Untitled Document
 
 
 
  2024 Sep 16

----

12/03/1446

----

26 شهريور 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

«لا يَقْبَلُ الله صَلاة حَائضٍ إلاّ بخمارٍ»
«الله نماز هيچ زن بالغه‌اي را قبول نمي‌كند مگر با روسري»
احمد (6/150، 218، 259)، ابوداود (641)، ترمذي (377)، ابن ماجه 655، (ابن حبان) (1711)، حاكم 1/251 (917، 918) ترمذي گفته است «حسن صحيح»

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاریخ اسلام>اشخاص>عمر بن خطاب رضی الله عنه > مسلمان شدن و هجرت وی رضی الله عنه

شماره مقاله : 1392              تعداد مشاهده : 355             تاریخ افزودن مقاله : 19/11/1388

مسلمان شدن و هجرت عمر رضی الله عنه

تألیف : دکتر علی محمد محمد صلابی

 
نخست: مسلمان شدن عمر رضی الله عنه 
نخستین فروغ ایمان، زمانی در دل عمر رضی الله عنه  پرتو افکند که زنان مسلمان قریش را مشاهده نمود که به سبب آزارهای وی و امثالش، ناگزیر به هجرت و ترک شهر و دیار خود می‌شدند. مشاهده‌ی این صحنه‌ باعث شد که‌ قلب عمر بتپد و خود را سرزنش نماید و برای آنان که‌ دیار خود را جا می‌گذارند به‌ مرثیه‌ بپردازد، و کلماتی به‌ گوش آنان بچپاند که‌ هرگز منتظر شنیدن چنین کلمه‌ای از جانب عمر نبودند[1]. 
چنانچه ام عبدالله بنت حنتمه می‌گوید: زمانی که ما قصد هجرت به حبشه را داشتیم، عمر رضی الله عنه  آمد و گفت: ای ام عبدالله! آیا رهسپار سفر هستی؟ گفتم: آری؛ به خدا سوگند بدان سبب که ما را مورد اذیت و آزار قرار می‌دهید، خانه و کاشانه خود را ترک می‌کنیم و در زمین خدا هجرت می‌نماییم تا خداوند برای ما گشایشی عنایت فرماید. عمر گفت: خدا، یارتان باد. این بانو در ادامه می‌گوید: در آن هنگام از عمر رضی الله عنه  آن چنان رقت قلبی مشاهده نمودم که پیشتر هرگز ندیده بودم. هنگامی که عامر بن ربیعه آمد، ماجرا را برایش بازگو نمودم؛ گفت: گویا تو به مسلمان شدن عمر رضی الله عنه  دل بسته‌ای؟ گفتم: آری. گفت: هرگاه‌ الاغ خطاب مسلمان شود، عمر هم اسلام خواهد آورد.[2] 
عمر رضی الله عنه  از دیدن این صحنه متأثر شد و احساس دلتنگی و گرفتگی نمود؛ به راستی چه سختی‌هایی که بر پیروان دین جدید تحمیل می‌شود و با این حال آنان استوار و پابرجا هستند! راز این استقامت و پایداری، عمر رضی الله عنه  را به فکر فرو برد و بدین‌سان عمر رضی الله عنه  احساس اندوه نمود و دردی درونی، قلبش را آزرد.[3] به هر حال دیری نپایید که عمر رضی الله عنه  به برکت دعای رسول خدا صلی الله علیه و سلم  ایمان آورد. چرا که رسول خدا صلی الله علیه و سلم ، در مورد عمر رضی الله عنه  دعا کرده و گفته بود: 
(اللهم أعزَّ الإسلام بأحب الرجلين إليك: بأبي جهل بن هشام، أو بعمربن الخطاب)
«بار خدایا! هر یک از این دو مرد را که خود می‌پسندی، سبب سربلندی اسلام بگردان: ابو جهل بن هشام یا عمربن خطاب». و فرمود: «پیامبر صلی الله علیه و سلم ، از میان آن دو، عمر را بیشتر دوست مي‌داشت»[4]
خداوند متعال، زمینه‌های دیگری نیز برای مسلمان شدن عمر رضی الله عنه  فراهم نمود. عبدالله بن عمر رضی الله عنه  می‌گوید: سراغ ندارم که عمر در مورد چیزی اظهار نظر نماید و بگوید: به گمانم، این طور است، مگر آنکه گفته‌اش درست بود و آن چیز، همان گونه بود که عمر رضی الله عنه  درباره‌اش اظهار نظر نموده بود. چنانچه روزی عمر رضی الله عنه  نشسته بود و مردی خوش سیما از آن‌جا می‌گذشت. عمر گفت: یا من در مورد این مرد اشتباه می‌کنم و یا او هنوز بر دین جاهلی خود می‌باشد و یا در دوران جاهلیت، کاهن بوده است. آن‌گاه دستور داد که آن مرد را به حضورش بخوانند. هنگامی که آن شخص، نزد عمر رضی الله عنه  حاضر شد، عمر رضی الله عنه  همان سخنان را تکرار نمود. آن مرد گفت: تا کنون ندیده بودم که با یک مسلمان چنین رفتار شود. عمر رضی الله عنه  گفت: باید مرا از واقعیت امر آگاه سازی. آن شخص گفت: آری؛ من در دوران جاهلیت، کاهن بودم. عمر رضی الله عنه  گفت: عجیب‌ترین خبری که جن تو، درباره‌اش سخن گفت، چه بود؟ گفت: روزی در بازار بودم که جن من، هراسان نزدم آمد و گفت: آیا از ناامیدی و یأس جنها خبر داری که دیگر نمی‌توانند به استراق سمع خبرهای آسمان بپردازند واخبار آسمان را دزدانه گوش دهند؟
عمر رضی الله عنه  فرمود: راست می‌گوید. من نیز روزی کنار بت‌های آنان خوابیده بودم. در این میان، فردی گوساله‌ای آورد وآن را ذبح کرد. آن‌گاه صدایی شنیدم که می‌گفت: ... امری موفقیت آمیز اتفاق افتاده و مردی فصیح می‌گوید: لا اله الا الله. پس از آن دیری نگذشت که رسول خدا صلی الله علیه و سلم  ظهور نمود.[5]
روایات زیادی در مورد مسلمان شدن عمربن خطاب رضی الله عنه  نقل شده که بیشتر آن‌ها صحیح نیست[6]. البته با توجه به روایاتی که در کتابهای زندگانی و تاریخ آمده، می‌توان مراحل مسلمان شدن عمر رضی الله عنه  را بدین ترتیب عنوان بندی نمود:
 
1- قصد کشتن رسول‎الله صلی الله علیه و سلم 
روزی سران قریش، گرد هم آمدند و درباره‌ی رسول خدا صلی الله علیه و سلم  با یکدیگر مشورت و رایزنی نمودند و گفتند: چه کسی حاضر است محمد را به قتل برساند؟ عمربن خطاب برخاست و برای قتل رسول خدا صلی الله علیه و سلم  اعلام آمادگی نمود. همه گفتند: این کار، از تو ساخته است. عمر رضی الله عنه ، هنگام نیمروز و در گرمای آفتاب، شمشیرش را حمایل کرد و رو به سوی رسول اکرم صلی الله علیه و سلم  و گروهی از یارانش از جمله ابوبکر و علی و حمزهش رفت، که نزدیک صفا در خانه‌ی ارقم گرد آمده بودند و همراه سایر مسلمانان‌ به‌ حبشه‌ هجرت نکرده‌ بودند؛ لازم به‌ ذکر است که‌ قبلا برای عمر تعریف کرده‌ بودند که‌ مسلمانان در دامنه‌ی صفا، در خانه‌ی ارقم گرد هم آمده‌اند.
نعیم بن عبدالله، او را دید و پرسید: ای عمر! کجا می‌روی؟ گفت: می‌خواهم نزد این مرد بی دین بروم که در میان قریش تفرقه انداخته، خردمندان قریش را سبک سر و نادان می‌شمارد و خدایان آنان را ناسزا می‌گوید؛ می‌خواهم به سراغش بروم و او را به قتل برسانم. نعیم گفت: ای عمر! چه راه بدی در پیش گرفته‌ای؛ به خدا سوگند که فریب خویشتن را خورده‌ای و نفس اماره‌ات تو را فریفته است، زیرا زیاده‌‌روی و افراط را در پیش گرفته‌اید و در راه هلاکت بنی عدی (قبیله‌ی عمر) قدم برداشته‌اید. آیا اگر محمد را به قتل برسانی، بنی عبد مناف تو را به حال خود خواهند گذاشت و اجازه خواهند داد زنده بمانی و راست راست راه بروی؟ گفتگوی آن دو ادامه یافت و صدایشان بالا رفت تا این که عمر گفت: گمان می‌کنم تو هم بی دین شده‌ای و اگر می‌دانستم که واقعاً چنین است، از تو آغاز می‌کردم. و چون نعیم دریافت که نمی‌تواند عمر را از تصمیمش باز دارد، گفت: اگر راست می‌گویی چرا به سراغ افراد خانواده‌ات نمی‌روی که به دین او گرویده‌اند و تو و گمراهی و ضلالتی را که بر آن هستی، رها کرده‌اند؟ عمر گفت: منظورت کیست؟ نعیم پاسخ داد: خواهر و دامادت.[7]
 
2- رفتن عمر به خانه‌ی خواهرش و پایداری او در برابر عمر
عمر با شنیدن این خبر عصبانی شد و به سوی خانه‌ی خواهر و دامادش شتافت و درب خانه‌ی آنان را کوبید. خباب بن ارت رضی الله عنه  نیز در خانه بود و با هم سوره طه را تلاوت می‌کردند. آن‌ها بلافاصله خباب را به گوشه‌ای راهنمایی کردند تا پنهان شود. فاطمه – خواهر عمر– صحیفه را مخفی نمود. هنگامی که عمر وارد خانه شد، خشم و عصبانیت از چهره‌اش می‌بارید؛ پرسید: این چه زمزمه‌ای بود که به گوشم رسید؟ گفتند: چیزی نبود. گفت: گویا شما بی دین شده‌اید؟! دامادش گفت: آیا در صورتی که حق در دینی غیر از دینی باشد که تو بدان اعتقاد داری، نباید پذیرفت؟ عمر بی درنگ به سوی دامادش حمله‌ور شد و او رابه باد کتک و ناسزا گرفت و او را به‌ پشت خواباند و بر سینه‌ایش پرید، و چون خواهر عمر، قصد میانجی‌گری داشت و می‌خواست عمر را از روی سینه‌ی شوهرش دور گرداند، عمر سیلی محکمی به گوش او نیز زد که در اثر آن خون از چهره‌ی فاطمه سرازیر شد. آن‌گاه فاطمه که‌ سخت ناراحت شده‌ بود خطاب به‌ برادرش به صراحت گفت: ای دشمن خدا آیا ما را می‌زنید چون خدای یگانه‌ را می‌پرستیم؟ عمر گفت: آری. فاطمه‌ با زبانی رسا گفت: ای عمر! ما مسلمان شده و به خدا و رسولش ایمان آورده‌ایم؛ « أشهد أن لا إله إلا الله وأن محمداً رسول الله» پس هر چه از دستت بر می‌آید، انجام بده. این بود که عمر رضی الله عنه  به خود آمد و چون نگاهش به چهره‌ی خون آلود خواهرش افتاد، سخت پشیمان گشت و دست از کتک‌کاری برداشت و پس از اندکی درنگ به خواهرش گفت: آن صحیفه را به من بده. خواهرش امتناع ورزید. عمر گفت: سخنت در من اثر گذاشت؛ می‌خواهم بدانم دین شما چه پیامی‌دارد؟ خواهرش گفت: آن‌را به‌ شما نمی‌دهم. عمر گفت: وای بر تو! سخنت در من اثر گذاشته‌، پس آن‌را به‌ من بده‌، تا بدان نگاهی بیفکنم، و به‌ شما وعده‌ می‌دهم که‌ بدان خیانت نکنم و آن‌را چنانکه‌ گرفته‌ام به‌ شما بازگردانم. فاطمه‌ گفت: تو، مشرک و نجس هستی و نمی‌توانی به کلام خدا دست بزنی { بِأَكْوَابٍ وَأَبَارِيقَ وَكَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ }[8] پس برخیز و غسل کن. پس از این که عمر رضی الله عنه  غسل نمود، صحیفه را به او دادند. آن‌گاه شروع به خواندن صحیفه کرد که در آن سوره طه و سوره‌هایی دیگر نوشته شده بود:
بسم الله الرحمن الرحيم
آنگاه که‌ با دو کلمه‌ی (رحمان و رحیم)روبرو شد، ترس او را در بر گرفت و صحیفه‌ را از دستش پرت نمود، سپس به‌ خود آمد و آن‌را گرفت و چنین خواند: { طه (١)مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى (٢)إِلا تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشَى (٣)تَنْزِيلا مِمَّنْ خَلَقَ الأرْضَ وَالسَّمَاوَاتِ الْعُلا (٤)الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى (٥)لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَمَا تَحْتَ الثَّرَى (٦)وَإِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى (٧)اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ لَهُ الأسْمَاءُ الْحُسْنَى (٨)}طه: ١ - ٨ 
«طا. ها. (اي پيغمبر!) ما قرآن را براي تو نفرستاده‌ايم تا (از غم ايمان نياوردن كافران، و نپذيرفتن شريعت يزدان) خويشتن را خسته و رنجور كني. ليكن آن ‌را براي پند و اندرز كساني فرستاده‌ايم كه از خدا مي‌ترسند (و از او اطاعت مي‌كنند).‏ از سوي كسي نازل شده است كه زمين و آسمان‌هاي بلند را آفريده است. خداوند مهرباني (قرآن را فرو فرستاده ) است كه بر تخت سلطنت (مجموعه جهان هستي) قرار گرفته است (و قدرتش سراسر كائنات را احاطه كرده است). از آن او است آن‌چه‌ در آسمان‌ها و آن‌چه‌ در زمين و آن‌چه‌ در ميان آن دو و آن‌چه‌ در زير خاك (از دفائن و معادن) است.‏ (اي پيغمبر!) اگر آشكارا سخن بگوئي (يا پنهان، براي خدا فرق نمي‌كند) و نهاني (سخن گفتن تو با ديگران را) و نهان‌تر (از آن‌را كه سخن گفتن تو با خودت و خواطر دل است) مي‌داند.‏ او خدا است و جز خدا معبودي نيست. او داراي نامهاي نيكو است».
عمر رضی الله عنه  گفت: به به! چه کلام زیبایی است! آیا قریش از این فرار می‌کنند؟ سپس تلاوت سوره طه را ادامه داد و به این آیات رسید:
{ إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي (١٤)إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكَادُ أُخْفِيهَا لِتُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَى (١٥)فَلا يَصُدَّنَّكَ عَنْهَا مَنْ لا يُؤْمِنُ بِهَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَتَرْدَى (١٦)}طه: ١٤ - ١٦
« من «الله» هستم، و معبودي جز من نيست، پس تنها مرا عبادت كن، (عبادتي خالص از هرگونه شركي)، و نماز را بخوان تا (هميشه) به ياد من باشي.‏ رستاخيز به طور قطع خواهد آمد. من مي‌خواهم (موعد) آن‌را (از بندگان) پنهان دارم تا (مردمان در حالت آماده باش دائم بوده، و در ضمن به سبب مخفي بودن قيامت آزادي عمل داشته باشند، و سرانجام) هركسي در برابر تلاش و كوشش خود جزا و سزا داده شود. (اي موسي!) نبايد تو را از (ايمان به قيامت و آمادگي براي) آن باز دارد كسي كه بدان باور نداشته و از هوا و هوس خويش پيروي مي‌نمايد، كه هلاك خواهي شد». ‏
آنگاه گفت: شایسته نیست با خدایی که چنین کلام زیبایی دارد، کسی دیگر پرستش گردد. و افزود: مرا نزد محمد  صلی الله علیه و سلم  ببرید.[9] 
 
3- شرف یابی عمر رضی الله عنه  نزد رسول خدا صلی الله علیه و سلم 
خباب  رضی الله عنه  با شنیدن این سخن، از مخفی‌گاه خود بیرون آمد و گفت: ای عمر! تو را مژده باد و من امیدوارم که دعای روز دوشنبه رسول خدا صلی الله علیه و سلم  در حق تو قبول شده باشد. آن حضرت  صلی الله علیه و سلم  دعا کرد و از خداوند متعال درخواست نمود که: 
( اللهم أعز الإسلام بأحب هذين الرجلين إليك: بأبي جهل بن هشام، أو بعمربن الخطاب)
« بار خدایا! یکی از این دو نفر را که خود می‌پسندی، سبب عزت و سرافرازی اسلام بگردان: ابو جهل بن هشام یا عمربن خطاب»[10]
عمر گفت: جای رسول خدا صلی الله علیه و سلم  را به من نشان دهید. آن‌ها از آن‌جا که صداقت عمر را دریافته بودند، گفتند: رسول خدا صلی الله علیه و سلم  در دامنه‌ی صفا، در خانه‌ی ارقم است. عمر رضی الله عنه  در حالی که شمشیرش را حمایل کرده بود، به سوی خانه‌ی ارقم رفت و چون به آن‌جا رسید، در زد و گفت: درب را باز کنید. کسانی که در خانه بودند، چون صدای عمر را شنیدند، ترسیدند و هیچ یک از آن‌ها به‌ خود جرأت نداد که‌ درب را باز نماید، زیرا می‌دانستند که‌ عمر نسبت به‌ رسول خدا بسیار سنگدل و غضبناک است، و آن‌گاه که‌ حمزه‌ ترس و وحشت مسلمانان را مشاهده‌ نمود، خطاب به‌ آنان گفت: چیه‌؟ گفتند: عمربن خطاب آمده‌ است. گفت: عمربن خطاب آمده‌؟ پس بگذارید بیاید، اگر قصد نیکی داشته باشد که چه بهتر و گرنه او را خواهیم کشت. آن‌گاه درب را باز کردند و حمزه رضی الله عنه  و یکی دیگر از مسلمانان دستانش را گرفتند و او را نزد رسول خدا صلی الله علیه و سلم  بردند. رسول اکرم صلی الله علیه و سلم  فرمود: رهایش کنید. رسول خدا صلی الله علیه و سلم  به سوی او رفت و کمربندش را گرفت و او را تکان داد و گفت: 
(ما جاء بک یا بن الخطاب؟ والله‌ ما اری أن تنتهی حتی ینزل الله‌ بک قارعة).
«ای پسر خطاب! چه چیزی تو را به اینجا آورده است؟ گویا دست از این کارهایت بر نمی‌داری تا این که خداوند متعال مصیبت بزرگی بر سرت بیاورد؟».
عمر گفت: ای رسول خدا! آمده‌ام تا به خدا و پیامبرش ایمان بیاورم. رسول خدا صلی الله علیه و سلم  با شنیدن این سخن، با صدای بلند تکبیر گفت، بگونه‌ای که حاضران در خانه پی بردند که عمر رضی الله عنه  به اسلام مشرف گردید.[11] آن‌گاه اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و سلم  آن‌جا را در حالی ترک کردند که با مسلمان شدن عمر رضی الله عنه  و با وجود حمزه رضی الله عنه  در شمار مسلمانان، احساس سربلندی و عزت می‌نمودند و می‌دانستند که آن دو از رسول خدا صلی الله علیه و سلم  دفاع و پشتیبانی می‌نمایند. و بدین ترتیب مسلمانان می‌توانند از طریق آن دو به پاره‌ای از حقوق خود دست یابند و حق خویش را از دشمنانشان بگیرند.
 
4- علاقه‌ی عمر رضی الله عنه  به آشکار ساختن دعوت
عمر رضی الله عنه  مخلصانه مسلمان شد و با تمام توان برای گسترش و تثبیت اسلام گام برداشت.
وی به رسول خدا صلی الله علیه و سلم  گفت: آیا ما چه زنده بمانیم و چه بمیریم، بر حق نیستیم؟ رسول خدا صلی الله علیه و سلم  فرمود: 
(بلی ، والذی نفسی بیده‌ انکم علی الحق، ان متم، و ان حییتم).
«آری، سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، شما چه بمیرید و چه زنده بمانید، بر حق هستید». 
گفت: پس چرا پنهان کاری نماییم؟ سوگند به ذاتی که شما را به حق مبعوث کرده، حتماً دعوت خویش را آشکار مي‌سازید.
چنانچه از شواهد بر می‌آید، رسول خدا صلی الله علیه و سلم  نیز بدین نتیجه رسیده بود که زمان آشکار ساختن دعوت فرا رسیده و دعوت آن قدر توان و قوت یافته که از خود دفاع نماید. از این‌رو رسول خدا صلی الله علیه و سلم  با آشکار ساختن دعوت موافقت نمود و دو صف تشکیل داد و عمر و حمزه را پیشاپیش هر یک از صفها قرار داد. بدین ترتیب مسلمانان در حالی وارد مسجد الحرام شدند که در اثر حرکت آنان غبار به هوا برخاسته بود. مشرکان با دیدن عمر و حمزهب هراسان و وحشت زده شدند و غم و اندوه بی سابقه‌ای، آنان را فرا گرفت. رسول خدا صلی الله علیه و سلم  در آن روز عمر رضی الله عنه  را فاروق نامید.[12]
بدین‌سان خداوند متعال، اسلام و مسلمانان را با مسلمان شدن عمربن خطاب سربلند نمود؛ چرا که عمر رضی الله عنه  شخصی قوی و شکست ناپذیر بود. بنابراین اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و سلم  با مسلمان شدن عمر و حمزهب احساس امنیت و سرافرازی نمودند[13]. عمر رضی الله عنه  مشرکان را به مبارزه طلبید و آشکارا در کنار کعبه نماز گزارد و مسلمانان نیز با او نماز گزاردند. عمر رضی الله عنه  علاقه‌ی وافری به رنجاندن دشمنان دعوت داشت و خیلی مشتاق بود که آنان را هر طور که شده، برنجاند. چنانچه خودش می‌گوید: پس از آن که مسلمان شدم، نزد دایی‌ام ابوجهل رفتم و درب خانه‌ایش را زدم. هنگامی که بیرون آمد، گفتم: آیا می‌دانی که من به دین محمد گرویده‌ام؟ گفت: این کار را نکن. گفتم: این کار را کرده‌ام. ابوجهل با ناراحتی وارد خانه شد و درب را به رویم کوبید. گفتم: این که چیزی نیست. سپس به خانه‌ی یکی دیگر از اشراف قریش رفتم و به او نیز گفتم: من به دین جدید گرویده‌ام. گفت: این کار را نکن. گفتم: این کار را کرده‌ام. او نیز وارد خانه‌ایش شد و درب را به روی من بست. گفتم: این نيز که چیزی نیست. شخصی به من گفت: آیا دوست داری که اسلام آوردن خود را آشکار نمایی؟ گفتم: آری. گفت: هنگامی که همه پیرامون کعبه جمع می‌شوند، نزد جمیل بن معمر جمحی برو و کنارش بنشین و بگو: من از دین شما دست کشیده‌ام. عمر رضی الله عنه  می‌گوید: من این کار را کردم. جمیل با شنیدن سخنم، از جای برخاست و فریاد برآورد: پسر خطاب بی دین شده است. مردم با شنیدن گفته‌ی جمیل، به سوی من حمله‌ور شدند و بدین‌سان میان من و مردم زد و خورد درگرفت.[14] 
عبدالله بن عمر رضی الله عنه  می‌گوید: زمانی که پدرم، مسلمان شد، هنوز قریشیان از اسلام آوردن وی بی اطلاع بودند. پدرم گفت: چه کسی زودتر از همه اخبار مکه را پخش می‌کند؟ گفتند: جمیل بن معمر جمحی. عمر رضی الله عنه  به سوی جمیل به راه افتاد و من نیز به دنبال پدر به راه افتادم؛ در آن زمان هر چند نوجوانی کم سن و سال بودم، اما توان تشخیص و درک مسایل را داشتم. پدرم نزد جمیل رفت و گفت: ای جمیل! من مسلمان شده‌ام. جمیل بدون این که با او سخنی بگوید، برخاست و رهسپار مسجد الحرام شد. مردم پیرامون کعبه حلقه زده بودند؛ جمیل کنار درب ورودی مسجد ایستاد و با صدای بلند، بانگ برآورد: ای قریشیان! عمر بی دین شده است. عمر رضی الله عنه  که پشت سر جمیل بود، گفت: دروغ می‌گوید؛ من بی دین نشده‌ام، بلکه اسلام آورده‌ام. و آن‌گاه شهادتین بر زبان آورد و گفت: أشهد ان لا اله الا الله و أن محمداً عبده و رسوله.
مشرکان به عمر حمله‌ور شدند و عمر نیز به‌ عتبه‌ بن ربیعه‌ حمله‌ کرد و او را به‌ زیر خود در آورد و ضربه‌های محکم خود را بر سر او می‌کوبید، تا آن‌جا که‌ عتبه‌ فریاد برآورد و مردم از عمر دور شدند، آری! عمر به‌ محض اینکه‌ احساس نا امنی می‌کرد یکی از بزرگان قوم را در آغوش می‌گرفت و ضربه‌های خود را بدو وارد می‌نمود، تا اینکه‌ مردم از وی جدا می‌شدند، و عمر به‌ همان صورت تمامی مجالس کفر را پی‌گیری می‌کرد و ایمان خود را در میان آنان اظهار می‌داشت و همچنان با آنان زد و خورد می‌کرد تا این که عمر رضی الله عنه  خسته شد و نشست. و مشرکان، پیرامون او ایستاده بودند. گفت: هر کاری که دلتان می‌خواهد، بکنید؛ به خدا سوگند وقتی تعداد ما به سیصد نفر برسد، یا ما مکه را برای شما می‌گذاریم و یا شما، آن‌را برای ما می‌گذارید و می‌روید. در این هنگام شخصی وارد مسجد الحرام شد و با دیدن این صحنه گفت: چه شده است؟ گفتند: عمر بی دین شده است. گفت: چه اشکالی دارد؟ او حق دارد هر دینی که بخواهد، برگزیند. نکند شما گمان می‌کنید طايفه‌ی بنی عدی، او را تحویل شما خواهند داد تا هر کاری که دلتان می‌خواهد با او بکنید؟!
ابن عمر رضی الله عنه  می‌گوید: به دنبال سخنان این مرد، آن‌ها از اطراف عمر رضی الله عنه  پراکنده شدند و رفتند. من بعدها در مدینه از پدرم پرسیدم که آن شخص، که بود؟ گفت: او عاص بن وائل سهمی بود.[15]
 
5- پیامدهای مسلمان شدن عمر رضی الله عنه  
عبدالله بن مسعود رضی الله عنه  می‌گوید: پس از آن که عمر رضی الله عنه  مسلمان شد، ما احساس عزت و سرافرازی می‌کردیم. ما، قبل از مسلمان شدن عمر رضی الله عنه  نمی‌توانستیم خانه‌ی کعبه را طواف نماییم و در مسجد الحرام نماز بخوانیم؛ اما عمر رضی الله عنه  پس از آن که اسلام آورد، با مشرکان درگیر شد و بدین‌سان ما می‌توانستیم در کنار کعبه نماز بگزاریم و آن‌را طواف نماییم.[16]
وی همچنین می‌گوید: مسلمان شدن عمر رضی الله عنه  فتح و پیروزی، هجرتش نصرت و خلافتش رحمت بود، واقعیت این است که‌ تا عمر اسلام نیاورده‌ بود ما نمی‌توانستیم کعبه‌ را طواف نماییم، اما بعد از اسلام عمر با کافران به‌ پیکار پرداختیم تا اینکه‌ ما را به‌ حال خود جا گذاشتند و در کنار کعبه‌ نماز را برگزار می‌کردیم.[17]
صهیب بن سنان می‌گوید: عمر رضی الله عنه  پس از آن که اسلام آورد، اسلام را آشکار ساخت و آشکارا به اسلام فرا می‌خواند و ما در مسجد الحرام پیرامون او حلقه می‌زدیم و کعبه را طواف می‌کردیم و آن‌جا نماز می‌گزاردیم و اگر کسی به ما تعرض می‌نمود، پاسخش را می‌دادیم.[18]
شاعر، درباره‌ی عمر رضی الله عنه  چه خوب سروده است:
أعني به الفاروق فرّق عنوةً
 
بالسيف بين الكفر والإيمان
هو أظهر الإسلام بعد خفائه
 
ومحا الظلام وباح بالكتمان[19]
 «فاروق، کسی است که با قدرت شمشیر، صف کفر را از ایمان جدا کرد و اسلام را پس از آن که پنهان بود، آشکار ساخت و تاریکی‌ها را کنار زد و به پنهان کاری پایان داد».
 
6- تاریخ مسلمان شدن عمر رضی الله عنه  و تعداد مسلمانان در آن زمان
عمر رضی الله عنه  در ذی حجه سال ششم بعثت، در سن بیست و هفت سالگی[20] و سه روز[21] پس از مسلمان شدن حمزه  رضی الله عنه  به اسلام مشرف گردید. در آن زمان تعداد مسلمان، سی و نه نفر بود. اینک عمر رضی الله عنه  می‌گوید: روزی که‌ اسلام آوردم، تعداد مسلمانان سی و نه‌ نفر بود، پس من با اسلام خود عدد چهل را تکمیل نمودم و خداوند توسط من اسلام را آشکار ساخت و به‌ اسلام عزت بخشید. و بنا به‌ روایتی تعداد چهل نفر و یا اینکه‌ چهل و اندی مرد و حدود سیزده زن نیز مسلمان شده بودند؛ و از این‌رو که‌ مسلمانان از ترس مشرکین خود را پنهان می‌نمودند، عمر بیشتر آن‌ها را نمی‌شناخت، زیرا عمر بیشتر از همه‌ نسبت به‌ مسلمانان سختی نشان می‌داد.[22] 
 
دوم: هجرت عمر رضی الله عنه  
عمر تصمیم گرفت که‌ علنی و در انظار عموم سفر هجرت به‌ مدینه‌ را آغاز نماید. ابن عباس رضی الله عنه  به نقل از علی رضی الله عنه  می‌گوید: من هیچ یک از مهاجرین را سراغ ندارم که آشکارا هجرت نموده‌ باشد، جز عمربن خطاب رضی الله عنه  که هنگام هجرت شمشیر و کمان بر دوش افکند و نیزه‌ای را به‌ همراه تعدادی تیر برداشت و آن‌گاه به مسجد الحرام رفت و هفت مرتبه‌ کعبه را طواف نمود و در مقام ابراهیم× دو رکعت نماز گزارد و سپس به قریشیانی که پیرامون او جمع شده بودند، چنین گفت: «چهره‌هایتان سیاه باد و خداوند، بینی‌های شما را به خاک بمالد! هر کس می‌خواهد مادرش به سوگش بنشیند و همسرش بیوه گردد و فرزندانش یتیم شوند، من پشت این وادی منتظر او هستم».
علی رضی الله عنه  می‌گوید: هیچ یک از قریشیان جرأت نکردند دنبال او بروند و فقط تعدادی از مسلمانان مستضعف برای بدرقه‌ی عمر رضی الله عنه  به دنبالش رفتند.[23] 
عمر رضی الله عنه  بدین ترتیب راه هجرت را در پیش گرفت و قبل از رسول خدا صلی الله علیه و سلم  به مدینه هجرت نمود. و تعداد زیادی از خویشاوندانش در رکاب او هجرت کردند؛ از جمله: برادرش زید بن خطاب، عمرو و عبدالله فرزندان سراقه بن معتمر، خنیس بن حذافه سهمی ‌شوهر دخترش حفصه، پسر عمویش سعید بن زید که یکی از عشره‌ی مبشره می‌باشد؛ واقد بن عبدالله تمیمی که هم پیمان آن‌ها بود؛ خولی بن ابی خولی و مالک بن ابی خولی از بنی عجل که هم پیمان آن‌ها بودند؛ بنو بکیر، ایاس، خالد، عاقل و عامر و هم پیمانانشان از بنی سعد بن لیث که در قبا نزد رفاعه بن عبدالمنذر، بار سفر انداختند[24].
براء بن عازب  رضی الله عنه  می‌گوید: نخستین کسانی که نزد ما آمدند، مصعب بن عمیر و ابن ام مکتوم بودند. آن‌ها به مردم قرآن را آموزش می‌دادند. پس از آن دو، بلال، سعد و عمار بن یاسر آمدند و پس از آن‌ها عمربن خطاب رضی الله عنه  و بیست تن از مسلمانان آمدند؛ آن‌گاه رسول خدا صلی الله علیه و سلم  تشریف آورد و من ندیدم که اهل مدینه از چیزی بدان اندازه خوشحالی نمایند که از تشریف فرمایی رسول خدا صلی الله علیه و سلم  ابراز شادی نمودند.
آری! عمربن خطاب رضی الله عنه  زندگی‌اش را وقف خدمت دین نمود و در این راستا از هیچ کس جز خدا ترس و واهمه‌ای نداشت و برای مسلمانان، چه در مکه و چه در هجرت، پشتوآن‌های توانا به شمار می‌رفت؛ چنانچه هنگام هجرت، تعداد زیادی از خویشاوندان و هم پیمانانش را با خود به مدینه برد؛ وی همچنین می‌کوشید تا کسانی را که در مکه مانده بودند و امکان داشت به فتنه دچار گردند، به هر روشی که شده وادار به هجرت نماید. چنانچه خودش در این‌باره می‌گوید: «وقتی قصد هجرت به مدینه را نمودیم، من و عیاش بن ابی ربیعه و هشام بن عاص بن وائل سهمی با هم قرار گذاشتیم که در تناضب[25] در منطقه‌ی اضاء در حوزه‌ی خاندان بنی غفار بالاتر از سرف گرد هم بیاییم و گفتیم: هر کس، فردا صبح آن جا نبود، دلیل بر این است که دستگیر شده و از هجرت باز مانده است. بنابراین هر دو نفر دیگر باید به راهشان ادامه بدهند. عمر رضی الله عنه  می‌گوید: صبح روز بعد، من و عیاش بن ابی ربیعه به تناضب رسیدیم و هشام نتوانست بیاید و بازداشت شده بود؛ او شکنجه شده و دچار فتنه گردیده بود»[26].
ما به راه خود ادامه دادیم؛ هنگامی که به مدینه رسیدیم، در قبا در میان بنی عمرو بن عوف اقامت گزیدیم.
ابو جهل بن هشام و حارث بن هشام به سوی عیاش بن ابی ربیعه آمدند؛ او پسر عموی آن‌ها و برادر مادری آنان بود. آن‌ها آمدند و در مدینه به ما رسیدند. پیامبر صلی الله علیه و سلم  هنوز در مکه بود. آن‌ها با عیاش صحبت کردند و گفتند: مادرت نذر کرده و قسم خورده که تا تو را نبیند، سرش را شانه نزند و زیر آفتاب بنشیند و به سایه نرود. دل عیاش به حال مادرش سوخت. من به او گفتم: ای عیاش! به خدا سوگند که این‌ها می‌خواهند تو را از دینت برگردانند. بهتر است از آن‌ها دوری کنی. بدان که اگر شپش‌ها مادرت را اذیت کنند، سرش را شانه خواهد زد و چون گرمای مکه برای او غیر قابل تحمل باشد به سایه خواهد رفت. عیاش گفت: خیر. باید مادرم را از سوگندی که خورده، پشیمان کنم و آن‌جا مالی دارم، با خود بر می‌دارم و بر می‌گردم.
عمر رضی الله عنه  می‌گوید: گفتم: سوگند به خدا تو می‌دانی که من از همه‌ی قریش ثروتمندترم. نصف دارایی‌ام مال تو، اما با آن‌ها نرو. ولی عیاش نپذیرفت و گفت باید برگردم. وقتی عیاش بر تصمیمش پافشاری کرد، عمر گفت: پس این شتر مرا بگیر که شتری رام و رهوار است و بر آن سوار شو؛ اگر آن‌ها قصد نیرنگ داشتند با این شتر خود را از دستشان نجات بده. عیاش سوار بر همان شتر همراه آن دو حرکت کرد تا این که در میان راه، ابوجهل به او گفت: ای برادر! به خدا که شترم را خسته کردم؛ آیا مرا پشت سرت بر شتر سوار نمی‌کنی؟ عیاش گفت: اشکالی ندارد. ابوجهل شترش را خواباند و عیاش نیز شترش را خواباند. وقتی همه پیاده شدند، آن دو عیاش را گرفتند و دست و پای او را بستند و او را به مکه بردند و شکنجه کردند.[27]
عمر رضی الله عنه  می‌گوید: گمان ما نسبت به کسانی که در مکه به فتنه مبتلا شده بودند، این بود که خداوند، هیچ یک از اعمالشان را نمی‌پذیرد و توبه‌ی‌شان را هم قبول نمی‌کند؛ چون آن‌ها با وجود آن که خدا را شناخته‌اند، به خاطر مشکلی که بدان گرفتار شده‌اند، به سرزمین کفر برگشته‌اند و خودشان نیز در مورد خویش چنین فکر می‌کردند. اما وقتی پیامبر صلی الله علیه و سلم  به مدینه آمد، خداوند متعال در مورد آن‌ها و در مورد سخن ما و آن‌چه‌ آن‌ها درباره‌ی خودشان فکر می‌کردند، این آیه را نازل کرد:
{ قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (٥٣)وَأَنِيبُوا إِلَى رَبِّكُمْ وَأَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذَابُ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ (٥٤)وَاتَّبِعُوا أَحْسَنَ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذَابُ بَغْتَةً وَأَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ (٥٥)}الزمر: ٥٣ - ٥٥ 
«(از قول خدا به مردمان) بگو : اي بندگانم ! اي آنان كه در معاصي زياده‌روي هم كرده‌ايد ! از لطف و مرحمت خدا مأيوس و نااميد نگرديد . قطعاً خداوند همه گناهان را مي‌آمرزد . چرا كه او بسيار آمرزگار و بس مهربان است و به سوي پروردگار خود برگرديد (و با ترك سيّئات و انجام حسنات به سوي آفريدگارتان تغيير مسير دهيد) و تسليم او شويد (و خاضعانه و خاشعانه از اوامرش فرمانبرداري كنيد) پيش از اين كه عذاب (خانه برانداز و ريشه‌كن كننده دنيوي و سخت و دردناك و سرمدي اخروي) ناگهان به سوي شما تاخت آرد و ديگر كمك و ياري نشويد (و كسي نتواند شما را از عذاب خدا برهاند) ‏ و از زيباترين و بهترين چيزي كه از سوي پروردگارتان براي شما فرو فرستاده شده است (كه قرآن است) پيروي كنيد پيش از اين كه عذاب (دنيوي يا اخروي) ناگهان به سوي شما تاخت آرد، در حالي كه شما بي‌خبر باشيد‏».
عمربن خطاب  رضی الله عنه  می‌گوید: من این آیه را با دستان خود در نامه‌ای نوشتم و آن‌را برای هشام بن عاص فرستادم. هشام می‌گوید: وقتی این نامه به دست من رسید آن‌را در «ذی‌طوی»[28] می‌خواندم و آه می‌کشیدم؛ من آن‌را به دقت خواندم، اما نمی‌فهمیدم تا این که گفتم: بار خدایا! آن‌را به ما بفهمان. پس خداوند در قلب من القا کرد که این آیه درباره‌ی ما و در مورد آن‌چه‌ ما در مورد خود می‌گفتیم و دیگران درباره‌ی ما می‌پنداشتند، نازل شده است. می‌گوید: پس به سوی شترم رفتم و بر آن نشستم و به پیامبر صلی الله علیه و سلم  که در مدینه بود، پیوستم.[29]
این واقعه برای ما روشن می‌کند که عمر رضی الله عنه  برنامه‌ی هجرت خود و دو همراهش عیاش بن ربیعه و هشام بن عاص بن وائل سهمی را چگونه تنظیم کرده بود. این سه تن، از سه قبیله بودند و جایی که با هم قرار گذاشته بودند، دور از مکه و خارج از محدوده‌ی حرم در راه مدینه بود؛ زمان و مکان به طور دقیق مشخص شده و قرار بر آن بود که اگر یکی از آن‌ها در زمان و مکان مقرر حاضر نشد، دو نفر دیگر، حرکت کنند و منتظر او نباشند و عدم حضورش را به دستگیر شدن تعبیر نمایند. همان طور که انتظار داشتند، هشام بن عاص دستگیر شد و عمر و عیاش موفق به هجرت شدند و برنامه‌ی هجرتشان کاملاً موفقیت آمیز انجام گرفت و آن‌ها سالم به مدینه رسیدند.[30]
اما قریشیان تصمیم گرفتند مهاجران را تعقیب کنند، بنابراین نقشه‌ی دقیقی کشیدند و از آن‌جا که ابوجهل، از مهر و علاقه وافر عیاش نسبت به مادرش اطلاع داشت، به دروغ سوگند مادرش را به میان آورد.
چنان که از تصمیم عیاش برای بازگشت، میزان مهرورزی و محبتش به مادرش آشکار می‌شود. این داستان به فراست و چاره اندیشی عمر رضی الله عنه  نیز دلالت می‌کند که احتمال می‌داد، آنان نسبت به عیاش نیرنگ کنند.[31]
همچنین به میزان برادری و اخوتی پی می‌بریم. که اسلام ریشه‌ی آن‌را در وجود این افراد دوانیده‌ بود؛ چنان که عمر رضی الله عنه  به خاطر در امان ماندن برادر مسلمانش از فتنه، حاضر می‌شود نصف دارایی‌اش را به او ببخشد. اما عاطفه و محبت عیاش نسبت به مادرش بر او چیره شد و او را بر آن داشت به مکه برود و سوگند مادرش را ادا کند و مالی را که آن جا دارد، با خود بیاورد. ولی عمر رضی الله عنه  به افقی دورتر نگاه می‌کرد و گویا با چشم خود سرنوشت نامبارک و شومی را می‌دید که در انتظار عیاش بود. چنان که وقتی نتوانست او را قانع کند، شتر خود را به او داد. بالآخره آن‌چه‌ که عمر رضی الله عنه  انتظارش را داشت، برای عیاش پیش آمد و مشرکان در اثنای راه به او خیانت کردند.[32] 
مسلمانان اعم از مهاجران و آنانی که در مکه بودند، فکر می‌کردند که خداوند متعال، هیچ یک از نیکی‌های کسانی را که دچار فتنه شده‌اند و در جامعه‌ی جاهلی زندگی می‌کنند، نمی‌پذیرد تا این که خداوند این آیه را نازل کرد: 
{ قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ } الزمر: ٥٣
 «بگو: ای بندگانم! اي آنان که در معاصی زیاده روی کرده اید! از لطف و مرحمت خدا مأیوس نگردید».
بلافاصله پس از نزول این آیات، عمرفاروق  رضی الله عنه  آن‌ها را در صحیفه‌ای نوشت و برای برادران صمیمی‌خود، عیاش و هشام فرستاد تا آنان دوباره برای ترک کردن اردوگاه کفر تلاش نمایند. به راستی عمر رضی الله عنه  چه شخصیت والا و بزرگی بود که به برادرش عیاش گفت: نصف دارایی مرا بگیر، ولی مدینه را ترک نکن. سپس شترش را به او داد تا در صورت احساس خیانت از سوی ابوجهل و حارث، با آن فرار کند. با این حال هر چند عیاش به حرف عمر رضی الله عنه  نکرد، باز هم عمر رضی الله عنه  عیاش را شماتت نکرد و نگفت که چون با من مخالفت نمود، حقش بود که چنین شود. بلکه احساس محبت و وفاداری نسبت به برادرش همچنان بر عمر رضی الله عنه  غالب بود؛ از این رو پس از نزول آیه‌ی فوق، بلافاصله آن‌را برای برادرانش و دیگر مسلمانان مستضعف مکه، فرستاد تا تلاشهای تازه‌ای را برای پیوستن به اردوگاه اسلام انجام دهند.
عمر رضی الله عنه  زمانی این کار را کرد که ساکن مدینه بود و یکی از مشاوران رســول خدا صلی الله علیه و سلم  به شمار می‌رفت وآن حضرت صلی الله علیه و سلم  میان او و عویم بن ساعده[33] و طبق روایتی عتبان بن مالک[34] و یا معاذ بن عفراء[35] پیوند اخوت و برادری برقرار نموده بود. ابن عبدالهادی در تعلیق این پیوند اخوت میان عمر و آن سه‌ نفر صحابی دیگر چنین نوشته‌ است: هیچ گونه‌ تعارضی میان آن سه‌ روایت دیده‌ نمی‌شود، زیرا احتمال می‌رود با هر سه نفر در زمآن‌های مختلف پیمان اخوت بسته باشد.[36]

پانویسها:
---------------------------------------------------

[1] أخبار عمر، الطنطاويات ص12 .
[2] سیره ابن هشام (1/216)؛ فضائل الصحابه، از امام احمد (1/341) با سند حسن.
[3] الفاروق عمرص9
[4] ترمذی (3682)، آلبانی، آن‌را در صحیح الترمذی (2907) صحیح دانسته است.
[5] بخاری (3866).
[6] صحيح التوثيق في سيرة وحياة الفاروق ص23 
[7] سیره ابن هشام (1/343)
[8] واقعه‌/ 19 ؛ جز پاكان ( يعني فرشتگان يزدان ) بدان دسترسي ندارند
[9]  فضائل الصحابه، امام احمد (1/344).
[10] تخریج این حدیث در صفحات گذشته بیان شد.
[11] فضائل الصحابه (1/344)
[12] حلیه الأولیاء (1/40)؛ صفه الصفوه (1/103-104)
[13] الخليفة الفاروق عمربن الخطاب ص26،27 .
[14] شرح المواهب (1/320) اخبا رعمر، 19
[15] فضائل الصحابه (1/346) با سند حسن.
[16] فضائل الصحابه (1/344) با سند حسن.
[17] الشیخان ابوبکرو عمربروایه البلاذری، ص141. 
[18] الطبقات الکبری (3/269) صفه الصفوه (1/274).
[19] نونية القحطاني ص22 .
[20] تاریخ الخلفاء ص137
[21] أخبار عمر، الطنطاويان ص22 .
[22] اخبار عمرً، ص22
[23] صحیح التوثیق فی سیره الفاروق، ص30
 [24] فتح الباري (7/261) به‌ نقل از: صحيح التوثيق ص31 .
[25] نام درختی است.
[26] الهجرة النبوية المباركة، عبد الرحمن عبد البر ص129 .
[27] السیره النبویه الصحیحه (1/205)
[28] ذی طوی یکی از دروازه های مکه است.
[29] المجمع هیثمی 6/16 الهجره النبویه المبارکه، ص131
[30] التربیه القیادیه 2/159
[31] السیره النبویه ص512
[32] التربیه القیادیه 2/160
[33] مناقب امیر المؤمنین عمربن خطاب، از ابن جوزی ،31
[34] طبقات ابن سعد (3/272)
[35] مناقب امیر المؤمنین عمربن خطابً، ابن جوزی، 31
[36] محض الصواب فی فضائل امیر المؤمنین عمربن الخطاب (1/184).
----------------------------------------------

از کتاب: سیره عمربن خطاب رضی الله عنه، تألیف : دکتر علی محمد محمد صلابی



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

امیر المومنین، عمر رضي الله عنه می فرماید:« لاَ حَظَّ فِى الإِسْلاَمِ لِمَن تَرَکَ الصَّلاۀِ»( کسی که نماز را ترک دهد هیچ بهره ای در اسلام ندارد).

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 7593
دیروز : 3293
بازدید کل: 8242938

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010