Untitled Document
 
 
 
  2024 Sep 16

----

12/03/1446

----

26 شهريور 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

باری رسول خدا صلی الله علیه و سلم لباس سفیدی بر تن عمر رضی الله عنه دید؛ پرسید: آیا لباست نو است یا آن ‌را شسته‌ای؛ عمر رضی الله عنه گفت: شسته‌ام. رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود:
(البس جديداً، وعش حميداً، ومُت شهيدا).
«لباس نو بپوش؛ و خوب زندگی کن و شهید بمیر». 
  سلسلة الصحيحة: ألباني 352 ، الصحيح الجامع 1234 .

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاریخ اسلام>سیره نبوی>پیامبر اکرم صلي الله عليه و سلم > بیان معراج

شماره مقاله : 10430              تعداد مشاهده : 546             تاریخ افزودن مقاله : 6/5/1390

بيان معراج پيغمبر
مردم در تاريخ معراج اختلاف نمودند. بعضى آنرا سه سال قبل از هجرت دانسته و جمعى يك سال. همچنين در محل آن و مكانى كه پيغمبر از آن صعود فرمود.
گفته شد كه آن حضرت در مسجد (حرم) نزديك حجر خوابيده بود و از همانجا بالا رفت (در عالم رؤيا) و نيز گفته شد كه آن حضرت در خانه ام هانى دختر ابى طالب خفته بود كه آن امر انجام گرفت. كسى كه اين روايت را كرده معتقد است كه پيرامون مسجد همه حرم است و اگر گفته شد در حرم بود ممكن است آن خانه مشمول آن شود. حديث معراج را جماعتى از اصحاب پيغمبر با سند معتبر روايت كرده‏اند كه:
پيغمبر فرمود. جبرئيل و ميكائيل هر دو نزد من آمدند و گفتند: كدام يك از اينها (جماعتى خفته بودند) براى اين امر دعوت شده. سپس خود بخود گفتند: دستور داده شده كه خواجه (سيد) آنها را (بمعراج) ببريم. بعد از آن هر دو رفتند و روز بعد سه شخص شدند و آمدند و باز او را خفته ديدند (پيغمبر) او را پشت و رو نمودند و سينه و شكم او را شكافتند و از چاه زمزم آب آوردند و جوف او را از غلى كه داشت (و غيران) شستند. يك طشت پر از ايمان و حكمت آوردند و قلب و درون او را پر از ايمان و حكمت نمودند و نيز گفته شد. پيغمبر فرمود: جبرئيل مرا از مسجد بخارج برد. كه ناگاه چهار پائى پديد آمد كه براق باشد و آن از خر بزرگتر و از شتر كوچكتر بود. سپس براق را پيش‏ كشيد و گفت: سوار شو. چون دستم را بر آن مركب گذاشتم از سوارى من خوددارى و تمرد كرد، جبرئيل گفت: اى براق، هيچ پيغمبرى ارجمندتر از محمد بر تو سوار نشده. آنگاه آرام شد و فرود آمد تا آنكه سوار شدم. جبرئيل با من سوى مسجد اقصى (فلسطين) سير و سفر نمود. دو ظرف براى من تقديم شد، يكى شير داشت و ديگرى خمر.
بمن گفته شد: يكى از اين دو را اختيار كن من شير را گرفتم و نوشيدم بمن گفته شد:
صواب بود آنچه را از روى فطرت برگزيدى. اگر خمر را می نوشيدى امت تو بعد از تو همواره گمراه خواهد شد. سپس سير و سفر خود را ادامه داديم. بمن گفت (جبرئيل) فرود آ و نماز بخوان من هم پياده شده نماز بجا آوردم. بمن گفت: اين است طيبه (مدينه) و تو بدان مهاجرت خواهى كرد. باز بسير و سفر خود ادامه داديم. بمن گفت:
پياده شو و نماز بخوان. پياده شدم و نماز خواندم، گفت: اين طور سينا است كه خداوند با موسى سخن گفت. باز راه خود را گرفتيم. بمن گفت: هان نماز بخوان. فرود آمدم و نماز خواندم گفت: اين بيت لحم است كه عيسى در آن متولد شده سپس سير خود را تجديد نموديم تا آنكه بيت المقدس نمايان شد. چون بدر مسجد رسيديم. جبرئيل مرا پياده نمود و براق را با حلقه كه پيغمبران مركب خود را بآن می بستند بست. چون بمسجد اندر شدم گروه انبياء را گرد خود ديدم و نيز گفته و روايت شده كه ارواح انبياء بوده كه قبل از من بعثت شده بودند. آنها همه بمن درود فرستادند پرسيدم: اى جبرئيل اينها كيانند؟ پاسخ داد اينها برادران تو پيغمبرانند- قريش ادعا ميكند كه خداوند شريك دارد. نصارى هم ميگويند: خداوند فرزند دارد. تو (اى پيغمبر) از اين پيغمبران بپرس كه خداوند عز و جل شريك يا فرزند دارد؟ از اين است كه خداوند می فرمايد : قوله تعالى: {وَاسْألْ مَنْ أرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنَا أجَعَلْنَا مِنْ دُونِ الرّحْمَنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ} الزخرف: 45؛ «بپرس از آنانى كه پيش از تو فرستاده شده‏اند از پيغمبران ما. آيا ما جز خداوند بخشنده خدايانى آفريده‏ايم كه در خور پرستش باشند؟» آنها (يعنى پيغمبران) يگانگى خداوند را تصديق و بدان اقرار نمودند. سپس جبرئيل‏ آنها را باجتماع خواند و مرا پيش برد و من پيشنماز آنها شده دو ركعت خواندم. بعد از آن جبرئيل مرا نزد صخره برد، با هم بالاى آن رفتيم. آنگاه معراج سوى آسمان انجام گرفت كه از آن منظره بهتر كسى نديده و از همانجا فرشتگان عروج و صعود می كنند كه پاى آن در صخره بيت المقدس و سر آن بآسمان پيوسته. آنگاه جبرئيل مرا بر بال خود حمل نمود و بآسمان صعود كرد. چون بآسمان زيرين رسيديم، خواست در آسمان را بگشايند. از او پرسيده شد: كيستى؟ گفت: جبرئيل. سؤال شد:
همراه تو كيست؟ گفت: محمد. گفتند: آيا او بعثت شده. گفت: آرى. گفتند: مرحبا خوش آمديد. در باز شد و ما داخل شديم. مردى ديدم كه خلقت او تمام آراسته و در طرف راست او بابى بود كه از آن بوى خوش می رسيد و از طرف چپ او درى بود كه بوى بد از آن می آمد. چون بدر طرف راست نگاه ميكرد می خنديد و چون بچپ نظر می افكند می گريست. پرسيدم اين كيست و اين دو در چيست؟ گفت: اين پدر تو آدم است درى كه سوى راست اوست بهشت است و درى كه چپ اوست دوزخ است. چون نگاه می كند و نسل خود را وارد بهشت می بيند می خندد و چون از طرف ديگر می بيند نسل او داخل جهنم می شوند می گريد و اندوهناك می شود. باز از آنجا بآسمان دوم صعود كرد. خواست در را بگشايند. پرسيده شد: كيستى؟ گفت: جبرئيل. سؤال شد: همراه تو كيست؟ گفت: محمد. باز سؤال شد آيا او مبعوث شده؟ گفت: آرى. گفته شد. درود خدا بر او مرحبا خوش آمد و چه آمدن خوشى؟ در باز شد و ما داخل شديم. ناگاه دو جوان ديديم. گفتم: اى جبرئيل اين دو كه باشند؟ گفت: اين عيسى بن مريم و آن ديگر يحيى بن زكريا. سپس بآسمان سيم صعود نموديم. خواست در را بگشايند: گفته شد:
كيستى؟ گفت: جبرئيل. پرسيده شد همراه تو كيست؟ گفت: محمد. گفته شد: آيا فرستاده شده (بعثت شده) گفت: آرى. گفته شد مرحبا و بسى خوش آمد. داخل شديم.
ناگاه مردى كه از حيث حسن و زيبائى بر مردم برترى داشته پديد آمد. پرسيدم اى جبرئيل‏ اين كيست گفت. اين برادر تو يوسف است. سپس بآسمان چهارم صعود كرديم و او فتح باب را خواست. گفته شد: كيستى؟ گفت: جبرئيل؟ همراه تو كيست؟ گفت: محمد.
آيا باو وحى شده؟ گفت: آرى. گفتند: مرحبا و خوش آمد، چه خوش آمدنى؟
داخل شديم. مردى ديدم پرسيدم: كيست؟ گفت ادريس كه خداوند او را بمكان بلند بالا برده. سپس بآسمان پنجم صعود كرديم. گشايش خواست پرسيده شد: كيستى؟
گفت: جبرئيل؟ كيست با تو؟ گفت. محمد. آيا بعثت شده؟ گفت: آرى. گفته شد: مرحبا كه بسيار خوش آمده. داخل شديم مردى ديديم كه جمعى گرد او نشسته براى آنها داستان می گويد. گفتم: اين كيست؟ گفت: اين هارون است و آنهايى كه گرد او نشسته‏اند بنى اسرائيل می باشند. باز بآسمان ششم پرواز كرد. گشايش خواست، گفته شد: كيستى؟ گفت: جبرئيل. پرسيده شد: با تو كيست؟ گفت: محمد. گفته شد: آيا بعثت شده؟ گفت: بلى. گفته شد: مرحبا باو كه خوش آمده، آن هم چه خوش آمدنى. داخل شديم، مردى نشسته ديديم، از او گذشتيم. او گريست. گفتم:
اى جبرئيل اين كيست؟ گفت: اين موسى است. گفتم چرا می گريد؟ گفت: او می گويد بنى اسرائيل ادعا می كنند كه من بهترين و ارجمندترين بنى آدم هستم و حال اينكه اين مرد (پيغمبر) مرا پشت سر گذاشته (يعنى اشرف از من است) سپس بآسمان هفتم صعود نمود. خواست در را بگشايند. گفته شد: كيستى؟ گفت: جبرئيل، آنكه با توست كيست؟ گفت: محمد. گفته شد: آيا او مبعوث شده؟ گفت آرى گفته شد: مرحبا خوش آمد، آمدن خوشى. داخل شديم. مردى ديدم كه موى خاكسترى (جو گندمى سفيد و سياه، دو رنگ) داشت، دم در بهشت بر كرسى نشسته بود. در اطراف او مردمى سپيد رو كه روى آنها مانند كاغذ (قرطاس) سفيد بود نشسته بودند. مردم ديگرى هم بودند كه رنگهاى ديگرى داشتند، آنان كه رنگ ديگرى داشتند برخاستند و در نهر آب خود را شستشو دادند، رنگ آنها برگشت و مانند ياران خود رو سپيد شدند. پرسيدم اين مرد كيست؟ گفت: پدر تو ابراهيم است آنان كه گرد او جمع شده و رو سپيد باشند قومى هستند كه ايمان خود را با ستم نياميخته‏اند. اما آنهايى كه رنگ ديگرى بخود گرفته‏اند قومى هستند كه كارهاى زشت و نكو را بهم آميخته‏اند. توبه كرده و خدا از آنها گذشت. ابراهيم را ديدم كه بخانه (خدا) تكيه داده بود. او گفت: روزى هفتاد هزار فرشته داخل اين خانه می شوند كه هيچكدام آنها دوباره بر نمی گردد.
گفت: (پيغمبر) جبرئيل مرا نزد سدرة المنتهى برد ميوه آن باندازه قله كوه بود. در پاى آن درخت چهار نهر آب بود. دو جوى ظاهر و دو جوى باطن در بهشت روان بود، دو نهر ظاهر يكى رود نيل (در مصر) و يكى رود فرات (در عراق) است . گفت (پيغمبر) انوار خداوند بآن درخت احاطه كرده بود. ملائكه هم در پيرامون آن مانند ملخ زرين (طلائى) بودند كه از هيبت نور خدا افتان و خيزان بودند. من كنار رفتم كه هيچكس قادر بر وصف آن نمی باشد. جبرئيل رفت و ميان انوار قرار گرفت و ندا داد: اى محمد پيش آ. من نيز پيش رفتم و هر دو سوى يك پرده رفتيم. يك فرشته مرا همراهى كرد و در آنجا جبرئيل عقب ماند (حق پيش رفتن نداشت) من پرسيدم: (اى جبرئيل) كجا می روى؟ گفت هر يك از ما يك مقام معلوم (و محدود) داريم. اين نهايت محل وصول خلق است. من در آن حال می رفتم تا بعرش رسيدم. همه چيز نزد عرش از هيبت خداوند بخشنده فرود آمد و ناچيز گرديد. زبانم هم بند آمد. سپس خداوند زبانم را گويا فرمود. گفتم: تحيات فرخنده و صلوات نيكو براى خداوند است. خداوند در آن هنگام بر من و بر امت من روزى پنجاه نماز واجب نمود، برگشتم نزد جبرئيل كه دستم را گرفت و سوى بهشت خراميديم. من در بهشت كاخهاى ارجمند از در و ياقوت و زمرد ديدم. يك نهر هم ديدم كه آب آن از شير سفيدتر و از انگبين شيرينتر بود كه بر پاره‏هاى در و ياقوت و مشك روان بود. گفت: (جبرئيل) اين است كوثر كه خداوند بتو داد. سپس دوزخ را بمن نشان داد زنجيرهاى آتشين و مارها و عقربها و آلات شكنجه را در آن ديدم. سپس مرا از آن ناحيه سوى موسى برد. موسى از من پرسيد: خداوند بر تو و بر امت تو چه فريضه مقرر داشته؟ گفتم: پنجاه بار نماز. گفت: من بنى اسرائيل را قبل از تو آزمودم و سخت امتحان نمودم و كمتر از اين نماز از آنها خواستم كه زير بار نرفتند. برگرد نزد خداى خود و تخفيف بخواه، برگشتم و تخفيف خواستم كه ده نماز از آن فريضه كاست، برگشتم نزد موسى و ماجرى را خبر دادم. گفت:
برگرد و باز تخفيف و گذشت بخواه. باز برگشتم و باز ده نماز تخفيف داد. بدين حال ما بين خدا و موسى رفت و آمد نمودم تا آنكه نماز را پنج نوبت واجب نمود. باز موسى گفت: برگرد و تخفيف بخواه گفتم: من از خداى خود شرمنده‏ام هرگز ديگر بر نمی گردم و تخفيف نمی خواهم. ندا آمد كه من بر تو و امت تو پنجاه نماز واجب نموده‏ام و اين پنج نماز بمنزله همان پنجاه نماز است و من آنچه را كه مقرر می كنم نسخ نخواهم كرد هم امر خود را اجرا و هم بار بندگان خود را سبك نمودم.
سپس من و جبرئيل بخوابگاه خود فرود آمديم. تمام آن كارها در يك شب انجام گرفت، چون بمكه برگشت (مقصود از معراج) دانست كه مردم او را تصديق نخواهند كرد. در مسجد غمناك نشست. ابو جهل بر آن حضرت گذشت و بطور استهزاء پرسيد آيا در شب گذشته چيزى بدست آوردى.
فرمود: آرى، ديشب بطرف بيت المقدس سير نمودم. (ابو جهل) گفت: با اينكه ديشب بدانجا سفر نمودى امروز ميان ما هستى؟ فرمود: آرى. او (ابو جهل) ترسيد اگر بدون تأكيد آن خبر را منتشر كند پيغمبر او را تكذيب نمايد پس پرسيد: آيا حاضر هستى كه قوم خود را از اين مسافرت (معراج) آگاه كنى؟ فرمود: بلى. آنگاه ابو جهل فرياد زد: اى گروه بنى كعب بن لوى بياييد، (بشتابيد) چون جمع شدند سخن (معراج) پيغمبر را براى آنها نقل كرد (با تعجب و استهزاء و تكذيب). مردم چند گروه شدند، بعضى تصديق كردند و جمعى تكذيب و گروهى دست می زدند و برخى دست خود را (از شدت تعجب) بر سر نهادند. جماعتى از كساني كه باو ايمان آورده بودند (تكذيب كرده) مرتد شدند. قومى از مشركين نزد ابو بكر رفته گفتند: يار تو چنين گويد و چنان. او (ابو بكر) گفت: اگر چنين گفته باشد راست گفته است. من بالاتر از اين گفته‏هاى او را تصديق می كنم. بنابر اين او را در صعود بآسمان در مدت يك شب يا با يك رفتن و آمدن (كوتاه) تصديق ميكنم. بدين سبب و در آن هنگام ابو بكر لقب صديق يافت. مردم گفتند (بمحمد) براى ما صفت مسجد اقصى را (بيت المقدس) بيان كن. فرمود خواستم بيان كنم كه كار بر من دشوار شد (درهم و برهم) فرمود: (مسجد را براى من حاضر كردند (در عالم غيب) من در حال تأمل آنرا وصف نمودم ناگاه (بهانه گرفته) گفتند: ما را از قافله‏ها و دسته‏هاى شتر (در حال سفر و چرا) خبر بده! فرمود: بر قافله (يا دسته شتر) (در حال عروج) كه متعلق به بنى فلان در روحاء گذشتم. من از آنها يك قدح آب گرفتم و نوشيدم. از آنها بپرسيد (چگونگى را) همچنين به قافله بنى فلان و فلان رسيدم سوارى ديدم، دسته‏اى هم در ذى مر (محل) نشسته بودند. يك شتر جوان از من رميد، فلان شخص افتاد و دست او شكست از آنها بپرسيد (و تحقيق كنيد) من از شترهاى شما در تنعيم (محل) گذشتم. پيش آهنگ آنها يك شتر خاكسترى رنگ بر آن دو جوال دوخته (بهم پيوسته) بود. (ديدم) اين قافله اول طلوع آفتاب بشما خواهد رسيد، آنها (چون اين سخن را شنيدند) از آنجا سوى ثنيه (پايگاه خارج شهر) رفتند و منتظر طلوع آفتاب شدند تا او را (پيغمبر) تكذيب كنند. يكى گفت: اينك آفتاب طلوع كرد. ديگرى گفت:
اين است قافله پديد آمد كه پيش آهنگ آن يك شتر خاكسترى رنگ باشد. آنها (در اين تحقيق بتكذيب او) رستگار نشدند (ناگزير) گفتند: اين يك نحو جادوى آشكار و روشن می باشد.
*

متن عربی:


ذكر المعراج برسول الله
صلى الله عليه وسلم

اختلف الناس في وقت المعراج، فقيل: كان قبل الهجرة بثلاث سنين، وقيل: بسنة واحدة، واختلفوا في الموضع الذي أسري برسول الله صلى الله عليه وسلم، منه، فقيل: كان نائما بالمسجد في الحجر فأسري به منه، وقيل: كان نائماً في بيت أم هانئ بنت أبي طالب، وقائل ها يقول: الحرم كله مسجد.
وقد روى حديث المعارج جماعة من الصحابة بأسانيد صحيحة.
قالوا: قال رسول الله، صلى الله عليه وسلم: أتاني جبرائيل وميكائيل فقالا: بأيهم أمرنا ؟ فقالا: أمرنا بسيدهم؛ ثم ذهبا ثم جاءا من القابلة وهم ثلاثة فألفوه وهو نائم فقلبوه لظهره وشقوا بطنه وجاؤوا بماء زمزم فغسلوا ما كان في بطنه من غل وغيره، وجاؤوا بطست مملوء إيماناً وحكمةً فمليء قلبه وبطنه إيماناً وحكمةً. قال: وأخرجني جبرائيل من المسجد وغذا أنا بدابة، وهي البراق، وهي فوق الحمار ودون البغل، يقوع خطوه عند منتهى طرفه، فقال: اركب، فلما وضعت يدي عليه تشامس واستصعب. فقال جبرائيل: يا براق ما ركبك نبي أكرم على الله من محمد، فانصب عرقاً وانخفض لي حتى ركبته، وسار بي جبرائيل نحو المسجد الأقصى، فأتيت بإنائين أحدهما لبن والآخر خمر، فقيل لي: اختر أحدهما، فأخذت اللبن فشربته، فقيل لي: أصبت الفطرة، أما إنك لو شربت الخمر لغوت أمتك بعدك.
ثم سرنا فقال لي: انزل فصل، فنزلت فصليت، فقال: هذه طيبة وإليها المهاجر.
ثم سرنا فقال لي: انزل فصل، فنزلت فصليت، فقال: هذا طور سيناء حيث كلم الله موسى.ثم سرنا فقال: انزل فصل، فنزلت فصليت، فقال: هذا بيت لحم حيث ولد عيسى. ثم سرنا حتى أتينا بين المقدس، فلما انتهينا إلى باب المسجد أنزلني جبرائيل وربط البراق بالحلقة التي كان يربط بها الأنبياء. فلما دخلت المسجد إذا أنا بالأنبياء حوالي، وقيل: بأرواح الأنبياء الذين بعثهم الله قبلي، فسلموا علي، فقلت: يا جبرائيل من هؤلاء ؟ قال: إخوانك من الأنبياء، زعمت قريشٌ أن الله شريكاً، وزعمت النصارى أن لله ولداً، سل هؤلاء النبيين هل كان لله، عز وجل، شريك أو ولد، فذلك قوله تعالى: (وَاسْألْ مَنْ أرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنَا أجَعَلْنَا مِنْ دُونِ الرّحْمَنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ) الزخرف: 45؛ فأقروا بالوحدانية لله، عز وجل، ثم جمعهم جبرائيل وقدمني فصليت بهم ركعتين.
ثم انطلق بي جبرائيل إلى الصخرة فصعد بي عليها، فإذا معراج إلى السماء لا ينظر الناظرون إلى شيء أحسن منه ومنه تعرج الملائكة، أصله في صخرة بيت المقدس ورأسه ملتصق بالسماء، فاحتملني جبرائيل ووضعني على جناحه وصعد بي إلى السماء الدنيا فاستفتح، فقيل: من هذا ؟ قال: جبرائيل. قيل: ومن معك ؟ قال: محمد. قيل: وقد بعث إليه ؟ قال نعم. قيل: مرحباً به ونعم المجيء جاء ! ففتح، فدخلنا فإذا أنا برجل تام الخلقة عن يمينه باب يخرج منه ريح طيبة وعن شماله باب يخرج منه ريح خبيثة، فإذا نظر إلى الباب الذي عن يمينه ضحك، وإذا نظر إلى الباب الذي عن يساره بكى. فقلت: من هذا ؟ وما هذان البابان؟ فقال: هذا أبوك آدم، والباب الذي عن يمينه باب الجنة، فإذا نظر إلى من يدخلها من ذريته ضحك، والباب الذي عن يساره باب جهنم، إذا نظر إلى من يدخلها من ذريته بكى وحزن.
ثم صعد بي إلى السماء الثانية فاستفتح، فقيل: من هذا ؟ قال: جبرائيل. قيل: ومن معك ؟ قال: محمد. قيل: وقد بعث إليه ؟ قال: نعم. قيل: حياه الله، مرحباً به ونعم المجيء جاء ! ففتح لنا. فدخلنا فإذا بشابين، فقلت: يا جبرائيل من هذان ؟ فقال: هذان عيسى بن مريم ويحيى بن زكريا.
ثم صعد بي إلى السماء الثالثة فاستفتح، قيل: من هذا ؟ قال: جبرائيل. قيل: ومن معك ؟ قال: محمد. قيل: وقد بعث إليه ؟ قال: نعم. قيل: مرحباً به ونعم المجيء جاء ! فدخلنا، فإذا أنا برجل قد فضل الناس بالحسن. قلت: من هذا يا جبرائيل ؟ قال: هذا أخوك يوسف. ثم صعد بي إلى السماء الرابعة فاستفتح، قيل: من هذا ؟ قال: جبرائيل. قيل: ومن معك ؟ قال: محمد. قيل: وقد بعث إليه ؟ قال: نعم. قيل: مرحباً به ونعم المجيء جاء ! فدخلنا، فإذا أنا برجل، فقلت: من هذا ؟ قال: إدريس رفعه الله مكاناً علياً.
ثم صعد بي إلى السماء الخامسة، فاستفتح، فقيل: من هذا ؟ قال: جبرائيل. قيل: ومن معك ؟ قال: محمد. قيل: وقد بعث إليه ؟ قال: نعم. قيل: مرحباً به ونعم المجيء جاء ! فدخلنا، فإذا رجل جالس وحوله قوم يقص عليهم. قلت: من هذا ؟ قال: هذا هارون والذين حوله بنو إسرائيل.
ثم صعد بي إلى السماء السادسة فاستفتح، فقيل: من هذا ؟ قال: جبرائيل. قيل: ومن معك ؟ قال: محمد. قيل: وقد بعث إليه ؟ قال: نعم. قيل: مرحباً به ونعم المجيء جاء ! فدخلنا، فإذا أنا برجل جالس فجاوزناه، فبكى الرجل، فقلت: يا جبرائيل من هذا ؟ قال: هذا موسى. قلت: فما باله يبكي ؟ قال: يزعم بنو إسرائيل أني أكرم على الله من آدم، وهذا الرجل من بني آدم قد خلفني وراءه.
قال: ثم صعد بي إلى السماء السابعة فاستفتح، فقيل: من هذا ؟ قال: جبرائيل. قيل: ومن معك؟ قال: محمد. قيل: وقد بعث إليه ؟ قال: نعم. قيل: مرحباً به ونعم المجيء جاء ! فدخلنا، فإذا رجل أشمط جالس على كرسي على باب الجنة وحوله قوم بيض الوجوه أمثال القراطيس وقوم في ألوانهم شيء، فقال الذين في ألوانهم شيء فاغتسلوا في نهر وخرجوا وقد صارت وجوههم مثل وجوه أصحابهم. فقلت: من هذا ؟ قال: أبوك إبراهيم، وهؤلاء البيض الوجوه قوم لم يلبسوا إيمانهم بظلم، وأما الذين في ألوانهم شيء فقوم خلطوا عملاً صالحاً وآخر سيئاً فتابوا فتاب الله عليهم، وإذا إبراهيم مستند إلى بيت، فقال: هذا البيت المعمور يدخله كل يوم سبعون ألفاً من الملائكة لا يعودون إليه.
قال: وأخذني جبرائيل فانتهينا إلى سدرة المنتهى وإذا نبقها مثل قلال هجر يخرج من أصلها أربعة أنهار: نهران باطنان، ونهران ظاهران، فأما الباطنان ففي الجنة، وأما الظاهران فالنيل والفرات، قال: وغشيها من نور الله ما غشيها، وغشيها الملائكة كأنهم جراد من ذهب من خشية الله، وتحولت حتى ما يستطيع أحد أن ينعتها، وقام جبرائيل في وسطها، فقال جبرائيل: تقدم يا محمد. فتقدمت وجبرائيل معي إلى حجاب، فأخذ بي ملكٌ وتخلف عني جبرائيل، فقلت: إلى أين ؟ فقال: (وَمَا مِنَّا إلاَّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ) الصافات: 164، وهذا منتهى الخلائق.
فلم أزل كذلك حتى وصلت إلى العرش فاتضع كل شيء عند العرش وكل لساني من هيبة الرحمن، ثم أنطق الله لساني فقلت: التحيات المباركات والصلوات الطيبات لله، وفرض الله علي وعلى أمتي في كل يوم وليلة خمسين صلاة. ورجعت إلى جبرائيل فأخذ بيدي وأدخلني الجنة فرأيت القصور من الدر والياقوت والزبرجد، ورأيت نهراً يخرج من أصله ماء أشد بياضاً من اللبن وأحلى من العسل، يجري على رضراض من الدر والياقوت والمسك، فقال: هذا الكوثر الذي أعطاك ربك، ثم عرض علي النار، فنظرت إلى أغلاها وسلاسلها وحياتها وعقاربها وما فيها من العذاب.
ثم أخرجني، فانحدرنا حتى أتينا موسى، فقال: ماذا فرض عليك وعلى أمتك ؟ قلت: خمسين صلاة. قال: فإني قد بلوت بني إسرائيل قبلك وعالجتهم أشد المعالجة على أقل من هذا فلم يفعلوا، فارجع إلى ربك فاسأله التخفيف. فرجعت إلى ربي وسألته، فخفف عني عشراً. فرجعت إلى موسى فأخبرته، فقال: ارجع واسأله التخفيف. فرجعت فخفف عني عشراً، فلم أزل بين ربي وموسى حتى جعلها خمساً، فقال: ارجع فاسأله التخفيف، فقلت: إني قد استحيت من ربي وما أنا براجع، فنوديت: إني قد فرضت عليك وعلى أمتك خمسين صلاة والخمس بخمسين، وقد أمضيت فريضتي وخففت عن عبادي.
ثم انحدرت أنا وجبرائيل إلى مضجعي، وكان كل ذلك في ليلة واحدة.
فلما رجع إلى مكة علم أن الناس لا يصدقونه، فقعد في المسجد مغموماً، فمر به أبو جهل، فقال له كالمستهزئ: هل استفدت الليلة شيئاً ؟ قال: نعم، أسري بي الليلة إلى بيت المقدس. قال: ثم أصبحت بين ظهرانينا ؟ فقال: نعم. فخاف أن يخبر بذلك عنه فيجحده النبي، فقال: أتخبر قومك بذلك ؟ فقال: نعم. فقال أبو جهل: يا معشر بني كعب بن لؤي هلموا فأقبلوا. فحدثهم النبي، صلى الله عليه وسلم، فمن بين مصدق ومكذب ومصفق وواضع يده على رأسه. وارتد الناس ممن كان آمن به وصدقه.
وسعى رجال من المشركين إلى أبي بكر فقالوا: إن صاحبك يزعم كذا وكذا ؟! فقال: إن كان قال ذلك فقد صدق، إني لأصدقه بما هو أبعد من ذلك، أصدقه بخبر السماء في غدوة أو روحة، فسمي أبو بكر الصديق من يومئذ.
قالوا: فانعت لنا المسجد الأقصى. قال: فذهبت أنعت حتى التبس على، قال: فجيء بالمسجد، وإني أنظر إليه، فجعلت أنعته. قالوا: فأخبرنا عن عيرنا. قال: قد مررت على عير بني فلان بالروحاء وقد أضلوا بعيراً لهم وهم في طلبه، فأخذت قدحاً فيه ماء فشربته، فسلوهم عن ذلك، ومررت بعير بني فلان وفلان وفلان فرأيت راكباً وقعوداً بذي مر فنفر بكرهما مني فسقط فلان فانكسرت يده، فسلوهما. قال: ومررت بعيركم بالتنعيم يقدمها جمل أورق عليه غرارتان مخيطتان تطلع عليكم من طلوع الشمس.
فخرجوا إلى الثنية فجلسوا ينظرون طلوع الشمس ليكذبوه إذ قال قائل: هذه الشمس قد طلعت. فقال آخر: والله هذه العير قد طلعت يقدمها بعير أورق كما قال. فلم يفلحوا وقالوا: إن هذا سحر مبين.

از کتاب: کامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، عز الدين على بن اثير (م 630)، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش.
 
مصدر:
دائرة المعارف شبکه اسلامی
islamwebpedia.com





 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

أبا الوليد بن أبي الجارود يقول: قال الشافعي: «إذا صح الحديث عن رسول الله صلى الله عليه وسلم، فقلت قولا فأنا راجع عن قولي وقائل بذلك». و ابو ولید بن ابی جارود می گوید: شافعی فرمود: «هرگاه حدیث صحیحی از رسول خدا صلی الله علیه وسلم ثابت گشت و من (قبلا) سخنی گفته باشم، پس از سخن خود بازمی گردم و به حدیث عمل می کنم». منبع: "حلية الأولياء وطبقات الأصفياء" حافظ أبو نعيم اصفهاني.

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 13103
دیروز : 3293
بازدید کل: 8248448

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010