Untitled Document
 
 
 
  2024 Sep 16

----

12/03/1446

----

26 شهريور 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم در مورد ارکان ایمان فرموده‌اند: 

« أَنْ تُؤْمِنَ بِاللَّهِ، وَمَلائِكَتِهِ، وَكِتَابِهِ، وَلِقَائِهِ، وَرُسُلِهِ، وَتُؤْمِنَ بِالْبَعْثِ، وَتُؤْمِنَ بِالْقَدَرِ كُلِّهِ » 
متفق عليه.
ايمان عبارت است ايمان داشتن به وحدانيت الله، و بر وجود فرشتگان، و به ديدار با الله در روز قيامت، و به حقانيت پيامبران، و حقانيت معاد (زنده شدن پس از مرگ)، و ايمان داشتن به تمامى قضا و قدر.

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

الهیات و ادیان>اشخاص>شمسون

شماره مقاله : 10292              تعداد مشاهده : 281             تاریخ افزودن مقاله : 5/4/1390

شمه‏اى از سر گذشت شمسون‏


زادگاه شمسون قريه‏اى از قريه‏هاى روم بود. و او چند ميل دورتر از شهر مى‏زيست.
شمسون خداپرست بود و به يگانگى خداوند ايمان داشت در صورتى که ساير مردم بت‏پرستى ميکردند.
از اين رو شمسون به تنهائى در برابرشان مى‏ايستاد و در محلى به نام «لحى جمل» با آنان پيکار مى‏کرد.
هنگامى که تشنه مى‏شد، از سنگى که آب گوارائى در درون آن بود، آب فوران مى‏کرد و او از آن مى‏نوشيد.
او نيروئى داشت که نه به آهن دربند مى‏آمد و نه به چيز ديگر.
با اين نيرو به تنهائى با بت‏پرستان مى‏جنگيد و بر آنان چيرگى مى‏يافت و آنان به هيچ روى نمى‏توانستند وى را از ميان بردارند.
بدين جهت تدبيرى انديشيدند و با همسر شمسون قرارى گذاشتند که دست و پاى شوهر خود را ببندد.
همسر او پذيرفت و از ايشان ريسمان محکمى گرفت و هنگامى که شمسون به خواب رفت دو دست وى را با ريسمان بست.
شمسون از خواب بيدار شد و همينکه يک فشار داد ريسمان گسست و از دو دست او فرود افتاد.
زنش براى کسانى که با وى سازش کرده بودند، پيام فرستاد و ايشان را از آنچه روى داده بود آگاه ساخت.
آنان اين بار زنجيرى آهنين براى وى فرستادند.
زن، بار ديگر، هنگامى که شمسون به خواب رفته بود، با زنجير دست‏ها و گردن او را بست.
شمسون باز از خواب برخاست و به نيروى خدا داد زنجير را گسست و آن را از دست و گردن خود گشود.
آنگاه درباره کارى که زنش دو بار با او کرده بود، به پرسش پرداخت و گفت:
«براى چه اين کار را کردى؟» زن پاسخ داد:
«مى‏خواستم نيروى تو را بيازمايم. و ديدم در روى زمين همانند تو نيافته‏ام. آيا چيزى هست که با آن ترا ببندند و تو نتوانى آن را بگسلى؟» گفت:
«آرى. تنها يک چيز!» همسر او کنجکاو شد و به اندازه‏اى درين باره پرسش کرد که شمسون سر انجام راز نهفته را آشکارا ساخت و گفت:
«واى بر تو که اين قدر کنجکاوى مى‏کنى. جز با موى من با هيچ چيز ديگرى نمى‏توان مرا بست.» شمسون موى بسيار بلند و پر پشتى داشت. شبانگاه همينکه به خواب رفت، زنش با موى او دو دست او را بست. آنگاه در پى کسانى فرستاد که با آنان درين باره سازشکارى کرده بود.
آنان آمدند و شمسون را گرفتند و گوش و بينى وى را بريدند و چشمانش را کور کردند و او را به ميان مردم بردند.
پادشاه نيز به ميان مردم آمد تا او را تماشا کند.
شمسون به درگاه خداوند دعا کرد تا وى را بر آنان چيره سازد.
در نتيجه دعاى او، خداوند بينائى او، و آنچه را که از پيکرش بريده بودند، بدو باز گرداند.
آن شهر بر روى ستون‏هائى قرار داشت و خداوند به شمسون فرمود که دو ستون را بگيرد و با نيروى خود آنها را بشکند.
شمسون نيز چنين کرد و همينکه دو ستون شکست ساختمان شهر فروريخت و پادشاه و مردم همه در زير آوار ماندند و نابود شدند.
شمسون در دوره ملوک الطوائفى مى‏زيست.

متن عربی:

ومما كان من الأحداث شمسون
 وكان من قرية من قرى الروم قد آمن، وكانوا يعبدون الأصنام، وكان على أميال من المدينة، وكان يغزوهم وحده ويقاتلهم بلحي جمل. فكان إذا عطش انفجر له من الحجر الذي فيه ماء عذب فيشرب منه، وكان قد أعطي قوة لا يوثقه حديد ولا غيره، وكان على ذلك يجاهدهم ويصيب منهم ولا يقدرون منه على شيء، فجعلوا لامرأته جعلاً لتوثقه لهم، فأجابتهم إلى ذلك، فاعطوها حبلاً وثيقاً، فتركته حتى نام وشدت يديه، فاستيقظ وجذبه، فسقط الحبل من يديه، فأرسلت إليهم فأعلمتهم، فأرسلوا إليها بجامعة من حديد، فتركتها في يديه وعنقه وهو نائم، فاستيقظ وجذبها فسقطت من عنقه ويديه، فقال لها في المرتين: ما حملك على ما صنعت ؟ فقالت: أريد أجرب قوتك وما رأيت مثلك في الدنيا فهل في الأرض شيء يغلبك ؟ قال: نعم بشعر رأسه، وكان كثيراً، فأرسلت إليهم، فجاؤوا فأخذوه فجدعوا أنفه وأذنيه وفقأوا عينيه وأقاموه للناس. وجاء الملك لينظر إليه، وكانت المدينة على أساطين، فدعا الله شمسون أن يسلطه عيهم، فأمر أن يأخذ بعمودين من عمد المدينة فيجذبهما، ورد إليه بصره وما أصابوه من جسده، وجذب العمودين فوقعت المدينة بالملك والناس وهلك من فيها هدماً. وكان شمسون أيام ملوك الطوائف.
*

از کتاب: کامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، عز الدين على بن اثير (م 630)، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش.

مصدر:
دائرة المعارف شبکه اسلامی
islamwebpedia.com



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

از صله بن زخر عبسي روايت است: هرگاه پيش علي نام ابوبكر برده مي‌شد، مي‌گفت: از سبقت گيرنده حرف مي‌زنيد و ‌ياد مي‌كنيد، سوگند به ‌آن كه جانم در دست اوست در هيچ امر خيري پيشي نگرفتيم مگر اين كه مي‌ديديم ابوبكر از ما پيشي گرفته‌ است.(طبراني في الاوسط 7/2507.)

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 7820
دیروز : 3293
بازدید کل: 8243165

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010