|
|
قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين». امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل». |
|
تاریخ اسلام>ایام عرب>ایام عرب > یوم عین اباغ
شماره مقاله : 10360 تعداد مشاهده : 438 تاریخ افزودن مقاله : 11/4/1390
|
روز عين اباغ واقعه عين اباغ جنگى بود كه ميان منذر بن ماء السماء و حارث اعرج بن ابى شمر جبله روى داد. درباره نسب حارث گفتهاند: ابو شمر عمرو بن جبلة بن حارث بن حجر بن نعمان بن حارث الايهم بن حارث بن ماريه غسانى. راجع به سلسله نسب او جز اين هم گفته شده است. همچنين مىگويند او يك نفر ازدى بود كه بر غسان چيرگى يافت. ولى گفته نخستين بيشتر روايت شده و درستتر هم هست. بدين معنى كه او اصلا غسانى بوده و ازدى نبوده است. او همان كسى است كه زرههاى امرؤ القيس را از سموأل بن عادياء خواست و، چون او از دادن زرهها خوددارى كرد، پسرش را كشت. درباره وى جز اين هم گفته شده است. خدا حقيقت را بهتر مىداند. اما انگيزه پيكارى كه ميان حارث و منذر بن ماء السماء روى داد اين بود كه منذر، پادشاه تازيان كه قلمرو او سرزمين حيره بود، از حيره با همه افراد معد حركت كرد تا به عين اباغ رسيد و در ذات الخيار فرود آمد. از آن جا براى حارث الاعرج بن جبلة بن حارث بن ثعلبة بن جفنة بن عمرو مزيقياء بن عامر الغسانى، پادشاه تازيان در شام، پيام فرستاد كه: «يا براى من سربها بفرست تا با لشگريان خويش ازين جا بر گردم يا آماده كارزار باش!» حارث در پاسخ وى گفت: «به ما مهلت بده تا ببينيم كه چه كار بايد بكنيم.» بعد در طى مهلتى كه يافته بود لشكريان خويش را گرد آورد و كسى را به نزد منذر فرستاد تا به وى بگويد: «ما دو بزرگمرد هستيم و نبايد سربازان خود را بيهوده نابود كنيم. ولى براى احراز پيروزى يكى از پسران من به ميدان مىآيد و با يكى از پسران تو نبرد تن به تن مىكند. از اين دو تن هر كس كه كشته شد، برادرش جايش را مىگيرد و جنگ را ادامه مىدهد. وقتى پسران من و تو همه كشته شدند، من و تو در ميدان كار زار با هم روبرو مىشويم و دست و پنجه نرم مىكنيم. هر كس كه ديگرى را كشت، او رنگ پادشاهى او را به دست خواهد آورد.» بر اين قرار پيمان بستند و منذر به مردى از ياران دلاور خويش اشاره كرد كه پيش رود و ميان دو صف بايستد و وانمود كند كه پسر منذر است. همينكه او به ميدان رفت، حارث پسر خود، ابو كرب، را به جنگ وى فرستاد. ابو كرب همينكه حريف خود را ديد پيش پدر خود برگشت و بدو گفت: «اى پدر، اين مرد پسر منذر نيست و بنده او يا يكى از ياران جنگاور اوست.» حارث باور نكرد و گفت: «پسر جان، آيا از مرگ مىترسى؟ ... كسى كه به جنگ ما آمده، بزرگمردى است و اهل فريب و نيرنگ نيست.» پسر ناچار به ميدان برگشت و به جنگ پرداخت و درين جنگ كشته شد و حريف او سرش را از تن جدا كرد و پيش منذر انداخت و دوباره به ميدان بازگشت. حارث كه چنين ديد، پسر ديگر خود را فرستاد تا با او بجنگد و خون برادر خويش را بخواهد او نيز به ميدان شتافت و همينكه هم نبرد خود را نگريست، به نزد پدر برگشت و گفت: «اى پدر، به خدا سوگند كه اين مرد پسر منذر نيست و يكى از بندگان اوست.» باز پدرش گفت: «پسر جان، آخر چرا بايد اين بزرگمرد به فريبكارى پردازد؟» پسرش ناچار برگشت و با پهلوانى كه منذر فرستاده بود جنگيد و به دست وى كشته شد. شمر بن عمرو حنفى، كه مادرش غسانى بود، در لشكر منذر به سر مىبرد و ديگر تاب نياورد و به منذر گفت: «اى پادشاه، نيرنگبازى و فريبكارى روش شاهان و جوانمردان نيست، تو تاكنون دو بار پسر عم خود را فريب دادهاى.» منذر به شنيدن اين سخن خشمگين شد و دستور داد تا او را بيرون كنند. او نيز به لشكر حارث پيوست و حارث را از آن راز آگاه ساخت. حارث بدو گفت: «از من هر چه مىخواهى، بخواه!» جواب داد: «همنشينى با تو و دوستى تو را مىخواهم.» روز بعد، حارث لشكريان خويش را كه چهل هزار تن بودند آماده ساخت و به جنگ برانگيخت. دو لشكر در برابر هم صف آرائى كردند و به پيكار پرداختند. پس از جنگى خونين، منذر كشته شد و سپاهيانش شكست خوردند. به فرمان حارث، دو پسرش را كه كشته شده بودند، مانند دو بار به دو پهلوى شتر بستند و نعش منذر را هم در يك جوال رويش گذاشتند. و حارث گفت: «اين هم سربار آن دو بار!» و اين سخن ضرب المثل شد. از آن جا به حيره رفت و آن سرزمين را غارت كرد و سوزاند و گفته برخى: غريان را به نام دو پسر خويش ساخت. ابن ابى الرعلاء ضبيانى درباره اين روز مىگويد: كم تركنا بالعين عين اباغ ... من ملوك و سوقة اكفاء امطرتهم سحائب الموت تترى ... ان فى الموت راحة الاشقياء ليس من مات فاستراح بميت ... انما الميت ميت الاحياء
متن عربی:
يوم عين أباغ وهو بين المنذر بن ماء السماء وبين الحارث الأعرج بن أبي شمر جبلة، وقيل: أبو شمر عمرو بن جبلة بن الحارث بن حجر بن النعمان بن الحارث الأيهم بن الحارث بن مارية الغساني، وقيل في نسبه غير هذا، وقيل: هو أزدي تغلب على غسان؛ والأول أكثر وأصح، وهو الذي طلب أدراع امرئ القيس من السموأل بن عادياء وقتل ابنه، وقيل غيره، والله أعلم. وسبب ذلك أن المنذر بن ماء السماء ملك العرب سار من الحيرة في معد كلها حتى نزل بعين أباغ بذات الخيار وأرسل إلى الحارث الأعرج بن جبلة بن الحارث بن ثعلبة بنجفنة بن عمرو مزيقياء بن عامر الغساني ملك العرب بالشام: أما أن تعطيني الفدية فأنصرف عنك بجنودي، وإما أن تأذن بحربٍ. فأرسل إليه الحارث: أنظرنا ننظر في أمرنا. فجمع عساكره وسار نحو المنذر وأرسل إليه يقول له: إنا شيخان فلا نهلك جنودي وجنودك ولكن يخرج رجل من ولدي ويخرج رجل من ولدي ويخرج رجل من ولدك فمن قتل خرج عوضه آخر، وإذا فني أولادنا خرجت أنا إليك فمن قتل صاحبه ذهب بالملك. فتعاهدا على ذلك، فعمد المنذر إلى رجل من شجعان أصحابه فأمره أن يخرج فيقف بين الصفين ويظهر أنه ابن المنذر، فلما خرج أخرج إليه الحارث ابنه أبا كرب، فلما رآه رجع إلى أبيه وقال: إن هذا ليس بابن المنذر إنما هو عبده أو بعض شجعان أصحابه، فقال: يا بني أجزعت من الموت ؟ ما كان الشيخ ليغدر. فعاد إليه وقاتله فقتله الفارس وألقى رأسه بين يدي المنذر، وعاد فأمر الحارث ابناً له آخر بقتاله والطلب بثأر أخيه، فخرج إليه، فلما واقفه رجع إلى أبيه وقال: يا أبت هذا والله عبد المنذر. فقال: يا بني ما كان الشيخ ليغدر. فعاد إليه فشد عليه فقتله. فلما رأى ذلك شمر بن عمرو الحنفي، وكانت أمه غسانية، وهو مع المنذر، قال: أيها الملك إن الغدر ليس من شيم الملوك ولا الكرام، وقد غدرت بابن عمك دفعتين. فغضب المنذر وأمر بإخراجه، فلحق بعسكر الحارث فأخبره، فقال له: سل حاجتك. فقال له: حلتك وخلتك. فلما كان الغد عبى الحارث أصحابه وحرضهم، وكان في أربعين ألفاً، واصطفوا للقتال، فاقتتلوا قتالاً شديداً، فقتل المنذر وهزمت جيوشه، فأمر الحارث بابنيه القتيلين فحملا على بعير بمنزلة العدلين، وجعل المنذر فوقهما فوداً وقال: يا لعلاوةٍ دون العدلين ! فذهبت مثلاً؛ وسار إلى الحيرة فأنهبها وأحرقها ودفن ابنيه بها وبني الغريين عليهما في قول بعضهم، وفي ذلك اليوم يقول ابن أبي الرعلاء الضبياني: كم تركنا بالعين عين أباغ ... من ملوكٍ وسوقةٍ أكفاء أمطرتهم سحائب الموت تترى ... إنّ في الموت راحة الأشقياء ليس من مات فاستراح بميت ... إنّما الميت ميّت الأحياء
از کتاب: کامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، عز الدين على بن اثير (م 630)، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش.
مصدر: دائرة المعارف شبکه اسلامی islamwebpedia.com
|
بازگشت به ابتدای
صفحه
بازگشت به نتایج قبل
چاپ
این مقاله
ارسال مقاله به دوستان |
|
|
|
|
|