقتی عثمان کشته شد عائشه گفت: او را چون لباسی که پاک از آلودگی باشد رها کردید و سپس آن را به نزدیک آوردید تا به سان یک قوچ ذبح نمایید. پس مسروق به وی گفت: این کار تو بود، تو به مردم نامه نوشتی و آنان را امر کردی که علیه او خروج نمایند. عائشه گفت: خیر، سوگند به خدایی که مؤمنان به او ایمان دارند و کافران به او کفر می‏ورزند من تاکنون که در اینجا هستم نامهای به آنان ننوشته‏ام.[60]
در کتابی که در مورد عثمان بن عفان نوشته‏ام در مورد دروغ سبئیون مطالبی را بیان کرده‏ام و گفتم که آنان نامه‏هایی را به مردم شهرها نوشتند و آن را به دروغ به عائشه منسوب ساختند. روایاتی جعلی با سند بسیار ضعیف روایت شده که متأسفانه برخی از معاصران از آن تبعیت نموده‏اند و این دروغها را علیه آنان رواج داده و رابطه بین عثمان و عائشه را متناقض با تمام روایات صحیحی به تصویر کشیده که قبلاً بیان شد. این روایت کاذب بیان گر این امر هستند که عائشه مردم را علیه عثمان شوراند و بیان گر وجود اختلاف در میان آن دو می‏باشند و به عائشه منسوب کرده که در قتل وی مشارکت شبه عملی داشته است و طبری هم این روایت مجعول را روایت کرده است و بسیاری از مؤرخان آن را از طبری نقل کردهاند. حال در این مورد مثالی بیان می‏شود. طبری میگوید: علی بن أحمد بن حسن عجلی در نامهای به من نوشت که حسین بن نصر عطار گفت: سیف بن عمر از محمد بن نویرة و طلحه بن أعلم حنفی به ما روایت کرد: عمر بن سعد از اسد بن عبدالله از کسانی از علما که دیده بود روایت کرد که وقتی عائشه در راه بازگشت به مکه به سرف- مکانی در نزدیکی مکه و در فاصله شش مایلی آن- رسید عبد بن ام کلاب- عبد بن أبی سلمة که به مادرش منسوب می‏شود- به وی رسید. عائشه به وی گفت: چه شده نگران به نظر می‏رسی؟ عبد گفت: عثمان بن عفان را به قتل رساندند و هشت روز بماندند. عائشه گفت: بعد از آن چه کردند؟ عبد گفت: مردم مدینه اتفاق کردند و کارشان سرانجامی‏نیک یافت و درباره علی بن أبی طالب همسخن شدند. پس عائشه گفت: به خدا قسم اگر کار خلافت بر یار تو قرار گیرد ای کاش آسمان بر زمین افتد، مرا بر گردانید، مرا برگردانید. پس عائشه به مکه برگشت در حالی که می‏گفت: به خدا قسم عثمان مظلومانه کشته شده است، به خدا قسم من خونخواهی او را می‏کنم. پس عبد بن ام کلاب به وی گفت: برای چه؟ به خدا قسم اولین کسی که در مورد عثمان سخنش را تغییر داد، تو- عائشه- بودی، و در مورد عثمان می‏گفتی: نعثل- مردی مصری که ریش زیادی داشت و شبیه عثمان بود- را بکشید که کافر است. عائشه گفت: آنان از او خواستند توبه کند و بعد وی را کشتند و من چیزهایی را گفتم و آنان چیزهایی را؛ و سخن آخر من بهتر از سخن اول بود. پس پسر ام کلاب به وی گفت:
فمنک البداء و منک الغــیر و منک الریاح و منک المطر
و أنت أمـــرت بقتل الإمام و قلـــــــت لنا: إنه قد کفر
(آغاز این کار از جانب تو بود و تغییر از جانب تو شروع شد و باد و باران را تو به راه‏انداختی. تو فرمان قتل امام را دادی و به ما گفتی که او کافر است).
پس عائشه به مکه برگشت و بر در مسجد الحرام پیاده شد و به سوی حجر اسماعیل رفت و خود را پنهان نمود و مردم گرد وی اجتماع کردند و عائشه گفت: عثمان مظلومانه کشته شده است، به خدا قسم من خونخواهی او را می‏کنم.[61]
چنان که ملاحظه شد این روایت در تاریخ طبری از دو طریق نقل شده است. در یک طریق آن نصر بن مزاحم عطار وجود دارد که در کتب رجال با این صفات مورد جرح- انتقاد- قرار گرفته است: شیعی، منکر، ترکوه، جلد.[62] در سند طریق دوم هم نام عمر بن سعد وجود دارد که فرمانده سریهای بود که با حسین بن علی رضی الله عنه جنگید. رجال حدیث، احادیث وی را صحیح نمی‏دانند و متهم به جعل بوده و روایات او متروک است.[63] پس این روایت از هر دو طریق قابل قبول نمی‏باشد.[64] در کتب تاریخی و ادبی روایات جعلی و ساختگی‏ای وجوددارد که در مقابل نقد علمی‏دوام نمی‏آورند و در پی مشوه و بد جلوه دادن ام المؤمنین عائشه می‏باشند.[65]
روایاتی که در کتابهای العقد الفرید، الأغانی، تاریخ یعقوبی، تاریخ مسعودی، أنساب الأشراف و دیگر کتابهایی وارد شده که به استدلال در مورد شأن نقش سیاسی ام المؤمنین عائشه در زمان خلافت عثمان بن عفان می‏پردازند، مورد اعتماد نیستند، زیرا مخالف با روایات صحیح بوده و مبتنی بر روایاتی واهی هستند و غالب آنها روایاتی غیر مسند می‏باشند و آنهایی هم که مسند می‏باشند، در سند آنها افرادی مجروح وجود دارند که به روایت آنان استدلال نمیشود. البتهاین علاوه بر فسادی است که در صورت مقایسه آنها با روایات صحیح تر و نزدیک تر به واقعیت، در متن آنها مشاهده می‏شود.[66]
بانوی فاضل و پژوهشگر، اسماء محمد أحمد زیاده در تحقیقی سندها و متون روایاتی را که در مورد نقش سیاسی عائشه در حوادث فتنه سخن می‏گویند مورد بررسی قرار داده و روایاتی را که بیانگر اختلاف سیاسی میان عائشه و عثمان هستند و در تاریخ طبری و کتابهای دیگر وارد شده است به نقد کشانده و کذب و جعلی بودن آنها را بیان داشته است و سپس میگوید: شایسته ماست که از ذکر همه آنها روی برگردانیم، زیرا از طریقی مورد اعتماد به ما نرسیده‏اند، بلکه طرقی کهاین روایات در طی آنها به ما رسیدند متهم به تشیع و کذب و رافضی بودن می‏باشند، لکن چون این روایات در غالب تحقیقات جدید به چشم می‏خورند و نیز جهت استدلال بر ساقط بودن آنها، ما به بیان آنها پرداختیم. اینها- چنان که روشن شد- روایاتی هستند که در تلاش می‏باشند تا تاریخی را بسازند که در آن روابط میان عائشه و عثمان و صحابه تیره و متشنج بوده است، حال آنکه چنین تاریخی اصل و اساس ندارد.[67]
اگر فرض را بر این بگذاریم که عائشه با آن افراد آشوبگر در مورد شورش علیه عثمان توافق داشته است، در این صورت انتظار این است که عائشه در تلاش برای این باشد که به نوعی آن افراد آشوبگر را معذور بسازد، اما چنین چیزی از وی نقل نشده است و اگر هم چیزی از این روایات در مورد موضع عائشه و صحابه همراه او صحیح باشد، ما آنها را نخواهیم پذیرفت، زیرا خداوند و رسول او آنان را عادل خوانده‏اند و همین برای ابطال این روایات کفایت می‏کند. اما با این وجود به بحث در مورد این روایات پرداختیم تا تأکیدی بر ابطال این روایات و استدلال مبتنی بر آنها باشد تا بدین صورت ادله دینی و علمی‏و تاریخی در یک جا قرار گرفته و همدیگر را مورد تأکید قرار دهند.[68] به درستی اتهاماتی که متوجه ام المؤمنین عائشه شده‏اند، از سند درستی برخوردار نبوده و در مقابل ادله عقلی نیز استواری ندارند.
ب- طلحه و زبیر رضی الله عنهما
طلحه و زبیر و صحابه همراه آنان از امیرالمؤمنین علی خواستند تا در اجرای قصاص بر قاتلان عثمان تعجیل نماید. وی در جواب آنان گفت: ای برادران من، من نسبت به آنچه شما می‏دانید ناآگاه نیستم، اما با مردمی‏که بر ما سلطه دارند و ما سلطهای بر آنان نداریم چکار کنم. بردگان و اعراب بادیه نشین با آنان همراه شده‏اند و برشوریده‏اند و آنان در میان شمایند و هر چه بخواهند بر سر شما می‏آورند. پس آیا دیگر راهی برای اجرای آنچه که شما می‏خواهید می‏بینید؟ آنان گفتند: خیر. علی گفت: به خدا هستم، إن شاء الله من هم به همان چیزی معتقدم که شما بر آن هستید. این وضعیت از امور جاهلیت است- یا این کار، کار جاهلیت است- و این قوم دارای مددکار و یاریگرانی می‏باشند- یا اینکه ریشه دارند-، و شیطان هرگاه روشی پدید آرد پیروان آن از جهان معدوم نباشند. اگر این موضوع شروع شود مردم در قبال آن سه دسته می‏شوند: عدهای با شما همراه می‏شوند و عدهای به مانند شما فکر نخواهند کرد و گروهی به هیچ یک از این دو نظر اعتقاد پیدا نمیکنند. صبوری لازم است تا اینکه مردم آرام شوند و قلبها در جایگاه خود قرار گیرند و حقها گرفته شود و به من فرصت دهید و منتظر دستور من باشید- در جایی در ترجمه آن گفته‏اند: آرام گیرید و بنگرید چه پیش می‏آید- و آن گاه نزد من آیید.[69]
برخی از آنان این تدبیر حکیمانه را درک نکردند، زیرا مردم در حال خشم و عصبانیت و حرکت از روی عاطفه و احساسات خود، نمیتوانند اوضاع را به صورت واقعی درک نمایند تا در نتیجه بتوانند ارزیابی دقیقی داشته باشند و به همین دلیل در ارزیابی آنان اوضاع وارونه جلوه کرده و امور محال را ممکن می‏بینند. به همین دلیل گفتند: وظیفهای را که برعهده ما است به انجام می‏رسانیم و آن را به تأخیر نمی‏اندازیم.[70] منظور آنان درخواست اقامه حدود بر قاتلان عثمان بود.[71] این سخن به گوش علی رسید. پس رغبت یافت تا به آنان نشان دهد که او و آنان در چنین شرایطی نخواهند توانست کاری از پیش ببرند. پس ندا در داد: هر غلامی‏که سوی مالکان خود برنگردد خونش هدر است. پس سبئیون و اعراب بدوی شروع به غرو لند و شکایت کردند و گفتند: فردا هم چنین چیزی به ما گفته خواهد شد و ما نمیتوانیم در مقابل آنان حجتی بیاوریم.[72] انگار که به ذهن رهبران سبئی فتنه رسیده بود که خلیفه می‏خواهد آنان را از کسانی که از آنها حمایت میکردند جدا بگرداند. به همین دلیل از قبول این امر روی برتافتند و اعراب بدوی را بر ماندن تشویق نمودند و آنها هم از اینان اطاعت کردند و در جای خود ماندند. در روز سوم بعد از بیعت علی از خانه خارج شد و به آنان گفت: به اعراب بدوی بگویید از اینجا بروند و گفت: ای اعراب، به کنار آبها و محل استقرار خود بروید. سبئیون خودداری کردند و اعراب بدوی نیز از سبئیون اطاعت بردند. سپس داخل خانهاش شد و طلحه و زبیر همراه با عدهای از صحابه رسول خدا نزد او رفتند و علی به آنان گفت: بروید انتقام خودتان را بگیرید و آنان گفتند: در این قضیه بینا نیستیم. علی به آنان گفت: به خدا قسم این شورشیان کورتر و بی خبرترند- و بعد از این کم بصیرت تر شده و بیشتر ابا می‏ورزند-. سپس این بیت را بر زبان آورد:
لو أن قومی‏طاوعتنی سراتهم   أمرتهم أمراً یدیخ الأعادیا
(اگر بزرگان قومم از من اطاعت برند، آنان را به چیزی فرمان می‏دهم که دشمنان را خوار و ذلیل گرداند).[73]
تا این لحظه علی و طلحه و زبیر و همه صحابه اتفاق نظر دارند که اجرای حدود بر کسانی که موجب ایجاد تفرقه در جامعه اسلامیشده و خلیفه را به قتل رسانده‏اند جهت دفع ضرر آنان بر همه دین ضروری می‏باشد و آنان در این امر معاون و همیار وی وی بودند و تمام کارهای علی منطقی به نظر می‏آید و همه صحابه در این مورد با وی متفق هستند، اما با این آشوبگرانی که بر امور استیلا دارند و بندگان و اعراب بدوی با آنان همراه شده‏اند و در میان مردم مدینه هستند و کاری که بخواهند میتوانند بر سر آنان بیاورند، چکار کنند، حال آنکه در آن هنگام توانی برای جنگ با این افراد نداشتند؟![74]
طلحه و زبیر طرحی را در مورد رویارویی با سبئیان موجود در اطراف علی پیشنهاد دادند و طلحه به علی گفت: بگذار تا من به بصره بروم و به سرعت همراه با سپاهی برگردم. زبیر گفت: بگذار تا من به کوفه بروم و به سرعت همراه با سپاهی برگردم.[75] اما علی درنگ ورزید و به آن دو گفت: بگذارید در این موضوع اندیشه کنم.[76]
احتمالاً علی از فتنه و آشوب در هراس بود و می‏ترسید که به جنگی داخلی در اطراف مدینه تبدیل گردد که نتیجه خوشایندی به دنبال نداشته باشد. به همین دلیل به درخواست طلحه و زبیر جواب نداد.[77] پیشنهاد زبیر و طلحه به علی بر این دلالت دارد که آنان در آن هنگام آنان به سخن علی راضی بودند که گفته بود این اوباش در درون مدینه هستند و بر مسلمانان چیره می‏باشند و مسلمانان بر آنان سلطهای ندارند. پس تلاش کردند تا با این درخواست وقت تعطیل یکی از حدود را به حداقل رسانده و طرف علی را تقویت نمایند تا علی قادر به انجام آن باشد. صحابه مدتی منتظر ماندند تا علی در مورد این موضوع بیندیشد، اما علی معتقد بود که فقط با میراندن این موضوع میتوان آن را حل و فصل نمود و فتنهای از آتش است که هرگاه روشن شود، زیاد و پنهان می‏گردد.[78]
وقتی که طلحه و زبیر و صحابه موافق وی دیدند که چهار ماه از قتل عثمان گذشته و علی هنوز نتوانسته قاتلان عثمان را قصاص نماید بهاین سبب که شورشیان دارای قدرت و سلطه هستند و در سپاه علی نفوذ دارند، طلحه و زبیر به علی گفتند: به ما اجازه بده تا از مدینه خارج شویم، یا غلبه می‏کنیم و یا از ما چشم بپوش. پس علی گفت: تا جایی که بتوانم دست نگه می‏دارم و اگر دیگر چارهای جز جنگ با آنان نیافتم در این صورت با آنان می‏جنگم، زیرا آخرین دوا، داغ کردن است.[79]
علی می‏دانست که خروج آن دو از مدینه تلاشی از جانب آن دو برای دست یابی بهیک راه حل است، پس مانع رفتن آنان نشد، چه بسا او هم امید آن را داشت که بهیک راه حل دست یابد، بلکه او در تلاش برای این امر بود، لکن برای این کار روش خاص خود را داشت.[80]
برخی از پژوهشگران معاصر در تفسیر متن مربوط به اجازه گرفتن طلحه و زبیر برای رفتن به بصره و کوفه و آوردن سپاهی از آن دو شهر برای سرکوب آشوبگران و امتناع علی از موافقت با آن می‏گویند: علی از این دو می‏ترسید و خوف این را داشت که با آن سپاهیان بر او حمله ببرند و همان کاری را با وی بکنند که مردم مصر در یوم الدار با عثمان بن عفان کردند.[81] باید گفت که چنین تفسیری مافوق تحمل متن است[82] و این تفسیر ظلم و تجاوز به حق برگزیدگان صحابه می‏باشد.
طلحه و زبیر به مکه رفتند و در راه به جماعت انبوهی از مسلمانان رسیدند که خواهان اجرای قصاص بر قاتلان عثمان بودند. بحث در این مورد إن شاء به تفصیل خواهد آمد.
ج- معاویة بن أبی سفیان رضی الله عنه
در گذشته و حال چنین میان مردم شایع شده که اختلاف بین علی و معاویه بهاین بر می‏گردد که معاویه به گرفتن خلافت طمع داشت و خروج معاویه بر علی و امتناع معاویه از بیعت با علی بهاین سبب بود که علی معاویه را از ولایت بر شام عزل نمود. در کتاب «الإمامة و السیاسة» منسوب به ابن قتیبه دینوری روایتی آمده است که بیانگر این امر می‏باشد که معاویه ادعای خلافت کرده است. این موضوع در خلال روایتی آمده که در آن ابن کواء به ابوموسی اشعری گفت: بدان که معاویه آزاد شده اسلام است و پدرش سرکرده احزاب بود و بدون مشورت ادعای خلافت دارد، پس اگر تو را تصدیق نمود زمان خلع وی آمده است و اگر تو را تکذیب نمود سخن گفتن با او برای تو حرام است.[83]
اینکه چنین سخنی از جانب امیر المؤمنین علی باشد، صحیح نمی‏باشد، بلکه از سخنان روافض است. بعداً در مورد کتاب «الإمامة و السیاسة» و کذب و جعلی بودن آن و نقش آن در مکدر ساختن واقعیات تاریخی مواردی بیان خواهد شد. کتب تاریخ و ادب آکنده از روایات جعلی و ضعیفی است که بیانگر این نکته می‏باشند که معاویه برای بدست گرفتن حکومت و خلافت و فرمانروایی با علی اختلاف داشته است.[84]
صحیح این است که اختلاف میان علی و معاویه بر سر این موضوع بود کهآیا بیعت معاویه و افراد وی با علی قبل از اجرای قصاص بر قاتلان عثمان واجب می‏باشد یا بعد از آن؟ و این موضوع اصلاً ربطی به بحث خلافت ندارد، بلکه رأی معاویه و مردم شام این بود که علی ابتدا از قاتلان عثمان قصاص بگیرد و بعد از اجرای قصاص آنان با وی بیعت نمایند.[85]
قاضی ابن العربی میگوید: سبب جنگ میان اهل شام- معاویه- و اهل عراق- علی- به اختلاف دیدگاه آنان برمی‏گشت، زیرا درخواست اهل عراق بیعت با علی و وحدت کلمه در مورد امام بود و اهل شام درخواست قصاص قاتلان عثمان را داشتند و می‏گفتند: با کسی که قاتلان را پناه می‏دهد بیعت نمی‏کنیم.[86]
امام الحرمین جوینی در کتاب «لمع الأدلة» میگوید: معاویه گرچه با علی جنگید اما منکر خلافت علی نبود و خلافت را برای خود نمیخواست، بلکه خواهان قصاص قاتلان عثمان بود و فکر میکرد کهاین دیدگاه و اجتهاد وی صحیح است، گرچه به واقع اجتهاد وی خطا بود.[87]
هیثمی‏میگوید: اعتقاد اهل سنت و جماعت این است که جنگهایی که میان علی و معاویه روی داد به خاطر منازعه معاویه با علی بر سر خلافت نبود، زیرا بر أحق بودن علی نسبت به معاویه برای بدست گرفتن خلافت اجماع وجود دارد و فتنه هم بهاین سبب روی نداد، بلکه سبب وقوع آن این بود که معاویه پسر عموی عثمان بود و علی- از اجرای قصاص- امتناع کرد.[88]
روایات همه به اتفاق بر این نکتهاشاره دارند که معاویه برای خونخواهی عثمان این موضع را اتخاذ کرد و تصریح نمود که اگر علی حد را بر قاتلان عثمان جاری سازد از علی اطاعت می‏کند. اگر فرض را بر این بگذاریم که معاویه ماجرای قصاص و خونخواهی عثمان را بهانه قرار داد تا به طمع دستیابی به حکومت با علی بجنگد، در این صورت چه اتفاقی روی می‏دهد اگر علی قصاص را بر قاتلان عثمان جاری سازد. در این صورت نتیجه حتما این خواهد بود که معاویه از علی اطاعت برده و با او بیعت می‏کند، زیرا معاویه در موضعی که در برابر این فتنه گرفت بهاین امر ملتزم شده بود. نیز همه کسانی که همراه با معاویه با علی می‏جنگیدند بر اساس اجرای حد بر قاتلان عثمان می‏جنگیدند. اما اینکه معاویه نیت دیگری داشته و آن را اعلان ننماید، در نتیجه چنین موضع گیریی حادثه جویی و به خطرانداختن جان خود خواهد بود و ممکن نیست که با وجود داشتن طمعهایی اقدام به انجام آن نماید.[89]
معاویهس از کاتبان وحی و فضلای صحابه و از صادق‏ترین و بردبار‏ترین آنان بود. بنابراین چگونه ممکن است که معتقد بهاین شود که با خلیفه شرعی بجنگد و خون مسلمانان را به خاطر دستیابی به حکومتی که زوال می‏یابد بریزد، حال آنکه او می‏گفت: اگر بین دو چیز مخیر شوم کهیکی از آنها خدا باشد، خدا را بر دیگری ترجیح می‏دهم و آن را برمی‏گزینم.[90] نیز روایت شده که رسول خدا در مورد وی فرمود: پروردگار او را هدایتگر و هدایت کننده قرار بده و مردم را به وسیله او هدایت کن.[91] نیز فرمود: پروردگارا قرآن را به او بیاموز و او را از عذاب دورگردان.[92]
علت خطا بودن موضع معاویه در ماجرای قتل عثمان این است که وی بیعت با علی قبل از اجرای قصای بر قاتلان عثمان را نپذیرفت. علاوه بر این معاویه به خاطر مواضعی که قبلاً در قبال این اوباش گرفته بود از جانب آنان بر جانب خود بیمناک بود و آنان نسبت به کشتن وی بسیار حریص بودند÷ و از علی درخواست میکردند تا او را در اختیار آنان قرار بدهد. نیز باید در نظر داشت که کسی که خونخواهی کسی را می‏کند خود نمیتواند حکم صادر کند، بلکه داخل در اطاعت حاکمی‏دیگر می‏شود و حق را در نزد وی طلب می‏کند.[93]
أئمه فتوی اتفاق نظر دارند جز حاکم یا کسی که از جانب حاکم برای اجرای قصاص منصوب شده باشد برای کسی جایز نیست که کسی دیگر را قصاص نماید، زیرا این امر منجر به فتنه و اشاعه هرج و مرج می‏گردد.[94]
میتوان گفت معاویه مجتهدی بود که برای مخالفت خود تأویلی داشت و به ظن غالب دریافته بود که حق با وی می‏باشد. وی در میان مردم شام به خطبه برخاست و به آنان گفت که ولی دم – پسر عمویش- عثمان است و عثمان مظلومانه کشته شده است و این آیه کریمه را قرائت کرد که میفرماید:
{ وَلا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلا بِالْحَقِّ وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَانًا فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كَانَ مَنْصُورًا (٣٣) } الإسراء: ٣٣ (هر
كس كه مظلومانه كشته شود، به صاحب خون او (كه نزديكترين خويشاوند بدو است، اين) قدرت را داده‌ايم (كه با مراجعه به قاضي، قصاص خود را درخواست و قاتل را به مجازات برساند) ولي نبايد او هم در كشتن اسراف كند (و به جاي يك نفر، دو نفر و بيشتر را بكشد، يا اين كه به عوض قاتل، ديگري را هلاك سازد). بي‌گمان صاحب خون ياري شونده (از سوي خدا) است- چرا كه حق قصاص را بدو داده است-). سپس گفت: دوست دارم که موضع خود را نسبت به قتل عثمان به من بگویید. پس همه مردم شام برخاستند و در جواب وی گفتند که به خونخواهی عثمان بر می‏خیزند و در این مورد با وی بیعت کردند و به وی عهد و پیمان دادند که در این راه جان و مال خود را فدا کنند تا اینکه انتقام خود را بگیرند یا اینکه بمیرند.[95]
اگر میان طلحه و زبیر و معاویه دست به مقایسه بزنیم می‏بینیم که طلحه و زبیر نسبت به معاویه از چهار جهت به صواب و حق نزدیک تر هستند:
o        آن دو از سر رضایت با علی بیعت کردند و به فضل علی اقرار داشتند، اما معاویه گرچه به فضل علی اعتراف داشت اما با علی بیعت نکرد.[96]
o        آن دو در اسلام و در نزد مسلمانان از منزلت و سابقه بالاتر و بیشتری برخوردار بودند و معاویه از این جهات در رتبه پایین تر از آنان قرار داشت.[97]
o        آن دو فقط میخواستند قاتلان عثمان و کسانی را که علیه وی شوریده بودند به قتل برسانند و جنگ آنان با علی در نبرد جمل به عمد و قصد آنان روی نداد،[98] اما معاویه در جنگ صفین به جنگ با علی و همراهانش اصرار داشت.[99]
o        آن دو علی را در قضیه گرفتن قصاص از قاتلان عثمان به اغماض و صرفنظر از آن متهم نکردند، اما معاویه و همراهانش علی را بهاین امر متهم ساختند.[100]
 
چهارم: موضع کسانی که از فتنه کناره گرفتند
بسیاری از صحابه که در قضیه فتنه کناره گرفتند و وارد آن نشدند بهاین سخن رسول خدا اعتماد داشتند که فرموده بود: فتنه‏هایی روی خواهد داد که کسی که در آن فتنه‏ها نشسته باشد بهتر از کسی است که در آنها به پا ایستاده باشد و کسی که در آنها به پا ایستاده باشد بهتر از کسی است که در آنها راه برود و کسی که در آنها راه برود بهتر از کسی است که در آنها به تندی حرکت می‏کند. هر کس در معرض آنها قرار بگیرد آن فتنه‏ها او را بهلاک می‏اندازند. هر کس پناهگاه و مفری برای فرار از آن فتنه‏ها پیدا کرد به آنجاها پناه ببرد.[101]
ابن حجر میگوید: در این حدیث مسلمانان را از فتنه برحذر داشته و آنان را تشویق کرده که وارد آن نشوند و شر آنها بر حسب نوع ارتباط با آنها می‏باشد.[102]
رسول خدا فرموده‏اند: فتنهای روی خواهد داد که کسی که در آن خوابیده باشد بهتر از کسی است که در آن نشسته باشد و کسی که در آن نشسته باشد بهتر از کسی است که در آن به پا ایستاده باشد و کسی که در آن به پا ایستاده باشد بهتر از کسی است که در آن به آهستگی راه برود و کسی که در آن به آهستگی راه برود بهتر از کسی است که در آن به تندی راه برود. صحابه گفتند: ای رسول خدا در مورد این فتنه چه فرمانی به ما می‏دهید؟ ایشان فرمودند: کسی که شتران یا گوسفندانی دارد به کنار شتران و گوسفندان خود برود و کسی که زمینی دارد سر زمین خود برود. صحابه گفتند: اگر کسی چنین چیزهایی نداشت چکار کند؟ فرمود: شمشیر را ببرد و در زمینی فرو کند- یا به قولی آن را بشکند(تا بدین وسیله راه جنگ را بر خود مسدود گرداند)- و سپس به هر نحو که توانست به دنبال نجات و رهایی باشد.[103]
هم چنین رسول خدا فرموده‏اند: نزدیک است- که فتنه‏هایی روی دهد و در آن هنگام- بهترین مال برای فرد گوسفندانش باشد که همراه با آنها به بالای کوهها و جایگاههای نزول باران برود و از خوف اینکه در دینش دچار فتنه گردد و با فاسدان در فساد وارد شود، فرار نماید.[104]
احادیث دیگری هم وجود دارند که به صورت صریح مسلمانان را از دخول در فتنه و جنگهای ناشی از آن نهی میکنند. امام الحرمین جوینی میگوید: گروهی از بزرگان صحابه رسول خدا در زمان خلافت علی بن أبی طالب به جنگ نرفتند و بی طرفی و تکیه بر صلح و دوری از همهمه و غوغای فتنه‏ها را ترجیح دادند، از جملهاین افراد عبارتند از: سعد بن أبی وقاص و سعید بن زید بن عمرو بن نفیل.[105] این دو نفر از عشره مبشره بودند. از جمله کسانی که ابتدا از این جنگها تخلف ورزیدند عبارتند از: ابوموسی اشعری، عبدالله بن عمر، أسامة بن زید، أبوأیوب انصاری. گروهی از صحابه از این افراد تبعیت کردند و علی در سرزنش آنان شدت عمل زیادی به خرج نداد.[106]
ابن حجر معتقد است که آن دسته از صحابه که از فتنه کناره گرفتند تعداد کمی‏بودند و میگوید: از این رو صحابهای که در جنگ جمل و صفین به جنگ نرفتند کمتر از کسانی بودند که به جنگ پرداختند و همه آنان بر خلاف کسانی که بعد از آنان در طلب دنیا به جنگ پرداختند، إن شاء الله دارای تأویل بودند و مأجور هستند.[107]
ابن تیمیه میگوید: بیشتر بزرگان صحابه به طرفدارای از هیچ یک از دو طرف به جنگ نپرداختند. کسانی که جنگ را ترک کردند به نصوص زیادی از رسول خدا در مورد ترک جنگ در فتنه استدلال داشتند و بیان داشتند کهاین جنگ فتنه است.[108]
قرطبی معتقد است که علت توقف برخی از صحابه در مشارکت در جنگ در کنار امام علی، این بود که جنگ با باغی فرض کفائی است نه فرض عین. به همین دلیل افرادی چون سعد بن أبی وقاص و عبدالله بن عمر و محمد بن مسلمه به جنگ نرفتند.[109]
حال در زیر به برخی سخنان صحابه‎ای که به جنگ نرفتند اشاره می‏شود:
1- سعد بن ابی وقاص رضی الله عنه
وی در روز نبرد صفین، أفضل صحابه بعد از علی بود. وقتی که به سعد گفته شد: تو از افراد شورای خلافت هستی و نسبت به دیگران برای این امر مستحق‎تر هستی، چرا نمی‏جنگی؟ گفت: من نخواهم جنگید تا اینکه شمشیری برای من بیاورید که دو چشم و یک زبان و دو لب داشته باشد و مؤمن و کافر را از هم تشخیص بدهد. من قبلاً به جهاد رفته‎ام و جهاد را خوب می‏شناسم.[110]
مسلم از حدیث عامر روایت کرده است: سعد بن أبی وقاص در میان شترانش بود که فرزندش عمر نزد او آمد. وقتی که سعد از دور او را دید گفت: از شر این سوار به خدا پناه می‏برم. پسرش از مرکب پیاده شد و به سعد گفت: شما در میان شتران و گوسفندانتان هستید حال آنکه مردم در مورد حکومت با هم منازعه دارند؟ پس سعد بر سینه او زد و گفت: ساکت باش، من شنیدم که رسول خدا فرمود: خداوند بنده متقی و پاک و گمنام- کسی که از مردم کناره گرفته و مکان خود را بر مردم پنهان می‏کند تا به عبادت بپردازد، یا کسی که خود را آشکار نمی‏سازد و تلاش نمی‏کند تا خود را به مردم بنمایاند یا مردم با انگشت به او اشاره نمایند یا اینکه مردم در مورد او صحبت کنند، بلکه او را در راه خانه به مسجد و مسجد به خانه و خانه به منزل خویشان و برادران میتوان دید و خود را زیاد نشان نمی‏دهد[111]- را دوست دارد.[112]
2- محمد بن مسلمه رضی الله عنه
از حسن روایت شده که علی دنبال محمد بن مسلمه فرستاد و او را آوردند و به او گفت: چرا در جنگ شرکت نکردی؟ محمد گفت: پسر عمویت- یعنی رسول خدا- شمشیری را به من داد و فرمود: مادام که با دشمن جنگ شد با آن بجنگ. اما اگر دیدی که مردم- مسلمانان- با هم می‏جنگند آن را به صخرهای ببر و در آن فرو کن و سپس در خانه‏ات بنشین تا اینکه از دنیا بروی و یا اینکه مظلومانه کشته شوی. پس علی گفت: او را رها کنید.[113]
3- ابو موسی أشعری رضی الله عنه
از زید بن وهب روایت است که گفت: خبر قتل عثمان به ما رسید و مردم بهاین خاطر اظهار ناراحتی کردند. پس نزد یکی از دوستانم رفتم که نزد او نیروی تازه‎ای می‏گرفتم و گفتم: چنان که می‏بینی با وجودی که گروهی از صحابه رسول خدا در میان ما هستند مردم مرتکب این قتل شده‏اند. پس ما را نزد آنان ببر. او ما را نزد ابوموسی اشعری امیر کوفه برد. دستوری که ابوموسی به ما داد نهی از فتنه و امر به نشستن در خانه‏هایمان بود.[114]
طبری در ماجرای رفتن ابن‏عباس و اشتر به کوفه برای طلب کمک از مردم آورده است که ابوموسی اشعری- که در آن هنگام امیر کوفه بود- برخاست و مردم را به ماندن در خانه‏های خود و باقی گذاشتن شمشیرها در نیام دعوت کرد و در سخنانی از جمله گفت: فتنهای است که در اثنای آن خفته از بیدار بهتر و بیدار از نشسته بهتر و نشسته از ایستاده بهتر و ایستاده از سوار بهتر. مایهای از مایه‏های عرب- اصل عرب- باشید، شمشیرها را در نیام کنید و سر از نیزهها برگیرید و زه کمانها را ببرید و مظلوم و محنت دیده را پناه دهید تا وضع بهتر شود و این فتنه از میان برخیزد.[115] هم چنین گفت: فتنه وقتی بیاید شبههایجاد می‏کند و چون برود روشن می‏شود. این فتنه رنج آور است چون درد شکم که با باد شمال و جنوب و صبا- باد شرقی- و دبور آید و ناگهان آرام شود و کس نداند از کجا آمده است و مرد بردبار را چنان واگذارد که بوده است. شمشیرها را در نیام کنید، نیزه‏ها را کوتاه کنید، تیرها را بگذارید و زه کمانها را پاره کنید و در خانه‏هایتان بنشینید.[116]
ابوموسی در مورد این موضع خود بهاین روایت از رسول خدا استدلال داشت که در آن پیامبر از ورود به فتنه نهی کرده و به شکستن کمانها و پاره کردن زه آنها و شکستن شمشیرها و بردباری ورزیدن بر مرگ به مانند بهترین فرزند آدم، یعنی هابیل، امر کرده است(منظور این است که بردباری بر مرگ بهتر از حرکت در آن فتنه است، زیرا حرکت بر فتنه می‏افزاید).[117] از ابوموسی اشعری روایت است که رسول خدا فرمود: از نشانه‏های آمدن قیامت این است که فتنه‏هایی روی خواهند داد که تیره و تار هستند- منظور التباس و پیچیدگی و شیوع و استمرار آن است- و فرد صبح خون و مال و ناموس برادرش را بر خود حرام می‏داند و چون شب می‏شود آن را حلال می‏شمرد- یا به قول عدهای دیگر: صبح مؤمن است و شب کافر می‏گرددو صبح کافر است و شب مؤمن(یعنی مردم زود رنگ عوض میکنند) – و کسی که در آن فتنه‏ها نشسته باشد بهتر از کسی است که در آن به پا ایستاده باشد و کسی که در آن به آرامی‏حرکت می‏کند بهتر از کسی است که در آن به تندی حرکت می‏کند. پس کمانهای خود را بشکنید و زه کمانهای خود را پاره کنید و شمشیرهای خود را بشکنید(تا بدین وسیله راه جنگ را بر خود ببندید)- یا جنگ را ترک کنید- پس اگر این فتنه برای کسی از شما روی داد، آن فرد صبر پیشه نماید و تسلیم شود تا اینکه به مانندهابیل کشته شود و به مانند قابیل قاتل نشود- یعنی صبر و بردباری بر مرگ در آن شرایط بهتر از حرکت در آن است، زیرا حرکت موجب ازدیاد فتنه می‏شود-.[118]
4- عبدالله بن عمر رضی الله عنه
عائشه رضی الله عنها میگوید: مردی را به مانند عبدالله بن عمر ندیده‏ام که خداوند او را از امور مردم سالم داشته و بر روش پیشینیان خود استوارتر باشد.[119] از سعدی بن جبیر روایت است که گفت: عبدالله بن عمر بر ما عبور کرد و ما امیدوار بودیم که سخن نیکویی را به ما بگوید. مردی از ما پیشدستی کرد و نزد وی رفت و گفت: ای ابوعبدالرحمان در مورد جنگ در فتنه برای ما صحبت کن، زیرا خداوند متعال میفرماید:
{ وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ } البقرة: ١٩٣ (و با آنان پيكار كنيد تا فتنه‌اي باقي نماند).
 پس عبدالله گفت: مادرت به عزایت بنشیند، می‏دانی فتنه چیست؟! محمد با مشرکان می‏جنگید و فتنه ورود به دین آنان- مشرکان- است و مانند جنگ شما بر سر بدست گرفتن حکومت نبود.[120] از نافع روایت است که مردی به ابن عمر گفت: ای ابوعبدالرحمان شنیدهای که خداوند میفرماید:
{ وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا } الحجرات: ٩
 (هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به جنگ پرداختند، در ميان آنان صلح برقرار سازيد)
 پس عبدالله گفت: اینکه از این آیه پند بگیرم و جنگ نکنم برای من بهتر از این است که از آیهای پند بگیرم که در آن خدای متعال میفرماید:
 { وَمَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِيهَا } النساء: ٩٣
(وكسي كه مؤمني را از روي عمد بكشد (و از ايمان او باخبر بوده و تجاوزكارانه او را به قتل برساند و چنين قتلي را حلال بداند، كافر بشمار مي‌آيد و) كيفر او دوزخ است و جاودانه در آنجا مي‌ماند). مگر نمی‏بینی که خدای متعال میفرماید: { وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ } البقرة: ١٩٣  ما در زمان رسول خدا که تعداد مسلمانان اندک بود این کار را کردیم و فرد به خاطر ترس از این که او را می‏کشتند یا برده میکردند در دین خود دچار فتنه میشد- یعنی روی از دین خود بر می‏گرداند- اما چون تعداد مسلمانان افزایش یافت دیگر فتنه باقی نماند.[121]
روایت است که امیرالمؤمنین علی، ابن عمر و سعد بن أبی وقاص را به خاطر این موضعی که داشتند مورد تمجید قرار داد و در مورد آنان گفت: آفرین و مرحبا بر این موضعی که سعد بن مالک و عبدالله بن عمر گرفتند که اگر نیک است ثواب بزرگی دارد و اگر گناه باشد خطای آناندک است.[122] در روایت دیگری آمده است: آفرین و مرحبا بر این موضعی که سعد بن مالک و عبدالله بن عمر گرفتند. به خدا قسم اگر این کار آنان گناه باشد، کوچک و مورد مغفرت است و نیک باشد ثواب آن بزرگ و در خور ستایش است.[123]
خطابی میگوید: ابن عمر از آن دسته از صحابهای بود که بیشترین پرهیز را از وقوع در فتنه داشت و مردم را از افتادن در آن برحذر می‏داشت. وی تا زمان فتنه عبدالله بن زبیر زنده بود و در جنگ همراه او نشد و از او دفاع نکرد، اما در نماز همراه او میشد و اگر نمیتوانست با او نماز بخواند با حجاج بن یوسف نماز می‏خواند و می‏گفت: اگر فرمانداران ما را به سوی خدا دعوت کردند دعوتشان را اجابت می‏نماییم و اگر به سوی شیطان فراخواندند آنان را رها می‏کنیم.[124]
ابن تیمیه میگوید: از وقتی که عثمان به قتل رسید مردم متفرق گشتند و عبدالله بن عمر آن مرد صالح به مکه رفت و هم چنان از فتنه کناره جست و با کسی بیعت نکرد تا اینکه مردم در مورد خلافت معاویه به اتفاق نظر رسیدند- و او هم با معاویه بیعت کرد- گرچه به علی علاقه داشت و معتقد بهاین بود که علی مستحق خلافت می‏باشد و او را می‏ستود و دوست می‏داشت و کسانی را که به او طعن می‏زدند مورد مذمت قرار می‏داد و فقط در جنگهای فتنه بود که از موافقت با علی امتناع ورزید.[125]
5- سلمة بن أکوع رضی الله عنه
وقتی که عثمان بن عفان به قتل رسید سلمه بن أکوع به ربذه رفت و در آنجا با زنی ازدواج کرد و از آن زن صاحب فرزندانی شد و هم چنان در آنجا بود تا اینکه مدتی قبل از وفات خود بازگشت و در مدینه سکونت گرفت.[126]
6- عمران بن حصین رضی الله عنه
ذهبی در مورد وی میگوید: وی از جمله افرادی بود که از فتنه کناره گرفتند و همراه با علی وارد جنگ نشد.[127] از حمید بن هلال روایت است که گفت: وقتی که فتنه به تلاطم درآمد، عمران بن حصین به حجیر بن ربیع عدوی گفت: نزد قومت برو و آنان را از فتنه نهی کن. حجیر گفت: من در میان آنان گمنام و ناشناخته هستم و امر من را اطاعت نمیکنند. عمران گفت: از جانب من خبر ببر و آنان را نهی کن. راوی میگوید: شنیدم که عمران به خدا قسم یاد کرد و گفت: به خدا قسم اینکه من یک برده حبشی سیاه باشم و بزهایی گریزپا را در بالای کوهها بچرانم تا اینکه مرگ به سراغ من آید، نزد من خوشایند تر از این است که به سوی یکی از این دو صف پرتاب نمایم، خواهاین تیر به هدف بخورد و یا اینکه به خطا برود.[128]
7- سعید بن عاص أموی رضی الله عنه
ذهبی در مورد وی میگوید: وی از فتنه کناره گرفت و همراه با معاویه وارد جنگ نشد و چون معاویه به خلافت رسید سعید به سوی او رفت و معاویه به او احترام گذاشت و مال فراوانی به وی عطا کرد.[129] ابن کثیر میگوید: وقتی که عثمان از دنیا رفت او از فتنه کناره گرفت و در جنگ جمل و صفین حضور پیدا نکرد و وقتی که معاویه به خلافت رسید، سعید نزد وی رفت.[130] سعید به تنهایی از فتنه کناره نگرفت، بلکه عدهای به تبعیت از او از فتنه کنار نشستند تا اینکه جنگ جمل و صفین به پایان رسید.[131]
8- اسامة بن زید رضی الله عنه
ذهبی میگوید: اسامه از سخنی که رسول خدا در آن به وی فرمود: « ای اسامه او را بعد از اینکه گفت: «لا إله إلا الله» کشتی؟ بهره برد و وارد فتنه نشد و از آن کناره گرفت و در خانهاش نشست و کار نیکی کرد.[132] منظور ذهبی از این سخن روایتی است که اسامه بن زید نقل کرده و در آن میگوید: رسول خدا مرا در سریهای اعزام کرد. من و مردی از انصار به سوی دشمن با هم مسابقه دادیم و من بر مردی حمله بردم و چون به وی نزدیک شدم آن مرد تکبیر سر داد و من به او ضربهای زدم و او را کشتم و اعتقاد من در آن هنگام بر این بود که آن مرد برای حفظ جان خود تکبیر گفت. سپس اسامه حدیث را ذکر نمود و در آن از جمله میگوید: پس پیامبر فرمود: ای اسامه کسی را که «لا إله إلا الله» بر زبان آورد کشتی؟ گفتیم: ای رسول خدا او این سخن را برای نجات جان خود بر زبان آورد. پیامبر فرمود: ای اسامه کسی را که «لا إله إلا الله» گفت کشتی؟ پیامبر همین طور این جمله را تکرار کرد[133] تا اینکه اسامه گفت: به خدا دوست دارم که من این سابقه خود در اسلام را نمی‏داشتم و امروز مسلمان میشدم، اما آن مرد را نمی‏کشتم. من با خدا پیمان می‏بندم که دیگر هرگز فردی را که میگوید: «لا إله إلا الله» نکشم. پس پیامبر فرمود: ای اسامه بعد از من؟ اسامه گفت: بعد از شما.[134]
از حرمله روایت است که گفت: اسامه مرا نزد علی فرستاد و گفت: علی اکنون از تو خواهد پرسید و میگوید چرا اسامه به جنگ نیامد؟ به او بگو: جواب اسامهاین است: اگر تو در گوشه دهان شیر قرار می‏داشتی من دوست داشتم که در آنجا با تو باشم، لکن من اعتقادی به شرکت در این جنگ ندارم.[135]
ابن حجر میگوید: وی چنین عذر خود را خواست که نیامدن وی به جنگ ناشی از بخل به علی و کراهت از وی نبوده است و اگر علی در سخت ترین شرایط هم باشد دوست دارد که با وی بوده و شخصاً او را یاری دهد و علت نیامدن وی به جنگ کراهیت از جنگ با مسلمانان است.[136] در روایت دیگری ذهبی از زهری روایت کرده که گفت: علی با اسامه بن زید دیدار کرد و گفت: ای اسامه ما تو را از خود می‏دانستیم، چرا در جنگ همراه ما نشدی؟ اسامه گفت: ای ابوالحسن به خدا قسم اگر تو یک آرواره شیر را بگیری من هم همراه تو آن آرواره دیگر او را می‏گیرم تا اینکهیا هر دو هلاک شویم و یا هر دو زنده بمانیم. اما این کاری که تو در آن هستی- فتنه- به خدا قسم هرگز داخل آن نمی‏شوم.[137]
9- عبدالله بن عمرو بن عاص رضی الله عنه
از وی روایت شده که در مورد علت خروج وی به جنگ همراه با معاویه و پدرش به صفین از وی سوال شد وی در جواب بیان کرد که او برای جنگ بیرون نرفته است، بلکه در اطاعت از پدرش به آنجا رفت. از حنظله بن خویلد عنبری روایت است که گفت: روزی نزد معاویه بودم که دو نفر آمدند و در مورد سر عمار بن یاسر با هم خصومت داشتند و هر کدام می‏گفتند من او را کشته‏ام. عبدالله بن عمرو بن عاص گفت: یکی از شما به نفع دیگری کنار بکشد، زیرا من از رسول خدا شنیدم که فرمود: عمار توسط گروهی باغی کشته می‏شود. پس معاویه گفت: ای عمرو چرا این سخن را می‏گویی، تو که خودت نیز با ما بودی؟! عبدالله گفت: پدرم از دست من نزد رسول خدا شکایت کرد و ایشان به من فرمودند: مادام که پدرت زنده است از او اطاعت کن. من هم در این جنگ با شما بودم اما نمی‏جنگیدم.[138] از او روایت دیگری نیز وجوددارد که بر پشیمانی وی از حضور در جنگ صفین دلالت می‏کند. ابن سعد به صورت مستند از ابن أبی ملیکه[139] روایت کرده که گفت: عبدالله بن عمرو گفت: من با صفین و جنگ با مسلمانان چکار داشتم، به خدا قسم دوست داشتم که ده سال قبل از آن می‏مردم، اما با این وجود به خدا قسم نه از شمشیرم استفاده کردم و نه با کمانم تیراندازی نمودم.[140]
10- صهیب بن سنان رومی رضی الله عنه
ذهبی میگوید: وی از کسانی بود که از فتنه کناره جست و به سراغ کار خود رفت.[141] از جعفر بن برقان روایت است که میمون بن مهران به بیان دسته‏های مردم و اختلاف آنان در مورد امر عثمان و طلحه و زبیر و معاویه سخن می‏گفت و از جمله چیزهایی که بیان کرد این بود: گروهی که کنار کشیدند از جمله آنان میتوان به سعد بن أبی وقاص، ابوایوب انصاری، عبدالله بن عمر، اسامه بن زید، حبیب بن سلمه فهری، صهیب بن سنان، محمد بن مسلمهاشاره کرد که همراه با بیشتر از ده هزار نفر از اصحاب رسول خدا و تابعین آنان بودند و همگی گفتند: ما عثمان و علی را دوست داریم و از هیچ یک از آن دو تبری نمی‏جوییم و بر مؤمن بودن آن دو و پیروان آنان شهادت می‏دهیم و در مورد آنان خوف و رجا داریم.[142]
11- ابوایوب انصاری رضی الله عنه
ابن أبی شیبه و خلیفه بن خیاط و ابن سعد از شعبه روایت کردهاند که گفت: از حکم سوال کردم: آیا ابوایوب در جنگ صفین شرکت کرد؟ گفت: خیر، اما در جنگ نهروان شرکت داشت.[143]
12- ابوهریره رضی الله عنه
روایت است که وی در جنگهای جمل و صفین شرکت نداشت. وی یکی از راویان احادیثی است که از ورود در فتنه نهی میکنند. وی میگوید: رسول خدا فرمود: فتنه‏هایی روی خواهد داد که کسی که در آن فتنه‏ها نشسته باشد بهتر از کسی است که در آنها به پا ایستاده باشد و کسی که در آنها به پا ایستاده باشد بهتر از کسی است که در آنها راه برود و کسی که در آنها راه برود بهتر از کسی است که در آنها به تندی حرکت می‏کند. هر کس در معرض آنها قرار بگیرد آن فتنه‏ها او را بهلاکت می‏اندازند. هر کس پناهگاه و مفری برای فرار از آن فتنه‏ها پیدا کرد به آنجاها پناه ببرد.[144]
13- عبدالله بن‏سعد بن أبی سرح رضی الله عنه
ذهبی میگوید: وی فرماندار عثمان در مصر بود. گفته‏اند وی در نبرد صفین شرکت داشت. اما رأی ظاهر این است که وی به رمله رفت و در آنجا عزلت اختیار کرد.[145]
اینها تنها قطرهای از دریای سخنان صحابهای است که از فتنه کنار نشستند و در آن شرکت نکردند و حتی برخی از آنان دیگران را از حضور در آن بر حذر می‏داشتند. این امر اقتناعی بود که تکوین یافته از خلال احادیثی بود که روایت کرده‏بودند و در آنها از ورود به فتنهای که در آینده میان مسلمانان روی می‏داد نهی کرده‏بودند. این صحابه میان جنگ با خوارج و جنگ در جمل و صفین قائل به تفاوت بودند، چه تعدادی از آنان چون أبو برزه و أبوأیوب انصاری که از فتنه میان مسلمانان در جمل و صفین عزلت گرفته بودند در آن شرکت داشتند. نیز این گروه از صحابه که از فتنه عزلت گرفته بودند بعد از اینکه معاویه خلافت را بعد از کناره گیری حسن بن علی از خلافت و بیعت امت با او بدست گرفت، به سرعت با معاویه بیعت کردند.
ابن حجر میگوید: همه افرادی چون عبدالله بن عمر و سعد بن أبی وقاص و محمد بن مسلمه که از فتنه کنار کشیده بودند با معاویه بیعت کردند.[146]
چیزی که از خلال نصوص مذکور میتوان فهمید این است که علت خودداری این صحابه از همراهی با دو طرف درگیر، یا بهاین دلیل بوده که اوضاع برای آنان مشتبه و پیچیده بوده- آنچنان که امام نووی میگوید- و نتوانستند دریابند که چه کسی بر حق و چه کسی بر باطل است کهاین را میتوان از سخن سعد بن أبی وقاص دریافت، و یا اینکه بهاین خاطر بوده که آنان جنگ را تنها راه حل این مشکل نمی‏دانسته‏اند، زیرا صلح بهتر است و لازمه صلح این بود که جهت اتحاد مسلمانان، دو طرف از برخی از حقوق خود صرفنظر نمایند. این نکته را میتوان از خلال کلام اسامه برداشت کرد، چه وی در عذر خواهی از امیرالمؤمنین علی چنین میگوید که در این مورد قائل به جنگ در کنار او نیست، گرچه به امامت و فضل وی اعتراف دارد.[147]
علما در مورد عذر کسانی که وارد جنگ نشده‏اند بحث کردهاند، از جمله:
قرطبی میگوید: گفته شده است: آن دسته از صحابه که توقف کردند و در جنگ شرکت نکردند احادیث وارده را بر دست برداشتن از همه آنها حمل کردهاند و به همین دلیل از اختلاف و جنگ میان صحابه اجتناب ورزیدند.[148]
ابن حزم میگوید: کسانی که توقف ورزیدند حجتشان تنها این بود که حق برای آنان روشن نیست و کسی که حق برایش روشن نمی‏باشد جهت مناظره با او راهی غیر از این وجود ندارد که حق را برای او روشن نماییم تا او آن را ببیند.[149]
ابن حجر میگوید: صحیح این است که عمل صحابه مذکور حمل بر صحت و درستی شود، زیرا کسانی که وارد جنگ شدند دلیل و حق برایشان روشن شده بود، زیرا در مورد جنگ با گروه باغی امر وارد شده است و آنان توان انجام آن را داشتند. کسانی که وارد جنگ نشدند برایشان روشن نشده بود که کدام گروه باغی می‏باشند، یا اینکه توان جنگ را نداشت. این وضعیت برای خزیمه بن ثابت روی داد، چه او همراه علی بود اما با این وجود نمی‏جنگید. اما هنگامی‏که عمار کشته شد، او به جنگ پرداخت و این حدیث را بیان کرد: عمار توسط گروهی باغی کشته می‏شود (یعنی وقتی عمار کشته شد او دریافت که سپاه مقابل باغی هستند). این حدیث توسط امام احمد و دیگران روایت شده است.[150]
جصاص میگوید: اگر گفته شود: عدهای از صحابه چون سعد و محمد بن مسلمه و اسامه بن زید و ابن عمر در جنگ همراه علی نشدند، جواب این است: دلیل همراه نشدن آنان این نبود که به جنگ با باغی قائل نباشند. جایز است که علت همراهی نکردن آنان این باشد که آنان معتقد بودند امام همراه با نیروهایی خود از عهدهاین کار بر می‏آید و نیازی به آنان ندارد و با استدلال به همین امر عدم همراهی با او را برای خود جایز دانستند، چه می‏بینیم که آنان در جنگ با خوارج نیز همراه علی نشدند، نه بهاین دلیل که آنان جنگ با آنان را واجب ندانند، بلکه بهاین دلیل بود که آنان می‏دیدند که برای جنگ با خوارج افراد زیادی حضور دارند و نیازی به آنان نیست.[151]
 
پنجم: موضع کسانی چون علی رضی الله عنه که قائل به تأخیر انداختن اجرای قصاص بر قاتلان عثمان تا هنگام استقرار و ثبات امور بودند
 
امیر المؤمنین علی رضی الله عنه منتظر این بود که اوضاع مستقر شود و آرامش حکمفرما گردد و بعد از آن به کار قاتلان عثمان رسیدگی نماید و هنگامی‏که طلحه و زبیر و همراهانشان از او خواستند قصاص را بر آنان جاری گرداند عذر خود را برای آنان چنین بیان کرد که تعداد این اوباش بسیار زیاد است و دارای قدرت می‏باشند و نمیتوان آنان را دست کم گرفت و از آنان درخواست کرد که فعلاً صبر پیشه سازند تا اینکه اوضاع آرامش یافته و امور مستقر گردد و آنگاه حقوق گرفته شوند، زیرا شرایط برای جلب مصالح مناسب نبود. امیرالمؤمنین علی با اشارهاینکهاین کار خود، انتخاب کمترین شر از میان دو شر موجود می‏باشد، گفت: این چیزی که من شما را به آن دعوت می‏کنم- یعنی صبر کردن در مورد سرنوشت قاتلان عثمان- شری است که از جنگ و ایجاد تفرقه- که شری به مراتب بزرگ تر است- که بدتر از آن- صبر کردن در قصاص قاتلان- می‏باشد بهتر است.[152]
امیر المؤمنین چنین نظر داشت که مصلحت مقتضی این می‏باشد که قصاص به تأخیر بیفتد، نهاینکه به طور کلی ترک شود و به همین دلیل هم قصاص را به تأخیرانداخت. وی در مورد این وضعیت، به روش رسول خدا در برخورد با حادثه افک اقتدا کرد. در حادثه افک گروهی از مردم در مورد عائشه به بدی صحبت کردند و قسمت عمدهاین سناریو را عبدالله بن أبی بن سلول بر عهده داشت. رسول خدا از منبر بالا رفت و فرمود: ای مسلمانان چه کسی انتقام مرا از این مردی می‏گیرد که به خانواده من تهمت زده است. پس سعد بن معاذ انصاری- از قبیله أوس- برخاست و گفت: ای رسول خدا اگر از أوس می‏بود من انتقام شما را از او می‏گرفتم و گردن او را می‏زدم- زیرا وی رئیس اوسیان بود و حکم وی در میان آنان نفوذ داشت- و اگر از خزرج است به ما امر کنید تا امر شما را انجام دهیم. سعد بن عباده رئیس خزرجیان برخاست و پاسخ سعد بن معاذ را داد. سپس أسید بن حضیر پسر عموی سعد بن معاذ برخاست و جواب سعد بن عباده را داد و پیامبر شروع به ساکت کردن آنان نمود.[153] رسول خدا می‏دانست کهاین مسأله بزرگی است، زیرا قبل از آمدن رسول خدا به مدینه، أوس و خزرج با هم به توافق رسیده بودند که عبدالله بن أبی بن سلول را حاکم خود کنند و او در نزد آنان از منزلت والایی برخوردار بود و هم او بود که در جنگ احد یک سوم از سپاه را به مدینه برگرداند. اما چرا رسول خدا اجرای حد بر عبدالله بن أبی بن سلول را ترک کرد؟ علت کار ایشان مصلحت و مفسده بود، زیرا ایشان چنین مشاهده میکرد که شلاق زدن وی مفسده بیشتری از ترک آن دارد. امیرالمؤمنین علی هم مصلحت را در این می‏دید که قصاص را به تأخیر بیندازد چرا که در آن هنگام تأخیرانداختن قصاص مفسده کمتری نسبت به تعجیل در اجرای آن داشت، زیرا ایشان در آن هنگام اصلاً نمیتوانست قصاص را بر قاتلان جاری گرداند، زیرا آن قاتلان قبائلی داشتند که از آنان دفاع میکردند و هنوز امنیت برقرار نشده و فتنه پابرجا بود و چه کسی میگوید که آنان علی را نکشتند؟ حال اینکه همان افراد بودند که بعداً او را کشتند.[154]
امیرالمؤمنین علی در مورد سرنوشت قاتلان عثمان منتظر این بود که امنیت برقرار شود و امت متحد گردند و اولیای دم درخواست اجرای قصاص را بنمایند و شاکی و خواستار قصاص و متهمان حاضر شوند و جلسه محاکمه برگزار گردد و شاهدان حاضر شوند و در محکمه قاضی در مورد سرنوشت قاتلان حکم داده شود.[155] امت همه اتفاق نظر دارند که امام میتواند در حالتی که اجرای قصاص موجب ایجاد فتنه و تفرقه می‏شود، اجرای آن را به تأخیر بیندازد.[156] اما در مورد بلوایی که حول این مسألهایجاد شده که چرا قاتلان عثمان در سپاه علی حضور داشتند و چرا علی راضی شد که آنان در سپاه وی حاضر باشند، امام طحاوی میگوید: عدهای از آن طاغیان و خوارج که عثمان را به قتل رسانده بودند در سپاه علی حضور داشتند که برخی از آنان عیناً معلوم نبودند و عدهای بودند که مورد حمایت قبائل خود قرار داشتند و برخی از آنان هم دلیلی بر اثبات قتل علیه آنان نبود و برخی در دل نفاق داشتند و امکان بروز و اظهار همه آن را نداشتند.[157]
در هر حال موضع علی نسبت به آنان محطاطانه بود و از کار آنان تبری می‏جست و تمایل زیادی به بی نیاز شدن از آنان و بلکه اجرای قصاص بر آنان داشت در صورتی که راهی برای این امر یافت میشد. این واقعیت در دو چیز متجلی می‏شود:
 
الف- موضع علی رضی الله عنه نسبت به قاتلان عثمان
علی قتل عثمان را مورد نکوهش قرار داد و خود را از قتل وی مبرا دانست و در خطبه‏های خود و موارد دیگر قسم یاد میکرد که او عثمان را به قتل نرسانده و دستور قتل وی را نداده و برای این کار با کسی همدستی نکرده و قاتلان او را یاری نداده و به آن راضی نبوده است. این موضوع به طریقی قطعی از او روایت شده است که مفید یقین می‏باشد. این موضوع خلاف آنچه است که رافضیها اظهار می‏دارند که علی به قتل عثمان راضی بوده است.[158] حاکم نیشابوری بعد از ذکر برخی از اخبار وارده در مورد کشته شدن عثمان میگوید: اینکه اهل بدعت می‏گویند: امیرالمؤمنین علی در ماجرای قتل او دست داشته است دروغ و جعل است، زیرا اخبار به صورت متواتر خلاف این را بیان کردهاند.[159]
ابن تیمیه: میگوید: اینها همه دروغ و تهمت به علی است. علی در قتل عثمان دست نداشته و فرمان آن را نداده و به آن هم راضی نبوده است و تبرای وی از قتل عثمان از او روایت شده است و او فردی صادق و نیکوکار بود.[160] علی گفته است: پروردگارا من از خون عثمان از درگاه تو تبرا می‏جویم.[161] حاکم به صورت مستند از قیس بن عباده روایت کرده که گفت: شنیدم که علی در جنگ جمل میگوید: پروردگارا من از خون عثمان از درگاه تو تبرا می‏جویم. روزی که عثمان به قتل رسید عقل از سرم پرید و به خودم شک کردم و آنان برای بیعت نزد من آمدند و من گفتم: به خدا قسم من از خداوند شرم دارم که با مردمی‏بیعت کنم که مردی را کشته‏اند که رسول خدا در مورد وی فرمود: «آیا از کسی که ملائک از او شرم میکنند شرم نداشته باشم». من از خدا شرم می‏کنم که در حالی با من بیعت شود که جنازه عثمان هنوز دفن نشده است. پس آن مردم برگشتند و چون جنازه عثمان دفن شد مردم نزد من برگشتند و درخواست بیعت با من را دادند و من گفتم: پروردگار از اقدام بهاین کار ترس دارم و سپس عزم من جزم شد و بیعت کردم و چون آنان گفتند: «ای امیرالمؤمنین» انگار که قلبم شکافته شد و گفتم: خداوندا از حسنات من بگیر و به عثمان بده تا اینکه راضی و خشنود گردد.[162]
امام احمد از محمد بن حنفیه روایت کرده که گفت: به علی خبر رسید که عائشه در مربد- محلی در فاصله سه مایلی از بصره- قاتلان عثمان را لعنت می‏کند. پس علی دستش را تا نزدیک صورتش بلند کرد و دو یا سه بار گفت: پروردگارا قاتلان عثمان را لعنت کن، خداوندا آنان را در پستی و بلندی- یعنی در همه جا- لعنت کن.[163]
ابن سعد از ابن‏عباس روایت کرده که علی سه بار گفت: به خدا قسم من عثمان را به قتل نرساندم و دستور قتل او را هم ندادم، بلکه مردم را از آن نهی کردم به خدا قسم من عثمان را نکشتم و دستور آن را هم ندادم، بلکه مغلوب واقع شدم.[164] همچنین از ایشان روایت است که گفت: هر کس از دین عثمان تبری بجوید از ایمان تبری جسته است. به خدا قسم من در قتل او همدستی نکرده ام و دستور آن را ندادهßام و به آن راضی نبودهßام.[165] وی عثمان را مورد ستایش قرار می‏داد و می‏گفت: او بیشتر از همه ما صله رحم را بجا میآورد و بیشتر از ما تقوای خدا را رعایت میکرد.[166]
از عمیرة بن سعد روایت است که گفت: ما در ساحل رود فرات همراه علی بودیم در هنگامی‏یک کشتی که بادبانهایش را برافراشته بود و عبور کرد. پس علی گفت: خداوند متعال میفرماید:
{ وَلَهُ الْجَوَارِ الْمُنْشَآتُ فِي الْبَحْرِ كَالأعْلامِ (٢٤) } الرحمن: ٢٤
 (خدا كشتيهائي ساخته و پرداخته (آفريدگان خود به نام انسانها) در درياها دارد كه همسان كوهها هستند). سوگند به کسی که آن را در دریایی از دریاهای خود قرار داده است من عثمان را نکشته ام و در ماجرای قتل او همدستی نکرده ام.[167]
علی میگوید: در روزی که عثمان به قتل رسید کاری از دست من بر نمی‏آمد.[168] حافظ ابن عساکر طرقی را که از طریق آنها روایاتی از علی وارد شده و در آنها علی از خون عثمان تبری جسته است و در خطبهßها و دیگر موارد خود بر عدم دست داشتن در این ماجرا و عدم رضایت به قتل او قسم خورده است جمع آورده است. این موضوع به طرقی که نزد بسیاری از ائمه حدیث مفید یقین می‏باشند از علی روایت شده است.[169]
 
ب- تلاش علی برای بی نیاز شدن از خدمات آن دسته از قاتلان که در درون سپاه وی بودند
علی چون از جانب آنان احساس خطر میکرد رفتاری محطاطانه با آنان داشت و حتی کسی به هنگام رفتن به شام مسئولیت کاری را به آنان واگذار نکرد، چه فرزندش محمد بن حنفیه را فراخواند و پرچم را بدست او داد و عبدالله بن عباس را بر سمت راست سپاه و ابو لیلی بن عمر بن جراح را پیش قراول سپاه قرار داد[170] و قثم بن عباس را به جای خود در مدینه گمارد.[171]
این اقدامی ‏پیش دستانه از جانب علی بود تا بدین وسیله برائت خود را از آن اوباشان اعلام داشته و قدرت خود برای سیطره بر امور مسلمانان بدون کسب کمک از آنان را اعلام دارد، زیرا وی در میان مسلمانان موالیان و کسانی را داشت که خلافت او را تأیید میکردند و همین افراد او را از کمک گرفتن و دوستی با آنان بی نیاز می‏ساخت و این نهایت چیزی بود که در آن زمان میشد با آن گروه انجام داد و همین برای معذور بودن وی کفایت میکرد، زیرا آنان صدها نفر بودند و علاوه بر این طوائف و قبائلی داشتند که در سپاه علی حضور داشتند و اگر در مورد آنان شدت عملی بیشتر از آن به خرج می‏داد خوف این می‏رفت که دایره فتنه در میان امت گسترده تر شود.[172] وقتی که علی، طلحه و زبیر و عائشه با وساطت قعقاع بن عمرو- این موضوع بعداً ذکر خواهد شد- با هم صلح کردند امیر المؤمنین علی شب آن روز برای مردم خطبه خواند و به بیان جاهلیت و تیره روزی آن یاد کرد و از اسلام و نیکروزی و نعمت همدلی که خداوند بعد از پیامبر به وسیله ابوبکر و عمر بن خطاب و عثمان بن عقانبه امت داده بود سخن آورد و سپس این واقعه روی داد که عدهای- قاتلان عثمان- آن را بر سر امت آوردند که طالب دنیا بودند و به کسانی که خداوند آنان را به سبب فضیلت غنیمتشان کرده بود حسد می‏بردند و میخواستند کارها را به حال اول بازبرند، اما خداوند کار خویش را بسر می‏برد و آنچه بخواهد می‏کند.[173] سپس گفت: بدانید که من فردا حرکت می‏کنم، شما نیز حرکت کنید، ولی هیچ یک از آنان که بر ضد عثمان کمک کردهاند نیایند و سفیهان زحمت خویش را از من کم کنند.[174]
قاضی ابوبکر باقلانی موضوع اجرای حکم قصاص در مورد قاتلان عثمان را مورد بحث و مناقشه قرار داده و رأی خود را در مورد موضع علی در به تأخیرانداختن اجرای قصاص تا حد امکان بیان داشته و میگوید: چون ثابت شود که علی از کسانی است که قائل بهاین می‏باشند که اگر جمعی یک نفر را به قتل برسانند همه آن جمع قصاص می‏شوند، در این صورت جایز نیست که وی همه قاتلان عثمان را قصاص کند، مگر آنگاه که بر قاتل بودن آن قاتلان بعینه، بینه وجود داشته باشد و اولیای دم در مجلس او حضور یابند و خواهان خون پدر و ولی خود شوند و امام با اجتهاد خود بهاین حکم برسد که اجرای قصاص بر قاتلان عثمان، منجر به هرج و مرجی بزرگ تر و فسادی شدیدßتر نمیشود که در آن چیزی مثل قتل عثمان یا حادثهای خطیر تر از آن روی دهد و به تأخیرانداختن اجرای حد تا هنگام وقت امکان آن و گرفتن و استیفای حق در آن، برای امت بهتر و مناسب تر بوده و پراکندگی آنان را بهتر جمع میآورد و فساد و تهمت را بهتر از آنان دفع می‏کند.[175]
ابن حزم در توجیه موضع علی در تأخیرانداختن اجرای قصاص بر قاتلان عثمان میگوید: با توفیق خداوندی می‏گوییم: اینکه گفتند از قاتلان عثمان و محاربان با خدا و رسول او و کسانی که در پی ایجاد فساد در روی مین بودند و حرمت اسلام، حرم امامت، هجرت، خلافت و صحبت- صحابه رسول خدا بودن- و سابقه را زیر پا گذاشتند قصاص گرفته شود، امری درست است و علی هم هرگز در این مورد و در برائت و بیزاری جستن از این قاتلان و اوباش با آنان مخالف نبود، لکن تعداد این اوباش بسیار زیاد بود و از علی اطاعت نمی‏بردند و کاری که در توان علی نباشد از ذمه او ساقط است، چنان که اگر مسلمانی قادر به انجام نماز و روزه و حج نباشد انجام آنها از ذمه وی ساقط می‏شود و بین این دو فرقی وجود ندارد. خداوند متعال میفرماید:
{ لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلا وُسْعَهَا } البقرة: ٢٨٦
(خداوند به هيچ كس جز به‏اندازه توانائيش تكليف نمي‌كند)
رسول خدا می‏فرمایند: اگر شما را به چیزی امر کردم به قدر توان خود از آن انجام دهید.[176] اگر معاویه با علی بیعت میکرد بدین ترتیب علی تقویت می‏شود و میتوانست حق را از قاتلان عثمان بگیرد. پس اختلاف علی را تضعیف کرد و او نتوانست حق را بر آنان جاری گرداند و اگر چنین نمیشد حق را بر آنان جاری میکرد، آن چنان که حق را بر قاتلان عبدالله بن خباب جاری گرداند،[177] زیرا وی بر مطالبه قاتلان وی توانا بود.[178]
ابن العربی دیدگاه علی بن أبی طالب را چنین بیان می‏کند: علی میگوید: نمی‏گذارم کسی که از فردی شکایت دارد حق خود را از او بگیرد مگر آنگاه که قاضی به نفع وی حکم داده باشد.[179] سپس ادامه می‏دهد: اینکه در میان آنان جنگی روی داد قطعاً معلوم و مبرهن است. هم چنین اینکه بهاین سبب بوده است، یعنی به سبب اختلاف در مورد قصاص از قاتلان عثمان بوده است، امری روشن می‏باشد، اما در این ماجرا حق با علی بود، زیرا کسی که خود خونخواهی می‏کند صحیح نیست قاضی جلسه رسیدگی به آن باشد و اگر خواهان تهمتی نسبت به قاضی داشت، این موجب خروج خواهان بر قاضی نمیشود، بلکه حق را در نزد او و در محکمه او مطالبه می‏کند. پس اگر برای وی حکمی‏داد که می‏پذیرد و اگر حکمی‏نداد ساکت مانده و صبر می‏کند، زیرا چه بسیارند حقهایی که خداوند متعال در مورد آنها حکم می‏دهد و- آنگاه که با علی بیعت شد- و ولی عثمان نزد علی حاضر میشد و می‏گفت: هزار نفر بر خلیفه هجوم بردند و او را به قتل رساندند و آنها افرادی معلوم و مشخص هستند، علی چه چیزی می‏گفت؟ آیا غیر از این را به وی می‏گفت: ادعایت را ثابت کن و حق خودت را بگیر و این در یک روز قابل اثبات بود، مگر اینکه قاتلان عثمان ثابت میکردند که عثمان مستحق قتل بوده است. ای مسلمانان به خدا قسم همه می‏دانید که ظلمی‏علیه عثمان ثابت نمیشد و در آن هنگام فرصت و شرایط برای طلب حق بهتر و رسیدن به هدف آسان تر بود.[180]
علی امام بود و هر کس بر او خروج کرد باغی است و جنگ با وی تا وقتی که به اطاعت برگردد واجب می‏باشد و بدون شک این سخن که علی در جواب مردم شام گفت که ابتدا بیعت کنند و سپس خواهان اجرای قصاص بر قاتلان عثمان شوند، سخنی صحیح و درست بود، زیرا اگر وی قبل از اینکه با وی بیعت میشد و کار در دست او قرار می‏گرفت از قاتلان عثمان قصاص می‏گرفت، قبائل آن قاتلان به هواخواهی آن افراد بر میخواستند و جنگ سومی‏درمی‏گرفت. پس علی منتظر این بود که ابتدا زمام امور را بدست بگیرد و سپس علیه آن جانیان طرح دعوا شود و سپس در مورد آنان قضاوتی از روی حق انجام دهد.[181]
فقهای حجاز و عراق (یعنی علمای حدیث و موافقان آنان) و از جمله امامان مالک و شافعی و ابوحنیفه و اوزاعی و جمهور متکلمین معتقدند که علی در جنگ خود با اهل صفین- و نیز اهل جمل- بر حق بود. نیز می‏گویند: کسانی که با علی جنگیدند باغی بودند و به او ظلم کردند، اما نمیتوان آنان را به خاطر این بغی، کافر دانست.[182]
ابن تیمیه رأی علی را این چنین خلاصه می‏کند: او معتقد بود که بر معاویه و یاران وی واجب است که از وی اطاعت کنند و با او بیعت نمایند و آنان خارج از اطاعت وی بوده و از ادای این واجب امتناع می‏ورزند و آنان دارای قدرت هستند. پس علی بهاین رأی و نتیجه رسید که با آنان بجنگد تا این واجب را ادا نمایند و از او اطاعت ببرند و مردم متحد شوند.[183]
همانا تأخير علي رضي الله عنه از اقامت حد شرعي و قصاص قاتلان عثمان به خاطر ضرورت بود و برای ایشان کاملا واضح و تمام شده بود که باید قصاص انجام بگیرد، هنگامی که علی رضی الله عنه از مدینه به عراق رفت تا به شام نزدیک باشد تا به شام نزدیک باشد و قاتلان عثمان که در لشکر وی حضور داشتند و تعدادشان بسیار زیاد بود- خصوصاً از اهالی کوفه و بصره- در زیر سایه قدرت و فخرفروشی قبائل خود همراه با وی به عراق منتقل شدند. علی بر این باور بود که اجرای قصاص در مورد قاتلان عثمان در مقابل وی دری را خواهد گشود که چه بسا بعداً نتواند آن را ببندد. صحابی بزرگوار قعقاع بن عمرو تمیمی ‏به این حقیقت پیßبرد و در مورد آن با ام المؤمنین عائشه و طلحه و زبیر صحبت کرد و آنان هم به آن اقرار کردند و علی را معذور دانستند و در مورد موضع و رأی استوار وی، یعنی دفع نزدیک ترین مفسده و ارتکاب کوچک ترین ضرر با او هم سخن شدند. سیاست حکیمانه مقتضی همان چیزی بود که علی بن أبی طالب اظهار می‏داشت و آن اینکه صبر و تحمل شود و عجله به خرج داده نشود، زیرا این کار به اتحاد موضع و سخن برای گرفتن موضعی واحد و رویارویی با آن مبارزه طلبیßای نیازداشت که مرکز خلافت را تهدید میکرد، اما اختلاف نظر مرکز جدید خلافت را ضعیف کرده و همه آرزوها در مورد اجرای قصاص بر قاتلان عثمان را بر باد داده بود.[184]
دلایلی قوی وجود دارند که بیان گر این امر می‏باشند که علی نسبت به طلحه و زبیر و معاویه بیشتر بر حق بود، این دلایل عبارتند از:
بخاری از ابوسعید خدری از رسول خدا روایت کرده که فرمود: افسوس برای عمار! او توسط گروهی باغی به قتل می‏رسد.[185] ابن حجر میگوید: در این حدیث یکی از نشانهßهای نبوت وجوددارد و فضیلتی آشکار برای علی و عمار است و پاسخی به ناصبیانی است که اظهار می‏دارند علی در جنگهای خود برحق نبود.[186] امام نووی میگوید روایات وارده از رسول خدا به صورت صریح بیان گر این نکته می‏باشند که علی بر حق بود و یاران معاویه باغی و دارای تأویل هستند. نیز بر این نکته تصریح دارند که دو طرف درگیر مؤمن بوده و به خاطر این جنگ از ایمان خارج نشده و فاسق نمی‏شوند.[187]
2- در حدیث صحیحی که امام مسلم از ابوسعید خدری روایت کرده است آمده است: رسول خدا از قومی‏سخن گفتند که در میان امت وی می‏باشند که بدانگاه که مردم دچار تفرقه می‏شوند آنان خروج میکنند و سرهایشان را تراشیده‏اند- یعنی خوارج- و در مورد آنان فرمود: آنان بدترین مخلوقات هستند و نزدیک ترین گروه به حق از میان آن دو، آنان را به قتل می‏رسانند.[188] در روایت دیگری آمده است: در هنگام تفرقهای که در میان مردم روی می‏دهد خروج میکنند و نزدیک ترین گروه به حق از میان آن دو، آنان را به قتل می‏رسانند.[189]
این حدیث دلالت آشکاری بر این نکته دارد که علی نسبت به مخالفان خود در جمل و صفین، به حق نزدیک تر بوده است.
 
ششم: خروج طلحه و زبیر و عائشه و همراهانشان به بصره برای اصلاح گری
 
طلحه و زبیر به مکه آمدند و با عائشه دیدار کردند. آن دو تقریباً چهار ماه بعد از کشته شدن عثمان، یعنی در ربیع الآخر سال36هـ به مکه رسیدند.[190] سپس گفتگو با عائشه رضی الله عنها  در مکه و در مورد رفتن آغاز شد. در آن هنگام فشار روانی زیادی بر کسانی وجودداشت که چنین احساس می‏نمودند که آنان برای متوقف ساختن عملیات قتل خلیفه مظلوم کاری نکردهاند. آنان خودشان را بهاین متهم میکردند که خلیفه را تنها گذاشته‏اند و جز رفتن و خونخواهی عثمان، کفارهای برای گناه آنان وجود ندارد. اما نباید فراموش کرد که عثمان به قصد فدا نمودن خود در راه خدا کسانی را که میخواستند از وی دفاع نمایند از این کار باز می‏داشت. عائشه می‏گفت: عثمان مظلومانه کشته شده است. به خدا قسم من خون او را مطالبه می‏کنم.[191] طلحه می‏گفت: درباره عثمان کاری از من سرزده که باید به توبه آن خونم را در راه خونخواهی او بریزم.[192] زبیر می‏گفت: مردم را تشویق می‏کنیم که خون عثمان گرفته شود و معوق نماند که معوق ماندنش سلطه خدا را در میان ما به سستی افکند و اگر مردم از امثال آن باز بمانند همه امامان توسط اینگونه افراد کشته می‏شوند.[193]
این احساس که بر اعصاب و روان آنان فشار وارد میکرد برای اینکه مردم را به حرکت درآورد و از محل آسایش و استقرار خود خارج گرداند، کفایت میکرد، بلکه آنان بدانگاه که راهی میشدند می‏دانستند که به سوی امور ترسناک و نامشخصی در آینده در حال حرکت هستند. بنابراین هر کدام از آنان که از خانهاش خارج میشد این انتظار را نداشت که بار دیگر به خانهاش برگردد و فرزندانشان آنان را با گریه مشایعت نمودند. به همین دلیل روز خروج آنان از مکه به بصره را روز گریه نام نهاده‏اند. کسی روزی ندیده بود که بیش از آن بر اسلام گریسته باشند.[194]
در مکه مجموعهای عوامل دست به دست هم داد و آنان را واداشت تا به فکر راهی مناسب برای محقق ساختن خواسته خود باشند. از جملهاین عوامل این بود که بنی امیه از مدینه فرار کرده و در مکه مستقر شده بودند. نیز عبدالله بن عامر- امیر بصره در زمان خلافت عثمان- در مکه بود و مردم را به خروج تشویق میکرد و کمک مادی می‏داد. هم چنین یعلی بن أمیه که از یمن برای کمک به عثمان آمده بود وقتی به مکه رسیده بود که خلیفه کشته شده بود و او اموال و سلاح و مرکبهای زیادی با خود داشت و پیشنهاد داد تا همه آن چیزها برای کمک در قتل قاتلان عثمان بکار گرفته شود. این امر برای تشویق کسانی که به دنبال راهی برای پیگرد قاتلان عثمان بود کفایت میکرد. حال که وسایل و عوامل برای گردآوری نیروی برای خونخواهی عثمان فراهم شده بود، می‏بایست از کجا کار را آغاز میکردند؟ آنان در مورد جهتی که می‏بایست در آن راهی میشدند با هم به گفتگو پرداختند. برخی از آنان- که عائشه در رأس آنان قرار داشت- گفتند: به مدینه بروند. برخی دیگر می‏گفتند به شام بروند تا همراه با آنان علیه قاتلان عثمان اجتماع نمایند. بعد از بررسی زیاد بهاین نتیجه رسیدند که به بصره بروند، زیرا در مدینه تعداد زیادی حضور داشتند کهاینان به علت کمی‏نفرات قادر به رویارویی با آنان نیستند. نیز شام به علت حضور معاویه در آنجا محفوظ بود. به همین دلیل ورود آنان به بصره بهتر بود، زیرا در بصره کمترین نیرو و سلطه وجود داشت و از این طریق میتوانستند نقشه خود را عملی نمایند.[195] نقشه و هدف اصلی آنان چه قبل از خروج و چه در اثنای راه و چه در هنگام رسیدن به بصره روشن بود و آن خونخواهی عثمان، اصلاح، اعلام کار اوباش به مردم و امر به معروف و نهی از منکر[196] و اجرای یکی از حدود الهی بود[197] و اینکه اگر قاتلان عثمان به سزای خود نرسند همه حکام در معرض قتل به وسیله امثال این افراد قرار خواهند داشت.[198] نقشهای که آنان ترسیم کرده‏بودند ورود به بصره و سپس ورود به کوفه و استعانت از مردم آنجا برای گرفتن انتقام از قاتلان عثمان- چه آن قاتلانی که اهل کوفه بودند و چه آن قاتلانی که اهل جاهای دیگر بودند- و سپس دعوت از مردم دیگر شهرها به منظور تنگ کردن عرصه بر قاتلان عثمان حاضر در سپاه علی و دستگیری آنان با کمترین تلفات ممکن بود.[199]
رفتن به بصره و خشمی‏که صحابه را به حرکت درآورد بهاین سادگی نبود که برای مردم آشکار شد کهاین موضوع فقط برای خونخواهی عثمان است و انگار که فقط فردی از عوام الناس به قتل رسیده و سپاهیانی برای گرفتن انتقام خون او به راه افتاده‏اند. هم چنین حدی از حدود الهی است که به خشم آمدن به خاطر آن واجب و لازم بوده و مستلزم ایجاد چنین ماجرایی است، بلکه جایگاه و شخصیت عثمان و جایگاه معنوی او به عنوان خلیفه و قتل او به آن صورتی که روی داد، مافوق این چیزها بود. علاوه بر این ترور صفتی شرعی یعنی خلافت بود که مسلمانان آن را نیابت از صاحب شرع در حفظ دین و اداره امور دنیوی به وسیله آن می‏دانستند.[200] بنابراین تجاوز بر آن بدون داشتن دلیل موجه، تجاوز بر صاحب شریعت و توهین به حاکمیت او و ضایع ساختن نظام مسلمانان است.[201]
أم المؤمنین عائشه و زبیر و طلحه و همراهانشان در تلاش برای ایجاد یک دیدگاه عام اسلامی‏در مورد مواجهه با گروه سبئیی بودند که عثمان را به قتل رساندند و دارای چنان قدرتی شده بودند که نمیشد به آسانی از کنار آن گذشت. این موضوع را مسلمانان از خلال اقداماتی فهمیدند کهاین سبئیان و اوباش شهرها و آشوبگران قبائل و بدویان و بندگان حامی‏آنان به انجام رساندند. نزد آن دسته از صحابه که همسخن و موافق عائشه بودند کاملاً روشن شده بود کهاین آشوبگران و سبئیون در سپاه علی وجود دارند و به همین دلیل برای علی مشکل است که با آنان رویاروی شود، چه علی بر جان مردم مدینه بیمناک بود. از این رو بر آنان لازم بود که برای فهماندن موضوع به مسلمانان تلاش کنند و جانب کسانی را که خواهان اجرای قصاص بر قاتلان عثمان می‏باشند تقویت نمایند تا قصاص با حداقل تلفات از بی گناهان به اجرا درآید. این هدفی است که ما اطمینان داریم علی هم در تلاش برای آن بود و روایاتی هم که در بحث گفتگوی علی و زبیر و طلحه ذکر شد بر این موضوع دلالت دارد. اینکهاین گروه از صحابه نیت کردند مردم را روشن سازند و امور را برایشان واضح گردانند بر هوشیاری و آگاهی کامل آنان از روش و هدف سبئیان در بازیچه قرار دادن افکار عمومی‏و هدایت آن به سمت متلاشی شدن و عدم استقرار امت دلالت دارد. بنابراین لازم بود که در میدان افکار عمومی‏و جهت ابطال نقش و کارکرد آن، با آن رویارویی شود. این عمل در روایات صحیحی که در آن ام المؤمنین عائشه از اهداف خروج به بصره سخن گفته است، به خوبی روشن و صریح می‏باشد.[202] طبری روایت کرده که عثمان بن حنیف والی علی بن أبی طالب بر بصره کسی را نزد عائشه فرستاد تا در مورد سبب آمدنش از وی سوال نماید. عائشه در جواب گفت: به خدا کسی همانند من به کار نهانی نمی‏رود و خبر را از فرزندان خود مکتوم و پنهان نمی‏دارد. آشوبگران ولایات و اوباش قبائل به حرم پیامبر خدا هجوم آوردند و در آنجا حادثهßها پدید آوردند و حادثه سازان را به آنجا کشانیدند و در خور لعنت خدا و پیامبر خدا شدند به سبب آنکه پیشوای مسلمانان را کشتند بی آنکه دلیل یا قصاصی در میان باشد خون حرام را حلال دانستند و بریختند و مال حرام را غارت کردند، حرمت شهر و ماه حرام را رعایت نکردند، حرمت نوامیس و تن افراد را رعایت نکردند، بی رضایت مردم در خانه آنان اقامت گزیدند، چرا که آن مردم قدرت مقاومت نداشتند و در امان نبودند، ضرر زدند و سود ندادند و از خدا نترسیدند. من آمدهام که کار این جمع و محنت مردمی‏را که آنجا هستند و آنچه را که باید برای اصلاح این وضع باید انجام داد با مسلمانان بگویم و این آیه را خواند:
{ لا خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْوَاهُمْ إِلا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النَّاسِ } النساء: ١١٤
(در بسياري از نجواها و پچ‌پچ‌هايشان خير و خوبي نيست، مگر در نجواها و پچ‌پچ‌هاي آن كسي كه به صدقه و احساني يا به كار نيكو و پسنديده‌اي يا اصلاح بين مردم دستور دهد).
می‏خواهیم کسانی را که خدا گفته و پیامبر خدا فرمان داده از صغیر و کبیر و مرد و زن برای اصلاح گری تشویق نماییم. کار ما این است. شما را به معروف می‏خوانیم و از منکر منع می‏کنیم و به تغییر آن ترغیب می‏کنیم.[203]
ابن حبان روایت کرده که عائشه در نامهای به ابوموسی اشعری والی علی در کوفه نوشت: شما از قتل عثمان و کیفیت آن با خبر هستید. من برای ایجاد اصلاح در میان مردم خارج شدهßام. پس به مردمی‏که نزدیک تو هستند اعلام کن که در خانهßهای خود بمانند و به عافیت خشنود باشند تا اینکه خبر خوشحال کننده ایجاد صلح و سازش در میان مسلمانان به آنان برسد.[204] وقتی که علی قعقاع بن عمرو را نزد عائشه و همراهانش فرستاد تا در مورد سبب آمدنشان از آنان سوال نماید، قعقاع نزد عائشه رفت و به او سلام کرد و گفت: مادرجان، چه چیزی شما را بهاین شهر کشانده است؟ عائشه گفت: پسرم، اصلاح در میان مردم.[205]
بعد از پایان نبرد جمل، علی نزد عائشه آمد و به عائشه گفت: خداوند تو را بیامرزد. عائشه گفت: خداوند تو را نیز بیامرزد، من فقط قصد اصلاحگری داشتم.[206] پس عائشه اعلام کرد که فقط برای ایجاد اصلاح و سازش در میان مردم خارج شده است. این جوابی است به شیعه و روافض که عائشه را مورد طعنه قرار میدهند و می‏گویند: او از خانهاش خارج شد حال آنکه خداوند به وی دستور داده بود که در آن استقرار یابد، در این آیه که میفرماید: { وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الأولَى} الأحزاب: ٣٣
(و در خانه‌هاي خود بمانيد (و جز براي كارهائي كه خدا بيرون رفتن براي انجام آنها را اجازه داده است، از خانه‌ها بيرون نرويد) و همچون جاهليّت پيشين در ميان مردم ظاهر نشويد و خودنمائي نكنيد) زیرا به اجماع سفری که در اطاعت از خدای متعال انجام شود با قرار گرفتن در خانه و عدم خروج از آن منافات ندارد و این همان چیزی بود که ام المؤمنین در مورد خروج خود برای اصلاح در میان مسلمانان به آن اعتقاد داشت و در در این سفر محرم وی یعنی خواهر زادهاش عبدالله بن زبیر نیز همراه وی بود.[207]
ابن تیمیه در جواب رافضیه در این مسأله میگوید: وی همچون جاهلیت پیشین دست به خودنمایی نکرد و امر به ماندن در خانه با خروج برای انجام یک مصلحت که در مورد آن امر وجود دارد منافاتی ندارد، آنچنان که اگر زن برای حج و عمره خارج شود، یا اینکه همراه با شوهرش به سفری برود. این آیه در زمان حیات رسول خدا نازل شد و رسول خدا بعد از نزول این آیه، زنانش را با خود به سفر می‏برد، آنچنان که در حجة الوداع و مواردی دیگر عائشه را با خود به سفر برد و پیامبر عائشه را همراه با برادرش عبدالرحمن بن أبی بکر روانه کرد و عبدالرحمن عائشه را بر ترک خود سوار کرد و عائشه- بعد از اتمام حج- از تنعیم محرم به عمره شد- زیرا در ابتدای ورود به مکه عمره نگذاشت- و حجة الوداع حداقل سه ماه قبل از وفات پیامبر و بعد از نزول این آیه انجام شد. به همین دلیل زنان رسول خدا به مانند زمانی که با رسول خدا حج میکردند بعد از وفات ایشان و در زمان خلافت عمر بن خطاب و بعد از آن هم به حج می‏رفتند و عمر، عثمان یا عبدالرحمن بن عوف را مسئول هدایت شتران آنان میکرد و اگر سفر آنان برای مصلحتی باشد جائز است. پس عائشه اعتقاد داشت که آن سفر به مصلحت مسلمانان است. پس وی در این باره تأویل- اجتهاد- داشت.[208]
ابن العربی میگوید: در مورد رفتن وی به جنگ جمل باید گفت که وی برای جنگ به آنجا نرفت، بلکه مردم دستاویز به وی شدند و در مورد فتنه و اغتشاش بزرگی که گریبانگیر مردم شده بود نزد وی شکایت کردند و امیدوار بودند که به برکت وی میان مردم سازش برقرار شود و امید آن را داشتند که چون عائشه در مقابل مردم بایستد مردم از وی شرم کنند و عائشه خود هم همین اعتقاد را داشت و به همین دلیل با اقتدا به خداوند در آیه:
{ لا خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْوَاهُمْ إِلا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النَّاسِ } النساء: ١١٤
شد، زیرا همه مردم چه زن و چه مرد و چه آزاد و چه برده مخاطب امر به اصلاح- در آیه- هستند.[209]
 
برخی امور مهم در ماجرای خروج عائشه رضی الله عنها 
 
1- آیا عائشه رضی الله عنها  برای خروج مورد اکراه کسی واقع شد؟
یعقوبی اظهار داشته که زبیر بن عوام ام المؤمنین عائشه را وادار به خروج کرده است.[210] نویسنده کتاب «الإمامة و السیاسة»[211] و ابن أبی الحدید[212] و دینوری[213] هم چنین چیزی را بیان کردهاند. روایتی که ذهبی بیان کرده است بهاین اشاره دارد که عبدالله بن زبیر- دختر اسماء خواهر عائشه- بر او تسلط داشته است[214] و بسیاری از پژوهشگران چون محمد سید وکیل[215] - وی اظهار داشته زبیر و طلحه عائشه را بر خروج تشویق و ترغیب نمودند- و زاهیة قدوره[216] و افرادی دیگر بر اساس همین روایت حرکت کردهاند، اما این صحیح نیست، زیرا عائشه از همان لحظهای که از قتل عثمان اطلاع یافت و قبل از رسیدن زبیر و طلحه و دیگر بزرگان صحابه به مکه اقدام به خونخواهی عثمان کرد، زیرا روایت شده که وقتی وی به مکه بازگشت عبدالله بن عامر حضرمی‏نزد وی آمد و گفت: ای ام المؤمنین، چه چیزی شما را به مکه برگردانده است؟ عائشه گفت: علت برگشتن من این است که عثمان مظلومانه کشته شده است و تا وقتی کهاین اوباش عهده دار امور باشند، اوضاع سر و سامان نمی‏یابد. پس تقاص خون عثمان را درخواست کنید و اسلام را عزیز دارید و عبدالله اولین کسی بود که درخواست وی را اجابت کرد[217] و در آن هنگام هنوز طلحه و زبیر از مدینه خارج نشده بودند، بلکه آنان بعد از گذشت چهارماه از قتل عثمان از مدینه خارج شدند.[218]
2- آیا عائشه رضی الله عنها  بر همراهان خود سلطه داشت؟
در میان کسانی که همراه با عائشه از مکه خارج شدند جمعی از صحابه رسول خدا حضور داشتند[219] و چنان که بروکلمان اظهار داشته است وی بر هیچ یک از همراهان خود سلطه نداشت تا هرجا که بخواهد مردم را ببرد.[220] روایاتی که طبری آورده است بیانگر این می‏باشد که ام المؤمنین عائشه و همراهانش در تلاش برای اصلاح و ایجاد سازش مورد تأیید دیگر زنان رسول خدا و تعداد زیادی از مردم بصره بودند.[221] این تعدا زیاد از مردم بصره را نمیتوان دست کم گرفت، زیرا طلحه و زبیر در توصیف آنان اظهار داشته‏اند که از برگزیدگان و نیکان بصره بودند[222] و عائشه هم آنان را افرادی صالح توصیف کرده است.[223] خروج این تعداد از افراد صالح فقط به خاطر اعتقاد راسخ آنان بهاین امر بوده کهاین خروج را سودمند می‏دانستند و معتقد بودند مقصد آن درست و صحیح است و امیرالمؤمنین هم این را می‏دانست و اینکه برخی از افراد اظهار داشته‏اند کسانی که با عائشه از مکه خارج شدند جمعی از نادانان و اوباش و آشوبگران بودند سخنی مردود رانده‏اند،[224] زیرا بعد از جنگ جمل امیرالمؤمنین علی در میان کشته شدگان افراد همراه عائشهایستاد و اقدام به اظهار ترحم بر آنان و بیان فضائل آنان کرد.[225] بعداً در مورد اینکهاین خروج، خروج عدهای از اوباش و اغتشاش گران نبوده است و اینکه عائشه بر عدهای از نادانان حکم نرانده است و اینکه خروجی از سر هوشیاری بوده و در آن برخی از بزرگان صحابه حضور داشته‏اند بحث خواهد شد.[226]
 
3- موضع زنان رسول خداص نسبت به مسأله خروج برای خونخواهی عثمان
 در این سال زنان رسول خدا برای فرار از فتنه عازم حج شدند. وقتی که در مکه به مردم خبر رسید که عثمان به قتل رسیده است، در حالی که از مکه خارج شده بودند به آنجا برگشتند و در این شهر اقامت کردند و منتظر ماندند تا ببینند مردم چکار میکنند و همواره اخبار را دنبال میکردند. پس وقتی که با علی بیعت شد برخی از صحابه که به خاطر وجود اوباش در مدینه، از ماندن در آن کراهت داشتند از مدینه خارج شدند. بنابراین تعداد زیادی از صحابه و أمهات المؤمنین در مکه اجتماع نمودند.[227] دیگر زنان رسول خدا در مورد رفتن به مدینه با عائشه هم رأی بودند، اما وقتی که نظر عائشه و صحابه همراه وی بر این شد که به بصره بروند، از تصمیم خود برگشتند و گفتند: ما به جایی غیر از مدینه نمی‏رویم.[228] أمهات المؤمنین در مورد خروج برای خونخواهی عثمان با هم اختلاف نظر نداشتند، بلکه زمانی که مسیر حرکت از مدینه به بصره تغییر پیدا کرد، در مورد آن دچار اختلاف نظر شدند. ام المؤمنین حفصه در مورد رفتن به بصره با عائشه موافق بود، لکن برادرش عبدالله او را قسم داد که خارج نشود. پس عدم خروج وی ناشی از عدم موافقت وی نبود[229] و به عائشه گفت: عبدالله نگذاشت که من حرکت بکنم و کسی را برای بیان عذر خود نزد عائشه روانه کرد.[230]
تقریباً روایات شائع بیانگر این هستند که ام سلمه موافق با رأی عائشه نبود، بلکه رأی علی می‏پسندید[231] اما نزدیک ترین روایات به صحت بیانگر این امر می‏باشد که وی فرزندش عمر بن أبوسلمه را نزد علی فرستاد و گفت: به خدا قسم پسرم عمر را که بیشتر از خودم دوست دارم همراه تو می‏آید تا در همه صحنهßها با تو حضور یابد. پس عمر همراه علی شد و همواره در کنار وی حضور داشت.[232] با تحقیق در این روایت نمیتوان بهاین نتیجه رسید کهاین کار ام سلمه، یعنی فرستادن فرزندش به نزد علی، به معنی مخالفت وی با نظر أمهات المؤمنین مبنی بر ایجاد سازش در میان مؤمنان است، زیرا چنان که دیدیم و چنان که در پیگیری وقایع خواهیم دید، عائشه و همراهان وی چنین معتقد نبودند که با این خروج خود قصد مخالفت با علی را دارند یا اینکه قصد خروج بر خلافت علی را دارند. هم چنین ما در روایات صحیح چیزی را ندیده‎ایم که دلالت بر این داشته باشد که عائشه با نظر أمهات المؤمنین مبنی بر اهمیت تلاش برای ایجاد سازش و اصلاح مخالفت کرده است.[233] أمهات المؤمنین می‏دانستند که خروج برای اصلاح و ایجاد سازش در میان مسلمانان داخل در چهارچوب واجب کفائی است و ضابطه و معیار در فرض کفائی این است که در این نوع از واجب، طلب متوجه تک تک مکلفان نیست، بلکه متوجه کسانی است که اهلیت اقدام به انجام آن را دارند و اهلیت اقدام بهاین کار، یعنی ایجاد سازش در میان مسلمانان به صورت کامل و از حیث جایگاه و سن و سال و علم و توانایی، در خانم عائشه صدیقه وجود داشت و به اجماع جمهور مسلمانان وی از همه آنان به احکام شرعی داناتر بود.[234] هم چنین وی به مسائل عمومی‏جامعه اهتمام داشت و از شخصیتی بسیار فرهیخته برخوردار بود. این شخصیت وی دستاورد چند چیز بود: نخست اینکه وی دختر ابوبکر صدیق بود که بهایام العرب و نسبهای آنان دانا بود. دوم اینکه وی در خانه رسول خدا زندگی میکرد، آن خانهای که بنیانهای اداره دولت اسلامی‏از آن برخاست. هم چنین وی دختر خلیفه اول مسلمانان بود. علما این جایگاه والای وی را مورد تأکید قرار داده‏اند. عروه بن زبیر میگوید: من با عائشه مصاحبت داشتم و کسی را ندیده که به‏اندازه او به آیات قرآن، واجبات، سنتها و شعر داناتر بوده و روایات بیشتری داشته و نسبت بهایام العرب و انساب و فلان و فلان و قضا و طب آگاه تر باشد.[235] شعبی در مورد وی سخن رانده و از فقاهت و دانایی وی اظهار شگفتی می‏کند و سپس میگوید: در مورد ادب نبوت چه گمانی دارید؟! عطا میگوید: عائشه فقیه ترین مردم و در مورد امور عمومی‏نیک رأی ترین مردم بود.[236] أحنف بن قیس رئیس بنی تمیم و یکی از بلیغان عرب میگوید: من خطبه ابوبکر و عمر و عثمان و علی و خلفای بعد از آنان را شنیده ام، اما سخنی را از دهن مخلوقی نشنیدهßام که باعظمت تر و نیکوتر از سخن عائشه باشد. معاویه هم چنین چیزی را گفته است.[237]
وقتی که عائشه راهی بصره شد سائر أمهات المؤمنین وی را بدرقه کردند. این کار آنان یکی از معانی و مفاهیم یاری دادن و تشویق وی به انجام کارش می‏باشد.[238]
4- گذر حضرت عائشه رضی الله عنها  بر آب حوأب
 به طرق صحیحی روایت شده که عائشه بر آب حوأب گذر کرده است. از یحیی بن سعید بن قطان از اسماعیل بن أبوخالد از قیس بن حازم روایت است که رسول خدا به زنان خود فرمود: اگر سگان آب حوأب بر یکی از شما پارس کند چه حالی خواهد داشت؟![239] از طریق شعبه از اسماعیل نیز روایت شده است و لفظ شعبه چنین است: وقتی که عائشه به آب حوأب رسید صدای پارس کردن سگان آنجا را شنید، پس گفت: فکر می‏کنم که من بر می‏گردم، زیرا رسول خدا به ما فرمود: سگان آب حوأب بر کدام یک از شما پارس میکنند. پس زبیر به وی گفت: آیا بر می‏گردی؟! – برنگرد- چه بسا که خداوند به وسیله تو میان مردم سازش برقرار نماید.[240] یعلی بن عبید هم همین لفظ را از اسماعیل روایت کرده است که حاکم آن را ذکر کرده است.[241] البانی میگوید: سند آن به حقیقت صحیح است و میگوید: از بزرگان أئمه حدیث، ابن حبان و ذهبی و ابن کثیر و ابن حجر آن را صحیح دانسته‏اند.[242]
در این روایات صحیح شهادت دروغ یا تدلیس، یعنی چیزهایی مقام صحابه منزه از آن می‏باشد و از چیزی که روایات ضعیف بیان داشته‏اند- و بعداً ذکر خواهند شد- وجود ندارد.[243]
اگر کسی در این روایات که علما آنها را صحیح دانسته‏اند تأمل واندیشه کند چیزی در آنها نمی‏یابد که بر نهی از چیزی یا امر به چیزی دلالت داشته باشند تا عائشه آنها را انجام دهد، بلکه چیزی که از آنها می‏فهمد این است که رسول خدا سوال کرده کدام یک از شما بر آب حوأب گذر می‏کند؟ اما روایاتی که بر نهی دلالت دارند و لفظ «إیاک» در آنها آمده است، مانند این روایت که میگوید: «إیاک أن تکونی یا حمیراء»[244] (ای حمیراء- عائشه- مواظب باش که تو آن شخص نباشی) علما آنها را صحیح ندانسته‏اند و روایاتی ضعیف می‏باشند. از این رو رأی صحیح این است که عبور عائشه بر آب حوأب فاقد اثر سلبی می‏باشد که روایات جعلی ساخته و پرداخته‏اند و اثر زیادی بر روان عائشه نگذاشت به طوری که او به صورت جدی بهاین فکر برود که برگردد و کار ایجاد صلح در میان مسلمانان و تلاش برای استوارسازی گامهای آنان را رها نماید و نهایت چیزی که برای وی روی داد این بود کهیک لحظه «ظن»- گمان- بازگشتن به ذهنش خطور کرد و خود وی هم در تعبیر از آن گفت: «ما أظننی إلا راجعة» (فکر می‏کنم که من بر می‏گردم) و این فقط یک ظن و گمان بود و وی فقط برای مدتاندکی درنگ ورزید و سپس بعد از اینکه زبیر گفت: چه بسا خداوند به وسیله او میان مسلمانان سازش و اصلاح ایجاد نماید، دوباره هدفش روشن و واضح گردید.[245] همیشه و همواره مسأله آب حوأب[246] و احادیث مذکور در مورد آن جولانگاه و مرتعی خوشگوار برای شیعه و کسانی دیگر جهت طعنه وارد کردن برام المؤمنین عائشه بوده است و در مسأله خروج وی برای خونخواهی عثمان به آن باور دارند و حتی کارشان به جایی رسیده که با ادعای مخالفت عائشه با نهی رسول خدا از وارد شدن بر آب حوأب، صفت مجتهد بودن را از عائشه نفی کردهاند. منابع تاریخی این ماجرا را ذکر کردهاند. طبری آن را طی یک روایت طولانی بیان داشته است که اسماعیل بن موسی فزاری راوی آن می‏باشد و ابن عدی در مورد این راوی میگوید: صفت غلو و تشیع او را مورد نکوهش قرار داده‏اند.[247] فزاری این خبر را از علی بن عابس أرزق روایت کرده که ابن حجر و نسائی وی را ضعیف دانسته‏اند.[248] علی بن عابس این روایت را از خطاب هجری روایت می‏کند که فردی ناشناس است[249] و این هجری مجهول آن را از فرد ناشناس دیگری به نام صفوان بن قبیعه أحمسی[250] و او آن را از شخصی ناشناس‎تر به نام عزنی صاحب الجمل روایت می‏کند که وی در واقع صاحب الجمل نیست، بلکه صاحب آن یعلی بن أمیه است.[251]
در متن این روایت و در انتهای روایت میتوان بوی تشیع و رفض را احساس کرد، زیرا راوی بر زبان علی بن أبی طالب بیان می‏کند که برای بدست گرفتن خلافت مستحق تر از ابوبکر و عمر و عثمان است، حال آنکه روایات صحیح و ثابت خلاف این را بیان میکنند.[252] بر اساس مباحث سابق برای ما روشن می‏شود کهاین روایت صحیح نمی‏باشد.[253] روایات دیگری هم در باب این ماجرا وجود دارد که همه از جهت سند و متن باطل می‏باشند و هدف اصلی آنها طعنه زدن به بزرگان و فضلای صحابه و بیان این امر است که هدف آنان از خروج خود، محقق ساختن مطامع دنیوی شخصی چون دارایی و ریاست و غیره بوده است و اینکه هدف وسیله را توجیه می‏کند و اینکه آنان در این راه از برافروختن آتش فتنه و جنگ در میان مسلمانان هراس و پرهیزی نداشتند و هدف اصلی همهاین روایات، دو صحابی بزرگوار، یعنی طلحه و زبیر می‏باشد.[254] نیز بافندگان این روایات قصد بیان و تأکید بر این امر را دارند کهاین دو صحابه بزرگوار جرأت زیر پا گذاشتن حرمتهای الهی را داشتند، چه در این روایات آنان برای ام المؤمنین عائشه قسمهای سختی را ادا میکنند و می‏گویند کهاین آب حوأب نیست و علاوه بر این هفتاد نفر- و به روایتی پنجاه نفر- را آوردند تا بر صداقت سخنشان شهادت بدهند و این کار چنان که مسعودی شیعه و رافضی بر آن افراد افترا می‏بندد اولین شهادت دروغ در اسلام است.[255]
این روایات در تلاش برای این امر هستند تا نشان دهند که طلحه و زبیر وام المؤمنین عائشه نیت و قصد پاک و خالصی نداشتند و هدفشان یکی نبود و می‏خواهد چنین نشان دهند که عائشه قلباً موافق طلحه بود و دوست داشت که وی خلیفه شود، زیرا طلحه هم به مانند عائشه از بنی تیم بود. هم چنین در پی نشان دادن این امر می‏باشند که طلحه و زبیر هم با یکدیگر رقابتی داخلی داشتند و هر کدام از آنان مشتاق این بودند که خلافت را بدست بگیرند. این روایات دارای ضعفهای بسیار قوی می‏باشند، چه سند برخی از آنها منقطع است و در سند برخی دیگر افراد مجهولی وجود دارد که شناخته شده نمی‏باشند، یا اینکه هر دو عیب در آنها وجود دارد.[256] بسیاری از نویسندگان و مؤرخان تحت تأثیر این روایات قرار گرفتهاند و بر آنها تکیه کرده و در نشر آنها نقش داشته‏اند، حال آنکهاین روایات بی پایه و اساس هستند، ماننند کتاب «عبقریة علی» تألیف عقاد و کتاب «علی و بنوه» تألیف طه حسین و برخی دیگر از نویسندگان معاصر.[257]
5- اقدامات آنان در بصره
 وقتی که طلحه و زبیر و همراهانشان به بصره رسیدند در کنار خریبه[258] فرود آمدند[259] و از آنجا کسانی را نزد بزرگان و برگزیدگان قبائل فرستادند تا از آنان علیه قاتلان عثمان کمک بگیرند. بسیاری از مسلمانان بصره و دیگر شهرها اجرای قصاص بر قاتلان عثمان را دوست داشتند، اما برخی از این افراد معتقد بودند کهاین کار در اختیارات خلیفه می‏باشد و خروج برای انجام این امر بدون فرمان و اطاعت وی، معصیت است. لکن خروج این صحابه بزرگواری که مژده بهشت به آنان داده شده بود و خروج اعضای شورای خلافت و خروج ام المؤمنین عائشه، همسر مورد علاقه رسول خدا و فقیه ترین زن اسلام و درخواست شرعی و روشن آنان که کسی از صحابه آن را انکار نمیکردند، برخی از مردم بصره- از قبائل مختلف- را واداشت که به آنان بپیوندند. زبیر شخصی را نزد أحنف بن قیس سعدی تمیمی‏فرستاد تا در مسأله خونخواهی عثمانی از او طلب یاری نماید. احنف از رؤسای تمیم بود و سخن وی در میان آنان رواج داشت و از او اطاعت میکردند. احنف خود در مورد سختی این موقعیت میگوید: مسألهای بسیار سخت بر من عرضه شد که تا به حال چنین چیزی بر من عرضه نشده بود و گفتم: اینکه من این افراد را که ام المؤمنین و حواری رسول خدا- زبیر بن عوام- هم با آنان می‏باشند رها کنم، این کاری بسیار بد خواهد بود.[260] اما وی کناره گرفت و شش هزار نفر از قومش که از وی اطاعت می‏بردند کناره گرفتند، اما بسیاری از آنان از او سرپیچی کردند و مطیع طلحه و زبیر وام المؤمنین شدند.[261] زهری بیان کرده که عامه مردم بصره از آنان تبعیت کردند.[262] بدین ترتیب افراد جدیدی به طلحه و زبیر پیوستند تا در کاری که آنان قصد اجرای آن را داشتند به آنان کمک نمایند. عثمان بن حنیف به حد توان خود- والی علی در بصره- خواست امور را سر و سامان داده و اصلاح نماید، اما امور از کنترل وی خارج شد بطوری کهیکی از آنان در مورد بصره گفت: بخشی از مردم شام در میان ما فرود آمده‏اند.[263] حتی معاویه بعدها تلاش کرد تا با کمک مردم بصره بر بصره استیلا یابد.
برخی از منابع غیر معتمد بیان کردهاند که عثمان بن حنیف به حکیم بن جبله اجازه داد تا وارد جنگ شود، اما چنین چیزی ثابت نشده و در منابع صحیح هم چنین مطلبی روایت نشده است.[264]
6- کشته شدن حکیم بن جبله و اوباش همراه او
 بعد از اینکه عائشه برای مردم بصرهای خطبهای خواند حکیم بن جبله آمد و جنگ را شعله ور ساخت. یاران عائشه و طلحه و زبیر نیزههای خود را بالا بردند و نگهداشتند که جنگ نشود، اما حکیم و همراهان او دست بردار نشدند و هم چنان به جنگ با آنان ادامه دادند و طلحه و زبیر و عائشه فقط از خود دفاع کردند، اما حکیم هم چنان سواران خویش را تحریک میکرد و تشویق می‏نمود.[265] علیرغم این امر عائشه اصرار داشت که جنگ برپا نشود. پس بهیاران خود دستور داد که به سمت چپ بروند و از جنگجویان دور شوند و مدتی در آنجا- قبرستان بنی مازن- بماندند- و آن مردم بر آنان تاختند- تا اینکه شب آنان را از هم جدا کرد.[266] وقتی که صبح فرارسید حکیم بن جبله در حالی که ناسزا می‏گفت آمد و در دستش نیزهای قرار داشت و به سوی عائشه و همراهان وی می‏رفت. حکیم در سر راه به هر مرد یا زنی که می‏رسید و آن فرد کار وی در ناسزاگویی به عائشه را مورد نکوهش قرار می‏داد، به قتل می‏رساند.[267] در این هنگام مردم عبدالقیس جز آنان که گمنام بودند به خشم آمدند و گفتند: تو دیشب چنان کردی و امروز اکنون نیز کارت را از سر گرفتی. به خدا قسم می‏گذاریم تا خدا از تو قصاص بگیرد. سپس رفتند و او را ترک کردند. افرادی از پراکندگان قبائل که همراه حکیم به جنگ با عثمان رفته بودند و در محاصره وی شرکت داشتند به راه خود رفتند. آنان می‏دانستند که دیگر در بصرهای جایی ندارند پس گرد حکیم جمع شدند و بهیاران عائشه رسیدند و جنگ سختی را با هم انجام دادند.[268] منادی عائشه بر آنان بانگ می‏زد و آنان را دعوت میکرد که دست از جنگ بردارند، اما آنان نمی‏پذیرفتند[269] و عائشه می‏گفت: هیچکس را نکشید مگر آنکه با شما بجنگد. اما حکیم به دعوت منادی توجه نکرد و همچنین جنگ افروزی میکرد. در این هنگام و بعد از اینکه طبیعت این افراد جنگجو برای طلحه و زبیر روشن شد و دریافتند که آنان از چیزی پرهیز ندارند و هر حرمتی را زیر پا می‏گذارند و در افروختن آتش جنگ دارای هدفی می‏باشند، گفتند: حمد خدایی را که انتقام ما را از مردم بصره فراهم ساخت. خدایا هیچ یک از آنان را باقی مگذار و از آنان قصاص بگیر و همه را بکش. سپس به جنگ آنان رفتند و می‏گفتند: هر کس که از جمله قاتلان عثمان نیست، از جنگ با ما کنار برود، زیرا ما فقط قصد جنگ با قاتلان عثمان را داریم و با کسی جنگ را آغاز نمی‏کنیم. سپس جنگ سختی را با هم انجام دادند.[270] از میان قاتلان بصرهای عثمان فقط یک نفر توانست فرار نماید. منادی طلحه و زبیر ندا می‏زدند: اگر در قبیله شما کسی هست که در جنگ مدینه و قتل عثمان دست داشته است او را نزد ما بیاورید.[271] گروهی از آن نادانان و اوباش- چنان که عائشه میگوید- در تاریکی شب به سراغ وی آمده بودند تا وی را بکشند و حتی تا آستانه خانه او هم رسیده بودند و فردی راهنما به همراه خود داشتند تا آنان را به سوی عائشه راهنمایی نماید، اما خداوند شر آنان را به وسیله گروهی که گرد خانه عائشه بودند دفع کرد و آسیاب جنگ بر آنان برگشت و مسلمانان دورشان را بگرفتند و آنان را کشتند.[272]
طلحه و زبیر و همراهانشان توانستند بر بصره سیطرهیابند و به غذا و کمک غذایی نیاز داشتند، زیرا هفتهßها بر آنان سپری شده و آنان مهمان کسی نشده بودند. پس سپاه زبیر به دارالإماره بصره و سپس به بیت المال رفت تا ارزاق خود را از آنجا تهیه نمایند و عثمان بن حنیف را رها کردند و او به نزد علی رفت.[273]
بدین ترتیب طلحه و زبیر وام المؤمنین عائشه بر بصره استیلا یافتند و تعداد زیادی از افرادی را که در هجوم بر مدینه دست داشتند که تعداد آنان را هفتاد نفر برآورد کردهاند و در رأس آنان حکیم بن جبله، رئیس شورشیان بصره حضور داشت و به جنگ و آتش افروزی علاقه زیادی داشت، به قتل برسانند. در این جنگ زبیر فرمانده بود و در این مورد با وی بیعت شد.[274]
7- نامه‏های ام المؤمنین عائشه رضی الله عنها  به دیگر شهرها
 عائشه تمایل زیادی داشت تا حقیقت جنگی را که با اهل بصره روی داد برای مردم روشن گرداند. به همین دلیل برای مردم شام و کوفه و یمامه نامه نوشت. نیز نامهای برای مردم مدینه نوشت تا در مورد کارهایی که انجام داده‏اند آنان را باخبر گرداند. از جمله چیزهایی که وی در نامهاش برای مردم نوشت این بود: آمده بودیم تا از جنگ جلوگیری کنیم و کتاب خدای عزوجل را بپابداریم و حدود خدا را در باره شریف و غیر شریف و کم و زیاد اجرا کنیم مگر آنکه خدا ما را از آن بازدارد. نیکان و نجیبان مردم بصره با ما بیعت کردند و اشرار و اوباش به مخالفت ما برخاستند و دست به اسلحه بردند و از جمله سخنانی که به ما گفتند، این بود که ام المرمنین را به گروگان می‏گیریم بهاین سبب که آنان را به سوی حق خوانده و ترغیب کرده بود. خدای عزوجل روش مسلمانان را مکرر به آنان وانمود و چون حجت و دستاویزی نماند قاتلان امیرالمؤمنین عثمان دلیری نمودند، اما از پای درآمدند و جز حرقوص بن زهیر کسی از آنان جان بدر نبرد که اگر خدای سبحان بخواهد او را نیز گرفتار می‏کند. شما را به خدا شما نیز چنان کنید که ما کردهایم که ما و شما در پیشگاه خدا معذور باشیم که تکلیف خویش را انجام دادهایم.[275]
8- اختلاف بین عثمان بن حنیف و سپاه عائشه و زبیر و طلحه رضی الله عنهم 
طبری از ابومخنف از یوسف بن زید از سهل بن سعد روایت کرده که گفت: وقتی عثمان بن حنیف را گرفتند ابان بن عثمان را پیش عائشه فرستادند و نظرش را در مورد عثمان خواستند. عائشه گفت: او را بکشید. زنی به عائشه گفت: ایام المؤمنین، ترا به خدا با عثمان که صحابه پیامبر خدا بوده چنین مکن. عائشه گفت: ابان را برگردانید. وقتی که او برگرداندند، عائشه گفت: بگو: عثمان را نکشید، بلکه در حبس کنید. ابان گفت: اگر می‏دانستم که مرا برای این برگرداندهاید بر نمی‏گشتم. مجاشع بن مسعود به آنان گفت: عثمان را بزنید و موی ریشش را بکنید. آنان چهل تازایانه به او زدند و موی ریش و سر و ابروان و مژههایش را بکندند و او را در حبس کردند.[276] در سند این روایت ابومخنف وجوددارد که فردی شیعی و رافضی و محترق است و از طریق صحیحی ثابت نشده که بتوان بر آن اعتماد کرد و صحابه بزرگوار از انجام چنین کار قبیحی منزه می‏باشند. چیزی که میتوان از روایت سیف فهمید این است که اوباش و اغتشاشگران این کار را بر سر وی آوردند و طلحه و زبیر این کار را زشت و بسیار بد دانستند و این خبر را به سمع عائشه رساندند و عائشه گفت: او را رها کنید تا هر جا که می‏خواهد برود.[277] این روایت با تفصیلاتی که ابومخنف نقل کرده است تعارض دارد، زیرا در این روایت ذکر نشده که به قتل یا حبس کردن یا کندن موهای صورت وی امر شده باشد. نویری و ابن کثیر این روایت- روایت سیف- را برگزیده‏اند.[278] ذهبی بیان داشته که مجاشع بن مسعود قبل از ورود به خانه عثمان بن حنیف کشته شده بود.[279] حتی اگر هم فرض شود که مجاشع بن مسعود به قتل نرسیده بود، رهبری و فرماندهی بدست وی نبود تا این فرمانها را صادر نماید.[280]
 


هفتم: خروج امیرالمؤمنین علی بن أبی طالب رضی الله عنه به کوفه
خروج امیرالمؤمنین علی بن أبی طالب از مدینه مورد تأیید صحابه موجود در مدینه نبود. این موضوع وقتی روشن شد که علی تصمیم گرفت به شام برود تا با مردم آنجا دیدار کرده و ببیند معاویه چه نظری دارد و چکار می‏کند.[281] علی معتقد بود که مدینه دیگر دارای آن عناصر لازمی‏که برخی دیگر از شهرها در آن مرحله زمانی داشتند، نمی‏باشد و گفت: مردان بزرگ عرب و داراییها در عراق هستند.[282] وقتی که ابوایوب انصاری از این تمایل خلیفه اطلاع پیدا کرد به وی گفت: ای امیر مؤمنان، کاش شما در این شهر اقامت میکردید، زیرا پناهگاهی استوار و محل هجرت رسول خدا است و مزار و منبر ایشان و خمیر مایه اصلی اسلام در آن قرار دارد. پس اگر اعراب از شما اطاعت بردند شما هم در این شهر به مانند افراد قبلی خواهید بود و اگر قومی‏بر شما شورید آنان را با دشمنانشان دفع خواهی کرد، اما اگر اکنون چارهای جز رفتن ندارید، بروید، شما معذور هستید. خلیفه نظر وی را پذیرفت و تصمیم به اقامت در مدینه گرفت و عمال خود را به شهرها فرستاد.[283] اما حوادث سیاسی جدید و زیادی روی داد که خلیفه را وادار به ترک مدینه کرد و علی تصمیم گرفت به کوفه برود تا به مردم شام نزدیک باشد.[284] هنگامی‏که علی داشت برای رفتن به کوفه آماده میشد به وی خبر رسید که عائشه و طلحه و زبیر به بصره رفته‏اند.[285] پس مردم مدینه را تشویق کرد تا به وی کمک کنند. چون برخی از اوباش در سپاه علی حضور داشتند، و نیز به خاطر روش برخورد و تعامل با آنان، برخی از مردم مدینه در همراه شدن با علی درنگ ورزیدند، زیرا بسیاری از مردم مدینه معتقد بودند که فتنه هم چنان پابرجاست و لازم است تا وقتی که امور آشکار می‏شوند تأمل و غور شود و می‏گفتند: خیر، به خدا قسم ما نمی‏دانیم چکار کنیم، زیرا این موضوع برای ما مشتبه است و ما تا وقتی که موضوع برایمان روشن و آشکار شود در مدینه می‏مانیم. طبری روایت کرده که علی با همان آرایشی که برای حرکت به سوی شام به سپاه خود داده بود از مدینه بیرون رفت و جمعی از کوفیان و بصریان نیز سبکبار با وی روان شدند که همه هفتصد کس بودند.[286] در مورد اینکه تعداد زیادی از مردم مدینه از همراهی با علی و اجابت دعوت او درنگ ورزیدند، ادله زیادی وجود دارد، از جمله: خطبهßهای زیادی از علی بن أبی طالب که وی در آنها از این امر شکایت کرده است؛[287] پدیده گوشه گیری بسیاری از صحابه بعد از کشته شدن عثمان که امری واضح و روشن است؛ همچنین تعدادی از صحابهای که در نبرد بدر حضور داشتند، بعد از کشته شدن عثمان در خانهßهای خود ماندند و تا هنگام وفات از آنها خارج نشدند.[288] ابوحمید ساعدی انصاری- از صحابه حاضر در نبرد بدر- در مورد حزن واندوه خود به خاطر کشته شدن عثمان بن عفان میگوید: پروردگارا من در پیشگاه تو تعهد می‏دهم که تا وقتی که با تو ملاقات می‏کنم، نخندم.[289] آنان معتقد بودند که خارج شدن از مدینه در آن مرحله از تاریخ، آن را به سوی لغزش و افتادن در فتنهای سوق می‏دهد که از عواقب آن در هراس هستند[290] و می‏ترسند سلامت گذشته آنان و ثواب جهاد آنان در کنار رسول خدا در معرض خطر قرار گیرد.[291]
آنچه ذکر شد بهاین معنی نیست که کسی از صحابه خلیفه را همراهی نکرد، بلکه برخی از آنان همراه وی شدند، اما تعدادشان زیاد نبود. شعبی میگوید: غیر از علی، عمار، طلحه و زبیر کسی از صحابه رسول خدا در جنگ جمل حضور نداشتند. اگر کسی نفر دیگری را ذکر کند پس من دروغگو هستم.[292] در روایت دیگری آمده است: اگر کسی به شما گفت که از صحابه حاضر در نبرد بدر بیشتر از چهار نفر شرکت داشته‏اند، او را تکذیب کن. علی و عمار در یک طرف جنگ و طلحه و زبیر در طرف دیگر قرار داشتند.[293] در روایت دیگری آمده است: غیر از شش نفر از افراد حاضر در نبرد بدر کس دیگری همراه علی به بصره نرفت.[294]
پس روشن شد که منظور روایات سابق، آن دسته از صحابه است که در نبرد بدر حضور داشته‏اند. در هر حال تعداداندکی از انصار در فتنه مشارکت داشتند.
 ابن سیرین و شعبی می‏گویند: وقتی که فتنه در مدینه روی داد، اصحاب رسول خدا بیشتر از ده هزار نفر بودند در حالی که کمتر از بیست نفر در آن شرکت نمودند. پس جنگ علی و طلحه و زبیر و صفین فتنه نامیده شد.[295]
بنابراین از مباحث سابق روشن می‏شود که تعداد صحابهای که همراه علی عازم بصره شدند بسیار کم بود و نمیتوان به صورت یقینی بیان داشت که آنان در جنگ جمل مشارکت داشته‏اند. به علت سختی این ماجرا و کثرت وقائع آن، منابع تاریخی به مشارکتهای صحابه یا شهدا و یا افراد زخمی‏اشاره نکردهاند[296] و تنها یکی از روایات میگوید: جمعی از کوفیان و بصریان نیز سبکبار با وی روان شدند که همه هفتصد کس بودند.[297] چیزی که از این روایت بدست می‏آید این است که به واقعیت آن مرحله نزدیک تر بوده و با مسیر حرکت حوادث انسجام بیشتری دارد. هم چنین بهاین دلیل که مردم مدینه دو دسته شده بودند و برخی میل به عزلت داشتند و برخی از مشارکت در وقائع درنگ می‏ورزیدند.[298]
 
1- نصیحت عبدالله بن سلام به امیر مؤمنان علی بن أبی طالب رضی الله عنه  
 عبدالله بن سلام صحابی رسول خدا خواست علی بن أبی طالب را از تصمیمش مبنی بر خروج منصرف سازد. به همین دلیل وقتی که علی برای رفتن آماده شده بود نزد وی آمد و ترس خود در مورد رفتن وی به عراق را بیان کرد و گفت: من می‏ترسم که نوک شمشیر به تو اصابت کند- یعنی تو کشته شوی- هم چنین به وی گفت که اگر منبر رسول خدا را ترک نماید دیگر آن را هرگز نخواهد دید. علی این چیزها را از رسول خدا شنیده بود، پس در جواب وی گفت: به خدا سوگند رسول خدا این چیزها را به من گفته‏اند. افرادی از اهالی کوفه و بصره که با علی بودند چنان جرأت یافته بودند که به علی گفتند: بگذارید او را بکشیم. وضعیت چنان شده بود که قتل مسلمانانی که در سر راه آنان قرار می‏گرفتند، یا اگر از قول یا عمل کسی در مورد جان خود احساس خطر میکردند، برای آنان امر آسانی شده و در مورد آن اشکالی مشاهده نمیکردند. این سخن و تهاجم آنان بر این دلالت دارد که ورع و تقوایی نداشتند و صحابه بزرگوار را در آن جایگاه شایستهای قرار نمی‏دادند که رسول خدا به مردم بعد از آنان دستور داده بود تا آنان را در آن جایگاههای شایسته قرار دهند. اما علی بن أبی طالب آنان را نهی کرد و گفت: عبدالله بن سلام مرد صالحی است.[299]
 
2- نصیحت حسن بن علی به پدرش
 امیرالمؤمنین از مدینه خارج شد و هنگامی‏که به ربذه[300] رسید، همراه با افراد خود در آنجا اردو زد و تعدادی از مسلمانان که تعدادشان به دویست نفر می‏رسید نزد وی آمدند.[301] در ربذه پسرش حسن در حالی که گریه میکرد و خوف و ناراحتیش نسبت به اختلاف و پراکندگی و تفرقهای که دچار مسلمانان شده بود، آشکار بود نزد وی آمد و به پدرش گفت: به تو چیزی گفتم اما تو آن را نشنیده گرفتی، فردا دچار بلایی می‏شوی و کسی تو را یاری نمی‏کند. علی گفت: پیوسته مانند زن ناله می‏کنی، چه گفتی که من انجام ندادم؟ حسن گفت: وقتی عثمان را محاصره کردند به تو گفتم از مدینه بیرون شو تا وقتی که او را می‏کشند آنجا نباشی. پس از آن، روزی که او کشته شد به تو گفتم بیعت نکن تا فرستادگان ولایات و قبائل بیایند و بیعت هر شهر نزد تو بیاید. پس از آن وقتی کهاین دو مرد چنان کردند گفتم در خانهßات بنشین تا توافق کنند و اگر فسادی شد بدست دیگری باشد، اما به من گوش ندادی. علی گفت: پسرم اینکه گفتی چرا وقتی عثمان را محاصره کردند از مدینه خارج نشدی، به خدا ما را نیز چون او محاصره کرده‏بودند. اینکه گفتی بیعت نمیکردی تا بیعت شهرها بیاید، کار بدست مردم مدینه بود و نخواستم کار تباه شود. آنچه درباره خروج طلحه و زبیر گفتی، این برای مسلمانان وهن بود. به خدا قسم از وقتی که خلیفه شدهßام پیوسته بر من چیره بودهاند و اختیار نداشتم و چنان که باید تسلط نداشتم. اینکه گفتی در خانه می‏نشستم، با تکلیف خود و با کسانی که پیش من می‏آمدند چه میکردم؟ میخواستی مثل کفتار باشم که محاصرهاش کنند و بگویند: نیست، نیست، اینجا نیست، تا پاهایش را ببندند و بیرون بکشند. اگر در تکالیف خلافت که بر عهده من می‏باشد، ننگرم، پس چه کسی در آن بنگرد؟ پسرم پس دست از سرم بردار.[302]
امیر المؤمنین در مورد این قضیه تصمیم قاطع و روشنی گرفته بود و کسی نمیتوانست او را از تصمیمش برگرداند. وی محمد بن أبوبکر صدیق و محمد بن جعفر را از ربذه به بصره فرستاد تا مردم بصره را به کمک فراخواند. اما این دو در مأموریت خود موفق نبودند، زیرا ابوموسی اشعری فرماندار علی در کوفه مردم را بازداشت و از خروج و جنگ در فتنه نهی کرد و هشدار رسول خدا در مورد حضور در فتنه را برای آنان بیان کرد.[303] بعد از آن علی هاشم بن عتبة بن أبی وقاص را فرستاد، اما او هم به خاطر تأثیری که ابوموسی بر مردم گذاشته بود، دست خالی برگشت.[304]
 
3- فراخواندن مردم کوفه از ذی قار[305] توسط علی بن أبی طالب رضی الله عنه  
علی سپاه خود را به ذی قار برد و بعد از گذشت هشت روز از خروج خود از مدینه، همراه با قریب نهصد نفر در آنجا اردو زد.[306] وی این بار عبدالله بن عباس را به کوفه فرستاد، اما مردم وی را معطل گذاشتند و با او نیامدند. سپس علی عمار بن یاسر و فرزندش حسن را فرستاد و ابوموسی را از سمت خود عزل کرد و قرظة بن کعب را به جای او منصوب کرد.[307] قعقاع نقش زیادی در قانع ساختن مردم کوفه داشت، چه در میان آن به سخن ایستاد و گفت: من خیرخواه و دلسوز شمایم و می‏خواهم راه صواب را گیرید و سخنی درست با شما می‏گویم. گفتار درست این است که ناچار باید زمامداری وجود داشته باشد که کار مردم را به نظام آورد و حق را از ظالم بگیرد و مظلوم را نیرو دهد. اینک علی زمامدار است و دعوت منصفانه می‏کند و به صلح دعوت می‏نماید. حرکت کنید و کار را از نزدیک ببینید و بشنوید.[308] حسن بن علی تأثیر روشنی در این امر داشت، چه در میان مردم به سخن ایستاد و گفت: ای مردم به ندای امیر خویش پاسخ بگویید و سوی برادرانتان حرکت کنید. باید کسانی برای این کار روان شوند. به خدا اگر خردمندان به آن اقدام کنند برای حال و بعد بهتر است. دعوت ما را بپذیرید و ما را در این گرفتاری مشترک کمک کنید.[309] بسیاری از مردم کوفه دعوت آنان را قبول کردند و مابین شش تا هزار نفر از آنان همراه عمار و حسن به نزد علی رفتند و سپس دو هزار نفر از مردم بصره هم به آنان پیوستند و سپس عدهای دیگر از قبائل مختلف نزد آنان آمدند و بدین ترتیب تعداد افراد سپاه وی در هنگام وقوع جنگ قریب دوازده هزار نفر شد.[310] وقتی که مردم کوفه نزد علی رسیدند علی به آنان گفت: ای مردم کوفه، شما شوکت عجمان و شاهانشان را ببردید و جماعتهایشان را پراکنده کردید و میراث آنان به شما رسید و شما ناحیه خویش را توانگر کردید و مردمان را بر ضد دشمنانشان یاری دادید. دعوتتان کردهßام تا همراه ما برادران بصرهای را ببینید، اگر بازآمدند و دست برداشتند این همان است که ما می‏خواهیم و اگر اصرار ورزیدند مدارا می‏کنیم و از آنان کناره می‏گیریم تا تجاوز آغاز کنند و کاری را که موجب اصلاح باشد بر تباهی مرجح می‏داریم. إن شاء الله که نیرویی جز به کمک خدا وجود ندارد.[311]
 
4- اختلاف نظر موجب ابطال دوستی نمیشود
این سخن بر وضعیت صحابه در ماجرای فتنه منطبق می‏باشد، زیرا آنان با وجود اختلاف نظر، کسی از آنان نسبت به برادران خود کینهای نداشت، مانند این ماجرایی که در کوفه روی داد که بخاری آن را از أبووائل نقل کرده که گفت: وقتی که علی عمار را نزد مردم کوفه فرستاد تا آنان را برای کمک فراخواند، ابوموسی اشعری و أبومسعود عقبة بن عمرو انصاری نزد وی رفتند و گفتند: از زمانی که اسلام آوردهای کاری را انجام ندادهای که نزد ما ناخوشایند تر از تعجیل و سعی تو در این موضوع باشد. عمار گفت: من هم از زمانی که شما اسلام آوردهاید کاری را از شما ندیده‏ام که نزد من ناخوشایند تر از تأخیر شما در این قضیه باشد. در روایت دیگری آمده است: ابومسعود- که فردی توانگر بود- به غلامش گفت: ای غلام دو حله بیاور و یکی را به عمار و دیگری را به ابوموسی بده و گفت: آن را بپوشید و با آن به نماز جمعه بروید.[312] در این ماجرا مشاهده می‏شود که ابومسعود و عمار همدیگر را خطاکار می‏دانند، اما با این وجود ابومسعود حلهای را به عمار می‏دهد تا آن را بپوشد و با آن در نماز جمعه حاضر شود، زیرا در آن هنگام عمار لباس سفر بر تن داشت و حالت پوشش وی حالت پوشش جنگی بود و ابومسعود دوست نداشت که عمار در آن لباس در نماز جمعه حاضر شود. این کار بر این دلالت دارد که آن دو با هم نهایت دوستی را داشتند، کار یکدیگر در فتنه را عیب و خطا می‏دانستند، زیرا عمار معتقد بود که تأخیر ابوموسی و ابومسعود در تأیید و کمک به علی خطا است و ابوموسی و ابومسعود معتقد بودند که شتاب و تعجیل عمار در تأیید علی عیب و خطا است و هر دو در مورد کاری که میکردند برای خود دلایلی قانع کننده داشتند، چه ابومسعود و ابوموسی معتقد بودند که به دلیل وجود احادیثی در مورد ترک جنگ در زمان فتنه و با توجه به وعیدهایی که در مورد حمل سلاح علیه مسلمانان وجود دارد باید جنگ را رها کرد و عمار به مانند علی معتقد بود که با باغیان و پیمان شکنان جنگ شود و بهاین قول الهی تمسک جست که میفرماید: « فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي» (حجرات:9) و معتقد بود که وعید وارده در مورد جنگ را بر کسی حمل کرد که بر دیگری تعدی می‏نماید. هر دو گروه تمایلی به قتل یکدیگر نداشتند و هر دو از کوچک ترین اسباب برای جلوگیری از ایجاد جنگ قبل از وقوع آن و جلوگیری از گسترش یافتن آن بعد از وقوع بهره می‏بردند، زیرا هر دو جنگ با هم را دوست نداشتند.[313]
5- سوالاتی در راه
الف- ابورفاعه بن رافع بن مالک عجلان انصاری وقتی که علی قصد خروج از ربذه را کرد به وی گفت: ای امیر مؤمنان چه می‏خواهی و ما را کجا می‏بری؟ علی گفت: آنچه که می‏خواهیم و قصد آن را داریم صلح است اگر از ما بپذیرند و دعوت ما را اجابت نمایند. گفت: اگر قبول نکردند چه؟ علی گفت: با عذرشان رهایشان می‏کنیم و حقشان را می‏دهیم و صبر می‏کنیم. گفت: اگر راضی نشدند چه؟ علی گفت: تا با ما کاری نداشته باشند با آنان کاری نداریم. او گفت: اگر کاری داشتند چه؟ علی گفت: دفاع می‏کنیم. گفت: نیکو است. وی این سلسله از سوالات و جوابها را شنید و به آن راضی و خشنود شد و گفت: تو را به کردار خشنود می‏کنم چنان که به گفتار خشنودم کردی و این شعر را خواند:
دراکها دراکها قبل الفوت
و انفر بنا واسم بنا نحو الصوت
لا وألت نفسی إن هبت الموت[314]
(دریاب دریاب، پیش از آنکه فرصت از دست برود. ما را به طرف این صدا ببر. جانم نماند اگر از مرگ بترسم).
ب- سوال عدهای از اهل کوفه و از جمله اعور بن بنان منقری. وقتی مردم کوفه نزد امیر المرمنین علی در ذی قار رسیدند عدهای از مردم کوفه از جمله أعور بن بنان منقری نزد وی رفتند. علی به وی گفت: اصلاح و ایجاد سازش و خاموش کردن جنگ دشمنی بر من لازم است تا که شاید خداوند به وسیله ما پراکندگی این امت را جمع نماید و جنگ را به پایان برساند، اگر دعوت ما را قبول کردند. أعور گفت: اگر قبول نکردند، چه؟ علی گفت: مادامی‏که کاری با ما نداشته باشند با آنان کاری نداریم. أعور گفت: اگر ما را رها نکردند چه؟ علی گفت: از خودمان دفاع می‏کنیم. أعور گفت: آیا به مانند آنچه از این موارد که علیه آنان می‏باشد برای آنان نیز خواهد بود؟ (یعنی چنین احکامی‏برای آنان نیز جایز می‏باشد؟) علی گفت: آری.[315]
ج- ابوسلامة دألانی از جمله کسانی بود که از او سوال کرد و بهایشان گفت: به نظر تو اگر این قوم که به خونخواهی برخاسته‏اند از این کار خدای عزوجل را منظور داشته باشند معذور خواهند بود؟ علی گفت: آری. ابوسلامه گفت: آیا تو نیز به خاطر تأخیری که در این کار انجام می‏دهی معذور هستی؟ علی گفت: آری، وقتی کاری نامشخص باشد باید ابتدا کاری را که به احتیاط نزدیک تر است و نفع شامل تری دارد انجام داد. ابوسلامه گفت: اگر فردا چارهای جز جنگ وجود نداشت حال ما و حال آنان چگونه خواهد بود؟ علی گفت: امیدوارم که هر کس از ما و آنان با قلب پاک کشته می‏شود خداوند او را وارد بهشت گرداند.[316]
د- مالک بن حبیب نیز از علی بن أبی طالب سوال کرد و گفت: اگر با این قوم رو در رو شدی چکار خواهی کرد؟ علی گفت: معلوم داشتهایم که صلاح دست نگه داشتن است، اگر با ما بیعت کردند چه بهتر، اما اگر جز جنگ راهی نبود در این صورت این شکافی است که به هم نخواهد آمد. مالک گفت: اگر از جنگ چارهای نبود وضع کشتگان ما چگونه خواهد بود؟ علی گفت: هر که خدای عزوجل را مدنظر داشته است این کار برایش سودمند واقع شده و مایه نجات وی می‏شود.[317]
هدف امیرالمؤمنین ایجاد صلح و خاموش کردن آتش فتنه بود و جنگ در دستور کار وی قرار نداشت، زیرا اگر جنگ روی می‏داد این دردی بود که درمان نداشت. کسی که در این جنگ از دو طرف به قتل می‏رسید در گرو نیتش بود، خواه در کنار امیرالمؤمنین می‏جنگید یا علیهایشان. بدین ترتیب علی بن أبی طالب بیان می‏دارد که مسلمانانی که بعد از شهادت عثمان در مورد این قضیه خروج کردهاند دنبال اصلاح و از بین بردن فتنه هستند و مجتهد می‏باشند و اجرشان به‏اندازه اخلاص آنان در نیت و پاکی قلبشان است.[318]
 


هشتم: تلاشهایی برای برقراری صلح
قبل از اینکه علی سپاه خود را به طرف بصره حرکت دهد چند روز را در ذی قار اقامت کرد. هدف وی از بین بردن فتنه و تفرقه با وسائل مسالمت آمیز و دور ساختن مسلمانان از شر جنگ و درگیری مسلحانه به قدر توان و وسع بود. طلحه و زبیر نیز چنین نیت و وضعیتی داشتند. تعدادی از صحابه و بزرگان تابعین که از فتنه کناره گرفته بودند برای برقرای صلح تلاشهایی را انجام دادند، از جمله:
 
1- عمران بن حصین رضی الله عنه
وی کسی را به میان مردم فرستاد تا عزم آنان بر جنگ و رویارویی را سست کند. سپس کسی را نزد بنی عدی- آنان تعداد زیادی بودند که به زبیر پیوسته بودند- فرستاد. فرستاده وی نزد آنان که در مسجد خود بودند آمد و به آنان گفت: عمران بن حصین صحابه رسول خدا مرا نزد شما فرستاده است و شما را نصیحت می‏کند و به خدای یگانه سوگند می‏خورد که اگر بردهای حبشی و مجدع- بینی بریده- باشد و در بالای کوهها گوسفندانی را بچراند و تا دم مرگ بر همین وضعیت باشد نزد وی دوست داشتنی تر از این است که به سوی یکی از این دو گروه تیری پرتاب کند که به هدف بخورد یا به خطا برود. پس پدر و مادرم به فدایتان باشد دست نگه دارید. مردم در جواب وی گفتند: دست از سر ما بردار، به خدا قسم ما هرگز بازمانده رسول خدا- منظورام المؤمنین عائشه است- را به خاطر چیزی رها نمی‏کنیم.[319]
2- کعب بن سور رضی الله عنه
وی یکی از بزرگان تابعین بود. او در این راه تلاش زیادی به خرج داد و چنان نقشی ایفا کرد که هر کسی قادر به ادای آن نبود. او همچنان به تلاش خود برای صلح ادامه داد تا اینکه چیزی که از آن بیم داشت روی داد و قربانی تلاشهای خود شد، زیرا وی در حالی که در میان دو صف قرار داشت و مردم را به داور قرار دادن قرآن و دست برداشتن از صلح دعوت میکرد به قتل رسید.[320]
 
3- قعقاع بن عمرو تمیمی رضی الله عنه
 امیرالمؤمنین علی قعقاع بن عمرو تمیمی ‏را برای انجام صلح نزد طلحه و زبیر فرستاد و به وی گفت: نزد این دو مرد برو و آنان را به الفت و اتحاد دعوت کن و خطر تفرقه را به آنان بگو. قعقاع به بصره رفت و از عائشه شروع کرد و به وی گفت: مادر جان برای چه سوی این ولایت آمدهای؟ عائشه گفت: پسرم برای اصلاح میان مردم. پس قعقاع از وی خواست تا کسی را نزد طلحه و زبیر بفرستد تا آن دو حاضر شوند تا در حضور عائشه با آنان صحبت نماید.
 
* گفتگوی قعقاع با طلحه و زبیر رضی الله عنهما
وقتی که آن دو حاضر شدند قعقاع در مورد سبب حضورشان از آنان سؤال کرد و آنان هم به مانند عائشه گفتند: برای اصلاح بین مردم. قعقاع به آن دو گفت: به من بگویید طریقهاین اصلاح چیست؟ به خدا اگر آن را بدانیم همراه با شما به اصلاح دست زنیم و اگر ندانیم آن را انجام نمی‏دهیم. آن دو گفتند: کار قاتلان عثمان است که باید به کشته شوند، زیرا اگر بدون قصاص رها شوند این ترک قرآن و تعطیل کردن احکام آن است و اگر از آنان قصاص گرفته شود این احیای قرآن و دستورات آن است. قعقاع گفت:
در بصره ششصد نفر از قاتلان عثمان حضور داشتند که شما همه را جز حرقوص بن زهیر سعدی به قتل رساندید و چون او از دست شما فرار کرد نزد قومش از بنی سعد پناهنده شد و هنگامی‏که شما خواستید او را از آنان بگیرید و به قتل برسانید قومش شما را از این کار منع کرد و شش هزار نفر از مردم بنی سعد که از شما کناره گرفته بودند برای حمایت از او بپاخواستند و به مانند فرد واحدی در مقابل شما ایستادند. حال اگر شما حرقوص را ترک کنید و او را نکشید، در واقع شما چیزی را که خود می‏گویید و آن را از علی درخواست می‏کنید ترک کردهاید و اگر به خاطر دستیابی به حرقوص با علی بجنگید و آنان بر شما غلبهیابند و شما را شکست دهند در محذور قرار می‏گیرید و آنان را تقویت می‏کنید و گرفتار چیزی می‏شوید که خوشایند شما نیست. شما به خاطر اینکه حرقوص را مطالبه کردید ربیعه و مضر را به خشم آوردید، زیرا آنان برای کمک به بنی سعد برای جنگ با شما و رها کردنتان اجتماع کردند. این وضعیت که برای شما روی داد، برای علی هم روی داد، زیرا قاتلان عثمان در سپاه وی حضور داشتند.
 
راه حل پیشنهادی قعقاع
راه حل وی صبر و درنگ و حفظ آرامش بود.ام المؤمنین عائشه و همراهانش تحت تأثیر منطق قعقاع و استدلال مقبول وی قرار گرفتند وام المؤمنین به وی گفت: ای قعقاع به نظر تو باید چکار کرد؟ قعقاع گفت: علاج این کار حفظ آرامش است و در گرفتن قصاص از قاتلان عثمان باید بردباری و تأمل کرد و چون اختلافات به پایان رسید و امت در مورد امیر المؤمنین علی به اتفاق نظر دست پیدا کرد وی برای گرفتن قصاص از قاتلان عثمان فراغت می‏یابد. اگر شما با علی بیعت کنید و با او هم نظر گردید این نشان خیر و آثار رحمت و توانایی بر گرفتن انتقام عثمان است، اما اگر از این کار ابا بورزید و به تکلیف گرایش یابید این نشان شر و از دست رفتن انتقام است. پس عافیت را مرجح دانید تا از آن بهره مند شوید. کلید خیر باشید چنان که در ابتدا هم چنین بودید. به معرض بلیه مروید و ما را هم در معرض آن قرار ندهید که هم ما و هم شما را از پای درآورد. به خدا قسم این سخنان با شما می‏گویم و بیم آن دارم که کار سامان نیابد تا خدا این امت را که کارش آشفته و این حادثه بر آن فرود آمده به محنت افکند کهاین حادثه را نباید آسان گرفت که چون کارهای دیگر نیست و چنان نیست کهیکی یکی را کشته باشد یا گروهی یکی را و یا قبیلهای قبیلهای را کشته باشند. آنان به سخن قانع کننده و از سر صدق و اخلاص قعقاع قانع شدند و در مورد دعوت وی به صلح موافقت کردند و به وی گفتند: نکو گفتی و صواب آوردی، بازگرد، اگر علی بیاید و رأی او نیز همانند تو باشد این کار به اصلاح گراید. قعقاع که در مأموریت خود موفق شده بود به ذی قار و نزد علی برگشت و ماجرا را برای علی بیان کرد و علی از این موضوع خوشحال شد و مردم در نزدیکی صلح قرار گرفتند، عدهای ناخشنود و عدهای راضی.[321]
 
بشارتهای اتفاق نظر در میان دو گروه
وقتی که قعقاع برگشت و خبر را به علی داد علی دو نفر[322] را نزد عائشه و زبیر و همراهانشان فرستاد تا در مورد خبر قعقاع کسب اطمینان نماید. آن دو نزد علی برگشتند و گفتند که طلحه و زبیر گفته‏اند که قراردادی که با قعقاع بستیم پابرجاست، پس اینجا بیا. پس علی رفت و در میان آنان فرود آمد و افراد هر قبیلهای پهلوی قبیله خویش فرود آمدند، مضریان، نزد مضریان، افراد قبیله ربیعه نزد ربیعه و اهل یمن نزد اهالی یمن، و تردید نداشتند که صلح می‏شود. آنان پهلوی هم بودند و پیش هم می‏رفتند و جز صلح سخن و نیتی نداشتند.[323] امیرالمؤمنین علی وقتی که قصد رفتن کرد تصمیم مهم خود را اعلام کرد و گفت: بدانید که من فردا حرکت می‏کنم- یعنی به سوی بصره- شما نیز حرکت کنید، ولی هیچ یک از آنان که به نحوی بر ضد عثمان کمک کردهاند نیایند.[324]
 
نهم: برپایی جنگ
1- نقش سبئیان در برپایی جنگ
در اردوگاه لشکر علی، تعدادی از آن طاغیان و خوارج که عثمان را به قتل رسانده بودند حضور داشتند که برخی از آنان بعینه معلوم نبودند و برخی دیگر مورد حمایت قبائل خود بودند و عدهای هم بودند که دلیلی در مورد اتهام آنان وجود نداشت و برخی دیگر منافق بودند و توانایی اظهار نفاق خود را نداشتند.[325] پیروان ابن سبا جهت نجات یافتن خود از قصاص تمایل زیادی به برافروخته ساختن آتش فتنه و شعله ور ساختن آتش آن داشتند.[326] وقتی مردم فرود آمدند و آرام گرفتند علی روان شد و طلحه و زبیر نیز روان شدند و به هم رسیدند و درباره مورد اختلاف با هم سخن گفتند و وقتی دریافتند که کار به تفرقه افتاده و نمیتوان به جایی رسید کاری را بهتر از صلح و جلوگیری از جنگ ندانستند. بدین ترتیب- با چنین توافقی- از هم جدا شدند و علی به اردوگاه خود و طلحه و زبیر هم به اردوگاه خود بازگشتند. طلحه و زبیر پیش سران گروه خود فرستادند و علی نیز پیش سران قوم خود فرستاد، البته بجز آنهایی که عثمان را محاصره کرده‏بودند. آن شب به نیت صلح و عافیت گذشت و شکی در وقوع صلح نداشتند و برخی نزد برخی دیگر بوده و برخی نزد برخی دیگر می‏رفتند و جز صلح نیت و سخن دیگری نداشتند. اما کسانی که در ماجرای فتنه و قتل عثمان دست داشتند بدßترین شب عمر خود را می‏گذراندند، زیرا در شرف مرگ قرار گرفته بودند. آنان آن شب را با هم به مشورت پرداختند. یکی از آنان- مالک اشتر- گفت: حال طلحه و زبیر را دانسته بودیم، اما حال علی را تا به امروز ندانسته بودیم. آنان این موضوع را وقتی فهمیدند که علی از مردم درخواست کرد که فردا حرکت کنند و کسی از افرادی که به نحوی در قتل عثمان دست داشته است با وی حرکت نکند. آن فرد همچنین گفت: به خدا رای مردم در مورد ما یکسان است و اگر با علی صلح کنند بر سر خون ماست.[327] عبدالله بن سبأ- که در میان آنان بود و مورد مشورت قرار می‏گرفت- گفت: ای مردم پیروزی شما در اختلاط با آنان است. پس با آنان مماشات کنید- یا با آنان مخلوط شوید- و چون فردا افراد به ملاقات آمدند میان آنان جنگ اندازید و فرصت تفکر به آنان ندهید تا کسی که با وی هستید از صلح بازبماند و خدا علی و طلحه و زبیر و موافقان آنان را از کاری که شما خوش ندارید باز بدارد. آنان این رأی را پسندیدند و بر این قرار پراکنده شدند و سایر مردم از این ماجرا بی خبر بودند.[328] آنان مخفیانه در مورد این رأی با هم به توافق رسیدند و صبحدم بی آنکه همسایگان بدانند رفتند و پنهانی به کار پرداختند و مضریان نزد مضریان و ربیعیان سوی ربیعیان و یمنیان نزد یمنیان رفتند و سلاح در آنان نهادند. مردم بصره و دیگر افراد در برابر کسانی که به آنان حمله آورده بودند بپا خاستند. طلحه و زبیر با سران قوم مضر آمدند و عبدالرحمان بن حارث بن هشام را جهت آرایش دادن و فرماندهی سمت راست و عبدالرحمان بن عتاب بن أسید را جهت آرایش دادن و فرماندهی سمت چپ فرستادند و خود در مرکز سپاه ایستادند و گفتند: چه شده است؟ گفته شد: مردم کوفه شبانه بر ما حمله آوردند. پس طلحه و زبیر گفتند: می‏دانستیم که علی تا خون نریزد و حرمت نشکند دست بر نمی‏دارد و با ما صلح نمی‏کند. سپس با مردم بصره برگشتند. مردم بصره مهاجمان را بکوفتند و سوی اردوگاهشان راندند.[329] علی و اهل کوفه سر و صدا را شنیدند. سبئیون یکی را نزد علی نهاده بودند تا آنچه را که خود می‏خواهند به علی گزارش دهد و چون علی گفت: چه شده است؟ آن مرد گفت: ناگهان جمعی از مخالفان به ما شبیخون زدند و ما آنها را به عقب راندیم. علی به فرمانده سمت راست سپاه گفت: به سمت راست برو. به فرمانده سمت چپ گفت: سمت چپ برو. در این اثنا سبئیان پیوسته به تحریک جنگ می‏پرداختند.[330] گرچهاین آغاز جنگ روی داد اما دو طرف هم چنان خویشتنداری میکردند تا اینکه واقعیت ماجرا روشن شود و علی و همراهانش بر این اتفاق داشتند که جنگ را آغاز ننمایند تا اینکه طلحه و زبیر جنگ را آغاز نمایند تا بدین ترتیب حجت را تمام کرده و حق جنگ داشته باشند. آنان با این وجود فراریان را نمی‏کشتند و زخمیها را خلاص نمیکردند اما سبئیان پیوسته به تحریک جنگ می‏پرداختند.[331] در جانب دیگر طلحه که روی مرکب خود بود و مردم اطراف او را گرفته بودند می‏گفت: ای مردم آیا ساکت می‏شوید؟ اما مردم به او توجه نمیکردند و ساکت نمیشدند و او فقط توانست بگوید: أف بر شما، أف بر شما، شما فقط به مانند پروانهßهای اطراف آتش- به معنی نادانی و سبکسری- و مگسان طمع هستید.[332] آیا پروانگان گرد آتش و مگسان طمع کسی غیر از این سبئیان می‏باشند؟! بلکه تلاشها برای انجام صلح تا آخرین لحظات نبرد ادامه می‏یابد.
از خلال این مباحث میتوان تأثیر ابن سبا و پیروان سبئی او را در نبرد مشاهده کرد و میتوان به روشنی- و به صورتی که جای شک و شبهه باقی نمی‏گذارد تمایل زیاد صحابه بهایجاد صلح و متحد ساختن مردم مشاهده نمود. این همان سخن حقی است نصوص آن را ثابت میکنند و انسان در مورد آن احساس آرامش می‏کند.[333]
قبل از اینکه وارد بحث در مورد مراحل نبرد شویم لازم به ذکر است کهاشاره کنیم تأثیر سبئیه در نبرد جمل تقریباً مورد اجماع علما است، خواه آنان را مفسدان یا اوباش دو طائفه و یا قاتلان عثمان یا سفیهان و کم خردان یا اوباشان نام برده و یا به صورت صریح آنان را سبئیه نام نهاده باشند.[334] حال در زیر به برخی از نصوصی که مؤید این امر می‏باشند اشاره می‏شود:
الف- در کتاب «أخبار البصرة» عمر بن شبة آمده است کسانی که قتل عثمان به آنان منسوب شد ترسیدند که دو گروه در مورد قتل آنان با هم به توافق برسند. به همین دلیل میان آنان جنگ به راه‏انداختند و آن ماجراها روی داد.[335]
ب- امام طحاوی میگوید: فتنه جمل بدون اختیار علی و طلحه روی داد، بلکه مفسدان بدون اختیار افراد سابق آن را به راه‏انداختند.[336]
ج- قاضی ابوبکر باقلانی میگوید: صلح انجام شد و دو گروه با رضایت از هم جدا شدند. پس قاتلان عثمان ترسیدند که بر آنها سلطهیابند و آنان را احاطه نمایند. بنابراین با هم جمع شدند و به مشورت پرداختند و در مورد راه حل ماجرا با هم اختلاف نظر داشتند، اما بعد از مدتی بر این امر به اتفاق رسیدند که در میان دو گروه پراکنده شوند و هنگام سحر در میان دو اردوگاه جنگ را آغاز نمایند و با آنان اختلاط یابند و گروهی که در اردوگاه علی قرار دارند فریاد برآورند که گروه طلحه و زبیر به ما خیانت کردند و گروهی که در اردوگاه طلحه و زبیر هستند فریاد برآورند که علی به ما خیانت کرد. ماجرا به همان شکلی که آنان طرح ریزی کرده‏بودند روی داد و جنگ آغاز شد. پس هر یک از دو گروه مکروهی را که برای وی روی داده بود دفع میکرد و از ریخته شدن خون خود جلوگیری می‏نمود و وقوع این کار از دو گروه و دفاع آنان از خود، درست و طاعت خداوند می‏باشد. این رأی صحیح و مشهور می‏باشد و من هم با آن تمایل دارم و به آن قائل می‏باشم.[337]
د- قاضی عبدالجبار معتزلی اقوال علما در مورد به توافق رسیدن علی، طلحه، زبیر و عائشه در مورد صلح و ترک جنگ و استقبال از گفتگو در مورد این امر را نقل کرده است و نیز نقل نموده که آن دسته از دشمنان عثمان که در میان اردوگاه بودند از این امر ناخشنود بودند و ترسیدند که دو گروه در مورد آنان فراغت یابند. به همین دلیل درßباره آن واقعه- که امری معروف است- دست به چاره‏اندیشی زدند و آن وقایع- یعنی جنگ جمل- روی داد.[338]
ﻫ- قاضی ابوبکر بن العربی میگوید: علی به بصره وارد شد. آنان به هم نزدیک شدند تا تدبیری بیندیشند. اما هوی و هوس پرستان آنان را رها نگذاشته و شروع به خونریزی کردند و در میان آنان جنگ برپا شد و غوغاء و هرج و مرج مستولی گشت. همهاین مسائل بهاین خاطر بود که حجت و برهانی ارائه نگشته و آنچه پنهان بود آشکار نگردد و قاتلان عثمان نهان بمانند، زیرا شخصی واحد در لشکر میتواند تدبیر آن لشکر را فاسد کند، حال چه رسد بهاینکه هزار نفر این کار را انجام بدهند![339]
ابن حزم میگوید: دلیل این امر این است که آنان با هم اجتماع کردند و با هم به جنگ نپرداختند. وقتی که شب فرا رسید قاتلان عثمان دریافتند که حمله و تدبیر دو گروه علیه آنان خواهد بود. پس شبانه وارد اردوگاه طلحه و زبیر شدند و بر آنان حمله بردند و مردم دست به دفاع از خود زدند تا اینکه با اردوگاه علی در هم آمیختند و افراد اردوگاه علی هم به دفاع از خود پرداختند و هر دو گروه گمان می‏بردند- و در این شکی وجود ندارد- که گروه دیگر جنگ را آغاز کرده است و کار در هم آمیخت و مردم فقط قادر به دفاع از خود بودند و فاسقانی که عثمان را به قتل رسانده بودند و سبئیون دست از تحریک جنگ و برافروخته ساختن آن بر نمی‏داشتند. بنابراین دو گروه در هدف و مقصود خود مصیب هستند و از خود دفاع کردهاند. زبیر برگشت و جنگ را به حال خود وانهاد و تیری ناشناس به سوی طلحه کهایستاده بود و از حقیقت این اختلاط- یعنی اختلاط افراد- بی خبر بود آمد و به زخمی‏اصابت کرد که در روز جنگ احد و در حضور رسول خدا برداشته بود اصابت کرد و او برگشت و در جا از دنیا رفت. زبیر هم- بعد از اینکه از نبرد عقب نشست در وادی السباعدر فاصله کمتر از یک روزی بصره کشته شد. آری وضعیت چنین بود.[340]
ذهبی میگوید: جنگ جمل را نادانان دو گروه برافروختند.[341] نیز میگوید: دو گروه با هم صلح کردند و علی و طلحه قصد جنگ نداشتند و حتی آنان در مورد اتحاد سخن گفتند. اما اوباش دو گروه به هم تیراندازی کردند و بدین سان آتش جنگ روشن شد و مردم بر هم شوریدند.[342] در کتاب «دول الإسلام» آمده است: جنگ را اوباش به راه‏انداختند و کار از دست علی و طلحه و زبیر خارج شد.[343]
دکتر سلیمان بن حمد عودة میگوید: بعد از این میتوانیم بگوییم: چه مانعی وجود دارد که روایت طبری که تصریح بهاین امر دارد که سبئیه در ماجرای جنگ جمل نقش داشته‏اند این تعمیم را تفسیر نموده و آن مسمیاتی را که در منقولات این علما آمده است مشخص نماید؟ حتی اگر این گروههای اوباش ارتباط مستقیمی‏با سبئیه نداشته و اهدافشان به مانند اهداف آنان نباشد، چرا نتوان گفت کهاین امر زمینه را فراهم ساخت و ابن سبأ و پیروان سبئی او از آن بهره بردند، آنچنان که رسم در حرکتهای اغتشاشگرانه چنین است که از جانب مفسدان مورد بهره برداری واقع می‏شود؟![344]
فراموش نکنیم که فتنه و فضاهای آن در شکل گیری این وقائع ایفای نقش کرد. امر مسلم اینکه مردم در زمان وقوع فتنه و آشوب چیزهایی را که دیگران به وضوح می‏بینند مشاهده نمیکنند و در مورد آن تأویلاتی را انجام داده و چیزهایی را می‏تراشند و می‏سازند که دیگران حقیقت آن را روشن و بدون نیاز به تحمل سختی می‏دانند. همچنین تودهßهای زیادی که در این فتنه اجتماع کرده‏بودند برای اینکه بصیرت و تفکر را بر آنان ببندد کفایت میکرد.[345] این امر بعیدی نیست، چه احنف بن قیس- یکی از کسانی که در ماجراهای جمل حضور داشت- از خانه خارج می‏شود تا به علی بن أبی طالب کمک کند و در راه ابوبکره[346] به وی می‏رسد و به وی میگوید: ای أحنف قصد کجا داری؟ گفت: می‏خواهم به پسر عموی رسول خدا یاری بدهم. ابوبکره گفت: ای أحنف برگرد زیرا من از رسول خدا شنیدم که فرمود: اگر مسلمانان با شمشیرهایشان رو در روی هم قرار بگیرند هم قاتل و هم مقتول در جهنم می‏باشند. پس گفتم- یا اینکه کسی گفت-: ای رسول خدا، وضعیت قاتل که روشن است اما چرا مقتول در جهنم می‏شود؟ فرمود: او قصد قتل طرف مقابل را داشت.[347]
جنگ در کنار علی حق و درست بود و کسانی که در کنار وی کشته شدند شهید هستند و دو اجر دارند. اما ابوبکره حدیثی را که در مورد غیر حالتی وارد شده است که در علی در آن قرار داشت حمل بر حالت جنگ با باغیان کرده بود و او این موضوع را از آن فهم کرده بود اما درست نبود. از این روایت میتوان به گردنهßها و موانع متعددی که در جنگ با دیگران در سر راه علی قرار داشت پی برد، از جمله مانند این فتاوایی که برخاسته از تقوا بود و بیشتر از فتاوایی تأثیر داشتند که به صورت درست ارائه شده بودند.[348] پس بهاین خاطر احنف همراه علی نشد و در جنگ جمل همراه هیچ یک از دو طرف نشد.[349]
زبیر که یکی از ارکان اساسی این نبرد بود در مورد واقعیت این ماجرا میگوید: این همان فتنهای است که در مورد آن سخن می‏گفتیم. غلام آزاد شدهاش به وی گفت: آیا آن را فتنه می‏نامی‏و در آن جنگ می‏کنی؟! زبیر گفت: وای بر تو، می‏نگریم اما نمی‏بینیم، هیچ کاری نبود که جای پایم را در اثنای آن ندیده باشم، جز این کار که نمی‏دانم رو به جلو داریم یا رو به عقب.[350] طلحه نیز در اشاره بهاین امر میگوید: ما وقتی که بر ضد دیگران همدل بودیم اینکه دو کوه آهن شدهایم که همدیگر را می‏جوییم.[351] در طرف دیگر نبرد هم یاران علی بر فتنه بودن این ماجرا تأکید دارند و عمار در کوفه در مورد خروج عائشه میگوید: عائشه در دنیا و آخرت همسر پیامبر شما است، لکن شما به وسیله عائشه مورد ابتلا قرار گرفتهاید.[352]
 
2- مرحله نخست در جنگ جمل
سبئیون به تلاشهای خود در دو سپاه برای برپایی جنگ و هجوم بر گروه دیگر و فریفتن گروه مقابل با گروه دیگر و تشویق آنان بر جنگ افزودند و جنگ سخت و شدید جمل درگرفت. دلیل نامگذاری این جنگ به جمل این است که ام المرمنین عائشه در مرحله دوم نبرد سوار بر یک شتر در وسط میدان نبرد ایستاده بود. وی سوار بر آن شتری بود کهیعلی بن أمیه آن را که از یمن خریده بود در مکه به وی داد. عائشه سوار بر آن شتر از مکه به بصره آمد و در اثنای نبرد بر آن سوار شد. این جنگ در روز جمعه شانزدهم جمادی الثانی سال 36ﻫ در منطقه زابوقه در نزدیکی بصره روی داد. علی از ماجرا آزرده و محزون شد و به منادی خود دستور داد تا بگوید: ای مردم دست از جنگ بردارید. اما کسی صدای او را نشنید، زیرا همه مشغول به جنگ با طرف مقابل خود بودند.[353] جنگ جمل دو مرحله داشت. در مرحله اول آن طلحه و زبیر فرمانده سپاه بصره بودند و از طلوع فجر تا قبل از ظهر ادامهیافت.[354] علی و طلحه و زبیر در میان سپاه خود فریاد برآوردند: فراریان را نکشید، زخمیان را خلاص نکنید و به سراغ کسانی که خارج از نبرد قرار دارند و آن را ترک کردهاند نروید.[355]
قبل از این جنگ زبیر به پسرش عبدالله وصیت کرده بود که بدهیش را بدهد و گفته بود: امروز کسانی که کشته می‏شوند یا ظالم هستند و یا مظلوم، و من فکر می‏کنم که امروز مظلومانه کشته می‏شوم و بزرگ ترین دغدغهای که دارم بدهی است که در ذمه دارم.[356] در این أثنا مردی نزد زبیر آمد و به وی پیشنهاد قتل علی را داد، بدین صورت که وارد سپاه علی شود و سپس او را غافلگیر کرده و به قتل برساند- ترور کند- اما زبیر این پیشنهاد وی را به شدت مورد انکار قرار داد و گفت: مومن مؤمن دیگر را غاقلگیرانه به قتل نمی‏رساند، یا ایمان مانع قتل کسی به صورت غافلگیری می‏شود.[357] بنابراین زبیر قصد کشتن علی یا هر شخص دیگری که در ماجرای قتل عثمان بی گناه بود، نداشت. امیرالمؤمنین علی زبیر را فراخواند و با لطیف ترین عبارات و کوتاه ترین سخنان با وی سخن راند و این حدیث رسول خدا را به وی یادآور شد که در آن رسول خدا به زبیر فرمود: تو با علی می‏جنگی و در این جنگ نسبت به او ظلم روا می‏داری.[358] این حدیث سند صحیحی ندارد.[359] برخی دیگر از روایات سبب انصراف زبیر از جنگ را این می‏دانند که وی چون قبل از جنگ از وجود عمار بن یاسر در سپاه مقابل اطلاع یافت از جنگ منصرف شد، زیرا وی گرچه روایت «عمار توسط گروهی باغی به قتل می‏رسد»[360] را روایت نکرده بود اما شاید آن را به دلیل شهرتش از برخی از صحابه شنیده بود.[361] برخی دیگر معتقدند که سبب برگشتن وی این بود که در مورد صحت موضعی که در این فتنه – چنان که خود آن را بهاین اسم می‏نامید- گرفته بود دچار شک شد.[362] در روایت دیگری سبب انصراف وی این بیان شده که عبدالله بن عباس خویشاوندی نزدیک او با علی را بهیادش آورد و به وی گفت: تو پسر صفیه دختر عبدالمطلب هستی و با شمشیر خود با علی بن أبی طالب بن عبدالمطلب می‏جنگی.[363] پس زبیر از میدان نبرد خارج شد و ابن جرموز به او رسید و او را به قتل رساند[364] که تفصیل این مطلب بعداً ذکر خواهد شد.
بنابراین زبیر در مورد هدف خود- یعنی اصلاح- هوشیار و آگاه بود، اما چون دید که سلاح جای اصلاح را گرفته است برگشت و نجنگید. اینکه ابن‏عباس به وی گفت: با شمشیر خود با علی بن أبی طالب می‏جنگی؟ در این سخن مفهوم آن حذف شده است و این مفهوم این است: یا اینکه برای اصلاح و ایجاد اتحاد آمدهای؟[365] بعد از این سخن، زبیر برگشت و میدان را ترک نمود. شاید عوامل متعددی و تو در تویی در خروج زبیر از میدان نبرد دخیل بوده است. اما طلحه بن عبیدالله فرمانده دوم سپاه بصره در همان آغاز نبرد زخمیشد، چه تیری ناشناس به وی اصابت کرد و خون زیادی از بدن وی جاری کرد. یارانش به وی گفتند: ای ابومحمد، تو زخمی‏هستی، پس برو و داخل خانهßها شو تا در آنجا مورد معالجه قرار بگیری. پس طلحه به غلام خود گفت: ای غلام مرا ببر و جای مناسبی را برایم پیدا کن. او را به بصره برد و در خانهای قرار داد تا معالجه شود، اما هم چنان از زخم وی خون جاری شد تا اینکه در اثر آن زخم در همان خانه از دنیا رفت و سپس در بصره دفن شد.[366] اما روایتی که در آن چنین اشاره آمده که طلحه و زبیر مردم را به جنگ تشویق کردهاند و اینکه زبیر زمانی که شکست خوردن مردم بصره را دید میدان نبرد را خالی کرد و رفت صحت ندارد،[367] زیرا این خبر با عدالت صحابه در تعارض است. نیز با روایاتی که بیان گر این امر می‏باشند که اصحاب جمل برای فقط برای اصلاح خارج شده بودند تعارض دارد. چگونهاین عمل زبیر با هدف وی به هنگام خروج از مکه به بصره، یعنی اصلاح در بین مردم توافق و سازگاری دارد؟! و در عمل هم موضع زبیر تا آخرین لحظات، تلاش برای اصلاح بود و این چیزی است که حاکم نیشابوری از طریق أبوالأسود دؤلی روایت کرده و در آن آمده است که زبیر برای ایجاد صلح در میان مردم تلاش کرد، لکن جنگ درگرفت و کار مردم اختلاف یافت و زبیر بهاین خاطر رفت و جنگ را ترک کرد.[368] همچنین طلحه برای اصلاح آمده بود نه خونریزی. اما در مورد کشته شدن طلحه چنان که احنف بن قیس به آن تصریح کرده است در ابتدای نبرد روی داد.[369]
زبیر از میدان نبرد بیرون می‏رود و طلحه از دنیا می‏رود. با کشته شدن و زخمیشدن تعدادی از دو طرف مرحله اول نبرد به پایان می‏رسد. در این مرحله غلبه با سپاه علی بود. علی سیر نبرد را زیر نظر داشت و وقتی کشتگان و زخمیان دو طرف را می‏دید ناراحت و آزرده خاطر میشد. علی نزد پسرش حسن رفت و او را در آغوش گرفت و شروع به گریه کرد و به او گفت: پسرم، ای کاش پدرت بیست سال قبل از این مرده بود. حسن گفت: پدر جان، من شما را از این امر نهی کردم. علی گفت: فکر نمیکردم تا این حد برسد. بعد از این دیگر زندگی چه فایدهای دارد؟ و بعد از این انتظار چه خیری را میتوان داشت؟[370]
 
3- مرحله دوم نبرد جمل
خبر جنگ به ام المؤمنین عائشه رسید، پس سوار بر شتر خود و در حالی که قبائل أزدی اطراف وی را گرفته بودند خارج شد. کعب بن سور همراه عائشه بود و عائشه قرآنی به وی داد تا مردم را به متوقف ساختن جنگ دعوت نماید.ام المؤمنین پیش رفت و همه امیدش این بود که مردم به خاطر جایگاهی که وی در قلب مردم دارد سخنش را بشنوند و مانع آنان شود و آتش این فتنهای را که آغاز شده است خاموش گرداند.[371] کعب قرآن را با خود به همراه برد و پیشاپیش سپاه بصره به حرکت درآمد و سپاه علی را فریاد زد و گفت: ای مردم، من کعب بن سور قاضی بصره هستم، شما را به کتاب خدا و عمل به دستورات آن و صلح بر اساس آن دعوت می‏کنم. سبئیون که در پیشانی سپاه علی بودند ترسیدند که تلاش کعب به موفقیت برسد. به همین دلیل همه به سوی او تیراندازی کردند و او را به شهادت رساندند و او در حالی که قرآن را در دست داشت از دنیا رفت.[372] تیرهای سبئیون به شتر و کجاوه عائشه اصابت کرد، به همین دلیل عائشه ندا زد و گفت: ای فرزندان من، خدا را در نظر داشته باشید، خدا را در نظر داشته باشید، خدا و روز قیامت را یادآور شوید و دست از جنگ بردارید. اما سبئیون جواب وی را نمی‏دادند و هم چنان اقدام به حمله به سپاه بصره میکردند و علی هم که پشت سر آنان قرار داشت آنان را به دست برداشتن از جنگ و عدم هجوم بر مردم بصره دستور می‏داد، اما سبئیون که در پیشانی سپاه بودند توجهی نمیکردند و فقط حمله و هجوم می‏بردند و می‏جنگیدند. وقتی که عائشه دید آنان به سخن وی توجه نمیکنند و کعب بن سور در مقابل او کشته شد، گفت: ای مردم قاتلان عثمان و پیروان آنها را لعنت کنید. سپس عائشه شروع به دعا کردن علیه قاتلان عثمان و لعنت فرستادن بر آنان کرد. صدای مردم بصره در دعا علیه قاتلان عثمان و لعنت کردن آنان بلند شد و علی چون این دعای بلند را از سپاه بصره شنید گفت: این چیست؟ به وی گفتند: عائشه علیه قاتلان عثمان دعا می‏کند و مردم هم با وی علیه آنان دعا میکنند. پس علی گفت: شما هم همراه من علیه قاتلان عثمان و پیروانشان دعا کنید و بر آنان لعنت بفرستید. پس صدای دعای سپاه علی در لعنت کردن و دعا علیه قاتلان عثمان بلند شد[373] و علی گفت: پروردگارا قاتلان عثمان را در پستی و بلندی لعنت کن.[374] جنگ شدت یافت و شعله برکشید و مردم با نیزه به جان هم افتادند و چون نیزههایشان شکسته شد شمشیر برکشیدند و با آنها با هم به زد و خورد پرداختند تا اینکه شمشیرهایشان شکسته شد.[375] مردم به همدیگر نزدیک شدند.[376] بعد از این سبئیون تلاش خود را متوجه پی کردن شتر عائشه و قتل او کردند. پس سپاه بصره فوراً برای حمایت از عائشه و شتر وی شتافتند و در مقابل شتر شروع به مقاومت کردند و هر کس افسار شتر را می‏گرفت کشته میشد، زیرا نبرد در مقابل شتر بسیار شدید و سخت بود و کجاوه عائشه به خاطر تیرهای زیادی که به آن اصابت کرده بود چنان شد که انگار یک جوجه تیغی است.[377] در اطراف شتر بسیاری از مسلمانان أزد و بنی ضبة و جوانان قریش بعد از اینکه شجاعت و دلاوری کم نظیری از خود نشان دادند کشته شدند.[378] عائشه دچار حیرت شدیدی شد و بسیار احساس حرج و گناه میکرد، زیرا وی قصد جنگ نداشت، لکن برغم میل وی جنگ روی داد و در وسط آشوبی قرار گرفته بود و مردم را با حرکت دست ندا می‏زد اما کسی به وی جواب نمی‏داد. هر کس افسار شتر عائشه را می‏گرفت کشته میشد. سپس محمد بن طلحه- سجاد- آمد و افسار شتر را گرفت و به عائشه گفت: مادر جان چه دستور می‏دهید؟ عائشه گفت: دست از جنگ بردار. پس وی شمشیر خود را که برکشیده بود در نیام کرد و کشته شد.[379] هم چنین عبدالرحمان بن عتاب بن أسید که تلاش کرده بود مالک اشتر را به قتل برساند، گرچه خود نیز با وی کشته شود، کشته شود، زیرا وی مالک اشتر را بر زمین زد و هر دو نفر بر زمین افتادند و ابن عتاب به اطرافیانش گفت: من و مالک را با هم بکشید،[380] زیرا به دلیل نقش بارزی که مالک در تشویق مردم علیه عثمان ایفا کرد، عبدالرحمان کینه زیادی از او در دل داشت، اما چون اشتر در میان مردم به اسم «مالک» معروف نبود و أجلش فرا نرسیده بود مردم به وی حمله نکردند و اگر عبدالرحمان می‏گفت: من و اشتر را بکشید، مردم فوراً با شمشیرهایشان به وی حمله میآوردند.[381] عبدالله بن زبیر هم جنگ کم نظیری را انجام داد و خود را در میان شمشیرها انداخت و وقتی او را از میان کشته شدگان بیرون آوردند- در حالی که کشته نشده بود- جای چهل واندی ضربه شمشیر و نیزه بر بدن او بود که شدید ترین و آخرین آن ضربهاشتر بود، زیرا از روی خشم نسبت به عبدالله بن زبیر بهاین راضی نشد که در حالی که بر روی اسب نشسته است به او ضربه بزند، بلکه بر روی رکابهای اسب خود بلند شد و ضربهای بر سر او وارد آورد و گمان نمود که وی را کشته است.[382] تعداد زیادی از بنی عدی و بنی ضبه و أزد هم به قتل رسیدند. بنی ضبه در دفاع ازام المؤمنین فداکاری و جان نثاری و دلاوری زیادی از خود نشان دادند. یکی از سران آنان، یعنی عمر بن یثربی ضبی در رجزی که در این مورد بیان کرده است میگوید:
نحن بنی ضبة أصحاب جمل  ننازل الموت إذا الموت نزل
الموت عندنا أحلی من العسل  ننعی ابن عفان بأطراف الأسل[383]
(ما بنی ضبهایم و یاران شتر و چون مرگ بیاید با او در می‏آمیزیم. مرگ در نزد ما شیرین تر از عسل است و با دم شمشیر بر ابن عفان نوحه می‏کنیم).
امیرالمؤمنین علی با مهارت و تیزبینی نادری که در امور نظامی‏ داشت دریافت که باقی ماندن شتر موجب استمرار جنگ و هلاک مردم می‏شود و مادام که ام المؤمنین در میدان نبرد باشد اصحاب جمل شکست نخورده و دست از جنگ بر نمی‏دارند. نیز باقی ماندن عائشه در میدان نبرد خطری برای جان وی بود، زیرا کجاوهای که عائشه در آن قرار داشت به مانند جوجه تیغی پر از تیر شده بود.[384] پس به چند نفر از افراد سپاه خود از جمله محمد بن أبوبکر برادر ام المؤمنین- و عبدالله بن بدیل دستور داد تا شتر را پی کنند- یعنی ساقهای شتر را با شمشیر بزنند- و عائشه را از هودج خارج کنند.[385] آنان شتر را پی کردند و محمد برادر عائشه عبدالله بن بدیل کجاوه را برداشتند و در مقابل علی گذاشتند و علی دستور داد تا او را به منزل عبدالله بن بدیل ببرند.[386] برداشت نظامی‏علی درست بود، زیرا همین که سبب یا انگیزهای که بصریان را وا می‏داشت تا با عشق و علاقه به سوی مرگ بروند، برداشته شد وام المؤمنین از میدان نبرد خارج شد، سپاه بصره عقب نشینی نمود. اگر چنین سیاستی اتخاذ نمیشد جنگ تا زمانی که سپاه بصره، اصحاب جمل یا سپاه علی به طور کامل از بین می‏رفتند ادامه می‏یافت. وقتی که سپاه بصره عقب نشینی نمود، علی یا منادی او ندا در داد که فراریان را دنبال نکنند و زخمیان را خلاص نکنند و جز تجهیزات یا سلاحهایی که به میدان نبرد یا اردوگاه آورده شده است چیزی را به غنیمت نگیرند زیرا غیر از این نمیتوانند چیزی را ببرند و آنان را از اینکه داخل خانهßها شوند نهی کرد. البتهاین ندا وی به همین جا ختم نشد، بلکه به کسانی از اهل بصره که با وی می‏جنگیدند گفت: اگر چیزی از وسایل خود را در نزد افراد سپاه من دیدید میتوانید آن را پس بگیرید. پس مردی نزد جماعتی از سپاه علی آمد که داشتند در دیگی که متعلق به او بود گوشت می‏پختند و او آن دیگ را از آنان گرفت و از روی خشم و عصبانیت نسبت به آنان محتویات دیگ را ریخت.[387]
 
4- تعداد کشته شدگان
در این جنگ سخت تعداد زیادی از دو طرف به قتل رسیدند، اما در مورد تعداد آنان روایات مختلفی وجوددارد. مسعودی بیان کرده کهاین اختلاف در مورد تعداد کشتگان به تمایلات و خواستهای راویان آنها بر می‏گردد.[388]
قتاده بیان کرده که در این جنگ بیست هزار نفر کشته شدند.[389] روشن است که در این آمار مبالغه زیادی شده است، زیرا تعداد هر دو سپاه رقمی‏در حول همین مقدار یا کمتر از آن بوده است. ابومخنف رافضی- بر اساس امیال خود- مبالغه زیادتری به خرج داده و به گمان خود کار خوبی کرده است، اما نمی‏دانسته که کاری بسیار بد است و عنوان داشته که تنها از سپاه بصره بیست هزار نفر کشته شد.[390] سیف ذکر کرده که در این جنگ ده هزار نفر کشته شدند که نصف آنان از یاران علی و نصف دیگر آن از یاران عائشه بودند. در روایت دیگری آمده است: پانزده هزار نفر کشته شدند که پنج هزار نفر آن از مردم کوفه و ده هزار نفر آن از مردم بصره بودند که نصف این مقدار در مرحله اول نبرد و نصف دیگر آن در مرحله دوم نبرد کشته شدند.[391] این دو روایت به دلیل وجود انقطاع و قوادحی دیگر در سند آنها ضعیف هستند. نیز در آمارهای ارائه شده مبالغه زیادی روی داده است. عمر بن شبة روایت کرده که در این نبرد بیش از شش هزار نفر کشته شدند، اما سند این روایت ضعیف است.[392] یعقوبی پا را از همهاینها فراتر نهاده و اظهار داشته که در این جنگ سی و دو هزار نفر به قتل رسیدند.[393] به درستی کهاین آمارها مبالغه آمیز هستند. دلیل اعمال این مبالغه در آنها موارد زیر است:
الف- رغبت و اشتیاق دشمنان سبئی صحابه و پیروان این سبئیون به توسعه دادن به دائره اختلاف درمیان فرزندان امتی که قدر مشترک آنان عشق به صحابه و اقتدا به آنان بعد از رسول خدا می‏باشد.
ب- برخی از شعرا و جاهلان و افراد قبائل در بزرگ جلوه دادن این ماجرا ایفای نقش کردند تا این آمار با اشعاری که آنان درست کرده و به برخی از سران و سواران خود منسوب میکنند تناسب داشته باشد. علاوه بر این قصه گویان قصهßهای شبانه و راویان اخباری نیز که از خلال وقائع و ماجراهای مهیج در پی کسب نظر مردم هستند در این امر نقش داشته‏اند.
ج- ایجاد اعتماد به نفس در میان پیروان اوباش و سبئیون برای اثبات موفقیت نقشهßها و تدابیر آنان.[394]
در مورد تعداد واقعی کشته شدگان این جنگ باید گفت که تعداد آنان بسیار زیاد نبوده است، به چند دلیل از جمله:
الف- مدت جنگ بسیار کم بود، زیرا ابن أبی شیبة با سند صحیح روایت[395] کرده است که جنگ بعد از ظهر آغاز شد و چون آفتاب غروب کرد کسی از افرادی که در اطراف شتر دفاع میکردند باقی نماند.
ب- سبک و سیاق نبرد دفاعی بود و هر دو گروه فقط از خود دفاع میکردند.
ج- هر دو گروه در مورد جنگ احساس حرج میکردند، زیرا به حرمت زیاد خون مسلمان اطلاع داشتند.
د- در جنگ یرموک سه هزار نفر شهید شدند و در جنگ قادسیه هشت هزار و پانصد نفر شهید شدند، حال آنکهاین جنگ سه روز ادامهیافت. پس اگر جنگ جمل را با این دو مقایسه کنیم پی خواهیم برد که تعداد کشته شدگان جنگ جمل زیاد نیست. علاوه بر این آن دو جنگ از نوع جنگهای تعیین کننده در تاریخ امتها بودند و شدت جنگ جمل به پای شدت و سختی آن دو نمی‏رسید.
و- خلیفه بن خیاط لیستی از اسامی‏کسانی را که در جنگ جمل کشته شده‏اند ذکر کرده است که قریب به صد نفر می‏باشند.[396] پس اگر فرض کنیم که تعداد آنان دویست نفر بوده است و نه صد نفر، این بدان معنی است که کشته شدگان نبرد جمل بیشتر از دویست نفر نمی‏باشد. این رقمی‏است که دکتر خالد بن محمد غیث در رساله خود تحت عنوان «استشهاد عثمان و وقعة الجمل فی مرویات سیف بن عمر فی تاریخ الطبری، دراسة نقدیة» ترجیح داده است.[397]
5- آیا صحت دارد که طلحه بن عبیدالله توسط مروان بن حکم به قتل رسیده است؟
بسیاری از روایات بهاین امر اشاره دارند که طلحه بن عبیدالله توسط مروان بن حکم به قتل رسیده است.[398] اما با بررسی این روایات به این نتیجه می‏رسیم که مروان در این امر دخالتی نداشته است و از این تهمت مبرا است، به دلایل زیر:
الف- ابن کثیر میگوید: گفته‏اند که کسی کهاین تیر را به سوی طلحه پرتاب کرد مروان بن حکم بوده است. نیز گفته‏اند: کسی دیگر این تیر را پرتاب کرده بود. من این قول را به واقعیت نزدیک می‏بینم، گرچه قول اول مشهور تر است. والله أعلم.[399]
ب- ابن العربی میگوید: می‏گویند: مروان طلحه را به قتل رسانده است، چه کسی جز خداوند از این امر اطلاع دارد، حال آنکه کسی که روایت وی صحیح باشد آن را نقل نکرده است.[400]
ج- محب الدین خطیب میگوید: این خبر وارده در مورد قتل طلحه به وسیله مروان به مانند یک بچه سر راهی است که پدر و مادر آن معلوم نیست.[401]
د- سببی که بیان شده که مروان به خاطر آن طلحه را به قتل رسانده است باطل می‏باشد. این سبب مورد ادعا این است که مروان طلحه را متهم بهاین کرده بود که در قتل عثمان دست داشته است. این سبب ادعا شده صحیح نیست، زیرا از طریق صحیحی ثابت نشده که کسی از صحابه در ماجرای قتل عثمان دست داشته است.
ﻫ- مروان و طلحه در روز جنگ جمل در صف واحدی حضور داشتند و هر دو مردم را به اصلاح و سازش فرا می‏خواندند.[402]
و- معاویه در زمان خلافت خود مروان را والی مکه و مدینه کرد. پس اگر این قضیه صحت می‏داشت معاویه او را والی مسلمانان و مقدس ترین سرزمینها در نزد خدا نمیکرد.
ی- در صحیح بخاری[403]- که می‏دانیم نویسنده آن یعنی بخاری در موضوع پذیرفتن روایات بسیار دقت و بررسی میکرد- روایتی از مروان آمده است. پس اگر اقدام مروان به قتل طلحه صحیح می‏بود همین عامل برای ردّ روایت او و قدح در عدالت وی کافی می‏بود.[404]
 
6- ندای امیرالمؤمنین علی بعد از جنگ
بعد از اینکه جنگ رو به اتمام نهاد منادی علی ندا در داد: مجروحان را خلاص نکنید، فراریان را دنبال نکنید، وارد خانهßهای مردم نشوید. هر کس سلاح بر زمین بگذارد در امان است، هر کس در خانه خود را ببندد در امان است. سپاه علی از غنائم نصیبی ندارد مگر از سلاح و چهارپایانی که به میدان نبرد آورده شده‏اند و غیر از این نمیتوانند چیز دیگری ببرند. سپس منادی علی در میان سپاه بصره ندا در داد که اگر کسی از آنان وسایل خود را در دست سپاه من دید میتواند آن را از آنان بازستاند.[405] برخی از سپاهیان علی گمان برده بودند که علی اسرا را در میان آنان تقسیم خواهد کرد. پس در این مورد سخن راندند و آن را میان مردم منتشر ساختند، اما علی بسیار زود آنان را غافلگیر ساخت و به آنان گفت: شما نمیتوانید ام ولید بگیرید- یعنی زنانشان را اسیر کنید- و میراث بر اساس فرائضی است که خداوند تعیین کرده است. هر زنی که شوهرش کشته شده است باید چهارماه و ده روز عده بشمارد. پس این گروه از سپاهیان علی از سر انکار و تأویل گفتند: ای امیر المؤمنین آیا شما خون آنان را برای ما حلال می‏دانید اما زنانشان را برای ما حلال نمی‏دانید؟ علی گفت: در مورد مسلمانان چنین عمل می‏شود. سپس گفت: تیرهایتان را بیاورید و در مورد اینکه عائشه که فرمانده و سرکرده آنان است قرعه بیندازید و ببینید که سهم کدام یک از شما می‏شود!! پس آنان پراکنده شدند و گفتند: از خدا طلب آمرزش می‏کنیم. پس بدین طریق برایشان روشن شد که سخن و گمان آنان خطای فاحشی دارد. اما علی برای اینکه آنان را راضی گرداند به هر کدام از آنان از بیت المال پانصد درهم داد.[406]
 
7- بازدید علی از کشتگان و ترحم وی بر آنان
بعد از پایان جنگ علی همراه با چند نفر از یاران خود خارج شد تا در میان کشتگان جستجو و بازدید کند. در این اثنا چشمش به محمد بن طلحه(سجاد) افتاد و گفت: إنا لله و إنا إلیه راجعون، به خدا قسم او جوانی صالح بود. سپس غمگین و محزون نشست و برای کشتگان دعای مغفرت کرد و بر آنان ترحم کرد- یا رحمت فرستاد- و عدهای از آنان را به خیر و شایستگی ستود.[407] علی به منزل خود برگشت و دید که زنش و دو دخترش برای عثمان و خویشاوندیش و زبیر و طلحه و دیگر خویشان قریشی خود گریه میکنند، پس به آنان گفت: من امیدوارم که از کسانی باشیم که خدای متعال در مورد آنان میفرماید: « ‏وَ نَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِّنْ غِلٍّ إِخْوَاناً عَلَى سُرُرٍ مُّتَقَابِلِينَ» (حجر:47)(‏ و كينه‌توزي و دشمنانگي را از سينه‌هايشان بيرون مي‌كشيم، و برادرانه بر تختها روياروي هم مي‌نشينند). سپس گفت: اگر ما از آنان- افراد مورد اشاره در آیه- نباشیم پس آنان چه کسانی میتوانند باشند؟! اگر ما از آنان نباشیم پس آنان چه کسانی میتوانند باشند؟! علی همین طور این را تکرار کرد به طوری که من دوست داشتم که دیگر سکوت کند.[408]
 
8- بیعت مردم بصره
امیرالمؤمنین علی تمایل زیادی به اتحاد مردم و احترام گذاشتن به رعایای دولت و انجام رفتار کریمانه با آنان داشت. این برخورد بزرگ منشانه تأثیر زیادی در بیعت مردم بصره با امیرالمؤمنین علی داشت. وی در شب روز نبرد جمل اسرا را در مکان خاصی قرار داد و هنگامی‏که نماز صبح را خواند موسی پسر طلحه بن عبیدالله را فراخواند و او را به خود نزدیک کرد و در آغوش گرفت و در کنار خود نشاند و در مورد احوال او و برادران و خواهرانش از وی سوال کرد و سپس به وی گفت: ما این زمین شما را نگرفتهایم تا آن را برای خود ببریم، ما به خاطر ترس از اینکه مردم آن را غارت کنند آن را گرفتیم و سپس درآمد آن را به وی داد و گفت: ای برادر زاده اگر نیازمند شدی نزد ما بیا. علی با برادرش عمران بن طلحه نیز همین کار را کرد و آن دو با علی بیعت کردند. وقتی که اسرا این موضوع علی را دیدند نزد علی رفتند تا با وی بیعت نمایند. پس علی با آنان بیعت کرد و دیگران هم گروه گروه و قبیله به قبیله با وی بیعت نمودند.[409] هم چنین علی در مورد مروان بن حکم سوال کرد و گفت: خویشاوندی نزدیک مرا به مهربانی با او فرامی‏خواند و او با این وجود یکی از جوانان بزرگ قریش است. مروان کسی را نزد حسن و حسین و ابن‏عباس فرستاده بود تا در مورد وی با علی سخن بگویند و علی گفت: او در امان است هر جا که می‏خواهد برود. اما با وجود این بزرگواری و بزرگ منشی علی خود را راضی نکرد که نزد علی رفته و با او بیعت کند.[410] هم چنین مروان کار علی را مورد تقدیر قرار داد و به پسرش حسن گفت: من هیچ فرد غالبی را به بزرگواری پدرت ندیده‏ام، زیرا وقتی که ما در روز نبرد جمل عقب نشینی کردیم منادی وی ندا در داد: فراریان را دنبال نکنید و زخمیان را خلاص نکنید.[411]
بدین ترتیب مردم بصره با أمیرالمؤمنین علی بیعت کردند و علی پسر عموی خودش عبدالله بن عباس را والی آنان کرد و زیاد بن أبیه را مسئول خراج آنجا نمود. علی میخواست مدت بیشتری در بصره اقامت نماید، اگر مالک اشتر او را به تعجیل وا نمی‏داشت، زیرا اشتر در این طمع داشت که علی ولایت جایی را به او بدهد، اما چون دریافت که ابن‏عباس والی بصره شده است به خشم آمد و میان قوم خود رفت. علی ترسید که مبادا او فتنه و شری برپا نماید به همین دلیل سپاه را به حرکت درآورد و به او رسید و او را به خاطر حرکت انفرادی مورد سرزنش قرار داد و چنین وانمود کرد که اصلاً چیزی در مورد وی- اشتر- نشنیده است.[412]
9- حدیث ابی بکرة از رسول خدا
«اگر مسلمانان با شمشیر در مقابل هم بایستند قاتل و مقتول در آتش جهنم هستند».[413] قرطبی میگوید: علما می‏گویند: این حدیث در مورد صحابه رسول خدا- که در این جنگ فتنه شرکت کردند- نیست، زیرا خدای متعال میفرماید:
{ وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الأخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ (٩)إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (١٠) } الحجرات: ٩ - ١٠
 (هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به جنگ پرداختند، در ميان آنان صلح برقرار سازيد. اگر يكي از آنان در حق ديگري ستم كند و تعدي ورزد (و صلح را پذيرا نشود) با آن دسته‌اي كه ستم مي‌كند و تعدي مي‌ورزد بجنگيد تا زماني كه به سوي اطاعت از فرمان خدا برمي‌گردد و حكم او را پذيرا مي‌شود. هرگاه بازگشت و فرمان خدا را پذيرا شد، در ميان ايشان دادگرانه صلح برقرار سازيد و (در اجراي مواد و انجام شرائط آن) عدالت بكار بريد، چرا كه خدا عادلان را دوست دارد.‏ فقط مؤمنان برادران همديگرند، پس ميان برادران خود صلح و صفا برقرار كنيد و از خدا ترس و پروا داشته باشيد، تا به شما رحم شود).
‏پس خدای متعال دستور داده که با باغیان جنگ شود و اگر مسلمانان از جنگ با باغیان دست بردارند یکی از فرائض الهی تعطیل می‏شود. این امر بر این دلالت دارد که قول «قاتل و مقتول در آتش جهنم هستند» در مورد صحابه رسول خدا نیست، زیرا بر اساس تأویل اجتهادی که داشتند با هم جنگیدند. طبری میگوید: اگر در همه اختلافات بین دو گروه از مسلمانان واجب باشد که مسلمانان از آن فرار کنند و در منازل خود بنشینند و شمشیرهایشان را بشکنند، هرگز حدی اجرا نشده و باطلی ابطال نمیشود و اهل نفاق و فجور راهی می‏یابند که در آن همه چیزهایی را که خداوند بر آنان حرام کرده است، از قبیل اموال مسلمانان، اسیر کردن زنان آنان و ریختن خون آنان را حلال می‏شمرند، بدین صورت که علیه مسلمانان دسته می‏گیرند و مسلمانان دست از سر آنان بر می‏دارند و می‏گویند: این فتنهای است که ما از جنگ در آن نهی شدهایم و مأمور شدهایم که در این فتنه دست برداریم و از آن فرار کنیم.[414] امام نووی میگوید: اینکه گفته است «قاتل و مقتول» حمل بر کسی می‏شود که تأویل اجتهادی ندارند و جنگ آنان از روی تعصب و چیزهایی از این قبیل است. اینکه گفته است در آتش جهنم می‏باشند بهاین معنی است که مستحق آتش جهنم می‏باشند و گاهی باانداخته شدن در آتش جهنم مجازات شده و گاهی خداوند او را مورد عفو قرار می‏دهد. این مذهب اهل حق- اهل سنت- است.... تمام موارد نظیر این قضیه هم بر این قضیه تأویل می‏شوند. بدانید که خونهایی که در جنگهای میان صحابه جاری شد مشمول این وعید نمی‏شوند و مذهب اهل سنت و اهل حق، حسن ظن به آنان و خودداری از پرداختن به مشاجرات میان آنان و تأویل جنگ آنان است و اینکه آنان مجتهد بوده و اجتهاد کرده و تأویل داشته‏اند و قصد گناه و معصیت و دستیابی به محض دنیا را نداشته‏اند، بلکه هر گروهی از آنان بر این اعتقاد بودند که آنان بر حق بوده و مخالفشان باغی است. به همین دلیل جنگ با باغی بر وی واجب است تا او را به امر خداوند برگرداند و برخی از آنان مصیب بودند و برخی دیگر در اجتهاد خود به خطا رفته و به خاطر اینکه اجتهاد کرده‏بودند در این خطا معذور هستند و مجتهد اگر خطا کند گناهی بر او نیست و علی در آن جنگها مصیب بود. این مذهب و دیدگاه اهل سنت است. قضایای مربوط بهاین جنگها مشتبه بود و حتی گروهی از صحابه دچار حیرت شدند و از دو گروه کناره گرفتند و وارد جنگ نشدند و به صورت یقینی نمی‏دانستند که چه چیزی درست و صحیح است و به همین دلیل به آنان کمک نکردند.[415]
 
10- تاریخ نبرد جمل
تاریخ نویسان در مورد تاریخ واقعه جمل با هم بر اقوال زیادی اختلاف نظر دارند:
أ‌-    خلیفه بن خیاط از طریق قتاده روایت کرده که دو گروه در روز پنج شنبه نیمه جمادی الآخر سال سی و شش با هم رو در رو شدند، اما جنگ در روز جمعه روی داد.[416]
ب‌-                عمر بن شبة روایت کرده کهاین واقعه در نیمه جمادی الآخر سال سی و شش روی داد.[417]
ت‌-       طبری از طریق واقدی روایت کردهکهاین واقعه در روز پنج شنبه دهم جمادی الآخر سال سی و شش روی داد.[418]
ث‌-                مسعودی روایت کرده کهاین واقعه در روز پنج شنبه دهم جمادی الأولی بوده است.[419]
قول اول یعنی قولی که خلیفه بن خیاط از طریق قتاده روایت کرده است ارجح می‏باشد، زیرا سند وی در این باب اصح به شمار می‏آید.
 
11- آیا در حالی که این زنان مسلمان هستند دست از سر آنان بر نداریم؟
امیرالمؤمنین به خانهای وارد شد که ام المؤمنین عائشه در آن اقامت داشت. پس اجازه ورود گرفت و به عائشه سلام کرد و عائشه به او خوش آمد گفت. در آن هنگام زنانی که در خانه بنی خلف بودند برای کشتگان خود از جمله عبدالله و عثمان فرزندان خلف گریه میکردند. عبدالله در کنار عائشه و عثمان در کنار علی کشته شده بودند. وقتی که علی وارد شد صفیه زن عبدالله، مادر طلحه الطلحات به وی گفت: خداوند فرزندانت را یتیم کند، آنچنان که فرزندان مرا یتیم کردی. اما علی جوابی به وی نداد. وقتی که علی خارج شد آن زن دوباره سخن خود را تکرار کرد و علی بازهم سکوت کرد و جوابی به وی نداد. پس مردی به علی گفت: ای امیرالمؤمنین چرا در حالی که سخن این زن را می‏شنوی جواب او را نمی‏دهی؟ علی گفت: وای بر تو، ما امر شدهایم که از زنان مشرک دست برداریم، پس آیا در حالی کهاین زنان مسلمان هستند دست از سر آنان بر نداریم؟[420]
 
12- عذر خواهی ابوبکرة ثقفی از قبول امارت بصره
عبدالرحمن بن ابوبکرة ثقفی نزد امیرالمؤمنین علی آمد و با او بیعت کرد. علی به او گفت: مریض- یعنی پدر عبدالرحمن- کجاست؟ عبدالرحمن گفت: ای امیر مؤمنان به خدا او مریض است و به شادی شما و دلخوشیتان علاقمند است. علی گفت: پیشاپیش من حرکت کن. پس نزد پدر او رفت و از او عیادت کرد. ابوبکره عذر خود را برای علی بیان کرد و علی پذیرفت. سپس علی پیشنهاد امارت بصره را به وی داد، اما وی امتناع کرد و گفت: باید مردی از خاندان تو عهده دار این امارت شود که مردم بدو آرام گیرند. سپس پیشنهاد داد که عبدالله بن عباس را به جای وی والی بصره کند و علی هم پذیرفت و ولایت بصره را به او داد و زیاد بن أبیه را در کنار او مسئول خراج و بیت المال بصره کرد و به ابن‏عباس امر کرد که به مشورت زیاد عمل کند.[421]
 
13- موضع علی بن أبی طالب رضی الله عنه در مقابل کسانی که به عائشه رضی الله عنها  ناسزا گفته بودند
مردی گفت: ای امیر مؤمنان دو مرد بر در خانه هستند و به عائشه ناسزا می‏گویند. پس علی به قعقاع بن عمرو دستور داد تا هر کدام از آنان را در حالی که لباس بر تن ندارند صد ضربه شلاق بزند.[422] قعقاع هم دستور وی را اجرا کرد.
 
14- دفاع عمار بن یاسر از ام المؤمنین عائشه رضی الله عنها 
از محمد بن عریب روایت است که گفت: مردی نزد علی برخاست و به عائشه ناسزا گفت. پس عمار آمد و گفت: این چه کسی است که به همسر رسول خدا ناسزا میگوید؟ ساکت ای قبیح بی صاحب مورد سرزنش و رانده و مانده.[423] در روایت دیگری آمده است: گم و دور شده ای رانده شده، آیا محبوبه رسول خدا را می‏آزاری؟[424] در روایت دیگری آمده است: نزد علی مردی به عائشه ناسزا گفت و عمار گفت: آیا همسر رسول خدا را می‏آزاری؟[425]
 
دهم: بین ام المؤمنین عائشه و امیر مؤمنان علی بن أبی طالب
عائشه ام المؤمنین صدیقه دختر صدیق ابوبکر، عبدالله بن عثمان و مادرش ام رومان دختر عویمر کنانی است. وی چهار یا پنج سال بعد از بعثت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به دنیا آمد. وقتی که وی شش سال داشت رسول خدا او را به عقد خود در آورد و چون عائشه نه ساله شد با وی عروسی کرد. عروسی رسول خدا با وی در شوال سال اول هجری یا سال دوم هجری بود. برائت و پاکدامنی عائشه توسط خداوند و از بالای هفت آسمان اعلام شد و محبوب ترین زنان رسول خدا نزد ایشان بود. رسول خدا غیر از وی با دختر باکره‎ای ازدواج نکرد. وی داناترین زنان امت به فقه و احکام شرعی می‏باشد. او از بزرگان صحابه بود و هرگاه صحابه در مورد موضوعی دچار اشکال میشدند از او استفتا میکردند. وقتی که رسول خدا از دنیا رفت عائشه هجده سال داشت. عائشه هفدهم رمضان سال 58ﻫ از دنیا رفت و ابوهریره بر جنازه وی نماز خواند و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.[426]
عائشه مناقب زیاد و مشهوری دارد و احادیث صحیحی در مورد وی وارد شده است که وی با داشتن آنها از دیگر امهات المؤمنین متمایز می‏باشد. از جملهاین احادیث میتوان بهاین موارد اشاره کرد:
1- قبل از ازدواج رسول خدا با عائشه، فرشتهای سیمای عائشه را با لباسی از حریر اعلا نزد رسول خدا آورد. بخاری و مسلم از عائشه روایت کردهاند که گفت: رسول خدا فرمود: من سه شب در خواب تو را دیدم، فرشتهای سیمای تو با لباسی از حریر اعلا را نزد من آورد و گفت: این همسر توست، و چون من روپوش تو را کنار می‏زدم تو را می‏دیدم و می‏گفتم: اگر این از جانب خدا باشد آن را انجام می‏دهد.[427]
2- محبوب‏ترین زنان پیامبر نزد ایشان: وقتی که در محبوب ترین مردم در نزد رسول خدا از ایشان سوال شد ایشان به محبت و علاقه خود به عائشه تصریح کردند. بخاری از عمرو بن عاص روایت کرده که رسول خدا او را در رأس سریه ذات السلاسل گسیل داشت. وی میگوید: پس من نزد رسول خدا رفتم و گفتم: از میان مردم چه کسی نزد شما محبوب تر است؟ فرمودند: عائشه. گفتم: از مردان چه کسی نزد شما محبوب تر است؟ فرمود: پدر عائشه.[428]
حافظ ذهبی میگوید: با وجود مخالفت روافض، این حدیث ثابت و صحیح است و رسول خدا جز پاک و پاکیزه چیز و یا کسی را دوست نداشت و فرموده‏اند: اگر من در میان این امت دوستی می‏گرفتم، ابوبکر را به دوستی می‏گرفتم، لکن برادری اسلامی‏افضل است. پس ایشان افضل مردان و افضل زنان امت خود را دوست داشته است و هر کس نسبت به محبوبان رسول خدا بغض و خشم داشته باشد برای اینکه مبغوض خدا و رسول خدا قرار گیرد اهلیت دارد و عشق و علاقه رسول خدا به عائشه امری مشهور و معروف است.[429]
3- نزول وحی بر رسول خدا در زمانی که ایشان در بستر در کنار عائشه بودهاند. بخاری از هشام بن عروه از پدرش روایت کرده است که گفت: مردم در روزی که نوبت همخوابگی رسول خدا با عائشه بود برای ایشان هدیه می‏بردند. عائشه میگوید: پس دیگر زنان رسول خدا نزد ام سلمه جمع شدند و گفتند: ای ام سلمه، به خدا مردم در روزی که نوبت همخوابگی عائشه است برای رسول خدا هدیه می‏برند، حال آنکه ما هم به مانند عائشه طالب خیر هستیم. پس به عرض پیامبر برسان که به مردم امر کنند که اگر هدیه می‏آورند در هر جا و هر خانهای کهایشان حضور داشتند برای ایشان هدیه بیاورند- و منتظر این نشوند که نوبت عائشه بشود و بعد هدیه بیاورند- عائشه میگوید:ام سلمه موضوع را به اطلاع رسول خدا رساند.ام سلمه میگوید: پس رسول خدا از من روی برگرداند. وقتی که رسول خدا نزد من برگشت دوبارهاین موضوع را بهایشان گفتم و ایشان بازهم از من روی برگرداند. وقتی که برای بار سوم آن را مطرح کردم، ایشان فرمودند: ای ام سلمه مرا در مورد عائشه آزار مده، به خدا قسم غیر از بستر عائشه هیچ گاه در بستر کسی از شما بر من وحی نازل نشده است.[430]
ذهبی میگوید: این پاسخ ایشان بر این دلالت دارد که فضل و برتری عائشه بر دیگر زنان رسول خدا به امر خداوند و در ورای عشق ایشان به او می‏باشد و همین عامل هم موجب علاقه رسول خدا به عائشه بوده است.[431]
4- سلام کردن جبرئیل بر پیامبر و عائشه: بخاری از عائشه روایت کرده که گفت: روزی رسول خدا به من فرمود: ای عائشهاین جبرئیل است و به تو سلام می‏کند. پس عائشه گفت: و علیه السلام و رحمة الله و برکاته. پیامبر چیزی را می‏بیند که من نمی‏بینم.[432]
5- وقتی که آیه تخییر نازل شد رسول خدا ابتدا از عائشه شروع کرد: رسول خدا در این کار از وی خواست که با پدر و مادرش مشورت نماید، زیرا ایشان می‏دانستند که والدین عائشه او را به جدا شدن از رسول خدا امر نمیکنند. پس عائشه رسول خدا و سرای آخرت را برگزید و دیگر زنان ایشان هم به عائشه تأسی جستند. بخاری و مسلم از عائشه روایت کردهاند که گفت: وقتی که رسول خدا به مخیر ساختن زنان خود مأمور شدند، ایشان ابتدا از من شروع کردند و فرمودند: من چیزی را برای تو می‏گویم، اما در آن تعجیل به خرج مده و با والدینت مشورت کن. عائشه میگوید: ایشان می‏دانستند که والدین من مرا به جدا شدن از ایشان امر نمیکنند. عائشه میگوید: سپس فرمودند: خداوند متعال میفرماید:
{ يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لأزْوَاجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا فَتَعَالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَأُسَرِّحْكُنَّ سَرَاحًا جَمِيلا (٢٨)وَإِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالدَّارَ الآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنَاتِ مِنْكُنَّ أَجْرًا عَظِيمًا (٢٩) }الأحزاب: ٢٨ - ٢٩
 (اي پيغمبر! به همسران خود بگو: اگر شما زندگي دنيا و زرق و برق آن را مي‌خواهيد، بيائيد تا به شما هديّه‌اي مناسب بدهم و شما را به طرز نيكوئي رها سازم. امّا اگر شما خدا و پيغمبرش و سراي آخرت را مي‌خواهيد- و به زندگي ساده از نظر مادي، و احياناً محروميّتها قانع هستيد- خداوند براي نيكوكاران شما پاداش بزرگي را آماده ساخته است). ‏عائشه میگوید: گفتم: در این مورد با والدینم مشورت کنم؟ من خدا و رسول او و سرای آخرت را می‏خواهم. عائشه میگوید: سپس دیگر زنان رسول خدا مانند من عمل کردند.[433]
6- آیاتی از قرآن به سبب عائشه نازل شده است که برخی از آنها به صورت خاص در شأن وی می‏باشند و برخی دیگر برای عموم امت می‏باشند. آیاتی که خاص وی می‏باشند و بر شأن و جایگاه والای او دلالت دارند شهادت خدای متعال بر عفت و پاکی و برائت وی از ماجرای افک و بهتان وارد شده بر او می‏باشد که در آن می‏فرمایند:
{ إِنَّ الَّذِينَ جَاءُوا بِالإفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الإثْمِ وَالَّذِي تَوَلَّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِيمٌ (١١)لَوْلا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْرًا وَقَالُوا هَذَا إِفْكٌ مُبِينٌ (١٢)لَوْلا جَاءُوا عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَدَاءِ فَأُولَئِكَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْكَاذِبُونَ (١٣)وَلَوْلا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ لَمَسَّكُمْ فِي مَا أَفَضْتُمْ فِيهِ عَذَابٌ عَظِيمٌ (١٤)إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُمْ مَا لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَيِّنًا وَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمٌ (١٥)وَلَوْلا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ مَا يَكُونُ لَنَا أَنْ نَتَكَلَّمَ بِهَذَا سُبْحَانَكَ هَذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ (١٦)يَعِظُكُمُ اللَّهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَدًا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (١٧)وَيُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الآيَاتِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (١٨)إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفَاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (١٩)وَلَوْلا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ وَأَنَّ اللَّهَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ (٢٠)يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ وَمَنْ يَتَّبِعْ خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَلَوْلا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَكَا مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَدًا وَلَكِنَّ اللَّهَ يُزَكِّي مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (٢١)وَلا يَأْتَلِ أُولُو الْفَضْلِ مِنْكُمْ وَالسَّعَةِ أَنْ يُؤْتُوا أُولِي الْقُرْبَى وَالْمَسَاكِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلْيَعْفُوا وَلْيَصْفَحُوا أَلا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (٢٢)إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ الْغَافِلاتِ الْمُؤْمِنَاتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ (٢٣)يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (٢٤)يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ وَيَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ (٢٥)الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ أُولَئِكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ (٢٦) }  النور: ١١ - ٢٦
(كساني كه اين تهمت بزرگ را (درباره عائشه، امّ‌المؤمنين) پرداخته و سرهم كرده‏اند، گروهي از خود شما هستند، امّا گمان مبريد كه اين حادثه برايتان بد است، بلكه اين مسأله برايتان خوب است (و خير شما در آن است. چرا كه: منافقان كوردل از مؤمنان مخلص جدا و كرامت بيگناهان را پيدا و عظمت رنجديدگان را هويدا مي‌كند، برخي از مسلمانان ساده‌ لوح را به خود مي‌آورد. آناني كه دست به چنين گناهي زده‏اند، هر يك به‏اندازه شركت در اين اتّهام، سهم خود را از مسؤوليّت و مجازات آن خواهد داشت و) هر كدام از آنان به گناه كاري كه كرده است گرفتار مي‌آيد و كسي كه (سردسته آنان در اين توطئه بوده و) بخش عظيمي از آن را به عهده داشته است، عذاب بزرگ و مجازات سنگيني دارد...... زنان ناپاك، از آنِ مردان ناپاكند و مردان ناپاك، از آنِ زنان ناپاكند و زنان پاك، متعلّق به مردان پاكند و مردان پاك، متعلّق به زنان پاكند. (پس چگونه تهمت مي‌زنيد به عائشه عفيفه رزين، همسر محمّد امين، فرستاده ربّ‌العالمين‌؟!) آنان از نسبتهاي ناموسي ناروائي كه بدانان داده مي‌شود مبرّا و منزّه هستند، (و به همين دليل) ايشان از مغفرت الهي برخوردارند و داراي روزي ارزشمندند- كه بهشت جاويدان و نعمتهاي غيرقابل تصوّر آن است). ‏
ابن قیم میگوید: از جمله خصائص وی این است که خداوند متعال او را از تهمتی که اهل افک بدو منتسب ساختند مبرا ساخت و در مورد پاکی و برائت وی قرآنی را نازل فرمود که در محرابهای مسلمانان و نمازهای آنان تا به قیامت خوانده خواهد شد و در مورد او شهادت داد که از پاکان است و به وی وعده مغفرت و رزق کریم داده است. خداوند در این آیات خبر داده که تهمتی که در مورد وی گفته شد برای او خیر است و آن چیزی که در مورد وی گفته شد برای وی شر نبوده و قدر و منزلت او را پایین نمیآورد، بلکه خداوند به وسیله آن بدو رفعت بخشیده و منزلت و شأن او را والا و بزرگ می‏دارد و این تبدیل به ذکر و سخن اهل آسمان و زمین در مورد پاکی و برائت عائشه شد. به راستی که منقبت بسیار بزرگی است! حال ببینید بزرگواری و نجابت عائشه را که برخاسته از تواضع وی می‏باشد، وی قبل از نزول این آیات می‏گفت: من خودم را کمتر از آن می‏دانم که خداوند متعال در مورد من آیاتی از قرآن را نازل نماید، لکن امید آن را دارم که رسول خدا خوابی ببیند و خداوند به وسیله آن برائت مرا اعلام نماید.[434] این است صدیقه امت وام المؤمنین و محبوبه رسول خدا. وی می‏داند که بی گناه است و مظلوم واقع شده است و کسانی کهاین تهمت را به وی زده‏اند در حق وی ظلم روا داشته و به او بهتان زده‏اند و آزار آنان در حق عائشه به والدین او و رسول خدا رسید.[435]
ابن کثیر میگوید: وقتی که اهل افک به دروغ و از روی بهتان علیه عائشه زبان به سخن گشودند خداوند او را مورد حمایت قرار داد و در ده آیه برائت او را اعلام کرد آیاتی که تا به قیامت خوانده خواهند شد. علما اجماع دارند که اگر کسی بعد از نزول این آیات عائشه را قذف نماید کافر می‏شود.[436]
اما آن آیهای که به سبب عائشه نازل شده و حکم آن برای همه امت است آیه تیمم است که رحمت و آسان گیری خداوند در حق امت می‏باشد. بخاری از عائشه نقل کرده که وی گردنبندی را از اسماء به عاریه گرفت، اما آن گردنبند از بین رفت. پس رسول خدا عدهای از اصحاب خود را برای پیدا کردن آن فرستاد و وقت نماز بر آنان فرارسید و آنان بدون وضو نماز خواندند و وقتی که آنان نزد رسول خدا آمدند در این مورد زبان به شکوه گشودند و آیه تیمم نازل شد. پس أسید بن حضیر گفت: خداوند جزای خیرت دهد، به خدا سوگند هرگاه امر ناخوشایندی برای تو پیش آمده است خداوند در آن برای تو و مسلمانان خیر قرار داده است.[437]
7- تمایل رسول خدا بهاینکه در خانه عائشه از ایشان پرستاری شود: رسول خدا در حالی از دنیا رفت که سر ایشان کنار گردن و سینه عائشه بود و آن روز هم نوبت عائشه بود و خداوند در آخرین ساعات زندگی ایشان در دنیا و اولین لحظات زندگی درآخرت آب دهان ایشان و عائشه را در هم کرد و در خانه عائشه دفن شد.[438] بخاری از عائشه روایت کرده است که وقتی رسول خدا بیمار شد در خانهßهای زنان خود می‏گشت و می‏فرمود: من فردا کجا هستم؟ ایشان این جمله را از سر تمایل به ماندن در خانه عائشه بر زبان میآوردند. عائشه میگوید: پس وقتی که نوبت من شد ایشان در خانه من سکونت کردند.[439] مسلم از عائشه نقل کرده که گفت: رسول خدا می‏گشت و می‏فرمود: من امروز کجا هستم، فردا کجا هستم؟ یعنی ایشان منتظر فرا رسیدن نوبت عائشه بودند. عائشه میگوید: وقتی که نوبت من شد خداوند متعال ایشان را در حالی که سرشان کنار گردن و سینه من بود قبض روح کرد.[440] همچنین بخاری از عائشه روایت کرده که گفت: رسول خدا در بیماری وفات خود می‏پرسید: من فردا کجا هستم، من فردا کجا هستم؟ و منظورشان نوبت عائشه بود. پس زنانشان بهایشان اجازه دادند تا هر جا که می‏خواهند باشند. پس ایشان تا زمانی که از دنیا رفتند در خانه عائشه بودند. عائشه میگوید: ایشان در همان روزی که نوبت من بود از دنیا رفت در حالی که سر ایشان ما بین گردن و سینه من بود و آب دهان ایشان با آب دهان من مخلوط شد. سپس گفت: عبدالرحمن بن أبوبکر داخل شد در حالی که سواکی در دست داشت و با آن سواک می‏زد. پس رسول خدا به آن نگاه کرد. به عبدالرحمن گفتم: ای عبدالرحمن این سواک را به من بده. وی آن را به من داد و من آن را شکاندم و سپس جویدم و آن را به رسول خدا دادم و ایشان با آن سواک زدند در حالی که به سینه من تکیه زده بودند. در روایت دیگری آمده است: پس خداوند در آخرین روز زندگی ایشان در دنیا و اولین روز زندگی اخروی ایشان آب دهان من را با آب دهان ایشان مخلوط کرد.[441]
8- اخبار رسول خدا مبنی بر بهشتی بودن عائشه: حاکم از عائشه روایت کرده است که گفت: گفتم: ای رسول خدا، کدام یک از زنان شما به بهشت می‏روند؟ فرمود: تو از جمله آنان هستی. عائشه میگوید: چنین به نظرم آمد کهاین سخن ایشان بهاین دلیل است کهایشان غیر از من با زن باکرهای ازدواج نکردهاند.[442] نیز بخاری از قاسم بن محمد روایت کرده که عائشه مریض و ضعیف شد و ابن‏عباس آمد و گفت: رسول خدا و ابوبکر پیش از تو شتافته‏اند و خانه را در بهشت برای تو آماده کردهاند و تو هم به آنان ملحق می‏شوی. پس ناراحت نباش و بلکه از این بابت خوشحال باش.[443] این فضیلتی بزرگ برای عائشه است، زیرا به صورت یقینی برای وی بیان کرده که داخل بهشت می‏شود، زیرا ابن‏عباس چنین چیزی را نمیگوید مگر اینکه آن را از رسول خدا شنیده باشد.[444]
9- فضیلت عائشه بر سایر زنان مانند برتر بودن ترید بر سائر غذاها است. بخاری و مسلم از عبدالله بن عبدالرحمن روایت کردهاند که وی از أنس بن مالک شنیده که گفت: شنیدم که رسول خدا میفرماید: فضل عائشه بر سائر زنان، مانند فضل ترید بر سائر غذاها است.[445]
نووی میگوید: علما می‏گویند: معنایش این است که ترید هر غذا بهتر از آبخورش آن است، پس ترید گوشت بهتر از آب آن بدون ترید است و ترید آنچه که در آن گوشت وجود ندارد بهتر از خورش آن است. منظور از فضیلت سودمندی آن و سیر شدن از آن و هضم آسان آن و لذت بردن از آن و آسانی خوردن آن و این امر است که انسان به سرعت میتواند به قدر کفایت از آن بهره مند شود و مواردی دیگر. پس از هر نوع آب خورش و از سائر غذاها بهتر است و فضل عائشه بر دیگر زنان زیاد است و مانند فضل ترید بر سائر غذاها است. این حدیث تصریحی بر این امر ندارد که عائشه برتر از مریم و آسیه باشد، زیرا احتمال دارد که منظور از آن، فضل عائشه بر زنان این امت باشد.[446]
اینها برخی از احادیثی بود که به فضل و سابقه و جایگاه عائشه و منزلت والای او در دین و جایگاه بزرگ او دلالت دارند. اما با این وجود عائشه از جانب شیعه رافضه و کسانی که تحت تأثیر روایات مختلف و آثار مجعول آنان قرار گرفتهاند مورد طعن و جرح و کذب و افترا قرار گرفته است و این افراد به سراغ آثار صحیح و احادیث مسند و صحیح آمده و آن را به منظور و معنایی غیر واقعی تأویل کردهاند، آنچنان که نویسنده کتاب «ثم اهتدیت» این کار را کرده است. البته نویسندهاین کتاب کار جدیدی نکرده است، بلکه راه اسلاف شیعی و رافضی خود را پیموده است وام المؤمنین عائشه را با این سخن عمار بن یاسر مورد طعن قرار داده است که گفت: «به خدا قسم او همسر پیامبر شما در دنیا و آخرت است، لکن خدای متعال شما را با او مورد ابتلا قرار داده تا بداند که از او اطاعت می‏برید یا از عائشه».[447] باید گفت که در این قول عمار طعنی متوجه عائشه نیست، بلکه در آن بزرگ ترین فضیلت عائشه وارد شده است، زیرا در آن بیان شده است که عائشه همسر پیامبر شما در دنیا و آخرت است. چه فضیلتی میتواند بزرگ تر از این باشد؟! هدف اصلی و نهایی هر مؤمنی دستیابی به خوشنودی خدا و بهشت است و بنا به شهادت عمار که در ماجرای فتنه مخالف عائشه بود این امر برای وی محقق شده است و بنا بهاین شهادت عائشه در بالاترین درجات بهشت همدم رسول خدا خواهد بود.[448] در حدیث صحیحی که به صورت مرفوع به رسول خدا می‏باشد این امر ذکر شده است، چه حاکم نیشابوری از عائشه روایت کرده است که پیامبر به وی فرمود: ای عائشه آیا بهاین راضی نیستی که در دنیا و آخرت همسر من باشی؟ عائشه گفت: چرا، به خدا خشنودم. پیامبر فرمود: پس تو در دنیا و آخرت همسر من هستی.[449] بنابراین این حدیث از بزرگ ترین فضائل عائشه است و به همین دلیل نیز بخاری اثر سابق از عمار را در بخش مناقب عائشه ذکر کرده است.[450] اینکه عمار در قسمت دوم این اثر گفت: « لکن خدای متعال شما را با او مورد ابتلا قرار داده تا بداند که از او اطاعت می‏برید یا از عائشه»[451] در این سخن طعنی متوجه ام المؤمنین عائشه نیست، به چند دلیل:
الف- این سخن عمار بیانگر رأی او است و عائشه معتقد به خلاف این بود و دیدگاه خود را درست می‏دانست و هر دو از اصحاب بزرگوار رسول خدا بودند و در دین و علم جایگاه بزرگی داشتند. پس قول هیچ یک بر دیگری حجت نیست.[452]
ب- نهایت چیزی که قول عمار بر آن دلالت دارد این است که عائشه در آن موقعیت خاص با امر خداوند مخالفت کرده است و مخالفت وقتی مذموم است که حجتی مخالف آن پیدا شود و دانسته شود که آن مخالف است. در غیر این صورت فرد مادام که در مخالفت تعمد نداشته باشد معذور است، زیرا ممکن است این کار را به نسیان یا از روی تأویل انجام داده باشد و به خاطر این امور مواخذه نمیشود.
ج- هدف عمار از بیان این سخن، سرزنش عائشهیا کاستن از منزلت وی نبود، بلکه هدف وی این بود که جهت خیرخواهی برای امت خطای عائشه در اجتهاد را بیان نماید و عمار با این وجود به جایگاه و فضل ام المؤمنین اقرار و اعتراف داشت.[453] در برخی از روایات این اثر از عمار آمده است که عمار شنید مردی به عائشه ناسزا میگوید. پس گفت: ساکت باش ای قبیح بی صاحب، به خدا قسم او همسر پیامبر شما در دنیا و آخرت است، لکن خداوند به وسیله او شما را مورد آزمایش قرار داده تا ببیند که از او اطاعت می‏کنید یا از عائشه.[454] شیعه رافضی می‏گویند: رسول خدا به سخن برخاست و به سوی خانه عائشهاشاره کرد و فرمود: «فتنه آنجاست، شاخ شیطان از آنجا بیرون می‏آید» و عائشه را با این سخن مورد طعن قرار میدهند و اظهار می‏دارند که منظور رسول خدا این بوده که فتنه از خانه وی خارج می‏شود. این سخن گمراهگری و وارونه جلوه دادن واقعیتها و تدلیس عوام است که اطلاع و علمی‏نسبت بهاین امور ندارند، زیرا این رافضیان این سخن راوی را که گفته است: «فأشار نحو مسکن عائشه» (پس به طرف مسکن عائشه اشاره کرد) چنین تفسیر کردهاند کهاشارهایشان به خانه عائشه بوده است و با این اشاره بیان کردهاند که عائشه سبب این فتنه می‏باشد، اما باید گفت کهاین حدیث به هیج وجه بر این تفسیر دلالت ندارد و کسی که کمترین شناختی از مقاصد این کلام داشته باشد درمی‏یابد کهاین عبارت محتمل این معنا و مفهوم نیست، زیرا راوی گفته است: «أشار نحو مسکن عائشه» و نگفته است: «إلی جهة مسکن عائشه» و فرق میان این دو تعبیر روشن و آشکار است. این روایت که ذکر کردهاند بخاری آن را در باب فرض الخمس[455] ذکر کرده است. این حدیث در صحیح مسلم و بخاری و دیگر کتب از طرق مختلف و با الفاظ گوناگون روایت و تخریج شده است و در برخی از نصوص آن، به سرزمینهای مد نظر این حدیث اشاره شده است و این اشاره دعوای شیعیان رافضی را ابطال می‏کند و دیگر نیازی به تکلف برای ابطال آن با چیزی دیگر باقی نمی‏گذارد. حال در زیر به برخی از روایات حدیث از طرق مختلف از ابن عمر اشاره می‏شود:
o        از لیث از نافع از ابن عمر روایت است که وی شنید که رسول خدا که رو به سمت شرق کرده بود و فرمود: «ألا إن الفتنةهاهنا من حیث یطلع قرن الشیطان».[456]
o        از عبید بن عمر روایت است که گفت: نافع از ابن عمر به من روایت کرد که رسول خدا بر در خانه حفصه برخاست و با دست به طرف مشرق اشاره کرد و فرمود: «الفتنة من حیث یطلع قرن الشیطان».[457] ایشان آن را دو یا سه بار بیان کرد.
o        از سالم بن عبدالله از پدرش روایت است که رسول خدا در حالی که رو به سمت شرق کرده بود فرمود: «ها إن الفتنة هاهنا،ها إن الفتنة هاهنا، ها إن الفتنة هاهنا من حیث یطلع قرن الشیطان».[458]
در این روایات به صورت صریح جهت مورد اشاره مشخص شده است و بیان گشته که آن جهت مشرق است و منظور اشاره در روایتی که شیعیان رافضی ذکر کردهاند تفسیر شده است.[459] در روایات دیگری از این حدیث هم سرزمینهای مورد اشاره ذکر شده است، از جمله از نافع از ابن عمر روایت است که گفت: پیامبر فتنه‏ها را بیان کرد و فرمود: پروردگارا شام و یمن را برای ما مبارک گردان. صحابه گفتند: ای رسول خدا در نجد چه؟[460] راوی میگوید: فکر می‏کنم که در بار سوم فرمود: در آنجا فتنه‏ها و آشوبهایی روی می‏دهد و شاخ شیطان از آنجا طلوع می‏کند.[461]
از سالم بن عبدالله بن عمر روایت است که گفت: ای مردم عراق، شما در مورد گناه صغیره سوال می‏کنید و مرتکب گناه کبیره می‏شوید! از پدرم عبدالله بن عمر شنیدم که گفت: شنیدم که رسول خدا میفرماید: «فتنه از اینجا می‏آید» و با دست خود به سمت مشرق اشاره کردند «از جایی که شاخهای شیطان بر می‏آید».[462] در برخی از روایات برخی از قائل و وصف حال آنانی که در آن سرزمینها زندگی میکنند آمده است، از جمله از ابومسعود روایت است که گفت: رسول خدا با دستش بهیمن اشاره کرد و گفت: به درستی کهایمان اینجاست و قساوت و سنگدلی در میان فدادین- کسانی که صدایشان را در کشتزارها و چارپایان خود بلند میکنند- و کسانی است که به خاطر مشغول بودن به مراقبت از شترانشان از مدنیت به دور بوده و به نشانهßهای دین خود جاهل هستند، یعنی همان جایی که شاخهای شیطان بر می‏آید- منظور روی دادن امور ناپسند و استیلای هر چه بیشتر شیطان و انتشار کفر- یعنی در میان ربیعه و مضر(ربیعه و مضر بدل از فدادین هستند).[463]
این روایات دلالت قطعی دارند که منظور رسول خدا از قول «الفتنة هاهنا» سرزمینهای شرق است، زیرا روایات بر این امر تصریح دارند. هم چنین در برخی از این روایات آن سرزمینها توصیف شده و برخی از قبائل تعیین شده‏اند. هم چنین بر بطلان مدعای شیعیان رافضی دلالت دارد که می‏گویند اشاره ایشان به طرف خانه عائشه بوده است. پس این قول آنان باطل و دیدگاهی ساقط است که کسی غیر از این افراد چنین چیزی را از آن نفهمیده و کسی غیر از آنان به آن قائل نشده است.[464]
10- فضل و برتری عائشه و خدیجه و فاطمه نسبت به همدیگر
شیخ الإسلام ابن تیمیه میگوید: برترین زنان این امت خدیجه، عائشه و فاطمه هستند، اما در مورد اینکه کدام یک از نظر فضل بر دیگری برتری دارند اختلاف وجود دارد.[465] از ابن تیمیه سوال شد که از میان ام المؤمنین خدیجه وام المؤمنین عائشه کدام یک برتر هستند و وی در جواب گفت: سابقه خدیجه و تأثیر او در ابتدای اسلام و نصرت او به دین و اقدامات او برای دین به نحوی است که نه عائشه و نه دیگر امهات المؤمنین در این مورد با او شریک نیستند و این موارد خاص وی است و تأثیر عائشه در آخر اسلام و حمل دین و تبلیغ آن برای امت و میزان درک وی از علم به شکلی است که نه خدیجه و نه دیگر زنان رسول خدا با وی شریک نمی‏باشند و وی با این صفات از دیگر زنان پیامبر متمایز می‏باشد.[466]
ابن حجر میگوید: گفته شده است: علما بر افضل بودن فاطمه اتفاق نظر و اجماع دارند، اما در مورد عائشه و خدیجه اختلاف نظر وجود دارد.[467] وی هم چنین در شرح حدیث ابوهریره میگوید که جبرئیل نزد رسول خدا آمد و بهایشان امر کرد که سلام خدا را به خدیجه برساند. سهیلی در این مورد میگوید: ابوبکر بن داود با استدلال بهاین ماجرا میگوید که خدیجه برتر از عائشه است، زیرا جبرئیل از جانب خود به خدیجه سلام کرد، اما جبرئیل سلام خدا را به خدیجه رساند. ابن العربی میگوید: در مورد اینکه خدیجه افضل از عائشه است اختلافی وجود ندارد. در رد این قول وی گفته‏اند: اختلاف در این باره از قدیم الأیام وجود داشته است، گرچه راجح این است که با توجه بهاین مورد و موارد سابق، خدیجه از وی برتر است.[468] با تحقیق و نظر در نصوص وارده در مورد فضل این دو در می‏یابیم که بر افضل بودن خدیجه و فاطمه و سپس عائشه دلالت دارند، زیرا رسول خدا می‏فرمایند: خدیجه بر زنان امتم برتری دارد(چنان که مریم بر زنان جهان فضل دارد).[469] نیز میفرماید: برترین زنان اهل بهشت خدیجه و فاطمه و مریم و آسیه می‏باشند.[470] ابن حجر میگوید: این نصی صریح و غیر قابل تأویل است.[471] هم چنین پیامبر میفرماید: برترین زنان دنیا عبارتند از: مریم بنت عمران، خدیجه بنت خویلد، فاطمه بنت محمد و آسیه زن فرعون.[472] این حدیث نص بر این است که خدیجه برترین زن این امت می‏باشد. هم چنین لفظی که در بیان فضل فاطمه آمده است و میفرماید: «ای فاطمه آیا بهاین خشنود نیستی که سرور زنان مؤمن یا سرور زنان این امت باشی؟»[473] و در لفظی دیگر: «سرور زنان اهل بهشت باشی؟»[474] لفظی صریح است و احتمال تأویل ندارد و نص بر این است که فاطمه برترین زن امت و سرور زنان بهشت است و مادرش در این فضل و برتری با او شریک است. بنابراین وی و مادرش برترین زنان اهل بهشت هستند، زیرا نصوص بیانگر این معنا می‏باشند.[475] اما آنچه که در بیان فضل عائشه وارد شده و میگوید: « فضل عائشه بر سائر زنان، مانند فضل ترید بر سائر غذاها است» چنان که ابن حجر میگوید، این لفظ مستلزم افضلیت مطلق نیست[476] و تصریحی بر افضل بودن وی بر دیگر زنان ندارد، زیرا برتری ترید بر دیگر غذاها بهاین خاطر است که کم هزینه تر و سهل الهضم تر می‏باشد و بهترین غذای آن روز بوده است و این صفات مستلزم ثبوت افضل بودن عائشه از همه جهات نیست، زیرا ممکن است از جهات دیگری نسبت به دیگران فضل کمتری داشته باشد.[477] پس حدیث بر افضل بودن عائشه بر زنان امت اسلام غیر از خدیجه و فاطمه دلالت دارد، زیرا در این باره دلیل وجود دارد و این افضلیت عائشه را مقید کرده است.[478] اما اینکه در حدیث عمرو بن عاص آمده است که وی از رسول خدا سوال نمود: کدام یک از زنان نزد شما محبوب تر هستند و ایشان فرمودند: عائشه؛ [479] ابن حبان بیان کرده کهاین مقید می‏باشد و در کتاب خود بیان کرده است« ذکر خبر یک توهم در مورد تأویل کسی که به علم حدیث آگاهی کامل ندارد» و در ذیل آن حدیث عمرو بن عاص را با این لفظ آورده است: «گفتم: ای رسول خدا، ای رسول خدا کدام یک از مردم نزد شما محبوب تر می‏باشند؟ فرمود: عائشه. گفتم ای رسول خدا منظور من از میان زنان نبود، بلکه منظورم مردان بود. پس ایشان فرمودند: ابوبکر؛ یا اینکه فرمود: پدر عائشه». ابن حبان در ادامه میگوید: حال خبری را ذکر می‏کنم که بیانگر این است که مخرج سوال در مورد زنان ایشان بوده است نه در مورد سائر زنان چون فاطمه و غیره. سپس وی از أنس روایت کرده است که گفت: از رسول خدا سوال شد: محبوب ترین مردم نزد شما چه کسی است؟ فرمود: عائشه. بهایشان گفتند: در مورد زنان شما از شما سوال نمی‏کنیم. پیامبر فرمود: پدر عائشه.[480]
پس روشن می‏شود که عائشه از حیث فضل بعد از خدیجه و فاطمه قرار دارد، زیرا همه آنچه که در مورد فضل عام وی وارد شده است، مقید به نص وارده در مورد فضل خدیجه و فاطمه است و عائشه فضائلی هم چون علم دارد که با آن از خدیجه و فاطمه متمایز است، اما از ثبوت چیزی از فضائل به صورت خاص، نمیتوان فضل مطلق را برای او ثابت کرد.[481] اما در هر حال لازم به ذکر است که فضل یکی از آنان بر دیگری به معنای طعن در دیگری نیست، بلکهاین امر بر جایگاه والای این سه زن، یعنی خدیجه، فاطمه و عائشه دلالت دارد، زیرا دائره اختلاف به کسی دیگر از زنان امت توسع نیافته است. بنابراین اگر عائشه سومین زن امت باشد این چه ضرری برای ام‏المؤمنین عائشه خواهد داشت؟! و آیا این امر عامل و سببی برای احترام و ارج گذاری به او می‏باشد یا اینکه عامل و سبب وارد کردن طعنه به وی می‏باشد، آنچنان که شیعیان رافضی این کار را انجام میدهند؟![482]
 
* آیا ام المؤمنین عائشه رضی الله عنها  جنگیدن مسلمانان با هم در نبرد جمل را مباح می‏دانست؟
قبلاً ذکر شد که عائشه رضی الله عنها  برای این امر خروج نکرد و قصد جنگ را هم نداشت. زهری از عائشه رضی الله عنها  نقل کرده که بعد از ماجرای جمل گفت: من میخواستم که مکانت و جایگاه من، مردم را از هم جدا کند و فکر نمیکردم که بین مردم جنگی روی دهد و اگر می‏دانستم که جنگی روی می‏دهد هرگز چنین موضعی نمی‏گرفتم.[483] اینکه گفته شده عائشه جنگ با مسلمانان را مباح دانست قولی باطل می‏باشد و دوامی‏ندارد در مقابل روایات صحیحی که قبلاً ذکر شدند و بیانگر این می‏باشند که عائشه فقط برای اصلاح در میان مردم خروج کرد. این اقوال از روایاتی هستند که شیعیان رافضی جعل کردهاند و همان چیزیهایی هستند که تاریخ صدر اسلام را تیره و تار گردانده است و از حوادث و وقائع بین علی، طلحه، زبیر و عائشه جنگی داخلی ساخته‏اند و برخی از پژوهشگران تحت تأثیر این روایات قرار گرفته و حتی برخی از آنان گفته‏اند: عائشه به اسارت درآمد. اینان این موضوع را چنان جنگی داخلی به تصویر کشیده‏اند که در مورد آن برنامه ریزی شده است. البته بیان این قول از طرف پژوهشگرانی که اطلاعات خود را از روایات مقدوح، غیر صحیح و منابع غیر معتبر چون کتابهای الإمامة و السیاسة، الأغانی، مروج الذهب، تاریخ یعقوبی و تاریخ التمدن الإسلامی‏تألیف جورجی زیدان کسب میکنند، امری طبیعی است.[484]
آیا حدیث «ای عائشه تو با علی می‏جنگی و در این جنگ نسبت به او ظالم هستی» صحیح می‏باشد؟ در هیچ یک از کتب معتبر علمی‏وجود ندارد و از سند معروفی برخوردار نیست، بلکه بیشتر شبیه احادیث جعلی و کاذب است تا احادیث صحیح؛ حتی میتوان گفت که قطعاً کذب است، زیرا عائشه نجنگید و برای جنگ هم خروج نکرد، بلکه به قصد اصلاح میان مردم خروج نمود، جنگ نکرد و به جنگ هم دستور نداد. این قول بسیاری از کسانی است که به اخبار اطلاع و آگاهی دارند.[485]
* امیرالمؤمنین علی، عائشه را با عزت و احترام به مأمن خود برمی‏گرداند
علی برای عائشه هر چه بایسته بود از مرکب و توشه و لوازم فراهم کرد و همه کسانی را که همراه وی آمده بودند و سالم مانده بودند همراهش فرستاد، مگر آنانی که میخواستند بمانند. چهل نفر از زنان معتبر بصره را برای همراهی وی بگزید و گفت: ای محمد بن حنفیه تدارک ببین و او را برسان. وقتی که روز حرکت عائشه رسید علی پیش وی آمد و مردم هم حاضر شدند. پس عائشه برون شد و مردم با وی وداع گفتند و او نیز با مردم وداع کرد و گفت: ای فرزندان من، ما به سبب توقع یا زیادت جوئی از همدیگر گله‏ها داشتیم، هر که از این باب چیزی شنیده به آن اعتنا نکند. به خدا سابقاً میان من و علی چیزی نبوده جز آنچه میان زن و اقوام شوهرش روی می‏دهد، ولی او با وجود گله‏ام نزد من از نیکان است. علی گفت: ای مردم به خدا راست و نکو گفت، میان من و او چیزی جز این نبود. وی در دنیا و آخرت همسر پیامبر شما است. عائشه روز شنبه از آغازین روزهای رجب سال سی و ششم حرکت کرد. علی چند مایل او را بدرقه کرد و فرزندان خود را به مدت یک روز همراه او فرستاد.[486]
با این رفتار بزرگوارانهای که امیرالمؤمنین علی از خود نشان داد، می‏بینیم کهایشان وصیت رسول خدا به خود را به اجرا درآورد که به وی فرمود: میان تو و عائشه چیزی روی خواهد داد. علی گفت: ای رسول خدا، من؟پیامبر فرمود: آری. علی گفت: من؟ پیامبر فرمود: آری. علی میگوید: گفتم: ای رسول خدا من شقی ترین آنان هستم. پیامبر فرمود: خیر، لکن اگر این مسأله روی داد عائشه را به مأمنش برگردان.[487]
کسانی که گمان می‏برند عائشه بهاین دلیل به بصره رفت که از علی به خاطر موضعی که در ماجرای افک نسبت به او گرفت آزرده بود، زیرا وقتی که منافقان عائشه را متهم به زنا ساختند، رسول خدا در مورد جدا شدن از عائشه با علی مشورت کرد و علی گفت: «ای رسول خدا، خداوند شما را در تنگنا قرار نداده و غیر از او زنان زیادی وجود دارند و اگر از خادم سوال کنید راستش را به شما میگوید» این سخن آنان درست نیست، زیرا علی این سخن را به خاطر ترجیح جانب رسول خدا بیان کرد، چه دید کهایشان به خاطر این قضیه دچار ناراحتی و تشویش و اضطراب شده‏اند و رسول خدا غیرت زیادی داشت. به همین دلیل علی مصلحت را در این دید که اگر رسول خدا از وی جدا شود ناراحتی و تشویش خاطر ایشان برطرف می‏شود و چون برائت و پاکی عائشه معلوم گردد برای رسول خدا ممکن است که به وی رجوع نماید و در واقع کمترین ضرر را برای دفع ضرر بزرگ تر انجام دهد.[488]
امام نووی میگوید: علی چنین باور داشت کهاین کار به مصلحت رسول خدا است. وی وقتی بهاین کار اعتقاد یافت که دید رسول خدا به خاطر این قضیه دچار اضطراب و آزردگی شده‏اند پس جهت خیرخواهی و برگرداندن آسایش به رسول خدا همه تلاش خود را به کار گرفت.[489] علی با کمترین کلمهای که از آن توهین و تهمت به عائشه برداشت شود در مورد عائشه سخن نگفت و فقط همین را به رسول خدا گفت: خداوند بر شما سخت نگرفته است[490] و سپس برگشت و از سر خیرخواهی به رسول خدا گفت: اگر از خادم سوال کنید راستش را به شما میگوید.[491] پس علی در ابتدا رسول خدا را دعوت کرد که قبل از اینکه از عائشه جدا شود در مسأله تأمل و دقت نماید، یعنی از نصیحت اول خود به رسول خدا مبنی بر طلاق دادن عائشه برگشت و نصیحت دیگری را بهایشان عرضه داشت و گفت که در مورد این موضوع از خادم عائشه سوال نماید و حقیقت را جویا شود.[492] رسول خدا هم از کنیزی که بیشترین ارتباط را با عائشه داشت سوال کرد و آن کنیز تأکید کرد که جز خیر چیزی از عائشه سراغ ندارد. رسول خدا همان روز که از آن کنیز سوال کرد از خانه جهت اتمام حجت با عبدالله بن أبی بیرون رفت و فرمود: اگر من عبدالله بن أبی را به خاطر این که مرا در مورد خانوادهßام آزار رسانده است مجازات نمودم چه کسی عذر مرا بیان می‏کند،[493] به خدا جز خیر از خانوادهßام سراغ ندارم.[494] به درستی که نصیحت علی به نفع عائشه تمام شد، زیرا رسول خدا به خاطر اطلاعی که از خیر بودن و نیک بودن خانوادهاش یافت بر باور ایشان افزوده شد.[495]
به درستی که موضع علی در ماجرای افک باعث و بانی این نشد که عائشه از علی خشمگین باشد، یا بهاین خاطر از او چنان کینه بر دل بگیرد که او را وادارد که به دروغ علی را متهم به قتل عثمان کند و تعداد زیادی از مسلمانان را علیه او بشوراند، اما پژوهشگرانی که در دام روایات جعلی شیعیان رافضی افتاده‏اند دست به چنین اظهار نظرهایی زده‏اند.
* پشیمانی آنان از کار خود
ابن تیمیه میگوید: همچنین عامه سابقون از اینکه وارد جنگ شده بودند پشیمان شدند و علی، زبیر، طلحه و دیگران از کار خود پشیمان شدند. این افراد در روز جنگ جمل قصد وارد شدن به جنگ را نداشتند، اما بدون اختیار آنان جنگ روی داد.[496]
الف- از امیرالمؤمنین علی روایت است که وقتی مردم در جنگ کشته میشدند، گفت: دوست دارم که بیست سال قبل از این مرده بودم.[497]
ب- نعیم بن حماد از حسن بن علی روایت کرده که به سلیمان بن صرد گفت: وقتی که جنگ شدت یافت علی نزد من آمد و گفت: ای حسن، دوست دارم که بیست سال قبل از این مرده بودم.[498]
ج- از حسن بن علی روایت است که گفت: امیرالمؤمنین علی قصد کاری دیگر را داشت، اما حوادثی پشت سرهم روی داد، و او از آنها چارهای نیافت.[499]
د- از سلیمان بن صرد از حسن بن علی روایت است که گفت: آنگاه که مردم مردم کشته میشدند گفت: آیا همه اینها به خاطر ما است؟ ای کاش بیست یا چهل سال قبل از این مرده بودم.[500]
ﻫ- از عائشه روایت است که وقتی در مورد جنگ جمل بحث میکرد می‏گفت: دوست دارم که من هم چون اصحاب خود می‏نشستم و نمی‏رفتم. من دوست می‏داشتم که از رسول خدا ده واندی فرزند می‏داشتم و همه آنان مانند عبدالرحمان بن حارث بن هشام و عبدالله بن زبیر می‏بودند.[501]
و- عائشه هنگامی‏کهاین آیه را قرائت میکرد که میفرماید: «وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ » (احزاب:33) (و در خانه‌هاي خود بمانيد) آن قدر می‏گریست که مقنعهاش خیس اشک میشد.[502]
ز- عائشه میگوید: دوست داشتم که از رسول خدا بیست فرزند چون عبدالرحمان بن حارث بن هشام و عبدالله بن زبیر می‏داشتم و و همه آنان را از دست می‏دادم اما در جنگ جمل حضور نمی‏داشتم.[503]
ح- ابن تیمیه میگوید: عائشه جنگ نکرد و به قصد جنگ خارج نشد، بلکه به قصد اصلاح میان مسلمانان خارج شد و گمان می‏برد که خروج وی به مصلحت مسلمانان است، اما بعداً برای وی روشن شد که ترک خروج اولی بوده است. پس هرگاه بهیاد خروج خود می‏افتاد آن قدر می‏گریست که مقنعهاش خیس میشد. عامه سابقون هم چنین وضعی داشتند و از اینکه وارد جنگ شده بودند پشیمان بودند. علی، طلحه، زبیر و دیگران پشیمان بودند. این افراد در روز جنگ جمل قصد وارد شدن به جنگ را نداشتند، اما بدون اختیار آنان جنگ روی داد.[504]
ط- ذهبی میگوید: شکی نیست که عائشه به طور کامل از رفتن خود به بصره و حضور در جنگ جمل پشیمان شده بود و گمان نمی‏برد که موضوع به آن نتیجه ختم شود.[505]
 
یازدهم: سیره زبیر بن عوام و شهادت وی
وی ابو عبدالله زبیر بن عوام بن خویلد بن أسد بن عبدالعزی بن قصی بن کلاب از قبیله قریش و طائفه أسد است.[506] وی در جد خود قصی به رسول خدا می‏رسد. او حواری رسول خدا و فرزند عمهایشان، یعنی صفیه بنت عبدالمطلب و یکی از عشره مبشره و یکی از اعضای شورای خلافت است.[507] وی در سنین جوانی و در حالی که شانزده سال داشت اسلام را پذیرفت.[508] وی از هیچ غزوهای از غزوات رسول خدا تخلف نورزید.[509] بعد از اینکه مسلمان شد مورد آزار و اذیت قرار گرفت. روایت شده که عموی زبیر او را در حصیری می‏گذاشت و در آن دود می‏دماند و می‏گفت: به کفر برگرد و زبیر می‏گفت: هرگز به کفر بر نمی‏گردم.[510]
1- اولین کسی که در راه خدا شمشیر از نیام برکشید.
از سعید بن مسیب روایت است که گفت: اولین کسی که در راه خدا شمشیر برکشید، زبیر بن عوام بود. وقتی که زبیر بن عوام در شعب المطابخ بود و داشت چرت می‏زد صدایی را شنید که می‏گفت: رسول خدا کشته شد. پس در حالی که شمشیر از نیام کشیده بود از خانه بیرون آمد. در راه با رسول خدا مواجه شد و ایشان فرمود: ای زبیر چه شده است؟ گفت: شنیدم که شما به قتل رسیدهاید. پیامبر فرمود: میخواستی چکار کنی؟ گفت: به خدا قسم میخواستم مردم مکه را با مبارزه فراخوانم. سعید بن مسیب میگوید: پس رسول خدا برای او دعای خیر کرد. سعید میگوید: من امیدوارم که دعای رسول خدا در نزد خداوند ضایع نشود.[511]
2- هجرت زبیر به حبشه
وقتی که آزار و اذیت مشرکان قریش نسبت به رسول خدا و یاران ایشان زیاد شد، پیامبر به آنان فرمان داد تا به حبشه بروند تا در آنجا در امان پادشاه عادل آنجا، یعنی نجاشی باشند. آنان در حبشه نزد بهترین همسایه- یعنی نجاشی- و در بهترین سرزمین بودند. آنان همچنان در آن حالت در آنجا در امنیت و آرامش بودند تا اینکه مردی مردی از اهالی حبشه برای گرفتن حکومت از دست نجاشی علیه او بپا خاست. به همین علت مسلمانان بسیاراندوهگین و ناراحت شدند و ترسیدند که مبادا آن مرد پیروز شود و در این صورت آن مرد حق و جایگاه صحابه را نمی‏شناخت. به همین علت صحابه خواهان پیگیری اخبار نبرد نجاشی و آن مرد شدند و برای این منظور به گوشهای از رود نیل رفتند.[512]ام سلمه میگوید: اصحاب رسول خدا گفتند: چه کسی به نزدیک نبرد این دو گروه می‏رود تا اخبار نبرد را برای ما بیاورد؟ام سلمه میگوید: زبیر بن عوام گفت: من این کار را می‏کنم. پس صحابه گفتند: این کار را بکن. وی جوان ترین فرد گروه بود.ام سلمه میگوید: پس مردم مشکی را برای وی پر از باد کردند و او آن را به سینهاش بست و به کمک آن در رود نیل به شنا پرداخت و خود را به ساحل دیگر رود نیل که آن دو گروه در آنجا جنگ میکردند رساند و سپس رفت و در آنجا حضور یافت.ام سلمه میگوید: ما به درگاه خدا دعا میکردیم که نجاشی بر دشمن خود پیروز شود و در سرزمینش تمکین یابد. ام سلمه میگوید: به خدا ما در همین حالت در انتظار بودیم که ناگاه زبیر در حالی که می‏دوید آمد و لباسش را برای ما تکان می‏داد و می‏گفت: مژده باد، نجاشی پیروز شد و خداوند دشمنش را نابود کرد و نجاشی در سرزمین خود بلامنازع شد.[513] بعد از اینکه زبیر از حبشه برگشت در کنار رسول خدا ماند و مبادی و ارکان اسلام و اوامر و نواهی شرعی را از ایشان فرا می‏گرفت و هنگامی‏پیامبر به مدینه هجرت کرد زبیر نیز همراه با دیگران به آنجا مهاجرت کرد.
3- در غزوه بدر
زبیر سواری جسور و دلاوری بی باک بود و در هیچ صحنهای تخلف نورزید و در تمام نبردها و غزوات میتوان او را دید. وی متصف به شجاعت و دلاوری نادر و کم نظیر و اخلاص کامل و از خود گذشتگی برای اعتلای سخن حق است.[514] وی اموال زیادی را در راه خدا بخشید و جان و مال خود را وقف خدا نمود و به همین دلیل خداوند او را گرامی‏داشت و در دنیا و آخرت رفعت بخشید. وی عمامهای زرد رنگ داشت که در روز بدر آن را بر پیچیده بود. از عروه روایت است که گفت: زبیر در روز بدر عمامهای زرد بر خود پیچیده بود، پس جبرئیل در سیمای زبیر نازل شد.[515] چه فضیلت بزرگی، به راستی که در دنیا چیزی با آن برابری نمی‏کند. عامر بن صالح بن عبدالله بن زبیر در این باره میگوید:
جدی ابن عمة أحمد و وزیره   عند البلاء و فارس الشقراء
و غداة بدر کاون أول فارس   شهد الوغی فی اللأمة الصفراء
نزلت بسیماه الملائک نصرة   بالحوض یوم تألب الأعداء
(جد من زبیر، پسر عموی رسول خدا و مشاور او در مواقع سخت بود و سوار بر مرکبی بور بود. در روز بدر وی اولین سواری بود که وارد نبرد شد و جوشنی زرد داشت. ملائک در روز بدر در سیمای او و جهت کمک به مسلمانان نازل شدند بدان گاه که دشمنان هجوم آورده بودند).
از زبیر روایت است که گفت: در روز بدر به عبیده بن سعید بن عاص رسیدم. او خود را کاملاً با سلاح و زره پوشانده بود، به طوری که فقط چشمانش بیرون بود. او مکنی به ابوذات الکرش بود. او گفت: من ابوذات الکرش هستم. من بر او حمله بردم و وسیلهای را که در دست داشتم در چشمش فرو کردم و او کشته شد. زبیر میگوید: پایم را بر روی او گذاشتم و آن اسلحه را با تلاش زیاد بیرون کشیدم و دیدم که سر آن خم شده است. عروه بن زبیر میگوید: رسول خدا آن عنزه را از زبیر درخواست کرد و زبیر آن را بهایشان داد. وقتی که رسول خدا وفات یافت ابوبکر آن را درخواست کرد و زبیر آن را به وی داد. وقتی که ابوبکر وفات یافت، عمر آن را درخواست کرد و زبیر آن را به وی داد. وقتی که عمر از دنیا رفت عثمان آن را از زبیر درخواست نمود و زبیر آن را به وی داد. وقتی که عثمان کشته شد نزد آل علی افتاد و عبدالله بن زبیر آن را درخواست کرد و تا زمانی که عبدالله بن زبیر کشته شد نزد وی بود.[516]
این خبر بیانگر دقت زبیر بن عوام در زدن هدف است، زیرا وی توانسته بود با وجود کوچکی هدف و با وجودی که وی نیروی خود را میان هجوم و دفاع تقسیم کرده بود، نیزه را در چشم آن مرد فرو ببرد. زدن آن مرد امری بسیار بعید بود، زیرا وی خود را با زره فولادی حمایت کرده بود، لکن زبیر توانست نیزه را در یکی از چشمان او فرو کند. هم چنین نیزه به صورتی عمیق در بدن آن فرد فرو رفته بود کهاین علاوه بر دقت و مهارت وی در زدن هدف، بر توانایی بدنی او دلالت دارد.[517] در روز نبرد بدر دو سوار در کنار رسول خدا بودند کهیکی زبیر بود و سوار بر اسب خود در سمت راست رسول خدا قرار داشت و دیگری مقداد بن أسود بود که سوار بر اسبش در سمت چپ ایشان قرار گرفته بود.[518]
4- در غزوه أحد
زبیر میگوید: در روز أحد رسول خدا به من فرمود که پدر و مادرم به فدای تو باد.[519] این موضوع بر دلاوری و جنگاوری و شجاعت زبیر در این نبرد دلالت دارد. وی متصف بهاین بود که در جنگ بردبار و جدی است و عاشق شهادت می‏باشد. زبیر در توصیف عمل ابودجانه انصاری در نبرد أحد میگوید: وقتی که دو سپاه درهم آمیختند و جنگ شدت یافت، رسول خدا شروع به تشویق یاران خود کرد و برای بالابردن روحیه و معنویات آنان دست به کار شد و شمشیری را به دست گرفت و فرمود: چه کسی این شمشیر را از من می‏گیرد؟ افراد همه به سوی آن دست دراز کردند و همه- از جمله زبیر- می‏گفتند: من، من. پیامبر فرمود: چه کسی این شمشیر را از من می‏گیرد تا حق آن را ادا کند؟ مردم از پذیرش آن شانه خالی کردند و ابودجانه سماک بن خرشه گفت: ای رسول خدا حق آن چیست؟ پیامبر فرمود: اینکه با آن آنقدر دشمن را بزنی تا اینکه خم شود. پس ابودجانه گفت: من حق آنر ا ادا می‏کنم. پس رسول خدا آن را به وی داد. ابودجانه مردی شجاع بود و در هنگام نبرد با ناز و تبختر راه می‏رفت. وقتی که رسول خدا او را دید که در میان صفها با ناز و تبختر راه می‏رود فرمود: خداوند از این نوع راه رفتن جز در چنین جاهایی ناخشنود است.[520] زبیر در توصیف عمل اودجانه در نبرد أحد میگوید: وقتی که من شمشیر را از رسول خدا درخواست کردم و رسول خدا آن را به من نداد و آن را به ابودجانه داد با خود گفتم: - من پسر صفیه عمه او و از قریش هستم و قبل از ابودجانه به سوی آن شمشیر دست کشیدم، اما رسول خدا آن شمشیر را به ابودجانه داد و گفتم:- به خدا قسم نگاه می‏کنم ببینم ابودجانه چکار می‏کند. پس به دنبال وی رفتم. وی دستاری قرمز رنگ بیرون آورد و آن را دور سر خود بست. پس انصار گفتند: ابودجانه دستار مرگ را بیرون آورد- قبلاً که ابودجانهاین دستار را بیرون میآورد و بر سر خود می‏بست انصار این سخن را در مورد وی می‏گفتند- سپس ابودجانه از سپاه خارج شد در حالی که می‏گفت:
أنا الذی عاهدنی خلیـــلی و نحن بالسفح لدی النخیل
أن لا أقوم الدهر فی الکیول؟   أضرب بسیف الله و الرسول[521]
(من همانی هستم که دوستم زمانی که در دامنه کوه و در میان نخلها بودیم با من عهد بست که من هرگز به انتهای صفها نروم و با شمشیر خدا و رسولش دشمنان را بزنم).
ابودجانه به هر مشرکی می‏رسید او را از پای در میآورد. در میان مشرکان مردی بود که اگر فردی زخمی‏را می‏دید او را می‏کشت. ابودجانه و آن مرد هر لحظه به هم نزدیک تر میشدند. من دعا کردم که آن دو به هم برسند. پس آن دو به هم رسیدند. آنان دو ضربه به سوی همانداختند. آن مشرک ضربهای به سوی ابودجانه‏انداخت که ابودجانه سپر خود را در مقابل آن قرار داد و شمشیر وی در داخل آن سپر گیر کرد و ابودجانه ضربهای به او زد و او را کشت. سپس او را دیدم که شمشیر را بر روی فرق سر هند بنت عتبه گذاشته است، اما شمشیر را از روی سر او برداشت(زیرا نمی‏دانست که او یک زن است) و من گفتم: خدا و رسول او داناتر هستند.[522] ابن اسحاق از ابودجانه نقل کرده که میگوید: فردی را دیدم که داشت مردم را به شدت به جنگ کردن تشویق میکرد. پس به سوی او رفتم. وقتی با شمشیر بر او حمله بردم دست به شیون و زاری کرد و چون نگاه کردم دیدم کهیک زن است. پس او را رها کردم و شمشیر رسول خدا بزرگ تر از آن دیدم که با آن یک زن را بزنم.[523]
از هشام از پدرش روایت است که عائشه گفت: ای خواهر زاده، پدران تو- یعنی ابوبکر و زبیر- از کسانی هستند که خداوند در مورد آنان میفرماید:
{ الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِلَّهِ وَالرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ } آل عمران: ١٧٢
(كساني كه پس از- آن همه- زخمهائي كه خوردند و جراحتهائي كه برداشتند، فرمان خدا و پيغمبر را اجابت كردند).
وقتی که مشرکان از نبرد بدر منصرف شدند و برگشتند و رسول خدا و اصحاب ایشان آن مصیبتها را دیدند، پیامبر خوف این را داشت که مشرکان برگردند. پس فرمود: چه کسی حاضر است دنبال آنان برود تا این مشرکان دریابند که ما هنوز دارای قدرت و توان هستیم؟ پس ابوبکر و زبیر در گروهی هفتاد نفری به دنبال مشرکان به راه افتادند و به آنان فهماندند که هنوز قدرت و توان دارند و سپس برگشتند. خداوند متعال در این مورد میفرماید:
{ فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ } آل عمران: ١٧٤
 (سپس آنان- براي جهاد بيرون رفتند، وليكن دشمنانشان را خوف و هراس برداشت و از روياروئي با چنين مؤمناني خودداري ورزيدند و مسلمانان- با نعمت بزرگ- شهامت و عافيت و استقامت و بردن ثواب جهاد- و فضل و مرحمت سترگ خداوند- كه با رعب و وحشت انداختن به دل دشمنان، نصيب مسلمانان كرد و ايشان را از دست كشتار و آزار كافران رستگار كرد، به مدينه- برگشتند) و با هیچ دشمنی رو به رو نشدند.[524] وقتی که حمزه بن عبدالمطلب در نبرد أحد به شهادت رسید مادر زبیر، یعنی صفیه بنت عبدالمطلب آمد تا برادر خود را نگاه کند که مشرکان بینی او را بریده و شکمش را شکافته و گوشها و بیضهßهایش را بریده بودند. پس رسول خدا به زبیر فرمود: خود را به او برسان و او را برگردان تا آنچه را که بر سر برادرش آمده است نبیند. پس زبیر به مادرش گفت: مادر جان، رسول خدا به شما فرمان می‏دهد که برگردید. صفیه گفت: برای چه؟ من خبر دارم که برادرم مثله شده است، این امر در راه خدا بوده است. آنچه که ما را خشنود می‏گرداند قطعاً کار نیکی است. من این را در راه خدا می‏دانم و إن شاء الله صبر پیشه می‏کنم. وقتی که زبیر نزد رسول خدا آمد و ماجرا را بهایشان گفت، پیامبر فرمود: بگذار بیاید. پس صفیه آمد و به جنازه حمزه نگاه کرد و بر او نماز خواند و «إنا لله و إنا إلیه راجعون» گفت و برایش طلب آمرزش نمود.[525] در روایتی از عروه آمده که گفت: پدرم زبیر به من گفت: در روز نبرد أحد زنی در حال دویدن آمد تا خود را بر بالای سر کشتگان برساند. رسول خدا دوست نداشت که آن زن این جنازهها را ببیند، پس فرمود: جلوی این زن را بگیرید. زبیر میگوید: من دریافتم که آن زن – مادرم- صفیه است. پس به سوی او دویدم و قبل از اینکه او بتواند خود را بر بالای سر جنازهها برساند من خود را به او رساندم. اما او ضربهای بر سینه من زد. او زنی قوی بود. وی گفت: از من دور شو، ای بی مادر. گفتم: رسول خدا به تو دستور داده است. پس صفیهایستاد و دو پیراهن را که با خود داشت بیرون آورد و گفت: من از کشته شدن برادرم حمزه خبر دارم. من این دو لباس را برای برادرم حمزه آوردهßام او را در این لباسها دفن کنید. زبیر میگوید: پس ما آن لباسها را بردیم تا حمزه را در آنها کفن کنیم. در کنار حمزه جنازه مردی از انصار وجود داشت که او را نیز به مانند حمزه مثله کرده‏بودند. پس دیدیم اگر حمزه در دو لباس کفن شود و آن فرد انصاری کفن نداشته باشد این مایه بدنامی‏بوده و کاری زشت است. پس گفتیم: یک لباس را برای کفن حمزه و لباس دیگر را برای کفن این فرد انصاری قرار می‏دهیم. وقتی که آن دو را اندازه گرفتیم دیدیم کهیکی از آن دو بزرگ تر از دیگری هستند. پس میان آن دو قرعه‏انداختیم و هر کدام را در لباسی کفن کردیم که قرعه وی شده بود.[526]
5- در غزوه خندق
هر پیامبری یک حواری دارد و حواری من زبیر است.[527] رسول خدا در روز نبرد خندق فرمود: چه کسی در مورد بنی قریظه برای ما کسب خبر می‏کند؟ زبیر گفت: من این کار را می‏کنم. پس سوار بر اسب خود رفت و در مورد آنان کسب خبر کرد و آورد. سپس رسول خدا فرمود: چه کسی در مورد بنی قریظه برای ما کسب خبر می‏کند؟ زبیر گفت: من. رسول خدا برای بار سوم هم این پیشنهاد را مطرح کرد و زبیر اعلام آمادگی کرد و رفت. پس پیامبر فرمود: هر پیامبری یک حواری دارد و حواری من زبیر است.[528] اینکه رسول خدا فرمود: زبیرحواری من است، بهاین معنی است که زبیر از صحابه و یاوران خاص من است. دوستان و یاوران خاص و مخلص حضرت عیسی نیز حواریون نامیده می‏شوند. پس حواری به معنی یاور مخلص است. بنابراین حدیث مشتمل این منقبت و صفت بزرگ برای زبیر است و او با این امر از دیگران متمایز می‏باشد. به همین دلیل وقتی عبدالله بن عمر شنید که مردی میگوید: من فرزند حواری هستم، به او گفت: اگر از فرزندان زبیر هستی راست می‏گویی اما اگر چنین نیست، سخن تو درست نمی‏باشد.[529] عینی- شارح کتاب صحیح البخاری- میگوید: اگر گفته شود: صحابه همهیاران و دوستان خاص و مخلص رسول خدا بودند، پس چرا زبیر بهاین صفت اختصاص یافته است؟ جواب این است: رسول خدا این سخن را وقتی بیان کرد که در غزوه احزاب فرمود: چه کسی در مورد بنی قریظه برای من کسب خبر می‏کند؟ زبیر گفت: من. رسول خدا دو بار دیگر هم این سخن را اعلام کردند و زبیر در هر سه بار اعلام آمادگی نمود و شکی نیست که زبیر در آن وقت نصرت و یاریی بیشتر از دیگران انجام داد.[530] هم چنین رسول خدا در روز نبرد احزاب در مورد وی فرمود که پدر و مادرم به فدای تو باد، چه از عبدالله بن زبیر روایت است که گفت: من و عمر بن أبی سلمه در روز جنگ احزاب در میان زنان بودیم. پس پدرم را دیدم که سوار بر اسب خود دو یا سه بار به سوی بنی قریظه رفت و برگشت. وقتی که برگشت گفتم: پدر جان من شما را دیدم که به سوی بنی قریظه رفتید و برگشتید. زبیر گفت: ای پسرم آیا مرا دیدی؟ گفتم: آری. زبیر گفت: رسول خدا فرمود: چه کسی بنی قریظه می‏رود تا در مورد آنان کسب خبر کند؟ من رفتم و چون برگشتم رسول خدا فرمود: پدر و مادرم به فدای تو باد.[531] این حدیث منقبتی آشکار برای زبیر است، زیرا رسول خدا پدر و مادر خویش را فدای او کردند. این سخن رسول خدا در واقع بزرگداشت جایگاه زبیر و توجه به کار او می‏باشد، زیرا انسان چنین سخنی را وقتی بر زبان میآورد که کار انجام شده را بزرگ بداند و به همین دلیل هم خود یا عزیزßترین اشخاص نزد خود را فدای او می‏کند.[532]
زبیر در نبرد خندق به نشانی دست یافت که در گذر زمان جاودان می‏ماند، یعنی این نشان که رسول خدا به او داد و در مورد او فرمود: «هر پیامبری حواری دارد و حواری من زبیر است».[533] رسول خدا زبیر را حواری خود توصیف نمود، این توصیفی است که دارای دلالتی عمیق و مفاهیمی ‏وسیع است. کسانی که در این مفاهیم تحقیق کند ابعاد کلمه حواری را درک می‏کند و نشانهßها و عمق و باطن آن برایش روشن می‏شود. کسانی که بیشترین نیاز را به توجه بهاین مفاهیم دارند علما، داعیان و مربیان هستند، زیرا دعوت اسلامی‏نیاز به آماده نمودن حواریانی دارد که نمونهßهایی زنده برای یک قدوه و الگو باشند، زیرا الگوی عملی در نشر مبادی و افکار تأثیر بیشتر و عمیق تری دارد، زیرا این الگوی عملی تجسم بخشیدن به آن و اجرای عملی آن است و مشاهده آن و تأثر و اقتدا به آن امری آسان می‏باشد. همچنین حواریون به سنت رسول خدا عمل میکنند و فرمان او را اجرا می‏نمایند،[534] چنان که در حدیث آمده است که میفرماید: « هر پیامبری که خدای برای امتهای پیشین مبعوث گردانده است از میان امتشان دارای حواریون و اصحابی بودهاند که به سنت وی عمل کرده و فرمان او را اجرا می‏نمودند».[535] از سنتهای دعوت این است که در مسیر خود دچار فتنه‏ها و محنتهایی می‏شود و از جانب دوستان و دشمنان خود مورد ابتلا قرار می‏گیرد. رسول خدا تمایل زیادی داشت که مسلمانان را بهاین پارامترها و حوادث ارشاد نماید، از اینرو به آنان فرمود: سپس بعد از آنان نسلهایی می‏آیند که چیزی را می‏گویند که انجام نمیدهند و چیزی را انجام میدهند که به آن ایمان ندارند.[536]
اما وظیفه یک حواری چیست؟ از بارزترین صفات یک حواری این است که الگویی نیک و مثالی عملی برای ایمان و اخلاص و فداکاری باشد و باید مثالی واقعی برای وارثان انبیا باشد و برای نشر حق و خیر و هدایت امت تلاش کرده و آن را از سقوط نجات داده و نیرویی به آن بدمد و همه چیز خود را در راه خدا فدا نماید تا اسلام در وقتی که افراد بی همت جز مصالح شخصی خود به چیزی توجه ندارند، جوانی و نشاط اولیه خود را بدست آورد.[537] زبیر بن عوام نمونهای نادر از تجسم این مفاهیم است. وی در آغوش دعوت و بدست رسول خدا تربیت یافت و از همان عنفوان جوانی جرعهßهای مطلوب برای تحمل سختیها را نوشید. موضعی که زبیر در غزوه زبیر گرفت شخصیت او و نشأت و پرورش وی بر جرأت و نصرت و محبت به رسول خدا را به تصویر می‏کشد. روزگار ثابت کرده که زبیرßس مرد مأموریتهای مشکل بود. وی متصف به جرأت و دلاوری و شهامت بود و به همین دلیل مکلف به مأموریت شناسایی اسرار دشمن شد. چیزی که در مورد زبیر در آن ماجرا روی داد، به مشروعیت تقسیم کارها و دسته بندی داعیان حسب اخلاص، فداکاری، جانبازی، نیروها و تواناییهای آنان دلالت دارد.[538] زبیر در همه غزوات رسول خدا شرکت داشت و مواضعی شریفی گرفت و در زمان خلفای راشدین از ستونهای اصلی دولت در فتوحات بزرگ آن بود.
6- غزوه یرموک
از عروه بن زبیر روایت است که در روز نبرد یرموک اصحاب رسول خدا به زبیر گفتند: آیا حمله نمی‏کنی تا ما هم با تو حمله کنیم؟ زبیر گفت: من اگر حمله کنم شما با من همراه نمی‏شوید. آنان گفتند: با تو می‏آئیم. پس زبیر بر آنان حمله برد و صفوف آنان را شکافت و از آنان عبور کرد، اما کسی همراه وی نبود. سپس برگشت و آن دشمنان دو ضربه بر شانه وی وارد کردند که آن دو ضربه در اطراف ضربهای فرود آمد که در نبرد بدر بر شانه زبیر فرود آمده بود. عروه میگوید: زمانی که من بچه بودم انگشتانم را در آن ضربه فرو می‏بردم و بازی میکردم. عروه میگوید: در آن هنگام عبدالله بن زبیر که نوجوانی ده ساله بود همراه وی بود. پس زبیر آن را بر اسبی سوار کرد و مردی را مأمور حفاظت از وی نمود.[539] ذهبی در السیر در تعلیقی میگوید: این واقعه- إن شاء الله- در نبرد یمامه روی داد، زیرا عبدالله در آن هنگام ده سال داشت.[540] ابن کثیر معتقد است کهاین واقعه در نبرد یرموک بوده است، اما در هر حال منعی وجود ندارد کهاین مسأله در هر دو واقعه روی داده باشد. ابن کثیر میگوید: از جمله کسانی که در نبرد یرموک حضور داشتند زبیر بن عوام بود. وی افضل صحابه حاضر در آنجا بود. وی از سواران و شجاعان حاضر بود و به همین دلیل جمعی از دلاوران در گرد وی جمع شده بودند و به وی گفتند: آیا حمله نمی‏کنی تا ما هم با تو حمله کنیم؟ زبیر گفت: شما پایداری نمی‏ورزید. آنان گفتند: پایداری می‏ورزیم. پس زبیر حمله کرد و آنان هم حمله بردند، اما وقتی که با صفوف رومیان مواجه شدند، آن دلاوران عقب نشستند، اما زبیر هم چنان به جلو رفت و صفوف رومیان را شکافت و از طرف دیگر بیرون رفت و نزد یاران خود برگشت. سپس آن دلاوران برای بار دوم نزد وی آمدند و او به مانند مورد اول عمل نمود. در آن روز شانه وی دو زخم برداشت. در روایت دیگری آمده است: یک زخم برداشت.[541] ابن کثیر بار دیگر میگوید: وی برای جهاد همراه مردم به شام رفت و در نبرد یرموک حاضر شد و آنان با حضور وی مشرف گشتند. وی در این جنگ دستی توانا و همتی والا داشت و دو بار صفوف رومیان را از اول تا آخر شکافت.[542]
7- فتح مصر
وقتی که عمرو بن عاص برای فتح مصر عازم شد، نیروهای همراه وی برای این فتح کافی نبودند. پس نامهای به امیرالمؤمنین عمر نوشت و از او درخواست نیروی کمکی کرد. پس عمرو از کمی‏نیروهای عمرو ترسید و زبیر بن عوام را همراه با دوازده هزار نفر و به قولی چهارده هزار نفر به کمک او فرستاد که از بزرگان صحابه زبیر بن عوام و مقداد بن أسود و عبادة بن صامت و مسلمه بن مخلد و در روایتی دیگر- به جای مسلمه- خارجه بن حذافه در رأس آنان بودند و عمر در نامهای به عمرو نوشت: من چهارده هزار نفر به کمک تو فرستادهßام که در رأس هر هزار نفر از آنان مردی قرار دارد که به‏اندازه هزار نفر می‏باشد و زبیر در رأس این مردان است.[543] وقتی که زبیر نزد عمرو رسید دید که وی قلعه بابلیون را محاصره کرده است. پس زبیر بی درنگ سوار اسب خود شد و گرد خندقی که در اطراف قلعه زده شده بود گشت و سپس افراد خود را در اطراف خندق پراکنده کرد. محاصرهاین قلعه هفت ماه به درازا کشیده شد. پس به زبیر گفته شد: در اینجا طاعون سرایت یافته است. پس زبیر گفت: ما برای پیکار و طاعون آمدهایم.[544] فتح مصر برای عمرو به درازا کشید، پس زبیر گفت: من خود را فدای راه خدا می‏کنم، بدان امید که خداوند بدین وسیله فتح را نصیب مسلمانان گرداند. پس پلکانهایی را از ناحیه سوق الحمام به دیوار قلعه نصب کرد و به افراد خود دستور داد که چون صدای تکبیر وی را شنیدند همگی جواب او را بدهند و دنبال وی بروند. دیری نپایید که زبیر به بالای قلعه رفت و افراد دیدند که وی دارد تکبیر سر می‏دهد و با خود شمشیری دارد. پس مسلمانان به سوی نردبانها هجوم بردند، اما عمرو آنان را نهی کرد، زیرا می‏ترسید که نردبانها شکسته شوند. وقتی که رومیان دیدند اعراب بر قلعه پیروز شده‏اند عقب نشستند و بدین صورت درهای قلعه بابلیون بر روی مسلمانان گشوده شد و با فتح آن نبرد سخت فتح مصر به پایان رسید. شجاعت نادر زبیر سبب اصلی پیروزی مسلمانان بر مقوقس شد.[545]
8- غیرت زبیر بن عوام
از اسماء دختر ابوبکر صدیق روایت است که گفت: وقتی که زبیر بن عوام با من ازدواج کرد غیر از اسبش مال و مملوک دیگری نداشت. أسماء میگوید: من به اسب وی علف می‏دادم و هزینه آن را می‏دادم و به آن اسب رسیدگی میکردم و هسته خرما- یا چیزهای دیگر- را برای شترش خرد میکردم و به آن علف و آب می‏دادم و چرمهایش را می‏دوختم و نان برای او می‏پختم، اما من به خوبی نمی‏تواستم نان بپزم به همین دلیل زنانی از انصار که زنانی صادق بودند برای من نان می‏پختند. اسماء میگوید: من هستهßها را از زمین زبیر که رسول خدا به وی بخشیده بود و فاصلهای دو سوم فرسخی از مدینه داشت بر بالای سر میآوردم. أسماء میگوید: روزی من به همان جا رفتم و هستهßها بالای سر من بود. در راه به رسول خدا و چند نفر از اصحاب ایشان رسیدم. ایشان برای من دعا کردند و سپس کلمات «أخ أخ» را بر زبان آوردند تا شتر بخوابد و من پشت سر ایشان سوار شوم. اما من شرم کردم از اینکه همراه با مردان راه بروم و بهیاد زبیر و غیرت او افتادم. أسماء میگوید: زبیر از باغیرت ترین مردم بود. أسماء میگوید: رسول خدا پی برد که من شرم دارم، پس به راه خود رفتند. سپس من نزد زبیر رفتم و گفتم: در راه به رسول خدا رسیدم که همراه با چند نفر از اصحاب خویش بودند و من مقداری هسته بر بالای سر خود داشتم. ایشان شتر خود را خواباند تا من بر ترک ایشان سوار شوم، اما من شرم کردم و غیرت تو را می‏دانستم. پس زبیر گفت: به خدا قسم اینکه تو هستهßها را بر بالای سر خود حمل کردهای برای من سخت تر از این است که بر ترک ایشان سوار میشدی. أسماء میگوید: این وضعیت من همین طور ادامه داشت تا اینکه ابوبکر خادمی ‏برایم فرستاد و او به جای من به اسب رسیدگی کرد، ابوبکر با این کار خود انگار که مرا از بردگی آزاد ساخته بود.[546]
9- زبیر فرزندان خود را به نام شهدای صحابه نامگذاری می‏کند
زبیر به خاطر علاقه زیادی که به شهادت داشت نام صحابه شهید را بر فرزندان خود نهاد. هشام بن عروه از پدرش روایت کرده است که گفت: زبیر گفت: طلحه نام انبیا را بر فرزندان خود می‏نهاد و می‏دانست- و باور داشت- که بعد از محمدع پیامبری نخواهد آمد، اما من نام صحابه شهید را بر فرزندان خود می‏گذارم تا که شاید به شهادت برسند. پس نام عبدالله را از نام عبدالله بن جحش و نام منذر را از منذر بن عمرو و نام عروه را از عروه بن مسعود و نام حمزه را از نام حمزه بن عبدالمطلب و نام جعفر را از نام جعفر بن أبی طالب و نام مصعب را از نام مصعب بن عمیر و نام عبیده را از نام عبیده بن حارث و نام خالد را از نام خالد بن سعید و نام عمرو را از نام عمرو بن سعید بن عاص- که در نبرد یرموک به شهادت رسید- برگزید.[547]
10- مخفی داشتن طاعات در نزد زبیر
زبیر بن عوام میگوید: هر کدام از شما توانست عمل صالح مخفیانهای داشته باشد انجام دهد.[548]
11- شعر حسان بن ثابت در مدح زبیر
زبیر بر مجلسی از اصحاب رسول خدا گذشت و دید که حسان دارد برای آنان شعر می‏خواند، اما آنان با شنیدن آن اشعار وی سر نشاط نبودند. پس زبیر با آنان نشست و سپس گفت: چرا بهاشعار ابن فریعه گوش نمی‏دهید. وی اشعار خود را برای رسول خدا می‏خواند و ایشان به نیکی به آن گوش می‏سپردند و پاداش زیادی به او می‏دادند و از آن روی بر نمی‏تافتند. پس حسان در مدح زبیر گفت:
أقام علی عهد النبی و هدیه   حواریه و القول بالفعل یعدل
أقام علی منهاجه و طریقه یوالی ولیّ الحق و الحق أعدل
هو الفارس المشهور البطل الذی   یصول إذا ما کان یوم محجل
إذا کشفت عن ساقها الحرب حشها  بأبیض سباق إلی الموت یرقل
و إن إمرأ کانت صفیه أمه و من أسد فی بیتها لمؤتل
له من رسولالله قربی قریبة   و من نصرة الإسلام مجد مؤثل[549]
فکم کربة ذب الزبیر بسیفه   عن المصطفی و اللهیعطی فیجزل
ثناؤک خیر من فعال معاشر   و فعلک یا ابن الهاشمیة أفضل[550]
(حضرت زبیر حواری پیامبر بر راه و روش پیامبر بود و قولش همنوا و همگام با عملش بود. قول به وسیله عمل تصحیح می‏شود. حضرت زبیر بر روش و شیوه پیامبر با حاکم بر حق موالات میکرد و روشن است که پیروی از حق عادلانه تر است. او همان اسب سوار و قهرمانی است که حتی اگر به زنجیر باشد به دشمنان حمله ور می‏شود و هرگاه جنگ سربگیرد و شروع شود اوست که بدون هیچ ترس و واهمهای از مرگ با شمشیر سفید و درخشان وارد کارزار می‏شود. کسی که مادرش صفیه و پدرش آن شیر خدا، عوام باشد شایسته است که بزرگوار باشد. او از لحاظ خویشاوندی جزو نزدیکان پیامبر بود و در نصرت و یاری اسلام افتخارات زیاد و بزرگی داشت. حمد و بزرگداشت شما ای زبیر از کردار مردان بسیاری شایسته‏تر و بهتر است و رفتار و عمل شما ای فرزند صفیه هاشمی، بهتر و شایسته تر است).
12- کرم و بزرگواری زبیر بن عوام رضی الله عنه
از عروه بن زبیر روایت است که گفت: هفت نفر از صحابه به زبیر وصیت کردند از جمله: عثمان و ابن مسعود و عبدالرحمن. اما زبیر از اموال خود برای ورثه آنان خرج میکرد و اموالشان را حفظ می‏نمود.[551]
این مثالی رفیع از مثالهای والای کرم و بزرگواری و وفا است. او معانی والای موجود در درون را مجسم می‏کند تا این مفاهیم تا در ضمیرهای زنده و بیدار آشکار و هویدا باشد و در نتیجهاین ضمیر زنده تمام دارایی خود را در راه سیادت این مفاهیم به کار بگیرد. گاهی شخص یک یا دو بار نیکی می‏کند و سپس دچار فتور و سستی می‏شود، اما اینکه مثل چنین دلاور سخاوتمندی متکفل هزینه ورثه تعدادی از صحابه شده و اموال آنان را برایشان حفظ نماید، در دنیا الگویی نادر و درجهای درجات پیشرفت اخلاقی در نزد صحابه است.[552]
13- وقت کوچ فرا رسید... شهادت رسول خدا مبنی بر ورود وی به بهشت
زبیر بن عوام در مرحله اول نبرد از میدان نبرد خارج شد. دلایل خروج وی از جنگ و ترک میدان نبرد قبلاً بیان شد. وی در هنگام خروج از میدان این شعر را می‏خواند:
ترک الأمور التی أخشی عواقبها فی الله أحسن فی الدنیا و فی الدین
(اینکه من به خاطر رضای خدا اموری را که از عاقبت آنها خوف دارم ترک نمایم در دنیا و در دین بهتر است).
به قولی دیگر وی این شعر را خواند:
و لقد علمت لو أن علمی‏نافعی   أن الحیاة من الممات قریب[553]
(من به تحقیق می‏دانم- اگر علمم برای من سودمند باشد- که زندگی و مرگ فاصله بسیار نزدیکی با هم دارند).
بعد از اینکه زبیر از میدان خارج شدعمرو بن جرموز و فضاله بن حابس و نفیع همراه با عدهای از اوباش بنی تمیم به دنبال او رفتند. گفته‏اند که آنان وقتی به زبیر رسیدند در قتل زبیر با هم همکاری نمودند. نیز گفته‏اند: عمرو بن جرموز به وی رسید و به زبیر گفت: من خواستهای از شما دارم. زبیر گفت: نزدیک بیا. پس خادم زبیر- که نامش عطیه بود- گفت: او با خودی سلاحی داشت. پس زبیر گفت: نزدیک بیا. پس عمرو نزدیک او رفت و شروع به سخن گفتن با او کرد. آن هنگام وقت نماز بود. پس زبیر به وی گفت: وقت نماز است. عمرو هم گفت: وقت نماز است. پس زبیر جلو رفت تا با آن دو نماز بخواند اما عمرو بن جرموز ضربهای به او زد و او را کشت. قولی دیگر میگوید: عمرو در جایی به نام وادی السباع به زبیر رسید. در آن هنگام زبیر در گرمای شدید ظهر خوابیده بود. پس عمرو بر او هجوم برد و او را کشت. این قول مشهور تر است و شعر عاتکه بنت زید بن عمرو بن نفیل که آخرین زن زبیر می‏باشد گواه همین قول می‏باشد. این زن قبلاً همسر عمر بن خطاب بود و چون عمر به قتل رسید وی بیوه شد. وی قبل از عمر زن عبدالله بن ابوبکر صدیق بود که عبدالله هم کشته شده و وی بیوه شده بود. پس وقتی که زبیر به قتل رسید این زن در رثای وی قصیده نغزی را سرود و گفت:
غدر ابن جرموز بفارس بهمة  یوم اللقاء و کان غرّ معرد
یا عمرو لو نبهته لوجدته   لا طائشاً رعش الجنان و لا الید
ثکلتک أمک أن ظفرت بمثله  ممن بقی ممن یروح و یغتدی
کم غمرة قد خاضها لم یثنه   عنها طرادک یا ابن فقع العردد[554]
و الله ربی إن قتلت لمسلماً   حلت علیک عقوبة المتعمد[555]
(ابن جرموز در روز کارزار از پشت به قهرمان با همت و شجاع خنجر زد. ای عمرو بن جرموز اگر در هنگام حمله کردن و خیانت زبیر را آگاه میکردی او را با استقامت و پایدار و قوی دل می‏یافتی. ای عمرو مادرت داغت ببیند که مردی همچون زبیر را از پا درآوردی که از یاران باقی مانده پیامبر بود. او با چه جنگها و مصائبی رو به رو شده است که شمشیر تو ای پلید زاده درشت خو نتوانست با او مقابله کند. سوگند به پروردگارم حال کهیک مسلمان را به قتل رساندهای مجازات قتل عمد شامل شما خواهد شد).
وقتی که عمرو بن جرموز او را به قتل رساند سرش را از بدن جدا کرد و آن را نزد علی برد و گمان برد که با ارائه آن منزلت و مقامی‏بدست میآورد. پس کسب اجازه نمود و علی گفت: به قاتل فرزند صفیه مژده آتش جهنم بده. سپس علی گفت: شنیدم که رسول خدا فرمود: هر پیامبری حواری دارد و حواری من زبیر بن عوام است.[556] وقتی که علی شمشیر زبیر را دید گفت: این شمشیر برای مدت زیادی غم و محنت را از سیمای رسول خدا دفع میکرد.[557] در روایت دیگری آمده است: امیرالمؤمنین علی ابن جرموز را از آمدن نزد خود منع کرد و گفت: قاتل فرزند صفیه را به آتش جهنم مژده بدهید.[558] گفته می‏شود: عمرو بن جرموز در زمان علی بن ابی طالب خودکشی کرد. قولی دیگر میگوید: وی هم چنان زنده بود و چون مصعب بن زبیر امارت عراق را بدست گرفت خود را از مصعب مخفی کرد. پس به مصعب گفته شد: عمرو بن جرموز اینجاست و خود را مخفی کرده است، آیا می‏خواهی از او انتقام بگیری؟ مصعب گفت: به او بگویید از مخفی گاه خود بیرون آید، او در امان است، به خدا قسم من قصاص زبیر را از او نمی‏گیرم، زیرا او حقیر تر از آن است که من او را با زبیر برابر بدانم.[559]
پیامبر اعلام کرده‏بودند که زبیر شهید خواهد شد. از ابوهریره روایت است که رسول خدا بر روی کوه حرا بود که کوه به حرکت و لرزه افتاد و رسول خدا فرمود: ای حراء آرام باش، زیرا جز یک پیامبر یا یک صدیق و یا یک شهید کسی بالای تو قرار ندارد. در آن هنگام رسول خدا و ابوبکر و عمر و عثمان و علی و طلحه و زبیر بر روی آن بودند.[560] امام نووی میگوید: در این حدیث برای رسول خدا معجزاتی وجوددارد، از جمله: اخبار رسول خدا مبنی بر اینکهاین افراد شهید می‏شوند و همه آنان غیر از رسول خدا به شهادت رسیدند، زیرا عمر، عثمان، علی، طلحه و زبیر مظلومانه به شهادت رسیدند، چه قتل عمر، علی و عثمان امری مشهور است و زبیر هم در وادی السباع در نزدیکی بصره و در حالی که جنگ را ترک کرده بود و برمی‏گشت کشته شد. طلحه نیز صف جنگ را ترک کرده بود و از مردم کناره گرفته بود که تیری ناشناس به وی اصابت کرد و او را کشت و ثابت شده که هر کس مظلومانه کشته شود شهید است.[561] شعبی میگوید: من پانصد نفر از صحابه یا چیزی بیشتر از آن را ملاقات کردم و همه آنان می‏گفتند: علی، عثمان، طلحه و زبیر در بهشت هستند. ذهبی میگوید: زیرا آنان از جمله عشره مبشره و از افراد حاضر در نبرد بدر و بیعت رضوان هستند و از پیشتازان به اسلام می‏باشند که خدای متعال اعلام نموده که از آنان راضی است و آنان هم از خداوند خشنود می‏باشند. هم چنین بهاین دلیل کهاین چهار نفر کشته شدند و شهادت روزی آنان شد. پس ما محب آنان بوده و نسبت به کسانی کهاین چهار نفر را به قتل رساندند بغض و خشم داریم.[562]
14- اشتیاق زبیر در هنگام مرگ به ادای بدهی و دین خود
از عبدالله بن زبیر روایت است که گفت: زبیر در روز نبرد جمل در مورد بدهی خود به من وصیت کرد و گفت: اگر در مورد پرداخت مقداری از بدهی من ناتوان بودی از مولایم کمک بگیر. به خدا نمی‏دانستم منظورش از «مولایم» چیست، پس گفتم: پدر جان، مولای شما کیست؟ گفت: الله. عبدالله میگوید: هرگاه در غم پرداخت بدهیش گیر میکردم می‏گفتم: ای مولای زبیر آن را به جای زبیر ادا کن و خداوند هم آن را ادا میکرد. بدهی ای که بر عهده زبیر قرار داشت این بود که مردم اموال خود را نزد زبیر میآوردند و به امانت می‏گذاشتند و زبیر می‏گفت: خیر، آن را نزد من به امانت نگذار، بلکه من آن را به عنوان قرض از شما می‏گیرم تا اگر از بین رفت من در مقابل آن ضامن باشم، زیرا من می‏ترسم از بین برود. عبدالله میگوید: وقتی که زبیر کشته شد جز زمینهایی دینار و درهمی‏از او باقی نماند. پس آن زمینها را فروختم و بدهیش را با آن تصفیه کردم. پس فرزندان زبیر گفتند: میراثمان را میان ما تقسیم کن. من گفتم: به خدا قسم آن را میان شما تقسیم نمی‏کنم تا اینکه به مدت چهار سال در موسم حج میان مردم ندا در دهم: هر کس طلبی نزد زبیر دارد نزد ما بیاید تا طلب او را بدهیم. پس زبیر هر سال در موسم حج ندا می‏داد. پس وقتی که چهار سال سپری شد میراث زبیر را میانشان تقسیم نمود. زبیر چهار زن داشت و به هر کدام از زنان وی یک میلیون و دویست هزار درهم رسید. جمع دارایی زبیر پنجاه میلیون و دویست هزار درهم بود.[563] قول بخاری حمل بر این می‏شود که همه اموال وی در هنگام مرگ این مقدار بود و شامل اضافات آن در این چهار سال قبل از تقسیم نمیشود.[564] در ماترک زبیر برکت زیادی افتاد[565] و خداوند زمینهایش را بعد از مرگ او با برکت گرداند و با فروش آن بدهی خود را صاف کرد و مقدار زیادی از آن هم باقی ماند. در این ماجرا درسها و عبرتهایی وجود دارد:
الف- قول زبیر به پسرش
پسرم اگر در مورد پرداخت مقداری از بدهی من ناتوان بودی از مولایم کمک بگیر. این مثالی از مثالهای یقین راسخ و ایمان قوی است که توکل صادقانه بر خداوند و پناه بردن به او در برطرف کردن نیازها و از بین بردن غم و محنتها هم مترتب بر آن شده است. پس مؤمن واقعی اعتقاد راسخ دارد که همه چیز بدست خدا است و چون در تنگنا و محنتی قرار گیرد اولین چیزی که به ذهن او خطور می‏کند تصور وجود خدا و سلطه او بر همه چیز است و مخلوقات که در این مشکل او جانب دیگر قضیه را تشکیل میدهند در قبضه خدای متعال قرار دارد و قلبهایشان در دست خدا است و به هر شکل که بخواهد به آن تغییر ماهیت می‏دهد. به همین دلیل قبل از هر چیز به آن پناه می‏برد و برای رفع نیاز و غم و محنت خود به او پناه برده و از او مسألت می‏کند و سپس اقدام به انجام اسبابی می‏کند که خداوند متعال برای رسیدن به نتایج مطلوب خلق کرده است، اما در عین حال معتقد است کهاین امور فقط یک سری اسباب هستند و فاعل و تقدیرگر اصلی خداوند متعال است و او بر این قادر است که تأثیر این اسباب را از آنها گرفته و در نتیجه به نتایج مطلوب خود منجر نشوند.[566]
ب- آیا زبیر رضی الله عنه از ثروتمندان بود؟
نص سابق بیان گر این است که زبیر از مالداران و ثروتمندان معروف و مشهور نبود، بلکه وی احساس تنگدستی داشت و اموال و دیونی که بر ذمه داشت فکر او را مشغول کرده و برایش بسیار با اهمیت بود و از این می‏ترسید که زمینها و املاکش کفاف اموالی را که بر ذمه دارد نکند. هم چنین این نص بیانگر این است که عبدالله بن زبیر هم به مانند پدرش اعتقاد داشت و فکر میکرد که بدهیهای زبیر بیشتر از داراییهای وی باشد. زبیر به عبدالله میگوید: آیا فکر می‏کند که بدهیها چیزی از داراییهایمان را برای ما باقی بگذارد؟ اما عبدالله جوابی برای سوال پدرش نمی‏یابد و اگر چیزی غیر از نظر پدرش را اعتقاد داشت در آن وقت حساس و دشوار با اطمینان جواب پدرش را می‏داد و می‏گفت که پیش بینی و برداشت زبیر درست نیست و اموال کفاف بدهی را می‏کند، اما می‏بینیم که عبدالله بن زبیر به صورت صریح در مورد برداشت خود در مورد کم بودن اموال سخن میگوید و هنگامی‏که زبیر به او گفت اگر اموال کم بود در مورد جبران آن از مولایم کمک بگیر، عبدالله به او میگوید: مولایت چه کسی است؟ و در آن هنگام عبدالله انتظار داشت که از آن مولای مورد نظر زبیر در مورد پرداخت بدهیها کمک خواهد گرفت. هیچ کسی ادعا نمی‏کند که عبدالله از دارایی و املاک پدرش اطلاع و شناخت نداشته است، زیرا در آن هنگام عبدالله سی و پنج سال داشت و کسی که در چنین سن و سالی باشد شأن وی این است که دستیار و مددکار پدر خود بوده و به احوال و اموال او آگاه است، خصوصاً اینکه پسر بزرگ خانواده باشد. اینکه زبیر از عبدالله سوال نمود: «آیا فکر می‏کند که بدهیها چیزی از داراییهایمان را برای ما باقی بگذارد؟» بر این گواهی دارد که عبدالله از احوال و اموال پدرش مطلع بوده است و حتی عبدالله تصریح می‏کند که ادای بدهیها کار آسانی نیست و میگوید: هرگاه در غم پرداخت بدهیش گیر میکردم می‏گفتم: ای مولای زبیر آن را به جای زبیر ادا کن و خداوند هم آن را ادا میکرد.[567]از جمله چیزهای دیگری که بر این گواهی دارند که زبیر در شمار ثروتمندان و افراد متمول نبوده و انتظار و توقع او در مورد تناسب اموال وی با بدهیها بجا بوده است این است که حکیم بن حزام- پسر عموی زبیر- وقتی که به عبدالله بن زبیر می‏رسید به وی می‏گفت: فکر نمی‏کنم بتوانید این بدهیها را پرداخت کنید، اگر نتوانستید آنها را پرداخت کنید از من کمک بگیرید.[568] دلیل چهارم این است که عبدالله بن جعفر نزد عبدالله بن زبیر می‏آید- زیرا چهارصد هزار درهم نزد زبیر طلب داشت- و به او میگوید: اگر بخواهید آن را از شما نمی‏گیرم.عبدالله بن زبیر در جواب وی گفت: خیر. عبدالله بن جعفر گفت: اگر می‏خواهید قرض مرا به آخر بیندازید (و اگر دست آخر چیزی باقی ماند با آن قرض مرا ادا کنید).[569]
این شهادت دو نفر از بزرگان صحابه بر این است که داراییهای زبیر کفاف بدهی او را نمی‏کند و چنین فکر میکنند که او به کمک نیاز دارد. هم چنین این دو نفر از کسانی بودند که با زبیر رابطه داشتند و او را می‏شناختند و به احوال و وضعیت او آگاه بودند، چه یکی از آنان حکیم بن حزام پسر عموی زبیر و دیگری عبدالله بن جعفر پسر خاله او بود، زیرا مادر زبیر، صفیه دختر عبدالمطلب و عمه رسول خدا بود و عبدالله با زبیر بده بستان و سر و سرّ زیادی داشت. این چهار دلیل که شکی در آنها وجود ندارد بیانگر این امر هستند که زبیر فردی ثروتمند نبود.[570] اما با این وجود در مورد ثروت و بی نیازی زبیر و بردگان و اسبهای او سخنان زیادی شائع شده است. در برخی از منابع آمده است که وی هزار برده داشت و این بردگان هر روز به وی خراج می‏دادند، اما حتی یک درهم از آنها هم وارد خانه زبیر نمیشد، بلکه وی همه آنها را صدقه می‏داد.[571] اما مستشرق مشهور، ویل دورانت، هزار را ده هزار بیان داشته و میگوید: زبیر ده هزار برده داشته و هزار اسب نیز به آن افزوده است[572] و بالطبع این مستشرق باهوش این خبر را که زبیر خراج بردگان خود را صدقه می‏داده است حذف کرده است.[573] اما باید گفت کهاین خبر در مقابل خبر بخاری ایستادگی ندارد، زیرا در آن آمده است: وقتی که زبیر کشته شد جز این موارد دینار و درهمی‏نداشت: چند قطعه زمین کهیکی از آنها در غابه در اطراف مدینه بود، یازده خانه در مدینه، دو خانه در بصره، یک خانه در کوفه و یک خانه در مصر.[574] این روایت واضح و روشن است زیرا به شیوه حصر، داراییهای زبیر را بیان کرده است و این موارد را در این مقام بیان می‏کند که عبدالله در مورد بدهیها و نحوه ادای آن دچار غم و محنت و تنگنا بود، پس اگر زبیر هزار برده می‏داشت، در این روایت ذکر میشد و بهای آنها ارزش و قیمتی می‏داشت، زیرا آیا هزار برده در کمترین تخمین دو هزار درهم ارزش ندارد؟![575] و در این صورت ارزش بردهها غالب بدهی زبیر را ادا میکرد. البتهاین به فرض این است که بردگان زبیر را هزار نفر بدانیم، اما اگر سخن موهوم ویل دورانت را بپذیریم که وی ده هزار برده داشته است، معنای آن ابطال روایت بخاری از اساس می‏باشد، زیرا بهای ده هزار برده و هزار اسب- هر قدر هم ارزان باشد- برای ادای بدهیهای وی کفایت می‏کند و ورثه او را غرق ثروت زیادی میکرد و دیگر زبیر نیازی بهاین نداشت که به پسرش بگوید: بزرگ ترین دل مشغولی من بدهیهایم است و دیگر از عبدالله سوال نمیکرد: آیا فکر می‏کنی که بدهی من چیزی از اموالم باقی بگذارد؟ و دیگر نیازی نبود که به او وصیت کند: اگر در مورد پرداخت مقداری از بدهی من ناتوان بودی از مولایم کمک بگیر.[576]
سخن در مورد سیره زبیر و طلحه و عمرو بن عاص و ابوموسی اشعری وام المؤمنین عائشه با اهداف این کتاب تطابق دارد، از این حیث که سخن در مورد سیره امیرالمؤمنین علی بن أبی طالب و عصر ایشان می‏باشد و این شخصیتها در بحث از عصر امیرالمؤمنین علی، از نقش محوری برخوردار هستند. همچنین چیزهایی که در کتب تاریخ و ادب در مکدر ساختن این افراد بیان شده است در بحث از فتنه‏های داخلی مطرح می‏شود. پس بیان سیره و اخلاق و صفات آنان بر ما واجب است تا خواننده حقیقت این شخصیتها را بشناسد و تحت تأثیر روایات ضعیف و داستانهای جعلی ای که مورخان شیعی و رافضی نوشتهاند و نگاه مردم بهاین شخصیتهای بزرگ را مکدر گردانده است، قرار نگیرند. بنابراین سخن در مورد سیره زبیر یا دیگر بزرگان صحابه که در حوادث و وقائع زمان امیرالمؤمنین علی نقش داشته‏اند با اهداف مؤلف که قصد رساندن آنها از خلال بررسی دوران خلفای راشدین به خواننده را دارد، هماهنگ است.
 
دوازدهم: سیره طلحة بن عبیدالله رضی الله عنه و شهادت وی
وی ابومحمد طلحه بن عبدالله بن عثمان بن عمرو بن کعب بن سعد بن تیم بن مرة بن کعب بن لؤی بن غالب قریشی تیمی‏است.[577] جد وی در مرة بن کعب به رسول خدا می‏رسد و در تیم بن مره جد وی به ابوبکر صدیق می‏رسد و تعداد پدران مابین آنان مساوی می‏باشد.[578] مادرش صعبة بنت حضرمی ‏زنی از اهالی یمن و خواهر علاء بن حضرمی‏است.[579] مادر طلحه اسلام آورد و از اصحاب رسول خدا شد و به شرف هجرت دست یافت.[580] طلحه یکی از عشره مبشره و یکی از هشت نفری است که پیشتاز به اسلام شدند و یکی از پنج نفری می‏باشد که به وسیله ابوبکر صدیق مسلمان شدند و یکی از اعضای شش نفره شورای خلافت است.[581]
1- مسلمان شدن، ابتلا و هجرت طلحه
طلحه بن عبیدالله میگوید: به بازار بصری رفتم. در انجا راهبی بود که در صومعهاش می‏گفت: از حاضران اینجا بپرسید که کسی از اهالی حرم اینجا حضور دارد؟ طلحه گفت: آری، من اهل حرم هستم. پس آن راهب گفت: آیا أحمد ظهور کرده است؟ گفتم: أحمد کیست؟ راهب گفت: أحمد بن عبدالله بن عبدالمطلب. این ماهی است که او در آن ظهور می‏کند (یا مبعوث می‏شود). او آخرین پیامبر است. او از حرم مبعوث شده و به سرزمینی دارای نخل و سرزمینی با سنگهای سیاه و سوراخ سوراخ و با خاکی شور مهاجرت می‏کند. پس حتماً تو سوی او بشتاب. طلحه میگوید: آنچه که او گفت در قلبم نشست و من فوراً از آنجا رفتم و به مکه برگشتم و گفتم: آیا واقعهای روی داده است؟ گفتند: آری، محمد بن عبدالله أمین خود را پیامبر خوانده و ابن أبی قحافه تابع او شده است. طلحه میگوید: نزد ابوبکر رفتم و گفتم: آیا از این مرد تبعیت کردهای؟ گفت: آری. پس نزد او برو و از او تبعیت کن، زیرا او مردم را به حق و خیر دعوت می‏کند. طلحه سخن آن راهب را به ابوبکر گفت. پس ابوبکر و طلحه به اتفاق خارج شدند و نزد رسول خدا رفتند و طلحه اسلام آورد و سخن آن راهب را به سمع رسول خدا رساند و رسول خدا از این موضوع خوشحال شد. وقتی که ابوبکر و طلحه بن عبیدالله اسلام آوردند نوفل بن خویلد بن عدویة آن دو را گرفت و با طنابی محکم بست و بنی تیم از آن دو طرفداری نکردند. نوفل شیر قریش نامیده میشد و به همین دلیل ابوبکر و طلحه را «قرینین» نامیده‏اند.[582]
طلحه به خاطر ایمان خود از جانب مشرکان و حتی از جانب اقوام بسیار نزدیک خود آزار زیادی را متحمل شد، اما وی هم چنان این آزار و اذیتها را تحمل کرد تا اینکه خداوند اذن هجرت داد. وقتی که رسول خدا در راه هجرت به مدینه بود، در راه طلحه که همراه با یک کاروان از شام بازمی‏گشت بهایشان رسید و از لباسهای شامی‏لباسی به رسول خدا و ابوبکر داد و سپس طلحه به مکه رفت تا از تجارت خود فارغ گشت. سپس طلحه خانواده ابوبکر را با خود به مدینه برد. پس طلحه از اولین گروه مهاجران است.[583] وقتی که طلحه به مدینه رفت رسول خدا میان او و ابوایوب انصاری پیمان برادری بست.[584] بنا به قولی دیگر به هنگام بستن پیمان برادری میان مهاجر و انصار، میان او و کعب بن مالک انصاری پیمان برادری بست.[585]
2- در غزوه بدر
طلحه بن عبیدالله مکلف شده بود تا در مورد کاروان قریش کسب خبر نماید در آن موقعی که رسول خدا منتظر رسیدن کاروان مشرکان از شام به نزد قریشیان بود. پیامبر طلحه و سعید بن زید را فرستاد تا برای ایشان خبر بیاورند. آن دو رفتند و به حوراء رسیدند و همچنان در آنجا اقامت کردند تا اینکه کاروان عبور کرد و به ساحل دریا رفت. بعد از این آن دو اخبار را به مدینه برگرداندند. وقتی که آنان به مدینه رسیدند رسول خدا مسلمانان را به غزای بدر برده بود. پس آنان شتافتند تا به سپاه ملحق شوند، آن دو به نبرد رسیدند و رسول خدا سهمی‏به مانند جنگجویان و اجری به مانند مجاهدان را برای آنان تعیین کرد.[586]
3- در غزوه أحد، بهشت بر طلحه واجب شد
از جابر روایت است که گفت: در روز جنگ أحد وقتی که مسلمانان عقب نشینی کردند رسول خدا در گوشهای همراه با دوازده نفر از جمله طلحه بود. مشرکان بهایشان رسیدند، پس پیامبر فرمود: چه کسی به مصاف این مردم می‏رود؟ طلحه گفت: من. پیامبر فرمود: فعلاً صبر کن. پس مردی از انصار گفت: من بروم؟ پس او رفت و جنگید و به شهادت رسید. سپس رسول خدا نگاه کرد و دید که مشرکان می‏آیند، پس فرمود: چه کسی به مصاف این قوم می‏رود؟ طلحه گفت: من. پیامبر فرمود: فعلاً صبر کن. پس مردی از انصار گفت: من. پیامبر فرمود: تو برو. پس او جنگید و به قتل رسید. پس وضعیت به همین شکل ادامهیافت تا اینکه فقط طلحه در کنار رسول خدا باقی ماند. پس پیامبر فرمود: چه کسی به مصاف این مردم می‏رود؟ طلحه گفت: من. پس طلحه به‏اندازه آن یازده نفر جنگید تا اینکه انگشتانش قطع شد و گفت: آخ. پس رسول خدا فرمود: اگر می‏گفتی «بسم الله» ملائک در حالی که مردم به تو نگاه میکردند تو را بالا می‏بردند. سپس خداوند مشرکان را دفع کرد.[587] امام احمد روایت کرده است: اگر می‏گفتی «بسم الله» در حالی که در دنیا زنده هستی می‏دیدی که در بهشت برای تو خانهای بنا میشد.[588] از قیس بن حازم روایت است که گفت: طلحه را دیدم که دستش به خاطر اینکه با آن در نبرد أحد از رسول خدا محافظت کرده بود شل شده است.[589] طلحه در این نبرد 39 یا 35 زخم برداشت و و انگشت سبابه و انگشت کناری آن وی شل شد.[590] ابوداود طیالسی از عائشه روایت کرده که گفت: وقتی که ابوبکر بهیاد نبرد أحد می‏افتاد می‏گفت: آن روز، کاملاً از آن طلحه بود.[591] از عائشه وام اسحاق دختران طلحه روایت است که گفتند: پدر ما در روز نبرد أحد بیست و چهار زخم برداشت یکی از آنها زخمی‏بود که بر سرش وارد شد و چهار گوش بود و رگش قطع شد و انگشتانش شل شد، اما سائر زخمها بر بدنش وارد گشت. وی در اثر این زخمها حالت بیهوشی پیدا کرد اما رسول خدا را به عقب برگرداند و هرگاهیکی از مشرکان به وی می‏رسید از پیامبر دفاع میکرد و با آن مشرکان می‏جنگید تا اینکه پیامبر را به کناره دره تکیه داد.[592] به همین دلیل رسول خدا در مورد وی فرمود: به خاطر این کاری که طلحه برای رسول خدا کرد بهشت برای او واجب شد.[593]
4- شهیدی که بر روی زمین راه می‏رود
از ابوهریره روایت است که رسول خدا بر روی کوه حرا بود که کوه به حرکت و لرزه افتاد و رسول خدا فرمود: ای حراء آرام باش، زیرا جز یک پیامبر یا یک صدیق و یا یک شهید کسی بالای تو قرار ندارد. در آن هنگام رسول خدا، ابوبکر، عمر، عثمان، علی، طلحه، زبیر و سعد بن أبی وقاص بر روی آن بودند.[594] وقتی که طلحه از پیامبر شنید که شهید خواهد شد همواره در جاهایی که مظنه شهادت بود به دنبال آن می‏گشت و به همین دلیل در همه غزوات جز غزوه بدر حضور یافت.[595] علت عدم حضور وی در نبرد بدر مأموریتی بود که رسول خدا به وی واگذار نمود و بیان شد. رسول خدا در مورد طلحه فرمود: هر کس دوست دارد شهیدی را نگاه کند که بر روی زمین راه می‏رود به طلحه بن عبیدالله نگاه کند.[596]
5- برخی از مؤمنان به وعده خود با خدا وفا کردند
از موسی و عیسی فرزندان طلحه از پدرشان روایت است که اصحاب رسول خدا به فردی بدوی و جاهل گفتند که از رسول خدا سوال کند منظور از «من قضی نحبه» (برخي پيمان خود را بسر برده‏اند (و شربت شهادت سركشيده‏اند)- که در آیه:
{ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلا (٢٣)} الأحزاب: ٢٣
(‏در ميان مؤمنان مرداني هستند كه با خدا راست بوده‏اند در پيماني كه با او بسته‏اند. برخي پيمان خود را بسر برده‏اند (و شربت شهادت سركشيده‏اند) و برخي نيز در انتظارند (تا كي توفيق رفيق مي‌گردد و جان را به جان آفرين تسليم خواهند كرد). آنان هيچ گونه تغيير و تبديلي در عهد و پيمان خود نداده‏اند- آمده است چه کسانی می‏باشد، زیرا این صحابه به خاطر احترام و تعظیمی‏که برای رسول خدا قائل بودند جرأت پرسیدن این سوال را از ایشان نداشتند. پس آن فرد بدوی در این مورد از رسول خدا سؤال کرد و رسول خدا از او روی برگرداند. سپس آن فرد از ایشان سوال کرد و رسول خدا جواب او را نداد. سپس من- یعنی طلحه- که لباسی سبز بر تن داشتم بر در مسجد رسیدم و چون رسول خدا مرا دید فرمود: کسی که در مورد «من قضی نحبه» سوال داشت کجاست؟ آن فرد بدوی گفت: ای رسول خدا من بودم. پیامبر فرمود: این از جمله کسانی است که پيمان خود را بسر برده‏اند (و شربت شهادت سركشيده‏اند).[597]
6- دفاع طلحه از برادرانش و حسن ظن وی نسبت به آنان
از مالک بن أبی عامر روایت است که گفت: مردی نزد طلحه آمد و گفت: فکر می‏کنی این فرد یمنی- ابوهریره- در مورد احادیث رسول خدا داناتر از شما باشد؟ او از رسول خدا چیزهایی را می‏شنود که ما نمی‏شنویم. طلحه گفت: اینکه او از رسول خدا چیزهایی را شنیده باشد که ما نشنیده باشیم من در آن شکی ندارم، زیرا ما خانه و دارایی داشتیم و صبح و شب نزد رسول خدا می‏رفتیم، اما مسکین بود و دارایی نداشت و بر در خانه رسول خدا زندگی میکرد. پس شک ندارم که او از رسول خدا چیزهایی را شنیده که ما نشنیدهایم. آیا کسی را که خیری در او سراغ برود می‏یابی که چیزی را به دروغ به رسول خدا نسبت بدهد؟[598]
در این ماجرا درسهای مفیدی در دفاع از علما و فقهای صالح وجود دارد.
7- انفاق طلحه در راه خدا
از قبیصه بن جابر روایت است که گفت: من همراه طلحه بودم و کسی را ندیده‏ام که بیشتر از وی بدون اینکه از وی درخواست بشود اموال زیادی را ببخشد.[599] از موسی از پدرش طلحه روایت است که مالی به مقدار هفتصد هزار درهم از حضرموت به دست طلحه رسید. اما آن شب وی بی قرار بود و نمیتوانست بخوابد. پس گفت: فردی که می‏خوابد و چنین مالی در خانه دارد چه ظنی میتواند به پروردگار خود داشته باشد؟ زن طلحه گفت: تو کجا و برخی از دوستانت کجا! وقتی که صبح شد جفان- جام- و قصاع- کاسه بزرگ- بیاور و آن را تقسیم کن. پس طلحه به زنش گفت: تو زنی موفق و دختر مردی موفق هستی. زن وی ام کلثوم دختر ابوبکر صدیق بود. پس چون صبح فرا رسید جفانی را خواست و آن اموال را میان مهاجر و انصار تقسیم کرد و مقدار یک جام را هم برای علی فرستاد. پس زن طلحه به وی گفت: ای ابو محمد، آیا ما از این مال نصیبی نداریم؟ طلحه گفت: پس تا حالا کجا بودهای؟ آنچه باقی مانده برای تو. زن طلحه میگوید: تنها کیسهای باقی مانده بود که در آن قریب هزار درهم قرار داشت.[600]
از سُعدی بنت عوف مریة- زن طلحه- روایت است که گفت: روزی نزد طلحه رفتم اما دیدم که خیلی سرحال نیست. پس به وی گفتم: شما را چه شده است؟ شاید چیزی از زنت دیدهای و موجب ناراحتی شما شده است؟ طلحه گفت: خیر، به خدا قسم تو بهترین زنی هستی کهیک مسلمان دارد، مالی دارم که موجب غمگینی من شده است. گفتم: چه چیزی تو را غمگین می‏کند؟ آن را به قومت بده. طلحه گفت: ای غلام قومم را فراخوان و این مال را در میان آنان تقسیم کن. سعدی میگوید: من از خزانه دار سوال کردم که چقدر به آنان داده است و وی گفت: چهارصد هزار درهم.[601]
از حسن بصری روایت است که طلحه بن عبید الله زمینی متعلق به خود را به هفتصد هزار درهم فروخت، اما شب از خوف آن مال مضطرب بود و چون صبح کرد آن را میان مردم تقسیم کرد.[602]
از علی بن زید روایت است که گفت: فردی بدوی نزد طلحه آمد تا از او کمک مالی مسألت کند و خود را خویشاوند طلحه معرفی نمود. پس طلحه گفت: این خویشاوندیی است که قبل از تو کسی به وسیله آن از من چیزی را مسألت نکرده است. من زمینی دارم که عثمان آن را به سیصد هزار درهم به من داد. این زمین مال تو باشد و اگر خواستی آن را به عثمان می‏دهم و پول آن را به تو می‏پردازم. فرد بدوی گفت: آری من بهای آن را می‏خواهم. پس طلحه آن را به وی داد. هر کس از بنی تیم نیازمند و عیالوار می‏بود طلحه به او کمک میکرد و قرضش را پرداخت می‏نمود. وی هر سال ده هزار درهم برای ام المؤمنین عائشه می‏فرستاد.[603] وی طلحة الخیر و طلحة الفیاض و طلحة الجود بود.[604] به خاطر عطاها و بخششهای زیاد طلحه در امور خیر، رسول خدا او را فیاض نامید. حاکم از موسی بن طلحه روایت کرده که طلحه در روز نبرد ذی قرد[605] شترانی را قربانی نمود و چاهی حفر کرد و به آنان غذا و نوشیدنی داد. پس رسول خدا فرمود: «یا طلحة الفیاض». به همین دلیل او طلحه الفیاض نامیده شد.[606]
8- از سخنان زیبای طلحه رضی الله عنه
کمترین عیب مرد این است که در خانه بنشیند.[607]
لباس نعمت را آشکار می‏کند و نیکی به خادم دشمنان را خاموش می‏کند.[608]
طلحه آراء ثاقب و صحیحی در میان مردم دارد، او در مورد صله رحم با افراد بخیل مشورت نمیکرد و در مورد امور جنگی با افراد ترسو مشورت انجام نمی‏داد.[609]
9- شهادت طلحه بن عبیدالله رضی الله عنه
وقتی که طلحه در نبرد جمل حضور یافت و علی با وی دیدار کرد و او را موعظه نمود، وی بهیکی از صفهای عقب رفت که ناگاه تیری ناشناس به ران و به قولی به گردن وی اصابت کرد و بالای زانوی وی را به پهلوی اسب دوخت و نزدیک بود که او را از بالای اسب بر زمین بیندازد. در آن هنگام طلحه می‏گفت: ای بندگان خدا سوی من آئید. یکی از موالی طلحه به او رسید و او را بر ترک خود سوار نمود و به بصره برد و طلحه در خانهای در آنجا وفات یافت. گفته‏اند: او در میدان نبرد از دنیا رفت و علی هنگامی‏که در میدان نبرد در میان کشته شدگان می‏گشت او را دید و شروع به پاک کردن خاک از سیمایش کرد[610] و سپس گفت: ای ابومحمد، برای من بسیار گران است که تو را در حالی ببینم که بر زمین افتادهای. سپس گفت: از غم واندوهی که در درون من موج می‏زند به خدا شکایت می‏برم. سپس بر او رحمت فرستاد و گفت: ای کاش من بیست سال قبل از این مرده بودم.[611]
شکی نیست که طلحه از اهل بهشت است، زیرا ترمذی از عبدالرحمن بن عوف روایت کرده است که گفت: رسول خدا فرمود: ابوبکر، عمر، عثمان، علی، طلحه، سعد، سعید، ابوعبیده، زبیر و عبدالرحمن بن عوف در بهشت هستند. بعد از این ترمذی میگوید: مثل این حدیث از عبدالرحمن بن حمیداز پدرش از سعید بن زید از رسول خدا روایت شده است.[612]
در این حدیث منقبتی برای طلحه وجود دارد، زیرا رسول خدا در مورد وی شهادت داده که اهل بهشت است. این شهادتی بزرگ است که متضمن خبر در مورد سعادت طلحه و خوشبختی در دنیا و آخرت است.[613]
10- حفظ جسد طلحه بعد از مرگش
خدای متعال جسد طلحه را بعد از مرگش مورد محافظت قرار داد، زیرا وقتی که بعد از گذشت سی سال قبر طلحه را باز کردند و جسد او را به مکانی دیگر منتقل ساختند دیدند که جسد وی تغییر نکرده و فقط چند تار موی ریشش در یکی از گوشه‏های صورتش تغییر کرده است. از مثنی بن سعید روایت است که گفت: مردی نزد عائشه دختر طلحه آمد و گفت: من طلحه را در خواب دیدم و به من گفت: به عائشه بگو محل قبر مرا تغییر دهد، زیرا رطوبت یا آب، مرا آزار می‏دهد. پس عائشه همراه با خادمان خود رفت و بر روی قبر او بنایی ساخت و محل قبر او را تغییر دادند. راوی میگوید: جز چند تار مو از یکی از گوشه‏های ریش طلحه- یا سر او- چیزی از جسد او تغییر نیافته بود، این در حالی است که از وفات او سی و چند سال گذشته بود.[614] خداوند از طلحه و سائر صحابه راضی و خشنود باد.
11- دعای سعد بن أبی وقاص علیه کسانی که به عثمان، علی، طلحه و زبیر ناسزا می‏گویند
از سعید بن مسیب روایت است که مردی به طلحه، زبیر، عثمان و علی ناسزا می‏گفت. پس سعد او را از این کار نهی کرد و گفت: به برادران من ناسزا مگو، اما آن مرد نپذیرفت. پس سعد برخاست و دو رکعت نماز خواند و سپس گفت: پروردگار اگر قول او مورد خشم و غضب توست در مورد آن امروز نشانهای به من نشان بده و آن را مایه عبرت گردان. پس آن مرد خارج شد و در این هنگام شتری بزرگ رم کرده بود و از میان مردم عبور می‏زد و مردم از جلوی او کنار می‏رفتند. بر روی سنگ فرش محل عبور وی آن شتر به او برخورد کرد و او را میان سینه خود و سنگفرش خیابان قرار داد و بر زمین کوبید و کشت. سعید بن مسیب میگوید: من دیدم که مردم به دنبال سعد می‏رفتند و می‏گفتند: اب ابواسحاق بر تو گوارا باد، دعای تو مستجاب شد.[615]



به نقل از: سيره أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب رضي الله عنه و شخصيت و عصر او، تألیف: دكترعلي محمد محمد صلابی





[1] - نک: عثمان بن عفان، صلابی، ص311-340.
[2] - دعاوی الإنقاذ للتأریخ الإسلامی، عوده. در این کتاب نویسنده طرقی را که البانی ذکر کرده است بیان کرده است.
[3] - تحقیق مواقف الصحابة1/284؛ عبدالله بن سبأ و أثره فی أحداث الفتنة فی صدر الإسلام، عودة.
[4] - دعاوی الإنقاذ للتاریخ الإسلامی، عودة، تحقیق مواقف الصحابة1/70.
[5] - عبدالرحمن بن حارث همدانی، معروف به أعشی همدان.
[6] - دیوان أعشی همدان، ص148.
[7] - تاریخ دمشق، ابن عساکر9/331.
[8] - تاریخ بغداد2/277.
[9] - عبدالله بن سبأ، عودة، ص53؛ المحبر، ابن حبیب، ص308.
[10] - تذکرة الحفاظ2/551؛ شذرات الذهب2/129.
[11] - وفیات الأعیان30/470.
[12] - البیان و التبیین3/81.
[13] - تحقیق مواقف الصحابة8/290.
[14] - عبدالله بن سبأ، عودة، ص53.
[15] - مجموع الفتاوی28/483.
[16] - میزان الإعتدال، ذهبی2/426.
[17] - لسان المیزان، ابن حجر3/360.
[18] - المجروحون من المحدثین، ابوحاتم2/253.
[19] - الأنساب7/24.
[20] - تحقیق مواقف الصحابة1/298؛ عبدالله بن سبأ، عودة، ص54.
[21] - مجموع الفتاوی، ابن تیمیه4/435.
[22] - ابراهیم بن موسی، محمد غرناطی.
[23] - الإعتصام2/197.
[24] - المواعظ و الإعتبار بذکر الخطط و الآثار، مقریزی2/256-257.
[25] - رجال الکشی1/324.
[26] - عبدالله بن سبأ الحقیقة المجهولة للشیعة، محمد علی علم، ص30.
[27] - عبدالله بن سبأ، سلیمان عودة، ص62.
[28] - همان.
[29] - الخوارج و الشیعة، یولیوس فلهاوزن، ص170.
[30] - السیادة العربیة و الشیعة و الإسرائیلیات، ص80.
[31] - تحقیق مواقف الصحابة1/321.
[32] - العقیدة و الشریعة الإسلامیة، گلدزیهر، ص229.
[33] - تاریخ العرب الأدبی فی الجاهلیة، ص235.
[34] - عقائد الشیعة، ص58.
[35] - أصول الإسماعیلیة، ص86.
[36] - تحقیق مواقف الصحابة1/312.
[37] - همان.
[38] - مانند سعید افغانی در کتاب «عائشة و السیاسة».
[39] - تحقیق مواقف الصحابة1/327.
[40] - تاریخ طبری5/347.
[41] - همان.
[42] - همان248.
[43] - همان.
[44] - الدولة الأمویة، یوسف العشی، ص168؛ مواقف الصحابة1/330.
[45] - تاریخ طبری5/250.
[46] - همان5/384؛ تحقیق مواقف الصحابة1/330.
[47] - همانجاها.
[48] - تحقیق مواقف الصحابة1/331.
[49] - همان338.
[50] - البدایة و النهایة7/167-168.
[51] - تحقیق مواقف الصحابة1/339.
[52] - الفصل فی الملل و الأهواء و النحل4/160.
[53] - مجموع الفتاوی25/72.
[54] - همان.
[55] - دحداث و أحادیث فتنة الهرج، ص158.
[56] - شرح النووی علی صحیح مسلم15/149.
[57] - تاریخ طبری5/473-474.
[58] - همان475.
[59] - المسند6/250-260؛ تحقیق مواقف الصحابة1/378.
[60] - فتنة مقتل عثمان1/391؛ تاریخ خلیفة بن خیاط، ص176. اسناد آن به عائشه صحیح است.
[61] - تاریخ طبری5/485.
[62] - المعنی فی الضعفاء2/696؛ میزان الإعتدال24/7؛ التاریخ الکبیر8/105.
[63] - سیر أعلام النبلاء4/349؛ الطبقات5/168.
[64] - دور المرأة السیاسی فی عهد النبیع و الخلفاء، ص354.
[65] - همان352.
[66] - همان270.
[67] - همان370.
[68] - همان371.
[69] - تاریخ طبری5/460.
[70] - همان.
[71] - دور المرأة السیاسی فی عهد النبیع و الخلفاء، ص378.
[72] - تاریخ طبری5/460.
[73] - همان461.
[74] - فتح الباری12/360.
[75] - تاریخ طبری5/361.
[76] - همان.
[77] - تحقیق مواقف الصحابة2/108.
[78] - تاریخ طبری5/367؛ دور المرأة السیاسی، ص380.
[79] - تاریخ طبری5/368؛ دور المرأة السیاسی، ص380.
[80] - دور المرأة السیاسی، ص380-381.
[81] - الخلفاء الراشدون، ص372.
[82] - خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید علی، ص118.
[83] - الإمامة و السیاسة1/113.
[84] - تحقیق مواقف الصحابة فی الفتنة2/145.
[85] - البدایة و النهایة8/129؛ فتح الباری13/92.
[86] - العواصم من القواصم، ص162.
[87] - لمع الأدلة فی عقائد أهل السنة و الجماعة، ص115.
[88] - الصواعق المحرقة2/622. این اجتهاد معاویه بود، گرچه صحیح و درست این بود که معاویه ابتدا با علی بیعت کند و بعد از آن درخواست قصاص را مطرح نماید.
[89] - تحقیق مواقف الصحابة2/150.
[90] - سیر أعلام النبلاء3/151.
[91] - صحیح سنن الترمذی، البانی، شماره3018، 3/236.
[92] - فضائل الصحابة2/913. سند آن حسن است.
[93] - تحقیق مواقف الصحابة2/151.
[94] - تفسیر قرطبی2/256.
[95] - صفین، ابن مزاحم، ص32؛ تحقیق مواقف الصحابة2/152.
[96] - البدایة و النهایة8/129؛ فتح الباری13/92.
[97] - طلحه و زبیر از عشره مبشره هستند.
[98] - تحقیق مواقف الصحابة2/139؛ تاریخ طبری3/475.
[99] - تاریخ طبری5/612-615.
[100] - تحقیق مواقف الصحابة2/139؛ البدایة و النهایة7/259.
[101] - صحیح البخاری، شماره7081.
[102] - فتح الباری13/31.
[103] - صحیح مسلم.
[104] - صحیح البخاری، شماره7088.
[105] - از عشره مبشره که در سال 51 ﻫ وفات یافت. تهذیب التهذیب4/30.
[106] - غیاث الأمم فی تیاث الظلم، ص85-86.
[107] - فتح الباری13/34.
[108] - مجموع الفتاوی35/55.
[109] - تفسیر قرطبی16/319.
[110] - مجموع الزوائد7/299. طبرانی آن را روایت کرده و رجال آن، رجال روایات صحیح است.
[111] - دو معنا در مورد آن روایت شده کهیکی در شرح نووی بر صحیح مسلم و دیگری در شرح ریاض الصالحین آمده است. مترجم
[112] - صحیح مسلم4/2244.
[113] - مسند احمد4/225. در سند آن انقطاع وجود دارد. البتهاین حدیث به طریق دیگری هم روایت شده است؛ المعجم الکبیر، طبرانی12/177-178. هیثمی‏میگوید: در مجمع الزوائد(7/301) آمده و رجال آن ثقه هستند.
[114] - تاریخ ابن عساکر، ص487-488.
[115] - تاریخ طبری5/513.
[116] - همان5/515.
[117] - أحداث و أحادیث فتنة الهرج، ص181.
[118] - سنن الترمذی3/332. ترمذی میگوید: حسن غریب است.
[119] - مصنف ابن أبی شیبة8/259.
[120] - صحیح البخاری8/95.
[121] - سیر أعلام النبلاء3/228-229.
[122] - مجموع الفتاوی4/440.
[123] - سیر أعلام النبلاء1/119-120؛ مجمع الزوائد7/246.
[124] - العزلة، خطابی، ص20-21.
[125] - منهاج السنة6/285.
[126] - صحیح البخاری6/285.
[127] - سیر أعلام النبلاء2/509.
[128] - مصنف ابن أبی شیبة10/15؛ المعجم الکبیر، طبرانی18/105. راویان آن راویان روایات صحیح می‏باشند.
[129] - سیر أعلام النبلاء3/446.
[130] - البدایة و النهایة8/91.
[131] - سیر أعلام النبلاء3/446.
[132] - همان2/500-501.
[133] - صحیح مسلم، شماره96؛ المستدرک، حاکم3/116.
[134] - سیر أعلام النبلاء2/505. اسناد آن صحیح و رجال آن ثقه هستند.
[135] - صحیح البخاری8/61-68.
[136] - فتح الباری13/67.
[137] - سیر أعلام النبلاء2/504.
[138] - مسند احمد2/164سند آن صحیح است؛ تهذیب التهذیب3/52.
[139] - ابوبکر عبدالله تمیمی. وی از عبادله اربعه- چهار راوی حدیث که عبدالله نام داشته‏اند- روایت کرده است. تهذیب التهذیب5/268.
[140] - طبقات ابن سعد4/266. راویان آن ثقه هستند.
[141] - سیر أعلام النبلاء2/18.
[142] - دول الإسلام1/29؛ تاریخ دمشق، ص503-505.
[143] - مصنف ابن أبی شیبة15/303؛ تاریخ خلیفه بن خیاط، ص196؛ الطبقات الکبری3/249.
[144] - صحیح مسلم4/2211-2212.
[145] - سیر أعلام النبلاء3/33.
[146] - أحداث و أحادیث الفتنة، عبدالعزیز دخان، ص212.
[147] - همان.
[148] - التذکرة2/223.
[149] - الفصل3/78.
[150] - فتح الباری13/46.
[151] - أحکام القرآن5/281.
[152] - تاریخ طبری5/460.
[153] - صحیح البخاری، شماره4141.
[154] - حقبة من التاریخ، ص102.
[155] - تحقیق مواقف الصحابة2/156.
[156] - احکام القرآن، ابن عربی2/1718.
[157] - شرح الطحاویة، ص546.
[158] - العقیدة فی أهل البیت بین الإفراط و التفریط، ص229.
[159] - المستدرک3/103.
[160] - منهاج السنة4/406.
[161] - البدایة و النهایة7/202. سند آن حسن است.
[162] - المستدرک3/95. حدیث صحیح بر شرط شیخین است، اما مسلم و بخاری آن را تخریج نکردهاند.
[163] - فضائل الصحابة1/555شماره733. سند آن صحیح است.
[164] - الطبقات الکبری3/82؛ البدایة و النهایة7/202.
[165] - الریاض النضرة، ص543.
[166] - صفة الصفوة1/306.
[167] - فضائل الصحابة1/559-660. سند آن صحیح لغیره است، شماره379.
[168] - المنتظم فی تاریخ الملوک و الأمم5/61.
[169] - البدایة و النهایة7/193.
[170] - تاریخ طبری؛ تحقیق مواقف الصحابة2/158.
[171] - تاریخ طبری5/470.
[172] - إفادة الأخبار، تبانی2/52 به نقل از تحقیق مواقف الصحابة2/159.
[173] - تاریخ طبری5/525.
[174] - همان.
[175] - التمهید، باقلانی، ص231؛ تحقیق مواقف الصحابة2/159.
[176] - صحیح البخاری8/142.
[177] - خوارج وی را کشته بودند. إن شاء الله در مورد وی بحث خواهد شد.
[178] - الفصل فی الملل و النحل4/162.
[179] - العواصم من القواصم، ص163.
[180] - تحقیق مواقف الصحابة2/161.
[181] - احکام القرآن، ابن العربی؛ تحقیق مواقف الصحابة2/161.
[182] - أعلام النصر المبین، ابن دحیة؛ تحقیق مواقف الصحابة2/162.
[183] - مجموع الفتاوی72/350.
[184] - تحقیق مواقف الصحابة2/163.
[185] - صحیح البخاری3/207.
[186] - فتح الباری1/542.
[187] - شرح نووی بر صحیح مسلم7/168.
[188] - صحیح مسلم، شماره1065.
[189] - همان21/746.
[190] - تاریخ طبری5/469.
[191] - همان5/485.
[192] - سیر أعلام النبلاء1/34.
[193] - تاریخ طبری5/487.
[194] - تاریخ طبری5/487؛ دراسات فی عهد النبوة و الخلافة الراشدة، شجاع، ص417.
[195] - تاریخ طبری5/476؛ دراسات فی عهد النبوة، ص418.
[196] - تاریخ طبری5/489.
[197] - دراسات فی عهد النبوة، ص419.
[198] - تاریخ طبری5/487.
[199] - دراسات فی عهد النبوة، ص419.
[200] - مقدمه ابن خلدون، ص191.
[201] - دور المرأة السیاسی، ص391
[202] - همان394.
[203] - تاریخ طبری5/489.
[204] - الثقات، ابن حبان2/282.
[205] - تاریخ طبری5/520.
[206] - شذرات الذهب1/42.
[207] - الإنتصار للصحب و الآل، ص444.
[208] - منهاج السنة4/317-570.
[209] - أحکام القرآن4/317.
[210] - تاریخ الیعقوبی2/180-209.
[211] - الإمامة و السیاسة1/58-69.
[212] - شرح نهج البلاغة9/18.
[213] - الأخبار الطوال، ص145.
[214] - سیر أعلام النبلاء2/193.
[215] - جولة تأریخیة فی عصر الخلفاء الراشدین، ص526.
[216] - عائشة ام المؤمنین، ص184.
[217] - تاریخ طبری5/475.
[218] - دور المرأة السیاسی، ص383؛ تاریخ طبری5/469.
[219] - همان384.
[220] - تاریخ الشعوب الإسلامیة، ص111،114،117.
[221] - تاریخ طبری5/475.
[222] - همان به نقل از دور: المرأة السیاسی، ص385.
[223] - همان.
[224] - نک: الإمامة و السیاسة1/57.
[225] - تاریخ طبری5/574.
[226] - دور المرأة السیاسی، ص385.
[227] - البدایة و النهایة7/241.
[228] - همان.
[229] - دور المرأة السیاسی، ص386.
[230] - تاریخ طبری5/487.
[231] - أنساب الأشراف4/224.
[232] - أسد الغابة4/169؛ الإصابة4/487؛ دور المرأة السیاسی، ص387؛ المستدرک، مرویات مخنف، ص257.
[233] - دور المرأة السیاسی، ص387.
[234] - سیر أعلام النبلاء2/183.
[235] - همان.
[236] - همان185.
[237] - همان183.
[238] - دور المرأة السیاسی، ص389.
[239] - مسند أحمد6/97.
[240] - همان.
[241] - المستدرک3/120.
[242] - سلسلة الأحادیث الصحیحة1/767شماره474.
[243] - دور المرأة السیاسی، ص405.
[244] - ذهبی میگوید: همه احادیثی که در آنها لفظ «یا حمیراء» آمده است صحیح نیستند.
[245] - سیر أعلام النبلاء2/167-168.
[246] - از آبهای عرب در راه بصره و در نزدیکی آن و بر سر راه مکه به بصره.
[247] - دور المرأة السیاسی، ص406.
[248] - الکامل فی ضعفاء الرجال1/528؛ میزان الإعتدال1/413.
[249] - تقریب التهذیب1/697.
[250] - همان2/392؛ دور المرأة السیاسی، ص400.
[251] - میزان الإعتدال3/434؛ لسان المیزان3/225.
[252] - أسد الغابة5/486؛ دور المرأة السیاسی، ص400.
[253] - دور المرأة السیاسی، ص402.
[254] - تاریخ طبری5/483.
[255] - مصنف ابن أبی شیبة15/283. سند آن ضعیف و منقطع است؛ أنساب الأشراف2/47. از همان طریق روایت شده است. این روایات با روایات صحیح و ثابت مخالفت دارند.
[256] - مروج الذهب2/367.
[257] - خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص133.
[258] - محلی در کنار بصره. نک: خطط البصرة و منطقها(114-122) العلمی.
[259] - خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص132.
[260][260] - خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص133.
[261] - طبقات ابن سعد5/456.
[262] - مصنف عبدالرزاق5/456. سند آن صحیح و به صورت مرسل از زهری روایت شده است.
[263] - طبقات ابن سعد6/333.
[264] - فتح الباری13/26، خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص137.
[265] - خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص137-138.
[266] - تاریخ طبری5/494.
[267] - همان495.
[268] - همان499.
[269] - همان.
[270] - همان.
[271] - همان501.
[272] - همان503.
[273] - همان493؛ خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص138.
[274] - أنساب الأشراف2/93. سند آن حسن است؛ خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص139.
[275] - تاریخ طبری5/501.
[276] - همان497.
[277] - همان.
[278] - نهایة الإرب20/38؛ البدایة و النهایة7/233.
[279] - تاریخ الإسلام، مرویات أبی مخنف فی تاریخ الطبری، ص359.
[280] - مرویات أبی مخنف فی تاریخ الطبری، ص259.
[281] - الثقات، ابن حبان2/283؛ الأنصار فی العصر الراشدی، ص161.
[282] - همانجاها.
[283] - همانجاها.
[284] - استشهاد عثمان و وقعة الجمل، ص183.
[285] - تاریخ طبری5/507.
[286] - همان481.
[287] - الطبقات3/237؛ الأنصار فی العصر الراشدی، ص163.
[288] - البدایة و النهایة به نقل از الأنصار فی العصر الراشدی، ص164.
[289] - تاریخ الإسلام فی عهد الخلفاء الراشدین.
[290] - الأنصار فی العصر الراشدی، ص164.
[291] - همان.
[292] - تاریخ خلیفه بن خیاط، ص16؛ مصنف ابن أبی شیبة8/710.
[293] - العثمانیة، جاحظ، ص175؛ الأنصار فی العصر الراشدی، ص165.
[294] - الخلافة الراشدة من تاریخ ابن کثیر، کنعان، ص356.
[295] - همان.
[296] - الأنصار فی العصر الراشدی، ص165.
[297] - تاریخ طبری5/481.
[298] - الإنصاف فیما وقع فی تاریخ العصر الراشدی من الخلاف، ص388.
[299] - مسند أبی یعلی1/381. محقق کتاب میگوید: سند آن صحیح است.
[300] - در فاصله 204km شرق مدینه.
[301] - أنساب الأشراف2/45؛ خلافة علی بن أبی طالب، ص143.
[302] - تاریخ طبری5/482.
[303] - تاریخ طبری5/514؛ مصنف ابن أبی شیبة15/12. سند آن حسن است.
[304] - خلافة علی بن أبی طالب، ص144؛ سیر أعلام النبلاء3/486.
[305] - آبی متعلق به بکر بن وائل در نزدیکی کوفه. معجم البلدان4/393.
[306] - تاریخ طبری5/519-521.
[307] - فتح الباری13/53؛ التاریخ الصغیر1/109.
[308] - تاریخ طبری5/516.
[309] - همان.
[310] - مصنف عبدالرزاق5/456-457. سند آن تا زهری صحیح و مرسل است؛ خلافة علی بن أبی طالب، ص146. عبدالحمید علی میگوید: سند آن حسن لغیره است.
[311] - تاریخ طبری5/519.
[312] - صحیح البخاری، کتاب: الفتن.
[313] - المدینة النبویة فجر الإسلام و العصر الراشدی2/304.
[314] - تاریخ طبری5/510.
[315] - البدایة و النهایة7/250؛ تاریخ طبری5/529.
[316] - البدایة و النهایة7/250.
[317] - تاریخ طبری5/529. در کتاب این ارجاع بهاشتباه آمده بود اصلاح کردم.
[318] - الإنصاف، د. حامد، ص406.
[319] - طبقات ابن سعد4/87؛ خلافة علی، عبدالحمید، ص148.
[320] - طبقات ابن سعد7/92. وی از دو طریق که سند آن صحیح می‏باشد آن را روایت کرده است؛ خلافة علی، عبدالحمید، ص149.
[321] - البدایة و النهایة7/739؛ تاریخ طبری5/521.
[322] - تاریخ طبری5/521.
[323] - همان539.
[324] - همان525.
[325] - همان526.
[326] - همان527؛ تحقیق مواقف الصحابة2/120.
[327] - تاریخ طبری5/526.
[328] - همان527.
[329] - تاریخ طبری5/541.
[330] - همان.
[331] - همان.
[332] - تاریخ خلیفة بن خیاط، ص182.
[333] - عبدالله بن سبأ و أثره فی أحداث الفتنه فی صدر الإسلام، ص192-193.
[334] - همان194.
[335] - فتح الباری13/56.
[336] - شرح العقیدة الطحاویة، ص546.
[337] - التمهید، ص233.
[338] - تثبیت دلائل النبوة، عبدالجبار همدانی، ص299.
[339] - العواصم من القواصم، ص156-157.
[340] - الفصل فی الملل و النحل4/157-158.
[341] - العبر1/37؛ عبدالله بن سبأ، عودة، ص195.
[342] - تاریخ الاسلام1/15؛ عبدالله بن سبأ، عودة، ص195.
[343] - همانجاها.
[344] - عبدالله بن سبأ، عودة، ص195.
[345] - همان196.
[346] - به نقل امام احمد: نفیع بن حارث بن کلده ثقفی. امام احمد این قول را به اکثر علما نسبت داده است. گفته شده است: وی نفیع بن مسروح می‏باشد و ابن سعد آن را بهیقین پذیرفته است. قولی هم میگوید: نام وی مسروح بوده است و ابن اسحاق به صورت یقینی این را پذیرفته است. در هر حال وی به کنیه خود- یعنی ابوبکرة- مشهور می‏باشد. وی از فضلای صحابه و از مردم طائف بود. وی از فتنه روز جمل و صفین کناره گرفت. در مورد سبب مکنی شدن وی بهاین کنیه گفته‏اند: وی با یک بکرة- شتر جوان- خود را به قلعه طائف نزدیک کرد و به همین دلیل به آن مشهور شد. وی در سال52ه در بصره وفات یافت.
[347] - صحیح مسلم4/2213.
[348] - الأساس فی السنة و فقهها، السیرة النبوی4/1711.
[349] - شرح نووی بر صحیح مسلم10/18.
[350] - تاریخ طبری5/506.
[351] - همان.
[352] - همان516. قسمت دوم سخن عمار در تاریخ طبری نبود نمی‏دانم آن را از کجا آورده است؟ (مترجم)
[353] - همان541.
[354] - همان541-543؛ الخلفاء الراشدون، خالدی، ص245.
[355] - تاریخ طبری5/541.
[356] - مصنف ابن أبی شیبة15/279؛ طبقات ابن سعد3/108. سند آن صحیح است.
[357] - مسند أحمد3/19. احمد شاکر محقق کتاب میگوید: سند ان صحیح است.
[358] - استشهاد عثمان و وقعة الجمل، ص201. مؤلف طرق مختلف حدیث را تخریج کرده و سپس آن را ضعیف دانسته است.
[359] - المدینة النبویة فجر الإسلام2/324؛ المطالب العلیة، شماره4468.
[360] - مسند أحمد1/47-49، 11/38. احمد شاکر محقق کتاب میگوید: سند ان صحیح است.
[361] - خلافة علی بن أبی طالب، ص154.
[362] - همان؛ تاریخ طبری5/506.
[363] - طبقات ابن سعد3/110سند آن صحیح است؛ خلافة علی، ص155.
[364] - طبقات ابن سعد3/10؛ تاریخ خلیفه، ص186.
[365] - المدینة النبویة فجر الإسلام2/248.
[366] - البدایة و النهایة7/253.
[367] - تاریخ طبری5/540.
[368] - المستدرک3/366؛ استشهاد عثمان، ص200.
[369] - تاریخ خلیفه، ص185؛ استشهاد عثمان، ص202.
[370] - البدایة و النهایة7/521.
[371] - مصنف عبدالرزاق5/456. سند آن به زهری می‏رسد و صحیح است.
[372] - البدایة و النهایة7/253.
[373] - همان.
[374] - مصنف ابن أبی شیبة15/268. سند آن صحیح است؛ سنن سعید بن منصور2/236. سند آن صحیح است.
[375] - مصنف ابن أبی شیبة15/258. راویان آن راویان روایات صحیح است.
[376] - طبقات ابن سعد5/2. سند آن صحیح است.
[377] - البدایة و النهایة7/253؛ تاریخ خلیفة بن خیاط، ص190. سند آن حسن است.
[378] - البدایة و النهایة7/254.
[379] - نسب قریش، ص281؛ التاریخ الصغیر، بخاری1/110. سند آن صحیح است.
[380] - مصنف ابن أبی شیبة15/228؛ مرویات أبی مخنف، ص268. سند آن صحیح است.
[381] - خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص159.
[382] - مصنف ابن أبی شیبة15/228. ابن حجر در فتح الباری13/57-58 سند آن را صحیح دانسته است.
[383] - تاریخ خلیفة، ص190. سند آن حسن است؛ خلافة علی، عبدالحمید، ص159.
[384] - أنساب الأشراف، بلاذری2/43. سند آن متصل است.
[385] - أعلام الحدیث، خطابی3/1611.
[386] - مصنف ابن أبی شیبة15/286-287، سند آن بسیار خوب است؛ فتح الباری13/57.
[387] - همانجاها.
[388] - مروج الذهب3/367.
[389] - همان.
[390] - تاریخ خلیفة بن خیاط، ص186. سند آن مرسل است.
[391] - تاریخ طبری5/542-555.
[392] - تاریخ خلیفة بن خیاط، ص186. سند آن منقطع است و سند آن به قتاده حسن می‏باشد.
[393] - مصنف ابن أبی شیبة7/546؛ فتح الباری13/62.
[394] - الإنصاف، ص455.
[395] - مصنف ابن أبی شیبة7/546؛ فتح الباری13/62.
[396] - تاریخ خلیفة بن خیاط، ص187-190.
[397] - استشهاد عثمان و وقعة الجمل، ص215.
[398] - طبقات ابن سعد3/223؛ تاریخ المدینة4/1170؛ تاریخ خلیفة، ص185.
[399] - البدایة و النهایة7/248.
[400] - العواصم من القواصم، ص157-160.
[401] - همانجا.
[402] - استشهاد عثمان و وقعة الجمل، ص202.
[403] - فتح الباری2/520؛ استشهاد عثمان، ص203.
[404] - استشهاد عثمان و وقعة الجمل، ص202.
[405] - خلافة علی بنأبی طالب، عبدالحمید، ص168؛ مصنف ابن أبی شیبة15/286. سند آن صحیح است.
[406] - مصنف ابن أبی شیبة15/286. ابن حجر سند آن را صحیح دانسته است13/57.
[407] - مصنف ابن أبی شیبة15/261؛ المستدرک3/103،104،375، سند آن حسن لغیره است؛ خلافة علی بن أبی طالب، ص169.
[408] - مصنف ابن أبی شیبة15/268-269؛ خلافة علی، عبدالحمید، ص169.
[409] - طبقات ابن سعد3/224سند آن حسن است؛ المستدرک3/376-377.
[410] - سنن سعید بن منصور2/337. سند آن حسن است.
[411] - کتاب أهل البغی من الحاوی الکبیر، ماوردی، ص111؛ فتح الباری13/62.
[412] - فتح الباری13/57؛ خلافة علی، عبدالحمید، ص174.
[413] - صحیح مسلم4/233.
[414] - التذکرة2/232-233.
[415] - شرح نووی بر صحیح مسلم8/227-228.
[416] - تاریخ خلیفة بن خیاط، ص184-185.
[417] - فتح الباری13/61.
[418] - استشهاد عثمان، ص206 به نقل از تاریخ طبری.
[419] - مروج الذهب2/360.
[420] - البدایة و النهایة7/357.
[421] - همان.
[422] - همان258.
[423] - فضائل الصحابة2/110. سند آن ضعیف است؛ ضعیف سنن الترمذی، البانی، شماره815.
[424] - سیر أعلام النبلاء2/179. ذهبی آن را حدیثی حسن دانسته است.
[425] - همان2/176. حدیث حسن است.
[426] - همان2/135-201؛ طبقات ابن سعد8/58؛ البدایة و النهایة8/95.
[427] - صحیح مسلم، شماره2438.
[428] - صحیح البخاری، شماره4358.
[429] - سیر أعلام النبلاء2/143.
[430] - صحیح البخاری، شماره3775.
[431] - سیر أعلام النبلاء2/143.
[432] - صحیح البخاری، شماره3768.
[433] - همان4789.
[434] - صحیح البخاری، شماره4141.
[435] - جلاء الأفهام، ص124-125.
[436] - البدایة و النهایة7/958؛ تفسیر القرآن العظیم3/268.
[437] - صحیح البخاری، شماره336.
[438] - سیر أعلام النبلاء2/189؛ البدایة و النهایة8/95.
[439] - صحیح البخاری، شماره3774.
[440] - صحیح مسلم، شماره2443.
[441] - صحیح البخاری، شماره4450،4451.
[442] - المستدرک4/13. سند آن صحیح است. اما آن را تخریج نکردهاند و ذهبی با او موافق است.
[443] - صحیح البخاری، شماره3771.
[444] - فتح الباری7/108؛ العقیدة فی أهل البیت، ص95.
[445] - صحیح البخاری، شماره3770.
[446] - شرح نووی بر صحیح مسلم15/208-209.
[447] - صحیح البخاری، شماره3772.
[448] - الإنتصار للصحب و الآل، ص448.
[449] - المستدرک4/10؛ الصحیح المسند، مصطفی عدوی، ص356.
[450] - صحیح البخاری، شماره3772.
[451] - همان.
[452] - الإنتصار للصحب و الآل، ص448.
[453] - همان450-451.
[454] - البدایة و النهایة7/248.
[455] - صحیح البخاری، شماره3104.
[456] - همان7093؛ صحیح مسلم، شماره2905.
[457] - صحیح مسلم4/2229.
[458] - همان.
[459] - الإنتصار للصحب و الآل، ص453.
[460] - نجد در جهت شرق قرار دارد و کسانی که در مدینه هستند شرق آنان صحرا- یا جلگه- عراق می‏شود.
[461] - صحیح البخاری، شماره7094.
[462] - صحیح مسلم4/2229.
[463] - صحیح البخاری، شماره3302؛ الإنتصار للصحب و الآل، ص455.
[464] - الإنتصار للصحب و الآل، ص455.
[465] - مجموع الفتاوی4/394.
[466] - همان393.
[467] - فتح الباری7/109.
[468] - همان139.
[469] - همان135؛ مجمع الزوائد9/223.
[470] - الإحسان، ابن حبان9/73؛ صحیح الجامع، البانی1/371.
[471] - فتح الباری7/135.
[472] - فضائل الصحابة2/755شماره1325. البانی در تخریج المشکاة3/1745 آن را صحیح دانسته است.
[473] - صحیح البخاری، شماره6285.
[474] - فتح الباری7/105.
[475] - العقیدة فی أهل البیت، ص97.
[476] - فتح الباری7/107.
[477] - همان6/447.
[478] - العقیدة فی أهل البیت، ص97.
[479] - صحیح البخاری، شماره4358.
[480] - الإحسان بترتیب صحیح ابن حبان9/11.
[481] - فتح الباری7/108؛ العقیدة فی أهل البیت، ص98.
[482] - الإنتصار للصحب و الآل، ص461.
[483] - المغازی، زهری، ص154.
[484] - نک: دراسة و تحلیل للعهد النبوی الأصیل، محمد جمیل زینو؛ الحزبیة السیاسیة، ریاض عیسی؛ الحریم السیاسی؛ النبی و النساء؛ الدولة العربیة، فلهاوزن، به نقل از دور المرأة السیاسی، ص442.
[485] - منهاج السنة2/185.
[486] - تاریخ طبری5/581.
[487] - مسند احمد6/393. سند آن حسن است.
[488] - دور المرأة السیاسی، ص462.
[489] - شرح نووی بر صحیح مسلم5/634.
[490] - صحیح البخاری، شماره4786.
[491] - همان.
[492] - دور المرأة السیاسی، ص462.
[493] - اصل عربی این واژه «من يعذرني» است و با ذال مکسور بهاین معانی وارد شده است: من يلومه على فعله ولا يلومني على فعلي یا من يقوم بعذري إذا جازيته بصنعهیا من ينصرني. مترجم
[494] - صحیح البخاری، شماره4786.
[495] - دور المرأة السیاسی، ص462.
[496] - المنتقی من منهاج الإعتدال فی نقض کلام أهل الرفض و الإعتزال، محب الدین خطیب، ص222.
[497] - الفتن، نعیم بن حماد1/80.
[498] - همان.
[499] - همان81.
[500] - أحداث و أحادیث فتنة الهرج، ص217.
[501] - الفتن، نعیم بن حماد1/81.
[502] - سیر أعلام النبلاء2/177؛ الطبقات8/81.
[503] - التمهید، باقلانی، ص232. عبدالرحمان بن حارث بن هشم مخزومی‏از مردان نجیب و برگزیده بنی مخزوم بود و قبل از معاویه وفات یافت.
[504] - المنتقی من منهاج الإعتدال فی نقض کلام أهل الرفض و الإعتزال، محب الدین خطیب، ص222.
[505] - سیر أعلام النبلاء2/177.
[506] - الإصابة1/526-528.
[507] - الطبقات الکبری3/100؛ الإصابة1/526-528.
[508] - سیر أعلام النبلاء1/41.
[509] - سیر السلف1/226. این روایت مرسل است.
[510] - المعجم الکبیر، طبرانی1/122.
[511] - فضائل الصحابة2/914، شماره1260. سند آن ضعیف است و حسن لغیره می‏باشد.
[512] - سیره ابن هشام1/279؛ اصحاب الرسول1/274.
[513] - سیره ابن هشام1/279.
[514] - أهل الشوری و السنة، ریاض عبدالله، ص67.
[515] - المعجم الکبیر، طبرانیشماره230. مرسل است اما سند آن صحیح می‏باشد؛ سیر أعلام النبلاء1/46.
[516] - صحیح البخاری، شماره3998.
[517] - التاریخ الإسلامی4/163.
[518] - سیر أعلام النبلاء1/46. این روایت مرسل است.
[519] - فضائل الصحابة2/918شماره1267. سند آن صحیح است.
[520] - صحیح مسلم، شماره2470.
[521] - نک: البدایة و النهایة4/17.
[522] - همان18.
[523] - همان.
[524] - صحیح البخاری، شماره4077.
[525] - سیره ابن هشام3/108.
[526] - مسند أحمد3/34 الموسوعة الحدیثیة. سند آن حسن است.
[527] - صحیح مسلم، شماره2414.
[528] - همان.
[529] - مصنف ابن أبی شیبة، شماره12219. صحیح است.
[530] - عمدة القاری19/2239.
[531] - صحیح البخاری، شماره3720.
[532] - تحفة الأحوذی10/246.
[533] - صحیح مسلم، شماره2414.
[534] - شرح نووی بر صحیح مسلم2/26-27.
[535] - دراسات تربویة، أعظمی، ص206.
[536] - شرح نووی بر صحیح مسلم2/26-27.
[537] - دراسات تربویة فی الأحادیث النبویة، ص207.
[538] - همان208.
[539] - صحیح البخاری، شماره3975.
[540] - سیر أعلام النبلاء1/63.
[541] - البدایة و النهایة1/63.
[542] - همان7/260.
[543] - فتوح مصر و المغرب، ص61؛ قادة فتح الشام و مصر، ص208-226.
[544] - سیر أعلام النبلاء1/55.
[545] - قادة فتح الشام و مصر، ص209-227.
[546] - حیاة الصحابة2/691؛ أصحاب الرسول1/281.
[547] - تاریخ اسلام، عهد الخلفاء الراشدین، ص505؛ الطیقات3/101.
[548] - الزهد، ابن مبارک، ص392.
[549] - سیر أعلام النبلاء1/56.
[550] - همان57.
[551] - همان131.
[552] - التاریخ الاسلامی17/131.
[553] - سیر أعلام النبلاء1/60.
[554] - البدایة و النهایة7/261.
[555] - همان.
[556] - فضائل الصحابة 2/920.
[557] - البدایة و النهایة7/261.
[558] - طبقات ابن سعد3/105سند آن حسن است؛ خلافة علی، عبدالحمید، ص164.
[559] - البدایة و النهایة7/261.
[560] - صحیح مسلم، شماره2417.
[561] - شرح نووی بر صحیح مسلم15/271.
[562] - سیر أعلام النبلاء1/62.
[563] - صحیح البخاری، شماره3129.
[564] - شذرات الذهب1/209.
[565] - الإصابة، ابن حجر2/461.
[566] - التاریخ الاسلامی20/309.
[567] - صحیح البخاری، شماره3129.
[568] - همان.
[569] - همان.
[570] - الزبیر بن العوام، الثروة و الثورة، عبدالعظیم دیب، ص9.
[571] - سیر السلف الصالحین1/227. در سند آن ضعف وجود دارد.
[572] - الزبیر بن العوام، الثروة و الثورة، عبدالعظیم دیب، ص11.
[573] - همان13.
[574] - صحیح البخاری، شماره3129.
[575] - الزبیر بن العوام، الثروة و الثورة، عبدالعظیم دیب، ص14.
[576] - صحیح البخاری، شماره3129.
[577] - الإصابة2/220؛ الإستیعاب، ابن عبدالبر علی حاشیة الإصابة2/210.
[578] - فتح الباری7/82.
[579] - الإصابة2/220.
[580] - همان4/337؛ فتح الباری7/82.
[581] - المستدرک، حاکم3/369؛ عقیدة أهل السنة فی الصحابة1/228.
[582] - البدایة و النهایة7/258.
[583] - همان؛ فرسان من عصر النبوة، ص225.
[584] - البدایة و النهایة7/258.
[585] - فرسان من عصر النبوة، ص225؛ الإستیعاب، ابن عبدالبر.
[586] - المستدرک، حاکم3/369؛ الإستیعاب، 4188.
[587] - السلسلة الصحیحة، شماره2171. حدیث در همه طرق روایت خود حسن است.
[588] - فضائل الصحابة، شماره1294. سند آن صحیح است.
[589] - فتح الباری، شماره4063.
[590] - همان7/361؛ أصحاب الرسول1/264.
[591] - فتح الباری7/361.
[592] - سیر أعلام النبلاء1/32.
[593] - صحیح الجامع، البانی، شماره2540.
[594] - صحیح مسلم، شماره2417.
[595] - أصحاب الرسول1/260.
[596] - به روایت ترمذی و حاکم. البانی آن را در صحیح الجامع شماره5962 صحیح دانسته است.
[597] - ترمذی، شماره3742. سند آن حسن است.
[598] - سیر أعلام النبلاء1/37. سند آن حسن است.
[599] - الحلیة1/88؛ سیر أعلام النبلاء1/30.
[600] - سیر أعلام النبلاء1/30-31.
[601] - مجمع الزوائد9/148. هیثمی‏میگوید: طبرانی آن را روایت کرده و راویان آن ثقه هستند.
[602] - سیر أعلام النبلاء1/32.
[603] - همان31.
[604] - تاریخ الإسلام، عهد الخلفاء الراشدین، ص527.
[605] - آبی در فاصله دو شبانه روزی مدینه که مابین مدینه و خیبر قرار دارد. النهایة4/37.
[606] - البدایة و النهایة7/258.
[607] - المستدرک3/374. سند حدیث صحیح است، اما آن را تخریج نکرده است؛ مختصر تاریخ دمشق11/203. منظور زبیر این است که در کنجی نشستن و عدم اهتمام بهیک کار، بهتر از وارد شدن در امور بی معنا و بی فائده است.
[608] - فرسان من عصر النبوة، ص237.
[609] - همان.
[610] - البدایة و النهایة7/258.
[611] - تاریخ الإسلام، عهد الخلفاء الراشدین، ص528.
[612] - ترمذی، شماره3757؛ ابوداود، شماره4649. حدیث حسن است.
[613] - عقیدة أهل السنة1/293.
[614] - أصحاب الرسول1/270.
[615] - البدایة و النهایة7/259.



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس : 447 ) : وبإسناد عن يونس بن عبد الأعلى قال : سمعت الشافعي يقول: «لو أن رجلاً تصوف أول النهار لا يأتي الظهر حتى يصير أحمق». وعنه أيضاً أنه قال : ما لزم أحد الصوفية أربعين يوماً فعاد عقله إليه أبداً». اهـ. امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" از امام شافعي رحمه الله نقل می کند که فرمود: « اگر كسي در اول روز صوفي شود هنوز ظهر آن روز نرسيده كه او احمق گشته است». و باز از او نقل کرده که فرمود: «هر كس چهل روز با صوفيان بنشيند هرگز عقلش به جا نمي ماند».

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 11120
دیروز : 3293
بازدید کل: 8246465

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010