Untitled Document
 
 
 
  2024 Sep 16

----

12/03/1446

----

26 شهريور 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

پيامبر صلى الله عليه و سلم فرموده است: " من لا يرحم لا يرحم " [متفق عليه] يعنى: "كسيكه كه رحم نكند به او نيز رحم كرده نميشود" .

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاریخ اسلام>اشخاص>احنف بن قیس

شماره مقاله : 10489              تعداد مشاهده : 348             تاریخ افزودن مقاله : 11/5/1390

احنف بن قيس‏
[از مردم بصرة كه از اصحاب عمر بن خطاب رضی الله عنه بوده‏اند]
نامش ضحاك و پسر قيس بن معاوية بن حصين بن حفص بن عبادة بن نزال بن مرة بن عبيد بن مقاعس بن عمرو بن كعب بن سعد بن زيد منات بن تميم است. مادرش از خاندان قراض قبيله باهله است. هنگامى كه مادر او را بزاد پايش كژ بود. مادر در حالى كه او را مى‏رقصاند اين بيت را مى‏خواند: «به خدا سوگند اگر اين كژى در پاى او نبود ميان قبيله پسر بچه‏يى مانند او نبود».
 كنيه احنف ابو بحر و محدثى امين و مورد اعتماد و كم حديث بوده است. او گاهى از عمر بن خطاب و على بن ابى طالب و ابو ذر روايت كرده است.
گويد سليمان بن حرب، از حماد بن زيد، از على بن زيد، از حسن بصرى، از گفته خود احنف بن قيس ما را خبر داد كه مى‏گفته است به روزگار خلافت عثمان بن عفان در حالى كه بر گرد كعبه طواف مى‏كردم مردى از قبيله ليث مرا ديد و دستم را گرفت و گفت:
آيا به تو مژده بدهم؟ گفتم: آرى. گفت: به ياد مى‏آورى كه حضرت ختمى مرتبت مرا پيش بنى سعد كه قوم تو هستند گسيل فرموده بود كه اسلام را بر ايشان عرضه كنم و آنان را به مسلمانى فراخوانم و تو مرا گفتى كه به سوى خير فرا مى‏خوانى و چيزى جز سخن پسنديده نمى‏شنوم؟ گفتم: آرى. آن مرد گفت: من اين گفته تو را به پيامبر صلى الله عليه وسلم عرض كردم و آن حضرت گفت: «بار خدايا احنف را بيامرز». احنف مى‏گفته است: هيچ چيز در نظرم اميدوار كننده‏تر از اين نيست.
گويد اسماعيل بن ابراهيم، از گفته ايوب، از محمد مرا خبر داد كه مى‏گفته است مرا خبر دادند كه عمر از بنى تميم ياد كرد و آنان را نكوهش كرد. احنف برخاست و گفت:
اى امير مؤمنان! اجازه ده كه سخن بگويم. گفت: بگو. احنف گفت: سخن از بنى تميم به ميان آوردى و همه‏شان را نكوهش كردى و جز اين نيست كه ايشان هم مردمى هستند كه برخى نكوكار و برخى بدكارند. عمر گفت: راست گفتى و با گفتارى پسنديده سخن را تمام كرد. در اين هنگام حتات كه از ستيزگران با احنف بود برخاست و گفت: اى امير مؤمنان اجازه‏ام ده تا سخن بگويم. عمر گفت: بنشين كه سالارتان احنف شما را كفايت كرد.
گويد عارم بن فضل، از حماد بن زيد، از ابو سويد مغيره، از حسن بصرى ما را خبر داد كه مى‏گفته است احنف پيش عمر رفت. عمر يك سال او را نگه داشت و سپس به او گفت: آيا دانستى كه چرا يك سال تو را نگه داشتم؟ همانا كه رسول خدا ما را از هر منافق دانا برحذر مى‏داشت و مى‏ترساند و تو انشاء الله از منافقان نيستى.
گويد عارم بن فضل و حسن بن موسى هر دو، از گفته حماد بن سلمه، از على بن زيد، از حسن بصرى از خود احنف ما را خبر دادند كه مى‏گفته است پيش عمر بن خطاب رفتم، يك سال مرا پيش خود نگه داشت. سپس گفت: اى احنف تو را آزمودم و سنجيدم جز خير نديدم آشكار تو را پسنديده ديدم اميدوارم نهان تو چون آشكار تو باشد، و ما حديث مى‏كرديم كه اين امت را منافقان دانا نابود مى‏سازند. سپس عمر به ابو موسى اشعرى نوشت:
اما بعد احنف را به خود نزديك ساز و با او رايزنى كن و از او شنوايى داشته باش.
گويد مسلم بن ابراهيم، از گفته ابو كعب حرير فروش ازدى، از گفته ابو الاصفر ما را خبر داد كه مى‏گفته است احنف به حكومت خراسان گماشته شد و چون به فارس رسيد در شبى سرد جنب شد. او بدون اينكه كسى از غلامان يا سپاهيان را بيدار كند برخاست و به جستجوى آب پرداخت. گويد او از زمين‏هاى سنگلاخ و پرخار عبور كرد و از پاهايش خون روان شد. كنار استخرى رسيد كه يخ بسته بود يخ را شكست و غسل كرد. چون از آب بيرون آمد روى لباسهاى خود يك جفت كفش تازه جفت كرده ديد و پوشيد. صبح موضوع را به ياران خود خبر داد، گفتند به خدا سوگند ما نفهميده‏ايم كه كجا رفته بودى.
گويد عبد الله بن جعفر رقّى، از عبيد الله بن عمرو، از معمر، از گفته حسن بصرى ما را خبر داد كه مى‏گفته است شريف هيچ قومى را نديدم كه از احنف برتر باشد.
گويد عفان بن مسلم و حسن بن موسى هر دو، از حماد بن سلمه، از پير مردى، از بنى تميم، از احنف بن قيس ما را خبر دادند كه مى‏گفته است بيم از پاسخ مرا از بسيارى از سخنها باز مى‏دارد.
گويد اسحاق بن يوسف ازرق و محمد بن عبد الله انصارى هر دو، از ابن عون، از حسن بصرى ما را خبر دادند كه مى‏گفته است پيش معاويه درباره مطلبى سخن مى‏گفتند.
همگان چيزى گفتند جز احنف كه همچنان ساكت بود. معاويه به او گفت: اى ابو بحر سخن بگو. گفت: اگر دروغ بگويم از خدا بيم دارم و اگر بخواهم راست بگويم از شما مى‏ترسم! گويد عفان بن مسلم، از عرعرة بن برند، از ابن عون، از حسن بصرى ما را خبر داد كه مى‏گفته است احنف مى‏گفت من بردبار نيستم ولى بردبارى مى‏كنم.
گويد اسماعيل بن ابراهيم اسدى، از يونس بن عبيد ما را خبر داد كه مى‏گفته است يكى از بردگان آزاد كرده احنف برايم نقل كرد كه بسيار كم اتفاق مى‏افتاد كه احنف در تنهايى و خلوت قرآن نخواهد. يونس در پى حديث خود مى‏افزود كه نگريستن به مصحف- مطالعه قرآن- از خوى پسنديده پيشينيان بوده است.
گويد سليمان بن حرب، از حماد بن زيد، از زريق بن رديح از سلمة بن منصور، از گفته يكى از غلامان احنف كه منصور پدر سلمه او را خريده بوده است نقل كرد كه مى‏گفته است نمازهاى مستحبى را احنف بيشتر شبانه مى‏گزارد. در آن حال چراغ را نزديك خود مى‏نهاد و انگشت خويش را بر شعله چراغ مى‏گرفت و مى‏گفت سوز گرماى آتش را بچش.
آنگاه خطاب به خود مى‏گفت: اى احنف! فلان روز چه چيزى تو را واداشت كه چنان كنى؟
گويد عفان بن مسلم، از سليم بن اخضر، از ابن عون، از محمد بن سيرين ما را خبر داد 
كه مى‏گفته است احنف در يكى از مأموريتهاى جنگى شبانه در دل شب آوايى شنيد كه چنين مى‏خواند:
«همانا براى هر سالار شايسته است كه نيزه در دست او خون آلود يا درهم شكسته شود» گويد محمد بن عبد الله اسدى، از سفيان، از داود ما را خبر داد كه مى‏گفته است مردى پيش احنف آمد و از او چيزى خواست. احنف گفت: مرا يك سهم بيش نيست كه از خودم فزون نيست، اسب من هم دو سهم دارد كه از خودش فزون نيست.
گويد عارم بن فضل، از گفته سعيد بن زيد ما را خبر داد كه مى‏گفته است، از پدرم شنيدم كه مى‏گفت به احنف بن قيس گفتند: پير مردى سالخورده شده‏اى روزه گرفتن ناتوانت مى‏سازد. گفت: پاداش آن را براى شرّ بزرگ و طولانى- رستخيز- آماده مى‏كنم و به حساب مى‏آورم.
گويد عفان بن مسلم و موسى بن اسماعيل هر دو، از گفته عبد الله بن بكر بن عبد الله مزنى، از مروان اصفر مرا خبر دادند كه مى‏گفته است شنيدم احنف بن قيس مى‏گويد:
«پروردگارا اگر مرا بيامرزى تو شايسته و سزاوار آنى و اگر مرا عذاب كنى من شايسته و سزاوار آنم».
گويد عمرو بن عاصم كلابى، از ابو الأشهب، از عمرو بن ظبيان تميمى كه از خاندان عوف بن عبيد بوده است، از گفته ابو المخيّش ما را خبر داد كه مى‏گفته است پيش احنف بن قيس نشسته بودم نامه‏يى از پادشاه «2» براى او رسيد كه او را پيش خود و به بيعت با خويش فرا خوانده بود. احنف گفت: پسر زن كبود چشم مرا به دوستى با مردم شام فرا مى‏خواند! به خدا سوگند دوست مى‏دارم كه ميان من و ايشان كوهى از آتش باشد به گونه‏يى كه هر كس از ايشان به سوى ما مى‏آيد و هر كس از ما پيش ايشان برود در آن آتش بسوزد.
گويد سعيد بن منصور، از گفته عطّاف بن خالد، از عبد العزيز بن قدير بصرى ما را خبر داد كه مى‏گفته است به احنف گفته شد اى ابو بحر چه حوصله و درنگى دارى. گفت: قضا را چنان است كه در سه باره در خويشتن شتاب مى‏بينم نخست در نمازم كه چون وقتش فرا رسد شتابان انجام دهم و درباره پيكرم پس از مرگ كه با شتاب آن را به خاك بسپرم و در گور پنهان سازم، سوم درباره دخترم كه اگر كسى كه مناسب اوست از او خواستگارى كند شتابان عروسش كنم.
گويد عفان بن مسلم، از حماد بن سلمه، از ازرق بن قيس ما را خبر داد كه مى‏گفته است احنف بن قيس خوش نمى‏داشت در محرابى كه اطراف آن را نرده كشيده‏اند نماز بگزارد. «1» گويد همين عفان با همين اسناد ما را خبر داد كه احنف خوش نمى‏داشته است روز جمعه پيش از آمدن امام جمعه از ميان مردم بگذرد و آنان را به زحمت اندازد.
گويد فضل بن دكين، از سفيان، از اسماعيل ما را خبر داد كه مى‏گفته است بر تن احنف بالاپوش خز ديدم.
گويد شهاب بن عباد عبدى، از ابراهيم بن حميد رواسى، از اسماعيل بن ابى خالد ما را خبر داد كه مى‏گفته است بر تن احنف بالا پوش و عمامه خز و نيم تنه يمنى ديدم و سوار بر استر بود.
احنف دوست مصعب بن زبير بود و براى ديدن مصعب كه در آن هنگام والى كوفه بود به كوفه آمد و همان جا و پيش مصعب در گذشت. مصعب را در تشييع جنازه احنف ديدند كه بدون پوشيدن ردا پياده حركت مى‏كند. 
*

متن عربی:
الأحنف بن قيس
[من أهل البصرة من أصحاب عمر بن الخطاب، رضي الله تعالى عنه] 
واسمه الضحاك بن قيس بن معاوية بن حصين بن حفص بن عبادة بن النزال بن مرة بن عبيد بن مقاعس بن عمرو بن كعب بن سعد بن زيد مناة بن تميم وأمه من بني قراض من باهلة ولدته وهو أحنف، فقالت وهي ترقصه:
والله لولا حنف في رجله ... ما كان في الحي غلام مثله ويكنى الأحنف أبا بحر وكان ثقة مأمونا قليل الحديث، وقد روى عن عمر بن الخطاب وعلي بن أبي طالب وأبي ذر.
قال: أخبرنا سليمان بن حرب قال: حدثنا حماد بن زيد عن علي بن زيد عن الحسن عن الأحنف بن قيس قال: بينا أنا أطوف بالبيت في زمن عثمان بن عفان إذ لقيني رجل من بني ليث فأخذ بيدي فقال: ألا أبشرك؟ قلت: بلى، قال: تذكر إذ بعثني رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إلى قومك بني سعد فجعلت أعرض عليهم الإسلام وأدعوهم إليه فقلت أنت انك لتدعو إلى خير وما أسمع إلا حسنا، قال: فإني ذكرت ذلك لرسول الله، صلى الله عليه وسلم، فقال: اللهم اغفر للأحنف! قال الأحنف: فما شيء
أرجى عندي من ذلك.
قال: أخبرنا إسماعيل بن إبراهيم عن أيوب عن محمد قال: نبئت أن عمر ذكر بني تميم فذمهم فقام الأحنف فقال: يا أمير المؤمنين ائذن لي فأتكلم، قال: تكلم، قال: إنك ذكرت بني تميم فعممتهم بالذم وإنما هم من الناس فمنهم الصالح والطالح، فقال: صدقت فعفا بقول حسن فقام الحتات وكان يناوئه فقال: يا أمير المؤمنين ائذن لي فأتكلم، فقال: اجلس قد كفاكم سيدكم الأحنف.
قال: أخبرنا عارم بن الفضل قال: حدثنا حماد بن زيد عن أبي سويد المغيرة عن الحسن أن الأحنف قدم على عمر فاحتبسه حولا كاملا ثم قال: هل تدري لم حبستك؟ إن رسول الله، صلى الله عليه وسلم، خوفنا كل منافق عليم ولست منهم إن شاء الله.
قال: أخبرنا عارم بن الفضل والحسن بن موسى قالا: حدثنا حماد بن سلمة قال: حدثنا علي بن زيد عن الحسن عن الأحنف قال: قدمت على عمر بن الخطاب فاحتبسني عنده حولا فقال: ياأحنف قد بلوتك وخبرتك فلم أر إلا خيرا ورأيت علانيتك، حسنة وأنا أرجو أن تكون سريرتك مثل علانيتك فإنا كنا نتحدث إنما هلك هذه الأمة كل منافق عليم، وكتب عمر إلى أبي موسى الأشعري: أما بعد فادن الأحنف بن قيس وشاوره واسمع منه.
قال: أخبرنا مسلم بن إبراهيم قال: حدثنا أبو كعب صاحب الحرير الأزدي قال: حدثنا أبو الأصفر أن الأحنف استعمل على خراسان، فلما أتى فارس أصابته جنابة في ليلة باردة، قال: فلم يوقظ أحدا من غلمانه ولا جنده وانطلق يطلب الماء، قال: فأتى على شوك وشجر حتى سألت قدماه دما فوجد الثلج، قال: فكسره واغتسل، قال: فقام فوجد على ثيابه نعلين محذوتين جديدتين، قال: فلبسهما فلما أصبح أخبر أصحابه فقالوا والله
ما علمنا بك قال: أخبرنا عبد الله بن جعفر الرقي قال: حدثنا عبيد الله بن عمرو عن معمر عن الحسن قال: ما رأيت شريف قوم كان أفضل من الأحنف.
قال: أخبرنا عفان بن مسلم والحسن بن موسى قالا: حدثنا حماد بن سلمة عن شيخ من بني تميم عن الأحنف بن قيس أنه قال: ليمنعني من كثير من الكلام مخافة الجواب.
قال: أخبرنا إسحاق بن يوسف الأزرق ومحمد بن عبد الله الأنصاري عن بن عون عن الحسن قال: ذكروا عند معاوية شيئا فتكلموا والأحنف ساكت، فقال معاوية: تكلم يا أبا بحر، فقال: أخاف الله إن كذبت وأخافكم إن صدقت.
قال: أخبرنا عفان بن مسلم قال: حدثنا عرعرة بن البرند عن بن عون عن الحسن قال: قال الأحنف: إني لست بحليم ولكني أتحالم.
قال: أخبرنا إسماعيل بن إبراهيم الأسدي عن يونس بن عبيد قال: حدثني مولى للأحنف إنه قال: إن الأحنف كان قل ما خلا إلا دعا بالمصحف، قال يونس: وكان النظر في المصاحف خلقا من الأولين.
قال: أخبرنا سليمان بن حرب قال: حدثنا حماد بن زيد قال: حدثني زريق بن رديح عن سلمة بن منصور عن غلام كان للأحنف اشتراه أبوه منصور قال: كانت عامة صلاة الأحنف بالليل، قال: وكان يضع المصباح قريبا منه فيضع إصبعه على المصباح ثم يقول: حسن، ثم يقول: ياأحنف ما حملك على أن صنعت كذا يوم كذا؟
قال: أخبرنا عفان بن مسلم قال: حدثنا سليم بن أخضر قال: حدثنا بن عون عن محمد بن سيرين قال: كان الأحنف في سرية فسمع صوتا في جوف الليل فانطلق وهو يقول:
إن على كل رئيس حقا ... أن تخضب القناة أو تندقا
قال: أخبرنا محمد بن عبد الله الأسدي قال: حدثنا سفيان عن داود قال: جاء رجل إلى الأحنف فسأله فقال: إنما لي سهم وما فيه فضل عني، وإنما لفرسي سهمان وما فيهما فضل عن فرسي.
قال: أخبرنا عارم بن الفضل قال: حدثنا سعيد بن زيد قال: سمعت أبي يقول قيل للأحنف بن قيس إنك شيخ كبير وإن الصيام يضعفك، فقال: إني أعده لشر طويل.
قال: أخبرنا عفان بن مسلم وموسى بن إسماعيل قالا: حدثنا عبد الله بن بكر بن عبد الله المزني عن مروان الأصفر قال: سمعت الأحنف بن قيس يقول: اللهم إن تغفر لي فأنت أهل ذاك وإن تعذبني فأنا أهل ذاك.
قال: أخبرنا عمرو بن عاصم الكلابي قال: حدثنا أبو الأشهب قال: حدثنا عمرو بن ظبيان التميمي من بني عوف بن عبيد عن أبي المخيش قال: كنت قاعدا عند الأحنف بن قيس إذ جاء كتاب من عند الملك يدعوه إلى نفسه، فقال: يدعوني بن الزرقاء إلى ولاية أهل الشام، والله لوددت أن بيني وبينهم جبلا من نار من أتانا منهم احترق فيه.
ومن أتاهم منا احترق فيه قال: أخبرنا سعيد بن منصور قال: حدثنا عطاف بن خالد عن عبد العزيز بن قدير البصري قال: قيل للأحنف يا أبا بحر إن فيك أناة شديدة، قال: قد عرفت من نفسي عجلة في أمور ثلاثة: في صلاتي إذا حضرت حتى أصليها، وجنازتي إذا حضرت حتى أغيبها في حفرتها، وابنتي إذا خطبها كفيئها حتى أزوجه.
قال: أخبرنا عفان بن مسلم قال: حدثنا حماد بن سلمة قال: أخبرنا الأزرق بن قيس أن الأحنف بن قيس كان يكره أن يصلي في المقصورة.
قال: أخبرنا عفان بن مسلم قال: حدثنا حماد بن سلمة عن الأزرق
ابن قيس أن الأحنف بن قيس كان يكره أن يتخطى رقاب الناس قبل خروج الإمام يوم الجمعة.
قال: أخبرنا الفضل بن دكين قال: حدثنا سفيان عن إسماعيل قال: رأيت على الأحنف مطرف خز.
قال: أخبرنا شهاب بن عباد العبدي قال: حدثنا إبراهيم بن حميد الرؤاسي عن إسماعيل بن أبي خالد أنه رأى الأحنف بن قيس عليه مطرف خز ومقطعة من يمنة وعمامة من خز وهو على بغلة، وكان الأحنف صديقا لمصعب بن الزبير، فوفد عليه بالكوفة ومصعب بن الزبير يومئذ وال عليها فتوفي الأحنف عنده بالكوفة فرؤي مصعب في جنازته يمشي بغير رداء.


از کتاب: ترجمه الطبقات الكبرى ، محمد بن سعد كاتب واقدى (م 230)، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، انتشارات فرهنگ و انديشه، 1374ش.




 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

امير مؤمنان علي رضی الله عنه می‌فرمايد: «دشمني با مردم توشه بسيار بدي براي قيامت است.»(نظام الحكم في عهد الخلفاء الراشدين /156.)

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 11807
دیروز : 3293
بازدید کل: 8247152

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010