Untitled Document
 
 
 
  2024 Sep 16

----

12/03/1446

----

26 شهريور 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

پيامبر صلى الله عليه و سلم فرمودند: 
"من التمس رضا الله عنه بسخط الناس رضي الله عنه، وأرضى عنه الناس، ومن التمس رضا الناس بسخط الله، سخط الله عليه وأسخط عليه الناس" (روايت بيهقى) ، يعنى: "كسى كه خشنودى خداوند را در مقابل خشم مردم طلب كند، خداوند از او راضى ميشود و مردم را نيز از او راضى ميكند، و كسى كه خشنودى مردم را در مقابل خشم خداوند طلب كند، خداوند از او خشمگين ميشود و مردم را نيز بر او خشمگين ميكند".

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاریخ اسلام>سیره نبوی>پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم > پسران و فرزندان رسول خدا صلی الله علیه و سلم و نامهای آنان

شماره مقاله : 10752              تعداد مشاهده : 468             تاریخ افزودن مقاله : 25/5/1390

پسران و فرزندان رسول خدا صلى الله عليه وسلم و نامهاى ايشان‏
هشام بن محمد بن سائب كلبى از پدرش ابو صالح، از ابن عباس نقل مى‏كند كه مى‏گفته است نخستين فرزند رسول خدا كه در مكه و پيش از بعثت متولد شد قاسم بود و كنيه آن حضرت هم به نام او و ابو القاسم بود. سپس به ترتيب زينب و رقيه و فاطمه و ام كلثوم متولد شدند و پس از بعثت پسرى به نام عبد الله ملقب به طاهر و پسرى به نام طيب متولد شدند و مادر همگى ايشان خديجه دختر خويلد بن اسد بن عبد العزّى بن قصىّ بود، و مادر خديجه، فاطمة دختر زائدة بن اصم بن هرم بن رواحة بن حجر بن عبد بن معيص بن عامر بن لؤىّ است. نخستين فرزند آن حضرت كه مرد قاسم و سپس عبد الله و هر دو در مكه مردند و عاص بن وائل سهمى گفت نسل او قطع و بى‏عقب شد و خداوند متعال اين آيه را نازل فرمود كه «سرزنش كننده تو بلا عقب است.» واقدى از عمرو بن سلمة هذلى بن سعيد بن محمد بن جبير بن مطعم، از پدرش نقل مى‏كند قاسم هنگام مرگ دو ساله بوده است.
واقدى مى‏گويد سلمى كنيز صفيه دختر عبد المطّلب در زايمانهاى خديجه عهده‏دار مامايى بود، و خديجه معمولا براى هر پسر دو گوسپند و براى هر دختر يك گوسپند عقيقه مى‏كرد. فاصله ميان هر فرزندش يك سال بود و معمولا براى آنها دايه مى‏گرفت و پيش از تولد فرزند دايه را برمى‏گزيد. 

ابراهيم پسر رسول خدا صلى الله عليه وسلم
محمد بن عمر واقدى از عبد الحميد بن جعفر، از پدرش نقل مى‏كرد كه مى‏گفته است چون رسول خدا صلى الله عليه وسلم از حديبيّة در ذى قعده سال ششم هجرى مراجعت فرمود، حاطب بن ابى بلتعه را پيش مقوقس قبطى فرمانرواى اسكندريه فرستاد و همراه او نامه‏يى برايش نوشته شد كه ضمن آن او را به اسلام دعوت فرمود، چون مقوقس نامه را خواند پاسخى نيكو گفت و آن نامه سر به مهر بود. او نامه را در صندوقچه‏يى از عاج قرار داد و بر آن مهر زد و به يكى از كنيزان خود سپرد و براى پيامبر صلى الله عليه وسلم پاسخ نامه را نوشت. در عين حال كه مسلمان نشد ولى ماريه قبطيه و خواهرش سيرين و خر مخصوص خود را كه نامش يعفور و استر سپيد خود را كه نامش دلدل بود و در تمام عرب استرى به آن رنگ و خوبى نبود به عنوان هديه به حضور پيامبر صلى الله عليه وسلم فرستاد.
واقدى از قول ابو سعيد كه مردى دانشمند بود نقل مى‏كرد كه ماريه از حفن و از منطقه انصنا بود. واقدى از يعقوب بن محمد بن ابى صعصعة، از عبد الله بن عبد الرحمن بن ابى صعصعة نقل مى‏كند پيامبر صلى الله عليه وسلم ماريّه قبطيه را دوست مى‏داشت كه زيبا و سپيد و داراى موهاى پيچيده بود. پيامبر او و خواهرش را در خانه ام سليم دختر ملحان منزل داد و پيش آن دو رفت و اسلام را بر آنها عرضه فرمود و هر دو مسلمان شدند. با ماريّه بر طبق حكم كنيز هم بستر شد و او را به منطقه بالاى مدينه در مزرعه‏يى (نخلستانى) كه از اموال آن حضرت و اصلا از اموال بنى نضير بود منتقل فرمود. ماريه در تابستان و فصل خرما چيدن همان جا ساكن بود و پيامبر صلى الله عليه وسلم براى ديدنش به آن جا مى‏آمد. ماريه بسيار متدين بود. پيامبر صلى الله عليه وسلم خواهر ماريّه را به حسان بن ثابت شاعر بخشيد كه براى حسان پسرش عبد الرحمن را زاييد.
ماريّه هم براى رسول خدا پسركى آورد كه نامش را ابراهيم گذاردند و روز هفتم تولدش‏ پيامبر گوسپندى براى او عقيقه كرد و دستور فرمود موهاى سرش را تراشيدند و هم وزن آن نقره به بينوايان تقسيم فرمود و دستور داد موهاى او را دفن كردند. قابله ماريه، سلمى كنيز آزاد كرده رسول خدا بود و او پيش شوهر خود ابو رافع آمد و خبر داد كه ماريه پسرى زاييده است. و ابو رافع براى پيامبر صلى الله عليه وسلم مژده تولد ابراهيم را آورد و آن حضرت بنده‏يى به عنوان مژدگانى به او بخشيد. همسران پيامبر نسبت به ماريه رشك مى‏بردند و همين كه پيامبر از او داراى پسرى شد، اين موضوع شدت يافت.
واقدى از ابن ابى سبرة، از اسحاق بن عبد الله، از ابو جعفر- منظور حضرت امام محمد باقر است- نقل مى‏كرد كه مى‏گفته است پيامبر صلى الله عليه وسلم به ماريه دستور داد حجاب داشته باشد و اين مسأله بر زنهاى پيامبر صلى الله عليه وسلم دشوار آمد و بر او رشك مى‏بردند البته نه آن اندازه كه نسبت به عايشه رشك مى‏بردند.
واقدى مى‏گويد ماريه، ابراهيم را در ذى حجه سال هشتم هجرت زاييد.
واقدى از محمد بن عبد الله، از زهرى، از انس بن مالك نقل مى‏كند چون ابراهيم متولد شد، جبرئيل پيش رسول خدا آمد و گفت: سلام بر تو باد اى ابو ابراهيم.
ابو معاويه محمد بن خازم نابينا از اسماعيل بن مسلم، از يونس بن عبيد، از انس بن مالك نقل مى‏كند كه مى‏گفته است در شبى كه ابراهيم متولد شده بود پيامبر صلى الله عليه وسلم صبح كه پيش ما آمد فرمود: ديشب براى من پسركى متولد شده است و او را به نام پدرم ابراهيم نامگذارى كردم.
شبابة بن سوّار از مبارك بن فضالة، از حسن نقل مى‏كند كه پيامبر فرمود: ديشب براى من پسرى متولد شد و او را به نام پدرم ابراهيم نامگذارى كردم.
واقدى گويد ابو بكر بن ابى سبرة، از حسين بن عبد الله بن عبيد الله بن عباس، از عكرمة، از ابن عباس نقل مى‏كند چون ابراهيم متولد شد، پيامبر صلى الله عليه وسلم فرمود: اين پسر مادرش را از بردگى آزاد كرد.
واقدى از يعقوب بن محمد بن ابى صعصعة، از عبد الله بن عبد الرحمن بن ابى صعصعة نقل مى‏كند كه مى‏گفته است چون ابراهيم متولد شد زنان انصار در مورد اينكه كداميك او را شير دهند به رقابت پرداختند و پيامبر او را به ام بردة دختر منذر بن زيد بن لبيد بن خداش بن عامر بن غنم بن عدى بن نجار سپرد. شوهر ام برده، براء بن اوس بن خالد بن جعد بن عوف بن مبذول بن عمرو بن غنم بن عدى بن نجار است. اين بانو ابراهيم را شير مى‏داد و ابراهيم پيش پدر و مادر رضاعى خود در قبيله بنى نجار بود و پيامبر صلى الله عليه وسلم آن جا مى‏آمد و گاهى خواب قيلوله خود را آن جا مى‏خوابيد و ابراهيم را پيش ايشان مى‏آوردند.
عفان بن مسلم از سليمان بن مغيرة، از ثابت بنانى از انس بن مالك نقل مى‏كند كه مى‏گفته است پيامبر صلى الله عليه وسلم فرمود: ديشب براى من پسرى متولد شد كه به نام پدرم ابراهيم او را نامگذارى كردم. گويد، رسول خدا او را براى شير دادن به ام سيف سپرد كه زن آهنگرى به نام ابو سيف در مدينه بود. انس مى‏گويد، روزى پيامبر صلى الله عليه وسلم به راه افتاد و من هم از پى ايشان رفتم و چون پيش ابو سيف رسيديم مشغول دميدن در كوره‏اش بود و تمام خانه را دود گرفته بود. من زودتر از پيامبر خود را به ابو سيف رساندم و گفتم دست نگهدار، پيامبر مى‏آيد. و او دست نگهداشت و پيامبر صلى الله عليه وسلم كودك را خواست و در آغوش گرفت و سخنانى فرمود.
اسماعيل بن ابراهيم اسدى بن عليّة از ايوب، از عمرو بن سعيد، از انس بن مالك نقل مى‏كند كه مى‏گفته است هيچ كس را به مهربانى پيامبر صلى الله عليه وسلم نسبت به زن و فرزند نديده‏ام، ابراهيم در منطقه بالاى مدينه در خانواده‏يى دوران شيرخوارگى را مى‏گذارند. پيامبر صلى الله عليه وسلم پيش او مى‏رفت و ما نيز همراه آن حضرت مى‏رفتيم و آن خانواده آهنگر بودند و گاهى خانه پر از دود بود. پيامبر كودك را در آغوش مى‏گرفت و مى‏بوسيد.
واقدى مى‏گويد محمد بن عبد الله، از زهرى، از عروة، از عايشه نقل مى‏كرد كه عايشه مى‏گفته است چون ابراهيم متولد شد پيامبر صلى الله عليه وسلم او را پيش من آورد و فرمود: نگاه كن ببين چقدر شبيه من است. گفتم: شباهتى در او نمى‏بينم. پيامبر صلى الله عليه وسلم فرمود: مگر سپيدى و گوشت آلودى او را نمى‏بينى. گفتم: هر كودكى كه فقط شير زنان تازه زايمان كرده را بنوشد سپيد و فربه مى‏شود. (شير ماده شتران تازه زاييده را بنوشد).
واقدى با سلسله سند ديگرى از محمد بن عبد الله، از زهرى، از عبد الله بن ابو بكر بن محمد بن عمرو بن حزم، از عمره، از عايشه، از پيامبر صلى الله عليه وسلم نيز همين روايت را نقل مى‏كند با اين تفاوت كه پيامبر فرموده است عايشه گفت: هر كودكى كه شير بز بياشامد، چاق و سپيد مى‏شود. محمد بن عمر واقدى مى‏گويد پيامبر صلى الله عليه وسلم چند گوسپند و ماده شتر داشت و از شير آنها براى ابراهيم و مادرش مى‏فرستاد و ابراهيم و مادرش خوش اندام و زيبا بودند.
سفيان بن عيينة از ابن ابى حسين، از مكحول نقل مى‏كند پيامبر صلى الله عليه وسلم در حالى كه به عبد الرحمن بن عوف تكيه داده بود، هنگام احتضار ابراهيم حاضر شد و چون ابراهيم در گذشت از چشمان پيامبر صلى الله عليه وسلم اشك جارى شد. عبد الرحمن گفت: اى رسول خدا، مردم را از اين كار نهى فرموده‏اى اكنون اگر ببينند كه گريه مى‏كنى آنان هم گريه خواهند كرد.
گويد، چون اشك پيامبر صلى الله عليه وسلم خشك شد فرمود: اين گريستن نشانه مهر و محبت است و هر كس مهربان نباشد بر او مهربانى نمى‏شود، ما مردم را از شيون كردن و زارى كردن و بر شمردن صفاتى براى مرده كه داراى آن نبوده باشد، منع كرده‏ايم. آن گاه فرمود: اگر نه اين است كه مرگ مسأله همگانى و راه رفتنى است و همه از پى يك ديگر بهم مى‏پيونديم همانا بر مرگ ابراهيم بيش از اينها اندوهگين مى‏شديم. اكنون در عين حال كه اندوهناكيم و چشم مى‏گريد و دل مى‏سوزد ولى سخنى نمى‏گوييم كه خداى را به خشم آورد. او بقيه دوران شيرخوارگى را در بهشت سپرى خواهد كرد.
عبد الله بن نمير همدانى و ابو المغيرة نضر بن اسماعيل نقل مى‏كردند كه محمد بن عبد الرحمن بن ابو ليلى از عطاء، از جابر بن عبد الله انصارى، از عبد الرحمن بن عوف نقل مى‏كرد كه مى‏گفته است پيامبر صلى الله عليه وسلم دست مرا گرفت و به نخلستانى رفتيم كه ابراهيم آن جا بود. پيامبر او را كه در حال مرگ بود در دامن خود نهاد و از چشمهاى ايشان اشك سرازير شد. گفتم: اى رسول خدا، گريه مى‏كنيد، مگر از گريستن بر مرده نهى نفرموده‏ايد؟
فرمود: من از بانگ برداشتن در دو مورد كه شيوه مردم احمق و بدكار است منع كرده‏ام يكى بانگ شادى- قهقهه- به هنگام نعمت و سرمستى و لهو و لعب و شنيدن آواهاى موسيقى شيطانى و ديگر از بانگ هياهو گريستن به هنگام مصيبت و چهره خراشيدن و گريبان چاك زدن و هياهوى شيطانى. عبد الله بن نمير در دنباله حديث خود مى‏افزايد كه پيامبر صلى الله عليه وسلم فرمود: اين مهربانى و رحمت آوردن است و كسى كه مهربانى نكرد بر او مهربانى نمى‏شود، اى ابراهيم اگر نه اين بود كه مرگ حق و وعده راست است و اگر نه اين بود كه راهى است همگانى و آخر ما هم به اول ما ملحق مى‏شويم اندوه ما بر تو شديدتر از اين بود، اكنون هم براى تو اندوهگين و اشكبار و افسرده دليم ولى چيزى نمى‏گوييم كه خدا را به خشم آورد.
فضل بن دكين از محمد بن راشد، از مكحول روايت مى‏كند پيامبر صلى الله عليه وسلم پيش پسرش ابراهيم آمد كه در حال مرگ بود، و از چشمهاى آن حضرت اشك سرازير شد.
عبد الرحمن بن عوف كه همراه بود گفت: گريه مى‏كنيد و حال آنكه از گريستن نهى فرموده‏اى؟ فرمود: من از هياهو و با صداى بلند گريستن منع كرده‏ام و اينكه براى ميت فضائلى را بر شمرند كه در او نيست و اين نوع گريستن مهربانى و رحمت آوردن است.
فضل بن دكين از طلحة بن عمرو، از عطاء نقل مى‏كند كه مى‏گفته است چون ابراهيم در گذشت، پيامبر صلى الله عليه وسلم فرمود دل اندوهگين است و چشم مى‏گريد و هرگز چيزى كه خدا را خوش نيايد نمى‏گوييم و اگر نه اين است كه مرگ وعده راستين است و همه را دربر مى‏گيرد اندوه ما بر تو سخت‏تر بود و به هر حال اى ابراهيم بر تو اندوهناكيم.
موسى بن داود از ابن لهيعة، از بكير بن عبد الله بن اشجّ نقل مى‏كند رسول خدا صلى الله عليه وسلم بر مرگ فرزندش ابراهيم آهسته مى‏گريست. و اسامة بن زيد با صداى بلند و فرياد مى‏گريست. پيامبر صلى الله عليه وسلم او را منع فرمود. گفت: ديدم شما گريه مى‏كنيد. فرمود: آرام گريستن از رحمت و مهربانى است و بانگ بلند بر آوردن از شيطان است.
يعلى بن عبيد طنافسى از اجلح، از حكم نقل مى‏كند كه مى‏گفته است چون ابراهيم در گذشت، رسول خدا صلى الله عليه وسلم فرمود: اگر نه اين است كه اجل و مرگ براى همه معلوم و معين است بر تو سخت‏تر از اين اندوه اندوهگين مى‏شديم، چشم مى‏گريد و دل اندوهگين است و به خواست خداوند چيزى نمى‏گوييم مگر آنچه خداى به آن خشنود باشد، و اى ابراهيم ما بر تو اندوهناكيم.
مسلم بن ابراهيم از ابان، از قتاده نقل مى‏كند چون ابراهيم پسر رسول خدا در گذشت، فرمود چشم مى‏گريد و دل اندوهگين است و به خواست خداوند جز خير نمى‏گوييم و اى ابراهيم ما بر تو اندوهناكيم و فرمود بقيه مدت شيرخوارگى او در بهشت خواهد بود.
اسماعيل بن ابراهيم اسدى از ايوب، از عمرو بن سعيد نقل مى‏كند چون ابراهيم در گذشت، پيامبر صلى الله عليه وسلم فرمود: ابراهيم پسر من است و او در شيرخوارگى مرد و براى او در بهشت دو دايه خواهد بود كه مدت شيرخوارگى او را در بهشت تمام مى‏كنند.
وكيع بن جراح از اسماعيل بن ابو خالد، از شعبى نقل مى‏كند كه پيامبر صلى الله عليه وسلم فرمود براى او در بهشت دايه‏ايى است كه بقيه مدت شيرخوارى او را در بهشت تكميل خواهد كرد.
وكيع بن جراح و ابو الوليد هشام بن عبد الملك طيالسى و يحيى بن عباد از شعبة، از عدى بن ثابت، از براء بن عازب نقل مى‏كنند چون ابراهيم پسر رسول خدا در گذشت، فرمود: همانا براى او دايه‏يى در بهشت خواهد بود.
عفان بن مسلم از سليمان بن مغيرة، از ثابت، از انس بن مالك نقل مى‏كرد كه مى‏گفت ديدم ابراهيم در مقابل پيامبر صلى الله عليه وسلم در حال مرگ است. اشك پيامبر سرازير شد و فرمود:
چشم مى‏گريد و دل اندوهگين است و چيزى نمى‏گوييم جز آنچه خدا را خوش آيد، و سوگند به خدا اى ابراهيم، بر تو اندوهناكيم.
عمرو بن عاصم كلابى بصرى از همام، از قتاده نقل مى‏كند رسول خدا صلى الله عليه وسلم فرموده بقيه مدت شيرخوارگى ابراهيم در بهشت خواهد بود.
عبيد الله بن موسى عبسى از اسرائيل بن يونس، از عامر، از براء نقل مى‏كند كه مى‏گفته است چون ابراهيم پسر رسول خدا كه مادرش ماريه قبطيه بود در شانزده ماهگى درگذشت، پيامبر صلى الله عليه وسلم فرمود او را در بهشت دايه‏يى است كه شيرخوارگى او را تمام خواهد كرد و او از صديقان است.
وكيع از سفيان، از جابر، از عامر نقل مى‏كند پيامبر صلى الله عليه وسلم بر فرزند خود ابراهيم كه در شانزده ماهگى در گذشت، نماز گزارد.
وكيع از اسرائيل، از جابر، از عامر، از براء نقل مى‏كرد كه پيامبر صلى الله عليه وسلم فرموده است ابراهيم را در بهشت دايه‏يى است كه مدت شيرخوارى او را تمام خواهد كرد و او صديق و شهيد است.
عفان بن مسلم و يحيى بن حماد و موسى بن اسماعيل تبوذكى گفتند، ابو عوانه از اسماعيل سدّى نقل مى‏كرد كه گفته است از انس بن مالك پرسيدم آيا پيامبر صلى الله عليه وسلم بر جنازه پسرش ابراهيم نماز گزارد؟ گفت: نمى‏دانم، رحمت خدا بر ابراهيم باد كه اگر زنده مى‏ماند صديق و نبى بود.
عبد الله بن نمير همدانى از عطاء بن عجلان، از انس بن مالك روايت مى‏كند پيامبر صلى الله عليه وسلم بر فرزند خود ابراهيم چهار تكبير گفت.
ابو بكر بن عبد الله بن ابى اويس مدنى از سليمان بن بلال، از جعفر بن محمد (ع)، از پدرش نقل مى‏كند پيامبر صلى الله عليه وسلم بر فرزندش ابراهيم هنگامى كه در گذشت نماز گزارد.
عبيد الله بن موسى از مسعر، از عدى بن ثابت نقل ميكند كه او از براء شنيده بوده است كه مى‏گفته است براى ابراهيم پسر رسول خدا در بهشت بانوى شير دهنده يا دايه‏يى است و شك در مورد اين دو كلمه از مسعر است.
يحيى بن حماد از ابو عوانه، از سليمان اعمش، از مسلم، از براء نقل مى‏كند ابراهيم پسر رسول خدا صلى الله عليه وسلم در شانزده ماهگى در گذشت و پيامبر صلى الله عليه وسلم فرمود او را در بقيع دفن كنيد كه براى او در بهشت دايه‏يى است. گويد، اين پسر از كنيز قبطى آن حضرت بود.
خالد بن مخلد بجلى از محمد بن موسى نقل مى‏كند كه مى‏گفته است، محمد بن عمر بن على بن ابى طالب (ع) مى‏گفت نخستين كس كه در بقيع دفن شد عثمان بن مظعون بود و پس از او ابراهيم فرزند پيامبر صلى الله عليه وسلم، و با دست خود اشاره كرد كه قبر ابراهيم در بقيع كنار آخرين خانه سمت چپ زير درختى است كه پشت ديوار است.
معن بن عيسى اشجعى از ابراهيم بن نوفل بن مغيرة بن سعيد هاشمى، از قول مردى، از خاندان على (ع) نقل مى‏كند كه مى‏گفته است پيامبر پس از دفن ابراهيم فرمود: آيا كسى مشك آبى مى‏آورد؟ مردى از انصار مشك آبى آورد. فرمود: آن را بر گور ابراهيم بپاش.
و مى‏گفت گور ابراهيم نزديك راه است و اشاره به جايى نزديك خانه عقيل كرد.
فضل بن دكين از طلحة بن عمرو، از عطاء نقل مى‏كند چون گور ابراهيم را با زمين مساوى كردند، پيامبر صلى الله عليه وسلم در كنار گور سنگى ديد كه بر آمده بود. با انگشت خود آن را صاف فرمود و گفت: هر گاه هر كدام عملى انجام مى‏دهيد سعى كنيد به طور تمام و كمال باشد زيرا مايه تسكين مصيبت ديده است.
وكيع بن جراح از سفيان، از برد، از مكحول نقل مى‏كند كه مى‏گفته است پيامبر صلى الله عليه وسلم كنار گور ابراهيم نشسته بود و در لحد حفره‏يى ديد. كلوخى به گور كن داد كه آن جا را بپوشاند و فرمود: اين سود و زيانى نمى‏رساند ولى مايه آرامش خاطر بازماندگان‏ است.
عبيد الله بن موسى از اسرائيل، از ابو اسحاق، از سائب بن مالك نقل مى‏كند روزى كه ابراهيم پسر رسول خدا صلى الله عليه وسلم در گذشت خورشيد گرفت.
عبيد الله بن موسى از اسرائيل، از زياد بن علاقه، از مغيرة بن شعبه نقل مى‏كند روز مرگ ابراهيم خورشيد گرفت، پيامبر صلى الله عليه وسلم فرمود: همانا خورشيد و ماه دو نشانه از نشانه‏هاى قدرت خدايند و براى مرگ كسى كسوف و خسوف صورت نمى‏گيرد و چون ماه و خورشيد را در حال گرفتگى ديديد بر شما باد به دعا كردن تا هنگامى كه باز شوند.
فضل بن دكين از عبد الرحمن بن غسيل، از عاصم بن عمر بن قتاده، از محمود بن لبيد نقل مى‏كند روز مرگ ابراهيم خورشيد گرفت. مردم گفتند خورشيد به واسطه مرگ ابراهيم گرفت. چون رسول خدا صلى الله عليه وسلم اين خبر را شنيد بيرون آمد، نخست ستايش و نيايش الهى بجاى آورد و سپس فرمود: اى مردم، خورشيد و ماه دو نشانه از نشانه‏هاى قدرت خدايند و براى مرگ و زندگى كسى نمى‏گيرند، و چون خورشيد و ماه گرفتگى مى‏بينيد به مساجد پناه بريد. و در اين هنگام گريست. مردم گفتند: اى رسول خدا، شما كه پيامبريد گريه مى‏كنيد؟ فرمود: من هم انسانم، چشم مى‏گريد و دل افسرده مى‏شود و چيزى نمى‏گوييم كه خدا را به خشم آورد، به خدا سوگند اى ابراهيم، ما بر تو اندوهناكيم. گويد، ابراهيم هنگام مرگ هيجده ماهه بود و پيامبر فرمود براى او در بهشت دايه‏يى است.
فضل بن دكين و واقدى از اسرائيل، از جابر، از عامر نقل مى‏كنند ابراهيم در هيجده ماهگى درگذشت.
واقدى گويد عبد الله بن جعفر، از عبد الله بن عثمان بن خثيم، از شهر بن حوشب، از اسماء دختر يزيد برايم نقل كرد كه چون ابراهيم درگذشت پيامبر صلى الله عليه وسلم گريست. يكى از تسليت گويندگان گفت: اى رسول خدا، شما سزاوارتر و شايسته‏تر كسى هستيد كه بايد حق خداوند را بشناسد. پيامبر فرمود: چشم مى‏گريد و دل اندوهگين مى‏شود، در عين حال سخنى كه خدا را ناخوش آيد، نمى‏گوييم، اگر مرگ وعده راست و همه‏گير نبود و اگر نه اين است كه آخر ما هم به اول خواهد پيوست، همانا اى ابراهيم بر تو اندوهگين‏تر از اين بوديم و به هر حال ما از مرگ تو اندوهگينيم.
واقدى گويد اسامة بن زيد ليثى، از منذر بن عبيد، از عبد الرحمن بن حسان بن ثابت، از قول مادرش سيرين نقل مى‏كرد كه مى‏گفته است من نيز هنگام مرگ ابراهيم حضور داشتم. پيش از آنكه ابراهيم بميرد من و خواهرم را كه آه و فرياد مى‏كشيديم رسول خدا منع نمى‏فرمود ولى همين كه ابراهيم مرد، پيامبر صلى الله عليه وسلم ما را از بلند گريستن منع فرمود و در حالى كه رسول خدا و عباس نشسته بودند، فضل بن عباس كودك را غسل داد. گويد، آن گاه جسد او را بردند و من ديدم رسول خدا صلى الله عليه وسلم بر لب گور نشسته و عباس كنار او بود و فضل بن عباس و اسامة بن زيد وارد گور او شدند و من همان جا مى‏گريستم و كسى مرا منع نكرد.
در آن روز خورشيد گرفت و مردم گفتند براى مرگ ابراهيم خورشيد گرفته است و پيامبر صلى الله عليه وسلم فرمود: خورشيد براى مرگ و زندگى كسى نمى‏گيرد. و پيامبر سوراخى در لحد ديد و دستور فرمود آن را بپوشانند و چون در آن مورد از پيامبر سؤال كردند، فرمود: اين نه سودى مى‏رساند و نه زيانى ولى موجب آسايش خاطر زندگان است، و خداوند دوست دارد بنده هر كارى كه مى‏كند آن را استوار انجام دهد. ابراهيم روز سه شنبه دهم ربيع الاول سال دهم هجرت درگذشت.
واقدى گويد يعقوب بن محمد بن ابى صعصعه، از عبد الله بن عبد الرحمن بن ابى صعصعه نقل مى‏كرد كه ابراهيم پسر رسول خدا صلى الله عليه وسلم در بنى مازن در خانه ام بردة درگذشت و پيامبر صلى الله عليه وسلم فرمود او را دايه‏يى است كه مدت شيرخوارگى او را در بهشت تمام مى‏كند. جنازه ابراهيم را از خانه ام برده بر سرير كوچكى بيرون آوردند. در بقيع رسول خدا صلى الله عليه وسلم بر آن نماز گزارد و به رسول گفتند او را كجا دفن كنيم، فرمود: كنار گور فقيد از دست رفته عثمان بن مظعون. و پيامبر به ام برده، نخلستان كوچكى كه معروف به نخلستان عبد الله بن زمعة بن اسود اسدى بود عنايت فرموده بود و او آنجا كوچيده بود.
واقدى مى‏گويد عبد الله بن عاصم حكمى، از عمر بن حكم بن ثوبان نقل مى‏كرد كه پيامبر صلى الله عليه وسلم دستور فرمود سنگى كنار گور ابراهيم نهادند و روى گور او آب ريختند.
همچنين واقدى از محمد بن عبد الله بن مسلم نقل مى‏كند كه مى‏گفته است عبد الله بن ابى بكر بن محمد بن عمرو بن حزم براى عمويم زهرى نقل مى‏كرد كه پيامبر صلى الله عليه وسلم مى‏فرمود اگر ابراهيم زنده مى‏ماند، پرداخت جزيه را از همه قبطى‏ها برمى‏داشتم.
حكم بن موسى پدر ابو صالح بزاز گويد وليد بن مسلم، از قول پسر جابر نقل مى‏كرد كه شنيده است مكحول از قول پيامبر صلى الله عليه وسلم حديث مى‏كرده كه فرموده است اگر ابراهيم‏ زنده مى‏ماند هيچ يك از داييهاى او (افراد قبطى) برده نمى‏بودند.
*
متن عربی:

ذكر أولاد رسول الله، صلى الله عليه وسلم، وتسميتهم
قال: أخبرنا هشام بن محمد بن السائب الكلبي عن أبيه عن أبي صالح عن ابن عباس قال: كان أول من ولد لرسول الله، صلى الله عليه وسلم، بمكة قبل النبوة القاسم، وبه كان يكنى، ثم ولد له زينب، ثم رقية، ثم فاطمة، ثم أم كلثوم، ثم ولد له في الإسلام عبد الله فسمي الطيب، والطاهر، وأمهم جميعاً خديجة بنت خويلد بن أسد بن عبد العزى بن قصي، وأمها فاطمة بنت زائدة بن الأصم بن هرم بن رواحة بن حجر بن عبد ابن معيص بن عامر بن لؤي، فكان أول من مات من ولده القاسم، ثم مات عبد الله بمكة، فقال العاص بن وائل السهمي: قد انقطع ولده فهو أبتر، فأنزل الله تبارك وتعالى: إن شانئك هو الأبتر.
قال: أخبرنا محمد بن عمر قال: حدثني عمرو بن سلمة الهذلي بن سعيد بن محمد بن جبير بن مطعم عن أبيه قال: مات القاسم وهو ابن سنتين.
قال: وقال محمد بن عمر: وكانت سلمى مولاة صفية بنت عبد المطلب تقبل خديجة في ولادها، وكانت تعق عن كل غلام بشاتين، وعن
الجارية بشاة، وكان بين كل ولدين لها سنة، وكانت تسترضع لهم وتعد ذلك قبل ولادها.

ذكر إبراهيم بن رسول الله، صلى الله عليه وسلم تسليماً
قال: أخبرنا محمد بن عمر بن واقد الأسلمي، أخبرنا عبد الحميد بن جعفر عن أبيه قال: لما رجع رسول الله، صلى الله عليه وسلم، من الحديبية في ذي القعدة سنة ست من الهجرة بعث حاطب بن أبي بلتعة إلى المقوقس القبطي صاحب الإسكندرية وكتب معه إليه كتاباً يدعوه فيه إلى الإسلام، فلما قرأ الكتاب قال خيراً، وأخذ الكتاب، فكان مختوماً فجعله في حق من عاج، وختم عليه، ودفعه إلى جارية له، وكتب إلى النبي، صلى الله عليه وسلم، جواب كتابه، ولم يسلم، وأهدى إلى النبي، صلى الله عليه وسلم، مارية القبطية وأختها سيرين وحماره يعفور وبغلته دلدل وكانت بيضاء، ولم يك في العرب يومئذ غيرها.
قال: محمد بن عمر: وأخبرني أبو سعيد رجل من أهل العلم قال: كانت مارية من حفن من كورة أنصنا.
قال: أخبرنا محمد بن عمر، أخبرنا يعقوب بن محمد بن أبي صعصعة عن عبد الله بن عبد الرحمن بن أبي صعصعة قال: كان رسول الله، صلى الله عليه وسلم، يعجب بمارية القبطية، وكانت بيضاء جعدة جميلة، فأنزلها رسول الله، صلى الله عليه وسلم، وأختها على أم سليم بنت ملحان، فدخل عليهما رسول الله، صلى الله عليه وسلم، فعرض عليهما الإسلام فأسلمتا، فوطيء مارية بالملك، وحولها إلى مال له بالعالية، كان من أموال بني النضير، فكانت فيه في الصيف وفي خرافة النخل، فكان يأتيها هناك وكانت حسنة الدين، ووهب أختها سيرين لحسان بن ثابت الشاعر، فولدت له عبد الرحمن، وولدت مارية لرسول الله، صلى الله عليه وسلم، غلاماً فسماه إبراهيم، وعق عنه رسول الله، صلى الله عليه وسلم، بشاة يوم سابعه، وحلق رأسه فتصدق بزنة شعره فضة على المساكين، وأمر بشعره فدفن في الأرض، وسماه إبراهيم، وكانت قابلتها سلمى مولاة النبي، صلى الله عليه وسلم، فخرجت إلى زوجها أبي رافع فأخبرته بأنها قد ولدت غلاماً، فجاء أبو رافع إلى رسول الله، صلى الله عليه وسلم، فبشره، فوهب له عبداً، وغار نساء رسول الله، صلى الله عليه وسلم، واشتد عليهن حين رزق منها الولد.
قال: أخبرنا محمد بن عمر قال: حدثني ابن أبي سبرة عن إسحاق ابن عبد الله عن أبي جعفر أن رسول الله، صلى الله عليه وسلم، حجب مارية وكانت قد ثقلت على نساء النبي، صلى الله عليه وسلم، وغرن عليها ولا مثل عائشة.
قال: محمد بن عمر: وولدته في ذي الحجة سنة ثمان من الهجرة.
قال: أخبرنا محمد بن عمر قال: حدثني محمد بن عبد الله عن الزهري عن أنس بن مالك قال: لما ولد إبراهيم جاء جبريل إلى رسول الله، صلى الله عليه وسلم، فقال: السلام عليك يا أبا إبراهيم!
قال: وأخبرنا محمد بن خازم أبو معاوية الضرير عن إسماعيل بن مسلم عن يونس بن عبيد عن أنس بن مالك قال: خرج علينا رسول الله، صلى الله عليه وسلم، حين أصبح فقال: إنه ولد لي الليلة غلام واني سميته باسم أبي إبراهيم.
قال: أخبرنا شبابة بن سوار، أخبرنا المبارك بن فضالة عن الحسن قال: قال رسول الله، صلى الله عليه وسلم: إنه ولد لي البارحة غلام فسميته باسم أبي إبراهيم.
قال: أخبرنا محمد بن عمر قال: حدثني أبو بكر بن أبي سبرة عن حسين بن عبد الله بن عبيد الله بن العباس عن عكرمة عن ابن عباس قال: قال رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لما ولدت أم إبراهيم إبراهيم: أعتق أم إبراهيم ولدها.
قال: أخبرنا محمد بن عمر، أخبرنا يعقوب بن محمد بن أبي صعصعة عن عبد الله بن عبد الرحمن بن أبي صعصعة قال: لما ولد إبراهيم تنافست فيه نساء الأنصار أيتهن ترضعه، فدفعه رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إلى أم بردة بنت المنذر بن زيد بن لبيد بن خداش بن عامر بن غنم بن عدي ابن النجار، وزوجها البراء بن أوس بن خالد بن الجعد بن عوف بن مبذول ابن عمرو بن غنم بن عدي بن النجار، فكانت ترضعه وكان يكون عند أبويه في بني النجار ويأتي رسول الله، صلى الله عليه وسلم، أم بردة فيقيل عندها ويؤتى بإبراهيم.
قال: أخبرنا عفان بن مسلم قال: حدثني سليمان بن المغيرة عن ثابت البناني، أخبرنا أنس بن مالك قال: قال رسول الله، صلى الله عليه وسلم: ولد لي الليلة غلام فسميته بأبي إبراهيم؛ قال: ثم دفعه إلى أم سيف امرأة قين بالمدينة يقال له أبو سيف، فأنطلق رسول الله، صلى الله عليه وسلم، وتبعته حتى انتهينا إلى أبي سيف وهو ينفخ بكيره، وقد أمتلأ البيت دخاناً فأسرعت في المشي بين يدي رسول الله، صلى الله عليه وسلم، حتى انتهيت إلى أبي سيف، فقلت: يا أبا سيف أمسك جاء رسول الله، صلى الله عليه وسلم، فأمسك، ودعا رسول الله، صلى الله عليه وسلم، بالصبي فضمه إليه وقال ما شاء الله أن يقول.
قال: أخبرنا إسماعيل بن إبراهيم الأسدي بن علية عن أيوب عن عمرو بن سعيد عن أنس بن مالك قال: ما رأيت أحداً كان أرحم بالعيال من رسول الله، صلى الله عليه وسلم، كان إبراهيم مسترضعاً له في عوالي المدينة، فكان يأتيه وتجيء معه، فيدخل البيت وانه ليدخن. قال: وكان ظئره قيناً فيأخذه فيقبله.
قال: أخبرنا محمد بن عمر قال: حدثني محمد بن عبد الله عن الزهري عن عروة عن عائشة قالت: لما ولد إبراهيم جاء به رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إلي فقال: أنظري إلى شبهه بي، فقلت: ما أرى شبهاً! فقال رسول الله، صلى الله عليه وسلم: ألا ترين إلى بياضة ولحمه؟ فقلت: إنه من قصر عليه اللقاح أبيض وسمن.
قال: أخبرنا محمد بن عمر قال: حدثني محمد بن عبد الله عن الزهري عن عبد الله بن أبي بكر بن محمد بن عمرو بن حزم عن عمرة عن عائشة عن النبي، صلى الله عليه وسلم، مثله إلا أنه قال: قالت من سقي ألبان الضأن سمن وأبيض.
قال: قال محمد بن عمر: وكانت لرسول الله، صلى الله عليه وسلم: قطعة غنم تروح عليه ولبن لقاح له فكان جسمه وجسم أمه مارية حسناً.
قال: أخبرنا سفيان بن عيينة عن ابن أبي حسين عن مكحول قال، دخل رسول الله، صلى الله عليه وسلم، وهو معتمد على عبد الرحمن بن عوف وإبراهيم يجود بنفسه، فلما مات دمعت عينا رسول الله، صلى الله عليه وسلم، فقال له عبد الرحمن: أي رسول الله هذا الذي تنهى الناس عنه! متى يرك المسلمون تبكي يبكوا، قال: فلما شريت عنه عبرته قال: إنما هذا رحم وإن من لا يرحم لا يرحم، إنما ننهى الناس عن النياحة وأن يندب الرجل بما ليس فيه، ثم قال: لولا أنه وعد جامع وسبيل مئتاء وأن آخرنا لاحق بأولنا لوجدنا عليه وجداً غير هذا وإنا عليه لمحزونون تدمع العين ويحزن القلب ولا نقول ما يسخط الرب وفضل رضاعه في الجنة.
قال: أخبرنا عبد الله بن نمير الهمداني والنضر بن إسماعيل أبو المغيرة قالا: حدثنا محمد بن عبد الرحمن بن أبي ليلى عن عطاء عن جابر بن عبد الله الأنصاري عن عبد الرحمن بن عوف قال: أخذ رسول الله، صلى الله عليه وسلم، بيدي فانطلق بي إلى النخل الذي فيه إبراهيم، فوضعه في حجره وهو يجود بنفسه، فذرفت عيناه، فقلت له: أتبكي يا رسول الله! أولم تنه عن البكاء؟ قال إنما نهيت عن النوح عن صوتين أحمقين فاجرين، صوت عند نعمةٍ لهو ولعب ومزامير شيطانٍ، وصوت عند مصيبةٍ خمش وجوهٍ وشق جيوبٍ ورنة شيطانٍ؛ قال: قال عبد الله بن نمير في حديبية: إنما هذا رحمة ومن لا يرحم لا يرحم. يا إبراهيم لولا أنه أمر حق ووعد صادق وأنها سبيل مأتية وأن أخرانا ستلحق أولانا لحزنا عليك حزناً هو أشد من هذا وإنا بك لمحزونون تدمع العين ويحزن القلب ولا نقول ما يسخط الرب عز وجل.
قال: أخبرنا الفضل بن دكين، أخبرنا محمد بن رشاد عن مكحول أن رسول الله، صلى الله عليه وسلم، دخل على ابنه إبراهيم وهو في السوق فدمعت عيناه ومعه عبد الرحمن بن عوف، فقال: أتبكي وقد نهيت عن البكاء؟ فقال: إنما نهيت عن النياحة وأن يندب الميت بما ليس فيه وإنما هذه رحمة.
قال: أخبرنا الفضل بن دكين، أخبرنا طلحة بن عمرو عن عطاء قال: لما توفي إبراهيم ابن النبي، صلى الله عليه وسلم، قال: إن القلب سيحزن وإن العين ستدمع ولن نقول ما يسخط الرب، ولولا أنه وعد صادق ويوم جامع لأشتد وجدنا عليك وإنا بك يا إبراهيم لمحزونون!
قال: أخبرنا موسى بن داود، أخبرنا بن لهيعة عن بكير بن عبد
الله بن الأشج: أن رسول الله، صلى الله عليه وسلم، بكى على إبراهيم ابنه، فصرخ أسامة بن زيد فنهاه النبي، صلى الله عليه وسلم، فقال: رأيتك تبكي، فقال رسول الله، صلى الله عليه وسلم: البكاء من الرحمة والصراخ من الشيطان.
قال: أخبرنا يعلى بن عبيد الطنافسي، أخبرنا الأجلح عن الحكم قال: لما مات إبراهيم قال رسول الله، صلى الله عليه وسلم: لولا أنه أجل معدود ووقت معلوم لجزعنا عليك أشد مما جزعنا، العين تدمع والقلب يحزن ولا نقول إن شاء الله إلا ما يرضي الرب وإنا عليك يا إبراهيم لمحزونون!
قال: أخبرنا مسلم بن إبراهيم، أخبرنا أبان، أخبرنا قتادة أن إبراهيم ابن نبي الله، صلى الله عليه وسلم، توفي فقال نبي الله: إن العين تدمع والقلب يحزن ولا نقول إن شاء الله إلا خيراً وإنا عليك يا إبراهيم لمحزونون! وقال: تمام رضاعه في الجنة.
قال: أخبرنا إسماعيل بن إبراهيم الأسدي عن أيوب عن عمرو بن سعيد قال: لما توفي إبراهيم قال رسول الله، صلى الله عليه وسلم: إن إبراهيم ابني وإنه مات في الثدي وإن له لظئرين تكملان رضاعه في الجنة.
قال: أخبرنا وكيع بن الجراح عن إسماعيل بن أبي خالد عن الشعبي قال: قال رسول الله، صلى الله عليه وسلم: إن له مرضعا في الجنة تستكمل له بقية رضاعه.
قال: أخبرنا وكيع بن الجراح وهشام بن عبد الملك أبو الوليد الطيالسي ويحيى بن عباد عن شعبة قال: سمعت عدي بن ثابت عن البراء بن عازب قال: لما مات إبراهيم ابن النبي، صلى الله عليه وسلم، قال رسول الله، صلى الله عليه وسلم: أما إن له مرضعاً في الجنة.
قال: أخبرنا عفان بن مسلم، أخبرنا سليمان بن المغيرة، أخبرنا ثابت، أخبرنا أنس بن مالك قال: رأيت إبراهيم وهو يكيد بنفسه بين يدي رسول الله، صلى الله عليه وسلم، فدمعت عينا رسول الله، صلى الله عليه وسلم، فقال رسول الله، صلى الله عليه وسلم: تدمع العين ويحزن القلب ولا نقول إلا ما يرضي ربنا، والله يا إبراهيم إنا بك لمحزونون!
قال: أخبرنا عمرو بن عاصم الكلابي البصري، أخبرنا همام عن قتادة أن رسول الله، صلى الله عليه وسلم، صلى على ابنه إبراهيم وقال: تمام رضاعه في الجنة.
قال: أخبرنا عبيد الله بن موسى العبسي عن إسرائيل بن يونس عن جابر عن عامر عن البراء قال: صلى رسول الله، صلى الله عليه وسلم، على ابنه إبراهيم ابن القبطية، ومات وهو ابن ستة عشر شهراً، وقال: ان له ظئراً تتم رضاعه في الجنة وهو صديق.
قال: أخبرنا وكيع عن سفيان عن جابر عن عامر أن النبي، صلى الله عليه وسلم، صلى على ابنه إبراهيم وهو ابن ستة عشر شهراً.
قال: أخبرنا وكيع عن إسرائيل عن جابر عن عامر عن البراء عن النبي، صلى الله عليه وسلم، قال: إن له مرضعاً في الجنة تستتم بقية رضاعه، وقال: إنه صديق شهيد.
قال: أخبرنا عفان بن مسلم ويحيى بن حماد وموسى بن إسماعيل التبوذكي قالوا: أخبرنا أبو عوانة، أخبرنا إسماعيل السدي قال: سألت أنس بن مالك أصلى رسول الله، صلى الله عليه وسلم، على ابنه إبراهيم؟ قال: لا أدري، رحمة الله على إبراهيم، لو عاش كان صديقاً نبياً.
قال: أخبرنا عبد الله بن نمير الهمداني عن عطاء بن عجلان عن أنس ابن مالك أن النبي، صلى الله عليه وسلم، كبر على ابنه إبراهيم أربعاً.
قال: أخبرنا أبو بكر بن عبد الله بن أبي أويس المدني عن سليمان بن بلال عن جعفر بن محمد عن أبيه أن النبي، صلى الله عليه وسلم، صلى على ابنه إبراهيم حين مات.
قال: أخبرنا عبيد الله بن موسى، أخبرنا مسعر عن عدي بن ثابت أنه سمع البراء يقول: إن لابن رسول الله، صلى الله عليه وسلم، المتوفى لمرضعة في الجنة أو ظئرا؛ شك مسعر.
قال: أخبرنا يحيى بن حماد، أخبرنا أبو عوانة عن سليمان، يعني الأعمش، عن مسلم عن البراء قال: توفي إبراهيم ابن رسول الله، صلى الله عليه وسلم، لستة عشر شهراً فقال النبي، صلى الله عليه وسلم: أدفنوه في البقيع فإن له مرضعاً في الجنة. قال: وكان من جارية له قبطية.
قال: أخبرنا خالد بن مخلد البجلي، حدثني محمد بن موسى قال: أخبرني محمد بن عمر بن علي بن أبي طالب قال: أول من دفن بالبقيع عثمان بن مظعون، ثم أتبعه إبراهيم ابن رسول الله، صلى الله عليه وسلم، ثم أشار بيده يخبرني أن قبر إبراهيم إذا انتهيت إلى البقيع فجزت أقصى دار عن يسارك تحت الكبا الذي خلف الدار.
قال: أخبرنا معن بن عيسى الأشجعي، أخبرنا إبراهيم بن نوفل ابن المغيرة بن سعيد الهاشمي عن رجل من آل علي أن النبي، صلى الله عليه وسلم، حين دفن إبراهيم قال: هل من أحد يأتي بقربة؟ فأتى رجل من الأنصار بقربة ماء، فقال: رشها على قبر إبراهيم، قال: وقبر إبراهيم قريب من الطريق، وأشار إلى قريب من دار عقيل.
قال: أخبرنا الفضل بن دكين، أخبرنا طلحة بن عمرو عن عطاء قال: لما سوي جدثه كأن رسول الله، صلى الله عليه وسلم، رأى كالحجر في جانب الجدث فجعل رسول الله، صلى الله عليه وسلم، يسوي بإصبعه ويقول: إذا عمل أحدكم عملاً فليتقنه فإنه مما يسلي بنفس المصاب.
قال: أخبرنا وكيع بن الجراح عن سفيان عن برد عن مكحول أن النبي، صلى الله عليه وسلم، كان على شفير قبر ابنه فرأى فرجة في اللحد، فناول الحفار مدرة وقال: إنها لا تضر ولا تنفع ولكنها تقر عين الحي.
قال: أخبرنا عبيد الله بن موسى، أخبرنا إسرائيل عن أبي إسحاق عن السائب بن مالك قال: انكسفت الشمس وتوفي ذلك اليوم إبراهيم ابن رسول الله، صلى الله عليه وسلم.
قال: أخبرنا عبيد الله بن موسى، أخبرنا إسرائيل عن زياد بن علاقة عن المغيرة بن شعبة قال: انكسفت الشمس يوم مات إبراهيم، فقال رسول الله، صلى الله عليه وسلم: إن الشمس والقمر آيتان من آيات الله، عز وجل، ولا ينكسفان لموت أحد فإذا رأيتموهما فعليكم بالدعاء حتى ينكشفا.
قال: أخبرنا الفضل بن دكين، أخبرنا عبد الرحمن بن الغسيل عن عاصم بن عمر بن قتادة عن محمود بن لبيد قال: انكسفت الشمس يوم مات إبراهيم ابن رسول الله، صلى الله عليه وسلم، فقال الناس: انكسفت الشمس لموت إبراهيم، فخرج رسول الله، صلى الله عليه وسلم، حين سمع ذلك، فحمد الله وأثنى عليه ثم قال :أما بعد أيها الناس إن الشمس والقمر آيتان من آيات الله لا ينكسفان لموت أحدٍ ولا لحياة أحدٍ فإذا رأيتم ذلك فافزعوا إلى المساجد؛ ودمعت عيناه، فقالوا: يا رسول الله تبكي وأنت رسول الله! قال: إنما أنا بشر تدمع العين ويخشع القلب ولا نقول ما يسخط الرب، والله يا إبراهيم إنا بك لمحزونون! ومات وهو ابن ثمانية عشر شهراً
وقال: إن له مرضعاً في الجنة.
قال: أخبرنا الفضل بن دكين ومحمد بن عمر الأسلمي عن إسرائيل عن جابر عن عامر قال: توفي إبراهيم وهو بن ثمانية عشر شهراً.
قال: أخبرنا محمد بن عمر قال: حدثني عبد الله بن جعفر عن عبد الله بن عثمان بن خثيم عن شهر بن حوشب عن أسماء بنت يزيد قالت: لما مات إبراهيم دمعت عينا رسول الله، صلى الله عليه وسلم، قال المعزي: يا رسول الله أنت أحق من عرف لله حقه! فقال رسول الله، صلى الله عليه وسلم: تدمع العين ويحزن القلب ولا نقول ما يسخط الرب، لولا أنه وعد صادق ووعد جامع وأن الآخر لاحق بالأول لوجدنا عليك يا إبراهيم أشد من وجدنا، وإنا بك لمحزونون!
قال: أخبرنا محمد بن عمر قال: حدثني أسامة بن زيد الليثي عن المنذر ابن عبيد عن عبد الرحمن بن حسان بن ثابت عن أمه سيرين قالت: حضرت موت إبراهيم فرأيت رسول الله، صلى الله عليه وسلم، كلما صحت أنا وأختي ما ينهانا، فلما مات نهانا عن الصياح، وغسله الفضل بن عباس، ورسول الله، صلى الله عليه وسلم، والعباس جالسان، ثم حمل فرأيت رسول الله، صلى الله عليه وسلم، على شفير القبر والعباس جالس إلى جنبه، ونزل في حفرته الفضل بن عباس وأسامة بن زيد، وأنا أبكي عند قبره ما ينهاني أحد، وخسفت الشمس ذلك اليوم، فقال الناس لموت إبراهيم، فقال رسول الله، صلى الله عليه وسلم: إنها لا تخسف لموت أحدٍ ولا لحياته .ورأى رسول الله، صلى الله عليه وسلم، فرجة في اللبن فأمر بها أن تسد، فقيل لرسول الله، صلى الله عليه وسلم، فقال: أما إنها لا تضر ولا تنفع ولكن تقر عين الحي، وإن العبد إذا عمل عملاً أحب الله أن يتقنه. ومات يوم الثلاثاء لعشر ليال خلون من
شهر ربيع الأول سنة عشر.
قال: أخبرنا محمد بن عمر، أخبرنا يعقوب بن محمد بن أبي صعصعة عن عبد الله بن عبد الرحمن بن أبي صعصعة قال: توفي إبراهيم بن رسول الله، صلى الله عليه وسلم، في بني مازن عند أم بردة، فقال رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إن له مرضعة تتم رضاعه في الجنة، وحمل من بيت أم بردة على سرير صغير، وصلى عليه رسول الله، صلى الله عليه وسلم، بالبقيع، فقيل له: يا رسول الله ،أين ندفنه؟ قال: عند فرطنا عثمان بن مظعونٍ وكان رسول الله، صلى الله عليه وسلم، قد أعطى أم بردة قطعة نخل ناقلت بها بعد مال عبد الله بن زمعة بن الأسود الأسدي.
قال: أخبرنا محمد بن عمر، أخبرنا عبد الله بن عاصم الحكمي عن عمر بن الحكم بن ثوبان قال: أمر رسول الله، صلى الله عليه وسلم، بحجر فوضع عند قبره ورش على قبره الماء.
قال: أخبرنا محمد بن عمر قال: حدثني محمد بن عبد الله بن مسلم قال: سمعت عبد الله بن أبي بكر بن محمد بن عمرو بن حزم يحدث عمي، يعني الزهري، قال: قال رسول الله، صلى الله عليه وسلم: لو عاش إبراهيم لوضعت الجزية عن كل قبطي.
قال: أخبرنا الحكم بن موسى أبو صالح البزاز قال: حدثنا الوليد ابن مسلم، أخبرنا ابن جابر أنه سمع مكحولاً يحدث أن رسول الله، صلى الله عليه وسلم، قال في ابنه إبراهيم لما مات: لو عاش ما رق له خال.


از کتاب: ترجمه الطبقات الكبرى ، محمد بن سعد كاتب واقدى (م 230)، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، انتشارات فرهنگ و انديشه، 1374ش.
 
مصدر:
دائرة المعارف شبکه اسلامی
islamwebpedia.com




 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

سلام ابن ابي مطيع فقيه و دانشمند بصره مي فرمود: «لأَنْ أَلْقَى اللهَ بِصَحِيْفَةِ الحَجَّاجِ، أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَلْقَى اللهَ بِصَحِيْفَةِ عَمْرِو بنِ عُبَيْدٍ». سير اعلام النبلاء . «اگر مرا با نامه ي عمل حجاج به نزد پروردگار ببرند، بيشتر دوست دارم تا اينكه با نامه ي اعمال عمرو بن عبيد». عمرو بن عبيد مردي عابد و زاهد اما اهل بدعت بود و حجاج مردي فاجر و خونخوار و جنايتكار بود.

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 8991
دیروز : 3293
بازدید کل: 8244336

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010