Untitled Document
 
 
 
  2024 Oct 18

----

14/04/1446

----

27 مهر 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرموده‌اند: « الإيمَانُ بِضْعٌ وَسَبْعُونَ شُعْبَةً، وَالْحَيَاءُ شُعْبَةٌ مِن الإيمَانِ » رواه مسلم. [درخت] ايمان، شامل هفتاد و چند شاخه است که شرم و حيا، يکي از شاخه‌هاي [منشعب از] آن مي‌باشد.

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاریخ اسلام>قبايل عرب>بنی تمیم > سخن درباره کشته شدن قبیله تمیم در مشقر

شماره مقاله : 10338              تعداد مشاهده : 336             تاریخ افزودن مقاله : 6/4/1390

سخن درباره کشته شدن قبيله تميم در مشقر

هشام گفته است:
و هرز خواسته‏ها و ارمغان‏هاى گرانبهائى از يمن براى خسرو انوشيروان فرستاد.
کاروانى که اين دارائى سرشار را مى‏برد به سرزمين تميم رسيد و در آن جا صعصعة بن ناجيه مجاشعى، نياى فرزدق شاعر، فرزندان تميم را فراخواند و آنان را برانگيخت که به کاروان حمله برند و آن را تاراج کنند.
آنان از اين کار خوددارى کردند.
ولى صعصعه گفت:
«اگر شما اين دارائى را به چنگ نياوريد، فرزندان بکر بن وائل، آن را به يغما خواهند برد و با چنين گنجى خود را نيرومند خواهند ساخت و با شما خواهند جنگيد و پيروزى خواهند يافت.» فرزندان تميم به شنيدن اين سخن، پيشنهاد وى را پذيرفتند و بر آن کاروان حمله بردند و هر چه داشت غارت کردند.
مردى از فرزندان سليط، که نطف خوانده مى‏شد، در آن ميان خرجين کوچکى به دست آورد که در درونش گوهر بسيار گرانبهائى بود و گنجى گران شمرده مى‏شد.
از آن پس «گنج نطف» ميان عرب ضرب المثل گرديد و هر که ناگهان به دارائى باد آورده‏اى مى‏رسيد مى‏گفتند: «گنج نطف به چنگ آورده است.» 
دارندگان و نگهبانان کاروان که اموالشان به يغما رفته بود، رهسپار يمامه شدند و پيش هوذة بن على حنفى رفتند.
هوذه، آنان را از پريشانى و بيسر و سامانى رهائى بخشيد و جامه پوشاند و اسب‏هائى به ايشان داد و آنان را به راه انداخت و خود نيز با ايشان روانه شد تا به بارگاه خسرو انوشيروان رسيدند.
انوشيروان فريفته جوانمردى هوذه شد و رشته‏اى از مرواريد خواست و آن را بر سر هوذه بست.
از آن پس، او هوذه تاجدار ناميده شد.
بعد، انوشيروان از هوذه پرسيد که آيا ميان خاندان او و تميم صلح و آشتى برقرار است؟
هوذه پاسخ داد:
«نه، در ميان ما جز جنگ و مرگ چيز ديگرى نيست.» انوشيروان که اين شنيد گفت:
«پس يقين داشته باش که انتقام خون عزيزانت را از فرزندان تميم گرفته‏اى.» شاهنشاه ايران در پى اين سخن، بر آن شد که لشکريانى را به سرکوبى بنى تميم بفرستد.
ولى به او گفته شد:
«در آن جا آب کمياب و زمين خشک و هوا بسيار بد است و لشکريان ايران آسيب خواهند ديد.» و بدو توصيه کردند که براى کارگزار و نماينده خود در بحرين (يعنى بحرين قديم که الاحساء خوانده مى‏شد) پيام بفرستد و فرمان دهد که او به سر کوبى تميم پردازد.
کسى که از سوى دولت ايران در بحرين حکومت مى‏کرد آزاد فيروز، پسر جشيش بود، که تازيان او را مکعبر مى‏ناميدند و اين نام را از آن رو به وى داده بودند که دست‏ها و پاهاى گناهکاران را مى‏بريد و بدين گونه کيفر مى‏داد.
انوشيروان اين انديشه را به کار بست و پيکى را با پيام به سوى بحرين روانه کرد.
هوذه را نيز فراخواند و بار ديگر او را بنواخت و پاداش داد و توصيه کرد که همراه فرستاده وى به بحرين پيش آزاد پيروز برود.
اين دو تن، هنگامى پيش آزاد پيروز مکعبر رسيدند که موسم خوشه‏چينى بود و فرزندان تميم براى خوشه‏چينى و تهيه خوراک خود به هجر رفته بودند.
مکعبر به جارچى خود فرمان داد تا در هجر جار بزند:
«از فرزندان تميم هر کس در آن جاست به بارگاه آزاد فيروز حاضر شود زيرا پادشاه دستور فرموده است که آنان را مهمان کنند و خوراک و خواربار بدهند.» اين دعوت را همه پذيرفتند و حاضر شدند و به مشفر رفتند که دژى بود.
هنگامى که همه به درون دژ راه يافتند، آزاد پيروز مکعبر، به روى آنان شمشير کشيد و مردانشان را کشت و پسرانشان را زنده‏ گذاشت.
در آن روز قعنب رياحى نيز که سوارى دلير و سخت تاز بود، کشته شد.
پسران قبيله تميم را آزاد فيروز با کشتى به فارس فرستاد.
هبيره بن حدير عدوى گفته است:
«هنگامى که استخر فارس گشوده شد، گروهى از آنان به نزد ما بر گشتند و مردى از فرزندان تميم که عبيد بن وهب ناميده مى‏شد، زنجير دروازه شهر را گسست و از آن جا بيرون جست.) هوذه پاى ميانجيگرى به پيش گذاشت و از آزاد پيروز مکعبر درخواست کرد که يکصد تن از آن اسيران را در اختيار وى بگذارد.
او درخواست هوذه را پذيرفت و اسيران را آزاد کرد.»

متن عربی:
ذكر قتل تميم بالمشقر
قال هشام: أرسل وهرز بأموال وطرف من اليمن إلى كسرى، فلما كانت ببلاد تميم دعا صعصعة بن ناجية المجاشعي، جد الفرزدق الشاعر، بنى تميم إلى الوثوب عليها، فأبوا، فقال: كأني ببني بكر بن وائل وقد انتهبوا فاستعانوا بها على حربكم، فلما سمعوا ذلك وثبوا عليها وأخذوها، وأخذ رجل من بني سليط يقال له النطف خرجاً فيه جوهر، فكان يقال: أصاب كنز النطف، فصار مثلاً، وصار أصحاب العي إلى هوذة بن علي الحنفي باليمامة، فكساهم وحملهم وسار معهم حتى دخل على كسرى، فأعجب به كسرى ودعا بعقد من در فعقد على رأسه، فمن ثم سمي هوذة ذا التاج، وسأله كسرى عن تميم هل من قومه أو بينه وبينهم سلم، فقال: لا بيننا إلا الموت. قال: قد أدركت ثأرك، وأراد إرسال الجنود إلى تيم، فقيل له: إن ماءهم قليل وبلادهم بلاد سوء، وأشير عليه أن يرسل إلى عامله بالبحرين، وهو ازاد فيروز بن جشيش الذي سمته العرب المكعبر، وإنما سمي بذلك لأنه كان يقطع الأيدي والأرجل، فأمره بقتل بني تميم، ففعل، ووجه إليه رسولاً، ودعا هوذة وجدد له كرامة وصلة وأمره بالمسير مع رسوله، فأقبلا إلى المكعبرة أيام اللقاط، وكانت تيمم تصير إلى هجر للميرة واللقاط، فأمر المكعبر منادياً ينادي: ليحضر من كان ها هنا من بني تميم فإن الملك قد أمر لهم بميرة وطعام. فحضروا ودخلوا المشقر، وهو حصن، فلما دخلوا قتل المكعبر رجالهم واستبقى غلمانهم، وقتل يومئذ قعنب الرياحي، وكان فارس يربوع، وجعل الغلمان في السفن وعبر بهم إلى فارس.
قال هبيرة بن حدير العدوي: رجع إلينا بعدما فتحت إصطخر عدة منهم، وشد رجل من بني تميم يقال له عبيد بن وهب على سلسلة الباب فقطعها وخرج، واستوهب هوذة من المكعبر مائة أسير منهم فأطلقهم.
حدير بضم الحاء المهملة، وفتح الدال.

از کتاب: کامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، عز الدين على بن اثير (م 630)، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش.

مصدر:
دائرة المعارف شبکه اسلامی
islamwebpedia.com





 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

امام شافعى رحمه الله فرموده اند: "إذا رأيتموني أقول قولا وقد صح عن النبي صلى الله عليه وسلم خلافه فاعلموا أن عقلي قد ذهب" ( ابن عساكر بسند صحيح 15/10/1 ) يعنى: "اگر حرفى بزنم در حاليكه از پيامبر صلى الله عليه و سلم حديث صحيحى خلاف قول من وارد شده باشد پس بفهميد كه عقلم را از دست داده ام"

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 497
دیروز : 3856
بازدید کل: 8516743

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010